تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

چند  روز پیش دیدمش. گوشه نمازخانه خوابگاه تنها نشسته بود.

دیدم فرصت خوبی است که بروم و با او حرف بزنم.

گفتم: وقت داری؟

گفت: بله.

گفتم: خیلی وقت است که می‌خواهم چند تذکر دلسوزانه بهت بدهم. دنبال یک فرصت می‌گشتم که بنشینیم و با هم صحبت کنیم.

گفت: خوشحال می‌شوم بشنوم. الان هم حدود یک ساعتی وقتم آزاد است.

گفتم: ببین برادر! من با همه افکار و نظراتت مخالف نیستم. و حتی شاید خودم هم بعضی حرف‌هایت را قبول داشته باشم. اما به نظر من بزرگترین اشتباه تو، روشت است. به نظر من با روشی که تو داری باعث می‌شود در درازمدت به بیراهه بروی. و ممکن است خیلی های دیگر را هم با خودت به سردرگم کنی.

گفت: ممکن است بیشتر توضیح بدهی که روش من چه اشکالی دارد؟!

گفتم: اشکال و اشتباه اول تو این است که فکر می‌کنی در مسائل  فکری مهم و  پیچیده،  می‌توانی خودت به تنهایی به نتیجه برسی و به جای این که بروی دست به دامن علما و بزرگان بشوی و سعی کنی که با استفاده از نظرات آنها، این مسائل پیچیده را حل کنی، فقط به فکر و عقل خودت تکیه می‌کنی!

در حالی که عقل ما محدود است و نباید فکر کنی می‌توانی با این عقل محدود و مطالعه چند تا کتاب دست و پا شکسته همه حقیقت را بفهمی!

خودت هم می‌دانی که تو کارشناس دین نیستی و باید اول در محضر علما شاگردی کنی تا بعد از مدتی بتوانی با کمک آنها مسائل فکری را حل کنی.

اشکال دومت هم این که به نظر من نباید مطالبی را که مورد تأیید اسلام شناسان نیست را در فضای عمومی مطرح کنی و جو را متشنج کنی.

اما تو معمولاً حرف‌هایت را بی مهابا در محافل عمومی مثل دانشگاه‌ ها مطرح می‌کنی و باعث ایجاد تنش می‌شوی.

بعد از این که این حرف‌ها را گفتم، ابتدا چند لحظه‌ای سکوت کرد و بعد گفت:

بحثی که مطرح کردی موضوع بسیار مهمی است. و من خود نیز مدت مدیدی است که به این موضوع اندیشیده‌ام. و البته پیش از تو نیز این انتقادات را افراد مختلف به من ایراد کرده بودند.

و همین کثرت انتقادات وارده، مرا وادار می‌کرد که به صورت جدی به این موضوع توجه کنم و در باب آن بیاندیشیم و تلاش کنم که این پرسش جدی را پاسخ بدهم که اساساً چه کسی صلاحیت فهم و اظهار نظر پیرامون دین را دارد؟!

و نیز بیان نظرات در فضای عمومی چه شرایط و آدابی دارد؟!

اما با این حال هر چه مدت زمان بیشتری می‌گذرد، بیشتر به این نظر تمایل پیدا می‌کنم، که این انتقادات نه تنها وارد نبوده و نیستند بلکه اساساً طرح همین انتقادات خود خبر از انحطاط تاریخی ما می‌دهد.

گفتم: منظورت چیست؟! این حرف که ما باید همیشه دست به دامن علما بشویم چه ربطی به انحطاط تاریخی و این حرف‌ها دارد؟! من می گویم که تو کارشناس دین نیستی و کسی که کارشناس دین نیست نباید در فضای عمومی نظراتش را مطرح کند. فکر می‌کنم که این مطلب خیلی بدیهی و ساده باشد.

مگر این که خدای ناکرده تو دنبال این باشی که با زدن این حرف‌ها در فضای عمومی، هوا و هوس خودت را ارضا کنی و بخواهی برای خودت شهرت دست و پا کنی!

که در این صورت دیگر من تکلیفی ندارم.

گفت: اتفاقاً این هم یکی از علائم انحطاط تاریخی ماست که در بررسی رفتار علمی و عملی افراد، بلافاصله به نقدهای سایکولوژیک و روان شناسانه می‌پردازیم. فی المثل هنگامی که کسی نظری خلاف آمد و مشهور پیرامون «تکنولوژی» را مطرح می‌کند، سریع به دنبال ریشه‌های روان شناسانه  برای کار وی می‌گردیم. و فی المثل می‌گوییم علت بیان چنین نظری، تلاش برای مشهور شدن بوده است!

اما گذشته از این مطلب، به موضوع بحث خود بازگردیم.در باب موضوع مورد بحث ما، باید این مطلب را تصدیق کرد و گفت البته این مطلب جای انکار ندارد که انسان ذاتاً محدود و متناهی است.

و انسان محدود و متناهی هیچ گاه نمی‌تواند ادعا کند که همه حقیقت را به چنگ آورده است.

به همین دلیل آدمی، همواره در مسیر کشف حقایق، در راه تحقیق است.

و طریق تحقیق اقتضا می کند که  انسان همواره با آمادگی و فروگشودگی نسبت به سخنان و نظرات دیگران گوش فرا دهد.

و هیچ کس نمی‌تواند خود را از شنیدن سایر نظرات بی نیاز ببیند.

گفتم: منظور من فقط شنیدن سایر نظرات نبود. منظور من رجوع به علما و اسلام شناسان بزرگ است.

آیا قبول داری که انسان تا در محضر علما تلمذ نکند حق ندارد ادعای فهم و تفکر کند؟!

گفت: حقیقتاً مایلم نظرت را بپذیرم. اما مشکل این است  که می‌بینم در این صورت، دچار اشکالاتی می شوم.

گفتم: چه اشکالی؟!

گفت: اولین اشکالی که پیش می‌آید این است که «اسلام شناس» کیست و «اسلام شناسی» چیست؟!

و به عبارت دیگر چه خصوصیاتی لازم است تا یک نفر را «اسلام شناس» بدانیم؟!

گفتم: چرا بحث را بیهود پیچیده می‌کنی؟! معلوم است دیگر اسلام شناسان علما و بزرگانی هستند که عمر خود را وقف یادگرفتن دین کرده‌اند. مثلاً آیت الله ...

گفت: ببخشید کلامت را قطع کردم. آیا منظورت از علما و بزرگان، همین بزرگوارانی هستند که در حوزه‌های علمیه درس خوانده‌اند؟!

گفتم: خب معلوم است دیگر ...

گفت: باز هم از این که کلامت را قطع کردم، پوزش می‌خواهم. ولی یک پرسش دیگر به ذهنم رسید و آن این که اساساً چگونه می‌توان مطمئن بود که افرادی که سیر رایج و مرسوم در حوزه‌های علمیه را طی کرده‌اند، حقیقتاً «اسلام شناس» هستند و می‌توانند دین را بفهمند؟!

گفتم: چرا بیخود به بحث‌های حاشیه‌ای می‌پردازی؟! بر فرض هم که نظام حوزوی ما دچار نقایصی باشد، مسلماً کسی که همین سیر را طی نکرده، حق ندارد که بگوید نظر اسلام را فهمیده‌ام و آن را در فضای عمومی مطرح کند.

علمای بزرگ ما هر کدام در کنار نظام حوزوی رایج خودشان در رشته‌های مختلف مانند فلسفه، کلام، عرفان، حدیث و تاریخ و ... مطالعه کرده‌اند.

به همین دلیل هم من گفتم که باید به نظرات اسلام شناسان و علمای بزرگ رجوع کرد. و نه هر عالم و یا روحانی درس خوانده حوزه.

گفت: اما اشکال این است که به نظر می‌رسد مسیر علمی حوزه‌های علمیه ما – چه در عرصه رسمی و چه در عرصه غیر رسمی- نه تنها ضمانت نمی‌کند که بتوان نظر دین را فهمید، بلکه به نظر می‌رسد که این سیر گاه خود به مهمترین عامل عدم فهم  نظر دین منجر می‌شود!

و این عدم فهم صحیح از دین نیز نه تنها با علومی که تو نام بردی، اصلاح نمی‌شود بلکه از قضا نقش داشتن همین علوم در فهم اسلام مورد تردید و پرسش قرار دارند.

صریح بگویم، با توجه به این نکته، من اساساً در «اسلام شناس» بودن تمامی کسانی که مد نظر توست تردید دارم.

و طبیعی است که وقتی که در اسلام شناس بودن آنها شک داشته باشم، هیچ لزومی ندارد که بنا به تعبیر تو در محضر آنها «تلمذ» کنم.

البته شنیدن نظرات دیگران همواره ضرورت دارد.

اما حساب شنیدن و استماع نظرات دیگران، غیر از التزام و تعهد به آن نظرات است.

و این مطلب موجب نمی‌شود که نظر علمای مصطلح بر سایر افراد و متفکران را متمایز تلقی کنیم.

گفتم: واقعاً چه حرف‌هایی می‌زنی؟!

یعنی این همه آیت ا.. و علامه، «اسلام شناس» نیستند و توی الف بچه اسلام را فهمیده‌ای؟!

گفت: من عرض نکردم که آن بزرگواران اسلام را نشناخته اند. و یا این که بنده «اسلام شناس» هستم!

 بلکه فقط عرض کردم که در اسلام شناسی آنها تردید دارم!

و بین این دو سخن تفاوت زیادی وجود دارد.

علاوه بر این منظور این نبود که عظمت و بزرگی آن بزرگواران انکار شود.

بلکه چنان که تصریح کردم، به نظر  می‌رسد که اساساً صحت و سلامت راه و طریقتی که آنان در پیش گرفته‌اند، خود محل تردید است.

و تردید را باید با گفت و گو از میان برداشت.

و نه این که با تلخی و تندی، پاسخ داد!

اگر تو تصور می‌کنی که علما و بزرگان مورد نظرت، حقیقتاً «اسلام شناس» هستند، باید از این مطلب را با متانت دفاع کنی!

وگرنه با تلخی و تندی، هیچ چیز را نمی توان اثبات کرد!

من اگر مدعی هستم که در اسلام شناسی بزرگان مد نظر شما جای تردید است، برای سخن خود دلایلی دارم.

که اگر مایل باشی می‌توانم آنها را با تو در میان بگذارم و اگر این دلایل را نادرست ارزیابی کردی با رد آنها، من را هم از این گمراهی بیرون بیاوری.

گفتم: بعد از این حرف‌هایی که زدی دیگر خیلی علاقه ندارم که بحثم را با تو ادامه بدهم. ولی برای این که فکر نکنی که حرف‌هایت درست است، می‌خواهم بنشینم و دلایلت را بشنوم و با نقد آنها نشان بدهم که چقدر راهی که در پیش گرفته‌ای اشتباه است!

گفت: مانعی ندارد. بهتر است که گفت و گوی خودمان را به بررسی بررسی سیر رایج در حوزه‌ها و اثر آنها در شناخت اسلام، معطوف کنیم.

تا جایی که من مطلع هستم در حوزه‌های علمیه ما دروس اصلی این موارد هستند:

آشنایی با زبان و ادبیات عربی - شامل صرف، نحو و بلاغت-، منطق، اصول و فقه.

بدیهی است که فهم دین، جز با فهم متون دینی میسر نیست.

و هر فهمی از دین بایستی مبتنی بر یک تفسیر و استناد به متون مقدس صورت گیرد.

و فهم متون مقدس- و در رأس آنها قرآن- مهمترین عامل در فهم دین است.

و حتی سایر متون مقدس دینی- مانند روایات- را بایستی به مدد قرآن فهم و تفسیر کرد.

چنان که در میان روایات، گاه روایات جعلی وجود دارد، و یک عالم دینی تنها به کمک قرآن می‌تواند روایات صحیح را از سقیم تشخیص دهد.

با در نظر گرفتن این نکات، می توان ادعا کرد که فهم متن مقدس- یعنی قرآن- جوهره فهم دینی را تشکیل می دهد.

و نسبت هر فرد یا نظام و سیستمی که می‌خواهد به فهم دین بپردازد، را بایستی به فهم متن مقدس- قرآن- در نظر گرفت و در مورد آن قضاوت کرد.

حال می‌توانیم به بررسی تک تک عناوین و علومی که در حوزه‌های علمیه ما مورد مطالعه و تدریس قرار می‌گیرند پرداخت.

تصور رایج در میان ما این است که برای فهم دین به تسلطی فوق العاده بر زبان عربی نیاز است.

و به همین دلیل در طرح دروس حوزه‌های علمیه کتب متعددی برای آشنایی و تسلط به زبان عربی، در نظر گرفته شده است.

و چون می‌پنداریم که این تسلط هم به آسانی و برای هر کسی پدید نمی‌آید، معمولاً تصور می‌کنیم که به راحتی امکان فهم مقدس برای انسان‌های معمولی فراهم نیست.

اما مشکل این است که این تصور که برای فهم متون دینی، به تسلط فوق العاده به زبان و ادبیات عربی نیاز هست، خود در تعارض آشکار با تعالیم دینی و حتی با نصوص متن مقدس است.

چرا که بنا به شهادت قرآن- به عنوان مهم ترین و اصلی ترین متن مقدس اسلامی-، «قرآن» کتابی است که برای هدایت همه آحاد بشریت اعم از اقوام و نژادها و زبان‌های مختلف نازل شده است.

حال اگر قرار باشد که برای فهم کتابی که برای هدایت همه انسان ها- و بنا به شهادت خود قرآن حتی جنیان- نازل شده است، یک تخصص فوق‌العاده به زبان عربی نیاز باشد، دیگر چنین کتابی نمی‌تواند نقش هادی برای تمام مردم عالم در جغرافیا، تاریخ و خلقت‌های متفاوت را ایفا کند.

در حقیقت باید گفت آنان که می‌پندارند که برای فهم قرآن، باید تسلطی فوق العاده بر زبان عربی داشت، خود در توهمی بزرگ گرفتار شده‌اند!

زیرا اگر قرآن بخواهد هادی تمام اقوام باشد، بایستی همه اقوام بتوانند آن را بفهمند.

و چون تسلط فوق العاده بر زبان دیگر، برای همه مردم میسر نیست.

پس می‌توان نتیجه گرفت، که تسلط فوق‌العاده بر زبان عربی، شرط فهم متن مقدس نیست.

و صرف یک آشنایی نسبی کفایت می‌کند.

که این آشنایی نسبی نیز، نیاز به طی مدارج علمی خاص و دشوار ندارد.

اما علم دیگری که در حوزه‌های ما مهم تلقی می‌شود و شرط و مقدمه فهم دین و متن مقدس انگاشته می‌شود، علم «منطق» است.

اگرچه برای فهم قرآن، به آشنایی نسبی با  زبان عربی نیاز بود، اما در موضوع علم منطق می‌توان ادعا کرد که برای فهم دین و مهمترین متن قدسی آن یعنی قرآن، نه تنها نیازی به آشنایی با علم «منطق» نیست، بلکه اساساً علم «منطق» مانع فهم صحیح و درست از قرآن و دین می‌شود.

و می‌توان پا را از این فراترنهاد و ادعا کرد که قرآن یکی از غیرمنطقی‌ترین کتبی است که تاکنون به دست بشریت رسیده!

گفتم: واقعاً هرچه بیشتر می‌گذرد و حرف‌هایت را می‌شنوم، متوجه می‌شوم که اگر  انسان خود را از علما جدا کند، به چه سرنوشت شومی ممکن است دچار شود. تا جایی که ادعا کند که قرآن یک کتاب غیرمنطقی است!

گفت: واقعیت این است که من نمی‌دانستم که «ایمان به منطق»، در کنار «ایمان به خدا و پیامبران و روز جزا»، از لوازم ایمان ناب است!

و نیز نمی‌دانستم که غیرمنطقی دانستن قرآن کفر است وگرنه این گونه صریح و بی پروا نظر خود را بیان نمی‌کردم!

اما حال که کفر خود را اظهار کرده‌ام، بگذار کمی بیشتر افکار الحادی! خود را تبیین کنم و موجب تشویش افکار عمومی شوم!!

بیان مطلب این که مطابق آن چه در علم «منطق» آمده است، انسان شیوه‌های سخن گفتن  متقاوتی دارد.

این شیوه‌ها را می‌توان در چند قالب می‌توان آنها را مطرح کرد. این قالب‌ها عبارتند از: برهان، جدل، خطابه، تمثیل و مغالطه.

در علم «منطق» توضیح داده می‌شود که مغالطه، یعنی غلط سخن گفتن و یا ایجاد غلط عمدی در کلام، مانع سخن گفتن صحیح است.

و چهار مورد دیگر باقی می‌ماند.

در علم «منطق» ادعا می‌شود که از میان چهار صورت - برهان، جدل، خطابه و تمثیل- تنها «برهان» است که ارزش منطقی دارد و موجب ایجاد یقین در مخاطب می‌شود و سایر سخنان وجاهت منطقی را ندارند.

و برهان هم سخنی است که مقدمات و موادش بدیهی و یا منجر به بدیهی باشد و از نظر صورت هم اقسام مختلفی دارد که بدیهی‌ترین شکل آن، قیاس اقترانی شکل اول است.

که به صورت:

« الف، ب است.

همه «ب»ها جیم هستند.

پس الف  جیم است.

(مانند این که گفته می‌‌شود:

علی انسان است.

هر انسانی می‌میرد.

پس علی هم می‌میرد.)

اما در این میان یک مشکل بزرگ وجود دارد و آن این است که هر چه بیشتر در قرآن بگردیم کمتر سخن برهانی- در معنایی که در علم منطق از برهان ارائه می‌شود- پیدا می‌کنیم.

فی المثل در هیچ کجای قرآن نمی‌توان موردی را مشاهده کرده که قرآن مبتنی بر بدیهیات و شکل اول قیاس، مطلبی را بیان کرده باشد!

در حقیقت اساساً قرآن به زبان برهان و منطق سخن نگفته است.

و میتوان ادعا کرد که، هیچ یک از سخنان قرآن ارزش منطقی ندارند و مطابق نظر علم منطق، یقین آور نیستند!

و در مقابل می‌بنیم که در قرآن به دفعات متعدد و به کرات، از تمثیل، خطابه و جدل استفاده شده است!

و این قالب سخن گفتن هم که مطابق نظر علمای منطق، فاقد ارزش منطقی است.

به همین  دلیل بود که در ابتدا ادعا کردم که قرآن یک کتاب کاملاً غیرمنطقی است!

چرا که زبان قرآن، زبانی غیر از زبان منطق است.

و این تصور که  برای فهم دین و قرآن، لازم است که منطق آموخت به این شبیه می‌ماند که تصور کنیم برای فهم یک متن عربی، نیاز به آشنایی با زبان آلمانی داریم!

و بخواهیم در لابلای آن متن عربی مدام قواعد و گرامر زبان آلمانی را پیاده کنیم و یا بخواهیم معنای کلمات عربی آن متن را از لابلای فرهنگ لغت آلمانی پیداکنیم!!

و معلوم است که نتیجه کار چه چیزی خواهد شد!

تلاش برای فهم متن مقدس، با ابزاری که اساساً سنخیتی با آن  ندارد، نه تنها هیچ کمکی در فهم متن مقدس ندارد، بلکه اگر به نتایج فاسد منجر نشود، کمترین اثر آن محروم ماندن از فهم متن مقدس است.

چرا که زبان قرآن اساساً زبان اثبات نیست تا  بخواهیم مطابق با قواعد علم منطق آن را فهم و تفسیر کنیم.

زبان قرآن، حتی از سنخ گزاره‌های انشایی رایج در علم اخلاق هم نیست.

بلکه زبان قرآن، زبان تذکر است.

و منطق نه، تنها صورت سخن گفتن است و نه می‌تواند ارزش و عیار سخنان را نشان دهد.

بخش عظیم سرمایه تفکر بشری، را باید در اشعار یافت که از نظر علم منطق فاقد ارزش است و یقین آور نیست.

اما بشر با همین سرمایه، حیات خود را استمرار بخشیده است.

زبان متون مقدس نیز گرچه زبان شعر نیست، اما زبان منطق نیست.

و از این رو تصور که برای فهم هر متنی- حتی متون مقدس مانند قرآن- باید علم منطق آموخت، نیز خود یک توهم بزرگ دیگر است.

و به دلیل یونان‌زدگی عالم اسلام به مرور «ایمان به منطق»، از لوازم دین تلقی و آشنایی با آن را شرط فهم دین و متن مقدس انگاشته‌ شد.

البته از آن جا که علم منطق ربط وثیقی با فلسفه دارد، در هنگام بررسی نقش فلسفه در فهم دین، باید این مطلب را بیشتر مورد بررسی قرار داد.

و اما علم بعدی که در حوزه‌های علمیه ما به صورت جدی، مورد بحث و فحص قرار می‌گیرد، «علم اصول» است.

چنان که می‌دانیم علم اصول، یک علم اعتباری است و علوم اعتباری موضوع واحد ندارند.

بلکه مباحث مختلف و پراکنده را صرفاً به دلیل یک غرض عملی، کنار یکدیگر گرد می‌آورند و نام آن را یک علم جداگانه می‌گذارند.

به همین دلیل می‌بینیم که در علم اصول گستردگی و پراکندگی زیادی وجود دارد.

اما ما در این بحث بایستی تنها به بررسی آن بخش از علم اصول که به قواعد فهم متن مقدس می‌پردازد، توجه کنیم.

این مباحث در کتب اصولی با عنوان «بحث الفاظ» نامیده اند.

نکته مهم این است که اسلام شناسان این مباحث و قواعد، را خود از متون مقدس به دست نیاورده‌اند!

چرا که برای چنین کاری می‌بایستی ابتدا متون مقدس را بفهمند و حال  آن که بدون استفاده از این قواعد، فهم هیچ متنی – اعم از  متن مقدس و غیر مقدس- میسر  نیست!

و در این صورت یک دور باطل و مصرح ظاهر می‌شود.

ساده تر بگویم، برای دانستن این دسته از قواعد علم اصول، نیاز به هیچ تخصص ویژه‌ای و یا هیچ شناختی از اسلام نیست!

تا بعد در دام این تصور باطل افتیم که فقط اسلام شناسان از این توانایی منحصر به فرد برخوردارند و فقط آنها صلاحیت فهم و تفسیر دین را دارند!

و اما علم «فقه».

اکنون کم و بیش یک تصور موهوم دیگر نیز در میان ما وجود دارد که می‌پنداریم آشنایی با علم فقه، ضمانت می‌کند که کسی صلاحیت فهم دین و تفسیر متن مقدس را داشته باشد.

اما جالب است بدانیم که در فضای رایج کنونی و در مباحث علم فقه، تنها حدود پانصد آیه از شش هزار و ششصد آیه قرآن مورد بررسی قرار می‌گیرد.

یعنی در حدود هفت درصد قرآن!

و خیلی جالب است که ما فکر می‌کنیم یک  فقیه که کمتر از یک دهم قرآن را مورد بررسی و تحقیق خود قرار داده است، به کنه و ذات اسلام رسیده است و اسلام را شناخته و بقیه به کلی از وادی هدایت بیرون افتاده و از نعمت فهم دین محروم شده اند!

اکنون انسان می‌تواند صرفاً با بررسی این پانصد آیه- که به آیات الاحکام مشهورند- و بدون این که حتی یک بار قرآن را  کامل بخواهد و یا سایر متون قدسی – مانند نهج البلاغه و یا اصول کافی را رؤیت کرده باشد- به مقام فقاهت و مرجعیت فقهی رسید!

حال پوچ بودن این تصور که فقیه، همان کسی است که اسلام را شناخته و یک مجتهد و یا مرجع تقلید، تنها کسی است که صلاحیت اظهار نظر در باب دین را دارد، آشکار می‌شود.

گفتم: مگر من گفتم که اگر کسی این علوم را بخواند،کافی است؟! انگار تو هنوز فرق شرط لازم و کافی را نمی‌فهمی!

من گفتم این علوم حتماً باید خوانده شوند. و کسی که این دروس را نخوانده و این مسیر را طی نکرده حق ندارد در مورد دین اظهارنظر کند.

و گفتم که یک اسلام شناس با خیلی علوم دیگر را هم آشناست و به آنها تسلط دارد و با تسلط با آنها اسلام را فهمیده است.

علومی مانند فلسفه اسلامی، عرفان اسلامی، کلام اسلامی، حدیث، تاریخ، تفسیر و ...

گفت: اگر کمی اجازه دهی، در مورد تک تک این علومی که نام بردی به تفصیل صحبت خواهم کرد.

ابتدا بد نیست به فلسفه بپردازیم.

می‌دانیم که سقراط، فلسفه را مشق مرگ، می‌دانست.

شاید گزافه نباشد اگر بگوییم که اکنون و در زمانه ما گذر و گذشت از فلسفه نیز خود مشق مرگ است.

چرا که در زمانه فلسفه زده ما، نقد و گذر از فلسفه، حکم انتحار و مرگ دارد.

البته از بدو ورود فلسفه به عالم اسلام، مخالفت‌های زیادی با فلسفه صورت گرفت.

و این مخالفت‌ها تاکنون نیز ادامه داشته و دارد.

اما مخالفت و تکفیر و ناسزاگویی به فلسفه، غیر از گذر از فلسفه است.

به همین دلیل مخالفان فلسفه، خود نیز عمدتاً فلسفه زده‌‌اند و در حجاب فلسفه و  تفکر  فلسفی متوقف مانده‌اند.

اما با همه این اوصاف بایستی پذیرفت که فلسفه در عالم اسلام، توانسته اثرانکارناپذی از خود به جا بگذارد.

و از آثار این نقش انکارناپذیر همین است که اکنون آشنایی با فلسفه شرط فهم صحیح دین، تلقی می‌شود!

و  برای تبیین نظر دین، از برهان‌های فلسفی اعم از امکان و وجوب، برهان صدیقین، حرکت جوهری و ... مدد گرفته‌می‌شود.

(و مگر نمی‌بینیم که کتاب‌های دین و زندگی- تعلیمات دینی سابق!- ما هم مشحون از براهین فلسفی هستند؟!)

فارابی مؤسس فلسفه اسلامی می‌گفت که دین و فلسفه، حقیقت واحدی هستند و تنها زبان متفاوتی دارند.

او معتقد بود که پیامبر خود یک فیلسوف است.

اما آن چه را که فلاسفه با عقل یافته‌اند، پیامبران با مدد قوه خیال نظاره کرده‌ اند.

بعد از فارابی، سایر فلاسفه مسلمان کوشیدند که این مطلب را اثبات کنند، که فلسفه همان سخن دین را می‌گویند.

فارابی، توحید را به زبان فلسفی تبیین کرد.

بوعلی، در الهیات شفا، نبوت را به زبان فلسفه تقریر کرد.

اما خود در حل مشکله معاد، در ماند.

و این مشکل بعدها به دست ملاصدرا حل شد.

با ملاصدرا، تمام اصول دین، تبیین فلسفی شدند.

و در حقیقت فلسفه‌ای که از یونان وارد اسلام شده، بود به کلی رنگ دینی به خود گرفت.

اسلامی شدن فلسفه، گرچه یک نقطه قوت برای این فلسفه محسوب می‌شد.

اما یک خطر بزرگ را نیز با خود به همراه آورد.

و آن این که، فلسفه هر قدر اسلامی ‌تر شود، این خطر را بیشتر با خود به همراه می‌آورد که به جای خود دین بنشیند!

امری که اکنون کم و بیش محقق شده.

بنحوی که اکنون فلسفه دینی، خود دین و یا دست کم شرط لازم فهم دین تلقی می‌شود.

اگر در  ابتدای ورود فلسفه به عالم اسلام، به دلیل حال و هوای یونانی ‌آن، مسلمانان حاضر نبودند سخن فلسفه را سخن دین تلقی کنند و این امر موجب می‌شد که گاه مانند عزالی و فخررازی سخنانی رادیکال در نقد فلسفه بیان کنند، اکنون که به مرور فلسفه بیشتر رنگ دینی گرفته و از حجم اعتراضات کاسته شده، سخن فارابی در گوش‌ها اثر کرده که فلسفه و دین یک حقیقت هستند و تنها، در زبان تفاوت دارند.

و به همین دلیل در این اواخر، ایمان به یکی بودن فلسفه و دین، به علم اصول و فقه هم سرایت کرد و اثر خود در برداشت‌ها و اجتهاد‌های فقهی نیز نشان داد.

و این سخن که «کل ما حکم به الشرع، حکم به العقل و بالعکس»، به یک قاعده بدیهی در فقه و اجتهاد احکام مبدل شد.

اما مشکل  این بود که معلوم نبود که مرجع صادر کننده این حکم کیست؟!

شرع یا عقل؟!

و شریعت در کجای متن مقدس، چنین مطلبی را ادا کرده است؟!

مهم این است که بدانیم پروژه جمع فلسفه و دین اکنون با موفقیت به پایان رسیده است و درست به همین دلیل است که تصور فهم دین بدون استفاده از باورهای فلسفی تقریباً غیر ممکن می نماید.

اما گذشته از این مباحث، نقد این تصور که فلسفه شرط فهم دین و متن مقدس است، کار دشواری  نیست.

(هر چند باید  دانست که  گذر از اصالت فلسفه با نقد و استدلال رخ نمی‌دهد. اما اگر کسی در پی این گذر و گسست باشد این استدلال‌ها تذکر خوبی می‌تواند برای او باشد)

 چرا که بنا به تصریح خود قرآن، این کتاب بیانگر همه حقایق است  و «تبیان لکل شی» است.

و چیزی که تبیان و بیانگر همه اشیاء است، چطور ممکن است خود بوسیله امری دیگر فهم و تفسیر شود؟!

چنان که ما اشیاء را به مدد نور می‌بینیم.

اما برای دیدن نور، نیازی به چیزی دیگر نداریم.

به همین دلیل باید بتوان قرآن را بدون استمداد از هیچ علمی دیگر فهم و تفسیر کرد.

در حقیقت اگر برای فهم قرآن، نیاز به مقدمات فلسفی بود، می‌بایستی خداوند یک جلد کتاب  فلسفه را نیز به همراه قرآن بر پیامبر خود نازل کند.

و در غیر این صورت، هدایت خود را به شکل تام  و تمام عرضه نکرده بود.

البته ما معمولاً به دلیل فضای یونان‍زده‌ و فلسفه زده تفکرمان، مایلیم تمامی تعابیری که در قرآن به تفکر و تعقل و تدبر دعوت کرده است را به تفکر فلسفی حمل کنیم.

اما مشکل این است که تفکر فلسفی تنها  طریقت تفکر نیست.

بلکه تفکر فلسفی تنها یک طریقت تفکر است.

و قرآن بشر را به تفکر و تدبر دعوت کرده است.

و نه این که تنها صورت تفکر را تفکر فلسفی دانسته باشد و بشر را به تفکر فلسفی فراخوانده باشد!

هر چند بیان این سخنان برای گوش های فلسفه زده، چندان مثمر ثمر نیست.

اما نکته مهم این است که اساساً هنگامی که می‌گوییم‌، فلسفه اسلامی، کلام اسلامی، عرفان اسلامی چگونه و با چه روشی به اسلامی بودن این علوم پی برده‌ایم؟!

و بنا به چه استدلالی آنها را شرط فهم اسلام قرار داده‌ایم؟!

بدیهی است که از مسلمان بودن علما و مؤسسین این علوم، اسلامی بودن علوم نتیجه نمی‌شود.

مگر این که تصدیق کنیم که خود ابتدا به  فهمی از اسلام و بدون استمداد از فلسفه و کلام و عرفان نائل شده‌ایم و بعداً با بررسی محتوای این علوم، به این نتیجه رسیده‌ایم که این علوم اسلامی هستند.

اما رسیدن به مقامات معنوی نیز نمی‌تواند شرط فهم درست از دین باشند.

تا توهم  شود که تنها عرفا و اولیا دین و متن مقدس را فهمیده‌اند.

و ما عوام‌الناس نه دین را می‌فهمیم و نه صلاحیت اظهار نظر در باب آن را دارد!

چرا که در این صورت چند اشکال جدی رخ خواهد داد.

اولاً تمام کفار و ملحدان عالم می توانند ادعا کنند که امکان فهم قرآن و سخنان دین را نداشته اند و پیام آن را نفهمیده‌اند و مخالفت آنها با قرآن، شریعت و دستورات آن، صرفاً به دلیل محدودیت فاهمه بشر و پیچیده بودن متن مقدس بوده.

ثانیاً این که در این صورت دین و متن قدسی- قرآن-  نمی‌تواند هادی تمام بشریت باشد.

چرا که بخش وسیعی از مردم در بدو امر مواجهه با ادیان و هدایت‌های آسمانی، خود انسان‌های مهذب و وارسته‌ای نیستند.

بلکه صرفاً انسان های عادی هستند که در عین داشتن فطرت پاک، ضعفها، جهالت‌ها و رذایل اخلاقی هم دارند.

و در این صورت عموم مردم از هدایت‌های دین و متن قدسی محروم خواهند شد.

و اگر فهم دین و متن قدسی، نیازمند تهذیب و نفس و نیل به مقامات معنوی فوق العاده باشد، اساساً ارسال این کتاب کاری لغو و بی معنا خواهد بود.

و خداوند حکیم کار لغو نمی‌کند.

البته چنان که خود قرآن تصریح کرده، هدایت‌های دین و متون مقدس تنها نصیب کسانی می‌شود که میل به تزکیه داشته باشند و کفر و لجاجت و سنگدلی را کنار نهند.

و نیز در موارد متعدد تصریح کرده که  کسانی که از سر تعمد و به دلیل هوا و هوس هاشان با هدایت‌های قدسی به مخالفت برمی‌خیزند، بر قلب‌هایشان مهر زده می‌شود و  یا بر چشم و گوششان پرده‌ای نهاده می‌شود تا دیگر نتوانند هدایت را ببینند.

اما این مطلب لطمه‌ای به ادعای مطرح شده نمی‌زند.

چرا که بحث بر فهم اولیه و بدوی از قرآن است.

و نه فهم ثانوی و تکمیلی قرآن.

و نیز بحث بر سر کشف بواطن متن قدسی نیست.

تا ادعا شود که باطن قرآن تنها به وسیله مطهرین قابل مس است، و  هر  قدر حسب طهارتش به مس قرآن نائل می‌شود.

چرا که موضوع بحث، «فهم» دین و متن قدسی است و نه «مس» و کشف و نظاره آن.

گفتم: من با دقت به سخنانت گوش دادم.

و برایم خیلی جالب بود که چطور یک مغالطه خیلی بزرگ را برای اثبات حرف‌هایت انجام‌ می دهی!

گفت: چه مغالطه‌ای در سخنان من بود؟!

گفتم: تمام حرف من این بود که هر کسی نمی‌تواند دین و منابع دینی را بفهمد.

و تو مدام برای اثبات حرف‌هایت از قرآن آیه می‌آوری!

برادر! تمام حرف من با تو این است که تو صلاحیت فهم و تفسیر قرآن نداری!

برادر من! این مطلب خیلی ساده است که همان طور که انسانی که بیمار می‌شود برای مداوا به پزشک مراجعه می‌کند.

حرف من با تو این بود که فهم دین هم یک تخصص است مانند تخصص پزشکی.

و همان طور که بیمار به پزشک مراجعه می کند.

ما هم نباید سرخود برای خودمان دارو تجویز کنیم.

بلکه باید به اسلام شناسان بزرگ مراجعه کنیم.

البته اگر بخواهی لجاجت بورزی و فکر کنی که همه چیز را خودت می‌دانی، که بحث دیگری است.

و برایم خیلی عجیب است که آیا واقعاً خودت از این قدر از متناقض حرف زدن خسته نشدی؟!

از یک طرف معتقدی که اسلام شناسان، اسلام را نشناخته اند و از طرف دیگر معتقدی که همه می‌توانند اسلام را بفمند!

خیلی جالب است که تناقضی به این بزرگی در حرف‌هایت نمی‌بینی!!

گفت: چند اشکال به من ایراد کردی.

شاید بهتر باشد که ابتدا به وجود تناقض در سخنانم بپردازم.

و نشان دهم که چنین تناقضی وجود نداشته است.

چرا که برای تناقض وحدت، لازم است.

و این وحدت در سخنان من نبود.

بلکه من دو گزاره متفاوت که یکی سلبی و دیگری ایجابی بود را بیان کردم.

توضیح مطلب این که یک باور مشهور در میان ما وجود دارد.

مطابق مفاد این باور مشهور، تنها کسانی که در مسیر مطالعات دینی آکادمیک حرکت کرده‌اند، صلاحیت فهم و تفسیر و اظهار نظر در باب دین را دارند.

من در بدو امر مایل بودم که مفاد این تصور مشهور و موهوم را ابطال کنم.

و نشان دهم که اساساً چقدر این مسیر آکادمیک از فهم منابع دینی عاجز است.

و این تصور که کسی با طی این مسیر اسلام شناس می‌شود چقدر پوچ است.

به همین دلیل بود که ادعا کردم که در اسلام شناس بودن کسانی که این مسیر را طی کرده اند، شک دارم!

و در ادامه این مطلب را اثبات کنم که فهم دین، نه یک امر انحصاری و در اختیار یک قشر خاص، بلکه یک امکان پیش روی تمام افراد است.

و همه می‌توانند از متن مقدس استظهار کنند.

بدیهی است که در این صورت علما و اسلام شناسان هم از این توانایی برخوردارند.

اما این توانایی را به دلیل مطالعه، منطق و اصول و فقه و فلسفه و کلام و عرفان و سایر علوم به دست نیاورده‌اند!

تا بخواهیم با استناد به این دلیل مدعی شویم که سایرین امکان فهم دین را ندارند!

پس میان این دو سخن تناقضی نیست.

چرا که موضوع در دو سخن من، امری واحد نبوده است.

در سخن اول، موثر نبودن مطالعات آکادمیک در فهم دین را نشان دادم.

و در سخن دوم امکان فهم دین را برای تمام اذهان و افراد.

اما پیرامون بحثی که در باب تفسیر قرآن و آیات ارائه کردی و ادعا کردی که چون صلاحیت تفسیر قرآن را ندارم، تفسیرهایم باطل هستند و استناد به آیات قرآن در این حالت یک دور خواهد بود.

باید اشاره کرد که در این میان چند نکته وجود دارد.

نکته اول این که تمام سخنان من مبتنی بر استشهاد و استظهار و تفسیر آیات نبود.

بلکه عمده سخن من جدل عقلی بود.

یعنی مبتنی بر مقدماتی که به نزد قوم - و البته قم و نیز مشهد!!- مقبول است، تلاش کردم که نشان دهم سخنت به تعارض‌های جدی منجر می‌شود.

به این نحو که قرآن یا برای همه هدایت همه انسان ها نازل شده است.

یا برای هدایت قشر خاص.

اگر برای هدایت قشر خاصی نازل شده است، که دیگر نمی‌توان ادعا کرد که هادی همه است.

و اگر برای هدایت همه آمده است، باید همه بتوانند از آن استفاده کنند.

البته ممکن است که برخی بیشتر از ان استفاده کنند.

اما این تصور که فقط یک عده خاصی محرم این درگاه هستند و حق دارند بر سر این سفره بنشینند، با هادی بودن قرآن برای همه انسان‌ها در تعارض است.

و نیز گفتم متن قدسی یا همه حقایق عالم را گفته است.

و یا نگفته است.

اگر نگفته است پس ناقص است.

و متنی که ناقص است نمی‌تواند بشر را نجات دهد.

اما اگر این متن قدسی، همه حقایق را تبیین کرده است و خود نیز حقیقت است، و نه این که توهم یک انسان که خود را پیامبر می‌پندارد، پس طبیعتاً باید خودش تبیین خودش نیز باشد.

و نه این که برای تبیین متن قدسی، نیازی به به تبیان دیگر باشد.

چنان که اشیاء را با نور می‌بینند و نور را نیازی به رؤیت با امری ثانوی نیست.

نکته دوم این که اشاره شد، هرگاه پسوند «اسلامی» را برای یک علم به کار می‌بریم به نحو ضمنی اعتراف کرده‌ایم که به فهمی از اسلام نائل شده‌ایم.

چنان که هنگامی که کسی می گوید «این سکه، طلایی است»، به نحو ضمنی تصدیق کرده که

اولاً می‌داند سکه چیست.

و ثانیاً طلا چیست.

و ثالثاً تشخیص داده است که این سکه، از جنس طلا است.

وقتی ادعا می‌شود که فلسفه اسلامی، کلام اسلامی، عرفان اسلامی شرط فهم اسلام است، گوینده به نحو ضمنی به این گزاره اعتراف کرده که به فهم اسلام ولو به شکل ابتدایی اجمالی نائل شده است.

و اگر فهم اجمالی دین، بدون استمداد از این علوم میسر است.

چه استبعادی دارد که بتوان به مدد همان فهم بدوی و اجمالی، به فهم ثانوی و تفصیلی نائل شد؟!

(و بلکه  اساساً بهترین راه همین طریقت اجمال و تفصیل است)

نکته سوم، سخن در این نبود که برای هر کاری باید به متخصص آن کار مراجعه کرد.

چنان که یک بیمار برای علاج خود به پزشک رجوع می‌کند.

بلکه تمام سخن در این بود هنگامی که پزشکان شهر را بررسی کردیم، دریافتیم که آنها به جای تحصیل پزشکی، وقت  خود را مصروف تحقیق و مطالعه در علم ترمودینامیک و هوافضا و نانو تکنولوژی و مهندسی برق و اقتصاد و موسیقی و جامعه شناسی کرده‌اند.

و در عین حال با داشتن مهر نظام پزشکی، برای خود مطب دایر کرده‌اند!

سخن در این نبود که که نباید به پزشک رجوع کرد.

بلکه تمام سخن این بود که اکنون در پزشک بودن پزشکان شهر ما تردید است!

و هیچ بیماری حاضر نیست برای درمان خودش  به دانشمند ترمودینامیک و هوافضا و نانوتکنولوژی، مهندس برق و عمران و هنرمند و ... رجوع کند!

البته این علما را می‌توان ادیب،  نحوی، منطقی، اصولی، فقیه، فیلسوف، متکلم، عارف و یا محدث نامید.

اما نباید تصور کرد که آنها بواسطه آشنایی با آن علوم «اسلام شناس» هستند.

البته چنان که اشاره شد، امکان فهم دین برای همگان میسر است.

و این بزرگواران هم چه بسا فهمی از دین داشته باشند.

اما نباید توهم شود که امکان فهم دین، تنها در انحصار آنهاست.

و تا لازم باشد که دیگران فهم خود از دین را با فهم آنان منطبق و منعکس کنند.

نحو و منطق و اصول و فقه و فلسفه و کلام و عرفان اسلامی، اگر روا باشد با مسامحه بتوان «علوم دینی» نامید.

اما مسلماً روا نیست که  آنها را «دین» تلقی کرد.

اسلامی خواندن فلسفه اسلامی، کلام اسلامی‌، عرفان اسلامی، فی نفسه ایرادی ندارد.

مشروط به این که این علوم را خود «اسلام» تلقی نکنیم.

امری که شاید در مقام سخن و لفاظی کم و بیش مدعی آن باشیم.

اما در حقیقت امر، خلاف آن را ملتزمیم.

نکته چهارم، گرچه رواست که بیمار برای درمان خود بایستی به پزشک مراجعه کند.

اما هیچ کس چنین کاری را منع نکرده است که هیچ بیماری حق ندارد برود و خود، پزشکی بیاموزد و خود به درمان خود و مردم شهرش بپردازد!

حتی دین نیز که مردم را به تقلید از علما راهنمایی کرده است اولاً همه را به تحقیق و اجتهاد فراخوانده و اصالت را به تحقیق داده.

و تنها به آنانی که فرصت و امکان تحقیق را ندارند، اجازه داده است که تقلید کنند.

و نه این که به تقلید اصالت  داده باشد!

و ثانیاً تقلید را نیز محدود به حوزه احکام و جزییات شریعت کرده.

و نه در این که در مباحث فکری و یا اعتقادی به تقلید توصیه کرده باشد.

و ثالثاً بعد از دعوت به تحقیق و شنیدن نظرات مختلف دستور داده است که احسن آنها تبعیت شود و نیز دستور داده است که به گوینده نظرات نگاه نشود بلکه به محتوا و احسن بودن آن دقت شود.

اما ما به دلیل انحطاط تاریخی و دینی، اولاً اصل را بر تقلید نهاده‌ایم.

تا دیگر نیازی به زحمت تحقیق و اجتهاد نباشد.

بلکه همه مسائل را از روی حل المسائل حل کنیم!

و ثانیاً تقلید را نه یک امر ثانوی و اضطراری، بلکه یک واجب اولی تلقی می‌کنیم و کسی که از انجام چنین واجبی سرباز زند، و مایل باشد که خود دامن همت به کمر زند و تحقیق کند را به چشم یک جنایتکار بنگریم.

و ثالثاً دایره تقلید را از جزییات شریعت و احکام وسعت داده و تمام دین را عرصه تقلید فرض کرده‌ایم.

و رابعاً برخلاف دستور دین که تأکید می‌کند به گوینده سخنان نگاه نکنید.

بلکه به  محتوای اقوال بنگرید.

ما تنها به بزرگی عمامه و عنوان آیت ا.. و دکتر و حجت الاسلام نگاه می‌کنیم!

و اگر عنوان گوینده پرطمطراق بود، آن سخن را می‌پذیریم و اگر نبود آن را رد می‌کنیم!

واقعیت این است که امروز به خوبی می‌توان می‌توان کلام علی (ع) را  از فهم و تصدیق کرد که فرمود: دین در آخرالزمان به پوستینی وارونه تبدیل می‌شود.

و مگر اکنون همین اتفاق نیافتاده است؟!

دین دعوت به تحقیق می‌کند.

و متدینان از تحقیق نهی می‌کنند.

دین به محتوا - و نه گوینده-  نظر دارد.

و متدینان به به عنوان و اتکیت گوینده.

و امروز ما پوستین دین را وارونه پوشیده ایم.

و پوستین وقتی وارونه شود، نه گرم می‌کند و هم موجب وحشت و اشمئزاز می‌شود.

و درست به همین دلیل است که دین داری امروز ما نه ثمره‌‌ ای معنوی، علمی  دارد و هم موجب وحشت بینندگان از دین می‌شود!

شاید به  همین دلیل است که در مآثر روایی شیعه وارد شده است که در هنگامی که منجی ظهور می‌کند و با مردم به سخن گفتن می‌پردازد، مردم می‌گویند: «هذا بدین جدید»

و سخن منجی آن قدر خلاف آمد عادت گوش‌های مردم متدین است که می‌پندارند دین جدیدی آورده است!

و وقت آن است که از دین کنونی که در حجاب های مختلف فرورفته و مسخ شده فاصله گیریم و در انتظار منجی و دین جدید او بنشینیم.

و قدم اول این کار یک «انقلاب کپرنیکی» در تصور ما نسبت به مقوله فهم و اظهار نظر در باب دین است.

کپرنیک می‌گفت تا پیش از این زمین، مرکز عالم بود و خورشید به دور زمین می‌گشت. و من خورشید را مرکز عالم قرار می‌دهم و زمین به دور او بگردد.

وقت آن شده است که ما نیز بگوییم:

 تا پیش از این برای فهم نظر دین، به دین شناسان رجوع می‌کردیم.

اما اکنون وقت آن رسیده است که انقلابی در فهم دینی ما رخ دهد.

و از این به بعد، بایستی تمام سخنان اسلام شناسان را با محک خود دین سنجید و سره را از ناسره جدا کرد.

( هر چند بابد به این مطلب مهم توجه داشت که دست کم در تاریخ تفکر  شیعه، علمای معظم و اساطین هیچ گاه سخن خود را عین سخن اسلام نمی‌نامیدند تا غیر قابل ان قلت و خدشه تلقی شود.

و آنان - بر خلاف نگاه شرق شناسانه رایج که روحانیت را استحمار کننده توده ها معرفی می‌کند- هیچ گاه مبشر و دعوت کننده توده ها به تقلید  محض و کنار نهادن روح تحقیق و پرسشگری نبوده اند.( اثر نگاه شرق شناسانه بر بینش ما به مراتب بیش از آن است که در این جا بدان اشاره شد. ما دویست سال است که با نگاه شرق شناسانه به دین، تاریخ و سنت خود نگاه کرده‌ایم. نگاه شرق شناسانه بزرگترین اثر بیماری تجددمآبی ما بود. با نگاه شرق شناسانه، ما به کلی از هوبت خود تهی شدیم. تفصیل مطلب در جایی دیگر)

و امر تقلید را - مطابق دستور دین - تنها در محدوده جزییات شریعت محصور می‌کردند.

و از این جهت بایستی حساب علمای بزرگ و والا مقام را از فهم عمومی و گله‌وار عوام جدا کرد)

اما این موضوع که همواره این سو و آن سو تکرار می‌شود که که نباید هر حرفی را در فضای عمومی مطرح کرد.

سخنی است حق که از آن اراده باطل شده!

نزاعی در این مطلب نیست که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد!

بلکه تمام نزاع در این جاست که جای هر سخن و مکان هر نکته کجاست؟!

و تمام نزاع بر سر این مطلب است که چه کسی می‌تواند تعیین کند که کدام سخن را بایستی در فضای عمومی مطرح کرد و کدام سخن را نباید مطرح کرد؟!

و چه کسی می‌تواند مدعی شود که مرجع تشخیص مصلحت فضای عمومی است؟!

البته اگر کسی خود را بزرگ‌تر از دیگران بیانگارد و شأن خدایی برای خود متصور باشد، می‌تواند دیگران را بنده خود می انگارد، امر کند که کدام سخن را فاش گویند و کدام را در خلوت.

و نکته نیز در همین جاست که کسانی که همواره این انتقاد را بیان می‌کنند خود را خدا می‌انگارند و احساس تکلیف می‌کنند که برای خلق خدا تعیین تکلیف کنند!

اما مشکل این است که جای این پرسش است که آنها خود از کجا این صلاحیت را کسب کرده‌اند که تشخیص دهند که کدام سخن را باید در کجا گفت؟!

و مگر آنها متولی دین و یا مسؤول جلوگیری از تشویش اذهان عمومی هستند؟!

یا شاید آنان از این که سخنی مطابق نظر خود آنها بیان شود، هراسناک هستند و به نام دفاع از حریم عمومی، بیان سایر نظرات را در فضای عمومی درست نمی‌دانند!

و در باطن امر به دلیل این که معتقدند که نظری خلاف نظر آنها نباید در فضای عمومی مطرح شود!

و می‌گویند تلوزیون جای فلان سخن نیست.

دانشگاه، جای بهمان مطلب نیست.

حوزه علمیه، جای طرح این نظر نیست.

و مایل‌اند شیری بی یال و دم و اشکم ترسیم کنند، تا هیچ کس نتواند خلاف نظر آنان سخن بگوید.

اما چه کنیم که همچنان که این چنین شیری خدا نیافریده است.

و هیچ کس نمی‌تواند تعیین کند که کدام سخن را بایستی در فضای عمومی مطرح کرد و کدام را نه.

چون همان دم که در مقام تعیین برمی‌آید از او می‌توان پرسید که آیا صلاح  است که سخن خود را در جمع ما فاش گویی؟!

اما این همه رد و اثبات و نهی در ظاهر دلسوزانه و مشفقانه، بهانه است.

اصل، انحطاط تاریخی ماست که از شنیدن سخنان نو، می‌هراسیم.

و بنیان خانه تفکر خود و مردم‌مان را موریانه خورده.

و هر آن است که بنای تفکر ما با اندک تلنگری فرو می‌ریزد.

در چنین وضع انحطاط، سخن گفتن‌ها و تذکر و بحث و استدلال هم دردی از دردها دوا نمی‌کند.

بلکه، تنها خدایی است که می‌تواند ما را نجات دهد.

نظرات  (۳۵)

با سلام
سوال اول من این است که وقتی در ذات الهی خوشنت یافت می شود چرا در ما نباشد؟!
صلح و صفا وفضای به اصطلاح دوستانه ای که بزرگواران از آن یاد می کنید
بسیار از واقعیت درنده ی جامعه بدور است
حتی اگر آقای دهقانی این صحبت ها را مطرح نمی کرد یکی از معدود حقایقی که فهمیده بودم این بود که در حوزه حقیقت گم شده تر است
سوال دوم آقای دهقانی چرا شما هنوز از زبان فلسفه استفاده می کنید؟ تصدیق بفرمایید که فلسفه بالی برای ذهن است وچنان که گفتید قران روشی دیگر دارد.بجز قران نهج البلاغه هم اینگونه است در روایات که دقت سخنان پیغمبر هم گونه ای دیگر بود آیا زبان آنها امروز کارایی ندارد!؟ اگر امام زمان بیاید مردم را چگونه به حقیقت فرامی خواند؟با فلسفه؟ آیا طریق اندیشه ای که قران مارا به ان فرا می خواند اینگونه است؟با اینکه از محتوای مطالب مشخص است که زحمت وتفکر زیادی در آن وجود دارد اما آیا طریقه ی یافت این مطالب مطابق با هدف شما هست.آیا این روش تفکر تا ابد مارا به نقطه ای ارامش بخش می رساند؟آیا چنان که قران تبین می کند این طریق نیز تبین میکند؟
پاسخ:
دهقانی:

سلام بر شما دوست بزرگوار و سپاس از نظری که نگاشتید

اگرچه با جوهره دغدغه‌ای که مطرح کردید همدل هستم، و جای انکار ندارد که تبیین مضامین دینی قطعاً زبانی از سنخ همان مضامین می طلبد

اما از بیان شما این گونه مستفاد می‌شد که ظاهراً بشر را بنیاد زبان و تفکر دانسته، و آنها را اموری اراده محور تصور می‌فرمایید.

بدین معنا که این ما هستیم که هرگاه اراده کنیم می‌توانیم هرگونه که بخواهیم و با هر زبانی که مایل باشیم به تفکر و سخن گفتن بپردازیم.

اما مسأله این است از آن جا که بشر بنیاد امور نیست،زبان و تفکر نیز اگرچه اموری بشری هستند، اما در اختیار بشر نیستند.

زبان و تفکر، گفت وجود-  و تو بگو اعطای حق-  هستند و با این وصف گذر از زبان متافیزیک زده و تفکر فلسفی نیز با صرف اراده و اختیار ما صورت نمی‌پذیرد.

و نمی‌توان انتظار داشت که هر گاه ما اراده کردیم از متافیزیک رهایی یابیم.

در چنین وضعیتی، وظیفه ما اولاً تذکر به زبان و تفکر متأثر از متافیزیک است.

و ثانیاً و بعد از تذکر و با مجاهده فراوان خود را مهیای  افاضه فیض حق برای دریافت تفکری دیگر نماییم.

اما باید توجه داشت که از آن جا در عهد ما دین، به امر سیاسی و ایدئولوژیک و اراده معطوف به قدرت تحویل شده و تقلیل یافته، استفاده از زبان دینی مرسوم قطعاً به بسط خودبنیادی بیشتر منجر خواهد شد.

به همین دلیل باید در انتظار زبانی دیگر برای تبیین مضامین دینی بود.

و در این راه از هرگونه سهل انگاشتن موضوع، پرهیز کرد.

چرا که گذر از ساحت ایدئولوژی، در وضع کنونی مهم‌ترین مطلبی است که باید در تفکر و زبان مد نظر قرار گیرد.

و در این صورت حتی اگر برد فاهمه و زبان ما در ساحت فلسفی متوقف شود و به ساحت دینی نائل نشود، باز هم جای شکر و امتنان باقی است.

موفق باشید
  • میلاد خواجوی
  • سلام
    ۱- نوشتی «هر چند باید  دانست که  گذر از اصالت فلسفه با نقد و استدلال رخ نمی‌دهد. اما اگر کسی در پی این گذر و گسست باشد این استدلال‌ها تذکر خوبی می‌تواند برای او باشد»
    خب بدون استدلال چطور می‌شه از فلسفه گذر کرد؟ چطور می‌شه نقدش کرد؟
    ۲- سؤال در مورد «تبیان لکل شی» دارم، اینکه قرآن در مورد هر چیزی مطلب داره؟ مثلاً در مورد کامپیوتر و اینترنت، در مورد فیزیک هسته‌ای، در مورد اینکه هر یک از نمازهای پنج‌گانه چند رکعت داره؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام میلاد جان

    بحث در این زمینه مفصل است.

    اما درک این مطلب که فلسفه تنها یک طریق تفکر است و نه تنها طریق تفکر، تنها با اندک التفاتی میسر است.

    و چنان که در متن اشاره کردم فی المثل میراث تفکر شعری، اگر چه حاصل یک تفکر فلسفی نیست، اما حامل تفکر هست.

    در مورد «تبیان لکی شیء» بودن، قرآن در تمامی مواردی که گفتی سخن دارد.

    و حتی در زمینه مسائل جزیی فقهی نیز اگر ما با رویکرد قرآن محور حرکت می‌کردیم برخلاف تصور مشهور حتی می‌توانستیم جزیی ترین احکام فقهی را از قرآن استظهار کنیم.

    به عنوان مثال فردی به امام رضا علیه السلام مراجعه می کند و عرضه می‌دارد یاابن رسول ا.. من در حین دویدن به زمین خوردم و ناخن پایم شکست و خون آمد. هنگام نماز که شد پارچه‌ای بر آن نهادم و مسح کشیدم، آیا وضویم درست بوده است؟!

    حضرت رضا علیه السلام این گونه پاسخ می‌فرمایند که این مطلب را خودت از قرآن می‌توانستی بفهمی آن جا که می‌فرماید خدا برای شما عسر و سختی نخواسته و آسانی و سهولت را اراده کرده و نیاز نبود که اصلاً‌ از من سؤال کنی!

    یا در فقره دیگر فردی دیگر از حضرات معصومین سؤال می‌پرسند، و حضرت پاسخ می‌دهند و فرد سائل قصد رفتن می‌کند و حضرت می‌فرماید چرا نپرسیدی که این پاسخ را از کجای قرآن به تو داده ام؟!

    مخلص کلام این که از قضا حضرات اهل بیت علیهم السلام به شدت تلاش می‌کرده‌اند که مردم را به خوانش و فهم قرآن دعوت کنند.

    اما افسوس و صد افسوس که ما متن قدسی مسلم را رها کرده و سخنان افلاطون و ارسطو را متن مقدس انگاشته و مشغول مداقه در آنها شدیم.

    البته منظور این نیست که چرا به فلسفه اعتنا کردیم.

    بلکه تمام سخن این است که چرا یک دهم وقتی که برای فلسفه در عالم اسلام صرف شد، مصروف متون مقدس نشده و نمی‌شود؟!

    و گرنه اگر قومی در نشاط فکری باشد، هر سخن نویی را می‌شنود.

    پس غرض دعوت به اعراض از فلسفه نیست.

    بلکه غرض تلاش برای استعلاء و فراتر رفتن از تفکر فلسفی است.

    چرا که فلسفه یکی از ساحات وجود بشر است و اعراض از فلسفه اساساً امکان ندارد. تبیین مطلب برای مجالی دیگر.

    موفق باشید

    فرموده اید که چون قرآن برای تمام هدایت اقوام بشر است پس نیاز به یک ادبیات تخصصی برای فهم قرآن نیست.حال سوال اینست که منظور از ادبیات تخصصی و غیر تخصصی چیست.آیا با خواندن یک کتاب ادبی میشود تمام نکات ادبی قرآن را فهمید؟

    در باب منطق فرموده اید(( در حقیقت اساساً قرآن به زبان برهان و منطق سخن نگفته است))

    شما این ادعا را کجا می فرمایید؟خودتان با بررسی کل قرآن به این نتیجه رسیده اید؟

    فرمودهاید که قرآن انسان را به تفکر عام دعوت کرده منظور شما از تفکر عام چیست؟این نحوه از تفکر بدون هیچ اصول و ضوابط و مقدماتی است؟ اگر مبتنی بر اصول ومقدماتی است,این اصول و مقدمات چگونه بدست می آیند؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    سپاس از حضور و نظری که نگاشتید.

    1- با یک کتاب ادبی ساده و مقدماتی می‌توان تمام قواعد و احکام را فهمید اما لزوماً مصادیق تشخیص داده نمی‌شوند.

    پس بایستی میان احکام و تشخیص  مصادیق تفاوت قائل شد.

    و از ظاهر بیان شما که مقام تشخیص مصادیق را مد نظر قرار داده بودید.

    در حالی که عرض بنده در متن، ناظر به فهم قواعد یک زبان بود.

    2- این ادعا که قرآن با زبان برهان و نیز قضایای منطقی سخن نگفته، نتیجه بررسی های شخصی حقیر است که البته راستی آزمایی آن برای سایرین نیز میسر است.

    3- عرض نکردم قرآن به تفکر عام دعوت کرده است.

    بلکه عرض کردم که منظور قرآن از تفکر، تفلسف نیست.

    و تفلسف تنها یک طریقت تفکر است و تنها طریقت تفکر.

    اما به دلیل سیطره متافیزیک بر اذهان عادت کرده‌ایم  که هرجا تعبیر «تفکر»، «تدبر» و نظایر آن را می‌خوانیم و یا می‌شنویم به سرعت آن را به تفکر فلسفی تحویل و تقلیل دهیم.

    در حالی که تفکر دایره وسیع و مصادیق متنوعی دارد.

    و منحصر در تفکر فلسفی نیست.


    و در قدم اول بایستی تلاش کنیم از سیطره متافیزیک بر اذهان و فلسفه زدگی آزاد شویم.

    و در ادامه بایستی بر این مطلب که تفکری که قرآن بدان دعوت می‌کند، چگونه تفکری است بایستی بحث و گفت و گو و تأمل - و در یک اقدام دوری تفکر!- کرد.

    و همین مطلب نشان می دهد که اصول و مقدمات تفکر، نمی تواند اکتسابی باشد!

    بلکه تنها سیر از اجمال به تفصیل است.

    چون در این صورت در یک دور باطل گرفتار می‌شویم!!

    موفق باشیم.
    پس قبول کردید برای فهم عمیق ادبی از قرآن نیاز به کنکاش بیشتری در ادبیات است,درحالی که در متن فرموده بودید((پس می‌توان نتیجه گرفت، که تسلط فوق‌العاده بر زبان عربی، شرط فهم متن مقدس نیست.و صرف یک آشنایی نسبی کفایت میکند))

    به زعم شما ظاهر  استدلال های قرآن به صورت قضایای منطقی  مطرح نشده است,اما این دلیلی بر بی فایده بودن علم منطق در فهم قرآن نمیشود.چراکه ما با استفاده از علم منطق می توانیم استدلال ها را به شکل قیاسهای منطق(اعم از اقترانی و استثنایی)درآوریم موجب فهم بهتر آیه شویم.

    می فرمایید که: عرض نکردم قرآن به تفکر عام دعوت کرده است.

    بلکه عرض کردم که منظور قرآن از تفکر، تفلسف نیست. در حالی که در متن چنین گفته اید: قرآن بشر را به تفکر به معنای عام آن و نه فقط شکل خاصی از تفکر- یعنی تفکر فلسفی- دعوت کرده است.

    اگر امکان دارد تعریف خود از تفکر,تفکر فلسفی و تفکر شعری را بیان کنید.

     




     



    پاسخ:
    دهقانی:

    1- از قضا تأکید کردم مقام تشخیص مصداق غیر از مقام فهم قواعد است.

    ممکن است کسی با یک کتاب ادبی ساده، مصادیق بسیاری را  تشخیص دهد و کسی با مطالعه کتب ادبی بسیار زیاد، در فهم دقایق ادبی یک متن بماند.

    2- البته می توان سخنان قرآن را به زبان منطقی تقلیل داد

    چنان که انسان را می‌توان به  صرف خصوصیات جسمی اش تقلیل داد

    اما همچنان که انسان به جسم مادی‌اش تحویل نمی‌شود و اگر بشود دیگر انسان نیست.

    مسأله این است که قرآن با زبان منطق سخن نگفته.

    قرآنی که به شکل منطقی تحویل و فروکاسته شود، معلوم نیست که همان ماهیت اصیل خود را حفظ کند.

    و بر فرض که بتوان بدون قلب ماهیت، مطالب قرآن را به زبان منطق تقلیل داد و فرو کاست.

    جای پرسش اینجاست که هدف از چنین کاری چیست؟!

    و چرا اصرار داریم که همه افکار را در چارچوب بیان منطقی بیان کنیم؟!


    3- توضیحی که در متن در باب  رابطه تفکر و فلسفه خالی از سهو لسان نبود.
     
    به همین جهت در پاسخ نظر پیشینتان با تغییر در تعبیر آن را تدقیق کردم.

     اصل مطلب واضح است.

    تفکر یک امر عام است.

    و تفکر فلسفی تنها یک مصداق آن است.

    هنگامی که در خوانش یک متن، با تعابیری چون تفکر و  تدبر و تعقل مواجه می‌شویم بایستی مواظب بود آن را در یک مصداق  خاص منحصر نکنیم.

    مگر این که از خود متن چنین قرینه‌ای داشته باشیم.

    که برای حمل تفکر به فلسفه، در قرآن چنین قرینه‌ای وجود ندارد.

    به همین جهت نمی توان تفکر و تدبر قرآنی را به فلسفه تفسیر کرد

    البته می توان در این زمینه که آن تفکر مورد دعوت قرآنی چیست، به بحث نشست اما چنان که گفتم بایستی در قدم اول از اصالت دادن به متافیزیک و فلسفه، احتراز کرد.

    و  تا این تفاهم حاصل نشود، نزاع در قسمت دوم مطلب بی فایده است.

    موفق باشید

    یعنی با فهم یک سری قواعد از یک کتاب ساده ادبی میتوان نظر اجتهادی درباب مباحث ادبی قرآن داد؟

    درباب منطق  بنده منطق را  ابزاری برای فهم اولیه استدلال های قرآن میدانم.و گمان نمی کنم کسی قائل به این باشد که قرآن را باید در حد یک کتاب منطقی تقلیل داد.

    اگر ممکن است توضیحاتی درباره تفکر مورد دعوت قرآن بفرمایید؟

     

    پاسخ:
    دهقانی:

    1- بله ممکن است. و مگر شما دلیلی بر خلاف این ادعا دارید؟!

    2- این سخن که منطق ابزاری برای فهم قرآن است، خود بوسیله کدام علم قابل اثبات است؟!

    بوسیله خود منطق؟!

    که در این صورت دور مصرح است!

    یا بدیهی است؟!

    3- بر ای بحث در مورد انحاء تفکر هنوز قدری زودهنگام است.

    هنوز از سیطره متافیزیک آزاد نشده‌ایم.

    موفق باشید

    جناب دهقانی شما بالاخره یک کتاب ساده ادبی خوانده اید .فی المثل میخواستم با همین قواعد ساده نظر اجتهادی خودتان را در باره آیه (بسم الله الرحمن الرحیم) بفرمایید؟(البته فقط با همان قواعد ساده صرفی ,نحوی وبلاغی )

    لطفا این دو آیه را بدون کمک گرفتن از علم  منطق  برای من تفسیر کنید.((ام خلقوا من غیر شی ام هم الخالقون))و ((لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا))

    پاسخ:
    دهقانی:

    1- عرض کردم که مقام تشخیص مصادیق غیر از مقام فهم قواعد است.

    بر فرض که بنده نتوانم در این مصداق، نظر درست ارائه کنم، اصل ادعا سر جای خود  باقی است.

    مضافاً این که این اشکال شما جدلی الطرفین است و بنده متقابلاً می‌توانم ادعا کنم که مفسرین مبرز بایستی صرفاً و صرفاً با قواعد نحوی آیه بسم ا.. را تفسیر کنند!

    و اگر نتوانند بایستی بپذیرند که ادبیات در تفسیر متن مقدس عاجز است!


    2- پیش از آن که مایل باشم تفسیر غیرمنطقی از آیات مورد اشاره شما را ارائه کنم از قضا سخت مشتاقم که تبیین منطقی شما را از آیه شریفه بخوانم

    البته آن گونه که به ذهن حقیر می‌رسد می‌توان آن را به یک قیاس استثنایی تأویل کرد به این شکل که:

    مقدمه اول: لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا

    مقدمه دوم( که در آیه ذکر نشده): و الان زمین و آسمان دچار فساد نشده اند

    نتیجه: پس لا اله اله فیهما الا الله

    مقدمه اول نیز به نوبه خود به شکل یک قضیه شرطیه تقریر می‌شود:

    مقدم: لو کان فیهما الهه فیهما الا الله

    تالی: لفسدتا

    و چنان که می‌‌دانیم که در قضایای شرطیه متصله می‌بایست میان مقدم و تالی تلازم برقرار باشد و این تلازم در جای خود اثبات شود.

    اما مشکل این است که تلازم میان مقدم و تالی اثبات نشده و این قیاس استثنایی از نظر منطقی فاقد ارزش است!!

    البته این در صورتی است که مایل باشیم آیه را به شکل قیاس استثنایی تأویل کنیم!

    و نیز در مورد آیه شریفه ام خلقوا من غیر شی ام هم الخالقون

    به ذهن ناقص حقیر می‌رسد که این آیه شریفه را می‌توان به شکل یک قضیه شرطیه منفصله تأویل منطقی کرد:

    جزء اول منفصله: ام خلقوا من غیر شی

    و

    ام هم الخالقون


    و قضیه دوم که به قرینه معنوی ذکر نشده: و هم لیسوا بخالقون

    نتیجه: هم خلقوا من غیر شئ

    اما مشکل این است که اگر بخواهد این استدلال تام باشد، بایستی منفصله حقیقیه بودن  مقدمه اول اثبات شود.

    که وجه مانعه الخلو بودن در آیه رد نشده!

    پس آیه فاقد ارزش منطقی است!!

    این که آیا می‌توان این آیات را به نحو دیگری فهم و تفسیر  کرد، مضر به ادعای حقیر نیست که در متن عرض کردم آیات قران فاقد ارزش منطقی هستند!!

    البته فلاسفه اسلامی و منطقیین در این گونه موارد معمولاً برای جبران کمبود منطقی آیات، ده‌ها مقدمه محذوف را در تقدیر برای آیه در نظر می‌گیرند تا نظم منطقی آیه برقرار شود!!

    که در این صورت اذعان کرده‌اند که قرآن ناقص سخن گفته!

    ریشه اصلی این رویه در آن جاست که ما می‌پنداریم که سخنان تا در چارچوب منطفی تأویل نشود، برای بشر قابل فهم نیستند!

    اما مشکل این است که همین ادعا خود محل نزاع است.

    و نمی توان اصل این تصور را به مدد علم منطق اثبات کرد!!

    موفق باشید

    بنده به دلیل تنگی وقت و بی اجازه شما سوالی را مطرح می کنم .
    آیا حضرتعالی حصول معرفت یقینی را بشر امکان پذیر می دانید یا خیر ؟ در هر دو صورت اگر مدعای خود را با دلیل بیان کنید ممنون می شوم.
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما و سپاس از نظری که نگاشتید

    علی رغم اینکه اهمیت پرسش بنیادینی که شما پیش رو  نهادید را درک می‌کنم و نیز به اثر این پرسش و پاسخهایی که به آن ممکن است داده شود در بحث‌های روبنایی‌تر معترف هستم، اما به ذهن حقیر می‌رسد که بحث از مبانی ممکن است همواره مثمر ثمر نباشد.

    هم از این رو پیشنهاد حقیر این است که به جای حرکت از مبانی، از قضا ابتدا در روبناها وارد گفت و گو شویم

    چرا که در بحث از مبانی ممکن است هیچ یک از طرفین مایل به کنار نهادن مبنای خود نباشند

    اما اگر روبناها بحث شود، می‌توان با استناد به مبانی مورد پذیرش طرف مقابل، به یک گفت و گو و دیالوگ انتقادی و در عین حال قابل پذیرش برای طرف مقابل نائل شد.

    در بحث حاضر، حقیر نظر خود را در متن ارائه کردم.

    شما نیز می‌توانید با استناد به عرایض حقیر و مبتنی بر آنها، نظر انتقادی خود را طرح بفرمایید

    و یا اگر مایل باشید نظر خود را طرح بفرمایید تا حقیر با مبنای خود شما و نه مبنای خود- که ممکن است مقبول شما نباشد- به گفت و گو با شما بپردازم.

    سلام و درود
    از اینکه جواب سوال بنده را تا حدودی مطرح کردید ممنونم.اما شما می دانید در مسائل رو بنایی عموما اختلافات متعدد رخ می دهد و از رسیدن به مبنای مشترک عموما اشخاص تحاشی دارند و در ضمن بنده حضرتعالی را اهل برهان یافته بودم که مبتنی بر یقینیات است . ولی شما دعوت به جدل کردید و این امر شایسته در مقام برهان نیست بنده کما کان جواب خود را دریافت نکردم و امید آن دارم که جواب بنده را بیان کنید آیا حصول معرفت یقینی برای بشر امکان پذیر هست یا خیر در هر دو صورت حاضر به شنیدن ادله شما هستم

    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما و سپاس از حضور و نظر

    1- برخلاف تصور شما، حقیر معتقد نیستم که برهان بهتر از جدل باشد.

    البته از نظر علم منطق، برهان یقین آور است و جدل نه.

    و به همین دلیل در علم منطق، برهان بر جدل ترجیح داده می‌شود.

    اما از آنجا که حقیر، کمال تفکر را به تفکر منطقی نمی‌دانم، در ترجیح برهان و جدل، نیز تردید دارم.

    البته برهان، دقیق‌تر و انتزاعی تر است.

    اما وجه برتری جدل بر برهان این است که از آن جا که در جدل، از مبنای خصم استفاده می‌شود، بحث حالت انضمامی‌تری به خود می‌گیرد و برای مخاطب ملموس‌تر است.

    و هم از این رو سبک و سیاق نوشته‌های حقیر نیز بیشتر جدلی است تا برهانی.

    و نکته مهم تر این که اساساً جدل، از خودبنیادی آزادتر است.

    چرا که در جدل،  از مبنای خود صرف‌نظر می‌کنیم و مخاطب را وادار به پذیرش مبنای خود نمی‌کنیم.

    بلکه تلاش می‌کنیم که وارد عالم مخاطب شویم و با مبنای او سخن بگوییم.

    و اما در باب برهان بایستی توجه کرد که برهان مبتنی بر بدیهیات شکل می‌گیرد.

    اما بدیهیات امری ثابت نیستند.

    آن چه به نزد ملاصدرای شیرازی، بدیهی تلقی می‌‌شود به نزد دکارت بدیهی نیست.

    به همین دلیل اساساً برهان در معنای حقیقی کلمه امکان ندارد!

    و تنها می توان استدلال‌ها مبتنی بر مبانی طرح ریزی کرد که آن مبانی به نزد طرفین مقبول باشد و یا دست کم نزد طرف  مقابل پذیرفته باشد.

    که شکل اول در زبان عرفی، برهان نامیده می‌شود و شکل دوم جدل.

    2- پرسش شما مبنی بر این که آیا وصول به معرفت یقینی، امکان پذیر است یا خیر، خود حاوی پیش‌فرض هایی است که پیش از پاسخ به آن بایستی به آن پیش فرض‌ها چشم دوخت و آنها را مورد مداقه قرار داد

    به نظر می‌رسد که پرسش شما از کسب معرفت یقینی، نه در زمینه امور انفسی بلکه که در زمینه امور آفاقی است.

    به این معنا که بعید می‌دانم منظور شما پرسش از امکان وصول به یقین در مورد امور شخصی مانند وجود خودمان، و یا احوالات و خاطرات خودمان باشد.

    بلکه ظاهراً پرسش شما در زمینه امکان وصول به یقین در اموری است که خارج از وجود بشر هستند.

    و در این زمینه پرسش خود را مطرح کرده‌اید.

    این پرسش، به نوبه خود حاصل یک تلقی خاص از جهان و انسان است.

    بیان مطلب این که پرسشگر در این پرسش فرض کرده که انسان، موجودی دربسته و یا به بیان فنی‌تر -closed ego- است و میان این موجود دربسته و جهان، دیواری حائل شده است که مانع از درک جهان است.

    و شک دارد که آیا می‌توان این دیوار را تخریب کرد یا خیر؟!

    اما مسأله این است که این تصور از  انسان و رابطه او با جهان، که انسان را موجودی بیرون  از جهان، فرض می‌کند، خود محدوش و محل ابهام است!

    و این تصور به نوبه خود معلوم نیست که یقینی باشد!!

    به این معنا که اگر قرار باشد که پرسشی بنیادین مانند شما طرح کنیم، به نظر می‌رسد بهتر باشد که این پرسش را روی میز نهیم که آیا انسان بیرون از جهان است و یا انسان در-جهان و با جهان است؟!

    و نکته مهمتر این که این پرسش مهم شما شبیه - و نه دقیقاً همان- پرسشی است که کانت فلسفه را از پاسخ بدان عاجز می‌دانست و آن را مایه ننگ فلسفه می‌دانست.

    کانت می‌گفت این ننگ برای فلسفه باقی مانده است که نتوانسته وجودجهان خارج را ثابت کند.

    و هیدگر در پاسخ به این اعتراض کانت، این پاسخ را داد که عجز فلسفه از عدم توانایی اثبات اصل وجود جهان خارج، ننگی برای فلسفه نیست.

    بلکه ننگ این است که اساساً که فلسفه در سیر خود به طرح چنین پرسش‌هایی رسیده!

    در ما نحن فیه و به زعم حقیر نیز، اساساً این پرسش که آیا ما می توانیم به یقین برسیم، خود یکی از پرسش‌های ننگ آمیزی است  که بشر امروز- و نه شما- به آن دچار است.

    اما مسأله این است که اگر وصول به یقین مورد تردید باشد، اساساً دیالوگ امری بی معناست.

    چرا که دیالوگ، فرع بر این است که ما به وجود مخاطب، یقین داشته باشیم و مطمئن باشیم پشت پنل مدیریت این وبگاه و یا در آنسو حقیقتاً انسانی وجود دارد که پاسخ ما را می‌خواند و بدان پاسخ می‌دهد و نیز اعتقاد داشته باشیم که که صدا و یا نوشته را همان گونه که نوشته و ادا کرده می‌خوانیم و به این امور شکی نداشته باشم و در این موارد یقین داشته باشم.(برهان خلف)

    و اگر غیر از این فرض کنیم، انسداد باب گفت و  گو  رخ می‌دهد.

    به عبارت دیگر این پرسش، اساساً باب هر گفت و گویی را می‌بندد.

    اما چون نمی‌توان این پرسش را کنار نهاد، و به ذهن نمی توان با تحکم دستور داد که پرسش را کنار  نهد بایستی دید که چرا چنین پرسشی به ذهن پرسشگر - که نه یک شخص بلکه روح زمانه است، چرا که روح زمانه نیست‌انگاری و تردید در امکان وصول به حقیقت است- متبادر شده.

    و با درک ریشه چنین پرسشی، و تعمق در  ریشه آن، این پرسش را رفع و نه دفع کرد.

    چرا که دفع آن امکان ندارد.

    ریشه چنین پرسش هایی این است که پدیدارها وجوهی متعدد دارند.

    و ذهن بشر هر بار با یک یا چند وجه از  یک پدیدارمواجه می‌شود.

    و از برخی وجوه آن غافل می‌شود.

    این غفلت موجب میشود که آن پدیدار وجوهی از خود را آشکار کند که  ما انتظار آن را نداشته ایم.

    و این موجب زوال تصور پیشین ما و گاه حتی شکست ما می‌شود.

    و شکست به  نوبه خود موجب می‌شود که آیا اساساً امکان کشف پدیدارها وجود دارد یا خیر؟!

    در حقیقت این پرسش حاصل یک شکست تاریخی است.

    بشر در سیر تاریخی خود، با جلوه‌های مختلفی از حقیقت مواجه شد، و  چون می‌پنداشت که حقیقت همواره بایستی به شکلی واحد و یگانه تجلی کند.

    اما چون حقیقت هر بار از وجهی خود را نشان می دهد، ادیان و مذاهب مختلف، مکاتب فلسفی متعدد و  آراء و نحل گوناگون بوجود آمد، این پرسش در ذهن بشر خلجان گرفت که بالاخره کدام یک از این سخنان و آراء حق هستند؟!

    اما مسأله این است که اساساً حقیقت امری مشکک است و نه امری یگانه به وجود عددی.

    و امر مشکک، نیز تشکیک طولی و عرضی دارد .

    پس اساساً همه ادراکات درست هستند.

    و به حد  وسع  خود از حقیقت پرده بر می‌دارند.

    و هیچ ادراک غلطی وجود ندارد.

    و تفاوت ادراکات به این امر راجع است که برخی یک وجه از حقیقت را کشف کرده اند و برخی  وجهی دیگر و دسته سوم، وجوهی دیگر.

    استناد به تمثیلی که جلال الدین بلخی در اختلاف میان افرادی که در تاریکی دست بر فیل می‌کشیدند و یکی آن را ستون و دیگری ناودان و سومی بادبزن درک می‌کرد.

    در این صورت سؤال ابتدایی شما، به این سؤال مبدل می‌شود، که آیا اساساً بشر جز یقین، چیز دیگری هم دارد یا خیر؟!

    تصور نمی‌کنم که انتظار داشته باشید که آن چه که فیلسوفان در 2500 سال گذشته بر سر آن نزاع کرده‌اند، را در یک کامنت مختصر به شکل تام و تمام پاسخ دهم.

    و آنچه ذکر شد نیز جنبه اثباتی نداشت.

    چه این که اثبات در پاسخ به چنین پرسش‌هایی محال است( که دلیلش را به صورت برهان خلف در  صدر ذکر کردم)

    موفق باشید
    با سلام و درود بی پایان بر جوینده را حقیقت
    از این که تا حدودی وارد بحث شدید و به سوال بنده پاسخ گفتید مسرور و متشکرم. اما آنچه در جواب نگاشتید: حضرتعالی جدل را بر برهان ترجیح می دهید و می دانید که جدل بر مسلمات و مشهورات مبتنی است ولی آنچه به ذهن بنده تبادر می کند این است که شما در کجای متنی که نوشته اید از مسلمات و مشهورات دوستان حوزوی استفاده کرده اید و کدام یک از آن بیاناتی که مرقوم داشته اید مقبول نزد حوزویان است ؟آیا نا کار آمدی فقه و اصول یا منطق و فلسفه نزد آنها از مسلمات بلکه از مشهورات است؟ و شما می دانید که به وجدان این گونه نیست. شما در برتری برهان بر جدل تردید دارید اگر لطف کنید و مبنای تردید خودتان را ذکر کنید ممنون می شوم.
    در جدل آنچه که شما صورت می دهید مسلمات طرف مقابل است ولی بنده با شما بر سر مسلمات صحبتی ندارم چون شما هر چیز را نزد هر کسی باشد مسلم می دانید و آن را وجهی از حقیقت می نامید پس بیایید به مبنایی دست یابیم که از این تکثر کرایی آزاد شویم(البته توهم این پیش نیایید که نگارنده معتقد است تکثر گرایی در بعضی وجوه بد است)
    در ضمن فرمودید که بدیهی در نزد دو فیلسوف فرق می کند اگر مثالی ذکر کنید ممنون می شوم .
    تذکر این نکته را بر خودم لازم می دانم که اگر شخصی به بداهت بدیهی توجه نکند ضرری به بدیهی وارد نمی شود و ملاک بداهت صدرا یا دکارت نیست .
    و در آخر آنچه را می خواهم بدانم این است که پدیدار ها در جایی که برای مخاطب خودشان آشکار می شوند مطلق هستند یا نسبی ؟ و فهم ما از آنها چطور است مطلق است یا نسبی؟ و اگر فهم ما مطلق یا نسبی بود ملاک صدق و کذب این پدیدار چیست؟
    با تشکر...
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    1- متن قرآن، و آیات آن از  مسلمات مقبول حوزه علمیه است.

    و  استناد به آن جدل است.

    حقانیت علم اصول، منطق و لزوم آشنایی با ادبیات عرب، اصرار جدی بر فقه و ... همه و همه مسلماتی است که در فضای تفکرحوزه علمیه ما وجود دارد.

    و البته کارآمدی آنها و نه ناکارآمدی آنها!!

    ناکارْْآمدی آنها مطلب  ادعایی من بود که در پی اثباتش بودم

    و نه مسلمات حوزه!!

    2- وجه برتری جدل بر برهان را ذکر کردم.

    اولاً  در جدل با مبنای مورد پذیرش خصم سخن می‌گوییم

    و این موجب می‌شود که سخن در گوش او آشناتر و انضمامی تر بیاید

    و به همین دلیل است که می‌بینیم متن مقدس ما خصوصاً قرآن در موارد متعدد از جدل استفاده  شده

    دو دیگر این که در جدل، مبنای خود را کنار نهاده و مخاطب را وادار به پذیرش آن نمی‌کنیم.

    بلکه از پیله خود بیرون می‌آییم و به عالم دیگری وارد می‌شویم و دست کم قدری از خودبنیادی آزاد می‌شویم.

    3- این که بنده مبنای وجودشناسانه و معرفت‌شناسانه خود را دارم و هر یافتی را جلوه‌ای از حقیقت می‌داند، لطمه ای به بحث ما نمی‌زند.

    چرا که حتی اگر این تصور را کنار بنهیم، باز هم در جدل مبتنی بر مقدماتی بحث می‌شود که گوینده آنها را به تمامه قبول ندارد بلکه صرفاً به دلیل آنکه به نزد مخاطب مورد پذیرش است، مورد استناد قرار می‌گیرد.

    4- هر گاه جهان خارج و حقیقت تکثر در تجلی را کنار نهاد، ما هم می‌توانیم با یک چشم آن را رها کنیم و از تکثر گرایی آزاد شویم!

    البته تکثرگرایی اگر به معنای پلورالیسم باشد، که قابل نقد است.

    اما اگر بدین معناباشد که ادراکات متفاوت، بسته به درجه وجودی و دقت و عمق، می‌توانند همگی درست باشند، لزومی به کنار نهادن آن نیست.

    5- عرض نکردم ملاک بداهت، نظر صدرالدین شیرازی یا دکارت فرانسوی است.

    بلکه عرض کردم، در تلقی‌های وجودشناسانه متفاوت، بدیهیات متفاوتی وجود دارد.

    این مطلب به نزد دکارت بدیهی است که جهان ذهن و جهان عین از دو سنخ متفاوت هستند.

    و دکارت هیچ گاه تباین ذهن و عین را اثبات نمی‌کند.

    اما فی المثل در مقابل به نزد افلاطون، انسان، مدینه و جهان، همه از یک سنخ  هستند.

    تا جایی که این تمثیل را به کار می‌برد که این سه، یک متن هستند که تنها تفاوت‌ آنها در اندازه حروفی است که با آن متن نوشته شده است.

    و نه دکارت و نه افلاطون هیچ کدام این گزاره بدیهی را در فلسفه خود اثبات نمی‌کنند.

    و هیچ کدام هم اثبات پذیر نیستند.

    چرا که ما گزاره‌های نظری را به مدد بدیهیات اثبات می‌کنیم و بدیهیات را خود نمی‌توان به مدد چیزی دیگر اثبات کرد.

    5- در بدیهی بودن، تصور شدن شرط است.

    یعنی بدیهی امری است که صرف تصورش موجب تصدیق باشد.

    و امری که مورد التفات و تصور نشود، دیگر بدیهی نیست.

    البته لزوماً چنین امری از سنخ یک گزاره نظری نیز نخواهد بود.

    بلکه گاه ممکن است بسیاری از ادراکات حضوری و وجدانی، مورد التفات نباشند.

    در این صورت نه بدیهی هستند و نه نظری.

    چون بدیهی و نظری، صفت علم مفهومی و مورد تصور  است و نه علم حضوری و انضمامی که ممکن است ارتکازاً همراه فرد باشد.

    6- اطلاق و نسبیت خود یک امر اضافی و نسبی است!

    به این معنا که درکی که در یک مرتبه متوسط مطلق است، نسبت به مرتبه عمیق‌تر، مطلق نیست!

    صدق و کذب ناشی از نگاه ارسطویی است که می‌پندارد که جهان ذو ابعاد خارج را می‌توان تنها در قالب دو مفهوم صدق یا کذب تقلیل داد و گنجاند

    و از آنجا که جهان خارج، قابل تقلیل به این دو مفهوم نیست، نگاه صدق و کذب، یک نگاه نهایی نیست.

    اگر بخواهیم این مطلب را به بیان فلاسفه ارسطویی ادا کنیم باید بگوییم، وجود چون خارجیت جزو ذات اوست، به مفهوم که ذهنیت جزء ذات اوست، در نمی‌آید.

    چرا که ذاتی شی از شی جدا نمی‌شود و خارجیت جزء ذات این دو هستند.

    در این صورت همه ادراکات، همه حظی از صدق را به همراه دارند.

    و هیچ گزاره‌ای کذب محض نیست.

    و چنان که عدم محض در عالم نداریم و همه عدم ها نسبی هستند، کذب محض هم نخواهیم داشت.

    و همه گزاره‌ها صادق هستند، اما صادق و اصدق داریم.
    (تشکیک طولی در فرآیند ادراک)

    و نیز از آنجا که پدیدار جنبه‌های متعدد دارد که ممکن است وجوه متفاوتش  را به یکباره آشکار نکند، دو درک متفاوت هم ارز - از نظر وجودی- و اما متفاوت نیز ممکن است.

    6- منظور از شکست تاریخی، در پاسخ پیشین این بود که در یونان، این تصور وجود داشت که قضایا به شکل صدق و کذب هستند.

    و این تصور به عالم مسیحیت و نیز عالم اسلام راه یافت.

    و هر دو عالم تحت تأثیر نگاه ارسطویی می‌پنداشت که تنها و تنها یک تفسیر از جهان و متن مقدس صادق است.

    و همه تفسیرهای دیگر کاذب.

    و این تصور به نوبه خود موجب بسط خشونت مذهبی، تکفیرها جنگهای مذهبی و رجم و ارتدادها و تفتیش عقاید می‌شد.

    اما به مرور که تفاسیر گوناگون مطرح شد و همه حرف‌ها نیز- دست کم در مقام ظاهر- موجه و مستندبود، این تصور سنتی که یک تفسیر صادق و مابقی همه کاذب است، مخدوش و منهدم شد.

    و این بار این تردید در جان بشر قوت گرفت که آیا اساساً امکان فهم متن وجوددارد یا خیر؟!

    یعنی از دگم اندیشی و انحصار گرایی در فهم- که خود یک نحوه انحطاط بود- به نیست‌انگاری معرفت‌شناسانه- که انحطاط مضاعف و اعظم است- هبوط کردیم.

    از دست بوس میل به پابوس کرده ام

    خاکم به سر ترقی معکوس کرده ام

    موفق باشید


    با عرض پوزش ...
    سوال دیگری هم داشتم منظور خودتان را از شکست تاریخی واضح تر کنید و ارتباط آن را با بحث حاضر
    با سلام
    جناب دهقانی بالاخره ما در مقام فهم قرآن با همین مصادیق سروکار داریم.بافهم این مصادیق می توانیم به فهم کل قرآن نائل شویم.ادعای شما این بود که با یک ادبیات ساده می شود به فهم قرآن نائل شد.حال من با یک آیه خواستم صحت و سقم ادعای شما را بسنجم.در باب آیات دیگر هم من درمقام یک انسان جاهل از شما تقاضای فهم این آیات را کردم البته با روش خاص خودتان.من ادعایی در فهم این آیات ندارم.اگر این آیات ارزش منطقی ندارند, پس بفرمایید چگونه باید به فهم این آیات نائل شد؟یعنی قرآن خلاف اصول محاوره و استدلال کردن انسانها,استدلال میکند؟پس دستور قرآن به تدبر و تعقل لغو و بی فایده است.
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    حقیر مدعی بودم که محال است که شرط فهم متن مقدس، تخصص در ادبیات عرب باشد.

    و نقطه مقابل «محال»، ممکن است به امکان عام.

    یعنی ممکن به امکان خاص به علاوه ضرورت!

    یعنی استبعادی ندارد که بتوان بدون یک آشنایی دقیق با ظرایف ادبیات عرب، متن مقدس را فهمید.

    و اجتهاد در ادبیات ضرورت ندارد.

    و نه این که ادعا کنم که با یک ادبیات ساده تفسیر قرآن ضرورت داشته باشد!

    و نیز مدعای حقیر این بود که ادبیات اجتهادی لازم نیست

    و نه این که صرف قواعد ساده عربی کافی است.

    محل نزاع  میزان آشنایی با قواعد بود

    که در این عرصه چقدر بایستی با قواعد آشنا بود

    البته عرصه نظری و آموزش قواعد، با عرصه شناخت مصادیق بی ارتباط نیستند.

    و از قضا بنا به تصریح خود شما، ما از مصادیق، متن را می‌فهمیم.

    و نه از قواعد نظری!

    تا بخواهیم مدام با تسلط بیشتر بر قواعد ادبیات عرب به فهم متن مقدس نائل شویم!!

    و برای اینکه تصور نفرمایید یک مثال نقض بر مدعای حقیر اقامه فرموده و کلیت حکم حقیر را نقض کرده اید، باید عرض کنم که بسم ا.. به معنای آغاز کردن با نام خداست و جار و مجرور برای فعل محذوف ابتدیت است

    اما اینکه از بیان این مطلب تحاشی داشتم، به این دلیل بود که بحث در مصادیق را مفید نمی‌دانستم.

    و البته این تنها تفسیر ممکن از بسم ا.. نیست

    و ده ها تفسیر دیگر نیز می توان از این آیه ارائه کرد.

    و همه آنها می‌توانند درست باشند.

    چرا که به نزد حقیر، متن تنها یک تفسیر ندارد

    بلکه تفسیرها دارد.

    تفسیرهایی که همگی می‌توانند درست باشد

    چرا که فهم امری مشکک است

    به تشکیک طولی و عرضی

    و هر مفسری ممکن است که یک جنبه از متن را دریابد

    و یا هر بار به نگاهی ادق از نگاه پیشین نائل شود.

    به همین دلیل ممکن است شما و یا هر شخص دیگر، تفسیری به کلی متفاوت از این آیه ارائه کند

    که آن تفسیر نیز در جای خود درست باشد

    ثانیاً شما اصرار داشتید که بدون منطق، فهم متن مقدس میسر نیست.

    خب می‌بایست بر این مدعا، برهان اقامه می‌فرمودید.

    و شما این پرسش را طرح کردید که آیات مزبور، در صورت عدم استفاده از منطق چگونه قابل فهم خواهند بود

    حقیر نیز پاسخ دادم که اساساً نه تنها آیات مزبور بلکه تمام متن مقدس فاقد ارزش منطقی هستند

    و صبغه جدلی دارند.

    و در متن نیز وعده نداده بودم که توان ارائه تفسیری فرامنطقی از متن مقدس را دارم!

    بلکه ادعا کردم که منطقیین و فلاسفه در ادعای فهم متن مقدس با منطق و فلسفه، به خطا رفته اند!!

    این نحوه استدلال شما - هم در موضوع نحو  هم در بحث منطق- بی شباهت به این نیست که فردی بگوید ماده‌ای که فانی است و تغییر شکل می‌دهد و زوال پیدا می‌کند، پس نمی‌تواند خدا باشد.

    و طرف مقابل بپرسد که اگر ماده خدا نیست، پس خدا کیست و کجاست؟!

    حقیر ادعا کردم که برای فهم قرآن، محال است که ادبیات به صورت تفصیلی نیاز باشد

    و شما می‌فرمایید پس بسم ا.. را تفسیر کن

    ادعا کردم که منطق از فهم متن مقدس عاجز است

    و متن مقدس به زبان منطق تحویل نمی شود

    و شما می فرمایید که پس این آیات را غیرمنطقی تفسیر کنید!

    و مضافاً اینکه ظاهراً شما تصور می‌فرمایید که تدبر و تعقل تنها یک صورت بیشتر ندارد.

    و آن هم تعقل فلسفی و منطقی است.

    و گرنه وجهی نداشت که دعوت قرآن به تدبر و تعقل را حمل به منطق کنید!

    و ثالثاً این تصور که زبان منطق، زبان رایج و عمومی انسان‌هاست، خود محل مناقشه است.

    از قضا بشر در بسیاری از موارد منطقی فکر نمی‌کند و سخن نمی‌گوید.

    دلیل: به نحوه سخن گفتن خود دقت بفرمایید که برهان اقامه نکردید و جدل کردید!

    و جدل ارزش منطقی ندارد!!

    و حقیر نیز برهانی ارائه نکردم.

    بلکه جدل کردم.

    و با مقدمات مقبول به نزد شما، تلاش کردم مدعای خود را بیان کنم.(صرف نظر از موفقیت یا عدم موفقیتم در این کار)

    و قرآن نیز هیچ برهانی ارائه نکرده است.

    و در مقابل به کرات جدل کرده است

    و جدل ارزش منطقی ندارد

    موفق  باشید
    تنها ادعای من این بود که یادگیری علم منطق را ابزاری برای فهم اولیه قرآن میدانم.اثبات این مطلب هم کار مشکلی نیست.خود شما اگر منطق نخوانده بودید ازکجا می فهمیدید که آیات قرآن ارزش منطقی ندارند؟بالاخره به یک فهم اولیه رسیده اید که همچین ادعایی می کنید.شما خود برای رد تفاسیر آیات (لو کان فیهما... و ام خلقوا...)به بحث های منطقی متوسل شده اید.این که بسم ا... متعلق به فعل محذوف ابتدائیت است را از کجا می فرمایید؟چرا دو تفسیر متفاوت و متضاد هر دو درست هستند؟


    پاسخ:
    دهقانی:

    ما هیچ معیاری نداریم که بتوانیم مبتنی بر آن ادعا کنیم یک تفسیر درست و تفسیر دیگر نادرست است.

    موفق باشید

    با سلامی مجدد.....

    از این که مسلمات حوزه علمیه را مشخص کردید ممنون و سپاس گذارم در این جا سوالیب برای بنده پیش آمده آیا همین مسلمات حوزه از حقیقتی بر خوردار هستند یا نه؟

    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    این مسلمات، حقیقت نیستند.

    اما حظی از حقیقت دارند.

    فی‌المثل، فقه گرچه ظهور دین است.

    اما همه دین نیست.

    و خطایی که اکنون در میان ما رخ داده این است که فقه را دین و فقیه را دین شناس تلقی می‌کنیم.

    و نیز منطق، گرچه یک زبان و تفکر بشری است.

    اما تنها نحوه سخن و تفکر نیست.

    موفق باشید
    با سلام

    بنده تعجب میکنم چطور اشتباه فاحشی میکنید که قرآن هدایتی برای همه مردم و همه جهانیان است؟

    حتی هدایت ابتدایی نیز نمیشود گفت برای جهانیان است و اتفاقا شاید خدا چون میخواسته هدایتی برای تکذیب کننده کافر نباشد با ذبان مجادله گفته و برهان کم دارد....

    دوم اینکه از حزبی یا گروهی به خاطر طرز برخورد بد و شاید غیر منطقی و یا خشونت فرد یا افرادی از اون حزب با شما گله مند نشوید و کل اون گروه را با آن چوب نزنید که آنها هم به خاطر شبیه بودن فکر شما با عده ای با همان چوب میزنند

    سوم اینکه با نقد کردن و جواب دادن اشکالاتی که یکی در مورد نظر شما میکند حقانیت نظر شما به ذهن متبادر نمیشود چرا که حتی ممکن است همان فرد بعدا حرفی درست در اثبات نظر خود یا رد نظر شما بزند و شما نتوانید جواب دهید!

    شما چه میدانید اگر بزرگی گفته نگذارید دین از غیر حوزه تفسیر شود چه دلیلی داشته ؟

    شاید به این دلیل بوده است که هرکسی حاضر بوده خود را وقف بر اسلام کند و تحت شهادت عده ای مورد اعتماد قرار گیرد دین 

    و تفسیر دین را به عهده بگیرد که اینکار به دست عده ای مغرض و نا اهل نیفتد و هرکسی درجامعه موافق با منافع خود دین را 

    تفسیر نکند نه اینکه بقیه فاقد صلاحیت باشند بلکه به دلیل تبعات این کار منع شده است.

    آیا شما قایل به نسبی بودن فهم حقایق دینی هستید؟و به این دلیل باید انحصار روحانیون را از تفسیر دین برای دیگران

    به نقادی کشید اینطوری پلورالیزم دینی اتفاق نمیفتد؟

    چرا فلاسفه و علما قبول ندارند که هر تفکری بهره ای از حقیقت برده و شما قبول دارید؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    به نظرم شاید مناسب تر باشد، به جای پرداختن به همه مواردی که از جانب شما مطرح شده است، موارد را به تفکیک و مورد به مورد بررسی کنیم.

    از آخرین مورد شروع می‌کنم.

    پرسش حقیر از شما این است بنا به چه دلیلی باید سخن فلاسفه و علما را در باب معرفت شناسی پذیرفت؟!
    فقط یک سوال بود که لطفا دلایل فلاسفه و علما و خودتان را در این مورد بنویسید و استثنایا منظوری غیراز این 
    نداشتم
    من تحت شرایطی سخت هستم که امکان دیالوگ با شما را ندارم پس لطفا خودتان همه سوالات را پاسخ دهید 
    موفق باشید للتی هی ازکی
    پاسخ:
    دهقانی:

    از آخرین سؤال شروع می‌کنم:

    1- نظر مشهور میان فلاسفه و علما در باب معرفت شناسی به نظر این جانب پذیرفته نیست.

    چرا که اولاً ساحت تفکر، ساحت تقلید نیست.

    تا لازم باشد که هر آن چه پیشینیان گفته‌اند را بی کم و کاست پذیرفت.

    البته چنان که در متن تأکید شد، بیان این سخن بدان معنا نیست که سخنان پیشینیان را نباید شنید یا به کلی نادرست انگاشت.

    ثانیاً فضای غالب بر تفکر فلسفی، کلامی و فقهی عالم اسلام، مبتنی بر معرفت شناسی ارسطویی است.

    در این معرفت شناسی، شناخت عبارت است مطابقت واقع با ذهن.

    و شناخت به این معناست که ماهیت امر خارجی در ذهن منعکس شود.

    این نوع نگاه به نظر حقیر تام و تمام نیست.

    چرا که ما نمی‌توانیم بر پدیدار خارجی سیطره پیدا کنیم.

    مضافاً که ذهن هیچ گاه خالی از پیش فرض نیست.

    پس هر ادراکی در بستگی با پیش فرض های ما تقدم فهم و تفسیر می‌شود.

    یعنی اساساً امکان ندارد که پدیدار به شکل تام و تمام بر ما منکشف شود.

    البته هر ادراکی حامل وجهی از وجود پدیدار هست.

    به همین دلیل همه ادراک ها درست هستند.

    اما هیچ ادراکی نمی‌تواند ادعا کند که بر تمام وجوه پدیدار مسلط شده.

    و تنها خدایی است که می‌تواند عالم را کما هو حقه بشناسد.

    و بشر چنین توانی ندارد.

    2- اینکه بزرگان گفته اند که نباید غیر اهل در مورد دین نظر بدهد، شوخی خنده داری است.

    چرا که انها خدانیستند که بتوانند هر چیزی را اراده کنند محقق شوند.

    خصوصاً‌  در زمانه ما که از ماهواره و اینترنت اظهار نظر در باب دین می بارد.

    و اگر هم امر آنها امری تشریعی بوده و منظورشان این بوده که چنین کاری درست نیست، خب این نظر آنهاست و از قضا ما به همین سخن نقد داریم!

    و پاسخ نقد این سخن، تکرار آن نیست!

    3- قرآن، برهان کم ندارد.

    بلکه اساساً برهان ندارد.

    و این هم نقصی برای قرآن نیست.

    چون کمال بشر به تفکر فلسفی نیست که لازم بیاید که قرآن بیاناتش را با لسان فلسفی ادا کند.

    4- این باور که قرآن برای هدایت تمام انسان ها آمده، سخن خود قران است.

    و قرآن خود را ذکر للعالمین می داند.

    و وجهی هم ندارد که خداوند فقط عده خاصی را هدایت کند.

    موفق باشید

    ذکر للعالمین یعنی تذکری برای جهانیان نه هدایت!!!!
    دیگه فکر کنم برای فهم دین و قرآن  در این حد عربی باید بلد بود و فرق ذکر و هدایت را فهمید. خود قرآن گفته 
    هدی للمتقین و در جایی گفته تکذیب کننده کافر را هدایت نمیکند.
    فکر کنم شما هم خدا نباشید که وجه کارهای او را ارزش گذاری کنید. و خود به کار هدایت خود آگاه است. خودتان 
    گفتید که فقط خدا به تمام حق آگاه است پس چطور برای کارهای خدا وجه تعیین میکنید؟!!!
    پاسخ:
     دهقانی:

    ممکن است بفرمایید غرض از تذکر دادن  به جهانیان و انزال این کتاب چیست؟!

  • علیرضا جنیدی
  • آقا سلام و ارادت ؛ خدا قوت . دو شبِ پیش، واسه تحقیق رو مقاله ای عبارتِ " نقد نظریه ی ولایت مطلقه ی فقیه " رو جستجو کردم! راستش سالها قبل ،از مرحومِ دکتر حمید عنایت مقاله ای خونده بودم، نزدیک به 27  سال قبل که آغازجوانی و پایانِ نوجوانیم بود.... البته از سایرین نیز خونده بودم از فقه مکتب لبنان گرفته تا مکتب تفکیک مشهد و علمای نجف تا دانشگاهیان و ... ولی جای مرور این مقاله توی ذهنم وُل میزد که از اتفاق و خیرِ فی ما وقع به اسم و نشانی شما رسیدم... دوشبی هست که نوشته های شما مشغولم کرده و ازین بابت بسیار سپاس.

    این گزاره ها،عین جملاتِ شماست در پاسخ به نظرِ دوستی که ازت سوال کرد :
    اما مسأله این است که اساساً حقیقت امری مشکک است و نه امری یگانه به وجود عددی.

    و امر مشکک، نیز تشکیک طولی و عرضی دارد .

    پس اساساً همه ادراکات درست هستند.

    و به حد  وسع  خود از حقیقت پرده بر می‌دارند.

    و هیچ ادراک غلطی وجود ندارد.

    و تفاوت ادراکات به این امر راجع است که برخی یک وجه از حقیقت را کشف کرده اند و برخی  وجهی دیگر و دسته سوم، وجوهی دیگر.

    _____________________________

    جالب بود که با کمک از " کلی مشکک و منواطی و نیز دیدگاهِ صدرایی....
    و از جایی با نظریاتِ " نئو اخباریون"!!! - ببخش این اصطلاحِ منُ ، یعنی اخباریون جدید و اهل پژوهشگاهِ معروفِ اصفهان و ... محاجه می کنی!! در هر حال بازم بسیار تا بسیار سپاس.
    پاسخ:
    دهقانی:

    با سلام

    و سپاس از عنایتی که داشتید

    یکی از نکاتی که امروز ما به آن نیازمندیم این است که بتوانیم سخن خود را با زبان قوم - و قم!- و طرف مقابل بیان کنیم.

    یعنی بتوانیم از پیله تفکر خود بیرون برویم و تلاش کنیم که با عالم مخاطب و متناسب با آن سخن بگوییم.

    استمداد از حکمت متعالیه نیز برای همین منظور است.

    و به طور کلی ایده این جانب این است که با هر قومی با مقدمات و مفاهیم شناخته شده نزد همان ها بحث و گفت و گو کرد.

    و البته این راهی است که تنها در ابتدای آن هستیم.

    موفق باشید.
    اللهم عجل لولیک الفرج
  • مرتضی ذوالفقاری
  • جناب آقای دهقانی 
    سلام علیکم
    بنده فرمایش حضرتعالی را مطالعه میکنم بالاخره این را فهمیدم که دین شناسان فقط در حوزه علمیه نیستند ،دین شناسان فقط به آیت الله و به مجتهد محدود نمیشود این هم قبول ولی نه از منظر و دیدگاه خودتان ; از این لحاظ قبول دارم که بستر دین قلب انسان است نه ذهن انسان ،  کسی که با خواندن دروس حوزوی آیت الله شود ولی نتواند این دروس را از حصولی به حضوری تبدیل کند آن مطالعات دینی فقط پاسخ کنجکاوی و نیاز ذهنی انسان را پاسخ ده ولی نیاز دل یا قلب یا اصل جان انسان را تغذیه نکند به چه دردی میخورد ذهن من که اصل من نیست بعد از صد سال به آلزایمر دچار میشود حتی اسم خودش هم را نمیداند چه برسد به محفوضاتش! 

    حال سوالم این است شما که با عالم استاد طاهرزاده که سعی دارد دین را از ساحت حصولی به حضوری تبدیل کند و برای فهم دین هیچ نیازی به گذراندن ادبیات عرب و سایر دروس حوزوی نیست این را تجربه کرده ام  که عرض میکنم در گروه های تلگرام که بیش از هزار نفر بطور مستقیم و غیر مستقیم سیر مطالعاتی استاد طاهرزاده را دنبال میکنند و در این جمع خانه دار و دکتر و جراح هم قشر وجود دارد و با مطالعه آثار استاد عمق بیشتری به دینشان بخشیده اند و در هر درجه از معرفت بودند به آن شدت بخشیده اند شما که میفرمایید برای فهم دین احتیاج به اینهمه صغری و کبری چیدن نبود پس چرا گمشده یا عطش درونی تان را در آثار استاد طاهرزاده پیدا نکردید چون دقیقا همان روشی که شما دنبالش هستید ایشان انجام میدهند منظورم بدون طی مقدمات حوزوی است
    سوال دوم  برادر عزیز در یک کلام درد بودن و شدن شما چیست؟ با اندکی لبخند
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما دوست عزیز

    تمام مقدماتی که حضرت عالی ذکر فرمودید به نزد بنده مقبول و اینجانب نیز با آنها کاملاً همدل هستم.

    اما تمام اختلافی که ممکن است میان این حقیر و حضرت عالی باشد این است که اینجانب معتقدم تفکر استاد طاهرزاده توان تحقق آن مقدمات را ندارد.

    فی المثل معتقد هستم که ساحت اصیل بشر، ساحت "انس" و "حضور" است، اما معتقد نیستم که استاد طاهرزاده به ساحت "انس" و "حضور"‌ دعوت کنند.

    تفصیل این دقیقه، مجال بیشتری می خواهد که دست کم در این موقف و مجال تنگ میسر نیست.

    با سپاس
  • مرتضی ذوالفقاری
  • جناب آقای دهقانی برادر بزرگوار

    با  اهدای سلام و دعای خیر

    دوست گرامی این بنده از کتاب خویشتن پنهان را به عنوان جواب تقدیم می کنم 

    ص 58 کتاب شرح ده نکته معرفت نفس استاد طاهرزاده

    ((مساله ی عرفان نفس ، مساله ی فکری و نظری نیست ، بلکه مقصدی است عملی که جز از راه عمل نمیتوان معرفت تام و کامل در باره ی آن بدست آورد.))

    بنده اعتقاد دارم همین مقدار  کم که از شریعت می دانیم برای حرکت کافی است  الباقی  راه خود نشان می دهد

     یا این بیت از حضرت حافظ را تقدیمتان می کنم : 

    هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
    از یمن دعای شب و ورد سحری بود

    بنظر بنده سخنرانی و کتاب شرح ده نکته از معرفت نفس کافی است این تن خسته  و رنجور ، این بشر اعصاب خط خط شده، در اثر  اشتغالات و مشکلات خاص  این دوره زمونه  حتی با وجود ترافیک تهران و مسیر های رفت آمد زیاد از منزل تا سرکار که بنده  مسیر های چهار ساعت در روز  را هم تجربه کرده ام حتی این بشر مرغ خور آن هم از نوع هورمونی و نان بدون سبوس و خوردن غذاهای فست فوت  و رعایت نکردن انواع و اقسام آداب خوردن و آشامیدن این بشر مدرنیته زده را نصف شب بلند کند و آه و سوز داشته باشد 
    بنده اعقاد دارم باید با رعایت کلیه آداب شریعت حتی در  جزئی ترین مراحل زندگی باید سحر و سوز داشته باشیم وگرنه اطلاعات روی اطلاعات تلنبار میشود اگر اسفار اربعه و فصوص الحکم و .... بی نهایت کتاب دیگر را مثل بلبل حرف بزنیم ولی سحر نداشته باشیم اشک و آه نداشته باشیم به چایی نمی رسیم
    نتیجه گیری
    زاویه دیدبنده  به دین با کتاب های استاد طاهرزاده تغییر کرده که دین را در خودم جستجوی کنم نه در بیرون لذا با همین یک کتاب شرح ده نکته بنظر من حجت تمام است و میشود را افتاد .  بیشتر از این نمی خواهم وقت را تلف کنم بنده از کتاب های شهید دستغیب از نوجوانی تا شهید مطهری تا شریعتی ..... رسیدم به استاد طاهرزاده لذا نمی خواهم در کتاب خواندن بمانم 
    التماس دعا 
    بنده بحثی راجع به علم منطق که شما بحثی مطرح فرمودید تحت عنوان که از نظر منطق قرآن یک کتاب بی منطق است چون درقرآن بیش تر از استدلال تمثیلی استاده شده نه برهان با مقدمات یقینی (اعم از یقینیان بدیهیات) جواب این است که ما نباید منتظر باشیم بیاید برای ما صغری کبری بچیند و بعد نتیجه خیر ما باید خود دنبال دو طرف بگردیم مثلا : روش تفسیر قرآن حضرت علامه طباطبایی همین طور است -یک آیه را میگیرد می گذارد کنار دیگری و بعد نتیجه - روش منطق در قرآن هم همین است (مثلا می گوید کسی که به دروغ بگوید تا چهل شبانه روز نمازش قبول نمی شود (مقدمه اول) - در حدیث دیگر می فرماید : ان قبلت قبل ماسواها (مقدمه دوم) در نتیجه می دهد که هرکس دروغ بگوید بقیه اعمالش هم قبول نمیشود یعنی دریک حدیث استدلال نیست در حالی که ملاحضه کردید که با هم کار میتوان مثلا در این مثال به شکل یک قیاس اقترانی رسید - مطلب بعد عزیزانی که انتقاد و نظر در این جا ثبت می کنند با کلی قیافه و هیجان حماسی مطلب می نویسند ولی موقع جواب شرمنده میشوند| اگر بخواهیم اخلاق را رعایت کنیم که اگر قرار است نقدی هم اثر کند در رعایت اخلاق است به معنای جدال احسن والا به قول طلبه ها فلا . 


    پاسخ:

    "برهان" تعبیری است که در معنای "عام"، به معنای هر گونه استدلال است.

    طبیعی است در این معنا، متن مقدس نیز حامل و حاوی "برهان" های متعدد است.

    اما معنای منطقی "برهان"، به استدلالی "برهان" گفته می‌ شود که ماده و صورت آن، یقینی باشد.

    به همین منظور برای تنظیم یک برهان در معنای دقیق منطقی آن، یا باید از "یقینیات" در تنظیم استدلال استفاده شود.

    فی المثل استدلال ارائه شده از جانب شما، به هیچ وجه یک "برهان" منطقی نیست.

    زیرا عبارت است:

    مقدمه اول: هر کس دروغ بگوید، تا چهل روز نمازش مقبول نیست.

    مقدمه دوم: اگر نماز کسی قبول شود، سایر عباداتش نیز مقبول است.

    نتیجه: هر کس دروغ بگوید، تا چهل روز هیچ یک از اعمالش مقبول نیست.

    واضح است که در این استدلال گرچه تلازم میان مقدمه اول و مقدمه دوم رعایت شده(یکی از شروط برهان)، اما مقدمه اول و مقدمه دوم، خود فاقد شرایط منطقی هستند.

    به این معنا در قضیه اول، تلازم میان مقدم و تالی، اثبات نشده و نه این قضیه بدیهی است.

    و نیز در قضیه دوم همین وضعیت وجود دارد.

    به همین دلیل، اساساً استدلال فوق، "برهان" نیست و از نظر علم منطق، "یقین آور" محسوب نمی‌شود.

    با بسط فلسفه و منطق و یونانزدگی عالم اسلام، این سودا در میان علمای دین بوجود آمد که می‌توانند قرآن و احادیث را به ساحت و زبان منطقی تقلیل و ترجمه کنند.

    اما باید دانست تبدیل گزاره‌های متن مقدس به صورت استدلال‌های شبه منطقی، حتی اگر ممکن باشد- که نیست- بدان معنا نیست که زبان قرآن، منطقی است.

    چنان که می‌ توان وجود "بشر" را به ساحت فیزیکالیستی و بیولوژیک او فروکاست.

    و ادعا کرد که انسان، "جسم مادی" است.

    اما در این تقلیل و فروکاست، حقیقت وجود بشر، پنهان می‌ شود.

    به همین دلیل اساساً این تلاش‌های نافرجام برای تبدیل متن مقدس به یک سیستم منطقی، صرف نظر از آن که ممکن نیست، موجب پنهان شدن حقیقت متن مقدس می شود.

    زیرا که زبان متن مقدس، زبان "تذکر" است.

    و نه زبان "اثبات".

    و "تذکر"، با ساحت "حضور" و رابطه "انضمامی" با متن برقرار می‌شود.

    در حالی که "اثبات"، با ساحت ذهن و "حصول" و رابطه "انتزاعی" با متن محقق می‌شود.

    به همین دلیل "منطقی کردن" متن مقدس، به مثابه هدم متن مقدس است.

    با سپاس

    صادق دهقانی
    حرفی که شما میفرمایید درست است ولی این نکته نیز وجود دارد که مقدمات برهان همیشه بدیهی نیست بلکه اگر بدیهی نبود باید با استدلالی که بدیهی است مقدمات برهان را به اثبات رساند - درخود علم منطق پس از حرفی که شما فرمودید میگوید : درست است که قیاس برهانی بامقدمات بدیهی ودر غبر این صورت همان مطلب بالایی بنده مفید یقین است ولی این صناعت درمنطق بسیار سخت است چون به همین دلیلی که فرمودید نیاز به بدیهی بودن دارد و درغیر این صورت باید با استدلال بدیهی مقدمات آن را اثبات کرد - بنابراین ما دریک استدلال آن قدر باید یک استدلال را ادامه دهیم تا به بدیهی بودن رسید - حال می آییم سراغ اثبات بدیهی بودن استدلالی که بنده به عنوان نمونه در نظر قبلی اشاره کردم | برای اثبات بدیهی بودن قرآن باید ابندا وجود خداوند (باهراستدلالی اعم از فلسفی ویا همان که شما درمیزگرد دردانشگاه صنعتی فرمودید با راه عمل طبق سیره رسول مکرم (ص) ) به اثبات برسد سپس ما بقی اصول دین سپس با استفاده از براهین مختلف که آن ها هم یا باید بدیهی بوده ویا با استفاده از استدلال بدیهی دیگر به اثبات برسد سپس می رسیم به قرآن و آن هم به همین ترتیب پس میتوان قرآن را هم به زبان منطق درآورد من جمله که در احادیث عیون الاخبار الرضا (ع)
    هم احتجاجاتی از حضرت آمده که اگر نگاهی بیاندازید متوجه خواهید شد
    اگر هم حوصله ای راجع به گشت درباره کتب منطق درقرآن داشته باشید میتوانم معرفی کنم - از اخلاق شما راجع به جواب دادن نظر هم تشکر میکنم - سید محمد رضا طهماسبی - حوزه علمیه دارالحکمه باقرالعلوم (ع)
    پاسخ:

    مدعای نگارنده در متن یادداشت این بود که اساساً زبان متن مقدس، زبان "برهان" نیست.

    و از زبانی غیر از زبان "برهان" برای گفت و گو با بشر استفاده شده.

    اما این پاسخ اصل باورهای دینی- نظیر وجود خداوند، معاد و ...- در جایی دیگر با "برهان" اثبات شده، از ایرادات و اشکالات جدی رنج می‌برد.

    (و درست به همین دلیل، اینجانب در دانشگاه صنعتی اصفهان، اصرار کردم، که "دینداری"، از ساحت "بحث"‌ و "اثبات"، نمی‌گذرد.)

    و این تصور که باورهای دینی با زبان "برهان" قابل اثبات هستند،از دو جهت ایراد جدی دارد:

    اول این که اگر زبان "برهان"، مطلوب دین است و برای دینداری مفید است، چرا این زبان در متن مقدس به کارگیری نشده؟

    دیگر این که اساساً مدعای نظام‌های تئولوژیک مبنی بر این که می توان به کمک "بدیهیات"، نظام فکری دینی را اثبات و تحکیم کرد، خود مخدوش است.

    زیرا اولاً  منطق گرچه برای تنظیم استدلال است، اما هیچ تضمینی نیست که در هنگام استدلال، بشر دچار خطا نشود.

    به همین دلیل "منطق" نمی‌تواند، به بشر این "یقین" را بدهد که یک نظام جزمی و صد در صد بدون نقص دست یافته.

    و این خطا، امری است که برای بشر "ذاتی" است.

    و همواره همراه اوست.

    به همین دلیل، اساساً تمام نظام‌های تئولوژیک به نحوی به خودبنیادی و خود خدا پنداری دچار هستند.

    ثانیاً چنان که یادداشت با عنوان "مطهری و تفکر تئولوژیک"-پیش نویس مطالب بیان شده در دانشگاه صنعتی اصفهان-، گفته شد، اساساً محل سوال اینجاست که آیا می توان "برهان" در معنای دقیق کلمه تنظیم کرد؟

    چرا که ما تنها یک قضیه "بدیهی" در دست داریم.

    و آن همانا "جمع نقیضین محال است".

    و هیچ قضیه دیگری که بتواند در کنار این قضیه قرار گرفته و تشکیل برهان بدهد، وجود ندارد.

    با سپاس

    صادق دهقانی
    مطلبی که شما در باره ادبیات عربی درحوزه علمیه فرمودید تا اندکی درست است ولی تاحدودی هم خیر ، این که ادبیات را درحد ابتدایی برای درک متون مقدس باید بلد بود را هم شما قبول دارید حرف شما این است که ما که نمیتوانیم درحد سیبویه واخفش و... ادبیات عرب بلد باشیم واگر نیاز به ادبیات هست چرا خود قرآن گفته برای هرکس آیات بیان میشود | جواب بنده این است که مگر شما خود نمی دانید که اگر ما دربرخی آیات در بخش ترکیب ، ترکیب دیگری بگیریم معنی مطلب عوض ودرنتیجه فهم ما عوض می شود پس باید برای فهم متون مقدس از ادبیات بهره جست منتهی حرف شما این است که ما نمیتوانیم درحد بزرگان علم نحو وادبیات عرب باشیم جواب که ما درحد خود استفاده از این علم میکنیم حتی مراجع بزرگوار هم گاهی اوقات پس از چندین سال پس از فهمیدن یک قاعده ادبیات عربی فتوای خودشان را تغییر دادند مثل آیت الله بروجردی - مطلبی که فرمودید که قرآن برای همه است و با ادبیات فقط محمدود به عده ای خاص (حوزویان) میشود حرفی باطل است چون قرآن دریایی است که که هرکس که آن را بخواند استفاده میکند منتهی برای فهم بیش تر باید از ادبیات استفاده کرد - برای این که کار قدری عملی شود مثالی را ذکر میکنم : حدیث معروف <المراة ریحانة ولیست بقهرمانة > را ما اگر ببینیم اگر ادبیات نخوانده باشیم میگوییم خوب پس زن نباید ورزش کند ویا بیرون خانه آید درحالی که منظور این نیست منتهی این را چه کسی می فهمد کسی که ادبیات خوانده باشد پس منطور چیست : این که قهرمانة به معنای قهرمان نیست (هرچند که در برخی از ترجمه ها ترجمه غلط شده)
    بلکه به معنای رئیس دخل وخرج است ، ولی این را عامی تمیتواند بفهمد هرجند هم که عامی میتواند تا حدودی از احادیث بهره ببرد ولی بهره او ناقص است ولی این مطلب این نیست که پس محمدود به این افراد است بله اگر افراد عامی بخواهند بفهمند مثلا در همین حدیث میخواهند ریحانة را چه گونه برای خود مطرح کنند باز هم همان اشکال بالا پیش می آید پس باید به تفاسیر مراجعه کنند که مولف تفاسیر از ادبیات عرب بهره گرفته است - بالاتر از این ها که حتی در برخی از احتجاجات معصومین با علم ادبیات عرب جواب داده شده که در صورت این که تکایل دارید بیان کنم
    سید محمد رضا طهماسبی - حوزه علمیه دارالحکمه باقر العلوم (ع) اصفهان   
    پاسخ:

    در زمینه نقش میزان آشنایی به قواعد عربی، در متن یادداشت گفته شد، که افزایش این آشنایی،  لزوماً به فهم بهتر از متن مقدس منجر نمی‌شود.

    و این مطلب که برای یک عبارت، "ترکیب"های مختلف و متعدد می‌توان متصور شد، به هیچ وجه مضر به ادعای نگارنده نیست.

    زیرا تمام سخن این جاست، متن "تفسیر واحد" ندارد.

    و نمی‌توان ادعا کرد که تنها و تنها یک تفسیر درست، و بقیه نادرست هستند.

    ثانیاً کثرت "ترکیب‌ها"، تنها به واسطه ظرایف ادبی نیست.

    بلکه اساساً پیش فرض‌های متکثر موجب کثرت "تفسیر" می شود.

    و راه حل غلبه بر این "کثرت" برداشت‌ها، افزایش اطلاعات ادبی نیست.

    به همین دلیل هر برداشتی در هر مرتبه ای درست است.

    و به تعبیر خود شما هر کس به اندازه آشنایی خود، از متن مقدس، می‌‌ آموزد.

    و این که هر کس می‌تواند به اندازه آشنایی خود از فنون زبان عربی، از متن مقدس درس بیاموزد، اصل مدعای اینجانب بود.

    اما باید دانست که آشنایی با فنوان و قواعد زبان عربی، تنها شرط لازم فهم متن مقدس است.

    و نه این که شرط کافی آن باشد.

    از این رو، صرف آشنایی بیشتر با این قواعد، نمی‌تواند ضامن فهم بهتر از متن باشد.

    فی المثل در حدیث المراه ریحانه لیست بقهرمانه، از "ترکیب"، حالات چندان زیادی برای "قهرمانه" متصور نیست.

    اما با پیش فرض‌های متفاوت، همین حدیث معانی متفاوتی می‌تواند برداشت کند.

    و تمام سخن این جاست که در مقام  "پیش فرض"، لزوماً خواص بر عوام ترجیح ندارند.

    به همین دلیل تفسیر خواص از متن مقدس، بر تفسیر عوام، به دلیل خواص بودن آنان و عوام بودن اینان ترجیحی ندارد.

    و اگر قرار به یافتن مرجحی باشد، این مرجح را باید از جایی دیگر جست.

    با سپاس

    صادق دهقانی
    مطلبی که راجع به فقه فرمودید که فقه جرئی از قرآن وتا 10 درصد از آن است درست است ولی درحوزه علمیه فقط فقه نمیخوانند که شما میفرمایید که فقط مجتهد در فقه هستند علوم مختلف خوانده میشود - به نظرم می آید که مطلب شما این است که حد اکثر در حوزه این طوراند که قبول است و مشکلی هم شما با این مطلب دارید با بسط فقه حکومتی درحوزه حل میشود فقه حکومتی مجموعه احادیث وارده در باره نوع حکومت و ... درباب آن است که شامل ولایت فقیه هم هست که با همان علوم اصول فقه و علوم مرتبط با احادیث باید درست شود و به صورت یک باب به ابواب 53 گانه فقهی اضافه شود - مورد بعدی فقه خانواده و فقه جامعه است که آنان هم به این صورت است ، اگر این نوع برداشت جدید از فقه نهادینه شود(مطلبی که رهبر انقلاب هم بدان اشاره کردند) آن وقت مشکل حل میشود - مطلب بعد راجع به این که چرا تا به حال این نوع فقه اجرا نشده این که روحانیت شیعه تازه دست به تشکیل حکومت زده ودرطول این 35 سال هزاران اتفاق برعلیه این نظام افتاده است از جنگ تحمیلی تا منافقین ، ترور تا جریانات 88 و ... که اینان جزء مهمات بودند بنابراین روحانیت شیعه نتوانسته این مدل را ایجاد کند (سخنان رهبرانقلاب دردیدار باحوزویان سال 84) - برای اطلاعات بیش تر مراجعه کنید به کتاب فقه و تئوری دولت از انتشارات طرحی برای فردا (فایل پی دی اف هم درسایتشان موجود است) سید محمد رضا طهماسبی حوزه علمیه دارالحکمه باقرالعلوم (ع) اصفهان
    پاسخ:

    تمام بیش از 50 کتاب فقه، در اصل از متن مقدس، استخراج شده اند.

    و آیات فقهی، متن مقدس نیز بخش محدودی از متن مقدس هستند.

    به همین دلیل اگر کسی در 50 کتاب فقهی هم مجتهد باشد، تنها بخش محدودی از قرآن را فهم کرده.

    به همین دلیل، مجتهد در معنای رایج آن و حتی مراجع تقلید، لزوماً "اسلام شناس" نیستند.

    و مضافاً که "فقه حکومتی"- اگر چنین فقهی امکان داشته باشد، که دست کم به نزد نگارنده محل تأمل است- باز هم "فقه" است!

    و دین را نمی‌توان به "فقه" تقلیل داد.

    چنان که انسان دست و پا و سر و قلب و مغز دارد.

    اما انسان، را نمی توان به این موارد تقلیل داد و فروکاست.

    فقه هر قدر هم که وسیع باشد، دین نیست.

    و به همین دلیل فقها، گرچه اجرشان محفوظ است، اما دین شناس نیستند.

    و نمی توان در تفسیر و فهم دین، برای قول آنان اعتبار جداگانه‌ای فرض کرد.

    با سپاس

    صادق دهقانی
    اصلا به صحبت بنده توجه نکردید شما میگویید اگر برهان منطقی وجود دارد باید در  متن مقدس باشد بنده هم مثالی برای آن زدم بعد فرمودید که این برهان شما منطقی نیست بنده هم گفتم آن قدر باید ادامه پیدا کند تا به بدیهی برسد ولی این کار سخت است همان طور که منطق هم میگوید می فرمایید که ما فقط یک قضیه بدیهی داریم واو هم اجتماع نقیضین است اولا که شما این حرف را از کجا می گویید خیر چه کسی گفته است در کتب منطقی دعوایی بر سر همین مطلب وجود دارد ولی به نتیجه شما نمی رسد اگر مایلید باید بر سر آن بحث شود می فرمایید
    دیگر این که اساساً مدعای نظام‌های تئولوژیک مبنی بر این که می توان به کمک "بدیهیات"، نظام فکری دینی را اثبات و تحکیم کرد، خود مخدوش است.

    زیرا اولاً  منطق گرچه برای تنظیم استدلال است، اما هیچ تضمینی نیست که در هنگام استدلال، بشر دچار خطا نشود.

    به همین دلیل "منطق" نمی‌تواند، به بشر این "یقین" را بدهد که یک نظام جزمی و صد در صد بدون نقص دست یافته.

    و این خطا، امری است که برای بشر "ذاتی" است.

    و همواره همراه اوست.

    به همین دلیل، اساساً تمام نظام‌های تئولوژیک به نحوی به خودبنیادی و خود خدا پنداری دچار هستند.

    بنده هم این ار نمی گویم که منطق آدمی را به درج 100 درجلوگیری از خطای گفتار می رساند ولی تا حئ بسیار بالایی میتواند انسان را به آن برساند درپایان میگویید که چرا که ما تنها یک قضیه "بدیهی" در دست داریم.

    و آن همانا "جمع نقیضین محال است".

    و هیچ قضیه دیگری که بتواند در کنار این قضیه قرار گرفته و تشکیل برهان بدهد، وجود ندارد.
    بنده عرض کردم که ما به فرض هم که یک قضیه بدیهی داشته باشیم با هم یک قضیه و قضیه دیگری که باید او را آن قدر ادامه داد که به بداهت برسد ادامه داده و دو قضیه ومقدمات استدلال را فراهم آوریم اما شما راجع به این مطلب حرفی نزدید سید محمد رضا طهماسبی

    پاسخ:

    مدعای این جانب این بود که "در" متن مقدس، "برهان" وجود ندارد.

    و شما نقضی بر ادعای اینجانب بیان نفرمودید.

    بلکه فرمودید که دلایل "بیرون متنی"، با زبان "برهان"، اصول اعتقادی را اثبات می کنند.

    و در این جا، اینجانب اشکال پیشین را تحکیم و رادیکال تر کردم.

    به این معنا که عرض کردم نه تنها "در" متن مقدس، "برهان" وجود ندارد.

    بلکه اساساً "برهان" امکان ندارد.

    زیرا برای "برهان"، باید هر دو مقدمه "یقینی" باشد.

    و ما یک قضیه "بدیهی" بیشتر در دست نداریم.

    با سپاس

    دهقانی
    می فرمایید که  تمام سخن این جاست، متن "تفسیر واحد" ندارد.

    و نمی‌توان ادعا کرد که تنها و تنها یک تفسیر درست، و بقیه نادرست هستند.

    چرا نمی توان ادعا کرد اگر ما به فرض یک ترکیب را درست اعلام کنیم میتوان تفسیر درست را انتخاب کرد
    می فرماییدصرف آشنایی بیشتر با این قواعد، نمی‌تواند ضامن فهم بهتر از متن باشد.

    فی المثل در حدیث المراه ریحانه لیست بقهرمانه، از "ترکیب"، حالات چندان زیادی برای "قهرمانه" متصور نیست.

    بنده هم این را میدانم ولی منظور از ادبیات عرب نه فقط نحو که کل ادبیات(صرف ، نحو ،بلاغت، لغت) است در این جا مثالی برای علم لغت بود که زده شد این که می فرایید که ادبیات عرب شرط لازم است مورد قبول است ما هم نگفتیم که شرط کافی گفتیم در فهم اثرات بسیاری می گذاردوبرای تکمیل باید علوم قرآن وقواعد اصولی خوانده شود مثلا کتاب الاتقات سیوطی
    برای اطلاعات بیش تر به کتاب سلسبیل از آقای علی دوست مراجعه کنید
    سید محمد رضا طهماسبی
    پاسخ:

    اولاً سوال اینجاست که شما با چه "معیار"ی می توان ادعا کرد که تنها یک "ترکیب" از یک متن درست است؟

    "معیار"ی اگر به دست داده شود، البته مشکل حل می شود.

    ثانیاً موضوع "ترکیب"، البته ناظر به علم "نحو" بود.

    اما مسأله این است که همین وضع نسبت به سایر علوم یعنی "بلاغت"، "صرف" و "لغت" وجود دارد.

    ثالثا‌ مفاد مدعای اینجانب این است که

     الف- ادبیات عرب(یعنی مجموعه علوم شامل نحو، صرف، بلاغت و ...) همگی در  کنار  هم شرط "لازم" و " نه کافی" فهم متن استت.

    ب- تخصص، در این علوم، لزوماً ضامن فهم بهتر متن نیست.

    زیرا در فهم متن، عوامل متعددی موثرند.

    و آشنایی و تسلط به ادبیات عرب، تنها "یکی" از عوامل موثر است.

    و چه بسا با وجود سایر عوامل، حتی یک عامی در برابر یک فرد مجتهد ادبیات عرب، در فهم یک تواناتر باشد.

    به همین دلیل، اساساً باورهای رایج در حوزه‌های علمیه مبنی بر این که تصور میشود که "ادبیات عرب" نقش فوق العاده ای، در فهم متن دارد، از اساس غلط است.

    همین تصور نیز در مورد "علم اصول" رایج است.

    و البته تخریب این تصور در مورد "علم اصول" بسیار راحت تر است.

    زیرا علم اصول، - خصوصاً در بخش الفاظ- نمی‌تواند تعلیم شود.

    تنها به این دلیل ساده که "اصول"، شرط فهم هر کلامی است.

    و اگر لازم به تعلیم "اصول"‌باشد، اساساً فهم کلام معلم هم ممکن نخواهد بود.

    بنابراین تخصص در علم اصول- دست کم در بخش الفاظ- امری موهوم است.

    با سپاس

    دهقانی


    می فرماییدو مضافاً که "فقه حکومتی"- اگر چنین فقهی امکان داشته باشد، که دست کم به نزد نگارنده محل تأمل است- باز هم "فقه" است!

    و دین را نمی‌توان به "فقه" تقلیل داد.
    ولی انگار به حرف بنده دقت نکردید چون ما دیگر این فقه حکومتی را از 5تا10 درصد قرآن کسب نمی کنیم که شما اشکال کنید بلکه اسم آن فقه است به معنای هر چیزی که جزء احکام خمسه تکلیفیه در آید ولی بسیار فراتر از امر فقه معمولی 53 بابی است دیگر که اشاره به این کردید علما فقط در فقه مجتهد اند نه در چیز های دیگر ماهم قبول داریم وسوال این است که مگر علما در چیز دیگری غیر از فقه دخالت کرده اند که شما اشکال می کنید ولی علما در فقه نظر می دهند در امور دیگر هم همین طور ولی فقط در فقه نظر آن را باید اجرا کرد نه در چیز دیگر البته باید در امور دیگر نظر آنان بررسی شود وسپس قبول شود چنان که علما هر کدام در امور مختلفی صاحب نظراند مثلا اگر جزء دیگری در کنار فقه در نظر بگیریم میشود اخلاق خوب شما برای این که دین شناسیتان که به ئنبال آن هستید می گردید در فقه به سراغ عالم فقهی و در غیر آن مثلا سراغ استاد اخلاق بروید تا مشکل حل شود اما ما خود هم قبول داریم که علمای حاضر میتوان گفت که فقط در فقه مجتهد اند نه در امور دیگر
    پاسخ:


     شما خود نیز تلویحا‌ً  این مطلب را تصدیق کردید که "فقه" موجود، تنها بخش محدودی از متن مقدس را آشکار می کند.

    پس دست کم در این محل، اتفاق نظر داریم، که فقها و مراجع ما از گذشته تا کنون عموماً در معنای حقیقی اسلام شناس نبوده‌اند.

    بلکه در نهایت، فقیه بوده‌اند.

    و این تصور  که تنها آنان صلاحیت فهم و تفسیر متن را دارند، خودبخود ابطال می شود.

    اما در مورد آینده، مسأله از دو حال خارج نیست.

    یعنی علم جدیدی به نام "فقه حکومتی" تأسیس شود- یا فقه کنونی تکمیل و توسعه داده شود- اما باز هم "فقه" باقی می‌ماند

    در این صورت یعنی با توسعه و تکمیل "فقه"، این علم به "کلام"، "فلسفه"، "عرفان"، "تفسیر" تبدیل می‌شود.

    و "فقها" باز هم نمی‌توانند "اسلام شناس" فهم و تلقی شوند.

    یا اگر این تبدل به نحوی باشد که اساساً "ماهیت" علم فقه هم تغییر کند، در این صورت  استعمال "فقه" برای علم آینده، فی نفسه اشکالی ندارد.

    اما باید توجه داشت که نگارنده در مورد چیزی که قرار است در آینده به وجود بیاید و ماهیت آن هم ناشناخته است، سخنی نگفته بود.

    با سپاس دهقانی
    باز هم توجه نکردید می فرماید وجود ندارد بنده گفتم آن طور که شما میخواهید خیر وجود ندارد باید یک مقدمه برهان را از یک آیه و دیگری را از آیه ی دیگر پرفته ومشکل بدیهی بودن را که مطرح کردید باید آن قدر ادامه دهیم تا به بدیهی برسیم شما می فرمایید که بدیهی فقط اجتماع نقیضین است بنده گفتم که چه کسی گفته است ولی شما جواب ندانید و باز هم همان مطلب را تکرار کردید احتمالا شما هم می دانید که تکرار همان مدعا (البته درغیر جای ومحل آن) موجب مغالطه است .
    پاسخ:

    در این که حداقل یک گزاره بدیهی وجود دارد- جمع نقیضین محال است- هر دو طرف اتفاق نظر دارند.

    و اگر شما مدعی هستید که گزاره بدیهی دیگری نیز وجود دارد، شما باید آن را بیان بفرمایید.

    زیرا البینه علی المدعی.


    شما معیاری برای درست بودن ترکیب میخواهید خوب اگر ادبیات خوانده اید مثل منابع دین که عقل ، سنت ، قرآن ، اجماع است منابع ادبیاتی برای درست بودن یک ترکیب مطابقت با سماع ، قیاس ، اجماع است که باید به اصول النحو مراجعه شود ( مثلا : الاقتراح سیوطی)
    این که می فرمایید همه ی ادبیات (نحو ، لغت ، باغت و...) شرط لازم است ولی کافی نیست مگر ما هم چیزی غیر از این گفته ایم ما میگوییم که کنار ادبیات عرب برای فهم متن باید به حدیث ، روابت ، آیات دیگر قرآن ، علوم مختلف قرآنی و... مراجعه کرد
    حال دو چیز محتمل است
    اول : که شما حرف بنده را قبول ندارید که بفرمایید شرط کافی شما برای فهم قرآن در کنار ادبیات چیست
    دوم : که قبول دارید که دیگر بحث هم منتفی است .
    مطلبی که راجع به اصول می فرمایید اولا در نهایت اگر درست باشد فقط بحث الفاظ را شامل میشود نه مباحث دیگر اصولی را
    ثانیا : مبحث الفاظ در علم اصول نبوده است و سپس وارد شده که بعضی با آن مخالف اند .
    ثالثا: حرف شما این است که اگر باید از علم اصول استفاده شود مستلزم دور است چون میخواهیم قرآن را بفهمیم باید اصول بفهمیم خوب میخواهیم اصول بفهمیم باز هم باید اصول بفهمیم پس این دور است ، این سوال شماست
    جواب
    اولا : اگر بخواهیم راجع به دور صحبت بکنیم که مفصل راجع به آن در منطق بحث شده مثل کتاب جوهرالنضید علامه حلی ، همه کس دور را باطل نمی داند .
    ثانیا : این اشکال برای شما براب این پیش آمده که می پندارید شرط فهم هر کلامی اصول است خیر ، چون برای فهم اصول نیازی به اصول نیست
    اصول فقط برای فهم متن مقدس از اساس تدوین گشته است .

    پاسخ:

    1-پرسش بنده این بود که معیاری برای این که تنها یک ترکیب درست است؟

    و این پرسش را کلی مطرح نکردم.

    بلکه جزیی و ناظر به متن مطرح کردم.

    فی المثل در بسم الله الرحمن الرحیم سوره حمد، با چه معیاری می توان گفت تنها و تنها  یک ترکیب درست است و سایر ترکیب‌ها غلط؟!

    این معیار چیست؟

    و حقانیت این معیار به چیست؟!

    2- مهمترین سخن بنده در بحث نقش آشنایی به ادبیات عرب در فهم متن این است که فهم یک متن معلول ده ها و صدها پارامتر است.

    و میزان آشنایی با ادبیات عرب، تنها یکی از مولفه‌های فهم متن است.

    و مضافاً که اساساً شرط کافی برای فهم یک متن وجود ندارد!

    زیرا وقتی گفته میشود فلان موضوع شرط کافی فهم متن است، بدان معناست که با وصول آن امر، فهم متن پایان می‌ پذیرد و فهم به دست آمده درست و تام و تمام است.

    در حالی که اساساً این جانب معتقد به وجود "یک" فهم درست و پایان فهم متن نیستم.

    بلکه معتقد به وجود امکان های متکثر  و بی نهایت در فهم متن- هر متنی اعم از مقدس و غیر مقدس- هستم.

    (در قسمت نظرات بحث "مطهری و تفکر تئولوژیک" به تفصیل در این زمینه و در پاسخ به یکی از دوستان به تفصیل سخن گفته شده است)

    3- اصول اساساً موضوع واحدی ندارد.

    چون علم اعتباری است.

    به همین دلیل موضوعات بسیار متکثر و پراکنده ای، در آن مطرح است.

    و این که فلان مبحث در علم اصول نبوده و بعداً وارد آن شده، مضر به عرائض بنده نیست.

    زیرا صورت اولیه علم اصول "وحی منزل" نیست.

    تا تخطی از آن ذنب لایغفر شود.

    بنده نیز به صورت اولیه اصول پرداخته بودم.

    بنده به اصولی که در حوز‌ه‌های علمیه و اکنون و در قم و اصفهان و مشهد و سایر مراکز علمی حوزوی مورد عنایت است، نظر داشتم.

    یعنی از "الموجز" آیت ا.. سبحانی گرفته، تا "اصول فقه" مرحوم مظفر، رسائل شیخ و کفایه مرحوم آخوند و حلقات صدر و آثاری نظیر این کتاب ها.

    محل بحث اینجانب این کتب اصولی است.

    عرض بنده این است که برای فهم متون همین کتاب‌ها، آیا به علم اصول نیاز است؟

    یا بدون علم اصول- خصوصاً مباحث الفاظ اصاله الظهور، اصاله الالطلاق و ...- می توان متن این کتاب و یا هر کتاب دیگر را فهمید؟!

    پاسخ این سوال هر چه باشد به فروریختن تلقی رایج نسبت به این که تنها یک قشر خاص، صلاحیت فهم و تفسیر و اظهار نظر در باب متن را دارد منجر می‌شود.

    یا می فرمایید که بدون علم اصول، نمی توان متن را فهمید.

    که در این صورت، افراد عادی که اطلاعات اصولی چندانی ندارند نیز می توانند متن مقدس رافهم و تفسیر کنند.

    و یا این که برای فهم متن مقدس به علم اصول نیاز هست.

    حال پرسش این جاست این علم اصول مورد نیاز از کجا کسب  شده؟

    اگر حاصل فعالیت علمی بشری است، البته در جای خود قابل اعتناست، اما وجه و اعتبار و حجیت شرعی به آن منضم نیست که تنها دانایان به آن، صلاحیت فهم و تفسیر متن را داشته باشند.

    مانند این که فیزیک حاصل یک فعالیت علمی بشری است.

    اما این موجب نمی‌شود که تنها فیزیک دانان صلاحیت فهم  و تفسیر متن را داشته باشند.

    یا این  که علم اصول را از متن مقدس استخراج کرده‌اند.

    که در این صورت بدان معناست  که می توان بدون داشتن علم اصول از متن مقدس، استظهار کرد.

    که باز هم مدعای اینجانب اثبات می‌شود.

    هر چند واقعیت این است که اساساً در این گونه مباحث، تمایلی به "اثبات"‌ مدعای خود ندارم.

    به همین دلیل، تنها مایل هستم که تنها در حدی که به "تشریح" و "تبیین" مفاد مدعایم لازم باشد، در قسمت نظرات، پاسخ گویی خوانندگان بزرگوار باشم.

    و قضاوت نهایی را به عهده خود آنان بگذارم.

    به همین دلیل، تصور می کنم در موضوع فهم و تفسیر متن مقدس، تا حد ممکن، نظر خود را "شرح" و "تبیین" کرده باشم.

    و قضاوت نهایی را به عهده شما و سایر دوستان خواننده مطالب می‌گذارم.

    با سپاس از حوصله و دقت نظری که نشان دادید

    دهقانی
    منظور بنده این نبود که علم فقه پس از تبدیل به کلام وفلسفه تبدیل شود منظور این است که این علم همراه احتیاجات جدید ومسائل جدیدی که برای بشر امروز پیش آمده ما نیاز به چنین فقهی داریم که باید آن را از تمام قرآن استفاده شرایط جدید هم در دست داشتن حکومت است

    پاسخ:

    به نظر میرسد که اگر یک بار دیگر سیر بحث را مرور بفرمایید، به همزبانی بیشتر کمک میکند.

    مفاد اصلی این یادداشت این است که فهم و تفسیر و اظهار نظر در باب دین، امری نیست  که تنها در صلاحیت "صنف" و "قشر" خاصی باشد.

    و برای تبیین این مدعا در متن اشاره شد که سیر رایج در حوزه‌های عملیه، موجب اسلام شناسی نیست.

    بلکه عمدتاً به تربیت "فقیه"-یعنی کسی که احکام جزییه را می داند- منجر می‌شود.

    و از آنجا که "فقه" بخش محدودی از متن و مقدس و تعالیم دین را در بر می‌گیرد، "فقیه" را نمی توان "اسلام شناس" تلقی کرد.

    حال شما می‌فرمایید که با بسط و توسعه فقه در آینده، مسائل جدیدی در زمینه حکومت و ... نیز در فقه مطرح خواهد شد.

    پاسخ بنده این است که بر فرض هم که چنین چیزی رخ دهد، این مسأله به محل نزاع ارتباطی ندارد.

    و باز هم "فقیه" را نمی‌توان مصداق اسلام شناس دانست.

    تا فهم و تفسیر و اظهار نظر در باب دین را تنها محدود به او دانست.

    مضافاً که این سخن که شرایط جدید و در دست داشتن حکومت خود موجب تأسیس فقه جدیدی میشود، خود سخنی است که مبتنی بر نظریه ولایت فقیه  ادا شده.

    و چنان که مشخص است بیان این سخن در گفت و گویی که طرف مقابل اساساً منتقد نظریه ولایت فقیه است و مدعی است این نظریه،  از اساس غیردینی و شرک آمیز  است، ثمره ای ندارد.
    گزاره دوم بدیهی مثلا در استدلال مقابل علی انسان است ، هر انسانی فانی است پس علی فانی است ، در انسان بودن علی شکی داریم خیر پس این یک گزاره بدیهی است ولی آیا بداهت آن به اندازه اجتماع نقیضین است خیر
    بنابر نظر بوعلی بدیهی ترین بدیهیات اجتماع نقیضین است وسایر بدیهیات در رتبه بعد قرار دارند .
    پاسخ:

    این گزاره که "هر انسانی فانی است"، بدیهی نیست.

    زیرا بدیهی، سخنی است که صرف تصور آن موجب تصدیقش شود.

    و با صرف تصور مفهوم "انسان"، نمی‌توان "فانی" بودنش را نتیجه گرفت.

    البته ما در خارج حسب مشاهدات بسیار دیده‌ایم، که انسان‌ها، باقی نیستند.

    و فانی هستند.

    اما این موضوع موجب نمی‌شود که بتوان به نحو "ضرورت"، "دوام"، "کلیت" و "ذاتیت" ادعا کرد که فانی بالضروره، بالذات، بالدوام و همواره بر  انسان قابل حمل است.


    شما فرمودید که ما فقط یک قضیه بدیهی داریم وآن محال بودن اجتماع نقیضین به بداهت عقل است بنده هم یک مثال برای آن عرض کردم که خیر این که علی انسان است هم جزء بدیهیات است ولی شما تعریف از بدیهی ارائه می کنید شاید هم فکر می کنید بنده بدیهی را نمی دانم
    علی ای حال اگر ما بخواهیم در همین مثال هر دوقضیه ما به بداهت برسد یداهت قضیه اول که معلوم است واما دومی ما باید برای آن مثلا شاهد از آیات قرآن آوریم وبرای بداهت قرآن استدلال اثبات قرآن کنیم
    ویا برای اثبات آن استقرا کنیم
    البته باید توجه داشت که بداهت هر چیزی را نمیتوان با بداهت عدم اجتماع نقیضین سنجید
    چون این قضیه همان طور که عرض شد از بدیهی ترین بدیهیات است .
    شما پس از ارائه تعریف از قضیه بدیهی می فرمایید که : مثلا در این استدلال با تصور انسان به فانی بودن نمی رسیم جواب این که بله درست است منتهی شما اشتباه متوجه شده اید چون ما باید بر سر بداهت کل قضیه دوم صحبت کنیم که آن هم بدیهی است چون همه کس با صرف تصور هر انسانی فانی است به تصدیق می رسد ولی این که می فرمایید همواره وبالذات نمی توان رسید درست است ولی چه ربطی به بحث ما دارد
    برای آن که قضیه ای بدیهی باشد باید صرف تصور آن ما را به تصدیق برساند ولی این که ما بخواهیم قید بالدوام را برای آن بیاوریم از این جهت اشتباه است که مثلا برای کسی که فیزیک نخوانده است تصدیق یک قضیه ساده فیزیکی هم مشکل است ولی کسی که خوانده برایش بدیهی است پس ما یکسری بدبهیات همه گانی داریم ویک سری بدیهیات مخصوص رشته ویا حرفه ای خاص
    اگر ما بخواهیم حرف شما را قبول کنیم که باید بگوییم که آن قضیه ای را که مثلا فیزیکدان به راحتی وبدون فکر تصدیق می کند برای او بدیهی نیست چون یک بی سواد او را تصدیق نمی کند چون شما می فرمایید که بدیهی باید همیشه وبالدوام باشد .
    پاسخ:

    اولاً عرض شد که مقدمه دوم قضیه نیز  باید بدیهی باشد.

    و قضیه "علی انسان است"  یا "علی فانی است" اساساً نمی توانند در مقدمات قیاس - به عنوان کبری- به کار روند.

    زیرا کلیت ندارند.

    قضیه "هر  انسانی فانی است" نیز  دچار این مشکل است که نمی تواند این مطلب را اثبات  کند که "هر" انسانی -کلیت- "همواره"- بالدوام- و بالذات و بالضروره، فانی است.

    (قضیه  ای که  بخواهد در کبری مورد استفاده قرار گیرد، باید چهار قید، کلیت، دوام، ضرورت و ذاتیت را همراه داشته باشد)


    به همین دلیل، اساساً‌ برهان امکان ندارد.


    ثانیاً قضایا یا بدیهی هستند

    یا نظری.

    و بدیهی و بدیهی  تر، تقسیمی بی معناست.

    یا از صرف "تصور" موضوع، "تصدیق" حاصل می شود.

    که قضیه بدیهی می شود.

    و یا برای "تصدیق" قضیه، نیازمند یک دلیل دیگر هستیم.

    که نظری است.

    البته در مقایسه دو قضیه نظری، یکی ممکن است از واسطه های کمتری برای رسیدن به بدیهی استفاده شده باشد.

    به این  اعتبار می‌توان اولی را نسبت به دومی "بدیهی تر" نامید.

    اما این مقایسه موجب "بدیهی"شدن آن قضیه نمی شود!!

    و این  که  یک فیزیکدان ممکن است قضیه ای را به راحتی تصدیق کند و یک فرد عامی آن را نتواند تصدیق  کند، به همین دلیل نباید قید "دوام" را در بدیهی بودن لحاظ کنیم.

    اولاً موضوع دائمی بودن، شرط قضایای کلی است.

    و ربطی  به قضیه بدیهی نداشت.

    ثانیاً چنین قضایایی که متخصصین یک علم به صرف تصور تصدیق می کنند، لزوماً  بدیهی  نیستند.

    بلکه به دلیل انس زیاد با مطالب، واسطه های استدلالی در نزد ذهن کنار رفته و فرد بلافاصله با تصور موضوع ، می‌تواند محمول را بر آن حمل کند.

    شما اگر معیاری به طور جزءی مثلا راجع به آیه شریفه بسم الله میخواهید باید ابتدا احتمالات مختلف در آن را بیابید سپس هر احتمال را که با قواعد ادبیات عرب سازگاری دارد تقویت وغیر آن را فعلا ضعیف اعلام کنید
    در مرحله بعد با استفاده از سایر آیات و یا روایات مربوطه برای تقویت یکی از وجوه ترکیب اقدام کنید (البته ممکن است که یک روایات رسیده وجه ضعیف را تقویت کنند)
    سپس با استفاده از قواعد علوم قرآن که کتاب پایه آن الاتقان سیوطی است به بررسی هر ترکیب بپردازید
    اگر ما برای فهم درست از یک آیه فقط اکتفا به ادبیات کنیم دچار اشتباه میشویم البته این همان حرف شاست اما بنده هم که همان اول همین را قبول کردم .

    در باب فقه که مطرح فرمودید

    بنده از اول حرف شما را قبول کردم و گفتم ما باید برای این که اسلام شناس تمام وکمال تربیت کنیم باید سیر معمول که بیش تر به فقه اهمیت داده میشو د را عوض کنیم


    راه کار آن تشکیل فقه حکومتی است چون فقه حکومتی وخانواده فقهی است که نه فقط با استفاده از احادیث مثلا ابواب وسائل الشیعه ویا آیات 500 گانه قرآن شکل گرفته بلکه محل آن کل قرآن است

    البته این صحبت از بیانات رهبر انقلاب است نه کلام بنده حقیر 

    بنده منظورم از زدن مثال علی انسان است این نیست که بگویم این قضیه باید در کبری استدلال واقع شود خیر - منظور این که ما قضایای بدیهی دیگری غیر از محال بودن اجتماع نقیضین داریم مگر نه بنده هم خود می دانم که شرط کبری در قیاس شکل 1 اقترانی کلیت کبری است ولی برای مثال آن را مطرح کردم .
    راجع به بدیهی و بدیهی تر که فرمودید
    بنده می گویم : محال بودن احتماع نقیضین در صدر بدیهیات است
    در رتبه بعد وبعدی سایر بدیهیات است
    این که محال بودن اجتماع نقیضین در صدر این است که
    اولا : این قضیه راحت تر درک میشود تا ما بقی
    ثانیا : به قول استاد ما این گزاره را ما اگر موفق به برکناری آن بشویم دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود . یعنی پایه و اساس همه چیز است
    بار دیگر یک برهان می آورم تا سخن خویش را اثبات کنم .
    مثلا امیر المومنین در سخن معروفی می فرماید
    مراقب افکارت باش که گفتارت می شود و...
    اگر ما بخواهیم با قیاس استثنایی از این حدیث برهان درست کنیم می شود : اگر شخصی را دیدیم که گفتارش مشکل داشت ریشه در افکار است ولی اگر افکارش مشکل داشت ریشه در گفتار او نیست .
    خوب در همین استدلال که اگر دقت می کردید متوجه میشدید که
    قیاس آن مخفی بود که باید ما خودمان آن را کشف می کردیم
    به این صورت که مراقب افکارت باش که اگر مراقب نبودی تبدیل به گفتارت میشود.
    خوب برای اثبات بدیهی بودن قیاس وبرهان ، چون دلیل با دلیل نقلی ست
    وچون ما باید دلیل نقلی را به عقلی بر گردانیم و در برگرداندن به عقلی بدیهی میشود چون برای اثبات کلام معصوم از استدلالی استفاده کرده که در آن حداقل بدیهی هم که شما قبول دارید در آن است پس دلیل عقلی ما بدیهی میشود وبرهان تشکیل
    در ابتدای نظراتم هم متذکر شدم ما باید یک استدلال را ادامه دهیم تا به بدیهی برسیم و شما خود می دانید که خیلی از استدلال ها در علم کلام به همین محال بودن اجتماع نقیضین می رسد .
    خوب شما چون قبلا در حوزه بوده اید و احتمالا الان هم دروس را مطالعه می کنید حداقل دروس عقلی را که میخوانید ؟ حتما می دانید که در ابتدای مباحث منطق می گوید : این که یک فرد یک حرف و یا مطلب بدیهی را انکار می کند یا قبول ندارد برای یکی از 5 عامل زیر است : 1- شبهه داشتن 2- عدم سلامت حواس 3- عدم تربیت درست 4- نداشتن توجه به مطلب 5- فعالی غیر علمی برای رسیدن به مطلب
    از میان این 5 دسته شما دچار شماره 1و4و5 هستید (البته من نقد شما را که در دانشگاه صنعتی فرمودید راجع به شبهه را قبول دارم ، اگر منطق خوانده باشید منظور شبهه در این جا شبهه به معنای اشکالات شما نیست) به چند دلیل زیر :
    اولا : شما در بسیاری از موارد حواستان راجع به مطالب بنده پرت است یا خود را به پرتی می زنید (خواهشا ناراحت نشوید)
    ثانیا: شبهه به این معنا که شما یک مطلب از قبل برایتان حل نشده است برای همین یک بدیهی را انکار می کنید .
    ثالثا: جوابی که راجع به سوال بنده در رابطه با مساله فیزیکدانان پرسیدم غلط است چون به همان دلیلی که در بالا عرض شد آنان فعالیت غیر علمی می کنند (البته قبلا علمی بوده است) بعد که به نتیجه می رسند شما فکر میکنید که خوب دیگر بدیهی نشده و نطری است .
    ودیگر که برای هرکس یک قضیه به یک میزان بداهت دارد برای همین باید یا اولا برای هرشخص که میخواهیم با او مثلا بحث کنیم باید ابتدا مقدمات و ضرورت بحث را برای او مشخص کنیم وبه بداهت برسانیم وسپس با او بحث کنیم - از شما باز هم به خاطر این که ممکن است از حرف های بنده ناراحت شوید عذر خواهم .

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی