نقد غرب با لهجه اصفهانی!/ در حاشیه حضور استاد طاهرزاده در برنامه «گره»/ متن کامل(قسمت اول و دوم)
مدرنیته کاری کردهاست که ما حتی از یک خواب آرام نیز محروم باشیم. اما هنوز راههایی را میتوان یافت که قدری با آرامش استراحت کرد. کافی است موبایل را خاموش کنید، دو شاخه تلفن را از پریز بکشید، سیم آیفون را نیز ایضاً! آن وقت می توانید حال اصحاب کهف را قدری حضوراً درک کنید!
...
بعد ازظهر بود. گوشی موبایل را روشن کردم. چند اس ام اس پشت سر هم با این مضمون رسید که: برنامه «گره» امشب با حضور استاد طاهرزاده ساعت 11:15. و البته در ذکر ساعت هم، میان علما اختلاف بود. برخی نوستهبودند ده و ربع و برخی دیگر یازده و ربع. ما نیز چون خیلی به اصل احتیاط مقیدیم، از ده و ربع لپ تاپ را روشن کردیم تا به مدد آنتن دیجیتال هم برنامه را ضبط کنیم و هم سیمای ملیح و نمکین استاد طاهرزاده را با کیفیت اچ دی! (HD ) ببینیم.
خدا خیر دهد برادر ضرغامی را که تلویزیون ما را دیجیتال کرد. بالاخره هر چه باشد «های دیجیتال» هم مانند سایر پدیدههای تکنولوژیک، خوبیهایی دارد و هم بدیهایی! هم میتوان با آن مزخرفی مانند «ساختمان پزشکان» را دید و هم می توان برنامه «گره» با حضور استاد طاهرزاده به تماشا نشست. مهم این است که این تکنیک دست چه کسی باشد! کاربر مهم است برادر! وگرنه «هایدیجیتال» به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست از مسلمانی ماست!
...
برنامه «گره» را تاکنون ندیده بودم. چرا که اساساً وقت چندانی را پای تلوزیون تلف نمیکنم. نه اینکه وقتهایم را تلف نکنم، بلکه این کار را با ابزارهای دیگر انجام می دهم! بالاخره هر چه باشد جنگهای صلیبی استودیوی فایرفلای جذابتر از برنامههای بیمایه سیمای ماست!
شروع برنامه مایه خوشحالیام شد. مجری از آموختههای خود در طول اجرای این برنامه میگفت و مهترین آن را چنین عنوان کرد: نمی توان با تفکرات و ابزارهایی که موجب ایجاد گرهها شدهاند، همان گرهها را گشود.
خیلی مایه امیدواری است که این جمله از صدا و سیمای جمهوری اسلامی! شنیدهشود. بگذریم از این نکته که این صدا و سیما به حمل اولی صدا و سیمای جهموری اسلامی است ولی مصداقاً و به حمل شایع، مصداق یک پایگاه مدرنیته در قلب جهان اسلام است که از بیتالمال مسلمین برای تقویت و ترویج باورهای مدرنیته استفاده میکند.
...
با معرفی مهمان برنامه - که به شدت ناقص بود- مجری وارد سؤالات خود شد. سؤالاتی که طبیعتاً در برخی موارد نیز لحنی انتقادی نیز داشت. در مواردی نیز با غفلت از ادب!
نام مجری را در تیتراژ پایانی برنامه دیدم. «میلاد دخانچی». مهم نیست «میلاد دخانچی» کیست، مطالعاتش چیست، کدام دانشگاه درس خوانده و ... . میلاد صرفاً یک شخص حقیقی نیست. او را حتی نمیتوان در یک شخصیت حقوقی به عنوان مجری یا دبیر اجرایی فلان برنامه تلوزیونی، خلاصه کرد. او اکنون نماد یک نسل است.
...
مجری برنامه «هول» بود. اما این «هول بودن» را نباید به پای کم تجربه بودن او نهاد. مسلماً این هول و عجله قدری از ماهیت برنامههای تلویزیون و رسانه ترشح کرده و نجاست این عجله شیطانی( التانی لله و العجله للشیطان) طبیعتاً دامن مجری را نیز آلوده کردهاست. بالاخره زمان محدود است و سؤالات بسیار. مجری نیز حس میکند باید همه آن سؤالات را از مدعو بپرسد و در عین حال تا انتهای برنامه نیز میبایست بحث را به یک رهیافت عملی ختم کند، تا مبادا حرفها در شکل کلی و انتزاعی بماند.
همه این امور می طلبد تا در برخی موارد، پیش از آنکه کلام استادطاهرزاده منعقد شود، مجری سؤال بعدی خود را بپرسد!
مهمترین علت عجله میلاد، این است که میلاد نماینده یک نسل عجول است! نسلی که با مایکروویو و فستفود و مترو و اینترنت انس گرفتهاست و با سرعت پدیدههای تکنولوژیک دنیای کنونی بزرگ شدهاست. این نسل هنگامی که در مقام پرسش از متفکرین نیز قرار میگیرد، نمیتواند عجله خود را کنار نهد. این نسل به عجله عادتکردهاست. او حوصله ندارد تا معارف عمیق را دریابد .او دنبال جوابهای سریع،کوتاه و تستی است. او دنبال تشریح نیست او دنبال گزینه و چهارخانه است. میلاد میخواهد متفکر مدعو -استاد طاهرزاده- جواب سؤالهایش را در نان فانتزی پیچیده و ساندویچ کند و به دستش دهد.
او حوصله ندارد دست خود را به دست استاد طاهرزاده بدهد و بالا برود، بلکه مدام می خواهد پای او را بکشد و او را پایین بیاورد.
البته میلاد حق دارد. او باید نگران مخاطبی باشد که چندان از بحثهای فلسفی سر در نمیآورد. و البته مخاطبی که در نظام احمق پرور دبستان تا دانشگاه ما بزرگ شده است، طبیعتاً به شدت کم اطلاع است و طبیعی است که حتی از شنیدن خیلی از الفاظ نیز مایه استیحاش او شود.
...
میلاد نماینده نسلی است که می داند مشکلی هست، اما مدام از متفکر راهکار عملی میخواهد. طلب راهکار مختص به میلاد نیست. نگارنده در این چند سال از خوش فکرترین بچههای فعال کشور این سؤال را زیاد شنیدهاست که خب، حالا راهکارتان چیست؟
این سؤال از چند چیز در وجود مخاطب حکایت می کند.
اول اینکه او دنبال بحث و استدلال و تفکر و تعمق نیست، او تنها میخواهد راهکاری عملی بیابد تا خود را و جامعه خود را نجات دهد. البته در این مورد واقعاً حق با مخاطب است چرا که بحث نظری اولاً و بالذات و به خودی خود ارزشی ندارد و این را حتی حکماء نیز تصدیق کردهاند. اما میلاد باید بداند گاه کشف راهکار عملی نیازمند ریاضت فکری است!
دوم آنکه، او می پندارد هر سؤالی در این عالم یک جواب حاضر و آماده دارد. این مسأله نیز چندان عجیب نمینماید. این توهم از نشناختن غرب ناشی میشود. اگر میلاد غرب را بشناسند عظمت بحرانی که پیش روی بشر است را، راحتتر درک خواهندکرد و درخواهند یافت که اکنون بشر مدرن و مدرنیته به یک بن بست بزرگ رسیدهاند. عبور از این بن بست در گرو پاسخ به این سؤال است که «چه باید کرد؟». و ای کاش میدانستیم سؤالات بزرگ، جوابهای بزرگ دارند و جواب بزرگ به راحتی کشف نمیشود.
دردآورتر این است که دریابیم اکنون جمهوری اسلامی نیز تا حدی به بن بست رسیدهاست. اگرچه بیان این جمله مایه تشویش و تکدر خاطر برخی دوستان شود. اما جای نگرانی نیست. بیان ذلک اینکه جمهوری اسلامی از دو جا تغذیه میشود. از یک حیث ادامه انقلاب اسلامی است و تعلق خاطری به عهد امام خمینی و انقلاب و دهه شصت دارد و از سوی دیگر برای گذران امور و تا قدری نیز از سر نشناختن غرب به سمت غربی شدن پیش رفتهاست. بن بست کنونی تاریخ اولاً و بالذات متعلق به تاریخ مدرنیته و دنیای غرب است ولی چون جمهوری اسلامی، بعد از 68 سعی کرد تا حدی در این تاریخ شریک شود و پا در راه تجدد نهد او نیز ثانیاً و بالعرض با همین بن بست مواجه شدهاست.
جمهوری اسلامی به بن بست رسیده است و البته معنای این جمله این نیست که انقلاب اسلامی نیز شکست خورده است. بلکه معنای این کلام است تا عهد قلبی خود با مدرنیته را نشکنیم، انقلاب اسلامی با نورانیت خود راهی پیش پای ما نمینهد و جلوی ما را روشن نخواهد کرد و ما را نجات نمیدهد. «دیو چو بیرو ن رود فرشته در آید». سرّ اینکه در دهه 60 حورالعین انقلاب اسلامی، جمال خود را به ما نشان میداد این بود که در آن ایام زن بدکارهای به نام «مدرنیته» را در آغوش نگرفتهبودیم و از حرام «غرب» چشم فرو بسته بودیم.
مادامی که ما بر اصرار بر تئوری دوم در باب غرب و بر طبل رویکرد مشهور «خوبش را بگیر، بدش را رها کن» میکوبیم، وضع همین است و رایحه تمدن دینی را نخواهیم چشید.
...
و تو مپندار که رویکرد «خوبش را بگیر، بدش را رها کن»، صرفاً با بحث و استدلال از میدان به در می رود. که اگر این گونه بود نگارنده بسیار مشعوف میشد، چرا که مدافعین آن هیچ برهان محکمی ندارند. مسأله این است که «خوبش را بگیر، بدش را رها کن» با جان ما آمیخته شدهاست و قلب ما را در قبضه خود گرفتهاست. و اصلاح قلب، تنها با بحث و برهان و استدلال و جدال احسن و غیر احسن میسر نیست. پدرمان «آدم» نیز از زمانی که در بهشت مثالی و برزخی بود، میپنداشت که هم میتواند از «شجره» بخورد و هم در «بهشت قرب» منزل داشته باشد، هم دنیا را داشته باشد هم عقبی را. هم خدا را، هم خرما را. بابا آدم و ننه حوای ما نیز با همین رویکرد «خوبش را بگیر، بدش را رها کن» فریب خوردند و با خود گفتند :از شجره میخوریم و جوری خواهیم خورد که در عین حال به بدیهایش دچار نشویم!»
و دیدیم که در سالهای اسلام آمریکایی عصر سازندگی و اصلاحات، آمدیم خوبیاش را بگیریم و بدیاش را رها کنیم، اما نتیجه برعکس شد و در نهایت تنها بدیاش را گرفتیم و خوبیاش را واگذاشتیم.
کره جنوبی همزمان با ما، برنامه توسعهاش را آغاز کرد و او نیز اگرچه در راه مدرنیزم لنگ لنگان میرود، اما حال و روزی بهتر از ما دارد. سرِّ سبقت ظاهری کره جنوبی از ما در همین یکدل بودن کرهای هاست. او نمیخواهد خوبی غرب را بگیرد و بدیاش را فرو نهد. او به فطانت دریافتهاست که میان صدر و ذیل مدرنیته و نانوتکنولوژی و سکس ربط وثیقی وجود دارد و نمیتوان یکی را گرفت و دیگری را فرونهاد.
دو هّم در یک دل نمیگنجد. نمیتوان هم سودای انقلابی زیستن را در سر داشت و هم طلب مدرن بودن را در جان شعلهور نگهداشت. راز اینکه امام روحالله میگفت آنها که میپندارند مبارزه با رفاهطلبی جمع میشود آب در هاون می کوبند، همین است.
...
سؤالات میلاد بسیار تکراری است. و این سؤالها را در همه جا می شنویم. لااقل برای ما که در اصفهان زندگی میکنیم، حرفهای برنامهای که در تهران ضبط میشد، کاملاً آشنا بود:
- تعارض شهید مطهری و شهید آوینی در نوع نگاه به مدرنیته،
- آیا غرضتان از نقد غرب این است که برویم و در غار زندگی کنیم؟
- تعارض نظرات استاد طاهرزاده با جملات مشهور امام همچون: ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشاء مخالفیم
- تعارض سخنان استادطاهرزاده با سخنان آقا
- شما یک فردید و هایدگر هستید در لباس جمهوری اسلامی
البته محتمل است که برخی از این موارد سؤالات شخصی مجری نباشند. اما مهم این است که این سؤالات سؤالت نسل پیش روی ماست.
بازگشت تمامی این شبهات به یک مسأله است و آن این که آنها که این سؤالات را میپرسند از یکی از دو مشکل رنج میبرند. برخی تنها از اولی و برخی از هر دو. مشکل اول: نیستانگاری و مشکل دوم: حب غرب.
...
مشکل و درد اول کسانی که این سؤالات را می پرسند این است که ایشان از مرض نیستانگاری رنجمیبرند. این مرض بسیار خطرناک است و خانمان برانداز. و البته کسی نباید از اتصاف به بیماری نیستانگاری ناراحت شود. چرا که این بیماری بیماری زمانه ماست و بسیار شایع. و بیماری وقتی شایع شد، ضعف از سیستم ایمنی یک نفر نبودهاست، بلکه بیماری مهلک است.
بیان مطلب اینکه نیست انگاری، یعنی غفلت از «وجود». و بزرگترین تالی غفلت از وجود این است که ادراک هیچ موجودی، دیگر میسر نخواهد بود.
بیان مطلب اینکه موجودات برخلاف نگاه بدوی، اشیایی مرتبط الی الله نیستند (چون محذور تسلسل لازم میآید، چرا که برای اتصال آنها به خدا باید ربطی در میان باشد وآن ربط نیز باید ربطی به الله داشته باشد و همین طور الی غیرالنهایه این سلسله ادامه مییابد) بلکه آنها خود، بعینه ربط و اتصال الیالله هستند. برای دیدن ربط و وجود ربطی، ابتداء باید «مربوط الیه» را نگریست و بعد از آن «ربط» رؤیت خواهد شد.
زمانه ما نیست انگار است و از لوازم این نیستانگاری، این است که همه ما به نوعی در درکی که از پدیدهها و عالم داریم، دچار تردیدیم. همواره این ترس را داریم، که نکند ما اشتباه فهمیدهباشیم.
در نتیجه و به خاطر اطفای این ترس و برای نجات از آتش نیستانگاری، که جان آدمی را از درون میسوزاند، دست به دامان تمسک به افرادی که وجیهالمنظرند میشویم و به تدریج قضایای استدلالی بدین صورت درمیآیند: "فلانی اینچنین گفته است و چون فلانی چنین گفته، پس حق همین است".
عمده دلیل اینکه نسل ما در باب شناخت مدرنیته، به نظرات امام و آقا و مطهری رجوع میکند، ناشی از همین نیستانگاری است. همه ما به نوعی به این گزاره معتقدیم که : ما که نمیفهمیم، ولی شهید مطهری میفهمد، و او هم غرب را کلی و یک مجموعه به هم پیوسته نمیداند. پس غرب کلی نیست!
الا اینکه چند مشکل وجود دارد:
اولاً شما توان فهم این مطلب که «آیا غرب کلی است یا نه» را ندارید، از کجا معلوم در ادراک این واقعیت که شهید مطهری غرب را درست درک کردهاند، به خطا نرفته باشید؟
ثانیاً، اگر شهید مطهری آن گونه غرب را درک کردهاند، امثال شهید آوینی نیز جور دیگر به غرب نگریستهاند. چرا در این منازعه حق را به شهید مطهری بدهیم؟ چرا جانب شهید آوینی را نگیریم؟ چه ترجیحی در این میان است که از میان متفکرین منتقد غرب مانند مطهری، علامه طباطبایی، فردید،آوینی و استادطاهرزاده جانب آنانی را بگیریم که قدری با غرب کنار آمدهاند؟ اگر مطهری حاصل عمر امام است،آوینی هم سید شهیدان اهل قلم!
...
این جاست که «نیستانگاری» با صورتی دیگر وارد میدان می شود. وقتی ترجیحی برای اخذ یک نفر از میان «شهید مطهری» و «شهیدآوینی» نباشد و این بار به نظرات آقا و امام تمسک پیدا میکنند.
میگویند: چون ولی فقیه در باب غرب این گونه میاندیشد و ظاهراً! نظر ایشان خلاف شماست، پس نظر شما در باب غرب غلط است.
الا اینکه در این جا هم چند مشکل وجود دارد:
اول اینکه همان گونه که خود اذعان کردید شما در فهم این مطلب که ماهیت غرب چیست عاجزید، از کجا معلوم در فهم درست سخنان آقا و امام -که دارای محکمات و متشابهات بسیار است- درست وارد شده باشید و فهم شما از سخنان ایشان درست باشد؟
دوم اینکه، ولایت فقیه یک امر اعتباری است و نه یک حقیقت تکوینی. در نتیجه ظرف اطاعت از ولی فقیه تنها و تنها ساحت عمل است و نه مقام نظر. صرف اینکه ولی فقیه به نظری ملتزم باشد، موجب حقانیت اندیشهای نمیشود.
زمانی در دانشگاه صنعتی این بحث میان دوستان مطرح شده بود که آقا، در جایی این مضمون را فرمودهاند که هیچ یک از اطرافیان من و اعضای بیت من از پیکان بالاتر سوار نمی شوند. یکی از دوستان (ر- ج) که با برخی از ما بهتران و بزرگان! رفت و آمد داشت، میگفت: من با دو چشم خود دیدهام که فلان منسوب به آقا، ماشینی بهتر از پیکان را سوار می شود.
یکی از همین دوستان نیستانگار(ع-م) که سعی میکرد نیست انگاری خود را در لوای آقا دوستی مخفی کند، در جواب میگفت: اگر آقا این جمله را گفتهباشند و تو خلاف آن را دیدهای، باید بدانی چشمانت اشتباه کردهاست! و گرنه آقا اشتباه نکردهاست.
اما کسی نبود از ع- م بپرسد، اگر قرار است که ما در ادراکاتمان تردید کنیم و نیست انگار شویم، چرا از همان اول در گوشمان شک نکنیم و نگوییم قطعاً گوشمان اشتباه شنیدهاست و شاید آقا به جای «پیکان»، لفظ «زانتیا» را به کار بردهاند! خصوصاً که با این توجیه نیز مشکل حل می شود. یا اصلاً میتوان مدعی شد گوشهای ما کاملاً و از همان اول اشتباه شنیدهاست و اصلاً آقا چنین جملهای را نفرمودهاند!
ما نحن فیه نیز از همین قبیل است. اگر ما برهان قطعی داریم که غرب کلی است و از یک سو برخی کلمات امام و آقا مؤید این است که غرب کلی نیست، با چه مجوزی ما میتوانیم از قطع عقلیمان دست کشیده و جانب شنیدهها را بگیریم؟ خب اگر محتمل است که عقل ما اشتباه کند، این احتمال هم وجود دارد که گوش و قوه سامعه ما نیز اشتباه کنند؟!!! شاید آقا نیز به نفی کلی غرب معتقد بودهاند و گوش ما در شنیدن بیانات ایشان خطاکرده باشد. خصوصاً که گوش ما معصوم نیست!
مهمتر اینکه تا این لحظه که این سطور را مینویسم هیچ یک از طرفداران تئوری دوم(رویکرد مشهور خوبش را بگیر، بدش را رها کن) نتوانستهاند کلامی از آقا و امام بیاورند که نص در نظر آنها باشند بلکه همه تنها در حد ظاهرند. و ظاهر تنها مفید ظن است و نه قطع.(این ظاهر در مقابل نص و مجمل است و نه ظاهر در مقابل باطن)
بر فرض که چنین جملهای هم یافت بشود جواب واضح است: در آن صورت با قطع خواهیم گفت گوینده این جمله -هر بزرگواری که باشد- در شناخت غرب اشتباه کردهاست. مگر آنکه عصمتی برای ولی فقیه متصور باشیم که در آن صورت باید ابتدا اول آن عصمت را اثبات کنیم.
...
درد دوم و مشکل دیگری نیز وجود دارد که موجب میشود همین که سخن از نفی کلی مدرنیته به میان میآید، برخی از طرفداران طریقت! «خوبش را بگیر، بدش را رها کن» به نظرات مجمل امام و آقا و بعضاً مصرح شهید مطهری تمسک کنند.
علت این رجوع و تمسک به کلمات این بزرگان نه در ارادت آن دوستان به رهبر و امام است بلکه ایشان میخواهند با نظرات آن بزرگواران به مطلوب خود برسند!
در حقیقت این عده از دوستان اول میخ حب غرب را در قلب خود زدهاند و چون میبییند رویکرد نفی کلی غرب، مستلزم دست شستن از تمام ابعاد این تمدن است، برای آنکه از حب خود نسبت به مدرنیته دست نکشند، به تئوری «خوبش را بگیر، بدش را رها کن» ملتزم میشوند.
آنها در ادامه کار خود مدام در لابلای کلمات امام و آقا میگردند تا مؤید و شاهدی بر صدق ادعای خود پیدا کنند. و متأسفانه همین روحیه اخباریگری نیز به نحوی در برخی دوستان معتقد به نفی کلی غرب نیز وجود دارد.
نگارنده، قبلاً این نکته را به دوستان همفکر خود و حتی به خود استاد طاهرزاده متذکر شدهبود که عباراتی که استاد بزرگوار از امام و رهبری در نفی کلی غرب، نقل میکنند، غیرتام و عقیم است و طرفداران رویکرد خوبش را بگیر ، بدش را رها کن، نیز میتوانند به آن استناد کنند.
...
مادامی که ما از اخباریگری مدرن آزاد نشویم، وضع همین است. راه تاریخ با نظر افراد، ولو آنکه بزرگ باشند، باز نمیشود. راه تاریخ با حقیقت گشوده میشود و حق مؤید به برهان و عقل است. هر کس که ادعا دارد میتوان خوبی غرب را گرفت و بدیاش را فرونهاد، در وهله اول میباست اساساً چنین کاری اصلاً میسر است یا نه؟ و اینکه امام یا آقا امر به چنین کاری کردهباشند( که چندان هم محرز نیست) تأثیری در حل مشکل ندارد. صحبت بر سر این است که وحدتی را که در غرب میبینیم، آیا حقیقی است و یا اعتباری؟
اگر این وحدت حقیقی باشد، اخذ خوبی آن و وانهادن بدیاش محال عقلی است و امر خدا به محال تعلق نمیگیرد، چه برسد به کلام ولی فقیه که مسلماً از اراده الهی نافذتر نیست! اگر ماست سفید است چه رهبری بگوید ماست سفید است و چه ایشان بگوید ماست سیاه است، رنگ ماست تغییری نمیکند.
ما باید خود به فحص و بررسی بپردازیم و دریابیم که ماهیت این شیء خارجی چیست، و گرنه با کلمات امام و رهبری، ماهیت غرب تغییری پیدا نمیکند.
ما از این مطلب سخن میگوییم که اساساً امکان التزام به خوبش را بگیر، بدش را رها کن، وجود ندارد و غرب ذاتاً بسیط است و ترکیبی در ذاتش نیست. طرف مقابل میگوید: ولی آقا گفتهاند تکنیک غرب را بگیرید و فرهنگش را نگیرید!
برادر، پدیدهها و موضوعات خارجی در اختیار ما نیستند که اگر این گونه بودند ما خوبیهای شراب را میگرفتیم و بدیاش را وامینهادیم. خصوصاً که خالق شراب خود در کتابش میفرماید : فیها منافع للناس ولکن اثمها اکبر. خب اگر اخذ خوبی هر شیئی و فرونهادنش همواره میسر است، پس همین کار را باید نسبت به شراب نیز انجام دهیم!
...
مسأله ما چیست؟ آیا می خواهیم از کلمات بزرگان، مستمسکی برای تبیین و توجیه تئوری دوم و یا سوم بیابیم یا دنبال کشف حقیقتیم؟ اگر اولی است که چرا ادا و ژست تفکر را به خود میگیریم؟
اما اگر می خواهیم حقیقت را دریابیم باید بپذریم که:
اولاً، دست ما از ادراک واقعیت کوتاه نیست،
ثانیاً، به هر نتیجهای که به درک قطعی از آن رسیدیم ملتزم باشیم،
ثالثاً، از اخباریگری دست برداریم و نخواهیم با کنار هم نهادن جملات بزرگان، مشکلات و گرههای عالم را حل کنیم.
...
پیامهای حضور استاد طاهرزاده در این برنامه چه بود؟
پیام اول اینکه، بدیهی است که ذات رسانههای مدرن برای تفنن ساخته شدهاند و طرح سخنان جدی در آن به راحتی میسر نیست. اما باید دانست در مقام معرفی یک فکر و اندیشه دو گام وجود دارد. اولاً معرفی اجمالی و مبهم آن اندیشه . ثانیاً معرفی تفصیلی و دقیق آن اندیشه. اولی را میتوان «قرب فرایض» دانست و دومی را «قرب نوافل».
توضیح مطلب آنکه در حدیث قدسی دارد که: «بنده من با نوافل به جایی میرسد که من چشم او می شوم و او با من خواهد دید (بی یبصر)،گوش او خواهم شد و با من خواهد شنید (بی یسمع).»
در حقیقت «نوافل» ما را به قربی میرساند که این قرب، تنها با فرایض حاصل نمی شود. اما در عین حال باید دانست، «قرب نوافل» تنها در سایه و در کنار «عمل به فرایض» محقق می شود. کسی که فرایض را ترک کند، یقیناً نوافلش نیز نجات بخش نخواهد بود. بدون «فرایض» هیچ قربی نیست، اما بدون «نوافل» نیز مراتب اعلای قرب هیچگاه رخ نخواهد داد.
درک یک اندیشه در فضای فکری یک جامعه وقتی میسر است که آن اندیشه با همه ابعاد و وسعتش و در عین حال با همان عمقی که دارد طرح و تبیین شود. این کار هیچگاه از رسانه مدرن که ذات آن در خدمت تفنن است، میسر نخواهد شد. والبته بیان این نکته به معنای کنار نهادن این ابزار نیست. بلکه به این معنا خواهد بود که بدانیم اساساً تلویزیون هیچ گاه سعه ابزاری مانند کتاب را ندارد، ولی در عین حال «ما لا یدرک کله لا یترک کله».
نکته حائز اهمیت این است که برای آنکه مخاطب حرف ما را بشنود، دست کم ماجرا این است که باید اول از وجود این اندیشه مطلع شود. در حقیقت ابتدائاً باید در جایی، اجمال و خلاصه اندیشه را بشنود تا خود در ادامه کار حسب طلبی که دارد سر نخ آن سخنان را بگیرد و در دامن تفکر به تلمذ بنشیند.
معرفی تفکر قرب فرایض است و تا این مهم اتفاق نیافتد، هیچ کار دیگری به مقصد نمی رسد. واین مهم با حضور در تمامی میادین و تریبونهایی که در دست ماست رخ خواهد داد. و از این حیث حضور استاد در چنین برنامههایی مایه غنیمت است.
ما باید از تمامی ظرفیتهایی که می توان از آن برای معرفی فکر کمک گرفت، استفاده کرد. اگرچه بنا به شهادت ظواهر امر، استاد طاهرزاده در این گزاره، چندان با نگارنده هم عقیده نباشد. اما این مسأله مضر به صحت ادعای نویسنده نیست، چرا که اساساً برای ما تفکر استاد طاهرزاده موضوعیت دارد و نه شخص بزرگوار ایشان. و حتی اگر خود را ملزم به شنیدن نظرات ایشان می دانیم، تنها به دلیل استحکام و نورانیتی است که در سیمای اندیشه ایشان میبینیم. و مبرهن است که «فکر» غیر از «متفکر» است همچنان که «موجود» غیر از «وجود» است اگر چه این دو از هم جدا نباشند.
...
پیام دیگر برنامه «گره»، این است که حضور استاد طاهرزاده در تلویزیون در کنار حضور فعال انتشارات لب المیزان در نمایشگاه کتاب و نیز نمایشگاههای دیگر و یا فعالیتهای شاگردان استاد در تبلیغها در سطح شهر اصفهان و سایر شهرها، از یک طلب جدی در وجود مستمعان، برای شنیدن حرفهای ناب حکایت میکند. البته این بدین معنا نیست که تمامی حرف های ما را خواهند پذیرفت. هم چنان که میلاد نیز در مواردی که بحث جدی میشد مانند «متهم کردن سیستم آموزشی ما به سکولاریسم پنهان» و یا اینکه بحث «مشارکت و کارگزاران مهدی را نمیشناسند»، نمیتوانست با منظر استادطاهرزاده هم افق شود.
...
یکی دیگر از پیامهای «گره» تأیید این باور در ذهن نگارنده پیرامون برکت چاپ کتاب «تمدنزایی شیعه» است. نگارنده جزوات این بحث را در تابستان 87 خواند، اما به وضوح میتوان دریافت که تبدیل آن به کتاب موجب توجه جدی مخاطب به آن میشود. قبلاًدر نامهای مکتوب از استاد طاهرزاده خواسته بودم که مباحث سیدی مدرنیته و توهم را نیز به همین سیاق، به کتاب تبدیل کنند. نمیدانم استاد چه تصمیمی گرفتند اما چه بسا تذکر آن از سوی دیگر دوستان موجب شود تا بتوان استاد را در اهمیت این کار قانع کرد.
...
کار خیلی سخت است. مخاطب در عین آن که آماده شنیدن است، اما کم حوصله است و عجول. در عین حال تعلق خاطری جدی نیز به مدرنیته دارد. و البته تا حدی هم باید به او حق داد. سالها از صدا و سیما و مدرسه و دبیرستان و آخوند و استاد دانشگاه، مطالبی را شنیده است که سخنان ما، نفی همه آنهاست. این پدیده آدم را به یاد خوردن قرص قرمز در ماتریکس و رسیدن به خودآگاهی میاندازد.
سخن گفتن با این مخاطب بسیار سخت است. دست کم ماجرا این است که ما باید به سرعت خود را قوی کنیم. دیر یا زود تشنگی بر مخاطب غلبه میکند - چنانکه اکنون ندای الغوث الغوثش به گوش میرسد- و به سراغ ما خواهد آمد و در دانشگاه و حوزه و مسجد و پایگاه بسیج، یقه ما را خواهند گرفت و حرف ناب دینی از ما طلب میکنند و البته در این بین از ما نیز برهان میخواهند.
تنها زمانی میتوانیم انقلاب را یاری کنیم که مبانی نظری خود در باب مدرنیته را برهانی کنیم و آن را مستحکم. اگر «اسفار» نخوانیم و «فصوص» و «المیزان» نمیتوانیم از «تمدن زایی شیعه» دفاع کنیم!
...
راستی اگر دوستان اگر فراغ بالی یافتند، کتاب «تمدنزایی شیعه» را مجدداً مطالعه کنند. مقایسه آن با جزوات نشان میدهدکه کتاب به مراتب از جزوات پختهتر است. به نظر میرسد «تمدنزایی شیعه» و«کربلا مبارزه با پوچیها» را باید در عداد جامعترین تألیفات استاد دانست.
...
ما از دوستان برنامه «گره»، چه درسی میتوانیم بگیریم؟ مشکلی که همه ما به نوعی با آن مواجه شدهایم، این است که دوست داریم با استاد طاهرزاده جلسه داشته باشیم و اولین مانع و مهمترین مانع کسی نیست جز برادر مرتضی توکلی!
سؤال اساسی که اکنون ذهنم را مشغول کردهاست این است که «گره» چگونه توانست از پس آقا مرتضی بربیاید؟ فکر کنم باید حتماً در این زمینه از تجربیاتشان استفاده نماییم!
- ۹۰/۰۷/۲۷