تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

چه شد که کار به اخراجم از حوزه کشیده شد؟

پنجشنبه, ۸ دی ۱۳۹۰، ۰۲:۳۱ ق.ظ

سه پرده از این نمایش را به تصویر می‌کشم، تا در نهایت تحلیلی درست از موضوع به دست آید. این پرده‌ها اندکی طولانی است. اما خواندن همه آنها برای فهم سیر اتفاقات و وقایع پیش‌آمده لازم است. پس حوصله به خرج دهید و همه متن را بخوانید.

توصیه همیشگی‌ام را تکرار می‌کنم: تا قبل از اتمام متن،‌ نظر دادن کاری بی‌معناست.

 

پرده اول:

از همان ابتدای ورود به حوزه یکی از سؤالات مهم ذهنی‌ام این بود که آیا باید مجتهد شد یا نه؟ در این باره زیاد تأمل می‌کردم و آراء مختلف را می‌شنیدم. در فضای حوزه مهم‌ترین افقی که پیشنهاد می‌شد همین «اجتهاد در فقه» بود. ما نیز متأثر از همین فضا بودیم. البته ما از بیرون با خود دغدغه‌هایی آورده بودیم و قصد تحقق آن در حوزه داشتیم. دغدغه‌هایی مانند غور در فلسفه و عرفان و تفسیر قرآن. صورت مثالی ما از همان ابتدا خمینی بود که «علما ً‌»و «شخصیتاً» جامع بود. خمینی در کنار فلسفه و عرفان در فقه نیز صاحب نظر بود. طبیعتاً این سودا نیز در جان ما شعله می‌کشید که همچون روح خدا جامع شویم.

در سال سوم ( سال تحصیلی 89- 90) وارد درس اصول فقه شدم. به موازات مطالعه درس‌های حوزه، المیزان و فلسفه را نیز ورق می‌زدم. در این اثناء متوجه شدم که روش استنباط فقهی با روش فهم معارف از قرآن و نهج‌البلاغه تفاوت‌هایی دارد. کلید این فهم مهم را، علامه در «المیزان» و «اصول فلسفه و روش رئالیسم» به من داد. آنجا که در برخورد با خبر واحد در استنباط فقهی و معارفی تمایز قائل می‌شد.

و نیز در اصول فلسفه اصرار می‌کرد که در علوم اعتباری جای برهان نیست. این فهم کلیدی بسیار سرنوشت‌ساز بود. به گونه‌ای که تلازمی که میان تسلط بر معارف و نیز اجتهاد در فقه از قبل برایم متصور بود، با فهم این مسأله زائل شد.

ما‌‌حصل این جرقه، نامه‌ای بود که در چندین صفحه خدمت استاد طاهرزاده نوشتم و از ایشان در خواست کردم علل لزوم اجتهاد فقهی را برایمان بیشتر بشکافد.( متن نامه را در اینجا بخوانید)

در جلسه اسفند 89، دوستان قمی، بچه‌های مکتب اصفهان و شاگردان استاد مانند حاج آقا متقی و حسینی و نیز فرزند استاد طاهرزاده، محمد، همگی حضور داشتند. اما علی‌رغم صحبت حاج آقا طاهرزاده و نیز مشورت با سایر اساتید مانند حسین آقا میرزایی، مدیر مدرسه میرزا حسین، من نه تنها به قطع و یقین نرسیدم که باید مجتهد شوم، بلکه به تدریج به این نتیجه رسیدم که گویی اصلاً ‌تفسیری که از جامعیت امام به ما تا کنون عرضه می‌شده‌است، تفسیر درستی نبوده است.

اگر به ظاهر امام و فعل و عملکرد او بنگریم مسلماً او در فقه، مجتهد و بلکه بزرگترین متحول کننده فقه در 1400 سال گذشته بوده است. اما همین امام بر مقدمه قیصری بر فصوص محی‌الدین تعلیقه زده‌است و در بیست و هفت سالگی شرح دعای سحر نوشته.

فهیمدم اگر معنای جامعیت این باشد که بخواهیم نعل و به نعل مانند امام عمل کنیم، باید هم در فقه مجتهد شویم و هم بر فصوص، تعلیقه بنویسیم و هم بر اسفار حاشیه.

در حقیقت اگر جامعیت را اخباری‌ مآبانه تفسیر کنیم، باید ما نیز قبسات میرداماد بخوانیم و اشارات بوعلی و اسفار ملاصدرا و فصوص منسوب به فارابی و حکمه الاشراق سهروردی و آثار عرفا و خصوصاً فتوحات و فصوص محی‌الدین را با نگاه نقادانه بخوانیم و در کنار آن هم در فقه مجتهد شویم. نسخه‌ای که مسلماً در زمانه کنونی کاملاً انتزاعی و ذهنی و غیر قابل اجراست. به این دلیل که زمانه ما غیر از زمانه خمینی و توانایی‌های شخصی ما غیر از توان «روح خدا»ست.

در حقیقت من فهمیدم من باید از خمینی، کسب روح جامع را بیاموزم و نه آنکه در پی آن باشم ادای جامعیت او را درآوردم. آن روحیه‌ای که در کنار التزام به «شریعت» و ملتزم دانستن خود به فهم آن مقید به «طریقت» و از آنجا به وصول به «حقیقت» است. روحیه‌ای‌که «خیال» خود را زلال کرده و «شاعر» شده‌ و «عقل» خود را مؤدب کرده است و «فیلسوف» و «قلب» خود را تطهیر کرده و «عارف». روحیه‌ای که به شدت از گرفتار شدن در دام «علم حصولی» احتراز دارد و اذعان دارد که « از فتوحاتم، فتحی حاصل نشد».

 همان روحیه ای که می‌گوید: «من فقیهی نیستم که بنشینیم یک گوشه فتوا بدهم تا این فتوا محقق شود. من می‌روم  شرایط تحقق این فتوا را در جهان خارج محقق می‌کنم.»

روحیه‌ای که معتقد است «خداوند ما را برای اقدام آفریده است.» و البته در این اقدام، نه بریده از «حکمت» عمل می‌کند و نه به نام حکیمانه عمل کردن و عدم آمادگی روح زمانه می‌نشیند تا با «سرعتی که شیر به ماست تبدیل شود» مشکلات عالم حل شود.

وقتی این مطالب را فهمیدم برای همیشه قید اجتهاد در فقه را زدم. ایضاً تصمیم گرفتم در فلسفه نیز جز به «اسفار» به کتابی دیگر دست نزنم. بگذریم از این که خواندن اسفار نیز به تنهایی حداقل دو سال به طول می‌انجامد. در عرفان هم یک فصوص ما را بس است. عمده کار ما در این عالم، «عمل» است و نه کسب «علم حصولی» چرا که «علم حصولی» مقدمه «درک حضوری» از حقایق است و این درک حضوری با کتاب و دفتر حاصل نمی‌شود. «المعرفه بذر المشاهده» و نه آنکه «المعرفه هو المشاهده».

عمده این مطالب را سال گذشته نیز می‌دانستم و آن را به سایر دوستان نیز تذکر می‌دادم. (رجوع کنید به نامه‌هایی که به اهل مکتب قم در بهمن ماه سال گذشته نوشتم). اما دو نکته وجود داشت.

اولاً ‌دانسته‌هایم «اجمالی» بود و نه «تفصیلی» و دوم اینکه اندیشه‌هایم منظم  و مدون نبودند.

از سوی دیگر حوزه دو مشکل اساسی داشت.

مشکل اول  بسیار ریشه‌دار بود و قدیمی و آن همان اکتفاء به «فقه و اصول» در سیستم رسمی حوزه بود. در حوزه ما از قدیم الایام فلسفه و عرفان و تفسیر و روایت بسیار کم‌رنگ بوده است. سیر درس‌ها و برنامه آموزشی نیز به گونه‌ای است که هدف، تبدیل کردن همه طلاب به «مجتهد» و «فقیه» است. برنامه درسی حوزه قرآن و نهج البلاغه هیچ جایی ندارد و یکی دو کتابی هم که در فلسفه خوانده می‌شود، برای خالی نبودن عریضه است. کتبی مانند رسائل و کفایه کاملاً با نگاه مجتهد پرور معنا دارد و گرنه نیاز نیست همه پنج سال استصحاب را بخوانند.

مشکل دوم حوزه که در بیست، سی سال اخیر حادث شده بود،‌ «تأثیر پذیرفتن نظام آموزشی حوزه از دنیای مدرنیته» بود. در حقیقت می‌توان گفت حوزه در حال دانشگاهی شدن بود. خطر این مطلب از آنجا ناشی می‌شد که در این مسیر حوزه، هم در حال از دست دادن کمالات سیستم سنتی خود بود و هم به یک دانشگاه تبدیل نشده‌بود. نه این بود و نه آن. نه شتر بود که باری بکشد و نه مرغی که تخم بنهد.

این نقیصه دوم (دانشگاهی شدن حوزه) در سخنان آقا در سفر سال گذشته به قم مورد اشاره واقع شد. آقا خیلی انذار دادند که حوزه را به سیستم‌ها دانشگاهی مبدل نکنید.

نکته مهم این است که من از نقیصه دوم از همان ابتدا آگاه بودم. روز اولی که به مدرسه ویژه ( که بعداً به نام اباصالح علیه‌السلام تغییر نام داده‌شد) رفتم حساب کار دستم آمد و فهمیدم حوزه تا مغز استخوان مدرن شده‌است. اما تصور می‌کردم می‌توان «کج‌دار و مریز» با حوزه کنار آمد.

در مورد فضای فقه و اصول زده حوزه، البته شستم وقتی خبردار شد که خودم در سال سوم(89 -90) وارد عالم فقه و اصول شدم.

در این سه سال جز به کلاس‌هایی که احساس ضرورت می‌کردم، نمی‌رفتم یا اگر می‌رفتم از سر اجبار بود. به همین دلیل همان ترم اول از مدرسه ویژه اخراجم کردند.

شنیده‌بودم حسین آقا میرزایی،‌ تفکراً صدرایی است. به همین دلیل به مدرسه میرزاحسین آمدم. حسین آقا با من شرط کرد که زیاد غیبت نکنم. شرطی که البته من به آن وفادار نماندم. ترم دوم تنها کلاس نحو، آقای یزدانی را رفتم.

 سال دوم حتی 5 جلسه کلاس سیوطی هم نرفتم. خودم می‌خواندم و بحث می‌کردم. اما بالاخره کاسه صبر مدرسه به سر آمد و ما را به کمیسیون مرکز مدیریت فرستادند. شهریه را قطع کردند و قصد اخراج مرا از حوزه داشتند. اما در نهایت با پا در میانی خود حسین آقا میرزایی و با گرفتن یک تعهد سنگین از ما، به ادامه تحصیل ما رضایت دادند. می‌توانم بگویم تنها ترمی که کلاس رفتم ترم اول سال 89 90 بود. البته این ترم بدترین ترم هم برای من بود. ترم دوم، «مغنی» و «اصول» را با امتحان «تسلط» از سر خودم باز کردم. («تسلط»، امتحانی بود که در آن قبل از شروع ترم جدید، از کل مباحث درسی آن ترم آزمون به عمل می‌آمد و اگر موفق به کسب نمره 17 می‌شدی از حضور در کلاس آن درس معاف می‌شدی). «تسلط» اگرچه مشکلاتی داشت اما بهتر از کلاس‌های بی‌مایه بود. اما نکته این بود که «تسلط» فقط در میزاحسین وجود داشت و در سایر مدرارس از این تمهیدات خبری نبود.

 بلاغت و منطق را هم در یک مدرسه دیگر مهمان شدم. البته هیچ یک از کلاس‌هایش را هم نرفتم. اساساً بعد از عید به این نتیجه رسیدم که چون کلاس، اتلاف وقت محض است، نشستن بر سر کلاس برای من حرام است. یک جلسه با حسین آقا میرزایی نشستم و صحبت کردیم. به ایشان گفتم در ذهنم چه می‌گذرد و برنامه‌ام چیست.

حسین آقا میرزایی به شدت اصرار داشت که باید کلاس بروی و استناد می‌کرد که «خذ العلم من افواه الرجال» (یعنی علم را از دهان مردم بگیرید، کنایه از این که باید حتماً باید پای درس استاد حاضر باشی)

یک بحث اصولی بین ما و حاج آقا میرزایی درگرفت. من گفتم حاج آقا این روایت حصر نمی‌دهد. نمی‌گوید تنها راه علم، استاد است. خلاصه حسین آقا بلاخره با ما راه آمد اما گفت من اگر بفهمم کلاس نمی‌روی، باهات برخورد می‌کنم اما مادامی که نفهیمده‌ام باهات کاری ندارم.

در حقیقت چراغ سبز کلاس نرفتن را نشان داد.

من آن روز وقتی رفتم که با حاج آقا میرزایی صحبت کنم به این نتیجه رسیده‌بودم که من برای سربازی انقلاب به حوزه آمده‌ام و اگر حوزه بخواهد با سیستم غلط خود مانع از سربازی من بشود، یک لحظه در حوزه نمی‌مانم. می‌دانستم امروز روز سرنوشت سازی است. اما حسین میرزایی که کوتاه آمد مجبور شدم، پایه سوم را هم در حوزه بمانم. با خودم این گونه برنامه ریختم که تا مادامی حسین میرزایی هست، می‌مانم.

اما حسین میرزایی هم با مرکز مدیریت به توافق نرسید و استعفا داد و رفت. من ماندم و حوضم.

پیگیر شدم به مدرسه ولیعصر بروم. شنیده بودم که مدیران آنجا قدریبا طلاب راه می‌آیند. اما آنجا هم گفتند ما برای کلاس نرفتن محذوریت‌های قانونی داریم. من اما حاضر نبودم بر سر کلاس اصولی بنشینم که یک سال قبل آن را خوانده‌ام و بر سر درس طهارت لمعه حاضر شوم، وقتی خود آن را خوانده‌ام.

با خودم گفتم صادق وقتی تیغت نمی‌برد، تیغت را محکم نکش، بلکه تیغت را عوض کن. اگر با حوزه به توافق نمی‌رسی، التماس نکن. مگر نه آن است که تنها دلیل ماندنت، شهریه‌ است. آیا فقط به خاطر لقمه نانی می‌خواهی زندگی و وقتت را بفروشی؟

یادم افتاد که زمانی که بچه‌های تیپ بیست و هفت محمد رسول الله به سوریه رفته بودند تا به لبنان در جنگ با اسراییل کمک کنند. در آن برهه سوریه هیچ امکاناتی برای بچه‌های ما فراهم نکرد. در حقیقت سوریه می‌خواست با حضور رزمنده‌های ما یک بلوف سیاسی بزند. اما متوسلیان و همت برای جنگ واقعی رفته بودند. بچه‌های ما وقتی می‌دیدند سلاح ندارند، شب‌ها وارد اردوگاه نیروهای اسراییل می‌شدند و عکس امام را بر تانک‌های اسراییل می‌زدند تا در دل اسراییلی‌ها رعب ایجاد کنند.

سر نماز مغرب و عشا، این ماجرا یادم افتاد. با خودم گفتم صادق تو وارث همت و متوسلیانی هستی که از تانک‌های اسراییل نمی‌ترسیدند، آیا واقعاً از نبود شهریه و گرسنگی می‌ترسی؟

با خودم عبارات حاج آقا طاهرزاده در «کربلا مبارزه  با پوچی‌ها» را مرور می‌کردم که می‌گفت:« معاویه با شمشیر بر مردم حکومت نکرد، بلکه با ترساندن مردم از شمشیر همه را به بردگی کشاند».

اکنون قصه من و حوزه نیز همین بود. حوزه با ترساندن من از فقر می‌خواست عمر مرا و توفیق سربازی انقلاب را از من بگیرد و در عوض لیست حضور و غیابش و بیلان کارش را پر کند.

اگر تا دیروز ماندن در حوزه را جهاد می‌دانستم و هر که را می‌توانستم قانع می‌کردم که به حوزه بیاید،‌ امروز به این نتیجه رسیده بودم که جهاد حقیقی قطع تعلق از دنیا و شهریه است. فهیمدم بسیجی حقیقی کسی است که در پی «نان» و «نام» مسیر زندگی خود را تغییر نمی‌دهد و تنها در فکر «تکلیف» است. و مگر نه این بود که تکلیف «اسفار» و «فصوص» و «المیزان» بود و نه «کفایه» و «مکاسب». پس چرا باید در حوزه می‌ماندم. استراتژی «کج دار و مریز» هم که به شکست محکوم شده‌بود. اگر «ژاپن اسلامی» شدنی و ممکن می‌بود، «کج دار و مریز » با حوزه تعامل کردن هم ممکن بود.

من با «انقلاب اسلامی» عهد بسته بود و حوزه کاری به انقلاب نداشت.

 دل به دریا زدم و از سیستم رسمی حوزه که آن را مانع انجام رسالت خود می‌دانستم، جدا شدم.

البته ابتدا قصدم این نبود. ابتدا قصد داشتم یک سال مرخصی بگیرم تا در این یک سال تمهیدی برای کنار آمدن با حوزه بیاندیشم، اما وقتی که برای ثبت نام پایه چهار به مدرسه ملاعبدالله رفتم و مدیر آن مدرسه با مرخصی موافقت نکرد تردید نکردم، و غزل خداحافظی را با مرکز مدیریت خواندم.

البته از همان ابتدا زنگ ها و تلفن‌ها و نصایحی از سنخ نصیحت ابن عباس به اباعبدالله شروع شد.

یکی می‌گفت باید در حوزه بمانیم و اینجا را اصلاح کنیم.

 دیگری می‌گفت معیشت، تو را مجبور می‌کند که دست از مطالعه بکشی و به کار رو بیاوری.

سومی می‌گفت ما باید «عالَم طلبگی»(عین،‌ لام،‌فتحه، میم، عالَم به معنای زیست جهان) پیدا کنیم و این در بیرون حوزه میسر نیست.

هر کس چیزی می‌گفت. اما من که 9 ماه تفکر و تأمل و بحث و مشورت کرده بودم و مهم‌تر از همه، درس‌های پایه پنج  و شش و هفت و هشت را خود شروع کرده و از پس آنها برآمده بودم و به توانایی خود و لطف خدا ایمان داشتم از هیچ چیز نترسیدم.

با خود می‌گفتم اگر استاد طاهرزاده توانسته است «فصوص» و «اسفار» را با نوار بخواند و اکنون کتاب‌هایش عالم‌گیر شود و فیاضی، شاگر استادان جوادی و حسن زاده و مصباح به قوت علمی او اذعان دارد، آیا من نمی‌توانم سیوطی و مغنی را خودم به تنهایی بخوانم؟

 «عالَم داشتن» حرف بسیار خوبی بود، اما این حرف،‌ هایدگر بود و من با خمینی عهد بسته بودم و نه با هایدگر.  هایدگر در «وجود و زمان»، «دازاین»( انسان) را عین «در- عالم- بودن»(bieng  -in- the world) معرفی می‌کند. او ابتدا هر کدام از مفاهیم «در»، ‌«عالَم» و «بودن» را معنا می‌کند.

حرف‌های هایدگر بسیار تفکر برانگیز بود، اما من تنها به خمینی و عهدی که با او داشتم می‌اندیشیدم. عهدی که دیگران کم و بیش آن را فراموش کرده بودند، یا اگر از آن سخن می‌گفتند تنها لاف خمینی را می‌زدند و در عمل لهجه‌شان بیشتر شبیه به فلان عارف حجره نشین بود که برای پیروزی بسیحی‌های ما  تنها دعا می‌کرده‌اند.

من به شهداء می‌اندیشیدم و البته خودم هم مدعی شباهت به آنها در قول و فعل و عمل نبودم. اما این‌قدر را فهمیده بودم که همت و متوسلیان و باکری و افشردی و کاوه و بابایی و چمران به قصد پیدا کردن «عالَم دینی» به جبهه نرفته‌بودند. آنها تنها برای «تکلیف» رفته بودند و البته در این بین از همه «عالَم‌دارتر» هم شده بودند.

آنها ننشسته بودند تا پاوه و آبادان و خرمشهر و بستان و مهران «با سرعتی که شیر به ماست تبدیل می‌شود» آزاد شود بلکه به این نتیجه رسیده بودند که تا «پرچم لااله الا الله را بر افق نزنند، وقت خفتن نیست».

رفتن از حوزه موجب شد تا برخی دوستان نیز عهدی که با من داشتند را بشکنند و به راحتی رفاقت چندین ساله‌مان را به هیچ بینگارند. مشخصاً حمزه را نام می‌برم. چرا که دیگر اکنون عهدی با یکدیگر نداریم.

او که تا دیروز ما دارای «روح زعامت» می‌دانست و دعا می‌کرد که «خدا از عمر ما بردار و به عمر دهقانی بیفزای» (اینجا را بخوانید) وقتی از تصمیمم برای رفتن از حوزه مطلع شد، با من به بدترین شکل ممکن برخورد کرد.

می‌گفت «تو چرا می‌خواهی بروی؟»

گفتم « من به قطع رسیده‌ام که باید از مرکز مدیریت بروم»

و او گفت « فرقان هم به قطع رسیده بود که مطهری را کشت»!

دلم می‌خواست از او بپرسم چطور آن روزی که پشت دانشکده منابع با هم تصمیم گرفتیم به حوزه بیاییم ( ایام عید نوروز 86) «قطع» من حجت بود، اما برای رفتن از حوزه «قطع» حجت نیست؟

حمزه می‌گفت: «آقا گفته هر کس در هر جایی هست همان کار را خوب بکند، پس نباید از حوزه بروی!»

می‌خواستم بگویم: «اگر به این فرمایش آقا ملتزمی، چرا دانشگاه نماندی و خوب درس بخوانی؟ مگر ترجیع بند صحبت‌های آقا تأکید بر «علم» دانشگاهی نیست؟»

او بعداً در جایی دیگر گفته بود «ما مرد تولید علم نبودیم و به حوزه آمدیم»

او به این سؤال جوابی نمی‌داد که آیا از دانشگاه رفتن و به حوزه آمدن نظیر فرار از جبهه نیست؟

می‌خواستم از او این سؤالات را بپرسم اما تا کنون فرصتی پیش نیامده تا این سوالات را از او بپرسم

...

ماه ذی‌الحجه، برای کاری به منزل استاد طاهرزاده رفتم و با ایشان نیز در این مورد صحبت کردم. ایشان فرمودند برنامه مطالعاتی‌ات چیست؟ عرض کردم فعلاً مشغول اسفارم. و عرض کردم که از مرکز مدیریت بیرون آمده‌ام. پرسیدند برای معیشت چه برنامه‌ای داری؟ عرض کردم فعلاً ‌دست رزاق خدا از آستین یارانه‌های احمدی نژاد، بیرون آمده است!

از طرف دیگر بعد از امتحانات خرداد و پایه سوم(ماه رجب بود)، خدمت آیت الله فقیه ایمانی نماینده آقا در اصفهان رسیدم. به ایشان عرض کردم: من پایه سوم بوده‌ام اما خودم درس‌های پایه‌های بالاتر مانند اصول و فقه را مطالعه کرده‌اما آیا امکان دارد که الان معمم شوم؟ ایشان نیز چون مجتهد و حاکم شرع بودند، اجازه پوشیدن لباس روحانیت را دادند و فرمودند: از نظر من هیچ موردی ندارد.

 

پرده دوم

یکشنبه 27 آذر به مدرسه رفتم. عبا و عمامه‌ام در حجره یکی از دوستان بود. رفتم که آن را بپوشم. اما عمامه‌ام باز شده بود و امکان بر سر گذاشتن آن نبود. از مسؤل حجرات میرزاحسین (ادیب) خواستم تا به مدت یک ساعت عمامه خودش را به من امانت دهد.

ایشان گفت: عمامه را نیاز دارم.

گفتم: اگر برای نماز جماعت ظهر جایی می‌روی و عمامه را لازم داری، من تا آن وقت برمی‌گردم.

اما ادیب باز هم قبول نکرد.

من احساس کردم که این کار او عادی نیست. قدری در خود فرو رفتم و ناراحت شدم. او که قیافه مرا دید، پرسید: ناراحت شدی؟

گفتم: آره.

گفت: چرا ناراحت شدی؟

گفتم: خب ناراحت شدم دیگه.

گفت: شماها همتون همین‌طورید، خودتون، همه را زیر پا له می‌کنید ولی تا یک چیزی بهتون می‌گن ناراحت می‌شید.

من که انتظار چنین برخوردی نداشتم پرسیدم: من کی کسی را زیر پام له کرده‌ام؟

 گفت: تو چرا در مورد حوزه گفته‌ای در بیابان کفش کهنه نعمت است؟( اردیبهشت ماه در یک جلسه در حیاط مدرسه میرزاحسین، بحث نقد حسین آقا میرزایی مدیر مدرسه که پیش آمده بود و من گفته‌بودم در بیابان حوزه، کفش کهنه میرزایی هم نعمت است) ظاهراً این حرف من بر مسؤول حجرات (ادیب) گران آمده بود.

ادیب در ادامه گفت: تو اصلاً ‌از کی اجازه لباس داری؟

گفتم از حاج آقا کمال[ فقیه ایمانی].

ادیب گفت : تو دروغ می‌گویی. من، تو را پیش حاج آقا [کمال] می‌برم ببینم آیا تو راست می‌گویی یا نه ؟

 گفتم: تو چه کاره‌ای که من را جایی بخواهی ببری.

 

خلاصه، بحث ما بالا گرفت. و در نهایت ادیب که کاملاً عصبانی بود گفت: من، تو را آدمت می‌کنم.

من هم گفتم: بزرگتر از تو هم نتوانسته‌اند مرا آدم کنند!

خلاصه با حالت دعوا از هم جدا شدیم.  ولی هر چه فکر می‌کردم نمی‌توانستم علت عصبانیت این بنده خدا را متوجه شوم.

از مدرسه بیرون آمدم. و برای کاری به سمت خمینی شهر رفتم. در راه موبایلم زنگ زد. آقایی به نام اکبری از دفتر حراست حوزه پشت خط بودند.

 گفتند که الان در مدرسه میرزاحسین هستند و می‌خواهند با من حرف بزنند.

 من گفتم که در حال حاضر اصفهان نیستم. گفتند فردا بیا مرکز مدیریت با هم حرف بزنیم.

 من که این تماس را با دعوای صبح بی‌ارتباط نمی‌دیدم به اولین تلفن ثابت که رسیدم به اکبری زنگ زدم. گفتم برادر شما با من چه کاری دارید؟

گفتند باید حضوری صحبت کنیم.

 گفتم من که کارمند شما نیستم که هر وقت شما امر کنید خدمت برسم، شما اگر فرمایشی دارید نامه مکتوب بدهید تا من جواب بدهم.

بنده خدا که از عدم نرمش من در جواب، قدری جا خورده‌بود، گفت خیلی خب، باشد ما نامه مکتوب می‌دهیم!

ابتدا قصد نداشتم بروم. چرا که قبلاً ‌و در زمان دانشجویی، نحوه برخورد حراستی‌ها و اطلاعاتی را دیده و یا  اوصاف برخوردهای بد آن‌ها را شنیده بودم. اما چون قصد داشتم به یزد بروم، می‌خواستم اول ببینم چه خبر است بعد بروم یزد. فردای آن روز، به آقای اکبری زنگ زدم و گفتم من دارم می‌آیم مرکز.

گفتند: که شما که گفتی تا نامه مکتوب ندهیم، نمی‌آیی!

 گفتم: شما نامه‌تان را بدهید، ولی من امروز وقتم آزاد است می‌خواهم بیایم.

 خلاصه رفتیم. یک ساعت، یک ساعت و نیمی صحبت کردیم.

گفت شما که ذیل مرکز مدیریت درس نمی‌خوانی، نباید لباس بپوشی و گرنه می‌فرسیتمت، دادگاه ویژه روحانیت.

بنده خدا تصور می‌کرد، ما از بچه مثبت‌هایی هستیم که تا اسم دادگاه ویژه می‌آید، دست و پای‌مان را گم می‌کنیم و سمعاً و طاعتاً گفتنمان بلند می‌شود.

گفتم: برادر من سر سوزنی برایم قانون -  از آن جهت که قانون است نه از ان جهت که پشتوانه شرعی دارد- مهم نیست. من شرع برای مهم است. حاکم شرع هم به من اجازه داده است. اما با این حال چون حوصله اتلاف وقت و دادگاه و دادگاه کشی ندارم، علی رغم اجازه‌ای که دارم،  لباس نمی‌پوشم. دعوا که با هم نداریم.

در ادامه هم بحث کشید به اینکه چرا من از مرکز مدیریت رفته‌ام و انتقاداتم به حوزه چیست و طبق معمول نصایح ابن عباس وارانه شروع شد.

آخر سر هم برگه اظهارات را پر کردم و خداحافظ شما.

نکته مهم این است که تا این لحظه هنوز نمی‌دانستم علت حساس شدن حوزه روی من و برخوردهای این چند روزه چه بوده است.

 

 

پرده سوم

شنبه 28 آبان، حاج آقا رهبر در مسجد دانشگاه صنعتی سخنرانی کرد. موضوع صحبت شان «اخلاق در معارف» بود. در لابلای بحث اشاراتی هم به بحث غرب‌شناسی کرده بود. از خوبی‌ها و بدی‌های تکنولوژی گفته بود. گفته بود که برق، راردار، اینترنت خوب است اما بخش‌هایی از تکنیک را باید حذف کرد. حاج آقا رهبر در اثبات خوبی‌های تکنیک به آیه سوره الرحمن استناد کرده بود.

ما هم که از تفسیرهای مدرنیستی از قرآن به شدت مکدر می‌شویم، بعد از گذشت سه هفته، یک مقاله در نشریه قیام با صاحب امتیازی تشکل آرمان چاپ کردیم.

مقاله مزبور، حزب‌الله و حاج آقا رهبر را به واکنش وادار کرد. حاج آقا رهبر به آرمان زنگ زد و من هم که آنجا حضور داشتم یک ساعت و نیم با او تلفنی صحبت کردم. ایشان هر چه می‌گفت،  بنده جواب می‌دادم.

 یک سؤال اساسی پرسیدم، که حاج آقا رهبر تا آخر کار از پس پاسخ آن برنیامد و آن اینکه دلیل شما برای این سخن که «سلطان» در آیه سوره الرحمان، همان «تکنولوژی» است، چیست؟

ایشان گفتند من تنها احتمال داده‌ام. من فایل صحبت‌های مسجدشان را برایشان پخش کردم. گفتم حاج آقا شما در سخنرانی‌‌تان صحبت از احتمال نکرده‌اید، بلکه قطعی سخن گفته‌اید.

