دیدار با دکتر رضا داوری اردکانی
از سفر اکراه داشته و دارم.
خصوصاً اگر مقصد سفر شهر «تهران» باشد.
«تهران» اگر چه، برج میلاد دارد، میدان آزادی دارد، پل جوادیه دارد، مجلس سبز! بهارستان دارد، کاخ نیاوران دارد و کاخ گلستان و هزار چیز دیگر.
اما تهران «خدا» ندارد.
مدتی بود میخواستم برای دیدار با دکتر «رضا داوری اردکانی» و طرح برخی سؤالاتم با او، رنج سفر را به جان بخرم و راهی شهر دود و دم، شهر بیعالَم، «تهران» شوم.
اما تقدیر به گونهای رقم خورد که بینیاز از این سفر طاقتفرسا شدم.
سه شنبه و چهارشنبه هفته گذشته، «رضا داوری اردکانی» فیلسوف و متفکر و غربشناس، مهمان شهر اصفهان بود.
سهشنبه در دانشگاه صنعتی سخنرانی داشت و چهارشنبه در دانشگاه اصفهان.
سه شنبه شب برای انجام کاری به دانشگاه صنعتی رفتهبودم.
حدوداً تا یازده و نیم شب کارم به طول انجامید.
در راه برگشت از دانشگاه یادم افتاد که دکتر داوری دانشگاهاست. از میانه راه، به دانشگاه برگشتم تا صبح زود قبل از آنکه دکتر داوری برای سخنرانی از مهمانسرا برود، او را ببینم.
فردا صبح به مهمانسرا رفتم.
به در اتاق 303.
فیلسوف به دم در آمد.
بسیار پیرتر از آن بود که میپنداشتم.
سلام کردم و گفتم که چند سؤال از محضرتان دارم.
ایشان فرمودند که باید برای سخنرانی بروند.
تصور میکردم سخنرانی دانشگاه اصفهان ساعت ده باشد و بتوان نیم ساعتی فیلسوف را به سخن وادار کرد.
اما ظاهراًسخنرانی به ساعت هشت و نیم منتقل شده بود و برنامه و محاسبه من به همریخت. اما در نهایت قبول کردند که چند دقیقهای به سؤالات جواب بدهند.
به من گفتند در لابی طبقه همکف منتظر بمانم.
استاد داوری که آمدند من شروع به سؤال کردم یکی دو سؤال در مورد کانت پرسیدم که چند دختر دانشجوی دانشگاه اصفهانی با دسته گل به دنبال فیلسوف پیر آمدند تا او را تا دانشگاه اصفهان همراهی کنند.
ولی به قول استاد این پسرک جوان نمیگذاشت تا ایشان بدون جواب به سوالاتش، به برنامه خودش برسد.
استاد قصد رفتن کرده بود.
اما من تنها دو سه دقیقه موفق شده بودم فیلسوف را ببینم.
خواهش کردم من هم همراهشان باشم.
دکتر داروی قبول نمیکرد.
میگفتند اگر صحبت کنند دیگر توان صحبت در تالار را ندارد.
من به هر لطایف الحیلی بود، او را راضی کردم و درون ماشین خودم را جا کردم.
از «ملاصدرا» و «وحدت شخصی» پرسیدم و «هایدگر» و «فردید».
این ها را کاش نپرسیدهبودم و وقت را به سؤالات مهمتر و اساسیتر، اختصاص دادهبودم.
زیر پل وحید سؤال اصلی را پرسیدم:
دکتر داوری اردکانی، شما در کتاب «انقلاب اسلامی و وضع کنونی عالم» مینویسید: انقلاب اسلامی در پی رفع مسائل دنیای کنونی است و نه دفع آنها. اما در کتاب «ما و راه دشوار تجدد» از این نظرتان برگشت میکنید و اصل «توسعه» را میپذیرید. چه میشود که یک فیلسوف از نظر خود برمیگردد؟ چه اتفاقی افتاده است؟
دکتر داوری ابتدا از شنیدن جملهای که از کتاب «انقلاب اسلامی و وضع کنونی عالم» نقل کردم، قدری تعجب کرد و پرسید آیا من این گونه گفتهام؟ گفتم :آری.
گفت: من در ابتدای انقلاب، تصور میکردم اتفاقات دیگری رخ دهد، بعد که دیدم این گونه نشد و نمیشود گفتم بیایید لااقل از توسعه جا نمانیم.
از او پرسدیم: شما چرا اینقدر نا امیدید؟
گفتند: نا امید نیستم
گفتم: به حمل «اولی» میگویید ناامید نیستم، اما به حمل «شایع» ناامیدید!
گفتند: آخر برای حمل شایع باید نشانهای دید. من نشانهای برای امیدواری نمیبینم. ابن سینایی نمیبینم!
گفتم: مگر نمیگفتید «کار بشر به باریکی مو میرسد، اما قطع نمیشود» چرا این قدر ناامیدید، گفتم «اگر به شما بگویم جوانی دانشگاه را رها کردهاست و به حوزه رفته و اکنون نیز قید حوزه را زده و از گرفتن شهریه نیز صرف نظر کرده تا فلسفه اسلامی و غرب بخواند چه میگویید؟ آیا این جوان که هم اکنون در حال سخن گفتن با شماست نشانه اتفاقات خوب در آینده نیست؟
گفتند: من برایتان آرزوی موفقیت میکنم، اما کار شما یک ایثار است.
گفتم: مگر نه این است که ایثار و امور اخلاقی، ریشه در باور مردمان دارد، پس باید اتفاقی در ساحت تفکر مردمان رخ داده باشد، که کسانی دست به چنین کارهایی میزنند!
به دانشکده ادبیات رسیدیم و دیگر وقتی برای حرف زدن نبود.
کتاب تمدن زایی شیعه استاد طاهرزاده را به ایشان هدیه دادم و گفتم «استاد طاهرزاده» مایه آشنایی ما با شما شدهاند و این هم یکی از کتابهای ایشان است. هر چند در حضور فیلسوف اظهار فضل کار سختی است ولی با این حال، یک نسخه مقاله « ما و مسأله رسالت تاریخی» را به ایشان دادم.
در تالار، دکتر داوری وقتی شروع به سخرانی کرد صدایش گرفته بود.
و علت امر نیز واضح بود. یک جوان داغ، فیلسوف پیر را نیم ساعت، سه ربع به حرف و چالش گرفتهبود و دیگر برای دکتر، برای سخنرانی رمقی نمانده بود.
از قضا، دکتر داوری در سخنانش گفت «اگر میبینید صدایم گرفتهاست، بخاطر آن است که امروز صبح یک عزیزی مزاحم شد و ما را به حرف گرفت و اکنون قدری سخن گفتن برایم سخت شدهاست.»
من هم اصلاً به روی خودم نیاوردم که آن مزاحم، من بودهام.
داوری سخن خود را چنین آغاز کرد: «کسی با شما سخن میگوید که هفتاد سال کتاب خواندهاست!»
به پرسش و پاسخها رسیدیم. چند سؤال شفاهی و کتبی پرسیدهشد.
به تدریج همهمه شد و کار از دست مجری جلسه هم خارج شد.
جوانان داغ، حسمیکردند سؤالاتشان با سخنان فیلسوف پیر و دنیا دیده، جواب داده نشده و قانع نمیشدند.
و البته حق هم داشتند. ناگهان یک دختر دانشجو که ظاهراً خود نیز دانشجوی رشته فلسفه بود، بدون میکروفون و با صدای بلند پرسید: «استاد ما اصلاً چرا باید فلسفه بخوانیم، اصلاً ما چرا سؤال نداریم؟»
همه دریافتهبودند که گمشدهای دارند ولی نمیدانستند چه چیز را گم کردهاند و به دنبال چه میگردند.
همه با التماس و لابه و الغوث الغوث گفتن، راهی برای نجات از سردرگمی خویش میخواستند.
...
«انقلاب اسلامی و وضع کنونی عالم»، «فلسفه چیست»، «فرهنگ، خرد، آزادی»، «ما و راه دشوار تجدد»، «تمدن غربی، تفکر غربی»، » سیاست، تاریخ، تفکر»، «علم، پژوهش و سیاستهای پژوهشی»، «ما و تاریخ فلسفه اسلامی»، »هنر و حقیقت» و... تنها بخشی از نوشتهها و تألیفات دکتر داوری اردکانی است.
نوشته های استاد داوری میتواند راهنمای خوبی در راه تفکر ما باشد. گرچه در این کتابها اطلاعاتی چندانی کسب نمیکنیم، ولی میتوان از فیلسوف پیر روش اندیشیدن را آموخت. همانگونه که خود او نیز از استاد مرحومش «سید احمد فردید»، بیش از کسب اطلاعات، روش تفکر را آموختهبود.
اما فیلسوف ما خسته بود و ناامید. از او پرسیدند: اگر به گذشته بازگردد چه میکند؟ گفت: «در کنار فلسفه، حافظ میخوانم».
و نکته همین بود. فلسفه علم مفهومی و بحثی است.
فلسفه بیش از ساز، سوز دارد و بالتبع عمر میسوزاند.
اگر هگل میگفت: با بوجود آمدن فلسفه جامعه یونانی از هم پاشید، من میتوانم بگویم اکتفاء به تفکر فلسفی آدمی را زود پیر میکند.
حتی جوانهای فلسفه خوانده، در جوانی به مثابه پیران به عالم نگاهمیکنند.
راه نجات همان «حافظ» است.
حافظ چون حافظ قرآن است و ما را دعوت به «حضور» میکند و «معنا» و نه «حصول» و «مفهوم» میتواند ما را نجات بخشد.
باید راه حافظ را رفت و نه اینکه بخواهیم به صرف خواندن حافظ بسنده کنیم و گرنه با خواندن صرف باز از مفهوم پر خواهیم شد.
راه حافظ، عرفان است و البته نه صرفاً عرفان «نظری» و کتاب و دفتر، بلکه عرفانیست «عملی». اگرچه به حق گفتهاند که « المعرفه بذر المشاهده»، اما نباید توهم کنیم که با جمع کردن معارف وکتاب خواندن رشد میکنیم و به خود مقصد رسیدهایم.
عالیترین معارف چه حکمت متعالیه صدرالمتألهین باشد – که سخت به او تعلق خاطر دارم - چه فصوص محیالدین، چه حتی تفسیر قرآن و کتاب شریف المیزان باشد همه و همه جنبه مقدمه بودن دارند. «علم حصولی» به هر نحوی از انحاء آن حتی علم توحید، نه تنها اصالت ندارد، بلکه فقط و فقط جنبه مقدمیت دارد. «علم حصولی» راهنمای ما برای «عمل» است و با «عمل» است که میتوان به درک حضوری از عالم نائل شد.
«المعرفه بذر المشاهده» و کسی که بذر نکاشتهباشد محصولی درو نخواهد کرد، اما نباید بپنداریم « المعرفه هو المشاهده». برای آنکه به علم حضوری برسیم، بیش از آن که به کتاب و دفتر و کلاس و مدرسه نیاز داشته باشیم، به «عمل» نیاز داریم. البته در این نباید راه فریب سخنانی را خورد که به حمل اولی از علم حضوری دم میزنند و به حمل شایع ما را به بدترین نوع اشتغال به علم حصولی فرامیخوانند. تفصیل این کلام را در جایی دیگر خواهم گفت،ان شاء ا...
...
نمیدانم دکتر داوری اردکانی این سطور را میخواند یا نه؟
استاد بزرگوار، مولایم علی علیه السلام فرمودند: «من علمنی حرفاً فقد صیرنی عبداً ». قطعاً شما حق زیادی به گردن ما دارید. شما به بنده راه تفکر را آموختید و از این رو، دست شما را میبوسم.
اما استاد پیر و دنیا دیده ما! ای کاش اینقدر ناامید نبودید.
و البته سخت معتقدم ناامیدی دکتر رضا داوری، یک نا امیدی روانشناختی و ساده نیست. بلکه ریشه در باورهایی است که او دارد. دکتر داوری به خوبی متفطن این معنا هست که چون در وضع کنونی، سراسر عالم مسیطر تفکر مدرنیته است، نجات از غرب به راحتی میسر نخواهدبود. و سر ناامیدی یا در حقیقت کمامیدی او همین است.
اما استاد بزرگوار! گرچه تا اسمی دیگر رقم نخورد و عالم، عالمی دیگر نشود، گره از زمانه کنونی ما باز نمیشود، و گرچه وظیفه ما نیز در این راه تنها این است که باید «طلب» کنیم تا فتحی حاصل شود. اما اگر حافظ علیهالرحمه فرمود:
« گرچه وصالش نه به کوشش دهند
آن قدر ای دل که توانی بکوش!»
استاد بزرگوار شاید در زمانه خودبنیادی بشر، که آدمی خود را فاعل تامالاختیار همهکارها میداند، جوان داغی چون من از مصرع اول غافل شدهباشد، اما شما چرا از مصرع دوم غافل شدید؟
مگر نه آن است که «طلب» باید تعین داشتهباشد و نه آن که تنها در ذهن، وجود پیدا کند؟ و مگر نه اینکه، او که اهل «طلب» است باید طلب خویش را در «تفکر» و در عین حال در «عمل» خویش نشان دهد؟
شاید همین کارهای عملی ما، تعین همان «طلب» باشد و خداوند را مجاب کند تا اسمی دیگر از کمالات خود را تجلی دهد!
استاد بزرگوار! سید مرتضی آوینی نیز از نوشتهها و سخنان شما زیاد بهرهمیگرفت، اما چرا به قدر شما ناامید نبود؟ راز امید و «شور» آوینی، که این دومی تنها در نوشتههای اول انقلاب و نه متأخر شما دیده میشود، چیست؟
راستی استاد گرانقدر! آیا «ما و راه دشوار تجدد»، ناخواسته زمینه را برای شعار تو خالی «ژاپن اسلامی» فراهم نخواهد کرد؟!
السلام علیک و علی عبادالله الصالحین
کوچکترین شاگرد شما، صادق دهقانی
یادداشت تکمیلی:
تاریخ نگارش، چهارشنبه 20 اسفند ماه 93
... واقعیت این است که در مطالبی که در سطور فوق درج شده، تقریباً در تمامی موضوعات فکری مطرح شده با داوری اردکانی، در چند سال گذشته دچار گشت فکری گشته ام.
اما برای مستند سازی آراء از حذف این پست امتناع کردم.
خصوصاً که گویا یکی از مواردی که گوگل در جست و جوی نام "داوری اردکانی" پیشنهاد میکند این مطلب است.
به همین دلیل تنها به ذکر چندین فقره از این موارد تغییر در اندیشه میپردازم.- ضرورت چنین کاری در پایان مشخص خواهد شد.-
1- سال 90 در کتاب فلسفه چیست، این عبارت را از داوری اردکانی خواندم: با حکمت متعالیه، عرفان در فلسفه منحل میشود.
پذیرش این تعبیر بسیار مهم، برایم بسیار دشوار بود.
اما اکنون با استاد پیر خود همصدا هستم.
2- در باب انقلاب اسلامی، اکنون انقلاب اسلامی را نقطه ای در برابر تجدد نمی دانم.
بلکه انقلاب اسلامی را مرحله ای از بسط مدرنیته در عالم اسلام می دانم.
که به تدریج در یک سال اخیر مشغول نگارش و تنقیح این نظر و انتشار آن در وبلاگ هستم.
3- مهمترین نقطه ضعف تفکر سالهای خویش را همان بیماری بزرگ زمانه یعنی سیطره ایدئولوژی بر تفکر می دانم.
و گرچه داوری اردکانی همواره از خطر سیطره ایدئولوژی بر تفکر سخن می گفت، اما بسامد سخن او را در نمی یافتم.
آشنایی با بیژن عبدالکریمی، موجب شد که سخن مهم داوری در باب "فلسفه در دام ایدئولوژی" را در یابم.
آوینی و طاهرزاده که خود در آن سالها به شدت متأثر از آنان بودم، به این آسیب مهم یعنی سیطره ایدئولوژی بر تفکر مبتلا بودند.
و طبیعی است که دیگر به آنها و خصوصاً دومی، تعلق خاطر نداشته باشم.
هر چند آوینی مایههای فکری بسیار عمیق تری از دیگران داشت.
و هنوز هم میتوان از او درس تفکر آموخت.
بر این باورم که اگر کسی بند بند و خط به خط مقاله مهم "آخرین دوران رنج" از کتاب "فردایی دیگر" را فهم کند، عصاره تفکر آوینی را آموخته.
هر چند با برخی مواضع این مقاله نیز توافق نظر ندارم.
که تفصیل آن در این مجال، وجهی ندارد.
4- ما نه در برابر تجددیم، و نه می توانیم پا در راه تجدد بگذرایم.
و به تعبیر احمد فردید جهان کنونی تلاش برای تلاشی است.
به همین دلیل نه نظر داوری متقدم و نه داوری متأخر در باب نوع مواجهه ما با مدرنیته را نارسا می دانم.
5- سالی که داوری اردکانی را دیدم، تازه از قالب تنگ و تاریک حوزه بیرون آمده بودم.
و شور بسیاری داشتم.
اکنون این شور کمتر شده.
اما به هیچ وجه ناامید نشده ام.
بلکه به جای آن شور شدید، آرامش و صبر بیشتری یافته ام.
5- داوری اردکانی یا از سر لطف یا حقیقتاً خروج امثال من از حوزه یک ایثار نامید.
اکنون و با گذشت چندین سال از آن تصمیم مهم معتقدم که آن تصمیم دست کم دو چیز بسیار مؤثر بود:
یک، شوق شدیدی به تعلم و تعلیم فلسفه.
دو دیگر جرأت و جسارت نیهیلستیکی که می توانست به حوزه و فضای مکر و لیل و نهار زده آن پشت پا بزند.
اساساً روح زمانه جدید، نیهیلسم است.
و تنها شکل رفتارهای نیهیلیستیک متفاوت است.
برخی اسیر نیهیلیسم منفعل بودند و در حوزه ماندند.
برخی نیهیلیست فعال بودند از حوزه بیرون آمدند.
تمام دوره جدید، چو نیک بنگریم، تجلی نیهیلسم است.
و تنها خدایی میتواند ما را از این نیهیلیسم نجات دهد.
- ۹۰/۰۸/۱۴
ضمنا جناب سجادی
اشتباه برداشت فرمودید
پاسخ به این فرمایشتان وقت مشبعی میطلبد که باشد بخواست حضرتتان
موفق باشید