تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

جمهوری اسلامی رو به فروپاشی است

يكشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۴۵ ب.ظ

انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در ایران

قسمت سوم:

جمهوری اسلامی رو به فروپاشی است.


قسمت اول: مقدمه

قسمت دوم: انحطاط مدرنیته و فروپاشی آمریکا

ادامه از قسمت قبل

فروپاشی آمریکا، اگرچه رخ نداده است، اما از هم اکنون با چشمان تیزبین می‌توان علائم وقوع آن را دید.

و لیبرال دموکراسی در حال کشیدن نفس های آخر است.

البته چنان که اشاره شد، این تنها ایالات متحده نیست که رو به فروپاشی است.

بلکه تمام دنیای کنونی رو به فروپاشی است.

شوروری که پیشتر از هم فروپاشید. 

و با فروپاشی آن، مارکسیزم به یک خاطره مبدل شد.

اکنون ژاپن هم رو به فروپاشی است.

و اقتصاد فریبنده ژاپن، در کنار آمریکا در زمره بدهکارترین اقتصادهای دنیاست. .

و این یعنی این که مردم ژاپن بیشتر از آن که تولید می‌کنند، می خورند و مصرف می‌کنند.

اکنون حتی چین هم رو به فروپاشی است.

و قبضه شدن بازارها با کالاهای چینی، نیز مضر به ادعای رو تلاشی بودن چین نیز نخواهدبود.

زیرا همین کالاهای با کیفیت و قیمت پایین چینی، خود نشان از متلاشی بودن عقل توسعه در چین است.

زیرا مادامی که عقل تجدد نشاط دارد، ابزارسازی هم نشاط دارد.

به همین دلیل تولیدات متقدم مدرنیته در کیفیت و دوام مثال زدنی بودند.

عقل متجدد اگر چه عقلی راسیونالیست و سوداگر است، اما هیچ گاه نمی‌خواست همه چیز را به سوداگری مبدل کند.

و اگر می‌بینیم که در کشوری مانند چین همه چیز فدای سوداگری شده است، گواه بحران در عقل تجدد است.

و این تصور که چین تولیدات مرغوب هم دارد که به کشورهای اروپایی و آمریکایی صادر می‌شود، نیز قدری خام است.

زیرا مهمترین مصرف کننده کالای چینی در دنیا، کشورهای آسیایی و آفریقایی و جهان سومی هستند که توان خرید محصولات مصرفی با کیفیت و البته قیمت بالاتر اروپایی و آمریکایی را ندارند.

اکنون اسراییل نیز رو به فروپاشی است.

و اسراییل دیگر آرمان از نیل تا فرات که با آن شکل گرفت، کنار نهاده.

و تنها به ساخت دیوار حائل برای حفظ امنیت خود رضا داده.

و در حقیقت اینک، امنیت اسرائیل - پنجمین قدرت نظامی دنیا و دارنده بمب اتم- تنها به چند متر بتون وابسته است.

در عرصه نظامی نیز، اسراییل در بیست سال گذشته، شکست های مهمی را تجربه کرده..

و قدرت تسلیحاتی اسراییل نتوانسته موجب پیروزی بر راکت‌های مبارزان عربی شود.

در بعد سیاسی نیز  مدام هم موجودیت و مشروعیت اسراییل را با شک و تردید مواجه می‌بیند.

و چه بسا پرسش از هولوکاست، بیشتر حیات اسراییل را به خطر انداخته باشد تا راکت‌های گروه‌های مبارز عربی.

و نکته مهم این است که پرسش از هولوکاست، اول بار در خود اروپا و غرب طرح شد.

یعنی اسراییل از درون خود غرب، مورد پرسش قرار گرفت..

اکنون پرسش از هولوکاست و تهدیدهای موشکی جمهوری اسلامی، موشک‌های حزب الله و سایرگروه‌های اسلام گرا، همه و همه موجب شده که اندک اندک موج مهاجرت معکوس صهونیست ها از اسراییل آغاز شود

و میل به بازگشت به کشورهای مبدأ در میان یهودیان شدت گیرد.

فی المثل نتایج نظر سنجی روزنامه صهیونیستی هاآرتص، نشان می‌دهد که ۳۷ درصد از اسراییلی ها در اندیشه مهاجرت از سرزمین های اشغالی هستند.

و نیز اطلاعات مرکز آمار ر‍ژیم صهیونیستی حاکی است که سال ۲۰۰۴ آغاز مهاجرت معکوس یهودیان از سرزمین های اشغالی بوده.

به گونه‌ای که در این سال بیش از ۱۶۵۰۰ نفر سرزمین های اشغالی را ترک کردند.

بیشتر این افراد پزشکان، مهندسان، متخصصان و دانشمندانی بوده‌اند که دنبال فرصت کاری بهتر و پردرآمدتر در کشورهای اروپایی یا آمریکا بودند.

مهاجرت به اسراییل نیز پیشتر و از سال 1990 به این سو، متوقف شده بود.

در همین حال،براساس اعلام صندوق بین المللی پول، اسرائیل با نرخ بالای فقر دست و پنجه نرم می‌کند.

تا جایی که برخی برآوردها نشان می‌دهد که پنجاه درصد مردم اسراییل زیر خط فقر زندگی می‌کنند.

مشکلات اقتصادی نیز به نوبه خود موجب اعتراضات اجتماعی گسترده در اسراییل شده.

به همین دلیل تل آویو، بارها صحنه اعتراضات مردم به وضعیت اقتصادی بوده است.

اکنون اروپا، نیز رو به تلاشی و تجزیه است.

و اتحاد طلایی و رویایی ای که در سال‌های پیش تر انتظار آن می رفت، اکنون برای عدم فروپاشی دست و پا می‌زند.

و بحران اقتصادی، بر کمر اروپا فشار می‌آورد.

و در برخی موارد – مانند یونان- کشورها در خطر ورشکستگی کامل قرار می‌گیرند

بورو به پایین ترین نرخ خود از سال 1999- سالی که اولین بار یورو مورد استفاده قرار گرفت- رسیده.

دفتر آمار اتحادیه اروپا  از افزایش نسبت بدهی دولت های حوزه یورو به  کل تولید ناخالص داخلی سالانه منطقه یورو به 92.2 درصد خبر داده است.

و در همین حال موسسه اعتبارسنجی"فیچ" رتبه اعتباری صندوق مالی حوزه یورو را ازAAA به AA + کاهش داد.

این اقدام  پس از تنزیل رتبه اعتباری فرانسه  به دلیل عدم رشد اقتصادی و افزایش بدهی های دولت فرانسه صورت گرفت.

با کاهش رتبه اعتباری، طبیعتاً تمایل برای سرمایه گزاری نیز در حوزه یورو کاهش پیدا می‌کند.

و این امر نیز در یک دور باطل خود به دامن زدن بحران مالی اروپا منجر می‌شود.

حتی فنلاند که تنها کشوری است که رتبه اعتباری با ثبات(AAA ) را حفظ کرده نیز از عواقب این بحران برکنار نمانده است.

چرا که اقتصاد این کشورها به شدت به صادران وابسته است.

و با بحران اقتصادی جهانی و کاهش تقاضا و قدرت خرید بازارهای جهانی، حجم صادرات فنلاند از 45 درصد به نزدیک 32 درصد سقوط کرده.

در این میان برخی تحلیل‌ها نیز مبشر تبدیل وضعیت قرمز به وضعیت نارنجی در عرصه اقتصاد اروپا خبر می‌دهند.

اما این مسأله نیز ناقض این ادعا نیست که اروپا رو به فروپاشی است.

بلکه راز رو فروپاشی بودن اروپا در همین نکته است که تصور یک بهشت موعود از آن زائل شده.

و اکنون قاره سبز میان رنگ قرمز و نارنجی در رفت آمد است.

و همین حادثه می‌تواند در آینده و با ابعاد جدی‌تر رخ  دهد.

و در کنار این بحران اقتصادی، یک بحران اجتماعی فراگیر در کشورهای اروپایی نیز در حال وسعت یافتن است.

تا جایی که اکنون آمارها حاکی از این مطلب هستند که نرخ کودکان نامشروع در آلمان، فرانسه، انگلستان، نزدیک پنجاه درصد-و گاه حتی بیشتر- است.

و در سی سال آینده، این اقوام، به ورطه بی هویتی هولناکی خواهند افتاد.

به گونه ای که از هر دو اروپایی، یک نفر نام پدر خود را نخواهند دانست.

اکنون کشورهای عربی هم رو به فروپاشی هستند.

و اثبات این ادعای اخیر- یعنی تلاشی کشورهای عربی- نیاز به زحمت زیادی ندارد.

و چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است؟!

اکنون اغلب کشورهای عربی در آتش جنگ داخلی، اشغال نظامی و زد و خوردهای سیاسی می‌سوزند.

و جنبش‌های مردمی -که باید به حق آنها را شورش‌های عربی نامید و نه بهار عربی و یا بیداری اسلامی- نیز وضع را بهتر نکرد.

بلکه خود به فروپاشی بیشتر منجر شد.

شورش های عربی- که نه بیداری بودند و نه اسلامی- نه توانست کشورهای عربی را به دموکراسی رو به فروپاشی غرب برساند، و هم امنیت و ثبات گذشته را از آنها گرفت.

در  عرصه قدرت اقتصادی و تکنولوژیک نیز جز چند کشور بند انگشتی حاشیه خلیج فارس که به کمک نفت و ترویج فحشاء به یک توسعه ظاهری رسیده‌اند، سایر کشورهای عربی شدیداً دچار عقب ماندگی هستند.

اکنون حتی جمهوری اسلامی نیز رو به فروپاشی و تلاشی است.

هر چند بیان این سخنان در گوش موافقان جمهوری اسلامی و طرفداران انقلاب اسلامی ایران، ممکن است قدری آزاردهنده باشد.

اما اگر مطلب تبیین شود، چه بسا آنها خود نیز این امر تشویش برانگیز را به صرافت طبع تصدیق کنند.

فروپاشی جمهوری اسلامی را نیز در چندین عرصه می‌توان بررسی کرد:

در عرصه فرهنگی، کمونیسم اگرچه هیچ گاه نتوانست به عنوان یک رقیب و معارض برای انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ظاهر شود.

اما در مقابل لیبرالیزم اخلاقی و اباحه گری الگو گرفته از غرب، همواره و در طول سی و پنج سال گذشته اخلاق و فرهنگ مطلوب جمهوری اسلامی را به چالش کشیده.

به تدریج و خصوصاً در سال‌های پس از جنگ، چادرها- به عنوان ظاهرترین نماد جامعه اسلامی- کمتر شدند و بر مانتوها افزوده شد.

در دهه هشتاد، مانتوهای کوتاه، فراگیر شد.

 تا جایی که خرید یک مانتوی بلند، کاری سخت بود.

و اکنون در اوایل دهه نود، پیراهن های بلندجای مانتوهای کوتاه را گرفته.

فروپاشی فرهنگی جمهوری اسلامی را می‌توان در وجود زنانی که ساپورت‌های اتاق خواب را در خیابان های اصلی شهر می‌پوشند، نظاره کرد.

فروپاشی فرهنگی جمهوری اسلامی را می توان در صفحاتی فیسبوک دختران ایرانی نظاره کرده که عکس‌های نیمه برهنه خود را در دید عموم قرار داده‌ اند.

اگر در سال‌های ابتدایی دهه هفتاد و با ظهور ویدئو، فرهنگ برهنگی غربی رواج یافت، اکنون فروپاشی فرهنگی جمهوری اسلامی را می‌توان در وجود دیش‌های ماهواره حتی بر فراز پشت بام منازل روستایی نظاره کرد.

فروپاشی فرهنگی جمهوری اسلامی را می‌توان در وجود دخترانی نظاره کرد که با گرفتن یک شارژ ایرانسل هزار تومانی، حاضرند پشت وب کم خود نشسته و تن نیمه برهنه خود را نشان دهند.

فروپاشی فرهنگی جمهوری اسلامی را می‌توان در وجود زنانی که روسری های خود در خودروها برداشته اند نظاره کرد.

 فروپاشی فرهنگی جمهوری اسلامی را می‌توان در تبدیل سریال‌های شبکه فارسی وان به یک سرگرمی عمومی و رایج در میان خانواده های ایرانی، نظاره کرد.

فروپاشی فرهنگی جمهوری اسلامی را می‌ توان در اخبار تجاوز و روابط نامشروع و غیراخلاقی روزنامه ها و سایت ها را پر کرده، به نظاره نشست.

در فساد اخلاقی‌ای که کم کم به درون خانواده‌ها نیز سرایت کرده و رفاقت زن شوهردار با  مرد نامحرم  کم کم در حال تبدیل شدن به یک امر عادی شده.

صدای پای فروپاشی فرهنگی جمهوری اسلامی را می‌توان از خبر روابط نامشروع با محارم -پدر با دختر- حتی در شهرهای کوچک، شنید.

فروپاشی فرهنگی جمهوری اسلامی را می‌توان از بوسه های خیابانی و دختر و پسرهای به گردن هم آویخته در خودروهای شیشه دودی نظاره کرد.

در این فروپاشی فرهنگی، تمام تلاش های حکومتی برای مقابله با فرهنگ غربی، نیز نه تنها شکست خورده.

بلکه عملاً خود نیز به یک عامل ایجاد تنش در جامعه مبدل شده- مانند پدیده گشت ارشاد-

فروپاشی فرهنگی جمهوری اسلامی را باید در ولع و تلاش دختران ایرانی برای دیدن دنبال فیلم‌های سکسی نظاره کرد.

فروپاشی فرهنگی جمهوری اسلامی را باید در دانشگاه‌ها، اردوهای مختلط، و پارتی‌ها نظاره کرد

برای نظاره کردن فروپاشی فرهنگی جمهوری اسلامی، کافی است که یک آخر هفته را به یک مکان تفریحی درون شهر و یا اطراف شهر خود سفر کرد.

به پارک ها رفت.

به جنگل های اطراف شهر.

و به مراسم های عروسی اقوام و خویشان و همسایگان و میزان مصرف مشروبات الکی در‌ آنها نگریست.

البته برای نظاره این موارد باید چشم ها را باز کرد.

 و نه این که مانند برخی اسلام گرایان ادعا کرد که چشم‌های ما دروغ و اشتباه دیده‌اند!

و مدام تلاش می‌کنند به خود بقبولانند که انشاء الله گربه است.

اما چه کنیم که این بار سگ نیست انگاری و بحران اخلاقی تمام خانمان جمهوری اسلامی- که خانمان همه ما و حتی مخالفان جمهوری اسلامی است- را به نجاست کشیده،

و دیگر در این منزل دیگر نمی توان نماز گزارد.

اکنون، برهوت نیست‌انگاری روزبروز در جمهوری اسلامی در حال گسترده شدن است.

و این حادثه سخن نیچه را در گوش طنین انداز می کند که می‌گفت:

« بیابان بالیدن گرفته،

وای بر کسی که بیابان را انکار کند.»

 و فراموش نکنیم که انکار این بحران، موجب می‌شود که نتوان واکنش درستی نسبت به آنچه در حال پیش آمد است، انجام داد.

خطر فروپاشی فرهنگی و حضور لایف استیل غربی و اباحه گرا، به حدی بود که رهبر انقلاب اسلامی ایران را وادار به واکنش کرد و در سال نود و یک، نسبت بسط آن هشدار بدهد.

هر چند ایشان پیش از این نیز با تعابیری دیگر نظیر شبیخون فرهنگی، تهاجم فرهنگی، ناتوی فرهنگی و ... خطر بحران فرهنگی را تذکر داده بود.

اما به نظر می رسد که حتی در سخنان ایشان نیز یک نکته مغفول مانده بود.

 و آن این که گرچه غرب در تلاش است که بی بند و باری را در ایران و سایر نقاط جهان گسترش دهد، اما راز این که مردم ایران به این دعوت غرب پاسخ مثبت داده و می‌دهند، چیست؟!

و اگر اروپا و آمریکا در تلاش هستند که مردم ایران را وسوسه کند، چرا مردم ایران همواره و در سی و پنج سال گذشته ندای غرب را اجابت کرده‌اند؟!

و اگر قوم ایرانی خود به یک انحطاط تاریخی و فرهنگی دچار نشده بود، و قابلیت و استعداد پذیرش فرهنگ غربی را نداشت، اقدامات کشورهای غربی در ترویج ابتذال چطور می‌توانست منشأ اثر شود؟!

اما فساد و بی بندو باری اخلاقی، تنها وجه فروپاشی اجتماعی - فرهنگی جمهوری اسلامی ایران نیست.

اعتیاد به تریاک که در دهه شصت ساختار اجتماعی ایران را تهدید می‌کرد، با اقدامات نظامی و انتظامی نه تنها ریشه کن نشد، بلکه در دهه هفتاد هرویین، جای تریاک را گرفت و خانواده های زیادی را به آتش کشید.

و اکنون و در پایان دهه هشتاد و آغاز دهه نود، مخدر های صنعتی مانند شیشه، حیات اجتماعی ایران را با تهدید جدی مواجه کرده.

گرچه شرح این بحران فزاینده در هیچ مقاله ای نمی گنجد.

بلکه تنها راه درک آن بازکردن چشم ها و گوشهاست.

خصوصاً که جمهوری اسلامی به دلیل متلاشی بودن ساختار علمی، از علوم انسانی و برآورد نسبتاً دقیق از بحران های اجتماعی نیز عاجز است.

چنان که به ناگاه ساختار حکومت  در می یابد که در آینده با بحران جمیعیتی مواجه خواهد  شد.

دست کم این است که در کشورهای متجدد که همواره با بحران های متعدد مواجه هستند، علمای علوم انسانی، تلاش می‌کنند که بحران‌ها را زودهنگام و یا لااقل در زمان حدوث تشخیص دهند و برای علاج آن راه حل ارائه کنند.

البته می‌توان به این روش، این اشکال مهم را وارد کرد که اگر تفکر غربی توان عبور از بحران‌ها را داشت، چطور به آنها دچار شده؟!

و اگر علوم اجتماعی شأن نجات بخشی دارند، چطور اکنون در خود غرب هم در خطر تجزیه افتاده؟

اما این نکته مهم است که در جهان متجدد، مشکلات و بحران های اجتماعی کمتر مورد انکار قرار می‌گیرند.

و ساختار علمی و سیاسی، کمتر بنای لاپوشانی و پنهان کردن بحران ها را دارد.

در ساختار اداری، فساد و تبعیض به یک امر آشکار و عادی مبدل  شده است.

خطر این فساد و بیم بسط آن به حدی بود که رهبر انقلاب اسلامی ایران نسبت به لزوم مبارزه با آن اصرار ورزد.

و نسبت به  فقر و فساد و تبعیض و گسترش بی عدالتی اقتصادی و اجتماعی هشدار  جدی دهد.

اما در همین حال، نمی‌توان انتظار ریشه‌کنی این فسادها را داشت.

زیرا دستگاه قضایی جمهوری اسلامی ایران نیز خود رو به تلاشی است.

و این قوه که مطابق اصل یکصدو پنجاه ششم قانون اساسی ایران، وظیفه مبارزه و پیشگیری از وقوع جرم را دارد، در این راه شکست های بزرگی خورده.

تا جایی که یک متهم به فساد اقتصادی- شهرام جزایری- به راحتی از حلقه امنیتی این دستگاه می‌گریزد و به خارج از کشور فرار می‌کند. (زمستان 85)

ناتوانی دستگاه قضایی در زمینه پیشگیری از وقوع جرم به قدری بود که شهرام جزایری توانسته بود بسیاری از نهادهای ساختار حاکمیت ایران را با پرداخت رشوه وامدار خود کند.

و او تنها بعد از آن که یک صدو پنجاه میلیون تومان به دفتر رهبر انقلاب اسلامی ایران کمک کرد، با دستور مستقیم رهبری ایران شناسایی و مورد پیگرد واقع شد.

این امر به خوبی نشان می‌دهد که حلقه امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی، چقدر آسیب پذیر و قابل نفوذ است.

و در بررسی پرونده او نیز شنیده‌ها حاکی از این مطلب بود که قاضی پرونده، خود یکی از اعضای هیأت مدیره یکی از شرکت‌های تجاری متهم- شهرام جزایری- بوده است!

و در سال‌های بعد حجم فساد مالی مفسدان از یکصد و شصت میلیارد تومان به سه هزارمیلیارد تومان مبدل می‌شود.(پرونده موسوم به فساد سه هزار میلیارد تومانی)

و رییس یکی از بزرگترین بانک های دولتی ایران- بانک ملی ایران- که متهم به دخالت در این فسادها بوده است به راحتی از کشور گریخته و خارج از ایران می‌رود.

فساد اداری، از اوایل دهه هفتاد در جمهوری اسلامی ایران، بسط فوق العاده ای پیدا کرد.

تا جایی که یکی از موضوعات خطبه های نماز جمعه تهران و قم، درخواست خطبا از حکومت برای مبارزه با فساد اداری و خصوصاً‌ رشوه بوده است.

و در عین حال نهادهای اداری مانند شهرداری ها- اعم از تهران و سایر شهرها- همواره در نزد افکارعمومی به عنوان یکی از ارکان فساد زا و بلکه مسبب فساد اداری شناخته شده و  کم و بیش  از یک حاشیه امنیتی برخوردار بوده اند.