حاج آقا رهبر، هفته بعد در نشریه باران شورای مسجد مدعی شد که من تکنولوژی را تنها به عنوان یک «احتمال» مطرح کرده‌ام ( در حالی که در فایل صوتی صحبت‌های مسجد ایشان،‌ اصلاً چنین چیزی نبود بلکه برعکس، ایشان با صراحت و قطعیت از یکی بودن «سلطان» و «تکنولوژی» صحبت کرده‌بودند.)

به موازات نشریه نقد حاج آقا رهبر، بچه‌های آرمان قصد برگزاری یک مناظره در دانشگاه با موضوع «انقلاب اسلامی و غرب» را داشتند. مدعوین هم کسی نبودند جز صادق دهقانی عضو سابق شورای مرکزی تشکل آرمان و فرزاد نعمتی عضو سابق شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه. این مناظره قرار بود در سال 88 با میزبانی نهاد انجام شود اما به دلیل فشارهای برخی ارگان‌ها و کوتاه آمدن مسؤول وقت نهاد ( آقای آ کوچکیان) در برابر این فشارها لغو شده بود.

این بار هم برنامه مناظره بعد از کش و قوس های فراوان لغو شد.

سه شنبه گذشته، در جلسه شورای مشورتی دانشگاه بچه‌های آرمان اعتراض کرده‌بودند که چرا مناظره لغو شده است. (برای دانستن دلایل لغو مناظره اینجا را بخوانید). حاج آقای کریمی از اعضای سابق نهاد گفته بودند که دهقانی، اصلاً طلبه نیست بلکه از حوزه به دلایل آموزشی دو سال است که اخراج شده‌است. بعد از جلسه هم به بچه‌های آرمان گفته بود که دهقانی اصلاً خلع لباس شده است.

شب به آقای کریمی زنگ زدم. گفتم: حاج آقا این مطالبی که شما گفتید به این شکل نبوده که شما فرموده‌اید. من خودم از مرکز مدیریت، و نه از طلبگی رفته‌ام.

ایشان گفتند: که امروز صبح، با بنده از مرکز مدیریت تماس گرفته‌اند و گفته‌اند که ایشان (دهقانی ) دو سال است که از حوزه اخراج شده‌اند و ما به ایشان در مورد لباس پوشیدن هم هشدارهای لازم را داده‌ایم.

(در حالی که من امتحانات خرداد را شرکت کرده‌بودم، و اول سال تحصیلی امسال هم اشتغال به تحصیل برایم صادر کرده‌بودند.)

این جا بود که فهیمدم ماجرا از چه قرار است.

ظاهراً ماجرا از این قرار بوده که مقاله نقد من به حاج علی رهبر،  در فضای مرکز مدیریت حوزه و برخی مدارس دهن به دهن مطرح شده بود و حوزه علمیه به شدت از این مقاله عصبانی بوده که چرا صادق دهقانی جوجه طلبه ، سوگلی حوزه اصفهان، حاج آقا علی رهبر را نقد کرده‌است. مرکز مدیریت برای فرار از زیر این فشار به دست و پا افتاده بود و مدعی شده بود که دهقانی اصلاً طلبه ما نیست و ما او را اخراج کرده‌ایم.

این جا بود که فهیمدم چرا مسؤول حجرات (ادیب) این قدر عصبانی بود. فهمیدم منظور ادیب از اینکه می‌گفت «تو (دهقانی) همه را زیر پای خودت له می‌کنی» چه بود!

فهیمدم چطور شده است که بعد از گذشت شش ماه از ملبس شدن بنده، به یک باره حوزه یادش افتاده‌است که ما ملبسیم.

فهمیدم چرا مرکز مدیریت چرا به دانشگاه زنگ زده‌اند و ما بقی ماجراها. ( البته خدا از پشت پرده باخبرتر است)

من البته خدا را شاکرم که به زعم این‌ آقایان از حوزه اخراج شده‌ام. حوزه‌ای که آقا درباره آن می‌فرماید: « من هر وقت به حوزه فکر می‌کنم، حقیقتاً‌یک حال سراسیمگی مرا می‌گیرد، ما باید حوزه را علاج کنیم، وگرنه خدای متعال ما را روز قیامت مؤاخذه خواهد کرد.»، همان بهتر که من از چنین حوزه‌ای که موجب سراسیمگی آقاست اخراج شوم.

حوزه ای که آقا در مورد آن می‌فرماید: «اگر حوزه بخواهد از تحول بگریزد، منزوى خواهد شد؛ اگر نمیرد، اگر زنده بماند. البته مایه‏ى دین مانع مردن میشود، اما منزوى خواهد شد؛ روزبه‏روز منزوى‏تر خواهد شد.8/9/86» و تا این لحظه تحول مد نظر آقا در آن اتفاق نیفتاده‌است و رو به مرگ و انزوا می‌رود، همان بهتر که ما را از آن اخراج کنند.

من تا قبل از صحبت با حاج آقا کریمی تصور می‌کردم، شاید بهتر بود قدری مقاله نقد حاج آقا رهبر را ملایم‌تر می‌نوشتم. ولی وقتی فهمیدم که حوزه چقدر آزاداندیش است، از ته دل خدا را شکر کردم که این مقاله را با همین سبک و سیاق نوشته‌ام.

بعد از این که تمامی این حوادث برایم رمز گشایی شد، احساس کردم مقاله حاج آقا رهبر از باقیات صالحات من است.

الان هم که این کلمات را تایپ می‌کنم، حضور من در مدرسه میرزا حسین ممنوع شده است و به دربان مدرسه هم سپرده‌اند که مرا به مدرسه راه ندهد!

آزاداندیشی این قدر دارد از حوزه و دانشگاه ما شره می‌کند که هر کس خلاف آمد عادت حرف بزند به بدترین شکل از رینگ بیرونش می‌کنند. کسی نیست بگوید اگر مقاله دهقانی چهار تا کلمه‌اش تند بود که نبود- برخودرهای شما که خیلی کند است را چه کنیم؟!

البته من در حال حاضر تکلیف خود را نه در نقد حوزه، بلکه در جایی دیگر یافته‌ام و فرصت اتلاف وقت خود با کل کل کردن با حوزه را ندارم.

مسأله من الان «غرب» است. این سخن را در «ما و مسأله رسالت تاریخی» هم گفته بودم و اگر نه این بود که علی رهبر آیه سوره الرحمان را بر تکنولوژی تطبیق نکرده بود حتی همان مقاله را نمی‌نوشتم.

ولی بد نیست این نکته را بگویم که با تمام وجود در برابر تفسیرهای مدرن از آیات و روایت خواهم ایستاد. اگر حاج آقا رهبر برای آنها محترم و مهم است، قرآن و روایت برای من هزار برابر مهم‌تر است.

 

جانم فدای قرآن، امام زمان فدای قرآن.

  • ۹۰/۱۰/۰۸
  • صادق دهقانی

نظرات  (۲۱)

{جانم فدای قرآن، امام زمان فدای قرآن.}
سلام بر برادر صادق!
به توصیه همیشگیتان عمل کردم و متن را از ابتدا تا انتها خواندم؛راستش بنده شخص شما را نمی شناختم و به طور اتّفاقی وقتی دنبال مطالبی درباره غرب و غرب زدگی می گشتم پایم به وبلاگتان باز شد؛با خواندن مطلب «نیازهای وهمی» یک اندیشه نو و پویا را دیدم؛من به شخصه دیدی 180 درجه مخالف آن متن را داشتم اما انگار راننده ماشینی دارد در هوایی صاف حرکت میکند که یکدفعه به سختی به یک دیوار وسط جاده برخورد می کند و آنگاه متوجه می شود مقصد در خلاف جهت ابتدایی که در ذهنش بود قرار دارد؛آری گزاره های مستحکم منطقی که بکار بردید مرا بعد ‌از دوباره خواندن به دیدی متفاوت و در عین حال مستحکم بر حقایق جهان رسانید،دیدی که قبلا آنرا در قرآن می دیدم امّا نمی دیدم!(در واقع با ابهام و حالتی اخلاقی صرف می دیدم)
صراحت لحن یکی از صفات من است که اطرافیانم بدان اذعان دارند، از مدح گویی نیز بیزارم ...
من در نوشته های شما «زنده بودن» «نو بودن» و «بر حق استوار و محکم بودن» نوشته های استاد علی صفایی را می بینم که در اندیشه های کم کسی دیگر یافته ام؛حرکت مداوم و نو شدن و در جمود نماندن، رسالت و بار امانت الهی را بر دوش خود حس کردن مواهب بزرگی اند که خداوند به کم انسانی عرضه میکند و اگر او شکرگزار باشد و فقط خدا را بخواند و بخواهد تاریخ را تکان خواهد داد!
خداوند بر توحید حفظتان کند و بر قدرت حق جویی و حق طلبی و حق گویی تان بیافزاید!
  • سعید سعادت
  • سلام
    1. بهترین کار ممکن برایت خارج شدن از "صنف" روحانیت است.
    2. نصیحت برادر کوچیکه: نگذار شرایط دیگران شرایط تو شود.
    3. مسئله رزق و روزی شبهه سبکی است. عالم طلبگی نیز.
    4. اللهم اجعلنا من الصالحین و الصادقین و الصابرین، به ترتیب!


    در جواب سعادت
    سلام و رحمت خدا
    نصیحتت را متوجه نشدم.
    شبهه «عالم طلبگی» در اصفهان خیلی‌ها را زمین‌گیر کرده. همه اینجا دنبال این هستند که«عااااااالََََم» پیدا کنند!
  • صادق دهقانی
  • در جواب برادر علیرضا توسلی
    سلام و رحمت خدا
    و اما بعد... بعد از جلسه مسجد سید احساس می‌کردم این جلسه از معدود جلساتی بوده‌است که وقتم را به هدر نداده‌ام. اما بعد از کامنت شما فهیدم ظاهراً قضیه از قرار دیگر است.
    البته که در آن جلسه به شما گفتم اگر برگردم مقاله علی رهبر را جوری دیگر می‌نویسم.
    البته که گفتم از حوزه گلایه‌ای ندارم که به من اجازه ملبس شدن نمی‌دهد.
    اما اینها قبل از این بود که بفهمم حوزه به خاطر مقاله علی رهبر دارد با من این گونه برخورد می‌کند.
    برادر مطلب واضح است یک وقت حوزه اولاً و بالذات می‌آید و می‌گوید که آقای دهقانی شما در سیستم نیستی لباس نپوش. بنده هم مخالفت نمی‌کنم می‌گویم چشم.
    اما یک وقت بنده بعد از رفتن از مسجد سید، شب با حاج آقا کریمی تلفنی صحبت می‌کنم و خیلی چیزها دستم میاید و می‌فهمم که دلیل این همه جار و جنجال حوزه، مقاله علی رهبر است آن وقت قضیه فرق می‌کند.
    گفتی که من بی‌ادبم و بی معرفت. این حرف را از دهن هرکس می شنیدم چندان تلخ نبود اما از دهن کسی که به حق سودای جامع شدن را دارد حرف دردناکی است. واقعاً امام هم این گونه بود!
  • صادق دهقانی
  • ادامه جواب به علیرضا
    برادر شما می‌توانستی یک اس ام اس بدهی یا یک زنگ بزنی تا ببینی قضیه از چه قرار است. بپرسی چرا من حرفم را عوض کرده‌ام؟ چرا یک کم حسن ظن ندارید؟ چرا با قطع اعتقاد دارید که من بی ادبم؟ چرا با قطع می‌گویید تو بی‌معرفتی؟
    برادر من نه منافقم، نه از کَل کَل با حوزه پولی به دست میاورم و نه حوصله دارم وقت ارزشمند تو و خودم و بقیه را تلف کنم. اما می‌سوزم از اینکه با یک مقاله که البته ممکن است نقص هم داشته باشد این گونه برخورد می‌شود. اون وقت که با شما در مقبره ایت ا.. شفتی صحبت می‌کردم، از این اتفاقات خبر نداشتم.
    من از این شاکی‌ام که چرا حوزه آزاداندیش نیست. لباس مال خودشان و شهریه هم ایضاً. چرا به دربان سپرده‌اند مرا راه ندهد؟ چرا و هزار تا چرای دیگر
    حاج علی بدون هیچ دلیل قطعی، تکنولوژی را پای قرآن می‌گذارد. یا این کار را عمداً‌ کرده که غلط کرده، یا سهواً بوده که همان است که من نوشته‌ام. که استاد رهبر ناخواسته(تأکید می‌کنم ناخواسته!ناخواسته!ناخواسته!ناخواسته!ناخواسته!) قرآن را تفسیر به رأی کرده است.
    اما شما چی؟ غیر از این است که از هیچ کدامتان صدایی در نیامد. همه تان داشتید عالم طلبگی را تمرین می‌کردید و صد بار از روی «عالم طلبگی» می‌نوشتید. البته که روش شما غلط نیست. چون دیکته نانوشته غلط ندارد. البته که دیکته من غلط است چون من لا اقل یک چیزی نوشته‌ام. و مسلم نمره‌اش ده بود. شماها که همه صفر شدید.
  • دانشجوی صنعتی دیروز و طلبه امروز
  • .با سلام

    در این که حوزه مشکلاتی دارد کسی انکار نمی کند ولیکن:

    اینکه شما تمامیت حوزه را آفت دار می بینید بی انصافی است.

    امام خمینی و شهید مطهری ، شهید بهشتی، شهید دستغیب، علامه جعفری و.... و کسانی که در "همین حوزه" درس خوانده اند و "همین دروس" را نیز خوانده اند به این جایگاه و مقامات علمی و عملی رسیده اند و همچنین علمای فعلی از حضرت آقا گرفته تا علامه مصباح و حسن زاده و ....این راه را ادامه داده اند ولیکن:

    شاید نقدهایی به حوزه داشته باشند برای سازندگی آن ولی بنده در جایی ندیده ام که به مانند شما حوزه را لجن بار کنند....

    یا اینکه نفهمیدند و نمی فهمند یا اینکه می فهمند و سکوت کرده اند!!! ویا اینکه شما بعد از مدت کمی در حوزه از همه بهتر فهمیده اید!!!!

    البته این به این معنا نیست که شما نمی فهمید ولی این احتمال را بدهید که نمی توان با 3-4 سال حوزه ، اون هم کلاسهای دو در میان صاحب نظر بشوید و چوب حراج بزنید.

    بنده که هرچی فکر کردم نفهمیدم در حوزه کی 5 سال استصحاب می خونن ، البته این حرفو گذاشتم به پای کم تجربگی دروس حوزویتان هر چند می فرمایید پایه 7و 8 را نیز خوانده اید!!!!.

    از بس خض الباطلات غرب سرتاپای شما را گرفته ، عالم داشتن را به هایداگر انتصاب می کنید در حالیکه شمایی که دم از نبود حوزه روایی در حوزه می زنید در این زمینه به روایت ها که حرف های دارد مراجعه نمایید(در طریقت با خضر بودن بایدت...)امثال شهید چمران و همت نیز خضر راه خود را که امام خمینی بود پیدا نمودن نه اینه شما می فرمایید نیاز به عالم نیست!!!

    از شهدا گفته اید مرد عمل بودن که همه قبول داریم ولی الان وظیفه چیست؟رهبری چه می گوید؟کجا را نشانه گرفته است؟ شما کجای از این جنگ تعریف شده دارید حرکت می کنید یا فقط حرافی می کنید؟دانشگاه که زدی خاکی ، حوزه هم زدی خاکی، خدا بخیر کنه!!!
  • دانشجوی صنعتی دیروز و طلبه امروز
  • ادامه (حتما از باب آزاد اندیشی نمایش می دهید)
    .........
    از شهدا گفته اید مرد عمل بودن که همه قبول داریم ولی الان وظیفه چیست؟رهبری چه می گوید؟کجا را نشانه گرفته است؟ شما کجای از این جنگ تعریف شده دارید حرکت می کنید یا فقط حرافی می کنید؟دانشگاه که زدی خاکی ، حوزه هم زدی خاکی، خدا بخیر کنه!!!

    شنیدم اخیرا هم وارد دانشگاه شده اید و به هم ریختگی درونت را به تشکل آرمان انتقال داده ای و اون بندگان حدا را نیز به هم ریخته ای . اگر خودت به نتایجی رسیدی مشکلی نیست ، خواهشا دیگران را دو دل نکن ،آن هم جوان پر احساس و دغدغه مند پاک را .

    به راستی مصطفی به آیه الله فقیه ایمانی این اندیشه هایت را گفته ای که اصول و فقه و حوزه و ...... و اجازه لباس دادند !!!! چرا همه را دور بزنیم؟؟؟؟

    به راستی این روحیه را در درون شما چند باری دیدم که باید عرض کنم جایی که به صلاحت باشد قانونی می شوی و جایی که به ضررت منشرع می شوی.!!! مگر در حکومت دینی می توان دور زد و قانون را رعایت نکرد به نام شرع.(گفتم: برادر من سر سوزنی برایم قانون مهم نیست. من شرع برای مهم است.) اگر به حاج آقا فقیه ایمانی هم بفرمایید که مرکز گفته ملبس نشوید باز هم ببین همین جواب را به شما می دهد.)

    در پایان عرض می کنم که اجتهادت بسیار آبکی است . چون بنده یاد دارم قبل از این هم به شما هشدارهای غیبت بیش از حد و آموزشی داده می شد حتما می دانستند شما نامه ای به حاج آقا رهبر خواهی نوشت!!!!
    در ضمن اون صحبت آقای ادیب را دیگران نیز می گویند چرا که به نام صراحت ، بی ادب میشوید و حرمت افراد را نگاه داشتن با نقد زدن متفاوت است. حداقل مراجعه به اخلاق نقد بکنید. پس تکلم طوفانی آقای ادیب نیز ربطی به حاج آقا رهبر ندارد .

    اینکه از مرکز زنگ زدند چه ربطی به حاج آقا رهبر دارد شما مشکل آموزشی و غیبت کلاسها و ...داشته اید تا آنجایی که حاج آقا میرزایی هم به شکوه درآمده بود و ....و آیا وظیفه حوزه پیگیری نست؟؟؟؟

    در پایان عرضم اینه که اندیشه های خودت برای خودت محترم ولی اندیشه خود را میزان خوب یا بد بودن قراردادن اشتباه فاحش است. .
  • صادق دهقانی
  • در جواب دانشجوی صنعتی دیروز و طلبه امروز:

    1- آقا می‌فرمایند :« من هر وقت به حوزه فکر می‌کنم، حقیقتاً‌یک حال سراسیمگی مرا می‌گیرد، ما باید حوزه را علاج کنیم، وگرنه خدای متعال ما را روز قیامت مؤاخذه خواهد کرد.»

    در این سخن آقا لااقل دو نکته کلیدی وجود دارد:
    یک، ایقدر وضعیت حوزه و مشکلات آن جدی و خطیر است که صرف یادآوری آن موجب سراسیمگی آقا می‌شود.
    دو، «علاج» تعبیر است که برای «بیمار» به کار می‌برند. در حقیقت از نظر آقا حوزه، «بیمار» است.
    در ضمن من اولین کسی نیستم که این مطالب را فهمیده‌ام. نظیر این تعابیر در سخنان آقا زیاد هست شاید شما توجه نکرده‌اید که ندیده‌اید.

    2 - آقا می‌فرمایند: «اگر حوزه بخواهد از تحول بگریزد، منزوى خواهد شد؛ اگر نمیرد، اگر زنده بماند. البته مایه‏ى دین مانع مردن میشود، اما منزوى خواهد شد؛ روزبه‏روز منزوى‏تر خواهد شد.8/9/86»
    و تا جایی که بنده خبر دارم در این سه چهار سال به هیچ وجه آن تحولی که آقا انتظار داشتند در حوزه اتفاق نیافتاده، پس می‌توان راحت این ادعا را کرد که:
    حوزه کنونی رو به مرگ و یا لااقل انزاواست.
    مضافاً‌ اینکه حوزه، برعکس حرف اقا را عمل کرده و می‌کند،
    آقا می‌فرمایند حوزه را دانشگاهی نکنید(سفرقم 89)،‌ مرکز مدیریت اصفهان این کار را می‌کند.

    3 - بنده کی، کجا و چگونه حوزه را لجنبار کرده‌ام؟ این وبلاگ نوشته‌های من است، دقیقاً بگویید کدامش لجنبار کردن حوزه است. در مدرسه و در جمع‌های خصوصی هم دو انتقاد به حوزه وارد کرده‌ام:
    یک: اکفتاء به فقه و اصول و غفلت از معارف
    دو: مدرن شدن حوزه و غلبه ساختار تکنیکی
    نمی‌دانم این انتقادات لجنبار کردن حوزه است؟ این دو انتقاد دقیقاً در حرف‌های آقا وجود دارد پس مبتنی بر نظر شما آقا هم خدای نکرده حوزه را ... .
    اینکه در بیابان کفش کهنه میرزا حسین نعمت است، لجنبار کردن حوزه است؟ در آن درس‌هایی که به شما می‌دهند به شما نیاموخته‌اند در مثل مناقشه نیست؟

    4- بنده به اشتباه لفظ استصحاب «شیخ» را نوشته بودم، اما منظورم بحث استصحاب به صورت کلی بود، با در نظر گرفتن رسائل و کفایه توأماً. بعد از کامنت شما این اشتباه را در متن اصلی هم تصحیح کردم. اگر نزاع شما بر سر رسائل است، من حرفی ندارم اما محل نزاع من استصحاب به شکل مبسوط آن است.
  • صادق دهقانی
  • ادامه جواب دانشجوی صنعتی دیروز ...

    در ضمن این ادعا که خواندن بحثی مانند استصحاب،‌ حد اقل پنج سال ( در خارج و سطح) زمان می‌برد، حرف من نیست. سخن استاد جوادی آملی است. ایشان چندین مرتبه در شرح رحیق مختوم (درس‌های اسفار) این نکته را بیان کردند.
    و مسلم توجه دارید دعوای من در نوشته‌ام، بر سر اجتهادی خواندن استصحاب بود. وگرنه شب امتحانی که مشکل نیست.
    اما با این حال اگر شما اصرار دارید که تجربه‌تان از آقای جوادی آملی بیشتر است و می‌توانید در کمتر از 5 سال افراد را در استصحاب ملا کنید، لطف بفرمایید اجازه دهید ما در درس‌تان حاضر شویم و از محضرتان استفاده کنیم.

    5- چه کسی گفته‌است این علمای بزرگی که شما فرمودید، نتیجه روند آموزشی حوزه هستند؟ «امام اصلاً جوهره‌اش فرق می‌کرده که امام شد و نه با خواندن این کتب.»
    (این جمله نیز مضمون یکی دیگر از سخنان آقاست)
    در ضمن می‌دانید که امام در مدرسه فیضیه، فلسفه درس می‌داد، کوزه‌ای را که پسرش مصطفی از آن آب خورد را آب کشیدند.
    همه می‌دانند قم قلب حوزه است و فیضیه قلب قم. در فیضیه این کار را کردند معلوم است که در بقیه جاها چه خبر بوده است.
    امام می‌گویند اگر انقلاب نشده بود وضعیت حوزه ما به وضعیتی بدتر از وضعیت کلیساها در دوران قرون وسطی تبدیل شده بود. این که وضع حوزه قبل از انقلاب است، وصف حوزه بعد از انقلاب را هم از زبان آقا شنیدیم.

    6- از خض الباطلات غرب سخن گفتید. لطفاً‌ بفرمایید که در زمینه غرب‌شناسی چه مطالعاتی کرده‌اید؟
    در ضمن قرآن را که قبول دارید. می‌فرماید: «من یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله»،
    اولاً: در نگاه قرآن از ملزومات تمسک به عروه الوثقی، کفر به طاغوت است
    دوماً: مقدمه واجب، عقلاً واجب است و «شناخت» غرب مقدمه «کفر» به غرب است.

    نتیجه: از ملزومات تمسک به عروه الوثقی، شناخت غرب است. (اگر این استدلال آبکی بود، شما با استدلال سنگکی خود آن را رد کنید)
    در ضمن ممکن است بفرمایید در کدام روایت در مورد «عالم طلبگی» صحبت شده‌است؟

    7- فرمودید تکلیف چیست؟ و من کجای این نزاع جا دارم؟ این شد یک سؤال اساسی و حرف حسابی. جواب این سؤال را در مقاله «ما و مسأله رسالت تاریخی» نوشته‌ام. به آنجا مراجعه بفرمایید.
  • صادق دهقانی
  • ادامه جواب به دانشجوی دیروز...

    8- از آرمان صحبت کرده بودید. برادر، بی‌‌خیال آرمان. آنها خودشان عقل و قوه تمییز دازند، قدرت فهم دارند، شعور دارند، اگر حرفهای من به دردشان نخورد قبول نمی‌کنند. شما غصه آنها را نخورید. شما حواستان به این قضیه باشد که حوزه بیمار است و رو به مرگ و انزوا می‌رود، مواظب باشید شما نیز که در حوزه هستید و با برنامه آموزشی آن حرکت می‌کنید، از باب «حکم احدالمتحدین یسری الی الآخر» شما هم به بیماری دچار نشوید و بلکه به انزوا و مرگ.

    9- گفتید «به راستی مصطفی!»،‌اخوی من مصطفی نیستم. من صادق دهقانی ام. تصور می کنم که شناخت شما از فکر من، مانند شناختی باشد که از اسمم دارید!
    واقعاً متأسفم.

    10- از اینکه گفتم به قانون ملتزم نیستم ظاهراً‌ برآشفتید. برادر اگر نمی‌دانید بدانید قانون وحی منزل نیست. توسط روایات هم تدوین نشده است. قانون فی نفسه هیچ حجیت شرعی ندارد. اگر ما به قوانین جمهوری اسلامی ملتزمیم چون فتوای امام و آقا است. ایشان چون فقیه هستند حرف شان حجیت دارد.
    بنده به ولایت فقیه اعتقاد دارم. اعقتاد دارم حرف فقیه از هر قانونی بالاتر است. حاج آقا کمال مجتهده. می‌تونه اموال بی صاحب مانده میرزاحسین را عمومی کند و حلال نمی‌تواند به یک نفر اجازه لباس بدهد؟ اصلاً‌ حتی اگر قانونی هم مخالف حرف ایشان باشد با اجازه ایشان دیگر نافذ نیست. اساساً از ملزومات «ولایت» فقیه همین است. بد نیست کتاب ولایت فقیه امام را یک بار دیگر مرور کنید.

    10- حق با شماست. زنگ زدن مرکز به دانشگاه،‌ به دربان سپردن که دهقانی راه ندهند، اینکه حوزه بعد از شش ماه متوجه شده من ملبسم و مواردی نظیر، هیچ‌کدام «معلول» علتی به نام «نوشتن» مقاله حاج علی نیستند.
    احتمالاً‌ رابطه این موارد نه از سنخ «علت» و «معلول» بلکه از جنس«همزمانی پدیده‌ها» بوده‌است که به ناگاه همه با هم رخ داده‌اند.

    11-برای اینکه ثابت کنم مرد میدانم، کامنت شما را تأیید کردم و جواب هم دادم. اگر شما هم مرد میدانید، بیا روز یکشنبه 25 دی مباهله کنیم. نامردید اگر نیایید. بقیه نزاع‌هایمان برای آنجا.
  • فرزاد یوسفی
  • سلام
    دو سوال
    1- روش استنباط از معارف به کل با روش استنباط فقهی تفاوت دارد یا به صورت جزئی؟آن چیزی که ما شنیدیم این بوده است که درست است که روش استنباط در ضمن فقه تعلیم می شود ولی پس از تسلط بر آن می توان در بقیه حوزه ها نیز از آن استفاده کرد.

    2- بالفرض که به کلی فرق داشته باشد روش استنباط از معارف را چگونه و از کجا باید آموخت؟قطعا در روش از اسفار و فصوص آموخته نمی شود.
    ممنون



    در جواب فرزاد یوسفی
    سلام برادر
    در جواب سؤال اولت باید بگویم که روش فهم فقهی و معارفی تا حدی اشتراک دارند اما از یک جایی به بعد از هم جدا می‌شوند.
    به عنوان مثال اصول عملیه که در علم اصول بحث مبسوط وسنگینی است تقریباً در بخث‌های معارفی هیچ جایی ندارد. تفصیل مطلب را در نامه‌ای که برای حاج آقا طاهرزاده نوشته‌ام بخوان.
    واقعیت این است که روش بحث معارفی مدون نیست و بعید می‌دانم در اسفار و فصوص هم لقمه آماده‌ای گیرمان بیاید. ولی باید بالاخره خودمان دامن همت به کمر بزنیم.
  • سامان انصاری‌پور
  • سلام داداش
    به خدا پناه میبرم از شر شیطان ونفس
    اگه نمی شناختمت با خواندن این نوشته میگفتم سوپر من هستی که هیچ نقصی ندارد و اگر زنان محله خواندن نوشتن بلد بودند و این نوشته تو را می خواندند و میفهمیدند هر ان بر سرت هجوم می اوردند و به بهانه تقدس و ... تکه و پاره ات می کردند.
    ببین برادر من ما تمام مشکلمون همینه که اتهام نفس در جانمون رسوخ نکرده. در مقام حرف میگوییم ولی به عمل که میرسد زرشک...
    واقعا در همین قضیه ی به این طول و تفصیل که بیان کردی(این را هم نفهمیدم که تو که اینقدر وقت برایت مهم است چه جوری وقت کردی بشینی این همه مطلب بنویسی.مطلبی که بود نبودش چه فرقی میکرد؟ اخرش مثلا ما فهمیدیم که بابا ایول صادق دهقانی عجب کاری کرده از حوزه رفته بیرون و شهریه هم نمیگیره. عجب ایمان و توکلی. تو تا حالا کجا بودی؟؟؟حالا کجایی بیام یه تار موتو برای تبرک بگیرم؟؟؟ ولش کن اصلا ) یعنی تو اصلا اشتباه نکردی.... بابا اخر عصمت. جمع کن این در و دکونو
    یه نکته دیگه اینکه ما هر غلطی دوست داریم می کنیم بعد با یه شکسته بندی ساده که مثلا ما که سراپا گناهیم و از این مدل حرفها ... سعی می کنیم کسی اشتباهات ما را نبینه. یا اگر هم دید با دیدن همین شکسته بندی های ... پیش خودش بگه که نه خودش هم قبول داره که اشتباه کرده .(البته شان شما که اجل از این اتهاماته. بالاخره به قول اون رفیقت وما ادراک ماالدهقانی)ولی به نظر من اگر کسی دم از علامه و المیزان میزنه خیلی بیخود میکنه که سعیش این نیست که مراقبات علامه را هم در خود پیاده کنه. والبته نعوذ بالله حضرت ایت الله دهقانی درگاه قدس حضرتت مطهر از این دری وری های امثال من است.
    قصد داشتم یه کمی موتورتو پایین بذارم که زیاد اون وری نیفتی اینجوری تنظیم میشی و همش تعریف و تمجید بارت نمیکنن. البته من اونجوری که یه عده ای مفرط میگن نمیشناسمت شاید اونا راست بگن.
    برو خوش باش ای قلب محل ظهور اشراقات اخرالزمانی...
    راستی اگه منو نشناسی که حدس میزنم نشناسی مطلبمو درج نمیکنی؟ بابا ازاد اندیش
    س
  • دانشجوی صنعتی دیروز و طلبه امروز
  • سلام

    خیلی جالبه!!!

    نوشته مرا نمی زنی تنها به این دلیل که مرا نمی شناسی!!!!!

    ازت با این همه اصطلاحات کت و کلفتی که به کار می بری توقع دیگری داشتم!!!

    برادر مگر امیر المومنین نفرمود: انظر الی ما قال و لا تنظر ال من قال!!!!!

    خیلی در متن نوشتارت تناقض داشتی که به خاطر عاجز بودن از پاسخگوییت طفره رفتی!!!!!

    برادر انقلابی!!!پیرو روح الله خمینی!!!کسی که نمی توانی سکوت کنی!!!!! پس چرا به حاشیه رفتی؟؟؟؟؟

    چرا نگذاشتی دیگران با حقیقت آشنا شوند؟؟؟؟؟؟؟

    یک نفر از بچه های دانشگاه می گفت : اینها از جمله کسانی اند که هدف وسیله شونو توجیه می کنه و حالا به این موضوع رسیدم.شایدم گفتار حمزه درباره شما صادق!!باشه.

    اگر مرد!!! میدانی متن نظرات بنده را همراه با پاسخ بزن .

    کونوا دعات الناس بغیر السنتکم.... حرافی بس است.داد زذن بس است پاسخگو باش آقای دغدغه!!!
  • صادق دهقانی
  • در جواب برادر مؤمنی

    سلام و رحمت خدا

    1- برادر مؤمنی، این مفسرین و فلاسفه قوی که ما در حال حاضر داریم به عنوان مثال حضرات آیات جوادی و مصباح، آیا این ها محصول حوزه هستند؟
    آیا سیستم آموزشی حوزه و کتابهای رایج آن فیلسوف پرور و مفسر پرور است؟ اگر شما ادعایتان این است دلیلتان چیست؟
    شما ببینید فقط در اصول و فقه چه کتاب‌هایی خوانده می‌شود در فلسفه،‌ عرفان، تفسیر چه کتاب‌هایی خوانده می‌شود؟
    الان در درس اصول، درس خارج شیخ (رسائل) را همه طلبه‌ها می‌خوانند، خب ببینیم اگر کسی بخواهد فیلسوف بشود هم شرایط آموزشی و کتابها برای این کار فراهم است؟ بخواهد مفسر بشود چی؟ غیر از این است که باید خودش دامن همت به کمر بزند و در کنار درس های مرسوم مطالعه آغاز کند؟
    البته در همان فقه و اصول هم جد و جهد لازم است. ولی بحث بر سر این است که مسیر و رینگ حوزه راحت اجازه فعالیت در فقه را می‌دهد و سیستم هم درسهای فقه و اصول را از شما می‌خواهد اما در فلسفه، کلام، عرفان و تفسیر شما باید دوبله کار کنید!

    این حسین آقای میرزایی با چند طلبه فاضل دیگر قصد داشتند مدرسه حکمت در اصفهان راه بیاندازند. برنامه‌شان این بود که طلبه‌ها از پایه چهار به بعد در کنار اصول و فقه، کم کم وارد فلسفه هم بشوند. چه برخوردی با این آقایان شد؟
    هیچی آقای مرکز مدیریت فرمودند: طلبه ها از پایه ده به بعد می‌توانند در کنار شرکت در درس فقه وارد مدرسه حکمت هم بشوند!

    اصلاً آدم خنده‌اش می گیرد به کار این آقایون. مدرسه «حکمت» یعنی این که طرف نمی‌خواهد مجتهد در فقه شود، ما بهش می‌گوییم الا و بالله تو باید مجتهد بشوی و درسهای آن را هم بخوانی(رسائل، کفایه، مکاسب) و اگر نخوانی شهریه‌ات را قطع می‌کنم!
  • صادق دهقانی
  • ادامه جواب به برادر مؤمنی:

    برادر مؤمنی! در حال حاضر حوزه وجوه متعددی ندارد، بلکه باید داشته باشد. حرف من هم همین است که حوزه خوب است که قدری ابعاد متعدد داشته باشد!
    ما که این ابعاد متعدد را ندیدیم شما نشان بده این ابعاد کجاست؟ این که مفسرین و فیلسوفان کنونی را مال حوزه بدانید، تنها یک ادعا و بلکه بیشتر شبیه مصادره به مطلوب است!

    در حوزه کنونی فقه و اصول اگر تمام کار نباشد لااقل هشتاد درصد کارها و دروس است. فقط به عناوین کتب نگاه کنید:

    چهار کتاب در اصول می‌خوانید.
    که دو کتابش اجتهادی است رسائل چهار جلد(یا پنج جلد کنگره، یادم نیست چون من چاپ کنگره ندارم) و کفایه (دو جلد کنگره). یکی ابتدایی(موجز) و یکی متوسط (اصول مرحوم مظفر).
    روی هم رفته 9 جلد اصول

    در فقه سه کتاب می‌خوانید:
    احکام(فقه ابتدایی) لمعه (می توان یک فقه متوسط به حساب آوردش، چهار جلد کنگره)، مکاسب (فقه اجتهادی، چاپ کنگره را ندیدم ولی ما فرض می‌کنیم آن هم 4 جلد باشد)
    روی هم رفته 9 جلد فقه

    تا این جا 18 جلد فقه و اصول (صرف نظر از حجم کتابها، موجز کمر باریک! است و اصول مرحوم مظفر گردن کلفت!)

    در ادبیات سه کتاب خوانده می‌شود:
    صمدیه (برخی مدراس بدایه، هر دو را می‌توان نحو مقدماتی حساب کرد)، سیوطی(نحو متوسط)، مغنی ( که جز باب رابع آن که مطالب بسیار آموزنده و مفید است، بقیه مباحث آن نحو اجتهادی و یک اتلاف وقت محض! است)
    در نتیجه سه جلد

    در بلاغت، جواهر البلاغه را می‌توان یک کتاب متوسط به حساب آورد.(البته کتاب جامعی است اما در قیاس با مطول متوسط است)

    در کلام:
    چهل درس استاد قائمی!(بدون شرح) اصول عقائد آقای مصباح، محاظرات (از پایه‌های بالاتر خبر ندارم اگر کسی خبر دارد بگوید)همه را با هم سه جلد حساب کن. جهنم و ضرر چهل درس را هم «کتاب» حساب کردیم!

    در تفسیر: ترجمه قرآن یک، دو، سه، چهار و... (واقعاً تأسف آوره. به جان خودم سوگند اگر نبود که در قرآن بحث‌‌های فقهی مطرح شده، یک آیه از این کتاب هم در حوزه بحث نمی‌شد)

    در فلسفه: بدایه الحکمه ( فلسفه مقدماتی)، نهایه الحکمه (فلسفه متوسط، تا جایی که خبر دارم برخی فصولش هم تدریس نمی‌شود)
    روی هم رفته حدود سه جلد(جلد های بدایه و نهایه در قیاس با لمعه نصف آن حجم را هم ندارند ولی ما می‌گوییم همان سه جلد)

  • صادق دهقانی
  • ادامه جواب به برادر مؤمنی:
    نکته بسیار بسیار مهم در 7 سال مهم و نهایی آخر حوزه (از پایه 4 تا 10) فقط سه کتاب غیر فقه و اصولی مهم خوانده می‌شود: بدایه الحکمه، نهایهمف محاظرات(یکی دو کتاب هم در رجال و ... ورق زده می‌شود که باز برای فقه و اصول مهم است)

    خب 18 تا در فقه و اصول، 3 تا درفلسفه، سه تا در کلام، سه تا در ادبیات، یکی یک دانه در منطق و بلاغت

    واقعاً چه حوزه‌ای! و چه ابعاد متنوعی! به خدا شرمنده کردیم امام زمان را!

    برادر! 6 برابر فلسفه، فقه و اصول می‌خوانند، 6 برابر کلام، فقه و اصول می‌خوانند! وزان فلسفه و ادبیات یکی است.
    این ترجمه قرانها توهین به ساحت مبارک قرآن است.
    من افراط کرده‌ام یا آش حوزه این قدر شور است؟

    حالا راحت می‌شود در مودر حوزه قضاوت کرد. کلی حرف نزنیم بیایید روی مصادیق صحبت کنیم.

    2- تاریخ اون صحبت آقا را باید از روی «حوزه و روحانیت» ببینم. ان شائ الله بهتان عرض می‌کنم.

    3- فکر کنم یک سؤئ تفاهم رخ داده‌است. من گفتم «عالَم طلبگی»، عین و لام و فتحه(تأکید می‌کنم فتحه و نه کسره)و میم.
    «عالَم» یک اصطلاحی است که هایدگر استفاده کرده. اما این چه ربطی دارد به قضیه موسا وخضر علیهماالسلام؟ یا نمی‌دانم قضیه «پیر راه بایدت؟!»

    فکر کنم در این مورد واقعاً تقصیر از من است چون دیدم این آقای دانشجوی دیروز صنعتی و طلبه امروز هم رو این مورد دست گذاشت. در هر صورت در متن اصلی هم این اشکال را درست کردم.
  • صادق دهقانی
  • ادامه جواب به برادر مؤمنی:

    احکام سه دسته‌اند:(برای اطلاع دقیق به ولایت فقیه امام رجوع شود)

    اولیه: مثل وضوء

    ثانویه: مثل تیمم در جایی که دسترسی به آب نیست یا جواز اکل میته در وقت اظطرار

    حکومتی: شامل تمام احکامی که فقیه بنا بر مصلحت اداره جامعه شیعه صادر می‌کند. مانند دستور جنگ و صلح و یا خراب کردن مسجدی که مخالف مصالح اسلام است و قضیه تنباکو و امثالهم.

    نکته خیلی خیلی مهم: دادن حکم حکومتی تنها از اختیارات فقیهی که اداره جامعه را به عهده دارد نیست. بلکه هر کس که مجتهد عادل و جامع الشرایط باشد می‌تواند حکم حکومتی بدهد.( حکم حکومتی را با حکومت اشتباه نگیرید، اینجا قضیه بیشتر شبیه اشتراک لفضی است)

    صحبت امام و آقا «فتوا» ست. اگر فقیهی «حکم» به خلاف بدهد، «حکم» نافذ خواهد بود.(چون حکم از فتوا بالاتر است)

    حتی اگر لسان فرمایش امام و آقا از سنخ «حکم» باشد، با «حکم» حاج آقا کمال تعارض پیدا می‌کند.
    اما از آنجا که هر دو فقیه هستند و «ولایت» دارند، باید حرف هر دو بزرگوار را تا جای ممکن با هم جمع کرد (مثل موارد تعارض دو روایت یا دو آیه در بحث تعادل و تراجیح)
    در اینجا که راحت می‌توان جمع کرد. جمع عام و خاص را که خوانده‌ایم.

    سخن امام و آقا «عام» است و همه موارد را شامل می‌شود که :عمل بر خلاف قوانین حرام است.(یعنی حق نقض «هیچ» قانونی وجود ندارد)

    اصل مسلم اصولی: ما من عام الا و قد خص

    تشخیص مورد «خاص» و «تخصیص» خورده با فقیه مجتهد است که حاج آقا کمال هم یکی از مصادیق فقیه مجتهد است و فرمایش امام و آقا را «تخصیص» زده‌اند.

    پس مشکل حل خواهد شد. نه حرف امام و آقا ضایع شده و نه اشکال مرکز و شما و سایر برادران وارد خواهد بود.

  • صادق دهقانی
  • ادامه جواب به برادر مؤمنی:
    اینکه فرمودید شرایط آموزشی ات را بگو منظورت را نفهیمیدم. یعنی بگویم حاج آقا کمال! من اعتقاد دارم کلاس اتلاف وقت است و چون سالن مطالعه مدرسه به کلاس تبدیل شده است، الان دارم خودم در سالن مطالعه پارک میخک، رسائل می‌خوانم؟
    منظورت این است که چرا اینها را نگفتم؟

    من به حاج آقا گفتم که من پایه سه هستم(حرف تابستان) و درسهای سال بالاتر را هم تا این قسمت را خوانده ام، می‌خواهم معمم شوم. حاج آقا هم فرمودند: «از نظر هیچ موردی ندارد».

    برادر مگر ما در درس اصول نخواندیم که اگر شک کردیم آیا مراد متکلم «مطلق» بوده یا مقید به یک قید خاص، اصل با اطلاق است؟

    دقیقاً این قضیه همین اینجا رخ داده. شما می‌فرمایید آیا حاج آقا کمال مشروط به وضعیت آموزشی تو (دهقانی) و با لزوم کلاس رفتن و زیر نظر مرکز مدیریت بودن، اجازه معمم شدن را داده‌اند؟ یا نه کلی گفته‌اند و کلامشان سعه دارد؟ (تا شامل کسی که کلاس نمی رود و شهریه نمی‌گیرد و ... هم بشود)

    برادر این جا، جای اصالت الاطلاق است. اصلاً اصالت الاطلاق مال موارد مشکوک فیه است. وگرنه مواردی که قطع و یقین داریم نیاز به استفاده از اصول لفظیه و یا عملیه نیست.
    فراموش نکنیم که وضع این اصول لفظیه برای همین مواردی است که در فهم مراد متکلم دعوا می‌شود.

    و امیدوارم کسی اشکال نکند که دهقانی تو چطور در بحث حکم حکومتی جانب «خاص» را گرفتی و این جا جانب «مطلق» را؟

    چرا که در بحث اول( حکم حکومتی، کامنت قبلی) سخن از تعارض دو ادله بود و این جا جای قواعد باب «تعادل و تراجیح» است.

    حال آنکه در مورد دوم(فرمایش حاج آقا کمال) ما یک کلام بیشتر نداریم و بحث بر سر مقید و مطلق بودن و تفسیر این کلام است.
    این جا جای استفاده از اصول لفظیه است.(بحث الفاظ اصول)

    البته می‌دانم که دقت علمی شما(برادر مؤمنی) مانع از این است که این اشتباه ساده را انجام دهید اما تذکرش را خالی از لطف ندیدم.

    به نظرم دهقانی حرفش خیلی منطقیه اگه کسانی که این ادعاها رو کردن حرف اون رو قبول کنن و بیان مباهله کنن معلومه که خودشون هم واقعا با اعتقاد محکم ایمانی و برای رضای حق این حرفها رو زدند و اگر هم جرات ندارند بیان که برن معاد استاد طاهرزاده رو بخونن اوایل اون کتاب بحثهای خوبیه در مورد این که یک حساب و کتابی در کاره!
    آقایون عزیز!دهقانی یا هر کس دیگری رو اگر نمیفهمید انکار نکنید چون باب گشایش حرف حق رو خدا به رویتان ممکن است ببندد.حداقل مثل بعضیها به این بیندیشید که شاید حرف بزرگی را دارد میزند و اگر هم قابل رد کردن است به این راحتی نمیتوان رد کرد.
    عزیزان!دهقانی یعنی غزل خداحافظیش دوباره بخوانید و اگر مشکلی در او هست یا مغالطه ای هست آنجا را باید زد.
  • امیر حسین مومنی
  • سلام

    نظرات وب را خواندم از جانب دوستان و هم آقای دهقانی هم افراط هایی شده و هم تفریطهایی.

    حوزه محلی است برای رشد استعدادها. حال ممکن است کسی در تفسیر عمیق شود و یک نفر درکلام و یک نفر در فلسفه و یک نفر در فقه(احکام)

    به این جمله آقا توجه کنید:امروز حوزه نباید در صحنه های متعدد فلسفی و فقهی وکلامی در دنیا غایب باشد.

    متاسفانه همانطور که آقای دهقانی فرمودند کوزه آب را آب کشیدند ، به خاطر کوته بینی شان ولیکن این به این معنا نیست که کسی که اهل فلسفه است فقهی یا کلامی را رد کند.
    مگر هم اکنون در حوزه فلاسفه قوی نداریم که داریم اینها از کجا آمده اند مگر مفسر نداریم که داریم در کجا پرورش پیدا نموده اند. آقای دهقانی همه اینها در فضای حوزه هستند. البته حوزه آن گونه که شما تعریف کرده اید یک بعد دارد و آن فقه ولی بنده عرض می کنم حوزه وجوه متعددی دارد . همان کلام آقا که ذکر کردم ولیکن هرچیزی مقذماتی دارد. مثلا در پزشکی اول مبانی ومبادی علم به شما آموزش داده می شود بعد تخصص در رشته ای و بعد فوق تخصص در همان رشته فقط عمیق تر. نمی توان بدون مقدمات سراغ تخصص و فوق رفت....

    در حوزه هم همین گونه است مقدماتی دارد و پس از مقدمات شما راه خود را انتخاب می نمایید.اخلاق یا فقه یا فلسفه یا تفسیر یا کلام ویا......
  • امیر حسین مومنی
  • ادامه مطالب قبلی....

    این فضایی که شما ایجاد نموده اید خود یک ،ضای مجازی آزاد اندیشی علیرغم همه کاستی های ظرف اجرای آن می باشد.

    آقای دهقانی این پرسشها برای بنده پیش آمد امید وارم پاسخ بدهید:

    1- اون صحبت حضرت آقا درباره حوزه :

    من هر وقت به حوزه فکر می‌کنم، حقیقتاً‌یک حال سراسیمگی مرا می‌گیرد، ما باید حوزه را علاج کنیم، وگرنه خدای متعال ما را روز قیامت مؤاخذه خواهد کرد.»

    نشانی و تاریخ بیانات ایشان را بفرمایید.

    2- برادر عزیز این جمله شما یعنی چه؟ «عالم داشتن» حرف بسیار خوبی بود، اما این حرف،‌ هایدگر بود .....
    چرا شما همه حرفها را فقط از یک منظر نگاه می کنید. در بین علمای عامل این سفرش به کرات رسیده که پیر راه بایدت یا در قرآن به موسی عالم (جناب خضر)معرفی میشود.آیا در این حرف استدلالی دارید البته نه برای رد هایدگر بلکه برای عالم داشتن با توجه به توصیه های دین.

    3- بنده هم قبول دارم که شرع به قوانین حجیت می بخشند ولی در حکومت دینی همان گونه که خود فرمودید پشتوانه حجیت قوانین فقه و ولایت است ولی بنده احساس می کنم شما مغالطه کرده اید . کسی این مبانی را رد نمی کند و شما اگر به حاج آقا کمال فقیه ایمانی می فرمودید که قانون این را می گوید و وضعیت آموزشی خود را می فرمودید وایشان باز اجازه می فرمودند اشکالی ندارد ولی سوال این است که شما بدون شرایط از ایشان کسب اجازه نمودید آیا باز هم ایشان به شما اجازه میداد؟

    4- اصلا احکام حکومتی یعنی چی؟طبق فرمایش خودتان در بحث ولایت فقیه آیا اجازه حاج آقا کمال فقیه ایمانی حجیت دارد یا امر حکومتی(امام خمینی و حضرت آقا : رعایت قوانین بر همه واجب است ) که پشتوانه حکم ولایت فقیه پشت اوست؟

    ارادت.
  • پوریزدانپرست
  • هدف بما هو هدف .
    نظر شماچیست ؟



    در جواب صالح پوریزدان‌پرست:
    با کلیت مطلبی که تو وبلاگت نوشتی موافقم. چند سالی هست که یه این نکته ای که شما می‌گویی اعتقاد پیداکرده‌ام.
    البته تشخیص مصداق و وقت این کار خودش کاری سخت است.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی