تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

نقد و بررسی نظریه ولایت فقیه

چهارشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۲۳ ب.ظ

انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در ایران

قسمت پنجم: نقد و بررسی نظریه ولایت فقیه

1-  چنان که در قسمت‌‌های پیشین اشاره شد موضوع مورد بحث، «نسبت انقلاب اسلامی ایران و مدرنیته» بود.

و اشاره شد که اکنون جهان عموماً، و جمهوری اسلامی خصوصاً، در بحران است.

و به وجود آمدن بحران در میان یک قوم و یا تمدن، ربط وثیقی با تفکر آنان دارد.

 و متقابلاً توانایی آنان برای عبور از بحران‌‌ها، به امکاناتی که در تفکرشان وجود دارد، بستگی دارد.

 این پژوهش در تلاش بوده تا در پی کشف علل بحران‌های مختلفی که بر جمهوری اسلامی عارض شده برآید.

پس ضروری بود به بازخوانی نظریه «ولایت فقیه»، به عنوان تفکر راهبر ساختار سیاسی کنونی، پرداخته شود.

2- قریب پنجاه سال از طرح نظریه ولایت مطلقه فقیه می‌گذرد.

اما علی رغم گذشت این مدت نسبتاً طولانی، نقد این نظریه چندان قرین توفیق نبوده.

در این سال ها، همواره دو امر مانع از شکل گیری نقادی این نظریه به صورت علمی و صحیح بوده است.

مانع اول، وجود و غلبه انگیزه‌های ایدئولوژیک در نقدهاست.

اگر ایدئولوژی را به معنای مجموعه‌ای از تصورات و تصدیقات بدانیم که غایت آن کسب قدرت است، نقد ایدئولویک هم به قصد کسب قدرت انجام می‌شود.

در سال‌های گذشته همواره وجود انگیزه‌های ایدئولوژیک، موجب شده تا منتقدان هیچ‌گاه نتوانند به درک درستی از این نظریه نائل شوند.

و چون نقادی متفرع بر فهم است، شکست در فهم متن قطعاً به شکست در نقد نیز منجر می‌شود.

در حقیقت غالب نقدهایی که تاکنون در قبال این نظریه مطرح شده‌اند، اولاً با انگیزه کسب قدرت برای جناح متبوع همراه بوده است.

و ثانیاً منتقدان همواره با مبانی مدرنیته و مولفه های تفکر مدرن مانند آزادی، دموکراسی و ... به خوانش و نقادی این نظریه پرداخته‌اند.

به همین دلیل نمایندگان جریان‌های تجدد خواه که اصالت را به عقل تجدد می‌دهند مانند سروش، کدیور، ... ، از همان ابتدا در فهم این نظریه درمی‌مانند.

و به دلیل اصالت دادن به عقل تجدد، گاه مغالطات بسیار عظیم و در عین حال بازی‌های زبانی حیرت برانگیزی در لسان این منتقدان رخ می‌دهد.

فی المثل در عالم تجدد، «مطلقه» بودن یک حکومت معنای خاص خود را دارد.

حال آن که همین تعبیر –یعنی حکومت «مطلقه»- در سنت فقهی شیعه معنایی به کلی متفاوت از معنای متجدد آن دارد.

البته منظور این نیست که نمی‌توان در نقد یک نظریه، از سنتی غیر از سنت فکری نظریه‌پرداز کمک گرفت.

اما دست کم باید تلاش کرد که در هنگام خوانش متن، آن را با در نظر گرفتن سنت مادر فهم کرد.

مخلص کلام این که نقد هر نظریه، در وهله اول بایستی درون پارادایمی باشد.

و از بیرون، نمی توان یک متن را فهم و نقد کرد.

مانع دوم عدم توفیق در نقد نظریه ولایت فقیه، غلبه نگاه‌های سایکولوژیک به مقوله تفکر در میان ما است.

ما معمولا تفکر افراد ناشی از روحیات، عادات ناخودآگاه و شخصیت آنها می‌انگاریم.

در حقیقت در تحلیل‌های سایکولوژیک، تفکر، امری اراده محور و سوبژه محور فرض می‌شود.

و چنین پنداشته می‌شود که همان گونه که انسان اعمال خود را به کمک اراده خویش انجام می‌دهد، می‌تواند تفکر خود را نیز با اراده خود سامان بخشد و بنا کند.

و در نتیجه، این تصور به تدریج غلبه پیدا کرده که صلاحیت‌های عملی افراد، صلاحیت فکری آنان را نیز ضمانت می‌کند.

و متقابلاً ضعف‌های شخصیتی افراد، نشانه‌ بطلان تفکرشان انگاشته می‌شود.

در حالی که تفکر، امری اراده محور نیست.

یعنی بشر نمی‌تواند هرگونه که می‌خواهد فکر کند.

و متفکر، محتوای تفکر خویش را تولید نمی‌کند.

تفکر از سنخ یافت است و نه بافت.

و متفکر نمی‌تواند تعیین کند که چه چیز را بیابد.

به همین دلیل چه بسا یک انسان موحد، یک اندیشه الحادی را کشف کند.

و یک ملحد یک نظریه توحیدی را بیابد.

به همین‌دلیل هم چنان که نگاه‌های ایدئولوژیک، از فهم و نقد نظریه ولایت فقیه عاجزند، متقابلاً دفاع مدافعان این نظریه نیز فاقد وجاهت علمی می‌باشد.

چرا که در بخش عظیمی از این دفاع‌ها، تلاش می‌شود تا با استناد به تحلیل‌های سایکولوژیک از حیثیت علمی نظریه ولایت فقیه دفاع شود.

به عبارت دیگر مدافعان این نظریه، همواره کوشیده‌‌اند تا با تمسک به صلاحیت‌های فردی و مقامات عرفانی مرحوم آیت ا.. خمینی از این نظریه دفاع کنند.

اما چون تفکر امری اراده محور نبوده و نیست، هیچ گاه صلاحیت‌های فردی، نمی توانند وجه موجهی برای دفاع از یک نظریه را فراهم کنند.

 

3- یکی از موانع نقادی در میان ما عدم توافق نظر بر سر روش نقد است.

و اکنون با غلبه بحران نیست انگاری و تردید در امکان وصول به حقیقت برای بشر مدرن، این مشکل بیشتر شده است.

و اکنون دامنه این نیست‌انگاری کم و بیش دامن همه آحاد بشر و حتی مخالفین تجدد و غرب را نیز گرفته‌است.

تا جایی که حتی اسلام گرایان که خود را مخالف تجدد می‌پندارند، نیز از یک نیهیلسم معرفت‌شناسانه عمیق رنج می‌برند.

و طبیعی است که به محض طرح هر نقدی بر افکار آنان، بلافاصله پاسخ می‌دهند که چون فاهمه بشری محدود است، به هیچ وجه نمی‌توان با دلایل عقلی ارزش و اعتبار یک نظریه را مخدوش کرد!

این سخن گرچه در ظاهر، صورتی فلسفی دارد اما در واقع یک سخن کاملاً سیاسی و ایدئولوژیک است.

به این معنا که اسلام‌گرایان هرگاه قصد تبیین افکار خود- و دفاع از نظریه ولایت فقیه- را دارند از دلایل عقلی کمک می‌گیرند.

و حجیت اجمالی و فی الجمله عقل را می‌پذیرند.

اما در مقابل، به محض این که منتقدین با استفاده از روش‌های عقلی به نقد این نظریه می‌پردازند، بلافاصله در حجیت عقل تشکیک می‌کنند!

 و مدعی می‌شوند به دلیل محدودیت فاهمه بشر و عقل بشری، نمی‌توان این نظریه را نقد کرد.

غافل از این که تردید در حجیت عقل و یا محدودیت‌های فاهمه بشری، شمشیری دو لبه است.

و این شمشیر بیش از آنکه بتواند موجب جلوگیری از نقد نظریه ولایت فقیه شود، خود به شکلی شدید‌تر و جدی‌تر حقانیت و وجاهت این نظریه را هدف قرار می‌‌دهد.

چرا که خواه ناخواه، این نظریه نیز مانند هر نظریه دیگر، امری بشری است.

و محدودیت‌های فاهمه بشری نیز در تکوین و تأسیس این نظریه نقش داشته.

و به همین دلیل، نه تنها باب نقادی آن بسته نخواهد بود بلکه از قضا موضوع به عکس خواهد شد!

به این معنا که اگر اسلام گرایان اصرار داشته باشند که فاهمه بشر محدود است – که حقیقتاً هم محدود است-  پس هیچ نظریه‌ای را نمی‌توان واجد اعتبار تام و تمام و مطلق دانست.

و همین موضوع اقتضا می‌کند که هر بار از نو به تخریب ساختارشکنانه باورهای پیشین و ساختن بنایی جدید پرداخت.

اما مسأله این است که اسلام‌گرایان در چنین اوقاتی به جای این که از نظرات خود دست کشیده و تواضع پیشه کنند، مایلند که همان ادعای پیشین را با روش‌های جدید اثبات کنند.

و به همین دلیل همواره در جست و جوی پاسخ‌های نو و بدیعی برای دفاع از حقانیت نظریه ولایت فقیه هستند.

این پاسخ‌ها البته تعابیر و صورت‌های متنوعی دارد.

اما در باطن، همگی جوهره‌ای واحد دارند.

جوهره همه این پاسخ‌ها، این است که نظریه ولایت فقیه، صرفاً یک نظریه بشری نیست.

 و به همین دلیل از محدودیت‌های فاهمه بشری متأثر نیست.

البته تعابیر در بیان این مطلب، متفاوت است.

اما جوهره سخنان یکی است.

فی‌المثل گاهی ادعا می‌شود که مبتنی بر «قاعده لطف»، امام غائب شیعیان، همواره فقها و علما را راهنمایی می‌کند.

و به همین دلیل امکان ندارد که علما اشتباه کنند.

و نقد و بررسی نظریه ولایت فقیه وجهی نخواهد داشت.

غافل از این که قاعده لطف خود حاصل فاهمه بشری است!

و این قاعده خود توسط همین عقل محدود و بشری فهم و اثبات شده‌است!

و به همین دلیل خود قاعده لطف نمی‌تواند مطلق و مبرا از نقد انگاشته شود!!

گاه نیز تلاش می‌شود که با استفاده از حکمت متعالیه به دفاع از این نظریه پرداخته شود.

به این معنا که ادعا می‌شود که نظریه ولایت فقیه، حاصل یک اشراق بر وجود نظریه پردازش بوده است.

و در کشف اشراقی، مطلب نه به صورت مفهومی که به صورت وجودی بر فرد منکشف می‌شود.

یعنی وجود موضوع بر فرد ظاهر می‌شود.

و نه مفهوم ذهنی و محدود آن.

 لذا اشراق، محدودیت‌های نگاه‌های مفهومی غالب را ندارد.

بلکه موضوع به شکل تام و تمام- و البته در عین اجمال و تفصیل- بر فرد منکشف می‌شود.

اما غافل از این که این پاسخ نیز، دردی را دوا نمی‌کند.

چرا که این سخن یک گزاره جدلی الطرفین است.

به این معنا که منتقد- و یا منتقدین- نیز متقابلاً می‌توانند ادعا کنند که نقدهای آنان نیز حاصل تلاش‌های ذهنی و مفهومی نیست.

بلکه این نقدها نیز به صورت اشراقی بر وجود منتقدین منکشف شده!

و به همین دلیل از محدودیت‌های فاهمه بشری متأثر نشده است!!

و این سؤال را پرسید که آیا همین نظریه- که اشراق محدودیت‌های نگاه مفهومی را ندارد- آیا خود حاصل یک اشراق است؟!

که در این صورت، یک دور واضح بوجود می‌آید!

و یا اینکه اسلام گرایان این مطلب را به کمک بحث‌های ذهنی و مفهومی درک کرده‌اند؟!

که در این صورت، همین یافت هم از محدودیت‌های فاهمه بشری تأثیر پذیرفته است!

و نمی‌توان آن را مطلق انگاشت!

بگذریم از این که اساساً حتی مبتنی بر حکمت متعالیه هم نمی‌توان چنین سخنانی را پذیرفت.

زیرا مبتنی بر حکمت متعالیه اولاً وجود امری اصیل و حقیقی انگاشته می‌شود.

ثانیاً وجود امری بسیط و غیرمرکب فرض می‌شود.

ثالثاً وجود در عین بساطت، به شکل تشکیکی موجود است. (بنا به تقریر رایج‌ از حکمت متعالیه)

و رابعاً تشکیک بر دو نوع است.

تشکیک طولی.

و تشکیک عرضی.

در تشکیک طولی، نسبت دانی به عالی نسبت اجمال و تفصیل است.

مانند پرتو های نزدیک به منبع نور و پرتوهای دورتر.

و برای تصور تشکیک عرضی نیز می‌توان به انوار رنگین کمان که با یکدیگر مثال زد.

در هر صورت اگرچه وجود بسیط است، اما این بساطت وجود مانع از آن نیست که به نحو تشکیک اعم از طولی و عرضی خود را آشکار کند.

و چون تشکیک خود به نحو طولی و عرضی متصور است، حتی در فرآیند اشراق نیز هیچ ضمانتی ندارد که وجود خود را در وجه جامع و تام و تمام بر یک متفکر ظاهر کند.

بلکه اساساً چون وجود جلوه‌های مختلف دارد، هر بار از خود جلوه‌ای به نمایش می‌گذارد.

و به همین دلیل همه نظریه‌ها به سهم خود حظی از حقیقت دارند.

و در عین حال هیچ کدام، سخن تام و تمام نیستند.

واقعیت این است که نمی‌توان با استناد به این استدلال‌ها نقد نظریه ولایت فقیه را مهمل نهاد.

و علت اینکه اکنون تلاش می‌شود با توجیهات و تعابیر مختلف، نقد نظریه ولایت فقیه امری غیرممکن معرفی شود، به دلیل باورهای فکری و یا فلسفی نیست.

بلکه اسلام گرایان به دلیل وابستگی شدید به تفکر ایدئولوژیک، هیچ‌گاه پرسش از مبانی خود را میسر نمی‌دانند.

و چگونه چنین کاری را جایز بدانند؟!

چرا که پرسش از مبانی، موجب تشویش اذهان می‌شود.

و در حالی که ایدئولوژی مخدر اذهان است.

و به همین دلیل اصحاب ایدئولوژی، همواره پرسش‌های جدی سرکوب می‌کنند.

و این سرکوب اولاً ‌در وجود خود آنان رخ می دهد.

زیرا پرسش امری اراده محور نبوده و عارض وجود بشر می‌شود.

به همین دلیل اسلام‌گرایان نیز مانند سایر انسان‌ها، همواره با پرسش‌هایی جدی مواجه می‌شوند.

اما همواره تلاش می‌کنند که این پرسش‌ها را در وجود خود نیست بیانگارند.

و سایر افرادی که این پرسش‌های جدی را مطرح می‌کنند را نیز سرکوب کنند.

اما باید توجه داشت که این سرکوب کردن‌ها، برخلاف تصور رایج، لزوماً به شکل فیزیکی رخ نمی‌دهد.

بلکه در بسیاری از موارد خود را در لباس بحث و استدلال و با ظاهری حق به جانب و متفکرانه نشان می‌دهد.

 

4- کتاب ولایت فقیه را می توان به سه بخش عمده تقسیم کرد.

در قسمت اول، مؤلف تلاش می‌کند که با کمک براهین عقلی، لزوم تشکیل حکومت اسلامی را اثبات کند.

و مبتنی بر مبانی مؤلف، عقل – ولو به نحو اجمالی - حجیت دارد.

به همین دلیل، متقابلاً در این خوانش نقادانه نیز به مبنای مؤلف- مبنی بر حجیت اجمالی عقل- احترام نهاده می‌شود.

و تلاش خواهد شد که با دلایل عقلی، نقایص و اشکالات احتمالی نظریه نشان داده شود.

در قسمت دوم کتاب، شواهد روایی که موضوع تشکیل حکومت، مورد بحث قرار گرفته است.

که در این بخش نیز، مبتنی بر دستگاه علم اصول- که مورد پذیرش مؤلف نیز  هست- تلاش می‌شود دقت برداشت‌های مؤلف از روایات، مورد بررسی و مداقه قرار گیرد.

بیان این نکته ضروری است که در این نقادی، به هیچ وجه به آنچه در مسیر وقوع انقلاب اسلامی، شرایط رخداد آن و حوادث بعد از آن و در طی این سی و پنج سال، محل بحث نیست.

به عبارت ساده‌تر، محل نزاع در این نقد، عملکرد رهبران انقلاب اسلامی در گذشته و یا حال نبوده و نیست.

بلکه به شدت تلاش شده که کانون توجه به مبانی نظری انقلاب اسلامی معطوف باشد.

زیرا ساحت عمل، بستر امکانات و محدودیت‌هاست.

و از شکست‌های عملی و یا خطاهایی که ممکن است در بستر عمل رخ دهد، لزوماً بطلان یک نظریه نتیجه نمی‌شود.

5- هر چند برای درک درست نظریه ولایت فقیه، خوانش متن این نظریه به شکل دقیق و به همراه سایر نظرات مؤلف آن ضروری است.

اما در این موقف، و برای آماده شدن اذهان، تنها می‌توان به ذکر چند فقره از مطالب این نظریه از زبان نظریه پرداز آن اکتفا کرد.

و مطالعه دقیق و تفصیلی‌تر را به عهده خوانندگان واگذار کرد.

* موضوع ولایت فقیه فرصتی است که راجع به بعضی امور و مسائل مربوط به آن صحبت شود. ولایت فقیه از موضوعاتی ست که تصور آن موجب تصدیق می‌شود. و چندان به برهان احتیاج ندارد ... این که امروز به ولایت فقیه توجه چندانی نمی‌شود و احتیاج به استدلال پیدا کرده، علتش اوضاع اجتماعی مسلمانان  عموماً، و حوزه‌های علمیه خصوصاً می‌ باشد.(روح ا.. موسوی خمینی، ولایت فقیه، ص 9)

* ... اسلام دین افراد مجاهدی است که به  دنبال حق و عدالتند. دین کسانی است که آزادی و استقلال می‌خواهند. مکتب مبارزان و مردم ضد استعمار است. اما این‌‌ها اسلام را طور دیگری  معرفی  کرده‌اند و می کنند. تصور نادرستی از اسلام در اذهان عامه به وجود آورده و شکل ناقصی که در حوزه های علمیه عرضه می‌شود برای این منظور است که خاصیت انقلابی و  حیاتی اسلامی را از آن بگیرند و نگذارند مسلمانان در کوشش و جنبش و نهضت باشند؛ آزادیخواه باشند؛ دنبال اجرای احکام اسلام باشند؛ حکومتی  به وجود  بیاورند که سعادتشان را  تأمین کند؛ چنان زندگی داشته  باشد که در شأن انسان باشد.( همان، ص 10)

* ما معتقد به «ولایت فقیه» هستیم؛ و معتقدیم پیامبر (ص) باید خلیفه تعیین کند و تعیین هم کرده است. آیا تعیین  خلیفه برای بیان احکام است؟! بیان احکام خلیفه نمی خواهد. خود آن حضرت بیان احکام می‌کرد. همه احکام را در کتابی می نوشتندو دست مردم می دادند تا عمل کنند. این که عقلاً  لازم است خلیفه تعیین کند،  برای حکومت است. ما خلیفه می‌خواهیم تا اجرای قوانین کند. قانون مجری لازم دارد. در همه کشورهای دنیا اینطور است که جعل قانون به تنهایی فایده ندارد و سعادت بشر را تأمین نمی‌کند.( همان، ص21)

* سنت و رویه پیامبر اکرم دلیل بر لزوم تشکیل حکومت است زیرا:

اولاً خود حکومت تشکیل داد. و تاریخ گواهی می دهد که تشکیل حکومت داده و به اجرای قوانین و برقراری نظامات اسلام پرداخته و به اداره جامعه برخاسته است.

ثانیاً برای پس از  خود به فرمان خدا تعیین حاکم کرده.(همان، ص26)

* بدیهی است ضرورت اجرای  احکام، که تشکیل حکومت رسول  اکرم(ص) را لازم آورده، منحصر و محدود به  زمان آن حضرت نیست. پس از  رحلت رسول اکرم (ص) نیز  ادامه دارد. طبق آیه شریفه، احکام اسلام محدود به زمان و مکانی نیست و تا ابد باقی و لازم الاجراست. تنها برای زمان رسول اکرم(ص) نیامده تا پس از آن  متروک شود و دیگر حدود و قصاص یعنی جزای  اسلام، اجرا نشود؛ یا انوع مالیات‌های مقرر گرفته نشود یا دفاع از سرزمین و امت اسلام تعطیل گردد. این حرف که قوانین اسلام تعطیل پذیر یا منحصر و محدود به زمان و  یا مکانی است، برخلاف ضروریات اعتقادی اسلام است.

ینابراین چون اجرای احکام پس از رسول اکرم(ص) و تا ابد ضرورت دارد، تشکیل حکومت و برقراری دستگاه  اجرا و اداره ضرورت می‌یاید.(همان، صص 26- 27)

* دلایل لزوم تشکیل حکومت:

احکام مالی: مالیات‌هایی که اسلام منظور داشته و طرح بودجه‌ای که ریخته نشان می‌دهد تنها برای سد رمق فقرا و سادات فقیر نیست؛ بلکه برای تشکیل حکومت و تأمین مخارج ضروری یک دولت بزرگ است.(همان، ص 31)

احکام دفاع ملی: از طرف دیگر، احکامی که راجع به حفظ نظام اسلام و دفاع از تمامیت ارضی و استقلال امت اسلام است، بر لزوم تشکیل حکومت دلالت دارند.(همان، ص 32)

احکام احقاق حقوق و احکام جزایی: بسیاری از احکام از قبیل دیات که باید گرفته شود و به صاحبانش داده شود، یا حدود و قصاصی که باید با نظر حاکم اسلامی اجرا شود، بدون برقراری یک تشکیلات حکومتی تحقق نمی‌یابد(همان، ص 34)

 

6- پیش از بیان نقدهای محتوایی محتمل نسبت به نظریه ولایت فقیه، بیان چند نکته نیز ضرورت دارد.

الف- چنان که ملاحظه شد کتاب، با یک عبارت مهم و کلیدی آغاز می‌شود.

اینکه ولایت برای فقیه، یک امر بدیهی است.

اما باید دانست که صرف بدیهی بودن یک مطلب، لزوماً موجب نمی‌شود که آن موضوع توسط همگان فهم و درک شود.

بلکه فقط موجب می‌شود که قبول آن مطلب نیازی به استدلال نداشته باشد.

اما این موضوع به هیچ وجه ضمانت نمی‌کند که مخاطب بتواند تصور درستی از آن موضوع پیداکند!

و لذا نباید انتظار داشت که آن را نیز تصدیق کند!

و راز این که جریان‌ها و گروه های متجدد مآب نمی‌توانند با این نظریه از در توافق درآیند، نیز روشن می‌شود.

چرا که آنان – به دلیل تعلق به تجدد، اساساً نمی توانند تصور درستی از موضوع ولایت فقیه پیدا کنند.

و نمی توان آنان را به صرف مخالفت با نظریه ولایت فقیه متهم و یا محکوم کرد.

هر چند همان گونه که اشاره شد در بسیاری از موارد، وجود انگیزه‌های ایدئولوژیک این سوء فهم را تشدید می‌کرده است.

 

ب- در ابتدای کتاب بیان می‌شود که در زمانه کنونی- یعنی زمان تدوین نظریه ولایت فقیه- فهم عوام و خواص از اسلام دچار انحطاط شده‌است.

و فهم رایج و عرفی و حتی تخصصی در حوزه های علمیه از اسلام ناب و حقیقی فاصله بسیاری  دارد.

البته این سخن در جای خود درست است.

اما متأسفانه علت این امر صرفاً به دلایل ایدئولوژیک و سیاسی تقلیل داده شده است.

و فعالیت‌های استعمارگرایان در تحریف باورهای دینی، منشأ این انحطاط تلقی می‌شود.

البته استعمار و غرب جدید همواره تلاش‌ کرده‌اند به انهدام سنت‌های جوامع استعمار زده بپردازند.

 و در این راه از روش‌های مختلف نیز سود جسته و می‌جویند.

اما پرسش جدی این جاست که چرا جوامع استعمار زده، مستعد سنت زدایی شده‌ بودند؟!

آیا علت این نبود که این جوامع ابتدائاً و به دلیل انحطاط تاریخی، خود آماده از دست دادن سنت‌های خویش شده بودند؟!

و نیز جای این پرسش هست که اگر توده‌ها و عوام الناس، در فهم اسلام دچار انحطاط و انحراف شده‌اند، چرا حوزه‌های علمیه به عنوان مهم‌ترین متولی فهم دینی نیز به انحطاط دچار شده؟!

و آیا انحطاط حوزه‌های علمیه را نیز باید ناشی از تلاش غرب جدید دانست؟!

 و علاوه بر این، اگر فهم مردم و علمای یک عصر از دین دچار انحطاط و انحراف شود، آیا امکان ندارد که این اتفاق در سایر برهه‌ها نیز رخ دهد؟!

و آیا می‌توان ادعا کرد که این خطر  امروز دیگر وجود ندارد؟!

و آیا امکان ندارد که همین فهم کنونی و متعارفی که خصوصاً با وقوع انقلاب اسلامی و پس از تأسیس و استقرار جمهوری اسلامی از دین ایجاد شده، خود یک فهم منحط و انحرافی و متأثر از بسط باورهای مدرن در عالم دین باشد؟!

به عبارت صریح‌تر اگر طرح نظریه ولایت فقیه، با نقد فهم رایج از اسلام، امکان یافته و آغاز شده است، رواست که فهمی که در همین نظریه از دین ارائه می‌شود نیز، مورد بررسی قرار گیرد.

و اگر نقد فهم دینی زمانه جایز باشد، نقد فهمی که از دین در نظریه ولایت فقیه عرضه می‌شود نیز روا خواهد بود.

و استناد به تحلیل‌های سایکولوژیک و شخصیت وارسته نویسنده و نظریه پرداز آن، هیچ گاه موجب نمی‌شود که این نظریه را از این نقادی معاف کند.

چنان که پیش از طرح نظریه «ولایت مطلقه فقیه»، بسیاری از علما و حوزویانی که در عهد نویسنده، بحث «ولایت فقیه» را مهمل نهاده بودند و حتی گاه به مخالفت با آن می‌پرداختند، هیچ کدام عامل دست استعمار و یا دربار نبودند. بلکه بنا به تصریح خود مؤلف به دلیل شرایط  تاریخی و اجتماعی از فهم اسلام ناب، فاصله گرفته بودند.

مخلص کلام این که نظریه ولایت فقیه، خود حاصل یک خوانش نقادانه و رادیکال از فهم دینی زمانه خود است.

و این خوانش رادیکال و نقادانه هم اکنون نیز ممکن و بلکه ضروری است.

 

ج- چنان که پیشتر و در دفعات متعدد اشاره شد، انگیزه های ایدئولوژیک در نقد نظریه ولایت فقیه، موجب شده که این نقدها گاه شکلی بسیار حیرت آور به خود بگیرد.

و فی المثل گاه جریان لیبرال دموکرات، غالباً جانب تفریط را گرفته و ادعا کرده‌اند که اسلام، موافق جدایی دین از سیاست است.

حال آن که جنبه های سیاسی اسلام و سیره پیامبر، به قدری است که انکار وجوه سیاسی اسلام و فتوا به جدایی آن از سیاست، بسیار اعجاب‌آور و در حکم انکار بخش مهمی از تاریخ اسلام،‌ و متون مقدس دینی است.

البته اسلام قطعاً حامل وجه سیاسی است.

 اما اسلام را نمی توان به ساحت سیاست تقلیل داد و فروکاست.

و این پندار که اسلام فقط سیاست است، همان قدر نارواست، که توهم شود اسلام وجه سیاسی ندارد.

به نظر می‌رسد حکم به یکی بودن دین و سیاست، زمینه‌ساز نظریه جدایی دین از سیاست شده‌است.

و اکنون وقت آن است که با طرح نظریه‌ای نوین، هر دو شق فوق به شکل همزمان نقد و رد شوند.

چرا که هر دو نظر، حاصل اصالت دادن به سیاست هستند.

اولی- اسلام گرایان- به دلیل اصیل دانستن سیاست، می‌پندارند که برای اثبات حقانیت دین، باید وجوه سیاسی آن را نشان دهند!

و دومی- متجدد مآبان- نیز به دلیل اصیل دانستن سیاست، معتقدند که هیچ عنصر غیرسیاسی

- مانند دین- نباید با آن درآمیزد.

و افق نگاه هر دو گروه، سیاست است.

و هر دو در نهایت اسیر سیاست هستند.

چرا که جز ساحت سیاست، ساحت اصیلی برای وجود بشر نمی‌شناسند.

 

7- نقد:

هر نظریه‌ای حاصل یک پرسش است.

به این معنا که نظریه‌پرداز، در خلأ حرکت نمی‌کند.

بلکه آنچه موجب نظریه پردازی می‌شود، یک پرسش است.

این پرسش موجب حرکت و عزیمت و تحقیق برای کشف پاسخ آن پرسش می‌شود.

نظریه ولایت فقیه، نیز مانند هر نظریه دیگر تلاشی برای پاسخ به یک پرسش اساسی است.

و آن پرسش این است که:

« چه چیز موجب می‌شود که دین در جامعه پیاده شود؟!

و به عبارت دیگر ضامن تحقق شریعت ذر  جامعه چیست؟!»

اما در ابتدا لازم است که همین پرسش، مورد بررسی دقیق قرار گیرد.

باید توجه داشت که بشر مادامی که در امری دچار شکست نشود، به پرسش‌های نظری پیرامون آن موضوع نمی‌پردازد.

همان‌گونه که ماهی تا آن دم که در آب است، به دنبال آب نمی‌گردد.

به همین دلیل باید گفت مادامی که حال و هوای یک جامعه دینی باشد و شریعت به نحو اجمالی محقق شده باشد، چنین پرسش‌هایی طرح نمی‌شود.

و اگر می‌بینیم که چنین پرسشی مطرح شده، نشان از آن دارد که پرسشگر در یک جامعه دینی تنفس نمی‌کرده و میل به اجرا و تحقق شریعت، رو به افول بوده.

و به دلیل دور شدن جامعه از ظواهر دینی، به تدریج این سؤال در ذهن انسان‌های دغدغه‌مند شکل بگیرد که چه عاملی موجب کنار نهادن دستورات شریعت شده؟!

و این پرسش، موجب طرح نظریه ولایت فقیه و لزوم تشکیل حکومت اسلامی برای پیاده شدن دین در جامعه شده است.

به این معنا که نظریه پرداز مدعی است صرف دستورات شریعت برای تحقق آنها کافی نبوده.

و لازم است که این دستورات توسط یک مجری- که همان فقیه است- محقق و پیاده شود.

اما به نظر می‌رسد پاسخی که در نظریه ولایت فقیه به این پرسش مهم داده شده، نه تنها مفید نیست.

بلکه اساساً این نحوه پرداختن به پدیدارهای انسانی و اجتماعی، ناشی از غلبه یک نگاه انتزاعی و ذهنی است.

به این معنا که درست است که یک جامعه دینی، حکومت دینی هم نیاز دارد.

و نبود حکومت دینی ممکن است بسیاری از جنبه‌های تحقق کامل دین را مهمل بگذارد.

اما باید توجه داشت که حکومت دینی تنها در میان قومی که عهد دینی بسته باشند، شکل می‌گیرد.

و این امر نیز خود بخود و به شکلی غیراراده محور رخ می‌دهد.

به عبارت ساده‌تر هنگامی که قومی عهد دینی بسته باشند، به تدریج تلاش می‌کنند هر چه بیشتر اراده خویش را در برابر امر قدسی فانی کنند و مردمان برای هر امری از امور دین و یا دنیای خویش دست به دامان پیام آوران عالم قدس شوند.

و خود متقاضی تأسیس یک حکومت دینی باشند.

 در حقیقت برخلاف تصور‌های رایج، نبودن حکومت دینی، موجب تعطیلی شریعت و احکام آن نمی‌شود.

بلکه موضوع دقیقاً‌ به عکس است!

به این معنا که ابتدا به دلیل سست شدن عهد دینی، میل به اجرای شریعت در میان مردمان کم می‌شود.

 و دیگر انگیزه‌ای برای اجرای آن وجود ندارد.

و به مرور مؤمنین نسبت به دستورات شریعت سست شده و آن را مهمل می‌گذارند.

و فضای جامعه به تدریج رنگ و بوی دینی خود را از دست می‌دهد.

و نبودن حکومت علت پیاده نشدن احکام دین نیست.

بلکه کم شدن میل به دینداری، مانع از تحقق شریعت می‌شود.

و استدلال‌هایی که برای اثبات ضرورت حکومت در نظریه ولایت فقیه ارائه شده در مقام ذهن و انتزاع و اثبات کاملاً درست است.

اما در عالم انسانی و زندگی بشری و مقام ثبوت، مسأله کاملاً به عکس است!

به همین دلیل تأکید شد که این نحوه پرسش از ضرورت حکومت، حاصل یک تصور کاملاً انتزاعی و ذهنی است.

وگرنه در جهان خارج بشر به نحوی دیگر عمل و زندگی می‌کند.

و برخلاف تصور رایج، وجود حکومت، شرط کافی تحقق شریعت نیست.

و به صرف حکومت دینی، ضمانتی برای تحقق شریعت وجود نخواهدداشت.

زیرا نقش حکومت برای تحقق شریعت، تنها می‌تواند جنبه فاعلیت فاعل را تأمین کند.

و مادامی که قابلیت قابل فراهم نباشد، فاعلیت فاعل نیز اثری نخواهد داشت.

در حقیقت اگر این پرسش از ضامن تحقق شریعت اگر به نحو تام و تمام در نظریه ولایت فقیه تعقیب شده بود به این به این پرسش مبدل می‌شود که در این صورت چه چیز می‌تواند ضامن امکان اجرای قوانین توسط مجری باشد؟!

و به جای این که ادعا شود قانون خوب کافی نیست، بلکه باید مجری صالح نیز حضور داشته باشد، مطلب به این شکل تقریر می‌شد که «قانون» و «مجری» تنها جنبه «فاعلیت» فاعل را تأمین می‌کند.

 و مادامی که «قابلیت قابل» مهیا نباشد، فاعلیت فاعل به هیچ وجه منشأ اثر نخواهد شد.

و مهم‌تر این که در میان «فاعل» و «قابل»، آن که مهم‌تر است، همانا «قابل» است و نه «فاعل».

به نحوی که اگر «قابل»، استعداد و آمادگی زیادی داشته  باشد، حتی با وجود یک فاعل ضعیف، بستر تحقق فعل محقق می‌شود.

فی المثل، ماده‌ای مانند بنزین به دلیل قابلیت اشتعال پذیری زیاد، به صرف وجود یک عامل اشتعال‌زا حتی ضعیف، آتش می‌گیرد.

اما در مقابل یک قطعه چوب‌ تر، حتی به کمک یک شعله آتش شدید نیز ممکن است آتش نگیرد.

جوامع انسانی نیز پیرو همین قاعده هستند.

به همین دلیل برای اجرای هر قانونی-  اعم از قوانین قدسی و یا عرفی- پیش از وجود قانون صواب و مجری صالح، وجود آمادگی و استعداد در آن جامعه و تاریخ ضروری است.

چنان‌ که اکنون در کشور ما هم قانون وجود دارد و هم دولت مجری قانون، اما حتی ساده‌ترین قوانین هم رعایت نمی‌شوند!

 باید توجه داشت که اجرای قوانین شریعت و تحقق آن در یک جامعه، دشواری‌هایی مضاعف دارد.

 و فی‌المثل انتظار پیاده کردن احکام دین در شهری مانند لاس وگاس و یا لوس آنجلس، بسیار طنزآمیز می‌نماید.

و نمی‌توان انتظار داشت که حدود زنا و شراب را در آن شهرها پیاده کرد!

و هیچ انسان عاقلی چنین تصوری را در سر نمی‌پروراند.

چرا که اجرای احکام اسلام، فرع بر آمادگی مردم مدینه است.

و این آمادگی، در لسان دینی را به «ایمان» تعبیر می‌شود.

به این معنا که در وهله اول جوامع و افراد مسلمان به قوانین دینی ایمان قلبی می‌آوردند.

 و در ادامه با استقرار در عالم ایمان، و آماده‌تر شدن مردم مدینه به تدریج آماده پیاده شدن احکام اسلام می‌شوند.

و باید دانست که عهد دینی مردم و قابلیت قابل را نمی‌توان با اقدام سیاسی و تشکیل حکومت ایجاد کرد.

زیرا حکومت دینی در میان مؤمنان شکل می‌گیرد.

و اگر قرار باشد که ایمان را نیز به مدد حکومت ایجاد کرد، دور رخ خواهد داد!

پس باید راه دیگری برای فراهم کردن آمادگی جوامع یافت.

که آن همانا تحکیم عهد دینی مردم، با تبلیغ است.

و ادیان، معتقد به اصالت تبلیغ و تذکر و تقدم آن بر حکومت، و تقدم زبان بر شمشیر و تقدم فرهنگ و ایمان بر سیاست هستند.

 و نه برعکس.

نگاه انتزاعی به دین و پدیدارهای انسانی، موجب شده که در طراحی نظریه ولایت فقیه، صرفاً به نقش فاعل، توجه شود.

و از نقش قابل به کلی غفلت گردد.

و این موضوع، مهم‌ترین نقیصه نظریه ولایت فقیه است.

و موجب شده که در این نظریه به جای اصل، به فرع توجه شود.

و بی توجهی به این مسأله مهم- یعنی آمادگی مردم برای تحقق احکام شریعت- موجب شده  پاسخی که در نظریه ولایت فقیه داده شده نیز کاملاً‌ انتزاعی و ذهنی باشد و هیچ‌گاه نتواند در جهان خارج محقق شود.

اما باید منشأ این غفلت در نظریه ولایت فقیه را نیز یافت.

و چرا حکومت، شرط کافی پیاده شدن دین فرض شده است؟!

و میان شرط لازم و کافی خلط رخ دهد؟!

پاسخ این است که این خلط حاصل اصالت یافتن سیاست و تقدم دادن به سیاست بر سایر شئون وجود زندگی بشری است.

گویی سیاست راه حلی برای تمام مشکلات جهان بشری است.

و کلیدی است که می‌توان با آن همه قفل‌ها را گشود!

به این معنا که در نظر مؤسس و مدافعان نظریه ولایت فقیه، این ذهنیت غالب بوده که با ابزار سیاست می‌توان به هر هدفی نائل شد.

غافل از این که ابزار سیاست محدود است.

و برد محدودی دارد.

و نباید تصور کرد که حکومت می‌تواند ضامن اجرای احکام شریعت باشد.

چرا که در این صورت می‌توان این پرسش را پیش رو نهاد که چه چیز ضامن تشکیل حکومت دینی است؟!

و آیا حکومت دینی را هم  به وسیله ابزار سیاسی می‌توان ایجاد و حفظ کرد؟!

و یا ضامن تشکیل حکومت دینی و حفظ آن، عهد دینی مردم است؟!

و مسلماً عهد دینی را نمی‌توان با حکومت تأسیس و یا تحکیم کرد.

وگرنه دور رخ خواهد داد.

در ادامه باید توجه بیش از حد به سیاست و حکومت، و ارتباط دلایل آن را مورد بررسی دقیق‌تر قرار داد.

قسمت بعدی این مقاله

نقد نظریه ولایت فقیه- قسمت دوم: تعارض نظریه ولایت فقیه با باورهای تئولوژیک شیعه

قسمت‌های پیشین این مقاله:

انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در ایران- قسمت چهارم: بازخوانی نظریه ولایت فقیه

انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در ایران- قسمت سوم: جمهوری اسلامی رو به فروپاشی است

انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در ایران- قسمت دوم: انحطاط مدرنیته و فروپاشی آمریکا

انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در  ایران- قسمت اول: مقدمه

 

نظرات  (۱۹)

با عرض سلام،

مطلب خوب و اندیشه برانگیزی بود. اما برخی نقدهای اساسی به آن وارد است. مهم ترین نقد وارد به شما و گفته هایتان در این متن، این است که شما از یک طرف عدم توجه به عینیات و قابلیت ها را در نظریه ولایت فقیه نقد اساسی این نظریه می دانید. در حالی که خود شما به کرات ثابت کرده اید که علاقه زیادی به انتزاعی اندیشیدن دارید. نمونه بارز انتزاعی اندیشیدن شما را در مقاله سروش، مهدویت و جمهوری اسلامی دیدیم. آنجا که ثابت کرده اید اساسا جمهوری اسلامی نمی تواند زمینه ظهور امام زمان را فراهم کند. و با استدلال های انتزاعی خود نتیجه گرفته بودید جمهوری اسلامی ادعا کرده قدرتش از امام زمان بالاتر است! مثل این می ماند که کسی بگوید نواب اربعه را قبول ندارم. چراکه وقتی امام زمان خود برای جلوگیری از سو قصد دشمنان مخفی و غایب شده اند، پس چرا نواب اربعه چنین کاری را نکرده اند! آیا این بدان معنا نیست که نواب اربعه به طور ضمنی و نه مصرح ادعا کرده اند که قدرت و شجاعت بیشتری نسبت به خود منجی دارند؟!!  و نقدهای فراوان دیگری که به آن قسمت از مقاله شما وارد است. که فعلا موارد دیگر را بعدا اگر نیاز شد ذکر میکنم.

. یک نمونه دیگر عقل انتزاعی اندیش شما همین انتقاد شما به دکتر داوری که چون به مسائل عینی جامعه توجه میکتد پس از تاریخ عقب تر است! این که فساد در ادارات ما کم بشود، آلودگی هوا برطرف شود، هزینه بهداشت و درمان مردم پایین بیاید، آیا باید چون عقل توسعه یافتگی شکست خورده ما این امور را به حال خود واگذار کنیم و در یک تحلیل انتزاعی، اندیشیدن به این امور را تحقیر کنیم؟خودتان که این قدر امور را ذهنی می بینید دیگر چرا به انتزاعی اندیشیدن امام نقد وارد می کنید؟

دوم اینکه ولایت فقیه نه فقط حق فقیه بلکه به طریق اولی "وظیفه" اوست. آری یک امر میتواند هم حق یک شخص و هم وظیفه او باشد و شما اصرار دارید این وجهه تکلیف گرایی امام را اصلا نبینید.مگر امام نفرمود که اگر من تنها هم بمانم همین راه را ادامه خواهد داد؟ یعنی امام خمینی نمیفهمیدند که به تنهایی نمی تواند جامعه را دینی کند؟ ایشان در درجه اول معتقدم از موضع تکلیف به بحث ولایت فقیه نگاه می کردند. بنا براین شما هرچه قدر هم این نظریه را به چالش بکشانید( که معتقدم در برخی موارد درست به چالش میکشانید) باز هم موضع شما موضع "تکمیل" است و نخواهید توانست حرکت امام را نفی کنید. این تکلیف امام بود که ساکت ننشینند و بیش از این شاهد ظلم بیگانگان به ملل اسلامی نباشند.

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

نقد مجتبی زارعی را به مقاله جناب داوری بخوانید و دعا بفرمایید در این ایام مبارک عاقبتتان همچون جناب داوری ترحم برانگیز  و مایوس و نا امید و خسته نباشد . آقای غرب شناس غیر متوهم /

 

تصور شما از ولایت فقیه مثل عموم تصوراتتان  ابتدایی و   سهل انگارانه و غیر واقعی و ایدئولوژیک بود و لذا نقدتان هم مثل اکثر مواقع آبکی  اما توام با کلمات قلمبه و سلمبه

یک کلماتی را از این ور و آن ور شنیدی هضم نکرده هی به سان فحش خرج این و آن میکنی .

ایدئولوژیک اسلام گرا سیاست گرا ....اسلام گرایان غلبه نگاه ایدئولوژیک دارند و لذا دنبال کسب قدرتند و کلا همه چیز را در سایه سیاست می فهمند و همه شان هم این جورند

و حالا بگردیم این را در رفتار و گفتارشان پیدا کنیم .

و اگر پیدا هم نشد باید پیدا شود چون این نظریه ایدئولوژیک بودن اسلام گراها نظریه ای غیر قابل خدشه است  .

تلاشی باطل مثل تلاش آغاجری و امثالهم که هر چه را در کتابهای امثال لوتر در نقد کلیسا خواندند بیایند در نقد حوزه و روحانیت شیعه ترجمه کنند و زور بزنند تا برای اثبات مدعایشان هی از آخوندها مچ بگیرند و داستان سرایی کنند و ...غافل از آنکه روحانیت شیعه چه ربطی به کلیسا دارد .

شماهم یک چیزی پیدا کردی به اسم ایدئولوژی  هی میخواهی بگی روحانیت شیعه هم همین طوره چون داخل مدرنیته است و این روح غلبه داره و این ها هم به خود آگاهی نرسیدند  و لذا اسیر مدرنیته اند در مدرنیته ام فضای سیاست بر تفکر غلبه داره پس خمینی هم علی رغم اینکه آدم خوبیه همین طوریه پس ....

حالا بگردیم پیدا کنیم کدهایی که این را ثابت میکنه .... خب نشانه اش اینه که از قابلیت قابل در نظریه اش غفلت یا صرف نظر کرده و گمان کرده که صرف وجود حکومت مشکلات را حل میکنه و حکومت علت کافی است و ... و لذااست که این نظریه جواب نمی ده و ...

جواب مفصل بماند طلبت

اما اجمالا

امام خمینی کجا گفته این علت کافی است ؟

نشانه غفلت از قابلیت قابل در کجای حرکت امام دیده شده است ؟

این همه تلاش فکری و فرهنگی امام و پیروانشان را چگونه سانسور کردید ؟

آیا مردم تشکیل حکومت و اجرای احکام اسلام را فریاد نمی کردند ؟آیا برای آن خون ندادند ؟ شاخص شما برای آنکه یک ملت به قابلیت رسیده اند چیست ؟

اگر قابلیت قابل باشد و دنبال اجرای دین باشند خود به خود به سراغش میروند و خودشان تشکیل میدهند . مگر در انقلاب ما غیر از این بود

مگر جز این بود که مردم حرف امام را سر دست گرفتند و برای ولایت فقیه خون دادند

امام گفت ما به شما ویلا ژیلا میدهیم وعده وعید داد؟  آیا مردم میدانستند انقلاب پیروز میشود و سیاست بازانه به سراغ انقلاب آمدند یا در خالص ترین وجه آمدند تا ایثار کنند ؟

عامل اجرا نشدن دین در کشور ما مردم بودند یا حکو.مت

عامل به حکومت رسیدن شاه مردم بودند یا سر نیزه

آیا غفلت مردم در حکومت رسیدن پهلوی موثر بود بله و این دقیق به خاطر دوری از عالم سیاست و نبود سیاست اندیشی در مردم و روحانیت بود .

 

و در همه این سالهای حکومت فاسد قاطبه مردم علی رغم حجم تبلیغات و اغواء و افساد دشمن از حکومت ناراضی بودند و از هر فرصتی برای اعتراض استفاده میکردند و فقط منتظر یک جلودار قابل بودند که در امام آن را یافتند.

 

اصلا چه کسی گفته ولایت فقیه یک نظریه است . نظریه یک اصطلاح خاص در عرف علمی دانشگاهی  است و اصلا در فقه شیعه ما چنین کلمه ای نداریم .

امام در کتاب بیع خود مثل سایر فروعات فقهی بحث ولایت فقیه را مثل بسیار از فقهای دیگر طرح میکند اما با رویکردی عمل گرایانه تر و گرنه شما برو سابقه اش را در جواهر الکلام و امثالهم ببین .

این مثل این می ماند که شما بگویی من مبتنی بر نظریه عقد نکاح با همسرم ازدواج کردم و حالا مبتنی بر این نظریه بچه من حلال زاده است و اگر این نظریه رد شود بچه من حرامزاده میشود .

شما با یک عقل مدرن بی آنکه از سنت فقهی شیعه بویی به مشامت خورده باشد مثل بقیه روشن فکرها افتادی به جان کتاب های دینی

و لذا حرف های بی ربط میزنی .

فقیه حتی اگر استدلال عقلی میکند برای اثبات یک حرام و حلال موجب نمی شود ساحت بحث عرفی شود و لذا هر ام قمری بیاید وارد بحث شود .

من با دلسوزی به شما میگویم شما چون فضای فقهی را نمیشناسید حتی با استدلال عقلی که فقیه میکند نمی توانید درست ارتباط برقرار کنید

امام وقتی عقلی استدلال میکند موید می آورد و گرنه هیچ کس نگفته فرع ولایت فقیه در فقه از  مستقلات یا حتی غیر مستقلات عقلی است . 

 

یک چیز هم در گوشی : فقه خودش یک علم است با اصول تنها ورود در آن مثل آن است که با منطق تنها به نقد فلسفه بیایی. فلسفه خودش یک علم است که در آن از منطق هم استفاده میشود.

 

 

ضمن اینکه امام کی گفت که قابلیت قابل لازم نیست؟

بله ممکن است شما یک قابلیتی را لحاظکنید که امام آن را قبول نداشته باشد .و لذا شما گمان کنی که امام اصلا قابلیت قابل را لحاظ نکرده /

در ثانی آیا قابلیت قابل در فرع فقهی لحاظ میشود آیا .

قابلیت در هر فرع فقهی به صورت مقدمی و اتوماتیک لحاظ میشود .

یعنی گاهی مبتنی بر احراز مقدمات فلان چیز واجب میشود و گاهی هم نه ، خوردن امر به مکلف در مقام ثبوت دائر مدار مقدمات نیست بلکه مقدمات در مقام اثبات باید محقق بشوند مثل نماز و وضو  .

اما کسی بر فقیه خرده نمی گیرد که در بحث نماز قابلیت مکلف را در نظر نگرفتی ...نه، نماز وجب است حالا اگر فلانی قابلیتش را ندارد دچار یک حکم دوم میشود. اما در وجوب نماز تردیدی نمیشود .

امام در بحث ولایت فقیه دارد اصل حکم فقهی را میگوید اصلا در مقام حال مکلف و قابلیت قابل نیست .

جدا از اینکه قابلیت قابل را هم کافی میدانسته برای قیام و تشکیل حکومت و اجرای احکام اسلام و از علاقه مندی و آمادگی مردم برای اجرای دین خدا نه  حتی با اشراق و این حرفها که اندازه فهم مانیست با یک جامعه شناسی دقیق با خبر بوده است. و لذا سال 42 قیام میکند و سرعت حرکت را مبتنی بر آمادگی مردم کم و زیاد میکند .

 

 

دوست من قدرت یک چیزی نیست که فقط در قالب حکومت تعریف شود همین اصرار بی ربط  شما بر این نظریه" کل مسلم اسلام گرای و کل اسلام گرای ایدئولوژیست"و همه چیز عالم را برای درست در آمدن این نظریه و مصداق یابی برای آن هم یک امر ایدئولوژیک به حساب می آید .

در مورد شما هم میتوان دقیقا حرف های خودتان را تحویلتان داد .

شما چنان شیفته  برتری بر اسلام گرا ها هستید که اصلا نمی توانید فارغ از این نظریه به داوری آن بنشینید و اصرار دارید این نظریه جهان شمول است و ...و میترسید حتی فکر کنید که این نظریه درست نباشد چون چنان به آن وابسته ایدکه دیگر احساس اضطراب میکیند و لذا اصلا نقدی را هم تحمل نمی کنید و  نشانه اش هم این که هر کس نقدی به شما میکند  و مثلا از انقلاب اسلامی دفاع میکند شروع به تکرار همین فحش میکیند . اسلام گرا ایدئولوژیست ترسو صحابه ...

آقای دهقانی شما هم ایدئولوژیست تشریف داری حوزه اش فرق میکند

اما ژست بی طرف و متفکر و فهیم به خودت میگیری که یعنی ما نه

وگرنه به هر چند تا آدم بده متنت را بخوانند ببین این حس بهشان دست نمی ده که دهقانی داره به مسخره ترین شکل و با تعصب شدید خودش را به درو دیوار میزنه . تیکه پاره میکنه و آسمان ریسمان می بافه  بگه ولایت فقیه باطله

شما هم نقدهایتان  رگه های  روانشناسانه حاد دارد. اسلام گراها دل به سیاست داده اند و یک حالت روحی دلبستگی به قدرت دارند و میترسند این بافته شان پنبه شود و لذا اجازه هیچ نقدی را نمی دهند و همین باعث میشوند نتوانند آزاد فکر کنند و حرفهایشان بی ارزش است و ....

 

بزرگوار شما احتمالا مثل همیشه قطاعید و هر جا که بحث جلو نمیرود با قطع قطاع کار حل میشود

اما این برایتان جالب نیست که اینقدر سریع قطع هایتان عوض میشود ؟

از آن همه قطع به خمینی در آرمان  و قطع به اباحه خشونت گرایی برای آرمانی کردن فضا

تا قطع به طاهرزاده و بعد قطع به قرآن برهان عرفان و  فلسفه و حکمت متعالیه  و بعد قطع به عرفان و بعد قطع به بطلان انها و قطع به اسلام نشناسی امام خمینی و ...سر انجام این قطع های قطاع ما کجاست ؟

البته همه سیر فکری را طی میکنیم و هی آزمون و خطا هی باز اندیشی و اصلاح در تفکر و مفاد ان ، تا اینجا ایرادی ندارد اما ایراد آنجاست که شما در هر پله ای از سیر تفکرتان که بالا رفتید یا _پایین رفتید_ به تلخی پله دیروز خود و آنها را که در آن خانه بودند تکفیر کردید و تمسخر فرمودید و با اعتماد به نفس از این نکته که تا دیروز خودتان هم به قوت و جدیت و قطعیت در آن پله تشریف داشتید عبور فرمودید .

این هم از نکات جالب دهقانی است دیگر.

 

بچه ها گفتند سوالات این دوست کوچکتان را جواب دادید

برادر همسرم فوت کرده بودند درگیر آن بودیم فرصت نشد برای مطالعه

امیدوارم که بحث های خوبی باشد .

 

به هر جهت باز هم مثل گذشته مصر هستم که این اختلافات منجر به خروج از هم عهدی نمیشود . و کما کان حس رفاقتی جدی با صادق دهقانی دارم

ما اگر میگوییم انقلاب اسلامی این بضاعت فکر  ماست برای عبور از شب ظلمانی غیبت و غفلت از خورشید امام و ولایت فقیه را مهتابی میدانیم که اگر چه شب را روز نمی کند اما مبشر روشنی و صبح است تا کاروان در پرتو آن به سوی افق خورشید حرکت کند و میدانیم که تلاش های فکری شما هم اگر چه به بخشی از آن نقدهایی داشته باشیم همه تلاش هایی مخلصانه برای پایان یافتن همین شب تاریک است که همه مان از آن بیزاریم  .

و همه مان برای آن وعده صادق خدا آن امام رحمت ناله فراق داریم .

ارادتمند برادر عزیز و مشتاق دیدار آن چهره دوست داشتنی با آن موهای لخت از وسط باز شده * **** ******* ** ** ******* *** ***** *

***** **** ****** ** **** **** *** ** *** ****** *** ** *** **** ** **** ** **** ****** ***** **** ** **** ** **** **** ** *** ** **** ** ** **** **** *

**  ** *** *** *** ******

مخلص

با سلام، نقد شما از جهت فراهم نبودن قابلیت قابل به حضرت علی(ع) هم وارد است! همانگونه که مردم در ابتدای مشتاقانه به سمت حضرت علی(ع) شتافتند و از ایشان خواستند خلافت را قبول کند، مردم هم در اول انقلاب مشتاقانه به سمت امام خمینی شتافتند و به خاطر امام هزینه های زایادی از جمله جنگ را تحمل کردند. در حالی که در 8 ساله جنگ تحمیلی یک مورد تظاهرات علیه جنگ در کشور رخ ندادو این به نوبه خود امر عجیبی است. همچنین مردم در اول انقلاب با رای قاطع 98درصدی جمهوری اسلامی را پذیرفتند.

اما با این وجود بازهم امام بیشتر از منظر تکلیف به ولایت فقیه نگاه میکردند. همان طور که حضرت علی هم معتقدم چنین نگاهی را داشتند و آن جملات معروف ایشان هنگام پذیرش امر خلافت گویای این امر است که ایشان از در درجه اول از موضع "تکلیف" به این امر نگاه میکردند تا " حق".

وگرنه حضرت علی نمیدانستند که مردم نه برای پذیرش ولایت ایشان بلکه برای انتخاب خلیفه چهارم، به سمت ایشان هجوم برده اند و قطعا چنین مردمی قرار نیست با ایشان همراهی کنند؟

بازهم می رسیم به همان جواب قبلی. "تکلیف" ایشان این بود که این کار را بپذیرند. و ایضا ماجرای دعوت کوفیان نامرد از امام حسین (ع)و رفتن امام حسین به سمت آن ها.

پاسخ:
دهقانی:

سلام بر شما

و سپاس از حضور و نظری که نگاشتید

1- اگر اجازه بدهید بحث از زمینه سازی ظهور و مدعای جمهوری اسلامی را در مجالی دیگر پیگیریم.

اما عجالتاً از این جهت که اشاره‌ای اجمالی به فرمایش شما داشته باشم باید توجه داشته باشید که نواب اربعه، مدعی انجام وظیفه‌ خاصی در عالم نبود.

به عبارت ساده‌تر آنها تنها مدعی بودند که پیام‌های امام غائب را به مردم می‌رسانند.

نه این که مدعی باشند که می‌خواهند زمینه‌ساز ظهور منجی باشند.

2- نقد حقیر به دکتر داوری از این جهت بود که اکنون برای توسعه یافتگی بسیار دیر است.

البته می‌توان در ذهن و مقام انتزاع هر وقتی را برای هر کاری مناسب دانست.

اما جهان خارج قواعد خود را دارد.

اکنون که تجدد هر روز با بحران‌های جدید مواجه است و ما هم در برزخ نه سنت و نه تجدد سیر می‌کنیم، لزوم توسعه یافتگی، اگرچه در جای خود سخن درستی است.

اما اشکال آن این است که قابل تحقق نیست!

و اکنون جهان با بحرانی بزرگتر از بحران توسعه نیافتگی مواجه است.

اکنون جهان گرفتار بحران معناست.

و مهم ترین مشکل بشر امروز، بی معنایی در زندگی است.

البته از آنجا که اثبات شیء نفی ما عدا نمی‌کند، این سخن نیز  بدان معنا نیست  که وضع متلاشی ما در عرصه توسعه یافتگی را باید مهمل نهاد.

و حقیر هم هیچ گاه چنین سخنی بر زبان نیاوردم که کار تدبیر امور و بهبود معاش مردم را رها کنیم.

بلکه عرض حقیر این بود که متفکران ما، و حتی آنان که مقوله تأخر تاریخی را به ما آموخته‌اند،  خود از همین تأخر تاریخی رنج می‌برند.

از قضا تمام توصیه حقیر این است که به جهان خارج نظر و التفات کنیم و در یابیم که مسأله نسل کنونی و آینده، نه رفاه که معنای زندگی است.

3- همانطور که هم در قسمت‌ اول مباحث انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در ایران و هم در متن اشاره کردم، در این بخش از بحث تنها به محتوای نظریه ولایت فقیه نظر خواهد شد.

و تفسیر تاریخ صدر اسلام و تطبیق آن بر شرایط عصر کنونی، اگرچه مطلب مهمی است اما باید در جای خود و در ادامه مباحث پیگیری شود.

و اگر توفیق شود در آنجا به شکل تفصیلی نشان خواهم داد که اساساً تفسیر های  رایج از تاریخ اسلام و سیره پیامبر و علی ابن ابی طالب، چقدر مخدوش و نیازمند بازخوانی هستند.

به عبارت ساده تر، اساساً وقوع انقلاب اسلامی خود با ارائه تفسیر جدیدی از تاریخ اسلام میسر نبوده است.

و اگر  قرار به پرسش از ماهیت انقلاب اسلامی باشد، باید تفسیری که از تاریخ اسلام با انقلاب اسلامی همراه است نیز مورد واکاوی قرار گیرد.

4- متأسفانه علی رغم تذکر حقیر مبنی بر این که در این قسمت  از  بحث، تنها به وجوه نظری اندیشه ولایت فقیه توجه می‌شود، باز حضرت‌عالی مقام بحث را ساحت حوادث رخداده در مسیر انقلاب اسلامی متوجه کردید.

هر چند همین حوادث هم در جای خود و  در قسمت‌های بعدی این مقاله به دقت مورد بازخوانی قرار خواهد گرفت اما استناد به انها در بحث کنونی کمکی به حل مشکل نمی‌کند.

5- برای این که دست کم اندکی از منظور خود را واضح تر ادا کرده باشم، انتقادی که به امام می‌توان متصور دانست این نیست که چرا به تکلیف دینی خویش عمل کرده است!

واضح است که بشر دینی باید مبتنی بر تکلیف دینی خود عمل کند.

بلکه تمام سخن این است که ما چگونه در می یابیم که تکلیف‌مان چیست؟!

در حقیقت نزاع بر سر کبرا و لزوم عمل به تکلیف نیست.

بلکه تمام پرسش بر سر صغرا و مصداق این تکلیف است

فی المثل علی ابن ابی طالب، حسن بن علی، علی ابن حسین، حعفر بن محمد و علی بن موسی همگی به تکلیف دینی خود عمل کردند.

یکی حکومت را گرفت.

دیگری با معاویه صلح کرد.

سومی در عزلت عمر خویش را سر کرد.

چهارمی عمده اوقات خود را به نشر تعالیم دین اختصاص داد.

و پنجمی حاضر به پذیرفتن مقام ولایت عهدی طاغوت زمانه خود شد.

تصور می کنم شما نیز تصدیق بفرمایید که همه آن بزرگواران به وظیفه دینی  خویش عمل‌کرده اند.

درحالی که صورت افعال آنها گاه تفاوت و بلکه تعارض‌های جدی دارد.

بحث حقیر ناظر به این معناست که ما از کجا و با چه متدی می‌توانیم در یابیم که آیا باید علوی عمل کنیم و یا حسنی و یا حسینی و یا جعفری و یا رضوی.

و این موضوع خود اولاً مستلزم درک دقیق‌تر تاریخ اسلام و نیز شرایط قرن جاری ماست.

که چنان که اشاره کردم به یاری خدا هر دو موضوع در فرصت مقتضی و به شکل تفصیلی در جای خود مورد بحث قرار خواهد گرفت.

و حضور دوستان نازنینی چون شما در آن مقطع از بحث قطعاً به پخته‌تر شدن گفت و گوها کمک خواهد رساند.

اما در این مقطع از بحث چنان که حقیر تلاش کردم که مطابق متن  نظریه، و استناد به دلایل عقلی، با لسان عقلی نقد خویش را مطرح کنم، شایسته‌تر این بود که حضرت‌عالی نیز ادله عقلی خود را در نقد عرائض حقیر مطرح می‌فرمودید.

6- این که فرمودید عرایض بنده نمی‌تواند صبغه انتقادی داشته باشد و حداکثر می‌تواند جنبه تکمیلی داشته باشد، از دو جهت قابل بررسی است.

اگر انتقاد به معنای پرسش از مبانی و لزوم تجدید‌نظر در آنها باشد، مسلماً لبه نقد سخنان حقیر انتقادی خواهد بود.

و نیز اگر هر انتقادی به شکل ضمنی به تصحیح درک ما از موضوعات منجر می‌شود، عرایض حقیر صبغه تکمیلی هم می تواند داشته باشد.

در حقیقت به اعتقاد حقیر نظریه ولایت فقیه، در برخی موارد به کلی و از اساس نیازمند تجدید نظر است.

و در برخی موارد نیز اگر چه اصل درست است اما در فروع و برخی نتایج آن باید تجدید نظر کرد.

که تفصیل هر یک از این بحث‌ها در مجال خود بیان خواهد شد.

با سپاس از حوصله‌ای که به خرج دادید

موفق باشید

با سلام مجدد

خب پس تبیین چرایی پذیرش خلافت توسط حضرت علی(ع) با مبانی خودتان (قابلیت قابل و فاعلیت فاعل) شد طلب ما.

یک نکته هم خطاب به برادر بزرگترم آقای وطن فدا؛

جناب آقای وطن فدا، عرصه تفکر (لااقل در مقام فهم گفته دیگران) ، عرصه انقلابی گری نیست. بلکه عرصه تواضع است.

باید در مقام فهم گفته های دیگران تواضع به خرج داد، خوب آن نظر را درک کرد، چرایی بیان آن نظر توسط آن شخص را فهمید و بعد شروع به نقد کرد.

 به نظر می رسد شما چنین زحمتی را به خودتان نداده اید.

البته بنده اینجا قرار نیست چرایی نوشتن این مقاله توسط دکتر داوری را توضیح بدهم.این وظیفه شماست.

اما همین قدر بگویم که مایوس بودن، بهتر از متوهم بودن است.

اگر به صرف معنویت و عرفان وانقلابی بودن و پیام 598 امام  و اخلاص و درایت آقا قرار بود ما به اهداف انقلاب برسیم و جامعه دینی تشکیل بدهیم، پس چرا تاکنون چنین اتفاقی رخ نداده؟

گیر کار کجا بوده؟ از فاعل یا از قابل و یا از هردو؟ و یا یک علت چهارمی داشته؟

حرف را در همین اجمال رها می کنم و دوباره سراغ آقای دهقانی می روم.

حداقل دو نقد دیگر را متوجه شما میدانم.

اول اینکه برای خود بنده جالب بود که کسی که  در وسط دانشگاه صنعتی، نشریه ادیسون خائن بزرگ می دهد و در وسط طرح ولایت، نشریه نه بیداری نه اسلامی، حال به فکر قابلیت قابل افتاده و پذیرش حرف از سوی مخاطب را امری مهم قلمداد می کند و امام را به خاطر عدم توجه به این نکته مورد نقد قرار می دهد!

البته شاید هم شما قائل به جدایی نظر و عمل هستید و معتقد باشید در نظر قابلیت قابل امری مهم است، اما در عمل نیازی نیست بدان توجه شود.

توضیح این نکته را در نقد دوم می گویم.

اما نقد دوم در مورد بند چهارم بعدالتحریر شما.(این تیکه رو با لحنی متفاوت می گویم.)

آقای دهقانی!

شما ثابت کرده اید که استاد به جنجال کشیدن تمام مباحث آکادمیک و غیر آکادمیک هستید.

ماده بحث را می گیرید و صورت جنجال خود را بدان می زنید.

ماده مقاله دکتر داوری را می گیرید و به دلخواه تیتر مقاله را عوض می کنید و صورت " دموکراسی خواهان خیال اندیش و مرگ بر آمریکا گویان متوهم" را بدان می زنید. (عنوان اصلی مقاله "سیاست های افراطی در همه جهان کنونی زمینه ها و طرفدارانی دارد" است!)

گویا شما هم بدتان نمی آید که اسلام گراها (به تعبیر خودتان)، هر چه بیشتر به مخالفت و تکفیر شما روی بیاورند.

وگرنه تلاش می کردید حرف های خود را به منطقی ترین شکل و نه جنجنالی ترین! شکل بیان کنید.

انصافا جنجالی تر از آن چه که شما این مقاله را تقریر کردید، نمی شد این کار را کرد.

و طبیعی است که اگر کسی بخواهد در این فضا، یک مواجهه منطقی با مقاله دکتر داوری داشته باشد، این امر به گروه خونی شما نخورد و از آن شخص انتقاد کنید.

مطلب استادطاهرزاده گویا در سوره چاپ شده و اگر ایشان حرف دکتر داوری را مصادره به مطلوب کرده اند، خود آقای دکتر داوری می توانند از خود دفاع کنند.

اما بنده یک سوال از شما دارم و این سوال را به سبک خودتان از خودتان می پرسم:

دقیقا دکتر داوری باید چه می گفتند تا شما قبول کنید که ایشان با اصل شعار مرگ برآمریکا مخالف نیستند و بر سر حدود و ثغور آن بحث می کنند؟

آیا این جمله مقاله ایشان کافی نیست:

" گمان نشود که در این گفتار،غرض نفی و رد لیبرال دموکراسی و شعار مرگ بر آمریکا بوده است.این هردو شعار جای خود دارند و ...."

اگر چه با شما هم عقیده ام که اسلام گراها عزمی برای خوانش و فهم سخنان دکتر داوری ندارند و این امر خود دلایل زیادی دارد، اما آن ها هیچ گاه با ایشان خشن برخورد نمی کنند و تازه طیفی از آن ها مقاله ایشان را به جای سر مقاله خود چاپ می کنند.

اما طبیعی است که هرجا پای تشویش افرینی در میان باشد، طرف دیگر هم سرکوب می کند.

و این وسط آن چه که گم می شود "حرف و مطلب" بیان شده است.

ا شما بیانتان تشویش آفرین است.

البته اشکالی هم ندارد. این هم یک رسالت است که ما نفی وضع موجود به صریح ترین شکل ممکن را انجام بدهیم.

اما طبیعی است که چون گوش قوم خود را مستعد شنیدن حرف های خود نکرده ایم و یا اصطلاحا قابلیت را فراهم نکرده ایم،

با واکنش های غیر منطقی و نادرستی مواجه بشویم.

چراکه قابلیت قابل امری مهم است!

و خودتان این امر را ثابت کرده اید.

پس شد یک هدف با دو مسیر متفاوت.

اختیار با خودتان.

اگر می خواهید پیام آور تفکر تشویش آور باشید، پس در این راه باید سختی هایش را هم تحمل کنید.

اما اگر می خواهید تا هشتاد سالگی بنویسید و بگذارند که بنویسید و بشنوند آن چه را که می نویسید؛

باید از دکتر داوری الگو بگیرید.

 

پاسخ:
دهقانی:

سلام بر شما

 1- دوست بزرگوار! موضوع بحث حقیر نظریه ولایت فقیه بود.

و نه بررسی عملکرد گذشته حقیر در دانشگاه صنعتی.

البته این بدان معنی نیست که نقد روش گذشته و یا کنونی حاضر، مجاز نمی‌باشد.

به هیچ وجه.

که البته چنین کاری نیز ضرورت دارد.

اما آن را باید به محل خود وانهاد.

و بایستی تلاش کرد که هر بحثی را در جای خود مورد بررسی قرار داد.

مضافاً مگر حقیر مایل بوده‌ام که با کسب قدرت سیاسی- و یا مثلاً ریاست دانشگاه- نظرات خویش در زمینه شناخت ماهیت تجدد را به شکل عمومی ترویج  کنم؟!

برعکس بنا به عقیده حقیرسنخ مباحث فکری و - نیز دینی- با استفاده از ابزار قدرت، قابل بسط  و ترویج نیستند.

و بایستی کار ترویجیی- لسانی کرد.

هم از این روست که نشریه دادن و وبلاگ‌نویسی را در دستور کار خود قرار داده‌ام.

و برخلاف تصور علمای ما که می‌پنداشتند برای دین‌دار کردن مردم باید حکومت تشکیل داد، حقیر به هیچ وجه معتقد نیستم که فی المثل اول باید ریاست جمهوری را در دست خود و یا همفکران خود بگیریم تا بعد بتوانم مسیر جامعه خود در راه تجددمآبی و گذر از مدرنیته تغییر دهیم!

علاوه بر این که، این اشکال شما به این شبیه می‌ماند که کسی مدعی شود  که باید خدای واحد را پرستید.

و فلان نظریه به این دلیل که دعوت به خدای واحد نکرده است، باطل است.

بعد ما بیاییم و بگوییم  آهای تو که مدعی هستی باید خدای واحد را پرستید، چگونه است که خودت روزی هزاران گناه می کنی و  در برابر صدها طاغوت  سرتعظیم فرود می‌آوری؟!

پس معلوم شد که خودت هم حرف‌هایت را قبول نداری!

و وقتی طرف مقابل پاسخ می‌دهد بحث من معطوف به این است که دست کم در مقام نظر نگاه‌مان را باید اصلاح کنیم.

و ما مدام بگوییم پس معلوم شد که تو عمل را جدا از نظر می‌دانی و دکارتی فکر می کنی!

بحث حقیر این بود  که ممکن است در مقام عمل ده ها محدودیت وجود داشته باشد.

و یا حتی به دلیل ضعف اراده از انجام درست کارها عاجز باشیم.

به همین دلیل در این مطلب هیچ نقدی  به روش مرحوم آیت ا.. خمینی در مسیر رهبری انقلاب اسلامی و یا بعد از آن نکردم.

اما لااقل در مقام نظر، بیشتر از این که به فاعل نگاه کنیم، به قبول قابل نظر داشته باشیم.

و اصل را فدای  فرع نکنیم

چیزی که نظریه ولایت فقیه به کلی از آن تهی است.

بعد شما می‌فرمایید هان دهقانی تو همانی هستی که ادیسون خائن بزرگ را نوشته‌ای و رفتی وسط  طرح ولایت و شاگردان موسسه مصباح گفته‌ای:

این شورش‌ها اصلاً‌ بیداری نیستند تا چه رسد به این که اسلامی باشند!

حال خود قضاوت کنید که چقدر نقد‌تان خالی از وجه و به کلی دور از محل نزاع است.

و به این موارد اضافه کنید خلط میان مقام اجرا و تحقق یک اندیشه و بیان و طرح آن تفکر.

برای تحقق یک امر در ساحت اجرا، توجه به قبول قابل ضروری است.

و نیز باید توجه داشت که مقام طرح یک اندیشه، غیر از مقام طرح آن تفکر است.

هر چند از آنجا که طرح تفکر هم به حمل شایع خود یک عمل است باید بستر آن فراهم باشد.

و به همین دلیل بنده نیز سخت مایلم که در دانشگاه و نه در حوزه و نه در نمازجمعه و نه در هیچ جای دیگر بنویسم: ادیسون خائن بزرگ!

و همواره مخالف فعالیت‌ در سطح  شهر و یا نماز جمعه و یا حوزه و روزنامه و تلویزیون هستم.

چون معقتدم که اصلاً قابل در آن موارد مستعد فهم سخنان نیست.

و نیز مقام قبول یک تفکر  نیز غیر از مقام فهم است.

به این معنا که گرچه دانشگاه نیز سخنان بنده را نمی‌پذیرد.

اما دست کم این است که می‌تواند متوجه منظور من شود.

و هدف حقیر نیز پذیرفته شدن نظراتم نیست، تا اشکال شود که قابل مهیای پذیرش نظر تو نیست.

بلکه هدف حقیر تنها بیان اندیشه است.

و در فضای کنونی تنها بستری که مستعد این کار به نظر می‌رسد دانشگاه- و فضاهایی مانند وبلاگ- است.

و ما نیز فعالیت در چنین فضایی را مرتکب شده‌ایم.

گذشته از این ها به نظر می‌‌رسد که اشکال حضرت‌عالی نه به اصل کار نشریه باشد، بلکه به فحوای  لسان حقیر متوجه است.

اگر  این برداشت حقیر از سخنان شما درست باشد، باید توجه داشت که گرچه زبان موجز و اشارت‌وار افرادی نظیر دکتر داوری، الگوی خوبی برای بیان مفاهیم نظری در جامعه است.

اما نباید فراموش کرد که این زبان، یک  زبان فلسفی است.

و زبان فلسفی برای خواص مفید است.

اما مسأله این است که حقیر محدوده مخاطب خویش را خواص نمی‌دانم.

هم از این رو سنخ مخاطب حقیر، اقتضا می‌کند که زبان روان‌تر و نیز صریح‌تری برای اخذ منظور خویش برگزینم.

البته این زبان تلخ، صریح و گزنده تبعات خود را نیز دارد.

اما دست کم در هنگامه استفاده زبان صریح، امکان مصادره به مطلوب متن در خدمت اهداف ایدئولوژیک کمتر است.

به عبارت دیگر اگر می‌بینیم که داوری اردکانی توانسته است در عین بیان منظور خویش، مورد خشم و غضب اصحاب ایدئولوژی قرار نگیرد، به این علت است که زبان موجز ایشان در سی سال گذشته  همواره امکان مصادره به مطلوب سخنان ایشان بری اصحاب ایدئولوژی را فراهم کرده است.

و اصحاب ایدئولوژی توانسته‌اند که این سخنان را در بسط و تحکیم تخدیر ذهنی خویش مورد استفاده قرار دهند.

هر چند اگر داوری اردکانی با زبان موجز و اشاره وار خود قابلیت مصادره به مطلوب سخنان و افکارش را فراهم نکرده بود، اصحاب ایدئولوژی نیز نمی‌تواستند سخنان وی در نقد تجدد را در خدمت اهداف ایدئولوژیک قرار دهند.

و اگر ایشان در سال‌های گذشته نیز مانند مقاله اخیر با زبان صریح سخن می‌گفت، امکان نداشت که در بدنه اسلام‌گرایان به نظرات ایشان اقبالی به این شکل شود.

در حقیقت زبان صریح گرچه آفات خاص خود را دارد، اما دست کم این حسن را دارد که تشویش‌برانگیزی که خاصیت مهم تفکر و اندیشه‌ است را حفظ  می‌کند.

گذشته از این که نباید فراموش کرد که مقوله زبان، جدا از مقوله تفکر نیست.

به این معنا که زبان وسیله‌ای نیست که بتوان با آن یک تفکر را بیان کرد.

بلکه تفکر و زبان عین یکدیگر هستند.

تفکر نیچه به زبان شورانگیز و نزدیک به شعر نیچه قابل ارائه است.

و تفکر هگلی با زبان مفهومی هگل.

و نمی توان به نیچه خرده گرفت که چرا با زبان هگل افکار خویش را طرح نکرده است.

باید دقت داشت که نگاه حقیر گرچه تا حد بسیاری متأثر از نگاه دکتر داوری است، اما معلوم نیست  که نقطه عزیمت و نیز غایت حقیر با دکتر داوری یکی باشد.

( والبته بیان این مطالب نیست که حقیر خود را همردیف نیچه می‌دانم، بلکه غرض صرفاً بیان تمثیل برای تبیین بهتر مطلب بود)

در حقیقت یافت حقیر از عالم با یافت دکتر داوری یکی نیست.

و چون یافت یکی نیست، زبان‌ها نیز متفاوت می‌شوند.

و نیز باید توجه داشت که اخذ زبان، امری اراده محور نیست.

یعنی این ما نیستیم که زبان را در خدمت بیان افکار خویش به کار می‌گیریم.

تا حال انتظار داشته باشیم هر گاه که اراده کنیم زبان خود را تغییر دهیم.

زبان ناشی از نحوه تفکر است.

و تفکر اراده محور نیست.

مخلص کلام این که چون اینگونه فکر می‌کنم این گونه می‌نویسم.

و چون نمی‌توانم روش فکر خود را با اراده خود تغییر دهم، تغییر در زبان نیز به اراده من نیست.

و اگر روزی حقیر به دریافتی دیگر از  عالم نائل شوم، زبان حقیر نیز به صورت ناخودآگاه تغییر خواهد کرد.

2- انتقاد من به مصادره به مطلوب سخنان داوری نیست.

اساساً هیچ متنی امکان مصادره به مطلوب تام و تمام و دائمی را ندارد.

چرا که هر مصادره  به مطلوبی در دراز مدت لو می‌رود.

سخن حقیر بیشتر به  این وجه نظر داشت  که گاه مصادره به مطلوب کنندگان آن قدر در مصادره به مطلوب غرق می‌شوند که خود نیز ملتفت نیز که در حال مصادره به مطلوب و  تناقض گویی هستند.

می‌نویسند تفکر، در حالی که منظورشان ایدئولوژی است.

ملاصدرا را می خوانند اما تفکیکی فکر می‌کنند!

هیدگر می‌خوانند اما کانتی  فکر می‌کنند!!(البته مبتنی بر تلقی رایج از فلسفه کانت)

یعنی در یک جهل مرکب بسیار عمیق به سر می‌برند!

به همین دلیل بعد از خواندن آن شرح، بیش از این که عصبانی شوم، خندیدم.

هر چند پدیدارهای طنز و کمدی همواره یک وجه تراژیک و غم انگیز دارد.

و فقدان و انحطاط تفکر همان امر غم انگیز و تراژیک اکنون ماست.

3- داوری اردکانی از یک سو می‌نویسد این دو شعار- مرگ بر آمریکا و زنده باد دموکراسی- هر دو جای خود را دارند.

و از سوی دیگر می نویسد که این وجه بیان این دو شعار، بیرون افتادن از تاریخ است.

پس معلوم است که به نزد داوری جای این دو شعار در بیرون از تاریخ و انحطاط تاریخ و تفکر است.

وگرنه در صورت نشاط تاریخی و رونق تفکر، این دو شعار جای خود را به عقلانیت توسعه خواهد داد.

مؤید این ادعا این است که به نزد داوری هیچ یک از این دو شعار ترجیحی بر دیگری ندارد.

و در هیچ کجای این مقاله یکی از این دو شعار را بر دیگری ترجیح نداده است.

و همواره هر دو را در کنار یکدیگر ذکر کرده و با یک چوب رانده است.

موفق باشید
  • صادق دهقانی
  • در پاسخ به کامنت نویس با نام حمزه:

    خدایا! از تو خواهانم زندگی ما را به مسیری رهنمون کن تا در پایان عمر نه مانند متفکران قوم خود نا امید باشم.

    و نه مانند رهبران انقلابی‌ای شوم که به دلیل شکست در تغییر جهان به ناچار جام زهر را سرکشیدند.

     

     و اما بعد

     نوشته بودید:

     

    "تصور شما از ولایت فقیه مثل عموم تصوراتتان ابتدایی و سهل انگارانه و غیر واقعی و ایدئولوژیک بود و لذا نقدتان هم مثل اکثر مواقع آبکی اما توام با کلمات قلمبه و سلمبه

    یک کلماتی را از این ور و آن ور شنیدی هضم نکرده هی به سان فحش خرج این و آن میکنی .

    ایدئولوژیک اسلام گرا سیاست گرا ....اسلام گرایان غلبه نگاه ایدئولوژیک دارند و لذا دنبال کسب قدرتند و کلا همه چیز را در سایه سیاست می فهمند و همه شان هم این جورند

    و حالا بگردیم این را در رفتار و گفتارشان پیدا کنیم .

    و اگر پیدا هم نشد باید پیدا شود چون این نظریه ایدئولوژیک بودن اسلام گراها نظریه ای غیر قابل خدشه است  "

     

    پاسخ حقیر این است:

     

    اولاً به راستی چه چیز موجب می‌شود که اکنون در زیست جهان کنونی که میلیون‌ها وبگاه و شبکه تلویزیونی و رادیویی و وب سابت به صورت 24 ساعته مشغول کار هستند و بسیاری از آنان نیز مطالبی سخیف- و به بنا به تعبیر شما آبکی و همراه با اصطلاح قلمبه و سلمبه – می‌گویند و می‌نویسند، اصرار داشته باشد که وبگاه محقر نیست‌انگاری را مورد بازدید و تفقد خود قرار داده و ذهن و اعصاب خویش را به خاطر سخنان آبکی مندرج در آن مغشوش و مشوش کنید؟!

    و چه چیز موجب شده که این قدر احساس مسؤولیت و دلسوزی کنید و تلاش کنید به هر قیمت که شده مانع از انحراف فکری مدیریت این وبگاه و نیز خوانندگان آن شوید؟!

    و اصلاً شما کی و کجا و چگونه به قدم زدن خود بر صراط مستقیم اطمینان یافته‌اید، که موهوم بودن مطالب این وبگاه را  دریافته اید؟!

     

    ثانیاً ایدئولوژی یک تعبیر برای ناسزاگویی به دوستان اسلامگرا- یا به تعبیر رایجتر حزب اللهی- نیست.

    بلکه ایدئولوژیک اندیشی وصف تفکر آنان است.

    و حقیر تنها تفکر آنان را وصف کرده‌ام.

    و نه این که قصد ناسزاگویی به کسی در میان بوده است.

    البته  از آنجا که مشک آن است که خود ببوید

    و نه آنکه عطار بگوید

    به همین دلیل حتی اگر حقیر هم به وصف مؤلفه‌های تفکر ایدئولوژیک نپردازم، تغییری در غلبه ایدئولوژی بر ذهن و جان و قلب  و بلکه تمام  وجود شما نخواهد گذشت.

    و در ایدئولوژیک اندیشیدن شما همین بس که، با وجود این که در این مقاله طعن‌های تندی به جریان روشنفکری شده‌بود، اما شما آن تعابیر را نادرست نداستید.

    بلکه تنها هنگامی که به جریان اسلام‌گرا نقد و طعن زده شده بود و یا فی المثل رهبران انقلابی جمهوری اسلامی متوهم خوانده شده بودند، صدای شما در آمد.

    حال آن که انصاف این بود که برای دفاع از حقیقت جوهره سخنان حقیر با تمام ابعاد آن را رد کنید.

    و نه تنها قسمت‌هایی که به شما و سایر همفکران‌تان در ساحت سیاست تعرض شده بود.

    البته باید قدری به شما نیز حق داد.

    چرا که تفکر امری اراده محور نیست.

    به این معنا که این ما نیستیم که تعیین می‌کنیم که چگونه فکر کنیم.

    به همین دلیل اصحاب ایدئولوژی- و نیز شما- به صورت اتوماتیک تنها به آن جنبه از سخنان توجه دارید که دامن افکار حزب شما را آلوده می کند.

    اگر به روشفکران وطنی نسبت دروغ‌گویی و ریاکاری داده شود و مدرنیته و آمریکا را رو به فروپاشی بنامیم نه تنها خم به ابروی شما نمی‌آید، اما اگر بگوییم بالای چشم رهبران انقلابی ابروست و اسلام‌گرایان در مواجهه با منتقدان خود خشونت به خرج می دهند، به ناگاه غیرت در وجود آنان به غلغله در می آید و احساس تکلیف تمام وجود آنها را لبریز می‌کند تا جلوی جریان انحرافی!  بایستند!

     

    نوشته بودید:

    " [تلاش شما] تلاشی باطل مثل تلاش آغاجری و امثالهم که هر چه را در کتابهای امثال لوتر در نقد کلیسا خواندند بیایند در نقد حوزه و روحانیت شیعه ترجمه کنند و زور بزنند تا برای اثبات مدعایشان هی از آخوندها مچ بگیرند و داستان سرایی کنند و ...غافل از آنکه روحانیت شیعه چه ربطی به کلیسا دارد "

     

    حقیر نیز می‌می‌نویسم:

    از قدیم گفته‌اند که مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد.

    شاید به  همین دلیل است که شما نیز نگاشته‌های حقیر را افکار آغاجری و امثال وی از یک سنخ دانسته‌اید.

    و البته باز هم باید به شما حق داد.

    چرا که در این سال‌ها چون تنها منتقد عملکرد اسلام گرایان، جریان روشنفکری بوده‌است، می‌پندارید که هر کس به نقد شما، جمهوری اسلامی و یا انقلاب اسلامی نشست از همان خاستگاه سربرآورده و در همان هوا تنفس کرده است.

    غافل از این که زاویه نقد حقیر به شما و غایت آن با مبدأ و غایت نقد جریان روشنفکری بسیار متفاوت و بلکه اساساً متعارض است.

    مبدأ نقد حقیر به جمهوری اسلامی و طرفدران جان برکفش، دفاع از تجدد نیست.

    بر خلاف جریان روشنفکری.

    و نیز غایت نقدهای حقیر تلاش برای زدودن اسلام از جمهوری اسلامی نیست.

    و مانند جریان روشنفکری در آرزوی رسیدن به جمهوری ناب به نقد جمهوری اسلامی ننشسته‌ام.

    البته سخنان حقیر با جریان روشنفکری یک جهت مشابهت بسیار مهم دارد.

    و آن از جهت سیاسی است!

    (و البته کنار یکدیگر ذکر کردن نام خود در کنار روشنفکران به این معنا نیست که خود را در قد و قواره آنان می‌دانم.)

    و چون در اندیشه اصحاب ایدئولوژی تنها چیزی که اصالت دارد موضع گیری سیاسی است، و به مبادی و غایات افکار و سخنان هیچ نگاهی نمی‌شود.

    و همواره  همه موضوعات و مباحث تنها از زاویه دریچه تنگ سیاست، فهم و تفسیر می‌شود.

    و تنها به این موضوع نگاه می‌شود که آیا  این سخنان موافق نظر سیاسی ما هست یا نه؟!

    به همین دلیل اگر یک کانتی از جمهوری اسلامی دفاع کند، او را با بصیرت می‌نامند!

    چنان که در دهه شصت سروش که متأثر از معرفت‌شناسی کانت و پوپر می‌نوشت و سخن می‌گفت نظریه‌پرداز جمهوری اسلامی است.

    اما اگر یک منتقد کانت – داوری اردکانی-  به نقد عمل و اندیشه اسلام گرایان بپردازد، مورد هجمه قرار می‌گیرد!

    اگر بگوییم جمهوری اسلامی خوب هست، حتی اگر مارکسیست هم باشیم در هدایتیم.

    اما اگر بگوییم جمهوری اسلامی باطل است، حتی اگر عارف بالله  هم که باشیم در ضلالتیم.

    خلاصه این که در منظر اسلام‌گرایان، شابلون کشف حقیقت، موضع‌گیری سیاسی افراد است.

    و هر قدر موضع‌گیری سیاسی آنها درست‌تر باشد، آنها هدایت‌یافته‌ترند.

    و البته منظور از درست‌تر بودن نیز  مطابقت با واقع نیست.

    بلکه درست آن چیزی است که اسلام‌گرایان و رهبران  جمهوری اسلامی و یا فی المثل عقبه تئوریک نظام جمهوری اسلامی- جناب مصباح یزدی – می‌فرمایند.

    و بقیه  و افراد عادی اساساً توان فهم حقیقت را ندارند.

     

    نوشته بودید:

    "شما هم یک چیزی پیدا کردی به اسم ایدئولوژی هی میخواهی بگی روحانیت شیعه هم همین طوره چون داخل مدرنیته است و این روح غلبه داره و این ها هم به خود آگاهی نرسیدند و لذا اسیر مدرنیته اند در مدرنیته ام فضای سیاست بر تفکر غلبه داره پس خمینی هم علی رغم اینکه آدم خوبیه همین طوریه پس ....

    حالا بگردیم پیدا کنیم کدهایی که این را ثابت میکنه .... خب نشانه اش اینه که از قابلیت قابل در نظریه اش غفلت یا صرف نظر کرده و گمان کرده که صرف وجود حکومت مشکلات را حل میکنه و حکومت علت کافی است و ... و لذااست که این نظریه جواب نمی ده و ...

    جواب مفصل بماند طلبت "

     

    اولاً این سخنان شما حقیر رابه یاد تمثیلی از جلال الدین بلخی انداخت.

    سراینده مثنوی، داستان مرد ناشنوایی را ذکر می‌کند که قصد داشت به عیادت دوست خود برود.

    اما چون ناشنوا بود و نمی توانست سخنان دوست خود را بشنود، دست به یک ابتکار زد!

    به این صورت که پیش از رفتن به منزل دوست بیمار خود، شروع به حدس زدن و برآورد پاسخ‌های دوست خویش کرد.

    با خود گفت از وی می‌پرسم حالت چطور است؟

    و او هم پاسخ می‌دهد که بهتر شده‌ام.

    و من نیز می گویم که خب الحمد ا.. .

    و بعد از وی خواهم پرسید که نام طبیبت کیست؟!

    و او نیز متقابلاً نام یکی از اطبای حاذق شهر را خواهد گفت.

    و من هم به رسم ادب خواهم گفت که خوب است و قدمش مبارک باشد!

    اما از بخت بد مرد ناشنوا، دوست بیمار وی حالش به هیچ وجه مساعد  نبود.

     به همین دلیل پاسخ‌های حدس زده شده مرد ناشنوا را نداد!

    فی المثل وقتی مرد ناشنوا از دوست بیمار خود پرسید نام طبیبت کیست؟ از سر درد و ناراحتی پاسخ داد:  عزراییل!

    و او نیز که از قبل پاسخ خود را آماده کرده بود! گفت قدمش مبارک باد!

    و در نهایت پاسخ‌های از پیش آمده شده مرد ناشنوا موجب شد که وی را از منزل بیرون بیاندازند!

    قصه ما و شما نیز بی شباهت  به این ماجرا نیست.

    مدتی  پیش جناب عالی سؤالاتی از حقیر در باب ایدئولوژی، تئولوژی، انقلاب اسلامی، و مباحثی نظیر این که در وبگاه حقیر به بحث نهاده شده بود، مطرح کردید.

    البته سؤالات شما استفهام محض نبودند.

    بلکه بیشتر استفهام انکاری، و در برخی موارد استفهام توبیخی و گاه استفهام استهزایی! بود.

    یعنی ظاهر پرسش‌های شما، به هیچ وجه نشان از مواجهه‌ای صادقانه و تلاش برای یک گفت و گوی علمی نداشت.

    اما حقیر به رسم ادب تفکر، قریب بیست روز از ماه رمضان و علی رغم گرفتاری های شخصی فراوان، به نگاشتن پاسخی مفصل و بیش از 60  صفحه برای شما پرداختم.

    و  آن را برای شما نیز ارسال کردم.

    اما شما به جای این که پیش از نوشتن نقدی دوباره، دست کم یک بار به خوانش متن پاسخ حقیر بنشینید، پاسخ‌های حدس زده خود را در این کامنت مطرح کردید.

    مطالبی که اگر پاسخ تفصیلی حقیر را خوانده بودید بر زبان نمی‌آوردید.

    و به همین دلیل معتقدم که سرنوشت شما نیز مانند همان مرد ناشنوایی است که به عیادت دوست خود رفت.

     

    ثانیاً برخلاف توهم  شما و  پاسخ از پیش آماده شما، حقیر به هیچ وجه این گونه فکر نمی‌کنم که روحانیت شیعه به این دلیل که مدرنیته را نشناخته‌اند و نسبت به آن خودآگاهی ندارند، قطعاً مدرن هستند و ایدئولوژیک می‌اندیشند!

    بلکه اساساً به نزد حقیر معیار شناخت به نزد حقیر تنها شناخت حصولی و آکادمیک نیست.

    و برخلاف تصور و نگاه شما که تنها حالت شناخت را شناخت آکادمیک،  بحثی و خودآگاهانه می‌دانید- و در ادامه این برداشت خود را با سخنان‌تان تأیید کرده‌اید- حقیر معتقدم که شناخت حصولی تنها یک بخش از ساحت علم بشری است.

    و بشر ساحت دیگری هم دارد که با آن و به نحو غیرخودآگاه و غیرمفهومی جهان را درک می‌کند(و نه ناخودآگاه چراکه ناخودآگاه مفهومی است که در روانشاسی مورد بحث قرار می‌گیرد)

    به همین دلیل بررسی تاریخ مواجهه ما با عالم تجدد به حقیر این نکته را نشان داده که از قضا علمای ما در مواجهه با مدرنیته اگرچه شناخت مفهومی و آکادمیک درست و صحیحی نداشتند.

    اما در مقابل از یک شعور حضوری و عمیق نسبت به ماهیت غیردینی عالم تجدد بهره داشتند.

    مثل اعلای این شعور را می توان در وجود شیخ فضل ا.. نوری دید.

    وی دریافته بود که مشروطه به مراتب از حکومت موروثی و سلطنتی قدیم، استبدادی‌تر و خطرناک‌تر است.

     به همین دلیل به مخالفت با مشروطه پرداخت.

    و تاریخ این سخن شیخ فضل ا.. را ثبت کرده.

    آن هنگام که پیش از اعدامش عمامه ایشان را از وی برداشتند.

    و وقتی این گونه شد به مردم گفت:

    ای مردم عمامه از سر من برداشتید، روزی خواهد رسید که چادر از سرزنان تان برکشند.

    و وی به مدد همین فهم حضوری توانسته بود حوادثی را که سال‌ها بعد در تاریخ و سیاست ایران رقم می‌خورد را از پیش نظاره و نسبت به وقوع آنها تذکر دهد.

    و این درک عمیق از باطن ضد دینی تجدد، تنها به شیخ فضل ا.. منحصر نبود.

    به همین دلیل برخلاف حدس موهوم شما، هر کس که مدرنیته را به شکل آکامیک و علمی نشناخته باشد، لزوماً اسیر  مدرنیته نیست!

    و  برعکس!

    به این معنا که هیچ تلازمی ندارد که هرکس فلسفه و هنر و سیاست و تاریخ تجدد را شناخته باشد بتواند از غربزدگی آزاد شود.

    کر این نکته در جای خود ضروری است که ظاهراً پاسخ مفصل به عرایض حقیر را به مجالی دیگر وانهاده بودید و فرموده بودید که پاسخ مفصل طلبت.

    باید عرض کنم واقعیت این است که طلب دوستان حزب اللهی و خصوصاً شما از ما بسی بیش از این است که انتظار داشته بشیم به صورت فوری دین خود را به ما ادا کنید.

    به همین دلیل اگر قرار باشد که کسی دین خود را دیگری ادا کند، این حقیر است که باید پیش‌قدم شده و در وبگاه خود و به تفصیل سخنانی که در این پنجاه سال در کشور گفته شده است را نقد و پوچی آنها را افشاء کنم.

    تا به این شکل طلب دوستان اسلام‌گرا را به آنان بازپس دهم.

    و نشان دهم که جمهوری اسلامی دروغی بیش نیست.

    و بیداری اسلامی یک توهم است.

     و رسیدن به تمدن اسلامی خواب و خیال مشوش است.

    و مشروطه از  همان نطفه و اساس دینی نبود بلکه  ضد دین بود

    و نیز انقلاب اسلامی چیست؟!

    اما چون همواره شما و سایر دوستان حزب ا..  بزرگواری کرده و در وصول طلب خود صبر پیشه کرده‌اید، حقیر هم متقابلاً در گرفتن طلب خود از شما، هیچ عجله و اصراری ندارم.

    بلکه به عکس سخت مایلم که  این طلب خود را بر شما ببخشایم تا شاید بیش از این با انگیزه ادای دین به حقیر به عیادت حقیر نیایید!

     

    نوشته بودید:

    "اما اجمالا

    امام خمینی کجا گفته این علت کافی است ؟

    نشانه غفلت از قابلیت قابل در کجای حرکت امام دیده شده است؟

    این همه تلاش فکری و فرهنگی امام و پیروانشان را چگونه سانسور کردید ؟

    آیا مردم تشکیل حکومت و اجرای احکام اسلام را فریاد نمی کردند ؟آیا برای آن خون ندادند ؟ شاخص شما برای آنکه یک ملت به قابلیت رسیده اند چیست ؟

    اگر قابلیت قابل باشد و دنبال اجرای دین باشند خود به خود به سراغش میروند و خودشان تشکیل میدهند . مگر در انقلاب ما غیر از این بود

    مگر جز این بود که مردم حرف امام را سر دست گرفتند و برای ولایت فقیه خون دادند

    امام گفت ما به شما ویلا ژیلا میدهیم وعده وعید داد؟  آیا مردم میدانستند انقلاب پیروز میشود و سیاست بازانه به سراغ انقلاب آمدند یا در خالص ترین وجه آمدند تا ایثار کنند ؟

    عامل اجرا نشدن دین در کشور ما مردم بودند یا حکو.مت

    عامل به حکومت رسیدن شاه مردم بودند یا سر نیزه

    آیا غفلت مردم در حکومت رسیدن پهلوی موثر بود بله و این دقیق به خاطر دوری از عالم سیاست و نبود سیاست اندیشی در مردم و روحانیت بود .

     و در همه این سالهای حکومت فاسد قاطبه مردم علی رغم حجم تبلیغات و اغواء و افساد دشمن از حکومت ناراضی بودند و از هر فرصتی برای اعتراض استفاده میکردند و فقط منتظر یک جلودار قابل بودند که در امام آن را یافتند."

     

    عرض می‌کنم:

    متأسفانه شما بیش از این که بشنوید سخن می‌گویید و پیش از این که بخوانید می نویسید.

    چنان که پاسخ پیشین تفصیلی خود در تبیین نگاه خود به انقلاب اسلامی را مطالعه نکرده و دست به کار نوشتن شده‌اید.

    در حالی که شایسته تر این بود که بدون این که لازم باشد عجله به خرج بدهید و پا برهنه وارد بحث شوید، دست کم آن مطلب تفصیلی و یا لااقل همین متن پست حاظر را دقیق‌تر مطالعه کنید.

    آنجا که تصریح کردم که لبه نقد حقیر در این مقاله عملکرد آیت ا.. خمینی نبوده است.

    و حقیر تنها به نقد سخنان ایشان پرداخته بودم.

    و نقد عملکرد ایشان را به کلی تعلیق و به تعویق انداخته بودم.

    و علاوه‌  بر اینکه در قسمت اول‌ بحث انقلاب  اسلامی نیز سیر بحث خود را ارائه کرده بودم.

     و نوشته‌ بودم که مسیر بحث حقیر به این صورت خواهد بود:

    الف- بررسی جایگاه جمهوری اسلامی ایران در دنیای کنونی، به عنوان ظاهر ترین و دم دست ترین- و نه لزوماً حقیقی ترین- تعین انقلاب اسلامی ایران.
    ب-  بررسی و نقد نظریه «ولایت فقیه»، به عنوان نزدیک ترین نظریه سیاسی شناخته شده در تبیین انقلاب اسلامی ایران.
    ج- بررسی نسبت انقلاب اسلامی و تاریخ اسلام و متون مقدس (قرآن و سنت(
    د- بررسی انقلاب اسلامی در بستر تاریخی عصر جدید و حوادث مقدم بر آن نظیر انقلاب مشروطه، به قدرت رسیدن رضاخان و ... .

    اما ظاهراً حضرت‌عالی این بخش از عرایض حقیر را هم مورد توجه قرار نداده بودید.

    پس بهتر است این انتظار بیجا که حقیر باید مدعای خود مبنی بر عدم توجه به قابل را در فعل  و رفتار آیت ا.. خمینی نشان دهم کنار نهاد.

    و تلاش نکرد که با استناد به رفتار آیت ا.. خمینی نقدهایی که به نظرات ایشان وارد  است را برطرف کرد.

    و یا انتظار داشته باشید که حقیر پاسخی بر این بخش از سخنان شما ارائه کنم.

    هر چند که در فرصت مقتضی حتماً به این مهم نیز خواهم پرداخت.

    و مگر می‌شود که در بحث از انقلاب اسلامی که از عینی‌ترین و انضمامی‌ترین پدیدارهای جهان کنونی است، تنها به نقد و مباحث نظری بسنده کرد؟!

     

    نوشته بودید:

    "اصلا چه کسی گفته ولایت فقیه یک نظریه است . نظریه یک اصطلاح خاص در عرف علمی دانشگاهی  است و اصلا در فقه شیعه ما چنین کلمه ای نداریم .

    امام در کتاب بیع خود مثل سایر فروعات فقهی بحث ولایت فقیه را مثل بسیار از فقهای دیگر طرح میکند اما با رویکردی عمل گرایانه تر و گرنه شما برو سابقه اش را در جواهر الکلام و امثالهم ببین .

    این مثل این می ماند که شما بگویی من مبتنی بر نظریه عقد نکاح با همسرم ازدواج کردم و حالا مبتنی بر این نظریه بچه من حلال زاده است و اگر این نظریه رد شود بچه من حرامزاده میشود "

     

    پاسخ حقیر این است:

    اولاً این که کسی تا کنون نظریه ولایت فقیه را یک "نظریه" ندانسته است، نمی تواند دلیل خوبی باشد بر این که موضوع ولایت فقیه، یک "نظریه" نیست!

    و اصلاً مگر قرار  بوده است که حقیر بنا به گفته‌های پیشینیان فکر کنم و سخن بگویم؟!

    که اگر قرار به این کار بود،  دیگر هیچ وقت دست به کار نقد نظریه ولایت فقیه نمی‌شدم!

    و اگر قرار بود که بر اکتفاء دین آباء خویش در  نگاه به مقوله ولایت فقیه بود، البته این مباحث و نقد کتاب ولایت فقیه و نظریه بودن یا نبودن آن همگی، اتلاف وقت می‌شد!

    و مانند سایرین یا نظریه ولایت فقیه را یا می‌پذیرفتیم و یا آن را رد می‌کردیم.

     

    ثانیاً نظریه یک مفهوم است.

    و البته در فضای دانشگاهی و مدرن مطرح شده است.

    و ما در علم فقه کلمه نظریه نداریم.

    اما آیا این موضوع می‌تواند دلیل شود که ولایت فقیه نظریه نباشد؟!

    یک موضوع در علوم متفاوت می‌تواند با تعابیر متفاوتی مطرح شود.

    مثلاً عدد 10  را در نظر بگیرید!

    10 در ریاضی یک "عدد" است.

    اما همین "عدد" در فلسفه با نام "کم" شناخته می‌شود.

    و بسیار طنز آمیز می‌نماید اگر یک ریاضی‌دان بخواهد به یک عالم فلسفه اشکال کند که کی گفته 10 "کم" است؟!

    نخیر  آقا 10  یک "عدد" است!

    و تازه لازم باشد که در ابتدای بحث، آن عالم فلسفه بخواهد ثابت کند که 10 می‌تواند هم عدد باشد و هم کم!

    به زبان فنی‌تر، موضوعات به دلیل داشتن حیثیات متفاوت، می تواند صورت‌ها و مفاهیم متفاوتی به خود بگیرند.

    و اساساً همین مطلب موجب تعدد علوم است.

    به همین دلیل این که ولایت فقیه فتواست، لزوماً مانع از  این نیست که "نظریه" هم باشد.

     

    ثالثاً این که "نظریه" و "فتوا"، دو مفهوم کاملاً متفاوت و بلکه متباین است تنها در یک صورت قابل فهم و تفسیر و دفاع این است.

     و آن این که اگر ما فرض کنیم که عالم مدرنیته و دانشگاه – که پایگاه علمی مدرنیته است- با عالم سنت – و حوزه که پایگاه علمی عالم سنت- با هم نسبت تباینی دارند.

    و هیچ دو عنصری از این دو عالم در عالم دیگری یافت نمی‌شود و نمی توان نظیری برای آن یافت.

    البته این نوع نگاه به نسبت عالم تجدد فی نفسه اشکالی ندارد.

    اما این که شما بخواهید چنین نگاهی را مطرح کنید دست کم دو اشکال دارد:

    اول این که شما سنخ و نوع نگاه حقیر به مدرنیته را پیشتر و در ذیل مطلب- از توزیع تخم مرغ تا تمدن سازی- نقد کرده بودید.

    و بلکه به استهزاء گرفته بودید.

    و حقیر معتقدم که سنت و تجدد با یکدیگر قابل جمع نیستند.

    پس شما نمی توانید در عین نقد نگاه حقیر به عالم تجدد و رابطه آن با سنت، در عین حال ادعا کنید که چون سنت و مدرنیته هیچ وجه اشتراکی ندارند و قابل جمع نیستند پس نمی‌شود که یک چیز در آن واحد هم فتوا باشد و هم نظریه!

    در حقیقت شما گرچه سیطره غرب شناسی بر نگاه حقیر را به  هیچ وجه نمی‌پذیرید، اما در عین حال خود نیز به شکلی ناخواسته اسیر همین نگاه هستید!

    تا جایی که برای دفاع از فتوا بودن نظریه ولایت فقیه از مباحث غرب شناسی استفاده می‌کنید!

    و از این جهت موضع بنده به مراتب قابل دفاع‌تر است.

    چرا که دست کم این بود که حقیر در مقام نقد نظریه ولایت فقیه سخنانم را به نظرات غربشناسانه استوار نکردم!

    دیگر این که مهم‌ترین اشکال به این نحوه نگاه این است که اگر مبتنی بر تلقی شما عالم سنت و تجدد هیچ مابه ازای مشترکی نداشته باشند، لازم می‌آید که "انقلاب اسلامی"، "جمهوری اسلامی"، "مردم سالاری دینی"، "الگوی ایرانی اسلامی، پیشرفت" و ... همه و همه  به کلی موهوم باشند!

    و اگر این موارد همه موهوم هستند دیگر دفاع از نظریه ولایت فقیه کاری کاملاً‌ بی معنا و مضحک خواهد بود!

    البته ممکن است ادعا کنید که انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی و ... حاصل دوران گذار از مدرنیته به تمدن اسلامی است.

    که در این صورت بنده نیز پاسخ خواهم داد اگر در دوران گذار می‌توان دموکراسی آمریکایی فرانسوی یونانی را با دین جمع کرد به طریق اولی و قطعاً می‌توان یک موضوع را هم نظریه و هم فتوا دانست و فتوا و نظریه بودن در یک موضوع جمع شود!!

    سوم اینکه موارد قبلی اقتضا دارد که شما از سخن خود مبنی بر اینکه نظریه یک مفهوم دانشگاهی است و فتوا یک مفهوم حوزوی و این دو با یکدیگر جمع نمی‌شوند دست کشیده و تنها بتوانید این سؤال را مطرح کنید که از کجا معلوم که ولایت فقیه نظریه باشد؟!

    یعنی به جای قطعی سخن گفتن قدری تواضع پیشه کنید و یک استفهام انکاری از حقیر بپرسید.

    که البته حقیر با کمال میل به این سؤال پاسخ می‌دهم و کافی است که موارد بعدی را با دقت به خوانش بنشینید.

     

    رابعاً البته منظور حقیر هنگامی که تعبیر "نظریه" ولایت فقیه را ادا می‌کردم و می‌نوشتم، این نبود که اصراری داشته باشد که این موضوع نظریه است!

    و مثلاً فتوا نیست!

    چرا که اساساً  قصد حقیر این نبود که از "نظریه" بودن ولایت فقیه نتیجه ای بگیرم.

    و فی المثل ادعا کنم چون ولایت فقیه یک نظریه است، و هر نظریه‌ای قابل نقد است، پس ولایت فقیه قابل نقد است.

    که حال شما بخواهید این قدر خود را به زحمت بیافکنید تا ثابت کنید که ولایت فقیه یک فتواست و نظریه نیست!

     

    خامساً توجه داشته باشید این موضوع که ولایت فقیه یک "نظریه" نیست، بلکه یک "فتوا"ست پیش از اینکه سخن بنده را زیر لبه نقد خود بگیرد، نگاه آیت ا.. خمینی را زیر سؤال خواهد برد.

    زیرا مگر نگاه علمای پیش از آیت ا.. خمینی به ولایت فقیه، یک نظریه بود که آیت ا.. خمینی به خود اجازه دادند که نظریه آنان را رد و ابطال کند؟!

    آنان فتوا داده بودند که در زمانه حکومت جور باید تقیه کرد.

    و یا معتقد بودند که چون شاه شیعه است نباید علیه وی اقدام کرد.

    مگر این سخن علما یک "نظریه" بود، که آقای خمینی به خود اجازه دادند که سخن آنان را نقد کنند؟!

    و مگر می‌توان "فتوا" را نقد کرد؟!

    معلوم است که چنین کاری ممکن نیست.

    زیرا اگر ممکن باشد "فتوا"ی علمای پیشین، از جانب آیت ا..  خمینی نقد شود، در این صورت مثل این می‌ماند که فتوای همان علمای قدیم در مورد عقد نکاح اشتباه باشد و نه تنها فرزند من، بلکه میلیون‌ ها فرزند به دلیل اشتباه فتاوای فقهای قدیم حرامزاده شوند!

    پس آیت ا.. خمینی نیز حق نداشتند که به علمای پیشین خود و فتاوای آنان نقدی ایراد کنند!

    در حقیقت این امکان که می توان ولایت فقیهی که آیت ا.. خمینی مطرح کرده است، ادعای حقیر نیست.

    زیرا وقتی ایشان خود ادعا می‌کنند که اکنون فهم رایج حوزه‌ها از اسلام، دچار انحراف شده است، بذر این امکان را برای سایرین نیز کاشتند که در آینده نیز برخی دست به کار شوند و ادعا کنند که ممکن  است که خود نظریه ولایت فقیه حاصل انحطاط در فهم دین باشند!

    و دیگر لازم نیست که حقیر وارد این مباحث شوم که آیا ولایت فقیه نظریه است و یا فتوا.

    و اگر فتوا باشد چه می‌ شود و  اگر نظریه باشد چه نمی‌ شود!

    حقیر مبتنی بر مبنایی که خود آیت ا.. خمینی تنظیم کرده بودند، سخن گفتم.

    و اگر اشکالی به سخنان حقیر در این فقره هست، به شکلی شدیدتر به سخنان ایشان هم وارد خواهد شد.

    یعنی ضربه شما به حقیر به شکلی جدی‌تر به خود شما وارد خواهد آمد.

     

    سادساً برای اثبات فتوا بودن ولایت فقیه یک برهان خلف تنظیم کرده بودید:

    اگر ولایت فقیه نظریه باشد، لازم می‌آید که قابل نقد باشد.

    و مباحث فقهی اساساً نقدپذیر نیستند.

    چرا که اگر این گونه باشند، لازم می‌آید اعمال ما در معرض خطا و اشتباه باشند.

    و چه بسا فرزند حلال‌زاده هم به دلیل نقد و روشن شدن اشتباه بودنش، حرام زاده شود!

    اشکالات وارد به این برهان آن قدر جدی است که برهان نامیدن آن تنها یک مسامحه است.

    زیرا شما از کی و کجا این مطلب را احراز کرده‌اید که  فتوای یک فقیه قابل رد و ابطال نیست؟!

    از قضا بر خلاف توهم شما، در علم اصول بحث مفصل و نزاع خونینی درگرفته است که آیا فتوای یک فقیه همواره و به شکل صددرصد درست است؟!

    یا خیر؟!

    به گمانم هیچ فقیهی از صدر اسلام تا کنون ادعا کرده‌ باشد که همه فتاوای من درست است.

    و مضحک بودن چنین سخنی کاملاً آشکار است.

    چرا که ما میان همین فقهای کنونی می‌بینیم که فتاوی آنان با یکدیگر تفاوت جدی دارد.

    و امکان ندارد که همه این فتاوای متفاوت در آن واحد درست باشد.

    همین موضوع موجب شده است که این بحث در علم اصول مطرح شود که اگر یک فقیه به هر دلیل در کشف یک حکم اشتباه کند، و خود وی بعداً فتوای پیشینش اشتباه بوده است، تکلیف خود و مقلدان و اعمالی که تاکنون انجام داده اند چیست؟!

    پس فتوا بودن یک سخن، به هیچ وجه ضمانت نمی‌کند که آن سخن درست باشد!

    بلکه تنها باعث ایجاد حجیت برای آن سخن می‌شود.

    یعنی در شرایط فعلی و با بضاعت علمی محدود کنونی ما، عمل به این سخن جایز است.

    نه این که تضمین کند که آن سخن و یا فتوا درست باشد!

    و مگر حقیر از حجیت ولایت فقیه پرسیده بودم؟!

    حقیر از حقانیت ولایت فقیه پرسیده بودم!

    نه از حجیت آن!!

    و به گمانم فرق بین این دو بسیار زیاد است.

     

    سابعاً از قضا برخلاف توهم شما ولایت فقیهی که آیت ا.. خمینی مطرح کردند نه یک فقط یک"فتوا" که یک "نظریه" است.

    به دو دلیل:

    اول این که هنگامی که یک مرجع فتوا می‌دهد دلایل خود را برای رسیدن به این فتوا بیان نمی‌کند.

    و هیچ مقلدی نیز از مرجع تقلید خود دلیل فتوا را طلب نمی‌کند.

    در حالی که آیت ا.. خمینی برای اثبات نظر خود دلیل آوردند.

    و در این زمینه کتاب نوشتند.

    و مباحث مفصلی پیش و پس از انقلاب اسلامی ارائه کردند.

    و اگر این موضوع یک فتوا بود، نیازی به طی این مراحل نبود.

    و کافی بود می‌‌گفتند من فتوا می دهم که باید انقلاب کرد.

    فی المثل ایشان نیز می‌توانستند مانند مرحوم میرزای شیرازی که فرمودند استعمال دخانیات جایز نیست، تنها فتوای خود را بدهند(البته میرزای شیرازی حکم صادر کرد. اما میان حکم و فتوا از جهت بیان ادله برای مردم و مقلدین تفاوتی نیست)

    و کسی هم از ایشان نپرسید بنا به کدام قاعده فقهی و یا اصل اصولی به این فتوا- یا حکم- رسیده‌ای!

    و ایشان نیز هیچ گاه دلیل این حکم خود را بیان نکردند!

    دلیل دوم این که اگر ولایت فقیهی که آیت ا.. خمینی مطرح کردند یک فتوا می‌بود، تنها برای خود ایشان و مقلدان ایشان ارزش و اعتبار فقهی داشت.

    و ممکن نیست که بخواهیم همه افراد و حتی مقلدان سایر مراجع را نیز به فتوای یک مرجع خاص دعوت کنیم.

    در حالی که هنگامی که یک فرضیه مطرح می‌شود، اگر بتواند با شواهد لازم همراه شود به یک نظریه با مقبولیت  عام تبدیل میشود.

    و در این صورت قابل فهم و پذیرش برای همگان مطرح کند، می توان انتظار تحقق و فعلیت آن را داشت.

    و اگر ولایت فقیه فقط یک فتواست بهتر است از همین اکنون آن را از دستور کار سیاست ایران کنار نهاد.

    چرا که بخشی از مردم جامعه ما اساساً مسلمان نیستند.

    و یا شیعه نیستند.

    و دست کم مقلد آیت ا.. خمینی نبوده و نیستند.

    تا لازم باشد که آن را بپذیرند!

    و مبتنی بر این نظریه اول خبرگان را انتخاب کنند و بعد خبرگان رهبری را انتخاب- و یا کشف – کند.

    و خصوصاً که اکثر علما بقاء تقلید بر میت را روا نمی‌دانند به همین دلیل بهتر است که رجوع به فتاوای آیت ا.. خمینی را کنار بگذاریم و فتوای مراجع زنده را سرلوحه عمل خود قرار دهیم!

    درست این است که متوجه باشیم ولایت فقیه ابتدائاً به شکل یک بحث فقهی مطرح شد.

    و فتوای آیت ا.. خمینی بود.

    اما به این دلیل که توانست از وجاهت علمی خود به شکل منقح دفاع کند، مقبولیت عمومی یافت.

    و از سوی اقشار مخنتلف و حتی غیرمقلدان آیت ا.. خمینی، پذیرفته شود.

    و بتواند به عنوان عقبه سیاسی نظام  کنونی قرار گیرد.

     

    7- نوشته بودید:

    " شما با یک عقل مدرن بی آنکه از سنت فقهی شیعه بویی به مشامت خورده باشد مثل بقیه روشن فکرها افتادی به جان کتاب های دینی

    و لذا حرف های بی ربط میزنی .

    فقیه حتی اگر استدلال عقلی میکند برای اثبات یک حرام و حلال موجب نمی شود ساحت بحث عرفی شود و لذا هر ام قمری بیاید وارد بحث شود .

    من با دلسوزی به شما میگویم شما چون فضای فقهی را نمیشناسید حتی با استدلال عقلی که فقیه میکند نمی توانید درست ارتباط برقرار کنید

    امام وقتی عقلی استدلال میکند موید می آورد و گرنه هیچ کس نگفته فرع ولایت فقیه در فقه از  مستقلات یا حتی غیر مستقلات عقلی است .

     یک چیز هم در گوشی : فقه خودش یک علم است با اصول تنها ورود در آن مثل آن است که با منطق تنها به نقد فلسفه بیایی. فلسفه خودش یک علم است که در آن از منطق هم استفاده میشود."

     

    پاسخ حقیر این است:

    اولاً دلیل شما برای این که حقیر با یک عقل مدرن به خوانش و فهم نظریه ولایت فقیه چیست؟!

    و شما بنا به چه دلیلی با این قاطعیت ادعا می‌کنید که حتی رایحه سنت فقهی به مشام ما نخورده است؟

    شاید به این دلیل که شما مذهبی هستید و یا طلبه هستید این توهم برای شما به  وجود آمده است که حضرت‌عالی یک فقیه تمام عیار هستید و منتقدان سرسوزنی عالم فقه را نشناخته اند!

    که اگر این گونه باشد دست کم چند اشکال به نظر شما وارد خواهد بود:

    اول این که از کجا معلوم که شما و آیت ا.. خمینی با همان عقل سنتی و فقهی که احکام حیض و  نفاس را تشخیص می‌داده است به درک زیست جهان کنونی و عالم مدرنیته نپرداخته باشند؟

    خصوصاً که آیت ا.. خمینی کاملاً‌ در سنت فقهی ما بالیدن گرفته است.

    و ایشان هیچ‌گاه با عقل مدرن آشنایی آکادمیک نیافته‌اند.

    و خود نیز در یک کشور سنتی و نه در یک عالم مدرن به دنیا آمده و زیست‌کرده‌اند.

    پس اگر طلبه بودن یا حزب الهی بودن موجب شده که خود را فقیه و فقه شناس و منتقدان ولایت فقیه را فقه نشناس بدانید باید توجه داشته باشید که این حربه گرچه قدری کارگر است اما به شکل شدیدتر فرق خود شما را خواهد شکافت!

    و معلوم می‌شود  که شما و سایر اسلام‌گرایان به کلی از شناخت عالم  تجدد عاجزید.

    و همه تلاش‌های‌تان در تأسیس مردم‌سالاری دینی، حاصل یک توهم است.

     

    ثانیاً معیار تشخیص بی‌ربط بودن یا باربط بودن یک حرف به نظر شما چیست؟!

    آیا به صرف اینکه اگر کسی سخن شما و یا نظریات مطلوب شما را نقد کند حرف‌هایش بی‌ربط است؟!

     

    ثالثاً تقسیم مباحث به فقهی و یا عرفی خود یک  تقسیم مخدوش است.

    و این مطلب خود محل مناقشه است که یک سخن فقهی توسط فضای عرفی قابل فهم نیست!

    که اگر به شکل تام و تمام چنین باشد لازم می‌آید که فضای عرف سخن فقها را نفهمند.

    و نتوانند از آنان برای زندگی خود فتوا بخواهند!

    البته می توانید ادعا کنید که یک سخن فقهی را نمی‌توان به چارچوب بحث‌های عرفی تقلیل داد.

    ولی مگر کسی چنین ادعایی کرد؟!

    و گفت که سخنان فقها در چارچوب سخنان عرفی به شکل تام و تمام قابل فهم است؟!

     

    رابعاً  نظریه ولایت فقیه را که روشنفکران نمی‌فهمند.

    و این مطلب را هم ما و هم شما قبول داریم.

    ما نیز که می پنداشتیم می‌توانیم آن را بفهمیم،  به مدد سخنان شما معلوم شد که در توهم بوده‌ایم.

    و بنا تصریح شما فضای عوامانه و عرفی هم از درک آن عاجز است!

    آیا اساساً بهتر نیست که این نظریه را تنها با همان کسانی که مانند شما در سنت فقهی و متن حوزه علمیه هستند مطرح و پیاده کنید؟!

     و به جای این که مایل باشید که تمام کشور ایران و بلکه جهان اسلام  را زیر چتر آن گرفته، تنها محدوده قم و یا مدرسه معصومیه و فیضیه و دارالشفاء را برای طرح و اجرای آن برگزینید؟!

     

    خامساً چطور می‌شود که هنگامی که قرار است که انقلاب کنیم و شاه را بیرون کنیم، فضای عرفی موضوعات و مباحث فقهی پیچیده و اختلافی میان غول‌های فقهی – مثلاً آیت ا.. خمینی و آیت ا.. خویی - را می فهمد و برای آنان می‌توان منبر رفت و خطابه خواند؟!

    اما در هنگامه استقرار نظام و رسیدن به مقصد دیگر بحث‌ها و موضوعات تخصصی  می‌شوند و دست ما عوام الناس به آن حقایقی که فقها آن را کشف کرده‌اند نمی‌رسد؟!

    و دانشجو و بقال و کارگر و نانوا و راننده و وبلاگ نویس و ... همه و همه  باید بزنند کنار و کار را  به شما مستغرقین عالم فقه بسپارند؟!

    و راستی چگونه است که آن هنگام کسی می‌نویسد انقلاب اسلامی مبشر صبح ظهور است، "ام  قمر" نیست اما اگر از رابطه انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته جویا شود، نام مادرش هم تغییر می‌کند و می‌شود "ام قمر"؟!

     

    سادساً چگونه است که در این کشور هر "ام قمری" از راه می‌رسد و تعیین می کند که چه کسی صلاحیت پرداختن به مباحث فکری را دارد؟!

    اصلاً مگر مباحث فکری، مانند مباحث زرد سیاسی یا احکام حیض و نفاس است که هر کسی که اندکی از سیاست سررشته دارد و یا هر طلبه‌ای که اندکی با فقه آشناست و با ادبیات عرب و سیوطی و مغنی خوانده است، بتوانند برای آن حد و مرز تعیین کنند؟!

     

    سابعاً اگر کسی تاکنون ادعا نکرده است که ولایت فقیه یکی از مستقلات عقلیه یا غیرمستقلات عقلیه است، دلیل بر این نیست که بحث ولایت فقیه را نمی‌توان در زمره مستقلات یا غیرمستقلات عقلیه قرار داد!

    و مگر قرار است برای تشخیص این مسائل به گفته‌های دیگران نگریسته شود؟!

    گویی شما در مسائل اصولی و بحثی و فکری نیز قائل به لزوم تقلید هستید!

    مستقلات عقلیه و غیرمستقلات عقلیه تعریف روشن خود را دارد.

    و با دقت در نظریه ولایت فقیه و تعریف مستقلات عقلیه و غیرمستقلات عقلیه می‌توان به راحتی فهمید که این مطلب از این سنخ هست یا خیر؟!

     

    ثامناً از قضا بنا به نظر خود آیت ا .. خمینی مهم‌ترین وجه نظریه ولایت فقیه، نه آیات و نه روایات بلکه همان بررسی عقلی موضوع است.

    و به همین دلیل ایشان اصرار دارند که موضوع ولایت فقیه یک امر بدیهی است.

    و کافی است برای تحقیق در این ادعا یک بار کتاب ولایت فقیه را به خوانش نشست.

    و اگر این بحث مبتنی بر آیات و روایات استوار بود دیگر بداهت فقهی پیدا نمی‌کرد (امیدوارم بدیهی فقهی را با بدیهی فلسفه خلط نکنید)

    فی المثل شکسته بودن نماز مسافر یک بدیهی فقهی نیست.

    بلکه چون درک آن نیازمند بررسی آیات و روایات است، یک مسأله بدیهی نیست.

    اما مبتنی بر نظر آیت ا.. خمینی ولایت برای فقیه، یک امر بدیهی است.

    و اگر مطلب بدیهی است، دیگر تمام دعاوی شما موهوم است.

     

    تاسعاً از همه سخنان پیشین‌تان این سخن طنزآمیز ترین بود که در گوشی به حقیر تذکر داده بودید که با علم اصول نمی‌توان در مورد علم فقه نظر داد!

    اولاً مگر کسی خواست با علم اصول در مورد علم فقه نظر بدهد؟!

    علم اصول روش برداشت از متون مقدس را به ما می‌آموزد.

     به همین دلیل با  کمک علم اصول می‌توان ارزش و اعتبار برداشت آیت ا.. خمینی از منابع دینی و تفسیر ایشان از  روایات موجود در بحث ولایت فقیه را سنجید!( که به یاری خدا، این کار   را در قسمت بحث سامان خواهم داد)

    ثانیاً علم اصول پایه علم فقه است.

    و البته این دو علم از هم متفاوت هستند.

    و این سخن که چون این دو علم از هم جدا هستند پس از یکی نمی‌توان در فهم دیگری کمک گرفت، بسیار طنرآمیز است!

    این سخن به این می‌ماند که ادعا کنیم که معرفت‌شناسی و فقه دو علم متفاوت هستند و کسی که معرفت شناسی خوانده نمی تواند در مورد علم فقه نظر بدهد!

    غافل از این که مباحثی مانند معرفت شناسی و وجودشناسی و کلیه علوم حقیقی، پایه علوم اعتباری مانند فقه هستند.

    و هر برداشتی که از این مباحث داشته باشیم، به سرعت نظر ما را در مورد موضوعات رویین تر مانند علوم اعتباری و فقه نیز تغییر می‌دهد.

    و در پایان این بند یک نکته درگوشی نیز از حقیر داشته باشید و آن اینکه:

    تفکیک فلسفه و منطق همواره درست نیست.

    بلکه خود ناشی از یک نحوه تلقی خاص از فلسفه و منطق است.

    فی المثل به نزد ارسطو و هگل منطق و فلسفه عین یکدیگر بودند.

    و در مقابل  فردی مانند فارابی منطق را عین فلسفه نمی‌دانست.

     و آن را یک علم مستقل می‌دانست.

    در بحث کنونی نیز فراموش نکنید که تفکیک فقه و اصول تنها یک نقطه نظر، و نقطه نظر شماست.

    و در مقابل بنا به عقیده حقیر اصول، روح فقه است.

    و نباید انتظار داشته باشید که حقیر نیز مبتنی بر نوع نگاه شما به فقه و اصول، موضوعات را تحلیل کنم.

    گذشته از این که اگر فقه و اصول بنا به اعتقاد شما این قدر از هم تفاوت داشته باشند، یقیناً تفاوت فقه و فلسفه بسیار بیشتر است.

    و می‌دانیم که پرسش از ماهیت امور، کاری است که علم "فلسفه" عهده دار آن است.

    و هنگامی که از منظر فلسفی یک سخن را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهیم، فقها نباید بخواهند با زبان فقهی از آن موضوع دفاع کنند!

    چرا که فلسفه خودش یک علم است.

    و نمی‌توان در بررسی‌های  فلسفی مدام کلمات حلال، حرام، فتوا و  نظایر آن را تکرار کرد!

     

    نوشته بودید:

    " ضمن اینکه امام کی گفت که قابلیت قابل لازم نیست؟

    بله ممکن است شما یک قابلیتی را لحاظکنید که امام آن را قبول نداشته باشد .و لذا شما گمان کنی که امام اصلا قابلیت قابل را لحاظ نکرده /

    در ثانی آیا قابلیت قابل در فرع فقهی لحاظ میشود آیا .

    قابلیت در هر فرع فقهی به صورت مقدمی و اتوماتیک لحاظ میشود .

     یعنی گاهی مبتنی بر احراز مقدمات فلان چیز واجب میشود و گاهی هم نه ، خوردن امر به مکلف در مقام ثبوت دائر مدار مقدمات نیست بلکه مقدمات در مقام اثبات باید محقق بشوند مثل نماز و وضو  .

    اما کسی بر فقیه خرده نمی گیرد که در بحث نماز قابلیت مکلف را در نظر نگرفتی ...نه، نماز وجب است حالا اگر فلانی قابلیتش را ندارد دچار یک حکم دوم میشود. اما در وجوب نماز تردیدی نمیشود .

    امام در بحث ولایت فقیه دارد اصل حکم فقهی را می‌گوید اصلا در مقام حال مکلف و قابلیت قابل نیست .

    جدا از اینکه قابلیت قابل را هم کافی می‌دانسته برای قیام و تشکیل حکومت و اجرای احکام اسلام و از علاقه مندی و آمادگی مردم برای اجرای دین خدا نه حتی با اشراق و این حرفها که اندازه فهم ما نیست با یک جامعه شناسی دقیق با خبر بوده است. و لذا سال 42 قیام می‌کند و سرعت حرکت را مبتنی بر آمادگی مردم کم و زیاد میکند ."

     

    پاسخ حقیر این است:

    اولاً آیت ا.. خمینی هیچ‌گاه چنین مطلبی را ادعا نکرده‌اند که قابلیت قابل لزومی ندارد.

    بلکه اساساً ایشان به چنین بحثی نپرداخته‌اند!

    و همین مسأله، موضوع را بغرنج‌تر می‌کند.

    تنها به این دلیل ساده که اگر ایشان ادعا کرده بودند که قبول قابل لازم نیست، زیاد جای نگرانی و حتی نقد نبود.

    چرا که امکان داشت که این گونه به دفاع از ایشان پرداخت که ایشان در عین توجه به مسأله قابلیت قابل، در جمع بندی موضوع به این نتیجه رسیده‌اند که قبول قابل اهمیت ندارد.

    و چون اگر در فرآیند اجتهاد به تمامی مؤلفه‌های محتمل توجه شود و فتوا داده شود، فتوا حجیت پیدا می‌کند، فتوا – و یا نظریه ولایت فقیه- چندان از این جهت قابل نقد نبود.

    اما اکنون که ایشان علی رغم سخن گفتن بسیار از لزوم حکومت، حتی یک خط هم در  مورد آمادگی مردم و استعداد و آمادگی جامعه ننوشته‌اند، امکان نقد از سوی فردی چون نگارنده فراهم می‌شود که در این نظریه اصل فراموش شده است.

    و به جای اصل، به تمامه به فرع پرداخته شده است.

     

    ثانیاً این سخن که شاید ایشان -آیت ا.. خمینی- به چنین بحثی عنایت داشته اند، دردی را دوا نمی‌کند.

    چرا که ممکن است که ایشان چنین عنایتی را نداشته‌ اند!

    و به "شاید" و "ممکن است" و "محتمل است" نمی‌توان به یک فتوا- و یا نظریه- اعتماد کرد.

    و نمی‌توان کار اداره دنیا و دین و شریعت خود را به دست تعابیری همچون "ممکن است" و "احتمال دارد" بسپاریم.

    بلکه باید مطمئن شویم که به تمام جنبه‌های مهم بحث توجه شده است.

     

    ثالثاً این که روش" شاید" این طور نباشد و ممکن است مطلب به نحوی دیگر باشد، روشی نخ نما و تکراری است.

    به این معنا که این نحوه پرسش‌های نیست‌انگارانه البته می‌تواند موجب شک و تردید در یک نظریه شود.

    اما نمی‌تواند موجب اثبات یک نظریه شود.

    و گویی فراموش کرده‌اید که اکنون شما در اثبات و دفاع از نظریه هستید.

    و این حقیر است که در مقام نقد و اشکال به نظریه است.

    و برای نقد صرف وجود احتمال نقص کافی است.

    اما برای اثبات، باید اطمینان حاصل شود.

    به همین دلیل طرح این پرسش‌ های نیست‌انگارانه، تنها از جانب حقیر معنا دارد.

    و چنین کاری از جانب شما، خیلی شگفت انگیز بود!

     

    رابعاً برای این که این اطمینان به دست آید بهتر این بود به جای این همه قلم‌فرسایی و هجمه، بزرگواری  فرموده یک خط در اثبات این مطلب که ایشان به قبول قابل توجه داشته‌اند از نظرات آیت ا.. خمینی پیدا کرده و آن را برای ما و سایر دوستان نقل کنید.

    که مادامی که چنین کاری از جانب شما صورت نگرفته باشد، هیچ لزومی به پذیرفتن این موضوع که نظریه پرداز به این مباحث توجه داشته است برای حقیر به وجود نمی‌آید.

     

    خامساً منظور از قابلیت قابل، یک قابلیت خاص نبود.

    بلکه چنان که در متن اشاره شد، منظور قابلیت برای دین داری و تشکیل حکومت دینی و اجرای دستورات شریعت منظور نظر بود.

    و مضافاً اگر توجه به قابلیت قابل لزومی ندارد، چه اصراری دارید که حتماً این موضوع در نظریه ولایت فقیه رعایت شده است؟!

     

    سادساً از  قضا این تصور که قابلیت قابل تنها منحصر به مقام ثبوت است و بقیه در مقام اثبات تنها موظف به صدور حکم است، خود به کلی مخدوش است.

    البته باید توجه داشت که مفاهیمی مانند"قابل" و "فاعل" مفاهیمی فلسفی هستند و فقیه و اصولی نه می‌توانند و نه حق دارند که با مفاهیم فلسفی به کشف حکم بپردازند.

    بلکه هر علمی در عین ارتباط وثیق با علوم بنیادین از قواعد خاص خود تبعیت می‌کند.

    به همین دلیل اگرچه در علم اصول و به تبع آن فقه  از قابلیت قابل و فاعلیت  فاعل بحث نشده است.

    اما در عین حال در علم  اصول و در مبحث "مقدمه واجب" و "مقدمه وجوب" به شکل جدی و دقیق به این موضوع عنایت شده است.

    توضیح اینکه برخی مقدمات، مقدمه واجب هستند.

    مانند وضو و طهارت لباس و بدن برای نماز.

    به همین دلیل چه مکلف وضو گرفته باشد و چه نگرفته باشد، و چه لباس خود را تطهیر کرده باشد و چه نکرده باشد، نماز بر وی واجب است.

    اما برخی مقدمات، مقدمه واجب نیستند.

    بلکه مقدمه وجوب هستند.

    و اگر این مقدمات فراهم نشوند، اساساً آن واجب از وجوب ساقط می‌شوند.

    مانند موضوع مستطیع بودن و امنیت راه برای به جا آوردن حج.

    اگر فردی مستطیع نباشد و یا راه ایمن نباشد، حج دیگر بر او واجب نیست.

    و نکته مهم این است که در چنین مواردی لازم نیست که فرد شرط وجوب را فراهم کند.

    یعنی واجب نیست که انسان برود و خودش را مستطیع کند تا بتواند حج را به جا آورد!

    اگر بخواهم مفاد مدعای خود در این پست را با زبان مطلوب و آشنا در گوش شما که رایجه فقه را بسیار شنیده است ادا کنم، نقد من به این شکل  خواهد بود:

    آیا وضعیت ایمان و فرهنگ مردم در تشکیل حکومت مقدمه واجب است و یا مقدمه وجوب؟!

    به این معنا که آیا تشکیل حکومت در هر شرایطی مانند نماز واجب است؟!

    ولو اگر با وضو نشد با تیمم.

    و با لباس طاهر نشد با لباس نجس.

    یا نه تشکیل حکومت، امری مانند حج است که اگر شرایطش فراهم شد و ایمان مردم به نصاب لازم رسید، بر فقیه واجب می‌شود که دعوت مردم را اجابت کند و حکومت تشکیل دهد؟!

    یعنی وضع ایمان مردم مقدمه واجب است یا مقدمه وجوب؟!

     و اگر مقدمه وجوب است، نصاب آن چیست و علامتش چیست؟!

    (مثل این که گفته‌ اند معیار استطاعت برای حج این است که فرد خرج خود و یک سال خود را داشته باشد)

     واقعیت این است به زعم حقیر تمامی پرسش‌هایی که طرح کرده بودید سخیف بودند

    البته نمی توانم صادقانه این مطلب را نیز اعتراف نکنم که این موضوع اخیر-  که آیا لازم است فقیه در مقام فتوا دادن به قبول  قابل توجه کند یا نه- عمق علمی لازم برای توجه و پاسخ گویی را داشت.

     و حقیقتاً در نوشته حقیر در مطلب اصلی نیز جای خالی آن احساس می شد.

     

    نوشته بودید:

    " دوست من قدرت یک چیزی نیست که فقط در قالب حکومت تعریف شود همین اصرار بی ربط  شما بر این نظریه" کل مسلم اسلام گرای و کل اسلام گرای ایدئولوژیست"و همه چیز عالم را برای درست در آمدن این نظریه و مصداق یابی برای آن هم یک امر ایدئولوژیک به حساب می آید .

    در مورد شما هم میتوان دقیقا حرف های خودتان را تحویلتان داد .

    شما چنان شیفته  برتری بر اسلام گرا ها هستید که اصلا نمی توانید فارغ از این نظریه به داوری آن بنشینید و اصرار دارید این نظریه جهان شمول است و ...و میترسید حتی فکر کنید که این نظریه درست نباشد چون چنان به آن وابسته ایدکه دیگر احساس اضطراب میکیند و لذا اصلا نقدی را هم تحمل نمی کنید و  نشانه اش هم این که هر کس نقدی به شما میکند  و مثلا از انقلاب اسلامی دفاع میکند شروع به تکرار همین فحش میکیند . اسلام گرا ایدئولوژیست ترسو صحابه ...

    آقای دهقانی شما هم ایدئولوژیست تشریف داری حوزه اش فرق میکند

    اما ژست بی طرف و متفکر و فهیم به خودت میگیری که یعنی ما نه

    وگرنه به هر چند تا آدم بده متنت را بخوانند ببین این حس بهشان دست نمی ده که دهقانی داره به مسخره ترین شکل و با تعصب شدید خودش را به درو دیوار میزنه . تیکه پاره میکنه و آسمان ریسمان می بافه  بگه ولایت فقیه باطله

    شما هم نقدهایتان  رگه های  روانشناسانه حاد دارد. اسلام گراها دل به سیاست داده اند و یک حالت روحی دلبستگی به قدرت دارند و میترسند این بافته شان پنبه شود و لذا اجازه هیچ نقدی را نمی دهند و همین باعث میشوند نتوانند آزاد فکر کنند و حرفهایشان بی ارزش است و ....

     بزرگوار شما احتمالا مثل همیشه قطاعید و هر جا که بحث جلو نمیرود با قطع قطاع کار حل میشود

    اما این برایتان جالب نیست که اینقدر سریع قطع هایتان عوض میشود ؟

    از آن همه قطع به خمینی در آرمان  و قطع به اباحه خشونت گرایی برای آرمانی کردن فضا

    تا قطع به طاهرزاده و بعد قطع به قرآن برهان عرفان و  فلسفه و حکمت متعالیه  و بعد قطع به عرفان و بعد قطع به بطلان انها و قطع به اسلام نشناسی امام خمینی و ...سر انجام این قطع های قطاع ما کجاست ؟

    البته همه سیر فکری را طی میکنیم و هی آزمون و خطا هی باز اندیشی و اصلاح در تفکر و مفاد ان ، تا اینجا ایرادی ندارد اما ایراد آنجاست که شما در هر پله ای از سیر تفکرتان که بالا رفتید یا _پایین رفتید_ به تلخی پله دیروز خود و آنها را که در آن خانه بودند تکفیر کردید و تمسخر فرمودید و با اعتماد به نفس از این نکته که تا دیروز خودتان هم به قوت و جدیت و قطعیت در آن پله تشریف داشتید عبور فرمودید .

    این هم از نکات جالب دهقانی است دیگر."

     

    فرموده بودید که حقیر هر بار افکار خویش را تغییر می‌دهم.

    یک بار معین و امید در تالار 4 می‌خوانم.

    دگر بار سر به راه می‌شوم و به بسیج می‌روم.

    بعد از مدتی شیفته خمینی می‌شوم و آرمانخواه.

    و بعد از آرمان خواهی، طاهرزاده خوان شدم صداریی.

    و در ادامه شدم پیرو طریقت داوری اردکانی و هیدگری.

    و چه بسا امروز هم راهی دیگر برگزیده ام و لباسی دیگر پوشیده‌ام.

    این سیر ترسیمی شما کم و بیش درست است.

    اما فکر می کنم بهتر بود که حقیر را قطاع ننامید!

    چرا که حقیر اگرچه به در طول مقاطع زندگی خود همواره درستی طریقت خویش ایمان داشته ام، اما عین حقیقت نمی‌دانستم، و نمی‌دانم.

    بلکه آن را خیر الموجودین می دانستم.

    و نه خود حقیقت!

    و در عین حال به ضعف همان نگاه نیز معترف بوده‌ام.

    و هستم.

    مثلاً معتقد بودم که میان بسیج و دانشجویی و انجمن اسلامی، بسیج بهتر است.

    و هنوز هم این گونه فکر می‌کنم.

    و بعدها که آرمان به وجود آمد، متوجه شدم آرمان  از بسیج بهتر است.

    (و هنوزم همین گونه فکر می‌کنم)

    و بعدها که با اندیشه مفسر اصفهانی قرآن آشنا شدم، متوجه شدم افکار ایشان از نگاه‌های پیشین کامل‌تر است.

    و نیز هنگامی که با ملاصدرا آشنا شدم، دریافتم که ملاصدرا و جوادی آملی از مکتب تفکیک و محمدرضا حکیمی، کامل‌تر هستند.

    ( و باز هم همین گونه فکر می‌کنم و اگر روزی مایل باشم که میان تفکیک و ملاصدرا یکی را برگزینم، مسلماً تفکیکی نخواهم شد. که البته بحمدا.. تاکنون چنین انتخابی ضرورت نیافته است)

    و از قضا بنا به همین دلایل همواره هم خود و هم سایر دوستان خویش را تشویق کرده‌ام که در ساحت تفکر، هیچ گاه در جایی متوقف نشوند.

    و بهترین مؤید بر این ادعا که نگاه حقیر به مقوله تفکر، کاملاً خلاف تصور شماست، همین حرکت حقیر و دوستان ماست.

    به نزد حقیر، کفر متحرک به اسلام می‌رسد و اسلام راکد به کفر.

    چنان که سلمان‌ها از کفر آغازیدند و به مقام منا اهل البیت رسیدند.

    و زبیرها از اسلام شروع کردند به قاتل و مقتول هر دو در جهنم هستند، رسیدند.

    و جویبارها اگرچه حرکتی مارپیچ و زیگزاگی و فراز و فرودهای زیاد دارند، اما دست کم این است که همواره طراوت دارند.

    و مرداب‌ها گرچه گاه وسعت دارند، اما زود است که به گنداب مبدل شوند و بوی تعفنش همگان را آزار دهد.

    به اعتقاد حقیر آن چه در این میان جالب است نه سیر دیالکتیکی حقیر و دوستانم در ساحت اندیشه، که رفتار شما دوستان اسلام‌گراست!

    و ظاهراً این شما هستید که همه مسائل را به مدد قطع و قطاع بودن حل کرده‌اید!

    چرا که شما و سایر دوستان حزب الله قطع دارید، و هیچ گاه در پنچاه سال گذشته در این قطع خود ذره‌ای نیز دچار تردید نشده‌اید که حقیقت به شکل تام و تمام آن در نزد رهبران انقلاب ایران حاضر و موجود است!

    پس شما برای نامیده شدن به تعبیر "قطاع" لایق‌ترید تا حقیر و دوستانم.

    زیرا اسلام گرایان در همه مسائل فکری را به کمک یک راه حل مطمئن و کاملاً آسان حل می‌کنند.

    و آن ‌ها همه مسائل را از روی حل المسائل سخنان رهبران انقلاب اسلامی ایران حل می‌کنند!

    و چون رهبران انقلاب ایران، معمولاً نظرشان تغییر نمی‌کند، آنها نیز همواره یکسان می‌اندیشند!

    و حزب الله نیز همواره در یک ثبات قدم و یک قطع ابدی فکر می‌کند و می‌اندیشد!

    زیرا ما انسان‌های عادی نمی توانیم حقیقت را بفهمیم.

    و حقیقت تنها خودش را به رهبران انقلاب ایران نشان داده است.

    و باید حقیقت را در جیب رداء رهبران انقلاب ایران یافت.

    زیرا آن ها به مدد ده ها قاعده اصولی، مانند قاعده لطف و مباحث فلسفی مانند افق اشراقی و توسط امام غایب شیعیان، راهنمایی می‌ شوند!

    و اساساً تا سایت خامنه ای دات آی آر و صحیفه امام هست، چه نیازی به تفکر؟!

    و کدام عاقلی راخود را دور می‌کند؟!

    ملاصدرا حق است یا تفکیک؟!

    از رهبری می‌پرسیم!

    نسبت سنت و تجدد چیست؟

     از آیت ا.. خمینی جویا می‌شویم!!

    ماهیت شورش‌های  کشورهای عربی چیست؟!

    همان است که آقا گفته اند!

    با سینما چه کنیم؟!

     همان که امام فرمودند!

    و در نهایت ماست چه رنگی است؟!

    هر رنگ که رهبری نظام بگویند!

    ولو سیاه!!

    چرا که اجتهاد در برابر نص، حرام است.

    و هنگامی که رهبری نظام معتقدند که تعارض سنت و مدرنیته حرف مفت است، ما چطور می‌توان با عقل ناقص‌مان اعتماد کنیم و بگوییم که مدرنیته شیطانی است؟!

    البته گاهی دیده می‌شود که برخی اسلام‌گرایان اندکی به خود زحمت داده و اندکی در باب موضوعات مختلف می‌اندیشیند!

    و فی المثل ممکن است به این نتیجه می‌رسند که تعارض دین و مدرنیته، نه یک حرف مفت بلکه یک حقیقت عریان است.

    اما از آن جا که حتماً رهبری نظام همه حقیقت را فهیمده‌اند، پس معلوم می‌شود که این همه اصرار ایشان بر توسعه و تجدد مآبی از باب گذار است!

    و معلوم است که امکان ندارد ایشان مطالبی که دریافته‌ایم را درک نکنند!

    (جمله تکراری حزب الله در این گونه مواقع این است: یعنی تو میگی آقا این بحث را نفهمیده و تو فهمیدی؟!، و حقیر در این سال‌ها این قدر با این جمله مواجه شده‌ام که از شنیدنش به صورت ناخودآگاه حالت تهوع می‌یابم)

    و حزب الله در هرچه تردید کند، هیچ گاه از این قطع خود دست نمی‌کشد که سخن و عملکرد رهبران انقلاب ایران بی کم و کاست و صد درصد مطابق حقیقت است.

    به همین دلیل قطاع شما هستید و نه من و دوستان و همفکرانم.

    و این شما هستید که در همه مسائل فکری و عملی به حقیقت رسیده‌اید.

    و هر جا نیز که مطلب بر شما روشن نیست، به راحتی سخنان رهبری شما را به قطع می‌رساند و قطاع می‌شوید!

    زیرا گذشته حقیر و دوستانم به خوبی نشان می دهد که جرأت تردید در بنیادی‌ترین گزاره‌‌های فکری خویش را داریم.

    اما شما، نه.

    و این هم از نکات جالب اسلام‌گرایان است دیگر!!

    توضیح پایانی این که قسمت‌هایی از متن کامنت اصلی به زندگی شخصی حقیر مرتبط بود. و حقیر بنا به مصالحی مایل به علنی شدن آن موارد نبوده‌ام.

    زیاده عرضی نیست

    باسلام؛فکر نمی کنم که اینجور که هواداران ولایت فقیه روی این مسئله تعصب دارند خود امام هم این گونه باشد در کتاب ولایت فقیه امام روی این مساله تاکید شده که امام راه حل رسیدن به جامعه ی آرمانی را در اجرای احکام اسلام می دیده و باید هم چنین باشد در اصل امام دنبال ضمانت اجرای احکام اسلامیست و ولایت فقیه نظریه ای از سوی ایشان برای این ضمانت است برای امام اجرای اصل احکام مهم است و در آن مجال و آن شرایط که همه تشنه ی آزادی و توسعه هستند ان ساختار سیاسی یک راه حل بوده و می تواند اشکالات زیادی داشته باشد که بیشتر به خاطر ضعف در فقه سیاسی و مدیریتی است ؛امام دنبال اجرای احکام بوده ولی ممکن است راه حلشان هم راه حل کامل و جامعی نباشد و باید تجدید نظر شود؛بنده بیشتر از طرفدارا متعصب به امام علاقه دارم و هوش سیاسی وی را قبول دارم ولی باید از فکر ایدئولوژی زده پرهیز کرد؛
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما و سپاس از نظری که نگاشتید

    سلام

    توی چند این سالی که بحث ولایت فقیه پیش اومد و دربارش بحث و گفتگو و نقد میشد من به شخصه مطلب قابل تاملی رو نخونده بودم که خوشبختانه این مطلب رو دیدم و دربارش تامل کردم،و واقعا ازش استفاده بردم. زاویه دید آقای دهقانی توی این بحث خیلی متفاوت بود.عمده اینه که مخاطانی که این بحث رو میخونن به دور از پیش فرض و ایدوئولوژی باهاش برخورد کنند.بعضی از خوانندگان هستند که منتظرند دهقانی یه مطلب تازه بزاره رو وبلاگش،همین که مطلب رو میخونن شروع میکنن به فحش و بد و بیرا گفتن به شخصیت دهقانی!حرف من با این جور آدما اینه که تو کجای دین ما داریم که با یه فکر جدید ولو اون فکر ریشه های الحادی داشته باشه،باید اینجوری رفتار کرد؟اگه واقعا میتونی نقد کنی مثل معصومین بیا حرف طرف رو بشنو بعد روش تامل کن و بدون توجه به شخصیتش نقدش کن!نه اینکه به جای انتقاد طرف رو افتضاح بکنی.متاسفانه این موضوع مثل یه بیماری تو جون بعضی از حزب اللهی ها وجود داره که من دعا میکنم خدا به اینجور آدما شفای عاجل عنایت بکنه.

    اما یک نصیحت به آقای دهقای:احساس میکنم که شما هم آروم آروم و شاید ناخداگاه نقدهای ایدوئولوژیک به حزب حاکم میکند.امیدوارم تو بعضی حرفاتون کمی تامل کنید تا متوجه نقد بنده باشی

    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما و سپاس از نظری که نگاشتید

    واقعیت این است که انکار نمی‌کنم که ممکن است لسان حقیر نیز گاهی ایدئولوژیک شده باشد.

    و گریز از زبان ایدئولوژیک، به آسانی میسر نیست.

    خصوصاً که شنیدن سخنان عجیب مدافعان حزب حاکم، گاه آن قدر موجب استعجاب می‌شود که ناخواسته منتقد هم خود با همان زبان ایدئولوژیک به نقد می‌پردازد.

    اما در عین حال می‌پذیرم که باید تا حد امکان تلاش کرد که از این ورطه دامن را برگرفت.

    موفق باشید.
    سلام جناب دهقانی؛
    بنده تمام مقاله شما را فرصت ننمودم بخوانم.امّا هر چند بخش ابتدایی آن که تحلیل قابل توجّهی در مواجهه با نقادان بود را بنوعی صحیح یافتم امّا در خصوص سکولاریسم متن زیر که ناشی از نبود مطالعه صحیح شما از منابع متقن یا اشکال در فهم شما از این موضوع تاریخی-فکری است لازم به چند تذکّر دارم:
    1-سکولاریسم هیچ گاه به معنای جدایی دین از سیاست نبوده و نیست برخلاف آنکه افرادی چون آقای پورازغدی و ایدئولوگ های جمهوری اسلامی یا افرادی چو آقای قرائتی و آخوندهای دیگر می گویند.
    2-سکولاریسم به معنی تفکیک نهاد دین از نهاد سیاست است.
    یعنی نهاد دین باید به وظفه خود عمل نماید و آز آن حساب پس دهد و نهاد سیاست نیز به صورت مستقل و نه با سو استفاده از ظواهر دینی چون لباس خاص این صنف و اینکه ایشان عالم مذهبی است و بر دیگران برتری دارد در امور سیاسی وارد شود:نماینده شود رئیس جمهور شود یا رهبر مادام العمر و...
    بلکه باید این افراد با دیگران برابر باشند و اگر می خواهند در این نهادها وارد شوند از خود تصویر مقدس نساخته و قدسیت زدایی نیز بنمایند(نه به معنای خلاف شعر بلکه به معنای انکه خود را با دیگران برابر بدانند و برتری برای خود قائل نباشند.)
    3-دین از سیاست در هیچ گجای عالم جدا نبست و نمی تواند باشد.چون انسان حیوانی دین مدار است.
    علما می توانند نقد منطقی خود را بر دولت ها بکنند و آن ها را راهنمایی کنند امّا نمی توانند از این مقام به مقام آن برآیند که دیکتاتوری مذهبی راه بیاندازند و با فتوایی همه نهادهای مدنی و مورد وصول مردم با مذاهب و گرایشات مختلف را نابود کنند و از کار بیاندازند.
    بعلاوه خود دولت ها نیز برای افرایش قدرت خود به شکل صحیح یا غلط(بسته به خودشان) از دین استفاده می کنند.
    و آمریکا که مهد لیبرال ها و سکولارهای جهان است یکی از مذهبی ترین(نه بر حق استوار لزوما)کشورهای جهان است.که همه چیز را با مذهب توجیه می کند(استفاده غلط)یا آنکه در موارد قانون گذاری و..به نظر مذهب ارج می دهد.
    4-سکولاریسم الحاد نیست بلکه عین حفاظت از دین است.
    برای آن باید دلیل ها اقام کرد و می توان امّا مختصر وار:

    1-آنگاه که حکومت به اسم دین بود در ایران(یا جهان) چه دوره صفویه و چه دوره ساسانی و چه کنونی آیا وضع اخلاقی حاکمان و مردم و نظم حاکم نسبت به اقوام دیگر بهتر بوده یا بدتر؟(بنده مدعی بدتر بودن در همه شرایط نیستم امّا می دانم هیچ گاه نیز کسی نمی تواند بر برتر بودن استدلال کند و در عین حال فاجعه هایی که در این نوع حکومت های خود خدا انگار و وصل به قدرت ماده و معنایند و خود را پاسخگو نمی یابند و بلکه از مردم خود را طلب کار دانسته و منویات می فرمایند و امر ولایی جاری می کنند و...در هیچ کجای دنیا تکرار نخواهد شد:قتل عام زنادقه در دور ساسانی که حتی کودکان را نیز کشتند و زندیق کسی بود که تفسیر کتاب زرتشت می کرد و همچنین قتل عام مانویان و.. یا قتل عام هایی که صوفیان سنّی شیعه نما از گروه های مخلف تحت عنوان شیعه ساختن کردند.یا حرمسراهای اسلامی شاهان مسلمان ما و غزواتی که برای قدرت و کسب ثروت بوده!یا مفاسدی که در عصر مدرن از حکومت ایران بدست ما آمده است.بعلاوه حکومت آمریکا حکومت عربستان و اسرئایل و..را بنگرید که خود را برگزده خود و حکومت دینی می دانند و چگونه جنایت هایی در عالم می کنند.)

    2-سکولاریسم نظریه ایست کهحاصل مشاهده مفاسد حضور داعیه داران دین و قدسیت در سیاست بعنوان حق در طول تاریخ خصوصا تاریخ اروپا بوده است.(نظریه زر و زور و تزوریر دکتر شریعتی و مخالفت سختش با حکومت ملّایان و یا طرح اسلام منحی روحانیت(به معنای تنها صنف متصدّی آن که آن را تفسیر می کند)در جهت نجات مردم ایران از تاریخ اسارتش توسّط خان و ملا و ژاندارم بوده است. )
    این به معنای شر بودن دین نیست بلکه این به معنای شر دیدن ذات آدمی است که هر چیزی از دین تا حقوق بشر را می تواند بازیچه کند و از این رو باید نهاد دین از نهاد سیاست جدا باشد تا بتواند پاک بماند(تا جای ممکن) و در عین حال بتواند دولت را نقد صحیح کند(نقد دیگری همیشه ساده تر است خصوصا دیگری که هیچ داعیه قدسی نداشته باشد تا خود که خدای هرکسی است خصوصا اگر علوم منتصب به مذهب نیز داشته باشد.)
    در نهایت مسلمانان در کشورهای سکولار بسی آزادتر،با بینش بهتر و در عین حال خالص ترند تا حکومت هایی که مردم را یا منافق و متملق بار می آورند یا دشمن و اجنبی و رقاصه و کافر و دشمن اهل بیت و لایق حصر و حبس و مرگ!
    بنده نمی گویم آمریکا و کشورهای اروپا آزدی مطلق و...است بلکه می گویم به نسبه(خصوصا کشورهای شرقی با داعیه دین) آزادی ها بعلّت تاریخ مبارزات و حرکت متفکران بیشتر به رسمیت شناخته و نه لزوما همه عمل می شود.
    چرا که حکام نمی توانند مخالفان و حتی دشمنانشان را به کفر و الحاد و نفاق و لیاقت مرگ و جهنم ابدی و عذاب الیم در دنیا و اخری بکنند و از زندگی ساقط کنند وگرنه می کردند.

    بعلاوه مقایسه کنید مواردی را:
    میزان صدق،حجاب،تقیّد مسلمان کشورهایی چون ترکیه،آمریکا و..و میزان آن در ایران و...

    این ها همه ناشی از امتزاج اصل سیاست( زور و فریب)است  با دین(آزادی بعنوان رکن رکینش و صدق نیز) مخلوط شده و باعث معجون مرگ آوری شده که در بسیاری جهات نیروهای جامعه ایران را نابود کرده است.



    3-
    -در روایات زیادی مومنان را از قدرت و حکّام بر حذر داشته و حب ریاست نیز نفی شده و آن را بزرگ ترین آتش زننده ایمان اعلام نموده اند.
    -در تاریخ نیز امامان ما توسّط کفّار کشته نشده اند بلکه توسّط خلقا و ضل الله ها و افراد ظاهر صّلاح و فیلسوف و عالم و قران خوان و مفسّر کشته شدند.
    -این به معنی نگفتن سخن حق در مقابل حکام (جور یا غیر آن) یا عدم دخالت در سیاست به شکلی معقول و منطقی نیست بلکه به معنی ان است که شما فرمودید:دین به سیاست تقلیل نمی یابد و برنامه اصلی آن ها نه تصاحب حکومت و سفارش شیعیان برای آن بود ورنه در کلام آن ها باید بدان دعوت می شد.

    با وجود موارد بالا امّا روحانیون که قدرت معنوی در چنگشان است بعلّت سیری ناپذیری میل قدرت و برتری جویی به آن راضی نشده و مرتّب دست به مغالطات می زنند و
    حکومت سکولار دموکرات را حکومت الحادی یا حتّی ضد دین معرفی می کنند.
    اروپا را مساوی کفر و فسق و فجور نشان می دهند.
    کلمه منحوس آزادی (های مدنی) را مساوی فساد و جهنّم.
    و سکولاریسم را مساوی جدایی دین از سیاست و نه نهاد دین از سیاست.

    در پایان امیدوارم  قدرت پویایی تفکّری که در شما یافتم از این دام ایدئولوژیک(که جهت اثبات من و قدرت من بعنوان صنف روحانیت) برهید و این مغلطات معمول اسیرتان نکند.



    ***
    -
    فی المثل گاه جریان لیبرال دموکرات، غالباً جانب تفریط را گرفته و ادعا کرده‌اند که اسلام، موافق جدایی دین از سیاست است.

    حال آن که جنبه های سیاسی اسلام و سیره پیامبر، به قدری است که انکار وجوه سیاسی اسلام و فتوا به جدایی آن از سیاست، بسیار اعجاب‌آور و در حکم انکار بخش مهمی از تاریخ اسلام،‌ و متون مقدس دینی است.

    البته اسلام قطعاً حامل وجه سیاسی است.

     اما اسلام را نمی توان به ساحت سیاست تقلیل داد و فروکاست.

    و این پندار که اسلام فقط سیاست است، همان قدر نارواست، که توهم شود اسلام وجه سیاسی ندارد.

    به نظر می‌رسد حکم به یکی بودن دین و سیاست، زمینه‌ساز نظریه جدایی دین از سیاست شده‌است.

    و اکنون وقت آن است که با طرح نظریه‌ای نوین، هر دو شق فوق به شکل همزمان نقد و رد شوند.

    چرا که هر دو نظر، حاصل اصالت دادن به سیاست هستند.

    اولی- اسلام گرایان- به دلیل اصیل دانستن سیاست، می‌پندارند که برای اثبات حقانیت دین، باید وجوه سیاسی آن را نشان دهند!

    و دومی- متجدد مآبان- نیز به دلیل اصیل دانستن سیاست، معتقدند که هیچ عنصر غیرسیاسی

    - مانند دین- نباید با آن درآمیزد.

    و افق نگاه هر دو گروه، سیاست است.

    و هر دو در نهایت اسیر سیاست هستند.

    چرا که جز ساحت سیاست، ساحت اصیلی برای وجود بشر نمی‌شناسند.


    (منبع: nistengari.blog.ir)
    توضیحی جهت تکمیل جمله زیر:
    -سکولاریسم نظریه ایست کهحاصل مشاهده مفاسد حضور داعیه داران دین و قدسیت در سیاست بعنوان حق در طول تاریخ خصوصا تاریخ اروپا بوده است.

    این مفساد عظیم و قتل ها و احکام ارتداد و جنگ های مذهبی را می توانید در تاریخ اروپا بخوانید.
    مسائل نظیر داعش و...نمایه کوچی از عصر سیاه اروپا است که یکی از علل بنیادین آن قدرت نیافتن نهادهای مدنی و تفکّر مدرن در این کشورها است.
    اگر این نهاد نهادینه شوند انگاه قدرت به شکل مسالمت آمیز مطالبه می شود و مذهب بازیچه هر موجود مریضی نمی شود. بعلاوه اقلیت ها و قومیت ها نیز به محرومیتی که در این کشورها هستند نمی مانند که موجب بسط عقده ها و نفرت و ایجاد انقلاب ها و درگیری های سخت می شود.

    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    گرچه موضوع بحث حقیر اولاً و بالذات بررسی ماهیت سکولاریسم نبود، اما به دلیل نظری که نگاشتید نوشتن چند خط توضیح، خالی از لطف نخواهد بود.

    1- این تعبیر شما که نوع نگاه حقیر به سکولاریسم را به دلیل فقدان مطالعه صحیح از سوی این جانب در زمینه سکولاریسم، خطا دانسته بودید، به نظر چندان به صواب نیست.

    نه این که حقیر مدعی کثرت و یا عمق مطالعه خود در زمینه شناخت سکولاریسم یا موضوعی دیگر باشم.

    بلکه اساساً این تعابیر و گزاره‌ها، گزاره‌هایی جدلی الطرفین هستند.

    به این معنا که اگرچه می‌تواند دستمایه نقد یک متن را فراهم کند.

    اما در خود، امکان دفاع برای نویسنده و صاحب متن را فراهم می‌کند.

    به عبارت ساده‌تر برای حقیر نیز این امکان وجود دارد که تمام تفسیر شما از ماهیت سکولاریسم و روند و تکوین آن را به دلیل فقدان مطالعه صحیح  از سوی جناب‌عالی مخدوش تلقی کنم!

    2- حقیر در نگاشته خویش ادعا نکرده بودم که تفسیر اینجانب از سکولاریسم آن چیزی است که تحریر کرده‌ ام.

    بلکه این جانب تنها تلقی مشهور و رایج از مفهوم سکولاریسم را نقل کردم.

    و گرنه تفسیر اینجانب از سکولاریسم، نه آن چیزی است که نگاشته‌ام و نه آن چیزی است که شما نگاشتید.

    2- علی رغم بند پیشین، به نظر می‌رسد که حتی  تلقی مشهوری که این جانب از سکولاریسم از تعابیر شما دقیق‌تر بود.

    به این دلیل که به نزد شما سکولاریسم همانا جدایی نهاد دین از نهاد حکومت است.

    و حقیر سکولاریسم را جدا شدن دین از سیاست نامیده بودم.

    در حالی که به نظر می‌رسد که تعریف حقیر دقیقتر بود.

    چرا که مادامی که دین به نحوی تفسیر شود که وجوه سیاسی آن پررنگ باشد، امکان جدا شدن نهاد دین از نهاد سیاست وجود ندارد.

    و به عبارت دیگر جدا شدن نهاد دین از نهاد سیاست، فرع بر این حادثه بود که ابتدائاً تفسیر غیرسیاسی از دین ارائه شود.

    و در اروپا نیز تا این تفسیر از این ارائه نشد، امکان فک این دو نهاد میسر نبود.

    هر چند موضوعات و مسائلی که در قرون وسطی رخ داد در این تفسیر غیرسیاسی از دین میسر بود.

    4- علی رغم این که در گذشته حکومت‌هایی که با نام  دین تحقق داشته‌اند مشکلات زیادی به وجود آورده است.

    اما چنین موضوعی، مجوزی برای جدا کردن نهاد دین از سیاست نیست.

    چرا که از شکست‌هایی که در عرصه عمل رخ داده، نمی‌توان لزوماً این نتیجه را گرفته که اصل ایده یگانگی نهاد دین و سیاست غیرممکن و یا محکوم به شکست است.

    خصوصاً که همان تاریخی که محل استناد شماست گواه بر این است که دست کم در برهه‌ای ولو محدود و در مدینه و کوفه و توسط پیامبر اسلام و علی ابن ابی طالب، حکومت‌هایی شکل گرفته‌اند که در عین یگانگی نهاد دین و سیاست، از مفاسد سایر حکومت‌های دینی احتراز کرده‌اند.

    و ادل الدلیل علی امکان شی وقوعه

    و تاریخ به ما می‌آموزد که گرچه یگانه شدن نهاد دین و سیاست، راهی پرخطر است.

    اما عاقبت این راه به مراتب بهتر از راه مقابل که جدایی نهاد دین و سیاست است، خواهد بود.

    خصوصاً که اکنون و با آزمودن تز انفکاک نهاد دین و سیاست در عصر مدرنیته و شکست‌های وحشت‌ناکی که در عمل رخ داده است، سکولاریسم- در معنای عرفی آن- دیگر چندان قابل دفاع نیست.

    5- سخن بردن از شریعتی و در عین حال دفاع از سکولاریسم- ولو مبتنی بر تفسیر مختار خود شما از سکولاریسم- قدری اعجاب  آور می‌نماید.

    و شاید این موضوع اقتضا داشته باشد که به ترمیم افکار و رفع این تناقض بزرگ بپردازید.

    چرا که شریعتی خود معلم  سیاست ایدئولوژیک بوده است.

    و وی بود که شیعه را به یک حزب تمام می‌انگاشت.

    و دقت شود که موضوع بحث نسبت  سیاست و دیانت بود و نه صرفا‌ً حکومت.

    و شریعتی اصرار داشت که از ماده دیانت برای مبارزه سیاسی استفاده کند.

    که در این زمینه این جانب پیشتر مطالبی در زمینه نقد نگاه شریعتی و طرح ایدئولوژیک کردن سنت، نگاشته‌ام که می‌توانید تفصیل مطلب را  در آدرس ذیل بنگرید:

    http://nistengari.blog.ir/post/%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%81%D8%A7%D9%87%D9%85%D9%87-%D9%85%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%B4%D8%B1%DB%8C%D8%B9%D8%AA%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%B1%D8%AA-%D9%85%DB%8C-%D8%A8%D8%AE%D8%B4%D8%AF

    موفق باشید

    جناب آقای دهقانی

    سلام

    آنچه مرقوم داشته بودید نکات قبل تأمل زیادی داشت. اما در فقره ای از بحث به مطلبی اشاره کرده بودید که به نظر من با شاکله کلی نظراتتان هم خوانی نداشت. نوشته بودید که « عهد دینی مردم و قابلیت قابل را نمی‌توان با اقدام سیاسی و تشکیل حکومت ایجاد کرد. حکومت دینی در میان مؤمنان شکل می‌گیرد. و اگر قرار باشد که ایمان را نیز به مدد حکومت ایجاد کرد، دور رخ خواهد داد! پس باید راه دیگری برای فراهم کرن آمادگی جوامع یافت. که آن همانا تحکیم عهد دینی مردم، با تبلیغ است.»

    به نظر شما کسی که خودش در عالم دینی سکنی ندارد و عهد دینی را تحکیم نکرده است می تواند با تبلیغ دیگران را وارد عالم دینی کند؟ یا اینکه بقیه را هم به ایدیولوژی خودش دعوت می کند؟ و احتمالا شما هم با من هم عقیده باشید که همان گونه که حکومت برای اثرگذاری نیاز به زمینه دارد برای موفقیت در تبلیغ هم نیاز به زمینه است. اگر وضع جامعه به گونه ای است که فردی می تواند با تبلیغ ایمان را در وجود دیگران محکم کند یا باید اراده این فرد خیلی محکم باشد(جنبه فاعلی) یا وضع جامعه مناسب تجدید عهد دینی باشد(جنبه قابلی) یا هر دو. در این صورت آیا اگر همان فرد به حکومت برسد و امکانات وسیع سیاسی و اقتصادی وتبلیغاتی به دست آورد نمی تواند افراد بیش تری را وارد عالم ایمان کند؟ یقینا ادیان بزرگ معتقد به اصالت تبلیغ هستند، اما اثربخش بودن تبلیغ هم نیازمند وجود زمینه است. آن قدر که من از تفکر دکتر داوری دریافته ام خود زمینه و قابلیت هم بخشش وجود است و امری نیست که بتوان به صورت بشری آن را فراهم کرد. بلکه همان طور که شما درباره سیاست اشاره کرده اید تکلیف سیاست و هر چیز دیگری را مشخص می کند. به نظر من این که شما ایجاد سیاست دینی را منوط به تجدید عهددینی دانسته اید و تبلیغ را از راه های تجدید عهد دینی دانسته اید با اصل بحثتان متناقض است و شاید از پسماندهای دوران همدمی با آقای طاهرزاده در شما باشد. بحث شما با دیگر دوستان در اصل تفاوتی ندارد. جز اینکه شما معتقد به نوعی ولایت حکیم هستید، نه حکیم و دیگر اینکه در نظر شما حفظ نظام از اوجب واجبات نیست. خوشحال می شوم نظر شما را در این زمینه بدانم.

    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    گمان می‌کنم منظور بنده با اندکی دقت قابل درک بود.

    و در نظر گرفتن شاکله کلی بحث و محکمات آن می‌توانست در درک این جمله متشابه- که دست کم از نظر ظاهر قدری پارادوکسیکال می‌نمود- کمک کار باشد.

    به این معنا که به نزد حقیر، تشکیل حکومت نیاز به تهیأ و آمادگی مردم دارد.

    و این آمادگی خود با حکومت به وجود نمی‌آید.

    و با بیشتر شدن ایمان مردم شکل می‌گیرد.

    بیشتر شدن ایمان مردم نیز فرع بر تبیلیغ دین است.

    اما تبلیغ دین تنها یک فاعل است.

    و حتی همین تبلیغ نیز نیازمند آمادگی اولیه‌ای است که خود با تبلیغ فراهم نمی‌شود.

    و به تعبیر دکتر داوری دقیقاً همین جا معنا پیدا می کند که قابلیت نیز بخشش جانان است.

    و عرض بنده نیز این نبود که ما همین که اقدام به تبلیغ دین نماییم، دنیا کن فیکون می‌‌شود!

    و چگونه چنین سخن پوچ و سخیفی را بیان کنم، حال آن که بداهت عقل و درک وضع جهان خلاف این موضوع را نشان می‌دهد؟!

    تمام عرض بنده این است که با اراده‌های ما مشکلات حل نمی‌شود.

    چه در زمینه تشکیل حکومت، و چه حتی در تبلیغ و چه در سایر زمینه‌ها.

    موفق باشید
    سلام.
    1.ببینید دوست عزیز؛البته یک فیلسوف,یک جامعه شناس و یا هر شخص دیگری می توانند به موضوعاتی چون ولایت فقیه نگاه کرده و از نقطه نظر خود آنرا  نقد کنند, اما این نگاه صرفا یک نگاه عارضی است و نه یک نگاه حقیقی.
    تنها زمانی می توان گفت حقیقتا این موضوع را به نقد کشیده ایم که بسراغ بنیان آن, یعنی علم فقه رفته باشیم.
    نظریه ولایت فقیه چه بطلان اصلش و چه تفسیر جدیدش همه و همه نیازمند واکاوی در علم فقه است.این که چیزهای دیگر بکار ما میایند ایرادی ندارد, بیایند. لکن مبنا فقه است.
    به عبارت ساده تر آنچه که بایستی رخ دهد بررسی مبانی فقهی اصولی آیت ا.. خمینی و نظرات ایشان در دروس خارجشان حول محور ولایت فقیه است و نه بررسی کتاب ولایت فقیه و احیانا صحبتهای ایشان در صحیفه, اینها حکم پوسته را دارند و با ارائه یکسری نقد و اثبات در این مقوله نتوان ادعای عبور از یک فکر را به خود تحمیل نمود,که این چیزی جز خامی را در بر نخواهد داشت.لذا تغییر روش بر مبنای عارضه حقیر میتواند راه را نزدیکتر نماید.
    2.سوالی دارم که اگر پاسخ آن مثبت باشد, بگمانم مشکل بسیاری از کامنتهای جنجالی دوستان بقول شما اسلام گرا را حل خواهد کرد.البته از رونق وبلاگتان خواهد کاست.و در آن صورت تنها خدایی است که می تواند بر رونق آن بیفزاید.
    آیا به لحاظ عملی به جمهوری اسلامی و شخص رهبری ملتزم هستید؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    1- فرمایش شما درست است.

    و برای بررسی هر پدیداری، باید آن را متن خود همان پدیدار نظاره کرد.

    یعنی برای شناخت یک موضوع فقهی، باید آن را در بستر فقه به نظاره نشست.

    اما این به معنای آن نیست که نتوان همان موضوع را از سایر زوایا نظاره کرد!

    یعنی یک موضوع فقهی، ممکن است از سایر وجوه نیز قابل بررسی باشند.

    چنان که در کامنت یکی از منتقدین اشاره کردم که موضوعات به این دلیل که داراری حیثیات مختلف هستند می‌توانند از زوایای مختلف مورد بحث قرار گیرند.

    و اشاره کردم که موضوعی به نام عدد ده از یک سو می‌تواند در علم ریاضیات مورد بحث قرار گیرد و از زوج و فرد بودن، اول و غیر اول بودن، صحیح و گنگ بودن و ... مورد بحث قرار  گیرد.

    و از دیگر سو همین موضوع نیز می‌توان در فلسفه با عنوان کم غیرمتصل مورد بحث قرار گیرد.

    ولایت فقیه، اگرچه یک موضوع فقهی است.

    اما صرفاً یک موضوع فقهی نیست!

    و اثبات این معنا که اگر بحث محدود به ساحت فقه بود، تنها برای مقلدان آیت  ا.. خمینی لازم می‌آمد که آن را مد نظر قرار دهند و به آن ملتزم باشند!

    در حالی که امروز ولایت فقیه، خود را به صورتیک نوع نگاه خاص به مقوله حکومت، نسبت آن با شریعت، چگونگی دینداری بشر و ... ارائه کرده است.

    یعنی هنگامی که ادعا می کنیم که حکومت ضامن تحقق شریعت  است، به نحو ضمنی تلقی خاصی از بشر و نسبت او با امر  قدسی در نظر گرفته ایم.

    پس علوم دیگر، مانند جامعه شناسی، فلسفه سیاست، و فلسفه مجوز ورود به بحث را پیدا کرده و می توان با رعایت حریم خود، به بحث و بررسی بپردازند.

    به زبان فنی‌تر بگویم.

    فتوای یک فقیه، اگرچه یک امر فقهی است.

    اما خود ناشی از تلقی‌هایی است که در ساحتی غیر از ساحت فقه شکل گرفته.

    یک گام پیشتر از علم فقه، اصول است.

    هر برداشت اصولی، به نوبه خود منجر به تغییر در فتوا می‌شود؟!

    و یک گام پیشتر از همه این علوم اعتباری، علوم حقیقی هستند که ابتدا نوع ما را به عالم، ادم و خدا تعیین کرده و مشخص می‌کنند که در فقه و اصول چگونه فکر کنیم.

    در پاسخی که پیشتر به شکل مبسوط به کامنت نویس با نام "حمزه" داده بودم تلاش کردم که این مطلب را توضیح دهم.

    هرچند که به نظر می‌رسد تفصیل بیشتر بحث را باید در قسمت بعدی بررسی نظریه ولایت فقیه نگاشت  تا خوانندگان بهتر بتوانند، به درک مطلب نائل شوند.

    و  اما این که فرمودید که باید ولایت فقیه را باید در بستر درس خارج امام بررسی کرد،  به گمانم قدری ناشی از فقدان مطالعه بود.

    چرا که کتاب ولایت فقیه، شرح و تنقیح درس خارج آیت ا.. خمینی در نجف در سال‌های 1348 و 1349 شمسی بوده است.

    و نه این که این موضوع را ایشان برای عوام الناس مطرح کرده باشند.

    و دقت در کتاب ولایت فقیه و بحث‌های دقیق اصولی، حدیثی و نحوی که در مورد روایات مختلف در این کتاب صورت گرفته نیز نشان می‌دهد که فضای بحث کاملاً‌ فضای تخصصی است.

    هرچند این بدان معنا نیست که فقط متخصصان صلاحیت اظهار نظر در باره آن را داشته باشند.

    چرا که در این صورت لازم می‌اید که این نظریه فقط در حوزه‌ها اجرا شود!

    و اگر مایلیم که آن  را در یک جامعه پیاده کنیم، باید بتوانیم که توده‌ها را قانع کنیم.

    و این موضوع که آیا به ولایت فقیه- اعم از شخص و یا عنوان- و نیز جمهوری اسلامی اعتقاد داشتن ممکن است شدت مواجهه دوستان اسلام گرا را کم کند، به نظر درست نمی‌آید.

    چرا که تجربه نشان داده است، دوستان اسلام گرا از آنجا که خود را عین اسلام می‌انگارند، هر سخنی که خلاف نظر ایشان طرح شود را به کلی خلاف اسلام تلقی کرده و گوینده آن را خارج از دایره مذهب و اسلام!

    در این زمینه برای حقیر تجربیات تلخ و در عین حال آموزنده‌ای در دانشگاه و حوزه حاصل آمده است که دیگر مایل به تکرار آن نیستم. و آزموده را آزمودن خطاست.

    پس از همان ابتدا صریح و صادقانه عنوان می‌کنم که یک جوان نیست‌انگار هستم.

     پرسش‌ها و نقدهایی دارم.

    اگر کسی اهل شنیدن است، بیاید و بشنود.

    اگر کسی وقت ندارد و یا این کار را لغو می‌داند، بهتر است به کار دیگری بپردازد.

    اما اگر کسی ادعا می‌کند که دلبسته نظام فکری یا سیاسی خاصی است و این نظام- سیاسی و یا فکری- می‌تواند پاسخ گوی پرسش‌های رادیکال باشد باید بتواند پاسخ‌هایی درخور به پرسش‌های جدی و رادیکال بدهد.

    و البته در عین اینکه ادعا می‌کنم نیست انگار هستم، در باطن امر به هیچ وجه نیست‌انگار نیستم و بر خلاف بسیاری از دوستان اسلام گرا که امکان کشف حقیقت را برای خود متصور نمی‌دانند و در حقیقت نیهیلیستیک می اندیشند، حقیر به هیچ وجه نیهیلست نیستم و فکر نمی‌کنم که حقیقت را نمی‌توان فهمید.

    و تصور نمی‌کنم که انتظار داشته باشید که کسی که مقاله " نه جمهوری، نه اسلامی" به جمهوری اسلامی پایبند باشد!

    و رهبری نظام، نیز یک شخص است.

    و حقیر مایلم که اشخاص را با حقیقت بسنجم و نه برعکس.

    و ابتدا حق را بشناسم و بعد اهل حق را.

    پس به این معنا رهبری نظام که جای خود دارند، به پیامبران و جانشینان آنان نیز ملتزم نیستم.

    اما به شنیدن سخنان آنها و تأمل در کلمات عمیقی که برای بشریت به ارث نهاده اند و راه‌هایی که خود با زندگی و کلام‌شان برای سایر انسان‌ها ترسیم کرده ام، بسیار محتاج می‌دانم.

    سخنرانی شیخ حسن در مرقد امام فکر کنم چند تا بازخورد داشته باشد.

    اول ، سیاستمداران ژورنالیستی ( که در قامت فعال فرهنگی کلاس آموزشی هم برگزار می کنند) که نسخه انقلابی و بدل غربشناسی رو تا سر حد « مرگ بر آمریکا » در حوزه جامعه شناسی و علوم سیاسی و رسانه، تقلیل دادند.
    اینا میگن: شیخ حسن اینقدر نمی فهمه که جمهوری اسلامی انقلابی است علیه ساختار شیطانی و لیبرالی مدرنیته!!!!!

    ما هم کلی می خندیم، یه کم از استرس بیابانی که در حال بالیدنه کم میشه!!!!!!!


    یه عده دیگه در نعره زنان « زنده باد دموکراسی » می گویند. این ها هم با دهانی باز می گن! دهه! ما همش فکر می کردیم مسیر مدرنیزاسیون موهوم نوستالژیک مان از مسیری غیر از جمهوری اسلامی می گذره ولی با تلاش های انقلابی فرزندان انقلاب ( شیخ حسن و محمد قوچانی ) فهمیدیم امام خمینی خود تامس مور بوده!

    کلا سیر از امام خمینی به آیت الله خمینی، سپس مرحوم خمینی، سپس آقای خمینی و سپس خمینی، سیر مطلوبی است برای حفظ شخصیت نظری، فقهی و حتی سیاسی روح الله موسوی خمینی.

    چون تا زمانی که خمینی ، امام خمینی است، کل حزب بما لدیه فرحون
    اما هنگامی که شانیت سیاسی این بنده خدا، تا سر حد شخصیتی مثل داوری اردکانی یا حتی مارتین هایدگر پایین بیاید، کمتر ( ونه هرگز ) در معرض مصادره به مطلوب های مضحک سیاسی در قامت نظریه و تحلیل فلسفی و فقهی خواهد بود. البته امام بودن امام ناشی از اطلاق لفظ نیست. و تا زمانی که امام در چشم ها و عقل ها امام است، دلسوزی برای حفظ خمینی همانطور که هست منجر به نتیجه معکوس و یا ابتری و حتی مواجهه شدید با فرد دلسوز باشد.
    هر چند این موضوع برای اسلام گراها توصیه ای سخت است.
    زیرا به طور مثال شخصا از نام بردن خمینی بدون لفظ امام احساسی خوبی ندارم. و این می تواند ناشی از سنت تاریخی ما در مواجهه با علما بعد از غیبت کبری باشد.

    چیزی که دهقانی مطلقا به ساحت کبریایی اش ورود نکرده و همیشه مثل یک کلامی قدرتمند از سنت هزار ساله شیعه و علمای شیعه که ادامه سنت نواب اربعه هستند، به مثابه بدل و نقض کننده نظریات امام استفاده کرده است. و نمی پرسد که حقانیت نواب اربعه چگونه اخذ شده است؟ و علمای شیعه چه جامعه ای را سامان داده اند؟



    بخشی از سخنرانی شیخ حسن

    امام در واقع شخصیتی بود که دولت مدرن اسلامی را ایجاد کرد البته دولت مدرن در تاریخ ایران از زمان امیرکبیر و حدود 150 سال پیش آغاز شد و در دوران انقلاب مشروطه شکل مدرن پیدا کرد اما به دلیل تمایل برخی حکومت‌ها که کاملا تحت سلطه قدرت‌های غربی گرفته بودند از محتوا و از درون تهی شده بودند.   رئیس‌جمهور ادامه داد: امام خمینی(ره) فقیه بزرگی بود که برای اولین بار در تاریخ ایران و شیعه توانست دولت مدرن را در چارچوب مقررات اسلامی به وجود آورد البته مقرراتی از قبیل مالیات، ‌بانکداری، ارتش حرفه‌ای، تأمین اجتماعی، آموزش و پرورش و بهداشت عمومی در درون فقه شیعه وجود داشت اما از تجربه جهانی نیز استفاده شد و امام همه اینها را در چارچوب مقررات دینی امضا کرد.   وی افزود: اگر ما امام را پدر دولت مدرن اسلامی بنامیم سخن درستی گفته‌ایم، امام نه تنها دولت اسلامی را تشکیل داد بلکه به دولت قدرت لازم برای اداره کشور و توان لازم برای مقابله با دولت‌ها و استکبار جهانی را داد.   رئیس‌جمهور در بخشی از سخنان خود تصریح کرد: امام آموزگار بزرگی بود که هم رهبر استقلال بود و هم بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی ایران. امام درس‌ها‌ی فراوانی را به ما یاد دادند، امام به ما تعادل را یاد داد تا از هر چه خرافه و جمود فکری است دور شویم، امام راه وصلت و اسلام ناب را به ما آموخت که امروز باید به آن تکیه کنیم.


    پاسخ:
    دهقانی:

    1- سخنرانی حسن روحانی نکات مهمی داشت.

    و حقیر با بخش عمده‌ای از آن در توافق هستم.

    اما بخشی را هم نه.

    تفصیل این که کجا همراه روحانی هستم و کجا راهم جدا می‌شود، باشد برای پست‌های آتی

    2- این نقد که حقیر نیز هیچ گاه نتوانسته‌ام از احاطه تفکرات کلامی بیرون آمده و بدون تعلق خاطر و وابستگی به آنها به نقد و بررسی نظریه ولایت فقیه بنشینم، چندان درست نیست.

    به دو جهت:

    اول این که در نقد هر اندیشه‌ای باید برخی مقدمات آن نظریه را پذیرفته و به این مسأله پرداخت که آیا بنا با مبنا همخوانی دارد یا خیر؟!

    فی المثل در نقد نظریه ولایت فقیه می‌توان به این نحو عملکرد که آیا اساساً پیامبر وحی را با فاهمه خود صورت داده و یا الفاظ قرآن نیز  قدسی هستند؟!

    اگر بگوییم که الفاظ قرآن ناشی از  فاهمه پیامبر است- چنان که سروش می‌گوید-  بسیاری از باورهای ایدئولوژیک و تئولوژک و به تبع آن نظریه ولایت فقیه فروخواهد ریخت.

    اما مسأله این است که این چنین نقدی- یعنی نقد بیرون پاردایمی- هیچ گاه توسط کسانی که درون آن پارادایم می‌اندیشند درک و تصدیق نخواهد شد.

    به عبارت ساده‌تر، در فرآیند نقادی اگر تفاوت مبانی آنقدر زیاد باشد که همزبانی از بین رود، اثر نقادی - که همانا زائل کردن جهل مرکب و نشاندن جهل بسیط به جای آن است- از بین خواهد رفت.

    پس دست کم در شروع فرآیند نقادی بایستی به  مبانی و نقاطی که دست کم در سنت فکری مخاطب پذیرفته شده است لااقل تا حدی التزام داشت.

    البته این سخن نیز بدان معنا نیست که کار نقادی را تنها به لایه‌های رویین نظریات وانهاد.

    بلکه نقادی هرقدر از پشتوانه فکری بیشتری برخوردار باشد، بیشتر به ریشه‌ها خواهد پرداخت.

    اما راه رفتن به ریشه، از همین ساقه و تنه می‌گذرد.

    و پرداختن به ریشه بدون گذر از مسیر ساقه و تنه، ممکن است به نیهیلسم معرفتی و یا آنارشیسم عملی منجر شود.

    2- به نظر می‌رسد این ذهنیت به نزد شما غلبه دارد که تفکر را امری اراده محور تصور می‌فرمایید.

    و فی المثل این گونه تصور می‌شود که اگر یک ناقد- دهقانی- نتوانسته بر برخی تعلقات و سنت‌ها غلبه  کند، ناشی از ضعف اوست.

    حال آن که توان و قدرت رسیدن به ریشه‌ها امری سایکولوژیک و یا ناشی از اراده منتقد نیست.

    بلکه این خود تفکر است که به انسان توانایی‌های لازم برای رفتن به ریشه‌ها را می‌دهد.

    موفق باشید
    می فهمم که هنگامی که دست به نقادی مبنا بزنیم، گفت و گو سخت میشود. ولی مساله این است که نقد مبنا یک روح دارد و یک لایه

    هنگامی که همانند سروش مبدا وحی را نقد کنیم، یک ساختمان بزرگ را تخریب کرده ایم. و روح تغییر کرده.

    ولی گاهی لازم است در مسیر مبنایی که داریم، گرد و غبار را از ساختمان بزداییم.

    در واقع سروش وحی را ماهیتا چیز دیگری اثبات کرد.
    ولی گاهی در عین پذیرش وحی در معنایی که سنت تاریخی شیعه می پذیرد، می توان نتیجه گیری ها و اقتضائاتی که برای چنین مبنایی طرح شده را هم نقد کرد. یعنی همان چیزی که شما با لفظ « چک کردن بنا با مبنا » طرحش نمودی!

    اما صحبت اینجاست که شما مبنا را علمای قدیم و سنت 1000 ساله شیعه گرفته ای و نه صرفا معصوم.

    واضح تر بگویم:
    اگر با مخاطب شیعه خود در این امر که وحی و معصوم دو منبع معرفت بلاخطا هستند، همزبان باشی، لزومی ندارد در ادامه سنت تاریخی شیعه پس از غیبت را هم بپذیری.
    در واقع معلوم نیست همانطور که ولایت فقیه با سنت تاریخی علمای شیعه تضادهایی دارد( چیزی که هم امام به آن اذعان دارد هم شما چند جای مختلف نشانه هایی از آن مثال زدید) خود سنت تاریخی علما با سیره ائمه مطابقت چندانی داشته باشد.

    چیزی که در لسان شریعتی و جلال آل احمد و جدیدا اکبر جباری، به نحوی جنجالی و ژورنالیستی مطرح شده ولی در حاق موضوع، امری جدیست و برای کسی که در پژوهشش می خواهد، به روایات منقول از علما یا سیره روایت شده از سوی آن ها استناد کند ، کار را بسیار سخت و شاید غیر ممکن می کند.


    حالا شما هی بگو تفکر اراده محور نیست.
    صورت مساله که تغییر نمی کند.
    این که شما این مساله جدی را پیش روی خود می بینی، انکار شدنی نیست. ولو در حیث تفکر، حضرت وجود، شما را به پژوهش در این باب هدایت نفرماید!
    پاسخ:
    دهقانی:

    اشکال شما این است- دست کم آن قدری که متوجه شدم- که چرا این جانب در نقادی خود، سنت تفکر شیعی و خصوصاً علمای سلف را مفروغ عنه از بحث انگاشته و مبتنی بر این سنت به نقادی نظریه ولایت فقیه پرداخته‌ام.

    اما مسأله این است که ما کی، کجا و چگونه به این نتیجه رسیده‌ایم که سنت خود را از این جهت باید مورد نقد قرار گیرد؟!

    البته ممکن است که در یک مواجهه نیهیلیستیک با پدیدارها، قائل به نقادی تمامی داشته‌های خود شویم.

    اما بعید به نظر می‌رسد که منظور نظر شما چنین روندی باشد.

    به زعم حقیر، اگر لازم باشد که به نقادی سنت خود- اعم از نگاه‌های شیعه گرایانه، نوع نگاه و برخورد علمای سلف و ... - پرداخت، این کار بایستی از طریق یک نقطه عزیمت صورت گیرد.

    و این نقطه عزیمت همان درک انضمامی ناقد از وضع موجود است.

    به عبارت ساده‌تر، ناقد باید از آن چه به صورت انضمامی درک می‌ کند کار نقادی خویش را آغاز کند و در ادامه تلاش  کند تا با هر چه رادیکال‌تر کردن نقد و پرسش‌هایش تا نهایی‌ترین وجه ممکن، کار نقادی را ادامه دهد.

    اما این کار بایستی مبتنی بر مراتب و مقدمات و نظم لازم خود صورت پذیرد.

    و در غیر این صورت این کار بیش از این که نام نقادی بگیرد، چنان که اشاره  کردم یا به مواجهه نیهیلستیک منجر خواهد شد و یا به چیزی شبیه نق زدن‌های جریانات سیاسی و نه نقادی.

    مضافاً اینکه ممکن است در این راه نیز، هرکسی توان رادیکال‌کردن هر چه بیشتر پرسش‌ها و نقدها را نداشته باشد.

    به همین دلیل عرض شد که تفکر  امری اراده محور نیست.

    و کسی را نمی‌توان به دلیل این که چرا در ساحت تفکر بیشتر پیش نرفته ملامت کرد.

    و این نکته خود مقتضی است که در نقادی خود، هرگاه متفکری را به دلیل محدودیت‌هایش به نقد می‌نشینیم، خود گامی پیشتر نهاده و به مواجهه‌ای عمیق‌تر به موضوع نشسته و آن مواجهه را به تفصیل ارائه کنیم.

    چنان که حقیر تلاش کردم که طریق تعمیق و تدقیق نگاه به موضوع نسبت حکومت و شریعت را نشان دهم و نقد خود نسبت  به نظریه ولایت فقیه را به این شکل ارائه کنم.

    وگرنه به صرف این که به گفتن این عبارت بسنده کنم که نظریه ولایت فقیه دچار محدودیت است، نه مشکلی حل  می‌شد و نه مخاطب اقناع.

    مخلص کلام این که اگر وجود شما را به مهمانی خود بیشتر فراخوانده و در یک موضوع خاص انکشاف خاصی برای شما رخ نموده که بیش از بضاعت‌های علمی حقیر است، شایسته تر این بود که با نگاشتن و تفصیل آن دیگران را در یافت خود سهیم کنید.

    مطلب دیگر این که این موضوع که کدام مطلب اصیل است و کدام سخن نااصیل، گرچه در جای خود می‌تواند حامل تذکرهای مهمی باشد، اما توجه بیش از حد به آن چندان مثمر ثمر نیست.

    چرا که اصیل بودن یا نااصیل بودن- که البته اصالت نیز امری مشکک است و متن نااصیل محض نداریم- یک متن نیازی به بحث و نزاع ندارد.

    بلکه خود متن به آدمی نشان می‌دهد که چقدر حظی از اصالت دارد.

    یعنی مشک آن است که خود ببوید

    و نه آن که عطار بگوید

    و نه این که متن صامت باشد، تا حال نیاز باشد ما به قضاوت در باب میزان اصالت او به بحث بنشینیم.

    و در پایان این نکته را خاطر نشان کنم که حقیر به خاطر ندارم که در جایی به نحو ضمنی یا مصرح ادعا کرده باشم که میان "دهقانی" و "تفکر" رابطه مساوات و مساوقت برقرار است.

    نه از این جهت که مایل هستم که تواضع پیشه کنم!

    بلکه به این جهت که اساساً کمال وجودی انسان  را تفکر  نمی‌انگارم تا مایل باشم با یگانه شدن با تفکر، به مراتب کمال نزدیک شوم.

    و البته سخن نیز بدین معنا نیست که تفکر را خوار انگاشته و خود را فراتر از آن بدانم.

    بلکه همواره این واقعیت تلخ را تکرار کرده‌ام که امروز، تفکر ما را از رؤیت خود محروم کرده و در نتیجه به به ایدئولوژی و زندگی هرروزی خو کرده ایم.

    و مسلماً  تفکر به مراتب از هرروزینگی و ایدئولوژیک اندیشی متعالی‌تر است.

    هر چند گذشته از نکته فوق، تصور نمی‌کنم در این وبگاه و برای مخاطبان نیز این توهم رخ دهد که میان دهقانی و تفکر رابطه مساوقت برقرار است!

    به همین دلیل این مباحث را به کلی زائد و پرداختن به حاشیه و فرونهادن متن می‌دانم.

    و به نظر می‌رسید اگر به جای پرداختن به این مباحث، به موضوع مورد بحث- یعنی نظریه ولایت فقیه- پرداخته می‌شد و نگاهی عمیق‌تر از سوی شما در این زمینه طرح شده بود، هم حقیر و هم سایر دوستان بیشتر می‌توانستند محضوض شوند.

    سپاس از توجه و حوصله ‌تان


    ضمن آنکه تفکر اراده محور نیست.

    ولی هر متنی، یک متن اصیل نیست.

    به طور مثال فلسفه از تمنیات فیلسوف جداست.

    اما فی المثل هتاکی دروغ نیوز به رقیب سیاسی اش، می تواند زبانی فلسفی داشته باشد. اما اساسا خیانت به فلسفه است.

    این یعنی ممکن است حتی شما متفکر سترگ هم گاهی حرف هایی بزنی که از جنس تفکر نباشد.

    این همانی « دهقانی- تفکر » این همانی موهومی است.
    همانطور که برای همگان موهوم است.



    ( این کامنت آخر به صورت کلی در مورد شما و نه ناظر به بحث مان گفته شد.)

    سلام علیکم بی سوادی خیلی بد دردی است

    واقعا خوب نامی برای سایتتون انتخاب کردید

    موفق باشید

    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    و سپاس از حضور و نظری که نگاشتید

    موفق باشید

    سلام برادر توجه به کتابهایی که در رد شبهات ولایت فقیه نوشته شده مخالف ادعای شما مبنی بر سایکولوژیک بودن پاسخ هاست

    از طرفی برخی استدلال ها بر نظریه ولایت فقیه عقلایی است و نه عقلی ..  ولی شما ظاهرا تفاوت این دو را واقف نبوده اید یا در حین نوشتن غفلت نموده اید همچنین آنچه فوق بشری است حجیت ولایت برای فقیه است و نه نظریه ولایت فقیه  یکی مقام ثبوت است و دیگری اثبات باز این راهم غفلت کرده اید

    مقتضای قاعده لطف مصون بودن از اشتباه در امور خطیره است ونه در همه امور لطفا بیشتر دقت کنید تازه قاعده لطف اجماعی نیست

    دیگر اینکه هیچ کس تبیین تئوری ولایت فقیه را اشراقی نمیداند آنچه اشراقی است حقیقت ولایت فقیه است نه تبیین نظری آن

    یک بار دیگر نوشته تان را بخوانید ببینید چقدر مشوش نوشته اید

    ایدئولوژی اگر حق باشد دیگر مخدر و افیون نیست این تذهبون ؟

    حرف انسانهای خطرناکی را تکرار میکنید

    حضرت امام و شهید مدرس به جهت اینکه رنگ سیاسی که داشتند از طرف متحجرین تخطئه میشدند لذا مشروعیت

    فعالیت های سیاسی شان را با استدلال دینی ثابت میکردند نه اینکه برای حقانیت دین بخواهند وجوه سیاسی نشان دهند

    دقت دارید یانه ؟ با دین سیاست را تطهیر کردند نه اینکه برای اثبات حقانیت دین از سیاست کمک بگیرند دقیق تر تاریخ را مطالعه کن عزیزم

    بیان حضرت امام هم ضمانت اجرا برای احکام است یعنی اگر درجامعه دینی باید دست سارق قطع شود

    یک مسئولی برای این کار باید باشد و قدرت اجرایی هم داشته باشد والا بخش کمی از احکام قابل اجرا خواهد بود

    لاس وگاس و .. جز شوخی نبود که فرمودید.. عزیزم خوب است که در مسائل بنیادی فکر میکنید ولی عمیق تر دقیق تر و با استاد

    اگر باشد بهتر است با این شیوه قیامتتون فقط داره سنگینتر میشه

    شما پاسخ جوان هجده ساله ای که مطالب ناپخته شما رو میخواند و با ذهن مشوش به دانشگاه میرود و در دام کثیف ترین جریان های فکری گرفتار میشود آماده کرده اید؟

    عزیزم خواهش میکنم به عاقبت کارت بیشتر فکر کن راه خوبی پیش نگرفته ای یکی از نزدیکان من رو منحرف کرده ای و زندگیش رو به نابودی کشانده ای من هم

    به خاطر اون مجبور شدم سایت شما رو و مطالب ضعیفتون رو بادقت بخوانم دیدم چقدر ناپخته و سطحی است

    خواهش میکنم نکن این کار رو 

    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام علیکم

    1- کتاب‌هایی که در رد شبهات "ولایت فقیه" نوشته شده، نافی نگاه سایکولوژیک به این مقوله از سوی مدافعان نیست.

    زیرا در کنار این کتاب‌ها، آثاری نوشته و منتشر شده‌اند که "ولایت فقیه" را با استناد به دلایل سایکولوژیک معتبر دانسته‌اند.

    و بی اطلاع بودن شما از وجود چنین آثاری، لطمه ای به ادعای نویسنده نمی‌زند.

    و مدعای اینجانب نیز این نبود که همه پاسخ‌ها و توضیحات ارائه شده در باب "ولایت فقیه" مبتنی بر نگاه سایکولوژیک است تا مجال طرح این اشکال از سوی شما باشد.

    2-  ادعا این بود که اصل مفهوم "ولایت" فقیه، یک امر "عقلایی" و نه "عقلی" است.

    و نیز ادعا شد که راه‌‌های اثبات هر ایده دینی یا مبتنی بر "عقل" است یا "نقل" و یا "سیره".

    و اشکال این که عقلایی بودن غیر از عقلی بودن است، ناشی از نحوه ای مغالطه است.

    زیرا گاه عقل را در معنای سه گانه - و یا چهار گانه- قرآن، سنت، عقل و اجماع به کار می‌بریم.

    و گاه به معنایی که در دو گانه عقلی- عقلایی به کار می‌رود.

    ولایت فقیه مبتنی بر دوگانه عقلی - عقلایی، جنبه عقلایی بیشتر در خود دارد.

    اما مبتنی بر چهارگانه قرآن، سنت، عقل و اجماع نیز جنبه عقلی به خود دارد.

    و این دو سخن، دو سخن متفاوت هستند.

    و اشکال شما ناشی از مغالطه اشتراک لفظ "عقل" و در نظر گرفتن سیاق عباراتی که "عقل"‌ در آن به کار رفته بود، است.

    3- این که نظریه ولایت فقیه در مقام ثبوت یک امر قدسی است، هم مدعای شما و سایر دوستان همفکر شماست.

    و مبرهن ساختن آن بر ذمه شما.

    وگرنه صرف ادعا کردن که مؤونه ندارد.

    و باب آن برای اینجانب نیز باز است.

    و می‌نویسم که نظریه ولایت فقیه در مقام ثبوتش نیز یک امر ناسوتی و کاملاً عرفی و انسانی است.

    4- البته قاعده موهن و سخیف لطف، اول بار در لسان متکلمین و اصولیین برای امور اجتماعی مورد تمسک قرار نگرفت.

    اما اکنون که بی بنیادی نظریه ولایت فقیه و عدم تناسب آن با تفکر شیعی رو به آشکارتر شدن است، مدافعان این نظریه به هر چوپ پاره ای برای نجات از غرق شدن تمسک می جویند.

    و از جمله آن ها این است که قاعده لطف را از محل اصلی طرح خود برداشته و در امور اجتماعی و جزییه نیز مورد استناد قرار داده و مستند به آن ادعای "عصمت جزئیه" می‌کنند.

    و به گمانم  در این فقره اخیر عقلایی تر این بود که اشکال خود را به مدافعان نظریه ولایت فقیه طرح نمایید.

    5- نوشته بودید که "اگر ایدئولوژی حق باشد، دیگر مخدر و افیون توده‌ها نیست"

    البته هر قضیه‌ای مادام که مشروطه طرح شود، به شرط خود صادق خواهد بود.

    و به همین دلیل "اگر اناری ترش باشد، شیرین نیست"

    و ایدئولوژی هم اگر حق باشد، افیون نیست.

    اما و صد اما که ایدئولوژی حق و ایدئولوژی دینی، بسان دایره چهار ضلعی است.

    و هروقت دایره چهار ضلعی یافت شد، ایدئولوژی هم دینی می‌شود.

    ایدئولوژی زاییده عالم تجدد است.

    دین و تجدد نیز دو عالم متفاوت است.

    و جمع این دو عالم نیز میسر نیست.

    6-در باب سیره آیت ا.. مدرس و آیت ا.. خمینی، در مباحث آتی پاسخ مقتضی ادا خواهد شد.

    7- میرزای شیرازی حکومت نداشت، اما سخنش مبنی بر حرمت تنباکو در حرمسرای ناصرالدین شاه اجرا شد.

    و سخن آیت ا.. خمینی، ناشی از یک توهم بود.

    که می‌پنداشت برای تحقق احکام، حضور قدرت خارجی لازم و کافی است.

    8- مثال از لاس وگاس نیز به هیچ وجه شوخی نبود.

    مادامی که ما جامعه ایران را یک جامعه اسلامی تلقی می‌کنیم به این توهم مبتلا می‌شویم که لازم است در این جامعه اسلامی، حکومت اسلامی هم برپا کنیم.

    به همین دلیل تا ثابت نشود که مدینه دینی است، ادعای لزوم تشکیل حکومت دینی ارزش علمی ندارد.

    9- آیت ا.. خمینی پاسخ میلیون‌ها انسانی که در جهان کنونی به دلیل طرح نظریه ولایت فقیه، تصور غلطی از دین پیدا کردند و قیامت‌شان تباه شده را چگونه خواهند داد.

    این جانب نیز همان روش آیت ا.. خمینی را برای جبران آثار سخنان خود به کار خواهم گرفت.

    10- البته نویسنده مدعی کامل بودن اطلاعات تاریخی خود نیست.

    اما مدعی این ادعا هست که با نظریه ولایت فقیه و در ضمن تکوین آن یک تفسیر خاص از تاریخ در جامعه ایرانی شکل گرفته و بسط یافت.

    که تفصیل این ادعای اخیر خود را در پست اخیر وبلاگ با عنوان "نظریه ولایت فقیه و تفسیر  ایدئولوژیک از تاریخ" قابل رؤیت است.

    آقای دهقانی ما ممنونیم که با علم و دانش بیش از حد خود ما را از ضلالتی که در نظر آیه الله خمینی هست نجات دادید واقعا شما خیلی بیشتر از امام خمینی میفهمید مثلا هم فلسفه بیشتر بلد هستید هم مجتهد هستید هم عارف هستید هم مستکبران جهان اسم دهقان را که میشنوند به خود میلرزند اصلا ایران با نام دهقان در دنیا شناخته شده است همه مظلومان دنیا به شما افتخار میکنند. اصلا شاه  اگه از ایران رفت به خاطر اقای خمینی نبود به خاطر این بود که قراره شما چند سال بعدش به دنیا بیاین .. همه مردم هم به عشق شما انقلاب کردند شما اشاره کنی چند هزار شهید حاضرن بدن

    بسم الله الرحمن الرحیم

    خدمت برادر محترم جناب آقای دهقانی

    مطالبی که در سایت تشویش در رابطه با نظریه ولایت فقیه می نویسید باعث علاقه ارتباط نوشتاری اینجانب با حضرتعالی شد لذا تصمیم گرفتم این متن را حضورتان بنویسم امیدوارم این نوشتار شروع یک آشنایی مفید برای هردوطرف باشد.

    مطالبی که در ذیل نقد میکنم عین متن حضرتعالی است که در قسمت پنجم نظریه ولایت فقیه نوشته اید. خواهشم این است که اشکالاتی که بنده میگیرم را به دقت بخوانید و اگر پاسخی برای آن مینویسید پس درحین پاسخ خواهش میکنم دقیقا اشکالم را پاسخ دهید نه اینکه بنده را ساکت کرده باشید. البته میدانم که شما ما را عده ای منحرف و اهل ضلالت به حساب میاوریم که توسط شخصی به نام امام خمینی منحرف شده ایم یعنی در حقیقت شما معتقد هستید امام خمینی جوانها را به انحراف کشانده است و باتوجه به معلوم الحال بودن سایر نظریات موجود در جهان قاعدتا باید تنها نظر صحیح نظرات حضرتعالی باشد. در ضمن پاسختان دوست دارم فضای دوستی و احترام و حقیقت خواهی بینمان حاکم باشد و نه حال و هوای جدل و اسکات و ..

    حضرتعالی نوشتید

     

    «مادامی که ما جامعه ایران را یک جامعه اسلامی تلقی می‌کنیم به این توهم مبتلا می‌شویم که لازم است در این جامعه اسلامی، حکومت اسلامی هم برپا کنیم.

    به همین دلیل تا ثابت نشود که مدینه دینی است، ادعای لزوم تشکیل حکومت دینی ارزش علمی ندارد».


    معلوم است که اگر اقبال عمومی برای تشکیل حکومت اسلامی فراهم نباشد اصلا برای امام حق لازم نیست خود را به دردسر های فراوانی که برای برپایی حکومت هست بیاندازد و اگر مدینه دینی نباشد ( مقبولیت ) که برخی آن را شرط بسط ید امام حق و برخی آن را از لوازم مشروعیت میدانند محقق نشده است و در نتیجه وظیفه ای را برای امام حق ایجاب نمیکند قطعا خوانده اید کلام شیرین و شیوای امیر بیان را که لولا حضور الحاضر ... این حضور الحاضر همان وجود پذیرشی است که به فرمایش صحیح شما تا جامعه ای اهل شریعت نباشد نمیتواند واجد این شرط شده باشد.

    حال از در دوستی هم خوب است از شما تقاضا کنم با توانایی فکری که در حضرتعالی هست زمانی به این بحث بپردازید که منظور از حضور الحاضر چه تعداد است. آیا درصد خاصی منظور است؟ یا افراد خاصی ؟ .. این دیگر باشد به عهده شما البته بنده هم صحبت هایی در این زمینه دارم که اگر دوست داشتید باشما در میان خواهم گذاشت.

    جناب دهقانی عزیز

    فرموده بودید

    (2- قریب پنجاه سال از طرح نظریه ولایت مطلقه فقیه می‌گذرد.

    اما علی رغم گذشت این مدت نسبتاً طولانی، نقد این نظریه چندان قرین توفیق نبوده.)

     

    مطمئنم از جمله تاریخی مرحوم نجفی صاحب جواهر در باره ولایت فقیه مطلع هستید و قطعا باب ولایت فقیه را در کتاب مکاسب خوانده اید و حتما مراجعه به کتاب آقای لاریجانی یعنی کتاب (عرصه های ولایت فقیه در میان فقهای امامی) داشته اید. البته من این جمله شما را بر طرح آن به صورت یک نظریه منقح و قابل طرح در میان مدل های حکومتی توسط حضرت امام حمل نمودم و احتمالا منظور شما هم همین بوده است.

    آقای دهقانی

    دیدم نوشته بودید

    هم چنان که نگاه‌های ایدئولوژیک، از فهم و نقد نظریه ولایت فقیه عاجزند، متقابلاً دفاع مدافعان این نظریه نیز فاقد وجاهت علمی می‌باشد.

    چرا که در بخش عظیمی از این دفاع‌ها، تلاش می‌شود تا با استناد به تحلیل‌های سایکولوژیک از حیثیت علمی نظریه ولایت فقیه دفاع شود.

    به عبارت دیگر مدافعان این نظریه، همواره کوشیده‌‌اند تا با تمسک به صلاحیت‌های فردی و مقامات عرفانی مرحوم آیت ا.. خمینی از این نظریه دفاع کنند.

     

    بله این صحیح است که در میان دفاع هایی که از این نظریه شده است نگاه های خود کم بینانه هم وجود دارد اما این نگاه ها معمولا در محیط های تبلیغاتی مثل مجله های سپاه و .. رایج است و خب در کنارش کتاب های علمی هم هست که حقا و انصافا شخصیت محور نیست و حتما شما یا آنها را مطالعه کرده اید و یا لااقل آنها را میشناسید. کتاب ایه الله جوادی هم اگر چه در پایان فصلی به نام امام خمینی دارد ولی در آن فصل، دیگر بحث از ولایت فقیه نیست یعنی نویسنده از بحث فارغ شده و در پایان از امام و جایگاه اشراقی او میگوید که البته پذیرش یا عدم پذیرش آن فصل کاری با مطالب مربوط به نظریه ندارد و شما مطمئنا واقف اید.

     

     

    در نوشته هایتان بود که :

    اسلام گرایان که خود را مخالف تجدد می‌پندارند، نیز از یک نیهیلسم معرفت‌شناسانه عمیق رنج می‌برند.

    و طبیعی است که به محض طرح هر نقدی بر افکار آنان، بلافاصله پاسخ می‌دهند که چون فاهمه بشری محدود است، به هیچ وجه نمی‌توان با دلایل عقلی ارزش و اعتبار یک نظریه را مخدوش کرد!

     

    در تبیین یک نظریه این حرف که فاهمه محدود است پس تو نباید سوال کنی خیلی حرف بی ادبانه و زشتی است و اگر کسی که البته من نمیدانم چه کسی  را میگویید این کار را کرده بی انصافی است این کار زشت او را به حساب همه اهالی این نظریه بگذارید . خب همه جور آدمی همه جا هست. اما اگر منظورتان این است که نخیر همه ی طرفداران این نظریه در همه کتاب ها هنگامی که به شبهه ای میرسند میگویند فهم شما محدود است و بیخود سوال کرده اید این خیلی بعید است و شان شما نیز اجل از این نسبت بنده است.

    اگر هم روزی اسلام گرایان حال و حوصله پاسخ قانع کننده به شبهات را  از دست دادند شما با این قدرت قلمی که خدا به شما داده باید سد را بشکنید وپرچم پاسخگویی را بر دوش تحمل کنید. همین طور نیست؟

     

    آورده بودید:

    گاهی ادعا می‌شود که مبتنی بر «قاعده لطف»، امام غائب شیعیان، همواره فقها و علما را راهنمایی می‌کند.

    و به همین دلیل امکان ندارد که علما اشتباه کنند.

    و نقد و بررسی نظریه ولایت فقیه وجهی نخواهد داشت.

     

    خب اگر کسی چنین استدلالی آورده از بی سوادان این جبهه بوده است. اما علمای بزرگ آنهاشان که این قاعده را قبول دارند در امور خطیره قبول دارند نه همه امور. و هیچ کسی که سرش به تنش بیارزد با این قاعده عدم وجاهت نقد را نسبت به ولایت فقیه نتیجه نگرفته است. شما به منابع معتبر باید اهمیت بدهید و حرف های ضعیف را اهمیت ندهید. منظورم این است که نباید یک حرف ضعیف را گرفت و آن را نقد کرد شما باید نسبتتان فقط با منابع بزرگان برقرار باشد نه هرکسی که از راه میرسد و حرفی میزند .

     

     

     

    در نوشته هایتان بود که :

    یا امکان ندارد که همین فهم کنونی و متعارفی که خصوصاً با وقوع انقلاب اسلامی و پس از تأسیس و استقرار جمهوری اسلامی از دین ایجاد شده، خود یک فهم منحط و انحرافی و متأثر از بسط باورهای مدرن در عالم دین باشد؟!

    به عبارت صریح‌تر اگر طرح نظریه ولایت فقیه، با نقد فهم رایج از اسلام، امکان یافته و آغاز شده است، رواست که فهمی که در همین نظریه از دین ارائه می‌شود نیز، مورد بررسی قرار گیرد.

    و اگر نقد فهم دینی زمانه جایز باشد، نقد فهمی که از دین در نظریه ولایت فقیه عرضه می‌شود نیز روا خواهد بود.

    و استناد به تحلیل‌های سایکولوژیک و شخصیت وارسته نویسنده و نظریه پرداز آن، هیچ گاه موجب نمی‌شود که این نظریه را از این نقادی معاف کند.

    چنان که پیش از طرح نظریه «ولایت مطلقه فقیه»، بسیاری از علما و حوزویانی که در عهد نویسنده، بحث «ولایت فقیه» را مهمل نهاده بودند و حتی گاه به مخالفت با آن می‌پرداختند، هیچ کدام عامل دست استعمار و یا دربار نبودند. بلکه بنا به تصریح خود مؤلف به دلیل شرایط  تاریخی و اجتماعی از فهم اسلام ناب، فاصله گرفته بودند.

    مخلص کلام این که نظریه ولایت فقیه، خود حاصل یک خوانش نقادانه و رادیکال از فهم دینی زمانه خود است.

     

     

    خب معلوم است که امکان دارد. چرا امکان نداشته باشد نظریه ولایت فقیه را نقد کرد. اما نقد به خلاف آنچه در عرف رایج است فقط به معنای رد کردن نیست.بلکه به معنای بررسی است چنانکه در تعابیر شما هم بود و تعبیر خوبی هم هست. پس شما اگر نظریه ای را نقد کنید الزاما به رد آن نظریه نمیرسید ممکن است از توانایی ذهنی خود استفاده کنید و بر استحکام آن بیافزایید که انتظار ما نیز از شما همین است. لذا این تعبیر که فرمودید ولایت فقیه برخاسته از خوانش نقادانه و رادیکال بود. شاید بهتر بود که فقط نقادانه را میگفتید چون نگاه اگر رادیکال باشد بنایش به رد است چه آن نظریه حق باشد و چه باطل. بعید میدانم شما امام را این قدر بی انصاف بدانید. بسیاری از دوستان، امام را در صحبت های شما شناخته اند و این قابل انکار نیست.

     

     

     

    این که نوشته بودید:

    جنبه های سیاسی اسلام و سیره پیامبر، به قدری است که انکار وجوه سیاسی اسلام و فتوا به جدایی آن از سیاست، بسیار اعجاب‌آور و در حکم انکار بخش مهمی از تاریخ اسلام،‌ و متون مقدس دینی است.

    البته اسلام قطعاً حامل وجه سیاسی است.

     اما اسلام را نمی توان به ساحت سیاست تقلیل داد و فروکاست.

    و این پندار که اسلام فقط سیاست است، همان قدر نارواست، که توهم شود اسلام وجه سیاسی ندارد.

    به نظر می‌رسد حکم به یکی بودن دین و سیاست، زمینه‌ساز نظریه جدایی دین از سیاست شده‌است.

     

     

    معلوم است که اسلام تنها یک بعد ندارد. اسلام همه اش سیاست نیست. بیان امام اهمیت زیاد دین به اداره جامعه است و این ادعا را به آیات زیادی که در قرآن در ارتباط با اداره جامعه آمده است مستند میکنند. این جز همان که فرموده اند الناس علی دین ملوکهم نیست. این جمله نیز اهمیت این بعد را نشان میدهد و الا نفی ابعاد دیگر اسلام نیز نابود کردن اسلام است. منتها دشمن همیشه این بعد مهم را به حاشیه میبرده است و کسی مثل امام نیز باید در مقابل این طوفان هجمات بر این بعد تاکید داشته باشد.

     

    در این عبارت هم کاش منظور از اصالت را توضیح میدادید.

    چرا که هر دو نظر، حاصل اصالت دادن به سیاست هستند.

     

    اگر منظور اهمیت این بعد باشد قطعا صحیح است ولی اگر منظور چیز دیگری است که خب حرفی ندارم انشاله بعد از اینکه معنا نمودید صحبت کنیم.

     

    در متن مورد نظر هست که :

     در حقیقت برخلاف تصور‌های رایج، نبودن حکومت دینی، موجب تعطیلی شریعت و احکام آن نمی‌شود.

    بلکه موضوع دقیقاً‌ به عکس است!

    به این معنا که ابتدا به دلیل سست شدن عهد دینی، میل به اجرای شریعت در میان مردمان کم می‌شود.

     و دیگر انگیزه‌ای برای اجرای آن وجود ندارد.

    و به مرور مؤمنین نسبت به دستورات شریعت سست شده و آن را مهمل می‌گذارند.

    و فضای جامعه به تدریج رنگ و بوی دینی خود را از دست می‌دهد.

    و نبودن حکومت علت پیاده نشدن احکام دین نیست.

    بلکه کم شدن میل به دینداری، مانع از تحقق شریعت می‌شود.

     بله همینطور است . یعنی نبودن حکومت الزاما تنها سبب برای سست شدن احکام در جامعه نیست. ولی بیان حضرت امام اثباتی است. یعنی اگر حکومت باشد بسیاری از احکام امکان اجرا پیدامیکند

    در زمان نبود حکومت هم بعضی بزرگان مانند مرحوم شفتی تا حدودی امکانات را اجرا میکردند اما این محدود به محیطی خاص و افرادی خاص بود. بالاخره آوردن مجرم در محکمه قوه ی قهریه میخواهد اداره امور بودجه میخواهد چینش افراد میخواهد. امنیت جامعه بودجه و نیرو و تامین امکانات میخواهد و در اختیار این عزیزان نبود لذا درحد مختصری این احکام در محلی خاص اجرا میشدو حتی همه اصفهان هم نمیتوانستند از این نعمت بهره مند شوند و این مطلب را برای شما شرح نمیدهم چون زیره به کرمان بردن است.

    این که نوشتید

    باید دانست که عهد دینی مردم و قابلیت قابل را نمی‌توان با اقدام سیاسی و تشکیل حکومت ایجاد کرد.

    زیرا حکومت دینی در میان مؤمنان شکل می‌گیرد.

    و اگر قرار باشد که ایمان را نیز به مدد حکومت ایجاد کرد، دور رخ خواهد داد!

    پس باید راه دیگری برای فراهم کردن آمادگی جوامع یافت.

    که آن همانا تحکیم عهد دینی مردم، با تبلیغ است.

    و ادیان، معتقد به اصالت تبلیغ و تذکر و تقدم آن بر حکومت، و تقدم زبان بر شمشیر و تقدم فرهنگ و ایمان بر سیاست هستند.

     و نه برعکس.

    نگاه انتزاعی به دین و پدیدارهای انسانی، موجب شده که در طراحی نظریه ولایت فقیه، صرفاً به نقش فاعل، توجه شود.

     

    حرف خوبی است . قابلیت با اموزش و ارتقای سطح فرهنگی ایجاد می شود کاری که حضرت امام با نوشته هایشان قبل از انقلاب میکردند. مقام معظم رهبری هم همین فعالیت را داشتند و اتفاقا جمعیت روحانیت مبارز تهران از همین کار فرهنگی شکل گرفت. بماند که برخی از آن جمع به چه تفکراتی و چه سرنوشتی مبتلا شدند. این کار ها تلاش برای کسب قدرت نبود. این ها مقام لا اله .. بود. یعنی نفی طاغوت. بحث در این نیست که چه کسی حاکم باشد. روشن گری نسبت به این بود که طاغوت و ظلم نباشد و به جایش اجرای احکام باشد. همان چیزی که سید الشهدا به خاطرش شمشیر کشید. حسین ابن علی نمیگفت من باید حاکم باشد.نخیر. بلکه میگفت وعلی الاسلام السلام اذبلیت الامه براع مثل یزید. همین حسین ابن علی ده سال دقت کنید ده سال با معاویه زندگی کرد و در حالی که امام شیعیان بود قیام نکرد.

    در مقام نفی طاغوت کسانی که امیرالمومنین فرمودند ... و ما اخذالله علی العلما الا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم  ... اینان جلو میافتند و مردم را به مبارزه میخوانند. مانند حسین ابن علی ابن ابی طالب..

    اما وقتی طاغوت سرنگون شد دیگر انتخاب با مردم است میتوانند همان که قیام را شروع کرد برگزینند و میتوانند او را انتخاب نکنند.آقای دهقان عزیز ..فکر میکنید رای گرفتن از مردم برای شروع حکومت جمهوری اسلامی همینطوری و صوری بود. خیر حضرت امام کارش را کرده بود.او طاغوت را سرنگون کرد و به ایران برگشت. گفت اگر شاه برود میایم نه اگر من شاه بشوم. شاه برود میایم حال بعد از او هرکس میخواهد باشد فقط باید طغیان نکند  و طاغوت نباشد. اینجاست که بر یک مبنای عمیق دینی میاید و انتخابات میکند و مردم او را برمیگزینند. او مبارزه با طاغوت را بدون اینکه مردم ازاو بخواهند شروع کرد و رهبری را با رای مردم به جمهوری اسلامی و قانون اساسی پذیرفت.این همان تفاوت جوهری فاطمیه با عاشوراست.آقای دهقان حتما خطبه های سید الشهدا رادرکربلا خوانده اید. پس جالب است بدانید فخر رازی میگوید  علی ابن ابی طالب با اینکه شما میگویید مثل او به پیامبر مانند هارون به موسی است پس چرا در قصه خلافت یک خطبه هم نخواند.بله . اینهادیگر بالاتر از درک فخر رازی است. اینجا مقام نفی طاغوت نیست مقام اثبات امام برای امامت است لذا وقتی زنان مدینه که برای عیادت به دیدن فاطمه زهرا آمده بودند از ایشان پرسیدند چرا علی خودش پا پیش نگذاشت فرمودند مثل الامام کمثل الکعبه توتی و لاتاتی ... امام را باید به سویش بیایید و الا او نمیاید

    این است فرق این روایت با روایتی که فرمود طبیب دوار بطبه .. اینها دومقام اند ..در یکی امام طبیب دوار میشود و در یکی مثل کعبه.

    پس وقتی قابلیت باشد امام حق حکومت را میپذیرد اما اگر قابلیت هم نباشد و طاغوتی درحال طغیان باشد به هرحال مبارزه با طاغوت نسبت به قابلیت اطلاق دارد و روایت لا یقاروا علی کظه ظالم ... جلو میاید و خودنمایی میکند .. فهم شما موجب اعتماد بنده برای نوشتن این مطالب است. و مطمئنم این مطالب را دارم به جا مینویسم.

    قطعا تفاوت نوشتن کتاب ولایت فقیه که درمقام لا اله .. است با پذیرش رهبری که مقام الا الله است برایتان روشن گردید.

    بله اگر در مقام الله امام حق بدون درخواست عمومی حکومت را پذیرفت به خطا رفته است.اما این هرگز در انقلاب ما مصداق ندارد.رای 98 در صدی مردم درخواست همه از امام نبود؟ رای به قانون اساسی چطور؟

    دوست دارم یک بار هم شما را از نزدیک ببینم و بحث که هیچ .. دوستی را با شما تجربه کنم

    یاعلی

     

    پاسخ:

    دهقانی:

    برادر هادی

    از حضور گرم و حوصله‌ای که در خوانش عرائض اینجانب و نقد آن نشان دادید، کمال سپاس و

    امتنان را دارم.

    واقعیت این است که در زمانه‌ ای  که متون و سخنان کمتر همدلانه خوانده و مورد بررسی قرار

    می‌گیرد، مواجهه از سر انس و همدلانه شما با دست نگاشته حقیر، برای اینجانب ارزشمند بود.

    به همین دلیل تلاش می‌کنم که خود نیز با همان همدلی که در زبان و بیان شما بود، به پاسخ

    بیانات شما بپردازم.

    اما پیش از ورود به تفصیل بیانات شما، به نظر می‌رسد که تقسیم بندی اشکالات و انتقادات شما

    از جهتی خالی از لطف نباشد.

    به زعم اینجانب انتقادات و اشکالات شما را به دو بخش می‌توان تقسیم کرد

    دسته اول، مواردی است که طرح آن  ها به دلیل تعقید‌های زبانی اینجانب در ذهن مخاطب

    خلجان نموده.

    و این موارد را بیشتر در حکم "ابهام" ناشی از متن  اینجانب می‌توان نامید.

    دسته دوم، مواردی هستند که اشکالاتی هستند که در آنها بحث بیشتر صبغه علمی گرفته و

    متقابلاً‌باید بدان‌ها پاسخ علمی در خور داد.

    اما به باور اینجانب، پاسخ به اشکالات دست دوم به شکل کوتاه و مختصر و در فضای کامنت

    میسر نیست.

    پس در عین نظر داشتن به آنان و تلاش برای ادای پاسخ در خور بدان ها،در این مجال صرفاً

    کوشش خواهم کرد با ایضاح پاره‌ای از نقاط سوء تفاهم‌ برانگیز و مبهم بیانات خود، زمینه شکل

    گیری یک دیالوگ علمی را فراهم کنم.

    1-   یکی از اشکالات بنیادین اینجانب به نظریه ولایت فقیه این مسأله بوده و هست که تحقق و

    فعلیت دین حتی اگر به حضور حاکم نیاز داشته باشد- که در همین فرض نیز تشکیک خواهم کرد-

    دست کم به "آمادگی دینی مردم" نیاز دارد.

    و چنان که در متن و پاسخ به نظرات دوستان به این مطلب اشاره شد، فی المثل نمی‌توان از

    تحقق حکومت اسلامی در لاس وگاس و یا نیویورک سیتی سخن به میان آورد.

    چرا که حاکم اسلامی، حاکم بر "مدینه اسلامی" است.

    و مادامی که عالم مدینه‌، دینی نباشد، تشکیل حکومت دینی بی معناست.

    نکته کلیدی در درک عرایض این جانب این است که نقد این جانب به نظریه ولایت فقیه هیچ گاه از

    زاویه نقد جریان روشنفکری به این نظریه مبتنی بر غیردموکراتیک بودن این نظریه در مقام طراحی و

    تحقق عینی آن در گذشته، حال و یا آینده نبوده  و نیست.

    به همین دلیل همواره هنگامی که از آمادگی و پذیرش مردم سخن گفته و یا می‌گویم، تأکید  بر

    قید "دینی" و "ایمانی" مردم نموده ام.

    به عبارت دیگر سخن این نبوده و نیست که برای تحقق حکومت دینی باید مردم به شخص حاکم،

    اقبال و علاقه نشان بدهند.

    بلکه تمام سخن این است که برای تحقق حکومت دینی، مردم باید ابتدائاً در هوای دین تنفس

    کنند و قدر دین را بدانند و نجات خود و حیات خود را در تحقق دین و شریعت جست و جو کنند.

    اعتقاد راسخ اینجانب این است – و از نگاشته شما نیز چنین بر می آمد که در این نکته با اینجانب

    متفق القول  هستید- که مادامی که قومی در طلب حیات طیبه دینی نباشند، سخن گفتن از

    حکومت  دینی بسیار خام، کودکانه و ابتدایی است.

     با در نظر گرفتن این نکته، برخی از اشکالات حضرت عالی مبنی بر رخداد رفراندوم در جمهوری

    اسلامی و یا اعتنای آیت ا.. خمینی به نظر و رأی مردم، به کلی خالی از وجه است.

    و علت بروز این سوء تفاهم این است که به دلیل غلبه و حضور پررنگ نقدهای طرح شده از سوی

    جریان روشنفکری و تکرار نقدهای با انگیزه‌های  دموکراسی خواهانه در طول سی سال گذشته،

    این تصور  همواره و تقریباً در تمام مخاطبان این جانب نیز وجود دارد که مقصد سخنان و  نقد این

    حقیر نیز همین مباحث و موضوعات است.

    و همین تصور گاه مایه بروز پاره سوء تفاهم‌ها می‌شود.

    و به گمانم تلاش مضاعف این جانب در تبیین بیشتر منوی خود برای جلوگیری از بروز این سوء فهم

    ضروری است.

    از سوی دیگر  اینجانب می‌‌پذیرم که اساساً حرکت عملی و طراحی نظری آیت ا.. خمینی، جز با

    آمادگی و اقبال مردم امکان پیروزی و تحقق نداشت.

    و ادل الدلیل بر این موضوع، پیروزی انقلاب اسلامی است.

    اما و صد اما که تمام سخن و پرسش بنیادین این جاست که آیا اساساً مردم در در سودای

    دینداری بودند و محتوای حرکت آیت ا.. خمینی نیز یک حرکت دینی بوده؟

    یا مثلاً  انگیزه‌های عدالت خواهانه، دموکراسی خواهانه، توسعه خواهانه و یا سایر موارد محتمل

    را داشته است؟!

     

    2-   منظور از این که "قریب 50 سال از طرح نظریه ولایت فقیه می‌گذرد اما نقادی این نظریه،

    چندان قرین توفیق نبوده" این معناست که تا پیش از آیت ا.. خمینی موضوع "ولایت فقیه" به

    صورت جدی و به شکل یک نظریه منقح طراحی و ارائه نشده بود.

    البته  در بررسی این موضوع که علت این عدم اهتمام برای طرح ریزی موضوع ولایت فقیه به صورت

    یک نظریه منقح چه بوده دلایلی گفته شده که نظر این جانب برخلاف  تمامی تحلیل‌های رایج

    است که در قسمت های بعدی بحث بدان اشاره و آن را تبیین خواهم کرد.

     

    3-   نکته مهمی که پیرامون نظریه ولایت فقیه و نیز نقادی این نظریه باید بدان توجه داشت این

    است که چنان که اشاره کردم این نظریه صرفاً‌  یک فتوای فقهی یک فقیه و در لابلای کتب فقهی

    نیست.

    بلکه با نظریه ولایت فقیه، اساساً فهم جدیدی از دین در میان ما ایرانیان شکل گرفته  است.

    یعنی می توان تاریخ تفکر شیعی را دو برهه قبل از نظریه ولایت فقیه و بعد از نظریه ولایت فقیه

    تقسیم کرد.

    و علت این امر اهمیت این نظریه است.

    به همین دلیل این نظریه تنها در لابلای کتب فقهی و یا کلامی منحصر نیست.

    و فهم ما نیز لزوماً از این کتب ناشی نشده و مبتنی  بر آن شکل نگرفته.

    به عبارت ساده تر تنها دسته کمی از موافقان ولایت فقیه، انقلاب اسلامی و یا جمهوری

    اسلامی، موفق به خواندن متن کتاب ولایت فقیه شده اند.

    و برخلاف تصور شما علت این موضوع، بی سوادی مدافعان و موافقان نیست.

    بلکه علت این امر به قدرت انتشار نظریه ولایت فقیه بازمی‌گردد که می‌تواند بسان هوایی در

    فضای تفکر ایران پخش شده و رایحه این نظریه، همه مشام‌ها را تحت تأثیر خود قرار دهد.

    البته ممکن است برخی در پی سرمنشأ این رایحه برآیند و آن  را از منشأ پخش آن و از نزدیک

    استشمام کنند.

    اما چنین کاری برای همگان نه ضرورت دارد و  نه حتی ممکن است.

    چنان که نظریه مکانیک نیوتنی نیز اکنون با همین روش در میان ما بسط پیدا کرده و اقبال یافته.

    و اساساً نظریه‌های تاریخ ساز آن قدر قدرت دارند که به سرعت هوای یک قوم و مدینه و گاه تمام

    عالم را تحت الشعاع خود قرار می‌دهند.

    پس از درک این مطلب باید دانست که دفاع بسیاری از مدافعان ولایت فقیه، به دلیل شخصیت

    عرفانی، فلسفی و فقهی آیت ا.. خمینی است.

    و به این دلیل نمی‌توان گفت که چون "افراد بی سواد" به دلیل شخصیت آیت ا.. خمینی به این

    نظریه توجه کرده‌اند در نقادی این نظریه نباید به سخنان این افراد بی سواد اعتنا داشت.

    چرا که اساساً مخاطب این جانب در این مباحث، نه طلاب درس خارج، بلکه هم قطاران و جوانان

    هم نسل نویسنده هستند که سوادی کم و بیش به اندازه وی دارند.

    و بدیهی است که نمی‌توان به سخنان و افکار مخاطب خود بی اعتنا باشم و تنها به دقت های

    علمی و موشکافی‌های اصولی و فقهی بسنده کنم.

    البته می توان چنین کاری کرد.

    اما جای چنین کاری در مدرسه فیضیه قم است و نه در فضای مجازی و مخاطب عامتر ان.

     

    4-   قاعده لطف یکی از ابداعات متکلمین بود.

    که این قاعده بعدها به کتب اصولی راه پیدا کرد و مورد استفاده برخی اصولیین در اثبات اجماع

    قرار گرفت.

    اما اکنون این قاعده نیز مانند هوایی فضای فکری ما را گرفته.

    چنان که همواره به این مبتلا هستیم که رهبری نظام و یا ولی فقیه به دلیل عنایات امام غائب

    شیعیان، از خطا مبراست.

    و منظور از خطا نیز خطا در امور کشورداری است.

    چنین اعتقادی به شکل وسیع و گسترده در میان جریان اسلام گرا وجود دارد.

    و نمی توان ادعا کرد که این اعتقاد در هیچ یک از کتبی که پیرامون ولایت فقیه ذکر نشده، پس

    ارزش و وجاهتی ندارد.

    به عبارت دیگر حتی اگر این باور فاقد پایگاه فکری مستحکم دینی باشد- که فاقد هم هست-

    دست کم وجود دارد!

    و نمی‌توان وجود این اعتقاد را نادیده انگاشت و از کنار آن به سادگی گذشت.

    بلکه باید در جست و جوی سرمنشأ آن برآمد.

    و دید چنین اعتقادی از کجا ناشی شده؟


    5- و نیز یکی از مواردی که همواره از سوی دوستان اسلام گرا در بررسی امکان نقد نظریه ولایت

    فقیه گفته شده و می شود- که اینجانب به دفعات بسیار آن را از نزدیک تجربه  کرده‌ام- این است

    که آیا اساساً یک انسان معمولی که صلاحیت نقد این نظریه با عقل عادی خود را دارد یا خیر!!

    و به همین دلیل منتقد بی نوا باید ابتدائاً اثبات کند که می توان با فاهمه بشری  نظریه ولایت

    فقیه را نقد کرد و سپس به این کار همت گمارد.

     

    6-   منظور از تعبیر "رادیکال" در لسان بنده، معنای لغوی آن یعنی "ریشه" است.

    چنان که رادیکال در ریاضیات، معنای ریشه می دهد.

    پس نقد "رادیکال" نیز به معنای نقد یک فکر از ریشه‌های آن است.

    یعنی به جای پرداختن به مسائل جزیی و فرعی، متفکری درصدد براید که به ریشه‌ها رسوخ کرده

    و بنیان جدیدی بنا نهد.

    هر چند می پذیرم که "نقد" به معنای رد و مخالفت نیست.

    بلکه نقد به معنای تلاش برای درک بهتر ریشه‌هاست.

    به همین دلیل تمام انتقادات اداشده از سوی اینجانب در نقد نظریه ولایت فقیه، برای شناخت

    ریشه این نظریه و درک بهتر – و نه مخالفت با آن-   است.

     

    7-   این موضوع که اگر حکومت نباشد، با گناه- و به تعبیر رایج‌تر جرم – نمی‌توان برخورد کرد، در

    جای خود درست است.

    اما مسأله این جاست که حکومت حتی اگر بتواند با جرم برخورد کند- آن هم به شکل محدود-  آیا

    می تواند زمینه بروز جرم را هم از بین ببرد؟

    فی المثل بر فرض که بتوان با داشتن قوه قهریه بتوان با مواد مخدر مواجهه قهر آمیز داشت، آیا

    می‌توان با اعمال  قدرت میل و هوس به مصرف مواد مخدر را از قلب انسان‌ها زدود؟!

    تمام حرف این جاست که قدرت و سیاست، تنها می‌تواند ساحت ظاهر – و آن هم به شکل

    محدود و کوتاه مدت- ترمیم کند.

    و اصلاح  حقیقی ظاهر جز به مدد اصلاح باطن  صورت نمی‌گیرد.

    و باطن و افکار و قلوب انسان‌ها با اقدام سیاسی، منقلب نمی شود.

    که در این زمینه نکات بسیار مبسوطی وجود دارد که تفصیل بحث در قسمت‌های بعدی نظریه ولایت فقیه باید مطرح شود.

     

    8-   عصاره سخن اینجانب در نقد نظریه ولایت فقیه این است که "سیاست" و اقدام سیاسی

    توان دینداری و نیز بی دینی مردم را ندارد.

    یعنی نه می‌توان با سیاست، جامعه را دینی کرد.

    و نه می‌توان دین زدایی کرد.

    و موافقان و مخالفان جمهوری اسلامی و نظریه ولایت فقیه، هر دو در اصالت به سیاست متفق

    القول هستند.

    یک گروه علاج تمام مشکلات کشور اعم از فرهنگ و اقتصاد و دین و دنیا را حکومت فقیه می‌دانند

    و دیگری رفع تمام مشکلات کنونی را یک تغییر سیاسی و سیاستمداران می‌دانند.

    یعنی هر دو گروه سیاست را ابزار اصیل و اصیل‌ترین عرصه  حیات بشری تلقی می‌کنند.

    که  تبیین این مطلب نیز نیاز به عرض عریضی دارد که بایستی در قسمت‌های بعدی بحث به آن

    پرداخت.

     

    نکته پایانی این که برخلاف برداشتی که به اینجانب نسبت دادید، اینجانب نه آیت ا.. خمینی و نه

    هیچ یک از موافقان  نظریه ولایت فقیه را گمراه و اهل ضلالت نمی‌دانم.

    بلکه فهم آنان از دین را متأثر از غربزدگی می‌دانم.

    و البته خود را از این غربزدگی معاف نمی دانم.

    و تنها فرق خود با دیگران را در این مهم می دانم که به غربزدگی خود واقفم.

     

    ضمناً کلبه حقیرانه اینجانب در شهر یزد، همواره مهیای پذیرایی از دوستان و بزرگواران بوده و

    هست.


    با سپاس مجدد از صبر و  حوصله‌ای که نشان دادید

    خدایا از تو  خواهانم زندگی ما را به مسیری رهنمون کن تا در پایان عمر نه مانند متفکران قوم خود نا امید باشم.

    و نه مانند رهبران انقلابی‌ای شوم که به دلیل شکست در تغییر جهان به ناچار جام زهر را سرکشیدند.

    نمی خوام مقایسه کنم ولی بعضی از ائمه ما که مجبور به صلح و غیره شدند و تغریبا جامع زهر را بعضا نوشیدند با دعای شما!!!!!!!!

     

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی