تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

 

در قسمت اول، نسبت فلسفه و سلوک فردی در حد اجمال مورد بحث قرار گرفت.

اما سؤال اصلی ما، پرسش از نیاز ما به فلسفه بود.

و نه صرفاً‌ نیاز ما به فلسفه در حوزه سلوک فردی.

ما صرف‌نظر جنبه فردی، یک خود جمعی هم داریم. ( بگذریم که اصلاً‌ فرد و جمع هم حاصل نگاه فلسفی و انتزاعی است و هیچ کدام حقیقت خارجی نیستند.)

امروز این تعبیر زیاد بر سر زبان ها افتاده است که فلسفه می‌تواند و بلکه باید در تمدن سازی به کمک ما بیاید.

خواه با این اندیشه، موافق باشیم، خواه نه، تا پیش از شناختن فلسفه، نمی‌توان در باره قابلیت‌ها و امکاناتی که فلسفه پیش روی ما می‌نهد، سخن گفت.

در وهله اول باید  این سؤال را مطرح کرد که اصلاً‌ آیا فلسفه توان نظام سازی را دارد؟!

آیا فلسفه می تواند سیاست و اقتصاد و فرهنگ و اخلاق را تأسیس کند؟!

و در وهله دوم، آیا اگر این امکان برای فلسفه اسلامی وجود دارد، تأسیس این نظام‌ها مبتنی بر فلسفه اسلامی – اعم از صدرایی و یا غیر صدرایی- مطلوب ما نیز هست یا نه؟!

می‌دانیم که فلسفه از همان آغاز ظهورش در یونان، تنها محدود به حکمت نظری نبود.

بلکه فلسفه از همان آغاز طلوع خود، در پی این بود که متناسب با آن فهم و تفسیر خاصی  که از عالم ارئه می‌کند، ‌طرحی نیز برای اداره مدینه در بیاندازد.

لذا از همان ابتدا حکمت، به دو قسم نظری و عملی تقسیم شد.

و حکمت عملی و نظری با هم متناسب بودند.

عقل وقتی می تواند در مقام ناظم مدینه قرار گیرد و نظم مدینه را تأسیس کند که منازع و رقیبی نداشته باشد.

و این معنا را فلاسفه یونان کم و بیش درک کرده بودند و هم از این رو نباید چندان عجیب باشد که افلاطون در جمهوری و نوامیس، به دنبال ساخت و معرفی آرمان‌شهر و مدینه فاضله بوده‌ است رقبایی مانند دین و شعر و اساطیر را با لسان مصرح و یا مضمر کنار نهاده.

البته کنار نهاده شدن شعر در فلسفه افلاطون آن قدر خشن است که به راحتی دیده می شود اما رقبای دیگر به این خشونت حذف نشده اند.

افلاطون در رساله کریتیاس، با طرح تقابل دو مدینه آتلانتید و آتن- که اولی با دین و آن دیگری با عقل اداره می‌شد- برای اولین بار در تاریخ بشر از نزاع و زقابت دین و عقل سخن گفت.

 اگر چه خود به صورت صریح جانب عقل و مدینه آتنی را نگرفت.

اما می دانیم که افلاطون نیز در جمهوری- که در کنار نوامیس مهمترین رساله او در حکمت عملی بود- برای دین جایی باقی نگذاشته بود.

و اگر چه در نوامیس،‌ لااقل در ظاهر الفاظ و عبارات دینی‌تر بود، اما باز هم محور مدینه، دین نبود.

توجه کنیم که آتن زمان افلاطون و سقراط و ارسطو، اگر چه یک جامعه طاغوت زده بود، اما در عین حال، هوای فرهنگ اساطیری -که آن هم بقایای باورهای دینی بود- ‌در آتن و دیگر شهر‌های یونان پراکنده بود، مانع از پیاده کردن یک نظم دیگر، بود.

جمله هگل را به خاطر بیاوریم که می‌گفت با ظهور فلسفه در آتن، جامعه یونانی از هم پاشید.

اما مگر فلسفه چه چیز با خود به همراه داشت که توانست موجب فروپاشی یک تمدن بزرگ شود؟!

 آیا فروپاشی آتن نه این بود که اساطیر اگر حتی با عقل و نظم عقلی،‌ سر ستیز نداشتند، لااقل اجازه نمی دادند که مدینه بر اساس نظمی عقلی استوار باشد و زمان اداره امور مدینه به دست عقل سپرده شود؟!

پاسخ به این سؤال اگر چه در جای خود مهم است،‌ اما در هر صورت طرح افلاطون برای آتن تنها فروپاشی و ویرانی همراه داشت، بدون آنکه در کنار این ویرانی و سوز، آبادانی و سازی هم همراه داشته باشد.

طرح افلاطون اگر چه امکان تحقق پیدا نکرد، اما با این حال فلسفه، سودای اداره مدینه را از سر بیرون نکرد.

در حقیقت طرح افلاطون اگر چه در آتن محقق نشد، اما امکانات توانایی‌هایی با خود همراه داشت که دو هزار سال بعد توانست راهنمای تفکر و متفکران قرار گیرد.

با شروع تجدد، اروپا یک بار دیگر به طرح افلاطون بازگشت کرد و تصمیم گرفت که نظم مدینه را به مدد عقل بر قرار کند.

هر چند که این بار معنای عقل با آن چیزی که افلاطون و ارسطو از عقل مراد می‌کردند تفاوت‌های عظیمی داشت.


عقل افلاطونی و ارسطویی تنها به شناخت عالم می پرداخت و داعیه تصرف و تغییر عالم را نداشت.

چرا که اساساً در نگاه یونانی عالم و کاسموس، اصالت دارد و همه چیر باید با نظم عالم هماهنگ بشود.

کار عقل در تفکر یونانی، شناخت عالم و سامان دادن فرد و مدینه با نظم عالم بود.

در هر صورت در آغاز تجدد، و برای ساخت اوتوپیایی که تنها به مدد عقل اداره می‌شود،‌ موانع زیادی بود.

که یکی از آنها هم، بقایای دین تحریف شده کاتولیک و مسیحیت بود.

نهضت پروتستان که ظهور عقلانیت مدرن، در عرصه دینی بود،‌ موجب شد که دین کاتولیک که محدودیت‌هایی برای اداره اجتماع از طرف عقل بوجود می‌آورد، از صحنه کنار برود و با تقلیل دین به یک امر فردی روانشناختی، دیگر هیچ رقیبی برای اداره مدینه به دست عقل باقی نماند.

از این جا بود که فلسفه مدرن، دست به کار تدوین فلسفه تربیت و فلسفه سیاست و فلسفه حقوق و فلسفه اقتصاد و ... شد.

چرا که فلسفه اگر می‌خواست بلامنازع باشد، نمی توانست تنها به تبیین مسائل نظری و ادراک و معرفت شناسی، اکتفا کند، بلکه باید راهنمایی خود در تدبیر مدینه را هم نشان دهد.

در حقیقت با تجدد، آرزوی افلاطون و ارسطو و سقراط در تأسیس یک مدینه  فلسفی تا حدی محقق شد.

هر چند حتی همین نظم نیز دقیقاً همان چیزی نبود که اساتید فلسفه یونان به دنبال آن بودند.

اما لااقل، در این نظم چیزی جز عقل حکومت نمی‌کرد.

اگر چه چنان چه گفته شد،‌ معنای عقل نیز در تجدد تغییر کرده بود.( چرا که عقل تاریخی است و ظهورات مختلف دارد)

در هر صورت با تجدد اولین و شاید آخرین تمدن تماماً فلسفی تأسیس شد.(در همه تمدن‌های دیگر دین حقیقی، خرافه گرایی، بت پرستی و ... ، همه با هم و در کنار هم در تدبیر مدینه سهم داشتند)

این تمدن در قرن نوزده،‌ به بالاترین نقطه صعود خود.

و هگل روح زمانه را در ناپلئون متجلی می‌دید.

اما همچنان که فواره از بالاترین نقطه صعودش، سقوط خود را آغاز می‌کند، در قرن نوزدهم که ناپلئون ظهور کرد و هگل قدم زدن او در پروس را، گام برداشتن روح زمانه در خیابان های برلین نامید، افول غرب نیز آغاز شد.

مارکس که نسب فکری‌اش از طرف فوئر باخ، به هگل می‌رسید، اولین نشانه‌های بحران را دید.

و کیرکگور و داستایوسکی هم غفلت از ساحت دینی را موجب نابودی  و انحطاط غرب دانستند.

نیچه تمام 2500 سال گذشته را به چالش کشید و آن را تاریخ بسط نیست‌انگاری نامید.

در حقیقت اگر افلاطون «آغاز» بود و هگل «پایان  آغاز»، نیچه، «آغاز پایان» بود.

و از همین زمان یعنی اواخر قرن نوزده بود که سخن از انحطاط در غرب فراگیر شد.

هر چند که در همین برهه، کشورهایی که دیر تر با تجدد آشنا شده بودند، مسحور ظاهر تجدد بودند و سعی می‌کردند در راه تجدد پا نهند.

تجدد با فلسفه بوجود آمده بود و هر اتفاقی که در فلسفه می‌افتاد، ‌با اختلاف فاز زمانی، خود را در مدرنیته هم نشان می‌داد.

و وقتی اشپنگلر کتاب انحطاط غرب را نوشت و هوسرل اعلام کرد که  دکارت در طرح کوگیتو (فکر می‌کنم پس هستم)، راه را اشتباه رفته، و به فکر احیاء فلسفه افتاد، خود نیز انحطاط فلسفه را می دید.

هیدگر اما ضربه نهایی را بر عمارت افلاطونی زد و اعلام کرد که فلسفه هر چه در قوه داشته است به فعلیت رسانده و آینده از آن فلسفه نیست و باید منتظر تفکری دیگر بود.

او البته ادامه راه تجدد را در دستان «سایبرنتیک» و «تکنیک» و نه فلسفه می‌دانست و برای ظهور تفکری دیگر انتظار می‌کشید.

گویی فلسفه به مثابه محور دوران مدرنیته بوده است که جرم تمدنی غرب بر آن حرکت می کند و اکنون خود توان و قوتش را از دست داده و نمی‌تواند پرتابه را هدایت کند، اما این پرتابه به دلیل اینرسی حرکتی خود،‌ هم چنان به پیش می‌رفت تا در نهایت یا از کار بیافتد یا تمام عالم را منهدم کند.

حتی اگر فلسفه پایان نیافته بود، و کسانی می‌خواستند سخن هیدگر را نقض کنند و توانایی فلسفه را اثبات کنند، ناخواسته حرف هیدگر را تأیید کرده‌ بودند.

چرا که اثبات توان فلسفه خود بخود متضمن اعتراف به ناتوانی فلسفه است.

زیرا اثبات تنها زمانی انجام می‌شود که تردید آغاز شده.

و گرنه مطالب بدیهی را نه اثبات می‌کنند و نه کسی در سودای نفی آنها بر می‌آید.

تا این جای ماجرا، هر آنچه از فلسفه گفته شد، منظور ماجرای فلسفه در غرب بود.

اکنون فلسفه در غرب به پایان رسیده است و رمقی برای اداره مدینه ندارد.

اکنون حتی دوران ایدئولوژی ها هم به سر آمده و مارکسیسم و نازیسم و فاشیسم هم دنیا را اداره نمی‌کنند.

اکنون دنیا تنها به مدد چرخ تکنیک می‌گردد.

و لبیرال دموکراسی هم تنها در ظاهر اداره امور را در دست دارد.

و گرنه در باطن، تکنیک سلطان بلامنازع است.(تکنیک غیر از تکنولوژی است. تکنیک نگاهی است که بشر خود را در آن نگاه صورت بخش عالم می‌داند)

اما اکنون ظاهراً این سودا نیز در جان ما افتاده که اگر غرب برای تدبیر مدینه و ساختن نظام زندگی متجدد، از فلسفه استمداد جسته، ما نیز دست به دامان فلسفه شویم.

و این جاست که بوعلی و شیخ شهید سهروردی و مرحوم آخوند ملاصدرا را به استمداد می‌طلبیم تا با فلسفه خود نظام حقوقی، سیاسی، تربیتی، اقتصادی و ... را برای ما تدوین کنند.

اما این بین مشکلی خود را نشان می‌دهد.

و آن این که در فلسفه اسلامی خصوصاً‌ از بوعلی به این سو،‌ وزن حکمت عملی در فلسفه به شدت کمتر شد و فلسفه اسلامی تنها به بحث نظری منحصر شد.

به عنوان مثال در اسفار صدرالمتألهین که یکی از مفصل‌ترین کتاب‌ها در فلسفه اسلامی است، سیر مطالب در سه جلد اول این چنین است:

مرحله اول: فی الوجود و اقسامه الاولیه

مرحله ثانی: فی تتمه احکام الوجود و العدم

مرحله ثالث: فی تحقیق الجعل

مرحله رابع: فی الماهیه و لواحقها

مرحله خامس:
فی الوحده و الکثره

مرحله سادس: فی العله و المعلول

مرحله سابع: فی القوه و الفعل

مرحله ثامن: فی احوال الحرکه و احکامها

مرحله تاسع: فی القدم و الحدوث و ذکر اقسام التقدم و التأخر

مرحله عاشره: فی العقل و المعقول

جلد چهار و پنج به طبیعیات اختصاص دارد.

جلد شش و هفت به الهیات و جلد هشت و نه، به بحث نفس و معاد اختصاص دارد.

چنان چه ملاحظه می‌شود، در نه جلد کتاب مفصل مرحوم آخوند، تقریباً‌ هیچ بحثی از سیاست، اخلاق، و دیگر مباحث حکمت عملی مطرح نیست.(اخلاق در فلسفه،‌ در زمره حکمت عملی به شمار می‌رود)

هر چند ملاصدرا در برخی کتب دیگر خود، به مسأئل حکمت عملی مانند سیاست پرداخته است، اما حجم این تحقیقات که تنها در حد چندین صفحه است با حجم تحقیقات او در حکمت نظری که بالغ بر چند ده مجلد کتاب است، به هیچ وجه قابل قیاس نیست.

آیا نمی توان گفت که راز بی‌اعتنایی جدی فلاسفه اسلامی به حکمت عملی در این است که آنها خود نیز این معنا را به اجمال دریافته بودند که در جامعه دینی، نیازی به تأسیس حکمت عملی و سیاست و اخلاق منبعث از فلسفه و حکمت نظری نیست؟!

بیایید قدری به تفاوت‌های عالم اسلام و مسیحیت بنگریم.

اسلام بر خلاف مسیحیت که شریعت و احکام بسیار کم رنگی دارد، جامع‌ترین نظام تشریعی را دارد.

(منظور از شریعت یعنی حرام و حلال و مستحب و مکروه و مباح است. در مقابل شریعت و احکام، طریقت و اخلاق و حقیقت و اعتقاد قرار دارد.)

در زندگی اسلامی، شارع برای تک تک کارهای انسان دینی از نحوه ورود به مستراح تا غذا خوردن، مطالعه، ‌عبادت، ‌ازدواج، کار، معاملات اقتصادی، اوقات خواب و بیداری، نحوه خرج کردن اموال و ... برنامه وجود دارد.

خلاصه آنکه هیچ عرصه‌ای از زندگی فردی و اجتماعی نیست که اسلام برای آن حکمی از احکام بیان نکرده باشد.

و این مطلب هم چندان جای تعجب ندارد.

چرا که اگر خداوند احد است و احد یعنی واحدی که قهار است و قهرش جایی برای غیر نمی‌گذارد، دینی که از جانب همان احد آمده است نیز دیگر جایی برای نظام و نظمی منبعث از غیر دین، ‌تحت هر عنوانی که باشد باقی نمی‌نهد.

( و اگر می بینیم که سایر ادیان مانند یهودیت و مسیحیت این جامعیت را ندارند، ناشی از آن است که آنها رب العالمین را به نحو جامع کشف نکرده اند و کشف تام و جامع کشف محمدی است و در کشف موسوی اسماء ظاهر غلبه دارد و در کشف عیسوی اسماء باطن)

در این حالت،‌ عقل در تنظیم نظام دینی، تنها عهده دار کشف فروع از اصول و استنباط از منابع دینی است.

و گرنه خود حق تأسیس نظمی را ندارد.

این عقل در مقام عمل، تنها کاشف است و نه مؤسس.

بیایید به مسأله این گونه فکر کنیم که آیا اینکه فلسفه در غرب توانست نظم مدینه را بنا نهد، به این دلیل نبود که چون مسیحیت و اروپایی فاقد شریعت بود؟!

و مگر نه این است که مذهب تحریف شده کاتولیک هم تا جرح و تعدیل اساسی نشده بود، اجازه برقراری نظم فلسفی را نمی‌داد؟!

اما وقتی اسلام را نه می‌توان جرح و تعدیل کرد، و نه حتی اگر این کار نیز ممکن باشد، آن اسلام جرح و تعدیل شده اسلام حقیقی است، پس نباید به تأسیس نظام دینی بر اساسی غیر از شریعت خوش‌بین بود.

به نظر می‌رسد که این تصور که باید برای تدوین فلسفه سیاست و حقوق و تربیت دینی دست به دامن فلسفه- اعم از صدرایی و غیر صدرایی- شد، خود ناشی از رسوخ غربزدگی در اندیشه‌ها و مطلق انگاشته شدن مدرنیته است.

چرا که قائلین به این نظر می‌پندارند هراتفاقی که در تمدن غرب رخ داده است، ممکن و بلکه بایسته است که‌ در ما به ازای دینی آن هم رخ دهد.

اما جای این سؤال باقی است که اگر در حقیقت در تمدن دینی به فلسفه نیازی نیست، آیا می توان ادعا کرد که ما همین امروز هم از فلسفه بی‌نیازیم؟!

اعتقاد دارم که به راحتی نمی‌توان این فتوا را صادر کرد.

خصوصاً که ما در آینده، و در یک تمدن دینی زندگی نمی‌کنیم.

ما در اکنون و در یک تمدن غیردینی زندگی می‌کنیم.

و حکم حال با آینده، ممکن است متفاوت باشد.

خصوصاً که شرایط این دو عصر هم متفاوت است.

تفصیل این مطلب اگر عمری باقی بود، در قسمت سوم.

ما چه نیازی به فلسفه داریم- قسمت سوم: سهم فلسفه در فهم متون دینی


 

نظرات  (۲۴)

  • پیچک سر به هوا
  • واقعا به نظر شما برای جواب از کجا باید شروع کرد ؟؟؟
    هر سری یه روند میچینم برای جواب دادن بهش اما آخرش ....
    راضیم نمیکنه
  • صادق دهقانی
  • در جواب تسخیری:

    سلام علیکم

    تسخیری جان، این قاعده را جناب‌عالی از کدام عطاری آورده‌‌اید که :«چون استحضار دارید که در نقد تفکر نمیتوانیم متفکر را از فکرش جدا کنیم . »

    اگر این قضیه برای شما بدیهی است، لااقل برای بنده بدیهی نیست.

    اگر هم نظری است،‌ کجا ثابتش کردید؟!

    به اعتقاد من اتفاقاً قضیه برعکس است.

    در نقد تفکر، حساب متفکر جداست.

    چون اصالت با تفکر است.

    متفکر رفتنی است و می‌میرد، ولی تفکر نمی‌میرد.

    بنده آن روح کلی حاکم بر روش امام را می‌گفتم، آن چیزی را که به آن دعوت می‌کرد، در خودشان محقق کرده بود و این بهترین راه برای اقناع عقل بود.

    گفتم لزومی ندارد برای اقناع عقل حتماً روش عقلی را در پبش بگیریم.

    بحث به نظرم واضح است و با اندک دقتی می‌توان، متوجه منظور بنده شد،‌ حال قبول یا ردش بحثی دیگر است.
    یک نکته سر فلسفه و تفاوتش با روش ائمه ! نمیدانم به کدام یک از پست ها مربوط است .

    شما مناظرات ائمه مخصوصا امام رضا را که مشاهده کنید می بینید که معمولا یک فضای فکری و ذهنی ترسیم نمیشود . مثلا یکی میآید به امام رضا ع میگوید ما چند خدا داریم ولی شما میگویید خدا یکی است ، ثابت کن خدا یکی است !

    بعد امام رضا به جای وحدت وجود و کل ما بالعرض لابد ..... با یک حرف ساده طرف رو آچمز میکنند : میگویند : ما در وجود یک خدا اشتراک داریم شما ما بقی خداهایت را اثبات کن !

    اصولا در مباحثات علمی ائمه سعی در نشان دادن تناقض ها و اسکات طرف بوده به طوری که به پوچی افکارش پی ببرد . مثلا در مورد ابوحنیفه که احکام شاذی ارائه میکرد امام معصوم فقط به پوچی رساندش ! وگرنه در مباحثات او و امام من فلسفه از طرف امام ندیدم .


    خلاصه به طور کلی به نظرم روش ائمه و جانشینان خلفشان مثل امام خمینی ، روش رفع حجاب بوده ! بدین معنی که کاری میکردند انسان ها از تصورات و عقاید غلط رها شوند بعد دیگر نور فطرت خودش را نمایان میکرد . مثلا بشر حافی را با یک جمله متحول میکنند . در صورتی که شاید بشر حافی با مباحثات علمی این طور عوض نمیشد.
  • amokian.blogfa.com
  • تسخیری اونم از اون حرفاس در دفاع بحث اسکات طرف مطرح ولی در باب معرفت الله باید خدا را معرفی کرد امام در سخنرانیهای عمومی خود مکرر بحث وحدت وجود را بیان میکرد
    در دنیای کنونی درست یا غلط ، فلسفه ابزار بسط شریعت است .
    اما آیا این روش توسط بزرگانی همچون امام خمینی و بالاتر از آن امامان معصوم اجرا شده است ؟
    آیا امام خمینی که حرف از وحدت وجود میزد آن را اثبات نیز میکرد ؟ ایا میتوان قلوب مردمی که اماده شنیدن هر حرفی از امام خمینی هست را کم ظرفیت در نظر بگیریم و بگوییم «اگر امام اثبات وحدت وجود را در سخنرانی ها اثبات میکرد مردم نمیفهمیدند ؟»
    بحث اینجاست که در فضای ذهن میتوان خدا را اثبات کرد و میتوان گفت که هر وحدتی به کثرتی میرسد . اما چه کسی با این اثبات به عبودیت رسیده است ؟ بررسی خدا در ذهن اگر انسان را کافر نکند مسلمان نمیکند



    دهقانی:

    فلسفه ابزار شریعت نیست و اگر ابزار شریعت باشد به آن نام علم کلام می‌دهند.

    البته علم کلام شیعه با فلسفه خیلی نزدیک و تا حد یگانگی است.

    اما هیچ کس ملاصدرا را متکلم نخوانده و اسفار را یک کتاب کلامی به حساب نیاورده است.

    موضوع بحث نیاز به فلسفه بود و نه نیاز به علم کلام.

    نیاز به علم کلام تا حدی زیادی مشخص است.

    امام در سخنرانی‌هایش کم و بیش مطالب عرفانی مانند وحدت وجود را نیز مطرح می‌کردند.

    مانند تفسیر سوره حمد.

    هر چند آن تفسیر به دلیل تنگ‌نظری برخی ادامه پیدا نکرد.

    لذا هم استناد شما به امام مخدوش است، هم تعریفی که از فلسفه کردید.

    البته این کامنت جایش این جا نیست.

    باید در قسمت اول می‌گذاشتید.

    اگر خواستید این بحث را ادامه بدهید، به همان جا رجوع کنید.
    سلام بر برادر دهقانی

    میتونید بین جواب کامنت بنده و کامنت خودتان در پست قبلی جمع صورت بدهید ؟

    کامنت شما این بود :

    ««««2- فعل و قول و زندگی ما به گونه‌ای باشد که مخاطب با دیدن ما خود به خود مشتاق وارد شدن در راه ما باشد.

    یعنی ببیند که چقدر این کار اثر بخش و نجات بخش است و شیرین و مطابق فطرت است.

    این راه حضوری است. چون همین که یک نفر وارد یک راه می‌شود، دیگران می‌فهمند که این کار ممکن است.

    به عنوان مثال الان ما اگر بخواهیم ثابت کنیم که در زمانه ظلمات کنونی هم می‌توان پاک زندگی کرد کارسخت است.

    اما امام با روش زندگی خود با روش حضوری به بسیجیان نشان داد که می‌توان در عصر مدرنیته هم به مقام فنا رسید.

    امام هیچ چیز را ثابت نکرد.

    هیچ استدلالی در این زمینه نکرد.

    امام حتی وحدت شخصی را هم ثابت نکرد.

    زیرا وجود امام خود، از هر اثباتی بالاتر بود.

    عقل هم بنا به قاعده ادل الدلیل علی امکان شی وقوعه، وقتی یک مصداق خارجی برای یک حرف می‌بیند، خود به خود قانع می‌شود.»»»»



    در ضمن اگر با این قضیه مشکلی ندارید بگویید تدریس اسفار توسط امام خمینی را درست میدانید یا نه ؟ مسئله باید روشن شود . چون استحضار دارید که در نقد تفکر نمیتوانیم متفکر را از فکرش جدا کنیم . پس اگر اعتقادی همچون اعتقاد به لزوم تدریس فلسفه در فردی وجود دارد این نقد هم به تفکر هم به متفکر وارد است ! آیا شما این نقد را به امام وارد میدانید ؟
    این را از این جهت می خواهم بدانم که تکلیف شما در برابر شخصیت امام خمینی چیست ؟ اگر ایشان یونان زده هستند یا غربشناس ؟

    با توجه به این که دقیقا امام همان کاری را کرد که شما در یکی دیگر از کامنت هایتان نقدش کرده بودید ::

    ««««عرفان یعنی رؤیت حضوری عالم.

    گمان می‌کنم که قدری دور از عقل باشد، که ابتدا انسان بخواهد با بحث حصولی و فلسفی حسابی از ساحت حضور دور شود و در ادامه انتظار داشته باشد که به خضور برسد!

    آنها هم که به عرفان رسیده‌اند از قبل بحث عقلی به مقامات نرسیدند.

    عالم باز شدن چشم قلب،‌ عمل است و نه فلسفه.»»»»
  • amokian.blogfa.com
  • جالب شما از طرفی علم حصولی را نقد میکنید از طرفی میگویید نیاز به کلام مشخص است کلام هم علم حصولیست تازه جهت اسکاتدشمن یا مخالف در صورتیکه فلسفه برهانی کردن حقایق است



    دهقانی:

    بنده کی از نقد علم حصولی صحبت کردم؟!

    موضع بحث بنده فلسفه بود.

    فقه هم علم حصولی است.

    فقه که حضوری نیست.

    بنده عرض کردم تعریفی که برادر تسخیری ارائه کردند موحب خلط فلسفه و کلام است.

    البته خود نیز حدس می‌زدم که این خلط دیر یا زود در نظرات خود را نشان دهد، لذا تصمیم داشتم در متن اصلی به آن اشاره کنم..

    اما در هر صورت کلام تسخیری موجب شد که این مطلب را این جا بازگو کنم.

    هیچ کس ادعا نکرده که من می‌خواهم با کمک علم کلام به حقیقت دینداری و حضور برسم.

    شاید کسی در مورد فلسفه این ادعا را کند، اما در مورد کلام من لا اقل نشنیده‌ام.

    وجه لزوم علم کلام در مواجهه با افکار غیردینی است.

    و البته این علم هم لزوماً مقدمه دین نیست.

    به همان دلیل که در مورد فلسفه گفتم.

    اما کسی بگوید من اول می‌خواهم حسابی شبهات را بدانم و همه جواب‌ها را مطلع شوم، بعد وارد ین داری جدی بشوم، قدری مضحک است.

    البته در هر برهه‌ای ممکن بوده که برخی شبهات از طرف فرهنگ‌های غیردینی به فضای تفکر دینی نفوذ کند، به همین دلیل وجه علم کلام خود را نشان داد.

    به همین دلیل برخی علما در صدد پاسخ گویی بر می‌آمدند.

    مخلص کلام این که فلسفه و کلام دو علم هستند.

  • amokian.blogfa.com
  • اشتباهی تاریک فکران ما انجام دادند و ان مقایسه دین اسلام با مسیحیت بود اشتباهی هم شما دارید مرتکب میشوید ان هم مقایسه فلسفه اسلامی مخصوصا صدرایی با فلسفه غرب. نه اسلام مسیحیت بود نه فلسفه صدرایی فلسفه غرب حکم فلسفه غرب همان است که گفت پای استدلالیان چوبی بود ولی فلسفه صدرایی دارای پشتوانه شهودی و بعضی جاها وحیانی است اگر انها به اسلام ظلم کردند شما به فلسفه صدرایی ظلم مکنید
  • amokian.blogfa.com
  • سید بن طاووس در کتاب «فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم» می‌نویسد خیلی از پیامبران الهی به خاطر اینکه اسامی آنها، اسامی یونانی بوده، مردم گمان می‌کنند که جزو حکما هستند در حالی که جزو پیامبران هستند و شیخ بهایی در «الحدیقة الهلالیه» نیز این عبارت سید را تایید کرده و گفته است: بعید نیست.

    همچنین دیلمی در محبوب القلوب روایتی نقل کرده به این مضمون که مردی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید و درباره طرفداران ارسطو طالیس سخنی گفت و بلا فاصله بعد از نام ارسطو گفت: لعنت خدا بر او! پیامبر اکرم فرمود: ساکت باش ای عمرو! ارسطا طالیس پیامبر بود سپس قومش او را نشناختند.
  • amokian.blogfa.com
  • نظر شما در مورد توحید مفضل و روش امام صادق علیه السلام چیست؟ انسان در کنار معصوم باشد و به جای روش حضوری حصولی؟ اقا انجا نام ارسطو را هم میبرد بعد هم وعده مسائل عمیقتر میدهد



    دهقانی:

    1- دوست عزیز موضوع بحث بنده، مطلق علوم حصولی نبود، بلکه فلسفه بود.

    فلسفه یکی از انحاء علوم حصولی است.

    وقتی به پرسش از نیاز به فلسفه می‌کنیم و یا فلسفه را نقد می‌کنیم و یا حتی نفی،‌ لزوماً تمام علوم حصولی زیر سؤال نمی‌روند.

    چنان که گفته شد، فقه هم علم حصولی است.

    فقه که علم حضوری نیست.

    شاید شما متن پست را با دقت نخوانده‌اید و یا شاید با پیشفرض خود، علم حصولی و فلسفه را یکی انگاشته‌اید.

    2- اتفاقاً بنده معتقدم که چون اسلام و مسیحیت تحریف شده،‌ تفاوت جدی دارند، نقش فلسفه در این دو تمدن هم تفاوت اساسی دارد.

    فلسفه در غرب رسالت نظام سازی را به عهده گرفت اما در عالم اسلام این رسالت بر عهده اش نیست

    3- در حوزه فردی هم سؤال از نیاز به فلسفه شد که دوست عزیزم جواد فرمایشاتی شبیه شما داشتند، که اگر چه در جای خود مفید بود، اما لااقل برای حقیر قانع‌کننده نبود. ( که می‌توانید به نظرات پست قبل مراجعه بفرمایید. )

    4- این که در برخی روایات شریف،‌ از فلاسفه یونان مانند ارسطو و ... نام برده شده نیز دو وجه دارد:

    اول: این که این روایات باید نص و متواتر باشند تا در بحث عقلی بتوانند مورد استناد قرار بگیرند.

    دوم: صرف‌نظر از وجه اول،‌ ما یک افلاطون و ارسطو در جهان خارج داریم و یک افلاطون و ارسطو از طریق کتاب ها به ما معرفی شده.

    حال یا این افراد هم نام پیامبران الهی بوده‌اند، و یا اگر پیامبر بوده‌اند و تعالیم‌شان تحریف شده.

    در هر صورت آن متونی که از آنها به دست ما رسیده نه تنها قدسی نیست، بلکه در جهت تقابل با قدس است.

    ما با افلاطون و ارسطویی که در خارج و مقام ثبوت هست، مواجه نیستیم، بلکه ما با افلاطون و ارسطویی که در کتاب ها و مقام اثبات هستند، مواجهیم.


    و افلاطون جمهوری و ارسطو اخلاق نیکوماخوس پیامبر نیستند.
    دهقانی این چه کاریست نمیشود کپی پیست کرد
  • amokian.blogfa.com
  • قسمتی از رساله لقائیه امام خمینی علیه الرحمه :
    ... من نیز چندان عقیده به علم تنهایی ندارم و علمی که ایمان نیاورد حجاب اکبر میدانم ولی تا ورود در حجاب نشود خرق ان نشود علوم بذر مشاهدات است گو که ممکن است گاهی بی حجاب اصطلاحات و علوم به مقاماتی رسید ولی این از غیر طریق عادی و خلاف سنت طبیعی است و نادر اتفاق می افتد.
    پس طریقه خداخواهی و خداجوئی به ان است که انسان در ابتدای امر وقتش را صرف مذاکره حق کند و علم بالله و اسما و صفات ان ذات مقدس را از راه معمولی در خدمت مشایخ ان علم تحصیل نماید و پس از ان به ریاضات علمی و عملی معارف را وارد قلب کند که البته نتیجه حاصل خواهد شد .....
    پاسخ:
    دهقانی:

    دوست عزیز این مطلبی که شما نقل کردید مبتنی بر فرمایش ملاصدرا رحمه الله علیه است که فرمود: «المعرفه بذر المشاهده»

    اولاً: خود این کلام یک قول فلسفی است.

     وقتی ما سؤال از فلسفه کردیم، در حقیقت ملاصدرا هم متعلق پرسش ما واقع شده.

     و در این شرایط نمی‌توان به کلام فیلسوف استناد کرد.

    ثانیاً: لو فرض که بپذیریم که بحث مقدمه کشف است، قبول این مطلب ما را لزوماً به این نتیجه نمی‌رساند که روش بحث ما، حتماً بحث فلسفی باشد.

    فلسفه، یگانه روش تفکر و بحث نیست.

    فلسفه شیء را انتزاعی می نگرد.

    ولی اشیاء «در - عالم» هستند( اصطلاح «در -عالم»، مطابق معنای هیدگری آن)

    فلسفه، مطابق تفصیر خاصی از عالم است.

    این تفسیر اکنون، خود محل سؤال است.

    در بحث از فلسفه باید به دقت مواظب بود که فلسفه را به عنوان تنها روش تفکر و تنها علم حصولی،‌ تلقی نکرد.
  • amokian.blogfa.com
  • اگر نگاهی گذرا به توحید مفضل بیندازی بسیار تعجب خواهی نمود امام معصوم برای راهنمایی هشام از طریق برهان نظم شروع میکند در مورد صانع داشتن عالم بحث کند و در جایی از یونان اسم میبرد و میفرماید این جهان نزد یونانیان قوسموس است این کلمه به معنی اراستگی است و توضیح میدهد  و در جایی از ارسطو نقل قول میکند تازه برهان نظم ابتدایی ترین بحث فلسفیست بعد امام وعده میدهد که به همین روش حصولی در مورد ملکوت و فرشتگان و غیره صحبت کند
    پاسخ:
    دهقانی:

    1- برهان نظم در نزد فلاسفه چندان برهان معتبری نیست.

    اصلاً سنخ برهان نظم، استدلال فلسفی نیست. به همین دلیل فلاسفه آن را خیلی معتبر نمی‌دانند.

    در حالی که که این برهان چون به شدت مخاطب را به حضور و دیدن دعوت می‌کند، نزد قرآن و اهل بیت اعتبار زیادی دارد.

    از قضا به اعتقاد من استناد امام به برهان نظم، نه تنها موجب اعتبار فلسفه نیست بلکه نفی نگاه انتزاعی و فلسفی است.

    2- تلقی افلاطون و سقراط و ارسطو تلقی علت و معلولی از عالم است. « ما در قرآن و روایت علت و معلول نمی‌بینم.»

    این عبارت در گیومه نظر امام در تفسیر سوره حمد است.

    البته کسی نگفته که یونان باطل محض است.

    زیرا باطل محض وجود ندارد.

    ولی تلقی یونان با تلقی دینی فرق می‌کند.

    تلقی یونان حتی با تلقی فیلسوفان مسلمان هم فرق می‌کند.

    تلقی فلسفه اسلامی و خصوصاً‌ حکمت متعالیه بسیار با نگاه ارسطو و افلاطون متفاوت است.

    دست آخر این که مادامی که نقد قرآن و روایت هست، نسیه یونان به درد چه کسی می‌خورد؟!

    خصوصاً که ما نباید فریب الفاظ را بخوریم.

    مجموعه رسائل افلاطون و ارسطو موجود است.

    بروید و تهیه کنید و بخوانید. ببینید دینی هست یا نه.

    چرا نزاع بی‌خود کنیم.

    3- کسی هم نگفت علم حصولی کلاً باید کنار گذاشته شود.

    خوب به عنوان بحث دقت کنید، صحبت بر سر نیاز به فلسفه بود.

    نه نیاز به علم حصولی.

    یکی انگاشتن علم حصولی با فلسفه، خود ناشی از فلسفه‌زدگی است.

    به گمانم به اندازه کافی برای تبیین نظرم، تلاش کردم.

    خصوصاً‌ که به طور مفصل با دوست عزیزم جواد در قسمت اول مطلب در این باره بحث کردم.

    غرض من دعوت به تأمل بود.

    لازم نیست که عرایض بنده را همگان بپذیرند.

    به همین دلیل دیگر لزومی به ادامه این بحث نمی‌بینیم.

    موفق باشید.
  • amokian.blogfa.com
  • اینکه امام معصومی اسم ارسطو را بیاورد اسم یونان را بیاورد جالب است

    به هر حال امام در رساله لقائیه صدرا را در راس اهل توحید میداند و منظور امام از علم حصولی و خواندن معارف در ان رساله حکمت متعالیه و عرفان نظریست
    اقای طاهرزاده در جلسه تفسیر چند هفته پیش با خنده میگفت زمانی که ما در کلاس برای دانشجویان برهان نظم که خیلی اب زیرش میرود را برای دانشجویان میگفتیم انان میگفتند مگر ما منکر خدا هستیم؟

    مرحوم علامه می فرمودند برادر من شاگردی داشت که به او درس فسلفه می گفت و آن شاگرد احضار ارواح می نمود ، یعنی قدرت داشت که بعضی از ارواح را حاضر کند و از آنها سؤالاتی کند. آن شاگرد، قبل از شروع به درس روح ارسطو را احضار می کند.

    ارسطو می گوید: « کتاب اسفار ملاصدرا را بگیر و برو نزد آقای حاج سید محمد حسن الهی بخوان.» او هم کتاب را می گیرد و پیغام ارسطو را - که حدود سه هزارسال پیش زندگی می کرده؛ به آقای الهی می دهد، ایشان هم قبول می کنند.

    مرحوم علامه طباطبایی می فرموند: برادرم می فرمود: « ما به وسیله این شاگرد با روح بسیاری ازبزرگان ارتباط برقرار می کردیم و سؤالاتی می نمودیم، مثلاً مشکلاتی که در عبارات افلاطون حکیم داشتیم، از خود او می پرسیدیم یا اینکه روح ملاصدرا را حاضر می کردیم و مشکلات« اسفار» را از خود او می پرسیدیم.» ایشان می فرمود: « روزی روح افلاطون را حاضر کردیم.

    افلاطون گفت: « شما قدر و قیمت خود را بدانید که در روی زمین می توانید «لا اله الا الله» بگویید. ما در زمانی بودیم که بت پرستی آن قدر غلبه کرده بود که یک «لا اله الا الله» نمی توانستیم بر زبان جاری کنیم.

    مطلب بالا را مرحوم علامه طهرانی از علامه طباطبایی بلاواسطه نقل میکند

    1- در سندش شکی نیست

    2- چرا ارسطو امر میکند اسفار بخوان باید میگفت پسر ما عمرمان را حرام کردیم برو نزد اقای الهی عارف حضورا وارد دنیای عرفان شو ما چه خیری از فلسفه دیدیم

    3- گفته افلاطون هم موید این است که انچه سید بن طاوس و دیگران بیان نموده اند درست است

    www.tabnak.ir/fa/news/281640/ملاصدرا-و-سیاست-مدُن

    غلامرضا اعوانی : ملاصدرا فلسفه سیاست داشت و ملامت ملاصدرا از بابت نپرداختن به سیاست اشتباه است
    پاسخ:
    دهقانی:

    من هم با دکتر اعوانی موافقم و به اعتقادم نباید ملاصدرا را ملامت کرد.

    اما معتقدم ملاصدرا فلسفه سیاست به وسعت آنچه که افلاطون و ارسطو و مدرنیست‌ها دارند،‌ ندارد.

    چرا که ملاصدرا خوب فهمیده بوده است که در جامعه‌ای که قرار است با فقه اداره شود، نیازی به تدوین فلسفه سیاسی نیست.

    و به اعتقادم باید ملاصدرا را به خاطر این قهم دقیق و عمیق، تحسین کرد.

    اصلا عرفان و فلسفه میخواهند مسائلی ماند لقا الله که هدف خلقت است را توضیح دهند میخواهند جایگاه دین در عالم را تبیین کنند درست است که ما به فلسفه سیاسی به ان معنا نیاز نداریم با بحث امامت و خود دین منتها حکومت دینی پشتوانه فکری و عرفانی نیاز دارد یا بهتر است بگوییم نیاز است اهداف دین تبیین عقلی عرفانی شود فلسفه حکومت معصوم این است که جامعه بوسیله معصوم تنظیم شود و در تعادل باشد برای اینکه بتواند به سوی خدا سیر کند این نیاز به تبیین دارد اگر زمان معصوم بود خود معصوم تبیین میکرد ولی حالا همینطور که خود فقه نیاز به برسی دارد مسائل عقلی و عرفانی دین هم نیاز به تببین دارد برای چه نماز بخوانیم برای قرب الهی قرب الهی چیست که برای تبیین ان بحث منازل عرفانی پیش می اید بعد سوال این است که پشتوانه حرف عرفا چیست گویند شهود خوب شهود ایا قابل اطمینان است نیاز به بر هان پیش می اید
    سلام.
    همه ی نظرات رو خوندم، ولی ببی زحمت به این دو سوال جواب بدید:

    1- در حرکت جوهری ملاصدرا یا برهان صدیقین که شما می فرمایید بنای اون بر مبنای شریعت نیست، معاد و خیلی از چیزهای دینی ثابت میشه.
    حالا بالاخره این مباحث فلسفه محسوب می شوند یا کلام؟

    2-  آیا از فلسفه(اسلامی) میشه به حق رسید یا نه؟( بزرگانی مثل امام یا علامه که فیلسوف بودند، چون از فلسفه عبور کردند به این درجات رسیدند یا اینکه توسط فراگیری فلسفه و استفاده از آن در تمام زمینه های فکری و  زندگی به این عظمت رسیدند؟)
     
    با تشکر
    پاسخ:
    علیک سلام

    1- کلام در روش اثبات مباحث خود به شریعت ملتزم است. اما فلسفه ملتزم نیست. به همین دلیل برهان صدیقین و حرکت جوهری،‌ فلسفه هستند و نه کلام چون برای اثبات مدعای خود از شریعت و آیه و روایت مدد نمی‌گیرند.

    2- از فلسفه و عرفان میشه به حق رسید،‌یعنی چی؟

    یعنی کسی که فلسفه بخواند لزوماً به مقام عبودیت برسد؟

    نه این چنین تلازمی وجود ندارد.

    یعنی اگر فلسفه بخوانیم راحت‌تر بندگی خواهیم کرد؟!

    مطمئن نیستم.

    امام و علامه را هم چندان نمی‌توان وجه موفقیت‌شان را در یک کلمه خلاصه کرد.

    برادر فلسفه و عرفان که جای خود دارد اگر قران و روایت هم بخوانی ولی التزام عملی نداشته باشی هرگز به حق نخواهی رسید ای بسا قران خوانی که قران او را لعنت کند

    عرفان شرح حقایق قران است به لسان باطن خوبی عرفان این است که افق را به ما نشان میدهد به ما نشان میدهد که انسان تا کجا وسعت دارد و تا کجا میتواند برود عرفان راه را نشان میدهد اگر بروی میرسی والا نه

    قران لقا الله فرموده ولی معصومین نتوانستند به لحاظ گرفتاریهای زمانه و شرایط تحمیل شده شرح حقیقت انرا بیان نمایند البته در دعاها مانند مناجات شعبانیه یا شاهد کل نجوی دعای سمات مطالب عالیه مطرح شده ولی سربسته عرفا به مدد قران و مدد باطنی معصومین تا حد عالی انها را شرح دادند ولی راه رفتنی را باید طی نمود باید عملا سیر کرد منازل را طی نمود تا به حقیقت رسید

  • azhameja.blogfa.com
  • مطالعه کتاب علی و فلسفه الهی علامه طباطبایی در این زمینه راهگشاست

    انصافا اقای طاهرزاده در کتاب زندگی ذیل شخصیت امام - که میشود گفت حاصل تفکر عقلی قلبی چندین ساله ایشان است- این مطلب را خوب بحث نموده و دیگر نیازی به این بحثها نیست

    پاسخ:
    دهقانی:

    الحمدالله  که بالاخره نسخه حل شده تمام مشکلات رسید و  و فلسفه که دو هزار و پانصد سال قدمت دارد را می‌‌توان جایگاهش را با خواندن همین یک کتاب شناخت.

    دوست عزیز و توصیه می‌کنم به خواندن همان یک کتاب اکتفا بورزید و وقت خود را نیز با نوشتن کامنت و پیگیری عرایض بنده در این وبلاگ به هدر ندهید.

    موفق باشید

    به هر حال فرمود مومنین را تذکر دهید ان شا الله نافع است

    سلام
    دستتان درست که محظوظ شدیم اساسی.
    با اینکه هیچ دستی بر فلسفه ندارم اما از امروز مشتاقانه منتظر قسمت سوم بحثتان هستم.
    چند روزی هست که به وبگاهتان معتاد شده ام.
    از دوست دانشگاه کاشانیتان با شما و اینجا آشنا شدم.
    ما خیلی تلاش کردیم تا نشریات آزاد شود که بحمدالله بعد از چند سال انتظار بالاخره به نتیجه رسید. شاید هم از نیت پاک جناب شما و رفیق شفیقتان باشد و یا اگر به دید توحید افعالی بنگریم ضرورت مطرح شدن این مباحث و اراده ی باری تعالی بر نشر آن.
    در هر حال باز هم مثل گذشته اینجا را به دوستانم پیشنهاد خواهم کرد
    به امید دیدار (به ویژه اگر به کاشان آمدید)
    یا علی مدد
    موفق باشید
    پاسخ:
    سلام علیکم

    ممنون از حسن نظر شما

    موفق باشید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی