تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

پست ثابت

جمعه, ۶ خرداد ۱۳۹۰، ۰۱:۲۷ ب.ظ

چرا تصمیم گرفتم  وبلاگ بنویسم؟

مدتی بود که احساس می‌کردم بواسطه بعد مسافت و دوری  از دوستان، دل هایمان از هم دور شده‌است. به این مسأله می‌اندیشیدم که چگونه می‌توان تا حدی به همزبانی طلایی سال‌های آرمان بازگشت؟ راه‌های مختلف را بررسی کردم. از آنجا که بسیار مشکل پسندم و نیست‌انگار، همه راه‌ها را به دیوار می‌زدم. شنیده‌بودم که حزب‌الله چند سالی است به وبلاگ نویسی و وبلاگ‌خوانی روآورده است، ولی خود، پیش از این جز یکی دو وبلاگ را بیشتر چک نکرده بودم.

«وبلاگ» یک قالب مدرن است. این ظرف، برای انسان مدرن ساخته شده است. «وبلاگ» بیشتر ظرفی برای بیان «حدیث نفس» است تا بیان و اظهار حق. یک قالب ایندیویدیوال (فردگرایی خودبنیاد) است. غالباً  نشان‌دهنده تجلیات «نفس اماره» افراد است تا زبان «عقل» و «فطرت» انسان. به همین دلیل از وبلاگ نویسی کراهت داشتم. خصوصاً که نفس اماره من از دیگران بزرگ‌تر و پر ادعاتر بود.

اما در همین ابزار نیز تا حدی قابلیت دخل و تصرف وجود داشت. به شرط آنکه به نقش آن در پارادایم مدرن و نقائصش مشعر می‌بودم. از روز اول، در فکر یک وبلاگ گروهی بودم. این کار چند دلیل داشت.

از یک سو وبلاگ گروهی، ایندیویدیوال نیست، اگر چه از خودبنیادی تماماً آزاد نشده باشد. لااقل یک نحوه خروج از نفس اماره است.

 دیگر اینکه می‌تواند فضایی برای تضارب آراء را فراهم کند و تعین یک «کرسی آزاد‌اندیشی» سایبر باشد.

تصمیم گرفتم ابتدا نیست‌انگاری را احداث کنم. قدری که  زمان گذشت و در صورت اقبال دوستان، آن را به یک وبلاگ گروهی چند کاربره تبدیل کنم. «در باره وبلاگ» را نیز بسیار خام نوشتم تا در فرصت مناسب آن را یک اصلاح اساسی کنم.

...

سه سال است که بر روی این جمله فردید فکر می‌کنم که: «یونان، طاغوت‌زده نیست‌انگار است و مدرنیته، خودبنیاد نیست‌انگار». درک «خودبنیادی» چندان سخت نیست. اما شناخت «طاغوت‌زدگی» نیاز به تأمل فراوان دارد تا قدری روشن شود. «نیست‌انگاری» را اما جز با جهاد فکری و خون دل خوردن نمی‌توان شناخت.

ابتدای شروع کار وبلاگ خود را «یک جوان نیست‌انگار» می‌دانستم. «نهیلیسم» برخلاف آن چیزی که در زبان فارسی ترجمه شده، به معنای «پوچ گرایی» نیست. «نیهسیلسم» اگر قابل ترجمه باشد باید به «نیست‌انگاری» ترجمه شود.

«نیست‌انگاری» نگاهی است که در آن نگاه بشر معتقد است، حقیقتی وجود ندارد و یا اگر هم حقیقتی وجود دارد، دست ما از ادراک و فهم آن کوتاه است. همه ما نیست‌انگاریم، اما برخی به این نیست‌انگاری خودآگاه‌اند. من سعی می‌کردم یک «نیست‌انگار خودآگاه» باشم.

اگر ما نیست‌انگاریم و گاه  حتی در وجود «خدا» هم شک می‌کنیم، چرا روا نباشد در مشهورات زمانه و مدل ازدواج، کار، شغل،  تعطیلات نوروز، آثار باستانی، توسعه و ضرورت آن، خوبی‌های وهمی غرب، بت بزرگ «تکنیک»، آرزوی خام «ژاپن اسلامی» و ... تردید کنیم؟

تصمیم گرفتم همچنان که به سختی زیر بار «دین» می‌روم، در اعتباریات دنیای امروز و نیز شنیدن حرف‌های صرفاً مشهور هم نیست‌انگار باشم.

چطور هنگامی که سخن از خدا و معاد  و دین می‌شود می‌گویند این نظر توست و منظورشان هم این است که نظر تو لزوماً مطابق با جهان واقع نیست، اما به غرب که می‌رسیم همه باید قبول کنند غرب خوبی‌هایی دارد و بدی‌هایی؟

چرا باید بپذیرم شهید مطهری نهایت راه اندیشه انقلاب اسلامی است؟

چرا برخی «سخنان استاد طاهرزاده» را که احساس کرده‌ام بدون برهان است را باید بپذیرم؟

چرا نگویم «ولایت فقیه از امور اعتباری عقلایی است و واقعیتی جز جعل[ قرارداد] ندارد؟ (ولایت فقیه، روح‌الله خمینی، چاپ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ بیستم، 1388، ص 51)

چرا مراسم سیاسی - عبادی نوروز و تعطیلاتش را به سخره نگیرم؟ چرا به حزب‌اللهی که غیر معصوم را معصوم تلقی کرده تشر نزنم؟

چرا؟

 چرا حال که چندان نمی‌توانم دنیای کنونی تغییر بدهم، وهمیات را رسوا نکنم؟

تصمیم داشتم این نیست‌انگاری را ترویج کنم تا از قِبَل آن، مخاطب قدری به ساخته‌های ذهن خود شک کند، فکر کند. از تردید در مورد دنیای کثیف مدرنیته وحشت نکند. تنها در برابر مدرنیته به دفاع نکند، بلکه به آن حمله کند وآن را مورد سؤال قرار دهد.

نیست‌انگاری البته پایان راه من نبود. خود نیز می‌دانستم که روزی باید نیست‌انگاری را به کناری  نهم. چرا که «نیست‌انگاری محض» اصلاً‌ میسر نیست. چه اینکه «نیست‌انگار محض» به حمل اولی، نیست‌انگار محض است اما به حمل شایع، وجود خود و نیست‌انگاری خود را تصدیق می‌کند و از این نظر، لااقل یک حقیقت را در عالم می‌پذیرد، وجود انسان نیست‌انگار را.

 اما تا به «وجود» نمی‌رسیدم، باید نیست‌انگاری را ادامه می‌دادم. بحرین مرا از خواب بیدار کرد. آنچنان که کانت گفت: «هیوم مرا از خواب بیدار کرد»، بحرین نیز موجب شد تا از خوابی سه ساله بیدار شوم. دوباره به بازبینی خود نشستم.  فکر کردم. نخوابیدم و فکر کردم. گریه کردم و فکر کردم. از خدا خواستم که راه عبور از این نیست‌انگاری را به من بیاموزد.

خطاب آمد: آنچه خود داری تمنا می‌کنی؟

گفتم: مگر چه دارم؟

 گفت: غرب چیست؟

گفتم: غربزدگی یعنی غفلت از «اسماء الهی».

گفت: از کی آغاز شده‌است؟  

گفتم: از یونان، در 2500 سال پیش.

گفت: بدترین نوع «غرب‌زدگی» چیست؟

 گفتم: مدرنیته.

گفت: «یونان» و «مدرنیته» از چه اسمی غفلت ورزیدند که به این سرنوشت دچار شدند؟

گفتم: هایدگر می‌گوید:« بشر از یونان تا کنون، «موجود» را به جای «وجود» نشانده‌است.» و غرب  از «وجود» غفلت کرده‌است.

 گفت: معنای حرف هایدگر چیست؟

گفتم: هایدگر می‌کوشد که بگوید، «موجودات» که همه تجلیات «وجود»اند، به تدریج توسط بشر، اصیل انگاشته شده‌است و وجود لایقف و لا بشرط فراموش شده‌است.

هایدگر شاید اسم را نشناسد، اما می‌خواهد بگوید بشر از اسم اعظم غافل شده و اسماء دیگر را رب خود اخذ کرده است. این اسماء اگر چه از اسم اعظم جدا نیستند، اما عین آ‌ن نیز نیستند. مانند قوای نفس که نه عین آن اند و نه جدای از آن.

گفت: خب پس به وجود لا بشرط و نامحدود التفات کن.

گفتم: یعنی به کدام اسم؟

گفت: به «الله».

گفتم: زمانه، زمانه اسم «قهر»، است و سلوک ما سلوک الی‌ «القهار». چگونه می‌توان با «الله» متحد شد و در آن فانی؟

گفت: مگر «الله» وجوداً مشرف بر «قهار» نیست؟

گفتم: آری.

گفت: پس هر که به «الله» بنگرد از اسم «قهر» آزاد خواهد شد.

گفتم چگونه؟ چگونه با «الله» متحد شوم؟

گفتند:  مگر «ده نکته از معرفت نفس» را نخوانده‌ای؟ نفس به هر چه توجه کند با او متحد می‌شود.  بنگر تا با او متحد شوی.

گفتم: «الله» را نمی‌شناسم. شاید این بار نیز اسمی دیگر را اصل قرار بدهم.

گفت:مگر نخواندی «و اذ اخذ ربک من بنی‌آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم ألست بربکم قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیامه انا کنا عن هذا غافلین»( اعراف 172)

گفتم: خدایا چه می‌خواهی بگویی؟

گفت: مگر در روز الست نگفتی «بلی شهدنا» ؟

گفتم: آری.

 گفت: «نا» یعنی جمع. پس همه‌ی شما اقرار کردید. استفهام تقریری را هم که در مغنی خوانده‌ای. خودتان گفتید «بلی». یعنی همه‌تان به ربوبیت من شهادت دادید. علاوه بر این، گفتید «شهد»نا. کسی شهادت می‌دهد که یک واقعه را از نزدیک و حضوراً ببیند. پس تو ای  بنده من، همه شما در روز الست مرا با علم حضوری شهود کردید و می‌شناسید. و این شهادت را از شما گرفتم تا بعداً نگویید ما از ربوبیت تو غافل بودیم.

گفتم: منظورت چیست یا رب‌العالمین؟

گفت: تو ما را خوب می‌شناسی پس به ما توجه کن.

گفتم: چگونه؟

گفت: برای ما قیام کن.

گفتم: در زندگی زیاد قیام کرده‌ام. حتی اسم نشریه‌مان هم قیام بود.

گفت: «عمده» آنها برای خودت بود. «للنفس» بود نه «لله». به تشکل رفتی تا «خودت» رشد کنی. کتاب خواندی تا «خودت» علم پیدا کنی. به حوزه رفتی تا «خودت» وارد عالم دین بشوی. اسفار خواندی تا «خودت» عمیق شوی. نماز خواندی تا «خودت» به حال و حضور برسی. روزه گرفتی تا «خودت» از آتش جهنم آزاد شوی.

...

این گفت و گو هر چه در این سال‌ها اندوخته بودم، را آتش زد.

گفتند: همه این ها برای خودت بوده. برای ما کاری نکرده‌ای. قیام «لله» نکردی. قیام لله کن.

پرسیدم: یعنی کتاب نخوانم؟ در ماه رجب، اعتکاف نروم؟ دنبال حضور نباشم؟ نخواهم عمیق بشوم؟ نهرهای بهشت را فراموش کنم؟

گفتند: هرکه برای این‌ها بیاید البته بی‌بهره بازنمی‌گردد، اما «لله» نیامده و «للنفس» آمده‌است.

گفتم: چه کنم؟

گفتند: هر چه تکلیفت است را عمل کن.

 گفتم: مگر آن وقت تا کنون نمی‌کردم؟

 گفتند: چرا ولی به شعاع دایره خودت دایره تکلیف می‌کشیدی. می‌گفتی «من» زودآمده‌ام، بگو «فرج» و «ظهور» اسم الله دیر شده. می‌گفتی «من» در حوزه پرپر خواهم شد، بگو حوزه اگر اصلاح نشود «انقلاب» سیلی خواهد خورد.

می‌گفتی می‌خواهم به خود حقیقت برس«م» و  ضمیر «م» مانع از رؤیت حقیقت بود.

گفتم: این‌گونه که خیلی کار سخت شد.

گفتند: آن‌قدر در پیله «من» بودی و  ده نکته از معرفت نفس خواندی و درس دادی که پنداشتی حتی قیامت هم باید قیام  للنفس باشد. کتاب مشکلی نداشت، تو بد می‌خواندی. وجود و حقیقت «انقلاب اسلامی» را نمی‌دیدی و دنبال «خود» حقیقت بودی. از فرط کثرت شاخه‌های درخت طوبای انقلاب، نمی‌توانستی جنگل را ببینی و هی می‌گفتی کو جنگل.

گفتم: خدایا! این حرف‌ها که می‌گویی را دوستانم می‌گفتند. آنها می‌گفتند ما «اول» باید به خود حقیقت برسیم، «بعد»، از دیگران دستگیری کنیم. آنها بودند که می‌گفتند «ما زود آمده‌ایم». آنها این گونه می‌گفتند من چه گناهی کردم؟

گفت: آنها با زبان قال می‌گفتند اما تو زبان حالت و ندای قلبت این بود. ما برون را ننگریم و قال را، ما درون را بنگریم و حال را.

گفتم: حال چه کنم؟

گفتند: آتش بزن.

 گفتم: چه چیز را؟

 گفتند: به هر چه دل بستی.

 گفتم: محبوب‌هایم که بدی نکردند که آتش بزنمشان.

گفت: نه، خودشان را نه، حبی که به آنها داری را بسوزان. میخ طویله غیر از من را، از قلبت بیرون بکش. حتی میخ خودت را.

 گفتم: همسرم؟

گفت: بنده ماست به ما وانهش.

گفتم: علیرضای شش ماهه‌ام؟

گفت: نحن نرزقکم و ایاکم. تو نمی‌خواهد غصه‌اش بخوری.

گفتم: سلوکم؟

گفت: آتش بزن، فقط اسلام عزیز، انقلاب اسلامی. سربازی کنی، آدم هم می‌شوی.

گفتم: اول باید عمیق شوم!

 گفت: مطالعه علت «معده» است یا علت «حقیقی»؟

گفتم: منظورت چیست خدایا؟

گفت: هر چه از کتاب می‌خواهی در بندگی ما خواهی یافت و ید الله هم مغلوله نیست.

گفتم: یعنی چه؟

گفتند: یعنی این که خدا دستانش بسته نیست. معارف را از طریق «معد»ی به تو می‌رساند. شاید مطالعه باشد. شایدسی‌دی درس اسفار،  شاید هم از طریق دست گرفتن از یک فقیر.

 گفتم: خب پس چه کنم؟

گفت: جز به تکلیف نگاه نکن. نگو «من»، سلوک«م». مطالعات«م». زن«م». بچه«‌ام». نماز«م». روزه‌«ام» ...، بگو «الله». فقط «الله».

گفتم: بقیه دستورات تو چه می‌شود خدایا؟

گفت:مگر کتابم را نخوانده‌ای؟

گفتم: چرا.

گفت: مگر نه آنکه  گفتمت قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادا؟

گفتم: چرا خوانده بودم، حتی آیه‌اش را هم از حفظم.

گفت: ولی انگار درس «اصول فقه» را خوب نخوانده‌ای!

 گفتم: برعکس «اصول فقه» را هم خوب خواندم. از قضا نمره‌ام هم بیست شد.

گفت: پس چرا حواست نبود که «انما» افاده حصر می‌کند؟ یعنی من تو را «فقط» به همین یک چیز توصیه می‌کنم. من منحصراٌ ‌از تو «قیام لله» می‌خواهم. فقط همین یک چیز را. «واحده» هم تأکید بعد از حصر است.

 گفت: گفتم: یعنی بیانیه بدهم و شعار مرگ بر فلانی،‌ زنده‌باد فلانی سر دهم؟

 گفت: نه. قیامت هم آفاقی باید باشد و هم انفسی.

گفتم یعنی چه؟

گفت: هر «فکر» و «اخلاق» و «عمل»ی در وجود خود و جامعه‌ات می‌بینی و مورد رضای من نیست را باید برای من اصلاح کنی.

گفتم: تنها هستم.  دوستانم هرکه در پی کار خویش و دنیا و یا عقبای خود. برخی قسط دارند. بعضی وام گرفته‌اند. برخی دیگر در دریای مواج معارف به غواصی‌ مشغول‌اند. آن دیگری شرح 400 جلسه‌‌ای سیوطی را گوش می‌کند و وقت ندارد. بالاخره هر کس به گونه‌ای گرفتار شده‌است.

گفت: مشکل را گردن زن و فرزند و دوستانت نیانداز. ادبیات عربت را خوب نخوانده‌ای!

گفتم: این را هم خوب خواندم، سیوطی به آن سختی را با یک شب مطالعه، 18 شدم.

 گفت: پس چطور نمی‌دانی واو عاطفه یعنی عاطف و معطوف در حکم یکسانند. اگر دو نفر نیستی، تنهایی قیام کن. مثنا و فرادا از نظر من یک حکم دارند.

گفتم: قیام لله را از که بیاموزم؟

گفت: از علی.

گفتم: ندیدمش.

گفت: یک نمونه کوچک شده‌اش را نشان‌تان دادیم.

 گفتم: کو؟ چه کسی را می‌گویی؟

 گفت: حاج آقا روح الله.

گفتم: آب دریا را نتوان کشید!

گفت: هم به قدر تشنگی باید چشید!

گفتم: خیلی جرأت دارد. خیلی نترس است. می‌گفته «من والله یک بار نترسیده‌ام». ولی من می‌ترسم حق را بگویم. می‌ترسم اخمم کنند. نانم را آجر کنند و شهریه‌ام را قطع. آبرویم را ببرند. مسخره‌ام کنند. متلک بگویندم.

گفتند: تو بیا. به تو هم سر نترس می‌دهیم. به شرط اینکه بدانی جز من در این عالم هیچ‌کس قدرتی ندارد.

 گفتم: «حکمت»، از تمام حرکاتش می‌بارد.

گفت: اگر خمینی را الگو قرار دهی، بی‌بهره نمی‌مانی.

گفتم: خیلی در «توحید» و «اخلاص» وسواس داشته‌است. شنیده‌ام مدتی به احترام هیچ کس از جا بلند نمی‌شده و می‌گفته چون نمی‌توانم قصد قربت کنم از جا برنمی‌خیزم. من نمی‌توانم مثل خمینی باشم. من نماز و «عبادات»م را با این حد از اخلاص انجام نداده‌ام که او در «معاملات»ش اخلاص دارد!

