تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش



مادامی که امری بدیهی تلقی شود، لزوم وجود آن کمتر مورد سؤال قرار بگیرد.

چرا که انسان کمتر در بدیهیات شک می‌کند.

طبیعی است که در عالمی که تنها تمدن موجود در آن،  تماماً‌ با فلسفه بوجود است، پرسش از ماهیت فلسفه هم کاری آسان نیست.

و فلسفه برای عالم کنونی، در حکم هواست.

اما از کجا معلوم که بدیهیات هر عصری با دیگر اعصار هم یکی باشد؟!

فلسفه یعنی بحث از موجودات از آن حیث که موجود هستند.

 بدون آن که در این بحث‌ التزام به دین ملحوظ باشد.

البته معنای این عدم التزام به دین، لزوماً‌ به معنای مخالفت با دین هم نیست.

اما در هر صورت فیلسوف،‌ هنگام بحث فلسفی تنها مقید به بدیهیات است و هر گزاره‌ای که بدیهی نباشد –مانند اصل وجود خدا، رسول و قیامت که اساس هر اعتقاد دینی را تشکیل می‌دهند- در ابتدا و آغاز مباحثه فلسفی جایی ندارد.

اما اگر بحث از موجودات از آن حیث که هستند و نه از آن حیث که چنین و چنان هستند، بدون آن که تعلق به امری بیرون از دایره بدیهیات التزام داشته باشیم داشته باشیم،‌ ممکن باشد، پس باید بتوان و مجاز بود که درباره خود فلسفه نیز بدون التزام به هیچ چیز دیگر جز بدیهیات هم سخن گفت.

با ترسیم این شرایط، اکنون می توان به طرح این پرسش پرداخت که: ما چه نیازی به فلسفه داریم؟!

(فعلاً از پرسش از کیستی ما و معنای نیاز و پاسخ آن صرفنظر می کنم)

غرض در این مباحث، بررسی نیاز به فلسفه است. و روش ما در این بحث نیز فلسفی است.

چرا که پرسش از ماهیت فلسفه، خود نحوی نگاه فلسفی است.

یکی از نیازهایی که این سو و آن سو برای رجوع به فلسفه عنوان می‌شود، مقدمه واقع شدن فلسفه در سلوک دینی است.

اکنون این باور کم و بیش در میان ما شایع شده است که اگر کسی به دنبال موفقیت جدی در مسیر دین‌داری است، باید یا از باب مقدمه- و یا در کنار سلوک دینی خود- با فلسفه مأنوس باشد.

قائلین به این رأی،‌ عمده تأکیدشان بر رجوع به فلسفه اسلامی عموماً و حکمت متعالیه جناب ملاصدرا - حشره الله مع الانبیاء و الصدیقین- خصوصاً است.

 
در قسمت اول به نقش «فلسفه به مثابه نقطه عزیمت در کار سلوکی و تربیت دینی» اشاره و در باب آن بحث و بررسی خواهم کرد.

بحث را با یک سؤال آغاز می کنم؟!

آیا حقیقتاً انسان دینی، در مسیر دین‌داری خود به فلسفه خوانی و دانی نیازمند است؟!

پاسخ به این سؤال شاید چندان ساده نباشد.

دست کم از یک سو تا معنای انسان دینی، مشخص نشود و از سوی دیگر نقش فلسفه در شناخت عالم تبیین نشود، پاسخی به این پرسش نمی توان داد.

البته اگر ما امروز میراث‌دار فلسفه ملاصدرا نبودیم، ‌شاید چندان به این رأی تمایل پیدا نمی‌کردیم که می‌توان و بلکه باید فلسفه مقدمه کار  و یا در کنار حرکت سلوکی و تربیت دینی‌مان باشد.

یعنی این پرسش در کنار ابعاد فنی مسأله، ناشی از شرایط خاص تاریخی ماست.

و اگر ما در این شرایط تاریخی و میراث دار این وضع تاریخی نبودیم، شاید این پرسش برای رخ نمی داد.

انسان دینی انسانی است که قلباً به امر قدسی معتقد شده و به امر قدسی دل سپرده است.

و امر قدسی نیز امری است غیر از امور روزمره و زندگی هر روزی که به دلیل عدم تغییر و کون و فساد، مقدس است.

امر قدسی خصوصیتی که دارد این است که اولاً با چشم سر به چشم نمی آید، و ثانیاً موجب حیرت و خوف و خشیت بشر می شود.(به دنلبال تعریع جامع و مانع از امر قدسی نیستم)

اما مسأله مهم این است که کیفیت اعتقاد بشر به امر قدسی است.

بشر دینی، قلب خود را متوجه امر قدسی کرده و دل در  گرو امر قدسی دارد.

در حقیقت ایمان، عبارت است از تعقید و گره زدن قلب و دل به امر قدسی.

با این وصف به بازخوانی پرسش ابتدایی بپردازیم:

آیا این امکان وجود دارد که بتوان برای دین داری به فلسفه معتقد شد و آن را در کنار و یا مقدمه دین داری نهاد؟!

و اگر این کار امکان دارد وجه لزومش چیست و از کجا ناشی شده؟!

بگذارید بحث را از جایی دیگر آغاز کنیم.

غرض از دین داری چیست؟!

آیا غرض از دین داری توانا شدن در بحث و مباحثه و جدل – در معنای نیکوی منطقی و نه مذموم اخلاقی آن- است؟!

در نگاه دینی هدف از حیات انسانی این گونه معرفی می‌شود:

و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون. ذاریات 56

و هدف از این عبادت و عبودیت هم رسیدن به یقین است:

و اعبد ربک حتی یأتیک یقین. حجر 99


انسان دینی به دنبال عبودیت است و ثمره این عبودیت،‌ یقین است.

اما یقین چیست؟!

آیا یقین مورد بحث در قرآن، از سنخ همین یقین‌های معمولی است که هر روز در محاورات روزمره به کار می‌بریم؟!

بگذارید پاسخ این سؤال را هم از خود متون دینی-قرآن- جویا بشویم:

وکذالک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین. ابراهیم 75

در این آیه، از موقنین و اهل یقین سخن گفته شده.

و ابراهیم علیه السلام وقتی به این مقام رسید که  به درک و رؤیت ملکوت سماوات والارض نائل شد.

پس هدف انسان دینی، رسیدن به یقین است. و شرط یقین، دیدن ملکوت عالم است.

حال می توان سؤال را به را این گونه طرح کرد:

آیا بحث فلسفی برای رسیدن به مرتبه رؤیت و کشف لازم است و آیا فلسفه، مقدمه کشف است؟!

برای پاسخ به این پرسش باید توجه کنیم که در مقام بحث فلسفی،‌ از مفاهیم برای تنظیم برهان و قیاس استفاده می‌شود.

اما مفهوم یک شیء چقدر حقیقت شیء را حمل می‌کند و با خود دارد؟!

آیا همان قدری که مفهوم آب، تری با خود همراه دارد؟!

دقت داریم که مفهوم آب، خود آب نیست، بلکه تنها یک مفهوم و شأن حکایت دارد.

و اگر مفهوم آب، خود آب بود، لازم بود که هر وقت ما به آب فکر می‌کنیم، ذهن ما هم تر شود!

ولی خوشبختانه این اتفاق نمی‌افتد!

و آبی که جایی را خیس نمی‌کند، را چطور بتوان آب نامید؟!

بیان فلسفی این معنا این است مفهوم یک شیء در خارج فرد ندارد.

اما مصداق دارد.

اگر کسی این تصور را دارد که می‌توانو بلکه لازم است که با کمک فلسفه اسلامی و خصوصاً حکمت متعالیه، به مقام کشف رسید باید به این اشکال فکر کند:

مبتنی بر نظر مشهور صدرالمتألهین آن چه حقیقت و اصالت دارد، «وجود» اشیاء است.

و «ماهیات» و «مفاهیم»، تنها وجهی از حقیقت اشیاء را نشان می‌دهند و در حکم نمود – و نه بود -اشیاء به شمار می‌روند و همه اعتباری هستند.

(لفظ در این جا غیر از اعتباری است که عقلا برای اداره جامعه – مانند قرار دادن چراغ قرمز برای ممنوعیت تردد- می‌کنند. اعتباری در این جا به معنای انتزاعی است)

ملاصدرا معتقد است که امکان ندارد وجود اشیاء را بتوان با علم حصولی درک کرد و تنها می توان با علم حضوری اشیاء را درک کرد و شناخت.

و علوم حصولی ما نیز پس از این درک حضوری شکل می گیرند.

پس قاعدتاً باید بپذریم که باطن عالم را هم نمی‌توان با صرف بحث و استدلال فلسفی درک کرد.

(البته درک ظاهر عالم هم تنها با علم حضوری ممکن است و از این حیث میان ظاهر و باطن فرقی نیست اما حکم باطن واضح‌تر است.)

پس فیسلوف صدرایی هنگامی که اصالت را به وجود می‌دهد، در حقیقت ادعا کرده است که شناخت حقیقی اشیاء و درک حقیقت هیچ شیئی - و البته نه مفهوم آن - جز با علم حضوری ممکن نیست.

و دست برهان و مفهوم به دامن متعالی وجود نمی‌رسد.

و اگر برهان ناتوان از درک وجود است، و دین هم رسیدن به مقام کشف و رؤیت ملکوت عالم است، دیگر چه نیازی به تقریر برهان و نگاه فلسفی باقی می‌ماند؟!

و فلسفه چه کمکی می تواند به این کشف و شهود کند؟!

دین یک عقد و عهد است.

متعلق عهد دینی، قلب است.

در عهد دینی، قلب انسان دینی به یک اعتقاد گره می خورد.

و فلسفه بحث عقلی است.

و بحث عقلی یعنی گره زدن یک موضوع به محمول.

و این تعقید در ذهن رخ می‌دهد.

بدون آن که قلب در صحنه حاضر باشد.

شاید قائل شدن به هر گونه تقدم فلسفه بر دینداری، ناشی از پسماندهای عمیق تفکر یونانی در لایه‌های زیرین افکار ماست و همین پسماندهاست که موجب شده است عده‌ای تصور کنند می‌توان با فلسفه در راه سلوک و دین داری طی مسیر کرد.

آنها اگر در این رأی مخطی نباشند،‌ لااقل‌ راه خود را دور کرده‌اند.

شاید این گونه پاسخ داده شود، که فلسفه اسلامی، با مباحث خود عقل انسان را قانع می کند بنحوی که میل به رؤیت آنها را بیابد و یا لااقل انکار غیب نکند.

اما توجه به این نکته ضروری است که اگر کسی برای عقل آدمی شأنیت اثر قائل شود به نحوه خاصی از نسبت میان نظر و عمل التزام پیدا کرده.

و آن هم این که به شکل تلویحی به یک فلسفه خاص تعلق خاطر پیدا کرده و با آن نگاه در صدد پاسخ به مسأله است.

اولاً تقدم نظر بر عمل که یکی از بزرگترین نتیج فلسفه افلاطون و ارسطوست، و به راحتی نمی توان این قول را به حکمای مسلمان و خصوصاً حکمت متعالیه اسناد داد.

(گو این که از اصالت وجود ملاصدرا رایحه این تفکر به مشام می رسد که معتقد است نسبت عملی با عالم مقدم بر نسبت نظری است! تبیین این مطلب بسیار مهم در وقت دیگر انشاءالله)

و مهمتر این که این اول و تقدمها اگر چه در مقام ذهن - و مقام اثبات- قابل فرض هستند اما لزوماً در خارج- و مقام ثبوت- تحقق ندارند.

به این بیان که هیچ تلازمی ندارد که فرد دینی و یا هر فرد دیگر، برای رسیدن به یک مقصود، ابتدا به یحث نظری در باب آن بپردازد.

افراد به صرف یک دریافت اجمالی و حضوری از مقصود خود برای تحقق آن عمل و انگیزه پیدا می کنند و این مسأله لزوماً و همواره و همه جا صادق نیست که تا فرد در حوزه نظر قانع نشود، امکان عمل ندارد!

و ثانیاً حتی اگر به تقدم بحث نظری بر سلوک دینی معقتد باشیم- یا آن را کنار سلوک دینی لازم بدانیم- جای این پرسش وجود دارد که چرا و با چه دلیل و برهانی بحث نظری و عقلی را منحصر در بحث فلسفی دانسته ایم؟!

فلسفه تنها یکی از راه های تفکر عقلی است.

و تفکر راه های دیگری نیز دارد.

چرا از میان این راه ها تنها بر این یک راه تکیه و اصرار کرده و می کنیم؟!

ترجیح فلسفه بر سایر انحاء تفکر، اگر با دلیل منضم نشود، خود نحوی ترجیح بلامرجح است که از نطر فلسفه اسلامی بطلانش آشکار است!!

 بعد التحریر:

1- پست‌های مربوط به فلسفه تنها برای کسانی مفید خواهد بود که که آشنایی مقدماتی با علم منطق و فلسفه داشته باشند. طبیعی است که در این بحث زبان قدری به سنگینی تمایل پیدا کند.

 

2- در هنگامه بحث و استدلال و سخن فلسفی،‌ سخن گفتن از آراء فلان آیت الله و علامه و حجه الاسلام و دکتر و مهندس- حتی اگر از میان بزرگان هم باشد- بی معناست.

پس امیدوارم که کسی نخواهد نظرات امام و علامه و جناب جوادی و دیگر بزرگان که همگی خاطرشان
سخت نزد نویسنده عزیز است را محل استناد قرار دهد.


3- معلوم نیست که اساساً‌ ارائه یک تحلیل جامع و جمع بندی حقیقی پیرامون فلسفه، امکان پذیر باشد. اما حتی در صورت امکان این کار،‌ مسلماً با تحلیل‌ها و نظرات عجولانه، ممکن است بحث حجاب خواهد رفت.



ما چه نیازی به فلسفه داریم؟!- قسمت دوم: فلسفه به مثابه منبع تولید نرم افزار تمدن


 

نظرات  (۴۵)

اگر ما فلسفه صدرایی را زبان بیان شهودات عرفانی بدانیم جایگاه ان مشخص میشود بعد سطح دینداری ها هم فرق میکند اری اگر کسی عارف کاملی پیدا کند و زیر نظر او سلوک کند ابراهیم وار به ملکوت عالم نائل خواهد شد ولی همان اگر بخواهد شهودات خود را به نحوی که عقل قانع شود و دل متمایل بیان کند نیاز به زبانی دارد به قول بزرگان فلسفه صدرایی برهانی کردن عرفان محی الدین است بعد سیر عقلی قبل از سیر قلبی بسیار انسان را در طی کردن راه عرفان مستعد میکند برسی احوال بزرگان موید این امر است انهایی که ابتدا سیر عقلی نمودند بعد سیر قلبی هم محکمتر راه را طی کردند هم منشا خدمات شدند



دهقانی:

عرفان یعنی رؤیت حضوری عالم.

گمان می‌کنم که قدری دور از عقل باشد، که ابتدا انسان بخواهد با بحث حصولی و فلسفی حسابی از ساحت حضور دور شود و در ادامه انتظار داشته باشد که به خضور برسد!

آنها هم که به عرفان رسیده‌اند از قبل بحث عقلی به مقامات نرسیدند.

عالم باز شدن چشم قلب،‌ عمل است و نه فلسفه.

شریعت و روایت حاصل کشف تام معصوم است و با وجود کشف تام چه نیازی به رجوع به کشف ناقص؟!

اگر کسی یک بار زبان روایات را با فلسفه مقاییسه کند خود به خوبی متوجه می‌شود که با کدام زبان است که قلب انسان‌ها به شعف می‌آید و دل متمایل به غیب می‌شود.
به هر حال فلاسفه ای مانند ملاصدرا حکیمان عارفی بودند که از طریق سیر عرفانی و توسلات ربانی سعی وافر داشتند یافته های عرفانی خود و دیگران را به زبان برهان بیان نمایند اری این فرق دارد با فلاسفه ای مانند فلاسفه غرب که با عقل الوده به هواهای نفسانی سعی در شناخت عالم دارند اری پای استدلالیان چوبی بود مگر اینکه استدلال ریشه در شهود و وحی داشته باشد انکه با قلب بیابی و با زبان عقل بیان کنی همان حکمت است. البته درست است نباید به من قال نگاه کرد و باید به ما قال نظر کرد ولی انصافا در این مباحث علامه و امام و اقای حسن زاده را کنار دکتر عباسی گذاشتن کج سلیقگی است
  • سید محمد صادق موسوی
  • برای جواد
    برادر به نظر می رسد شما محل نزاع را نفهمیده اید
    محل نزاع این است که :
    در تعریف علم منطق می گویند
    ابزاری است که مراعات آن ذهن را از خطا محفوظ می دارد
    ولی بعضی از متفکرین می گویند
    منطق ملاک فکر درست نیست
    بلکه ضامن صدق تفسیر خاصی از موجود است.
    به بعبارتی اگر شما به دنیا با نگاه انتزاعی نگاه کردی
    و مفاهیم متعددی را انتزاع کردی
    منطق ذهن را از خطا محفوظ می دارد.
    وگرنه فکر درست فکر انتزاعی نیست
    چون در نگاه انتزاعی انسان شئ مورد فکرش را روبه رویش می گذارد و روی ان فکر میکند.
    در صورتی که قبل از فلسفه انسانها در یگانگی با اشیا بودند و هنگامی که در مورد اشیا فکر می کنند آنها را روبه روی خود قرار نمی دادند بلکه آنها را در عالم خودشان مورد بررسی قرا می دادند و به اشیا صرفاً اشیا نبودند بلکه (اشیا- در عالم من) بودند.
    حالا آن شی هر چه باشد
    در فلسفه ی اسلامی خدا رو به روی انسان قرار می گیرد تا انسان بر روی آن فکر کند
    در قرآن ، هیچ وقت خدا مورد فکر نیست بلکه ( خدا- در ) مورد فکر است.
    (خدا- در خلقت انسان)( خدا - در خلقت شتر) ( خدا – در آفرینش شب و روز) ( خدا – در ظهور)(خدا – در بطون)فقط می گه ببین.
    خدا را در خلقت روز و شب و انسان و ربوبیت دو عالم و احدیت و .... ببین و بگو الحمدلله.
    راستی در نظر آیت الله حسن زاده، سلمان و ابوذر و بسیجیان خمینی، چقدر از خطاب محمدی یعنی قران دور بودند؟



    دهقانی:

    حرف همین است که فلسفه حاصل نگاهی است که شی در آن متعلق فکر واقع می‌شود بدون انکه اتصال ما با آن شیء و یا اتصال آن شیء با دیگر اشیاء عالم لحاظ شود.

    فلسفه حاصل نگاه انتزاعی به عالم است و انتزاع در حدود ذهن متحقق است و خارج طرف اتحاد است و نه انتزاع.


    نه برادر محل نزاع را متوجه شدم این بحث تازه ای نیست من افسوس میخورم افرادی مانند دهقانی در این دام بیفتند هرچند که برای افرادی مانند عباسی و نصیری هم انصافا باید افسوس خورد خدا افق روشن و مبارکی مانند خمینی در جلوی ما گذاشته بعد ما هنوز دچار این مشکلاتیم
    اما سلمان و ابوذر با نگاه به شتر سلمان و ابوذر نشدند انها استادان کاملی مانند پیامبر و علی علیهما السلام در کنار داشتند و با اطاعات از انها به ان مقامات رسیدند
    و باید البته دید انها تا چه حد جلو رفتند مثلا در منتهی الامال مرحوم شیخ عباس قمی می فرماید روزی ابوذر علیه الرحمه به دیدن سلمان امد و عجایبی دید از جمله دید دیگ روی جایگاه است و بدون انکه اتش در زیر ان باشد می جوشد و از این قبیل هضم ان برای اباذر سخت بود و با حیرت از منزل او خارج شد در حالیکه این امور از متوسطین عرفا است و در بین صحابه اندک شماری مانند سلمان و اویس به درجات عالیه رسیدند البته عرفای بعدی بدون شک تحت تصرفات ائمه به ان مقام رسیدند ولی در طی زمان این مسائل در جامعه رشد پیدا نمود
    فرمود اکثر عبادت اباذر تفکر بود خوب این تفکر در چه اموری بود حال اگر به اباذر بگوییم انها را بیان کند حتما به زبان عرفا بیان میکند اگر بگوییم برهانی کند به زبان حکمت متعالیه بیان میشود
    حالا اگر کسی به شتر نگاه کرد البته شتر را باید مثال کل موجودات دید بعد به این نتیجه رسید که در عالم خارج موجود نمیتواند تحقق داشته باشد باید وجود باشد بعد رابطه ذهن و نفس را با وجود یافت بعد به این نتیجه رسید که وجود هم همان تجلی اسما است خلاصه هی جلو رفت بعد انها را در قالب بحث اصالت وجود و غیره برای استفاده دیگران بیان کرد جرم است دور کردن ما از حقیقت است؟ اینکه طنابی اویزان کنند به ما بگویند انرا بگیر و بیا بالا مشکلی دارد؟
    بحث بزرگان این است که مباحث عمیق عقلی و قلبی همان شرح قران و روایات است مثلا در روایت می فرماید الذکر مفتاح الانس خوب این را بده دست یک فقیه طوری شرح میکند بده دست یک عارف شرحش از زمین تا اسمان فرق دارد فیلسوف هم که سخن عارف را به نحو دیگربیان میکند
    به هر حال خدا عقل را برای فهم اشیاء داده برای فهم سخن معصوم و قران داده خود قران جامع همه اسما است عالم جامع اسماء است فهم عقلی عالم همان فهم عقلی قران است فیلسوف کامل امام است عارف کامل امام است به هر حال علامه طباطبایی هم به اندازه ما با روایات و قران سر و کار داشته

  • صادق دهقانی
  • 1- کسی در مورد اشخاص اعم از علامه و غیر علامه صحبت نکرد.

    2- نقل قول بزرگان هم برای خودشان معتبر است مگر این که دلیل اقامه کنند.

    3- ماده خام بحث فلسفی و ان چه که در بحث فلسفی نقطه آغاز است بدیهیات است و نظریاتی که به بدیهی روشن شود.

    نه قرآن و روایت.

    آن فیلسوفی که آیه و روایت شرح می‌کند، در وقت شرحبا شأن مفسر بودن خود مشغول سخن گفتن است.

    همان‌طور که آن فیلسوف ممکن است که فقیه هم باشد که با شأن فقهی خود، از همان روایت ممکن است فتوا هم کشف کند.

    4- فیلسوف در وقت فیلسوفی خود بحث خود را از آیه و روایت شروع نمی‌کند.

    حتی ملاصدرا نیز در برهان صدیقین و اصالت وجود و وحدت شخصی وجود هم برای اثبات نظر خود دلیلی از قرآن و روایت دارد.

    البته ایشان چون ااهل تعمق در قرآن و روایت بوده است، اصول کافی و برخی سور شریفه را نیز شرح کرده.

    اما تطبیق مسائل فلسفی بر آیه و روایت نه درست است و نه لازم.

    درست نیست چون در مقام تفسیر حق نداریم که از چیزی بیرون از متن به متن مطلب اضافه کنیم.

    اگر مطلبی که ما در فهم آیه و روایت ادعا میکنیم از قرائن متن حاصل می‌شود، دیگر نیازی به فلسفه نیست.

    اگر هم نه، چطور ما به خود حق داده‌ایم که چیزی که قرینه‌ای از متن ندارد را به آن نسبت بدهیم؟!

    اما لازم نیست از فلسفه برای فهم قرآن کمک گرفت چرا که:

    قرآنی که تبیان لکل شی است، چطور خودش مبهم است و نیاز دارد که به مدد فلسفه مبین شود.

    نور خود را نشان می‌دهد. اما اگر قرار باشد نور را با چیز دیگر نشان داد، دیگر چه چیزی به ذاته روشن می‌ماند.

    یک بار دیگر متن خود را بخوانید.

    عمده متن شما از نظر صنایع منطقی خطابه بود.

    برهان نیاز است برای ادعاهامان!

    برهان!

    4- بنده هم در متن استدلال عقلی کردم.

    با آیات و کنار هم گذاشتن آنها نتیجه گرفتم که هدف دین حضور و رؤیت است.

    اما روش من در اثبات این امر فلسفی نبود.

    کسی نمی‌تواند ادعا کند که تنها شق بحث عقلی بحث فلسفی است.

    لااقل اگر ادعا کند باید بیاید و بدون کمک گرفتن از هیچ آیه و روایت و سخن بزرگان، ادعای خود را ثابت کند.
    سلام-خدا قوت-من فقط مقاله ادیسون رو کامل خوندم-جالب بود-ولی حواستون باشه :::خودی ها را بجای دشمن هدف قرار ندهید.امام خامنه ای
    بازم میگم خدا قوت-ادامه بدید



    دهقانی:

    سلام حمید جان

    ان شاء الله خدا کمک کند و ما از آسیب‌های این راه که یکی از آن هم هدف گرفتن خودی ها به جای دشمن است حفظ کند.

    موفق باشید.

    آه...

    به جانم قسم!
    آن که از کتب عقلی و صحف عرفانی یعنی مطالعه ی کتاب هایی همچون تمهید القواعد، شرح قیصری بر فصوص الحکم و سرح العیون فی شرح العیون و مصباح الانس و شرح محقق طوسی بر اشارات و اسفار و شفا و فتوحات مکیه خود را دور کند،
    همانا خود را از فهم خطاب محمدی-ص- یعنی قرآن دور کرده است
    و جان خود را از نیل به سعادت قصوایش محروم ساخته است....
    جملات بالا از حسن زاده املی است که الان حدود 40 سال است اهل کشف و شهود است بحث من همین است که این بزرگان که هم اهل فلسفه هم اهل عرفان هم اهل روایات هم اهل قرانند بیانشان این است که این علوم عقلی در فهم قران و روایات موثر است ان هم تاثیر تام




    دهقانی:

    قرار شد که بحث را به سمت نقل قول از بزرگان نبریم.

    در مقام بحث فلسفی فقط برهان، معیار است.
    نظر آقای دهقانی متین تر و دقیق تر است البته تا آنجا که ما اطلاع داریم و میدانیم مطلب جالب توجهی بود برادر عزیز صادق دهقانی لطفا در مورد فلسفه غرب هم پستی بگذارید متشکر



    دهقانی:

    ان شاء الله در ادامه هم قدری هم پیرامون فلسفه غرب نوشتم.

    متاسفانه این راه خطائی است که یک عده بابش را باز نموده اند و تنها نفعش از دست رفتن یک سری استعدادهای کارامد است مرحوم شهید سعیدی که رحمت خدا بر او باد یکی از مبارزین بزرگ روحانی بود که زییر شکنجه های ساواک به شهادت رسید در ابتدا با فلسفه مخالف بود و در اطراف مرحوم ایت الله بروجردی یکی از تحریک کنندگان ان مرحوم علیه جلسات مرحوم علامه طباطبایی بعدا ان مرحوم شهید با امام و درس فلسفه او اشنا شد خود چند ماه قبل از شهادتش برای اقای شریعتمداری بیان نموده بود روزی سر درس به امام گفتم اقا اسفار به چه کار اید مرحوم امام نگاه عمیقی به بنده نمود و فرمود اقای سعیدی ملاصدرا و ما ادراک ملاصدرا بعد اقای سعیدی فرموده بود من امروز میفهم امام انروز چه فرمود بعد ضمن توصیه ادامه مبارزه به شریعتمداری و دوستان همراه فرموده بود از تحکیم مبانی غافل نباشید و توصیه فرموده بود از اقای مطهری که عصاره اسلام است استفاده نمایید



    دهقانی:

    اگر کسانی بنای مخالفت با فلسفه را گذاشته‌اند و یا در این راه سعی بلیغ کرده‌اند، مانع از این نیست که بگوییم خود فلسفه با مخالفت پدید امد.

    اگر کسی یک بار محاورات سقراط که و رساله‌های افلاطون را نگاه کند، متوجه می‌شود که فلسفه از اساس و آغاز خود، با نگاه انتقادی به اطراف خود کار خود را آغاز کرد.

    اگر نگاه انتقادی به عالم جایز باشد، پس نباید نقد فلسفه را نهی کرد.

    هر چند نقد فلسفه هم خود در نهایت ممکن است یک فلسفه باشد.
    به قدری این سیر عقلی قلبی مهم است که اقای جوادی فرموده بود زمانی که با اقای حسن زاده خدمت علامه رسیدیم بعد از مدتی ایشان به ما فرمود شما در منطق ضعیفید و شروع کرد منطق شفا را برای ما تدریس نماید و انصافا خدماتی که امام و علامه طباطبایی طی این چند دهه به اسلام کردند از مدعیان طرفدار قران و روایت و مخالف فلسفه و عرفان برنیامد شاگردان امیرزا مهدی چه کردند در برابر هجوم کمونیستها ؟ جز علامه طباطبایی ان وارث حقیقی ائمه که توانستند جلوی انها قد علم کند و منطق انها را بر باد دهد؟ جز خمینی کبیر و شاگردان بزرگوارش که اکثرا شاگردان علامه هم بودند که توانست اسلام را از خطر نجات دهد؟ اقای دهقانی راهی را که دیگران رفتند و ثمری ندیدند دوباره تجربه نکن راه جامع و کامل همان است که خمینی و علامه وارث ان بودند و توفیق خدمات شایان یافتند خداوند به ما توفیق دهد رهرو ان عزیزان باشیم



    دهقانی:

    کسی با سیر عقلی مخالفت نکرده.

    منحصر کردن سیر عقلی به فلسفه و بحث فلسفی ادعای شماست.

    و گرنه بحث عقلی تنها شقش بحث فلسفی نیست.

    بحث اصولی هم بحث عقلی است.

    آقا صادق، آیا این سخنرانی آقای دکتر عباسی را که شباهتهای زیادی با پست شما دارد را گوش کرده‌اید؟ http://dl.bachehayeghalam.ir/media/sound/abbasi-kolbe-keramat-337-oboor-az-sayeh(www.BGH.ir).mp3
    البته ۳ ساعت و نیم است که نیم ساعت اولش را می‌توانید گوش نکنید.

    خطاب به آقا جواد: فرصت کردید سخنرانی فوق را گوش کنید.
    در این سخنرانی آقای عباسی فیلسوف را از حکیم جدا می‌کنند (حکیم حتما دیندار است) و به گمان من وجه دینی بزرگوارانی که شما نام بردید باعث شد که فلسفه آنها تاثیر داشته باشد. و این هم مؤید پاراگراف آخر آقای دهقانی است که تقدم فلسفه بر دینداری را قبول ندارند و به گمانم شما هم موافقید.



    دهقانی :

    بنده این سخنرانی را گوش نکرده‌ام.

    اما تا جایی که به نقد های دکتر عباسی به فلسفه آشنا هستم، می‌توانم ادعا کنم که قطعاً‌ برخی نقدهای ایشان به ملاصدرا وارد نیست.

    و در مقابل برخی نقدهای ایشان وارد است.

    تفصیلش را شاید در قسمت دوم مطرح کردم.
    سلام بر گوشه نشینان ارمانی .
    اگر چه که خودم را متعلق به راهی که شما میرویدمیدانم لیکن دلیل کز کردن در میانه میدانتان را نمیفهمم .
    اخوی صحبتهای رهبری در مورد سبک زندگی راگوش دادی؟
    امروز روز به میدان امدن نقادان تکنولوژی و بکار بستن تمام اندوخته های سالیانمان است.
    سبک زندگی زندگی اپارتمان نشینی معماری وتمام بحثهایی که سالها رویش اندیشیدیم را رهبری به میدان چکش خوردن و نقادی فرستاده . و این ماییم سربازانی که برای این سالهای انقلاب خود را اماده کرده بودیم .
    کجاست ان حرکت های ارمانی ارمان .
    منتظر واکنشتان هستم .




    دهقانی:

    سلام بر صالح یزدانپرست

    چه بگویم برادر؟!


  • سید محمد صادق موسوی
  • به نظرم محل نزاع دارد گم می شود
    محل نزاع بر سر تفکر منطقی و فلسفی است و نه تفکر در معارف الهی.
    باید به خدا و انسان فکر کرد.
    خدا و انسان در قرآن متفاوت از خدا و انسان در منطق و فلسفه است.
    در قران (خدا - در ) و ( انسان - در ) داریم و نه خدا و انسان به تنهایی.
    در قرآن ( شب در نظام هستی ) ( شتر در نظام هستی) ( انسان در نظام هستی) ( خدا در خلقت) ( خدا در رحمت ) ( خدا در رزاقیت) ( خدا در عذاب) ( انسان در فقر) (انسان در ربوبیت) و از این دست مسائل داریم
    ولی در منطق و فلسفه خدا و انسان و شتر و شب و روز و قیامت و بهشت و ... داریم.
    سلمان و ابوذر و امثال سید ابن طاووس اهل فکر هستند و به مراتب عالیه هم رسیده اند بهگونه ای گه سید بن طاووس آنقدر فانی در مقام امیر المومنین هستند که فرصت آمدن به دنیا را ندارند. این ها و بسیجیان خمینی اهل فکر نبوده اند؟ یقینناَ بوده اند ولی نحوه تفکر منطقی نیست.
    بحث ما این است که یک عده از عرفا که یافته های خود را بیان نموده اند مانند محی الدین و دیگران یک عده که اغلب خود نیز اهل عرفان بوده اند نیاز مبرم دیده اند که ان مباحث که حاصل شهود عرفاست را برهانی نمایند و برای ان سیستم تعریف کنند که در نهایت تبدیل شد به دستگاه حکمت متعالیه بزرگان اهل عرفان مانند امام علامه حسن زاده و غیره معتقدند در سیر عمیق بسوی خدا بهتر است ابتدا سیر عقلی دنبال شود که البته خود عرفان نظری هم حصولی است بعد شخص وارد عرفان عملی خاصه شود البته همانطور که میرداماد به ملاصدرا در اولین جلسه توصیه نموده است باید سیر نظری همراه باشد با سیر عملی اولیه همان بحث ترک معاصی و نماز اول وقت ازاد شدن از رذائل دوری از حب دنیا و غیره تا با این سیر اولیه عملی و ان سیر نظری نفس مستعد گردد برای سیر سلوک خاصه که ان عبور دادن نفس از عالم طبیعت به عالم مثال تا تحقق به اسما الهی
    بزرگترین بسیجی امام اقای خامنه ایست فعلا که اصرار زیاد بر مباحث فلسفی دارد البته بسیجیان را شما باید در شرایط زمانی خود در نظر بگیرید اولا ثانیا انها سر سفره یک عارف کامل معتقد به فلسه نشستند ثالثا اگر ان بسیجیانی که بعد از جنگ ماندند اهل علم و این سیر بودند مانند اقای طاهرزاده تا حالا اقا امام زمان ظهور نموده بود این سیر معرفی شده هیچ منافاتی با مباحث جهادی و اجتماعی ندارد ایت الله سعیدی ان بسیجی مبارز در اوج مبارزات فرمود من امروز میفهم منظور امام از ملاصدرا و ما ادراک ملاصدرا چیست و سفارش کرد که از اقای مطهری استفاده شود
    البته ان شاء الله در اینده نزدیک برهانا لزوم سیر عقلی قبل از سیر قلبی را برای بهتر طی شدن راه ارائه خواهم نمود به امید حق
  • سید محمد صادق موسوی
  • برای جواد
    مگر ما می گوییم نباید سیر عقلی داشت
    میگوییم چرا شما سیر عقلی را منحصر در فلسفه و منطق می دانید
    شما اصلاَ محل نزاع را نفهمیدید و فکر می کنید فهمیدید.
    و باز هم می گویید فهمیدم.
    منطق تکنیک فلسفه است.
    و فلسفه تفسر تکنیکی از موجود است.
    ما می گوییم باید فکر کرد
    ولی فکری ورای فکر فلسفه و منطق.
    در منطق و فلسفه خدا و اشیا روبه روی انسان قرار می گیرد
    تا در مورد به صورت تکنیکی فکر شود
    ولی در قرآن وتفکر حقیقی چنین نیست
    چه باشد آنچه خوانندش تفکر.
    برادر جواد
    همت و باکری و خرازی و میثمی و .... نه عرفان خوانده اند و نه فلسفه ولی
    علامه جوادی آملی احساس عقب ماندیگی از آنان می کنند و خاک برسرشان می ریزند و می گویند جوادی فلسفه بخوان.
    نمی گوییم نباید سیر عقلی داشت و نمی گوییم باید فلسفه را کنار گذاشت
    ما می گوییم باید تفکر جدیدی بیاید تا ما از نگاه فلسفی و منطقی آزاد بشویم و سیر عقلی داشته باشیم.
    شما علی رغم اصراری که بر فلسفه دارید با کامنتهایی که گذاشته اید فلسفه را در دام ایدئولوژی انداخته اید.
  • نظریه سومی
  • پیامبران همگی از امّیان بودند و اهل کتاب سخت ترین عدوّان پیامبران
    فلسفه و دیالیکتیک که از یونان سر بر می اورد نهایتا به نهیلیزم و پوچی می رسد و پایان آن توسّط آخرین فیلسوف اعلام می شود.
    در مصاحبه ای او اعلام می دارد که:
    {اجازه بدهید کوتاه و شاید تا حدی صریح اما بر مبنای انتباهی دیرپا به این پرسش پاسخ دهم: فلسفه نخواهد توانست تغییری بی‌واسطه در وضع کنونی جهان بدهد. این حکم نه فقط در مورد فلسفه، بلکه خصوصاً در مورد آرزوها و اغراض آدمی صادق است. ما را فقط خدایی می‌تواند نجات دهد. تنها مفر ما این است که در تفکر و شاعری آمادگی را برای پدیداری خدا یا برای غیاب خدا در افول برانگیزیم.}
    قسمت هایی از میزگردی با عنوان«آیا فلسفه پایان یافته است؟» که در آن نگاه جناب دینانی در مقابل داوری و سایرین قابل توجّه است:
    {فلسفه، بنیان دنیای تمدن جدید است ، بنیاد تجدد است . با این حال پایان فلسفه به معنای پایان تفکر نیست ، پایان پرسش نیست، بلکه تمدنی که با فلسفه ساخته شده در آخرین مرحله خود قرار دارد . اگر بعد از تجدد هم حرفی زده می شود ، آن بعد از تجدد در فلسفه استوار نخواهد بود .لیبرال دمکراسی بر مبنای فلسفه استوار نیست و نیازی به فلسفه ندارد ، بنابراین ما اگر از پایان فلسفه حرف می زنیم نمی توانیم به پایان تاریخی فلسفه بی توجه باشیم و از آثار و نتایجی که در تاریخ تجدد به وجود آمده غافل باشیم . (اردکانی)}
    {حتی افلاطون هم از وجود نمی پرسد ، او وجود را ظهوری از وحدت می داند . وحدت، مقام احد را ورای وجود می داند . اما باید توجه داشت که آنچه غلبه بر یونان پیدا کرده ،سوال وجود بوده و به عالم اسلام هم منتقل شده است . البته در هند و حکمت هندویی، سوال نخستین سوال از «خود مطلق» «Atma» است که همان «انا» عربی است که حضرت موسی از خداوند می پرسد و در پاسخ این را می شنود : «انی انا الله» یا « لا اله الا انا» . من انا هستم . نگفت من وجود هستم ، بلکه می گوید من انای مطلق هستم . می توانست بگوید :من وجودم ، یا من چنین و چنان هستم. اما گفت من «انا» هستم.
    در یونان کمتر از این «انا» سوال شده است . وجود می تواند «من» باشد ولی آن وجهی که در یونان مطرح شده و ما هم از آنان اخذ کردیم همان وجود است.(اعوانی) }(1)
    فلسفه یک نگاه به عالم است که اکثر ناس و رسولان و عارفان از آن منظر بر عالم وارد نشده اند.
  • نظریه سومی
  • همان طور که سامری از حکمت موسی(ع) علمی پدید آورد که گوساله را ساخت و بنی اسرائیل را گمراه نمود. همان طور که از مکتب علی(ع) هم سلمان فارسی پدید آمد هم عمر عاص و از محضر امام صادق(ع) هم بایزید بسطامی رخ نمود و هم جابربن حیّان.همان طور که از مکتب سقراط هم افلاطون رخ نمود که بانی حکمت اشراق است و هم ارسطو که بانی ماتریالیزم است و در دربار مقدوینه مولد اسکندر جهان خوار شد.
    ولی این پدیده ها به ناگاه پدید نیامدند.فلسفه ماتریالیستی ارسطو دو هزار سال بعد بود که الحادش را آشکار کرد.بنابراین خیرات گذرا و سطحی که در مراحل اوّلیه از بطن فلسفه الحادی و التقاطی و علم بغی رخ می نماید تناقضی با ذات کافرانه و شروش ندارد و این از ترفندهای شیطان است.
    شیطان هرگز القاعات خود را از همان آغاز بصورت غول و هیولا و عذاب و نابودی آشکار نمی کند وگرنه کسی او را پیروی نخواهد کرد.
    در طول تاریخ نوابغ علمی بسیاری به ناگاه به ذات باطل و غیر علمی علوم رسیدند و به بیداری و انقلاب عظیمی در اندیشه و باورهای خود نائل آمدند:
    شیخ بهایی از سلاطین فقه و علوم دوران خود در 70 سالگی کلّ علومی چون هندسه و نجوم را «سنگ استنجای ابلیس» خواند و زان پس متّهم به جنون گردید و تاکنون هنوز هم متّهم است.
    کسانی چون غزالی و مولای رومی و بسیاری دیگر بر ماهیّّت ضدّ علمی علوم آگاه شدند و لذا بانی علمی دیگر شدند و فرهنگی آفریدند که جاودانه است.
    آلبرت انشیتین که از بانیان بمب اتم است نیز در اواخر عمرش دچار این بیداری شد و بر علمی بودن علوم غربی تردید کرد و تنها راه رسیدن به علم حقیقی را معرفت نفس دانست و متّهم به جنون شد.
    و امروزه نیز هرکس که شهامت تردید در علوم غربی را داشته باشد متّهم به جنون و جنایت و بنیادگرایی و تروریزم است.
  • صادق دهقانی
  • در جواب جواد:

    1- در بحث علمی سخن گفتن از دام و خطر خلاف قواعد تفکر است.

    چون تفکر با خطر کردن آغاز می‌شود.

    البته می‌توان اهل خطر نبود و از میان راه‌های موجود یکی را انتخاب کرد و خیال خود را راحت.

    اما کسی که اهل تفکر است، اولاً هیچ راهی را از نظر دور نمی‌کند

    ثانیاً از خطر نمی‌ترسد.

    چون اگر قرار به ترسیدن باشد، نباید به راه افتاد و یا باید راحت‌ترین راه و یا مشهور ترین راه و یا صاف‌ترین و هموارترین راه را انتخاب کرد.

    و قبل از انتخاب نیاز به بررسی خوب و کامل است.

    2- مهم ترین درس امام و علامه به اعتقاد من دعوت به تفکر است و نه فلسفه.

    اگر در مسیر تفکر به نقد فلسفه و نه نفی آن رسیدیم نباید ترسید.

    و به صرف اینکه جناب نصیری یا عباسی یا هر بزرگوار دیگری که سخنی را گفته‌اند مگر می‌توان با حرفی مخالفت و یا موافقت کرد؟!

    کسی که هنوز در بند اشخاص است، از ابتدایی ترین درس فلسفه که عدم التزام به اشخاص است، غفلت ورزیده.

    چنین کسی چگونه می تواند قلسفه را اثبات کند؟!

    این اثبات به حمل اولی اثبات فلسفه است اما به حمل شایع نفی فلسفه و تفکر فلسفی است.

    هرچند تذکر این نکته هم ضروری است که بنای من نفی فلسفه نیست.

    نفی فلسفه اگر غیر ممکن نباشد،‌لااقل موجب می‌شود که ماهیت فلسفه به حجاب رود.

    به همین دلیل روش مخالفان فلسفه را حق نمی‌دانم.

    چون ولو ناخواسته باعث می شوند که عمق نقدهایی که به فلسفه وجود دارد، ناگفته بماند و بحث تا سطح مباحث ایدئولوژیک و سطحی تقلیل پیدا کند و انصراف حقیقی ونه شعاری از فلسفه رخ ندهد.

    بنای من بر نه نفی فلسفه که بر نقد فلسفه است.

    راهی که متفکرانی همچون هیدگر و پیش از آن نیچه و در ادامه مرحوم فردید و دکتر داوری، آن را ساختند، اگرچه با سخنان مخالفان فلسفه اشتراکاتی دارد، اما تکرار سخنان آن ها نیز نیست.

    معتقدم ما باید به دنبال شناخت منزلت فلسفه – و نه عقل- در مسیر دینداری در حوزه فردی و دینداری باشیم.

    البته اگر می‌خواهیم از کنار فلسفه بگذریم مانعی ندارد، اما رد فلسفه و یا قبول آن حتماً‌ باید ار سر تفکر و نه تقلید باشد.
  • صادق دهقانی
  • ادامه

    3- اگر با اطاعت انسان کامل می‌توان به مقامات رسید - که حق هم همین است- پس بسم ا.. . اطاعت را آغاز کنیم و به مقامات برسیم.

    چه نیازی به بحث از اصالت وجود و اعتباریت ماهیت؟!

    دستوارت انسان‌های کامل هم که موجود است.

    مهم‌ترین دستور نبی و ولی، شریعت است.

    شریعت را هم باید عمل کرد.

    عمل که آغاز شود.

    کشف رخ می‌دهد.

    4- تفکر تنها منحصر به تفکر فلسفی نیست.

    آن پیرمرد بیسوادی که در مغازه می‌نشیند و در ابتدای روز با خدا نجوا می‌کند که خدایا رزق دست توست و این بنده همه وسیله هستند، آن هم یک نحوه تفکر است.

    او برای نائل شدن این فهم عمیق، نه از قاعده «کل ما بالعرض لا بد ان ینتهی الی ما بالذات» استفاده کرده و نه با نوزده و بلکه بیست و دو تقیریر برهان صدیقین آشناست.

    او چه می‌داند که مناط نیاز معلول به علت حدوث است یا امکان ماهوی یا امکان فقری؟!

    اما با تفکر قلبی و انسی به این نتیجه رسیده است که خدا همه کاره است و جز او احدی نمی‌تواند کاری کند.

    و مگر تمام ثمره برهان صدیقین جز این است؟!

    منحصر کردن تفکر تنها در قالب فلسفه، علاوه بر آن که صرفاً بیان ادعا و عدم ارائه اثبات و در حقیقت تحکم است، ناشی از مطلق انگاشته شدن فلسفه در اذهان است.

    و البته در زمانه‌ای که فلسفه مایه بوجود آمدن تمام نظم آن شده، نمی‌توان کسی را به خاطر مطلق انگاشتن فلسفه ملامت کرد.

    بلکه باید او را تنبه داد.
  • نظریه سومی
  • اگر درک کنیم که ذهن ادمی بخودی خود و بدون ایمان قلبی قلمرو اراده به قدرت های دنیوی است و جز ثنویت و کفر و نفاق ابزار دیگری برای فعالیت ندارد و ذهن بدون ایمان قلبی بتدریج مبدّل به فرمانروایی ابلیس می شود و آنگاه آفت ها و نفاق های موجود در فلسفه جهان اسلام را معطوف به فلسفه یونانی و توطئه بنی عبّاس نخواهیم دانست. که با چه هزینه های گزافی مبادرت به وارد کردن فلسفه یونانی به جهان اسلام نمودند و حکیمان جهان اسلام را طرد و لعن و گاه اعدام می کردند و امضا این اعدام را هم از دست فلاسفه التقاطی و یونان زده می گرفتند.
    به هر حال فلسفه ضد فلسفه(عشق به حق) از یونان و با حمایت بنی عبّاس وارد جهان اسلام شد و این عمل حتّی از زمان بنی امیّه و عمر وعاص آغاز شده بود که به عمد مترصد نابود کردن حکمت امامیه بود که حکمت راستین و توحیدی بود و در تضادّی اشکار با فلسفه ارسطویی قرار داشت که حامی استکبار و اشرافیت و نظام طبقاتی بود و بردگی را علنا می ستود و حقّ اسمانی می دانست.
    زیرا فلسفه به میزانی که از فیلو(عشق) جدا شد و صرفا تبدیل به آموزه ای بمدرسه ایو ذهنی گشت مبدبل به حربه در دست سلاطین و اشراف علیه توده ها گردید. و بسیاری از فلاسفه اسلامی نیز از همین مکتب تبعیت نمودند.
    از همین نکته می توان فهمید که چگونه و چرا غزالی بزرگ تا زمانی که خادم خلافت عبّاسی در دانشگاه بود شهامت نیافت که علیه این فلسفه سخنی بگوید و آثار معروفش را پس از خرج از دستگاه جور به نگارش آورد.
  • نظریه سومی
  • به هر حال سایه شوم افلاطون و ارسطو بر فلسفه موسوم به فلسفه اسلامی تا به امروز حضور دارد بر شرک و نفاق و ناخالصی این فلاسفه است.
    شیخ بهایی هم از زمانی که از دربار صفوی خروج کرد ماهیّت فلسفه رایج را سوا نمود و آن را «تلبیس ابلیس» و حتّی «سنگ استنجای شیطان» نامید.
    این فلسفه به معنای عشق حقیقت نبود بلکه حقیقتی بودن منهای عشق و منهای ایمان و عدالت که بخدمت باطل درامده و بکلّی از ماهیّت تهی گشته و براستی ایدئولوژی ابلیس گشته بود و همان پوستین و نعل وارونه بود.
    مولای رومی نیز فقط پس از دیدار با شمس تبریزی و دست کشیدن از زندگی اشرافی بود که توانست براستی بر فلسفه وارد شود و به سوفیا برسد.از طریق عشق به یک صوفی.
    ابن سینا نیز فقط در دیدار با شیخ خرقانی بود که بر نافلسفه بودنِ فلسفه اش آگاه شد و با اعتراف معروف و توبه اش بزودی از دنیا رفت.
  • نظریه سومی
  • فهم و باوری که دارای یقین نباشد منشا شرک و عاقبت نفاق و نهایتا کفر است.زیرا ذهن آدمی بخودی خود کارخانه شک است و یقین امری مربوط به معرفت قلبی و حاصل ایمان قلبی است در درجات. و آنکه بیقین می فهمد قدر است که «به آسانی» بفهماند.
    اگر فلسفه ارسطو و هگل و کانت و فارابی و بوعلی و...را حتّی طلبه های فارغ التحصیل شده مدارس فلسفه درک نمی کنند دال بر همین امر است.اگر هگل در اواخر عمرش اعتراف می کند که فلسفه اش را فقط خدا می فهمد نیز اعترافی بر همین حقیقت است.
    اگر در دین اسلام معجزه ختم شد که نشان و حقّ دیگری از ختم نبوّت و آغاز امامت است.بدان دلیل است که بقول قرآن کریم مردمان در طول تاریخ با دیدن معجزات حسّی بر کفرشان افزوده شد و منافق شدند.
    زیرا کارگاه درک معجزت که وقایع مادبی و عینی است ذهن بشر است و ذهن ذاتا قدرت باور یقینی ندارد.زیرا اسیر ثنویت است و فقط در دوگانگی ها فعّالیت دارد:خیر و شر،است و دروغ و...ذهن ادمی ظرف دریافت دنیاست و عالیترین غایت و آخرتی که درک می کند «نابودی» است.و لذا خدای ذهنی بشر مترادف با نابودن است.
    و اینست که بقول قرآن خدای «ظن» همان هوای نفس است و برای رسیدن به «حق» ظن کفایت نمی کند.
  • نظریه سومی
  • در فلسفه و عرفان نظری در جهان اسلام عموما عقل و عشق و دنیا و آخرت در تضاد و تقابل ابدی قرار دارند و این حاصل فلسفه ای بدون فیلو(دل-عشق) است که کارخانه اوّلیه آن در تاریخ همان یونان بوده است که در اندیشه مسلمانان هم وارد شده است.
    در معرفت اسلامی و فلسفه واقعی عقل و عشق امری واحد است همانگونه که دنیا و آخرت.
    هنگامی که در فلسفه ابن سینا شاهدیم که یکی از بدیهیات قرآنی یعنی «معاد جسمانی» انکار می شود و یا در فلسفه ملّاصدرا «وجود امام و پیر بعنوان امر واجب برای سیر و سلوک عرفانی» مبدّل به امری سهل و ممتنع و حتّی غیر ضروری می شود.
    سایه شوم ارسطو را درک می کنیم که تا چه حدبی تا اعماق جان فلاسفه اسلامی و شیعی رسوخ کرده است و از آن رهایی ندارد.
    و این هر دو فیلسوفی شیعی هستند چه رسد به فیلسوفان غیر شیعی.
    در کۀ فلاسفه اسلامی این ارسطو و افلاطون هستند که حجّت تلقّی می شوند و وجود پیامبر و امامان اساسا امری «مستحب» است.
    و این است راز فاجعه.این است قلمرو اصلی و تاریخی تهاجم فرهنگی و شرک و التقاط عقیدتی.
  • نظریه سومی
  • در پایان از برادر صادق درخواست می نمایم در باب معانیی که از مستند «فلسفه به طعم شکلات» دریافت می نمایند در نوشتاری جداگانه بپردازند.(بنظر به آشکار شدن غایت بسیاری از بحث ها و مناظرات بظاهر جدی و ثقیل فلسفی می انجامد.)
    دوستان نیز سعی کنند مستند فوق را بنگرند و البتّه نظری نه به صورت «تماشاگونه» و «محو شدن در اشخاص» بلکه نگاهی با «ذکر و فکر» و نگاهی که به اعماق «صحنه ها» «گفته ها» «پرسش ها» و «پاسخ ها» «لحن گوینده» و «لحن پاسخ دهنده» «حالات هر دو» و...نفوذ کند و دریابد آنچه چشمان ظاهربین نمی بیند.
    و قیاسی نیز کنند با گفت و گو هایی که با امام خمینی،علّامه طباطبایی،استاد فردید و... سایرین و حتّی امامان داریم.
    همچنین در پایان در باب «اسم» و و «مسمّی» و «رابطه» این دو بیانیدیشند.
    و در باب نگاه «نظریه دومی» و «نظریه سومی» و رابطه ای که بر نوع سلوک افراد دارد.
    همچنین در کنار این همه به جمله تاریخی «صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب است.»
    و توجّه کنند به چند عبارت کوتاهی که بصورت حاشیه ای درباب مدرنیته در پستوی فیلم گفته می شود.
    همچنین گفت و گوی زیر را خوانده و به نگاه آقای دینانی و موضع گیریشان و آقای داوری و سایرین به فلسفه توجّه نمایند.
    -------------
    1-آیا فلسفه پایان یافته است؟دینانی برمی آشوبد.
    http://www.iptra.ir/vdcjvi8euqet.html
    در این مباحث بنده هیچ ارزشی برای سخنان کسانی که از ساحت علم حضوری فلسفه را نقد میکنند و خود اهل علم حضوری و عرفان نیستند ندارم خیلی جای تعجب دارد انانکه خود سالهاست اهل عرفان هستند یا بوده اند از فلسفه دفاع میکنند ولی کسانی از ساحت علم حضوری فلسفه را نقد میکنند که اهل این مباحث نیستند
    دو بحث نباید با هم خلط شود یکی لزوم فهم مباحث عرفانی بصوززت حصولی قبل از ورود به ساحت علم حضوری یا همان عرفان عملی دوم قانع نشدن به علم حصولی و متوقف شدن در ان. بحث ما ان بود که روش افرادی مانند علامه حسن زاده که ابتدا مباحث عالیه هستی شناسی خدا شناسی انسان شناسی را در ساحت علم حصولی و فلسفه و عرفان نظری طی نموده و بعد یا همزمان در جهت تحقق قلبی انها بر امده اند بسیار مبارک و پر خیر برکت تر هست از انچه شما میفرمایی
    اری ان پیرمرد مانند شمع کوچکی وجود خود را نورانی میکند ولی اینکه بتواند به دیگران نور دهد خیر
    تفکر برادر نظریه سومی هم هیچ ارزشی ندارد



    دهقانی:

    جواد جان تمام آنان که راه حضور ره رفته‌اندهر چه دارند از یک نفر دارند.

    به نام علی!

    از محی‌الدین گرفته تا دیگران همه راز وصول را در علی دیده‌اند و قطب خود را او می‌دانند.

    در رأس تمامی اهل کشف امیرالمؤمنین است.

    همین امیرالمؤمنین به ما فرمودند که :‌ انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال

    فرمایش امیرالمؤمنین که برای شما ارزش دارد.

    پس هنگامی که می‌خواهیم در مورد ارزش‌مند بودن یا نبودن یک فکر، قضاوت کنیم، کاری نداشته باشیم که چه کسی اهل کشف است و چه کسی نیست.

    تنها ادله را نگاه کنیم و بررسی کنیم.

    2- در زمانه ما بیشترین کسی که توانست نور دین و توحید را بر عالم ظلمات دنیای کنونی بتاباند، روح خدا خمینی کبیر بود.

    سؤال این است که آیا راز اقبال مردم به امام، در فیلسوف بودن امام بود؟!

    یا امام به مردم درس برهان صدیقین داد؟!

    یا ابتدا اصالت وجود را برای مردم ثابت کرد؟!

    یا مردم چون با درک حضوری و نه اثبات حصولی،‌ دیدند که امام خود را در راه خدا فنا کرده، متوجه شدند که باید آنها نیز خود را در راه او فنا کنند و در خمینی ذوب شوند همان گونه که خمینی در اسلام ذوب شده؟!

    این سخن که تنها کسانی که مقدمات عقلی را طی کرده‌اند می‌توانند به دیگران نور بدهند، فقط ادعاست.
    خمینی بزرگ که رحمت خدا بر او باد شخصیتی بود که خدا او را برای این زمان پروراند برای پرورش او لازم دید فقیه باشد در حد مرجعیت فیلسوف باشد در حد اعلی در عرفان نظری و در عرفان عملی هم کامل باشد
    البته من نگفتم فقط بلکه گفتم انهایی که مقدمات عقلی را طی نموده اند انصافا پربرکت تر بوده اند و خداوند کارهای بزرگی را بدست ایشان انجام داد
    شما ببین ملا صدرا خود یک عارف است یعنی مانند ابن سینا نیست که - البته در مورد او هم بحث است حداقلش این است که عرفان را قبول داشته و مطالب عرفانی را در اشارات عالی بیان نموده- صرف بحث عقلی باشد چرا او اینقدر زحمت میکشد تا مطالب عرفانی را برهانی کند؟ حتی از طریق شهود بعضی براهین را بدست می اورد؟ چرا او به این نتیجه نرسید که صرف علم حضوری و بیان راه عملی کافیست؟
    مثلا زمانی که ایت الله حسن زاده خدمت مرحوم علامه میرسد مرحوم علامه در عرفان عملی مقامات خوبی را طی نموده است چرا اقای حسن زاده را تشویق می نماید مباحث عقلی را جدا پیگیری نمایند؟اگر مرحوم علامه اهل علم حضوری و کشف و شهود نبود ما اصرار بر این قضیه نداشتیم راحت میتوانست بگوید شما به جای این مباحث بیا این دستور عمل را بگیر تا با حقیقت قلبا و حضورا روبرو شوی هرچند در همان زمان هم دشتورات عملی به انها می داد
    چرا واقعا ایت الله حسن زاده املی که خود اهل عرفان عملیست و عمده و اصل را دارایی حقایق میداند این قدر بر فراگیری مباحث نظری اصرار دارد؟
    در مجموع حرف این بزرگان این است که فراگیری این مباحث عقلی انسان را در اتصال به حقایق و معارف بسیار مستعد مینماید به شرطی که راه را تا اخر ادامه دهد
    البته من هم قبول دارم این راه برای همه نیاز نیست ولی حرفم این است انهایی که استعداد دارند بهترین راه پیشنهادی راه امثال حسن زاده ها می باشد



    دهقانی:

    این که ملاصدرا چرا به این نتیجه رسید، مشکلی را حل نمی‌‌کند چون قرار نیست که ما تنها به نتایجی که صدرالمتألهین رسیده است ملتزم باشیم.

    ما قرار بود که ببینیم کدام سخن مستدل تر است.

    مگر قرار است به مطالبی که ملاصدرا فرمودند اکتفا کنیم؟!

    آیت ا.. حسن زاده، و سایر بزرگان هم می‌بایستی دلیل ارائه کنند تا ما فرمایش ایشان را بپذیریم.

    نه برادر شما متوجه نیستید که فلسفه برهانی کردن شهود عرفاست خود عرفای فیلسوف برای فکر کردن این دستگاه را بوجود اورده اند تا قبل از مواجه مستقیم قلب با حقایق عقل با انها مانوس شود و زمینه اتصال را فراهم اورد
    ان داستان اقای جوادی هم ربطی به این قضیه ندارد شما کاسه داغ تر از اشید از اقای خامنه ای شهدا را به حمد الله بهتر میشناسید اقا چند مرتبه به حوزه تاکید کرده باید مسائل فلسفی و بحثهای مرتبط با ان در حوزه بیش از پیش باید احیا شود
    شما از امام و پیشوای خرازی و غیره به حمد الله بهتر میفهمید خود خمینی به این سیر توجه تام داشت هی بگو خرازی و فلان
    خوب وردی اورده ای لیک سوراخ دعا را گم کرده ای فلسفه صدرایی غرب نیست که باید از ان گذشت او هم اهل شهود بود هم اهل توسل و با دعا و توسل فکر در عالم این براهین را بدست اورد



    دهقانی:

    ما می‌پرسیم چه نیازی به برهانی کردن شهود عرفا؟!

    مگر روایات حاصل کشف ائمه نیستند؟!

    ما می‌پرسیم اصلاً چه نیازی به برهان؟!

    شما مدام این جمله را تکرار می فرمایید که علما فرموده‌اند که اول باید راه عقل طی شود.

    و این راه هم فلسفه است.

    ما هم می‌پرسیم که همین فرمایش علما اگر مطابق عقل است خب طبق کدام دلیل؟!

    اگر هم نیست که نقض خود همین کلام است.

    جواد جان، ادعای شما این است که سیر فلسفی کمک کار سلوک است.

    دلیلی که این ادعا را ثابت کند چیست؟!

    منظور از دلیل سخنان بزرگان نیست‌ها!

    نظرات خودتان از ابتدای بحث تاکنون را یک را مرور کنید.

    تقریباً در همه آنها نقل قول از علامه، امام، آقا، جناب حسن زاده و ... است.

    این روش بحث پیرامون فلسفه نیست.

    ضمناً در هنگامه بحث باید تحمل‌مان را بالا ببریم.


    به نظر بنده هم به فلسفه نیاز هست هم نیست هست برای افراد خاص در شرایط خاص و برای عبور از ان ,فسفه مانند زهر است وبرای ساخت پاد زهر باید کسانی ان را به خود تزریق کنند تا از وجود انان بشود جامعه را واکسینه کرد وبه نظر بنده همه راست می گویند هم اقای دهقانی هم سید هم مکتب تفکیک هم جواد هم علامه هم اقا هم فردید هم داوری
    گفتم ان شاء الله برهانا هم عرض خواهم کرد کمی صبر باید ای برادر
    سلام علیکم
    با مطلب کیش مهــــــــــــــــــــــــــر 2 منتظرتون هستم .
    یا علی / التماس دعا
    nureshie110.blogfa.com
    همانطور که ما و شما قبول داریم در این جهان اماده ایم که از طریق دینی که انبیا اورده اند و با کمک انها از طریق ولایت تکوینی به معرفت الله از طریق حضوری و شهودی برسیم این نهایت دین داری و هدف خلقت است که همان لقائ الله نامیده میشود

    خوب عده ای مردانه قدم در راه گذاشته و این مسیر را طی نموده اند و با توجه به همت و وسعت خود به مقاماتی رسیده اند و برای اگاهی دیگران یافته های خود را بیان نموده اند

    البته باید توجه داشت که تمام مقامات در قران و روایت و مخصوصا دعاها به زبان اجمال امده است ولی پیامبر و اهل البیت فرصت نکردند و شرایط اجازه نداد که تفصیلا شرح مقامات کنند

    منتهی در طول زمان عده ای این مسیر را طی نموده و شرح منازل جهت ترغیب دیگران نموده اند

    که البته این حکایت هم سر دراز دارد بحث صوفیه و خطاهای انها الی اخر

    ولی در مجموع عرفا مدعی شدند این مسیر را طی نموده و مشاهدات خود را ارائه دادند

    خوب حرفهای انها حرفهای عمیق و بزرگی بود و برای خیلی از اهل دین غیر قابل قبول و ان دعوای فقها و عرفا که بحمد الله تا امروز ادامه دارد

    بحثهای مانند وحدت وجود و عشق اله ای جز او نیست و همه چه مومن و چه کافر او را ستایش میکنند و مباحث عالم مثال و هزاران مسئله دیگر

    این بود که یک عده نیاز دیدند این مسائل مبتنی بر شهود را برهانی کنند تا عقل پذیر باشد و ارائه ان راحت تر چون اگر مطلب عرفانی گفته شود و دلیل بخواهند چه پاسخی باید داد؟بگوییم ما مشاهده نموده ایم ؟

    مثلا شما ببین امام خمینی مدعیست وحدت وجودی که عرفا میگویند معنی الحمد لله است ایشان میفرماید به جان دوست قسم در دار وجود غیر از الله وجود ندارد که حمد مختص به اوست خوب ایا این دلیل نمیخواهد شرح و بیان نمیخواهد؟

    عقل نباید بذیرد تا بتوان دل را بتوان به سوی او رهنمون کرد
    1- بالاخره تصدیق فعل نفس هست یا نه ؟ اگر فعل هست همین که نفس در مقام فعل براید گویند توانایی یا قوه نفس مثلا نفس وقتی در مقام دیدن براید تعبیر میشود قوه بینایی پس تصدیق هم کار قوه عاقله میباشد یا باید قوه جدیدی به نام مصدقه در نظر بگیریم
    2- شما میفرمایی بسیجیان همین که امام را دیدند جذب شدن و براه افتادند این حرف درست است منتها مشکلی که دارد این است که همین ها بعد هم براحتی از راه بدر میشوند شما ببینید عرب جاهلی با ان خصوصیات در اثر جاذبه شخص پیامبر و دستورات دینی چطور متحول شد ولی چون اهل فکر نبود و در عالم جاذبه شخصیت بود همین که رسول خدا رفت نتوانست بین علی علیه السلام و دیگران درست انتخاب کند یعنی دینداری حقیقتا باید با تفکر عمیق در همه مسائل در درجه اول معارف همراه باشد تا نتیجه دهد که احادیث در باب تفکر مشخص است حال اگر بسیجیان مجذوب البته کار به عده ای استثنا ندارم اهل تفکر عمیق بودند بعد از جنگ ما با این وضع روبرو نمیشدیم و اینطور کشور بدست لیبرالها نمی افتاد عده ای از انها که ثابت قدم بودند و دیدند عده ای دارند فضا را عوض میکنند به جای اقدام عملی فقط غصه خوردند و گفتند چرا جنگ تمام شد ولی اگر جایگاه امام و انقلاب را خوب فهمیده بودند و به نقش خود بعد از جنگ واقف بودند اینطور عرصه را خالی نمی کردند انهایی که بیتفاوت شدند یا خود در عالم جدید غرق شدند که هیچ شما اقای طاهرزاده و امثال هم از بچه های جنگ را در نظر بگیر چون اهل فکر و مطالعه بودن و صرف مجذوبیت نبود سعی کردند در حد خود شمعی چراغی روشن کنند اگر همه بسیجیان مجذوب توانسته بودن در بعد از جنگ خود را با شرائط وفق دهند امروز وضعیت طور دیگر بود
    3
  • جواد ادامه
  • 3- حال شاید شما بگویی بحث تفکر در معارف ربطی به فلسفه ندارد ابوذر هم اهل تفکر بود و برا ی همین بعد از پیامبر درست تشخیص داد این حرف درست ولی تفکر فلسفی خارج از این تفکر هم نیست مخصوصا فلسفه صدرایی که برهانی کردن معارف شهودیست درباره عالم انسان و خدا
    نه من توانستم جواب شما را بدهم که چرا تفکر فلسفی قلب را مستعد تفکر حضوری میکند نه شما توانستی جواب مرا بدهی چرا عرفای واصلی مانند علامه تین و دیگران اصرار به برهانی کردن معارف قلبی و مطالعه انها قبل از سیر عملی یا همزمان دارند؟
    شما مثلا مرحوم علامه تهرانی را در نظر بگیر در عمرش از عرفای زیادی بهره گرفت و با عرفای زیادی همنشین بود و خود هم در عرفان عملی وارد ولی شما ببین چقدر این مرد توصیه دارد نسبت به فراگیری فلسفه که عبارات خوبی دارد در کتاب نقد قبض و بسط دکتر سروش اگر شد بعدا ان مطالب را درج خواهم کرد
    البته مسلما این بزرگان حتما دلیل بر این امر دارند ولی من اطلاع ندارم و کتابی هم در این زمینه سراغ نداشتم که بحث نموده باشد در حال تحقیقم
  • صادق دهقانی
  • خدا خیرت بده جواد جان

    این شد یک حرفی که بتوانیم در موردش بحث کنیم و قضاوت.

    فرمودید « این که عرفا کشف‌شان را بیان می‌کنند، برای ترغیب سایرین به این راه است و چون دیگران در بدو امر با شنیدن این مباحث دچار بهت می‌شوند، مجبور شدند که مشف خود را برهانی کنند.»

    عرض می‌کنم که برای این که یک نفر را مشتاق کاری کنیم،‌ دو راه وجود دارد:

    1- راه حصولی: به این شکل که بیاییم و لزوم آن کار و امکانش را ثابت کنیم.

    2- فعل و قول و زندگی ما به گونه‌ای باشد که مخاطب با دیدن ما خود به خود مشتاق وارد شدن در راه ما باشد.

    یعنی ببیند که چقدر این کار اثر بخش و نجات بخش است و شیرین و مطابق فطرت است.

    این راه حضوری است. چون همین که یک نفر وارد یک راه می‌شود، دیگران می‌فهمند که این کار ممکن است.

    به عنوان مثال الان ما اگر بخواهیم ثابت کنیم که در زمانه ظلمات کنونی هم می‌توان پاک زندگی کرد کارسخت است.

    اما امام با روش زندگی خود با روش حضوری به بسیجیان نشان داد که می‌توان در عصر مدرنیته هم به مقام فنا رسید.

    امام هیچ چیز را ثابت نکرد.

    هیچ استدلالی در این زمینه نکرد.

    امام حتی وحدت شخصی را هم ثابت نکرد.

    زیرا وجود امام خود، از هر اثباتی بالاتر بود.

    عقل هم بنا به قاعده ادل الدلیل علی امکان شی وقوعه، وقتی یک مصداق خارجی برای یک حرف می‌بیند، خود به خود قانع می‌شود.

    ثانیاً شما یک گزاره را مفروغ عنه می‌گیرید و آن این که برای ترغیب قلب حتماً باید از راه عقل وارد شد.

    اصلاً همین گزاره خود محل نزاع است.

    چون تصدیق قضایا کار عقل نیست.

    تصدیق، فعل نفس است.

    عقل فقط می‌تواند موضوع و محمول را بر هم حمل کند.

    اما این مسأله که آیا این حمل درست است یا نه، وقتی تحقق می‌یاید که ما قضیه ذهنی را با خارج بسنجیم.

    عقل هم به خارج دسترسی ندارد.

    قلب- که همان نفس به شرط لا ست- که در خارج حاضر است.

    خلاصه برای نرم شدن قلب،‌ هیچ راهی جز حضور در خارج نیست.

    وقتی هم که به خارج می‌رویم،‌ دیگر نیازی به تنظیم قضیه نداریم.
  • صادق دهقانی
  • در مقابل فلسفه هم امکان ندارد که از ذهن خارج شود.

    لذا فلسفه نمی‌تواند قلب را نرم کند و خشیت آورد.

    شما وقتی می‌خواهی فیل را برای کسی که آن را ندیده تشریح کنی، می‌گویی که فیل یک موجودی است که گوشش مانند بادبزن و پایش مانند ستون و بینی‌اش مانند ناودان است.

    اما امکان ندارد که کسی بتواند با کنار هم نهادن بادبزن و ناودان و ستون،‌ فیل را بفهمد.

    نه تنها نمی‌فهمد و آرام نمی‌شود، بلکه عقل طرف اتفاقاً صدای اعتراضش بلند می‌شود، مگر می‌شود که چنین چیزی میسر باشد.
    در مجموع خدا ما را راهنمایی کند به انچه خیر است یا خیر برتر
    1- اینکه شما میفرمایی امام و کل جریان
    شما جان من یک چیز را نباید فراموش کنید و ان نقش زمان و شرایط در رواج تفکری شما اقای شاه ابادی علیه رحمه را مقایسه کن با امام بین ان دو عارف مجاهد هیچ تفاوتی نبود هر دو اهل فقه اهل فلسفه اهل عرفان اهل مبارزه مرحوم اقای شاه ابادی دارای همان منش بود که امام بعدها در پیش گرفت و ان تحولات عظیم بدست ایشان ایجاد شد چرا اقای شاه ابادی موفق به این امر نشد تنها دلیل ان تفاوت شرایط زمان ایشان با امام بود در زمان امام قشرهای مختلف جامعه دانشگاهی بازاری حوزوی و غیره به این رسیده بودند که باید کاری کرد شما اگر تحولات را از سال 20 ب0 بعد در نظر بگیرید متوجه این امر میشوید نقشی که حزب توده در جذب قشرهای مختلف داشت که خیلی ها از خانواده های مذهبی مانند جلال ال احمد و غیره جذب ان شدند بعد نقش تفکر مارکسیستی در ایجاد لزوم مبارزه نقش گروه های مختلف مذهبی در کشاندن مذهبی ها بسمت مبارزات اجتماعی در چنین شرایطی امام با ان شخصیت خود توانست تحولات جامعه را جهت دهد یعنی منظورم این است که فقط شخصیت ایشان نبود که منجر به این قضیه شد بلکه باید شرایط زمان را هم در نظر گرفت که تاثیر تام در قضیه دارد
    یا مثلا شما مرحوم اقای قاضی را در نجف در نظر بگیرید خوب یک مرد عارف متشرع ولی ایشان چقدر در نجف در فشار بود و شاگردان ایشان با چه ترس و واهمه باید به دیدن ایشان میرفتند منش ایشان حالات ایشان کافی بود که انسان را جذب عالم بالا کند ولی چقدر کالای ایشان در نجف کساد بود و الی اخر

    2- اینکه میگویی تصدیق کار نفس است هم درست است هم اشتباه شما مگر قبول ندارید که عقل قوه نفس است یعنی ان بعد نفس که تصدیق قضایا میکند را به او عقل میگویند عقل نازله نفس است در مقام درک و تصدیق
  • صادق دهقانی
  • جواد جان انگار باز هم اصلاً محل نزاع فراموش شد

    بنده گفتم برای این که کسی را به وحدت شخصی وجود دعوت کنیم دو راه هست:

    1- اثبات وحدت شخصی وجود با برهان صدیقین و در سر کلاس‌های درس

    2- شخصیت ما به گونه‌ای باشد که دیگران با دیدن ما دل‌شان بخواهد به مقام فنای فی الله برسند.

    عرض کردم امام این دومی بود.

    و بسیجی‌ها با دیدن امام دلشان راغب شد به آن چیزی که امام رسیده بودند.

    و امام هم برای ترغیب قلوب آنها چیزی را ثابت نکرد.

    شما در کامنت قبلی ادعا کردید مکه عرفا کشف خود را برهانی کردند تا عقول دیگران برای رسیدن به این مقامات ترغیب شود، بنده هم عرض کردم تنها راه ترغیب بحث عقلی نیست.

    اصلاً‌ محل بحث بنده نقد به جناب شاه آبادی و یا مرحوم قاضی علیهما الرحمه نبود که شما در مقابل بیایید و بفرمایید که شرایط آن ها با زمان امام متفاوت بوده.

    بحث بنده اصلاً تاریخی نبود، بلکه روشی بود.

    2- تصدیق غیر از قضیه است.

    قضیه یعنی گره زدن موضوع و محمول.

    تصدیق یک مطلب کار خود نفس است.

    تصدیق، انشاء نفس است.

    البته عقل هم از شئون نفس است.

    اما عقل، نفس نیست.

    جواد جان،‌ هر چیزی که نازله یک چیز بود که همان چیز نیست وگرنه لازم می‌آمد که وجود ما هم که نازله وجود خداست، خدا باشد!
  • صادق دهقانی
  • پاسخ جواد:

    1- نفس را می‌توان به سه نحو در نظر گرفت:

    لا بشرط: که همه قوا را در بر می‌گیرد

    به شرط شیء: مثل این که می‌فرمایید نفس به شرط دیدن می‌شود، بینایی

    بشرط لا،: یعنی نفس در مقام اتصال بی‌واسطه با خارج بدون آنکه هیچ شأن دیگرش لحاظ شود.

    تصدیق کار نفس است وقتی به شرط لا ملاحظه می‌شود و عقل شأن نفس است وقتی به شرط شیء (تعقل) لحاظ می‌شود.

    2- در بحث وقتی می خواهیم به یک ماجرا استناد کنیم، باید خود آن قضیه محل نزاع نباشد.

    این که چرا سقیفه آن شد که شد و چرا بعد از جنگ این شد که شد، مسائلی نیست که بنده با شما اتفاق نظر داشته باشم.

    در هر صورت استناد به این قضایا کمکی به پیشبرد بحث نمی‌کند.

    البته گمان می‌کنم که دیگر نیازی هم به بحث در این زمینه نباشد.

    ممنون که وقت گذاشتید

    یا علی
    البته بنده هم دیگر نیازی به ادامه بحث نمیبینم ولی این مسئله را جدا پیگیری خواهم نمود که علت اصرار عرفا بر خواندن مباحث فلسفی چیست و منظور از این که مباحث عقلی علت معده علم حضوری است و نفس را برای شهود اماده میکند چیست

    1- به هر حال درست است نفس مستقیم با دنیای خارج تماس میگیرد ولی تصدیق وقتی است که در مقام فعل بر می اید یعنی تصدیق فعل است و مرتبط با قوا
    2- ان بحث را از ان جهت مطرح کردم که حرف شما مبنی بر دیدن اشخاص تام و تمام نیست یعنی مجذوبین باید با تفکر طولانی و سیر عملی مسائل را برای خود یقینی کنند تا هم استقامت در مسیر داشته باشند و منحرف نشوند هم از انحراف جریان بوجود امده جلوگیری کنند
    با تشکر متقابل
    علی یار شما
    سلام.به نظرت خمینی اگر فسوس و اسفار نخوانده بود همینگونه عالم را میدید و قران را میفهمید؟
    پاسخ:
    سلام
    به نظرت خود ابن عربی که فصوص نخوانده بوده چطوری این عالم را می‌دیده و قرآن را می فهمیده؟!!!!!!

    و چگونه می توان راه او را رفت؟!

    این یک  جدل کاملاً احسن است!
    آره جدال خوبیه!ولی به نظرم جواب سوال رو ندادید.

    پاسخ:
    دهقانی:

    خصوصیت مهمی که در جدل نهفته است این است که پاسخ کلام متکلم را ار کلام خود او بیرون می‌کشد و نشان می‌دهد.

    شما یک سؤال پرسیدید که به نظرت اگر امام فصوص و اسفار را نخوانده بود همین نحو عالم را می‌دید و قرآن را می‌فهمیدید؟

    پاسخ این است که: بله قطعاً فصوص و اسفار در درک امام از عالم نقش داشته است.

    این که اثر این درک تا کجا بوده است را فعلاً‌ کاری نداریم

    اما اگر کسی اصل این اثر را انکار کند، ناشی از دید تباین دکارتی است.

    تا این جا را فکر نکنیم با هم اختلافی داشته باشیم

    اما سؤال شما می‌توانست مقدمه‌ای برای طرح سؤال بعدی باشد که :

     اگر ما بخواهیم به نحوه نگاه امام و همزبانی و هم عالمی با امام که آروزی ما هست برسیم، آیا نیاز نیست که فصوص و اسفار بخوانیم؟

    البته این سؤال را شما مطرح نکرده‌اید، اما از امکاناتی است که در سؤال اصلی شما منطوی است.

    پاسخ بنده به این سؤال مقدر، این است که برای هم عالم شدن با امام، تنها راه فصوص و اسفار نیست.

    چرا که ابن عربی خود فصوص نخوانده بود و به این عوالم نائل آمده بود.

    بنده تمام این مقدمات و مؤخرات را در یک جمله خلاصه کردم.

    و اگر دقت به خرج می‌دادید، متوجه می‌شدید که پاسخ سؤال مقدر شما در جواب بنده هست.


    البته دو بحث مطرح است :

    1- ایا هر که میخواهد عرفان بخواند باید فصوص بخواند؟

    2- ایا عرفان فصوص ضد دینی است؟


    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی