تحول در علوم انسانی- قسمت سوم: تلقی مکانیکی از عالم!!
1- مک لوهان میگفت:« هنگامی که یک رادیو وارد خانه یک روستایی میشود، شیءی به اشیاء خانه اضافه نمیشود، بلکه کل خانه دگرگون میشود»
وقتی تکنولوژی وارد زندگی ما شد، فقط شیئی به اشیاء خانه ما اضافه نشد. بلکه کم کم زبان و فکر ما هم ماشینی شد!
2- طرفداران تحول در علوم انسانی میگویند که این اتفاق نقطه شروع حرکت برای تحول در سایر زمینههاست.
و استدلالشان هم در ظاهر موجه است:
«وقتی افکار غرب در علوم انسانی را کنار بگذاریم، جامعه ما نیز از عهد غربی دل میکند.»
3- ولی مگر در جریان تکوین شکلگیری این علوم در مغرب زمین، این گونه بوده که اول علوم انسانی تولید شود و سپس علوم فنی و نظام سیاسی و ... ؟!
برای کسی که کمی با تاریخ پیدایش مدرنیته آشنا باشد واضح است که کپلر و کپرنیک که اخترشناسی و نجوم جدید را پایه گذاری کردند از نظر زمانی بر اکثر قریب به اتفاق فلاسفه مدرن و بر همه دانشمندان علوم انسانی تقدم زمانی داشته اند.
و نیوتن که کاشف حساب دیفرانسیل و انتگرال و از پایهگذاران فیزیک و ریاضیات جدید بود، نیز زماناً بر کانت -آموزگار مدرنیته- و هگل و علمای علوم انسانی همچون اگوست کنت و فروید و یونگ تقدم داشته.
اگر بنا بود تمدنها این گونه ساخته شوند، باید ابتدا دکارت و کانت مبانی فلسفی قرون وسطی را به چالش میکشیدند و بعد از نقد افکار گذشته، دانشمندان مدرنیست ظهور میکردند.( اتفاقی بر خلاف آنچه در تاریخ رخ داده)
اما در کمال تعجب میبینیم داوینچی که طرح ساخت زیردریایی و هواپیما در سر داشته، نزدیک به دویست سال زودتر از دکارت زندگی میکرده است.
4- کسانی که میپندارند برای تحول در یک جامعه باید ابتدا علوم انسانی را تغییر دهند، صرف نظر از این که سخنشان با شواهد تاریخی قابل رد است، باید بدانند ناخواسته به یک نگاه تکنولوژیک و مکانیکی دچار هستند.
ایشان غالباً میپندارند که جامعه مانند یک ماشین است که باید ابتدا در آن بنزین ریخت، سپس استارت زد، بعد کلاچ را گرفت و دنده گذاشت و گاز داد تا ماشین به راه بیافتد!
اینها نیز میپندارند که ابتدا باید علوم انسانی را متحول میکنند، بعد علوم دقیقه را، بعد تکنولوژی را و ... .
و جالب است که طنین هر دو عبارت یکی است!!
5- جامعه یک ماشین نیست!
که بنزین تحول در علوم انسانی در آن بریزیم و شروع به حرکت کند!
در جامعهای که به خودآگاهی رسیده، همه شئون با یکدیگر هماهنگ است.
و با هم متحول میشود.
حتی در آخرین دوران بالندگی ما نیز این هماهنگی قابل رؤیت بود.
در عصر صفویه، در کنار حکمت متعالیه و میوه دادن دوباره درخت فلسفه اسلامی ، فنون شیخ بهایی و اقتدار سیاسی را هم زمان و توأمان میبینیم.
6 - مک لوهان میگفت:« هنگامی که یک رادیو وارد خانه یک روستایی میشود، شیءی به اشیاء خانه اضافه نمیشود، بلکه کل خانه دگرگون میشود»
اکنون نیز باید بدانیم وقتی تکنولوژی وارد زندگی ما شد، فقط شیئی به اشیاء خانه ما اضافه نشد. بلکه کم کم زبان و فکر ما هم ماشینی شد!
و کسانی که برای تحول در علوم انسانی نسبت به سایر تحولها تقدم قائل اند، دچار تلقی مکانیکی از عالم اند.
7- غرب یک نقطه بر روی نقشه جغرافیا نیست.
غرب یک عینک است.
که بر چشمان ما زده شده.
و اکنون عالم همه ما غربی است.
و تصورمان از آینده انقلاب اسلامی نیز غربی است.
تذکر یک:
اگر کسی علاقه و فرصت مطالعه پیرامون موضوع «علوم انسانی» را داشته باشد، حقیر این دو کتاب را پیشنهاد میکنم:
فلسفه در دام ایدئولوژی(ویراست جدید این کتاب با نام فلسفه در دادگاه ایدئولوژی منتشر شده)
علوم انسانی و برنامه ریزی توسعه.
هر دو کتاب نیز نوشته دکتر رضا داوری اردکانی است.
تذکر دو:
برخی دوستان از یکی از تعابیر حقیر در پست قسمت اول «تحول در علوم انسانی»، تکدر خاطر پیدا کرده بودند.
به اعتقاد حقیر، ایده «تحول در علوم انسانی» من حیث المجموع، یک رأی غیرعالمانه و اساساً مطابق با تفسیرهای مدرن از عالم است، اما شاید بهتر بود که این معنا را با تعابیر تلخ بیان نمیکردم.
خصوصاً که اکنون در فضای کشور، موضوع تحول علوم انسانی بیشتر با نام رهبری شناخته میشود و بکاربردن این تعبیر ناخواسته موجب وهن شخصیت ایشان خواهد شد.
هم از این رو متن پست اول را نیز اصلاح کردم.