گفت: یک کم هم به تو اخلاص می‌دهیم. من کان لله کان الله له.

گفتم: «درد» داشته، «درد» مردم. در ایام قحطی قم در سال‌های قبل از قیامش، برای مردم گندم می‌برده و به بیت مراجع می‌داده تا به دست مردم برسانند. ولی من خیلی بی‌غیرتم. حتی فقرای محله شمس آباد را هم فراموش کرده‌ام.

گفت: به اطرافت نگاه کن وسر در کتاب فرو نبر. درد خواهی یافت. درد حضوری است و نه حصولی. برای اینکه درد پیدا کنی به میان مردم برو. فلاکت و فقر معنوی و مادی آنها را ببینی دردمند خواهی شد. ببین، درد پیدا خواهی کرد.

گفتم: من کجا و خمینی کجا! «رحم الله من یعرف قدره». من نمی‌آیم. من این راه را نخواستم.

گفت: بچه جان! تو بیا. ما تو را هم آدم می‌کنیم. فقط دم در «فاخلع نعلیک». با ما حساب کتاب بهشت و جهنم را کنار بگذار. مشکل حل است.

گفتم: چه کنم؟

گفت: به بنده خالص ما بنگر، مهدی فرزند فاطمه دختر پیامبرتان.

گفتم: روحی له الفداء چه کای می‌توانم برایش کنم؟

گفت: می‌خواهیم برایش کسی را سر ببریم می‌دهی سرت را؟

گفتم: چیز با ارزش تری ندارم. همین هم تقدیم پسر فاطمه.

 گفت: اگر واقعاً اهل سر دادنی، آبرو هم می‌دهی؟ می‌توانی گرسنگی هم بکشی؟ خستگی،‌کم خوابیدن، سرمای کردستان، گرمای جنوب و ...؟ قبلی‌ها این جوری بودندها. تو هم می‌توانی یا نه؟ حاضری قدری بار از شانه او برداری؟ ...

 گفتم: من پاک نبوده و نیستم. با چه رویی بگویم آری؟

گفت: ما پاک نمی‌خواهیم. ما پاک‌باز می‌خواهیم. خود فروخته. خود باخته. خودت  را به ما می‌فروشی؟

گفتم: چه کنم؟

گفت: تو باید خودت را بفروشی و کاری هم نداشته باشی که تو را می‌بریم یا نه. باید «مسارعین الیه فی قضاء حوائجه» بشوی، چه «مستشهدین بین یدیه» شدی، چه نشدی. در هر صورت نباید یک کلمه حرف بزنی.

 

...

 

این سطور را به دست خود نمی‌نوشتم. این مطالب افکار و الهاماتی است که در این ایام در عقل و قلبم گذشته‌است.

ما غرب‌زده‌ایم. لاریب فی هذا المطلب. «غرب»، فقط «مدرنیته» نیست. «غرب‌زدگی» یعنی غفلت از «وجود»،  از «الله». تنها راه نجات از غرب‌زدگی، «قیام لله» است.

غربزدگی مرض ماست و دارویش قیام لله. در این وبلاگ راه بر ما گشوده شد. امام را دوباره فهمیدم. این بار فهیمدم چرا خمینی می‌گوید: «من فقیهی نیستم که فتوایی بدهد تا خودش محقق بشود، من می‌روم و شرایط تحقق آن را فراهم می‌کنم.»

او نمی‌گوید وقتش نشده. او می‌گوید وقت ساختنی است و نه یافتنی. روح زمانه را درک می‌کند اما می‌داند من کان لله کان الله له. آن وقت با استعانت از الله تعالی بر تمام مشکلات پیروز خواهد شد. تو دهن بختیار خواهد زد. شاه را بیرون می‌کند. هیمنه آمریکا را می‌شکند. خمینی خوب حدیث کنت سمعه و بصره را تمرین کرده. آن قدر به نوافل توجه کرده که به تدریج خدا چشمش شده. با خدا می‌بیند. خدا گوشش شده. با خدا می‌شنود. خدا دستش شده. «دستش را در جماران برای مردم تکان می‌دهد و جنگنده‌های آمریکا با حرکت دست او سقوط می‌کند.»( این جمله اخیر، حرف جیمی کارتر رییس جمهور سابق آمریکاست)

«نیست‌انگاری» را تنها می‌توان با «قیام لله» علاج کرد. وگرنه چرا باید از زیبایی‌های وهمی دنیای مدرنیته گذشت؟ خصوصاً  که فقه موجود هم توانایی حلال‌کردن بسیاری از پدیده‌های مدرن را دارد.

 چرا باید از دنیای خوش حال و حضور سیر و سلوک ملکی و خلوت بدون کثرت دست کشید و وارد دنیای کثرت شد؟

 وقتی خمینی قیام کرد، عمده علمای ما گفتند: حاج آقا روح الله، نحن نسبح بحمده و نقدس له. درسی میدهیم و بحثی و احکام حیض و نفاس می‌گوییم و شهریه هم که بحمدالله مردم اهل خمس هستند و نان ما تأمین. چرا می‌خواهی سفک دماء کنی و جوانان را به کشتن دهی؟

و خمینی هم گفت انی اعلم ما لا تعلمون ... انی اعلم ما کنتم تکمون.

من می‌دانم در بین شما شریعتمداری شیطان صفت و رفیق ساواک وجود دارد و شما کتمان می‌کنید.

خمینی اهل قیام لله بود. آفاقی و انفسی. هر که یکی این دو را ندارد در این راه زمین می‌خورد. آنکه آفاقی ندارد ملک است و پای منبر شیطان، و آنکه انفسی ندارد حیوان.

اگر هایدگر می‌گفت «تنها خدایی(a god) است که می‌تواند ما را نجات دهد» من اکنون یقین کرده‌ام که تنها خدای خمینی که  همان الله است، می‌تواند ما را از این وضع نجات دهد.

و فردید متفکر بزرگ معاصر همین وجه خمینی را دیده بود که می‌گفت « دوست داشتم هایدگر زنده بود و خمینی را به او نشان می‌دادم و به او می‌گفتم این(خمینی) همان است که تو (هایدگر) در پی‌اش می‌گشتی»

....

صادق دهقانی نیست‌انگاری مُرد. من یک صادق دهقانی دیگر هستم. نه اینکه دیگر نیست‌انگار نباشم. نه نیست‌انگاری را دیگر «صورت» نخواهم گرفت. .«ماده» قرارش دادم.

هنوز هم هر آفلی ببینم فریاد خواهم زد «لا احب الآفلین».

هنوز هم هر پادشاه لختی ببینم داد می‌زنم.

تبر به دست گرفته‌ام تا کار نیمه تمام جدم ابراهیم خلیل‌الله علیه السلام را به اتمام برسانم. چرا که بت بزرگ هنوز شکسته نشده‌است. آن زمان وقتش نبود. ولی به دست خمینی بت‌شکن اولین ضربه بر بت بزرگ فرود آمد.

بسیجی‌های خمینی هم ضربه‌هایی سهمگین زدند.

اما بت بزرگ به راحتی نمی‌شکند. باید چندین نسل کار کنند تا آن را بشکنند.

تازه اگر  هاشمی، سردار سازندگی، دستور بازسازی آن را در سالهای سازندگی نداده باشد!

و نیز اگر خاتمی در سالهای اصلاحات کمر به اصلاح آن نبسته باشد!

...

دو ماه بیشتر نبود. اما دو ماه کش دار. اتفاقاتی که ممکن بود در یک سال رخ دهد برایم در این دو ماه رخ داد. چند بار خواستم وبلاگ را تعطیل کنم. زود رنجم و نازک نارنجی. اما هر بار چیزی مانع شد.

یکی از این امور عنایاتی بود که دوستان داشتند. و اصراری که بر ادامه کار وبلاگ می‌کردند.

یکی گفت تمام مطالعاتی که در غربشناسی کرده بودم یک طرف، چیزهایی که از این وبلاگ آموختم یک طرف.

دیگری گفت تا قبل از این دو بار برهان صدیقین را گوش داده بودم. اما در ایام خواندن این وبلاگ که برهان صدیقین را دوباره شنیدم، آن را با تمام وجود فهمیدم.

آن دیگری برایم نوشت زیاد غرب‌شناسی خوانده بودم. اما این هیچ چیز به اندازه این وبلاگ غرب را در نظر من تحقیر نکرده بود.

آن یکی گفت: شیر مادرت حلالت. خدا از عمر ما بکاهد و بر عمر تو (صادق دهقانی) بیافزاید.

البته برخی نیز زبان به گلایه گشودند. و نیز انتقاد. برخی منصفانه. بخشی هم دور از انصاف.

... تو (صادق دهقانی) نفهمی،‌کج فهمی، اهل جدلی، تندی، مغالطه می‌کنی...

برادری هم گفت جمله « مطهری را به دیوار خواهم زد و فردید را اخذ خواهم کرد» بی‌ادبی است و از آدم بی‌ادب چیزی جز بی‌ادبی عائد ما نمی‌شود ...

وقتی این فضا را دیدم. هم سوت و کف‌ها را و هم فحش و بد و بیراه‌ها را، مطمئن شدم که راه درست را می‌روم. تفکر اگر تفکر باشد باید هم جاذبه داشته باشد و هم دافعه. اگر فقط تحسین شنیده بودم یا فقط مذمت شده بودم جایی از کار می‌لنگیده.

اما از همه مهم‌تر سعی کردم به دوستان بیاموزم، بدون دلیل حرف نزنند. اگر بی‌ادبم باز هم مطالب وبلاگ را بخوانند چرا که ادب را باید از بی‌ادبان آموخت. اگر معنای جدل را نمی‌دانند هی نگویند تو اهل جدلی. دستور قرآن «و جادلهم بالتی هی احسن» را هم فراموش نکنند.

فراموش نکنند بازگشت جدل به قیاس استثنایی است، با این تفاوت که برای اثبات قیاس استثنایی دو چیز ثابت می‌شود. اثبات تلازم مقدم و تالی و اثبات مقدم( یا بطلان تالی). تنها با این تفاوت که در جدل اثبات لازم و یا بطلان تالی مفروغ عنه فرض می‌شود. جدل همان برهان است با تفاوت در ماده و گرنه از حیث صورت فرقی ندارد.

غرضم به رخ کشیدن اطلاعات ناچیزم نبود. می‌خواستم بگویم مطهری نخوانده، در مورد متفکرین حدس نزده‌ام.. طاهرزاده نشناخته، حرف‌نزده‌ام. نه صاحب‌نظرم نه می‌خواهم ادعای صاحب‌نظری کنم.

می‌خواهم تحلیل کنم ولو غلط، نه آنکه تقلید کنم ولو درست. می‌خواهم به هگل و کانت و دکارت نه بگویم.

  • ۹۰/۰۳/۰۶
  • صادق دهقانی

نظرات  (۲۶)

  • حسینی(علامه مجلسی)
  • اینم پایانی بود نه با تمسخر نه با جدل ونه با برهان نمی توان از نیست انگاری خارج شد که همه نیست انگاری است.
    آری خود برهان هم نیست انگاری است مگر نه اینکه فلسفه که ظهور نیست انگاری است با برهان شروع شده ونتیجه آن ظهور تام وتمام نیست انگاری در مدرنیته است هر چند که این نیست انگاری در یونان مضمر است.
    بگذریم که زمانه به راستی نیست انگار است
    بنده بر خودم تکلیف میدانم که از بردار عزیزم صادق دهقانی کمال تشکر را بکنم به خاطر جملات خوبشان هرچند که نقدهایی نیز وارد بود وبه قول امام نقاد ضد ما نیست وفتنه گر وتوطئه گر نیست.
    هر چند برای بعضی خوشایند نبود ذکر بعضی از این مطالب ولی بد هم نبودنه سیاه سیاه بود نه سفید سفید.
    نه شایسته تقدیر بالا نه شایسته توهین.هر چه بود از سر دلسوزی ودردودل بود که ما نیز باید درد ودل برادرمان را میشنیدیم وشنیدیم وخود من به فکر فرو رفتم ودنبال مشکل بودم تا مشکل را ببینم از کجا نشئت میگیرد. الحمدلله کمی هم تاملی صورت گرفت تا ما در آینده همین مشکلات هم نداشته باشیم.
    چه خوب وچه بد این وبلاگ حامل برکات وخیراتی برای شخص بنده بود وباعث تاملات بیشتر در بنده شد که خدا را شاکرم والبته این به معنای پذیرفتن مطالب نیست بلکه به معنای این بو که باعث شد در دفاع از تفکر حق بیشتر فکر کنم.
  • ابوالفضل مختاری
  • 1:من یک سوال جدی از جناب بیطرف دارم و آن اینکه اگر فکر می‌کنی برخی حرف‌ها غلط است آیا لازم است برای اینکه خواننده خوب به غلط بودن آنها پی ببرد بعضی از آنها را از جایش خارج کنید و مثل آن عده‌ای که در زمان پیامبر سر و صدا راه می‌انداختند و نمی‌گذاشتند حرف شنیده بشود با تمسخر و متلک نگذارید بحث در جای خودش شکل بگیرد و مخاطب عالمانه آن را تحلیل کند؟ این بحثها درست باشد یا غلط اگر به واسطه ی اینکه نگذاشتید این بحث در فضای منطقی رد یا تأیید شود فردی تکلیفش را با این حرف‌ها معلوم نکند و در آینده این مشکلات برایش پیش آید و رو بروی اسلام بایستد و وبال خود و انقلاب شود آیا...

    2:صادق جان این وبلاگ را همواره دنبال می‌کردم و در طول این مدت بسیاری گره‌ها را که در آنها گیر افتاده بودم تا حدودی برایم حل کرد و باب بسیاری از مسائل را هم برایم گشود که اجمالا برایم موضوع بود ولی صورت مساله ی آنها برایم شفاف‌تر مطرح شد. گرچه برخی حرفهایی که زده شد را هنوز نمی‌توانم ادعا کنم که از آن منظری که تو می‌گویی قبول کرده ام شاید نازلتر و یا شاید متفاوت فهمیده باشم ولی در دراز مدت حل می‌شود انشاالله.
    3:در ضمن این را بگویم وقت این کار رسیده بود یا نه نمی‌دانم ولی ما و دوستان آرمانی استفاده‌ی زیادی از این مطالب بردیم و خیلی به ما کمک کرد و از بعضی بن‌بست ها اجمالاً رها شدیم. اجرت با فاطمه ی زهرا(سلام الله علیها).
  • برزو بیطرف1
  • آقای دهقانی سلام!
    مباحث قیام لله تون خیلی عالی بود، از دیشب که اون رو خوندم همینجوری دارم مثل ابر بهار اشک می ریزم، واقعا بعد از امام و شهدا، شما نعمتی بودید که خدای متعال به ما در این عصر ظلمت عطا کرده. یکی از دوستان می گفت یکی از جلوات بقیه الله خود همین آقای دهقانیه. البته من خیلی سعی می کنم که از شما یه بت جدید نسازم ولی چه کنم که گاهی از اوقاتم می سازم دیگه.
    مدتی بود قیام خونِ مون ته کشیده بود، الآن بحمدلله احساس می کنم قیام خونم تنظیم شده باشه، اصلاً شاید یه کم زیاد هم شده باشه، دوست دارم همین حالا علیه یه کی قیام کنم، البته حالا که می خوام قیام کنم حیفه که تنهایی قیام کنم، خوب حالا علیه کی باید قیام کنیم؟
    -برای شروع مسئولان جمهوری اسلامی چطورن؟
    -نه اونها که دیگه قدیمی شدند ، خسته شدیم از بس علیه اونا قیام کردیم، اصلا نرود میخ آهنین در سنگ.
    -احمدی نژاد چطور؟
    -نه اون هم دیگه دمده شده از وقتی که ائمه جمعه و علمای بنام هر روز دارن علیهش حرف می زنند، دیگه این قضیه هم لوث شده.
    -انگلیس، آمریکا؟
    -آره اینها خوبند، ولی اول باید موانع قیام حزب الله علیه اینها رو از سر راه برداریم.
    -حزب الله که یه مشت جماعت شبهه دارِ موجود بینِ بت پرسته، ما را به خیر این جماعت امیدی نیست، شر نرسونند. اصلاً از همون اول اشتباه کردیم روی این جماعت وقت گذاشتیم، تازه الآن می فهمیم که اونایی هم که جذب کرده بودیم همچین مالی هم نبودند. یه مشت ذوق زده تازه به دوران رسیده که فقط بلدند عاقل اندر سفیه نگاه کنند، اگه فکر رو خوب گرفته بودند این عاقبتشون نبود.من یه قطره اشک برای مردم بحرین تو صورت اینا ندیدم. بدبختای بیچاره ی داغون بی غیرت!
    -درسته! ولی اگه "ابرو"ی همه مشکل پیدا کرد ایراد از یک نفر نیست مشکل مهلک بوده پس برای اینکه ابروهای همه رو درست کنیم اول باید چشمهای همه رو کور کنیم. منظورم اینه که حزب الله که از خودش فکری نداره باید اونایی که حزب الله ازشون خط میگرند رو هدف بگیریم.
    -مثلاً کیا؟
    -همین شهید مطهری رحمه الله علیه که یه ذره هم غرب رو نفهمید، با اون ادبیات خشک و فلسفی و رکود زاش؛
    -همین آقای مصباح حفظه الله با این تئوریهای ولایت فقیهش که یه مشت توجیه گر قاعد بار میاره؛
  • برزو بیطرف 2
  • -همین سیدنا الاستاذ طاهرزاده روحی له الفداء با این عرفانای کاذبش که بروبچ انقلابی ما رو طوری می بره تو خلسه که شب تا صبح برن زیر لحاف و ذکر وجود بگیرند، بی وجودای بی غیرت! صورت طاهرزاده هم اصلاً شبیه صورت امام نیست، امام کلی ریش داشت اصلاً آدم بهش نگاه می کرد قیامش می گرفت، ولی آقای طاهرزاده چی؟ با اون تباین دکارتیش، ازین به بعد با بچه ها قرار گذاشتیم برای اینکه پامنبری های ایشون رو از ملک پروری و تباین دکارتی نجات بدیم در همه جلسات استاد حضور انقلابی به هم برسونیم و در فواصل زمانی منظم در بین جلسه هر کدام از گوشه ای از مجلس شعار انقلابی بدیم: " بسیجی می میرد موجود نمی پرستد"، "مرگ بر کانت و هیوم نامرد"، "زود آمده ایم دروغه دروغه". "زینبیه و فقرا رجوع به وجودند رجوع به وجودند." "قیام للنفس، نمی خوایم نمی خوایم" " معلم محبوبم ! خمینی اینجوری بود؟" خواهرا:" برادر عزیزم! طاهرزاده بت نشه!"، برادرا:" خواهر انقلابی! تشکر تشکر"؛ برادرا:"ملک نشی خواهرم" خواهرا: "به روی چشم برادر به روی چشم برادر" شعار آخر جلسه:" آزادی اندیشه با طاهرزاده نمی شه" با خود استاد هم در این زمینه مشورت کردیم ایشون هم فی الجمله با حضور ما به این شکل در جلسات موافقت کردند.
    ضمناً قراره یه برنامه در تالار شهرداری اصفهان هم با عنوان "موجود می سوزانیم تا به وجود برسیم" با حضور خیل عظیمی از متفکران ، هنرمندان، مریدان، مرادان و کل امت شهیدپرور برگزار کنیم و طی یک مراسم نمادین جزوه اهل البیت و زمانشناسی اثر سیدنا الاستاد را در حضور ایشان به آتش بکشیم و کلی بخندیم. تا یکی از اصلی ترین موانع ظهور حضرت را از روی زمین برداریم. البته درسته که این جزوه شرح یکی از خطبه های امیر المومنینه ولی امیرالمومنین -همه عالم به فدای ایشان- این مطالب را برای زمانه امام صادق بیان فرموده اند. الآن هم که بحمدلله فی الجمله خود زمانه امیرالمومنینه. شاید آخر مراسم خود سیدناالاستاد رو هم سوزوندیم، خدا رو چی دیدی؟
  • برزو بیطرف 3
  • -نه احساس می کنم هنوز توی خونم قیام دارم، هنوز باید قیام کنیم ، به نظرم یه یا علی دیگه تا ظهور مونده؟
    -آره بسیاری از مشکلات برمی گرده به سیدنا الاعظم مقام......حفظه الله تعالی با اون صحبتای اعتباری و تکراریش که فقط خوراک بنرها وهمایشها و سمیناهارها میشن. تا یه عده برند توی اون همایشها و صبح تا ظهر چرت بزنند، ظهر هم برند ناهار بخورند با ماست چکیده و دوغ پرچرب، بعد از ظهر هم بیاند روی صندلی های گرم و نرم سمینار بخوابند و خروپف کنند. شب به خیر برادر! البته معظم له به خودی خود ندارد عیبی؛ هر عیبی که هست از معظم له زدگی ما هست! خود ایشان روحی له الفداء بارها اشاره کرده که این حقیر اصلا معصوم نیستم و اگرکسی با من مخالف باشد به معنای ضدیت با من نیست. در راستای همین فرمایش گرانسنگ ایشان، ما از ایشان می پرسیم که آیا وقتی که مردمان جهان اسلام در مقابل چشمان ما در حال پر پر شدن هستند آیا وقت الگو شدن است؟ وامصیبتاه، وااماماه! نمی دانم چرا بحرین آنگونه که ما را از خواب بیدار کرد ایشان را بیدار نمی کند تا در این قیام لله ما را همراهی کند؟ البته ما بار سفر را بسته ایم اگر ایشان از خواب الگو کردن ایران بیدار شد که چه بهتر اگر هم نه، که خودش می داند.
    -خوب بحمدلله قیامات موفق آمیزی کردیم، قیامها کاملاً مستدل و برهانی هم بودند، تازه پشتوانه کشف و شهودی هم داشتند. الحمدلله، احمدلله! کجاست مرحوم صدرا که در کهک قم و در دنیای ذهن بین عرفان و حکمت جمع کرد ببیند که ما بسیجیان خمینی در هنگامه نبرد حق علیه باطل و در جهان خارج که خود شعبه ای از شعبات وجود است بین حکمت و عرفان جمع کرده ایم؟ کجاست مرحوم علامه که سر سفره ذی جود وجود ما بنشیند؟ کجاست مرحوم امام که این بار نه در وصف ملاصدرا که در وصف ما بگوید: الآرمان، مالآرمان، و ما ادراک ما الآرمان.
    -این بار راه آسمان از "قیام 1357 " می گذره این تنها طریقی در عالمه که خودش موضوعیت هم داره. هرکی هم که نمی خواد همراه ما به سمت کرانه ازلی و ابدی وجود پر بکشه معلومه که یا خیلی بی غیرته یا خیلی بی استدلال، شایدم هردوش، مرگ بر بی غیرت، درود بر استدلال!
    -راستی از آمریکا چه خبر؟
  • صادق دهقانی
  • در جواب برزو بی‌طرف:

    سلام علیک

    ا- ماهیت فعالیت‌های اجتماعی به گونه‌ای است که ناخواسته ممکن است آدمی به "عجب" و "کبر" دچار شود و پیش خود بگوید " ما چقدر می‌فهمیم"
    اما الحمدلله شما و امثال شما هیچ وقت اجازه نخواهید داد ما به "عجب" دچار شویم. همین که ما را به استهزاء گرفتید و حسابی بد و بیراه نثار بنده کردید باعث می‌شود من هیچ وقت از کارهایی که می‌کنم و از خودم راضی نباشم. از این بابت که با طعنه‌های مضمر مصرح خود باعث شدید من به دام "عجب" و "کبر" نیفتم ممنونم. خدا خیرتان بدهد.

    2- در لابلای سخنان‌تان فهمیدم الحمدلله عمده مطالب وبلاگ حقیر را خوانده‌اید. خدا را شکر که شما بر خلاف برخی اول می‌خوانید بعد شروع به صحبت می‌کنید. این اخلاق شما برای همه ما آموزنده است. باز هم خدا خیرتان دهد. چرا که مصداق "کونوا دعاه الناس الی‌الخیر بغیر السنتکم" بودید.

    3- می‌دانم قصد و نیت‌تان خیر بود. عمده مطالب شما درست نبود و حسن فعلی نداشت اما حسن فاعلی داشت. چون قرار است وجود بین باشیم نباید از دیدن این حسن نیت و قصد خیر که قربه‌الی الله آدم ها را به فحش می‌کشید و آنها را لجن مال می‌کنید غافل شوم. روش‌تان اشتباه بوده اما قصدتان خیر بوده. باز هم خدا خیرتان بدهد.

    4- این که متن شما از نظر ادبی زیبا بود و "ادخال سرور فی قلوب مؤمنین" خودش ثوابی مستقل دارد. باز هم خدا خیرتان بدهد.
  • صادق دهقانی
  • ادامه جواب به برزو بی‌طرف:

    5- من خیلی وقت بود به غیر برهانی و غیرحکمی بودن متهم بودم. نمی‌دانستم چگونه می‌توان با برهان سخن گفت. شما این مورد را هم به من آموختید. باز هم ممنونم خدا خیرتان بدهد.

    6- متوجه‌شدم اینکه اسم‌تان را نمی‌نویسید نه از این بابت است که از شناخته‌شدن هراس دارید، احتمالاً می‌خواهید "ریا" نشود. باز هم به من یک درس اخلاقی را به صورت عملی دادید. باز هم خدا خیرتان دهد.

    7- اگر باز هم مطلبی دارید برایم میل کنید تا با نام خودتان وبی‌کم و کاست روی وبلاگ بگذارم. بنده هنوز به قواعد آزادادیشی سخت ملتزم هستم.نگران برخورد جدلی من با خودتان هم نباشید. قول می‌دهم حتی یک کلمه سخن نگویم.

    8- ما ودوستان تشکل آرمان این‌قدر مستحق الطاف کریمانه شما نبودیم. ان شاء الله خدا برایتان جبران کند. خصوصاً که گفته‌اند "از هر دستی بدهی از همان دست می‌ستانی." ان‌شاء الله خودتان هم با برخوردی این چنین کریمانه مواجه شوید، تا دریابید چه مزه شیرینی دارد.

    و در نهایت ان شاء الله دیدار به روز قیامت تا خدا بین من وشما قضاوت کند.
    برزو بیطرف یا حمزه وطنفدا؟
    خر خودتانید
  • صادق دهقانی
  • در جواب طرف:
    المؤمن مرآه المؤمن
    خوب خودت را در آینه وجود ما نظاره می‌کنی‌ها!
  • یک دوست قدیمی
  • نوشتید که یک جوان نیست انگارید. منظور شما از نیست انگار چیه؟ چرا از این تعبیر برای خودتان استفاده می کنید؟ چه لزومی برای به کارگیری این نوع الفاظ دارید؟
    با سلام خدمت برادر بی کله خودم صادق خان دهقان .
    مدتها بود که تفکرات فردیدی و آوینییایی ام داشت در ذهنم فروکش میکرد چرا که دغدغه علف زندگی گوسفندی امان را سنگر به سنگر فتح میکرد .
    چند اتفاق جالب کمی تلنگرمان زد که یکی اش وبلاگ شما بود .
    کمی با شما بحث دارم که به زودی خوام گفت به ما هم سر بزن .
    http://naranjak.blogfa.com/
    در باب نقد تکنولوژی و زندگی مدرن و چگونگی خرق ان به نظریات جدیدی رسیده ام که دوست دارم نقدشما را نیز در این مورد بشنوم .
    سلام
    خیلی وقت است که علاقه ام به نقد کم شده یا درست تر بگویم حال نقد را ندارم یا حتی درست تر اینکه معنای نقد برایم عوض شده
    نقد در ذهن من تقسیم شده به فعال و منفعل
    نقد منفعل را خوب می شناسید کسی چیزی بنویسد یا انجام دهد و دیگران بیرون گود بنشینند و بگویند خوب یا بد لنگش کردی این قسمتش با نفس من مطابقت داشت پس درست است و خدا ترا از اول بشریت تا بحال ذخیره کرده بوده و یا با نفس ما نمی خواند و می گویی تیری بودی از ناحیه شیطان اعوذ بالله من شر جاهلین
    و اما بعد
    نقد منفعل که کار و زندگی ماست نیاز به توضیح و توضیع ندارد نقد فعال چیه دایی هادی؟
    نقد فعال یعنی تو اثر فعل را بیابی و در راستایش اگر احساس تکلیف کردی فعل ای انجام دهی که اثرات آن را ضعیف یا تقویت کند
    مثلا هم اتاقیت پنکه را خاموش می کند و تو لباست را کم تر میکنی
    شاید بگویید که طرف ما متوجه نمی شود مهم نیست تنها در حلال و حرام بما گفته اند امرش کنیم آنهم زمانی که خودمان مبتلا نباشیم به همان درد که باز هم می بینیم علما و عرفا روششان روش انجام فعل برای شرمنده ساختن و تنبیه طرف بوده حتی امام معصوم هم فعلش از امرش برای اصلاح بیشتر بوده ( و چقدر توضیع سخت است)
    پس ان شا الله که توضیح راحت افتاده باشد
    اما اگر ریز بین بوده باشید خواهید گفت که معنای نقد فعال مصادیق نقد منفعل را در بر خواهد گرفت
    ما شا الله به این ریز بینیتان
    آری برادرم اول گفتم معنایش برایم عوض شده بعد دیدم سخت است توضیح اش توضیعش کردم
    به زبان هم ولایتی صادق جای صورت و ماده اش عوض شده یکجا مهم تطابق با خارج است و تصدیق یا تکذیب حرف یکجا به شیء می نگری که ساخته شده (به فعل می نگری شیء چون در بر گیرنده ذات و حدث بود آوردم) و تاثیرش را می خواهی ضعیف یا قوی کنی دیگر توجه ات به سازنده نیست اهمیت ندارد که دوست است یا دشمن دیگر برای جواب دادن نخواهی گفت " به نظرم خانمت از سرت هم زیاده " (که چقدر از این کلام رنجیدم )
  • ادامه قبلی هادی . د
  • آن دم باید بنشینیم و ببینیم که اثر چه بوده و ضعیف یا قوی کنندهاش چه بوده و آنگاه است که اگر نقد می تواند جنسش با منقود فرق کند کسی در روزنامه کیهان طاغوتی حرف زشتی به امام بگوید و مردم در خیابان مرگ بر شاه بگویند در اکثر اوقات فعل ما با فعل طرف هیچ ربط ظاهری ندارد دختری روسریش یک وجبی است( و ما می دانیم که با گفتن ما روسری اش بزرگ نمی شود ) باید رفت سر علما فریاد کشید که شما چه کار می کنید باید رفت سر پدرش فریاد بزنیم که بی غیرت شده ای منکر را از کسی می بینی نهی ات را بر سر دیگری باید بزنی امر بمعروفت را به کس دیگری باید بکنی
    راستی برای بحرین چکار کردیم کشتن ها را چگونه پاسخ دهیم ؟ یک مثال از قدیم شاید جوابگو باشد روزی به امام گفتند بهاییان مملکت را تاراج کردند امام گفت شاه را بر اندازید حل می شود و ما دیدیم شاه که رفت حداقل 20 سال ساکت شدند توانشان را از دست دادند خب در بحرین چه کنیم (البته منظورمان این است که دولت چه کند) دولت باید اقتصاد کشور را رو به راه نگه دارد تا فتنه گران نتوانند دولت اسلامی را زمین بزنند جمهوری اسلامی وجودش امید منطقه است اگر نباشد کسی امید ندارد پس اگر ورود ما به صحنه بحرین کیان و مختار حکومت اسلامی را به خطر بیاندازد نباید ورود کنیم (ادامه جواب به سوال را جایز نمی دانم )
    این جاست که موضوعات فرعی رنگ می بازند اصل را بزنی 100 امتیاز دارد فرع را بزنی امتیاز منفی دارد فکرمان را بر اصل متمرکز کنیم
  • ادامه قبلی هادی . د
  • اما هم ولایتیمان صدق خان صفرا العلماء شیرازی نیتی بس دلچسب (مطابق نفس من) گرفته که از همین جا تبریک می گویمش می خواهد قیام لله کند (ما که خواستیم بکنیم لللاف بیش تر نکردیم)
    از اولین کامنت تا آخرینش گفتم نگو دیگران،" بگو خودت چه کار کردی؟ "ولی نیست انگاری طبیعتش این است هی دیگران را به نقد منفعلانه با تازیانه زیبای عدم کوبیدن
    جذاب است نه
    کسی نمی پرسید آی عدم آی نیستی فعلت چیست مهم نیست برای دوستان مهم نبود که تو چه می گویی می گفتند غلط کردی به دیگران کار داری نمی پرسیدند هنرت چیست حداقل طاهرزاده 4 تا منحرف مثل تو رو که بعد از کلی فعالیت برای نفسشان حالشان از خودشان بهم می خورد و به گوشه کار اداری ای یا سپاه و فرماندار ای پناه می برند می شدی رو تا اینجا کشونده مطهری اگر به حمل اولی کافر هم شد مهم نیست به حمل شایع شهید است و انقلابی تو چه هستی بیچاره کسی نپرسید چون برادرمان برایمان مهم نیست رشدش برایمان مهم نیست چون خود بینیم دوستانی که علنا طاهرزاده پرستند که معنای اخلاق را عوض کرده اند و با خود حال می کنند و دوستانی که دهقانی دوست انند زبان انت ربی اشان بلند است کسی نمی خواهد رشد هم ولایتی امان را ببیند
    من میل دارم در بلاگ جدید نقد بنویسم در مورد شیوه کار جمعی ام چه در اینترنت چه در بیرون صحبتی را لازم می بینم که حضوری برایم جذاب تر است
    من الله توفیق
    یا حق
  • صادق دهقانی
  • در جواب سجاد:
    سلام برادر
    ان شاءالله این مواردی که گفتی به یاری خودا و با تلاش شماها تو ولاگ جدید محقق بشه. بنده هم سعی خودم را خواهم کرد که خیلی منبر نروم ( البته برای یکی مثل من سخته ولی خب تلاش خودم را می‌کنم).
    در مورد سؤالی که پرسیدی باید عرض کنم اینکه یک راهی هم دافعه داشته باشه هم جاذبه به خودی خود و فی نفسه نشان‌دهنده حق بودن آن راه نیست.
    ولی اگر دیدیم راهی می‌رویم که فقط با ما دشمنی می‌شود،‌یا برعکس فقط سوت و کف برایمان می‌کشند یقیناً یک جای کار می‌لنگد. برای درک بهتر موضوع راجع الی جاذبه و دافعه امام علی( مرتضی مطهری)
    مشتاق دیدارت هستیم برادر سجاد.ا
  • صادق دهقانی
  • در جواب برخی دوستان:

    آقای مجتبی جدیدالورود، بنده کامنت شما را تأیید کردم اما چون تعداد کامنت‌های مطلب"سخنی با استاد طاهرزاده" زیاد شده ، بلاگفا بخشی از کامنت‌ها را نشان نمی‌دهد. این تنها کامنت شما نیست که دچار این مشکل شده، کامنت‌های برخی دوستان دیگر هم به همین مشکل دچار شده است. پس بی‌خود ما را متهم نکن و خون نجس خودت را هم کثیف نکن!

    در جواب آرمان: از آنجا که "آرمان" نام یک تشکل دانشجویی است و نوشتن کامنت با نام این مجموعه این مسأله را به ذهن متبادر می‌کند که این نظر، ‌نظر مجموعه "آرمان" است، از تأیید کامنت‌هایی که با نام "آرمان" نوشته می‌شود معذورم. لطف کنید نام خوذتان را بنویسید. اگر می‌دانید حرف‌تان حق است از نوشتن نام‌تان نترسید. نگران نباشید "ریا" هم نمی‌شود.

    در جواب برزو با طرف: شما هم لطف کن کامنتت را با نام مستعار ننویس. والا انتظار تأیید آن را نداشته باش.
    زیاده عرضی نیست.
    با سلام
    یه خسته نباشید محکم و آهنی باید بگم بابت اینکه با این وبلاگ و تبعات آن فضای رخوت بار و جمود آور بین بچه ها رو یه تحرک و نشاطی بهش دادی و به نظرم این تحرک ارزشمنده.
    از بسته شدن دفتر این وبلاگ خیلی راضی نیستم چون یه جورایی تو زندگییم داخل شده بود ولی امیدوارم با این وبلاگ گروهی جدید جای خالی این وبلاگ پر بشه!
    اما وقتی بحث از مصداق آزاداندیشی بودن این وبلاگ گروهی جدید به میون میاد به نظرم چند تا شرط رو لازم الاجرا میکنه:
    1.اینکه تو این وبلاگ واقا تضارب آرا باشه(حتی ساختگی) و حالت منبری به خودش نگیره
    2.اگر جدل وسیله ای واسه تضارب آرا میشه سعی بشه به جدل احسن نزدیک باشه به طوری که باب گفتگو باز بمونه.
    3.از تراشیدن بت جدید تو این فضا جدا حذر بشه(هرچند محاسن را باید گفت ولی...)
    که بنده یکی از محاسن بسیار بزرگ این وبلاگ رو شکستن بتها و دادن جسارت به افراد اهل تفکر برای نقد و به چالش کشیدن اساتید و متفکرین بزرگ برای تعالی جنبه عقلانیت و جلوگیری از جمود در فکر میدونم و وظیفه ی خودم میدونم که تذکر بدم تا به خونه ی اول بازنگردیم(انشاالله)
    4.از محافظه کاری و مصلحت سنجی غیر عقلانی پرهیز بشه
    امید دارم که این وبلاگ جدید بستر خوبی برای رهایی از سکون باشه وهمه ی ماها رو مجبور به تفکر عمیق و گرفتن نتیجه ی اون در خارج بکند انشاالله
    راستی من یه سوال واسم پیش اومد و اون اینه که اگر راهی هم دافعه داشته باشه و هم جاذبه دال بر حق بودنشه؟!!
    آخه از اونجایی که ما شر محض بهمون ارائه نمیشه و همیشه حق و باطل به نحوی ممزوج اند پس همیشه هر راهی هم جاذبه داره و هم دافعه چون اگه شر محض یا خیر محض به هر کسی ارائه بشه قطعا مورد قبول و یا برائت قرار میگیره پس لطفا این مسئله رو روشنتر بیان کنین
    یا علی
    در جواب دایی هادی :

    رشد هم ولایتی مهم است اما نه آنقدر که باز کردن غل و زنجیر ها از پای انقلاب و انقلابیون..
    این نظرات و نوشته ها حدیث نفس دهقانی و دغدغه های شخصی اش نبوده که حالا بخواد خود نویسنده اش موضوعیت پیدا کته . که حالا ما بخواهیم کامنت بگذاریم و به دهقانی و رشدش کمک کنیم. رشد دهقانی کیلویی چند . طناب ها بلکه زنجیرهای به پای امت حزب الله بسته شده که اگه کمک کنیم و خدا عنایت کنه و باز بشه ، حزب الله پرواز میکنه و یکسره میکنه کار شب تاریک و بی مهتاب رو. از کنارش دهقانی هم رشد میکنه.
    دهقانی و حرفاش اگه بدرد باز کردن این زنجیرها میخورند ما کفش همه کامنت نویس های وبلاگش رو هم جفت میکنیم ، اگر هم نه که بره با حرفاش به دیوار درک.

    بدترین مواجهه با یک نقد اتفاقا اینه که بگی خودت چه کردی . به ماچه دهقانی خودش چه کرده . دهقانی همین من و توست با این تفاوت که با خودش روراسته و از اینکه سوالهایی بپرسه که دیگران از خودشون و بقیه خجالت میکشن بپرسن ترسی نداره . چون جرات سوال داره مجبور میشه فکر کنه و باز از اینکه بلند بلند فکر کنه هم ترسی نداره. خدا هم عنایت کرده خوب فکر میکنه. و اتفاقا چون یک آدم معمولی مثل ماست اکثر سوالاتش هم شبیه سوالات همه ماست. مهم نیست دهقانی در قبال سوالت و جوابهاش چه میکنه مهم اینه که این سوال و جوابها متعلق به همه ماست و عمل ما ی حزب الله شروع نمیشه مگر این زنجیرها باز بشه و این سوال و جوابها از باب واجب بودن وضو برای نماز واجبه و خود گامی است در شروع عمل .
  • ادامه حمزه
  • ما از این جنس بحث ها و حرف زدن ها و به اصطلاح دوستان جدلها خیلی نفع بردیم. اگه تو بسیج و بیرون آن آنقدر نقد نکرده بودیم بسیج رو هیچ وقت آرمان متولد نمی شد و همون وقت در قبال نقدهایی که به بسج میکردیم یک عده میگفتند خودتان چه کردید . ما کاری نکردیم اما از دل آن غرغر های خالصانه آرمان متولد شد و از دل غر غر های خالصانه داخل آرمان به خود آرمان ، استاد طاهرزاده کشف شد.
    ای کاش بفهمید از دل این وبلاگ و غر غرهایش چه رویشهایی جوانه خواهد زد ، نه در دیگران که در خودمان.


    من دوستدار دهقانی ام و تمجید گویی او را وظیفه خود میدانم و سعی میکنم بای نحو کان توجه اطرافیانم را به او جلب کنم. نه چون هذا ربی . چون این چنین یافته ام که دهقانی خود جسور من وشماست و سوال و جوابهایش جنس حل بن بست انقلاب است که ظاهرا در کشور کسی ت.. طرح آنها را ندارد. چون دهقانی کودک ساده و تخسی است که از اطرافیان شاه نمی ترسد و بلند بلند میگوید شاه لخت است. و حتی نمیترسد به خاطر بردن آبروی شاه مومن شیعه جهنمی شود و دوست دارد در قمار انقلاب بهشت و جهنمش را هم ببازد . خدا توفیقش دهد که حمل اولایش شایع شود .
    خیال شما و سایرین و خود دهقانی تخت ،که بت و رب ما دهقانی نیست و اگر بنا بر بت پرستی بود بهتر از او بسیار بود برای پرستش و دهقانی خود بهتر از سایرین میداند که تا به حال با کمتر کسی به اندازه ی با او بحث و جدل و کلنجار وجنگ و دعوا کرده ایم( که البت دعوا و کلنجار و قهر و اشتی هم با او خود مزه ای دارد) . و شاید کمتر کسی به اندازه ما موتور دهقانی را آچار کشی کرده باشد . ما نه با دهقانی نه با هیچ کس دیگر عهد اخوت نبسته ایم. عهد ما تا وقتی است که مردانه پای مکتب خمینی و خامنه ای ایستاده اند و البته تا وقتی ایستاده اند و محکم ایستاده اند سخت بر این اخوت و بر این عهد مصر و مفتخریم.
    الهی و الهنا ثبت لی و لنا قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام
  • پوریزدانپرست1
  • برادر عزیزم صادق دهقان سلام.
    یزدانپرست هستم از بچه های عدالتخواه شیراز.
    مدتهاست که به طبع فعالیت دانشجویی با شما اشنایی دارم از زمان تشکل آرمان تا به امروز .
    شاید در میان تشکل های مختلف جنبش عدالتخواه با شماها بچه های آرمان احساس نزدیکی بیشتری می کنم تا دیگر دوستان به چند دلیل که چون مجال مقال نمی طلبد فقط به نقد غرب اشاره می کنم.
    بنده با استاد طاهر زاده محشور نبوده ام ولی آرزوی آن را دارم .
    لیکن تفکر منتقد تکنولوژی و نفی غرب را از کتابهای استاد همیشگی ام آقا سید مرتضی آوینی آموخته ام و البته جسارت کرده ام و از آوینی در برخی موارد درس گرفته ام و به نتایج بنظر خودم کامل تری رسیده ام .
    بچه های حزب اللهی اگر اهل مطالعه باشند و خاص شوند در آوینی می مانند اگر در دیگران نمانند و باصطلاح فردیدی می شوند چرا که یک عمق تئوریک برای نفی چیزی پیدا می کنند که پدرهایشان فقط حس ناسازگاری برای نفی اش داشتند و نه دلیلی برای آن .
    فردیدی ها منتقد تمدن غربند اما در میان آنها هم تیپهای گونا گونی وجود دارد یکی نفی کامل و تشکیل زندگی از صفر در روستا را می پسندد یکی به فلسفه پناه می برد تا به ریشه های غرب برسد ویکی یکی در میا ن انبار کاه زندگی امروز سوزن های زائد غربی را تشخیص دهد و...
    من آوینی خوان شدم چرا که رهبر دینی ام ولی ام و فانوس راهم او را به من معرفی کرد بعنوان سید شهدای اهل قلم .
  • پوریزدانپرست2
  • آوینی را خواندم همان وقتهایی که عدالتخواه بودم و شهر آشوب .
    به زیر وبم غرب شک کردم به نفی اش اندیشیدم اما به نفی اش به نفی اش .
    این نفی اش پدر بنده را در اورد چگونه باید غرب را نفی کرد ؟
    مخصوصا تکنولوژی که مصداق عینی این تمدن و سرباز ارتشی است که می توان بعنوان نمونه اشغال انرا به همه نشان داد و ذاتش را برای همه توضیح داد و افشایش کرد .
    صادق جان اما نمی دانم چطور شد که بچه های آرمان بعد از اینهمه فعالیت دانشجویی آن هم در راه اوامررهبری که خود یکی از بزرگترین غرب شناسان و منافیان تمدن غرب است به این ضرورت رسیدند که نفی غرب اصلی ترین و اولویت دارترین مانع پیش روی انقلاب است و در این راه از فعالیتهای عدالتخواهانه و دانشجویی که از طرف رهبری برای طی مسیری طراحی شده که نهایتاً نفی تمدن غرب را بدنبال خواهد داشت طراحی شده به یکباره بریدند و منبر استاد طاهرزاده را ترجیح دادید .
    یادم نمی رود روزی با شما بحث می کردم و شما سخنی از قول استاد طاهرزاده گفتید و ان اینکه : عدالتخواهی و مبارزه با مفاسد اقتصادی نهایتاً ایران را تبدیل می کند به چین ولی آیا قصد نهایی انقلاب ما رسیدن به چین است ؟
    این جمله مرا بسیار به تفکر وا داشت و در نهایت نتوانستم مهر قبول بر آن بزنم اینکه بخواهیم راه عدالتخواهی که ولی پیش پای ما گذاشته است را در نهایت منتهی به چین ببینیم پس این ولی خود دیدی ناقص و نا پخته و درکی عاجزانه دارد که امرش به مبارزه با مفاسد نهایتا ما را به چین می رساند اما خامنه ای در ذهن من و در واقعیت چیزی بیشتر و فراتر از رهبران مائویست چین است و اگر شباهتی در این تاکتیک و جود دارد لیک نتیجه چیز دیگری خواهد
  • پوریزدانپرست 3
  • بود و مگر نه اینکه فساد اقتصادی همانی است که یاران پیامبر را رو در رروی علی شوراند و سلامت اقتصادی همانی است که حکومت پیامبر داشت ؟ پس این چه قیاسی است در میان ؟
    بنظرم امد که نفی غرب درست است یکی از بزرگترین اهداف انقلاب ماست اما روشش این نیست که خودمان رأساً بدنبال راههایی بگردیم بنده حداقل در این مورد دریافته ام که نظر رهبری پخته ترین و منطقی ترین راه بردهایی است که تمام خواسته های ما را در پی دارد از رسیدگی به محرومین تا مسائل معنوی تا نفی غرب .
    مدتهاست که شاهد این مسئله ام که دوستانی چون شما وقت خود را تلف تأکید می کنم تلف می کنید تا راهی برای نفی غرب بیابید ، مدتهاست که من هم چنین دل مشغولی ای دارم .
    برادرم صادق جان
    - هیچ وقت از خود پرسیده اید که رهبری که خود عالمترین علما به ذات تمدن غرب و رهبر جریانی است که مدعی نفی غرب است چرا خود یکی از مدافعان سرسخت تکنولوژی مادی مکانیکی غربی بخصوص ، تکنولوژی هسته ای است ؟ نظر آوینی در مورد ذات خطرناک این تکنولوژی را که خوانده ای ؟
    جایی رهبری فرمودند راه انقلاب را شما محققین امروز در گوشه ازمایشگاهها ادامه خواهید داد ؟ مگر نه که اگر دیدگاه نقد تکنولوژی را اصل بگیریم رهبری اوت میزند ؟
    - انسان برای زندگی نیاز به ابزار دارد و هر چه که بخواهد وسعتش را گسترده تر کند و حوزه تمدنی اش را فرا تر ببرد نیاز به ابزارهای پیشرفته تر و اما ما ، ما برای حکومت جهانی الله و انشا الله حکومت پس از ظهور چه برنامه ای داریم آیا برای نفی این تکنولوژی جایگزینی بدست آورده ایم ؟
  • پوریزدانپرست4
  • شما دوستان عزیزم را از دور نظاره می کنم با هدفی مشترک ولی روشی نا یافته نمی دانم شاید بنده در توهمم و مسئله از نزدیک جور دیگری است . اما تکلیف من را رهبری مشخص کرده اند
    راهش را روشش را ملزوماتش را.
    من هر طور که این سالها در مورد موارد مختلف اندیشیدم لیک با میزان رهبری تطبیقش دادم . هرجا نفی غرب در ذهنم به گره کوری تبدیل می شد به رفتار رهبری می نگریستم بمرور چنان این رفتار را حکیمانه دیدم و راه حلش را موثر که تصمیم گرفتم اگر شکی هم و تردیدی هم به چرایی اینگونه عملکرد رهبری دارم در عمل عقب نیافتم و اوامر را یک به یک اطاعت کنم امروز تصمیم دارم از تحصیل و تهذیب و ورزش را سرلوحه قرار دهم تا ازاد اندیشی عدالتخواهی و جنگ نرم و تولید علم و....
    راه اینجاست و حقیر در یافته که هر جای دیگر هم که راه حل را جستجو کنیم اگر مجاهد راه حق باشیم نهایتش این راه را در نهایت تکامل خواهیم یافت .
    شاید از همین خود برتر اندیشیهای خودم بود که پس از پایان دوران دانشجویی و لحظاتی که انروزها را در ذهنم مرور می شد فهمیدم چقدر وقت هایم را تلف کارهایی کردم که سودی نداشته و چقدر بدنبال راه کارهایی گشته ام که راه بجایی نمی برده .
    خود برتر اندیشی پاشنه اشیل بسیاری از فعالیتهاست صادق جان جسارت است اما فرض من این است که ما هر دو از یک سوراخ گزیده شده ایم .
    مدتها بود به تئوری تشکیلاتی برای فعالتهای انقلابی می اندیشیدم اوائل می خواستم خودم مبدع ان باشم اما در نهایت باین نکته رسیدم که چرا من باید خودی در این میان داشته باشم تا کارها عقب بیافتد . مدتها اندیشیدم و نهایتا باین نتیجه رسیدم که قبل از من هم بسیاری باین دردها اندیشیده اند و درمانش .
  • پوریزدانپرست5
  • بسیاری به غرب به انقلاب و مسائل اینچنین اندیشیده اند ودرمانش و تئوری تشکیلاتی اش نهایتا تصمیمم این شد که برای عمل انقلابی باید به راه حل های امام رجوع کرد چرا باید من 50 سال وقت صرف پاسخ به سئوالاتی کنم که قبل از من وقت صرفش شده و راه حلش یافت شده ؟
    حرف پراکنده و بی ربط شد اما هر چه در ذهن داشتم گفتم .
    صادق جان جدا از ان دو سئوالی که قبلتر گفتم سئوالی دارم . ایا می خواهید غرب را از ریشه بشناسید و راه بر طرف کردن عوارضش را بعد وارد گود شوید ؟ اگر نه چرا راههایی که رهبری معرف ان است از حضور شما ها محروم است ؟
    براستی مگر رهبری هم بدنبال نفی غرب نیست ؟ و راه حل هایش برای همین امر طراحی نشده ؟ براستی مگر عدالتخواهی و ازاد اندیشی و جنگ نرم در نهایت به نفی غرب نمی انجامد؟ مگر مبارزه با مفاسد هم؟ پس کجا دنبال مسیر خدمت بانقلاب و وفا بعهدی که با هم برای پایداری در راه حضرت روح الله بستیم می گردید ؟
  • صادق دهقانی
  • در جواب سید صالح پور یزدانپرست:
    از اینکه یک آوینی خوان این سؤالات را می‌پرسد خیلی تعجب می‌کنم.
    عمده مطالبی که فرموده بودی را در «ما و مسأله رسالت تاریخی» جواب داده‌ام. آن مقاله را کامل و با دقت بخوان.
    اگر به نتیجه نرسیدی باز هم جای گفت و گو باز هست.
    در ضمن من معتقد نیستم نظر آقا در باب غرب با ما یکی است. اگر شما مدعی هستی که آقا نیز مانند ما می‌اندیشند، دلیلی هم دارید؟
  • دره‌کردی
  • (نظربرای پست ثابت است در ادامه نظرات پوریزدانپرست)
    نقد غرب به اعتبار انقلاب است که مطرح می شود .اگر امروز آرمان رسالت خود را این گونه تعریف میکند به این دلیل است که غرب بزرگترین مانع تحقق انقلاب اسلامی در پرتو ولایت امام عصر(عج)است .یادم هست (اردیبهشت سال85یا86 )بود که آقا تحصیل تهذیب ورزش را در جمع دانش آموزان اتحادیه انجمن اسلامی دبیرستان ها مطرح فرمودند...!
    این که من دانشجو درتشکل امروز بخواهیم مجوز تک تک کارهایمان را از حرف های رهبری که شخص اول مملکت هستند و بنا بر مصالح کشور صحبت می کنند بگیریم که ظاهرا نمی شود (البته که می شود باید با بصیرت و دقت کافی حرف هایشان را بررسی وتحلیل کنیم)
    و نکته دیگر ما هم قائل به گذار هستیم (و پیشرفت علم و صنعت را نفی نمیکنیم) امروز اگر به نقل دوستان زمانه ی امام صادق (ع) است زمانه ی حسین (ع) نیز هست ...و از عاشورا ماباید به تمامی صحنه های آن نظاره کنیم...
    ونکته دیگر این که
    قرار نیست همه درس و کار و زندگیشان را رها کنند و بنشینندنقدغرب کنند!
    وظیفه یک دانشجوی تشکیلاتی انقلابی با یک دانش آموز ویا دانشجویی که رسالتش یک استاد، یک پزشک یا دانشمند مومن شدن است تفاوت دارد(دراین انقلاب به دکتر شهریاری ها و دکتر میرخانی ها نیاز است همان قدر که به منتقدغرب انقلابی آگاه نیاز است همان قدر که به طلبه مسئولیت پذیر و آگاه نیازاست و...وهمه نظر به انجام وظیفه نزد خداوند یکی است)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی