سروش، مهدویت و جمهوری اسلامی
«... اگر کسی به چنین چیزی [امام زمان] رسید که واقعیت دارد، ایمان میآورد، اگر نرسید که سکوت میکند، اظهار نظر نمیکند و آن هم مقبول خداوند است.
قصه امام زمان یک قصه «اعتقادی» است، وقتی میگویم «اعتقادی» یعنی ما به لحاظ تاریخی قدرت اثبات آن را نداریم. آن طوری که موجودیت یک کسی، مثل پیامبر اسلام به لحاظ تاریخی محرز است؛ یعنی
مسلمان و نامسلمان وقتی به شواهد تاریخی مراجعه می کند، درمیابد که چنین کسی آمده و چنان آثاری از خود به جای گذاشته و از دنیا رفته است هیچ کسی شکی ندارد. به لحاظ تاریخی مسلمان باشد یا نباشد، شیعه باشد یا نباشد. در مورد امام اول هم همین طور است در مورد امام ششم شیعیان، امام جعفر صادق هم همین طور است.
اما به امام دوازدهم که شما می رسید، تاریخ بسیار تاریک است. یعنی جز اینکه شما از پیش به چنین چیزی اعتقاد داشته باشید، نمیتوانید با شواهد تاریخی اثبات کنید که چنین کسی به دنیا آمده، چنین کسی چند سال زیسته، چنین کسی غائب شده، ما چنین شواهد تاریخی نداریم. برای اینکه خود شیعیان معتقدند:
اولاً حاملگی او در خفا بوده یعنی مادر او که حامله بوده شکم او نشان نمیداد که حامله است، خداوند میخواست که او را مخفی نگه دارد وقتی هم که به دنیا آمده پنج سال از دید مردم مخفی بوده بعد هم که همیشه غائب شده است.
خب چنین کسی را شما نمیتوانید به لحاظ تاریخی شواهدی نشان بدهید که به شما بگوید که او اصلاً در این دنیا بوده یا نبوده اما روایات شیعه الا ماشاالله می گوید که چنین کسی آمده، به دنیا آمده تولد او مخفیانه صورت گرفته، حضور او مخفیانه بوده بعد هم که غیبت کرده است الان برای بیش از هزار و دویست سال.
اگر کسی به آن روایات شیعه اعتقادی دارد، آنها را راست میپندارد میتواند قبول کند و اعتقاد پیدا کند؛ اگر که نمیتواند قانع بشود به صدق آنها، به صداقت آنها باز هم خداوند گریبان او را نخواهد گرفت؛ برای اینکه خداوند آدمیان را به میزان عقلی که به آنها داده مورد محاکمه و مواخذه قرار میدهد. اگر که آدمی نتوانست چیزی را با شواهد کافی باور کند، آنگاه درباره او سکوت خواهد کرد و چنان که گفتم این سکوت و این ناباوری ذرهای به مسلمانی، به اسلامیت و به ایمان آدمی لطمهای وارد نخواهد کرد. ...»
بخشی از سخنان دکتر عبدالکریم سروش در شب نیمه شعبان نود و دو
سروش در بیستسال گذشته، بسیار به پرسش از مضامین و باورهای دینی پرداخته و البته او تنها کسی نیست که در این وادی وارد شده است.
اکنون حجم سخنان و مطالبی که با موضوع بازخوانی مضامین دینی در فضای مکتوب و سایبری، نوشته میشود، بسیار وسیع و گسترده است.
میتوانیم با این نظرات و دیدگاهها مخالف باشیم.
و چه بسا به این دلیل که این سخنان به تضعیف باورهای دینی قوم، منجر میشود، از گویندگان و نویسندگان کینه هم به دل بگیریم.
و حتی در صورت لزوم حکم به ارتداد و فتوا به رجم او دهیم.
این کینهها و رد و تکفیرها اگر چه ناشی از احساس درد و مسؤولیت نسبت به قوام باورهای دینی قوم است، اما بعید است که چندان راهگشا باشد.
گاه نیز تصور میکنیم که راه مواجهه با این نظرات و پرسشها، تلاش برای پاسخ گویی به این پرسشها- که در زبان قوم «شبهه» نامیده میشود- است.
این تلاش هم در جای خود لازم و ضروری و مغتنم است، اما باز هم معلوم نیست مفید واقع شود.
چرا که هنوز عمق بحران و فاجعه درک نشده است.
و برهوت نیستانگاری که روز بروز در حال بسط و گسترش است را پنهان میکند و از این جهت تنها مسأله را به پاسخگویی به چند شبهه تقلیل میدهد.
اگر میبینیم که نظام باورهای قوم با اندک پرسش و سخنی خلاف آمد عادتی فرو میریزد، پیش از رجم گوینده و یا رد و تکفیر و یا حتی پاسخ گویی به آن مطلب، باید در پی یافتن دلایل سستی اعتقادات قوم خود باشیم.
"دین" و "تفکر"، هر گاه در نشاط باشد، با طرح پرسش - هر قدر هم که آن پرسشها رادیکال و بنیان برافکن باشد- فرونمیریزد و تضعیف نمیشود.
چنان که تاریخ صدر اسلام گواه این مدعاست که در مکه و مدینه و بصره و کوفه و در محضر پیامبر اسلام و فرزندانش، رادیکالترین پرسشها مطرح میشد، اما نه تنها به سستی اعتقادات دینی قوم و لاابالیگری منجر نمیشد، بلکه خود به عاملی در جهت شکوفایی بیشتر باورهای دینی نیز مبدل میگشت.
پس پیش از رجم و فتوا به ارتداد پرسشگر و یا تلاش برای پاسخ به شبهات، شاید بهتر باشد اندکی در باب نسبت خود با مضامین دینی بیشتر بیاندیشیم.
و چه بسا با این اندیشیدن، به فهم عمیقتری از مضامین دینی و در عین حال بحرانی که ما و مردم ما را گرفتار خویش کرده است نائل شویم.
فی المثل بد نیست که قدری پیرامون همین بحث مورد اشاره دکتر سروش- یعنی بحث مهدویت- بیاندیشیم.
و با بازخوانی تلقیهای رایج، اندکی متذکر وضع کنونی خود شویم.
تفکر مهدویت را میتوان از دو حیث بررسی کرد:
1- حیث فردی
2- حیث جمعی
در حیث فردی، یکی از مهمترین پرسشهایی که ما را به اندیشیدن در باب خود فرا میخواند، این پرسش بنیادین است که آیا اساساً در جهان امروز اعتقاد به «مهدویت»،نقشی در حوزه اعمال فردی انسان دارد؟
به عبارت سادهتر آیا حقیقتاً میان آنان که به ظهور منجی باور دارند و آنان که در این بحث نظری ندارند و یا آنان که منکر چنین حادثهای هستند، تفاوتی عینی و ملموس وجود دارد؟!
اگر در افعال مردمان جامعه خویش بنگریم، در مییابیم که اکنون مسلم و ملحد و مؤمن به منجی و منکر او، دست کم از حیث فرم و ظاهر، با یکدیگر فرقی ندارند و همه یک نحوه عمل و زیستن را برای خویش برگزیده اند.
اکنون رسیدن به مراتبی از رفاه مادی، برخوردای از مواهب تکنولوژیک، منزل و مرکب مناسب و شغل پردرآمد و تمتع جنسی- در قالب ازدواج دائم، صیغه، دوست دختر و یا سایر روشهای متعارف و یا غیر متعارف- و قبولی در یک رشته دانشگاهی معتبر، کم و بیش آرمان و هدف زندگی عموم مردم جامعه ما و چه بسا تمام مردم زمین باشد.
و از این جهت میان مؤمن و ملحد و متقی و فاسق تفاوتی نمیبینیم.
شاید پاسخ داده شود که گرچه در مقام ظاهر تفاوتی میان افراد مختلف نیست، اما در باطن، این دو تفکر- یعنی مؤمن به منجی و یا منکر او - با هم تفاوت جدی دارد.
اما این سخن خود ما را به پرسش مهمتری رهنمون میسازد که اگر حقیقتاً میان دو تفکر - ایمان به منجی و یا عدم ایمان به او- تفاوتی حقیقی وجود دارد، چرا این تفاوت خود را در ظاهر نشان نمیدهد؟!
میدانیم که ازدواج و زنا، قرض و ربا و بسیاری از مسائل دیگر نیز در ظاهر شباهتهایی دارند.
اما به دلیل تفاوت در باطن، هیچ گاه ظواهرشان نیز بسان یکدیگر نمیشود.
پس چه شده است که در جهان امروز، میان نحوه زیستن مؤمن و ملحد تفاوت معتنابهی وجود ندارد؟!
و همه کم و بیش نحوه زیست واحدی دارند؟!
آیا نمیتوان گفت اکنون الگوی انتخاب و رفتار و ارزشهای عموم مردم، تفاوت جوهری ندارد و اختلاف تنها در اعراض است؟!
با این وصف نمیتوان آیا نمیتوان ادعا کرد که زیست جهان امروز که یک زیست جهان سکولار است، و در این جهان سکولار اساساً اعتقاد به مضامین دینی، امکان تعین در عرصه عینی و فعلیت یافتن را نمییابد؟!
و آیا غیر از این است که در جهان کنونی ممکن است فردی گرایشهایی دینی هم داشته باشد و حتی به احوالات معنوی نابی نائل شود، اما در مقام اندیشه و انتخابهای عملی، غیردینی و سکولار میاندیشید و عمل میکنید و انتخاب میکند؟!
آیا نمیتوان ادعا کرد که در این وضعیت، دین دیگر یک ایمان و امر قلبی نیست بلکه دین صرفاً به یک «امر ذهنی» در وجود فرد مؤمن، مبدل شده و جز در پستوی ذهن او جایی ندارد؟!
در چنین وضعیتی بعید نیست که ایمان به مضمامین قدسی و غیبی، نقشی شبیه مخدر برای آرامش افکار و تخدیر اذهان انسانهای مؤمن مبدل شود.
به این معنا که فرد مؤمن به مضامین قدسی که خود را فرو افتاده در عالم دهشتناک عرفی و افسونزدایی شده امروز اسیر میبیند، با تمسک به امری آرامش آور و تخدیرگرایانه، اندکی خاطر خود را تسلا بدهد.
و البته این مدعا، از یک جهت- و صرفاً همین جهت- با سخن مارکس که میگفت «دین، افیون تودههاست» شباهت دارد.
اما این دو سخن، دو تفاوت مهم نیز با یکدیگر دارند.
تفاوت اول این که سخن مارکس خصوصاً ناظر به وضع دین قرون وسطا بود و مدعای ما ناظر به وضع دین در عصر مدرنیته.
تفاوت دوم در این است که مارکس در مقام ثبوت منکر وجود هر امر قدسی بود و متأثر از نگاه فلسفه جدید، به بشر، دین را ابداع ساخته ذهن بشری میدانست.
اما در این جا وجود امر قدسی ابداع و تأسیس بشری تلقی نشده، بلکه ادعا شده است که متأثر از وضع تاریخی عالم کنونی، امر قدسی به یک وجود ذهنی تقلیل پیدا کرده است.
سادهتر بگویم.
اکنون اساساً ایمان به منجی و یا عدم ایمان به او،ایمان به خدا و یا عدم ایمان به خدا، ایمان به قیامت و یا عدم ایمان به رستاخیز، در زندگی و عمل هر روزی بشر کنونی، منشأ اثر نیست.
چرا که نبض جهان امروز در دستان «تکنیک» است و به همین دلیل است که همه - اعم از مؤمن و ملحد و زرد و سفید و سیاه- ناچارند که با قواعد عالم «تکنیک»- و نه تکنولوژی- انتخاب کنند و زندگی کنند و حتی بمیرند.
اکنون از لحظه تولد، دوران نوزادی، خردسالی، نوجوانی و جوانی و میانسالی و پیری و حتی بعد از مرگ و در حین کفن و دفن!، این ساختار عالم «تکنیک» است که مسیر زندگی بشر امروز را تعیین میکند
اکنون «تکنیکِ» تمامیت خواه و توتالیتر، دیگر حوزهای را برای اختیار بشر باقی نگذاشته است تا بشر بتواند در آن حوزه، اعتقادات و ایمان خود را تعین ببخشد.
البته میتوان با شناخت باطن عالم کنونی، و نیز درک محدودیتهای بشری خود تنها اندکی- تأکید میکنم تنها اندکی- از قهر عالم تکنیک آزاد شد.
اما این تصور که بپنداریم میتوانیم به تقابل به عالم کنونی برخیزیم و به آزادی و اختیاری فراگیر نائل شویم، توهمی بیش نیست.
توهمی که زود در مواجهه با جهان عینی به شکست و هزیمت و اسارت مضاعف در همان ساختار تکنیکی منجر میشود.
در عالم «تکنیک» اعتقاد یا عدم اعتقاد به مضامین دینی، چندان تفاوتی در نوع عمل و اندیشه افراد ایجاد نمیکند.
و کدام فرد- و یا قوم- است- که بتواند مدعی باشد به واسطه اعتقاد به خدا و یا منجی، در نسبت خود با دانشگاه، بانک، تکنولوژی، لایف استیل مدرن، بیمه، ساختار اداری، سینما، موبایل، خودرو و سایر پدیدارها تجدید نظر جدی کرده است و مهمتر این که توانسته باشد در وعاء عمل هم آن تجدید نظر را محقق کند؟!
اما این سخنان، تنها یک بعد ماجرا- یعنی بررسی حیث فردی ایمان به منجی- بود.
اما اکنون و دست کم در جامعه ما، که باورهای دینی، هنوز اندک رمقی دارند، و سنت - البته به سختی- اما هنوز نفس میکشد، اعتقاد به منجی و مهدویت یک کارکرد مهم دیگر نیز داشته و دارد.
فی المثل اکنون ساختار سیاسی موجود یعنی جمهوری اسلامی ایران، مدعی است که فلسفه وجودیاش بر «تلاش برای زمینه سازی برای ظهور منجی» استوار است.
در حقیقت، اکنون اعتقاد به ظهور منجی، نقش مشروعیت بخش، ساختار سیاسی کنونی دارد
اما به نظر میرسد که این تنها ظاهر ماجراست.
و شاید لازم باشد که اندکی از ظاهر گذر کنیم و به نظاره باطن این تلقی رایج از فلسفه وجودی «جمهوری اسلامی»، بنشینیم.
و بیشتر در معنای این دقیق شویم که مدعی است:
«جمهوری اسلامی، میخواهد زمینه ظهور منجی را فراهم کند.»
می دانیم که منجی- دست کم بنا به اعتقاد شیعه- خود قریب هزار و دویست سال است که از نظرها غایب شده.
و این تنها به این دلیل بودهاست که، او هنوز شرایط را برای ظهور خود، فراهم ندیده است.
وگرنه اگر شرایط فراهم بود، چون از ناحیه وجود ایشان بخل و منعی برای نجات بشریت وجود ندارد، اکنون سالها بود که ما در عصر مهدوی- بنا به عقیده مسلمانان و عیسوی بنا به عقیده مسیحیان- میزیستیم.
اما میتوان در این جا یک نکته جدی را متذکر شد.
و آن این که اگر منجی خود میتوانست شرایط و زمینه ظهور خود را فراهم کند، میبایست، تاکنون عصر غیبت به پایان رسیده بود.
پس لاجرم منجی، خود نمیتواند شرایط و زمینههای حضور خود را فراهم کند.
و اگر او قادر بر چنین کاری بود، نه تنها میبایست شرایط را برای ظهور خویش فراهم کند، بلکه این قدرت را نیز داشته باشد که از همان ابتدا با اراده خود شرایط را برای حضور و بقای خویش در میان مردم زمین فراهم کند و اصلاً از همان ابتدا از نظرها غایب نشود.
مخلص کلام این که منجی از حیث بشری خود - که قرار است با همان حیث بشری خویش و نه با حیث و قدرت الهی و ربوبی خود حاضر و ظاهر شود- ممکن نیست که خود بتواند شرایط ظهور خویش را فراهم کند.
که اگر قرار باشد چنین حادثهای رخ دهد، چیزی شبیه به «تقدم شی بر نفسش» رخ میدهد که بالبداهه باطل است.
( مباحث کلامیای که ممکن است در این جا به ذهن متبادر شود را باید کنار نهاد. چون صحبت بر سر این نیست که منجی بشری مانند سایر آحاد بشری است و هیچ قدرت ماورایی ندارد.بلکه صحبت بر سر این است که در حادثه ظهور، منجی مبتنی بر اراده فوق بشری در صحنه حاضر نمیشود.
که اگر قرار به استفاده از نیروهای مافوق بشری بود، دیگر نباید از نظرها غایب می شد و کسی بتواند منجی را به قتل برساند)
و در این میان بسیار عجیب است، هنگامی که منجی که خود قاعدتاً نمیتواند زمینهساز ظهور خویش باشد، میشنویم که «جمهوری اسلامی» که طبیعتاً از توان و قدرت کمتری برخوردار است، مدعی است که میتواند شرایط را برای ظهور منجی فراهم کند.
و نیز مایه تعجب است که نواب اربعه که نیابت خاص حضرت حجت را به عهده داشتند و با مستقیماً با ایشان ارتباط داشتند، نتوانستند شرایط و زمینه ظهور را فراهم کنند، اما جمهوری اسلامی که مدعی است بواسطه «ولایت فقیه» از نیابت عام و غیر متعین و بدون ارتباط با حضرت حجت برخوردار است، میتواند زمینه ساز ظهور منجی باشد.
آیا جمهوری اسلامی به نحو ضمنی - و البته نه مصرح- ادعا نکرده است که توان و قدرت بیشتری از خود منجی دارد؟
و آیا بیان این سخن بدین معنا نیست که گویی این منجی است که نیازمند وجود دولت فخیمه جمهوری اسلامی است و نه این که جمهوری اسلامی، بسته و وابسته به منجی باشد؟
ممکن است پاسخ دهند، که اکنون شرایط ظهور منجی فراهم نیست.
اما این نه بدین معناست که اصلاً شرایط به هیچ وجه فراهم نباشد.
بلکه اکنون، شرایط صرفاً برای حضور نائب عام امام زمان فراهم است.
و هم اوست که تلاش میکند که مردم را برای مرتبه بالاتری، آماده کند.
این پاسخ از مطالب پیشین تعجب بر انگیزتر مینماید.
چرا که اگر جامعهای اصل و نسخه اصیل را که فردی از عاری از اشتباه و گناه و عین عدالت است، را نمیخواهد، و چه بسا اگر چنین فردی در میان آنان حاضر شود، کمر به قتل او ببندند، چطور حاضر است که به نسخه فرعی و بدیل که همانا فردی عادی کم و بیش با محدودیتهای سایر افراد عالم است، راضی شوند؟
و چطور عالی - ولی فقیه- میتواند زمینه حضور عالی تر- حجت- را ایجاد کند؟!
در حالی که باید، اعلی - خداوند- موجد شرایط حضور عالی و عالیتر باشد؟!
اما از آن جا که بعید است این پاسخهای تعجببرانگیز به آن پرسشهای اندیشهبرانگیز چندان نافع باشد، بهتر است به جای طرح آن پاسخها و نقد آنها، ببینیم که اساساً چرا این افکار و مطالب تعجب برانگیز در میان قوم ما رایج شده و این سو و آن سو و به کرات بیان و ادا میشود؟!
در حقیقت این پاسخها اگرچه در بدو امر اعجاب برانگیز مینمایند، اما بررسی دلایل بیان و ادای آنها خود یک امر اندیشه برانگیز است.
به راستی وجه رواج این تلقی از بحث «مهدیت» و نسبت آن با نظام سیاسی کنونی چیست؟
آیا علت این نیست که در جامعه ما به دلیل باورهای سنتی، همه کس خود را ناچار میبیند که فعل و قول خود را با سنت دینی، تطبیق دهد تا بتواند با این کار مشروعیت خویش را ضمانت کند؟
و آیا به همین دلیل نیست که فی المثل برخی صلح هستهای اخیر را استمرار صلح حدیبیه می دانند؟
اما آیا منظور این است که در جامعه ما هر کس تلاش میکند که از نمد سنت و دین برای خویش کلاهی دست و پا کند؟
و منظور این است که فی المثل جمهوری اسلامی و یا سایر افرادی که این گونه سخن میگویند، در پی یک اقدام فرصتطلبانه و اپورچونیستی هستند تا قدرت سیاسی خود را ضمانت کنند؟
به هیچ وجه.
به هیچ وجه نباید تصور کرد که کسانی که با باورهای سنتی قوم، مشروعیت وجود و کار خویش را ضمانت میکنند، در این کار تعمد دارند و یا انگیزههای اپورچونیستی دارند.
بلکه مسأله بس، بسی ریشهایتر و بغرنجتر است و درک آن دقتی بسیار بیشتر میطلبد.
درک این بنیاد و ریشه، مبتنی بر فهم نحوه «مکانیسم بسط مدرنیته در یک جامعه سنتی» است.
بیان مطلب این که مدرنیته در اساس خود با هرگونه باور قدسی- و طبیعتاً سنتی- در تعارض است.
چرا که در نگاه تجدد، بشر «سوژهای در بسته» -closed-ego- است و اساساً امکان بیرون آمدن از خود و اتصال با فردی دیگر و یا امر قدسی را ندارد.
در حالی که در نگاه سنتی و دینی، بشر عین گشودگی و اتصال به امر قدسی است.
چنان که فی المثل در دستگاه فلسفی حکمت متعالیه- که یکی از نظام های فلسفی متأثر از نگاه سنتی است- بشر عین تعلق و وابستگی به خدا فرض میشد.
این تقابل نگاه مدرن با نگاه دینی، موجب میشود که روح نیست انگاری و تجدد، با هر امر قدسی و مقدس به معارضه و تقابل برخیزد.
و به همین دلیل بود که تجدد در سالهای نشاط خود در قرن هجدهم، خدا را انکار میکرد و آن را ساخته اذهان بشری میخواند.
و جای خالق و مخلوق را عوض میکرد!
و از قضا همین حادثه - البته با یک تفاوت جدی- در نسخه ایرانی تجددمآبی و مدرنیزاسیون و بسط نیستانگاری فعال، ملاحظه کردیم که رضاخان، با خشونت تمام برای هدم و ریشهکنی مؤلفههای سنت، پیش قدم شده بود.
و به تقابل تمام قد با ظواهر فرهنگ دینی، اعم از حجاب و تقویم هجری قمری و مجلس روضه و تعزیه امام حسین و ریشه کنی آنها برخاست.
اما مسأله مهمتر این است که هنگامی که تجدد در بحران میافتد، و نیست انگاری خود در مسیر انحطاط قرار میگیرد، دیگر دین، سنت و یا اعتقاد به امور قدسی به کلی نفی و انکار نمیشود.
بلکه در چنین وضعیتی دین و یا امور قدسی، «ماده» قرار میگیرند و «صورت» مدرن و نیستانگارانه بر خود میپوشند.
در حقیقت دین در دام مدرنیته میافتد و رنگ و بو و طعم غیر دینی به خود میگیرد.
و در این حالت، سخنان و نظرات خود بنیاد و مدرنیستی، به نام دین بیان میشود.
(البته فقها تغییر رنگ و بوی آب را دلیل بر نجاست میدانند، اما معلوم نیست چرا ما که سال هاست رنگ و طعم و بوی زلال دینمان تغییر کرده، اندکی به فکر تطهیر دین خویش نمیافتیم؟)
و مهمترین نکته در میان این همه قلم فرسایی است که در چنین وضعیتی،چون ذوق دینی مردمان زائل شده و فهم قوم نیز متجددمآب شده و گوشها نیز مدرن شدهاند، حتی غیر دینیترین سخنان نیز به گوش قوم، دینی و قدسی جلوه میکند.
در حقیقت دیگر ما با پدیدهای به نام «ریا» مواجه نیستیم.
بلکه مسأله بسیار عمیقتر است و ما با پدیدهای به نام «جهل مرکب» هستیم.
به این معنا که دین، غیر دین شده است و متدینین بی اطلاع از این تحول، سخنان غیردینی را به نام آرمانهای دینی، طرح میکنند و برای تحقق آنها دست به عمل میزنند.
و درست به همین دلیل است که میبینیم اکنون دولت جمهوری اسلامی در یک رویکرد کاملاً ماتریالیستی،ادعای خدایی میکند و خود را فعال مایشاء و قادر و دانا بر هرکاری میانگارد.
و مدعی است که حتی میتواند زمینه ساز ظهور منجی هم باشد.
و به این طریق و به شکلی کاملاً ناخودآگاه و بدون این چنین قصدی داشته باشد و تنها به خاطر همان جهل مرکب، دین را ضامن مشروعیت بخشی قدرت سیاسی خویش، قرار داده.
تأکید بر این نکته ضروری است که این فرآیند همگی به شکل ناخودآگاه صورت میگیرد، و به هیچ روی اراده اپورچونیستی و یا ریاکارانه در میان نیست.
بلکه ریشه ماجرا همان جهل مرکبی است که بدان اشاره شد.
اکنون جمهوری اسلامی مدعی است که هر کاری را میتواند انجام بدهد.
و حتی میتواند با اسلامی کردن علوم، جنبش نرم افزاری و سایر مؤلفهها، خود تمدن اسلامی را هم بنا کند.
و چه بسا منجی را بازنشسته کند.
و خود زحمت کارهای او را به عهده بگیرد.
( ماده قرار دادن دین و صورت مدرن بدان بخشیدن در جبهه مقابل جمهوری اسلامی، و جناح اپوزیسیون هم رخ میدهد.
و این که میدیدیم جنبش سبز که رو به عالم تجدد و ارزشهای مدرنیته و لیبرال دموکراسی داشت، با شعار الله اکبر و رنگ سبز علویان به تقابل با جمهوری اسلامی، برخاست.)
در حقیقت در ترکیب «جمهوری اسلامی»، اسلام تنها «ماده» است.
وگرنه «صورت» تفکر، خودبنیادی و سوبژکتیویته است.
هر چند که اکنون گوش قوم- و خصوصاً قم- برای شنیدن این سخنان، اصلاً آماده و مستعد نیست.
و دلیل برخی پرخاشها نیز همین است که این سخنان مشوش کننده اذهان آرام گرفته با باورهای متجددمآب و دین مسخ شده است.
و از قضا امام اول شیعیان- علی ابن ابی طالب- نیز نوید مسخ دین را داده بود.
و پیش بینی کرده بود که دین در آخر الزمان، بسان پوستین وارونهای میشود که نه انسان را گرما میبخشد و هم ظاهری وحشتناک دارد.
و مگر دین در جامعه ما- و بلکه در سرتاسر عالم- به چنین وضعی مبتلا نشده است؟!
و مگر غیر از این است که دیگر بشر نه تنها با دین به مشاهدات و مقامات معنوی نائل نمیشود، بلکه دینداران، همواره ظاهری دهشتاک دارند؟!
اکنون خودبنیادی و سوبژکتیویته، خود را به شکل یک ایدئولوژی دینی در جمهوری اسلامی فعلیت بخشیده. ایدئولوژی دینی، هم دینی است و هم غیر دینی.
دینی است، به اعتبار «ماده» آن.
و غیردینی است، به اعتبار «صورت» آن.
و چون هر نوع تفکر ایدئولوژیک، ذاتاً وحشتناک و خشونتبار است- ایدئولوژی دینی نیز بسان سایر ایدئولوژیهای مدرن- مانند مارکسیسم و لیبرال دموکراسی- خشونتبار و دهشتناک است.
اما نباید فراموش کرد که هر قدر که یک ایدئولوژی به باطن تجدد نزدیکتر باشد، خشونت و وحشت آفرینی مندرج در آن بیشتر خواهد بود.
به همین دلیل است که لیبرال دموکراسی آمریکایی- انگلیسی، خشنترین ایدئولوژی عالم کنونی است.
و بمب اتم را نه مارکسیستهای ارتدوکس و نه اسلامگرایان در جمهوری اسلامی یا نقاط دیگر، که اصحاب لیبرال دموکراسی بر سر مردمان منفجر میکنند.
اما مسأله مهم این است که ایدئولوژی و نظامهای ایدئولوژیک همواره با یک گسست غیرقابل اغماض میان ادعاها و آرمانها و واقعیتها و فعلیتها مواجه هستند.
و درست به همین دلیل است که دولتی که مدعی است میخواهد و بلکه میتواند زمینه ساز ظهور منجی است، حتی از احیای اقتصاد خویش هم ناتوان است.
و نیز نمیتواند فرهنگ قوم را حفاظت کند و چند وجب پارچه را بر سر زنان قوم نگه دارد!
و از دیگر سو، ایالات متحده که خود را حامی آزادی و حقوق بشر میداند، بزرگترین زندانها و جنایتها را در حق بشریت کرده است.
شاید علت و انگیزه نقدهای دینپژوهانه دکتر سروش نیز بیان همین مطالب بوده است.
به این معنا که او دریافته بود که دین به ایدئولوژی و مجموعهای از باورهای مشروعیت بخش قدرت سیاسی، مبدل شده است.
اما نکته مهم این است که راهی که دکتر سروش- و جریان روشفنکری- در تمجید از لیبرال دموکراسی برمیگزینند، خود به سوبژکتیویته و خودبنیادی مضاعف منجر میشود.
چرا که اگرچه اکنون دین دستمایه اهواء قوم و قدرت سیاسی قرار گرفته، نباید به انکار قدسی بودن دین و مضامین دینی مانند عصمت پیامبر، وجود منجی و یا انگیزههای قیام امام حسین پرداخت.
زیرا هر گونه تقدس زدایی از مضامین دینی - و نه صرف پرسش -، خود به بدترین شکل موجب بسط نیهیلیسم و خودبنیادی و خشونت بیشتر منجر میشود.
و از این جهت تلاشهای دکتر سروش در جهت نقد تفکر ایدئولوژیک حاکم بر جامعه ایرانی و جمهوری اسلامی، بیشتر به پاک کردن شیشه با دستمال کثیف میماند.
چنان که میبینیم که از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی ایران، جریان اپوزیسیون هیچ گاه از خشنترین اقدامات ابایی نداشته.
خلاصه کنم:
1- در زیست جهان سکولار امروز، اعتقادات و ایمان بشر، جز در وعاء ذهن محلی برای ظهور و حضور ندارند و میان فرد مؤمن و ملحد، تفاوت چندانی وجود ندارد.
2- نبض ضربان جهان امروز در دستان «تکنیک» است و اگر در ظاهر، چیزی دیگر را جهت بخش عالم، جامعه و یا قوم خود میدانیم، این تنها ظاهر ماجراست.
3- «تکنیک»، تمامیت خواه و توتالیتر است و در عالم تکنیک، اختیار و آزادی، صرفاً یک لفظ است وگرنه در عرصه حقیقی، جز ایجاب و اقتضاء و الزام، معمولاً گزینه دیگری وجود ندارد.
البته میتوان خود را قدرتمند پنداشت و به تقابل به این نظام تکنیکی برخاست، اما زود است که این تقابل به هزیمت و مضاعف شدن اسارتها منجر شود.
4- تا عالم این عالم است، نباید انتظار رهایی داشت، هر چند، رهایی جزیی- و نه کلی- گاه ممکن است. که شرط همین آزادی نیز، شناخت عالم جدید و در عین حال در نظر گرفتن محدودیتهای خود به عنوان یک بشر است و نه این که خود را خدا بیانگاریم.
5- جمهوری اسلامی گرچه در ظاهر مدعی است که میتواند زمینه ساز ظهور منجی باشد.
اما در باطن ادعا کرده است که او حتی از خود منجی نیز تواناتر است و توانایی او در حد توان خدایی است.
6- در هنگامه قوت تجدد، دین، سنت و هر امر قدسی، به کلی و از بن تراشیده میشود. اما با ضعف تجدد، تجدد مجال میدهد که دین و سنت به عنوان ماده در باورهای قوم باقی بماند، مشروط به این که صورت تجدد به خود بگیرند.
7- «جمهوری اسلامی» اگر صرفاً یک نامگذاری باشد، اشکالی ندارد اما اگر وصف هویت ساختار سیاسی حاکم بر ایران باشد، یک غلط مشهور است. این غلط مشهور اگر باور شود به یک دروغ مبدل میشود.
اساساً «جمهوری» حقیقی امکان وقوع ندارد.( در این زمینه، قبلاً اشاراتی داشتهام. فی المثل اینجا را بنگرید)
«اسلام» نیز در جمهوری اسلامی، تنها ماده است.
وگرنه صورت، صورت خودبنیادی است.
و شیئیت شیء هم چنان که میدانیم به «صورت» آن است و نه به «ماده» آن.
چنان که آن چه میز را از صندلی متمایز میکند، نه در ماده آن که چوب است، بلکه در صورت آن که همانا هیأت تألیفی خاص میز است، میباشد.
و میز پلاستیکی و آهنی و چوبی اگرچه در مواد متفاوت هستند، اما به دلیل یکی بودن صورت، همگی ماهیتی یکسان دارند و همه این اشیاء را میز مینامیم.
بنابراین «جمهوری اسلامی»، نیز یک دولت مدرن در کنار سایر دولتهاست.
و اختلاف میان جمهوری اسلامی و ایالات متحده شیطان آمریکا و یا فرانسه و سایر کشورها، تفاوت میان مواد است.
و گرنه اکنون همه دولتها کم و بیش دولتهای مدرن و ایدئولوژیک هستند.
8- راه جریان روشنفکری در نقد و نفی جمهوری اسلامی و در مقابل دعوت به لیرال دموکراسی و تفسیرهای مدرنیستی از دین، راهی خطاست و خود به غبار آلود کردن بیشتر هوای باورهای جامعه ایرانی منجر میشود.
این سخن نه به این معناست که پرسش از مضامین دینی مانند عصمت پیامبر، نزول قرآن، وجود منجی، اشکالی داشته باشد.
بلکه برعکس، طرح پرسش- صرف نظر از مضمون آن- برای ارتقاء فهم و بصیرت دینی جامعه همواره لازم و ضروری است.
«پرسش، تقوای تفکر است» و دین اگر در نشاط باشد، از پرسش آسیبی نمیبیند.
چنان که مزاج انسان سالم، حتی در صورت وجود عوامل بیماریزا و آلوده بودن محیط، از تعادل خارج نمیشود.
اما باید توجه داشت که طرح پرسشهای دینی و یا فلسفی- هر قدر هم که سترگ و اندیشه برانگیز باشند- اگر با انگیزههای سیاسی و ایدئولوژیک، همراه باشد، هم به خوارداشت دین و تفکر میانجامد.
و هم خود شریک شدن با جمهوری اسلامی در تفکر «تقدم دادن به قدرت بر فرهنگ و تفکر و دین» است.
به این معنا که اکنون جمهوری اسلامی معتقد است «حفظ نظام، اوجب واجبات است» و جریان روشنفکری نیز با همان منطق مقدم انگاری نسبت به قدرت معتقد است: «ضربه زدن به جمهوری اسلامی، اوجب واجبات است»!
و در این راه نیز تلاش میکند با نفی و تقدس زدایی از مضامین دینی، مشروعیت دینی نظام موجود را زیر سؤال ببرد.
اما در واقع، هر دو طرف نزاع، از منطق واحدی پیروی میکنند.
و تفاوت در این است که اولی برای تحکیم قدرت سیاسی، به دین اعتنا کرده و دیگری برای براندازی قدرت سیاسی، سعی در نقادی باورهای دینی قوم دارد.
9- در جهان افسون زدایی شده امروز، هر نوع تقدس زدایی بیشتر از امور، خود به بسط و گسترش نیستانگاری و نیهیلیسم و خشونت منجر میشود.
و هر کس که با انگیزه خشونت زدایی از جامعه ایرانی، مضامین دینی را تقدسزدایی کند، خواسته یا ناخواسته، دانسته و یا ناداسته، خود مبشر بسط بدترین انواع خشونت است.
10- صرف نظر از مطالب پیشین، آیا غرض از بیان این سخنان به این معنا بود که آیا اساساً دولت جمهوری اسلامی و یا هیچ کس دیگر، نمی توانند هیچ کاری برای زمینهسازی ظهور منجی انجام دهند؟!
پاسخ این است که البته میتوان برای فراهم کردن شرابط ظهور منجی، کاری کرد.
اما نه هر کاری.
و بهترین کار و چه بسا تنها کار ممکن این باشد که قوم- و البته این قم- به ذنب عظیم خود اعتراف کند.
و به ضعفها و محدودیتهای خویش اذعان و اعتراف کند.
و به این که حتی در امور زندگی هرروزی و ترک رذایل فردی خود نیز در ماندهاست.
و به خدا بگوید از قومی که هنوز رذائل فردی خود را نتوانسته علاج کند، نباید انتظار داشت که زمینه ساز ظهور منجی باشد.
قوم ما میتواند و بلکه بایسته است که «عجب» و «کبر» و «خودپسندی» و «خودبنیادی» مضاعف و مرکب را کنار بگذارد و از تکرار «ما میتوانیم» - که ورژن مدرن همان ندای «انا ربکم الاعلی» است-، دست بردارد.
و در این صورت است که به مقام اضطرار حقیقی نائل خواهد شد.
و از ته دل ایمان بیاورد که:
«تنها، خدایی است که میتواند ما را نجات دهد»
و تنها در این صورت است که خدایی خواهد آمد و ما را نجات خواهد داد.
و در غیر این صورت، آن خدا، آنان را که میپندارند خود میتوانند، به حال خود رها خواهد کرد.
توضیح:
چهارشنبه، پانزده بهمن، متن مجدداً ویرایش و پارهای اصلاحات جزیی برای روانتر شدن بیان مطلب، اعمال شد.
اشکال میراث فردیدی یکی هم همین شاعرانه حرف زدن است و گزاره ها را دقیق نکردن. مخلص کلام این که: ما قرار نیست علت تامه ظهور منجی شویم. ما قرار است وظیفه خودمان را در تحقق بخشی از آن علت تامه انجام دهیم. همان وظیفه ای که خدا بر دوشمان گذاشته و نصرتش را منوط به ایمان و عمل خالص ما کرده. بله. خوداتکایی هم باطل است. باید هم تیر انداخت و هم دانست که و ما رمیت اذ رمیت.