چنان که تنها در یک مورد که شهردار تهران - غلامحسین کرباسچی- در سال های پایانی دهه هفتاد به دادگاه فراخوانده شد نه فضای عمومی جامعه و نه ساختار سیاسی، تاب و تحمل این دادگاه را نیاورده و به خاطر فشار‌های بیرونی و ضعف درونی، دستگاه قضایی وادار به عقب نشینی شد.

در عرصه سیاست خارجی، جمهوری اسلامی نیز سیری رو به افول داشته است.

و رهبر فقید انقلاب اسلامی ایران- آیت الله خمینی- که در نهایت ناگزیر شد به خاطر واقعیت ها، جام زهر را سر کشد.

و گویی این جام آن قدر کشنده بود، که او نیز بعد از نوشیدنش دیگر تاب ادامه حیات در این دنیای رو به تلاشی را نداشت.

و شاید به همین خاطر هم بود که بعد از آن حادثه، کمتر سخرانی کرد و در تلویزیون ظاهر شد.

و کمتر از یک سال بعد از سرکشیدن جام زهر نیز درگذشت.

آیت ا.. خمینی معتقد بود که معیشت مردم گرچه بسیار مهم است، اما نباید موجب غفلت از وظیفه اصلی جمهوری  اسلامی که همانا صدور انقلاب و نجات مردم جهان از دست مستکبران است را غافل کند.

و او  این غفلت را خطری بزرگ و خیانتی سهمگین می‌دانست.((صحیفه امام، جلد 21، ص324)

اما واقعیت‌ها موجب شد که جمهوری اسلامی، به تدریج آرمان پیشرفت و توسعه – که آرمان دنیای متجدد بود- را برای خود برگزیند.

هر چند که نائل شدن به توسعه بیش از آن که نیازمند یک تصمیم سیاسی باشد، مستلزم یک تحول فکری و قلبی است.

و چون جامعه ایرانی خود را مهیای این تحول نکرده و نمی‌کند، تلاش های جمهوری اسلامی در راه دشوار تجدد و توسعه نیز دست و پا شکسته و رو  به تلاشی است.

در حقیقت جمهوری اسلامی در سال‌های پس از درگذشت رهبر فقید انقلاب ناگزیر ازعقب نشینی بود.

تا جایی که اکنون دیگر، ایالات متحده به عنوان دشمن جمهوری اسلامی شناخته نمی‌شود.

و حتی می توان با آن گفت و گو و سازش کرد.

و چه بسا اگر مصالح اقتضا کنند، امکان دارد متناسب  با وضع جدید، تاریخ گذشته را نیز دستکاری کرد.

و ادعا کرد که حتی رهبر فقید انقلاب اسلامی ایران نیز چندان مایل به گفتن مرگ بر آمریکا نبوده.

اکنون دیگر فضا، فضای سال‌های پنجاه و هشت و نه نیست که حتی کامیون‌داران هم با تریلرهای خود و برای حمایت از اشغال سفارت آمریکا و دانشجویان پیرو خط امام، مقابل سفارت آمریکا، مانور بدهند.

بلکه وضع به عکس شده.

و اکنون حتی بدنه افکار عمومی نیز آن قدر تمایل ندارد که در خیابان‌های تهران هم شاهد پوستر و بیلبوردی علیه آمریکا باشد.

در سیاست داخلی، شکاف و نزاع‌های ایدئولوژیک و سیاسی، گاه تمامیت و امنیت ملی را به خطر می‌اندخت.

نزاع دو جریان اسلام گرا و روشنفکر، بعد از فروپاشی شوروی شکل جدیدی گرفت.

در این نزاع، هر بار هر کدام از جریان‌های که به قدرت سیاسی نائل شده‌اند، به حذف جناج مقابل خود و عمدتاً با روش‌های خشن اقدام کرده‌اند.

این نزاع ها که جوهره آن را کسب قدرت سیاسی، تشکیل می‌دهد، در مواردی نیز شکل رادیکال و خونین به خود گرفت.

چنان که فی المثل در حوادث پس از انتخابات سال  88، اختلاف میان موافقان و مخالفان، می‌رفت که ایران را نیز به وضعی  مانند کشورهای عربی مانند مصر و یا حتی بدتر از آن مانند افغانستان و سوریه و عراق دچار کند.

البته ساختار سیاسی جمهوری اسلامی می‌پنداشت- و این پندار خود را همواره نیز بیان می کرد- که مهم ترین علت حوادث سال 88، تلاش های دولت های خارجی مانند ایالات متحده، انگلستان و اسراییل، بوده است.

 و البته این ادعا نیز  در  جای  خود درست است.

اما مسأله مهم این است که اگر جامعه ایران، آماده این بحران نبود، این تلاش‌های خارجی چگونه می‌‌توانست موجب به وقوع پدیده‌ به اصطلاح فتنه شوند؟!

به این معنا که خصومت های ایالات متحده و سایر کشورهای متجدد تنها می توانست نقش فاعلیت فاعل، را در حوادث سال88، ایفا کند.

اگر جامعه ایرانی خود دچار شکاف درونی نبود، و قابلیت و استعداد وقوع این بحران ها را نداشت و به مثابه مخزنی از باروت نشده بود، چگونه چاشنی اقدامات ایالات متحده می توانست ایران را منفجر کند؟!

در حقیقت حوادث سال 88 نشان داد که چقدر جمهوری اسلامی ضعیف شده است.

جمهوری اسلامی در بدو تأسیس خود و در سال 58 در ده‌ها نقطه از ایران، با شورش‌های اغلب مسلحانه مواجه شده بود.

اما در‌ آن سال‌ها، نهالی بانشاط بود.

و به همین دلیل توانست در مدت کوتاهی با همه این بحران های داخلی مواجهه پیدا کند و امنیت را برقرار کند.

اما در سال 88، شورش فقط محدود به یک شهر – تهران- بود.

و جمهوری اسلامی نزدیک به شش ماه درگیر حوادث بود.

نکته تفکر برانگیز که کمتر بدان توجه می‌شود  این است که در طول  این شش ماه عمده نهادهای رسمی کشور دچار سردرگمی و بهت و حیرت بودند.

و تنها بعد از تظاهرات نه دی بود که حوادث سال 88 به شکل نیم بند، و آن هم تنها در مقام ظاهر و نه حقیقتاً خاتمه یافت.

حوادث سال 88، نشان داد که ساختار اجتماعی جمهوری اسلامی چقدر آسیب پذیر و در معرض بحران است.

باید  به این فرضیه به صورت جدی فکر کرد که مهمترین عامل حوادث سال 88 همانا دوپاره شدن جامعه ایرانی و دوگانه سنت-تجدد بود.

این دوپارگی بارها و پیش از حوادث سال 88 خود را در ایران نشان داده بود.در حقیقت تقابل سنت و مدرنیته همواره در یک صد سال گذشته وحدت اجتماعی ایران را مورد تهدید قرار داده است.

و این شکاف با جمهوری اسلامی و یا پیروزی انقلاب اسلامی ایجاد نشده.

اما در سال‌های پس از تأسیس جمهوری اسلامی نیز تشدید شد.

خطر این شکاف و در معرض تهدید قرار گرفتن امنیت ملی جمهوری اسلامی  و جامعه ایران بسیار جدی بوده و هست.

و اهمیت این موضوع خطیر نیز اجمالاً به نزد رهبر انقلاب اسلامی-آیت الله سید علی خامنه ای- درک شده بود.

و ایشان خود به مرور و در از سالهای پایانی سالهای دهه هفتاد،تلاش داشت با طرح موضوع «آزاداندیشی»، از وقوع بحران های قریب الوقوع جلوگیری کنند.

و رهبر ایران مدتی پس از حوادث سال 88، با ابراز گلایه از عدم توجه به مسأله آزاداندیشی، این نکته را خاطر نشان کرد که اگر به نهضت آزاداندیشی، اعتنا شده بود و اندکی فضای دیالوگ و گفت و گو را به جای فضای خصومت و خشونت نشسته بود، حوادث سال 88 پیش نمی‌آمد.

اما مسأله ای که به نظر می‌رسد که حتی رهبری نظام نیز از ‌آن غفلت  ورزیده است، این موضوع است که آزادی اندیشه،  فرع بر وجود اندیشه است.

و قومی که در انحطاط تفکر است انگیزه ای برای آزاداندیشی ندارد.

و اندیشه و تفکر نیز با تذکرات دلسوزانه و اخلاقی و یا خطابه و سخنرانی رهبران انقلابی تأسیس نمی شود.

تفکر، با بیرون  آمدن از منزل جهل مرکب آغاز می‌شود.

و  قومی که می‌پندارد همه چیز را می‌داند و هر  کاری را می تواند انجام بدهد، چگونه می‌تواند به تفکر نائل شود؟!

قومی که ادعای خدایی کرده و می‌پندارد می‌تواند تمدن اسلامی بسازد، فرهنگ رامهندسی کند، علوم انسانی را اسلامی کند، مدرنیته را مسلمان کند، و در نهایت این  که در هیچ مسأله ای جهل ندارد و بر هر کاری قدرت دارد، اصلاً چه نیازی به تفکر دارد تا بخواهد با بحث و گفت و گو و مناظره حقیقت را کشف کند؟!

و یا قومی که می‌خواهد با تقلید از دیگر اقوام و نشستن در حسرت لیبرالیسم و دموکراسی و آزادی و ستایش آنها، خیال خود را خوش کند، چگونه می‌تواند به تفکر نائل شود؟!

اکنون در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی و البته در فضای تفکر قوم ایرانی، تقریباً همه پرسش ها اندکی پس از طرح و بیان، خود بخود و به شکل اتوماتیک پاسخ می گیرند.

و هر کدام از جریان اسلام گرا، و روشنفکر، بسته‌ای جامع و آماده برای تمام پرسش‌های اندیشه برانگیز و بنیادی دارند.

ماهیت تجدد چیست؟

نسبت  آرمان و واقعیت چیست؟

آیا حکومت دینی ممکن است؟

امکان فهم دین چقدر است؟

فلسفه ملاصدرا به حق است یا فلسفه نقادی کانت؟

چه نیازی به توسعه؟

چه نسبتی با آمریکا باید برقرار کرد؟

چرا باید حجاب اجباری باشد؟

آیا مهندسی فرهنگی امکان دارد؟

آیا باید علوم انسانی اسلامی تأسیس کرد؟

نسبت دین و تجدد چیست؟

آیا نیازی به فلسفه و عرفان داریم؟

فقه در دنیای کنونی چقدر راهگشاست؟

ماهیت قیام‌های مردم کشورهای عربی چیست؟!

...

اکنون به مجرد طرح این پرسش ها و ده ها پرسش دیگر، دو جناح اسلام گرا و روشنفکر بلافاصله جواب های خود را بدان می‌دهند.

و در حقیقت پیش از انعقاد سؤال، پاسخ ها وجود دارد.

و هر جناح نیز به شکلی به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهد که زمینه مشروعیت سیاسی برای خودش فراهم شود.

تیراژ کتاب- اگر به عنوان دم دست ترین مصداق برای وضع تفکر در جامعه تلقی شود- در ایران بسیار ناامید کننده است.

و در حالی که در ایران تیراژ کتاب سه هزار نسخه است، در ایالات متحده با جمعیتی قریب به چهار برابر ایران، تیراژ صد و یا دویست هزار نسخه ای امری عادی است.

 البته تیراژ کتاب به تنهایی برای قضاوت پیرامون وضع تفکر در قوم کافی نیست.

و از صرف کتابخوانی، لزوماً نمی‌توان نشاط فکری - فرهنگی یک قوم را نتیجه گرفت.

چنان که فی المثل کتاب پرفروش ستاره فیلم‌های سکس آمریکا، «جینا جیمسون»، که چندی پیش با عنوان «چگونه همچون ستاره‌های فیلم‌های سکسی، عشق‌ورزی نماییم؟» انتشار یافت، نمی‌تواند نشان‌گر حیات فکری جامعه آمریکا باشد.

(  این کتاب -که حاوی خاطرات و یادداشت‌های معروف‌ترین بازیگر زن فیلم‌های فیلم‌های مستهجن و پورنوگرافی دنیا به شمار می‌رود- توانست چنان رکوردهای فروش بازار را تغییر دهد که بسیاری از خریداران آن مجبور شدند که برای مدتی بیش از دو ساعت و نیم، در صف‌های پشت در یکی از کتابفروشی‌های سان فرانسیسکو، منتظر بمانند.

و براساس آمار نشریه هفتگی ناشران ایالات متحده، این کتاب تاکنون 3 بار تجدیدچاپ گردیده و شمارگانی بیش از یکصدهزار نسخه از آن، به فروش رفته است.)

حتی شاید بتوان این ادعا را طرح کرد، چاپ و  نشر چنین کتاب‌هایی بیش از آنکه نشان از حیات یک قوم باشد، انحطاط فرهنگی و تاریخی آن قوم را اثبات می‌کند.

اما می‌توان این ادعا را مطرح کرد که قومی که کتاب نمی‌خواند، قطعاً در نشاط فکری-فرهنگی نیست.

اکنون حوزه‌های علمیه نیز در وضعی بغرنج بسر می‌برد.

تا آن جا که رهبر انقلاب اسلامی ایران، چندین سال پیشتر، نسبت به انزوا و یا حتی مرگ حوزه ‌علمیه هشدار جدی داد.(آذر 86، لینک منبع)

البته حوزه های علمیه پیش از این نیز دچار یک انحطاط تاریخی شده بودند.

و حتی  آیت الله خمینی، رهبر فقید انقلاب اسلامی ایران، نیز در موارد متعدد از فضای بسته حوزه علمیه در سال‌های ابتدایی عصر خود شکوه و شکایت کرده بودند.

و به نقل از خود ایشان در مدرسه فیضیه، قلب حوزه علمیه قم، کوزه‌ای را که مصطفی خمینی از آن آب نوشیده  بود آب کشیدند و تطهیر کردند.

چرا که فضای عمومی حوزه‌های علمیه، تدریس فلسفه و عرفان را در حکم کفر تلقی کرد.

دانشگاه‌ها نیز وضعی بهتر از این ندارند.

و آن جه دانشگاه ها را رونق بخشیده و کلاس های درس را گرم کرده، نه تعلق خاطر به علم که نقش مدرک در کسب مشاغل و اعتبار اجتماعی است.

و دلیل عمده اهتمام اساتید به آی اس آی نویسی و تولید مقالات علمی نیز نه برای پیشرفت علمی که به قصد بالابردن رتبه علمی انجام  می‌شود.

و گرنه ایده هایی که قابلیت تبدیل به ثروت دارند را هیچ گاه به شکل مقاله در سایت ها و مجلات بازنشر نمی دهند.

بلکه تنها پژوهش های نظری و ایده هایی که در مرز علم قرار دارند و عمدتاً با نیاز کشورهای توسعه یافته متناسب است، را برای آی اس آی بر می‌گزینند.

در عرصه اقتصادی، اقتصاد ایران، از اواسط قرن گذشته دچار بحران‌‌های جدی شده بود.

و اقتصاد ایران از یک صد سال پیشتر به این سو هیچ گاه نتوانسته است به یک آرامش نسبی دست یابد.

و بدتر انکه هر تلاشی برای بهتر کردن اقتصاد ایران، در نهایت امر خود به تلاشی بیشتر این اقتصاد منجر شده است.

و اقتصاد مصرفی ایران، و داشتن بالاترین سرانه مصرف در آب و برق و گاز و بنزین و مواد آرایشی و ... امکان بازسازی آسان ندارد.

این بحران‌های فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، البته یک روی سکه است.

و در سوی  دیگر در ظاهر امر، جمهوری اسلامی، قدرتمندتر از گذشته است.

و فی المثل پیشرفت های تکنولوژیک جمهوری اسلامی ایران در عرصه انرژی هسته‌ای، نانو، سلول‌های بنیادی، ماهواره، تسلیحات نظامی پیشرفته نظیر جنگنده ها و یا پهباد‌های جاسوسی و ...، نشان از قدرت جمهوری اسلامی تلقی می‌شود.

اما تجربه شکست تاریخی و فروپاشی بزرگ اتحاد جماهیر شوروی نشان داد که پیشرفتهای نامتوازن، نه تنها مایه استحکام سیاسی نمی‌شود.

بلکه چه بسا این پبشرفت‌ها در درازمدت خود به فروپاشی سیاسی  می‌‌شود.

چنان که شوروی که بمب اتم در دست داشت و اولین فضانورد را حتی پیش از آمریکا به فضا فرستاد-یوری گاگارین-

اما بعد از هفتاد سال تلاش، در نهایت از هم فروپاشید.

هر چند که دقت در همین پیشرفت های تکنولوژیک نشان می‌دهد که حتی در همین موارد نیز چندان به نیازهای حقیقی و بومی ایران توجه نشده.

فی المثل تا کنون کمتر تحلیل جامع و غیرسیاسی، از تأسیس و بسط انرژی هسته ای در ایران ارائه شده.

و موضوع انرژی هسته ای همواره در زرورق عباراتی نظیر انرژی پاک و ارزان- که نه پاک است! و نه ارزان!!- و یا به خاطر نزاع های سیاسی با جهان متجدد  بدیهی و بی نیاز از بحث انگاشته شده.

 

و چه بسا پرسش از نیاز به انرژی هسته ای در حکم بلاهت و یا خیانت به کشور و وطن و یا همدستی با دشمنان باشد.

اما مسأله این است که  انرژی هسته ای از زمان ورود خود به ایران در زمان رژیم پهلوی، نیز بدون پرسش و تأمل و صرفاً به خاطر ظاهر پررنگ و لعاب آن بود.

چون درعصر پهلوی نیز عقل توسعه در ایران حاکم نبود.

اساساً همواره جامعه را نظمی اداره می‌کنند.

و حتی در بی نظمی نیز نظمی حکمفرماست.

و این نظم این است که همه ارکان یک جامعه با هم مشوش و بیمار می‌شود.

در این وضعیت حوزه علمیه و دانشگاه، بازار و خیابان و اداره با هم متناسب اند.

و یکی، از دیگری متباین نیست.

اکنون جمهوری اسلامی اگرچه در مقام اثبات و نظر هنوز پر ادعا و داعیه است.

اما در مقام ثبوت و جهان خارج رو به  فروپاشی و شکست است.

این فروپاشی البته لزوماً به شکل آنچه که در اتحاد جماهیر شوروی رخ داد رخ نمی دهد.

چرا که ساختار اتحاد جماهیر شوروی، اساساً از اتحاد کشورهای متختلف تشکیل شده بود.

اما ایران ساختی متفاوت دارد.

هر چند در این دهکده جهانی، همه دنیا با هم به فروپاشی و تلاشی می‌روند.

هنگامی که همه جهان رو به فروپاشی است، هیچ کشوری از این تلاشی و فروپاشی مبرا نخواهد بود.

اما حتی اگر جمهوری اسلامی از هم فروبپاشد، آیا  می‌توان نتیجه گرفت که انقلاب اسلامی هم شکست خورده است؟!

به هیچ وجه.

نه از فروپاشی آمریکا، می‌توان فروپاشی دنیای متجدد را نتیجه گرفت.

و نه از تلاشی و تجزبه جمهوری اسلامی این نتیجه منطقی را استنتاج کرد که انقلاب اسلامی هم رو به انحطاط است.

چنان که از شکست مسلمانان در طول 1400 سال گذشته نمی‌توان این نتیجه گرفته  که طرح دین و اسلام یک طرح باطل  و شکست خورده.

بلکه شناخت کنونی، تذکری است که ما را به ادامه پژوهش فرا می خواند.

زیرا موضوع پژوهش ما نه جمهوری اسلامی و وضع کنونی عالم، بلکه پرسش از ماهیت انقلاب اسلامی ایران است.

پس باید برای تحقیق پیرامون نسبت مدرنیته و انقلاب اسلامی پا را فراتر نهاد و از ساحت ظاهر به باطن سیر کرد.

مهم‌ترین سند بر فروپاشی تجدد، جدا شدن ظاهر از باطن و به تمامیت رسیدن تفکر تجدد است.

هر چند هیچ پیش بینی دقیقی از روز و ماه و سال این فروپاشی نمی توان ارائه کرد.

و اساساً ادعای پیش بینی زمان تقویمی تجدد، خود با نظام فکری تجدد مناسب است.

زیرا در فضای تفکر سوبژکتیو که روح تمدن مدرن است، عالم و آدم و تاریخ همه مقهور اراده و تصور بشر هستند و  می توان در باب آنها قضاوت کرد.

پس هر ادعا در باره  زمان تقویمی فروپاشی عالم متجدد،  خود  نیز یک ادعا و گزاره سوبژکتیو و مدرن است.

حقیقت امر این است که تمدن کنونی و حتی کشورهای بزرگ آن چه بسا تا 200 سال دیگر نیز استمرار داشته باشد.

چنان که بریتانیا گرچه اکنون سیطره خود را بر عالم از دست داده، اما نابود نشده.

و نیز همین طور است سرنوشت استعمارگران پیری مانند اسپانیا و پرتغال.

اما این مسأله مسلم است که که دیگر مدرنیته را نمی‌توان تنها تمدن، و تمدن مطلق و مسلم انگاشت.

در باب انقلاب اسلامی ایران، نیز وضع تا حدی به همین شکل است.

باید از وضعی که توصیف آن گذشت، پا را فراتر نهاد.

و به تفکری که باطن جمهوری اسلامی و به مثابه روح مدبر آن است، نظر کرد.

زیرا اسلام‌گرایان می توانند ادعا کنند که جمهوری اسلامی گرچه بیمار است، اما این بیماری قابل علاج و بهبودی است.

و در این سخن هم نمی توان با آنها مناقشه کرد.

اما  می‌توان  از علل وقوع این بیماری ها پرسش کرد.

و ببینیم که ریشه این شکست های کنونی از کجا ناشی شده است؟!

و آیا حقیقتاً همان گونه که اسلام گرایان ادعا می کنند، می‌توان انتظار بهبود و برون رفت از وضع موجود را داشت؟!

این نکته جای انکار  ندارد که مادامی که تفکر انقلاب اسلامی، نشاط داشته باشد، جمهوری اسلامی می‌تواند بر تمامی این مشکلات فائق شود.

پس برای قضاوت دقیق پیرامون جمهوری اسلامی، باید به تفکری که باطن آن است رسوخ کرد و امکانات آن را بررسی کرد.

بررسی نظریه ولایت فقیه، به عنوان فلسفه سیاسی مبین انقلاب اسلامی، می تواند نقطه عزیمت مناسبی برای قدم بعدی این پژوهش باشد.

این موضوع، مباحث فصل دوم این پژوهش را تشکیل خواهد داد.

در فصل چهارم نیز فلسفه تاریخی که در انقلاب اسلامی ایران با آن تأسیس و تبیین شده است را بررسی خواهیم کرد.

این بررسی تاریخی هم به گذشته و هم به آینده از منظر انقلاب اسلامی خواهد نگریست.

و فلسفه تاریخ انقلاب اسلامی را مورد دقت قرار می‌دهد.

و نکته پایانی آن که نباید فراموش کنیم که شکست جمهوری اسلامی-حتی اگر حقیقت داشته باشد- برای هیچ کس مایه مسرت نخواهد بود.

بلکه بیشتر موجب بیم و ترس خواهد بود.

و حتی مخالفان جمهوری اسلامی- اعم از سبز و بنفش و ... - نیز باید بدانند که جمهوری اسلامی با تمام تلاش وعقبه ای که داشت، در کمتر از پنجاه سال به این مشکلات بزرگ دچار شده.

و  معلوم نیست که توان و تدبیر مخالفان جمهوری اسلامی نیز خیلی بیشتر از ساختار حاکمیت  جمهوری اسلامی باشد.

آن ها نباید فراموش کنند که اگر همه بحران ها قابل درمان بودند، اروپا و آمریکا نباید به این وضع کنونی ، مبتلا می شدند.

و مسلم است که مشکلات کشورهای توسعه یافته به  خاطر نبود دموکراسی و وجود استبداد دینی-بنا به تحلیل جریان روشنفکر از وضعیت ایران- نبوده و نیست.

غرب در عین داشتن آزادی، دموکراسی و حقوق بشر و بدون محدودیت‌های دینی‌، باز هم در بحران است.

پس نباید پنداشت که مشکلات کنونی جمهوری اسلامی، به خاطر رهبران روحانی و دینی بودن حکومت است.

درحقیقت شکست جمهوری اسلامی- اگر رخ دهد- بیش از اینکه بخواهد موجب خوشحالی و سوت و کف جریان اپوزیسیون باشد- تذکر و هشداری جدی است بر محدودیت‌های تلاش‌های بشری.

هشداری به این مطلب که تنها با اقدامات سیاسی و کسب قدرت به موفقیت دست یافت.

چنان که اسلام گرایان نتوانسته‌اند با کسب قدرت به مقصود خود نائل شوند.

 و تا کنون نتوانسته‌اند جامعه مطلوب خود را بنا کنند.

هر چند که بنا کردن جامعه مطلوب امری زمان بر است.

اما دست کم این بوده که سیر حرکت در جمهوری اسلامی، چندان امیدوار کننده نبود.

تذکر: این متن ممکن است مورد ویرایش قرار گیرد.

قسمت اول: مقدمه

قسمت دوم: انحطاط مدرنیته و فروپاشی آمریکا

نظرات  (۳۲)

سلام برادر
جانا سخن از زبان ما گفتی. من رو در همین قسمت نوشته هم زبان و هم دل خود بپندارید.
دقیقا تفکر نسبت به این فروپاشی (فروپاشی جهانی همه ی ساختارهای موجود یا قدیمی) مدتیست که خواب را از من گرفته است. خوشحال شدم که با این نوشته فهمیدم که چقدر تفکرات شما با من نزدیک و همراستاست. اگر قبلا بر شما نقد تندی وارد کردم حمل بر عدم شناخت بگذارید.
اما در ادامه می خوام یه سوالی مطرح بکنم و اون اینکه: به نظر شما آی تی می تونه منجی باشه؟ همون خدای منجی ای باشه که توی جمله آخر ازش اسم بردین یا شما همچنان فکر می کنید که مدرنیته به ته خط رسیده؟
به نظر من آی تی در حال حاظر مثال نقض عدم نشاطی هست که شما به مدرنیته نسبت داده اید. به نظرم مدرنیته در حال شیفت پارادایمی از جهان صنعتی به جهان اطلاعاتی است و این جابجایی علت بسیاری از بحران های موجود جهانی هست.
تکنولوژی های آینده مثل بیو تکنولوژی و نانو حتی تاثیراتی به مراتب بیشتر و شگفت انگیزتر از آی تی خواهند داشت که به زودی به زندگی ما خواهند آمد. به عقیده من ورود به جهان آی تی یعنی فروریزی تمام ساختارهای پیش از آی تی و علت بسیاری از بحران های موجود پاسخ قدیمی دادن به این فروریزی هاست.
پاسخ:
دهقانی:

سلام سید جان

ببینید نمی‌شود انکار کرد که تکنولوژی، قدرتی خارق العاده به بشر داده

و روزبروزهم به قدرت‌های بیشتر نائل می‌شود

اصلاً تکنولوژی تعین اراده معطوف به قدرت بشر است

اما همین قدرت در نهایت موجب ضعف و نابودی بشرخواهد شد

یعنی آدم وقتی دقیق می‌نگرد می‌بیند هر تکنولوژی جدید و علم جدیدی که کشف و اختراع می‌شود، هم بشر را قدرتمندتر می‌کند

هم آسیبها و ضعفهای جدی به بشر وارد می‌کند

به همین دلیل تکنولوژی های قوی‌تر، بشر را دیر یا زود نابود می کنند
سلام و خسته نباشید به خاطر مقاله خوبی که نوشتید
چند نکته 
1- نکته ای که در باب پرسش از انرژی هسته ای و لزوم پرداخت این همه هزینه برای آن و - احیانا هدف پنهانی در پس این هزینه ها - حرف دل ما بود. ممنونیم
2- وقوع بحران فرهنگی را به خوبی و شجاعت اشاره فرمودید. به صورت شخصی و مشاهده حرف های مردم در تاکسی ها و ... پنج شش سال پیش این بحران را احساس کرده بودم و اکنون از مطرح شدن نسبتا مدون آن خوشحالم.
3- در باب مطالبه آزاد اندیشی از طرف رهبری همواره شواهد و قراین و دست کم پرسشی در این باب داشته ام که این مطالبه نه به دلیل نیل به حقیقت و ارزش قائل شدن برای اندیشه ها بلکه بیشتر به دلیل مسایل امنیتی و جلوگیری از بروز فروپاشی عقده های فرو خورده صورت گرفته باشد.
4- در پایان مقاله به درستی اشاره فرمودید که شکست مسلمانان در زمان گذشته نشانه از بین رفتن آنان نبوده و نیست  اما اکنون تضعیف و شکست مسلمانان و متدینین در جمهوری اسلامی ابعاد بزرگتر و نگران کننده تری از شکست سلطان محمد خوارزم از لشکر مغول یا حتی شکست اندلس اسلامی است. زیرا وقتی اندلس سقوط کرد مسلمانان را از آنجا کوچاندند و برای ریشه کن کردن اسلام  در میان مسلمانان باقی مانده مجبور شدند دادگاه های وحشیانه تفتیش عقاید را بر پاکنند و باز هم مسلمانان در خفا اعتقادات خود را حفظ می کردند اما اکنون جامعه مسلمان و شیعی ایران که صد ها سال پاک زیسته است دل به یک حکومت اسلامی بسته است و از آن تاثیر می گیرد و متناسب با سیاست های آن تدین پاک خود را هم تغییر می دهد. نمونه ها
مشروع انگاشتن معاملات مشکوک ربوی بانکی و تن دادن به آن 
گوش دادن به آهنگ هایی که تا چند سال پیش آنها را نا مشروع می دانست
مشروع دانستن برنامه هایی مثل عموپورنگ که به ترویج رقص می پردازد
نوع پوشش متدینین
مشروع انگاشتن فدا کردن عدالت برای حفظ قدرت سیاسی
و نمونه های دیگری که می توان برشمرد
منظورم این است که اکنون با انحطاط حکومتی که نماد اسلام محسوب می شود مسلمانی بیشتر از وقتی تضعیف می شود که حکومتی که بر مسلمانان حاکم بود و مستقیما ادعای راهبری دینی مردم را نداشت تضعیف یا منحط یا دچار فروپاشی می شد. و این موضوع خود مساله ای جدی است که جای فکر بیشتر دارد.
ادامه دارد
پاسخ:
دهقانی:

سلام آشنا جان

دربحث آزاداندیشی این اشکال  شما اجمالاً وارد است

اما به شکل تفصیلی و صد در صد نمیشود قضاوت کرد

یعنی لااثل خود بنده نمیتوانم مطلب را به شکل صد در صد ادعا کنم

بالاخره بخواهیم یا نخواهیم رهبری یک شخصیت سیاسی است  و دغدغه‌های سیاسی هم دارد

اما ایشان واقعا به اهمیت جنبه فکری و فرهنگی بحث هم توجه دارد

شاید بتوان این سخن را گفت که آزاداندیشی ایشان تا حدی مانند شعار آزادی آقای خاتمی بود

بالاخره آن  شعار هم در سال‌های دوم خرداد، قدری اسباب کسب قدرت سیاسی شد

اما وقتی  شخصیت آقای خاتمی را بررسی می‌کردیم این نکته را نمیتوانستیم انکار کنیم که خود او مایه‌های فکری و فرهنگی دارد

و فقط به دنبال شعار سیاسی نیست

رهبری  لااقل این بود که نسبت به بسیاری از کارگزاران رسمی نظام سعه صدر و

تحمل بیشتری دارد

به قول خودشان در دیدار سال گذشته با دانشجویان، استالین نیست که بخواهند یک حرفی بزنند و بقیه همه تأییدش کنند

(هرچند این عبارت ایشان در سایت خامنه‌‌ای دات آی آر سانسور شده و من این نقل قول را از حاضران در جلسه شنیدم)

و خود ایشان هم مشوق بوده که فضا بازتر شود

حالا شما این مورد را مقایسه کنید با موردی مانند ریاست سابق دانشگاه صنعتی اصفهان

آن وقت می‌بینید که تفاوت خیلی جدی است

3- در مورد شماره چهار، به نکات بسیار مهمی اشاره کردید

از قضا من هم تصمیم داشتم به این موارد در قسمت‌های بعد اشاره و آن ها را به شکل مفصل بررسی کنم

مایه ناراحتی بود که کامنتت پاک شد

حقیقتش خودم این مطلب را چندین بار نوشتم و هی پاک شد!

وقتی مطلب و یا کامنت پاک می‌شود، آدم واقعا انگیزه بازنویسی را از دست میدهد

(به شدت دپرس می‌شود!)

اما با این حال اگر فرصت و حوصله اش را داشتید مجدد آن را بازنویسی بفرمایید تا به پخته تر شدن عرایض بنده نیز کمک کند

ممنون از وقتی که می‌گذارید

موفق باشید
  • محمد حسین تسخیری
  • سلام

    فکر می کنم یکی از نقایص روش توصیفی این باشد که درکی که مخاطب های مختلف و حتی نویسنده از آن دارند درک های الزاما یکسانی نیست. در واقع چون در روش توصیفی ما با دلیل رو به رو نیستیم( بماند که خود دلیل هم تیغی برنده در زمانه تکثرگرایی نیست ) ، یکسری شواهد را روایت می کنیم. حالا این که مخاطب یک نحوه درک حضوری یا علم حضوری مورد انتظار ما را با شنیدن این مثال ها و روایت ها پیدا کند، قطعی نیست.

    مضاف بر این که چند وقتی است دارم به این فکر می کنم که
    آیا بشر از جمله من و شما می تواند از بادکنکی که در آن قرار گرفته فراتر برود؟
    این مسئله را از افراد زیادی پرسیدم. ولی هنوز برایم مبهم است؟

    آیا دهقانی می تواند بدون تجربیات 27 سال زندگی در جمهوری اسلامی، به آن نگاه کند؟ آیا می تواند خاطرات تلخ و شیرینی که از نحوه مواجهه اش چه با  تفکر جمهوری اسلامی و چه با ساختار جمهوری اسلامی داشته است را کنار بگذارد و بیرون از این مسائل نگاه کند؟

    دو پاسخ را قبلا از شما ( آقا صادق ) شنیدم :
    اول این که من نمی خواهم سوبژکتیو نگاه کنم. پس نمی توانم بیرون از موضوع باشم.
    دوم این که سعی می کنم با نگاه پدیدار شناسانه باور هایم را تعلیق و ابعاد مختلف و جهات مختلف موضوع را بررسی کنم.

    اما با این دو پاسخ مسئله هنوز حل نمی شود. چون باز هم یکسری مسائل و ابعاد هست که به طور منطقی محال است رو به روی چشم شما باشد . ( پیشنهاد می کنم خوانندگان وبلاگ،  مقاله  شماره 1 نشریه پرسش در مورد مکعب روبیک را مطالعه فرمایند لینک  )

    یکم توضیح بیشتر...!

    مثالی که الان می خواهم لینک دانلودش را بزارم تنها یک مثال است. در همین متن و متون دیگر، که شما از روش تمثیلی استفاده کرده اید، مثال های دیگری هم ممکن است پیدا شود که درکی که مخاطب از مثال شما دارد الزاما منجر به پذیرش حرفتان نمی شود.

    این عدم پذیرش نه الزاما به خاطر انکار خبرهای شماست ( که البته این هم موثر است ) بلکه به دلیل انتظاری است که او از به طور مثال حرکت انقلاب دارد و حتی با شنیدن چنین اخباری، نسبت به آن انتظار، قطع امید نمی کند.



    یادش بخیر مناظره 88. احمدی نژاد اولین کاری که برای رد حرف های موسوی کرد، تغییر تفسیر و درک از خبر واحد بود. یعنی اخباری که میرحسین به عنوان فاجعه ملی از آن ها یاد می کرد را به عنوان افتخار ملی سر دست می گرفت. ( بماند که کدام درست می گویند ) مهم تفاوت دید است.


    در آخر اینکه قصدم این نبود که بگویم نتایجی که شما از آن مثال ها می گیرید، غلط است.

    بلکه همانطور که در همین کامنت چندین بار تاکید کردم، غرض این بود که بگویم با آوردن مثال به یک توافق با مخاطب نمی توان رسید. ( مخصوصا مثال های شما که تقریبا در در هر حیطه، محدود به یک حوزه بود مثلا حیطه فرهنگی ---- حوزه حجاب )




    بعد الکامنت:
    راستی به نظر می رسه مصداق آیه « ....من حیث لا یحتسب.... » شدی ها !
    ضمن اینکه تذکر آقای تسخیری به نظر بسیار به جا می آید:
    به نظرم قبل از هر چیز باید مفهوم و منظور شما از فروپاشی توضیح داده شود
    آیا منظور چند تکه شدن یک کشور است؟ یا منظور وقوع شورش های اجتماعی و ضعف حکومت مرکزی در کنترل شرایط است؟ یا اینکه منظور تغییر نظام سیاسی و روی کار آمدن نظام سیاسی جدید با ایدئولوژی متفاوت است؟ (و در صورت اخیر باید دید نظام جدید با ایدئولوژی جدید به معنای فروپاشی تمدن - مثلا تمدن غربی- است) و یا منظور تغییر جهت گیری و شعار های یک حکومت - با وجود ثابت ماندن مسئولان و نظام سیاسی آن است؟ و یا چیز دیگر..؟
    در مورد جمهوری اسلامی:  اگر فروپاشی را به معنای کوتاه آمدن از آرمان های اسلام - و با تسامح انقلاب اسلامی - بدانیم (راستی آرمان های اسلام آیا برای ما کاملا مشخص است؟) به نظر می رسد:
     که به مرور بر تعداد کسانی که از این آرمانها دست شسته یا این آرمانها در آنها کمرنگ می شود افزوده می شود. و حتی کسانی که در صف اول آرمانخواهی قرار گرفته اند دچار ایرادات و اشکالاتی شده اند و فی المثل در زمینه ساده زیستی ضعف پیدا کرده اند.
    اینکه  نقش شیب این کمرنگ شدن  آرمان خواهی در اداره جامعه و وضعیت اجتماعی مردم چه مقدار است، زیاد مشخص نیست اما این مسلم است که اگر این مسیر ادامه یابد وقوع فروپاشی یا در حالت خوشبینانه حیات حداقلی و تضعیف شده ی نظام اصیل انقلابی و اسلامی متصور است.
    اما در مورد غرب به نظر من وضعیت بدینگونه نیست.
    گذشته از اینکه به نظر می رسد جوامع اروپایی و امریکا امروزه در ثبات سیاسی خوبی به سر می برند و نیز معلوم نیست آمار های اقتصادی ای که ارائه دادید واقعا به معنای بحران اقتصادی یا شرایط بد اقتصادی بوده باشد (زیرا این آمار ها به صورت جزئی بیان شده اند و چه بسا من و شمایی که اقتصاد نخوانده ایم اصلا معنا و اثر  واقعی اینکه رتبه اقتصادی مثلا چند درجه تنزل کرده است را ندانیم) باز هم هیچ کدام از اینها باعث فروپاشی غرب نخواهد شد بدین معنی که:
    اگر غرب را به این صورت تعریف کنیم :" تمدنی است که می خواهد با عقلِ جدا شده از وحی، به اداره امور خود بپردازد" و فروپاشی آن را اینگونه تعریف کنیم که :" بشر غربی به حدی از آگاهی (که حاصل تفکر یا استیصال باشد) برسد که بفهمد برای اداره جهان و رستگاری نمی تواند وحی را کنار بگذارد"
    در این صورت هیچ کدام از دلایلی که برشمردید دلیل فروپاشی غرب نخواهد بود
    زیرا هیچ نشانه ای از رجوع غرب به وحی دیده نمی شود.
    و اساسا غرب تجربه گراست و اهل آزمون و خطا و اهل نفی مطلق انگاری
    بنابرین اگر با یک تئوری به نتیجه نرسید تئوری دیگری خواهد ساخت که مشکلات قبلی را کمتر کند.
    فی المثل فرض کنیم غرب به این نتیجه برسد که تکنولوژی برای انسان ها مضر است و در صدد حذف تکنولوژی برآید. در این فرض - که البته وقوع آن در حد محالات است- باز هم چیزی عوض نشده و انسانی  که از وحی جدا شده به وحی متصل نشده. (مثلا فرعونیان به احتمال زیاد تکنولوژی نداشتند اما حکومت دینی هم نداشتند)
    به نظر نمی رسد با وجود تجربه تلخ غربی ها از حاکمیت کلیسا و بهتر شدن وضع زندگی و معیشت اکثریت ایشان بعد از سکولاریته و نیز تجربه ناموفق حکومت های دین مداری مثل جمهوری اسلامی ایران و حکومت اسلامی طالبان در افغانستان و یا حکومت های مشابه در عربستان و ... غربی ها به سمت وحی سوق داده شده و چاره مشکل "مثلا بیکاری بالا" را در اسلامی کردن یا مسیحی کردن حکومت های خودشان جستجو کنند.
    می خواستم برخی مثال هایی که در مورد فروپاشی غرب ذکر کردید را به چالش بکشم اما فکر می کنم بیان کلی بالا برای فهم مقصود و نتیجه کافی باشد.
    راستی پیشنهادی هم دارم که ان شاء الله در فرصت مقتضی آن را عنوان خواهم کرد
    حق نگهدارتان
    پاسخ:
    دهقانی:

    متأسفانه  اشکالی که به سخنان تسخیری  مطرح کردید تا حد زیادی به بیانات خود شما نیز وارد خواهد بود.

    مثلاً اگر چه دقت و واکاوی معنای فروپاشی جمهوری اسلامی از جانب شما ستودنی است

    اما متقابلا‌‌ می‌توان همین سخن را در مورد فروپاشی مدرنیته به کار برد

    به این معنا که هنگامی که سخن از تلاشی دنیای متجدد می‌گوییم

    مراد فروپاشی سیاسی نیست

    بلکه تردید در باورهای اولیه و انصراف از آرمان ها وآرزوهایی است که مدرنیته با آن شکل گرفته

    این تردید از صد سال قبل در غرب شکل گرفته

    و اکنون مهمترین بحران زندگی غرب- که جهان غربزده نیز به سرعت در حال دچار شدن به آن است- بحران معناست

    و نه بحران سیاسی و حتی بحران اقتصادی  و اجتماعی

    بشر مدرن هم به آزادی رسید و هم به یک زندگی خوش رنگ و لعاب مادی

    اما به ناگاه متوجه  شد که زندگی بی معنا شده

    از  عوارض این بی معنایی، بسط و گسترش بحران‌های مختلف دیگر است


    نکته دیگر این که در بیان شما این گزاره به شکل مضمر حاضر است که غرب توان غلبه بر هر بحرانی را دارد

    و در  مقام استدلال می فرمایید که چون عقل غربی عقلی تجربه گراست و مدام حالات مختلف را می‌آزماید

    اما دقت نفرمودید که همین سخن شما اثبات ادعای بنده و امثال بنده است

    چون  عقل تجربه گرا هر بار تنها به درک بخشی از وجه پدیدارها نائل می شود

    و در  مقام علاج بحران‌ها نیز تنها بخشی از آن ها را بررسی و می‌تواند علاج کند

    و همین نگاه تجربه گرایانه خود موجب عمق یافتن بیشتر بحران است

    اساساً همین ناتوانی عقل خودبنیاد است که خود موجب ایجاد بحران می‌شود

    و با دستمال کثیف نمی‌شود شیشه را پاک کرد

    اگر بحران های کنونی حاصل محدودیت‌های عقل خودبنیاد اندیش است- که هست-

    این بحران‌ها را با همان عقل خودبنیاد اندیش محدود نمی‌توان علاج کرد

    دقت در این مطلب ضروری است که مسؤلان جمهوری اسلامی و یا سایر کشورهای غیر متجدد همواره می‌توانند ادعا کنند که بحران های کشور ما در عرصه اقتصاد و فرهنگ و امنیت و ... به دست اروپا و آمریکا ایجاد شده

    اما سران و متفکران کشورهای متجدد نمی‌توانند چنین ادعایی کنند

    چون اقوام دیگر از چنین توانی برخوردار نیستند

    پس علت بحران‌های غرب در خود غرب است

    و جنس تفکر و تمدن غرب بحران زاست

    یعنی می‌توان ادعا کرد که بحران از لوازم ذات تجدد است

    در نهایت این که، نقد و اشکال به سخنان و آمارهایی که بنده از بحران غرب ارائه می کنم در نهایت به پخته تر شدن مباحث  کمک می‌کند

    و از این جهت غنیمت و قابل قدردانی است

    اما محل نزاع نه آمارهایی است که از غرب نقل می‌شود

    بلکه صحبت بر  سر همان درک ماتقدم از وضع دنیای کنونی است

    اگر درک ماتقدم شما این باشد که مدرنیته توان نجات دارد

    حتی اگر تمام آمارها حاکی از  بحران مدرنیته باشد، بیان بنده برای شما قانع کننده نخواهد بود

    چنان که اسلام گرایان چون درک ماتقدم شان این است که آینده جمهوری اسلامی مثبت و نجات یافته است، از پذیرفتن فروپاشی جمهوری اسلامی اکراه دارند

    البته این مسأله که چگونه می توان  با این درک ما تقدم مواجهه و به یک همزبانی رسید مسأله مهمی است

    و این مسأله نیاز به تأمل بیشتری از جانب بنده دارد

    که چطور می‌توانم  نارسایی های زبانی خود را رفع کنم

    که مخاطب بیشتر بتواند با متن همدلی داشته باشد و اقناع بشود

    و  از این جهت هم نقد شما وهم نقد تسخیری را به نحوه نگارش و نگرش خود را نافع می‌دانم
     
    سایر پیشنهادات شما رانیز صمیمانه شنوا هستم.

    موفق و منصور باشید
    من به هیچ وجه عرض نکردم که غرب تا ابد الدهر به حیات خود ادامه خواهد داد.
    من در مورد غرب و جمهوری اسلامی به شیوه یکسانی عمل کردم و برای هر دو فروپاشی را تعریف کردم و طبق تعریف خودم بحث کردم.
    فروپاشی غرب را هم اینگونه تعریف کردم که اینان دست از عقل بریده شده از وحی بردارند و به وحی روی آورند.
    و گفتم که "اکنون" نشانه ای از فروپاشی غرب - به معنای بالا - به نظر من دیده نمی شود.
    منظور من این نیست که بشر نهایتا بدون توسل جستن به وحی توان رهایی از مشکلات را خواهد داشت. اگر منظورم این می بود خودم سکولار می شدم در حالی که سکولار نیستم.
    منظور من این نیست که غرب موفق خواهد شد با ارائه تئوری جدیدی از دست بحران هایش به صورت مطلق خلاص شود.
    چون من هم مثل شما معتقدم که بشر بدون وحی سعادتمند نخواهد شد و تحقق بهشت زمینی - با توجه به نگاه دینی - ممکن نیست و اگر هم ممکن باشد فقط در سایه وحی ممکن است.
    اما عرض من این است که در شرایط کنونی تمایلی از سوی غربی ها برای مراجعه به دین در اداره جامعه دیده نمی شود. منظورم این است که غرب برای خلاصی از مشکلاتی که به آنها اشاره کردید در شرایط کنونی و به این زودی ها به دین روی نخواهد اورد و دوباره به عقل خود تکیه خواهد کرد.
    زیرا آنها نه از حکومت کلیسای مسیحی خیری دیده اند و نه الگوهای موفقی از حکومت های دینی در دنیای امروز وجود دارد که غربی ها به آن چشم بدوزند و از آنها نجات خویش را طلب کنند.
     علاوه بر اینها خودشان هم نسبت به دین و مخصوصا اسلام بدبین هستند و علاقه ای از خود برای پژوهش روی اسلام  - برای دریافت مدلی مبتنی بر اسلام در اداره جامعه - نشان نمی دهند.
    به نظر من اکنون غرب برای روی آوری به حکومت دینی آمادگی لازم را ندارد و بنابرین فروپاشی نخواهد کرد گر چه ممکن است دچار دگردیسی شود همانطور که در طول سال های حیات خود دچار دگردیسی شده است.
    البته این را بگویم که این دیدی که من الان نسبت به غرب دارم را بیشتر از همه از مطالعه همین وبلاگ به دست آوردم چون خود شما قبلا گفته بودید مارکسیزم و لیبرالیزم هر دو در بی خدایی مشترک و هر دو غربی هستند.
    بنابرین دگردیسی بعدی غرب هر چه باشد باز هم غربی است و غرب به این زودی فروپاشی نخواهد کرد مگر آنکه خدا بخواهد.

    پاسخ:
    دهقانی:

    چنان  که در فهم بیانات شما، سوء برداشتی از جانب من رخ داده، عذرخواهم.

    در عین حال چنان که پیش تر اشاره کردم  بیش از این که در پی نقد و یا رد سخنان شما باشم، از شنیدن مطالب شما استقبال می‌کنم

    زیرا بیانات شما به بنده نشان می‌دهد که کجای عرائض حقیر قانع کننده و جامع نبوده است

    و از این جهت به حقیر کمک  می‌کند

    اما  به نظر می‌رسد که در فرمایش شما  دو مطلب با هم کمی خلط شده

    مطلب اول این است که آیا غرب - و ایضاً جمهوری اسلامی- یک سیر رو به صعود طی می‌کنند و یا سیر رو به افول؟

    پاسخ بنده به این  پرسش مهم این است که معتقدم هم غرب و هم جمهوری اسلامی و هم سراسر دنیای کنونی سیری رو به افول دارند.

    و به همین دلیل نوشتم که تمام  دنیای کنونی رو به تلاشی است

     و مثلاً این انحطاط در غرب، خود را در بحران  تفکر، و در هنر و در بحران علوم اجتماعی و در بحران روحی و اقتصادی و ... نشان می‌دهد

    و تلاش‌ها برای علاج آنها کم و بیش ناموفق خواهد بود

    هر چند می‌توانند فروپاشی غرب ر ا به عقب بیاندازند

    چنان که مارکس اولین کسی بود که بحران سرمایه‌داری را پیش بینی کرد

    و جریان لیبرال در غرب با تأمل در باب سخنان مارکس،  بلافاصله ایده تأسیس دولت رفاه که کمی از سرمایه داری فاصله گرفته بود را پیشنهاد کردند

    با دولت رفاه بود که خدمات عمومی نظیر بیمه و بازنشستگی و ... در غرب فراگیر شد

    وگرنه پیش از آن سرمایه داری غربی انگیزه ای برای این اقدامات خداپسندانه نداشت

    تنها وقتی که هشدارهای مارکس نشان داد که سرمایه داری بیش از حد و حصر ممکن است اساس غرب را منهدم کند،  غرب تلاش کرد که به علاج بحران برآید


    مطلب دوم این است که بر فرض صحت ادعای حقیر- وپذیرش آن از سوی مخاطب- در رو به فروپاشی بودن غرب، آیا  غرب در آینده نزدیک با افق جدیدی پیش روی خود آشنا شده و فی المثل به دنیای معنادار و آشتی با امر قدسی رو می‌آورد؟

    پاسخ بنده  این است که به هیچ وجه نمی توان خوشبین بود و این ادعا را مطرح کرد

    و به گمانم در این زمینه با هم اتفاق نظر داریم

    بدین معنا  که بنده نیز معتقدم که غرب به این زودی‌ها نمی‌تواند به عالم دین - و یا  هر عالمی غیر از عالم تجدد- بازگردد

    و انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی نیز نتوانسته مبشر خوبی برای صبح فردا و بازگشت به دین باشد

    حال علت این امر چه بوده را باید در جای دیگر- ادامه همین رساله - بررسی کرد.

    اما بنده چنان که در متن اشاره کردم، که چه بسا دنیای کنونی تا دویست سال آینده استمرار بیابد و روزبروز بی‌معناتر هم شود

    بدون آنکه یک تاریخ جدید تأسیس شود.

    این که غرب از راسیونالیته دست بکشد و راه دیگری آغاز کند، نشان از تأسیس یک تمدن جدید است

    و اصلاً جهت سخن بنده این مطلب نبود

    چون ما نمی‌توانیم در مورد آینده قضاوت کنیم

    بنده فقط اشاره کردم که آنچه از بررسی گذشته و حال درک می‌شود این است که جهت سیر حرکت تجدد، سیری صعودی نیست

    و  عرض بنده این بود که راسیونالیته دیگر مانند صدر تجدد مطلق تلقی نمی‌شود

    و مورد تردید قرار  گرفته

    چنان که در جمهوری اسلامی بسیاری از آرمان‌های بدو تأسیس مورد بی اعتنایی و گاه تردید و در برخی موارد نقض شده

    و این به معنای افول جمهوری اسلامی است

    و همین سخن را در مورد غرب نیز می‌توان بیان کرد


  • براتعلی خان
  • به نظر حقیر نظر دهقانی درست تر است چون باید فرق گذاشت بین رسیدن به ناتوانی تئوریهای موجود و روی اوردن به تئوری جدید مهم این است که در غرب حقیقتا پوچی تفکرات اولیه رنسانس و ان امیدهای طلایی به حد اعلی رسیده است حالا اینکه ایا رو به معنویت اورده اند یا نه یا خواهند اورد بحث ثانوی است حدود 10 پانزده سال پیش اقای نادر طالب پور که خود از نزدیک با وضعیت کشور امریکا و اروپا در ارتباط است حرف خوبی میزد میگفت غرب شدیدا دارد دو قطبی میشود و از قول یک جوان اروپایی نقل میکرد که ما امروز به یک خمینی نیاز داریم اگر مسئولین ما توانسته بودند ان روحیه انقلابی را حفظ کنند و در دام لیبرالیسم گرفتار نشوند شاید اوضاع امروز متفاوت تر بود
    اما اینکه اسلام گرایان به اینده امیدوارند ناشی از اعتقاد به مهدویت است نه عملکرد مسئولین
    به نظر من این وسط به یه نکته توجه نشده.  علت وجودی غرب راسونالیته است نه انفکاک از وحی. در طول تاریخ تمدن های زیادی از وحی منفک بوده اند اما هیچ کدام غرب نشده اند. فروپاشی غرب یعنی زوال این عقل راسیونال. حالا  اینکه به وحی رجوع می کنند یا نه اثری در بحث نداره. درضمن برای برنامه ریزی موفق باید عقل تجدد در نشاط باشد. وقتی عقل تجدد ضعیف می شود دیگه برنامه ریزیم جواب نمیده
  • براتعلی خان
  • در جواب محمد : مشکل اصلی همه تمدنها و علت اصلی نابودیشان انقظاع از وحی است منتهی تمدنهای قبلی به شدت تمدن غرب مادی نبوده اند حداقل به نیروهای ماوراء طبیعی و عالم غیب اعتقاد داشته و از انها استفاده هم می کرده اند استاد طاهرزاده در کتاب تمدن زایی شیعه می فرماید:

    یک وقت از سنّت‌ها و حکمت‌های عالم ماوراءِ حسّ استفاده می‌کند و در شناخت آن سنّت‌ها هم تلاش می‌کند، ولی اغراضش دنیایی است، که می‌شود گفت: تمدن فراعنه از این نوع بوده و به یک معنی فراعنه، حکیمان مادّی بود‌ه‌اند. از ظواهر امر چنین برمی‌آید که فراعنه نظر به توانایی‌های طبیعت و سنت‌های جاری در آن داشتند، ولی در راستای اهداف پَست دنیایی. پس گرفتاری و وابستگی آن‌ها به عالم مادّه کاملاً زیاد است، امّا به این معنا نیست که ماوراء مادّه را نفی کنند، برعکسِ تمدن موجود که به تمدن غربی مشهور است.

    پس اگر بخواهیم خط انفکاکی بین تمدن‌ بعد از رنسانس غرب و تمدن‌هایی مثل تمدن «فراعنه» یا تمدن «اینکا‌ها» در آمریکای مرکزی ایجاد کنیم، فراعنه غیب‌گرا هستند، امّا توحیدی نیستند، یعنی از قوای غیبی عالَم استفاده می‌کنند، مثل به‌کارگیری جادوگر‌ها که از شیاطین کمک می‌گیرند، ولی قصد و مقصودی جز همین دنیا و برآورده‌شدن هوس‌های دنیایی ندارند، برای همین هم شما می‌بینید در آن تمدن، جادوگری فوق‌العاده رواج داشته است. این جادوگری که امروز معمول است، از نظر توانایی، غیر از جادوگری است که در زمان فراعنه بود‌ه است. قرآن در توصیف جادوگران عهد فرعون می‌فرماید: «وَجَاءوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ»[1] آن‌ها با جادو و سحر عظیمی برای مقابله با حضرت موسیu به میدان آمدند. حالا عنایت داشته باشید وقتی خداوند بفرماید سحرِ آن‌ها سحری عظیم بوده است، معلوم است توانایی‌های ساده‌ای به میدان نیاورده‌اند!

    تفاوت تمدن فراعنه با تمدن غربِ مدرن

    در تحلیل فیلمِ «سفر به ماوراء» عرض شد؛ آن جادوگر کشور غنا که از طریق ارتباط با روح رودخانه می‌تواند در وسط حلقه‌ی آتش بدنش را مدتی بالا در میان زمین و آسمان، نگه دارد، جادوگر پیشرفته‌ای است! می‌دانید که آب در اثر حرارت بخار می‌شود، بخار که شد، از سطح زمین و جاذبه‌ی زمین تا حدّی آزاد می‌گردد، این یک قاعده در این عالَم است. علم فیزیک می‌تواند بگوید: چگونه این‌طور می‌شود، ولی نمی‌داند چرا.

    در بحث‌های مربوط به الهیات فلسفه، بحث می‌شود؛ که عقولی هستند که عالم مادّه را تدبیر می‌کنند و عالم ماده در طول آن‌ عقول قرار دارد، از جمله‌ی آن عقول - عقلی است که آب را تدبیر می‌کند، به آن عقول، «عقول عَرْضیّه» می‌گویند- قاعده‌ی عقلی که آب را تدبیر می‌کند، این است که در موقع حرارت و در برخورد با آتش، تبخیر شود و به عبارت دیگر بالا می‌رود، آن جادوگر از همین عقل استفاده می‌کند.

    اگر آن فیلم را ببینید، آن جادوگر می‌آید از صبح تا عصر در کنار رودخانه می‌نشیند و تماماً در آب متمرکز می‌شود، تا بتواند با عقل مدبّر آب مرتبط گردد و از قوای غیبی که آب را مدیریت می‌کند استفاده می‌کند. بعد می‌بینید که دور خودش آتش روشن می‌کند و در تمرکز فرو می‌رود و آرام‌آرام بالا می‌رود و مدتی در هوا می‌ماند. زیرا از طرفی روحش با روح و عقلِ مدبّرِ آب مرتبط شد‌ه است، از طرفی در اطراف خود حلقه‌ای از آتش روشن می‌کند که موجب تبخیر آب است، حال طبق همان قاعده‌ای که حرارت باعث می‌شود آب تبخیر بشود و بالا برود، او هم بالا می‌رود، یعنی آن جادوگر با اتّحادی که با آب و عقل مدبّر آن پیدا کرد، از همان نیرویی که آب را تبخیر می‌کند و از جاذبه‌ی زمین آزاد می‌کند، استفاده می‌کند و تا آن‌ حدّ که بتواند تمرکز خود را حفظ کند و آتش هم شعله‌ور باشد می‌تواند در هوا بماند.

    جادوگرانِِ واقعی به همین شکل از قوای فوق طبیعت در جهت اهداف پَست خود استفاده می‌کنند که در واقع عمر خود را ضایع می‌نمایند. قرآن در آیه‌ی 102 سوره‌ی بقره نکات خوبی را در مورد جادوگران مطرح می‌فرماید و علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» در تفسیر خود نکات دقیقی از آن استخراج نموده‌اند.[2]

    این نوع جادوگری‌ها تمدن فرعونی‌ را اداره می‌کرده ولی همان‌طور که قرآن می‌فرماید:«وَلَا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَى»[3] جادوگر هر کجا که آید و هر طور که آید، رستگار نمی‌شود و نتیجه‌ای واقعی نمی‌گیرد. تمدن فرعونی هم با آن همه عظمت و دقت، به هلاکت و پوچی منجر شد و تعبیر قرآن در مورد آن تمدن این است که: «...وَ نُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا کَانُوا یَحْذَرُونَ»[4] نمایاندیم به فرعون و هامان و لشکریانشان آن چیزی را که از آن فرار می‌کردند.

    تمدن امروز جهانِ غرب کلاً چشمش را نسبت به آن قوای فوق طبیعی بسته است و هیچ استفاده‌ای - چه مثبت و چه منفی- از آن نمی‌کند. تمدن فراعنه قوای عالم را در جهت اهداف شیطانی خود به کار گرفت و تمدن امروز غرب قوای مادّی طبیعت را جهت برآورده‌شدن هوس‌ها و اهداف شیطانی خود مورد استفاده قرار داده است. تمدن امروز تماماً از عکس‌العمل‌های عالم مادّه استفاده می‌کند و لذا این تمدن را به این اعتبار می‌توان گفت از همه‌ی تمدن‌های گذشته مادّی‌تر است،


    [1]- سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 116.

    [2] - در کتاب «جایگاه جن، شیطان و جادوگر در عالم» از همین مؤلف تا حدّی در رابطه با آیه‌ی مذکور بحث شده است.

    [3]- سوره‌ی طه، آیه‌ی 69.

    [4]- سوره‌ی قصص، آیه‌ی 6.

    پاسخ:
    دهقانی:

    فرمایش شما اگر چه درست است اما  رد سخن دوست عزیزمان محمد نیست

    غیب در بیان شما یک واژه ا ست که معنای اعم از وحی و شیطان و جادو را دارد

    یعنی هر چه که مادی نیست را غیب نامیده اید

    این جعل اصطلاح اشکالی ندارد

    و برای تبین منظورتان هم مناسب است

    اما نباید با اصطلاح خودتان سخنان دوستان را بررسی می‌کردید

    صحبت بر سر وحی بود

    و نه غیب

    یعنی ناخواسته در درک معنای مد نظر دوستان دچار سوء تفاهم شدید



    سلام. اون مطلب رو قبلا خوندم. شما میگید که غرب امروز کاملا مادی است. ولی تمدن های گذشته کاملا مادی نبوده اند. غرب با دیدگاه مادی شکل نگرفته است. در ایتدای غرب جهان به صورت تکنیکی بر بشر جلوه کرد و این همه اتفاق رخ داد. من نمیدونم آیا بینش تکنیکی رو میشه مادی نامید یا نه. ولی میتونم بگم که یک بینش فلسفیه. نمیخوام در این زمینه قضاوت بکنم. لزوما هم نمیگم که غربیها دنبال اهداف شیطانی هستند. ما مسلمان ها هم فعلا همین اهداف غربیها رو دارم. افراد مادی زیادی داشتیم که هیچ کدام قدرت و جسارت و عرضه اینکه جهان را موجود مرده ببینند نداشته اند و به همین خاطر به علم مدرن نرسیده اند. اگرملحدین تاریخ رو درنظر بگیرید هیچ کدام بینش دکارتی نداشته اند. راز غرب در بینش دکارتی است. هرکسی که ملحد یا کافر باشد لزوما بینش دکارتی ندارد. بشر جدید درخود این توانایی را دید که مستقل از خدا باشد و خداوار در جهان تصرف کند. از ابتدای دوران پست مدرن بشر جدید شک کرده که آیا چنین قدرتی داره یا نه. قوام غرب به این عقل دکارتی است.انحطاط غرب یعنی کاهش قدرت این عنصر مرکزی که منجر به بحران و سطحی نگری در غرب میشه.
    میشود مشکل همه تمدن های قبل را در انقطاع از وحی دید. ولی آیا علت ایجاد اون تمدن ها و ستون فقرات آنها هم انقطاع از وحیه؟ من چنین نظری ندارم.
  • براتعلی خان
  • نه متوجه سخن محمد شدم منظورم این بود که تمدن غرب نسبت به تمدنهای غیر توحیدی گذشته بسیار بسیار مادی تر است اینکه تمدنهای گذشته مثل غرب نشدند بحث بود گفتم به قول استاد طاهرزاده علت ان است که انها اگر توحیدی نبودند ولی باز به نیروهای غیر مادی ایمان داشتند و از انها استفاده میکردند و نظری هم به عالم غیر مادی داشتند والا انها هم غیر وحیانی بودند و همین باعث هلاک انها هم شد انها حداقل اعتقاد به هماهنگی با قوانین طبیعت داشتند و نه اعتقاد به تسخیر طبیعت و ....
  • براتعلی خان
  • اولا وحدت غرب وحدت در غرض و اهداف بود بالاخره انها سر نفی عوالم غیر مادی و الهی مخصوصا در بعد حکومت و اجتماع به اجماع رسیدند یعنی این اهداف مورد قبول همگی تقریبا واقع شد بعد رفتن در سراشیبی نیاز به رهبر ندارد سیر در عالم دنیا غیر از سیر به سوی خداوند است
    ثانیا چه دلیلی دارد که بگوییم خداوند از سر قهر با ما برخورد کرده خدائیکه اینهمه انبیا را شهید کردند باز نبی فرستاد از چهارده معصوم سیزده نفر را شهید کردند از سر لطف چهاردهمی را غیب کرد تا بشر سر عقل بیاید و فقها و علمای ربانی را قرار داد تا کمک کنند بشر سر عقل بیاید چرا حتما اصرار داری خدارا قهار نشان دهی ؟ بعد هم حرف شما مخالف است با انچه در این هزار چند سال بعد از غیبت رخ داد. کی چامعه از علمای ربانی که هدایت جامعه را در دست داشتند خالی بود همیشه بزرگانی بودند که جامعه را از سرگردانی نجات دهند . کی میتوان باور کرد که مثلا حوزه علمیه قم و شکل گیری ان تصادفی بود ؟ کی میتوان باور کرد امدن مرحوم شاه ابادی از تهران به قم تصادفی بود ؟
    پاسخ:
     دهقانی:

    جواد جان این مطالبی که کامنت نویس قبلی مطرح کرده بود، جایش در بحث ویدئوی سلوک ذیل شخصیت امام است.

    و ایشان هم نباید کامننتش را این جا می‌گذاشت.

    اما گذاشت.

    و ما هم چیزی نگفتیم.

    اکنون هم چون شما وقت گذاشته‌اید و نظرتان را نوشته‌اید بنده از باب وظیفه چندخطی پاسخ می‌دهم

    اما این نکته را باید توجه کنیم که اصلاً موضوع این پست با محتوای کامنت اخیر  ارتباطی ندارد.

    این دوست کامنت نویس منقتد سخنانی است که بنده و دوستان چندین ماه پیش در ویدئوی نقد کتاب سلوک ذیل شخصیت امام مطرح کرده بودیم

    و محل نزاع ایشان نقد سخنان ما در انجا بود

    نه این که بخواهد سر غرب بحث کنند

    بنده فعلاً به نظر خود در باب غرب کاری ندارم

    نظر شما را نیز اگرچه محترم می‌دانم، اما به آن در این لحظه توجه ندارم.

    بلکه تمام تلاشم پاسخ به این دوست کامنت نویس بود

    ایشان مدعی بودند که نقدهای ما به استاد طاهرزاده سطحی است

    اما در وهله اول باید مشخص می‌شد که محل نزاع ما با استاد طاهرزاده چیست؟

    و بعد ایشان نقد می‌کرد

    به نزد استاد طاهرزاده، تمدن غرب یک وحدت و هماهنگی و تناسب دارد

    و تمام شئونش از تکنولوژی گرفته تا علوم انسانی تا معماری تا علوم مهندسی  اش با هم متناسب است

    عرض کردم که کاری ندارم که این نظر درست است یا نه

    و یا  نظر خود بنده چقدر با ایشان یکسان و یا متفاوت است

    بلکه فعلاً دارم نظر استاد طاهرزاده را تقریر می‌کنم

    در حقیقت مبنای استاد طاهرزاده این است که غرب کلی است

    کلی به معنای انچه که در فلسفه و منطق تعریف می‌شود

    حال استاد طاهرزاده با داشتن این مبنا در باب غرب، اصرار دارند که همان طور که مردم غرب توانستند با حرکت ذیل مبادی تفکری کانت به حیات  برسند، ما نیز به مبادی عالم دینی خود نیاز داریم.

    و این مبادی با وجود شخصیتی چون امام خمینی تأمین شده

    و جامعه ما با وجود ایشان میتوانیم مبادی علمی و عملی خود را از امام خمینی بگیرد و برای رسیدن به یک تمدن دینی حرکت کند.

    «شخصیت حضرت روح الله شخصیتی است که ملت ها با رجوع به او می‌توانند در دوران به حجاب رفتن حقیقت، موجب گشایش حقیقت شوند و وفاداری بشر به عالم قدس شروع گردد و با شروع بینات عصر، زمینه ظهور انسان کامل فراهم شود و از نظمی که کانت به جهان مدرن داد و بشر تا حال با آن جهان را می‌فهمید را آزاد گردد»
    متن پشت کتاب سلوک ذیل  شخصیت امام

    تا این جا آن چه بیان شد خلاصه نظرات استاد طاهرزاده در کتاب سلوک است

    و بنده  در این جا و در دی وی دی تنها سخن استاد را نقل و در ادامه به ایشان یک اشکال کرده ام.

    اشکال بنده - که در طلیعه دی وی دی بود- این بود که چنان چه که مبنای استاد طاهرزاده در مورد وحدت  و هماهنگی تمدن غرب و نقش متفکرانی چون کانت در تأسیس مبادی عالم تجدد را بپذیریم، جای این سؤال  وجود دارد که آیا مردم غرب برای هم عالم شدن با کانت، نشستند و با یکدیگر توافق کردند که ذیل کانت حرکت کنند؟

    که حال ما بخواهیم بنشینیم با گفت و  گو با یکدیگر به این نتیجه برسیم که باید ذیل امام سلوک کنیم؟

    یا نه مردم عالم تجدد اگرچه همه با کانت هم عالم بودند اما این هم عالمی به شکلی رخ داد که حتی بسیاری هم متوجه آن نشده‌اند؟

    همان طور که استاد طاهرزاده خود اشاره می‌کنند که بشر تا کنون عالم را با نظمی که کانت به عالم داده بود می‌فهمید

    سؤال ما این بود که آیا بشر برای این که مانند کانت به عالم نگاه کند و آن را بفهمد اراده و قصد کرده بود  که ذیل  کانت فکر و حرکت کند؟

    پس نظر استاد طاهرزاده مشخص شد

    اشکال ما هم مشخص شد

    حال یک نفر آمده و بدون آن که اصلاً بفهمد نظر استاد طاهرزاده چیست و سخن ما کدام است، اشکال کرده که کی گفته  غرب اصلاً و حدت دارد و یا اگر وحدت دارد وحدتش حقیقی است؟

    و من هم مانده ام که چطور به ایشان این مطلب را تفهیم کنم که وحدت داشتن غرب، مبنای خود استاد طاهرزاده است و اگر  شما آن را قبول نداری در حقیقت استاد طاهرزاده را نقد کرده‌ای و نه من را!

    اما مطمئنم تا همین لحظه هم ایشان نه منظور استاد طاهرزاده را متوجه شده و نه متوجه شده که نقد ما به استاد طاهرزاده چه بوده؟

    نقد ما به استاد طاهرزاده این بودکه غرب برای رسیدن به وحدت اراده نکرد.

    بلکه متفکران طرحی در انداختند و همان طرح دکارتی-کانتی موجب وحدت شد.

    نه این که  فراخوان بزنند که آهای یا ایها الناس بیایید ذیل دکارت و بیکن و کانت سلوک کنیم!

    در حقیقت نقد ما به مکانیسم به وحدت رسیدن جامعه بود.

    صرف نظر از این که این وحدت حقیقی است یا وهمی است یا اعتباری است یا عدمی است

    ولی این دوست کامنت نویس بدون این که متوجه نمی‌شود که محل نزاع کجاست،  آمده و ما را به  نقد کشیده

    2- اما در مورد اشکال دوم

    باز هم توجه بفرمایید که اشکالات ما به استاد طاهرزاده با توجه به مبانی خودشان بود

    یعنی ایشان به عنوان کسی که دستگاه عرفان نظری را می‌پذیرد قائل هستند که همه عالم تجلی اسماء الله است

    و خداوند هم اسم جمال دارد و هم اسم جمال

    اصلاً  خداوند خود واحد قهار است نه این که من یا هر کس  دیگری بخواهیم خدا را قهارنشان بدهیم

    یا قهاریتش را انکار کنیم

    خداوند رحمن است و رحیم است و واحد و قهار

    این قدرش را حتی مکتب تفکیک هم عرفان نظری را نمی‌پذیرد، را هم قبول می‌کند

    چون خداوند در قرآن خود را به واحد قهار متصف کرده

    شاید اشکال شما این باشد که چرا اصرار داری که بگویی زمانه زمانه قهر خداست؟

    در جواب می‌گویم که ما به هیچ وجه چنین اصراری نداریم.

    اما ما می‌گوییم این احتمال را بدهیم که ممکن است که خداوند با  یک  قوم همواره با اسم لطف برخورد نکند.

    از قضا اشکال ما این است که چرا استاد طاهرزاده و یا شما مدام اصرار دارید  و دارند که خداوند فقط با اسم لطف تجلی می کند؟

    گویی جای ما و خدا عوض شده

    و خدا خادم و ضامن  شده که ما را به  نجات برساند

    بالاخره ما سیزده نفر قبلی را شهید کردیم و سر بریدیم

    آیا این احتمال وجود دارد که اکنون با قهر خدا مواجه شده باشیم؟

    صرف همین وجود احتمال کافی است که کسی نتواند بگوید حتما و قطعاً خداوند با اسم لطف تجلی کرده

    در ضمن تمام دعوا سر این است که چه کسی می‌تواند ادعا کند که خداوند حتماً‌ یک فقیه پرورش می‌دهد و بفرستد تا بعد ما بخواهیم دنبال مصداقش بگردیم و برویم ذیل او سلوک کنیم

    یعنی بحث ثانوی که در  این جا رخ می‌دهد این است که حتی اگر با شما و استاد طاهرزاده موافق باشیم که هنوز هم خداوند دارد با اسم لطف به ما نظر می‌کند، سؤال این است که چه لزومی دارد که این لطف و هدایت از طریق یک فقیه جامع به ما برسد؟

    آیا امکان ندارد خداوند جان های یک قوم را بیدار کند؟

    یعنی حتماً ملزوم و مجبور است که یک نفر را در آفاق مبعوث کند؟

    یا می‌تواند برای سر عقل آوردن بشر، جان های آنان را بیدار کند؟

    اگر فقیه هدایت های معصوم را به نحو تشکیک و در عین جامعیت به جامعه می‌دهد، امکان ندارد که خداوند همان هدایت‌هایی که به دست فقیه به جامعه می‌رسد را مستقیم به انفس مردم القا کند؟

    و جنین کاری چه منع عقلی و نقلی دارد؟

    حقیقتاً دیگر از تکرار این مطالب که پیشتر در سی دی به شکل مفصل تکرارش کرده ام و بارها نیز در جمع دوستان و گاه نیز در کامنت‌ها آن را بازتکرار و همان گویی کرده ام خسته شده ام

    به همین دلیل تصمیم داریم با دوستان، نقد کتاب سلوک را بعد از جمع بندی و تنقیح در قالب یک کتاب چاپ و منتشر کنیم


    تا دیگر این قدر نیاز نباشد هر بار و برای هر مخاطب یک بار، بحث را از باء بسم الله تا تاء تمت بگوییم و بعد هم در کمال تأسف مخاطب بیاید و در حالی که حتی نظر خود استاد طاهرزاده را نیز متوجه نشده، برای دفاع از استاد طاهرزاده زبان به نقد ما بگشاید

    به همین دلیل اجازه بدهید دیگر این بحث را ادامه ندهم.

    -متشکر از لطف شما من هم از گفتگو و مطالعه وبلاگ شما بهره مند می شوم
    - پس با حساب جوابی که دادید معلوم شد احتمالا منظور شما از فروپاشی غرب افول قدرت و سیطره غرب - که نماد فعلی آن امریکاست- است.
    و برای این ادعا آمارهایی را ارائه کردید. اما:
    1- محمد از عقل راسیونال غرب گفت که احتمالا مورد تایید شماست. من دقیقا نمی دانم منظور شما از غرب چیست؟. و منظور شما از عقل راسیونال یا کانتی چیست؟. خود من اینطور تصور می کنم که بشر یا باید عقل را درسایه وحی به حرکت در آورد یا آنکه عقل را به تنهایی راهبر قرار دهد. آنهم عقلی که هدایت وحی را حداقل در عرصه اجتماع انکار می کند.
    برای غرب در زمانه فعلی تصور بازگشت به وحی دشوار است. از طرف دیگر تصور حاکمیت دیکتاتور ها هم دشوار است. چون هر دوی انها در غرب تجربه شده و با وجود مشکلات فعلی کسی آرزوی بازگشت به آنها را ندارد. 
     2- می گویم سعی و خطا و تجربه ای که امروز در غرب پذیرفته شده است امکان غلبه یا تقلیل مشکلات کنونی را هم دارد و این امکان هنوز نفی نشده است و واقعا معلوم نیست بروز مشکلات کنونی نقطه انتهایی این تمدن بوده باشد. همه ی تمدن ها افول ها یا صعود های موقتی داشته اند. از کجا معلوم افول کنونی غرب موقتی نباشد؟ چنانچه اخباری از بهبودی نسبی اوضاع اقتصادی اسپانیا منتشر شده است.
    3- در نتیجه گیری از آمار و ارقامی که ارائه کردید تردید هست. مثلا آیا واقعا معنای بدهکاری امریکا و ژاپن این است که این دو کشور در آینده مشکلات سختی خواهند داشت؟ من اقتصاد نمی دانم اما می بینم که افرادی در اجتماع هستند که بدهکار ماندن را زرنگی تلقی می کنند. و می گویند هر چه قدر دیر تر پولت را بدهی به نفع توست و هر چه قدر بیشتر از پول دیگران بهره مند باشی به نفع توست. یا مثلا وجود فرزندان نامشروع را دلیلی بر ضعف غرب تلقی کرده اید. مگر بنیان قدرت غرب بر خانواده بناشده که با فروپاشی آن قدرت غرب از بین برود؟ واقعا معلوم نیست بی خانوادگی به کاهش قدرت غرب منجر شود.
    می خواهم بگویم گرچه آمارهایی که ارائه کرده اید به احتمال قوی نشانه ضعف و افول تمدن غرب در اداره جامعه است اما این احتمال ضعیف هم وجود دارد که از این آمارها نشود اینچنین نتیجه گرفت.
    در انتها باز هم تاکید می کنم که مطالبی که در بالا گفتم بیشتر به صورت احتمالی بود و احتمال وقوع نتیجه ای که شما از مقاله تان گرفتید را هم نمی توانم نفی کنم.
    - نکته دیگر اینکه  گفتید: "چنان که اسلام گرایان چون درک ماتقدم شان این است که آینده جمهوری اسلامی مثبت و نجات یافته است، از پذیرفتن فروپاشی جمهوری اسلامی اکراه دارند"
    و در جستجوی راهی برای همزبانی با اسلام گرایان شدید.
    ظاهرا این هم زبانی (شاید به دلیل شرایط جامعه) تا حدی محقق شده. حداقل در مورد براتعلی خان. این جمله ایشان که گفت " ما به مهدویت و نه به مسئولان امید داریم" تا حدی نشان از پذیرفتن بحران هایی دارد که به آن اشاره کردید.
    پاسخ:
    دهقانی:

    1- محل عرض بنده افول وفروپاشی تمدن جدیدبود.

    اکنون همه عالم به درجات مختلف متجدد و یا متجدد مآب هستند

    و با تلاشی تجدد، همه کشورهای متجدد و متجدد مآب رو به تلاشی خواهند رفت.

    تلاشی آمریکا، به عنوان یک کشور  متجدد، نشانه این فروپاشی تمدنی است

    وگرنه ابعاد این تلاشی همه کشورهای عالم تجدد را در برگرفته.

    و بحث درساحت  سیاسی   و اقتصادی نیست

    بلکه  بحث جنبه تمدنی دارد

    و  باید توجه داشت که د ر عالم  کنونی  فقط  یک  تمدن  وجود دارد.

    و   به همین   دلیل اکنون همه  عالم  رو  به  فروپاشی ا ست.

    2- برخلاف آن چه غالباً از عقل تصور می کنیم، معنای   عقل یک امر واحد نیست.

    بلکه عقل مصادیق و معانی متعدد دارد.

    عقل راسیونالیست عقلی است که دکارت آن را به بشر معرفی کرد و بعدها در زبان کانت و هگل و نیچه و سایر فلاسفه غربی، حدود و توانایی هایش مورد بررسی  قرار گرفت.

    عقل راسیونالیست، عقلی است که اولاً  خود را بنیاد عالم و همه امور می‌انگارد و عالمیت عالم را نیز قائم  به وجود خود می‌داند.

    و کار خود را معنا  بخشیدن  به عالم  از طریق اندازه گیری و تصرف در آن می داند.

    3- همان طور  که اشاره کردم، محل اصلی  نزاع علمی  میان بنده و شما نه آمارها که گزاره‌های ماتقدم حاکم  بر بحث است.

    هرچند دفاع از ‌امارهایی که  ارائه شد نیز   ممکن است.

    اما  بهتر ‌ان است که به  جای انکه   نگاه  و عرض  خود  را  به  دفاع از این  آمارها   متوجه  کنم،  موضوع را  به سمت  همان  گزاره‌ های ما تقدم  ببریم.

    و نیز  باید توجه د اشت که در  صدر تجدد، و  در رویای  جهان تجدد، تصور یک  بهشت زمینی  وجود داشت.

    و مدرنیته مبشر  چنین  بهشتی بود

    و نه این که ادعا کند که توان حل  بحران‌ها را دارد.

    بلکه اساساً  ادعا  این بود که  با  ظهور  عقلانیت جدید، دیگر  در عالم  بحرانی  وجود نخواهد داشت.

    و تمام  بحران‌های ناشی از جنگ و فقر  و  مرگ  و  بیماری و  سیل  و زلزله  و  بلایای طبیعی  از زندگی  بشر  رخت خواهند  بست.

    یعنی  تجدد مبشر  رفع  بحران بود.

     و  نه دفع آنها.

    در رفع یک مسأله، آن  موضوع  به  کلی  از  میان  برداشته  می‌شود

    اما در دفع، درعین وجود و  پذیرفته  شدن آن، تلاش می‌ شود ک ه عواقب بحران  کاهش و  به نزدیک صفر  تقلیل داده شود.

    از  سوی  دیگر  پرسش مهم و  بنیادین  این است که اگر  عقل متجدد، توان  رویایی  با بحران‌ها  و درمان  و علاج قطعی انها  را دارد،  چرا از پیش بینی  و  وقوع آنها ناتوان و   ناگزیر ا ست؟

    و  اگر در پیش  بینی  و وقوع مشکلات دچار محدودیت است، چه تضمینی است که بتواند در علاج  بحران‌های  تمدنی عاجز  و ناتوان  نباشد؟

    البته بیان این سخنان به  این  معنا نیست   که  هیچ  گونه امکان  بهبودی  در آینده عالم وجود ندارد.

    بلکه  این ادعا  صرفاً بیان می‌کند صرف نظر از  بهبودهای   مقطعی،  به  دلیل  ضعیف شدن عقل  تجدد،  آینده عالم  رو  به  فروپاشی  و ضعف  است.


    دقت  و گفت و  گو پیرامون  این پرسش مهم می تواند نقطه عزیمت مناسبی برای ادامه  گفت و گو باشد.

    4-  بار  دیگر  توجه  به این نکته را  ضروری می‌ دانم که هنگامی که سخن ا ز فروپاشی عالم تجدد  به میان می‌آید،  غرض  این  نیست که ادعا شود که  جهان تجدد  میل به  بازگشت  به  دین و  یا معنویت  را د ارد.

    بلکه  از  قضا  موضوع به عکس است.

    یعنی مسأله این است که در  جهان رو  به تلاشی کنونی، مهم‌ ترین  بحران  نه بحران  اقتصادی و  نه  بحران  خانواده و نه بحران محیط  زیست، که  بحران معناست.

    جهان امروز  هر چه  بیشتر  به  سمت بی‌ معنا تر شدن  می‌رود.

    و  بازگشت به ساحت  دین اگر   چه امکان دارد،  اما به  این  راحتی و دست کم  در ‌آینده نزدیک رخ  نخواهد داد.

    و  آن  چه که در کشورهایی  مانند ما نیز   بیان می‌ شود که  می‌خواهیم با معرفی  یک حکومت  دینی  سایرین  را  به دینداری دعوت کنیم، نیز  مد  نظر  بنده  نبود.

    زیرا این  ایده،  خود  سخنی  ضعیف  و از  جهات متعدد  قابل  نقد است.

    مدرنیته  با  برنامه  ریزی  به وجود نیامده.

    و  تغییر مسیر  مدرنیته به سوی  زندگی  دینی نیز   با برنامه  ریزی  رخ نمی‌دهد.

    چرا که  تکوین تمدن ها  با  برنامه‌ ریزی صورت نمی‌ گیرد.

    در  برنامه‌ ریزی  بشر  خود  را  سوژه‌ ای‌  می‌ انگارد که  توان  تغییر  عالم و آدم  را د ارد.

    و کسانی که می  خواهند  تمدن جدید  را  با  تأسیس  یک  الگوی دینی،  به راه  راست  هدایت  کنند،  در ساحت تفکر  خود مدرن ا ندیش هستند.

    و متأسفانه  خود نیز  در جهل مرکب  هستند.

    برای  درک بهتر نظر حقیر، دیدن  این مطلب شاید  مفید   باشد:

    http://nistengari.blog.ir/post/%D9%87%D8%B1-%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%C2%AB%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B1%D9%8A%D8%B2%D9%8A%C2%BB-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A-%D8%B9%D8%A8%D9%88%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D8%BA%D8%B1%D8%A8-%D9%85%D8%AD%D9%83%D9%88%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D8%B4%D9%83%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D8%B3%D8%AA.



  • براتعلی خان
  • به هر حال کسی نمیتواند منکر مشکلات جامعه شود واقعا خطر رواج اباحه گری در خانواده ایرانی جدی است و این ناشی از سیاستهای لیبرالی بعد از جنگ است ولی جامعه شیعی شاید به لرزه در اید ولی انشاء الله به زانو در نخواهد امد چون پتانسیلهایی در جامعه شیعی هست که در جامع غرب نیست داستان جالبی نقل میکنند معروف است مرحوم شیخ عبدالله شوشتری استاد مرحوم شیخ بهایی زمانی که به اصفهان امد برای اولین بار سر شب بود یعنی وقتی به اصفهان رسید اول شب بود ایشان از طریق باطن نظری به اصفهان کرد دید چقدر بساط فساد و زنا برپاست به اصحاب خود گفت اماده شوید سریع از اصفهان خارج شویم که از عذاب الهی ترسانم تا امدند به دروازه خروجی برسند سحر شد نظری کرد به شهر اصفهان دید چقدر سجاده نماز شب پهن است به اصحاب فرمود در اصفهان ماندگار خواهیم شد که این نمازها جلو اثرات ان فسادها را خواهد گرفت باید به جامعه شیعه با دو چشم نگاه کرد و اعتقاد بنده این است که
    رهبری چون با دو چشم نگاه میکنند به اینده امیدوارند هر چند مساله مهدویت هم چیز مهمی است مثلا شما فرض کن سری اول که فیلم جومونگ را میبینی حادثه ها ممکن است خیلی نگرانت کند ولی اگر سری دوم ببینی حادثه ها را با ارامش نگاه میکنی چون میدانی پیروزی در نهایت با جومونگ است البته این مثال است کسی هم که مهدویت جلوی چشمش هست حادثه ها او را تکان نمیدهد چون میبیند پیروزی با تفکر ناب توحیدی است البته من هم قبول دارم جامعه لیبرال زده امروز را نباید با جامعه زمان صفوی قیاس کرد ولی اصل مطلب امروز هم قابل تعمیم است درمجموع باید با دید قویتری به مسائل نگاه کرد نه خوشبینی طیفی از انقلابیون صحیح است نه بدبینی طیف دیگر 
    سلام معلوم است که زیاد اهل مطالعه هستید وبا مکاتب هم آشنایی دارید.نسل جوان به این مطالب احتیاج دارد امانه برای مطالعه بلکه باید فضایی ایجاد شود که درقالب پرسش وپاسخ به اهمیت انقلاب اسلامی که نعمتی است بزرگ پی ببرند.دیگردوران ((کویر))خواندن گذشته است باید شخصیت رهبر الهی گمنام خود یعنی امام خمینی رابشناسانیم که فرمود ماعمل میکنیم غرب وشرق تئوری انرابنویسند.ایاجنابعالی دراین رابطه کاری انجام داده اید یا مثل دیگران فقط آرائ(نیچه مارکس هابرماس کانت و....)رایک مشت توهم میدانید ؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام علیک

    در پرسش شما یک دوگانه مفروض است:

    - یا تنها می  توان آراء متفکرین غربی را پوچ خواند و توهم  نامید

    - یا این که گامی به پیشتر نهاد و انقلاب اسلامی را که یک نعمت بزرگ است و امام خمینی را که یک شخصیت الهی است، به دیگران شناساند.

    اما باید عرض  کنم  که از نظر حقیر هر دو شقی که شما ترسیم کرده اید، مخدوش است.

    اولاً دکارت و کانت و مارکس و نیچه، توهم نیستند

    بلکه آنها قوام بخش عالم کنونی هستند

    البته ممکن است بگوییم باطن عالم جدید توهم است.

    اما در صورتی که بدانیم که معنای توهم و حقیقت در عالم کنونی باآنچه در گذشته از حقیقت و وهم می‌شناخت تفاوت دارد

    به این دلیل بیش از آن که به توهم دانستن و خواندن آراء دکارت و کانت و  سایرین مایل باشم، به خوانش دقیق و فهم عمیق آنها اصرار می‌ورزم

    ثانیاً این گزاره کی، کجا و چگونه اثبات و تبیین شده است که انقلاب اسلامی یک نعمت بزرگ است؟

    و نیز این سخن را چگونه می‌توان بدیهی انگاشت که امام خمینی یک شخصیت الهی است؟

    البته کسی منکر ابعاد عرفانی و اخلاقی امام خمینی نیست

    اما تا مراد از تعبیر «شخصیت» معلوم نباشد، نمی‌توان به این راحتی سخن گفت.

    اگر مراد از شخصیت، وصول به مقامات بلند عرفانی و فنا و بقاء بعد از فنا باشد، گرچه می‌توان این مراتب را درمورد امام پذیرفت.

    اما باید دانست که امام ا ز این جهت چندان از سایرین عصر خود نظیر جناب قاضی و ملاحسینقلی همدانی تمایز ندارند

    اما اگر مراد شما از تعبر شخصیت  امام خمینی ، نظام فکری‌ای باشد که امام تأسیس و آن را  محقق کرد، باید توجه داشت که بررسی یک نظام فکری، مستلزم بحث فکری است

    و نمی توان به راحتی یک نظام فکری را الهی یا الحادی نامید.

    خلاصه مطلب این که اساساً دو راهی ای‌ که شما پیش رو نهاده اید را از اساس بی وجه و بلکه مخدوش می‌دانم.

    مطلب نهایی این که اگر چه نظر حقیر در نقل عبارت نیچه که می‌گفت: بیابان بالیدن گرفته، وای بر کسی که بیابان را انکار کند، به معنای تأیید و یا دعوت به خواندن کتاب کویر و یا دیگر آثار شریعتی نبود.

    چه این که خود منتقد جدی اندیشه شریعتی- و نه نیچه- هستم

    اما با این حال برایم این سؤال رخ داد که شما چگونه و با چه روشی به این درک نائل شده اید که دیگر دوران برخی اندیشه‌ها به سر  آمده ها و دوران دیگری آغاز شده؟

    شاید تبیین این مطلب برای بنده نیز تذکر خوبی می‌بود.

    موفق باشید
    سلام
    ببین برادر من، این کاری نداره به خدا که همه مشکلات رو گنده کنیم وبگیم به به... من همه اینها رو فهمیدم و تهش هم بگیم من فهمیدم.....اره ساختارها عوض میشند وساختارهای جدیدی میایند این تقریبا همیشه بوده، هنر ان است که ساختارهای بهتر و کاملتر را که نقصهای قبل را ندارند معرفی کنیم که والا من تقریبا هیچی ندیدم نه از شما ونه از بچه های ارمان تو دانشگاه....اکثرا نفی مدرنیته است ورجوع به سنت....هیچ کسی جایگزینی برای قدرت و خلاقیت ورشد نامحدود تکنولوژی نداره وفقط ذهنهای  مذهبی ای مثله من رو  اشفته تر میکنید، من هروقت شما رومیبینم یاد پست مدرنهای معلق در هوا میافتم......
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام برادر

    اولاً بنده تلاش نکرده و نمی‌کنم  مشکلات را بزرگتر از آن چه که هست نشان دهم

    اگر شما این گونه تصوری دارید، بهتر بود تصور خود را با بیان مصادیقی که بزرگتر از واقعیت نمایش داده شده، بیان می‌کردید

    ثانیاً فهم مطالبی که به ذهن ناقص حقیر می‌رسد و بر زبان الکن من جاری و بر انگشتان ناتوان من ساری می‌شود، چندان کار سختی نیست

    و از این جهت چندان نمی‌توان به فهم آنها دلخوش بود و به خود بالید

    خصوصاً که درک یک بحران حتی اگر نشان دهنده فهیم بودن مدرک-به کسر راء- باشد، باز هم بحرانی که تمام زندگی ما و دنیا و عقبای ما را هدف گرفته علاج نمی‌ کند.

    و وقتی دنیا و عقبای ما در میانه بحران ها، در حال تباه شدن است چه جای خوشحالی است که کسی همچو من به خود مباهات کند و برای خود نوشابه باز کند؟

    تلاش من برای نشان دادن انحطاط کنونی عالم، نه برای اثبات خود بلکه برای دعوت به این مطلب بود که بیاییم به منشأ وجود و پیدایش این انحطاط بیاندیشیم

    و گرنه سخن گفتن از انحطاط در زمانه ای که بحران لفظی تکراری در گوشها و زبان ها شده، به خودی خود نه تنها فضیلتی ندارد

    بلکه چه بسا به دلیل تکرار بی فکر و ذکر، خود مصداق هرزه داریی و یاوه گویی  باشد

    و  مسلماً من خود به این مطلب متذکر هستم

    ثالثاً بنده به هیچ وجه نافی مدرنیته نیستم.

    من به نقد مدرنیته فکر می‌کنم.

    و برایم خیلی  عجیب - و اگر  اشکالی نداشته باشد بگویم مضحک- است که کسی بخواهد مدرنیته را نفی کند

    چرا که اکنون همه ما مدرنیم

    و نفی مدرنیته به مثابه نفی خودماست

    حتی اگر از این فقره سخنتان صرف نظر کنم، این فرمایش شما را به هیچ وجه نمی‌پذیرم که بنده با نفی مدرنیته به دنبال دعوت به سنت هستم.

    چرا که این مورد اخیر را اساساً کاری محال می‌دانم

    بازگشت به سنت محال است

    البته می‌توان از سنت درس آموخت و ره توشه‌ای برای آینده فراهم کرد

    اما گذشته تکرار شدنی نیست

    و گرنه دیگر گذشته نبود

    اگر در عالم وجود و تجلی، تکراری وجود ندارد

    گذشته نیز هیچ گاه تکرار نخواهد شد

    رابعاً با همه این اوصاف با این تعبیر شما موافقم که فرمودید: «هیچ کسی جایگزینی برای قدرت و خلاقیت ورشد نامحدود تکنولوژی نداره»

    و چطور می‌شود انتظار داشت که تکنولوژی را محدود کرد؟

    زیرا طرح تکنیک اگرچه یک طرح بشری است

    اما به تمامه در اختیار بشر نیست

     و  کسی که ادعا می‌کند می‌تواند تمدن کنونی را از اساس منهدم کند و تمدن جدیدی تأسیس کند به یقین انسان بسیار دانا و توانایی است که به این خصوصیات خدا گونه رسیده که به هر فعلی دانا و به انجام هر کاری تواناست

    و بنده چون خود را خدا  نمی‌دانم

    نه ادعای علم الهی دارم

    و نه ادعای قدرت الهی

    پس نه نشناختن جایگزینی برای مدرنیته نقصی برای من است

    و نه نتوانستن در تحقق آلترناتیوی برای تجدد

    من یک بشرم

    و بشر هم محدود است

    آن که شما به دنبالش هستید خداست

    و من هم معتقدم که به گفته آن متفکر آلمانی:

    «تنها خدایی است که می‌تواند ما را نجات دهد»

    خامساً عرایض بنده -که البته عمدتاً نه ناشی از فهم خود که حاصل تلمذ به نزد متفکران و اساتید است- یا حق اند و یا باطل

    اگر حق اند چه جای مشوش شدن است و آشفته شدن؟!

    و اگر باطل اند یا آنها را با بیانی قانع کننده رد کنید

    و لااقل اگر در خود توان این کار را نمی‌بینید، آیا بهتر نیست خواندن آنها را کناری بنهید و به آن چه که وظیفه خود می‌دانید- فی المثل تلاش برای خدمت به کشور در زمینه علوم مهندسی و لااقل اندکی کاستن از این وابستگی- بپردازید؟!

    تا لااقل وقت و نیروی خود را صرف کاری کرده باشید که احتمال می دهید وظیفه شما باشد.

    هر چند ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که  اگر سخن برخی زبان شناسان درست باشد که «تشویش» و «اندیشه» از یک ریشه هستند،

    چرا از مشوش شدن، گریزانید؟

    شاید این تشویش‌ها، مقدمه‌ای برای فراهم شدن فضای اندیشه شما و سایرین در این سراب ترویج غفلت جهانی باشد؟!

    و اگر این باشد، آیا بهتر  نیست خرده گرفتن بر حقیر به جرم تشویش اذهان عمومی! را کنار نهید؟


    سادساً امروز تنها پست مدرنیست‌ها نیستند که پا درهوا هستند

    امروز همه عالم پا درهواست

    و درک این پادرهوایی چندان صعب نیست

    کافی است  اندکی چشمان‌مان را باز کنیم

    و به آن چه که چشمان می‌بیند ایمان بیاوریم

    آری.

    باید ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

    هر چند که ربیع الایام هم خواهد آمد.

    موفق باشید
  • بازهم غریبه
  • السلام علیک یااباعبدالله.امام حسین لیه السلام اگربا یزید بیعت کرده بود اینهمه رنج ومصیبت را برای خود وخانواده اش بوجود نمی آورد اومیتوانست مانند سایر به اصطلاح مسلمانان درمدینه به منبر ومحراب بپردازد وحکومت وسیاست را هم به اهلش واگذار کند اماامام حسین علیه السلام از آرامش وآسایش کوتاه مدت دنیوی چشم پوشید تا مکتبی را ادامه دهد که رسولخدا پایه گذاری کرده بود امام خمینی هم با تمسک به چنین سیره ای انقلاب اسلامی را رهبری کردانقلای که به گفته فوکو:دمیده شدن روح بود درجهان مرده.نکته ای که اینجانب بر ان تاکیددارم رهبری کردن چنین انقلابی بدون دستمایه قرار دادن اندیشه متفکران سه چهار قرن اخیر غرب است آیااین مطلب جای تامل ندارد؟اندیشه چنین شخصیتی آیافراترازاندیشه مادی گرایانه متفکران غربی هست یانه؟شما که این متفکران راعمودهای تمدن امروز غرب میدانیدجواب دهید غربی که آنها ساخته اند از مدرنیسم به پست مدرن رسید وکسانی مانند هیدگر به نقد واقعگرایانه ازاین غرب پرداختند وامروزه گرایش به اسلام ومعنویت بیشتر از هر زمانی در این غرب به اصطلاح مدرن اتفاق می افتد .امام خمینی جلوه ای از این معنویت خواهی را در دنیای پرتلاطم امروز زنده کرد شناخت این رهبر الهی برای هرغربیکه منصف ودنبال حقیقت باشد نتیجه اش سر فرود آوردن در مقابل مکتب این مرد الهی است همانگونه که فردید گفت:آینده از آن خمینی ویاران اوست.سالها دل طلب جام جم از ما میکرد     آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد.
    پاسخ:
    دهقانی:

    ممنون از توضیحی که نگاشتید

    در فرمایشات شما نکات مهم و قابل تأملی وجود داشت که بررسی و گفت و گو پیرامون هریک از آنها، خود  چه بسا یک پست منحاز و  جداگانه بطلبد.

    و از قضا تقریباً تمامی موارد مورد اشاره حضرت عالی، از دلمشغولی های بنده نیز بوده و هستند.

    به همین دلیل تصمیم داشته و دارم که در ادامه بحث شناخت ماهیت «انقلاب اسلامی ایران» تقریباً یکایک موضوعات مورد اشاره شما را به بحث بگذارم.

    و پیشنهاد می‌کنم حضرت عالی نیز این مطالب را در پست های آتی در وبلاگ حقیر تعقیب بفرمایید و  نظرات  خود -اعم از انتقادی و یا غیرانتقادی-  را برای تکمیل و  تتمیم بحث،  بیان بفرمایید و حقیر و سایر  دوستان خواننده وبلاگ را به سایر جنبه‌هایی که ممکن است در لسان نویسنده مغفول واقع شده باشد، متذکر بفرمایید

    موفق باشید
    سلام برادر
    باتشکر از جوابتان 
    به نظرم دوجای حرفتان پارادوکسیکال بود:
    بازگشت به سنت محال است
    و:
    و  کسی که ادعا می‌کند می‌تواند تمدن کنونی را از اساس منهدم کند و تمدن جدیدی تأسیس کند به یقین انسان بسیار دانا و توانایی است که به این خصوصیات خدا گونه رسیده که به هر فعلی دانا و به انجام هر کاری تواناست(واینکه در ادامه میگویید وتنهایی خداست که مارا میتواند نجات دهد)
    اخر نفهمیدم ازبیخ مخالف این تمدن مدرنید ولی نمیتوانید تغییرش دهید لذا میپذیریدش تا حدی یا نه این تمدن مدرن را تاحدی قبول دارید؟
    واین را اصلا قبول ندارم که همه دنیا معلق است، به نظرم مدرنیته کانت و هگل به مراتب منظم تر وبا مفهوم تر از حرفهای فوکو و سایر شاگردان هیدگر اند که اکثر حرفهایشان نفی ای است................
    اصولا همه حرف من این بود که ایکاش ابتدا درمان را می یافتیم و سپس این همه دم از درد و دغدغه رفع ان میزدیم زیرا اینگونه حرف زدن به نظرم فقط اندیشه ها را پریشان میکند در حالیکه همین درد از بی برنامگی ونفی همه چیز بهتر است.....





    پاسخ:
    دهقانی:

    1- به  گمانم تناقضی که شما اشاره فرمودید، حقیقتاً وجود نداشته باشد

    چرا که در تناقض لازم است که محمول گزاره ها واحد باشند.

    گزاره الف در عرایض حقیر این است:

    این جانب به  مدرنیته و اطلاق‌ آن مومن نیستم

    گزاره ب:

    هیچ بشری- با صرف تلاش های بشری و ازجمله این جانب- بر پایان تمدن کنونی توانا نیست.

    در هر دو گزاره پیرامون خود صحبت کرده ام.

    اما یک بار از توانایی های خویش و دگر باز از معتقدات  خویش

    معنای گزاره اول این است  که تمدن کنونی، دائمی نیست.

    اما این نه بدان معناست که تبدل این تمدن- و اساساً هر تمدن دیگری- با اراده بشری ممکن است.

    مدرنیته، به پایان خود نزدیک شده

    اما تمدن آینده، اولاً با صرف اراده بشری تأسیس نمی‌شود

    و ثانیاً اگر چه موادی از  تمدن‌های گذشته نظیر تمدن های سنتی و نیز  تمدن مدرن دارد، اما صورتی مخصوص به خود دارد

    پس نه سنت تکرار پذیر است و نه مدرنیته باقی


    2- اما  پیرامون این مطلب که می‌فرمایید نظم فلسفه کانت و هگل، از سخنان منتقدان تجدد همچون هیدگر و فوکو و ... منظم تر ومنقح تر است.

    این تعبیر نظم دست کم برای حقیر چندان قابل درک نبود

    و اگر بخواهم با توجه به سایر تعابیر شما آن را تفسیر کنم، به این بخش دیگر فرمایشتان دقت می کنم که فرمودید

    که اکثر حرفهایشان[هیدگر و ...] نفی ای است

    اگر منظور شما از نظم، ارائه یک سیستم محکم و منطقی و ایجابی است

    البته اشکال تان دست کم به شکل اجمالی و کلی وارد است

    اما شاید لازم باشد که به چند نکته دیگر نیز توجه بفرمایید:

    اولاً کانت و هگل نیز در نهایت درتدوین نظام فلسفی خود شکست خوردند

    زیرا در نهایت نتوانستند بر چالش های بنیادین نظام های فلسفی خود غلبه کنند

    کانت نتوانست، جدایی نومن و فنومن را تدارک و برطرف کند

    و نیز نتوانست مقولات و ادراکات ماتقدم ذهن سوژه را تعریف  کند و در نهایت خود نیز به این ضعف بزرگ نگاه خود اعتراف کرد

    (برای درک بهتر نتایج تلاش های کانت، پیشنهاد  می کنم بنگرید:


    http://www.ensani.ir/fa/content/208486/default.aspx

    و نیز بنگرید:

    http://www.ensani.ir/fa/content/258110/default.aspx)


    و  دیالکتیک هگل نیز اگرچه با ایده و روش دیالکتیکی، راه تفکر برانگیزی را آغاز کرد، اما در نهایت نتوانست مسیر خود به پایان برساند

    او تنها به تصدیق وجود روان  مطلق بسنده کرد

    در حالی که اگر به روش دیالکتیکی پایبندی تام داشت، باید پژوهش فلسفی خود را باز هم پی می‌گرفت و با دیالکتیک خود، از روان مطلق هم پا را فراتر می‌نهاد

    و می‌گفت که روان مطلق در مکانیسم تز و آنتی تز و سنتز، به کجا استعلا خواهد یافت؟

    در حقیقت، کانت و هگل اگرچه، نظامی منقح و ایجابی تأسیس کردند

    اما ایجاب آنها  لوازمی داشت که خود، از پس  آنها بر نیامدند

    و به همین دلیل بلافاصله مورد انتقاد فلاسفه پسین خود قرار گرفتند

    و همین نقایص  بود که موجب می‌شد، کسانی مانند هوسرل به احیای متافیزیک فکر کنند

    و بحران آن را تذکر دهند

    ثانیاً همین تعارض های نظری، خود را به نحو همبسته  - ونه علیت- در تعین آفاقی تجدد نشان داد

    بدین معنا که تجدد نتوانست جهان را مطابق اراده و تصور خود صورت ببخشد

    و  بهشت زمینی، محقق نشد

    همه این موارد ناشی از همان  نگاه موهوم دکارتی- کانتی-هگلی بود

    که مطابق با آن تصور می‌شد که بشر سوژه ای ست که از عالم، بیرون  افتاده و می تواند با ادراکات ماتقدم خود به جهان معنا بدهد

    در حقیقت بحران های کنونی تجدد- صرف  نظراز  امکان علاج آنها یا عدم  امکان بحرانها- شکل فعلیت یافته همان نظام های فلسفی است

    ثالثاً فراموش نفرمایید، ادعای هر فیلسوفی با  دستگاه او باید متناسب باشند

    ما  در مورد  هیدگر میتوانیم این مطلب را بگوییم، که غلبه  وجه انتقادی بر نگاه هیدگر دست کم با مبانی تفکر او تعارض ندارد

    زیرا هیدگر، اساساً تفکر را امری سوژه محور نمی دانست

    او معتقد بود که تفکر،حاصل اندیشیده ها و تأملات سوژه نیست

    (برخلاف فلاسفه تجدد مانند کانت و دکارت)

    بلکه او سوبژکتیویته را حاصل یک غفلت و بلکه توهم می دانست

    به نزد هیدگر این متفکر نیست که یک نظام فکری تأسیس  می‌کند

    بلکه این وجود است که متفکر را به خود فرا می خواند

    و این تفکر است که خود را به  متفکر نشان  می‌دهد

    و با تفکر در وجود است که نظام های فکری تأسیس می‌شوند

    به زعم هیدگر، اساساً  تفکر- هر تفکری اعم از متافیزیکی و غیر متافیزیکی- گفت وجود است

    و اگر وجود خود را ننمایاند و به متفکر رخ خویش را نشان ندهد، هیچ متفکری نمی تواند نظام فکری تأسیس کند
     
    بعد از بیان این کبرای کلی، هیدگر این مطلب را اضافه می‌کرد که   اساساً عصر امروز عصر عسرت و پنهان شدن وجود است

    و نباید انتظار داشت که بتوان تفکر را در این عصر عسرت سامان داد

    به همین دلیل او معتقد به انتظار و نشستن و چشم امید  داشتن به وجود بود.

    صرف نظر از این که با هیدگر موافق باشیم یا نه

    دست کم این نکته قابل تصدیق است که مبنا و بنای هیدگر با هم تعارضی ندارند

    و اگر سخن هیدگر به نزد شما پذیرفته نیست

    راز آن تفاوت در مبناهاست

    رابعاً با همه این اوصاف حقیر به هیچ  وجه موافق تبعیت و پیروی بی چون و چرا از هیچ متفکر  و یا فیلسوفی نیستم

    و مگر می‌توان چنین سخنی گفت؟!

    زیرا یک نظام فلسفی به مثابه حزب سیاسی نیست که  در آن ما ملزم باشیم تمام مفاد آن را بی چون و چرا و بحث بپذیریم و بدان ایمان بیاوریم

    به همین دلیل خود نیز هیچ گاه به هیچ فیلسوفی دعوت نکرده و نمی‌کنم

    مخصوصاً آنکه دعوت به پذیرش نگاه  فیلسوفی مانند هیدگر، خود مستلزم فهم دقیق کانت و هگل و نیچه، فلسفه یونان و تاریخ فلسفه در معنای عام آن است

    به اعتقاد حقیر، ما دست کم در وهله کنونی بیش و پیش از این که نیازمند تصدیق و یا تکذیب فلسفه ها باشیم

    نیازمند  دل دادن به آنها و تصور و فهم دقیق  افکار آنهاییم

    به همین دلیل هم چندان داعیه ای برای دفاع از هیدگر و یا هیچ فیلسوف دیگری را نداشته و ندارم

    3- در موضوع درد و درمان، از قضا موضع حقیر دقیقاً به عکس حضرت عالی است

    به این معنا که اگر مطابق با نظر شریف شما، باید ابتدا درمان را یافت و بعد از درد سخن گفت

    بنده معتدم که باید مطابق با آن چه شاعر می‌گفت

    باید آب کم جست و  تشنگی آورد به دست

    تا که جوشد آبت از بالا و پست!!

    به همین دلیل تشنگی را مقدم بر آب می‌دانم

    قومی که تشنه نیست

    یا اگر هست، متذکر آن نیست

    و یا اگر هم متذکر آن هست خود معتقد است که آب را جسته، چه نیازی به آبی که در سبوی ماست دارد؟!

    و اصلاً اگر بشر خود می توانست تشنگی خود را مداوا کند، چرا امروز به این دردهای لاعلاج این تشنگی کشنده  مبتلا شده؟

    چرا هر تلاشی برای درمان دردها، بعد از مدتی خود دردی بر دردها اضافه می‌کنند؟

    نکند امروز طبابت خود نیز اسیر درد شده و بیمار شده؟

    و اگر طبابت- و نه طبیب- بیمار شود، چه باید کرد؟

    آیا ما سوژه ای هستیم که خود از عالم بیرون افتاده ایم و میتوانیم بی آنکه خود به دردی مبتلا باشیم، عالم را مداوا کنیم؟!

    من که خود را این گونه نمی دانم

    چون خود زندگی سرشار از دردی دارم

    لذا ادعای مداوا و طبابت ندارم

    اما به اطرافیان خود مایلم این تذکر را بدهم که فراموش نکنند که ما بیماریم

    نه این که مانند موافقان نظام سیاسی کنونی، معتقد باشیند دردی وجود ندارد

    و یا اگر هست همه را می توان با تلاش های محدود درمان کرد

    و یا مانند برخی دوستان عمدتاً مدرنیست-و البته لزوماً نه همه آنها- تصور کرد که می توان درد های مدرنیته را با یک مهندسی  فرهنگی و یا اقتصادی و یا علوم انسانی درمان کرد

    عرایض حقیر به درازا کشید

    بیش از این خسته تان نمی کنم

    موفق باشید
    در ضمن این را هم اضافه کنم که این جمله من: هیچ کسی جایگزینی برای قدرت و خلاقیت ورشد نامحدود تکنولوژی نداره
    به معنای این نیست که تکنولوژی خودش نامحدود و غیرقابل کنترل از دست انسان رشد میکند، بلکه منظورم پتانسیل وحتی نیرو وقدرت و به نظرم حتی خیر نهفته درآن برای انسان بود که جایگزینی ندارد
    پاسخ:
    دهقانی:

    تکنولوژی در ظاهر،  مولود اراده معطوف به رفاه است- همان خیر در بیان شما-

    اما جوهره آن اراده معطوف به قدرت است

    و این اراده معطوف به قدرت خود ناشی از ضعف بشری است

    چه اینکه اگر بشر حقیقتاً قدرتمند بود،  دیگر نیازی به رفع ضعف خود با تکنولوژی  نمی‌دید.

    بیان تفصیلی این مطلب را در پستی که پیرامون تکنولوژی ارسال خواهم کرد می‌توانید ملاحظه بفرمایید.


    بنده نمیدانم منابع شما از فلاسفه بزرگی چون کانت وهگل چیست؟هگل چیزی ورای مطلق روان را ادعا نکرد که بخاهد پاسخگوی ان باشد و کانت نیز افتخارش وادعایش این است بر متافیزیک شورید و معرفت شناسی را جایگزین کرد این دو فیلسوف ادعایشان این نبوده که برای همه چیز جواب داشته باشند مثل ارسطو یا حتی ان سینا بلکه ادعایشان واکابی دقیق انچه میفهمیم بود وازهمه زیباتر اینه که برهمین مبناهای محدود نظام اجتماعی و..... درست کرده اندکه به نظر حقیر بهتر ازنظامهای اجتماعی سنتی است کافیست نقدی برعقل محض کانت یا پدیدارشناسی هگل ویا حتی تاریخ فلسفه کاپلستون بخوانید

    چه لزومی دارد اراده معطوف به قدرت خود جدای از  بشر باشد؟ از اراده معطوف به قدرت منظورتان چیست؟و ایا شکی دارید که بشر فی ذاته ضعیف است؟
    من منشا این همه دردهای شمارانمیفهمم؟شاید این است که شما همواره در ارمانها زیست میکنید!!!!

    پاسخ:
    دهقانی:

    عذرخواهی از تأخیر در پاسخ به نظر شما

    1- هگل، دیالکتیک را روش فلسفه  خود اخذ  کرد و در  حقیقت می‌توان ادعا کرد  که دیالکتیک عین فلسفه اش  بود

    هگل ادعا داشت که با روش دیالکتیکی  می‌تواند هر آنچه کانت ناگفته نهاده-خصوصاً نظام مقولات فاهمه- را تبیین کند.

    اما وقتی که در سیر  دیالکتیکی خود از وجود و عدم آغازید و به روان مطلق رسید، دیالکتیک خود را ادامه نداد و  آن را  رها نکرد.

    و عرض بنده هم ناظر به همین معنا بود که هگل، به لوازم سخن خود که تلاش برای تبیین دیالکتیکی عالم  است، ملتزم نبود.

    و سیرش ناقص ماند.

    کانت نیز اگرچه با پرسشهای بنیادینش متافیزیک را با چالش مواجه کرد و فلسفه  نقادی را پایه نهاد، اما نسبت به فلسفه خود نقادانه برخورد نمی کرد و مسائل بنیادین  پیش روی  فلسفه  خود را مهمل نهاد.

    مانند مسأله این که چه چیز باعث می شود مقولات در ذهن سوژه ایجاد شوند؟

    یا بهتر بگویم بنیاد مقولات چیست؟!


    بیان این مطالب بدین معنا نیست که کانت و  هگل را وانهیم و فی المثل ارسطو و بوعلی را اخذ  کنیم.

    بلکه عرض حقیر این است که محدودیت های هر  فلسفه و فیلسوفی را بپذیریم و نخواهیم یک نظام را نظام نهایی تفکر  بدانیم.

    2- بحث بر سر این نیست که منابع مطالعاتی ما از فلسفه‌های کانت  و  هگل چیست  و کدام مطمئن تر است.

    بلکه مسأله این است که ما حتی اگر کانت و هگل را با زبان اصلی  بخوانیم، باز هم نمی توان مطمئن باشیم که به فهم نزدیک به یکدیگر از متن نائل شده باشیم.

    فی  المثل هیدگر، خود تفسیری غیرمتعارف از کانت ارائه کرد.

    اما هیچ گاه مدعی نبود که تفسیرهای اپیستمولوژیک از کانت حاصل مطالعه نادقیق کانت یا حاصل مطالعه  کانت  از  منابع غیرمعتبر است.

    3- اراده معطوف به  قدرت، یعنی تلاش برای استیلا بر عالم و آدم.

    این اراده از  بشر  جدا  نیست.

    بلکه از قضا، با او نسبتی دارد که شاید اگر بخواهیم با زبان فلسفه صدرایی از آن تعبیر کنیم بتوان آن را «اضافه اشراقی» وجود بشر  امروز دانست.

    از قضا با شما موافقم که اراده معطوف به قدرت، ناشی از ضعفی است که بشر پیش از آن متذکرش شد.

    و بعد از تذکر به همین ضعف ذاتی بود که مایل شد با اراده ای برای ساخت ابزارها، به قدرت لایزال نائل شود.

    اما مسأله این است که مادامی که امر قدرت  بخش،  بیرون از  دایره وجود بشر باشد، درنهایت به ضعف مضاعف و بیشتر  بشر مبدل می‌شود.

    و با این روش، اراده معطوف به قدرت  به ضد خود که همانا ضعف مضاعف  است، مؤدی می‌شود.

    4- اگر منظور شما از آرمان همان تصوری است که حقیر  دارم، باید عرض  کنم  که به هیچ وجه در آرمان ها زندگی نمی‌کنم.

    به نزد من، «آرمان» همان اهواء سوژه است.

    ذهنیت های سوژه است.

    به همین دلیل، آرمانگرایی، خود یکی از مصادیق سوبژکتویسم است.

    اگر لسان حقیر حاکی از درد است، این درد ناشی از نبود و عدم تحقق آرمان ها و گلایه از آن نیست.


    بلکه این  دردها را انضماماً در وجود خود می‌یابم، و لاجرم آن را بازگو می‌کنم.


    موفق باشید
    بسم الله الرحمن الرحیم
    سلام
    "اکنون، برهوت نیست‌انگاری روزبروز در جمهوری اسلامی در حال گسترده شدن است.

    (منبع: nistengari.blog.ir)
    این ناشی از چیست و کی نبوده و از کی شروع شده و راهکار نظری و عملی مقابله با آن چیست
    آیا ناامید کردن مردم با اینطور تبلیغاتی که فلان جا حجابشان رعایت نمیشود فلان کس فیلم سکسی دیده
    باعث نیست انگاری بیشتر نمیشود؟ چطوری نشاط ایجاد کنیم؟
    آیا این فرهنگها نشانه نقص و خلا است یا فروپاشی؟چرا که بسیاری از متدینین و حزب اللهی ها هم
    به این معضلات فرهنگی دچار هستند و میشوند و حتی این برای بعد از انقلاب نیست که قبل از انقلاب هم
    بوده و حتی قبل تمدن غرب هم بوده.
    با این نوع تحلیل به نظر من غلط به جهان و مردم و دنیا و خدا و... پس پیامبر خدا هم نتوانست بفهمد که چطوری با مردمش حرف بزند که به انحراف نظامش منجر نشود...فکر کنم بعضی سنتهای الهی حاکم برجهان را ندانسته اید
    یکی درخواست داشتم که یک مقاله بزنید که ما چطور بفهمیم که حضرت محمد ص پیامبر خدا بود و چه نیازی است به امام و پس چرا الان امام نیستند؟

    لطفا همه سوالات را پاسخ گویید
    با تشکر
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    و سپاس از حضور و نظرتان

    1- نیست انگاری، یعنی نیست انگاشته شدن و فراموشی امر قدسی.

    آن چنان که برخی متفکران آن را درک کرده و از وقوع خطر "مرگ خدا" سخن گفته‌اند.

    و منظور آنان این نبوده است که خدا وجود ندارد.

    بلکه منظور این است که در جهان کنونی امر قدسی در قلب و ذهن و زندگی انسان حضور و ظهور ندارد.
     
    و اثر نیست انگاری، فروریختن نظام‌ های ارزشی است.

    چرا که وقتی خدا نباشد، هرکاری مباح می‌شود.

    چنان که اکنون این حادثه در سراسر جهان در حال رخداد است.

    و قوم ما نیز البته با یک تأخر تاریخی و اختلاف فاز زمانی به این فتنه مبتلا شده.

    2-  هنگامی که فتنه‌ای در راه است، البته می‌توان خود را به خوش بینی زد و از وقوع آن سخنی نگفت.

    و البته این نیز خود نحوه‌ای نیست انگاری است.

    یعنی وقتی نیست انگاری غالب شود، حتی برخی ممکن است مایل باشند که وقوع بحران را انکار کنند.

    و این کار خود نتایج فاجعه‌بارتری در پی خواهد داشت.

    چرا که وقتی سیلی در راه است، البته کسی که منادی خطر وقوع سیل باشد، خواب مردم را آشفته می کند.

    اما آنان که می خواهند مردم ناامید نشوند، موجب می شوند افراد بیشتری در سیل غرق شوند.

    به همین دلیل اکنون که بیابان بالیدن گرفته‌، وای بر کسی که بیابان را انکار کند.

    3- دین اکنون برای ما امری قلبی نیست.

    یعنی ما گرچه آداب و رفتار دینی داریم.

    اما چندان خدا را در قلب خود حاضر نداریم.

    ما حتی آن گاه که می گوییم عالم محضر خداست، در محضر خدا نباید معصیت کرد، خود را در محضر خدا "نمی بینیم" .

    و گفتن غیر از دیدن است.

    و وقتی خود را در محضر خدا نبینیم و خدا را غایب ببینیم، طبیعی است که در نبود خدا، ما-و حتی قشر موسوم به حزب الهی- نیز هر جنایت و گناهی مرتکب شود.

    4- البته بشر از اول خلقت خود میل به جنایت و فسق و فجور داشته.

    و کسی ادعا نکرد که با مدرنیته، گناه آغاز شده.

    اما اکنون گناه و جنایت دو ویژگی مهم یافته که عصر مدرنیته را از سایر اعصار متمایز می‌کند.

    اولاً این که در زیست جهان مدرن- که کشور ما نیز بخشی از این جهان است و اساساً تمام عالم تحت سیطره مدرنیته است- "گناه"، خطای بشر نیست.

    بلکه "حق" بشر است.

    امروز بشر "زنا" را گناه نمی داند.

    بلکه چون در پی آزادی است، زنا را "حق" خود می‌داند.

    ثانیاً در کشورهای در حسرت تجدد- که نه متجدد شده‌اند و نه سنتی  مانده‌اند- این فتنه اخیر- یعنی فتنه تجدد- انکار شده.

    و مدام گفته میشود:

    همه چی آرومه.

    من چقدر خوشبختم.

    و در حقیقت گناه و فساد انکار می‌شود.

    و این موجب می‌شود که اقوام متجددمآب بیشتر از این فتنه آسیب ببینند.

    5- ظاهراً شما مایل هستید که از سنت‌های الهی تنها آنهایی که جنبه امیدوار کننده دارند را بپذیرید.

    چنین کاری فی نفسه اشکالی ندارد.

    اما مشکل این است که خداوند به صراحت در کتاب هدایتش بیان کرده که هیچ قومی نزد خداوند عهدی ندارد که خداوند آنان را حفظ کند.

    البته در سال‌های اخیر عقاید یهودی مآبانه در میان مسلمانان نیز بسط پیدا کرده.

    و ما نیز مانند یهود می‌پنداریم "نحن ابناأ الله و احبائه" و "‌لن تمسنا النار الا ایاماً معدوده" و ... .

    اما این عقاید یهودی مآبانه در قرآن به شکلی بسیار رادیکال و صریح مورد نقد و تخریب قرار گرفته.

    و البته اگر محمد موظف به دیندار کردن مردمان بود، می‌شد بگوییم که شکست خورده.

    اما محمد موظف به ایمان آوردن مردم نبوده.

    بلکه موظف به تبلیغ پیام الهی بود.

    که در این کار خویش موفق بود.

    حال اگر موسی وظیفه خویش را انجام دهد، اما قوم گوساله پرست شود، موسی شکست نخورده.

    و اگر عیسی پیام الهی را ابلاغ کند و حتی حواریینش نیز به صقع جان به او ایمان نیاوردند و در توطئه مصلوب شدندش شرکت کنند، حرجی بر عیسی نیست.

     و نیز اگر محمد 23 سال با تمام وجود برای ابلاغ پیام الهی تلاش کنند، اما هنوز آب غسل و کفنش تمام نشده مردم مرتد شوند و یکی از مهمترین دستوراتش در جانشینی پیامبر در امر دین و دنیا- که به تصریح کتاب مقدس مسلمانان مایه اتمام دین و اکمال نعمت الهی است- را رها کنند و کار را تا بدانجا برسانند که سر فرزند دختر پیامبر را ببرند، گناه محمد چیست؟!

    بزرگواری بفرمایید و فاجعه سربریده شدن حسین بن علی تنها بعد از پنجاه سال از درگذشت محمد به دست مسلمانان و نه کفار و ملحدان و در بیابان و لب تشنه و دواندن اسب‌های تازه نعل شده و به اسارت کشیده شدن ناموسش و کشته شدن فرزندانش را برای حقیر بیان بفرمایید.

    چرا که این مشکله‌ای است که حقیر از حل آن در مانده ام که چرا سنت‌های الهی نتوانستند از بروز چنین فاجعه‌ای جلوگیری کنند؟!

    و چطور است که این سنت‌ های الهی به کمک فرزند رسول خدا نیامده‌اند اما به کمک ما می آیند؟!

    6- بضاعت علمی این جانب آن قدر نیست که بتوانم پاسخ پرسش پایانی شما را ادا کنم.

    موفق باشید.
    نقش اراده بشری در تفکر شما کجاست؟
    آیا یکی از ممیزات انسان با حیوان این نیست که انسان اراده دارد و از این جهت به خدا قریب تر است؟
    ضمنا مفهوم نیست انگاری را هم توضیح دهید. و تاثیر انسان و اراده انسان چقدر و کجا و اصلا باید باشد؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    انسان اراده دارد.

    ولی نمی‌تواند با اراده خویش افکارش را تغییر دهد.

    و اراده ناظر به ساحت عمل است.

    و نه ساحت تفکر.

    که حتی در ساحت عمل نیز اراده ما بسیار نقش محدودی دارد.

    و اگر اراده های ما قدرت نفوذ زیادی داشت ما می توانستیم همین الان اراده کنیم و به کلی تمام ضعف‌ها و رذایل و گناهان خویش را کنار نهاده و از امشب عابد و عارف و واصل شویم.

    با تشکر
    منظور من هم از سنتها اونهایی نبود که شما بیان کردید و اتفاقا اونها هم درسته که تا مردم خدا را یاور باشند خدا آنها را
    یاری و هدایت میکند و حد نصاب تعداد این مردم هم خود جای بحث دارد که آیا کلیت مردم باید اینجوری باشند یا اگر علی
    علیه السلام چهل نفر داشت حکومت را در دست میگرفت؟؟؟
    بلکه منظور من از سنتها اونهایی هست مثل سنت امتحانات سخت تر الهی از اونهایی که ادعای دینداری میکنند برای 
    اینکه اونها خالص شوند و تضرع کنند به خدا و ....
    دوما بسیاری از سنتها را خود من هم نمیتونم بیان کنم و فقط جای خالی آنها را مقاله و فضای ذهنی طرف میتونم احساس 
    کنم. مثل کسی که شعری با آهنگ ناکوک و خارج از وزن بخواند آدم متوجه میشود.
    نگفتید راهکار نظری و عملیاتی خود برای ایجاد نشاطی که گفته بودید چیست؟
    فکر کنم فضای ذهنی شما چون میخواهد فرادینی فکر کند نمیتواند حکمتها را به کار گیرد و حکمتها هم به او اجازه
    نمیدهند که استفاده کند.
    وظیفه محمد هم تزکیه و تعلیم هم بود و نه فقط تبلیغ و خداحافظ!!!فتامل
    در مورد امام حسین هم باید بگویم که هرچند سنت الهی مبنی بر یاری یاران برای ایشان هم اتفاق افتاد و ملایکه و حتی
    جنیان به کمک ایشان آمدند ولی ایشان به  دلایلی نپذیرفت...در اینباره اگر زود گذر نکنید خیلی مطالب جالب هست که خود فکر کنید.
    اگر بضاعت علمی شما اولیات و پایه ها را نتواند جواب دهد در مسایل اخری و ظاهری تر و رویین تر قطعا دچار اشکالات 
    عدیده خواهد شد و شاید حق اظهار نظر هم نداشته باشد
    سوال دومم این که اگر بخواهیم از خداشناسی به اثبات نبوت برسیم چه جواب میدهید آیا قاعده لطف نیست؟
    ضمنا مثل اینکه مشکل همه قومهایی که به عذاب دچار شدند نیست انگاری بوده!!! پس چرا خدا نفهمید مشکل اونها چیست
    و راهکارهای بهتری نداد یا شایدم فهمیده با نامی دیگر گفته و جواب هم مهیا کرده؟)(سوالی واقعی است()
    ضمنا نظر شما در مورد کتاب راز و قانون جذب چیست البته من هم قبول ندارم آنچنان ولی فکر کنم جواب شما خیلی
    افراطی باشد و کلا اراده انسان را خیلی دست کم میگیرید
    البته فرض کنید اراده یک انسان وارسته با تقوا منظورمه.
    یاعلی
    لطفا با حوصله بدون مسخره و تیکه و برداشت سیاسی از سوالات من جواب دهید

    پاسخ:
    دهقانی:

    1- سخن بنده این بود که محمد موظف به انجام وظیفه بود و نه رسیدن به نتیجه.

    و اگر او وظیفه خود را انجام بدهد اما قومی از آن تزکیه‌ها و تعلیم‌ها بی بهره بمانند و علتش نیز رفتار خود آنها باشند، نقصی در کار انبیا نبوده.

    2- این سخن که کسی که برای موضوعات ریشه‌ای تر پاسخی نداشته باشد، حق اظهار نظر ندارد، سخنی ضعیف است.

    زیرا این پرسش مطرح است که آیا اساساً بشر و انسان عادی می‌تواند همه موضوعات و مسائل بنیادین را با عقل خویش حل کند؟!

    و پرسش شما هم پرسش درون دینی نبود که بتوان ادعا کرد که ما پاسخ این پرسش را به کمک مأثر دینی می‌دهیم.

    پرسش شما این بود که بنا به چه دلیلی باید پذیرفت که محمد رسول ا.. است؟!

    و این پرسش را نمی توان با قرآن و روایت پاسخ داد.

    و باید بحث عقلی پیرامون آن صورت داد.

    این جاست این جانب از شما می‌پرسم که آیا عقل اساساً امکان و توان پاسخ گویی به این پرسش را دارد که شما پاسخ آن را حقیر طلب کرده‌اید؟!

    ثبوت شی لشی فر ع ثبوت مثبت له.

    یعنی شما ابتدا بزرگواری بفرمایید و اثبات بفرمایید که اساساً این پرسش را می‌توان به طریق عقلی پاسخ داد، تا مشخص شود که نقص از افکار بنده بود که نتوانسته برای این پرسش سترگ پاسخی در خور ارائه کند.

    البته مشهور است که می‌توان با عقل وجود خدا، معاد، نبوت و ... را اثبات کرد.

    اما این سخن مشهور، خود اثبات ناشده است.

    3- این که چرا اقوامی که عذاب شده‌اند  به نیست‌انگاری مبتلا بوده‌اند، مطلبی است قابل بحث.

    صرف نظر از این که با مفاد این گزاره توافق داشته باشم یا خیر، به نظر می‌رسد که عذاب الهی تنها به اقوامی رسیده که بعد از دیدن حقیقت، آن را تعمداً و در عین علم به آن، پنهان کرده‌اند.

    یعنی خواسته و دانسته در مقابل هدایت‌های الهی ایستاده‌اند.

    و تعذیب چنین اقوامی، خلاف عقل نیست.

    4- کتاب مورد اشاره شما را نیز ندیده‌ام.

    5- نظر خویش در باب اراده انسان را اجمالا‌ً بیان کردم.

    و انسان هرقدر هم که با اراده باشد، در نهایت انسان است.

    و نه خدا.

    و حتی اولیا و انبیا نیز که قدرت‌های ماورائی داشته‌اند، در نهایت از حیث بشری جدا نشده‌اند.

    6- هیچ راهکاری برای ایجاد نشاط ندارم.

    و اساساً معتقدم که نشاط را انسان نمی‌تواند ایجاد کند.

    بلکه نشاط در وجود او ایجاد می‌شود.

    یعنی فیضی به او می‌رسد که او را به نشاط می‌رساند.

    نه این که خود نشاط را ایجاد کند.

    موفق باشید
    سلام 
            گمان می کنم مساله اصلی فهم انقلاف اسلامی و فهم انقلاب ساختاری مدام است .
            به گمان بنده ما انقلاب سیاسی را به جای انقلاب اسلامی گرفتیم واین آغاز مشکل بود وهست 
           به نظر سئول پایانی ندارد و سئول در جای خود است اما مثال موریس مترلینگ سئول بسیار است و شاید پاسخی بدین سرعت نتوان فراهم کرد 
          خوب است در باره پاسخ فکر کرد یا لااقل یک مبنای برای پاسخ تهیه کرد والا گمان دارم شما خود حیران شده اید واگر جسارت نباشد به عنوان شاگرد عرض می کنم ، اندیشه سامان نیافته یا بقول خودتان ترگ دانشگاه و تارک حوزه وانشگاه مطالعه در فلسفه غرب به راه خوبی نیست بهتر است به قول شما " اندیشه " آغاز کرد 
     به امید حق وتوسعه انقلاب اسلامی به جهان حسب وعده حق ان شا الله 
          
    پاسخ:
    سلام علیکم
    سلام 
             با احترام نوع اندیشه حضرتعالی به اندیشه های آخر زمانی آن هم از نوع منفی شباهت زیادی دارد ، تازه آخری هم برای آن قانل نیست امید است به جای نقد و پاسخ اندکی " اندیشه : اغاز کنیم تا شاید رسالت "تفکر " رابه جا آوریم 
    بیان تند فروپاشی بنده یاد اندیشه های اوایل مندرینه می اندازد که بعضی با اندک تجربه ای در حال پایان دادن و پایان تاریخ بودند به امید حق و به سلامت 
    وعلیکم الاسلام 
                        احساس می کنم سایت خانوادگی است از اینکه مزاحم شد 
                        عذر خواهی می کنم
    پاسخ:
    سلام علیکم

    مباحث مطرح شده در سایت، جهت اطلاع عموم است.

    و اختصاص به شخص خاصی ندارد.

    موفق باشید

    سلام برادر .
    به صورت اتفاقی با وبلاگ شما آشنا شدم .
    سوالی که داشتم اینه که آیا شما به دین اسلام اعتقاد داری و مسلمونی یا نه ؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام برادر

    اسلام تاب تفسیرهای متعدد را دارد.

    وهابیت، داعش، جمهوری اسلامی، طالبان و بسیاری از گروه‌های دیگر مدعی اسلام هستند.

    اگر منظور شما از اسلام، تفسیرهای رایجی چون موارد فوق است، بنده کافر هستم.

    چون معقتدم این گرو‌ه‌ها اندیشه‌های غیراسلامی را به نام اسلام یدک می کشند.

    تفصیل مطلب را در پست اخیر وبلاگ با عنوان نظریه ولایت فقیه و تفسیر ایدئولوژیک از تاریخ  می‌توان پس گرفت.


    سلام برادر .
    وهابیت، داعش، جمهوری اسلامی، طالبان و بسیاری از گروه‌های دیگر مدعی اسلام هستند.اگر منظور شما از اسلام، تفسیرهای رایجی چون موارد فوق است، بنده کافر هستم.
    من و بسیاری از مسلمین هم وهابیت، داعش و طالبان و بسیاری از گروه های دیگر  را قبول نداریم .
    لیکن بی انصافی می باشد که نظام جمهوری اسلامی کشورمان ایران را جزو گروه هایی که عرض کردید قرار دهیم .
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    و سپاس از حضور و نظری که نگاشتید

    باید توجه داشت که داعش، طالبان و جمهوری اسلامی علی رغم تفاوت‌های بسیار زیادی که با یکدیگر دارند، از بنیاد واحدی برخوردار هستند.

    همه این گروه‌ها و مکاتب حاصل اصالت بخشیدن به سیاست و حکومت هستند.

    و همه این مکاتب حاصل تقدم و اصالت به سیاست و "اراده معطوف به قدرت" هستند.

    و نیز باید توجه داشت که معیار انصاف و بی انصافی در قضاوت پیرامون یک موضوع، نتیجه و حکم قاضی نیست.

    بلکه نحوه استدلال و استنتاج حکم است.

    به همین دلیل برای این که انصاف و یا عدم انصاف علمی نگارنده در این حکم را بتوان بررسی کرد لازم است که سیر استنتاجی و استدلالی نگارنده را تعقیب و بی انصافی مدعایی را در این سیر نشان داد.

    چنان که پیشتر اشاره کردم در چند پست اخیر وبلاگ این جانب تحقیق مفصلی پیرامون ماهیت انقلاب اسلامی و نظریه ولایت فقیه- به مثابه پایگاه تئوریک نظام جمهوری اسلامی- انجام داده‌ام.

    و برای این جانب بسیار مایه مسرت خواهد بود که پس از خوانش نقادانه نگاشته‌های این جانب، دلیل خود را بر بی انصافی علمی نگارنده بیان فرمایید.

    با سپاس مجدد
  • یک دانشجوی آزاد
  • با سلام
    در نوشته پیش رو تنها از استقراء ناقص استفاده شده است و از مثال همیشگی مشت نمونه خروار است که از نظر همه منطقیون محکوم به بطلان است!!! و جالب آنکه در عرصه فرهنگی فقط مقوله حجاب مطرح شده است و برای مثال همان افرادی که مانتو کوتاه می پوشند همانهایی هستند که دیش ماهواره دارند و همانهایند که شارژ میگیرند و عکس در فیس بوک میگذارند و روسری برمیدارند... یعنی به عبارتی بسیاری از مثالها با هم همپوشانی دارند!!در مقابل نیز هزارن مثال نقض بر این قضیه وجود دارد: مثال هایی همچون برنامه های مذهبی در محرم و صفر و شبهای قدر و حضور مردم در سال تحویل در مراکز متبرک و مذهبی و پیاده روی اربعین و... که گویا از دید جناب تحلیلگر با انصاف دور مانده است!
    همچنین شما نگارنده بدون ارائه آمار و میزان این افراد و معضلات در جامعه 75 ملیونی به پرشدن و عمومی شدن!! این موارد بدون هیچ دلیل و مدرک و تنها با مشاهده برخی موارد که قابل انکار نیز نبوده و در جامعه وجود دارد پرداخته اید که باز این روش در نتیجه گیری کلی باطل است!! جالب آنکه بسیاری از موارد قابل مشاهده در پایتخت و یا شهرهای بزرگ را به کل کشور تعمیم داده اید و آن را خانمان کل کشور میدانید!برای نمونه گشت ارشاد تنها در تهران و برخی شهرهای بزرگ اجرا شد.

    سوالی که درباره غفلت در بیانات رهبری مطرح نموده اید بسیار بی اساس و خنده دار است!! مانند این است که کسی بگوید چرا فست فود که عامل بروز بسیاری از سرطانهاست و همه به این علم دارند مورد استقبال افراد است!!!

    در خصوص دشتگاه قضا اگرچه بسیاری از انتقادات وارد است ولی توسل به چندین مثال انگشت شمار (که موارد بسیاری در نقض آن از جمله دستگیری عبدالله ریگیِ مورد حمایت همه دستگاه های اطلاعاتی دنیا، دستگیری عاملان ترور دانشمندان هسته ای و...) برای ناتوان جلوه دادن دستگاه قضا از دیگر استدلالات مضحک نگارنده است!!

    جالب تر در خصوص سیاست خارجی آنکه ادعاهای افرادی همچون هاشمی رفسنجانی که هر سخن او با سیل عظیمی از انتقاد ها و مخالفت ها مواجه میشود به پای تفکر اصلی نظام جمهوری اسلامی گذاشته میشود! مضاف بر اینکه بسیاری از رویه های اشتباه دولت ها که انتقادهای فراوانی داشته است به حساب رویه و تفکر نظام و حکومت جمهوری اسلامی گذاشته میشود که این نوع استدلال و تحلیل اشتباه و باطل است.

    از عدم تمایل عمومی نسبت به بیلبردهای تبلیغاتی علیه امریکا سخن گفته اید در حالی که  چشمان خود را به روی راهیپیمایی های ملیونی اقشار ملت در مناسبت های مختلف و نمازهای جمعه سراس کشور و شعارهای مرگ بر امریکا و اسرائیل و.. بسته اید!!

    نکته جالب دیگر این است که در حوادث 88 از شکاف در جامعه یعنی کل ایران سخن میگویید و تنها شهر تهران را مثال میزنید! و جالبتر اینکه از ضعف جمهوری اسلامی! سخن میگویید ولی به عدم شکست این اتفاق که همه ابرقدرت ها در پشت پرده آن بوده و توانسته بودند در موار مشابه حکومت هایی مانند گرجستان و .. را ساقط کنند توجهی ندارید!

    تناقض دیگر در بیانتان در خصوص این حادثه سخن از آسیب پذیری و بحرانی بودن ساختار اجتماعی جامعه است و در مقابل به تظاهرات مردمی 9 دی اشاره میکنید!! اگر ساختار اجتماعی بحرانی است پس حضور ملیونی مردم در 9 دی و برچیدن بساط حوادث چندماهه چیست؟!این سوال و تناقض را چگونه پاسخ میدهید؟!!

    همچنین ارتباط بی معنای عدم توجه به کرسی های آزاداندیشی که حوادث 88 در کلام رهبری بدون هیچ دلیل و مدرک و حتی استناد به سخان ایشان بدون منبع اگرچه خنده دار است ولی جای تعجب ندارد! جالب است که ایشان بعد از سال 88 یعنی در سال 91 و 92 بحث افزابش جمعیت را مطرح کردند، جای تعجب نبود اگر این سخن را به حوادث88 ارتباط میدادید چراکه این سخنان بعد از سال88 ایراد شده است!!

    و نکات دیگر از این قبیل که با خوش بینی میتوان به بطلان آن با توجه به استقراء ناقص و مغالطات به کار برده شده در آن حکم داد!


    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    و سپاس از حضور و نظری که نگاشتید

    1- فرموده بودید که روش به کار گرفته شده در این نوشتار "استقراء ناقص" بوده است.

    و "استقراء ناقص" از نظر منطقی، باطل است.

    مایلم از شما بپرسم که از آن جا که "استقراء تام" در موضوع مورد بحث میسر نیست و نمی‌توان تک تک افراد جامعه نزدیک به هشتاد میلیون نفری را مورد بررسی قرار داد و نتیجه گیری کرد، شما چه روشی را برای درک وضعیت فرهنگی کنونی کشور معقول می‌دانید؟

    و احتمالاً توجه دارید که روش‌هایی همانند "برهان" تنها در موضوعات ذهنی که پای مفهوم در میان است کاربرد دارند و نه در شناخت پدیدارهای خارجی.

    2- برفرض که منطق حاکم بر نگاشته این جانب ناتمام باشد.

    اما چگونه است تنها مواردی که در آن به نقد و بررسی جمهوری اسلامی و رفتارهای حاکم بر آن پرداخته شده بود، "استقراء ناقص" ناتمام تلقی می‌شود و مغالطات مضمر و مصرح حاضر در متن شناسایی و افشاء می‌شود؟

    یعنی چگونه است که آن جا که حکم به فروپاشی آمریکا، ژاپن، اسراییل و اروپا با همین منطق "استقرائی" می شود، اعتراضی از جانب شما برانگیخته نمی‌شود، اما به مجرد آن که دست این منطق استقرائی به دامن جمهوری اسلامی می رسد، منطق استقرائی به نقد گرفته می شود؟!

    آیا مواجهه ایدئولوژیک و سیاسی با یک متن و در عین حال پنهان کردن نیات ایدئولوژیک و نگاه‌های سیاسی در پوشش لزوم دقت علمی داشتن یک مغالطه و فریب آشکار نیست؟!

    3- این مواجهه ایدئولوژیک از سوی شما امری مشهود است و به همین دلیل منطقاً بایستی آن را ریشه شناسی کرد.

    به زعم حقیر چند نکته مهم در ریشه شناسی این نوع مواجهه را باید در نظر داشت«

    3- 1- منتقد پنداشته که نویسنده از فروپاشی جمهوری اسلامی خوشحال است.

    و این در حالی که نویسنده از فروپاشی جمهوری اسلامی خوشحال نبوده و نیست.

    بلکه نگران است.

    و غرض از بیان این نکات نه خوشحالی و سوت و کف از فروریختن بنای عمارت جمهوری اسلامی، که تلاش برای بررسی دلایل تکوین وضع کنونی است.

    3- 2. علت  نقد منتقد از نویسنده احتمالاً این است که منتقد جمهوری اسلامی را یک دولت حق و دینی تلقی کرده و در صدد است که از نشاط و استمرار حیات آن دفاع کند.

    اگر این برداشت درست باشد، آیا بهتر نیست که به جای نزاع‌های فرعی، به بحث در باب حق یا ناحق و دینی بودن و طاغوت بودن دولت جمهوری اسلامی بپردازیم؟

    چنین کاری از سوی نویسنده رخ داده و این جانب تا کنون قریب صد صفحه در باب غیردینی بودن ماهیت انقلاب اسلامی ایران و جمهوری اسلامی به تبع آن نگاشته ام.

    که شایسته تر این است که محل نزاع را به جای صحبت در باب وضع فرهنگی کشور، به پرسش  از ماهیت انقلاب اسلامی مبدل کنیم.

    زیرا وقتی ثابت شود که مثل جمهوری اسلامی و آمریکا مثال اوس و خزرج در جامعه جاهلی پیش از ظهور محمد مصطفی است، دیگر نه از فروپاشی جمهوری اسلامی خوشحال می شویم و نه از فروپاشی آمریکا.

    4- این که در مباحث فرهنگی مورد اشاره هیچ آماری مورد استناد واقع نشده، اشکالی است که از جهاتی می‌توان آن را پذیرفت.

    اما بایستی در نظر داشت که  به دلیل روبه فروپاشی بودن جمهوری اسلامی، اساساً هیچ ساختار آمارگیری علمی برای رصد وضعیت فرهنگی کشور وجود ندارد.

    تا بتوان به آمارهای آن ساختار استناد کرد.

    با سپاس مجدد

    سلام
    به نظر میرسد که شما این فروپاشی را امری سیاسی دانسته اید که در جای خود قابل تامل است
    فروپاشی غرب مساله ای سیاسی نیست
    و فروپاشی جمهوری اسلامی نیز امری سیاسی نخواهد بود
    بلکه به همان اندازه که متاثر از غربیم متزلزل خواهیم شد و سپس نابود میشویم
    پاسخ:
    دهقانی:

    با سلام

    یکی از ابعادی که بدان اشاره شد، فروپاشی و تزلزل سیاسی در جهان کنونی بود.

    وگرنه همچنان که در متن اشاره شد فروپاشی فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کشورهای مختلف جهان کنونی، قابل درک و نظاره است.

    ما نیز بخشی از جهان مدرن- و البته حاشیه و حلبی آباد آن - هستیم و از این فروپاشی به سهم خود بهره خواهیم برد.

          
                سلام برادران من خسته نباشید ولی هیچی تو سخنان ما نیس پس برو بخور تا              خورده نشی 
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام
    خیلی مشتاقم ایران تجزیه بشه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی