تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش


یکی از غفلت هایی که در موضوع «تحول در علوم انسانی» صورت می گیرد، این است که چنین می پندارند که آن چیزی که منشأ فساد در جامعه اسلامی ماست، فقط علوم انسانی غربی است که در دانشگاه های ما رسماً تدریس می شود.

من فعلاً از غفلت نسبت به بی توجهی به فسادی که در علوم دقیقه و تجربی وجود دارد، در می گذرم.

چه این که در دیگر نوشته ها به قدر مبسوط به این مطلب اشاره کرده و تکرارش موجب ملال خاطر خواهد بود.

اما در همین موضوع علوم انسانی نیز غفلت جدی، در فضای نخبگان وجود دارد.

این پندار که  تنها با اصلاح آنچه به صورت رسمی در دانشگاه های علوم انسانی ما آموخته می شود، می توان مشکل علوم انسانی را حل کرد، یکی از بزرگترین غفلت هایی است که در موضوع «تحول در علوم انسانی» صورت می گیرد.

اگرچه کسی این جمله را به این شکل بیان کرده است، تا بتوان صراحتاً او را خطاب قرار داد و خطایش را متذکر شد.

اما وقتی به فضای بحث میان متفکران می نگریم، چنین برداشتی را دور از ذهن نمی بینیم.

2- توضیح این که ما دو علوم انسانی داریم:(هر چند اصل این تقسیم در مورد هر علمی متصور است)

یک علم  انسانی است که به صروت رسمی و بحثی و حصولی در دانشگاه های ما و به جوانان شیعه و با پول بیت المال مسلمین و سهم امام زمان روحی فداه، آموخته می شود.

و دیگر علمی که  در جایی و توسط کسی به کسی آموخته نشده.

معلمی ندارد.

دانشگاهی آن را تدریس نمی کند.

دارندگان آن علم مدرکش را ندارند.

اما اکنون مانند هوا در فضای تنفس تمام جامعه ما جریان دارد.

این علم، علوم حضوری ما هستند.

و اگر بخواهیم با زبان فیلم اینسپشن سخن بگوییم، علومی که در لایه سوم ذهن ما منزل گرفته اند.

 و به زبان صدرایی، در حقیقت با جان ما اتحاد پیدا کرده اند.

علوم و اعتقاداتی مانند «خطی بودن سیر تاریخ» و این که گذشتگان اقوام بدوی و بی فرهنگ بوده اند و بشر تنها به تدریج در قرون اخیر به تمدن رسیده است.

این اعتقاد اکنون در همه نوشته ها، کتاب ها، رسانه ها و به طور کلی در هوای جامعه ما جریان دارد.

تا جایی که گاه حتی بزرگان نیز در پذیرفتن آن چندان تردیدی از خود نشان نمی دهند.

( به عنوان مثال حتی علامه بزرگوار طباطبایی رضوا الله تعالی علیه نیز در کتاب شریف المیزان خطی بودن سیر تاریخ را می پذیرند.)

البته سیر خطی تاریخ بعدها  به شکل کتاب و مقاله و تحقیقات علمی خود را موجه جلوه داد.

غافل از این که اول این اعتقاد مورد قبول مردمان واقع شد.

و بعداً برای آن تحقیقات علمی انجام شد.

و از قضا این تحقیقات علمی نیز در ادامه هم توسط خود مغرب زمین مورد خدشه واقع شد.

اما مردمان برای پذیرفتن یک گزاره تنها به مبرهن بودن آن نظر نمی کنند تا با رد شدن آن گزاره، از آن دست بکشد.

بلکه مردم گزاره هایی را می پذیرند که با عالم آنها تناسب دارد.

و سیر خطی تاریخ با عالم غربی و غربزده، کاملاً متناسب است.

چرا که تنها وقتی که سیر تاریخ را خطی بیانگاریم است، اقبال تمدن مدرنیته به دنیا و ابزارسازی و بسط تکنولوژی معنا پیدا می کند و موجه می شود.

3- چنان که گفته شد، علوم انسانی گاه به شکل رسمی و حصولی تدریس و اثبات می شود.

ابن کار در دانشگاه ها انجام می شود.

وشاید بتوان این علوم را متحول کرد.

اما آن چه که در فضای جامعه مانند هوا جریان دارد، را به راحتی نمی توان متحول کرد.

چون این علوم در کتاب و دفتری آموزش داده نمی شوند تا بتوان با تغییر آن کتب، مشکل را حل کرد.

چون این علوم اصلاً کتاب و دفتری ندارند و کتاب و دفتری نیستند.

4- سیر تاریخ در نگاه کانت و هگل و داروین خطی انگاشته می شد.

کانت وقتی مقاله "منورالفکری چیست" را تحریر می کرد، همین سیر را برای بشر را در نظر داشت.

اما سیر خطی تاریخ با اثبات کانت و  هگل در نزد مردمان موجه تلقی نشده بود.

عالم غربی برای قوام خود نیاز به گزاره هایی داشت که بتواند برتری خود را بر گذشته نشان دهد.

و اگر نگاه سوبژکتیو نبود، بشر هیچ وقت نمی توانست تاریخ و گذشته را مانند یک ابژه(مفعول) پیش روی خود نهد، و در باره آن حکمی صادر کند(توضیح این بند اخیر را به مجالی دیگر باید وانهاد)

سیر خطی تاریخ با حقانیت مدرنیته و تکنولوژِی و نگاه سوبژکتیو همبستگی دارد.

و این همبستگی در کتاب ها اثبات نمی شود و کمتر هم محل بحث واقع می شود.

این همبستگی اکنون در جان اکثر قریب به اتفاق مردم عالم به صورت حضوری تصدیق و مورد قبول واقع شده است.

اگر تحول در علوم حصولی کاری بس دشوار است، تحول در درک حضوری افراد و مردمان، به مراتب دشوارتر خواهد بود.

برای این کار باید عالم افراد به کلی تغییر کند.

و مگر چنین کاری راحت است و از دست هر کسی بر می آید؟

برای تغییر عالم افراد فقط تغییر یک گزاره کفایت نمی کند، بلکه باید تمام گزاره ها همراه با پیوستگی با یکدیگر دارند، مورد خدشه و تزلزل و تغییر واقع شوند.

5- هر عصری بدیهیاتی دارد.

و آن چه برای ما و امروز بدیهی است، برای گذشتگان نه تنها بدیهی نبود، بلکه در برخی موارد اصلاً قابل تصور و درک نبود.

سیر خطی در تاریخ، یک درک حضوری از عالم است که ابتدا در مغرب زمین و در میان مردمان غرب جغرافیایی در اذهان جا گرفت.

و کم کم به یک باور بدیهی در تمام عالم مبدل شد.

و اکنون در زمانه ما بی نیاز از اثبات تلقی می شود.

و چه بسا تردید در آن موجب تعجب و بهت مردمان شود.

و تشکیک در بدیهیات عصر قدم اول تزلزل در ادامه آن عصر است.

تذکر:

1- قبلاً یک پست در مورد تحول در علوم انسانی نگاشته بودم.

و چنان که بعداً نیز ان شاء الله خواهم نوشت.

ممکن است خواننده چنین بیانگارد، که میان مطالب این پست و مفاد پست قبل تناقض وجود دارد.

ذکر این توضیح بد نیست که در پست قبلی در اصل وجود موضوعی به نام علوم انسانی تردید و تشکیک شده بود.

و این تشکیک از لوازم ورود به بحث در تحول در علوم انسانی است.

چرا که تا موضوع  و غایت یک علم ثابت نشود نمی توان در مورد آن علم سخن گفت.

اما در این پست اصل تحول در علوم انسانی را درست فرض کرده ام.

و گفته ام که اگر سخن رایج در میان قوم مبنی بر لزوم تحول در علوم انسانی را را بپذیریم باید سایر ابعاد موضوع نیز تأمل کنیم.

در حقیقت بحث در پست قبلی، مبنایی بود و در این پست بنایی.

والعاقل یکیفیه الاشاره

و این جا که که سخن من از اشاره نیز فراتر رفته، عقلا دیگر چه عذری می توانند داشته باشند؟!

 

2- ممکن است در میان مطالبی که در باب علوم انسانی می نویسم، نظم صناعی و لازم برای ارائه یک بحث را کمتر ببینیم.

این مطلب را منکر نمی شود. و دلیلش نیز این است که اگر بخواهم صبر کنم تا بتوانم مطلب را به شکل شسته و رفته و منظم روی وبلاگ بگذارم، ممکن است که مجبور شوم تا چند سال آینده هم چیزی در این باره ننویسم!

ومعلوم نیست که ضرر این تأخیر بیشتر از سودش نباشد!!

هم از این رو مطالب بیشتر از این که نظم مفهومی داشته باشد، صبغه ارتجالی دارد.

پس با نظرات خود، مطلب را پخته کنید.

ولی مواظب باشید، نسوزانیدش!!


تاریخ آخرین ویرایش: چهارشنبه، 9 مرداد 92، مصادف با 22 رمضان المبارک 1434)

 

تحول در علوم انسانی- قسمت اول: تا مغز استخوان غربزده!!

تحول در علوم انسانی-قسمت آخر

  • ۹۱/۰۶/۱۷
  • صادق دهقانی

تحول در علوم انسانی

نظرات  (۳)

سلام
من با اطلاعاتی که در طول زندگی به خوردم دادند تقریبا برایم روشن بود که غرب سیر خطی تاریخ را قبول دارد و انسان های اولیه بی شعور و بدوی هستند . اما چیزی که مرا به مفید بودن این قضیه مشکوک کرد این بود که خود این جهانخواران نمی پسندند که تاریخ قدیم تاریخی بدوی باشد . سیر فیلم های تاریخی 10 سال اخیر را ببینید . انسان های دو هزار و پانصد سال پیش را به اندازه یک جنتلمن قرن بیست و یکم باشعور و با ادب نشان میدهند و تنها در ابزار بدوی تر از الان هستند . خب بدوی تر بودن ابزار را که ما هم قبول داریم . ولی اعتقاد داریم انسان های چند هزار سال پیش درک و شعورشان با الان فرقی نمیکرد . ابتدای خلقت انسان ، پیامبر بود و تا به کنون انسان هایی با عقل کامل وارد عرصه وجود شدند . مسئله این است که غرب در تولیدات سینمایی اش این را قبول کرده د ر حالی که طبق گفته شما سیر خطی بودن تاریخ به نفع غرب است باید به ضررش باشد.

نکته دوم اینکه از یک برادری شنیدم که این که بعضی تمدن های پیشین از تمدن های بعدشان پیشرفته تر بودند در غرب رد نمی شود در حالی که طبق سیر خطی تاریخ این امر مردود است . این سخن چگونه قابل توجیه است ؟


اگر می شود به این دو سوال جواب دهید !
شما گزاره "خطی نبودن سیر تاریخ " را خیلی به کار می برید اما تا آنجا که من نوشته هایتان را خوانده ام این گزاره را به درستی معنا نکرده اید. منظور دقیقتان چیست؟
در تایید فرمایش جناب تسخیری می توانیم از فیلم آواتار اسم بیاوریم که در آن نشان داده می شود آواتار ها, که انسان های اولیه را به ذهن متبادر می کنند به اندازه بشر مدرن آمریکایی فهم و شعور و احساس دارند و می توانند خوب و بد را از هم تفکیک کنند.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی