چرا حزب الله چندان انگیزهای برای راهاندازی کرسی آزاداندیشی ندارد؟!
قبلاً مطالبی در این باب نوشتهام. (این جا را ببینید)
اما این بار میخواهم مطلب را از زاویه جدید بررسی کنم.
قبلاً مطالبی در این باب نوشتهام. (این جا را ببینید)
اما این بار میخواهم مطلب را از زاویه جدید بررسی کنم.
این مقاله را برای نشریه دانشجویی مبشر صبح دانشگاه صنعتی اصفهان نوشتم. اما خواندنش شاید برای بازدیدکنندگان وبلاگ هم خالی از لطف نباشد.
در قسمت اول، نسبت فلسفه و سلوک فردی در حد اجمال مورد بحث قرار گرفت.
اما سؤال اصلی ما، پرسش از نیاز ما به فلسفه بود.
و نه صرفاً نیاز ما به فلسفه در حوزه سلوک فردی.
مادامی که امری بدیهی تلقی شود، لزوم وجود آن کمتر مورد سؤال قرار بگیرد.
چرا که انسان کمتر در بدیهیات شک میکند.
طبیعی است که در عالمی که تنها تمدن موجود در آن، تماماً با فلسفه بوجود است، پرسش از ماهیت فلسفه هم کاری آسان نیست.
و فلسفه برای عالم کنونی، در حکم هواست
خبرگزاری مهر اعلام کرد که سهم حضور دختران در دانشگاهها به شصت درصد رسیده و پسران تنها چهل درصد صندلی دانشگاهها را در اختیار گرفتهاند.
اما مسأله مهم این است که چرا دختران این قدر انگیزه ...
میگویند میخواهیم که هم دین داشته باشیم و هم دنیا.
ولی نباید کسانی که این گونه فکر میکنند را ملامت کرد.
خصوصاً که قاطبه عوام و خواص هم این گونه فکر میکنند.
اصلاً این اندیشه خام جمع دین و دنیا از اول خلقت همراه ما بوده.
بابا آدم مان هم میخواست هم در بهشت باشد هم از شجره بخورد.
بلندگوهای تبلیغاتی و صدا و سیما و رسانههای تخدیر کن، مدام اخبار موفقیت ما در راه مدرنیزاسیون و توسعه را فریاد میکنند.
اخبار انرژی هستهای، دویست تومن بستهای!
پرتاب ماهواره،
نانو،
و ... .
و کمتر میگویند که در کنار این توسعه، همواره معنویت، ایمان و سلامت روحی جامعه مان نزول کرده.
ایران چهارمین کشور دنیا در زمینه آمار طلاق است. .لینک منبع
از این رتبه چهارم؛ مسأله مهمتر نحوه توزع طلاق استانهای کشور است.
بیشترین آمار طلاق، نه مربوط به استانهای فقیر و بیسواد، بلکه مربوط به تهران و کرج و اصفهان و شهرهایی است که بیشتر مدرن شدهاند!
و کمترین آمار هم مربوط به سیستان و چهار محال و کهکیلویه که از نظر بی سوادی و فقر و دیگر محرومیتهای اقتصادی از همه جلوترند!!
البته میدانم مدرنیستهای مسلمان باز هم ادعا خواهند کرد که بین مدرنیزاسیون و از دست رفتن سلامت روحی جامعه هیچ تلازمی نیست.
و می شود هم مدرن بود هم مؤمن و اهل خانواده و اخلاق.
البته در ذهن میشود همه کاری کرد.
ولی افسوس که ما در ذهن زندگی نمی کنیم!!
هیچ وقت به توسعه نمیرسید!
چون توسعه، یعنی هر روز ابزارهایتان از روز قبل بهتر باشد.
و این بهتر بودن هیچ وقت تمامی ندارد.
در نتیجه هیچ وقت به توسعه نمیرسید.
و ما علی الرسول الا البلاغ!
از ما گفتن بود.
چند روز پیش، چند خط پیرامون فضای کنونی دانشگاههای کشور نوشتم و تا حدی که وسعم میرسید، فضای کنونی دانشگاهها را بررسی و آسیبشناسی کردم.
هرچند که برخی دوستان، در فهم منظورم، دچار سوء برداشت هم شده بودند.
پس کمی توضیح برای رفع سوء تفاهمها بد نیست.
(البته در ادامه مطلب)
بحث خود را با یک خاطره شروع میکنم.
...
بهمن ماه گذشته در نشست سراسری یکی از اتحادیههای دانشجویی کشور، شرکت کرده بودم.
(بقیهاش در ادامه مطلب)
1- مک لوهان میگفت:« هنگامی که یک رادیو وارد خانه یک روستایی میشود، شیءی به اشیاء خانه اضافه نمیشود، بلکه کل خانه دگرگون میشود»
وقتی تکنولوژی وارد زندگی ما شد، فقط شیئی به اشیاء خانه ما اضافه نشد. بلکه کم کم زبان و فکر ما هم ماشینی شد!
(ادامه مطلب را ببینید)
یکی از غفلت هایی که در موضوع «تحول در علوم انسانی» صورت می گیرد، این است که چنین می پندارند که آن چیزی که منشأ فساد در جامعه اسلامی ماست، فقط علوم انسانی غربی است که در دانشگاه های ما رسماً تدریس می شود.
(انگشت را بر ادامه مطلب فشار دهید!)
من هیچ وقت افسرده نخواهم شد.
چون همیشه اتفاقات خندهداری در زندگی و در پیش چشمم رخ میدهد.
در همین نزدیکی.
در همین جمهوری اسلامی!
میخواهم تلخ ننویسم.
ولی چه کنم که نمیشود!
میخواهم هجو نکنم.
طنز ننویسم،
باز هم نمیشود!
میخواهم اصلاً ننویسم! تاخواب کسی را آشفته نکنم.
ولی باز هم نمیتوانم قید نوشتن را بزنم!
(برای خواندن مطلب به صورت کامل بر روی ادامه مطلب کلیک بفرمایید)
یکی از دوستان اس ام اس دادهبود:
« سلام دهقانی اوضاع میانمار خیلی داغونه. چی کار میشه کرد؟»
چون
میدانم مطالب وبلاگ را پی گیری میکند، جوابش را این جا میدهم.
(برای خواندن مطلب به صورت
کامل، بر روی ادامه مطلب کلیک کنید)
اشاره:بعد از ارسال مطلب «روش مبارزه امام صادق علیه السلام»، یکی از دوستان، با نام مستعار، نظری ذیل این مطلب گذاشت.
این نظر و پاسخهای بنده و ایشان در ادامه، منجر به شکل گیری گفت و گویی مکتوب میان ما شد.
محور این گفت و گو، موضوع «ولایت فقیه» بود.
از آن جا که این موضوع محل سؤال سایر دوستان نیز هست، مناسب دیدم که مشروح این گفت و گو را در یک پست جداگانه منعکس کنم.
چه ارتباطی بین ورزش و تکنولوژی میتوان متصور شد؟
آن چنان که از ظواهر امر بر میآید، «ورزش» در زندگی امروز ما نقشی بیش از «تفریح» دارد. ورزش اگر به «صنعت» و «تجارت» مبدل نشده باشد، لاقل خیلی نزدیک شده است. چنان که میبینیم باشگاههای فوتبال اکنون به عنوان یکی از درآمدزاترین بنگاههای تولید ثروت، شناخته میشوند.
(ادامه مطلب را ملاحظه بفرمایید)
توضیح: برخی دوستان ستوان سه را میشناسند. برادر رشید احمدی، سرباز نظام مقدس نظام جمهوری اسلامی را عرض میکنم. ایشان از اعضای فعال تشکل دانشجویی آرمان دانشگاه صنعتی اصفهان، در سالهای گذشته بودند.
و البته دانشجویی برای او پیان فعالیت نبوده. یک مصداقش همین وبلاگش است. هم خودش کارش درست است. هم پدرشان - را که یک بار دیدم- خیلی کار درست بودند.(خدایشان حفظ کند)(هر چند خودش لباس کار کم دارد!!)
اخیراً یک مطلب در وبلاگ ایشان خواندم( هر چند تاریخ ارسال آن متعلق به چند ماه پیش بود) اما هنوز بکر است. و احتمالاً تا چند سال دیگر هم بکر خواهد بود.
اگر چه اگر بنده این مطلب را مینوشتم، شاید کمی کاملتر مینوشتم.
بخوانید. و به بقیه هم بگویید بخوانند.
زیاده عرضی نیست.
قسمت سوم
عنوان مطلب: چنین گفت شیطان
منشر شده در نشریه مبشر صبح دانشگاه صنعتی اصفهان
تاریخ انتشار: شنبه 91/2/23
قسمت دوم
عنوان مطلب: دکارت در صنعتی
منتشر شده در نشریه مبشر صبح دانشگاه صنعتی اصفهان
تاریخ انتشار: 91/2/16
در حال حاضر در نحوه مواجهه با غرب در کشور، در میان دو گروه اختلاف هست.
· آقای دکتر رضا داوری اردکانی در صفحه 5 از کتاب " ما و راه دشوار تجدد" می نویسد :
"مرحوم سید جمال الدین اسد آبادی" در یک سخنرانی گفته بود برای نتیجه گرفتن از آموزش های جدید و راه یافتن به علم و صنعت اروپایی باید با فلسفه اروپاییان آشنا شد". البته آقای دکتر داوری در آن جا به این سخن هم نقدی دارند که آیا با صرف تدریس و آموختن فلسفه غرب اساس و بنیان تمدن جدید گذاشته می شود؟ از این سخن می گذریم که فرصت دیگری را می طلبد.
برادر یاسر مرکزی بزرگواری فرموده و طی یادداشتی در وبلاگ شخصیشان، نوشته حقیر تحت عنوان «لبه تغ» را تقد کردهاند. در جهت گسترش فضای «آزاداندیشی» عین متن ایشان را در ادامه مطلب منعکس مینمایم.
اصل نوشته ایشان نیز در لینک زیر قابل مشاهده است :
http://yasermarkazi.blogfa.com
گفتم: سلام!
گفت: سلام.
گفتم: چی کار میکردی؟
گفت: داشتم فکر میکردم.
گفتم: فکر نکن ایرانیه خراب میشه!
گفت: از شوخی گذشته، آیا به نظر تو جمهوری اسلامی قصد دارد که راه حضرت امام را ادامه بدهد؟!
گفتم: بله. چون تنها راهی که میتوان با آن نجات پیدا کرد، راه امام است.
برای خواندن ادامه گفت و گو، بر روی ادامه مطلب کلیک کنید.
غرب در کشور ما با مشروطه به شکل جدی خود را ظاهر کرد اما مشروطه بیشتر تحقق نظام سیاسی مدرنیته در کشور بود. پیشتر، امیر کبیر با تأسیس «دارالفنون»، نظام علمی مدرن را وارد ایران کردهبود. تأسیس «دارلفنون» در زمان قاجار و «دانشگاه» در زمان رضا شاه، مقدمات طرح و بسط جدی اندیشههای غربی را در کشور فراهم کرد.
همه منتظریم یکی، یک کاری بکند.
اما هیچ کس هم حاضر نیست خودش همان کسی باشد که آن کار بزرگ را انجام میدهد.
مدرنیته چون پایان تاریخ نیست، اما باید بدانیم که «هر گونه «برنامهریزی» برای عبور از تجدد محکوم به شکست است».
شنیدن این سخن در بدو امر ممکن است موجب تعجب شود، ...
امروز ما در حال توسعه هستیم
قلبهای کلنگی ما را
بیلهای مکانیکی شخم زدهاند
و میان آشپزخانههای Open و توالتهای فرنگی
سرگردان شدهایم
هنگامی که این سو و آن سو، در نوشتههای وبلاگ، در دیگر جمعهای عمومی و یا خصوصی، وضع موجود را نقد میکنم، برادران حزب ا.. عموماً با چنان حرارتی در برابر نقدها موضع میگیرند که گویی وضع موجود آن چنان خوب است که ممکن است با نقدهای امثال دهقانی تمامی داشتههای ما از بین برود. این عده که متأسفانه کم هم نیستند چنان بر ادامه وضع موجود و یا حداکثر یک حرکت اصلاحی گام به گام با شیبی نزدیک به صفر! دم میزنند، که آدمی با خود میاندیشد که نکند واقعاً اتفاق بدی خواهد افتاد.
سه پرده از این نمایش را به تصویر میکشم، تا در نهایت تحلیلی درست از موضوع به دست آید. این پردهها اندکی طولانی است. اما خواندن همه آنها برای فهم سیر اتفاقات و وقایع پیشآمده لازم است. پس حوصله به خرج دهید و همه متن را بخوانید.
توصیه همیشگیام را تکرار میکنم: تا قبل از اتمام متن، نظر دادن کاری بیمعناست.
توضیح:
این نامه را بهمن ماه 89 خدمت استاد طاهرزاده ارسال کردم. موضوع آن ضرورت اجتهاد در فقه و اصول و اولویتهای طلبگی است.
بد ندیدم که آن را در وبلاگ باز نشر دهم. شاید به کار سایر دوستان هم بیاید.
اشاره: ادعای حقوق بشر تمدن غرب، گوش همگان را کر کردهاست. اما این تمدن خود، سر سوزنی از انسانیت بویی نبردهاست. اگر امروز موشکهای کروز آمریکا، افغانستان و عراق را به تلی از خاک مبدل کردهاست، دیروز نیز اجداد اروپایی عمو سام، مردم آسیا و آفریقا را به خاک و خون میکشیدند. آنچه درا ادامه میآید برگی از تاریخ تمدن مدرن است.
توضیح: این مقاله را برای چاپ در نشریه «قیام »تشکل دانشجویی آرمان نوشتم. «قیام» شنبه چاپ شد و بسیاری از برادران حزبالله از متن مقاله گلایه کردند و برخی نیز ابراز خرسنیدی. بعد از توزیع نشریه در مسجد و سلف دانشگاه، خود استاد علی رهبر با آرمان تماس گرفتند و مراتب ناخرسندی خود را از برخی فرازهای آن اعلام کردند. در هر صورت قرار بر این شد که ایشان جوابیهای تنظیم فرموده تا برادران آرمان، آن را در قیام چاپ کنند.
مناسب دیدم اصل مقاله را در وبلاگ شخصیام نیز باز نشر دهم. در اولین فرصت که جوابیه استاد رهبر به دستم برسد، آن را نیز روی وبلاگ خواهم نهاد.
چون معصوم نیستم، نمیتوان انتظار داشت که نوشتههای این وبلاگ، خالی از نقص باشند. قصدم از نگارش مقاله «ما و مسأله رسالت تاریخی» این بود که ابتدا اصل صورت مسأله و امهات مطلب را طرح کنم و سپس در ادامه، با گفت وگو و نظرات دوستان و اساتید، نقاط ضعف و نقص مطلب را حک و اصلاح کنم.
مقاله «ما و مسأله رسالت تاریخی» را خدمت استاد طاهرزاده ارائه کردیم و از محضرشان درخواست کردیم که نقاط ضعف آن را به ما بنمایانند. ایشان همواره به ما لطف داشتهاند و این بار نیز بزرگواری فرموده و پیرامون مقاله حقیر، چندنکته کلیدی را مطرح فرمودند.
از سفر اکراه داشته و دارم.
خصوصاً اگر مقصد سفر شهر «تهران» باشد.
«تهران» اگر چه، برج میلاد دارد، میدان آزادی دارد، پل جوادیه دارد، مجلس سبز! بهارستان دارد، کاخ نیاوران دارد و کاخ گلستان و هزار چیز دیگر.
اما تهران «خدا» ندارد.
مدتی بود میخواستم برای دیدار با دکتر «رضا داوری اردکانی» و طرح برخی سؤالاتم با او، رنج سفر را به جان بخرم و راهی شهر دود و دم، شهر بیعالَم، «تهران» شوم.
اما تقدیر به گونهای رقم خورد که ...
تابستان 90 عمده درگیری ذهنیام، حول این موضوع بود که اکنون کجای تاریخ ایستادهام و چه مسؤولیت تاریخی به عهده ما و نسل ما نهاده شدهاست.
مدرنیته کاری کردهاست که ما حتی از یک خواب آرام نیز محروم باشیم. اما هنوز راههایی را میتوان یافت که قدری با آرامش استراحت کرد. کافی است موبایل را خاموش کنید، دو شاخه تلفن را از پریز بکشید، سیم آیفون را نیز ایضاً! آن وقت می توانید حال اصحاب کهف را قدری حضوراً درک کنید!
...
بعد ازظهر بود. گوشی موبایل را روشن کردم. چند اس ام اس پشت سر هم با این مضمون رسید که: برنامه «گره» امشب با حضور استاد طاهرزاده ساعت 11:15. و البته در ذکر ساعت هم، میان علما اختلاف بود. برخی نوستهبودند ده و ربع و برخی دیگر یازده و ربع. ما نیز چون خیلی به اصل احتیاط مقیدیم، از ده و ربع لپ تاپ را روشن کردیم تا به مدد آنتن دیجیتال هم برنامه را ضبط کنیم و هم سیمای ملیح و نمکین استاد طاهرزاده را با کیفیت اچ دی! (HD ) ببینیم.
هنگامی که صحبت از اخذ تکنولوژی موجود از تمدن مدرنیته میشود، طرفداران رویکرد « خوبش را بگیر، بدش را رها کن »، استدلال زیر را مطرح میکنند:
برای خواندن مطلب به صورت کامل، بر روی ادامه مطلب، کلیک بفرمایید.مدرنیته خشنترین اندیشهای است که تاکنون بشر به خود دیدهاست. این خشونت صرفاً ناشی از یک بداخلاقی نیست. تاریخ بشر همواره آدمهای سنگدل به خود دیدهاست. امثال نرونها، چنگیزها، اسکندرها و تیمورها کم نبودهاند. اما جنس خشونت در مدرینته از سنخ دیگری است. خشونت این تمدن و در همه مظاهرش قابل رؤیت است و این تمدن به همه با خشونت برخورد میکند.
برای خواندن مطلب به صورت کامل، بر روی ادامه مطلب کلیک کنید.
باور شایع در میان جریان حزبالله این است که مدرنیته اگرچه یک تمدن دینی نیست، اما در برخی از موارد دستاوردهای خوبی نیز داشتهاست. این موفقیتها در زمینه علم و ابزارهای تکنولوژیک بودهاست. توده حزبالله معتقدند، علوم و ابزارها به خودی خود و فینفسه هیچ فسادی ندارند، بلکه چون کسانی که اکنون آن را دست گرفتهاند، انسانهایی فاقد نگاه توحیدی هستند، از این ابزارها علیه بشریت استفاده میکنند و ما باید در عین حال از بدی غرب اجتناب میکنیم، خوبیهای آن را بگیریم و از آن خود کنیم.
اما آنان که معتقد به این باور هستند، باید به سؤالات زیر پاسخ بگویند
پندار ما این است که مدرنیته با رفع نیازهای ما، به ما خدمت بزرگی کردهاست. در حالی که غرب نیازهایی که خود ایجاد کردهاست، را برطرف میکند.
برای دیدن مطلب به صورت کامل، بر روی ادامه مطلب
کلیک بفرمایید.
در سالهای گذشته همواره دعوای مجلس و دولت را میدیدم. با روی کار آمدن احمدینژاد این دعوا بیشتر هم شد. هر چه بود او قواعد بازی را به هم ریخته بود. کسی بت بزرگ، هاشمی را میشکند طبیعی است که زیر بار بتهای کوچک تر نرود.
اما چرا ما در این سی سال اینقدر بین مجلس و دولت دعوا داشتهایم. مجلس سوم چپی است. دولت هاشمی تمایل به اقتصاد راست دارد، دعوا میکنند. مجلس پنجم و دولت خاتمی هم در آن دو سال اول، دست و پنجه نرم میکردند. احمدی نژاد هم که کلاً زیر بار ولایت هیچ طاغوتی نمیرود و گاه حتی از بندگی حق هم به تصور طاغوتی بودن آن اجتناب میکند.
ریشه دعوای مجلس و دولت، اخلاق و روحیه احمدینژاد یا مجلسیها نیست. سر آن در غربزدگی ماست. به دنیای کشورهای دور و بر خود نگاه کنید. نظامهایی که دیکتاتوری هستند را رها کنید. به آنها که مردم در انتخابات آزاد شرکت میکنند بنگرید. از دو حال خارج نیستند. یا پارلمانمحورند یا پرزیدنتال.
در اولی، مجلس، به واسطه رأی مردم به نامزدها، که اغلب از طریق رأی به احزاب صورت میگیرد، انتخاب میشود و سپس مجلس منتخب، نخستوزیر یا صدر اعظم را که مدیر اجرایی ارشد کشور است، انتخاب میکند. در کشوری مثل لبنان حتی رییس جمهور نیز با رأی مجلس انتخاب میشود. نخست وزیر، یا نامزد حزبی است که اکثریت کرسیها را در اختیار دارد و یا نماینده چند حزب که به خاطر عدم کسب حد نصاب با هم توافق و ائتلاف کردهاند. در هر صورت در چنین نظامهایی غالباً مدیر اجرایی به دقت زیر ذرهبین مجلس است. طبیعی است در این نظامها نخست وزیر در حقیقت کارگزار مجلس است. نخست وزیر انگلیس دست از پا خطا کند مجلس عوام، صدایش در میآید.
حال به نظامهای پرزدینتال نگاه کنید. در این نظامها رییس جمهور بالاترین مقام اجرایی کشور است. بواسطه رأی مستقیم مردم انتخاب میشود مانند فرانسه. قدرت رییس جمهور به حدی است که اگر مصوبهای از مصوبات مجلس بر خلاف برنامهها و مصالح دولت باشد رییس جمهور حق وتو کردن آن را دارد. طبیعی است. اولاٌ رییس جمهور منتخب مجلس نیست پس عهدی با مجلس ندارد ثانیاً اوست که کار اجرایی را انجام میدهد و از متن مشکلات و دنیای خارج خبر دارد. رییس جمهور آمریکا میتواند مصوبات کنگره را وتو کند.
حال به ایران بیاییم. الحمدلله سیستم ما حزبی نیست و به مدد انقلاب مردم به چنان شعوری رسیدهاند که خودشان وارد انتخابات میشوند و رأی میدهند. پس نظام ما بالتبع نمیتواند پارلمان محور باشد. در عوض رییس جمهور در ایران بالاترین مقام اجرایی است و با رأی مستقیم مردم انتخاب میشود. در حالی که در آلمان یا رژیم صهیونیستی ریاستجمهوری تنها یک نهاد تشریفاتی است. خب با توجه به ساختار موجود آیا واقعاً نباید دولت حاکم بر مجلس باشد ؟ هر چه باشد مجلس برنامه ریزی میکند و برنامهریز باید خود را با سفارشدهنده برنامه هماهنگ کند نه برعکس.
چرا ما این گونه شدهایم؟ چون عقل درست و درمان نداریم. چون غرب را نمیشناسیم همه مفردات آن را میگیریم بدون آنکه ترکیب آنها را بلد باشیم. فکر میکنیم باید هرچه در نظامهای سیاسی غرب است بیاوریم و اینجا سر هم کنیم. مجلس، دولت، شورای شهر، فرمانداری، استانداری، ... . بعد آن وقت همه ادعای ریاست میکنند. نتیجه این میشود که 50 میلیون نفر در انتخابات با هم دعوا میکنند تا یک نفر رأی بیاورد تا 5 نفر استاد دانشگاه بنشینند و برای بانک مرکزی و اقتصاد مملکت، تصمیم بگیرند!
مادامی که معتقد باشیم باید خوبی غرب را بگیریم و بدیش را رها کنیم وضع همین است. البته واقعاً اگر با همین نگاه بنگریم، نتیجه همین میشود: مجلس خوب است، دولت هم خوب است. هرچه باشد هیچکدام حرمت ذاتی ندارند!
توسعه مانند هر کار دیگری شرایط دارد. این شرایط را ممکن است مردمان عادی درنیابند. باید متفکران قوم تأمل کرده و با بررسی دقیق وضعیت کشور و گفتوگو، ملزومات توسعه را کشف کنند. برای توسعه یافتن باید همه بخشهای کشور به صورت هماهنگ توسعه یابند واز جمله صنعت حمل و نقل.
برای آنکه حمل و نقل خود را توسعه دهیم باید به تمامی ابعاد مسأله توجه کنیم. به مؤلفههایی مانند شرایط اقلیمی، هزینه، پیچیدگیهای تکنولوژیک و... .
ایران جز در جنوب خود، مرزی دریایی با دریای آزاد ندارد. میتوان نقشه ایران را با با جزیره انگلستان، یا شبه جزیره عربستان و یا هند مقایسه کرد. انگستان جزیرهای در ابعاد سیستان و بلوچستان ماست. اما در عوض ایران کشوری وسیع است. پس طبیعی است که نقش راهآهن یا کشتی، ضریب متفاوتی در این دو پیدا کنند.
عامل هزینه نیز بایست مورد توجه قرار گیرد. ترتیب هزینهای حمل ونقل در فواصل طولانی به صورت دریایی، ریلی، جادهای و هوایی از ارزان به گران است. البته در این ترتیب فاصله نیز مؤثر است. برای فواصل کوتاه شاید حمل و نقل جادهای کمهزینه تر از همه اینها باشد.
ساخت هر کدام از ابزارهای حمل ونقل نیز پیچیدگی فنی خاص خود را دارد. از اتوموبیل، لوکوموتیو، کشتی و هواپیما پیچیدگیهای فنی کار و ساختن ابزاربه ترتیب بیشتر میشود. و این مسأله از آنجا ناشی میشود که برای هر کدام از این وسایل نقلیه توان و قدرت خاصی باید تولید شود. موتور یک تریلر کشنده مرسدس بنز، بسته به مدل آن توان تولید قدرتی بین 420 تا 460 اسب بخار را دارد. در حالی که برای رانش خودروی کوچکی مانند تنها 60 اسب بخار کافی است.
با در نظر گرفتن مجموع این مؤلفهها در مییابیم که از میان همه این راهها آنچه به صرفهتر و برای ما میسرتر است حملو نقل ریلی ودر عین حال تقویت صنایع دریایی است. حمل ونقل ریلی چنان اهمیتی دارد که میتوان گفت قرن نوزدهم، قرن ریلگذاری اروپاست. اکنون شاید در هر روستای اروپای غربی بتوان یک ایستگاه راهآهن یافت. و جالب است که ساخت لوکوموتیو در غرب زودتر از ساخت خودروهای سواری بودهاست. آنها در ادامه راه نیز به شدت به توسعه ریلی توجه کردهاند. فاصله پاریس تا بندر مارسی حدود 750 کیلومتر است. در حال حاضر با قطارهایی برقی که سرعت آنها نزدیک 250کیلومتر در ساعت است مسافت پاریس تا مارسی در زمانی نزدیک به سه ساعت طی میشود. با چنین سرعتی حتی استفاده از سواری و کامیون و اتوبوس هم به صرفه نیست.
اینها در حالی است که عمده حمل ونقل در ایران به صورت جادهای انجام میشود. طبیعی است! برای اینکار فقط جاده سازی لازم است. ما نیازی به ساختن خودرو سنگین نداریم. نفت میفروشیم، اف اچ و اکتروس میخریم! چرا به خود زحمت تأسیس و راهانداری کارخانه و طراحی موتور تریلر دهیم؟ خصوصاً که خودروهای دیزلی از سوخت گازوییل استفاده میکنند که بهسوزی آن به مراتب کمتر از بنزین است و طبیعتاً موتور آنها باید به مراتب بسیار پیشرفتهتر از خودروهای سواری و بنزینی باشد. سؤال مهم این است که چرا ما در سال چهل و دو که شروع به ساخت پیکان کردیم، به کارهای زیربناییتر مانند تولید کشنده و یا لوکوموتیو نکردیم؟جواب ساده است! خودروی سواری بیشتر در چشم مردمان شهادتزده جلوه میکنند. لوکوموتیو را نمیتوان رینگ اسپرت کرد. نمیتوان بر روی آن sub woofer نصب کرد یا چراغهای نئونی کورکننده و تلسکوپی بر آن نهاد. نمیتوان با آن دستی کشید و یا دور در جا زد. در نهایت خودرو سواری ابزار تفنن و تفریح و فخرفروشی ماست اما لوکوموتیو هیچیک از این قابلیتها را ندارد. قطار در بیابان است و دیده نمِیشود. خصوصاً که ساخت اتوموبیل سادهتر و ارزانتر از لوکوموتیو است. در زمانهای که ساحت حس بر سایه تمامی ادراکات بشر سایه انداخته است چنین الگوی توسعهای اصلاٌ عجیب نیست! نقش راهآهن را عقل درک میکند و نه حس!
مادامیکه دلیل مطلوب بودن توسعه نزد ما خوشرنگ و لعاببودن توسعه است، محال است که توسعه پیدا کنیم!
با مردمی که سودای توسعه در سر دارند به سختی میتوان سخن گفت. آنان آنقدر مسحور جذابیت "توسعه" و "تکنیک" شدهاند که چندان گوشی برای شنیدن ندارند. اگر به آنها از سر دلسوزی گفتهشود "توسعه تنها در صورت خودآگاهی ممکن، و بدون آن محال است"، با آزردگی پاسخ میدهند"چقدر انتقاد میکنید، راهکاری ارائه دهید". غافل از آن که صدر همین کلام به حمل شایع مصداق "انتقاد" است، اگر چه به حمل اولی نفی آن محسوب شود. فتأمل!
باید بدانیم توسعه یک فرآیند پیچیده است. مسأله مهمی که نباید از نظر دور نگهداشته شود توجه به شرایط اقلیمی و تواناییهای بالقوه هر کشور مخصوص به خود است. باید دانست لزومی به آن نیست که هر کس در راه توسعه گام مینهد عین همان راهی را برود که دیگر ملل رفتهاند و همانچیزی را تولید کند که آنها دست به کار تولید آناند.
نیوزلند با درک شرایط جغرافیایی خود، فرآیند توسعه خود را مبتنی بر صنایع دامداری بنا نهادهاست. در حقیقت، زلاندنو کشور خود را به یک دامداری بزرگ تبدیل کردهاست. این امر منجر به تبدیل این کشور به یکی از بزرگترین تولیدکنندگان گوشت دنیا شدهاست. از پشم گوسفند نیز برای صنایع نساجی و تولید البسه استفاده میکندبه ژاپن گوشت صادر میکند و از ژاپن خودرو تویوتا میخرد. در این مبادله دست بالاتر در اختیار نیوزلند است، زیرا اگر ژاپن قیمت خودروهای خود را برای او افزایش دهد یا از فروش خودرو به نیوزلند امتناع کند، متقابلاً از گوشت نیوزلند محروم میشود، و نیاز ژاپن به گوشت به مراتب شدیدتر از نیاز نیوزلند به تویوتاست اما نیوزلند میتواند از دیگر کمپانیهای خودروسازی خودرو بخرد.
- ایالات متحده با داشتن تنها سه میلیون کشاورز بیش از هشتاد درصد غلات دنیا را تأمین میکند. چهل درصد جمعیت ایران روستایی هستند. رقمی در حدود سی میلیون نفر. اگر از این تعداد تنها یک دهم به کشاورزی به شکل صنعتی و نه سنتی روی بیاورند، چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ معادل آمریکا غلات تولید خواهیم کرد!
کشور پهناور ایران با داشتن هر چهار اقلیم آب و هوایی در هر فصل سال، قابلیت تبدیل به یک مزرعه بزرگ را در خاورمیانه دارد. ضمناً لزومی ندارد که تنها به کشت گندم اکتفاء کنیم، که ارزش افزوده به نسبت پایین و هزینه نگهداری بالا دارد. که البته همان گندم نیز اگر در صنایع تبدیلی به مواد غذایی دیگر مبدل شود هم ارزش افزوده بیشتری خواهد داشت وهم نگهداری آن هزینهای کمتر.
میتوان قابلیت خراسان را در کشت زعفران بالفعل کنیم. اکنون زعفران را در گونی! به اسپانیا صادر میکنیم و این کشور آن را در بستهبندیهای زیبا به بازار عرضه میکند و در نهایت زحمتش از آن کشاورزان ما و سود آن به جیب اسپانیا میرود.
زیتون در شمال خوب به عمل میآید. اما به علت فقدان صنایع تبدیلی و روغن کشی قوی صنعت روغن زیتون را اسپانیا در اختیار دارد. رفسنجان تنها برخی از بالقوههایش را در زمینه کاشت پسته بالفعل کرده است. این مثنوی هفتاد من است!
مردمان غربزده بیش از آن که عقل مدبر توسعه داشتهباشند، شیفته ظاهر توسعهاند. دنبال صنایع زیبا و دهنپرکن هستند. البته باید به آنها حق داد، هر چه باشد مونتاژ ماکسیما ظاهری - و البته فقط "ظاهر"- موجهتراز کشت زیتون دارد. حال مردم شهادتزده، همین است. به هر آنچه جذابتر باشد رو میآورند و تنها به حکم حس خود گردن مینهند ولو آنکه حکم عقل چیز دیگری باشد.
مادامیکه دلیل مطلوب بودن توسعه نزد ما خوشرنگ و لعاببودن توسعه است، محال است که توسعه پیدا کنیم!
فلسفه در اصل "فیلو" به معنای "دوستدار" و "سوفیا" به معنای "دانش است در نتیجه فیلسوف کسی است که دوست دارد بداند. شاید این تعبیر خیلی زیبا باشد. اما دو نکته در آن جالب توجه است.
اولاً فیلسوف دوست دارد "بداند" و نه اینکه "بیابد". وجود را نمیتوان دانست و فهمید. وجود، منزه از فهم و اثبات و انکار است. لذا فیلسوف جز مفهوم اشیاء هیچ ندارد. هر چقدر مفهوم آب شما را تر کرد فیلسوف نیز از مفهوم وجود، طرفی خواهد بست. مفهوم وجود فقط شأن حکایت از وجود دارد. مفهوم آب تنها از آب حکایت میکند. مفهوم آب به حمل اولی و مفهوماً آب است وگرنه به حمل شایع و مصداقاً آب نیست، بلکه صورتی است نزد ذهن.
این همان چیزی است که منجر شده که 2500 سال گذشته بشر مفهوم را مصداق بپندارد. حصول را به جای حضور بنشاند و دانستن را یافت بپندارد. این سقوط از ساحت حضور و اکتفاء به عالم حصول است که سنگ بنای عمارت خودبنیادی کانت شدهاست.
ثانیاً فیلسوف میخواهد بداند، چرا که دانستن را غایت راه میپندارد. فلاسفه یونان، المپیک را استهزاء میکردند و میگفتند مردان المپیکی عمل میکنند و عمل بیارزش است، ما باید "بدانیم".
زمانه ما، زمانه غلبه علم حصولی است. در حقیقت بشر امروز فقط علم حصولی را علم میداند و علم حضوری را فاقد حجت و در حکم خرافه میداند. من فقد حساً فقد علماً، بیانیه ارسطو در اختتام وجودبینی و ساحت حضور است. بشر نمیتواند بدون علم حصولی زندگی کند اما علم حصولی تمامیتخواه است و میخواهد همه انحاء علم را در خود منحل کند و خود را به معنای لفظی مساوی با علم جا بزند. اینجاست که باید دست به کار شد. باید علم حصولی را سر جایش نشاند. این سر جا نشاندن به معنی نفی نیست چرا که هر که آن را نفی کند، "من حیث لا یشعر" آن را اثبات کردهاست. این سر جا نشاندن باید به تحدید مرز حصول را مؤدی شود. جبراییل هم اگر بخواهد بالاتر از حد خود بیاید، آتش خواهد گرفت.
زمانه، زمانه "دانستن" برای "دانستن" است و بشر میخواهد "بداند" که "بداند". نه اینکه "بداند" تا بتواند "عمل" کند و از قبل عمل "بیابد".
یونان سنگ بنای سکولاریسم است. راز به سخره گرفتن آنها که اهل قیاماند و به درس و بحث و تدریس خود را دلخوش نکردهاند و با پهلوی و آمریکا و شوروی در افتادهاند همین است، چرا که با نگاه یونانزده سوز و عمل هیچ اهمیتیندارد. تنها باید دانست!
راه نجات از سکولاریسم چشم برنداشتن از امیرالمؤمنین است. روزها در جنگ است. شبها هزار رکعت نماز میخواند. فقرای کوفه شبها به امید نان او مینشینند. با طلحه و زبیر و معاویه و خوارج دست به یقه میشود و یک ذره انحراف را برنمیتابد.
روحالله خمینی همان علی علیهالسلام است بالرقیقه!
ریشه سکولاریسم، نیستانگاری است. نیستانگاری و نادیده انگاشتن "عمل" در برابر "نظر" و "حضور" در برابر "حصول". "عمل" منبعث از "علم حضوری" است و نه حصولی و در زمانه ما این دو با شمشیر حصول سر بریدهشدهاند.
1- چند وقت پیش رسائل شیخ انصاری را میخواندم. به روایت جالبی از امام صادق علیهالسلام برخوردم. حضرت در این روایت فرمودهبودند که "مردم به گونهای برای جعل احادیث ما اهل بیت سعی وکوشش میکنند که انگار خداوند جعل احادیث ما را بر ایشان واجب ساختهاست!"
2- وضع کنونی عالم وضع خوبی نیست. این خیلی مشکل بزرگی است.
اما مشکل بزرگتر از زمانی آغاز میشود که انسان زبان به انتقاد بگشاید. کافی است که بگوید چرا زمانه این چنین است؟ بگوید در دانشگاه نمیتوان دینداری کرد. بگوید با سیستم مرکز مدیریت قلب میمیرد و عقل زائل میشود و عمر تباه. بگوید محال است که با نظام آموزشی دبستان تا دبیرستان، بچه های ما علم بیاموزند. بگوید که اگرچه چرخ عالم ماده با اعتباریات میچرخد اما اعتباریات را نباید به جای حقایق نشاند و نباید اعتباریات را پرستید. آنجا که کسی بگوید فعالیتهای فرهنگی ما پوچ شدهاست و کفگیرها به ته دیگ خوردهاست. آن وقت که کسی از سر دلسوزی به مردمی که لختی را، لباس نامرئی میپندارند، بگوید پادشاه لخت است... و در نهایت بگوید، محال است که هم بتوان دل در گرو عشق تکنولوژی فریبای غرب داشت و هم بتوان دینداری کرد.
این جاست که دعوا آغاز میشود. بلافاصله سیل انتقادها، اعتراضات، پرخاشها و در نهایت تهمتها نثار آدمی میشود. میگویند تو اگر خودت نتوانستهای در دانشگاه درس بخوانی چرا بقیه را از دانشگاه ناامید میکنی؟ اگر خودت عرضه پیشرفت نداشتی چرا پیشرت ژاپن را مسخره میکنی؟ اگر آدم منظمی نیستی چرا میگویی این نظم موجود، نظم معاویهای است؟ اصلاً چرا شما مدام انتقاد میکنید؟ چرا فقط حرف میزنید؟ چرا راهکاری ارائه نمیکنید؟
من در سالهای گذشته بسیار با این برخوردها متوجه شدهام. آدمهایی با ما این گونه برخورد میکردند، که بعضاً هیچگاه یکدیگر را ندیده بودند. برخی این سخنان را در مرز بازرگان به ما میگفتند. برخی نیز در دانشگاه صنعتی اصفهان. و سؤال مهم اینکه آدمهایی که اینچنین از هم دورند چگونه اینقدر حرفهایشان شبیه هم شدهاست؟ وقتی بیماریی اپیدمی شد مشکل از ضعف بدنی یک نفر نبودهاست بیماری مهلک بوده است.
این روحیه و اخلاق که اکنون در میان مردم شایع شدهاست اختصاص به شهر و استان خاصی ندارد. زیاد خود را ناراحت نکنید تنها این اطرافیان شما نیستند که با شما اینگونه برخورد میکنند. سیاهچاله مدرنیته به راحتی اجازه گریز از مرکز را به کسی نمیدهد حتی پرتوهای نور هم توان نجات از آن را ندارند و به همین خاطر آن را سیاهچاله خواندهاند. تنها خداست که میتواند بر سیاهچاه غلبه کند و نیز انسانهایی که حب به مرکز سیاهچاله ندارند و بنده ولایت الله شدهاند.
در دورانی که بشر خود را فاعل محض میداند و ادعای خدایی میکند، عجیب نیست که تصور کند میتواند برای هر مشکلی که خود ایجاد کرده، راهکاری بیابد و طبیعی است که بلافاصله به دنبال راه حل و پیشنهاد بگردد. غافل از اینکه اگر بشر خدا داشت، بنده مدرنیته نمیشد و انسانهایی که مدرن هستند نمیتوانند برای گذار از مدرنیته نظر دهند! و باید دستی از غیب بیرون آید او را از این مهلکه نجات دهد.
قصه زمانه ما این است: گویی خداوند بر مردم این عصر واجب کردهاست که هر حرف خلافآمد عادتی را در نطفه خفه کنند!
بلافاصله با گفتن این حرفها تو را ساکت و نه قانع کنند: مشکل از خودت است، تو با این افکارت منزوی خواهی شد، تو با این راهی که در پیش گرفتهای ضد انقلاب و ضد ولایت فقیه خواهی شد، این حرفها خوب است اما آرمانی است و زندگی چیز دیگری است، شما هنوز جوان و خامید و فضا را نمیشناسید، ما هم در جوانی از این حرفها میزدیم ولی بعداً ازآنها کوتاه آمدیم، حرفهایت انتزاعی است و صحنه عمل چیز دیگری است!
جالب آنکه این افراد خودشان هم اذعان دارند که اجمالاً مشکلاتی وجود دارد اما تا کسی لب به سخن میگشاید به او پرخاش میکنند. و جالبتر اینکه از سر دلسوزی، آدم را از این تفکرات خطرناک نهی میکنند و اگر تمام تلاشهایشان به جایی نرسد اقدام به توزیع پنبه میکنند! تا حرفهای ما بقیه را اغفال نکند و هر جا مینشینند میگویند فلانی تفکرات انحرافی دارد و مبادا به حرفهایش گوش دهید و توجه دارید که منظورشان از انحرافی بودن، انحراف نسبت به اندیشه منحرف خودشان است!
من علت همه این رفتارها را کشفکردهام!
عموم مردم زمانه کنونی با مدرنیته عهد قلبی بستهاند. نقد مدرنیته و ارزشها و اعتباریاتی که مدرنیته بنا نهاده است در حکم توهین به بتهایشان است و بنابراین حق دارند که از ما عصبانی شوند.
عده دیگری هم عهد قلبی با غرب ندارد هنگامی که اندیشه خود را بر زبان میآورند چون زبان بیان و قوت استدلال ندارند به راحتی متهم و محکوم میشوند و بعد از مدتی به این نتیجه میرسند که شاید واقعاً مشکل از جانب خودشان بودهاست!
22 سال فکر میکردم نطفهام حلال نیست. اکنون فهمیدهام که پادشاه لخت است. این بار مانند سالهای گذشته به سرعت فریاد نخواهم زد. اینبار رسائل شیخ و اسفار ملاصدرا را خواهم خواند تا با زبان خودشان به آنها لختی پادشاه را اثبات کنم.
3- مردم این عصر نذر کردهاند که بر سر هر کس که حرف جدیدی بزند، سنگ بیاندازند. خصوصاً اگر مأنوسات طاغوتی آنها را به سخره بگیرد.
خدایا تحمل خوردن سنگها را به ما بده!
مدرنیته در ابتدای راه خود یک ادعای بزرگ مطرح کرد: "پیشینیان تاکنون عالم را تفسیر کردهاند و اکنون وقت تغییر عالم است."
پیامد ادعای مدرنیته آن شد که بشر شأن و هویت خود را در عالم، تغییرِ طبیعت، تعریف کرد. از این پس ارزش آدمی به میزان تغییری بود که در عالم ایجاد کرده بود. حتی علمی نیز ارزشمند شد که موجب قدرت یافتن ما در تغییر دادن طبیعت شود و "دانش، قدرت است" یک گزاره یقینی و بلکه آسمانی معرفی شد. ا
گر کسی ساختمانهای بیشتر و بزرگتری میساخت بیشتر مورد تحسین و توجه قرار میگرفت و برج بلندتر داشتن مایه فخر و مباهات شدهبود. ما نیز شروع به ساختن برج میلاد و پل جوادیه کردیم تا در مسابقه دنیاسازی و تغییر در عالم از دوستان غربی و غربزدهمان عقب نیفتیم.
تصور کنید در چنین فضایی اگر کسی در پی تزکیه و تربیت نفسِ خود و به تبع آن راهنمایی و دستگیری مردمِ مستضعف، که مهمترین بعد استضعاف آنها فقرِ معرفت و ایمان است، باشد جایی خواهد داشت؟
بشرِ امروز آجر بر آجر نهادن، کشت گندم، چرخاندن سانتریفیوژ، پرتاب ماهواره به فضا و... را کار میداند اما ترکِ یک رذیله اخلاقی و یا اصلاح یک باور معرفتی خود و دیگران را، کار نمیداند. اگر از شما بپرسند که این روزها مشغول چه کاری هستید و بگویید "در حال تمرین برای ترک حسد هستم" به شما میخندند.
انسان قبلاً حیوان ناطق بود و اکنون به ناطق حیوان مبدل شدهاست . در این تغییر حال انسان، طبیعی است که تغییر عالم ماده و به تبع آن تأمین معاش هم، به همّ اول زندگی جمعی و فردی مبدل شود. بت برستی انحایی دارد که یک شکل آن علف پرستی و شکم پرستی است. حتی بیکن هم به قصد تمتع بیشتر از دنیا فرمان تغییر عالم را صادر کرد.
یادم هست آن وقتها که میخواستم از دانشگاه بروم- بیرونام کنند!- همه میگفتند آخر طلبگی هم شغل است؟
البته اگر منظورشان از شغل، تغییر عالم ماده بوده حق داشتند. اصلاً طلبگی شغل نیست. اگر با عینک مردمان زمانه کنونی به عالم بنگریم، باید بگوییم نه تنها طلبگی بلکه پیامبری و امامت هم شغل نیستند!
به راستی شغل محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و امیر مؤمنان علیهالسلام چیست؟ از کجا کسب رزق میکردهاند؟ خصوصاً امیرالمؤمنین که مدام یا مشغول بریدن سر کفار بودهاست و یا مشغول عبادت بودهاند و از فرط خوف خدا غش میکردهاند و یا در حال حمل انبان نان برای فقرای کوفه بودهاند. تازه در آن بیست و پنج سال خانه نشینی هم اگر زمینی را آباد کرد بلافاصله و با دستهای خاکی وقفنامه آن زمینها را مینوشت و چیزی برای خودش نمیماند.
با ترساندن از گرسنگی و کرایه خانه، ما را بنده مدرنیته و دانشگاه و شغل و حتی شهریه حوزه کردهاند! اینبار میخواهم از گرسنگی نترسم. میخواهم کمتر پفک بخرم و پولم را نگهدارم و با آن نان و پنیر بخرم و روزی یک وعده غذا بخورم. چرا که میخواهم بروم و سر کفار را ببرم! چرا که انقلاب خیلی کار دارد. دیگر نباید خفت. دیگر نباید خورد و دیگر نباید نوشید، مگر در حد ضرورت. وقت بندگی شکم را ندارم. نمیخواهم ببرای سیر کردن شکم زیر بار بندگی کوییز و امتحان وتکلیف و نمره بروم و بخاطر آن از سربازی برای انقلاب جا بمانم. نمیخواهم بنده مرکز مدیریت باشم. میخواهم بندگی خدا را کنم. میخواهم سرباز خمینی باشم و نه سگ دستآموز اداره آموزش دانشگاه صنعتی و یا خر آرام مرکز مدیریت! این به معنی نفی حوزه و یا دانشگاه نیست بلکه به معنای نفی درسخواندن وامتحان دادن و سگدو زدن برای نمره و نان شب است.
پیر جماران هم همین را میگفت که نان و پنیر خودمان را میخوریم و زیر بار بندگی آمریکا نمیرویم. هر وقت پرچم لااله الاالله را بر افق کوبیدم خواهم خفت.
هر وقت مهدی آمد با خیال راحت میروم و میخوابم و بریانی خواهم خورد و با علیرضا و مادرش به بوستان قلمستان میرویم و بستنی کیم میخوریم. بعد به خانه میآیم و با لپتاپم جنگهای صلیبی بازی میکنم.در ضمن عینک سه بعدی نیز خواهمخرید و با گذاشتن home theater صدای سه بعدی را هم به بازی ضمیمه میکنم. حتی میتوان با دوستان قمی شبکه بازی کرد. شنیدهام برادر سعادت نیز اهل حال است! البته فکر کنم در دنیا به این کارها نرسیم انشاء الله برای برزخ!
در پایان یک نکته:
کار کردن در حالت عادی از نظر شریعت اسلام مستحب است و تنها بر کسانی واجب میشود که خرج خود یا عیال خود را نداشته باشند، اما طلب علم و معارف و احکام دین بر هر مرد و زن مسلمان واجب عینی است. فتدبر!