تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

سروش، مهدویت و جمهوری اسلامی

يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۴۰ ق.ظ

 

 

«... اگر کسی به چنین چیزی [امام زمان] رسید که واقعیت دارد، ایمان می‌آورد، اگر نرسید که سکوت می‌کند، اظهار نظر نمی‌کند و آن هم مقبول خداوند است.

قصه امام زمان یک قصه «اعتقادی» است، وقتی می‌گویم «اعتقادی» یعنی ما به لحاظ تاریخی قدرت اثبات آن را نداریم. آن طوری که موجودیت یک کسی، مثل پیامبر اسلام به لحاظ تاریخی محرز است؛ یعنی

مسلمان و نامسلمان وقتی به شواهد تاریخی مراجعه می کند، درمیابد که چنین کسی آمده و چنان آثاری از خود به جای گذاشته و از دنیا رفته است هیچ کسی شکی ندارد. به لحاظ تاریخی مسلمان باشد  یا نباشد، شیعه باشد یا نباشد. در مورد امام اول هم همین طور است در مورد امام ششم شیعیان، امام  جعفر صادق هم همین طور است.

اما به امام دوازدهم که شما می رسید، تاریخ بسیار تاریک است. یعنی جز اینکه شما از پیش به چنین چیزی اعتقاد داشته باشید، نمی‌توانید با شواهد تاریخی اثبات کنید که چنین کسی به دنیا آمده، چنین  کسی چند سال زیسته، چنین کسی غائب شده، ما چنین شواهد تاریخی نداریم. برای اینکه خود شیعیان معتقدند:

اولاً حاملگی او در خفا بوده یعنی مادر او که حامله بوده شکم او نشان نمی‌داد که حامله است، خداوند می‌خواست که او را مخفی نگه دارد وقتی هم که به دنیا آمده پنج سال از دید مردم مخفی بوده بعد هم که همیشه غائب شده است.

خب چنین کسی را شما نمی‌توانید به لحاظ تاریخی شواهدی نشان بدهید که به شما بگوید که او اصلاً در این دنیا بوده یا نبوده اما روایات شیعه الا ماشاالله  می گوید که چنین کسی آمده، به دنیا آمده تولد او مخفیانه صورت گرفته، حضور او مخفیانه بوده بعد هم که غیبت کرده است الان برای بیش از هزار و دویست سال.

اگر کسی به آن روایات شیعه اعتقادی دارد، آنها را راست می‌پندارد می‌تواند قبول کند و اعتقاد پیدا کند؛ اگر که نمی‌تواند قانع بشود به صدق آنها، به صداقت آنها باز هم خداوند گریبان او را نخواهد گرفت؛ برای اینکه خداوند آدمیان را به میزان عقلی که به آنها داده مورد محاکمه و مواخذه قرار می‌دهد. اگر که آدمی نتوانست چیزی را با شواهد کافی باور کند، آنگاه درباره او سکوت خواهد کرد و چنان که گفتم این سکوت و این ناباوری ذره‌ای به مسلمانی، به اسلامیت و به ایمان آدمی لطمه‌ای وارد نخواهد کرد. ...»

بخشی از سخنان دکتر عبدالکریم سروش در شب نیمه شعبان نود و دو

 سروش در بیست‌سال گذشته، بسیار به پرسش‌ از مضامین و باورهای دینی پرداخته و البته او تنها کسی نیست که در این وادی وارد شده است.

اکنون حجم سخنان و مطالبی که با موضوع بازخوانی مضامین دینی در فضای مکتوب و سایبری، نوشته می‌شود، بسیار وسیع و گسترده‌ است.

می‌توانیم با این نظرات و دید‌گاه‌ها مخالف باشیم.

و چه بسا به این دلیل که این سخنان به تضعیف‌ باورهای دینی قوم، منجر می‌شود، از گویندگان و نویسندگان کینه هم به دل بگیریم.

و حتی در صورت لزوم حکم به ارتداد و فتوا به رجم او دهیم.

این کینه‌ها و رد و تکفیرها اگر چه ناشی از احساس درد و مسؤولیت نسبت به قوام باورهای دینی قوم است، اما بعید است که چندان راهگشا باشد.

گاه نیز تصور می‌کنیم که راه مواجهه با این نظرات و پرسش‌ها، تلاش برای پاسخ گویی به این پرسش‌ها- که در زبان قوم «شبهه» نامیده می‌شود- است.

این تلاش هم در جای خود لازم و ضروری و مغتنم است، اما باز هم معلوم نیست مفید واقع شود.

چرا که هنوز عمق بحران و فاجعه درک نشده است.

و برهوت نیست‌انگاری که روز بروز در حال بسط و گسترش است را پنهان می‌کند و از این جهت تنها مسأله را به پاسخ‌گویی به چند شبهه تقلیل می‌دهد.

اگر می‌بینیم که نظام باورهای قوم با اندک پرسش و سخنی خلاف آمد عادتی فرو می‌ریزد، پیش از رجم گوینده و یا رد و تکفیر و یا حتی پاسخ گویی به آن مطلب، باید در پی یافتن دلایل سستی اعتقادات قوم خود باشیم.

"دین" و "تفکر"، هر گاه در نشاط باشد، با طرح پرسش - هر قدر هم که آن  پرسش‌ها رادیکال و بنیان برافکن باشد- فرونمی‌ریزد و تضعیف نمی‌شود.

چنان که تاریخ صدر اسلام گواه این مدعاست که در مکه و مدینه و بصره و کوفه و در محضر پیامبر اسلام و فرزندانش، رادیکا‌ل‌ترین پرسش‌ها مطرح می‌شد، اما نه تنها به سستی اعتقادات دینی قوم و لاابالی‌گری منجر نمی‌شد، بلکه خود به عاملی در جهت شکوفایی بیشتر باورهای دینی نیز مبدل می‌‌گشت.

پس پیش از رجم و فتوا به ارتداد پرسشگر و یا تلاش برای پاسخ به شبهات، شاید بهتر باشد اندکی در باب نسبت خود با مضامین دینی بیشتر بیاندیشیم.

و چه بسا با این اندیشیدن، به فهم عمیق‌تری از مضامین دینی و در عین حال بحرانی که ما و مردم ما را گرفتار خویش کرده است نائل شویم.

فی المثل بد نیست که قدری پیرامون همین بحث مورد اشاره دکتر سروش- یعنی بحث مهدویت- بیاندیشیم.

و با بازخوانی تلقی‌های رایج، اندکی متذکر وضع کنونی خود شویم.

تفکر مهدویت را می‌توان از دو حیث بررسی کرد:

1-    حیث فردی

2-    حیث جمعی

در حیث فردی، یکی از مهم‌ترین پرسش‌هایی که ما را به اندیشیدن در باب خود فرا می‌خواند، این پرسش بنیادین است که آیا اساساً‌ در جهان امروز اعتقاد به «مهدویت»،‌نقشی در حوزه اعمال فردی انسان دارد؟

به عبارت ساده‌تر آیا حقیقتاً میان آنان که به ظهور منجی باور دارند و آنان که در این بحث نظری ندارند و یا آنان که منکر چنین حادثه‌ای هستند، تفاوتی عینی و ملموس وجود دارد؟!

اگر در افعال مردمان جامعه خویش بنگریم، در می‌یابیم که اکنون مسلم و ملحد و مؤمن به منجی و منکر او، دست کم از حیث فرم و ظاهر، با یکدیگر فرقی ندارند و همه یک نحوه عمل و زیستن را برای خویش برگزیده اند.

اکنون رسیدن به مراتبی از رفاه مادی، برخوردای از مواهب تکنولوژیک، منزل و مرکب مناسب و شغل پردرآمد و تمتع جنسی- در قالب ازدواج دائم، صیغه، دوست دختر و یا سایر روش‌های متعارف و یا غیر متعارف- و قبولی در یک رشته دانشگاهی معتبر، کم و بیش آرمان و هدف زندگی عموم مردم جامعه ما و چه بسا تمام مردم زمین باشد.

و از این جهت میان مؤمن و ملحد و متقی و فاسق تفاوتی نمی‌بینیم.

شاید پاسخ داده شود که گرچه در مقام ظاهر تفاوتی میان افراد مختلف نیست، اما در باطن، این دو تفکر- یعنی مؤمن به منجی و یا منکر او - با هم تفاوت جدی دارد.

اما این سخن خود ما را به پرسش مهم‌تری رهنمون می‌سازد که اگر حقیقتاً‌ میان دو تفکر - ایمان به منجی و یا عدم ایمان به او- تفاوتی حقیقی‌ وجود دارد، چرا این تفاوت خود را در ظاهر نشان نمی‌دهد؟!

می‌دانیم که ازدواج و زنا، قرض و ربا و بسیاری از مسائل دیگر نیز در ظاهر شباهت‌هایی دارند.

اما به دلیل تفاوت در باطن، هیچ گاه ظواهر‌‌شان نیز بسان یکدیگر نمی‌شود.

پس چه شده است که در جهان امروز، میان نحوه زیستن مؤمن و ملحد تفاوت معتنابهی وجود ندارد؟!

و همه کم و بیش نحوه زیست واحدی دارند؟!

آیا نمی‌توان گفت اکنون الگوی انتخاب و رفتار و ارزش‌های عموم مردم، تفاوت جوهری ندارد و اختلاف تنها در اعراض است؟!

با این وصف نمی‌توان آیا نمی‌توان ادعا کرد که زیست جهان امروز که یک زیست جهان سکولار است، و در این جهان سکولار اساساً‌ اعتقاد به مضامین دینی، امکان تعین در عرصه عینی و فعلیت یافتن را نمی‌یابد؟!

و آیا غیر از این است که در جهان کنونی ممکن است فردی گرایش‌هایی دینی هم داشته باشد و حتی به احوالات معنوی نابی نائل شود، اما در مقام اندیشه و انتخاب‌های عملی، غیردینی و سکولار می‌اندیشید و عمل می‌کنید و انتخاب می‌کند؟!

آیا نمی‌توان ادعا کرد که در این وضعیت، دین دیگر یک ایمان و امر قلبی نیست بلکه دین صرفاً به  یک «امر ذهنی» در وجود فرد مؤمن، مبدل شده و جز در پستوی ذهن او جایی ندارد؟!

در چنین وضعیتی بعید نیست که ایمان به مضمامین قدسی و غیبی، نقشی شبیه مخدر برای آرامش افکار و تخدیر اذهان انسان‌های مؤمن مبدل شود.

به این معنا که فرد مؤمن به مضامین قدسی که خود را فرو افتاده در عالم دهشتناک عرفی و افسون‌زدایی شده امروز اسیر می‌بیند، با تمسک به امری آرامش آور و تخدیرگرایانه، اندکی خاطر خود را تسلا بدهد.

و البته این مدعا، از یک جهت- و صرفاً‌ همین جهت- با سخن مارکس که می‌گفت «دین، افیون توده‌هاست» شباهت دارد.

اما این دو سخن، دو تفاوت مهم نیز با یکدیگر دارند.

تفاوت اول این که سخن مارکس خصوصاً ناظر به وضع دین قرون وسطا بود و مدعای ما ناظر به وضع دین  در عصر مدرنیته.

تفاوت دوم در این است که مارکس در مقام ثبوت منکر وجود هر امر قدسی بود و متأثر از نگاه فلسفه جدید، به بشر، دین را ابداع ساخته ذهن بشری می‌دانست.

اما در این جا وجود امر قدسی ابداع و تأسیس بشری تلقی نشده، بلکه ادعا شده است که متأثر از وضع تاریخی عالم کنونی، امر قدسی به یک وجود ذهنی تقلیل پیدا کرده است.

ساده‌تر بگویم.

اکنون اساساً ایمان به منجی و یا عدم ایمان به او،‌ایمان به خدا و یا عدم ایمان به خدا، ایمان به قیامت و یا عدم ایمان به رستاخیز، در زندگی و عمل هر روزی بشر کنونی، منشأ اثر نیست.

چرا که نبض جهان امروز در دستان «تکنیک» است و به همین دلیل است که همه - اعم از مؤمن و ملحد و زرد و سفید و سیاه- ناچارند که با قواعد عالم «تکنیک»- و نه تکنولوژی- انتخاب کنند و زندگی کنند و حتی بمیرند.

اکنون از لحظه تولد، دوران نوزادی، خردسالی، نوجوانی و جوانی و میان‌سالی و پیری و حتی بعد از مرگ و در حین کفن و دفن!، این ساختار عالم «تکنیک» است که مسیر زندگی بشر امروز را تعیین می‌کند

اکنون «تکنیکِ» تمامیت خواه و توتالیتر، دیگر حوزه‌ای را برای اختیار بشر باقی نگذاشته است تا بشر بتواند در آن حوزه، اعتقادات و ایمان خود را تعین ببخشد.

البته می‌توان با شناخت باطن عالم کنونی، و نیز درک محدودیت‌های بشری خود تنها اندکی- تأکید می‌کنم تنها اندکی- از قهر عالم تکنیک آزاد شد.

اما این تصور که بپنداریم می‌توانیم به تقابل به عالم کنونی برخیزیم و به آزادی و اختیاری فراگیر نائل شویم، توهمی بیش نیست.

توهمی که زود در مواجهه با جهان عینی به شکست و هزیمت و اسارت مضاعف در همان ساختار تکنیکی منجر می‌شود.

در عالم «تکنیک» اعتقاد یا عدم اعتقاد به مضامین دینی، چندان تفاوتی در نوع عمل و اندیشه افراد ایجاد نمی‌کند.

و کدام فرد- و یا قوم- است- که بتواند مدعی باشد به واسطه اعتقاد به خدا و یا منجی، در نسبت خود با دانشگاه، بانک، تکنولوژی، لایف استیل مدرن، بیمه، ساختار اداری، سینما، موبایل، خودرو و سایر پدیدارها تجدید نظر جدی کرده است و مهم‌تر این که توانسته باشد در وعاء عمل هم آن تجدید نظر را محقق کند؟!

اما این سخنان، تنها یک بعد ماجرا- یعنی بررسی حیث فردی ایمان به منجی- بود.

اما اکنون و دست کم در جامعه ما، که باورهای دینی،‌ هنوز اندک رمقی دارند، و سنت - البته به سختی- اما هنوز نفس می‌کشد، اعتقاد به منجی و مهدویت یک کارکرد مهم دیگر نیز داشته و دارد.

فی المثل اکنون ساختار سیاسی موجود یعنی جمهوری اسلامی ایران، مدعی است که فلسفه وجودی‌‌اش بر «تلاش برای زمینه سازی برای ظهور منجی» استوار است.

در حقیقت، اکنون اعتقاد به ظهور منجی، نقش مشروعیت بخش، ساختار سیاسی کنونی دارد

اما به نظر می‌رسد که این تنها ظاهر ماجراست.

و شاید لازم باشد که اندکی از ظاهر گذر کنیم و به نظاره باطن این تلقی رایج از فلسفه وجودی «جمهوری اسلامی»،  بنشینیم.

و بیشتر در معنای این دقیق شویم که مدعی است:

«جمهوری اسلامی، می‌خواهد زمینه ظهور منجی را فراهم کند.»

می دانیم که منجی- دست کم بنا به اعتقاد شیعه- خود قریب هزار و دویست سال است که از نظرها غایب شده.

و این تنها به این دلیل بوده‌است که، او هنوز شرایط را برای ظهور خود، فراهم ندیده است.

وگرنه اگر شرایط فراهم بود، چون از ناحیه وجود ایشان بخل و منعی برای نجات بشریت وجود ندارد، اکنون سالها بود که ما در عصر مهدوی- بنا به عقیده مسلمانان و عیسوی بنا به عقیده مسیحیان- می‌زیستیم.

اما می‌توان در این جا یک نکته جدی را متذکر شد.

و آن این که اگر منجی خود می‌توانست شرایط و زمینه ظهور خود را فراهم کند، می‌بایست، تاکنون عصر غیبت به پایان رسیده بود.

پس لاجرم منجی، خود نمی‌تواند شرایط و زمینه‌های حضور خود را فراهم کند.

و اگر او قادر بر چنین کاری بود،‌ نه تنها می‌بایست شرایط را برای ظهور خویش فراهم کند، بلکه این قدرت را نیز داشته باشد که از همان ابتدا با اراده خود  شرایط را برای حضور و بقای خویش در میان مردم زمین  فراهم کند و اصلاً از همان ابتدا از نظرها غایب نشود.

مخلص کلام این که منجی از حیث بشری خود - که قرار است با همان حیث بشری خویش و نه با حیث و قدرت الهی و ربوبی خود حاضر و ظاهر شود- ممکن نیست که خود بتواند شرایط ظهور خویش را فراهم کند.

که اگر قرار باشد چنین حادثه‌ای رخ دهد، چیزی شبیه به «تقدم شی بر نفسش» رخ می‌دهد که بالبداهه باطل است.

( مباحث کلامی‌ای که ممکن است در این جا به ذهن متبادر شود را باید کنار نهاد. چون صحبت بر سر این نیست که منجی بشری مانند سایر آحاد بشری است و هیچ قدرت ماورایی ندارد.بلکه صحبت بر سر این است که در حادثه ظهور، منجی مبتنی بر اراده فوق بشری در صحنه حاضر نمی‌شود.

که اگر قرار به استفاده از نیروهای مافوق بشری بود، دیگر نباید از نظرها غایب می شد و کسی بتواند  منجی را به قتل برساند)

و در این میان بسیار عجیب است، هنگامی که منجی که خود قاعدتاً نمی‌تواند زمینه‌ساز ظهور خویش باشد، می‌شنویم  که «جمهوری اسلامی» که طبیعتاً‌ از توان و قدرت کمتری برخوردار است، مدعی است که می‌تواند شرایط را برای ظهور منجی فراهم کند.

و نیز مایه تعجب است که نواب اربعه که نیابت خاص حضرت حجت را به عهده داشتند و با مستقیماً با ایشان ارتباط داشتند، نتوانستند شرایط و زمینه ظهور را فراهم کنند، اما جمهوری اسلامی که مدعی است بواسطه «ولایت فقیه» از نیابت عام و غیر متعین و بدون ارتباط با حضرت حجت برخوردار است، می‌تواند زمینه ساز ظهور منجی باشد.

آیا جمهوری اسلامی به نحو ضمنی - و البته نه مصرح- ادعا نکرده است که توان و قدرت بیشتری از خود منجی دارد؟

و آیا بیان این سخن بدین معنا نیست که گویی این منجی است که نیازمند وجود دولت فخیمه جمهوری اسلامی است و نه این که جمهوری اسلامی، بسته و وابسته به منجی باشد؟

ممکن است پاسخ ‌دهند، که اکنون شرایط ظهور منجی فراهم نیست.

اما این نه بدین معناست که اصلاً شرایط به هیچ وجه فراهم نباشد.

بلکه اکنون، شرایط صرفاً برای حضور نائب عام امام زمان فراهم است.

و هم اوست که تلاش می‌کند که مردم را برای مرتبه بالاتری،‌ آماده کند.

این پاسخ از مطالب پیشین تعجب بر انگیز‌تر می‌نماید.

چرا که اگر جامعه‌ای اصل و نسخه اصیل را که فردی از عاری از اشتباه و گناه و عین عدالت است، را نمی‌خواهد، و چه بسا اگر چنین فردی در میان آنان حاضر شود، کمر به قتل او ببندند، چطور حاضر است که به نسخه فرعی و بدیل که همانا فردی عادی کم و بیش با محدودیت‌های سایر افراد عالم است، راضی شوند؟

 و چطور عالی - ولی فقیه- می‌تواند زمینه حضور عالی تر- حجت- را ایجاد کند؟!

در حالی که باید، اعلی - خداوند- موجد شرایط حضور عالی و عالی‌تر باشد؟!

اما از آن جا که بعید است این پاسخ‌های تعجب‌برانگیز به آن پرسش‌های اندیشه‌برانگیز چندان نافع باشد، بهتر است به جای طرح آن پاسخ‌ها و نقد آن‌ها، ببینیم که اساساً چرا این افکار و مطالب تعجب برانگیز در میان قوم ما رایج شده و این سو و آن سو و به کرات بیان و ادا می‌شود؟!

در حقیقت این پاسخ‌ها اگرچه در بدو امر اعجاب برانگیز می‌نمایند، اما بررسی دلایل بیان و ادای آنها خود یک امر اندیشه ‌برانگیز است.

به راستی وجه رواج‌ این تلقی از بحث «مهدیت» و نسبت آن با نظام سیاسی کنونی چیست؟

آیا علت این نیست که در جامعه ما به دلیل باورهای سنتی،‌ همه کس خود را ناچار می‌بیند که فعل و قول خود را با سنت دینی، تطبیق دهد تا بتواند با این کار مشروعیت خویش را ضمانت کند؟

و آیا به همین دلیل نیست که فی المثل برخی صلح هسته‌ای اخیر را استمرار صلح حدیبیه می دانند؟

اما آیا منظور این است که در جامعه ما هر کس تلاش می‌کند که از نمد سنت و دین برای خویش کلاهی دست و پا کند؟

و منظور این است که فی المثل جمهوری اسلامی و یا سایر افرادی که این گونه سخن می‌گویند، در پی یک اقدام فرصت‌طلبانه و اپورچونیستی هستند تا قدرت سیاسی خود را ضمانت کنند؟

به هیچ وجه.

به هیچ وجه نباید تصور کرد که کسانی که با باورهای سنتی قوم، مشروعیت وجود و کار خویش را ضمانت می‌کنند، در این کار تعمد دارند و یا انگیزه‌های اپورچونیستی دارند.

بلکه مسأله بس، بسی ریشه‌ای‌تر و بغرنج‌تر است و درک آن دقتی بسیار بیشتر می‌طلبد.

درک این بنیاد و ریشه، مبتنی بر فهم نحوه «مکانیسم بسط مدرنیته در یک جامعه سنتی» است.

بیان مطلب این که مدرنیته در اساس خود با هرگونه باور قدسی- و طبیعتاً‌ سنتی- در تعارض است.

چرا که در نگاه تجدد، بشر «سوژه‌ای در بسته» -closed-ego- است و اساساً امکان بیرون آمدن از خود و اتصال با فردی دیگر و یا امر قدسی را ندارد.

در حالی که در نگاه سنتی و دینی، بشر عین گشودگی و اتصال به امر قدسی است.

چنان که فی المثل در دستگاه فلسفی حکمت متعالیه- که یکی از نظام های فلسفی متأثر از نگاه سنتی است-‌ بشر عین تعلق و وابستگی به خدا فرض می‌شد.

این تقابل نگاه مدرن با نگاه دینی، موجب می‌شود که روح نیست انگاری و تجدد، با هر امر قدسی و مقدس به معارضه و تقابل بر‌خیزد.

و به همین دلیل بود که تجدد در سال‌های نشاط خود در قرن هجدهم، خدا را انکار می‌کرد و آن را ساخته اذهان بشری می‌خواند.

و جای خالق و مخلوق را عوض می‌کرد!

و از قضا همین حادثه - البته با یک تفاوت جدی- در نسخه ایرانی تجددمآبی و مدرنیزاسیون و بسط نیست‌انگاری فعال، ملاحظه کردیم که رضاخان، با خشونت تمام برای هدم و ریشه‌کنی مؤلفه‌های سنت،  پیش قدم شده بود.

و به تقابل تمام قد با ظواهر فرهنگ دینی، اعم از حجاب و تقویم هجری قمری و مجلس روضه و تعزیه امام حسین و ریشه کنی آنها برخاست.

اما مسأله مهم‌تر این است که هنگامی که تجدد در بحران می‌افتد، و نیست انگاری خود در مسیر انحطاط قرار می‌گیرد،‌ دیگر دین،‌ سنت و یا اعتقاد به امور قدسی به کلی نفی و انکار نمی‌شود.

بلکه در چنین وضعیتی دین و یا امور قدسی، «ماده» قرار می‌گیرند و «صورت» مدرن و نیست‌انگارانه بر خود می‌پوشند.

در حقیقت دین در دام مدرنیته می‌افتد و رنگ و بو و طعم غیر دینی به خود می‌گیرد.

و در این حالت، سخنان و نظرات خود بنیاد و مدرنیستی، به نام دین بیان می‌شود.

(البته فقها تغییر رنگ و بوی آب را دلیل بر نجاست می‌دانند، اما معلوم نیست چرا ما که سال هاست رنگ و طعم و بوی زلال دین‌مان تغییر کرده، اندکی به فکر تطهیر دین خویش نمی‌افتیم؟)

و مهم‌ترین نکته در میان این همه قلم فرسایی است که در چنین وضعیتی،چون ذوق دینی مردمان زائل شده و فهم قوم نیز متجددمآب شده و گوش‌ها نیز مدرن شده‌اند، حتی غیر دینی‌ترین سخنان نیز به گوش قوم، دینی و قدسی جلوه می‌کند.

در حقیقت دیگر ما با پدیده‌ای به نام «ریا» مواجه نیستیم.

بلکه مسأله بسیار عمیق‌تر است و ما با پدیده‌ای به نام «جهل مرکب» هستیم.

به این معنا که دین، غیر دین شده است و متدینین بی اطلاع از این تحول، سخنان غیردینی را به نام آرمان‌های دینی، طرح می‌کنند و برای تحقق آن‌ها دست به عمل می‌زنند.

و درست به همین دلیل است که می‌بینیم اکنون دولت جمهوری اسلامی در یک رویکرد کاملاً ماتریالیستی،ادعای خدایی می‌کند و خود را فعال مایشاء و قادر و دانا بر هرکاری می‌انگارد.

و مدعی است که حتی می‌تواند زمینه ساز ظهور منجی هم باشد.

و به این طریق و به شکلی کاملاً ناخودآگاه و بدون این چنین قصدی داشته باشد و تنها به خاطر همان جهل مرکب، دین را ضامن مشروعیت بخشی قدرت سیاسی خویش، قرار داده.

تأکید بر این نکته ضروری است که این فرآیند همگی به شکل ناخودآگاه صورت می‌گیرد، و به هیچ روی اراده اپورچونیستی و یا ریاکارانه در میان نیست.

بلکه ریشه ماجرا همان جهل مرکبی است که بدان اشاره شد.

اکنون جمهوری اسلامی مدعی است که هر کاری را می‌تواند انجام بدهد.

و حتی می‌تواند با اسلامی کردن علوم، جنبش نرم افزاری و سایر مؤلفه‌ها، خود تمدن اسلامی را هم بنا کند.

و چه بسا منجی را بازنشسته کند.

و خود زحمت کارهای او را به عهده بگیرد.

( ماده قرار دادن دین و صورت مدرن بدان بخشیدن در جبهه مقابل جمهوری اسلامی، و جناح اپوزیسیون هم رخ می‌دهد.

و این که می‌دیدیم جنبش سبز که رو به عالم تجدد و ارزش‌های مدرنیته و لیبرال دموکراسی داشت، با شعار الله اکبر و رنگ سبز علویان به تقابل با جمهوری اسلامی، برخاست.)

در حقیقت در ترکیب «جمهوری اسلامی»، اسلام تنها «ماده» است.

وگرنه «صورت» تفکر، خودبنیادی و سوبژکتیویته است.

هر چند که اکنون گوش قوم- و خصوصاً‌ قم- برای شنیدن این سخنان، اصلاً‌ آماده و مستعد نیست.

و دلیل برخی پرخاش‌ها نیز همین است که این سخنان مشوش کننده اذهان آرام گرفته با باورهای متجددمآب و دین مسخ شده است.

و از قضا امام اول شیعیان- علی ابن ابی طالب- نیز نوید مسخ دین را داده بود.

و پیش بینی کرده بود که دین در آخر الزمان، بسان پوستین وارونه‌ای می‌شود که نه انسان را گرما می‌بخشد و هم ظاهری وحشتناک دارد.

و مگر دین در جامعه ما- و بلکه در سرتاسر عالم- به چنین وضعی مبتلا نشده است؟!

و مگر غیر از این است که دیگر بشر نه تنها با دین به مشاهدات و مقامات معنوی نائل نمی‌شود، بلکه دین‌داران، همواره ظاهری دهشتاک دارند؟!

اکنون خودبنیادی و سوبژکتیویته، خود را به شکل یک ایدئولوژی دینی در جمهوری اسلامی فعلیت بخشیده. ایدئولوژی دینی، هم دینی است و هم غیر دینی.

دینی است،‌ به اعتبار «ماده» آن.

و غیردینی است، به اعتبار «صورت» آن.

و چون هر نوع تفکر ایدئولوژیک، ذاتاً وحشتناک و خشونت‌بار است- ایدئولوژی دینی نیز بسان سایر ایدئولوژی‌های مدرن- مانند مارکسیسم و لیبرال دموکراسی- خشونت‌بار و دهشتناک است.

اما نباید فراموش کرد که هر قدر که یک ایدئولوژی به باطن تجدد نزدیک‌تر باشد، خشونت و وحشت آفرینی مندرج در آن بیشتر خواهد بود.

به همین دلیل است که لیبرال دموکراسی آمریکایی- انگلیسی، خشن‌ترین ایدئولوژی عالم کنونی است.

و بمب اتم را نه مارکسیست‌های ارتدوکس و نه اسلام‌گرایان در جمهوری اسلامی یا نقاط دیگر، که اصحاب لیبرال دموکراسی بر سر مردمان منفجر می‌کنند.

اما مسأله مهم این است که ایدئولوژی و نظام‌های ایدئولوژیک همواره با یک گسست غیرقابل اغماض میان ادعاها و آرمان‌ها و واقعیت‌ها و فعلیت‌ها مواجه هستند.

و درست به همین دلیل است که دولتی که مدعی است می‌خواهد و بلکه می‌تواند زمینه ساز ظهور منجی است، حتی از احیای اقتصاد خویش هم ناتوان است.

و نیز نمی‌تواند فرهنگ قوم را حفاظت کند و چند وجب پارچه را بر سر زنان قوم نگه دارد!

و از دیگر سو، ایالات متحده که خود را حامی آزادی و حقوق بشر می‌داند، بزرگترین زندان‌ها و جنایت‌ها را در حق بشریت کرده است.

شاید علت و انگیزه نقدهای دین‌پژوهانه دکتر سروش نیز بیان همین مطالب بوده است.

به این معنا که او دریافته بود که دین به ایدئولوژی و مجموعه‌ای از باورهای مشروعیت بخش قدرت سیاسی، مبدل شده است.

اما نکته مهم این است که راهی که دکتر سروش- و جریان روشفنکری- در تمجید از لیبرال دموکراسی برمی‌گزینند، خود به سوبژکتیویته و خودبنیادی مضاعف منجر می‌شود.

چرا که اگرچه  اکنون دین دست‌مایه اهواء قوم و قدرت سیاسی قرار گرفته، نباید به انکار قدسی بودن دین و مضامین دینی مانند عصمت پیامبر، وجود منجی و یا انگیزه‌های قیام امام حسین پرداخت.

زیرا هر گونه تقدس زدایی از مضامین دینی - و نه صرف پرسش -، خود به بدترین شکل موجب بسط نیهیلیسم و خودبنیادی و خشونت بیشتر منجر می‌شود.

و از این جهت تلاش‌های دکتر سروش در جهت نقد تفکر ایدئولوژیک حاکم بر جامعه ایرانی و جمهوری اسلامی، بیشتر به پاک کردن شیشه با دستمال کثیف می‌ماند.

چنان که می‌بینیم که از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی ایران، جریان اپوزیسیون هیچ گاه از خشن‌ترین اقدامات ابایی نداشته.

 

خلاصه کنم:

 

1- در زیست جهان سکولار امروز، اعتقادات و ایمان بشر، جز در وعاء ذهن محلی برای ظهور و حضور ندارند و میان فرد مؤمن و ملحد، تفاوت چندانی وجود ندارد.

 

2- نبض ضربان جهان امروز در دستان «تکنیک» است و اگر در ظاهر، چیزی دیگر را جهت بخش عالم،‌ جامعه و یا قوم خود می‌دانیم، این تنها ظاهر ماجراست.

 

3- «تکنیک»، تمامیت خواه و توتالیتر است و در عالم تکنیک، اختیار و آزادی، صرفاً‌ یک لفظ است وگرنه در عرصه حقیقی، جز ایجاب و اقتضاء و الزام، معمولاً گزینه دیگری وجود ندارد.

البته می‌توان خود را قدرت‌مند پنداشت و به تقابل به این نظام تکنیکی برخاست، اما زود است که این تقابل به هزیمت و مضاعف شدن اسارت‌ها منجر شود.

 

4- تا عالم این عالم است، نباید انتظار رهایی داشت، هر چند، رهایی جزیی- و نه کلی- گاه ممکن است. که شرط همین آزادی نیز، شناخت عالم جدید و در عین حال در نظر گرفتن محدودیت‌های خود به عنوان یک بشر است و نه این که خود را خدا بیانگاریم.

 

5- جمهوری اسلامی گرچه در ظاهر مدعی است که می‌تواند زمینه ساز ظهور منجی باشد.

اما در باطن ادعا کرده است که او حتی از خود منجی نیز تواناتر است و توانایی او در حد توان خدایی  است.

 

6-  در هنگامه قوت تجدد، دین، سنت و هر امر قدسی، به کلی و از بن تراشیده می‌شود. اما با ضعف تجدد، تجدد مجال می‌دهد که دین و سنت به عنوان ماده در باورهای قوم باقی بماند، مشروط به این که صورت تجدد به خود بگیرند.

 

7- «جمهوری اسلامی» اگر صرفاً یک نام‌گذاری باشد، اشکالی ندارد اما اگر وصف هویت ساختار سیاسی حاکم بر ایران باشد، یک غلط مشهور است. این غلط مشهور اگر باور شود به یک دروغ مبدل می‌شود.

اساساً «جمهوری» حقیقی امکان وقوع ندارد.( در این زمینه‌، قبلا‌ً‌ اشاراتی داشته‌ام. فی المثل اینجا را بنگرید)

«اسلام» نیز در جمهوری اسلامی، تنها ماده است.

وگرنه صورت، صورت خودبنیادی است.

و شیئیت شیء هم چنان که می‌دانیم به «صورت» آن است و نه به «ماده» آن.

چنان که آن چه میز را از صندلی متمایز می‌کند، نه در ماده آن که چوب است، بلکه در صورت آن که همانا هیأت تألیفی خاص میز است، می‌‌باشد.

و میز پلاستیکی و آهنی و چوبی اگرچه در مواد متفاوت‌ هستند، اما به دلیل یکی بودن صورت، همگی ماهیتی یکسان دارند و همه این اشیاء را میز می‌نامیم.

بنابراین «جمهوری اسلامی»، نیز یک دولت مدرن در کنار سایر دولت‌هاست.

و اختلاف میان جمهوری اسلامی و ایالات متحده شیطان آمریکا و یا فرانسه و سایر کشورها، تفاوت میان مواد است.

و گرنه اکنون همه دولت‌ها کم و بیش دولت‌های مدرن و ایدئولوژیک هستند.

 

8- راه جریان روشنفکری در نقد و نفی جمهوری اسلامی و در مقابل دعوت به لیرال دموکراسی و تفسیرهای مدرنیستی از دین، راهی خطاست و خود به غبار آلود کردن بیشتر هوای باورهای جامعه ایرانی منجر می‌شود.

این سخن نه به این معناست که پرسش از مضامین دینی مانند عصمت پیامبر، نزول قرآن، وجود منجی، اشکالی داشته باشد.

بلکه برعکس، طرح پرسش- صرف نظر از مضمون آن- برای ارتقاء فهم و بصیرت دینی جامعه همواره لازم و  ضروری است.

 «پرسش، تقوای تفکر است» و دین اگر در نشاط باشد، از پرسش آسیبی نمی‌بیند.

چنان که مزاج انسان سالم، حتی در صورت وجود عوامل بیماری‌زا و آلوده بودن محیط، از تعادل خارج نمی‌شود.

اما باید توجه داشت که طرح پرسش‌‌های دینی و یا فلسفی- هر قدر هم که سترگ و اندیشه برانگیز باشند- اگر با انگیزه‌های سیاسی و ایدئولوژیک، همراه باشد، هم به خوارداشت دین و تفکر می‌انجامد.

و هم خود شریک شدن با جمهوری اسلامی در تفکر «تقدم دادن به قدرت بر فرهنگ و تفکر و دین» است.

به این معنا که اکنون جمهوری اسلامی معتقد است «حفظ نظام، اوجب واجبات است» و جریان روشنفکری نیز با همان منطق مقدم انگاری نسبت به قدرت معتقد است: «ضربه زدن به جمهوری اسلامی، اوجب واجبات است»!

و در این راه نیز تلاش می‌کند با نفی و تقدس زدایی از مضامین دینی، مشروعیت دینی نظام موجود را زیر سؤال ببرد.

اما در واقع، هر دو طرف نزاع، از منطق واحدی پیروی می‌کنند.

و تفاوت در این است که اولی برای تحکیم قدرت سیاسی، به دین اعتنا کرده و دیگری برای براندازی قدرت سیاسی، سعی در نقادی باورهای دینی قوم دارد.

 

9- در جهان افسون زدایی شده امروز، هر نوع تقدس زدایی بیشتر از امور، خود به بسط و گسترش نیست‌انگاری و نیهیلیسم و خشونت منجر می‌شود.

و هر کس که با انگیزه خشونت زدایی از جامعه ایرانی، مضامین دینی را تقدس‌زدایی کند، خواسته یا ناخواسته، دانسته و یا ناداسته، خود مبشر بسط بدترین انواع خشونت است.

 

10- صرف نظر از مطالب پیشین،‌ آیا غرض از بیان این سخنان به این معنا بود که آیا اساساً دولت جمهوری اسلامی و یا هیچ کس دیگر، نمی توانند هیچ کاری برای زمینه‌سازی ظهور منجی انجام دهند؟!

پاسخ این است که البته می‌توان برای فراهم کردن شرابط ظهور منجی، کاری کرد.

اما نه هر کاری.

و بهترین کار و چه بسا تنها کار ممکن این باشد که قوم- و البته این قم- به ذنب عظیم خود اعتراف کند.

و به ضعف‌ها و محدودیت‌های‌ خویش اذعان و اعتراف کند.

و به این که حتی در امور زندگی هرروزی و ترک رذایل فردی خود نیز در مانده‌است.

و به خدا بگوید از قومی که هنوز رذائل فردی خود را نتوانسته علاج کند، نباید انتظار داشت که زمینه ساز ظهور منجی باشد.

قوم ما می‌تواند و بلکه بایسته است که «عجب» و «کبر» و «خودپسندی» و «خودبنیادی» مضاعف و مرکب را کنار بگذارد و از تکرار «ما می‌توانیم» - که ورژن مدرن همان ندای «انا ربکم الاعلی» است-، دست بردارد.

و در این صورت است که به مقام اضطرار حقیقی نائل خواهد شد.

و از ته دل ایمان بیاورد که:

«تنها، خدایی است که می‌تواند ما را نجات دهد»

و تنها در این صورت است که خدایی خواهد آمد و ما را نجات خواهد داد.

و در غیر این صورت، آن خدا، آنان را که می‌پندارند خود می‌توانند، به حال خود رها خواهد کرد.

توضیح:

چهارشنبه، پانزده بهمن، متن مجدداً ویرایش و پاره‌ای اصلاحات جزیی برای روان‌تر شدن بیان مطلب، اعمال شد.

 

 

نظرات  (۱۹)

تفکر همه جا خوب است. بالاخص در ترجمه زبان طبیعی به قضایای منطقی. جمهوری اسلامی قرار نیست علت تامه باشد. قرار است وظیفه روی زمین مانده جماعتی را در این مسیر انجام دهد . بخشی از علت تامه را محقق کند. و اگر قرار بود زمینه سازی در این حد هم توسط وجودهای ضعیفتر انجام نشود، اساسا نباید حاکمیت ظاهری نبوی و علوی را هم ذره ای وابسته به نحوه رفتار مردم ببینیم. که می بینیم و می دانیم اگر مردم بهتر رفتار می کردند جوری می شد و اگر بدتر جوری دیگر. علت تامه حتی خود منجی و معصوم هم نیست. اراده الاهی است که از مجاری متعدد جاری می شود و اگر بخواهد ممکن است بخشی از آن هم پشه ای -یکی از ضعیف ترین موجوداتی که می شناسیم- باشد در بینی نمرود.
اشکال میراث فردیدی یکی هم همین شاعرانه حرف زدن است و گزاره ها را دقیق نکردن. مخلص کلام این که: ما قرار نیست علت تامه ظهور منجی شویم. ما قرار است وظیفه خودمان را در تحقق بخشی از آن علت تامه انجام دهیم. همان وظیفه ای که خدا بر دوشمان گذاشته و نصرتش را منوط به ایمان و عمل خالص ما کرده. بله. خوداتکایی هم باطل است. باید هم تیر انداخت و هم دانست که و ما رمیت اذ رمیت.
پاسخ:
دهقانی:


ممنون از وقتی که برای خواندن عرایض حقیر و نقد آن گذاشتید

اما توجه به چند نکته ضروری است:

1- سکولاریسم، صرفاً‌ به معنای کنار نهادن امر قدسی در عرصه سیاست نیست.

از قضا این سیاست زدگی جوامعی چون ماست که مفاهیم همه در ارتباط‌شان با حوزه سیاسی، معنا و تفسیر می‌شوند.

سکولاریسم، به معنای کنار رفتن امر قدسی در اندیشه و عمل فردی و اجتماعی است.

و نه این که آن گونه که در جامعه ما مشهور شده، صرفاً‌ جدا شدن عمل سیاسی از عالم قدس باشد.

در جامعه غیرسکولار، برای حل کوچکترین مشکلات در زندگی روزمره نیز از توسل به عوامل ماوراء مادی کمک گرفته می‌شد.

در چنین وضعیتی، امر قدسی غائب است

حتی اگر انکار نشود

2- اگر چه تلاش برای دقیق سخن گفتن،‌ ضروری است

اما به نظر نمی‌رسد که قصد طفره رفتن از دقیق سخن گفتن در میان بوده

سخن شما در باب لزوم عمل به وظیفه کاملاً به حق است و صد البته ما باید وظیفه خود را انجام بدهیم.

و در این کبرا شکی نیست

و البته این سخن، یک سخن بدیهی است

بلکه تمام بحث و نزاع بر سر این است که اکنون وظیفه ما چیست؟!

و آیا وظایف ما با توانایی‌های ما تناسب دارند یا خیر؟!

یا خداوند ما را موظف به کارهایی کرده که حتی توان آن را هم نداریم؟!

اگر توانایی‌های ما، خود تعیین کننده وظایف ماست، آیا بهتر نیست قبل از این که دست به اقدام عملی بزنیم،‌ اندکی از امکانات عملی خویش بپرسیم؟!

به نظر می‌رسد که این جمهوری اسلامی است که سال‌هاست از دقیق سخن گفتن طفره رفته و با آرمانگرایانه سخن گفتن و تهیییج احساسات نوده‌ها، از پاسخ به پرسش‌های بنیادین سرباز زده است.

و اگر قرار به دقیق سخن گفتن باشد- که باید چنین باشد- متفکران و بنیانگذاران جمهوری اسلامی اولی هستند که پاسخ‌های دقیق به پرسش‌های مهم
بدهند.

البته حقیر در جای خود، یعنی در بحث انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در ایران، به تفصیل تک تک ادعاهای جمهوری اسلامی طرح و مورد بررسی جدی قرار خواهند گرفت.

و این مطلب، داعیه دار پاسخ به همه جنبه‌های بحث نبوده است

بلکه تنها، یک قسمت از بحثی است، که در این وبگاه جاری است

موفق باشید
بعلاوه، این که "جهان موجود، یکسر سکولار است و بالکل همین است که هست"، از مشهوراتی است که باید قبل از قبول کردنش اثباتش را بدانیم و بشنویم.

سلام

علیرغم کثرت مشغله! چند خطی در رابطه با مقالت نوشتم. فقط لطفی کن چون حوصله مباحثه اینترنتی ندارم حتی الامکان جواب های حلی و نه نقضی! بده.(جوش نزن مطلبت را هم برای گروپ فرستادم)

1-     نوشته ای"اگر در افعال مردمان جامعه خویش بنگریم، در می‌یابیم که اکنون مسلم و ملحد و مؤمن به منجی و منکر

او، دست کم از حیث فرم و ظاهر، با یکدیگر فرقی ندارند و همه یک نحوه عمل و زیستن را برای خویش

برگزیده اند."

 در زمان های گذشته مومن و ملحد از حیث ظاهری چه تفاوتی با هم داشتند؟

آیا حکم کردن بر اساس فرم و ظاهر، ظاهر گرایی نیست؟

واقعا بین ازدواج دائم و زنا فرقی نمی بینی؟بین برخورداری از رفاه از راه حلال و راه حرام فرقی نیست؟

2-     "در حقیقت، اکنون اعتقاد به ظهور منجی، نقش مشروعیت بخش، ساختار سیاسی کنونی  دارد"

مستند این حرف کجاست؟ امام یا آقا کجا چنین حرفی زده اند؟ آنچیزی که من دیده ام این است که امضا و حکم ولی فقیه مشروعیت بخش ساختار سیاسی است.

3-     "در حادثه ظهور، منجی مبتنی بر اراده فوق بشری در صحنه حاضر نمی‌شود. که اگر قرار به

استفاده از نیروهای مافوق بشری بود، دیگر نباید از نظرها غایب می شد و کسی بتواند منجی را به قتل

برساند)"

 آیا پنهان شدن حضرت از زمان حاملگی مادر و بعد از آن یک امر فوق بشری نبود؟ اگر نبود که حضرت را به راحتی شهید می کردند(علی الخصوص با حساسیت هایی که حکومت وقت داشت و منجی بودن ایشان را شنیده بودند)

4-     "آیا جمهوری اسلامی به نحو ضمنی - و البته نه مصرح- ادعا نکرده است که توان و قدرت بیشتری از خود

منجی دارد؟!"

آیا اینکه فاعلیت فاعل کافی نیست و قابلیت قابل نیاز است یعنی اینکه قابل از فاعل قدرت بیشتری دارد؟. آیا اینکه در بیانات چند نفر از معصومین امده که اگر به فلان تعداد یار داشتم قیام می کردم یعنی اینکه آن چند نفر از امام قوی تر بودند؟آینکه امام حسن علیه السلام به خاطر سستی یاران مجبور به پذیرش صلح می شود یعنی زور امام از آنان کمتر بوده است؟!

اصلا مگر در توقیع اما زمان علیه السلام به شیخ مفید نیامده است- به این مضمون- که اگر دوستان ما بر امر ما اجتماع می کردند دیدار ما برای آنان حاصل می شد.

5-     "و حتی می‌تواند با اسلامی کردن علوم، جنبش نرم افزاری و سایر مؤلفه‌ها، خود تمدن اسلامی را هم بنا کند"

درسته این حرف زیاد شنیده شده است ولی توجه به این قبیل سخنان هم لازم است:

سردار جعفری: "انقلاب اسلامی به گفته مقام معظم رهبری 5 مرحله دارد و ما در مرحله سوم یا گیر کرده‌ایم و یا به کندی پیش می‌رویم؛ مرحله سوم اسلامی شدن دستگاه‌های نظام است که باید پس از آن وارد مرحله چهارم یعنی اسلامی شدن جامعه و پس از آن جامعه جهانی اسلام شویم. سرلشکر جعفری البته این نکته را هم متذکر شد که «بیداری اسلامی که الآن مطرح است، با تشکیل جامعه جهانی اسلام تفاوت دارد و قطعاً وضعیت مطلوب مرحله پنجم با ظهور امام زمان(عج) صورت می‌گیرد"http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920919001701

 

6-     "اکنون خودبنیادی و سوبژکتیویته، خود را به شکل یک ایدئولوژی دینی در جمهوری اسلامی فعلیت بخشیده."

در این رابطه باید بیشتر توضیح بدهی. اینکه اگر دین پشتوانه یک حکومت قرار بگیرد چیز بد و وحشتناکی می شود؟ و اصلا مگر مشروعیت حکومت ها در اسلام به چیست؟ و معادل گرفتن ایدئولوژی- که آن را چیز بدی می دانی- با سیاست دینی بر چه اساسی است؟

7-     "و تنها برای کسی که مضظر حقیقی است آیه «ام من یجیب المطظر اذا دعاه و یکشف السوء» تعبیر

می‌شود و وعده‌ای که در ادامه آیه بیان شده در حق آنان محقق می‌شود"

به این فکر کرده ای که اضطرار چگونه حاصل می شود؟ یعنی سراپای وجود انسان مضطر شود( نه اینکه مفهوم اضطرار را در ذهن خود ترسیم کند). آیا بدون حرکت مضطر شدن امکان دارد؟ خیلی از می فهمیم که بله ما در مقابل قدرت خدا چیزی نیستیم و هر چه هست اوست و ... ولی آیا خودمان را هم هیچ حس می کنیم؟ پس چه باید کرد؟

8-     آیا بر این عقیده ای که در زمان غیبت هیچ کاری در جهت اصلاح نمی توان برداشت و ما بین دو گزینه صفر و صد مخیر شده ایم و صد آن که فعلا قابل حصول نیست پس باید بنشینیم و نگاه کنیم؟

9-     به عنوان یک نکته خارج از بحث در مورد مهدویت چیزی که اجمالا بر اساس سخنان علامه طباطبایی و حاج آقای میرباقری دستم آمده است اینه که بر خلاف تصوری که قبلا خودم داشتم ظهور امام زمان علیه السلام معکوس فرآیند غیبت ایشان نیست. یعنی اگر در سال 329 جسم امام از نظرها پنهان شد ظهور این که صرفا دوباره آن جسم ظاهر شود، بلکه ظهور ایشان همچون قیامت تجلی حقیقت- البته با شدت کمتر- است. و به قول حاج آقای میرباقری اطلاق لفظ تمدن اسلامی بر جامعه مهدوی اشتباه است، و اگر به بهشت تمدن اسلامی گفتید به جامعه مهدوی هم بگویید.

یا علی  

 

پاسخ:
دهقانی:

علیک السلام

حضرت حجه السلام و المسلمین حاج فرزاد یوسفی دام ظله العالی!!

اولاً خدا را شکر که دعوای اصولیین در بحث صحیح و اعم و اصالت برائت و اصالت احتیاط و حجیت قطع و تمسک به عام در شبهه مصداقیه و نزاع سیبویه و اخفش و ابن هشام و سیوطی و حجره نشینی و درس و بحث های علمی دقیق و عمیق هنوز این قدر برایتان فرصت گذاشته که بیایید و به وبلاگ فکسنی ما هم سری بزنی!

امیدوارم خدای ناکرده یک وقت با حرفهای از ساحت حضور بیرون نیامده باشی!!

ثانیاً ممنون که زحمت ارسال ایمیل را کشیدی

البته وظیفه‌ات بود ها!

ولی خب بایستی به خاطر انجام وظایف، هم تشکر کرد

مثل نماز خواندن، که وظیفه ماست و در مقابل هم کلی پاداش به آن می‌دهند!!

ثالثاً این مدیریت وبلاگ قدرت را در دست دارد

و اوست که می تواند نظرات را به هر شکل که اراده کند پاسخ بدهد!!

و شما نمی‌توانی بگویید که حلی جواب بدهد یا نقضی!

اما از شوخی گذشته، باید بگویم که
از قضا در قسمت نظرات چندان مایل نیستم که به پرسشها پاسخ‌های حلی بدهم

به چند دلیل:

1- پاسخ‌های حلی را باید در پست‌های مجزا ارائه کرد تا همگان بتوانند از آن مطلع شوند

چون پرسش‌های کنونی،‌ پرسش‌هایی همه گیر هستند

2- اگرچه پاسخ حلی پاسخ حقیقی است، اما گاه یک پاسخ نقضی تنبه بیشتری به همراه دارد و زمینه تدبر و تفکر بر روی یک موضوع را فراهم می‌کند

چرا که وجود یک پاردوکس در افکار ما و تذکر به آن، موجب بازخوانی نظام فکری ما می‌شود.

و از این جهت پاسخ نقضی، بسیار راهگشاست

اما در باب نظری که نگاشتی:

1- نوشته بودی که بررسی اعمال، صرفاً بر اساس ظاهر، آیا ظاهرنگری نیست؟!

پاسخ این است که بله، صرف نگریستن به ظاهر و قضاوت مبتنی بر ظاهر امور، به معنای دقیق کلمه قشری نگری و ظاهرنگری است

و قشری نگری مسلماً‌ خلاف ادب تفکر و نیز ذوق دینی است

اما توجه داشت باش که که ادعا نکردم که ظاهر، همه مطلب است

مدعای من این است که ظاهر اگر به باطن متصل باشد، خواسته یا ناخواسته رنگ آن باطن را می‌گیرد

و اگر می‌بینیم که ظواهر دو کار متفاوت گاه صد در صد مانند هم می‌شوند، باید به فکر بیافتیم که کجا میان ظاهر و باطن ما انفکاک افتاده است که به این تباین دچار شده ایم

2- نوشته بودی که این سخن که زمینه سازی برای ظهور منجی، مشروعیت ساز نظام است، کی و کجا و توسط چه کسی ادعا شده است؟!

پاسخ این است که: هیچ کجا و هیچ زمانی!!

بلکه این سخن مانند هوا در فضای فکری جمهوری اسلامی پراکنده شده

نه این که کسی آن را به شکل مصرح ادعا کرده باشد

و دقت داشته باش که عرض کردم مشروعیت بخش ساختار سیاسی کنونی، زمینه سازی برای ظهور منجی است و نه مشروعیت اجزای نظام

مشروعیت اجزای نظام، مطابق با قانون اساسی و نظریه ولایت فقیه،‌با اتصال به ولایت فقیه تأمین می شود

اما پرسش این است که مشروعیت خود نظام ولایت فقیه به چیست؟!

و نیز دقت داشته باش که منظور از مشروعیت نظام، وجه نقلی موضوع نیست که مثلاً‌ بخواهیم با روایاتی از قبیل فاما الحوادث الواقعه پاسخ بدهیم

که البته آن پاسخ ها نیز در جای خود درست هستند

بلکه پرسش این است که اساساً نظامی به نام جمهوری اسلامی با تمام اجزای آن، چه کارکردی دارد؟!

و می دانیم که غایت یک شیء، هویت آن را تعیین می‌کند

و دست کم اکنون این تلقی بسیار رواج دارد، که غایت وجودی و کارکرد نظام جمهوری اسلامی، تلاش برای زمینه‌سازی ظهور منجی است

3- در بحث به دنیا آمدن منجی، ممکن است جنبه‌های ما فوق بشری رخ داده باشد

که رخ هم داده است

و اصلاً‌ خود غیبت، یک امر مافوق بشری است

اما از این مطلب نمی‌توان نتیجه گرفت که در ظهور او هم لزوماً چنین امری رخ می‌دهد

و این قیاس، از نظر اصولی و فلسفی تام نیست

و اگر قرار بر این بود، باید اصل غیبت رخ نمی داد

و با همان نیروهای مافوق بشری، وجود مبارک منجی در صحنه می ماند و در عین حال از گزند دشمنان حفظ می شد

4- اشکال چهارم مضر به ادعای بنده نبود

بلکه با شما سخت موافقم که  باید قابلیلت قابل فراهم شود

اما جمهوری اسلامی، مدعی نیست که می‌خواهد که قابل را آماده کند

بلکه جمهوری ادعای ایفای نقش فاعلیت فاعل را دارد

و مدعی است که می‌خواهد قابل را آن طور که خود اراده کرده فراهم کند!

قابل فراهم کردنی نیست

و گرنه قابل نبود

قابل یعنی آن چه موجود است

5- ایده تأسیس تمدن اسلامی، اسلامی کردن علوم، جنبش نرم افزاری، عبور از غرب، و یا سایر این ایده ها،‌صرفاً یک سخن نیست که در یک گوشه ای ادا شده باشد

بلکه اکنون اسلام گرایان، هم و غم خود را مصروف این کار کرده اند

البته از آن جا تحقق این ایده ها را غیر ممکن است، طبیعی است  تمامی تلاَش‌ها در این زمینه شکست خورده باشد

اما این به این معنا نیست که اسلامی گرایان از اصل ادعای خویش کوتاه آمده باشند و آن را کنار نهاده باشند

ضمناً‌ تفسیر یک مفسر - مثلاً‌سردار جعفری یا هر سردار دیگر- از متون و نظریه‌های جمهوری اسلامی، تنها یک تفسیر محتمل است

 و نه این که بتوان ادعا کرد، فلسفه وجودی جمهوری اسلامی را تأمین می‌کند

و البته بنده این گونه نقل قول از افراد را چندان مفید نمی‌دانم

چرا که طرف مقابل نیز می‌تواند ده‌ها گزاره در نقض آنها نقل قول کند

و محل نزاع گم شود

به همین دلیل هم در متن خود هیچ نقل قولی از هیچ شخصی ذکر نکردم.

7- با تو سخت موافقم که اصالت با حرکت است

و اصل حرکت هم، نه حرکت آفاقی که حرکت انقسی است

و اگر صیرورت انفسی رخ دهد، آفاق هم خود بخود تغییر می‌کند

و از قضا مشکل ما این است که چندان اهل حرکت نیستیم

البته هستیم، اما حرکت را معمولاً در معنای مارکسیستی آن یعنی عملی برای تغییر جهان می‌فهمیم

البته چه بسا بتوان میان ایده تغییر عالم مارکس، و اندیشه دینی تشابهاتی یافت

اما مارکس، متفکر دینی نیست

و نباید آن گونه که در جمهوری اسلامی رواج دارد، افکار مارکسیستی را به نام دین ترویج کنیم

8- معتقد نیستم که هیچ کاری نمی‌توانیم بکنیم

بلکه معتقدم که هر کاری نمی‌توانیم بکنیم

وقتی موجبه کلیه را رد می‌کنم، لزوماً موجبه جزییه نیز رد نمی‌شود

بلکه صرفاً به یک سالبه جزییه فتوا داده‌ایم

به این معنا وقتی که ادعا می‌کنم

قضیه «ما هر کاری می‌توانیم بکنیم»‌غلط است

یقیناً نقیضش درست است

یعنی ما برخی کارها را نمی‌توانیم بکنیم

و باید بنشینیم و ببنیم که چه کاری می‌توانیم بکنیم

9- البته این سخنت که لزوماً مکانیسم ظهور همانند مکانیسم غیبت نخواهد بود، در جای خود درست است

اما مشروط به این که غرض مان از بیان این سخنان، تلاش برای تنظیم یک نظام معرفتی به منظور مشروعیت بخشیدن به قدرت سیاسی موجود باشد!!

به عبارت دیگر، لازم نیست که نظام سیاسی موجود را غیردینی بدانیم

و اصلا ممکن است که نظام سیاسی موجود هم یک نظام سیاسی دینی تام و تمام باشد

اما فرق است میان نظام معرفتی که ضامن صدق و غایتش رسیدن به قدرت سیاسی و حفظ آن باشد، و یک نظام معرفتی که به دنبال کشف حقیقت است

اولی ایدئولوژی دینی است

و دومی تفکر و ایمان دینی

این دو البته هم پوشانی هایی دارند

اما مسلماً در مبدا و منتها از هم جدا می‌شوند

تفکیک بین این دو را باید در تبیین تفاوت سیاست دینی و ایدئولوژی دینی- که چه بسا مهم‌ترین مطلب در این جاست- بیان کرد

که به دلیل اهمیت و تفصیل بحث،‌ اگر اجازه بدهی آن را برای بحث انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در ایران بگذارم.

 سلام اخوی را هم برسان

سلام
زمینه سازی برای ظهور به دو طرف یعنی منجی و منتظرین منجی بستگی دارد. بنظر منتظرین باید به تکالیف دینی خود عمل کنند و حتی منجی. بقیه امور به خدا واگذار شود. منجی خود از زمان ظهورش مطلع نیست. چطور گفته میشود آقا بیا؟
پاسخ:
دهقانی:

سؤال این است که تکلیف ما چیست؟

  • موج اسوده!

  • با عرض سلام و خداقوت


    مطلب تامل برانگیز شما را خواندم اختلاف نظر و نقد هایی داشتم که ممکن به دلیل سوتفاهم های به وجود امده  از اشتراکات لفظی یا سطح پایین اطلاعات بنده در این موضوع رخ داده باشد, مطرح میکنم ان شاالله مفید واقع شود.
    البته پیشاپیش به خاطر ضعف های نوشتاری  و طولانی بودنش عذرخواهی میکنم...



    *ضرورت حکومت اسلامی یکی از اصول مسلم اندیشه سیاسی اسلام است که ریشه در منابع اصیل اسلامی دارد. و بر این اساس در طول تاریخ اسلام و پیش از امام خمینی درباره حکومت اسلامی بحثهای نظری صورت گرفته و برخی از جنبش های شیعی برای تحقق آن انجام یافته بود، هرچند در عمل توفیق چندانی برای تحقق آن بدست نیامده بود. . امام (ره) هدف اصلی از طرح حکومت اسلامی را ایجاد سرچشمه یک تفکر اعلام نمودند و از «نسل‌های حاضر و نسل‌های آینده» خواستند تا «در اطراف آن بحث و فکر نمایند» و مطالعه در پیدا کردن راه وصول به آن را نیز به نسل‌ها واگذار نمودند. (حکومت اسلامی ص 66)


    **

    "کدام فرد- و یا قوم- است- که بتواند مدعی باشد به واسطه اعتقاد به خدا و یا منجی، در نسبت خود با دانشگاه، بانک، تکنولوژی، لایف استیل مدرن، بیمه، ساختار اداری، سینما، موبایل، خودرو و سایر پدیدارها تجدید نظر جدی کرده است و توانسته در وعاء عمل هم آن تجدید نظر را محقق کند؟!"


    در مورد کدام فرد که به نظرم باید گفت هست , بعضا همین طلبه هایی که به زندگی ساده و دور از تجملات امروزی قانع اند!

    در مورد این جمله  اگر بخواهیم نگاه صفر و صدی داشته باشیم انچه در مطلب نوشته شده درست محسوب میشود ولی چنانچه به تفاوت ها( هر چند کم)بین انچه در جمهوری اسلامیست و انچه در غرب وجود دارد توجه کنیم  میبینیم که هنوز (به قول خودتان) باور های دینی اندک رمقی دارند پس این قوم توانسته در رابطه ی خود با تکنیک ومدرنیته تجدید نظری در گذشته داشته باشد! فکر میکنم با استفاده از استفاده از این جمله که"شیئیت شیء هم به «صورت» آن است و نه به «ماده» آن" از آن  اندک رمق به نوعی در مطلب  چشم پوشی شده



    ***

    "آیا جمهوری اسلامی به نحو ضمنی - و البته نه مصرح- ادعا نکرده است که توان و قدرت بیشتری از خودمنجی دارد؟!"


    در مورد این پرسش بایستی گفت شرایط ظهور امام عصر( که  یکی از شرایط را در پایان مطلب ذکر شده  ) چیست؟!قسط کامل زمانی ظهور خواهد کرد که زمینه های ظهورش فراهم امده باشند و زمینه ساز چنین ظهوری وابسته به خواست مردم است و این همان چیزی است که  در انتهای مطلب به ان اشاره شده »»»


    " و در این صورت است که به مقام اضطرار حقیقی نائل خواهد شد. و تنها برای کسی که مضظر حقیقی است آیه «ام من یجیب المطظر اذا دعاه و یکشف السوء» تعبیر می‌شود و وعده‌ای که در ادامه آیه بیان شده در حق آنان محقق می‌شود که فرمود: « و یجعلکم خلفاء االارض»(نمل 62)"


    تحقق این امر در ۲ صورت شکل میگیرد: یا اینکه انقدر جهان پر از ظلم و بیداد شود که مردم این نیاز را از عمق وجود خود حس کنند که این همان زمانیست که ظلم مملو زمینه ساز قسط کامل میشود ویا مردم خود قبل از رسیدن به این مرحله(ظلم مملو) به این اگاهی دست پیدا کنند و این همان زمینه سازی برای ظهور است که به دست ما( و نه ظلم مملو) تحقق خواهد یافت و لازم نیست کسی ادعا کند که اگر برای زمینه سازی ظهور تلاش میکند پس قدرتی بیش از امام منجی دارد بلکه این همان وظیفه ایست که افراد بر دوش خود دارند و جمهوری اسلامی در اینجا همانند محیط کشتی مناسب است که این افراد بتوانند بهتر در ان رشد کنند و هر چه محیط غنی تر و به نسخه ی اصیل اسلامی نزدیک ، زمینه برای رشد و باروری و فراهم امدن این اگاهی بیشتر

    گرچه ممکن در این محیط علف های هرزی هم مجال برای رشد پیدا کنند!


    ****

    و این دلیل خود پاسخی است به سوالات بعدی>>>


    "و چطور عالی - ولی فقیه- می‌تواند زمینه حضور عالی تر- حجت- را ایجاد کند؟!"


    که البته این ها هیچ یک تحقق نمی یابد جز به خواست و اراده خداوند...



    *****
    در مورد تفاوت میان مومن و ملحد هم به نظر میرسد افراد دچار نوعی نفاق شده اند که ریشه هم همان است که در مطلب اشاره شده (عدم ایمان قلبی)



    ******
    "جمهوری اسلامی اگر صرفاً یک نام‌گذاری باشد، اشکالی ندارد اما اگر وصف هویت ساختار سیاسی حاکم بر ایران باشد، یک غلط مشهور است."
    در مورد این جمله هم باز باید به همان نگاه صفر و صدی اشاره کرد که بنده  سوال میکنم ایا برای تحقق  جمهوری اسلامی ملاک های اصل و فرع،حداقل و حداکثر ویا ضروری و غیر ضروری را نمیتوان در نظر گرفت(به این معنا که اگر کدام ویژگی را از دست بدهد دیگر نمیتوان انرا جمهوری و اسلامی نامید البته اگر مدینه فاضله مد نظر نباشد )؟!اینکه از این "اندک رمق باقی مانده! "در مقام مقایسه چشم پوشی میشود تا چه حد درست است؟!


    *******

    در پایان مطلب هم به این اشاره شد که بالاخره جمهوری اسلامی میتواند زمینه ساز باشد!اما چنین و چنان... در حالی که نمیدانم حرف های چه کسی  ملاک اهداف جمهوری اسلامی ذکر شده  و از ان این نتیجه گرفته شد که این ادعای دارابودن توانایی هایی بیش از منجی است!

    البته شاید اشاره به این گفته باشد  که این جمهوری اسلامی نسخه ی ازمایشی و ناقصی از ان نسخه ی کامل حکومت عدل جهانیست و چنانچه قدر دان باشید خداوند نسخه اصلی را خواهد فرستاد که  این تفسیر به ظاهر نزدیک به همان دلایل  از زبان جمهوری اسلامی است >>>


    " ... تلاش می‌کند که مردم را برای مرتبه بالاتری،‌ آماده کند."


    اما باز هم منافاتی با رسیدن به ان اگاهی و امادگی لازم برای ظهور نداردو خود جوابیست برای این سوال>>>


    " و چرا که اگر جامعه‌ای اصل و نسخه اصیل را که فردی از عاری از اشتباه و گناه و عین عدالت است، را نمی‌خواهد، و چه بسا اگر چنین فردی در میان آنان حاضر شود، کمر به قتل او ببندند، چطور حاضر است..."


     در اینجا باید گفت  جامعه ای که به تعبیری  در جهل مرکب فرورفته در شرایط سخت و ابتلا نه تنها قدر دان عالی که یقینا قدردان عالی تر هم نخواهد بود و همین است که نسخه اصیل در ازمایشات مورد استفاده قرار نمیگیرد تا انسان به این سطح درک و اگاهی دست یابند تا  لااقل قدردان عالی باشند.

    یا علی...
    پاسخ:
    دهقانی:

    با سلام

    و تشکر از توجه و فرصتی که برای خوانش دست نوشته حقیر و نقد آن معطوف داشتید

    برای روشن شدن، برخی زوایای بحث، چند نکته را متذکر می‌شوم.

    1- اسلام برخلاف نگاه جریان‌های سکولار قطعاً حامل وجه سیاسی است

    اما از این سخن نمی‌توان نتیجه گرفت که آن چه امام بزرگوار در نظریه ولایت فقیه و یا سایر علمای ما در باب اندیشه سیاسی اسلام بیان کرده اند، تام و تمام باشد

    از قضا اکنون وقت آن رسیده است که با بازخوانی قرآن و سنت، به یک درک عمیق‌تر از معنای سیاست دینی نائل شویم

    و حقیر تلاش می کنم که این موضوع را در حد وسع و توان خود در پست‌هایی با نام «انقلاب اسلامی وبسط مدرنیته» در ایران بیان کنم

    2- در بحث آزادی از عالم تکنیک، با شما موافقم که به شکل فی الجمله و نه به الجمله، می‌توان از سیطره تکنیک بر زندگی خود بکاهیم

    و مثالی که از طلاب بیان کردید را درست می دانم

    اما دقت داشته باشید بنده نیز عرض نکردم که ما به شکل بالجمله و صد درصد محکوم عالم تکنیک هستم

    بلکه تنها عرض کردم که آزادی محض از عالم تکنیک میسر نیست

    چرا که بشر سوژه‌ی اندیشنده دکارتی که بیرون از عالم مشغول اندیشیدن باشد نیست

    و آزادی نسبی را هم مشروط به شرایطی دانستم

    3- در موضوع تلاش برای زمینه سازی برای ظهور، عرض نکردم که هیچ کاری نمی‌توانیم بکنیم

    بلکه این ایده که ما یک محیط کشت مناسب و رسیدن به آگاهی فراهم می‌آوریم، را مخدوش می‌دانم

    چرا که پرسش این است که زندگی در جمهوری اسلامی، باید ما را متوجه کدام مطلب کند؟!

    به عبارت دیگر متعلق- به فتح عین و لام- آن آگاهی مورد اشاره شما چیست؟!

    4- با شما از یک زوایه موافقم که اکنون در وضعیتی نفاق گونه به سر می‌بریم

    به این معنا که گفته‌ها و اندیشه‌ها با اعمال ما تطابق ندارد

    اما موضوع این است که بحث از حد نفاق بسیار عمیق تر است

    به این معنا که ما آن گاه که اراده عمل دینی هم داریم، مجال و امکان عمل دینی را نمی‌یابیم

    در این حالت نباید قوم را به نفاق متهم کنیم

    چرا که در عالم غیردینی، امکان عمل دینی چندان فراهم نیست

    5- از قضا مشکل این جاست که سنت هنوز اندک رمقی دارد

    این رمق اندک موجب این جهل مرکب شده است که ما در فضایی دینی تنفس می‌کنیم

    و اسلام گرایان ماده سنت را با صورت مدرنیته بیامیزندو نیز موجب شده است که

    و از سوی دیگر جریان لیبرال مسلمان به فکر ریشه کنی همین سنت نحیف بیافتد 

    اگر سنت به تمامه از بین رفته بود،‌شاید ما بسیار زودتر عمق بحرانی که ما را احاطه کرده است، درک می‌کردیم

    اما وجود  ظواهر سنتی، موجب غفلت و جهل مرکب شده

    6- چنان که در پاسخ دوست عزیزم فرزاد اشاره کردم، شخص یا نهاد خاصی این تلقی از مهدویت را بیان نکرده است

    بلکه این تلقی به یک باور مشهور مبدل شده

    و لازم منطقی برخی سخنان، مانند ایجاد تمدن اسلامی و یا سایر ایده هاست

    8- در مورد نکته پایانی هم به نظر می‌رسد که جواب حضرتعالی خالی از تکلف نباشد

    به این معنا که هنگامی که مردم خود را بی نیاز از نسخه اصیل دینی می دانند،‌چطور ممکن است به نسخه بدلی رضا بدهند؟!

    موفق باشید

    اگر جمهوری اسلامی بدون ظهور منجی بتواند تمدن اسلامی بر پا کند چه نیازی به ظهور منجی هست؟

    پاسخ:
    دهقانی:

    سؤال ما نیز همین است برادر
    ظاهرا دوباره قطار از ریل خارج شده است البته زمانی هم که برگشت با زلزله بالای 5 ریشتری مواجه بود .
    به هر حال باید به این هم اندیشید که اگر کار فقط با امدن منجی حل میشود چرا اجداد او که در جامعه بودند مخصوصا حضرت امیر که چند سالی حکومت هم داشت موفق نشدند فکر نکنم در این مطلب خدشه ای باشد که حکومت صالحان زمانی به نتیجه میرسد که درصد قابل قبولی خواهان ان باشد و شیعه وظیفه دارد این زمینه را فراهم کند تا بتواند منجی بیاید و موفق شود والا به صرف امدن او کار حل نمیشود چون بزرگتر او بودند و کار هم بدستشان بود و کاری از پیش نرفت
    پاسخ:
    دهقانی:

    صفا جان( همان جواد جان خودمان!!)

    باز هم طبق معمول محل نزاع را گم کردی و به مطالب غیرمرتبط با بحث پرداختی

    کسی در بیانات شما شکی ندارد

    بلکه محل نزاع این است که آیا جمهوری اسلامی و ادعاهایی که پیرامون زمینه سازی ظهور منجی دارد، عملاً به نفی منجی رأی نداده است؟!

    محل نزاع این است و نه این که آیا باید مردم آماده باشند یا نه

    آن که بدیهی است

    بلکه بحث بر سر این است که آیا جمهوری اسلامی  و یا هر حکومت دیگری می‌تواند ادعا کند که توان این اماده سازی را دارد؟!

    این موضوعی است که باید در مو.رد آن بحث کرد

    و گرنه مباحث فرعی الا مااء الله وجود دارد

    1-----------------------------------------------------------------------------------------فکر می کنم این جمله « ما می توانیم » بیشتر از این که یک نحوه نگاه سوژه محورانه باشد، یک شعار صرف سیاسی است. یک مثال برای نزدیک شدن ذهن بگویم.

    خداوند متعال در قرآن می فرمایند :
    انتم الاعلون

    همانطور که در سیاق آیات آمده، به نظر من می آید( قصد هیچ گونه تفسیر قطعی و حتی به سبک بزرگان تفسیری ندارم ) که این آیه به قول معروف «حالی» است که خداوند به مسلمین داده تا در مواجهه با دشمنان شان، احساس حقارت و ضعف نکنند. نه اینکه بخواهد به انسان بگوید که تو خیلی گنده ای/

     این احساس حقارت الزاما فکری نیست که شما به من بگویید مسلمان واقعی اساسا در مقابل دشمن احساس ضعف نمی کند. بلکه مساله همانطور که گفتم ناظر به حوزه قدرت سیاسی است. هنگامی که لشکر مسلمین بسیار ناچیز است، نیازمند یک روحیه قدسی است تا متوجه شود که در نهایت کسی که به خداوند ایمان دارد، پیروز است، چه کشته شود چه در مقابله ظاهری به پیروزی دست یابد.

    در واقع شعار ما می توانیم را باید در یک منظومه از صحبت های آقای خمینی و آقای خامنه ای دید.( سوء تفاهم نشود. من در بحث های فکری، عبارات ایدئولوژیک را کنار گذارده تا مخاطب با حرفم مواجه شود نه با لحنم)

    این مواجهه منظومه ای، در قرآن نیز با تحقیر انسان در عین تقدیر از او قابل مشاهده است.

    آقای خمینی در عین اینکه به عنوان یک شعارسیاسی تاکید دارد که ما می توانیم، اما در مواجهه ای عمیق تر با مردم دو جمله معروف دارد:
    1- چه کسی هلیکوپترهای آقای کارتر را ساقط کرد؟ ما ساقط کردیم؟ شن ها ساقط کردند. شن ها مامور خداوند بودند.

    2- خرمشهر را خدا آزاد کرد.


    که بیشتر از یک جمله نوید بخش، به اعتقاد من یک هشدار جدی به رزمندگان و مردم بود که البته به اقرار فرماندهان این هشدار جدی گرفته نشد و در عملیات بعد ( رمضان ) شکست سنگینی خوردیم.

    همچنین است در مورد آقای خامنه ای که با تاکید بر شعار سیاسی ما می توانیم، به صحبت هایی در مورد آقای خمینی، وقایع جنگ و اداره کشور در این بیست سال اشاره می کند که مواجهه ای عمیق تر از آن شعار است. نمونه تازه آن، همان مواجهه به ظاهر عقلانی در قضیه هواپیماها که با تشر آقای خمینی، تبدیل به یک امر کاملا توکلی و حسن ظنی به خداوند شد.


    مخلص کلام آنکه حضور در اجتماع، یا به تعبیر آقای عبدالکریمی به نقل از دکتر شریعتی، پفیوز نبودن، الزامی ندارد با کلید کردن روی حکومتی که خودش ادعاهای نقل شده از سوی شما را نداشته و ندارد.

    2-----------------------------------------------------------------------------------------من شما را به بازخوانی فصل اول کتاب درباره غرب دکتر رضا داوری اردکانی دعوت می کنم. در آن فصل به این مساله پرداخته شده که ذوق سیاسی چیز بدی نیست ( یک جایی حتی اشاره می شود که خودم هم ذوق سیاسی دارم ) و همچنین مواجهه سیاسی و شعاری با دشمنان نه تنها بد نیست بلکه در ساحت سیاست امری لازم است. اما اشکال داوری به مواجهه سیاسی، محصور کردن کل مواجهه در قالب دشمن، شیطانی، باطل و ... است.

    او هیچ وقت به شعارهای سیاسی جمهوری اسلامی مستقیما نپرداخته است. بلکه به نظرم متذکر این نکته است که در عین این که لازم است حرف استکبار را نشنویم، اما حواسمان باشد که روزی که آمریکا در منجلاب خود نابود شد، اسرائیل را هم با موشک زدیم، انگلیس هم با بالا آمدن آب دریا، رفت زیر دریا، سازمان ملل منحل شد، ناتو نابود شد، آنوقت است که اگر از ما چیزی مانده باشد ( دیوار غرب اگر فرو ریزد بر سر ما فرو خواهد ریخت ) خودمان چه چیزی داریم؟ آن وقتی که مواجهه های سیاسی تمام شود، چ معنایی برای معنابخشی به زندگی، تلاش و ... خودمان خواهیم داشت؟


    3----------------------------------------------------------------------------------------- دوباره به یک ادعای قدیمی از سوی شما فکر کردم ( این که می گویم ادعا نه با لحن تحقیر آمیز بلکه به معنای قابل شک است (

    شما دو ادعای شبیه به هم دارید که شاید بتوان به هم ربطشان داد.

    اول اینکه تمدن سازی واژه ای سوژه محور است. دوم آنکه آماده سازی برای ظهور نیز سوژه محور است.

     

    در مورد ادعای اول سوالی قدیمی از شما داشته و دارم. وآن که نگاه شما به تمدن های قرن های سوم و چهارم و پنجم هجری و همچنین تاحدی،  نگاه شما به تمدن عهد صفوی چیست؟

    هنگامی که از دیدگاه یک منکر امام زمان به مساله نگاه کنیم، وجوه تمایز تمدن مدرن را از اسلافش در جنبه های فلسفی و عالمی که بوجود آمده یا پدیده های مادی حاصل از آن خلاصه می کنیم.

    اما شما با نگاهی که در این دو سه سال اخیر داشته اید، به نظر می رسد که مشکل را از ناحیه غیبت حضرت ولی عصر ( ارواحنا فداه ) می دانید. در چنین صورتی، وجه مشترکی بین مدرنیته، و تمدن های به اصطلاح اسلامی ساخته می شود. آن هم این که هر دو بی نیاز از وجودی به نام امام معصوم، به منتها الیه قوه خود در تمدن سازی دست یافتند.

    در واقع با نگاهی امام زمانی، به تعبیر من، دوران مدرنیته همانقدری سیاه است که یک دقیقه پس از شروع غیبت کبری. و همان قدری امیدوار کننده است که در هر دوی این تمدن ها، می توان به حضورش، ( ونه ظهورش ) دلگرم بود و طی طریق کرد. در واقع سوال من از شما این جاست که چه نقطه روشنی در تمدن اسلامی عباسی هست که در مدرنیته نیست؟ در تمدن عباسی نیست انگاری معطوف به امام زمان بوده و الان نیز هست. نیست انگاری های معطوف به باقی موضوعات یک مسئله فرعی است.

    در مورد آماده سازی ظهور نیز، این ادعا ( که البته ممکن است در علوم حوزوی که من در آن رشته ای ندارم نوعی اقامه دلیل باشد) نیازمند تبیین بیشتر است. در واقع نمی توان یک مقدمه نوشت و بر اساس آن یک برج میلاد بر آن اقامه کرد. بدون آنکه در آن مقدمه نوعی فهم مشترک پدید آوریم. به نظر شما ایا خود خلقت انسان منفی این نگاه شما نیست؟

    اگر شناخت خداوند متعال از دایره فهم بزرگترین انسان تاریخ، محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله، بیرون است، آیا می توان ادعا کرد که انسان هایی همچون من، به شناخت خدا دست یابند؟( اعلی و عالی تر و عالی )

     متاسفانه این سوال من که شبیه سوال شماست ناشی از یک ثنویت الکتریکی است. همانند کلید برقی که 1 و 0 دارد.

    خداوند خودش گفته که « گنجی پنهان بودم، انسان را خلق کردم تا شناخته شوم.»

    اما این شناخت یک امر دفعی و البته کامل نیست و نخواهد بود.

    این قدرت و این تصرفاتی که شما یکسره به سوژه و ابژه نسبت می دهید، در معنای دینی، گرچه به لحاظ ماهوی ممکن است تفاوت هایی داشته باشند اما به لحاظ ظاهری گاهی شباهت های نزدیکی به معنای اومانیستی حاضر دارند. ما اگر مامور و مکلف به ادای بعضی اعمال به تعبیر شما خشن نبودیم، به قول شاعر ملولیم و از خدایمان است که در خانه بنشینیم و کنترل تلوزیون را بین 21 کانال داخلی و هزاران کانال خارجی بچرخانیم. این شلاق زدن ها، این اعلان جنگ ها، این خشونت های کلامی در مواجهه با دشمن این حال دادن ها به مردم، که خیلی باحالید، ما پیروزیم، ما تمدن اسلامی می سازیم، و..  گرچه نباید ما را از ساخت چهل پاره خودمان غافل کند اما بسته به کیفیت آن، می تواند ناشی از نوعی عمل به تکلیف باشد. در عمل به تکلیف هم کسی به این فکر نمی کند که آیا من به عنوان یک انسان، سوبژه ای هستم که می توانم همه جهان را به مثابه ابژه تغییر دهم. بلکه او اساسا با نیتی به نام عمل به تکلیف( در صورت فهم درست تکلیف البته ) از نگاه سوژه ابژه عبور کرده و عملا تغییرات را از آن فاعل مطلق یعنی خداوند می داند. راستی اگر شما قائل به اسلامی بودن تمدن های قرن 3 و 4 و 5 و همچنین عهد صفوی هستید، باید به این امر اذعان کنید که بدون امام معصوم هم می توان تمدن اسلامی پدید آید و در این صورت نمی توانید تمدن اسلامی را منوط به ظهور امام زمان کنید. البته من در این بحث دیدگاه دیگری دارم که شاید بعدا گفتم.

     4-----------------------------------------------------------------------------------------مشاهده کردم که در وبلاگ آقای عبدالکریمی در پاسخ به آن فرد عصبانی، گفته بودید که جمهوری اسلامی می خواهد همه را مثل خودش کند به همین دلیل بدحجاب ها را با گشت ارشاد جمع می کند. به عنوان یک ساکن تهران، به جز یک برهه دو سه ساله، در این عمر سی و پنج ساله هیچ گاه ندیدم اراده ای برای تعرض به پوشش زنان وجود داشته باشد ( که البته جزو مخالفان این طرح هستم )  اما همان برهه دو سه ساله، در مقایسه با خطبه امیر المومنین درباره اختلاط زن و مرد در بازار و برخورد لباس هایشان ( نه حتی بدن هایشان) به هم امری ناچیز است. توصیه امیرالمومنین به فرزندشان که اگر می توانی کاری کن که همسرت جز تو کسی را نشناسد، نیز امری خارج از منطق ماست. من شما را درک می کنم که برای صحبت با آقای فرهانیان مجبور به ادبیاتی غیر دینی هستید. اما این دلیلی بر اتخاذ ادبیاتی ضد دینی نمی شود.

     

    ببخشید اگر خیلی طولانی شد.

    اسمیگل

    پاسخ:
    دهقانی:

    ممنون از دقتی که داشتید و با عرض پوزش از بابت تأخیر در پاسخ به نظر شریف شما

    اما توجه به چند نکته ضروری است

    1- چنان که در پاسخ به ناشناس اشاره کردم، اسلام گرایان در احوالات دینی خود، هیچ گاه نمی‌توانند مدرنیستی سخن بگویند

    اما چون این احوالات و گرایش‌های دینی، با یک نظام فکری دینی توأم نیست، هنگام عمل و اندیشیدن، مدرن فکر می‌کنند و برای آینده برنامه ریزی می‌کنند و عمل می‌کنند

    و توجه داشته باشیم که  در جهان کنونی که تباین دکارتی بر همه جا سایه انداخته است، هیچ استبعادی ندارد که  فی المثل کسی بگوید خدا همه کاره است، اما در واقع - و بی آن که به نفاق دچار باشد- خود را همه کاره هم بداند

    2- تصور نمی‌کنم که در مباحث فکری استناد به اشخاص - هر قدر هم که بزرگ باشند- وجهی داشته باشد
    حتی اگر آن شخص استاد بزرگوار دکتر داوری اردکانی باشد

    خصوصاً که برداشتی که شما از بیانات استاد ارائه فرمودید، مضر به ادعای حقیر نبود

    عرض بنده این بود که اگر می‌خواهیم در ساحت سیاست و خطابه خوانی، ادعای زمینه سازی ظهور کنیم، مانعی ندارد

    اما اگر بخواهیم خود هم به این سخن ایدئولوژیک  و دروغ- ایدئولوژی خود مصداق بزرگترین دروغ عصر ماست- ایمان بیاوریم، کار کمی سخت می‌شود

    بنگرید:
    فلسفه، ایدئولوژی، و دروغ- داوری اردکانی

    3- الف- به خاطر ندارم که تاکنون تمدن‌های‌ شکل گرفته در قرن سوم و چهارم و نیز عصر صفوی
    را یک تمدن دینی  خوانده باشم

    ب- برفرض هم که این تمدن‌ها دینی باشند، حاصل نگاه اراده محور نیستند

    یعنی مسلمانان و شیعیان اراده نکرده بودند که تمدن دینی بسازند

    بلکه آنها زندگی دینی خود را در پیش گرفته بودند و تمدن دینی خود بخود ساخته شد

    نه این که با نگاهی اراده محور و برنامه‌ریزانه به دنبال تمدن سازی باشند

    حتی مدرنیته که خود تجلی تام و تمام سوبژکتیویته است، اراده‌ای برای تمدن سازی نکرد

    یعنی مدرنیته و سوبژکتیویته خود با سوبژکتیویته به وجود نیامده است

    4- حقیر منکر عمل نیستم

    نزاع بر سر این است که اولاً‌چه عملی باید انجام داد

    ثانیاً هدف از عمل چیست؟

    اگر هدف از عمل، تغییر عالم و تکرار سخن مارکس است که می‌گفت بس است تفسیر عالم، اکنون وقت تغییر عالم است، آیا بهتر نیست که نام این اعمال را اعمال مارکسیستی- و نه عمل دینی - بگذاریم؟!

    غرض حقیر هم بنا کردن یک برج میلاد با یک مقدمه کوتاه نبود

    بلکه متأسفانه این جمهوری اسلامی است که ده‌ها برج میلاد بر مقدمات نامبین و نا مبرهن بنا کرده

    و با اندک خدشه در این مقدمات، این برج‌ها فرو می‌ریزند

    5- پرسش مهمی که در رابطه با گشت ارشاد از شما دارم این است که اساساً وجه دینی بودن و یا غیردینی بودن یک کار  چیست؟!

    آیا همین که صرفاً‌یک کار با لعاب دینی و توسط یک انسان به ظاهر دیندار انجام شود و حکومتی با لعاب دین از آن حمایت کند، ماهیت آن کار را دینی می‌کند؟!

    در قدم اول بایستی در این زمینه گفت و گو کنیم و بعد از رسیدن به یک درک مشترک، قضاوت بر سر مصادیق چندان دشوار نخواهد بود

    ضمناً استناد حضرت عالی به فرمایش امیرالمؤمنین نیز خالی از اشکال به نظر نمی‌رسد

    چرا که اولاً‌برخورد امیرالمومنین صبغه کلامی غلبه داشته  و در گشت ارشاد، برخورد فیزیکی و بردن افراد به کلانتری و تعهد و ... وجود داشت

    ثانیاً عتاب امیرالمومنین از سوی سایر حضرات اهل بیت، تکرار نشد
    آیا فی المثل در زمان امام صادق یا امام جواد، علیهما السلام، چادر هیچ زنی به عبای هیچ مردی نمی‌خورده است؟!

    یا چون عالم جامعه دیگر عالم اسلامی نبود، نوع برخورد حضرات اهل بیت هم متفاوت بوده است؟!

    تمام عرض این است که به دلیل بسط تجدد در جامعه ایرانی، اکنون عالم جامعه ما یک  دینی نیست

    و نوع برخورد با افراد در جامعه دینی و غیردینی متفاوت است

    امیدوارم موجز نویسی حقیر، حمل بر بی اعتنایی به مباحث مهمی که مطرح کرده بودید نشود

    موفق باشید

    شما که اینقدر با قطع از دین،غرب،تاریخ و فلسفه صحبت می کنید،مطالعاتتون در این زمینه ها چقدر بوده؟آیا تو این زمینه ها اجتهاد دارید؟

    پاسخ:
    دهقانی:

    اجتهاد در زمینه احکام عملی معنا دارد

    و در زمینه عقاید و معارف همه متناسب با توان خود موظف به تحقیق هستند

    این جمله ای  که فرموده اید ((ثانیاً عتاب امیرالمومنین از سوی سایر حضرات اهل بیت، تکرار نشد))
    را باتحقیق و تفحص بدست آورده اید

    پاسخ:
    دهقانی:

    دست کم ما چنین موردی را سراغ نداریم

      مضافا‌ که بحث بر سر یک مصداق خاص نبود

    بلکه دامنه بحث بسیار وسیع‌تر بود

    به این معنا که برخورد حضرات اهل بیت با جامعه متفاوت از یکدیگر بوده است

    و دلیل آن هم تفاوت احوال جوامع بوده

    اباعبدالله برای امر به معروف قیام کردند

    ولی امام صادق و کاظم و رضا و جواد علیهم السلام برای امر به معروف قیام نکردند


    ببینید من اصلا کاری به احوال جوامع و مصادیق خاص و غیر خاص ندارم.بحث من اینه ، شما که چنین ادعایی در زمینه سیره اهل بیت می کنید با تحقیق یا خیر؟ صرف اینکه چنین موردی سراغ ندارید،میتونید با قطع چنین ادعایی بکنید؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    در گفت و گوی علمی پیرامون تاریخ، مهم نیست که ‌ آیا طرف به قطع رسیده یا خیر و اگر رسیده از چه طریقی به قطع رسیده است

    این مطلب مهم است که آیا دلیلش درست است یا خیر

     برای این که این نزاع بتواند به یک سر منزل متناسب برسد باید طرفین گفت و گو، با ارائه مصداق های بیشتر روایت های پیشین از تاریخ را تدقیق کند

    و نه این که صرفاً‌ به این نزاع لاینفع بپردازیم که آیا گوینده فحص و بررسی کافی کرده است یا خیر

    چرا که گوینده به راحتی می‌تواند ادعا کند که تمامی منابع موجود را فحص کرده است

    هر چند که نوع نگاه شما پیرامون پرسش از چگونگی رسیدن به قطع در مورد تاریخ، خود حاصل خلط میان روش علوم نقلی با علوم عقلی است که باید در جای دیگر به وجه اشکال آن اشاره کرد

    من میان این دو روش خلط نکردم.اتفاقا بحث من اینجاست که شما یک چیزی رو به اهل بیت(ع) نسبت میدید،اما بدون دلیل.وداشتن دلیل نیاز به این داره که انسان یا تو این زمینه صاحب نظر باشه یا ارجاع بده به یک صاحب نظر.

    و بعدشم اگر کسی ادعا کنه تمام منابع موجود را فحص کرده،هیچ مشکلی نداره اگر طرف شانیت اون علم رو داشته باشه(حالا یا متخصص اون علم باشه یا بطور جدی درگیر با اون علم باشه)

    پاسخ:
    دهقانی:

    دوست عزیز به سیر گفت و گویی که در پیرامون سیره اهل بیت رخ داد دقت بفرمایید

    دوست عزیزمان با نام اسمیگل، در دفاع از گشت ارشاد، به سیره امیرالمؤمنین استناد کردند و آن را مؤیدی برای این طرح می‌دانستند

    حقیر هم عرض کردم سایر حضرات اهل بیت با آن روش عمل نکرده اند

    اگر مطابق با نظر شریف شما، استناد به سیره نیاز به تخصص داشته باشد، ‌این مسأله برای هر دو طرف ضروری است

    و بلکه باید گفت کسی که ابتدا به این کار می‌کند در اولویت است

    اما چنان که بنده این اشکال را به آن دوستمان نگرفتم، باید برای حقیر نیز این مجوز وجود داشته باشد که به سیره استناد کنم

    2- چنان که پیشتر اشاره کردم در بیان شما نحوه‌ای خلط میان روش شناسی علوم نقلی و علوم عقلی وجود دارد

    بیان مطلب این که در علوم عقلی، چون مقدمات قضایا امکان حضور در ذهن را دارند، امکان رسیدن به قطع نیز وجود دارد

    اما در علوم نقلی- مانند فقه، تاریخ، و .... - چون مقدمات استدلال نه امور ذهنی،‌بلکه پدیدارهای خارجی - مانند روایت، اقوال، و ...- هستند، هیچ گاه امکان رسیدن به قطع وجود ندارد

    چرا که حتی بعد از فحص تام و بررسی تمام نیز این امکان وجود دارد که سندی ناشناخته در آینده مکشوف شود

    پس نباید در علوم نقلی به دنبال قطع بود!

    بلکه همواره با ظن مواجهیم
    در این میان تنها وظیفه ما تلاش برای تدقیق این ظن و رسیدن به یک اطمینان نسبی است

    و گرنه قطع امکان ندارد

    و آن چه می‌تواند به این کار کمک کند این است که هر گاه فردی به تاریخ و یا یک پدیدار تاریخی استناد کرد،‌تلاش کنیم با آوردن مثال‌های بیشتر از تاریخ،‌آن نظر را دقیق تر کنیم

    به همین دلیل نزاع در این که آیا گوینده فحص تام کرده و یا اگر کرده شأنیت این کار را داشته و متخصص آن علم بوده است یا نه بالکل نزاعی بی معنا خواهد شد

    موفق باشید

    همین ظن و اطمینان نسبی که میفرمایید از کجا بدست آورده اید؟اون آقای اسمیگل هم لااقل یک دلیل برای مدعاش آورد.اما شما بدون دلیل یک چیزی به ائمه(ع) نسبت میدی.پس اگر این نزاع بی معناست ، هرکسی بیاد تو هر علمی با قطع نظر بده.منظور منم از قطع درا تاریخ وسیره اعم از قطع به معنای اعتقاد یقینی مطابق با واقع که شامل ظن معتبر می شود.

    پاسخ:
    دهقانی:

    1- قطع به معنای اعتقاد یقینی است

    ظن به معنای اعتقاد غیریقیینی است

    اگر در فضای علم اصول صحبت می‌کنید که هرکدام از این موارد تعریف خاصل خود را دارند

    و تعریف شما از قطع و ظن با تعریف علم اصول مطابقت ندارد

    و اگر هم خود تعریف خاصی از قطع و ظن مد نظر دارید باز هم تکرار می‌کتم اساساً قطع در علوم نقلی امکان ندارد

    2- عرض کردم مهم نیست که گوینده ظن و یا قطعش را از چه طریقی به دست آورده

    مهم مفاد ادعاست

    که اگر با نظر مخاطب توافق ندارد، باید مخاطب مفاد آن ادعا را رد کند

    و نه این که مدام از صلاحیت های لازم برای اظهار نظر صحبت کنیم

    و یا از محل و موطن کسب آن ظن و یقین بپرسیم

    خصوصاً که اگر کسی ادعای عدم کند نه ادعای وجود

    ادعای عدم را با روش ادعای وجود نمی‌توان اثبات کرد

    به همین دلیل اصلاً این که بنده بتوانم ثابت کنم مثلاً فلان روایت وجود ندارد، غیر ممکن است

    مثل این است که آمریکا به ایران می‌گوید ثابت کن بمب اتم ندارید!!

    نداشتن را به هیچ وجه نمی‌توان اثبات کرد

    البته در حوزه علوم عقلی، امتناع- و نه عدم- یک حادثه را می‌توان اثبات کرد

    اما ما در ساحت علوم عقلی سخن نمی‌گوییم

    ما در ساحت علوم نقلی سخن می‌گوییم

    و در ساحت علوم نقلی، ما با عبارت- ما نیافته‌ایم- مواجهیم و نه این که کسی بتواند ادعا کند: چنین چیزی وجود ندارد

    3-  باز هم برای این که یک قدم به تفاهم نزدیک تر شویم می‌توانم سخن خود ابتدایی خود را به شکلی دیگر مطرح کنم تا کمتر مورد اعتراض شما واقع شود

    به این شکل که بنویسم:

    برخورد سایر حضرات اهل البیت - غیر از حضرت امیر- دو حالت بیشتر ندارد:

    1- یا مانند برخورد حضرت امیر بوده است، که در این صورت باید برای این ادعا سندی از تاریخ- مثلاً روایت یا یک کتاب تاریخ- ذکر شود

    که دوست عزیزم آقای اسمیگل این کار را نکرده‌اند

    2- یا سیره‌ها یکسان نبوده است، که در این صورت تمسک به سیره حضرت امیر بی معناست

    توجه بفرمایید که در آن بحث بنده مدعی نبوده ام که اصلاً‌بخواهم دلیل بیاورم

    بلکه آقای اسمیگل ادعایی مطرح کردند، والبینه علی المدعی!!

    برای بنده، مایه تعحب است که چطور شما جای مدعی و منکر را جابجا تصور کرده اید!!

    4- عرض آخر این که اساساً پرسش از این که آیا گوینده صلاحیت و شأنیت علمی برای اظهار نظر پیرامون یک موضوع خاص را دارد یا خیر، و یا این که قطع و ظن و اعتقاد خود را چگونه و از چه طریقی حاصل کرده است، نه یک پرسش علمی که موجب انسداد هر نوع گفت و گوی علمی است

    نه این که برای اظهار نظر صلاحیتی لازم نیست

    بلکه پرسش از وجود این صلاحیت ها و روش رسیدن به قطع از جانب گوینده، پرسشی نابجاست

    و به همین دلیل وقتی دوست‌مان آقای اسمیگل در مورد سیره، تفسیر خاصی را ارائه کردند، بنده از روش قطع رسیدن ایشان سؤال نکردم و در مورد شأنیت علمی ایشان، پرسش نکردم
     


    یعنی شما قائلید که هرکس از راه رسید، یک نظری در باره تاریخ و سیره اهل بیت(ع) بده،چه صلاحیت داشته باشه چه نداشته باشه و بعدم نتایج دلخواه خودش رو بگیره.خودشما هم این جمله ای که از سیره اهل بیت(ع) نقل کردید با قطع گفتید.خوب این نوع قطع به زعم شما در علوم نقلی معنا نداره.پس چرا شما قاطعانه نظر میدید؟آقای اسمیگل برخلاف شما با قطع صحبت نکرده که من بخواهم متعرض ایشون بشم بلکه صرفا یک مویدی رو آوردن.ایشون نگفتند که سیره اهل بیت بطور قطع اینگونه بوده ،برخلاف شما.ضمنا در علوم نقلی اگر خبر رسیده متواتر یاواحد محفوف به قرینه باشه،این خبر قطع آوره
    پاسخ:
    دهقانی:

    برای صرف نظر دادن چه به صورت ظنی باشد یا قطعی، مهم نیست که گوینده متخصص آن علم است یا نیست و یا فحص تام کرده یا خیر

    بلکه مخاطب اگر بخواهد از گوینده تقلید کند نیازمند است که از فحص تام گوینده مطمئن باشد

    و این که در علم اصول ضرورت فحص تام اثبات شده، در حوزه تقلید است

    و اگر بحث حالت تقلیدی نداشته باشد، نه گوینده نیازمنده فحص تام است و نه مخاطب

    چون طرفین هر دو تحقیق خود را پیگیری می‌کنند

    و فکر نمی‌کنم ما بتوانیم صلاحیت اظهار نظر برای سایر افراد- اعم از این که با ما موافق هستند یا خیر- را تعیین کنیم

    چرا که معلوم نیست دیگران به این شرایط ملتزم باشند

    بلکه ما می توانیم به یک مبنای مشترک برای پذیرش نظرات جدید- و نه صرف اظهار نظر- برسیم

    و گرنه نمی‌توان دیگران را اظهار نظر منع کرد

    تنها می‌توان سایر نظرات را به دلیل فقدان ادله متناسب، کنار نهاد

    و یا با ارائه معارض آن ها را رد کرد

    2- خبر واحد اگر چه حجیت دارد، اما حجیتش قطعی نیست، بلکه ظنی است به ظن معتبر

    البته فرمایش شما درست است که خبر متواتر مفید قطع است، اما مشروط به این که از نظر دلالت نیز نص باشد

    و مضافاً بیش از نود و پنچ درصد- و اگر گزافه نباشد باید بگویم نود و نه درصد اخبار ما- یا متواتر نیستند و خبر واحد هستند و یا نص نیستند و ظاهر هستند

    به همین دلیل در علوم نقلی، امکان رسیدن به قطع بسیار کم است

    3- عرض کردم که والبینه علی المدعی

    در حالی که طبق روش بحث، نیازی به اقامه بینه از سوی من نبوده و نیست

    چون محل بحث بنده، استناد به سیره اهل بیت نبود

    آن چه در این پست در موردش صحبت شده بود، روش عقلی بود

    و این دوستمان راجع به یکی از نظرات حقیر که در آن استنادی هم به سیره اهل بیت نکرده بودم، اشکال کرده بودند و به سیره اهل بیت استناد کرده بودند

    و بنده هم صرفاً در مقام پاسخ، معارضی را مطرح کردم

    اتفاقا بحث من همینجاست.من فی المثل می خواهم از این نوع سیره اهل بیت طبق گفته شما تقلید کنم،نباید از فحص تام شما مطمئن باشم؟ من صحبتی از خبر واحد نکردم ،که شما میگید ظنی است؟این درصد اخبار متواتر از کجا آوردید؟اببینید من اصلا کاری به نظرا ت شما در این پست ندارم. شما یک جمله ای فرمودید.من به اون جمله اشکال کردم .اصلا شما خیال کنید من فقط همین یک جمله رو در وبلاگ شما دیدم و از شما پرسیدم که این ادعایی که کردید علی التحقیق بوده یا نه؟

    پاسخ:
    دهقانی:

    قرار نیست که شما از بنده تقلید کند که نیاز باشد از فحص تام من مطمئن باشید

    قرار است که گفت و گوی علمی بین ما شکل بگیرد

    و در گفت و گوی علمی بینه بر عهده مدعی است

    من هم مدعی نبودم

    تا بخواهم دلیل بیاورم

    جناب دهقانی من گفتم ((فی المثل)).اتفاقا شما مدعی هستید،مدعی اینکه این روش بعد از امیرالمومنین(ع) تکرار نشده.سوال من هم اینه که شما تاریخ و سیره رو گشتید یا خیر؟ببینید جناب آقای دهقانی شما میتونستید بگید من تا حالا تو تاریخ و سیره این روش رو ندیدم .نه اینکه قاطعانه این روش رو از اهل بیت(ع) نفی کنید.نگفتید درصد خبر متواتر از کجا آوردید؟

    پاسخ:
    دهقانی:

    دوست عزیز به سیر بحث دقت کنید

    دوستمان ادعا کردند که گشت ارشاد مطابق با سیره اهل بیت است

    و استناد کردند به سیره امیرالمومنین

    بنده هم در مقام انکار برآمدند و منکر چنین مطلبی شدم

    توجه بفرمایید مدعی یک معنای وسیع دارد

    یک معنای مصطلح

    در معنای وسیع- که معنای مجازی را هم شامل می‌شود-  حتی کسی که می‌گوید من ادعایی ندارم نیز به نحوی از انحاء ادعایی را مطرح کرده است

    ادعای نداشتن ادعا

    اما از آن جا که نداشتن ادعا، بالمجاز ادعا ست، کسی از طلب دلیل نمی‌کند

    در معنای مجازی منکر هم به نحوی مدعی است

    اما این یک نحوه مجاز گویی است

    و نه این که منکر حقیقتاً مدعی باشد

    چون او عدم را ادعا کرده

    و نه وجود را

    2- مهم تر از این اشکالات و بحث‌ها، نحوه نگاه شما به این اختلاف علمی است

    دوست عزیزمان آقای اسمیکل مؤیدی از سیره آوردند

    اما شما هیچ اشکالی به ایشان نفمرمودید که آیا شأنیت علمی و صلاحیت اظهار نظر داشته اند و آیا فحص تام کرده اند یا خبر

    اما بنده که منکر شده ام، بایستی شأنیت علمی و فحص تام خود را اثبات کنم!!

    بدیهی است  که بنده نیز انگیزه‌ای برای ادامه این گفت و گو نداشته باشم.

    چون این نزاع را یک نزاع علمی نمی دانم

    بلکه منشأ این نزاع را شهرت نظرات می‌دانم

    در این فضا آن که نظرش مشهور است، هیچ نیازی به ارائه دلیل و بینه نمی‌بیند

    حتی اگر مدعی باشد

    اما کسی که خلاف شهرت فکر می‌کند، باید برای انکار خود هم دلیل بیاورد!!

    در حالی که در بحث علمی حقیقی، معیار حقانیت و قضاوت نه شهرت که قوت و اتقان است

    موفق باشید

    موید آقای اسمیگل رو هم من قبول دارم هم شما ،پس لازم نبود شانیت  علمی ایشون ثابت بشه،چرا که برای هر دوی ما واضحه. آقای اسمیگل هم اگر بدون فحص یک سیره ثابتی رو در این قضیه برای اهل بیت(ع) ثابت کرده باشه،اشتباهه.به هر حال تو این امور تاریخی مربوط به سیره باید محتاطانه نظر داد.

    شما هم موفق باشید

    عجب داستانی داریما!
    اقایان!
    من به پیر به پیغمبر نگفتم گشت ارشاد مطابق سیره است
    هی تکرار می کنید هی میگید بینه نیاورد
    مگر من قصد اثبات داشتم؟ که بینه بیارم؟
    اتفاقا قصد من اسقاط کلیت حکمی بود در یاب حجاب و برای اسقاط عمومیت; مثال نقض کفایت می کند
    جواب اقای دهقانی هم در باب تفاوت عالم امیرالمومنین با عالم امامان متاخر تاحدودی جواب سوالم بود
    قصد و غرض این بود که بگویم; اعتراض به یک منکر و حتی (اقدام) علیه ان ( بر خلاف نظر دهقانی عزیز ) به لحاظ نظری جزو مسلمات امر به معروف و نهی از منکر است که در سیره بسته به شرایط مورد اشاره دهقانی قبض و بسط داشته است
    من یکی از مخالفین گشت ارشاد هستم زیرا معتقدم بین حاکم و محکوم اشتراکی وجود ندارد در حالی که شلاق امیرالمومنین به لحاظ نظری نزد محکوم مقبول بود اما ممکن بود از بعد عملی یا صلاحیت قاضی یا اشکال در استنتاج حکم از ان گزاره نظری اعتراضاتی بوده باشد
    پاسخ:
    دهقانی:

    دوست عزیز

    نقد و اشکال حقیر بیشتر به مفاد سخنان دوست منتقدمان با نام سیاوش بود

    ایشان شرایطی را برای اظهار نظر در باب سنت و سیره لازم می‌دانستند

    که از نظر حقیر این شرایط تا حدی متفاوت بود

    گفت و گوهای ما با ایشان،‌ بیشتر پیرامون این شرایط یود

    و نه لزوماً نظر شریف شما

     اختلاف ما بر سر این بود که روش رسیدن به حجیت نظری چیست

    در حقیقت بیشتر نزاع بر سر روش بود

    و نه صرفاً نتیجه

    یعنی اشکال ایشان- دست کم آن قدری که بنده متوجه شدم- لزوماً به نتایجی که حقیر مطرح می‌کردم نبود- گرچه ممکن بود آن نتایج هم از نظر ایشان قابل قبول نباشد-

    اما عمده دغدغه ایشان در این مباحث، روش استنباط بود

    و ذکر نام شما از سوی حقیر،‌ برای پاسخ به انتقادات ایشان بود به عنوان یک مثال بود

    و نه این که قصد انتقاد از روش شما در میان باشد

    موفق باشید.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی