ما همه سکولاریم!
فلسفه در اصل "فیلو" به معنای "دوستدار" و "سوفیا" به معنای "دانش است در نتیجه فیلسوف کسی است که دوست دارد بداند. شاید این تعبیر خیلی زیبا باشد. اما دو نکته در آن جالب توجه است.
اولاً فیلسوف دوست دارد "بداند" و نه اینکه "بیابد". وجود را نمیتوان دانست و فهمید. وجود، منزه از فهم و اثبات و انکار است. لذا فیلسوف جز مفهوم اشیاء هیچ ندارد. هر چقدر مفهوم آب شما را تر کرد فیلسوف نیز از مفهوم وجود، طرفی خواهد بست. مفهوم وجود فقط شأن حکایت از وجود دارد. مفهوم آب تنها از آب حکایت میکند. مفهوم آب به حمل اولی و مفهوماً آب است وگرنه به حمل شایع و مصداقاً آب نیست، بلکه صورتی است نزد ذهن.
این همان چیزی است که منجر شده که 2500 سال گذشته بشر مفهوم را مصداق بپندارد. حصول را به جای حضور بنشاند و دانستن را یافت بپندارد. این سقوط از ساحت حضور و اکتفاء به عالم حصول است که سنگ بنای عمارت خودبنیادی کانت شدهاست.
ثانیاً فیلسوف میخواهد بداند، چرا که دانستن را غایت راه میپندارد. فلاسفه یونان، المپیک را استهزاء میکردند و میگفتند مردان المپیکی عمل میکنند و عمل بیارزش است، ما باید "بدانیم".
زمانه ما، زمانه غلبه علم حصولی است. در حقیقت بشر امروز فقط علم حصولی را علم میداند و علم حضوری را فاقد حجت و در حکم خرافه میداند. من فقد حساً فقد علماً، بیانیه ارسطو در اختتام وجودبینی و ساحت حضور است. بشر نمیتواند بدون علم حصولی زندگی کند اما علم حصولی تمامیتخواه است و میخواهد همه انحاء علم را در خود منحل کند و خود را به معنای لفظی مساوی با علم جا بزند. اینجاست که باید دست به کار شد. باید علم حصولی را سر جایش نشاند. این سر جا نشاندن به معنی نفی نیست چرا که هر که آن را نفی کند، "من حیث لا یشعر" آن را اثبات کردهاست. این سر جا نشاندن باید به تحدید مرز حصول را مؤدی شود. جبراییل هم اگر بخواهد بالاتر از حد خود بیاید، آتش خواهد گرفت.
زمانه، زمانه "دانستن" برای "دانستن" است و بشر میخواهد "بداند" که "بداند". نه اینکه "بداند" تا بتواند "عمل" کند و از قبل عمل "بیابد".
یونان سنگ بنای سکولاریسم است. راز به سخره گرفتن آنها که اهل قیاماند و به درس و بحث و تدریس خود را دلخوش نکردهاند و با پهلوی و آمریکا و شوروی در افتادهاند همین است، چرا که با نگاه یونانزده سوز و عمل هیچ اهمیتیندارد. تنها باید دانست!
راه نجات از سکولاریسم چشم برنداشتن از امیرالمؤمنین است. روزها در جنگ است. شبها هزار رکعت نماز میخواند. فقرای کوفه شبها به امید نان او مینشینند. با طلحه و زبیر و معاویه و خوارج دست به یقه میشود و یک ذره انحراف را برنمیتابد.
روحالله خمینی همان علی علیهالسلام است بالرقیقه!
ریشه سکولاریسم، نیستانگاری است. نیستانگاری و نادیده انگاشتن "عمل" در برابر "نظر" و "حضور" در برابر "حصول". "عمل" منبعث از "علم حضوری" است و نه حصولی و در زمانه ما این دو با شمشیر حصول سر بریدهشدهاند.
- ۹۰/۰۱/۲۴
شما چکاره ای؟