ماجرای «تبحر در علوم» چیست؟
چون معصوم نیستم، نمیتوان انتظار داشت که نوشتههای این وبلاگ، خالی از نقص باشند. قصدم از نگارش مقاله «ما و مسأله رسالت تاریخی» این بود که ابتدا اصل صورت مسأله و امهات مطلب را طرح کنم و سپس در ادامه، با گفت وگو و نظرات دوستان و اساتید، نقاط ضعف و نقص مطلب را حک و اصلاح کنم.
مقاله «ما و مسأله رسالت تاریخی» را خدمت استاد طاهرزاده ارائه کردیم و از محضرشان درخواست کردیم که نقاط ضعف آن را به ما بنمایانند. ایشان همواره به ما لطف داشتهاند و این بار نیز بزرگواری فرموده و پیرامون مقاله حقیر، چندنکته کلیدی را مطرح فرمودند.
با کسب اجازه از محضر ایشان، متن ارسالی ایشان را نقل میکنم:
باسمه تعالی
پس از سلام خدمت برادر عزیزم جناب آقای دهقانی
- همانطور که مستحضرید اساسیترین عامل حیات فعّال و با نشاط هرکس در گرو حضور در رسالت تاریخیاش پدید میآید و هوشیاری هرکس به آن است که بفهمد رسالت تاریخی او چیست، حضرت محمد «صلی الله علیه و آله و سلم» با درک رسالت تاریخی ِ خود آماده شد تا مأمور به ابلاغ وَحی الهی شود و مولوی در ذیل درک رسالت تاریخی حضرت محمد «صلی الله علیه و آله و سلم»، متوجه رسالت تاریخی خود شد و حماسهی سرودن مثنوی و دیوان شمس را آغاز کرد و در تمام تاریخ خود را حاضر نمود و منشأ آن شد که شد. ملاصدرا نیز با درک رسالت تاریخیاش توانست اسفار اربعه و سایر آثار خود را تدوین کند و درحیاتی فعاّل و با نشاط یکلحظه از پای ننشیند. علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» با درک رسالت تاریخی خود المیزان را تدوین نمود و نهتنها در هیچ لحظهای احساس خستگی نکرد، بلکه خود را در همهی تاریخ حاضر دید و المیزان را با توجه به چنین حضوری که در تاریخ برای خود احساس میکرد نوشت و از همه مهمتر حضرت روحالله«رضواناللهعلیه» بودکه نهتنها با احساس حضور در تاریخ مکتب خود را در عمل و نظر تدوین نمود بلکه متوجه بود حاصل زحمات گذشتهگان در راستای تحقق این رسالت تاریخی معنا پیدا میکند، همچنانکه معنی حیات آیندگان با درک جایگاه تاریخی خود در ذیل اندیشه امام معنیدار میشود.
دعای ندبه که هر روز جمعه میخوانیم برای آن است که در جستجوی رسالت تاریخی خود خط اصلی را گم نکنیم و در آن خط هرکجا تقدیر ما است قرار گیریم حتی اگر آن تقدیر امام جماعت یک مسجد در گوشهی روستای دورافتادهای باشد، با همهی تاریخ ارتباط داریم.
بحمدالله روی موضوع ارزشمندی دست گذاشتهاید . فقط به نظر بنده در قسمت «ج» از منزل خامس خلطی بین علم و عمل شده. سخن آن است که میتوان بر همین علوم متبحر شد و آن را تغییر جهت داد. شما نوشتهاید مثل آن است که چند بار زنا را بیازمائیم . در این جا بین علم با عمل خلط شده. در علم، عقل و اندیشه در میان است و تا عقل و اندیشه در میان باشد- و نه تقلید- همواره انسان به بازخوانی آنچه دارد میپردازد و جلو میرود، مثل برخوردی که مسلمانان با فلسفهی یونان کردند، چون همواره اندیشه در میان بود سیر اندیشه به حکمت متعالیه رسید که نسبت به فلسفهی یونان بسیار به فرهنگ اهل بیت علیهم السلام نزدیکتر است. تفاوت آقای هاشمی با رهبری نیز در همین است که رهبری بر علم تکیه می کنند و آقای هاشمی بر تکنولوژی.
موفق باشید
...
صحبتهای دیگری نیز در این ایام پیرامون «ما و مسأله رسالت تاریخی» با دوستان داشتم. نظرات دوستان حاکی از آن بود که گویی برخی مطالب، در مقاله به خوبی طرح و تبیین نشدهبود. عمده این موارد از این قرار بود:
- بحث «لزوم تبحر در علوم کنونی» - منزل خامس، قسمت جیم
- نقش «ولایت فقیه» در شناخت اولویتها و رسالت تاریخی
- نقش اعتقاد به «نفی کلی غرب» در استمرار استکبارستیزی
- ابهام در تفاوت نگاه کانت و به طور کلی فلسفه غرب با نگاه علامه طباطبایی و به طور کلیتر نگاه ما.
- نقش پیشرفت تکنیکی در عرصه مبارزه با استکبار با توجه به آیه «واعدوا لهم مااستطعتم من قوه»
- سر اصرار بر نقد «تکنیک».
- عدم پیشنهاد یک کار ایجابی و اکتفاء به نقد غرب که صبغه سلبی دارد.
- ابهام در امکان درک رسالت تاریخی با «عقل» خود.
از جمله مواردی که هم استاد طاهرزاده و هم سایر دوستان نقص آن را تذکر دادهبودند، منزل خامس،بند جیم بود. در این بند، بحث «لزوم تبحر در علوم کنونی» مطرح و مورد نقد قرار گرفته بود. اما توضیحات بنده به هیچ وجه وافی به مقصود نبود. به همین دلیل لازم دیدم قدری در این رابطه توضیح دهم. اکنون اگر بخواهم این بند را بازنویسی کنم، این گونه خواهم نوشت:
هدف سوم- «غرض از تحصیل علم در دانشگاه آن است که باید ابتدا در همین علوم موجود، متبحر شد تا به تدریج جهتگیری این علوم را تغییر دهیم.»
منظور نظر قائلان به هدف سوم را میتوان در چهار اصل زیر خلاصه کرد:
اول، ایشان پذیرفتهاند که جهتگیری علوم کنونی فاسد است.
ثانی، تصمیم خود بر تغییر جهت علوم را انکار نمیکنند و در پی آناند که خود را برای آن آماده و مهیا کنند.
ثالث، نقطه شروع حرکت برای «تغییر جهت در علوم»، را کسب قوت علمی در آن میدانند.
رابع، معتقدند باید به تدریج «روح دینی» در این علوم دمید.
صحت «اصل اول» و «اصل ثانی» محل اتفاق است و نزاعی در آن نیست. اما در اصل «رابع»، نحوی ابهام و کلیگویی دیده میشود.
منظور از دمیدن «روح دینی» چیست؟ مسلماً منظور، مطابقت یا عدم مطابقت علوم موجود با احکام «فقهی» دین نمیتواند باشد. پس لابد، منظور انطباق این علوم با «مبادی تفکر دینی» است و تفکر دینی چیزی نیست جز منظر دین به «عالَم»، «آدم» و «خدا».
در وضع کنونی، درک ما از دین، بیش از آنکه مبتنی بر یک «بینش دینی» باشد، مبتنی بر یک «گرایش دینی» است. مسلم این «گرایش دینی» چون ریشه در فطرت الهی بشر دارد، امری مقدس است و چه بسا که اگر این «گرایش دینی» وجود نداشته باشد، هیچ چیز رنگ دین به خود نگیرد. اما باید دانست برای تغییر جهت علوم، علاوه بر «علقه دینی» و «عهد قلبی با دین»، نیازمند «بینش دینی» نیز هستیم.
چند نقد اساسی نیز به «اصل ثالث» وارد است. اصل ثالث مدعی بود که نقطه شروع تغییر جهت علوم تبحر در آنهاست.
نقد اول آن است که آیا حقیقتاً دانشجو و اساتید دانشگاه ما، با مبادی «تفکر دینی» آشنایند و این تفکر دینی، کی، کجا و چگونه به آنان تعلیم شدهاست تا آنان بتوانند جهتگیری علوم را تغییر دهند؟ ماکه به یاد نداریم در نظام احمق پرور دبستان تا دانشگاه چیزی از مبادی تفکر دینی به ما آموخته باشند!
نقد دوم، اگر دانشجوی ما به مبادی تفکر دینی آشنا نباشد، یقیناً بواسطه تنفس در فضای علوم فاسد کنونی، دیر یا زود خود نیز در جهت همین علوم حرکت خواهد کرد و آب این رودخانه آنان را با خود خواهد برد.
نقد سوم، آنکه مدرنیته یک تمدن بزرگ و با مبادی تفکری چهارصد ساله است. نمیتوان با اکتفاء به این تصور، که برخی علوم موجود «فاسد»ند، مدعی «تغییر جهت» آن علوم شد. بدیهی است برای تغییر در جهتگیری علوم کنونی، باید در بادی امر خود دریافته باشیم که وجه فساد این علوم ناشی از چیست و این علوم بر بنیان چه اصول موضوعهای بنا شدهاند. درک زیربنای این علوم، جز با رسوخ در «مبادی تفکر غربی» میسر نیست. آیا حقیقتاً حزب الله با مبادی تفکر مدرن آشناست تا خود نیز در مقام تغییر جهت در علوم، ناخواسته با همان پیش فرضها تولید علم نکند؟
وقتی همه ما سیر خطی تاریخ را پذیرفتهایم و تقسیم بندی علوم به شکل «فنی- تجربی- انسانی» که تقسیم بندی مدرنیته از علوم است را مفروض انگاشتهایم و هزاران پیش فرض مدرن دیگر در نگاه ما به عالم وجود دارد سخن گفتن از تغییر جهت در علوم بسیار سادهلوحانه است.
اگر در امر اول ما از فقدان بینش دینی بیبهره بودیم و تنها گرایشی دینی داشتیم در این مسأله – شناخت مبادی تفکر غرب- فقر ما به مراتب بیشتر است.
مگر آنکه مدعی شویم تحول در علوم کار همگان نیست و تعداد معدودی هستند که باید با آن مبادی آشنا باشند. اما در این صورت، باز هم «تحصیل» در دانشگاه از هدف خود تهی خواهد شد و تنها به ابزاری برای کسب شغل مبدل میشود که سرانجام این باور اخیر نیز پیشتر تشریح شد.
نقد چهارم، آنکه اساساً علم مدرن و تکنولوژی همزمان با هم رشد کرده و شکوفا میشود. علم مدرن علم «ابزار ساز» است. حتی علوم پایه مانند شیمی محض و یا فیزیک محض نیز که به قصد ابزارسازی آموخته نمیشوند، در نهایت زیربنای ساخت تکنولوژی هستند و تنها از این حیث، محل اعتنا هستند. نظریه نسبیت انشتین و فرمول به ظاهر ساده E=mc2 ربط وثیقی با ساخت بمب اتم و رآکتور فوزیون و فیسیون دارد. این گونه نیست که بتوان تنها با اکتفاء به «آموختن» فیزیک در آن به «تبحر» رسید. «تبحر» در این علوم منوط به رعایت همزمان سه اصل «آموزش»،«پژوهش» و «ابزارسازی» است. این هر سه باید در کنار هم باشد و گرنه «درخت» علم مدرن، «میوه» نمیدهد. قیاس علوم مدرن با فلسفه یونان نیز وجهی ندارد. چرا که فلسفه علم دانش به احوال موجودات است و در این دانش غرضی عملی را پیگیری نمیکند و معیار صدق و کذب قضایایش نیز مطابقت با خارج است در حالیکه در علم مدرن «هدف عملی» مد نظر است و معیار حقانیت نیز «کاربرد عملی» است. علم مدرن اگر آموخته شود و در عمل به کار نیاید از ذات خود تهی شدهاست، اما فلسفه را میتوان آموخت و از آن انتظار ابزارسازی نیز نداشتهباشیم.
راز آنکه اکنون علم در کشور ما پا نمیگیرد همین است که «آموزش» و «پژوهش» و «صنعت»- که این آخری وظیفه ابزارسازی را به عهده دارد- از یکدیگر جدا افتادهاند. البته میتوان با یک نگاه انتزاعی گفت علم مدرن را میآموزیم اما از خیر پژوهش و ابزارسازی میگذریم اما جهان خارج ظرف اتحاد است و نه انتزاع. انتزاع تنها در مقام ذهن مفید است و نه در مقام حضور در خارج. اگر میتوانستیم با یک نگاه انتزاعی علم مدرن را بگیریم و از خیر تکنولوژی بگذریم و خب از همان اول و با همان نگاه انتزاعی تکنولوژیهای خوب را میگرفتیم و بدیهایش را رها میکردیم. چه نیاز بود با نفی کلی غرب پدر خودمان و بقیه را درآوریم!
نگاه انتزاعی به رابطه علم و تکنولوی موجب نمیشود که ما در این علوم پیشرفت کنیم. مگر آنکه ما نیز به ابزارسازی رو بیاوریم. ابزارسازی نیز اگر رسالت تاریخی ما قرار گیرد، ما نیز همان خواهیم شد که سایرین شدهاند. منتها برای این مقصود باید بهای آن که همانا آخرت است بپردازیم.
سایر مواردی که در ما و رسالت تاریخی مبهم یا ناقص طرح شده بود، را ان شاء الله در هفتههای آتی تبیین خواهم کرد.
یا علی
- ۹۰/۰۹/۰۵
1-{این تفکر دینی، کی، کجا و چگونه به آنان تعلیم شدهاست تا آنان بتوانند جهتگیری علوم را تغییر دهند؟ ماکه به یاد نداریم در نظام احمق پرور دبستان تا دانشگاه چیزی از مبادی تفکر دینی به ما آموخته باشند!}(«تفّکر/جهان بینی دینی» را مقایسه کنید با «دین شناسی» غربی و آموزش «فروعی» که جایگاه «اصول اسلام» چون اصل بنیادی «توحید» که قرآن و ادیان بر آن استوارند و آدمی «تنها» بر پایه آن می تواند در راه «انسان گشتن» گام بردارد! و از پوچی و نیست انگاری خورد کننده جهان مادی شده غرب برهد!
شما فلسفه یونانی «اثبات وجود»(با لعاب و ظاهری از اسلام)را که در «جایگاه ضعف» و «ترس» در مقام مقابله با منکران نوپدید غرب است مقایسه سازید با «روش پیامبران» و در صدر آنان پیامبر اکرم که در قرآن بسیار مشهود است که:
یک- هیچ نبود جز «دعوت به معروف ها و نهی از منکرهایی که با فطرت مردمان عصرشان قابل ادراک بوده.
دو-و آنکه هیچ یک در پی «اثبات وجود» خداوند نبودند که خداوند خود آشکار در همه جا هست «هُوَ مَعَکمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ» (حدید-4) و هر انسانی خداوند را در قلب خود حس می کند که «أَفِی اللّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرَکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى »(ابراهیم-10))و پیامبر هم با صفت نذیر و بشیر خوانده شده و اینکه «فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ ! لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ الَّا مَن تَوَلَّى وَکَفَرَ فَیُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذَابَ الْأَکْبَرَ إِنَّ إِلَیْنَا إِیَابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا حِسَابَهُمْ »(غاشیه -21-26.) و او هیچ گاه با صفت «اثبات گر وجود» برای منکران وصف نگشته است!
و اینکه تمام قرآن ذکر/یادآوری خوانده شده«إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ» (سوره ص-87 )) و نه جزوه اثبات!
و اگر خلاصه بگوییم ریشه قرآن به معنی «خواندن» است(یعنی «خواندنی»)و به انسان در طول آیاتش می آموزد که چگونه (اقراء) را در جهان صرف سازد و جهان را بنگرند/بخواند و در آیات بنگرد و نشانه ها را دریابد!نشانه هایی که در همه جا هست اگر چشم ها با «مسخ مدرنیسم» و «فسون لیبرالیسم» دچار کم سویی و اعوجاج بینی نشده باشد!