تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

نقد نظریه ولایت فقیه- قسمت سوم

سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۵۷ ب.ظ

انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در ایران- قسمت هشتم

1- نقد و بررسی دفاع‌های مشهور نسبت به نظریه ولایت فقیه.

2- دقت در تفاوت‌ معانی "تقلید" از  فقیه، "قضاوت"  فقیه، "ولایت" فقیه  و "حکومت" فقیه.

3- بررسی روایات مورد استناد در موضوع ولایت فقیه.

 

در قسمت پیش به تعارض نظریه ولایت فقیه با باورهای اعتقادی شیعه اشاره شد.

خلاصه سخن آن بود که بنا به عقیده شیعه، علی بن ابی طالب و فرزندانش، از عصمت برخوردارند.

و به باطن دین دسترسی دارند.

و به همین دلیل تنها آنان "صلاحیت" حکومت را دارند.

و حکومت انسان غیرمعصوم، نه می‌تواند موجب فعلیت یافتن دین در میان یک قوم شود و نه می تواند نام "حکومت دینی" به خود بگیرد.

و به اعتقاد شیعه – خواه درست یا نادرست- حکومت غیرمعصوم، مصداق "طاغوت" است.

اما در مقابل، مطابق نظریه ولایت فقیه ادعا می‌شود فقیه "توان" و بلکه "وظیفه" فعلیت بخشی به دین را در میان مردم دارد.

و این دو باور در تعارض آشکار با یکدیگر است.

و نمی‌توان در عین ادعای التزام به تفکر شیعی، مدعی درستی نظریه ولایت فقیه بود.

تلاش برای جمع میان تفکر شیعی و نظریه ولایت فقیه، منجر به بیان راه حل‌هایی کم و بیش مشهور گردیده.

که تکمیل کار نقد نظریه ولایت فقیه، مستلزم بررسی اعتبار و ارزش این پاسخ‌هاست.

 

راه حل اول: استمداد از منطق تشکیکی

برای دفاع ادعا می‌شود که نباید به موضوع "حکومت دینی" با منطق "باینری" ("صفر – یکی"، "همه یا هیچ") نگریست.

بلکه دینی بودن حکومت و توفیق آن در تحقق دین را باید با منطق "طیفی- تشکیکی" فهم کرد.

و درست است که مطابق عقیده شیعه، حکومت دینی تنها به دست معصوم محقق می‌شود.

اما در عین حال امکان تحقق مراتب پایین‌تر و متوسط آن به صورت مشکک به دست فقیه نیز وجود دارد.

فی المثل گرچه در یک پرتو نور، نقاط نزدیک‌تر به منبع نور، پرنور هستند، اما نقاط پایین‌تر نیز بهره‌ای از روشنایی دارند.

و تعارض مطرح شده، ناشی از نگاه "صفر و یکی" به موضوع "حکومت دینی" است.

و اگر به موضوع با منطق تشکیکی نگاه شود، تعارض از بین می‌رود.

نقد:

گرچه استمداد از منطق "طیفی – تشکیکی"، حکومت فقیه را مصداق حکومت دینی می‌کند.

اما در مقابل به تخریب شدیدتر باورهای شیعی منجر می‌شود.

زیرا شیعه هزار و چهارصد سال و در برخورد با خلفا و حکام مختلف و خصوصاً خلفای صدر اسلام، مبتنی بر همین منطق طیفی- تشکیکی به حکومت نمی‌نگریسته و در باب آنان با منطق باینری قضاوت می‌کرده.

و در هنگامه برخورد با حکومت خلفا و پادشاهان، همه آنها را با منطق باینری، به این دلیل که "حق" نیستند، "طاغوت" می‌نامیده.

و در حالی که با استناد به منطق طیفی- تشکیکی، می‌توان ادعا کرد که حکومت سایر خلفا نیز به اندازه‌ی وسع محدود آنان، بر حق و دینی بوده.

خصوصاً که خلفای صدراسلام، خود از نزدیک عهد محمدی را درک کرده بودند.

و از نزدیک سیره پیامبر اسلام را دیده بودند.

و به دلیل حیات در زمان نزول قرآن، از شأن نزول آیات و منظور روایات نبوی آگاهی بیشتری داشتند.

و دست کم فهم آنان از سنت رسول و تفسیر آیات نسبت به مقطع کنونی و بعد از گذشت هزار و چهار صد سال نسبت به زمانه کنونی، خالصتر و بی شائبه‌تر بود.

و بیشتر می‌توان حکومت آنان را دینی تلقی کرد تا حکومت فقها در عصر حاضر.

و مبتنی بر نگاه تشکیکی، مخالفت هزار ساله با حکومت‌های مختلف، امری خلاف عقلانیت خواهد شد.

و گرچه می توان با تمسک به منطق طیفی، از نظریه ولایت فقیه دفاع کرد و آن را موجه جلوه داد.

اما باورهای تئولوژیک شیعه مبنی بر حق دانستن حکومت معصوم و طاغوت نامیدن سایرحکومت ها، به صورت ناخواسته فرو می‌ریزد.

و مضافاً این نحوه مواجهه دوگانه با حکومت‌های مختلف خود امری بسیار اندیشه برانگیز است.

که از یک سو برای توجیه دینی بودن حکومت فقیه، به منطق تشکیکی تمسک می‌شود و در عین حال در برخورد با سایر حکام و خلفا، با منطق باینری قضاوت می‌شود.

و در قسمت‌های بعدی بحث، باید از دلیل این دوگانه‌اندیشی پرده برداشت و راز آن کشف کرد.

 

راه حل دوم: تمسک به "قاعده لطف"

گاه تلاش می‌شود با تمسک به "قاعده لطف"، تعارض ایده ولایت فقیه با باورهای شیعه رفع شود.

به این معنا که ادعا می‌شود گرچه فقیه خود به تنهایی نمی‌تواند دین را محقق کند، اما به دلیل استمداد از الطاف غیبی امام غائب شیعیان اولاً در  فهم درست احکام در نمی‌ماند.

و ثانیاً در عرصه عملی نیز از خطا حفظ می‌شود.

 

نقد:

این پاسخ نیز از چندین اشکال اساسی رنج می‌برد.

اولاً انسان‌های عادی نمی‌توانند با فاهمه و عقل‌ محدود بشری خویش، حقایق عالم را دریابند.

به همین دلیل شیعه معتقد است انسان‌های عادی "صلاحیت" حکومت را ندارند.

اما باید دانست که "قاعده لطف" نیز خود به وسیله همین فاهمه محدود و بشری، فهم و اثبات شده.

به دلیل محدودیت‌های فاهمه بشری موجب می‌‌شود که نتوان از درستی "قاعده لطف" نیز مطمئن بود و آن را پذیرفت.

و در این جا نیز یک بار دیگر بازی دوگانه با موضوعات، تکرار شده.

و از یک سو عقل انسان‌های عادی را در فهم حقایق ناتوان انگاشته شده.

و از دیگر سو، تلاش می‌شود با تکیه بر همان عقل و استدلال – که پایش سخت چوبین و بی تمکین است- "قاعده لطف" را اثبات و در نهایت از "نظریه ولایت فقیه" دفاع کنند.

ثانیاً گرچه می‌توان با استناد به "قاعده لطف" حکومت و ولایت فقیه، را توجیه کرد.

اما دیگر نیاز به امام غایب شیعیان و ظهور وی، نخواهد بود.

زیرا با مکانیسم قاعده لطف، فقها می‌توانند تا هنگامه یوم الحساب، و به کمک اجتهاد خویش و در عین حال با استمداد از الطاف غیبی، حکومت را در دست گرفته و دین وعدالت و احکام را محقق کنند.

و اگرچه تمسک به "قاعده لطف" تلاشی برای توجیه برای حکومت فقیه است، اما ارمغان آن تخریب "مهدویت" است.

ثالثاً اسلام‌گرایان با تحفه خویش- یعنی تمسک به "قاعده لطف"- یکی دیگر از عقاید شیعی- یعنی "ولایت"- را تخریب کردند.

زیرا در این صورت، وجهی برای حکومت معصومین پس از درگذشت پیامبر اسلام نمی‌ماند.

و صحابه پیامبر اسلام می‌توانستند حکومت دینی را به دست گرفته و با استفاده از الطاف غیبی وجود پیامبر اسلام، دین و حکومت را به راه صلاح ببرند.

در حقیقت تمسک به "قاعده لطف"  هم مقوله "مهدویت" را تخریب کرده و هم بنیان ایده "ولایت" که رکن رکین تفکر شیعی است را منهدم می‌کند.

رابعاً به نظر می‌رسد که "قاعده لطف" لزوماً به تحکیم نظریه ولایت فقیه منجر نمی‌شود.

زیرا این امکان متصور است که قاعده لطف در جای خود درست باشد، اما نه نظریه ولایت فقیه و نه فقها، بلکه اینکه امروز مجال و ضرورت نقادی نظریه ولایت فقیه فراهم شده، خود از الطاف غیبی امام غایب باشد.

 

راه حل سوم:

پاسخ دیگری که گاه بیان می‌شود این است که نظریه ولایت فقیه مدعی، تشکیل یک "حکومت دینی" نیست.

 زیرا معلوم نیست حتی اهل بیت پیامبر نیز موفق شده و حکومتی تماماً دینی تشکیل داده و در فعلیت بخشیدن به دین موفق بوده‌اند.

 

نقد:

اولاً اگر حتی اهل بیت پیامبر نیز در تحقق حکومت دینی چندان موفق نبوده‌اند، چگونه می توان ادعا کرد که فقها می‌توانند دین را در جامعه فعلیت بخشند؟

و اگر حکومت معصوم مصداق حکومت دینی نیست، چطور می توان ادعا کرد که حکومت فقها، مصداق حکومت دینی است؟

و ثانیاً اگرحکومت اهل بیت پیامبر حکومت دینی در معنای نابش نبوده، اساساً‌ دلیل اصرار  شیعه بر  حصر حکومت به امامان معصوم چه بوده؟

یعنی این پاسخ اخیر همزمان به فروریختن باورهای تئولوژیک و نظریه ولایت فقیه به صورت تؤمان منجر می‌شود.

 

راه حل چهارم: ایده "قدر مقدور"

پاسخ مشهور دیگری است که گاه برای دفاع از نظریه ولایت فقیه مورد تمسک واقع می‌شود، ایده "قدر مقدور" است.

این ایده، اول بار از سوی برخی علمای شیعه در نهضت مشروطیت و دفاع از آن بیان شد.

علمای مشروطه خواه اذعان داشتند که ساختار پارلمانتاریستی و مشروطه، حکومت مورد نظر شیعه نیست.

 اما به این دلیل که مشروطه از حکومت‌های استبدادی و شاهانشاهی آسیب‌های کمتری دارد، از آن دفاع می‌کردند.

و اعتقاد داشتند که چون فقهای شیعه در این مقطع بضاعت و توانی بیش از این ندارند و چون "مقدور" آنها همین "قدر" است، باید مشروطه را پذیرفت و برای پیروزی آن تلاش کرد.

این استدلال بعدها نیز برای دفاع از نظریه ولایت فقیه به کار رفت.

و در دفاع از ولایت فقیه، ادعا می‌‌شود چون در زمانه غیبت، حکومت فقیه از سایر انواع حکومت‌ها بهتر است باید آن را پذیرفت.

و ادعا می‌شود که تنها به همین دلیل از "ولایت فقیه" دفاع و بر آن اصرار ورزیده می‌شود.

و گاه نیز با استناد به موضوع جایز بودن خوردن گوشت مردار در شرایط اضطرار - و تعبیر فنی‌تر آن یعنی "جواز اکل میته"-، سخن خود را صورتی فقهی نیز می‌بخشند.

و گفته می‌شود حکومت چنین شخصی -یعنی فقیه عادل- گرچه حکومت مطلوب نیست، اما از باب اکل میته جایز است.

چون اولاً از حکومت گریزی نیست.

و نمی‌توان جامعه را بدون حکومت رها کرد.

و ثانیاً حکومت فقیه، از سایر حکومت‌ها، آسیب‌های کمتری دارد.

 

نقد:

اولاً این پاسخ، تکرار یک بازی دوگانه در مواجهه با انتقادهاست.

زیرا از یک سو حکومت فقیه را مصداق اکل میته- و خوردن مردار در بیابان-  می‌نامد، و گفته می‌شود که تنها به دلیل شرایط اضطرار و اکل میته باید این حکومت را پذیرفت و به آن تن در داد.

و از دیگر سو از صبح تا شام و از تمامی بلندگوهای رسانه‌ای و از نماز جمعه گرفته تا صدا و سیما، "حکومت فقیه" به  مثابه استمرار حرکت انبیا و اولیا و مصداق حق و حقیقت در زمانه حاضر معرفی می‌شود.

واقعیت این است که این پاسخ- و این سنخ پاسخ‌ ها- بسیار خطرناک‌‌اند.

زیرا گرچه در ظاهر با نوعی عقب نشینی از ادعاها، همراه هستند.

اما در عین حال چنان تؤام با سیمایی حق به جانب و لحن و نگاه عاقل اندر سفیه به منتقدان ادا می‌شود که گویی مسأله بسیار ساده و ابتدایی است.

و گویی اشکال از منتقدان است که به دلیل پایین بودن فطانت - و به تعبیر رایج‌تر IQ- از درک این مسأله بسیار ساده ناتوانند.

و با این تمهید، یک فشار روانی بر منتقدان وارد می‌شود که زبان آنان را می‌بندد.

زیرا همان گونه که دروغ هرچه بزرگ‌تر باشد، تکذیبش سخت‌تر است، منتقدان نیز از دیدن این بازی دوگانه- یعنی دینی نامیدن حکومت و در عین حال مردار خواندن- چنان در بهت و حیرت فرو می‌روند که دیگر زبانی برای پاسخ‌گویی نمی‌یابند.

اما باید دانست که این پاسخ، دفاع خوبی از نظریه ولایت فقیه نیست.

زیرا گرچه تلاش برای حفظ جان در بیابان ضروری است.

اما در نگاه دین، "مردار" نه تنها امری مطلوب نیست، بلکه مکروه است.

و جایز بودن خوردن مردار در بیابان موجب نمی‌شود که به امری گوارا و مبارک مبدل شود.

و گرچه وجود حکومت، امری گریزناپذیر است.

و باید به آن تن در داد.

اما با این استدلال دیگر نمی‌توان "حکومت فقیه" را یک حادثه مبارک و نورانی نامید.

بلکه با این توجیه به امری اشمئزاز آور که طبع انسان دینی از آن تنفر دارد، مبدل خواهد شد.

یعنی حتی اگر ثابت شود که به دلیل شرایط عملی "حکومت فقیه"، ناگزیر است، هیچ‌گاه نمی‌توان در ساحت نظری و اعتقادی، "حکومت فقیه" را مصداق یک حکومت دینی نامید.

ثانیاً باید دانست که اساساً محتوای نظریه "ولایت فقیه" مانع از پذیرش ایده "قدر مقدور" است.

و ولایت فقیهی که آیت ا.. خمینی مبشر آن بود هیچ‌گاه مصداق خوردن مردار در بیابان نبود.

زیرا گرچه در نظریه "ولایت فقیه" ادعا می‌شود که "ولایت فقیه" نسخه ناگزیر حکومت در شرایط غیبت است.

اما نظریه ولایت فقیه صرفاً به این حد محدود نشده و نمی‌شود.

بلکه این نظریه مدعی است که فقیه اولاً به دلیل ملکه اجتهاد می‌تواند احکام دین را به درستی کشف کند.

 و ثانیاً به دلیل ملکه عدالت می‌تواند آن احکام را اجرا کند.

و تحقق چنین امری را تحقق حکومت دینی می‌داند.

و ثالثاً ایده "قدر مقدور"، حاصل سیطره سیاست بر وجود بشر و فراموشی سایر ساحت‌های حیات بشری است.

زیرا به نحو ضمنی، ادعا شده که شیعه و علمای شیعه، تنها در یک ساحت امکان فعالیت داشته‌اند.

 و آن ساحت همانا ساحت "حکومت" و "کسب قدرت" است.

و هیچ ساحتی دیگر- یعنی ساحت تفکر و یا ساحت ایمان- بر روی بشر و علمای شیعه گشوده نبوده و نیست.

و جز از طریق ساحت سیاست و انجام اقدامات سیاسی، هیچ کاری برای کمتر کردن بحران‌های کنونی نمی‌توان کرد.

در حقیقت ایده "قدر مقدور" – مانند بسیاری از نظرات رایج کنونی دیگر- حاصل سیطره سیاست‌ بر وجود و ذهن بشر و فراموشی دیگر ساحات اصیل وجود بشری است.

چرا که راه حل تمامی مشکلات را در ساحت سیاست و حکومت و کسب قدرت می‌داند.

و حتی اگر ادعا کند که برای سایر ساحت‌ها نیز سهمی از اثر قائل است، در نهایت همواره تقدم را به سیاست می دهد.

و نجات بشریت را از مسیر سیاست ممکن می‌داند.

 

راه حل پنجم: دفاع از "ولایت فقیه" با استناد به لزوم تقلید از فقیه

گاه گفته می‌شود که درست است که فقیه در فهم احکام و یا اجرای آنان، در معرض خطاست.

اما چون تقلید از فقیه امری واجب است، پس حکومت فقیه علی رغم امکان خطای فقیه نیز جایز و بلکه واجب است.

پس به دلیل معقول بودن تقلید از فقیه در عصر غیبت، حکومت فقیه نیز معقول است.

 

نقد:

راه حل اخیر گرچه تنها پاسخ عقلایی و غیر ایدئولوژیک در دفاع از نظریه ولایت فقیه است، اما باز هم استحکام لازم در دفاع از این نظریه را ندارد.

زیرا در راه حل ارائه شده اخیر از نکته مهمی غفلت شده.

و آن همانا  تفاوت میان مقوله "حجیت" و "حقانیت" است.

توضیح این که فقیه می‌کوشد که با استفاده از روش اجتهادی و استفاده از منابع - قرآن و سنت- حکم فقهی را کشف کند.

اما چون معصوم نیست، در فهم حکم شرعی، قطعاً در معرض خطاست.

در حقیقت هیچ گاه فقها نه می‌توانند و نه تاکنون چنین ادعایی کرده‌اند، که تمامی فتاوای ایشان به تمامه و بدون هیچ استثنایی درست است.

بلکه فقها تنها مدعی هستند در عین وجود محدودیت‌های بشری، تلاش کرده‌‌اند با جد و جهد- یعنی ملکه فقاهت- و خلوص نیت و کنار نهادن اهواء و امیال خویش- یعنی ملکه عدالت- دستور شریعت را در زمینه خاص کشف و به مؤمنان ابلاغ کنند.

و درست به همین دلیل و چون همواره در این راه تمام بضاعت و توان خویش را به کار می‌گیرد، حتی اگر نتیجه اجتهاد وی به فتوایی خطا منجر شود، خود و مقلدانشان در نزد خداوند، معذورند.

به تعبیر دقیق‌تر در چنین مواردی  فتوای فقیه گرچه "حقانیت" تام و  تمام نداشته، اما "حجیت" و اعتبار شرعی و دینی دارد.

با دقت در این نکته مهم مشخص می شود که فرآیند "تقلید – افتاء" امری عقلایی است و ارزش و اعتباری شرعی و عملی دارد.

 اما به دلیل وجود تفاوت میان مقوله "حجیت" و "حقانیت"، فتوا و فهم فقیه هیچ گاه نمی‌تواند ضامن حفظ یک امت و نیز دینی بودن آن حکومت گردد.

تفاوت میان مقوله "حجبت" و "حقانیت" در این امر است که "حجیت" ثمره اخروی دارد اما "حقانیت" هم ثمره "اخروی" دارد و هم اثری "دنیوی".
فی المثل می توان حالتی را در نظر گرفت که پدیده "سیگار" در میان مسلمانان حادث شده.
و فقها پس از بررسی اجتهادی به این نتیجه رسیده‌اند که دلیلی بر حرمت استعمال توتون، تنباکو و سیگار وجود ندارد.
و فتوا به جواز آن داده‌اند.
در این صورت حتی اگر همه مؤمنان سیگار استعمال کنند، نه فقها و نه مقلدان ایشان هیچ یک گناهی نکرده‌اند.

و خداوند روز قیامت، آنان را مؤاخذه نخواهد کرد.
اما یک اشکال به وجود خواهد آمد.

و آن این که بسیاری از فقها و مقلدین آنان، در دراز مدت به سرطان ریه دچار می‌شوند.
یعنی گرچه عمل آنها "حجیت" داشته، اما چون مطابق با "واقع" نبوده، "حقانیت" تام و تمام نداشته.
یعنی فتوای فقیه و تلاش برای محقق نمودن آن، گرچه موجب می‌شود که از نظر شرعی، انسان‌ها معذور باشند.

 اما بعید نیست که در دنیا و اندک زمانی، "متلاشی" شده و به بدترین شکل ممکن از اساس ریشه کن ‌شود.

پزشک متعهدی که داروی اشتباه تجویز کرده، نه تنها قابل تعقیب نیست و بلکه باید حق ویزیتش نیز پرداخت شود - چنان که روز قیامت خداوند فقها را به خاطر اجتهادشان پاداش می‌دهد- اما در نهایت، بیمار با تشخیص اشتباه پزشک فوت نموده.
در چنین وضعیتی که پزشکان- و فقها- ممکن است خطا کنند و به پزشک فاقد خطا- یعنی معصوم- امکان دسترسی نیست، البته برای بیشتر نشدن بیماری و کمتر کردن عواقب بیماری، بایستی به پزشک‌های موجود - یعنی فقها- رجوع کرد.
و فقها و متکلمین شیعه درست به همین دلیل که متوجه بودند اجتهاد صرف و اکتفا به فهم بشری فقیه، چه نتایج فاجعه باری ممکن است داشته باشد، اصرار داشتند که "قاعده لطف" را اثبات کنند.

و هر طور که شده ذهن خود را به مدد "قاعده لطف"، التیام و تخدیر بخشند و از این تشویش رهایی دهند.
و نیز با عنایت به همین دلایل، شیعه اصرار داشت که صحابه پیامبر- یعنی ابوبکر و عمر- علی رغم این که خود فهمی از دین دارند، نمی توانند ضامن حفظ دین و امت دینی باشند.

پس موضوع "حکومت" غیر از مسأله "افتاء" است.

و نمی‌توان از لزوم تقلید از فقیه، ضرورت حکومت فقیه، را نتیجه گرفت.

زیرا "حجیت" و "حقانیت" اگرچه از هم جدا نیستند.

اما عین یکدیگر هم نیستند.

ممکن است اشکال شود که مگر حکومت سایر انسان‌ها، خطاها و عواقب خطرناکی ندارد؟!

پاسخ این است که حکومت سایر انسان‌ها نیز مسلماً چنین تبعاتی دارد.

اما چون در حکومت انسان غیرفقیه، الزامی به تبعیت از رأی و نظر حکام وجود ندارد، مؤمنان به دستورات حکومت بی‌اعتنا و در صورت لزوم از آن سرپیچی کنند.

و با این روش کمتر به تبعات آن دچار شوند.

اما اگر فقیه در رأس یک حکومت باشد، امت دینی خود را به نظرات حاکم فقیه ملزم می‌داند.

به مراتب بیش از حالت عادی که یک حاکم فاسق بر مردمان حکمرانی می‌کند به وی توجه و از او تبعیت می کنند.

به بیان ساده‌تر گرچه خطای یک حاکم غیرفقیه و غیرعادل به مراتب بیشتر از فقیه عادل است، اما اثر این خطا لزوماً ببشتر نیست.

و گرچه خطای فقیه عادل کمتر است، اما به این دلیل که اثر کلام و حرفش بیشتر است، دایره وسیع‌تری از مردمان از خطای وی متأثر می‌شوند.[1]

البته باید توجه داشت که بیان این مطالب در نقد حکومت فقیه، به هیچ وجه به معنای تلاش برای زمینه چینی در دفاع از یک مدل حکومتی خاص- اعم از نظام‌های لیبرال دموکراسی، مشروطه یا شاهنشاهی- نیست.

چرا که اساساً نقادی حاضر در پی ارائه یک نسخه عملی در حوزه سیاست و حکومت نیست.

بلکه صرفاً به دنبال پرسش از ماهیت انقلاب اسلامی و نظریه ولایت فقیه و در حقیقت یک بحث نظری است.

و ساحت نظر و عمل گرچه جدا از یکدیگر نیستند.

اما یگانه نیز نیستند.

 

2- دقت در تفاوت‌ معانی "تقلید" از  فقیه، "قضاوت"  فقیه، "ولایت" فقیه  و "حکومت" فقیه.

پیش از ادامه بحث باید تفاوت چند مفهوم را خاطر نشان کرد.

باید دانست که "فتوا دادن" توسط فقیه امری متفاوت از "قضاوت" فقیه است.

و نیز "قضاوت"‌ توسط فقیه، غیر از موضوع "ولایت فقیه" است.

چنان که "قضاوت" فقیه، کمتر از موضوع "ولایت فقیه" مورد اختلاف علمای شیعه بوده.

در فرآیند "افتاء"، فقیه به بیان احکام "کلی" شرعی می‌پردازد.

بدون این که موظف باشد که به تشخیص مصادیق "جزیی" آن بپردازد.

و تشخیص مصادیق به عهده مکلفین است.

اما در فرآیند "قضاوت" فقیه احکام کلی‌ای را که پیش‌تر خود تشخیص داده بود بر یک مورد و مصداق خاص که مورد اختلاف دو یا چند نفر و گروه است تطبیق می‌کند.

اما "ولایت فقیه" به این معناست که فقیه نه تنها به بیان احکام کلی می‌پردازد.(افتا‌ء)

و نه تنها خود به تطبیق حکم کلی بر مصادیق جزیی می‌پردازد.(قضاوت)

بلکه در یک مقیاس وسیع‌تر به مصادیق جزیی‌ که حتی مورد اختلاف و نزاع افراد و گروه‌های مختلف "نیست"، می‌پردازد.

و "حکومت" فقیه، یعنی فراهم شدن شرایطی که فقیه به وسیله قدرت یافتن بتواند ولایت خویش را اعمال کند.

به عنوان مثال، گاهی اوقات ممکن است فقیهی فتوا دهد که استفاده از مواد مضر برای بدن، حرام است.

در چنین حالتی وظیفه تشخیص این موضوع که کشیدن سیگار چه حکمی دارد، به عهده مکلف است.

و اگر کسی تشخیص داد که سیگار برای وی ضرر دارد، سیگار بر وی حرام می‌شود.

اما ممکن است فقیهی حتی تشخیص مصداق را نیز خود انجام دهد.

و فی المثل ممکن است اعلام کند که استعمال توتون و تنباکو به هر نحو که باشد، را ممنوع اعلام کند.

در این حالت اخیر، فقیه صرفاً فتوا نداده.

بلکه فقیه به دلیل دارا بودن شأن "ولایت"، صلاحیت اظهار نظر در باب یک مصداق خاص را داشته.

و سخنش ارزش و اعتبار شرعی دارد.

اما "حکومت فقیه"، به حالتی گفته می‌شود که فقیه بتواند "ولایت" خویش را اعمال نموده و آن را در میان قوم محقق کند.

چنان که بنا بر اعتقاد شیعی، علی بن ابی طالب و فرزندانش همواره و حتی در برهه‌ای که "حکومت" را به دست نداشته‌اند، "ولایت" داشته‌اند.

و تمایز میان "ولایت" و "حکومت" درباره فقیه نیز صادق است.

و مفهوم "ولایت" و "حکومت" عین یکدیگر نیستند.

پس از درک تفاوت میان این مفاهیم، مشخص خواهد شد که اکنون و در فضای مشهور و رایج، نظریه ولایت فقیه همواره از زاویه "ولایت" و " اطلاق"‌ آن مورد بحث قرار می‌گیرد.

و منتقدان تاکنون همواره اصل ولایت داشتن و یا نداشتن فقیه و اطلاق و تقیید آن را به چالش و نقادی گرفته‌اند.

و جریان روشنفکری حتی برای یک بار نیز به بحث در باب شرایط و امکانات لازم در باب تحقق "حکومت" فقیه و پرسش از آن نپرداخته است.[2]

و در مقابل نیز هم در نظریه "ولایت فقیه" و هم در دفاع مدافعان، در بسیاری از اوقات از "ولایت" فقیه و "اطلاق" آن دفاع شده است.[3]

اما زاویه مواجهه نقادی حاضر با نظریه "ولایت فقیه"، نه از جهت "ولایت" فقیه، که از جهت شرایط امکان و ضرورت "حکومت" فقیه بوده است.

چنان که در قسمت اول، لبه نقد متوجه این مطلب بود که آیا صرفاً با حکومت فقیه، جامعه دینی می‌شود؟!

یا علاوه بر فاعلیت فاعل- یعنی حکومت فقها-، قابلیت قابل و آمادگی مدینه نیز ضروری است؟!

و اگر ضرورت دارد چه مؤلفه‌ها و نصابی دارد؟!

و نیز در نقد قسمت دوم لبه نقد متوجه این مطلب بود که تشکیل "حکومت" توسط فقیه – و نه "ولایت" فقیه- و نام نهادن حکومت دینی بر آن با باورهای تئولوژیک شیعی در تعارض است.

و نیز گفته شد که برخی واجبات مانند نماز همواره واجب هستند.

و برخی واجبات مانند حج تنها در شرایط خاصی بر انسان واجب می‌شوند.

و باید به این موضوع توجه داشت که آیا "تشکیل حکومت" توسط فقیه- و نه ولایت فقیه- مانند نماز است که همواره بر فقیه واجب باشد یا مانند حج تنها مشروط به شرایط خاصی وجوب پیدا می‌کند.

و در بررسی روایات مرتبط با بحث ولایت فقیه، دقت به تفاوت میان این مفاهیم بسیار ضروری است.

 

3- بررسی روایات مورد استناد در موضوع ولایت فقیه

در کتاب ولایت فقیه، بیش از ده روایت در اثبات ولایت فقیه و اطلاق آن ذکر شده و مورد بحث و بررسی قرار گرفته‌اند.

بررسی دقیق و تفصیلی نظرات آیت ا.. خمینی پیرامون این روایات، در این مجال نه ممکن است و نه حتی ضرورت دارد.

خصوصاً که امروزه همه این روایات مورد استناد ولایت فقیه قرار نمی‌گیرند.

و عمدتاً تنها چند روایت خاص در نوشته‌ها و منبرها مستند ولایت فقیه تلقی می‌شود.

به همین دلیل شایسته‌تر آن است تنها به ذکر یک روایت – که قویترین روایت از حیث سندیت و دلالت- از روایات متعددی که به عنوان مؤید نظریه ولایت فقیه شناخته می‌شودف بذل توجه شود.

و به نظر می‌رسد که روایات مورد ادعا اساساً هیچ گاه ناظر به "حکومت فقیه" و ضرورت تشکیل آن نبوده.

بلکه همگی ناظر به  "افتاء و استفتاء از فقیه"، "قضاوت فقیه" و در رادیکالترین حالت ممکن "ولایت فقیه" بوده است.

در حقیقت هیچ گاه نمی‌توان با استناد به این روایات، مجوزی برای تشکیل حکومت توسط  فقیه باشد.

 

نقل سخن از کتاب ولایت فقیه:

«روایت سوم، توقیعی است که مورد استدلال واقع شده و ما کیفیت استدلال را عرض می‌کنیم:

اما ما سألت عنه ارشدک الله و ثبتک (الی ان قال) و اما الحوادث الواقعه، فارجعو الی رواه حدیثنا فانهم حجتی علیکم، و انی حجه الله "

اسحاق بن یعقوب نامه ای برای حضرت ولی عصر (ع) می‌نویسد و از مشکلاتی که برایش رخ داده سؤال می‌کند. و محمد بن عثمان عمری، نماینده آن حضرت نامه را می‌رساند.

جواب نامه را به خط مبارک صادر می‌شود که «... در حوادث واقعه و پیشامدها به راویان حدیث ما رجوع کنید زیرا آنان حجت من بر شمایند، و من حجت خدایم»

منظور «حوادث واقعه»که در این روایات آمده مسائل و احکام شرعیه نیست.

نویسنده می‌خواهد بپرسد درباره مسائل تازه‌ای که برای ما رخ می‌دهد چه کنیم. چون این موضوع جزء واضحات مذهب شیعه بوده است است و روایات متواتره وجود دارد که در مسائل باید به فقها رجوع کنند. در زمان ائمه (ع) هم به فقها رجوع می‌کردند و از آنان می‌پرسیدند. کسی که در زمان حضرت صاحب،‌سلام الله علیه، باشد و با نواب اربعه در ارتباط باشد و به حضرت نامه بنویسد و جواب دریافت کند، به این موضوع توجه دارد که در فرا گرفتن مسائل به چه اشخاص باید رجوع کرد.

منظور از «حوادث واقعه» پیشامدهای اجتماعی گرفتاری‌هایی بوده که برای مردم و مسلمین روی می‌داده است. و به طور کلی و سربسته سؤال کرده اکنون که دست ما به شما نمی‌رسد، در پیشامدهای اجتماعی باید چه کنیم، وظیفه ما چیست؟ یا حوادثی را ذکر کرده و به پرسیده در این حوادث به چه کسی رجوع کنیم؟ آن چه به نظر می‌آید این است که به طور کلی سؤال کرده و حضرت طبق سؤال او جواب فرموده‌اند که در حوادث و مشکلات به روات احادیث ما یعنی فقها،‌ مراجعه کنید. آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر شمایم.

... یا این که «حجه الله»یعنی همان طوری که حضرت رسول (ص) حجت است و مرجع تمام مردم، خدا او را تعیین کرده تا در همه کارها به او رجوع کنند، ‌فقها هم مسؤول امور و مرجع عام توده های مردم هستند.

«حجه الله» کسی است که خداوند او را برای انجام اموری قرار داده است، ‌و تمام کارها،‌ افعال و اقوال او حجت بر مسلمین است. اگر کسی تخلف کرد،‌ بر او احتجاج ( و اقامه دعوا) خواهد شد. اگر امر کرد که کاری انجام دهید، حدود را این طور جاری کنید،‌ غنایم، زکات و صدقات را به چنین مصارفی برسانید و شما تخلف کردید،‌ خداوند در روز قیامت بر شما احتجاج خواهد کرد...

... امروز فقهای اسلام،‌«حجت» بر مردم هستند؛ همان طور که حضرت رسول (ص) حجت خدا بود، و همه امور مردم به او سپرده شده ود و هر کس تخلف می کرد بر او احتجاج می‌شد.

فقها از طرف امام (ع) حجت بر مردم هستند. همه امور و تمام کارهای مسلمین به آنان واگذار شده است. در امر و حکومت تمشیت امور مسلمین، اخذ و مصرف عواید عمومی، هر کس تخلف کند، خداوند بر او احتجاج خواهد کرد.» (منبع: آیت ا.. خمینی، ولایت فقیه، صص 78- 83)

 

نقد و بررسی:

به نظر می‌رسد آیت ا.. خمینی در این جا در صدد است از روایت مورد بحث- و روایاتی نظیر آن- لزوم و وجوب "حکومت فقیه" را استناج کنند.

اما چنان که تذکر داده شد در فهم روایات باید از خلط چند مقوله با یکدیگر، دوری کرد.

و با دقت می‌توان دریافت که در این روایت، "ولایت" برای فقیه اثبات می‌شود و نه این که وظیفه قیام و تشکیل "حکومت" و کسب قدرت به فقیه ابلاغ شده باشد.

و شواهد مهمی در این روایت هست که نشان می‌دهد مفاد این روایت در جهت اثبات "ولایت فقیه" و نه "حکومت فقیه" است.

قرینه اول، هر روایت را باید در شرایط و بستر تاریخی طرح و بیانش، فهم نمود.

(و به بیان فنی تر، در فهم آیات و روایات بایستی به قرائن "حالیه" و "مقامیه" توجه داشت.)

در بحث حاضر باید دانست که اساساً پس از ترور علی ابن ابی طالب و سقوط حکومت حسن بن علی، نه تنها فضا و مجالی برای حکومت آل علی فراهم نشد، بلکه چنان زمین و زمانه بر آنان تنگ گرفت که تک تک آنها و با روش‌های مختلف به تبعید، زندان، انزوا و در نهایت به قتل رسیدند.

و امام دوازدهم شیعیان، نیز تحت فشار و خطرات و تهدیدها و در فضایی کاملاً امنیتی به دنیا آمد.

و به دلیل خطرات شدیدی که بر جان خویش احساس می‌کرد بلافاصله از چشم زمانه غائب شد.

حال با در نظر گرفتن این نکته، باید دید روایت "و اما الحوادث الواقعه ... " در چه فضایی بیان شده.

در حقیقت این روایت گرچه به معنای "ولایت" فقیه- حتی به نحو  مطلقه- است.

اما به هیچ وجه به معنای دستور بر تشکیل "حکومت" توسط فقیه یا فقها نیست.

زیرا هنگامی که آل علی خود موفق به تشکیل حکومت نشد و هر یک بعد از تحمل رنج‌ها و فشارهای شدید به قتل رسیدند، معقول نیست که امام شیعیان به فقها – که یقیناً دارای محدودیت‌های علمی و توانایی‌های عملی نسبت معصومین هستند- دستور داده که حکومت تشکیل دهند!

قرینه دوم و سوم این است که برداشت پیشین را تحکیم می‌نماید، دقت در معنای تعبیر "فارجعوا" است.

و در روایت، امام غائب شیعیان خطاب به "مردم" دستور داده که در حوادث واقعه به فقها "رجوع" کنند.

و نه این که خطاب به "فقها" گفته شده باشد برای تشکیل حکومت، اقدام کنند و آن را به دست بگیرند.

خصوصاً که هنگامی که فقیه - یا فقها - حکومت داشته باشند، اساساً دیگر نیازی به "رجوع" مردم به فقیه باقی نمی ‌ماند.

بلکه فقیه- یا فقها- بر اساس اجتهاد خود به مردم دستور داده و چون در رأس قدرت است، نظرش با صدای رسا به مردم می  رسد.

و تعبیر "ارجعوا" هنگامی معنا دارد که فقها در رأس هرم قدرت نباشند و در حاشیه قرار گرفته باشند.

تا لازم باشد که مردم به فقها رجوع کنند.

قرینه چهارم این است که در روایت مورد بحث، از "روات حدیث" و به شکل جمع سخن به میان آمده و نه "راوی حدیث" و به صورت مفرد.

و این نشان می‌دهد که منظور روایت، "حکومت" نیست.

زیرا حاکم، در نهایت یک نفر بیشتر نمی تواند باشد.

و نه چند نفر.

در حالی که در روایت، سخن از رجوع به "فقها" مطرح شده.

و روایت در این مطلب ظهور دارد که که هر کس به فقیهی که دسترسی دارد و عالم و عادل است رجوع کند و از وی در مسائل مستحدثه زندگی خود کسب تکلیف کند.

ممکن است تصور شود که منظور روایت این بوده که فی المثل مردم بایستی باید به مجموعه فقها رجوع کنند.

و سخن جمع فقها، حجیت دارد.

چنان که فی المثل امروزه در پارلمان‌ ها رأی تک تک نمایندگان ارزش و اعتبار ندارد.

بلکه رأی مجموعه و اکثریت آنان نافذ و منشأ اثر است.

اما این برداشت خلاف ظاهر است.

و تعبیر "رواه حدیثنا" ظاهر در این مطلب است که سخن هر یک از فقها به تنهایی حجیت و اعتبار شرعی دارد.

و تک تک راویان حدیث ولایت داشته و کلام آن حجیت دارد.

برخلاف رأی یک نماینده مجلس که به تنهایی ارزش قانونی ندارد.

و هر یک از فقها وظیفه دارند حکم مسائل مستحدثه- که دایره ای وسیع تر از احکام کلی است و مصادیق جزیی را نیز در بر می‌گیرد- را استنباط و به افرادی که به وی رجوع می‌کند بگوید.

به تعبیر فنی‌تر تعبیر "رواه حدیثنا"، فقها را به شکل استغراقی در بر می‌گیرد و نه به شکل مجموعی.

واقعیت امر این است که روایت مشهور "و اما الحوادث الواقعه ... " تنها مفید "ولایت فقیه" است.

و نه لزوم و یا مجاز بودن "حکومت فقیه".

اما این بدان معنا نیست که از این روایت بتوان، مجوزی برای کسب قدرت و تشکیل حکومت دست و پا کرد.

ممکن است اشکال شود که در روایت مورد بحث اشاره شده که در حوادث واقعه- به صورت عام و مطلق- به فقها رجوع کنید، و فقها ولایت مطلقه دارند، ممکن است حسب یک شرایط خاص به این نتیجه برسند که باید دست به تأسیس حکومت زد.

پاسخ این است اساساً این نحوه اشکالات ناشی از نگاه انتزاعی به روایات است.

به این معنا که اگر تعبیر "حوادث الواقعه" را بریده از متن و به صورت انتزاعی بنگریم، می‌توان ادعا کرد که فقیه بر حسب ولایتش می‌تواند در تمام حوادث نظر دهد و حتی حکومت تشکیل دهد.

اما نکته مهم این است که در روایت کنونی تعبیر "حوادث الواقعه" در کنار تعبیر "فارجعوا" ادا شده.

و نمی‌توان معنای "حوادث الواقعه" را آن قدر وسیع گرفت که تشکیل حکومت را نیز شامل شده و تعبیر "فارجعوا" را به کلی لغو و بلکه منهدم نماید.

در قسمت آینده به مهم‌ترین و در عین حال تشویش‌برانگیزترین قسمت بحث، یعنی انقلاب اسلامی و تفسیر خاص آن از تاریخ مورد بحث و  بررسی خواهد گرفت.

و به سیره انبیاء و اولیاء دین در مواجهه با مسأله "حکومت" و نسبت دین و سیاست با بیانی تاریخی پرداخته خواهد شد.

 

نقد نظریه ولایت فقیه- قسمت اول

نقد نظریه ولایت فقیه- قسمت دوم: تعارض نظریه ولایت فقیه با باورهای تئولوژیک شیعه

 

 آخرین ویرایش و بازنگری: ساعت 0238 مورخه 28 آبان ماه


[1]. تبیین این نکته مهم را در قسمت‌های بعدی باید پی گرفت.

 

[2]. اساساً جریان روشنفکری، هیچ گاه در ساحت تفکر مأوا نگرفته و همواره در ساحت "ایدئولوژی" و "سیاست" مستقر - و بلکه مستغرق- بوده است.

و پرسش از امکانات و شرایط، پرسشی بسیار رادیکال است که مستلزم کنار نهادن "اراده معطوف به قدرت" و گذر از فطرت اول به فطرت ثانی است.

و جریان روشفکری بسیار نحیف‌‌تر و ضعیف‌تر است که  بتواند از فطرت اول گذر کند و به پرسش‌ های رادیکال و بنیادین بپردازد.

و به همین دلیل نوع مواجهه جریان روشنفکری با پدیدارها چندان از نگاه و مواجهه مردم عادی متفاوت نیست.

الا اینکه الفاظ و تعابیر و زبان آنان قدری علمی‌تر و موجه‌تر می‌نماید.

و همین تفاوت زبانی است که موجب ایجاد یک توهم و جهل مرکب برای آنان و عوام الناس می‌شود.

و تنها خدایی است که می‌تواند بشر را از جهل مرکب نجات دهد.

[3] . و این موضوع نیز خود یکی دیگر از نشانه‌های انحطاط تاریخی یک قوم است که "مدافع" و "مخالف" همواره محل نزاع "حقیقی" را رها کرده و بر سر مسائل موهوم به جدل و نزاع لاینفع و البته بی پایان می‌پردارند.

 

نظرات  (۴۲)

سلام 

فرموده اید((معقول نیست که امام شیعیان به فقها – که یقیناً دارای محدودیت‌های علمی و توانایی‌های عملی نسبت معصومین هستند- دستور داده که حکومت تشکیل دهند!))

ممکن است در آن زمان معقول نبوده باشد اما بیان امام مطلق است و تمام زمانها را در بر میگیرد.ممکن است امام (عج) همین شرایط فعلی ما را می دیده اند که محدودیت ها کمتر شده.

ظاهر روایت مخالفتی ندارد با الینکه منظور از الحوادث الواقعة حرکت برای تشکیل حکومت و اجرای ولو یک حکم اسلام باشد.

بیان بعدی حضرت (عج) مبنی بر اینکه آنها حجت من بر شمایند که ظهور در  رجوع بطور مطلق دارد  و حکومت را هم در بر میگیرد.که حضرت امام در همین صفحه 80 و 81 پیرامون آن بحث می کنند

پاسخ:
دهقانی:

سلام بر شما

ادعای این جانب این نبود که روایت مورد بحث "مخالف" تشکیل حکومت فقهاست.

بلکه ادعا این بود که در این روایت دستوری بر تشکیل حکومت داده نشده.

و میان این دو سخن تفاوت زیادی است.

هر چند می توان به طور قطع ادعا کرد که امکان ندارد منظور روایت این بوده که در هنگامه ادا فقها را به تشکل حکومت ملزم کند.

و از سوی دیگر حتی اگر بخواهیم به اطلاق کلام هم تمسک کنیم، اطلاق کلام مفید به نظر این جانب است و نه نظر شما.

و این احتمال که ممکن است در آینده شرایط برای حکومت پیش بیاید ارزش و اعتباری ندارد.

چرا که اساساً کارکرد قواعد "اصالت الظاهر" و "اصالت الاطلاق" این است، موارد مشکوک و محتملی که ممکن است در برداشت از روایات به ذهن برسد را با تمسک به آنها کنار نهاد.

یعنی اگر یقین داشتیم که روایت مورد بحث،فقها را به تشکل حکومت دعوت کرده، امکان تمسک به اصالت الاطلاق وجود نداشت.

و نیز اگر یقین داشتیم که روایت، فقها را به تشکیل حکومت دعوت نکرده، باز هم امکان تمسک به اصالت الاطلاق نبود.

بلکه در موارد مشکوک که تردید داریم آیا روایت مورد بحث آیا فقها را ملزم کرده که در یک برهه خاص تشکیل حکومت دهند یا نه جای تمسک به اطلاق کلام است.

زیرا یعنی با توجه به اطلاق کلام در روایت، وظیفه تشکیل حکومت نه در یک برهه خاص بلکه در تمام زمانها از دوش فقها برداشته شده.

و احتمالات فرعی مانند این که ممکن است در سال های بعد شرایط حکومت بوجود بیاید با اصالت الاطلاق کنار نهاده می شود و ارزش علمی خود را از دست می دهد.

وگرنه اگر این روایت را به همین نحو به حال خود بنهیم، مجوز تشکیل حکومت به دست نمی دهد.

ثانیاً مطلق بودن "رجوع"، "رجوع" را از معنای خود خارج نمی کند.

بلکه حیطه رجوع رو اطلاق و تقیید آن را تعیین می کند.

نه این که با تمسک به اطلاق کلام بتوان معنای "رجوع" را منقلب کرد.

و  "رجوع"، هنگامی معنا دارد که فقیه در رأس قدرت و حکومت نباشد.


جناب دهقانی به نظر شما حرکت برای تشکیل حکومت  وبراندازی حکومت طاغوت اگر امکانش فراهم باشد مشمل الحوادث الواقعة می باشد یا خیر؟

 

پاسخ:
دهقانی:

تمام اشکال در این نوع  مواجهه با احادیث در این است که این نوع مواجهه ناشی از نگاه انتزاعی و بریده از متن تعابیر روایات است

یعنی لفط حوادث واقعه را اگر به شکل انتزاعی و بریده از متن در نظر گرفته البته این لفظ تاب این را دارد که تشکیل حکومت توسط فقیه و یا مقابله با حکومت های دیگر را در بر بگیرد.

اما مسأله این است که روایتی که ما با آن سر و کار داریم تنها شامل تعبیر حوادث الواقعه نیست.

بلکه ما روایتی در دست داریم که می فرماید و اما الحوادث الواقعه "فارجعوا" ...

و این جاست که از وجود تعبیر "فارجعوا" که کنایه از فقدان قدرت سیاسی و حاشیه نشینی فقهاست، در کنار "حوادث الواقعه" این نتیجه روشن می شود  که معنای "حوادث واقعه" این نیست که  فقها بروند و حکومت را به دست بگیرند.

یعنی حوادث واقعه را باید با فارجعوا فهم و تفسیر کرد.

نه این که معنای حوادث واقعه را آن قدر وسیع گرفت که به نفی کامل ارجعوا منجر شود.

اتفاقا شما بریده از متن کلمه رجوع را بسیار بزرگ جلوه داده اید.در متن اصلی هم تفسیری از الحوادث الواقعة ندادید که منظور چه مسائلی است.از نظر شما کلمه رجوع فقط به معنای سوال از حکم شرعی است؟

پاسخ:
دهقانی:

حوادث واقعه معنای عامی دارد.

و بیشتر سؤال از حکم کلی را به ذهن متبادر می‌کند.

اما چون در انتهای روایت، بیان شده «انهم حجتی علیکم و انی حجه ا.. » و سخن از حجیت کلام رواه حدیث گفته شده و حجیت کلام آنها را مانند حجیت کلام خود امام دانسته، این گونه به نظر می رسد که دایره حواث واقعه بسیار وسیع تر از پرسش از احکام کلی و افتاء صرف است.

و مسائل جزیی را نیز در بر می گیرد.

و مفید معنای ولایت فقیه و نه صرفاً فتوا دادن برای فقیه است.

اما دایره این حجیت کلام در حوزه "ارجاع" است.

و "ارجاع"  مستلزم حاشیه نشینی و نبودن در مصدر قدرت است.

و نیز مخاطب روایت که مردم هستند و نه رواه حدیث این تصور را تحکیم می بخشد.

و اساساً اگر شرایطی مد نظر بود که فقها بتوانند حکومت را در دست بگیرند دیگر نیازی به این روایت نبود.

زیرا در آن شرایط، حتی بدون نیاز به رجوع به رواه حدیث می توان تکلیف خود را در برابر مسائل مستحدثه و حوادث واقعه دانست.

مثل امروز که اساساً ما نیازی به رجوع به رواه حدیث نداریم.

بلکه آنان خود قدرت را به دست گرفته و ولایت خویش را اعمال می کنند.

در فهم این روایت هیچ یک از الفاط را نباید نادیده انگاشت.

نه "حوادث واقعه" نه "انهم حجتی علیکم" و نه " فارجعوا"

البته این که این میل به صورت عمومی- و نه فقط در بیانات شما- وجود دارد که "حوادث واقعه" و "حجتی علیکم" را دیده و "فارجعوا" را نادیده بگیرد، مطلبی است که در قسمت‌های بعدی بحث حتما مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت.
بالاخره اگر به نظر شما ،من ودیگران  فارجعوا را نادیده گرفته و دو لفظ دیگر را بزرگ جلوه داده ایم ،شما عکس این مطلب را انجام داده اید. می فرمایید که الحوادث الواقعة دایره اش در حوزه ارجاع است.یک مصداق الحوادث الواقعة زمینه سازی برای تشکیل حکومت فقیه است،حال در حوزه ارجاع تکلیف مکلفین نسبت به این حادثه چیست؟ 
 
پاسخ:
دهقانی:

مصاق حوادث واقعه هر چه باشد،نمی تواند چیزی باشد که به نفی فارجعوا بیانجامد.

و تفسیر اینجانب به نفی "حوادث واقعه" و یا "حجیت" نمی انجامید، بلکه صرفاً‌ آن را تحدید می‌کرد، اما سخن شما به نفی "فارجعوا" می انجامد.

1-    شما ظاهرا منظور از حکومت طاغوت را درست متوجه نشده اید حکومت طاغوت یعنی حکومت نفس اماره یا حکومت شخص بر اساس نظر خود بدون رجوع به احکام دین. درصورتیکه در حکومت ولی فقیه ، فقیه سعی دارد در غیاب امام معصوم احکام دین را از منابع خود استنباط کند و اجرا نماید کسی به این نمیگوید حکومت طاغوت.در صورتیکه در حکومت طاغوت حتی ممکن است شخص مسلمان هم باشد ولی در اجرای احکام حکومتی کاری بدین نداشته باشد هر چه خودش تشخیص داد را عمل میکند. هر عقل سلیمی متوجه تفاوت این دو هست.

2-    متاسفانه در مورد خلفا باز حرف خود را تکرار می کنید خلفای اولیه با توجه به حضور معصوم و معرفی او توسط پیامبر حکومت را غصب کردند این چه ربطی به زمان غیبت و مساله نیابت دارد که فقیه سعی دارد با فهم احکام از منابع کشور را اداره کند

3-    اینکه میگویی انسانهای عادی نمی توانند با عقل خود حقایق عالم را درک کنند حرف ناقصی است چون ما برای فهم حقایق عالم و رسیدن به انها به این عالم امده ایم تا با مدد از عقل کل و انسان کامل این راه را بپیماییم.

4-    اتفاقا حدیث اورده شده دلیل خوبی علیه شماست چون می فرماید در گرفتاریها رجوع کنید به روات حدیث . اتفاقا زمینه تشکیل این حکومت هم از همین رجوع شروع شد یعنی عده ای با توجه به مشکلات موجود در جامعه مخصوصا حملات شدید به مبانی اعتقادی و ازدیاد فساد و غلبه یهود و کشورهای خارجی بر امورات کشور رجوع کردند به علما برای دفع انها. که این بحث همیشه بوده مثلا در زمان میرزای شیرازی به ایشان رجوع کردند ان فتوا را داد در زمان ما هم علما و در راس انها امام نسخه مبارزه و سقوط شاه و تشکیل حکومت را پیچیدند

5-    مطالبی هم که در مورد قاعده لطف می فرمایی قبلا بحث شد هیچ ربطی به نفی حکومت معصوم ندارد چون او برای هدفی بالاتر می اید اولا خود اجرای عدالت تامه هدف متوسط ان حکومت معصوم است بلکه هدف اصلی هدایت انسانها به معارف حقه توحیدی است ان هم با قرائتی که عرفا دارند و بالاتر از ان . در زمان ولی فقیه نه عدالت تامه ایجاد می شود نه رسیدن به ان معارف به طور عمومی بلکه نوری است در تاریکی تا کار بدست صاحب اصلی برسد و برای همین مقدار هم هدایت باطنی امام معصوم نیاز است طلبه ای به امام در نجف گفته بود اینکه میگویید شاه باید برود کاری است نشد امام اول جوابی داده بود طلبه باز بر حرف خود اصرار کرده بود امام با تندی فرموده بود اگر امام زمان بگوید باز هم می گویی نمیشود.

پاسخ:
دهقانی:

آیا آل علی تفاوتی با سایر افراد دارند که تنها آنها صلاحیت حکومت دارند؟!

اگر آنها هیچ تفاوتی با سایر افراد ندارند، عقیده شیعه مبنی بر این که نباید عمر و ابوبکر خلیفه باشند باطل است.

و اساساً عمر و ابوبکر خلافت را غصب نکرده‌اند.

و اگر علی و آل علی تفاوتی با سایر افراد دارند، یا این تفاوت ناشی از "عصمت" آنهاست.

و یا ناشی از چیزی دیگر.

اگر تفاوت آنها ناشی از "عصمت" آنهاست، در این صورت حکومت شیخین طاغوت است.

و ایضاً حکومت تمام انسان‌های عادی که معصوم نیستند.

ولو عادل باشند.

و بخواهند احکام را پیاده کنند.

مخلص کلام این کهیا شیعه برای اختصاص دادن حکومت به آل علی دلیلی دارد.

یا بدون دلیل بر این مطلب اصرار دارد.

اگر دلیل ندارد، که افکار شیعه منهدم می‌شود.

چه رسد به ولایت فقیه که مبتنی بر ولایت علی است.

و اگر  شیعه برای اختصاص حکومت به علی و آل علی دلیل دارد.

باید پاسخ داد که ما به الامتیاز علی و آل علی از سایرین چه بوده که فقط آنها صلاحیت حکومت دارند؟!

و اگر همین که کسی عادل باشد و بخواهد احکام دین را پیاده کند مجوز حکومت وی است، عمر و  ابوبکر هم می توانسته اند ادعا کنند که از ملکه اجتهاد و عدالت برقرار بوده اند.

و اصلا این که خدا و رسول شیخین را نادیده گرفته و حکومت را به علی داده اند، خلاف عقل و عدالت بوده.

و این حرفها مدام تیشه به ریشه عقاید شیعه می‌زند.

هر چند در ظاهر ولایت فقیه اثبات شود.

که این مطلب هم صرفاً‌ ظاهری است.

چون وقتی عقاید شیعه از ریشه زده شود، دیگر اصرار بر ولایت فقیه که بر آن ریشه استوار شده، بی معنا و بلکه مضحک است.

و تکرار این سخن که شیخین متعلق به عصر پیش از غیبت بوده‌اند و فقها متعلق به عصر بعد از غیبت است، مشکلی را حل نمی‌کند.

زیرا انسان‌های عادی- یعنی فقها- در عصر غیبت معصوم می‌شوند.

و همان محدودیت‌هایی که آیت ا..‌ها در فهم احکام دین دارند، عمر و ابوبکر هم داشته‌اند.

و نه معیار دینی بودن یک حکومت و حق بودن آن، قبل و بعد از غیبت تغییر می‌کند.

2- این که گفته شود انسان های عادی می توانند حقایق را درک  کنند نیز مطلبی را حل نمی‌کند.

چون بدیهی است که هیچ یک از انسان‌های عادی، فی الحال و بالفعل تمام حقایق را نزد خود حاضر ندارد.

آنان می‌توانند ادعا کنند که امکان فهم حقایق را به صورت بالقوه دارد.

و این امکان بالقوه اولاً برای همه متصور است.

ثانیاً مانع از خطا در لحظه کنونی نمی‌شود.

و بنا به عقیده شیعه، چنین کسی وقتی حاکم شود، جامعه را به صورت ناخواسته به بیراهه می برد.

و به همین دلیل به عقیده شیعه، انسان عادی صلاحیت حکومت را ندارد.

مضافاً این که ارتباط انسان‌های عادی با عقل کل به چند شکل ممکن است.

یا از طریق خوانش متون به جا مانده - یعنی آیات و روایات- است که عمر و ابوبکر هم این امکان را داشته‌اند.

و آنان نیز به قرآن دسترسی داشته‌اند.

یا این که از طریق ارتباط تکوینی با وجود عقل کل که محمد است باشد،، که باز هم برای آنها میسر بوده.

3- در مورد روایات و اما الحوادث بحث سر سیر تاریخی و حوادثی که در جریان تاریخ رخ داده نبود.

که البته به این بحث مهم هم متعاقباً پرداخته می شود که  آیا واقعاً مردم رجوع کردند یا قصه از قرار دیگری بود.

بلکه بحث بر سر منطوق و مفهوم روایت بود.

اساساً اگر روایت در مقام بیان لزوم تشکیل حکومت توسط رواه حدیث بود، نیازی نبود که لقمه را دور سر چرخانده و به مردم بفرماید که به رواه حدیث رجوع کنند و از جعل حجیت برای رواه حدیث سخن بگویند.

بلکه مستقیماً در یک توقیع یک خطی دیگر به رواه حدیث مرقوم می‌فرمودند:

 ای رواه حدیق هنگامی که شرایط برای حکومت‌تان فراهم شد، دست به اقدام بزنید و حکومت تشکیل دهید و در این صورت بر مردم واجب است که از شما اطاعت کنند چرا که آنها حجت من بر مردم هستند.

و اساساً  مقام بحث، مقام حکومت و قدرت نبوده و نیست.

چون خطاب به "رواه حدیث" نیست.

بلکه به "مردم" خطاب شده و دستور داده شده.

به مردم دستور داده "رجوع" کنند.

و "رجوع" کنایه از این است که رواه حدیث، حضرت حجت این مطلب را مفروغ  عنه انگاشته بودند که رواه حدیث حاشیه نشین هستند و قدرت و حکومت در دست ندارند.

و نیز از "رواه" حدیث صحبت کرده.

و نه از "راوی" حدیث.

و حکومت جمعی نیست.

فردی است.

چون در نهایت فصل الخطاب باید یکی باشد.

و نیز روایت برای رواه حدیث، جعل "حجیت" کرده.

یعنی حجیت سخن رواه حدیث  اعتباری است و نه تکوینی و حقیقی.

و حجیت اعتباری تنها در حدود جعل خود معتبر است.

و مبتنی بر عقاید شیعه، فقها اساساً نه صلاحیت تکوینی حکومت بر مسلمانان را دارند.

چون این صلاحیت تکوینی در  اختیار علی و آل علی است.

و صلاحیت اعتباری و تشریعی این کار را نیز ندارند.

یعنی نه از نظر تکوینی و حقیقی و نه از تشریعی و اعتباری، فقها صلاحیت حکومت ندارند.

چون هیچ دلیل عقلی و نقلی برای این که رواه حدیث وظیفه و صلاحیت تشکیل حکومت داشته باشند، وجود ندارد.

و در این روایت نیز به آنان مجوز تشکیل حکومت داده نشده.

و حتی اگر ولایت فقیه همان ولایت رسول ا.. باشد، حکومت فقیه، همان حکومت طاغوت است.

و از ولایت فقیه تا لزوم حکومت فقیه راه زیاد و شکاف بزرگی است نه تاکنون پرشده و نه امکان پرشدن دارد.

که اگر پر می شد و ولایت فقیه با لزوم حکومت فقیه یکی بود، لازم می آمد همین که علی حکومت ندارد، از ولایت هم ساقط شود.

و اساساً صلاحیت اعتباری حکومت را نمی‌توان برای فقها جعل کرد.

زیرا چنین کاری به این معناست که در حالی که وظیفه تشکیل حکومت از امام زمان ساقط شده،  این وظیفه به فقها داده شود.

و بطلان چنین نظری، آشکار است.

و این که امام زمان برای استقرار عدالت می آیند هم یک دفاع بی ثمر است.

چون یا تحقق عدالت نیاز به تشکیل حکومت دارد.

یا ندارد.

اگر بدون تشکیل حکومت می‌توان عدالت را برپا کرد، پس رواه حدیث، به غلط تلاش کرده‌اند که حکومت تشکیل دهند.

اگر دارد، پس باید مقدمات و شرایط آغاز نهضت و قیام برای تشکیل حکومت محقق شده باشد.

و اگر شده، ایشان باید تشریف بیاورند و خود برای تشکیل حکومت دهند.

و اگر شرایط تشکیل حکومت فراهم نشده، فقها نیز نباید بر امام خود پیشی گیرند.

و باین این مطلب که حکومت و نهضت ایشان جهانی است هم نفعی ندارد.

چون درست است که پایان نهضت ایشان، استقرار حکومت جهانی است، و نه شروع نهضت ایشان.

و نیز گفتن این مطلب بی فایده است، که آمادگی امری مشکک و نسبی است.

و مردم گرچه آمادگی نسبی دارند، اما هنوز این آمادگی به حد کافی نرسیده.

زیرا اگر مردم آماده اطاعت و همراهی رواه حدیث هستند- ولو به صورت نسبی-  یقیناً این مردم از همراهی امام زمان که عین عدالت و عصمت است تحاشی ندارند.

4- در مورد نقل قول آیت ا.. خمینی از قول امام زمان.

به شیعه دستور داده شده که هر کس مدعی ارتباط با امام زمان شد، او را تکذیب کنید.

اگر  آیت ا.. خمینی به محضر امام زمان رسیده‌اند، وظیفه شرعی ما این است که آیت ا.. خمینی را تکذیب کنیم.

و نقل قول ایشان فاقد ارزش شرعی و علمی است.

مضافاً جای طرح این پرسش هست که اگر امام زمان به بنده فرموده باشند که نظریه ولایت فقیه درست نیست و باید این نظریه نقد شود، تکلیف چیست؟!

و اگر امام زمان به بنده ابلاغ فرموده باشند این تصور که لطف ایشان فقط به فقها و علما می‌رسد یک تصور باطل بوده و توهمی بیش نیست و نظر شریف ایشان هیچ گاه چنین چیزی نبوده و نیست، تکلیف چیست؟!

و اگر امام زمان به بنده فرموده باشند که این باور که فقط علما صلاحیت دارند در مورد دین نظر بدهند یک عقیده باطل است، تکلیف چیست؟!

زیاده عرضی نیست.
و اگر شده، ایشان باید تشریف بیاورند و خود برای تشکیل حکومت دهند.

و اگر شرایط تشکیل حکومت فراهم نشده، فقها نیز نباید بر امام خود پیشی گیرند.

(منبع: nistengari.blog.ir)
یعنی خوشم میاد برای خدا و امامشم شما تعیین تکلیف می کنی!
پاسخ:
دهقانی:

شما  نیز خیلی زیبا فقدان درک اوضاع  عالم را به بسیار خوب به امام زمان نسبت دادید.

چون شرایط حکومت فراهم شده و ایشان هنوز این مطلب را نفهمیده اند، اما در  مقابل فقها که عمق افق  فکرشان احکام حیض و نفاس است، مطلب را فهمدند و دست به کار شدند و پیروز شدند!

البته حرف بنده نیز آن چیزی نبود که شما تفسیر کردید.

حرف بنده این بود که هر گاه شرایط فراهم شود، ایشان خود تشریف می آورند.

و نیاز نیست فقها خود دست به کار شوند و دست به اقدام بزنند و فکر کنند امام زمان دچار غفلت و فراموشی شده و متوجه نیست که شرایط مهیا شده و ایشان حواس شان نیست.

من می گم خوبه هممون بریم بمیریم. اینجوری که شما می گی کاری از دست ما بر نمیاد. همون بمیریم بهتره. چون خدا که به حرف ما گوش نمی کنه امامش و بفرسته شمام که خیلی شیک زیر آب هر نوع حکومتی رو زدی نمی تونیم حکومتم نداشته باشیم که همون بمیریم خیلی شیکتره!
برادر من وقتی یه بحث نظری می کنی برآیند عملیشم مهمه وگرنه بحث نظری تنها به درد هیشکی نمی خوره. تمام!
پاسخ:
دهقانی:

و البته کسی به بحث نظری صرف دعوت نکرد.

بلکه فعلاً مقام بحث در موقف بحث نظری بود.

به وقتش به عمل هم می رسیم.

و از قضا در مقام عمل عرض  بسیار عریضی دارم که حسابی با اعمالی که گوش زمانه به آن عادت دارد، متفاوت است.

و البته وقتی تنها حوزه امکان اثر و فعالیت را عرصه سیاست بدانیم، معلوم است که وقتی از تشکیل حکومت نهی می کنیم و آن را رد می کنیم، طرف مقابل به این تصور دچار شود که باید دست روی دست بگذارد و مرگ را آرزو کند.

آری در جهانی که اذهان تحت سیطره سیاست اندیشی است، نهی از اقدام سیاسی و تلاش برای تشکیل حکومت، در حکم امضای مرگ کسانی است که اصالت را به سیاست داده‌اند.

اما تمام حرف این است که چه کسی گفته تنها عرصه عمل دینی، عرصه مبارزه سیاسی است؟!

و چه کسی گفته  همه اعمال دینی باید با فعالیت و مبارزه سیاسی همراه باشد؟!

و چه کسی گفته دیانت و سیاست یکی هستند؟!

اگر این دو را یگانه نیانگاریم، اساساً دیگر نیاز نیست از کنار نهادن اقدام سیاسی، مرگ و بی عملی را نتیجه بگیریم.

بلکه از نفی عمل سیاسی، باب تفکر در باب عمل در ساحات دیگر باز می شود.

من فارجعوا رو نفی نکردم بلکه معتقدم فارجعوا صرف سوال کردن از حکم شرعی نیست.از نظر شما حد و حدود فارجعوا نسبت به همان مصداقی که عرض کردم چیست؟

پاسخ:
دهقانی:

"سؤال از حکم شرعی" تعبیری مبهم است.

زیرا در افتاء، هم در قضاوت، هم در ولایت و هم در حکومت، حکم شرعی فهم و ابلاغ می‌شود.

فارجعوا، حجتی علیکم و حوادث واقعه در کنار یکدیگر باید فهم شوند.

و از کنار هم نهادن آنها این معنا استفاده می شود که فقط موضوع پرسش از احکام "کلی" شرعی نبود(فتوا)

بلکه در مصادیق جزیی- که منحصر به شکل خاصی نیست- که حکم موضوع مشخص نیست باید به رواه حدیث رجوع کرد.

و بعد از رجوع کلام آنان حجت است.

و این یعنی جعل ولایت اعتباری برای رواه حدیث است.

و نه دستور به تشکیل حکومت از سوی آنان.

جناب دهقانی حضرت امام(یا به قول شما آیت ا... خمینی) این روایت را برای اثبات چه چیزی آورده اند؟(تشکیل حکومت یا ولایت فقیه) ایشون در صفحه 59 تیتری را که انتخاب کرده اند این است:ولایت فقیه به استناد اخبار نه حکومت برای فقیه به استناد اخبار.و با این روایت ولایت فقیه بر مردم را ثابت کرده اند. ودر ادامه گفته اند که چون فقیه حجت امام بر مردم است امر فقیه بر مردم مثل امر امام است و باید اطاعت کنند.حال اگر دستور به تشکیل حکومتداد مردم باید اطاعت کرده و فقیه را در این امر یاری کنند.

پاسخ:
دهقانی:

ثبوت شی لشی فرع ثبوت مثبت له!!

تمام حرف این است که آیا فقها اجازه دارند که دستور تشکیل حکومت بدهند یا خیر؟!

آیا فقها مجوز تشکیل حکومت دارند یا خیر؟!

و آیا مطلقه بودن ولایت فقیه، به معنای این است که حوزه حکومت را در بر بگیرد؟!

این جا نمی توان به اصالت اطلاق تمسک کرد.

چون اصالت الاطلاق وفتی است که قرینه در کلام نیست.

اما قرینه‌ای به بزرگی "فارجعوا" موجود در  کلام است.

و وقتی بخواهیم تشکیل حکومت را هم در حوزه اختیارات فقیه بگیریم و بگوییم فقیه می تواند حکومت تشکیل شود، تعبیر "فارجعوا" لغو میشود.

این روش برخورد با مقوله اطلاق مانند این است که فقیهی فتوا دهد که ای مردم از این به بعد به من رجوع نکنید.

و بعد ادعا کند که چون ولایت فقیه، اطلاق دارد می‌تواند در همه زمینه ‌ها پس باید از این دستور فقها نیز اطاعت کرد!!

غافل از این که اطلاق، نمی‌تواند چیزی که ضامن ایجاد اطلاق است را نقض کرد.

یعنی هر تلاشی که بخواهد از اطلاق ولایت فقیه استفاده کرده و حکومت را نتیجه بگیرد، به نفی "فارجعوا" می انجامد.

خصوصاً که ارجعوا کنایه از این است که فقها در صدر امور نیستند.

باز هم در تفسیر شما ارجعوا نادیده انگاشته شد.

و در هر صورت از این روایت حکومت در نمی آید.

نه به تصریح.

نه به کنایه.

چون مستلزم این است که خلاف قواعد زبانی است.

اگر غرض دستور به تشکیل حکومت بود، نیازی نبود به مردم دستور داده شود که به فقها  رجوع کنید.

بلکه بایستی مطلب به صورت ساده تر بیان شود که ای فقها هرگاه شرایط و امکان حکومت برای شما فراهم شد، قیام کنید و قدرت را به دست بگیرید.

و تمام اجزای کلام  خلاف آن است.

اولاً  خطاب به مردم شده.

و نه فقها.

ثانیاً از رجوع صحبت شده.

و رجوع کنایه از حاشیه نشینی فقها دارد.

شما گفتی امام بر اساس این روایت  دستور تشکیل به حکومت را فهمیده.من طبق بیانات و تیتر بحث ثابت کردم اینگونه نیست.حالا اینکه امام وظیفه خود را نسبت به تشکیل حکومت از کجا فهمیده یک بحث دیگه است.شما چند بار گفتی این روایت کنایه از حاشیه نشینی فقها دارد.در حالی که من هم این مطلب رو نفی نکردم.من گفتم برای تشکیل حکومت مردم می توانند به فقیه رجوع کنند.احساس می کنم به جای اینکه یک جواب روشن به من بدید خیلی عجولانه می خواهید از مدعای خودتون دفاع کنید بدون اینکه خوب به عرایض این حقیر توجه کنید.

پاسخ:
دهقانی:

مگر این سطور از جانب شما نگاشته نشده:

« ... در ادامه گفته اند که چون فقیه حجت امام بر مردم است امر فقیه بر مردم مثل امر امام است و باید اطاعت کنند.حال اگر دستور به تشکیل حکومتداد مردم باید اطاعت کرده و فقیه را در این امر یاری کنند...»

آیا این نحوه استدلال تلاش برای استناج حکومت فقیه از دل ولایت فقیه نیست؟!

اگر نیست که هیچ.

و از این روایت حکومت فقیه نتیجه نمی‌شود.

و حقیر هم در متن یادداشت همین را ادعا کرده بودم.

اما اگر آیت ا.. خمینی یا شما مایل باشید که با این استدلال مرز میان ولایت و حکومت فقیه را پرکنید، به این معنا که فقیه چون ولایت مطلقه دارد بنابر تشخیص خود- که دلایلش روشن نیست و اصلاً لزومی ندارد که گفته شود- تشخیص داده که باید امروز حکومت تشکیل داد، وظیفه مردم این است که از او اطاعت کنند.

پاسخ همان است که گفته شد.

به این معنا که اساساً فقیه به دلیل مفاد همان روایت ولایت یافته.

حال اگر بخواهد از حدود آن روایت خارج شود، اصلاً دیگر ولایتی ندارد که اطاعت از وی در تشکیل حکومت واجب باشد.

یعنی درست است که ولایت فقیه مطلقه است، اما به این معنا نیست که هر ادعایی بتواند بکند.

نه این که چنین کاری از نظر شرعی باطل باشد.

بلکه از نظر منطقی غلط است.

مثلاً آیا فقیه می‌تواند ادعا کند که به هیچ فقیهی حتی من رجوع نکنید؟!

آیا چنین سخنی معقول است؟!

چون در این صورت اگر مردم رجوع نکنند، گناه کرده‌اند.

اگر بخواهند رجوع کنند و از این دستور اطاعت کنند، باید به مفاد این دستور عمل کنند و دیگر به وی رجوع نکنند!

در حقیقت این سخن موجب بروز اشکال شرعی نمی‌شود.

بلکه اصلاً به یک اشکال منطقی منجر می‌‌شود.

این سخن مانند پارادوکس دروغ گوست.

که فردی ادعا کرد که همه سخنان من دروغ هستند.

هیچ انسانی نمی‌تواند چنین سخنی بگوید.

و وقتی می‌گوییم کسی نمی‌تواند چنین سخنی بگوید آیا منظور این است که از نظر شرعی گفتن این سخن اشکال دارد؟!

یا خیر منظور این است که از نظر منطقی این کار بی معناست؟!

وقتی می‌گوییم آقای  خمینی نمی‌توانند از این روایت حکومت را نتیجه بگیرند، منظور این است که این کار مستلزم بروز اشکال منطقی است.

یعنی اشکال یک مرحله عمیق‌تر و ریشه‌ای تر از دعوا بر سر تعابیر روایت است.

و اصلاً بحث سر نحوه استفاده از روایت نیست.

بلکه تفسیر آیت ا.. خمینی، مستلزم این است که یک دور در کلام امام وجود داشته باشد.

و هیچ انسان عاقلی چنین دوری را در سخن خویش به کار  نمی‌برد.

چه برسد به معصوم.

البته این تفسیر آقای خمینی کاملاً ناخودآگاه - و نه عامدانه- رخ داده.

که اگر عامدانه بود، ایشان از عدالت ساقط بودند و دیگر لفظ آیت ا.. شایسته ایشان نبود.

بلکه ایشان به دلایلی - که بعداً‌ به شکل تفصیلی آن را بازگو خواهم کرد- به این توهم مبتلا بود که می‌توان از روایت مورد بحث هر نتیجه‌ای گرفت.

غافل این کار از نظر منطقی جایز نیست.

نه این که از نظر شرعی اشکال داشته باشد!

یعنی اساساً اشکال بنده این نیست که چنین تفسیری غلط است.

بلکه انتقاد بنده این است که این برداشت مستلزم بی معنا شدن روایت می‌گردد.

(چنان که اکنون هم شده. یعنی برداشت آقای خمینی از روایت چیزی شبیه "خسن و خسین هر سه دختران معاویه هستند" گشته)

زیرا از نظر عقلی هر کلامی- اعم از این که کلام معصوم باشد یا نباشد- مادامی معتبر است که همان کلام را نقض نکند.

و شما متوجه منظور حقیر نشدید.

هر چند می‌پذیرم که تعقید زبانی حقیر در انتقال مقاصدم در این که نظر من را متوجه نشدید، مؤثر بود.

و نیز به گمانم اگر باز هم در فهم منظور شما ناتوان بوده‌ام و یا در انتقال مقصود خویش به شما عاجز بوده‌ام، فکر می‌کنم باید مجال بیشتری به این جانب داده که کلام شما و یا عرض خود را بازخوانی کنم..

و تکرار کلام از سوی طرفین نافع نخواهد بود.

سپاس از حضور و نظر

اینکه یک فقیهی بگوید به غیر ازمن رجوع نکنید اصلا مشمول الحوادث الواقعة نیست در حالیکه تشکیل حکومت یکی از مصادیق تعبیر الحوادث الواقعة است.من گفتم  امام ادعایش (تشکیل حکومت) رو از این روایت نگرفته.بلکه وظیفه مردم رو نسبت به اوامر فقیه در الحوادث الواقعة بیان کرده.اینکه ادعای امام منطقی ست یا نه،شرعی است یا نه یک بحث است واینکه از این روایت وظیفه خودش را فهمیده یک بحث دیگر .درحالیکه ایشون هیچ ادعایی نسبت به فهم وظیفه خود از دل روایت ندارد.حداقل من با اینکه چند بار این بحث رو در کتاب مطالعه کردم انتوانستم این استنباط رو ازکلمات ایشان بکنم.

پاسخ:
دهقانی:

اولاً عرض بنده این بود که اگر فقیهی ادعا کند که به "من" رجوع نکنید، تکلیف چیست؟!

و نه این که بگوید به "غیر از من" رجوع کنید.

ثانیاً بنا به چه دلیلی می‌فرمایید چنین مطلبی مشمول حوادث واقعه نیست؟!

حوادث واقعه یک معنای عام دارد.

و هر چیزی را شامل می‌شود.

ثالثاً پس بالاخره مستند تشکیل حکومت به دست فقیه چیست؟!

و آقای خمینی مبتنی برای لزوم تشکیل حکومت، آیا دلیل نقلی دارند؟!

و بحث در مورد شخص آقای خمینی نیز نیست که ایشان از کجا متوجه شده‌اند که فقها وظیفه تشکیل حکومت دارند.

بلکه محل نزاع این است که آیا روایتی وجود دارد که به فقها دستور تشکیل حکومت داده باشد.

اگر روایتی وجود ندارد که نظر بنده تحکیم می‌شود که هیچ یک از روایات مفید معنای حکومت فقیه نیست.

و اگر آقای خمینی از  همین روایت مورد بحث این نتیجه را گرفته‌اند که این روش به همان مشکلات پیشین که بدان اشاره رفت دچار است.
1- حرف شما در مورد حکومت غیر معصوم به صورت مطلق اشتباه است چطور فرق نیست بین زمان حضور و زمان غیبت ؟ و بین فردیکه در زمان غیبت می خواهد بر اساس نظر معصوم حکومت کند و فردیکه کاری به این حرفها ندارد؟

2- بله اهل البیت از ان جهت که معصوم هستند صلاحیت حکومت دارند و در زمان حضور انها هیچ کس صلاحیت حکومت ندارد اب که باشد تیمم باطل است ولی در زمان غیبت مشخص است که با زمان حضور فرق دارد اولا مردم گریزی از حکومت ندارند ثانیا ذات اکثر احکام اسلام نیاز به ضمانت اجرا دارد و برای این کار هم کارشناس نیاز است هم شخصی که قابل اعتماد باشد و مشخص است که نزدیکترین فرد به معصوم فقیه کارشناس عادلی است که بتواند تا حدودی جای ان معصوم را پر نماید.
3- متاسفانه باز به شیخن متوسل می شوید شیخنی که در زمان حضور معصوم خلاف نظر صریح پیامبر با کودتا حکومت را غصب کردند چه قیاس نابجایی است الحق و والانصاف.
4- در مورد عقول گفتم حرف ناقصی است.
5- اینکه در روایات تصریح به تشکیل حکومت نشده امری است طبیعی چون معصوم می دانسته هر زمانی اقتضاء خودش را دارد و روات حدیث باید در هر زمانی نسخه مرتبط با انرا بپیچند حال در یک زمان هم می توانند نسخه حکومت را بپیچند تضادی با حدیث ندارد
6- این هم که بصورت عموم فرموده به روات حدیث باز مشکلی ایجاد نمیکند او یک قاعده را بیان فرموده مثل اینکه میگوییم هر وقت مریض شدید به پزشک مراجعه کنید حال اگر یک پزشک در اثر مهارت به صورت مطلق در امد به ان قاعده ضرری نمیزند
در مورد مراجع هم اکثر زمانها یکی بیش از بقیه محل رجوع بود مثلا در قضیه تنباکو تمام نامه ها به میرزای شیرازی بود
7- هر عقل سلیمی میداند اجرای مسائلی مانند عدالت تشکیکی است عمر بن عبدالعزیز عادل بود امیرالمومنین علی علیه السلام هم عادل بود
8- اونکه در روایات فرمودند تکذیب شود کسی است که خود را نماینده خاص حضرت معرفی کند انهم به عموم نه اینکه کسی در یک جمع محدود به صورت سربسته امری را به حضرت نسبت دهد و این در بین علما بسیار بوده که در جمعهای محدود اموری را به امام زمان نسبت میداند میرزای شییرازی سید بحر العلوم اسد ابوالحسن اصفهانی و این موارد زیاد است
پاسخ:
دهقانی:

1- حرف شما در مورد حکومت به طور مطلق اشتباه است.

آیا فرقی نیست بین این که وقتی راه ها امن باشد و فرد مستطیع باشد و حج واجب شود.

و وقتی این شرایط مهیا نباشد و حج از وجوب ساقط شود؟!

و در پست پیشین به این مطلب اشاره شده بود آیا وظیفه تشکیل حکومت مصداق "وضو- تیمم" است یا قضیه "استطاعت-حج"

و گفتم که به این مطلب مهم در نظریه ولایت فقیه اساساً توجهی نشده.

و در کلام شما نیز.

مضافاً مگر بحث بر سر حکومت است؟!

بحث بر سر نظر دین است.

مگر ما موظفیم هر عرصه ای از عرصه اجتماع که خالی باشد با این استدلال آن را پر کنیم؟!

بحث بر سر این است که دین از ما چه می‌خواهد.

چون قرار است بنده خدا باشیم و به دستور دین عمل کنیم.

2-محل نزاع صلاحیت‌های افراد است، و نه قصد افراد.

اگر بنده صلاحیت اداره کشور را نداشته باشم، حتی اگر قصد خیر داشته باشم مشکلی حل نمی‌شود.

چون به دلیل عدم صلاحیت، کشور را بی راهه می‌برم.

اگر صرف نیت خیر کافی بود، همه دلسوازن دین می‌توانستند از فردا فتوا بدهند.

و مدعی شوند قصد ما خیر است.

اما مسأله این است که "حسن فاعلی" و "نیت خیر" از "حسن فعلی" و درستی عمل، امری متفاوت است.

مگر کسی در نیت فقها تردید کرده بود؟!

که حال شما می‌ خواهید از نیت خیر دفاع کنید؟!

از قضا حرف بنده این است که فقهای ما به دلیل نیت خیرشان و در عین حال برداشت غلط‌ شان، چیزی را به اسلام نسبت می‌دادند و چون نیت خیر داشتند خود نیز دچار جهل مرکب شده بودند.

3- متأسفانه و برای چندم، حیث تاریخی موضوع با حیث امکانی مطلب را خلط کردید.

وقتی گفته می‌شود که شیخین هم این امکان را داشته باشند و ادعا کنند که ما نیز می‌توانیم حکومت را در دست بگیریم.

یعنی صحبت از شیخین به عنوان فرد نوعی و شأنیت حکومت به عنوان یک فرد عادی است.

و نه حیث تاریخی آنها.

اما چون ممکن است باز هم مطلب را متوجه نشویم، این بار می‌گویم فرض کنید یک نفر آدم دیندار  - غیر از علی- که از قضا هم نام من بوده و صادق دهقانی نام داشته در عصر محمد بوده.

آیا در انتخاب میان علی و صادق دهقانی-تأکید می‌کنم که ایشان صرفاً اسمشان شبیه من است وگرنه یک انسان متفاوت است!!- برای حکومت، دلیل و ترجیحی وجود داشته؟!

اگر نداشته، که این کار ترجیح بلامرجح است.

و اگر ترجیحی وجود داشته، آن امر مرجح چه بوده؟!

و چه چیزی ما به الامتیاز علی از آن صادق دهقانی شده؟!

اگر این مابه الامتیاز، عصمت علی بوده، و به این دلیل حکومت صادق دهقانی باطل بوده و مصداق طاغوت است.

و نیت خیر صادق دهقانی هم برای این که حکومت وی را حق کند، کافی نیست.

4- در مورد عقول گفتید، حرف بنده ناقص است.

و از قضا نظر  بنده در مورد فرمایش شما همین گونه است.

یعنی فرمایش شما نه تنها ناقص، بلکه به پارادوکس می‌انجامد.

که برای درک پارادوکسش، پاسخ کامنت پیشین را یک بار دیگر از مد بصر بگذارنید.

5- اینکه در روایات به تشکیل حکومت تصریح شده از قضا یک امر طبیعی است.

چون این قدر مسأله حکومت و اختصاص آن به  عصمت به معصومین در نزد شیعه بدیهی بود، که نیازی نبود حجت بن الحسن این بدیهیات را برای شیعه بازگو کند.

اختصاص حکومت به معصوم برای شیعه همان قدر بدیهی است که دو ضرب در دو می‌شود چهار برای یک ریاضیدان.

و انسان عاقل وقت مخاطب خویش را مصروف تکرار بدیهیات نمی‌کند.

چه رسد به علی و آل علی.

تمام حرف این است که از آن قاعده کلی- و اما الحوادث الواقعه- باید مصادیق همان قاعده کلی را در آورد.

و نه موضوعی بی ربط از آن قاعده کلی.

چون وقتی انسان عاقل پزشک مراجعه می‌کند و پزشک به وی قاعده کلی می‌دهد و می‌گوید باید میوه شیرین بخوری، آن انسان باید خوردن انار شیرین و پرتقال شیرین و سایر میوه‌های شیرین بخورد.

اما در کمال تعجب اخیراً دیده شده که در برخی نقاط بلاد اسلامی- خصوصاً در قم و گاه در نجف- برخی عقلا از این گونه دستور اطبا و قواعد کلی ایشان نتایجی کاملاً مخالف گرفته‌اند.

و خوردن انار ترش و پرتقال ترش را نیز جایز دانسته‌اند.

اینجاست که انسان دچار حیرت می‌شود که چطور عقلا مصادیق متضاد را ذیل آن قاعده کلی نتیجه گرفته‌اند.

 البته معصوم می‌دانسته که هر زمانی اقتضاء خویش را دارد.

به همین دلیل علی بن ابی طالب هزار و چهار صد سال پیش این پیش بینی را کرده بود که روزی می‌رسد که دین به پوستین وارونه مبدل می‌شود.

و در برخی زمان‌ها، دین را وارونه می‌پوشند.

چنان که فقهای ما در فهم روایات کلا وارونه عمل کرده‌اند.

و روایتی که می گوید حسن و حسین، هر دو فرزندان علی هستند را به شکل خسن و خسین، هر سه فرزندان معاویه هستند فهمیده‌اند.

6- هر عقل سلیمی می‌داند که عدالت امری تشکیکی است، و همان طور که علی عادل بوده، آن فرد دیندار مورد بحث- یعنی صادق دهقانی- نیز به نحو تشکیک از عدالت برخوردار بوده است.

و حال که عدالت امری تشکیکی است، پس نباید بر حکومت علی اصرار کرد.

و شیعیانی که حصر حکومت به علی و آل علی داده‌اند از داشتن عقل سلیمی که بتواند بفهمد عدالت امری مشکک است محروم بوده‌اند.

7- اولاً بنده هم مدعی نمایندگی امام زمان نیستم.

ثانیاً من هم موضوع پیام‌های امام زمان را در جمع محدود و به صورت سربسته گفتم.

بلکه در یک جمع محدود قضیه را گفتم و با لحن استفهامی اشاره کردم که اگر امام زمان گفته باشند که نظریه ولایت فقیه یک نظریه غیردینی است، تکلیف چیست؟!

و اگر امام زمان فرموده باشند که این تصور که لطف ایشان فقط به علما می‌رسد یک تصور غلط است، تکلیف چیست؟!

و اگر اشاره کرده باشند  به این مطلب که اصلاً همین که امکان نقد نظریه ولایت فقیه فراهم آمده باشد، یکی از الطاف ایشان است، تکلیف ما و شما چیست؟!

ثالثاً درست به همین دلیل که پیش از این جانب، بسیاری از علمای مورد تصریح خودتان یعنی میرزای شیرازی، سید بحرالعلوم، سید ابوالحسن اصفهانی و ... این کار را کرده‌اند، نباید

پس نباید استفهام این جانب، امری عجیب باشد.

چون از قضا مسبوق به سابقه بوده و در موارد متعددی نیز رخ داده.



بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
ولایت مقامی است که هرکس به آن وارد شود خود به خود بر مردم ولایت دارد و فقط تشخیص این که در این زمان چه کسانی به ولایت رسیده اند مثل تشخیص این است که آیا حضرت محمد ص پیامبر موعود است یا نه...
و اگر ولی تشخیص بدهد که حکومت باید راه بیندازد انجام میدهد و مردمی هم که تشخیص داده اند باید اطاعت کنند.
اگر میخواهید بیشتر متوجه حرف من بشوید روی این فکر کنید که اولا چطوری باید تشخیص داد حضرت محمد ولی
خداست و ثانیا چرا ولایه علی بن ابی طالب ولایه الله است؟  و ثالثا اگر میخواهید از خداشناسی نبوت را اثبات کنید آیا جز از 
قاعده لطف راهی هست بیان فرمایید.
چرا اصحاب امام حسین ارواح التی حلت بفنایک میگوییم آیا به این معنی نیست که با فانی شدن در محبوب میتوان به ولایت الله رسید؟خود خدا نگفته از من اطاعت کنید تا ولایتی که من دارم هم شما داشته باشید؟
با تشکر
پاسخ:
دهقانی:

سلام مجدد

ولایت فقیه از امور اعتباری عقلایی است و واقعیتی ورای جعل ندارد.

ولایت فقیه، ص 51

ظاهراً شما تفاوت میان امور اعتباری و تکوینی را نادیده انگاشتید.

ولایت محمد مصطفی و علی بن ابی طالب، هم تکوینی بوده و هم اعتباری.

اما ولایت فقیه فقط اعتباری است.

و امور اعتباری نیز تنها در حدودی که اعتبار کننده تعیین کرده، اعتبار دارد.

و اهل بیت نیز به فقها دستور و اجازه تشکیل حکومت نداده‌اند.

در مورد رابطه قاعده لطف و دلایل ارسال رسل و انزال کتب، در پستی با نام نقد و بررسی کتاب "سلوک ذیل اندیشه امام خمینی" نوشته اصغرطاهرزاده، مطالبی گفته شده.

و برخی اشکالات طرح شده از سوی شما به همراه جواب‌های آنها در قسمت نظرات موجود است که می‌ توانید مراجعه داشته باشید.

http://nistengari.blog.ir/post/%D9%86%D9%82%D8%AF-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%84%D9%88%DA%A9-%D8%B0%DB%8C%D9%84-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%AF%D9%88%D9%85
1- اتفاقا امام چون دید شرایط سقوط حکومت شاه و تشکیل حکومتی دیگر بر مبنای نظریه ولایت فقیه فراهم است قیام کرد و مردم هم حمایت کردند و تشکیل شد یعنی شرط استطاعت فراهم بود پس اقدام شد
2- اری در زمان غیبت زیر پرچم ولی فقیه بهتر می توان به دین عمل کرد
3- در زمان غیبت بهترین فردیکه صلاحیت حکومت را دارد فقیه عادل است
4- اقدام شیخین در زمان حضور معصوم بود که از بحث ما خارج است اگر ولی فقیه هم مانند شیخین علیهما لعنه بر علیه معصوم کودتا کرده بود قیاس شما درست بود
5- شیعه به طور ذاتی حکومت را برای معصوم می داند ولی در زمان غیبت
حکومت ولی فقیه نزدیکترین راه به حکومت معصوم است
6- مسلما حکومت ولی فقیه به عدالت از دیگران نزدیکتر است پس باید در زمان غیبت به این امر اصرار داشت و برای تحقق عدالت کامل به تشکیل حکومت معصوم باید امید داشت
7- اری تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف / مگر اسباب بزرگی همه اماده کنی / اسباب را فراهم کن انوقت حرف شما هم ارزش خواهد داشت
پاسخ:
دهقانی:

1- بحث بر سر حوادث تاریخی و شاه و آیت ا.. خمینی نبود.

شما اول ثابت کن شرط استطاعت حکومت چیست، بعد بگو که محقق بوده یا نه؟!

2- چه کسی گفته می‌توان با حضور فقیه در عرصه حکومت به دین عمل کرد؟!

دلیل؟!

3- مهم نیست که در زمانه غیبت چه کسی بیشترین صلاحیت برای "حکومت" را دارد.

مهم این است که مهم ترین وظیفه دینی آیا تشکیل حکومت هست یا نه؟!

مهم تکلیف دینی است و نه این که برای حکومت چه کسی بهتر است.

4- فرض کنیم که شیخین عادل بودند- حتی اگر این فرض محال هم باشد اشکالی ندارد، چون فرض محال، محال نیست- چرا در صورت عدالت آنها حکومت حق علی بود؟!

ما به الامتیاز و ترجیح علی بر آنان چه بوده؟!

5- چه کسی گفته که وظیفه فقیه در عصر غیبت و برقراری عدالت و تشکیل حکومت برای این هدف است؟!

6- اتفاقاً اگر همین مطلب را حضرت حجت به این جانب گفته باشند که شما - یعنی صادق دهقانی- با همین وضعیت کنونی مستعد  دریافت لطف از ناحیه من- یعنی امام زمان- هستید، تکلیف چیست؟!

طبق این روایت  وروایات دیگری که عدالت را شرط رجوع به فقیه می داند فقها تا شرایط عدالت رو دارند باید تبعیت شوند حال اینکه اگرفقیهی بگوید حتی به من هم رجوع نکنید، نشان میدهد که این فقیه صلاحیت تبعیت را ندارد.چون طبق این حکم مردم در امر دین دچار سردرگمی میشود.،و جز مفسده چیزی ندارد.اما مسئله تشکیل حکومت ممکن است مفسده هایی داشته باشد اما مصلحت هایی هم به دنبال دارد.من چند بار گفتم از بیانات امام این بر نمیآید که ایشان این روایت را مستند خود برای تشکیل حکومت قرار داده اند و این یعنی بطلان مدعای شما

پاسخ:
دهقانی:

1- محل نزاع این نیست که آیا باید از فقها تبعیت کرد یا نه.

محل نزاع این است که فقها مبتنی بر کدام مجوز شرعی، به "امکان حکومت فقیه" نظر داده‌اند؟!

و کدامین روایت مستمسک این مجوز است؟!

خصوصاً که خود تصریح می‌کنید که آقای خمینی از روایت مورد بحث این نتیجه را نگرفته‌ اند؟!

2- پس تصدیق می‌فرمایید که از روایت مورد بحث،"حکومت فقیه" استنتاج نمی‌شود.

و هذا هو المطلوب.

و برای این که تعابیر حقیر در متن یادداشت نیز دقیق باشد آن را بدین شکل اصلاح کردم که:

 "به نظر می‌رسد آیت ا.. خمینی ...".

چون لااقل به نظر حقیر اینگونه می رسد!

موفق باشید



شما مثالی آوردید به این مضمون که اگر فقیهی بگوید حتی به من هم رجوع نکنید  تکلیف چیست من هم در جواب گفتم این مثال شما با بحث تشکیل حکومت فرق دارد و وجه مفارققتشان را هم عرض کردم.با این تعبیر ((به نظر می رسد)) از مدعای اولیه کوتاه آمدید. اما من معتقدم حتی به نظر هم نمیرسد که امام  از این روایت حکومت را نتیجه گرفته اند، بلکه ایشان این روایت را ناظر به وظیفه مکلفین نسبت به فقیه بیان کرده اند.مویدحث تیتر بحث است که با عنوان ولایت فقیه به استناد اخباردرج شده است.طبق این روایت فقیه حجت امام بر مردم است واگر دستور به تشکیل حکومت داد مردم موظفند عمل کنند.حال اینکه خود فقیه وظیفه خود را ازکجا فهمیده یک بحث دیگری است که میشود درباره آن بحث کرد.

پاسخ:
دهقانی:

مدعای بنده این بود که از روایت مورد بحث نمی‌توان حکومت فقیه را نتیجه گرفت.

اگر شما این را می پذیرید که نزاعی نیست.

و ظاهراً شما هم پذیرفتید.

چون خود در مقام اعتراض برآمدید و ادعا کردید که آقای خمینی هم نمی‌خواسته از این روایت چنین نتیجه ای بگیرد.

پس این روایت به معنای حکومت فقیه نیست.

و مدعای این جانب هم همین بود.

و اصلاً کل بحث همین جا بود.

این که تفاوت میان "تقلید"، "قضاوت"، "ولایت" و "حکومت" فقیه مورد اشاره قرار گرفت به همین دلیل بود.

اما گویا شما تاکنون اصلاً به محل نزاع توجه نداشته‌اید.

به همین دلیل مدام به جای بحث در محل نزاع، به  این مطلب توجه داشتید که آیا اسناد برداشت حکومت فقیه از روایت مورد بحث به آقای خمینی از سوی اینجانب درست هست یا نه.

یعنی متن را رها کرده و به حاشیه پرداخته بودید.

اصل نزاع این است که آیا ما روایتی که مثبت حکومت و نه ولایت فقیه باشد در  دست داریم  یا نه.

اگر نداریم، که مقصود بنده حاصل است.

اگر داریم، کجای کتاب ولایت فقیه است؟!

و این نقص کتاب ولایت فقیه کجا پر شده؟!

سلام من آن محمد نیستم که توضیخات واضح شما را نمی فهمد و مرتب بر سبیل غلط بحث می کند
سوای صحیح دیدن مواردی که ذکر شد آیا حقظ نظام اوجب واجبات است نشانه سقوط از شرایط عدالت و اخلاق اهل بیت نیست؟و نشانه ابطلال مرجعیت؟
آیا این گزاره جاهلانه باعث مفاسد بی شمار و سیکل های بسته قدرت و اصلاح ناپذیری سیستم کشورداری از ابتدا تا کنون نگشته است؟
آیا این جکم موجب دین گریزی و بی مایه شدن دین و مرجعیت علما در میان نسل های  ایرانی نشده است؟(و زمینه سکولاریسم های گونگونگون در ایران را خصوصا سکولاریسم ذهنی نکاشته است)

پاسخ:
دهقانی:

سلام بر برادر طاها- و احتمالا ایرانی!(چون آی پی با پرچم رنگارنگ ایالات متحده شیطان بزرگ نمایش داده می‌شد!)

این موضوع- یعنی سخن ماندگار و بسیار اندیشه برانگیز آیت ا.. خمینی مبنی بر اینکه «حفظ نظام، اوجب واجبات است» یکی از موضوعاتی است که در ادمه بحث از نظریه ولایت فقیه به آن  به شکل منقح و مفصل بدان خواهم پرداخت.

هر چند طبیعی است که با برخی از نظرات شما در این زمینه موافق نباشم.

خصوصاً معتقد نیستم که این گزاره علت مفاسد بی شمار و سیکل‌های بسته قدرت و اصلاح ناپذیری سیستم کشورداری تاکنون گشته باشد.

و دلیل خویش را بر این مدعا، در مطلب مورد نظر بیان خواهم کرد.

موفق باشید.
1- الف وجود فقیه عادلی که توانایی رهبری جامعه را داشته باشد ب- افرادیکه بتوانند او را در تشکیل و اداره حکومت یاری کنند ج- حمایت و استقبال عموم مردم
2- وقتی فقیه عادل در راس کشور باشد و خواهان اجرای احکام مسلما شرایط برای دین داران بهتر است از وقتی که چنین نباشد قیاس بین زمان کنونی با همه مشکلات با زمان شاه خود روشنگر این مطلب است
3- روح عمومی دین داران در زمان طاغوت به این نتیجه رسید که اول حکومت باید از شاه گرفته شود جالب است عزت ا... سحابی در کتاب خاطراتش می گوید سال 40 رفتم دیدن علی امینی نخست وزیر و به او گفتم اشتباه شما این است که فکر میکنی با وجود شاه می توان اصلاحات کرد یعنی روح جمعی مبارزین اصلا به این نتیجه رسیده بود منتهی تجربه مشروطه به امثال امام نشان داد اگر غفلت کنند کلاهی که در مشروطه سر علما رفت دوباره اتفاق می افتد
4- والا من نمیدانم این مطلب را باید چگونه گفت بحث ما در زمان غیبت است نه زمان حضور معصوم.
5- همینطور هم می توان پرسید چه کسی نگفته؟
6- اگر به شما گفته برای شما حجت است ولی حرف امثال امام خمینی و سایر مراجع بزرگ برای عموم حجت است به گفته خمینی 200 - 300 هزار شهید شدند در حالیکه به گفته شما کسی حاضر نیست یک سیلی بخورد
ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا؟
پاسخ:
دهقانی:

1- این شرایطی که بیان کردید، من عندی و ساخته ذهن شماست.

و تا مستند شرعی برای آنها ادا نشود، ارزشی ندارد.

و خصوصاً آقای خمینی نیز هیچ گاه این شرایط را برای تحقق حکومت فقیه ذکر نکردند.

2- این قضیه که :

«اگر فقیه عادل در رأس کشور باشد، شرایط برای دینداران- و دینداری- بهتر است»

یک قضیه شرطیه است.

و  تمام نزاع این جاست که تلازم میان مقدم و تالی اثبات نشده!

و اگر تا صبح قیامت هم آن را تکرار کنید با تکرارش، حقانیت و درستی‌اش ثابت نمی‌شود.

3- چنان که بارها عرض شد و احتمالاً با توجه به عدم اعتنای شما به تذکرات مکرر پیشین، در آینده هم عرض خواهد شد، در مقام کنونی نزاع بر سر سیری که در تاریخ پنجاه سال اخیر و تکوین و پیروزی انقلاب اسلامی بود، نیست.

البته به وقتش و در مجال خویش به این برهه نیز پرداخته خواهد شد.

اما در تمام مباحث پیشین- چه در متن و چه در پاسخ به نظرات- محل نزاع و موضوع بحث، بنیادهای نظری ولایت فقیه و انقلاب اسلامی بوده.

4- و ا.. ما نیز نمی‌دانیم به شما چه طور نشان بدهیم همان طور که در عهد حضور انسان‌های معصوم، انسان‌های عادی در فهم احکام دین معصوم نیستند، در عصر غیبت نیز از این محدودیت در فهم دین آزاد نمی‌شوند.

5- البته می‌توان پرسید که چه کسی نگفته.

ولی شما در مقام دفاع از نظریه هستید.

نه در مقام شک و اشکال.

برای دفاع، باید استدلال کرد.

اما برای نقد و اشکال، صرف طرح احتمال کافی است.

6- از چه زمانی تاکنون میزان حقانیت افکار  و آراء مقبولیت عمومی و پذیرش همگانی است؟!

مگر حقانیت امری دموکراتیک است که ببینیم یک سخن چقدر موافقان بیشتری دارد و چند نفر با آن همراه می‌‌شوند؟!

این که در حوزه سیاست، دموکراتیک بیاندیشیم شاید عجیب نباشد، اما این که در معرفت شناسی و بلکه دین شناسی و تشخیص حق و باطل، کار به اقبال عمومی مردم سپرده شود، امری بسیار شگفت انگیز بود!

سلام و عرض ادب
اگه براتون مقدوره به صورت تفصیلی پاسخ سوالم رو بدبد.
نگاه انتزاعی که مدام به اون اشاره میکنید ینی چی؟چه ویژگی هایی داره؟ چه موقع میشه یه نفر رو به انتزاعی اندیشیدن متهم کرد؟
کسی که انتزاعی می اندیشه در مواجه شدن با پدیده ها از چه چیزی غفلت میکنه؟ نگااه انتزاعی در مواجه شدن با روایات چه اثری خواهد داشت؟ نتیجه نگاهانتزاعی در مقابل دن با سیاست و جامعه به چه چیزی منتج میشه؟
پاسخ:
دهقانی:

سلام بر شما و سپاس از حضور و نظری که نگاشتید

تفکر انتزاعی، یکی از توانایی‌های بشر است.

و نه این توانایی و نه صرف به کارگیری این توانایی، امری مذموم نیست.

بلکه اشکال از جایی آغاز می‌شود بشر بخواهد به این تفکر بسنده کند.

در تفکر انتزاعی، پدیدار از متن و سیاق و تمام اموری که با آن نسبت دارد جدا شده و به شکل ایزوله فهم و تفسیر شده.

اما چون هر پدیداری ربط وثیقی با پدیدارهای دیگر دارد، هر نوع مواجهه انتزاعی موجب عدم شناخت هویت واقعی پدیدارها که همانا بودن در یک شبکه از موجودات و نسبت با سایر پدیدارهاست می‌گردد.

در چنین حالتی گرچه شناخت ما از مفردات درست هستند اما ترکیب این شناخت، امری کج و معوج خواهد شد.

و چون در جهان خارج هیچ پدیداری به تنهایی وجود ندارد بلکه به همراه سایر پدیدارهایی که با آن اتصال دارد، حضور و ظهور دارد، شناخت انتزاعی ما در مقام عمل به شکست‌های سهمگین منجر می‌شود.

البته ذکر این نکته ضروری است که مواجهه انتزاعی با پدیدارها -اگر در نظریه ولایت فقیه رخ داده باشد-  صرفاً امری سهوی و از سر غفلت نبوده.

بلکه این نگاه انتزاعی، اساساً شرط شکل گیری و تکوین این نظریه و اساساً انقلاب اسلامی است.

که تبیین این عبارت اخیر- و البته طبیعتاً مبهم- وجه اثباتی نقادی حاضر است.

یعنی در وجه اثباتی نقادی حاضر به تفصیل بیان خواهد شد که چرا و به چه دلیل در بسیاری از اوقات در نظریه ولایت فقیه و نیز در انقلاب اسلامی، با پدیدارها انتزاعی نگریسته شده.

و ثمره این نگاه چه بوده.

نکته ضروری این که در جهان کنونی تفکر انتزاعی بر وجود بشر غلبه کرده.

و هنگامی که فرد، گروه یا جریان خاصی به اکتفا به تفکر انتزاعی متهم و سخن آنان از این حیث نقد می‌ شود، بدان معنا نیست که منتقد یا سایر گروه‌ها و جریانات از این نقص مبرا هستند.

به عبارت ساده‌تر، اکنون همه ما کم و بیش اسیر نگاه انتزاعی هستیم.

و اگر تفاوتی هست، میان کسانی است که مایل هستند به تفکر انتزاعی بسنده نکنند و کسانی که بر اکتفا بدان اصرار می‌ورزند.

شاید پیگیری مباحث نقد و بررسی نظریه ولایت فقیه و خصوصاً در قسمت‌ بعدی که به بررسی تفسیر تاریخ پرداخته خواهد شد، کمک بیشتری به درک چگونگی غلبه نگاه انتزاعی از امور و نیز چگونگی گذر و رهایی از سیطره آن مدد رساند.

موفق باشید.

مدعای شما این بود که امام چنین استنتاجی دارد.

پاسخ:
دهقانی:

بخشی از اولین کامنت شما:

ظاهر روایت مخالفتی ندارد با الینکه منظور از الحوادث الواقعة حرکت برای تشکیل حکومت و اجرای ولو یک حکم اسلام باشد.

بیان بعدی حضرت (عج) مبنی بر اینکه آنها حجت من بر شمایند که ظهور در  رجوع بطور مطلق دارد  و حکومت را هم در بر میگیرد.که حضرت امام در همین صفحه 80 و 81 پیرامون آن بحث می کنند


شما خود نیز در ابتدا می‌پنداشتید که این روایت، حکومت را در بر می‌گیرد.

و این برداشت را به آقای خمینی نیز نسبت دادید.

سلام جناب طاها.کدام سبیل غلط؟ایشان ادعایی کرد مبنی بر اینکه امام از این روایت  حکومت را نتیجه گرفته،من هم ثابت کردم اینگونه نیست.من درباره اینکه آیا روایتی برای اثبات حکومت فقیه وجود دارد یا نه بحثی نکردم،من نسبتی که آقای دهقانی به امام  داد را نفی کردم.

این کامنت اولیه من هم منافاتی با بقیه کامنت ها ندارد.منظور من از این دو جمله هم همان بود که چند بار گفتم:امام درصدد اثبات وظیفه مکلفین در قبال فقیه است.

  • میلاد خواجوی
  • سلام علیکم،

    نظرتون در مورد «وَ إِنَّهُ لاَبُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیر بَرٍّ أَوْ فَاجِر» چیه؟ آیا وجود حاکم فاجر بهتر از هرج و مرج و آشوب نیست؟

    آیا می‌توان علت اینکه معصوم گفته است که به رواه حدیثنا مراجعه کنید، و آن را به طور جمع آورده منظور راوی‌هایی باشند که در طول زمان خواهند آمد؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام میلاد جان

    1- مسلماً نگارنده در پی دفاع از فقدان حکومت و بسط هرج و مرج نیست.

    و روایت مورد اشاره نیز همین معنا را متذکر می شود که حکومت بد از فقدان حکومت بهتر است.

    و این سخن، سخنی حق و عقلایی است.

    2- البته این برداشت از روایت البته نیز محتمل و ممکن است.

    اما برداشت عرفی از روایت چنین چیزی را استفاده نمی کند.

    و در فهم کلام نمی توان به احتمالات استناد کرد.

    به همین دلیل مطابق قاعده اصالت ظاهر، در هنگامه مواجهه با این احتمالات، باید ظهور عرفی را معیار قرار داد.

    و نه احتمالات عقلی محتمل را.

    سلام. نقد شما به "راه حل اول: استمداد از منطق تشکیکی" را خواندم. به نظرم اشتباهی در نتیجه گیری صورت گرفته است. درست است که شیعه (و به تعبیردوستمان هر عاقلی) حکومت عدل تشکیکی را می پذیرد اما در منظق شیعه ( و احتمالا هر عاقل دیگری) یک تبصره نیز در این میان وجود دارد که به نظر می رسد در نقد شما از آن تبصره غفلت شده است. این تبصره این است که همواره حکومت عادل تر و دینی تر (یعنی حکومتی که به ایده آل نزدیک تر است) مطلوبست. بنابراین در عصر حضور امام معصوم ایشان هستند که باید عهده دار حکومت باشند و گرچه عباسیان و امویان ممکن است بتوانند حدی از دیانت و عدالت را به مورد اجرا بگذارند اما چون اینان از بروز و ظهور حکومت عادل تر و دینی تر که همانا به دست معصومان میسر است جلوگیری کرده اند  ظالم اند و بنابراین حکومت اینان به حکم عقل نامشروع است./ در زمانه غیبت معصومین نیز ادعا می شود (و ادعای غیر منطقی هم نیست) که عادلانه ترین ترین و دینی ترین حکومت به دست فقیه دارای شرایط میسر است و نه به دست دیگران. بنابراین گرچه ممکن است دیگران نیز - وقتی به تنهایی در نظر گرفته شوند- حظ و بهره ای از عدالت و دیانت را در اجرای حکومت داشته باشند اما مادامی که فقیه جامع الشرایط حضور دارد نمی توانند زمام حکومت را به دست بگیند و گرنه از بروز حکومتی مطلوب تر جلوگیری کرده و ظالم اند و حکومت آنان نامشروع است./ والسلام علی من اتبع الهدی
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام

    در این صورت دلیل ترجیح علی بر سایرین چیست؟

    یعنی مبتنی بر این روش، این گزاره چگونه اثبات می شود که علی از دیگران برتر است؟
  • محمد رجبی
  • به نظرتان وقتش نیست به این مطلب خیلی مهم به صورت جدا بپردازید.
    تقدم نظر بر عمل که یکی از بزرگترین نتایج فلسفه افلاطون و ارسطوست، و به راحتی نمی توان این قول را به حکمای مسلمان و خصوصاً حکمت متعالیه اسناد داد.
    (گو این که از اصالت وجود ملاصدرا رایحه این تفکر به مشام می رسد که معتقد است نسبت عملی با عالم مقدم بر نسبت نظری است! تبیین این مطلب بسیار مهم در وقت دیگر انشاءالله)
    پاسخ:
    دهقانی:

    متوجه ربط بحث نسبت نظر و عمل و قول حکمای یونان و صدرالمتألهین شیرازی در این زمینه با بحث کنونی در وبگاه نشدم.

    دلیل ترجیح علی (ع) بر سایرین را در عرایضم نوشتم و با زبان روشن تر تکرار می کنم.
    1-حکومت عدل تشکیکی است. (یک مطلب منطقی و عقلایی است) (حتی ممکن است صدام نیز به پیاده سازی مقداری از عدل در حکومت خودش موفق شود)
    2- در هنگامه ی ترجیح دادن، می بایست همواره حکومتی که به عدل مطلق نزدیک تر است را انتخاب کرد. ( خوب تر به خوب و بد به بدتر ترجیح دارد. این نیز یک مطلب منطقی و عقلایی است)
    3- حکومت علی (ع) حد اعلای عدل است.(از باور های شیعیان)
    نتیجه1: حکومت علی (ع) بر سایرین مرجح است. 
    نتیجه 2: اگر حاکمی از حکومت علی (ع) جلوگیری کرد ظالم است زیرا جلوی خیر کثیر (که همان بروز عدل مطلق است) را گرفته. توضیح: درست است که آن حاکم ممکن است خودش هم مقداری از عدل را پیاده کند اما چون جلوی ظهور عدلی در مرتبه ی بالاتر از خود (در اینجا عدل مطلق علی (ع) )ایستاده است، مرتکب ظلم شده و ظالم است.
    یا حق
    *ضمنا کامنت هایی که  در بالا با نام "اشنا" نوشته شده از من نبوده*
    پاسخ:
    دهقانی:

    پرسش بنده هم این بود که دلیل شیعیان بر مدعای شماره  3 چیست؟!

    یعنی آیا شیعیان برای این ادعا دلیلی هم دارند؟

    یا خیر فقط از سر دلبخواهی این ادعا را می نمایند؟

    به عبارت دیگر بعد از پذیرفتن کبرای کلی که عدالت تشکیکی است بایستی این مطلب به شکل صغروی اثبات شود که چرا یک شخص خاص از دیگران برتر است؟

    یعنی تشکیکی بودن، به خودی خود مشکل را حل نمی کند.

    بلکه تنها یک مقدمه اثبات بحث را تأمین می کند.




    ممکن است شما از شیعیان بپرسید که دلیلشان برای حق مطلق دانستن و اصولا معصوم دانستن امام علی (ع) چیست. آنها یا به شما پاسخی قانع کننده می دهند یا خیر.
    اما بحث حاضر  به سوال بالا مربوطنیست و پیرامون تناقض داشتن منطق تشکیکی با باور شیعیان بود و شما سعی داشتید نشان دهید که دفاع از ولایت فقیه به وسیله تمسک به منطق تشکیکی با باور های تئولوژیک شیعه در تناقض است. بحث در حق یا ناحق بودن باور های شیعی نیست. به گمانم با استدلالی که در کامنت پیشین آوردم روشن شد که داشتن منطق تشکیکی با باورهای شیعی (که خواه درست یا نادرست هستند) در تناقض نیست.
    آیا شیعیان برای مظهر عدالت بودن ائمه  دلیلی دارند یا نه؟ بحث دیگری است.
    پاسخ:
    دهقانی:

    شما دلیل شیعیان را بفرمایید.

    نشان دادن ربط آن با بحث حاضر را به عهده بنده بگذارید.

    ضمناً‌ محل نزاع بنده در درستی یا نادرستی عقاید شیعیان و نیز دلایل آنها بر برتری اهل بیت پیامبر بر دیگران نیست.

    بلکه پرسش  بنده این است که آیا شیعیان عن گزافٍ چنین ادعایی دارند.

    یا خیر، دلیلی هم برای ادعای خود دارند.

    اگر عن گزافٍ چنین ادعایی می کنند، که البته گزافه گویی هزینه ای ندارد.

    و البته ثمری هم ندارد.

    اما اگر دلیلی دارند، شما بزرگواری بفرمایید آن دلیل را ذکر کنید.

    تا بنده ربط آن دلیل با بحث حاضر را نشان بدهم.
    با اینکه فکر نمی کنم اثبات ادعای شماره ی سه ربطی به بحث این صفحه داشته باشد و با اینکه از جدل پرهیز دارم اما می خواهم مطالبی را عرض کنم چون شاید که من اشتباه می کنم و شاید هم نوع بحث کردن شما، برای من و خوانندگان روشن تر شود.
    مدعای شماره سه که من نوشتم این بود که: حکومت معصوم (مثلا امام علی (ع)) حد اعلای عدالت است.
    حال ممکن است سوال شما این باشد که شیعیان چگونه عصمت امام علی (ع) را اثبات می کنند
    و ممکن است سوال شما این باشد که : "اینکه شیعیان برای عصمت امام دلیل دارند را قبول دارم. این را اثبات کنید که حکومت معصوم حد اعلای عدالت است".
    حال اگر ممکنه سوال خودتون رو واضح کنید.
    پاسخ:
    دهقانی:

    مدعای  شماره سه شما این بود که  علی حد اعلای عدالت است.

    و البته دلیل این مطلب را از نگاه شیعیان توضیح ندادید.

    به همین دلیل من خود این کار را به عهده می گیرند.

    از نگاه شیعه، علی  و فرزندانش با انسان های عادی تفاوت دارند.

    آنها موید به نور الهی و  ملکه عصمت هستند.

    در نگاه شیعیان ما به الامتیاز علی از سایرین، عصمت است.

    و البته برای اثبات عصمت به نصوص از قرآن نیز استناد می کنند که فعلا مد نظر نیست.

    چون پیش فرض این است که در فضای تئولوژیک شیعه بحث می کنیم.

    اما همین که می گوییم علی از سایرین امتیازی دارد- که همانا ملکه عصمت است-  یعنی انسان ها را به دو دسته تقسیم کرده ایم:

    معصوم

    و غیر معصوم

    یعنی مبتنی  بر منطق باینری تقسیم کرده ایم.

    اصلاً شیعه بودن شیعه به این است که با منطق باینری، علی و فرزندانش را از دیگران جدا کرده.

    و نمی توان در عین این که ادعا کرد که ما شیعه هستیم، ادعای تشکیکی بودن حکومت را داشت.

    زیرا در تشکیک، باید ما به الامتیاز و ما به الاشتراک یکی باشد.

    مانند نور.

    که پر نور بودن نور پرنور و تمایز آن از نورهای کم نور،  به نور است.

    و ما به الاشتراک تمام انوار، هم نور است.

    اما ما به الامتیاز علی از سایرین - که ملکه عصمت است- با ما به الاشتراک او با دیگران یکی نیست.

    یعنی عصمت مد نظر شیعه، به نحو تشکیکی در دیگران وجود ندارد.

    بلکه مختص علی و فرزندانش است.

    و چون عصمت امری تشکیکی نیست، نمی توان ادعا کرد که ما مبتنی بر منطق تشکیک حکومت را بنا می کنیم.

    اساسا منطق تشکیکی به انهدام باورهای تئولوژیک شیعه منجر می شود.

    نه فقط در بحث حکومت.

    بلکه حتی تمایز علی از سایرین در ملکه عصمت را نیز نفی می کند.

    و مضافا که ناتوان از اثبات این مدعاست که چرا علی از دیگران برتر است.

    زیرا می توان متصور شد که عدالت امری تشکیکی باشد، اما حد اعلایش علی نباشد.

    بلکه شخص دیگری باشد.

    و علی مرتبه پایین تر آن را داشته باشد.

    به همین دلیل شیعه برای این که این تصور ایجاد نشود، از همان ابتدا منطق تشکیکی را کنار نهاد و با منطق باینری، حکومت و عصمت را مختص اهل بیت کرد.

    الحاصل این که بیانات شما نکته جدیدی به اصل آن چه در متن طرح شده بود، اضافه نکرد.


    توضیحات شما منظورتان را روشن تر کرد. از نکاتی که به عنوان جمله معترضه ذکر کردید صرف نظر می کنیم و فرض می کنیم که در فضای باور تشیع صحبت می کنیم و روی این مطلب که چرا امام علی (ع) معصوم است نیز بحثی نمی کنیم و صرفا وجود امامان معصوم را بدون اشاره به مصادیق مفروض می پنداریم.اما پاسخی که به ذهنم می رسد:
    شیعه می گوید مردم دو دسته اند دارای عصمت ذاتی و غیر آنها. مردم معمولی از رسیدن به مقام عصمت، لزوما محروم نیستند و می توانند صاحب عصمت اکتسابی شوند. نیز عصمت یک مقام است و مقام اصولا نمی تواند تشکیکی باشد. عصمت بنابر یکی از تعاریف، مرحله خاصی از تقواست. تقوا مشکک است. و در غیر معصومان هم به نحو ضعیف تر یافت می شود. شیعه می گوید حکومت حق امام معصوم است و حق دیگری  نیست. می پرسیم چرا؟ می گوید چون با حضور امام معصوم حکومت به عالی ترین شکل خود از نظر عدالت و تقوا و ... محقق خواهد شد. بنابر این با حضور امام معصوم عقل حکم می کند که عالی ترین را انتخاب کنیم. بنابراین با حضور معصوم گرچه دیگران نیز ممکن است تا حدی بتوانند عدالت را محقق سازند اما چون حد اعلای آن توسط معصومان محقق می شود دیگران حق برپایی حکومت را ندارند و نوبت به آنان نمی رسد. کسی که به برپایی حکومتی مستقل از امام معصوم اقدام کند در واقع راضی به نابودی عادلانه ترین حکومت شده و معلوم است که هیچ کس حق ندارد جلوی خیر کثیر را بگیرد. کسی که این کار را بکند ظالم و بلکه ظالمترین است. این قضیه مثل این است که بگوییم اگر در مسئولیتی قرار داری و بدانی که فردی لایق تر از تو وجود دارد "حق نداری" مسئولیت را بپذیری و اگر پذیرفتی ظلم بزرگی را مرتکب شده ای. اگر منطق فوق را منطق شیعه بدانیم در زمان غیبت معصوم نیز تکلیف روشن است و این تکلیف از دو حال خارج نیست.
    اول: امام معصوم برای بعد از خود به صراحت یا اشاره تکلیف را معلوم کرده باشد. در این صورت طبق توصیه معصوم عمل می کنیم و با این کار در واقع هنوز در امتداد حکومت معصوم هستیم.
    دوم: از معصوم توصیه ای در دست نیست. اگر این طور است باید حکومتی را محقق کنیم و بهتر بگویم حکومتی مشروع است که به عدالت مطلق نزدیک تر باشد. و طبق ادعای مدافعان نظریه ولایت فقیه، این حکومت با مدل ولایت فقیه می تواند محقق شود. طبق استدلال فوق، هرگاه مدلی از حکومت یافت شود که از حکومت ولایت فقیه به عدالت نزدیک تر باشد و امکان تحقق آن فراهم باشد، و مدل ولایت فقیه در مقابل آن قرار گرفته و رقیب آن باشد دیگر مدل ولایت فقیه مشروع نیست.
    خلاصه آنکه: برای اینکه نشان دهم عدالت تشکیکی با عقیده شیعه مبنی بر اینکه می گوید "حکومت حق امام معصوم" است منافات ندارد دلیل این عقیده را مورد موشکافی عقلی قرار دادم و به این نتیجه رسیدم که دلیل آن این است که حکومت معصوم عادلانه ترین حکومت است. بنابر این شیعه نیز به عادل و عادل تر و عادل ترین باور دارد و اینکه حکومت را حق امام معصوم می داند به این اعتبار است که حکومت او عادلانه ترین است. بنابراین در زمان غیبت امام معصوم، برای تحقق حکومت عادلِ مرتبه پایینتر لازم نیست که به دنبال عصمتِ مرتبه ی پایینتر در دیگران بگردیم و جمله ی "حمومت حق معصوم است" چنین معنی ای را نمی دهد. امیدوارم منظورم را توانسته باشم برسانم.
    تذکر: من این را نفی نمی کنم که ممکن است عده ای از شیعیان حکومت را حق معصوم بدانند به این معنی که مثلا این مقام برازنده ی ایشان است و این پادشاهی هدیه خداوند به ایشان است. شبه به اینکه کسی بگوید ارث حق فرزند است....به نظر من چنین برداشتی از جمله ی "حکومت حق معصوم است" یک برداشت سطحی و غیر عقلانی است. بلکه به نظر من حکومت، همانقدر که حق معصوم است وظیفه او نیز هست چنانکه در بالا توضیح دادم. چنانکه امام علی (ع) در ماجرای پذیرش خلافت به وظیفه ای که خداوند بر دوش آگاهان گذاشته است استناد می کنند.
    الهم اهدنا من عندک
    پاسخ:
    دهقانی:

    این جانب در مقطع کنونی تعبیر "حکومت حق معصوم است" چون تاب تفاسیر متعددی دارد را به کار نمی برم.

    و در متن اشاره کردم که بنا به عقیده شیعه،  حکومت تنها در "صلاحیت" معصوم است.

    و البته در فرصت مقتضی به این بحث خواهم پرداخت که آیا حکومت همان گونه که "حق" معصوم هست، آیا "وظیفه" او هم هست یا خیر؟

    اما گذشته از این دقت ضروری در تعابیر، دقت نفرمودید که منطق تشکیکی عاجز از این است که برتری علی  بر دیگران را اثبات کند.

    زیرا اولاً معلوم نیست که علی به چه دلیل از دیگران برتر است؟

    و اگر عصمت - اعم از اکتسابی یا موهبتی- تشکیکی باشد، از کجا می توان این گزاره را اثبات کرد که علی از دیگران معصوم تر است؟

    ثانیاً در امور تشکیکی، در مرتبه پایین تر همه کمالات حاضر است اما به نازله.

    نه این مرتبه پایین نقصی داشته باشد.

    یعنی حتی در این فرض که علی عدالت به شکل صددرصدی باشد، مرتبه نود و نهم آن ممکن است در دیگران وجود داشته باشد.

    و درست است که این یک درصد کمبود وجود دارد اما ممکن است به دلایل متعدد مردم به حکومت فردی با معصومیت نود و نه درصد راضی باشند و به هر دلیلی به حکومت علی راضی نباشند.

    در این صورت درست است که یک درصد عدالت حکومت کمتر است، اما در مقابل جنبه های دیگر تأمین می شود.

    بیهوده قلمفرسایی نمی کنم و ساده بگویم منطق تشکیکی اساساً  به انهدام باورهای تئولوژیک شیعه منجر می شود.

    نه فقط در بحث حکومت.

    بلکه حتی بحث عصمت را هم خدشه دار می کند.

    و اساساً شیعه با منطق تشکیکی تکوین نیافته.

    تفکر شیعی حاصل  منطق باینری است.

    البته اگر کسی بخواهد منطق تشکیکی را با تفکر شیعی بیامیزد، فی نفسه اشکالی ندارد.

    اما باید متوجه باشد که لوازم سخنش چیست.

    ثالثا اساسا به اعتقاد بنده در غیردینی بودن نظریه ولایت فقیه همین بس که نقطه  عزیمت مدعا و اثبات آن ادعایش مسأله حکومت است.

    یعنی همواره تمام کسانی که تلاش می کنند نظریه ولایت فقیه را اثبات کنند- و از جمله خود آقای خمینی- بحث خود را از این جا آغاز می کنند که در زمانه غیبت حکومت را باید به چه کسی داد؟

    (اساساً این نحوه بحث خاسته از یک نگاه انتزاعی نیز هست.

    کانه حکومت متاعی است در دست ما، و یا ما صاحب اختیار تعیین تکلیف برای حکومت هستیم.

    حال باید بگردیم و حاکم مطلوب و حکومت مرجوح را بیابیم.

    اتفاقا محل نزاع این جاست که ما مستند به چه دلیلی در خود این صلاحیت را یافته ایم که بتوان برای مدل حکومت در عصر غیبت تعیین تکلیف کرد؟)

    یعنی نقطه عزیمت بحث اینجاست که تکلیف ما در قبال "حکومت" چیست؟

    و نه این که نسبت و وظیفه ما در رابطه با "دین" چیست؟

    مسأله تمام مدافعان نظریه ولایت فقیه نه "دین" بلکه "حکومت" است.

    و البته چون از این جا بحث را آغاز می  کنند به حکومت فقیه هم می رسند.

    البته پیش فرض غلط، نتایج غلط هم همراه می آورد.

    یعنی لازم می شود با ده ها تکلف و تعسف- با عین- این نتایج را با باورهای شیعه سازگار کرد.

    (و در چند یادداشت اخیر غرض از بیان این نازسازگاری‌ها، تلاش برای ریشه یابی آنها و نشان دادن پیش فرض غلطی که این نازسازگاری ها زاییده آن بوده است، بوده)

    اما مشکل این جاست که این نقطه آغاز بحث، حاصل سیطره "سیاست" بر اذهان و اصالت دادن به "قدرت" و "حکومت" و از آثار بسط "اراده معطوف به قدرت" در جامعه دینی است.

    و البته مراد از این "اراده معطوف به قدرت" نیز امری اخلاقی نیست تا لازم باشد طراحان و یا مدافعان نظریه ولایت فقیه، انسان‌هایی قدرت طلب باشند.

    بلکه مراد از آن، نحوه نگاه به عالم و طرز تلقی نسبت به دین است.

    وقتی حکومت شرط و ضامن تحقق احکام فرض می شود، به شکل ضمنی اصالت قدرت و سیاست اثبات می شود.

    به اعتقاد بنده این اصالت سیاست و تقدم بخشیدن به سیاست به سایر امور، نگاهی دینی نیست.

    و اساسا این اعتقاد به انکار هر گونه امر قدسی و اصالت بشر و سوبژکتیویته بازگشت می کند.

    که در مقاطع بعدی به شکل تفصیلی از سیره برای تبیین این مطلب استمداد خواهم گرفت.

    (یک توضیح فنی این که زیاد تلاش نکنید که با منطق تشکیکی بحث را حل کنید. زیرا این منطق خود به انهدام تفکر شیعی و هر گونه تئولوژی منجر می شود.

    و دیگر این که نظریه ولایت فقیه را با راه های دیگر و به مراتب بهتر از آن چه شما نگاشتید، می توان طرح و اثبات و از آن دفاع کرد.

    اما کسی می تواند از آن دفاع کند که یک بار به شکل نقادانه به خوانش و بررسی آن نشسته باشد.

    و شما نیز مانند سایر دوستان از داشتن چنین فرصتی محروم بوده اید.

    به همین دلیل تمام توجیهات ارائه شده از سوی شما از دفاع از این نظریه عاجز خواهد بود.

    و خصوصاً این نکته را در نظر بگیرید که نگارنده پیش از انتشار این یادداشت‌ها به شکل مفصل با مدافعان این نظریه بحث و گفت و  گو و دفاع های ممکن و محتمل را شنیده است.

    و اگر اکنون دست به انتشار چنین نقدی زده از روش دفاع با استناد منطق تشکیکی- و اساساً هر گونه مواجهه صدرایی با موضوع  که منطق تشکیکی نیز زاییده تفکر  صدرایی است- نیز آگاه است.

    و اصولا  نگاه صدرایی به انهدام باورهای تئولوژیک شیعه منجر خواهد شد.

    زیرا تئولوژی مبتنی بر منطق باینری و ارسطویی طرح می شود.

    و منطق صدرا، باینری نیست و تشکیکی است.

    به همین دلیل کسانی که می خواهند با تفکر صدرایی، از عقاید شیعه دفاع کنند، شاید در بدو امر به موفقیت‌هایی نائل شوند، اما سخنان شان در مآل امر به تخریب و فرسایش عقاید شیعه منجر خواهد شد.

    و اگر  اکنون این سودا غالب شده که با تفکر  صدرا- که البته به نزد حقیر با عظمت است- از نظریه ولایت فقیه- که این دیگری هم بسیار عظمت دارد- دفاع شود، علت این است که اساساً جریان رایج مدافع نظریه ولایت فقیه، ماهیت این نظریه را نشناخته اند.

    به همین دلیل می خواهند با ابزاری که هیچ نسبتی با آن ندارد از این نظریه دفاع کنند.

    به همین دلیل در عین احترام به نظر شما پیشنهاد می کنم بیش از خود را به زحمت نیفکنده و مجال دفاع از این نظریه را به خود بنده وانهید.)





    با سلام
    آقای دهقانی، به ما حق بدهید متوجه منظور شما نشویم.
    هرچه باشد ما اسلام و تشیع را از دریچه جمهوری اسلامی می بینیم.
    مطلبی که جناب آشنا در مورد تشکیک عصمت نوشته اند حاصل سالها تبلیغات در جمهوری اسلامی است.
    اما در صحبت های شما متوجه یک نکته نشدم. اینکه چرا نطق تشکیکی را برگرفته از ملاصدرا می دانید؟ یعنی خارج از چهارچوب تفکر ملاصدرا تشکیک نداریم یا تا قبل از سیطره تفکر فلسفی او در سنت های دیگر تفکر تشکیک معنا نداشته است؟
    مطلبتون درباره تئولوژی و ایدئولوژی بسیار مفید بود. اگر باز هم مطلبی در این زمینه دارید خوشحال میشوم لطف کنید و برای من ارسال کنید.
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام برادر

    1- واقعیت این است که نظریه ولایت فقیه صرفاً‌ یک فرع فقهی بر فقه ما نیفزود.

    بلکه این نظریه حاصل یک تحول بزرگ و عظیم در فهم دینی ما بوده و هست.

    در حقیقت با نظریه ولایت فقیه و همراه با آن ما دچار یک شیفت پارادیمی در فهم عالم می شویم.

    و به همین دلیل غرض از طرح موضوع نقد و بررسی نظریه ولایت فقیه، صرفاً بررسی این نظریه نیست.

    بلکه هدف تمهید و مهیا کردن مقدمات یک شیفت پارادیمی دیگر در فهم دین است.

    به همین دلیل طبیعی است که بسیاری از خوانندگان اساساً نتوانند خاستگاه و غایت طرح این موضوع چیست.

    و کماکان مبتنی بر پارادیم های فکری رایج - اعم از اسلام گرایی و ... - به خوانش و یا نقادی یادداشت های این جانب بپردازند.

    و این جانب کاملاً موقعیت خواننده و منتقدان و زاویه مواجهه آنان را درک می کنم.

    و شاید بهتر این است که بگوییم ما اسلام و تشیع را از دریچه جمهوری اسلامی نمی بینیم.

    بلکه درست تر این است که گفته شود که اساساً جمهوری اسلامی خود زاییده نگاهی خاص به اسلام و تشیع است.

    و طبیعی است که مادامی که در همین پاردایم گام برداریم، هم نظریه ولایت فقیه و هم انقلاب اسلامی و نیز جمهوری اسلامی، ساختاری خالی از خلل و نقص باشد.

    2- و اما موضوع منطق تشکیکی که در یادداشت اخیر و برخی نظرات دوستان و پاسخ بدان ها مورد بحث و اشاره قرار گرفته.

    باید دانست که اساساً نگرش تشکیکی خود از میراث تفکر یونانی بود.

    و با ورود فلسفه به عالم اسلام، طبیعی بود که در کنار تفکر منطقی و باینری، بارقه تفکر تشکیکی نیز وارد عالم اسلام شود.

    و اگرچه می توان در آثار و کلمات شیخ الرئیس بوعلی سینا، نیز نگاه تشکیکی به عالم را یافت، اما این نگاه به دست سهروردی و خصوصا در حکمت متعالیه صدرالمتألهین شیرازی پرورش و تفصیل یافته.

    در حقیقت اکنون عمده دلیل آشنایی ما با منطق تشکیکی، آشنایی با تفکر صدرایی است.

    اما این بدان معنا نیست که امکان ندارد که شخص، گروه و یا جریان فکری خاصی نگاه تشکیکی را از زاویه و نقطه عزیمت دیگری فهم و تبیین نکرده باشد.

    3- یادداشت تفصیلی که پیرامون پدیدارشناسی، تئولوژی و ایدئولوژی در پاسخ به پرسش یکی از خوانندگان وبگاه نگاشته ام، عصاره پروژه فکری این جانب و را تشکیل می دهد.

    و به عبارت ساده تر این یادداشت، اجمال و هسته - CORE-  مباحثی که دست کم در چند سال آینده تحریر خواهم کرد را در بردارد.

    و تفصیل بعد از اجمال این هسته منکشف شده بر نگارنده، به تدریج و شاید در طول یک بازه دو الی سه ساله، به تدریج و با دقت تام و تمام و بررسی ابعاد مختلف موضوعات تا رادیکال ترین حالت ممکن در وبگاه ادامه خواهد یافت.

    انشاء ا..




    -جالب است که آقای دهقانی بارها در مواجهه با مخالفان (مثلا جواد) به آنان ایراد می گیرند که صرف آنکه فلان شخص بزرگ و فلان عالم دینی از نظری طرفداری کرده نمی توان باب انتقاد از آن نظر را بست، اما به بنده می گویند نظرشان را با مدافعان ولایت فقیه مطرح کرده اند و چون جواب آنان را داده اند "توی آشنا" ی کم مطالعه چگونه می توانی جواب مرا بدهی!  همین مطلب نشان می دهد که شما با داشتن این پیش فرض در فهم مطالبی که نوشتم - ضمن اعتراف به الکن بودن بیانم-  خود را به تکلف نیانداختید چنانکه از  متن پاسخ شما نیز روشن است.
    - دیگر آنکه نگران زحمت بنده در کامنت نویسی نباشید و اگر جواب دادن به من را در شان خود نمی دانید می توانید صرفا سکوت کنید چون خودم حواسم به زحماتم هست.
    - درستی یا نادرستی  قضاوت خانم یا آقای "م.ر" هم بماند برای قیامت.
    -می گویید غیر از دفاع تشکیکی، دفاع های بهتری از ولایت فقیه موجود است. بنده نخواستم از ولایت فقیه دفاع کنم که بهترین راه را برای دفاع برگزینم بلکه فقط تلاش کردم بگویم دفاع تشکیکی از ولایت فقیه لزوما خلاف عقاید شیعه نیست. هدف من انتقاد از متن شما بود نه دفاع از ولایت فقیه هر چند بالاجبار دفاع از ولایت فقیه را شامل شود.
    - اما در مورد اصل پاسختان باید بگویم متاسفانه به دلایلی که نمی دانم از جاده ی بحث روشمند و هدفمند خارج شده و پراکنده سخن گفتید و گاها به تکرار کردن جملات بسنده کردید و جواب هایی دادید که به حرف های من ربطی نداشت. من هیچ گاه نگفتم عصمت تشکیکی است اما شما از قول من اینطور نقل کردید!!!
    - شما از طرفی می گویید که در ذیل باورهای شیعه سخن می گویید و از طرف دیگر در مورد باورهای شیعه دلیل می طلبید. آیا این تناقض و بی روشی در بحث نیست؟ بهتر نیست دلایل شیعیان بر عقایدشان (مثل برتری علی (ع) بر سایرین) را در پستی جداگانه بررسی کنید؟
    - می گویید ممکن است مردم عادل 99 درصدی را به دلایلی به عادل 100 درصدی ترجیح دهند. می پرسم کدام مردم؟ منظورتان شیعیانی است که به عقایدشان پایبند هستند یا دیگران؟ دیگران که آزادند اما شیعیان باید بر لوازم تفکرشان پایبند باشند. در این صورت شیعیان نمی تواندد بدون دلیل آنکه لایق تر است وا نهاده و به آنکه لیاقت کمتری دارد رو آورند.
    - به درستی گفتید که شیعه معتقد است " حاکمیت در صلاحیت امام معصوم است". اما به نظر من این جمله درست فهمیده نشده. چرا حاکمیت در صلاحیت معصوم است؟ زیرا تا زمانی که معصوم حضور دارد نوبت به دیگری نمی رسد نه اینکه حاکمیت هدیه خداوند به معصوم باشد. و ملک اختصاصی معصوم است. اگر اینطور باشد بر طبق عقاید شیعه، مالک اشتر که معصوم نیست نمی تواند والی مصر باشد.!!! زیرا مشخص است که خود حکومت یک امر تشکیکی است و مالک اشتر نیز در مصر می تواند یک حکومت جزئی داشته باشد. اما در عمل خلاف این برداشت اتفاق افتاده و مالک که غیر معصوم بوده از طرف امام معصوم  (که لابد خود شیعه است و عقاید شیعی دارد) به حکومت مصر گماشته شده است.
    - دوباره نظرم را تکرار می کنم. اینکه شیعه می گوید : "حکومت در صلاحیت معصوم است" به نظر من به معنای این است که در حضور معصوم و با وجود او حکومت به دیگری نمی رسد.
    - نظریه تشکیک صدرایی ممکن است به تعمیق باورهای شیعی منجر شود ولی اوصل آن را زیر سوال نمی برد. و پر واضح است که باورهای شیعی سطح بندی شده هستند و به گمانم اگر قرار بود با نظریه صدرا باورهای شیعی منهدم شوند اولا میبایست این اتفاق برای باورهای شیعی خود ملاصدرا رخ دهد.
    - اینکه ایراد می گیرید که: نقطه عزیمت بحث مدافعان ولایت فقیه اینجاست که تکلیف ما در قبال "حکومت" چیست؟ ایراد نادرستی است زیرا نقطه عزیمت بحث این جماعت این است که : تکلیف یک مسلمان و یک شیعه در قبال مساله حکومت از منظر وظیفه دینی چیست. و می بینیم که در نقطه عزیمت بحث، تاکید بر تکلیف دینی و شرعی پررنگ و غیر قابل انکار است.
    پاسخ:
    دهقانی:

    برادر آشنا

    1- نمی دانم چرا و چگونه از سخنان این جانب این گونه برداشت کردید که ادعای این جانب این است که چون در زمینه ولایت فقیه مطالعه فراوانی کرده‌ام، پس از همه موافقان و یا منتقدان این نظریه در فهم و نقادی آن تواناتر هستم.

    برخلاف برداشت شما، عرض بنده ناظر به این مطلب بود که این جانب به همراه دوستان در طول یک سال گذشته و در خلال جلسات جمعی با دوستان و اساتید مختلف تقریباً توانسته ایم تمامی پاسخ های ممکن و آن هم تا رادیکال ترین وضع ممکن را تصور و مورد بررسی قرار دهیم.

    و برای ما روشن شد که برخی  پاسخ‌ها- و از جمله استناد به منطق تشکیک- به کلی از توجیه و تبیین این نظریه ناتوان است.

    و در خلال این تأملات و مباحثات، یک فرض بنیادین نسبت به نظریه ولایت فقیه، مطرح شد که می توانست تمام اشکالات مطرح شده از سوی جریان روشنفکری، سنت گرایان حوزوی و حتی نقدهایی که خود طرح کرده ام را تدارک نماید و به نحو بسیار درخشانی از عهده تبیین و دفاع از این نظریه با تمام لوازم و ابعاد مطلب برآید.

    و این فرض بنیادین نیز ابداع این جانب نبود که بخواهم بر آن ببالم.

    بلکه بذر این فرض بسیار مهم را در خلال سخنان متفکران وطنی یافتیم.

    و تنها کاری  که این جانب و برخی دوستان انجام دادیم این بود که این بذر را مورد بررسی دقیق تر قرار دادیم و تلاش کردیم که آن را روشنتر کنیم.

    و چنان که اشاره شد منطق تشکیکی که از سوی شما ارائه شد، نه تنها سخن جدیدی نبود بلکه به شکل مفصل از سوی بزرگان تفکر اسلام گرایی طرح و ما نیز به شکل دقیق آن را بررسی نمودیم. (دوستان منتقد در فضای شفاهی و نیز قسمت نظرات همین وبگاه طرح و متقابلاً نارسایی‌های آن به نحو تفصیلی مورد اشاره قرار گرفته.برای درک بهتر منظور نگارنده، دقت در نظرات دوستان کامنت نویس در ذیل قسمت دوم نقد نظریه ولایت فقیه می تواند راهگشا باشد. به همین دلیل تأکید کردم که پاسخ شما در حقیقت امر سخن جدیدی نبود)

    فی المثل نگاه فرهنگستان به ولایت فقیه، تفسیر آوینی از حکومت فرزانگان، و یا طرح و هندسه معرفتی اصغر طاهرزاده و خصوصاً ایده دوران گذار از مدرنیته به تمدن شیعی هر یک به شکل تفصیلی و با زبان خود از نظریه ولایت فقیه دفاع کرده اند که تقریباً منطق تشکیک در لسان همه این اسلام گرایان مورد توجه و نظر بوده.

    البته می پذیرم که صرف بررسی و تتبع بنده و دوستان برای شما حجت موجه و قانع کننده نباشد.

    و منظور این جانب نیز به هیچ  وجه این نبود که به صرف این که ما این تتبع را انجام داده ایم، شما نیز بایستی نتایج تتبع ما را پذیرفته و به آن تمکین کنید.

    که  طنز آمیز بودن چنین سخنی پرواضح است.

    بلکه عرض بنده این بود که در نظر داشته باشید که ما بی گدار به آب نزده ایم و بی پروا وارد حوزه خطیر نظریه ولایت فقیه نشده ایم.

    و تنها این نکته را به شما تذکر  دادم که این احتمال را از نظر دور ندارید که چه بسا پاسخ های رایج از دفاع از نظریه ولایت فقیه عاجز بوده اند که جمعی با این استحکام و  یقین و  در عین حال بضاعت علمی محدود وارد نقادی آن شده اند.

    در حقیقت بیان این سخن به هیچ وجه به معنای بزرگ انگاشتن خود و مطالعات و تتبعات خود نبوده.

    بلکه از قضا موضوع به عکس است.

    یعنی تمام توجهیاتی که در دفاع از نظریه ولایت فقیه ارائه شده اند آن قدر ضعیف و گاه وهن آمیز هستند که دهقانی و جمع همراه که از قضا سواد آکادمیک دانشگاهی و حوزوی آن چنانی نیز ندارند به راحتی به این پاسخها و توجیهات نقد ایراد می کنند.

    در حقیقت غرض از بیان این سخنان این نبود که شما را به پذیرش نظر خود وادار کنم.

    بلکه صرفاً می خواستم زاویه مواجهه شما با یادداشت های خویش را از زاویه مواجهه نقادانه به مواجهه همدلانه تغییر دهم.

    هر چند که حتی اگر کسی هم نخواهد این تغییر در زوایه نگاه خود را بپذیرد در ادامه بحث و با رادیکال تر شدن هر چه بیشتر مباحث ناخاسته مجبور به این کار خواهد شد.

    و تذکر این جانب صرفاً‌ با این هدف صورت گرفت که شما را از دست و پا زدن های نابجا- کاری که تمام اسلام گرایان تاکنون کرده- در دفاع از نظریه ولایت فقیه بر حذر داشته
    و به یک بازخوانی و فهم جدید از نظریه ولایت فقیه دعوت کنم.

    و تصور می کنم که اگر مطلب تفصیلی - که البته در واقع آن مطلب نیز بسیار اجمالی است و نیاز به تفصیلی دست کم ده برابر حجم کنونی آن و دقیق تر مطرح شدن تمام زوایای ممکن بحث را دارد- در باب تئولوژی، ایدئولوژی و پدیدارشناسی را از مد نظر گذرانده باشید به خوبی بتوانید متوجه منظور نظر این جانب شوید.

    2- اما باید توجه داشت در خلال پاسخ به نظر شما مسأله را از یک زاویه جدید نیز مورد بررسی قرار دادم.

    و مطالبی طرح کردم که در متن یادداشت به شکل جدی به آن نپرداخته بودم- و اساساً در هیچ یک از یادداشت هایم به نحو تفصیلی به آن  نپرداخته ام. چرا که معتقدم هنوز فرصت طرح این بحث فرانرسیده و دست کم تا یک سال آینده  نیز فرصت تنقیح و تحریر آن  را چه بسا پیدا نکنم)

    هر چند که به دلیل محدودیت فضای کامنت اساساً درصدد تبیین و تشریح این مطلب اخیر به شکل تام و تمام نبودم.

    و اگر بی میلی به ادامه و تفصیل بحث در کلام نگارنده مشاهده می شد- که البته کم و بیش این برداشت درست هم هست- علتش نه آن است که پاسخ گویی به نظرات دوستان را دور از شأن خود بدانم.

    بلکه فضای کامنت را عاجز از طرح مطلب در شکل دقیق و عمیق آن می دانستم.

    اما با این حال به رسم ادب و به پاس عنایتی که به عرایض این جانب داشته و دارید، تلاش می کنم حتی الامکان به شکل موجر و فشرده عصاره اشکال نظر شما را شرح دهم.

    3- نکته اول این عرض بنده این نبود که شما بایستی ابتدائاً دلایل شیعه در عصمت معصومین را شرح و پس از تحکیم این دلایل از نظریه ولایت فقیه دفاع کنید.

    واضح است که مقام سخن این جا بوده و هست که ما دست کم در این مقطع کنونی- و البته فقط همین مقطع کنونی- می پذیریم که نگاه تئولوژیک شیعه به طور کلی درست است.

    به همین دلیل اصلا‌ً نیاز نیست که شما عصمت علی و آل علی را اثبات بفرمایید.

    بلکه عرض بنده این بود که بایستی توجه داشته باشیم که در چه فضایی در حال سخن گفتن هستیم.

    در پارادیم تفکر تئولوژیک شیعه، عصمت معنایی خاص و اصطلاحی دارد.

    در این پارادیم، عصمت منحصر مورد نظر شیعه تنها به چهارده نفر خاص اختصاص دارد.

    و بقیه از این عصمت محروم هستند.

    و حتی به تلاش و جد و جهد هم بدان نائل نمی شوند.

    خواه با این عقیده موافق باشیم و خواه مخالف، در پارادیم تفکر تئولوژیک از همان ابتدا این مطلب شرح و اثبات می شود که چون ملکه عصمت به نحو انحصاری در علی و آل علی حاضر است، به همین دلیل حکومت تنها در صلاحیت آنان است.

    به زعم نگارنده این نحوه نگرش، نگاهی منسجم است.

    یعنی با خود تعارضی ندارد.

    تعارض از جایی آغاز می شود که کسی بخواهد باورهای تئولوژیک را در پارادیم تفکر انتولوژیک - که تفکر تشکیک  نیز نحوی انتولوژی است- وارد کند.

    نظیر کاری که شما کردید.

    شما این گونه نگاشته بودید:
    "عصمت بنابر یکی از تعاریف، مرحله خاصی از تقواست. تقوا مشکک است. و در غیر معصومان هم به نحو ضعیف تر یافت می شود."

    این نگاه به مقوله "عصمت"، مرزهای بحث را از ساحت تفکر شیعی فراتر برده و وارد ساحت  تفکر انتولوژیک و هستی شناسانه می گردد.

    به این معنا که مبتنی بر تفکر تشکیک ادعا می کند:

    وجود اصیل است.

    وجود امری مشکک است.

    تمام کمالات، نحوه ای وجود هستند.

    تقوا- و عدالت- هم یک کمال است.

    پس تقوا - و عدالت- نیز امری مشکک است.

    و همه افراد عالم به نحو تشکیک از تقوا - و عدالت- بهره مند هستند.

    این سیر استدلال هم به خودی خود و فی نفسه اشکالی ندارد.

    بلکه اشکال چنان که اشاره شد، در مقام صغرای بحث شکل می گیرد.

    به این معنا که در تمام تفکرهای هستی شناسانه، همواره کلیات مورد بحث و بررسی قرار می گیرد.

    و تکلیف جزییات را در هستی شناسی نمی توان معین کرد.

    به این معنا که هستی شناسی حداکثر می تواند به ما بگوید که عدالت امری مشکک است.

    اما هیچ گاه نمی تواند مشخصاً و به صورت جزیی تعیین کند که چه کسی از چه کسی در این سلسله تشکیکی بالاتر است.

    به همین دلیل اثبات برتری علی بر دیگران، در امر تقوا و عدالت با استمداد از منطق اساساً غیرممکن است.

    یعنی  شما رفتید حکومت فقیه را اثبات و توجیه کنید به ناگاه از عصمت و ترجیح علی بر دیگران در امر تقوا نیز عاجز شدید!

    علت این امر نیز این است که اساساً انتولوژی عهده دار بحث از جزییات نیست.

    و کلیات هم همواره جدلی الطرفین است.

    یعنی هر کس می تواند بگوید که فرد مورد نظر و محبوب من در سلسله تشکیکی تقوا و عدالت از دیگری بالاتر است.

    یعنی همان طور که شیعه می تواند مدعی باشد که علی از دیگران باتقواتر است.

    متقابلاً  اهل سنت نیز می توانند همین گزاره را به نفع خود طرح و ادعا کنند که در سلسله تشکیک تقوا، سیر افراد به ترتیب این گونه است: ابوبکر، عمر، عثمان و علی!!

    یعنی در محدوده تفکر تئولوژیک شیعه البته علی و آل علی از دیگران برتر است.

    اما همین که بخواهید از مرز تفکر تئولوژیک بیرون آمده و ادعا کنید که نوع مواجهه شما با بحث هستی شناسانه است از اثبات عقاید شیعه باز خواهید ماند.

    و درست به همین دلیل است که هیچ یک از فلاسفه موسس اسلامی- از فارابی تا ملاصدرا- هیچ  یک به بحث عصمت به صورت جزیی و شخصی نپرداختند.

     یعنی آنها متوجه بودند که تفکر انتولوژیک در این زمینه ها صامت و غیرراهبر است.

    مخلص کلام این که باورهای تئولوژیک شیعه در جای خود درست هستند.

    و از دیگر سو تفکر تشکیک نیز در جای خود درست است.

    اما هرگونه تلاشی برای استفاده از قواعد یکی در دیگری به نتایجی غیرقابل قبول و گاه موهن منجر می شود.

    اولین نتیجه این کار وقوع یک مغالطه بزرگ است.

    یعنی عصمت که در تفکر شیعه یک معنای اصطلاحی خاص هست را ناخودآگاه از معنای اصطلاحی اش جدا کرده و با بازتعریف آن در معنای لغوی اش مد نظر قرار داده و بعد ادعا می کنید که این عصمت لغوی همان عصمت مورد نظر شیعه است.

    از باب تمثیل می توان چنین گفت که بازی فوتبال و بازی شطرنج هر کدام بازی هایی با قوانین درست هستند.

    و این بازی ها چه بسا شباهت های زیادی با یکدیگر نیز داشته باشند.

    اما اگر کسی بپندارد که تمام قواعد یکی از این بازی ها را می  تواند به نحو تام و تمام و صددرصد دیگری پیاده کند، سخت در توهم است.

    زیرا هر چه باشد نمی توان قانون آفساید را از فوتبال اخذ و در شطرنج اجرا کرد!

    حال بعد از این مقدمات مطول یک بار دیگر به خوانش مدعا و یادداشت این جانب بازگردیم.

    عرض بنده این بود که نظریه ولایت فقیه با باورهای تئولوژیک شیعه مبنی بر حصر عصمت به علی و آل علی و نتیجتا اختصاص حکومت به آنان در تعارض است.

    شما برای رفع این مشکله از انتولوژی کمک می گیرید.

    البته با منطق تشکیک نظریه ولایت فقیه اثبات می شود.

    اما باورهای تئولوژیک شیعه غیرقابل اثبات می گردند و فرومی ریزند.

    زیرا امکان ندارد که بتوانید هیچ دلیلی ارائه کنید که چه کسی در سلسله عصمت و تقوا و عدالت از دیگران بالاتر است.

    و تمام عرض بنده هم همین نکته بود که نمی توان در آن واحد به این دو سخن- یعنی تئولوژی شیعی از یک سو و نظریه ولایت فقیه از دیگر سو- ملتزم بود.

    یعنی یا باید عقاید تئولوژیک را حفظ کرد.

    و ادعا کرد که حکومت فقیه نیز مانند سایر حکومت های انسان های غیر معصوم، مصداق حکومت طاغوت است.

    و یا ادعا کرد که عقیده شیعه در حصر عصمت به علی و یا بالاتر بودن علی در سلسله تشکیک غیر قابل اثبات است.

    یعنی همچنان مشکل بر سر جای خود باقی است.

    4- در مورد مسأله انتصاب مالک اشتر نخعی بر حکوم مصر از سوی علی ابن ابی طالب، باید در نظر گرفت، در نگاه شیعه اگر کسی از جانب معصوم به "حکومت" نصب شده باشد، حکومتش مطاع است.

    اما و صد اما که مشکل این جاست که هیچ نقلی وجود ندارد که به فقیه منصب "حکومت" داده باشد!

    یعنی هیچ روایت و آیه ای به فقیه اجازه و بلکه این وظیفه را نداده است که در غیاب معصوم حکومت تشکیل دهد.

    و عرض بنده نیز همین است- و بر این عرض نه چندان عریض سخت اصرار دارم- که تمام روایاتی که در نظریه ولایت فقیه مورد استناد قرار گرفته می گیرند ناظر به "ولایت"‌فقیه هستند و نه "حکومت"‌فقیه.

    و میان "ولایت" و "حکومت" از زمین تا آسمان تفاوت است.

    "ولایت" یعنی اظهار نظر فقیه به شکل بدوی پیرامون یک موضوع جزیی.

    و "حکومت" یعنی فراهم آمدن شرایط تحقق و اعمال همین "ولایت" به نحو صوری.

    نظیر این که میرزای شیرازی به شکل بدوی- و بدون آن که میان دو نفر شیعه اختلاف در گرفته باشد مانند قضاوت- و  پیرامون یک موضوع جزیی - یعنی تنباکو و نه موضوع کلی مانند مخدر در که فتوا مد نظر است- اظهار نظر کرد و استعمال تنباکو را به هر نحو ممکن تحریم کرد.

    میرزای شیرازی "ولایت" داشت، و نظر وی هم صرفاً یک "فتوا" نبود.

    بلکه صادره از مقام "ولایت" فقیه بود.

    و واضح است که "حکومت" را هم در دست نداشت.

    و قیاس حکومت مالک اشتر نخعی با حکومت فقیه کاملا بلاوجه است.

    زیرا اکنون، معصوم خود حکومت را در دست ندارد.

    وتکرار این سخن مشهور که "ما حکومت فقیه را در طول حکومت معصوم می دانیم" نیز بی فایده است.

    زیرا این رابطه طولی نباید تنها در مقام ذهن و وعاء توهم بلکه باید در جهان خارج محقق باشد.

    یعنی وقتی می توان ادعا کرد که حکومت فقیه در طول حکومت معصوم است، که معصوم خود تشکیل حکومت داده باشد.

    و همان طور که با حلوا حلوا گفتن کام کسی شیرین نمی شود، با تکرار این سخن که "حکومت فقیه در طول حکومت معصوم است" میان این دو حکومت رابطه طولی برقرار نمی شود.

    و این عقیده شیعه که حکومت تنها در صلاحیت معصوم است اگر دقیق بررسی شود مشخص می شود که علت آن است که بنا به عقیده شیعه، عصمت شرط حکومت است.

     و نه این که شیعه اعتقاد داشته باشد که علی در عدالت صد است و ابوبکر نود و نه و نود و نه درصد! و بعد بخواهد به خاطر این یک صدم درصد هزار و چهارصد سال راهی متفاوت از دیگران را اختیار کند!

    به همین دلیل با همان معیاری که حکومت ابوبکر حکومت طاغوت است حکومت فقیه در عصر غیبت همان حکومت طاغوت است.

    چون فقیه هم مانند ابوبکر معصوم نیست.

    5- و اما بررسی این سخن تکراری و البته مهم که حال که معصوم نیست و غایب است حکومت را به چه کسی بدهیم؟

    البته اگر این پرسش را به همین شکل  در نظر  بگیریم، پاسخ این است که از آن جا که فقیه عادل از عامی فاسق بهتر است، پس باید در عصر غیبت از باب اظطرار - و نه به عنوان حکومت دینی- حکومت را به دست فقیه داد.

    اما مسأله بسیار مهم و بنیادین این جاست که این پرسش، حاصل یک مواجهه دینی نیست.

    و چنان که پیشتر اشاره کردم این سؤال که "باید حکومت را به چه کسی بدهیم"، امکان ندارد از سوی یک متفکر دینی و در فضای تفکر دینی طرح شود.

    و شما در پاسخ به این ادعای بنده فرمودید که:
    "زیرا نقطه عزیمت بحث این جماعت این است که : تکلیف یک مسلمان و یک شیعه در قبال مساله حکومت از منظر وظیفه دینی چیست. و می بینیم که در نقطه عزیمت بحث، تاکید بر تکلیف دینی و شرعی پررنگ و غیر قابل انکار است."

    اما گویا دقت نفرموده اید که  از قضا همین بیانات شما، موید ادعای این جانب است.

    زیرا مبتنی بر نظر خود شما پرسش شکل دهنده نظریه ولایت فقیه این بوده و هست که تکلیف  یک مسلمان شیعه در قبال مسأله "حکومت" از منظر دینی چیست؟

    تمام سخن این است که این پرسش، پرسشی مقیده و مشروط به حدود خاصی است.

    و تمام نزاع این جاست که موضوع "حکومت" از کجا این اهمیت و شأنیت را یافته که فرد دیندار بر خود فرض ببیند که از نسبت دین خود با حکومت پرسش کند؟

    چرا این پرسش به این شکل طرح نشده بود:

    وظیفه یک مسلمان شیعه در عصر کنونی پیرامون مسأله جنسی چیست؟

    یا این که:

    وظیفه یک مسلمان شیعه در عصر کنونی پیرامون اقتصاد و ربا چیست؟

    آیا این پرسش به نحو ضمنی مدعی این ادعا نیست که نقطه کانونی همه مباحث و یا به عبارت دیگر امر مقدم بر تمام موضوعات دیگر مسأله "سیاست" و "حکومت" هست؟

    و آیا این نگرش حاصل تقدم بخشیدن به سیاست بر سایر ابعاد وجود بشری نیست؟

    البته مدافعان نظریه ولایت فقیه متناسب با تلقی خاصی که دارند معتقدند که البته سیاست شرط اولی و امر مقدم بر سایر امور دینی است.

    و به همین دلیل تفسیری که از سیره پیامبر و اهل بیتش و نیز آیات و روایات به دست می دهند نیز همین باور را تحکیم و تصدیق می کند.

    اما مسأله این جاست که چنان که پیشتر اشاره کرده ام، نگارنده صرفاً در پی نقادی نظریه ولایت فقیه نیست.

    و نشان دادن تعارض های ناشی از نظریه ولایت فقیه صرفاً یک مقدمه تکان دهنده و تنبه آمیز به خواننده برای درک این مطلب است که لازم است به بازخوانی ریشه ها و باورهای بنادین و به عبارت دقیق تر درک پیشینی و ماتقدم که اکنون و دست کم در پنجاه سال گذشته بسط یافته فراخواند.

    در حقیقت نقد نظریه ولایت فقیه و پرسش  از نسبت انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته، مقدمه ای برای شکستن تمام نگاه های رایج نسبت به دین انسان، تاریخ و متن مقدس است.

    یعنی نتایج این نقادی و پرسش، به طور کلی تمام تلقی رایج از موارد مورد ذکر را منهدم و تخریب کرده و در ادامه سیمایی به کلی متفاوت از همین مؤلفه ها به دست خواهد داد.

    مخلص کلام این که هدف از این بحث ها دعوت به یک شیفت پارادیمی در ساحت تفکر است.

    نکته پایانی این شما که این سخن که اگر تفکر صدرایی به انهدام باورهای تئولوژیک شیعه منجر شود پس ملاصدرا باید پیش از همه به این مسأله مبتلا می شد، برای بنده بسیار عجیب و حیرت انگیز بود.

    گویی شما تفکر و ساحت نظر را با ساحت عمل و احکام یکی فرض کرده.

    و از شیعه بودن ملاصدرا این نتیجه را گرفته اید که تفکر ملاصدرا نیز مبتنی بر تئولوژیک شیعه است.

    این باور به نوبه خود ناشی از عدم توجه به نسبت نظر و عمل و عدم التفات به سرشت و ماهیت تفکر و یکی دانستن تفکر با عمل و تطبیق احکام یکی بر دیگری است.

    از قضا برخلاف تصور شما نه تنها تفکر شیعی با تفکر صدرایی قابل جمع نیست.

    اما در عین حال یک شیعه می تواند به راحتی میان این دو جمع کند!

    چنان که می توان هم مسلمان بود و شیعی فکر کرد و هم به مدرنیته  اعتقاد تام و تمام داشت.

    وقتی جمع دین و تجدد میسر است و از قضا رخ  هم داده، جمع میان تفکر  شیعی و تفکر صدرایی نیز به طریق اولی ممکن است.

    و همان طور که وجود مسلمانان مدرنیست نمی تواند این مطلب را اثبات کند که دین و تجدد سازگار است، صرف وجود انسانهایی نظیر ملاصدرا که هم شیعه بوده اند و هم تفکر تشکیک وجودی داشته اند، به این معنا نیست که این دو با یکدیگر سازگاری تام و تمام دارند.

    و نکته بسیار مهم و ضروری این که مبتنی بر نگاه حقیر تمام سیستم های تئولوژیک، و از جمله تئولوژی شیعی حاصل اصالت دادن انسان و حامل و حاصل بذر یک سوبژکتیویته و خودبنیادی به نحو پنهان است.

    به همین دلیل تعبیر تئولوژی شیعی در لسان بنده لزوماً‌ بار مثبت ندارد.

    و نباید پنداشت وقتی از تعارض تئولوژی با تفکر صدرایی یا نظریه ولایت فقیه یا هر تفکر دیگر سخن گفته می شود به این معناست که تئولوژی را مثبت دانسته و دیگری را منفی تلقی کنم.

    بلکه منظور این است که هر چیزی را هر چیزی نمی توان جمع کرد.

    صرف نظر از این که کدام یک از این عناصری که در جمع مورد استفاده گرفته اند حق و یا کدام یک باطل هستند.

    در حقیقت زوایه مواجهه بنده بررسی سازگاری و یا عدم سازگاری نظریه ها با بنیادهای همان نظریه هاست.

    چنان که نظریه ولایت فقیه اگر مدعی است که یک نظریه دینی و شیعی است باید بتواند سازگاری و عدم تعارض خود با بنیادهای تفکر شیعی را نشان دهد.

    و چنان که در موارد متعدد و به کرات اشاره کرده ام اساساً این جانب به هیچ وجه در صدد نیستم که یک سیستم فکری- نظیر نظریه ولایت فقیه، تئولوژی شیعی، تفکر صدرایی و یا هر سیستم  دیگر- را با مبانی مقبول خویش نقد و بررسی کنم.

    و اگر از تعارض باورهای تئولوژیک شیعه با نظریه ولایت فقیه سخن گفته شد، نه مبتنی بر مبنای خود بلکه مبتنی بر مبنای قوم- و قم- بوده است.

    موفق باشید.
    و در خلال این تأملات و مباحثات، یک فرض بنیادین نسبت به نظریه ولایت فقیه، مطرح شد که می توانست تمام اشکالات مطرح شده از سوی جریان روشنفکری، سنت گرایان حوزوی و حتی نقدهایی که خود طرح کرده ام را تدارک نماید و به نحو بسیار درخشانی از عهده تبیین و دفاع از این نظریه با تمام لوازم و ابعاد مطلب برآید.

    (منبع: nistengari.blog.ir)
    ببخشید می پرسم اما از اون جایی که ولایت فقیه با حکومت فقیه فرق می کنه و در تمام چیزهایی که از شما خوندم ولایت فقیه رو نفی نکردید و حکومت فقیه رو نفی کردید آیا این فرض بنیادین حکومت فقیه رو اثبات می کنه یا ولایت فقیه رو؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    بله در آن فرض بنیادین این مسأله نیز مورد توجه قرار گرفته و توضیح داده می شود که چرا و با چه مکانیسمی می‌توان حکومت فقیه را تبیین و اثبات کرد.
    و یه سوال: یعنی اگر ما روایتی پیدا کنیم که حکومت رو به فقیه سپرده باشن کل مشکل ما با حکومت فقیه حل میشه؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    اساساً محال است که اهل بیت چنین روایتی گفته باشند!

    زیرا وقتی خود تقیه کردند و حکومت تشکیل ندادند، امکان ندارد که به فقیها بگویند بروید حکومت تشکیل بدهید!

    یعنی از یک سو  اساساً موضوع روایات کنونی حکومت فقیه نیست.

    و از دیگر سو اساساً امکان ندارد که روایتی در این زمینه بیان شده باشد.

    در قسمت بعد به نحو تفصیلی تر این مدعای اخیر طرح و اثبات می شود.
    سلام 
           با احترام می توان پاشخ دارد الف- اگر روایاتی بود می پذیریم  ب - شاید باشد بنده ندیده باشم  ج - اگر شما داردید نقل کنید 
          اما پاسخ محال است . امکان ندارد . بطور قطع اهل بیت نم گویند .به ظاهر فرض آشنا در مورد شما صدق می کند بایستی به دیگران مجال داد و توجه به اندیشه کرد . نفی و رد نوعی خود اثباتی افراطی است 
     تازه اگر شما تمام اندیشه " ولایت فقیه " را مطالعه گرده باشید تاریخ خوبی شده اید این شاید فضل با شد شاید نباشد ودر تاریخ سه نظر داریم 
    الف - فبول ولایت ب - رد ولایت  ج- سکوت و قیدی زدن 
     خوب حالا شما یکی از این سه نظر را داری - یا دلیلی اضافه یا دلیلی کم کرده اید . 
     به نظر شما این دشواری دارد . به نظر می رسد اگر اندیشه اصولی وکوتاه کنیم می توانیم به اندیشه های بیشتری برسیم و کمتر اذیت شویم 
     به امید حق 
    پاسخ:
    سلام علیکم
    وعلیکم السلام و رحمة الله 
    سلام
    جناب دهقانی
    آیا درباره نزاع پوزیتیویسم ها و نگاتیویسم ها و همچنین دعوای این دو قشر با اگزیستانسیالیسم ها و نئواگزیستانسیالیسم ها بر سر ایدئولوژی و داشتن پیش فرض در قضایا می توانید راهنمایی کنید؟
    پاسخ:
    سلام بر شما

    به گمانم این مباحث فلسفی آکادمیک را بایستی با دوستان اهل فن، در میان بگذارید.

    محدودیت‌های علمی این جانب- و به تعبیر روانتر سواد کم بنده- امکان مداخله در نزاع میان غول‌ها را نمی‌دهد.


    سلام بسیاری از علمای شیعه در اثبات تشکیل حکومت فقیه به حکومت زید ابن علی استناد میکنن که مورد تایید معصوم هم بوده با اینکه زید بدون اجازه مستقیم از معصوم حکومت تشکیل داده ولی بعدها مورد تایید امام قرار گرفته نظر شما در مورد این مساله چیه؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    با سلام

    دست کم تا آن جایی که اطلاعات تاریخی این جانب یاری می کند، اولاً زید بن علی صرفاً قیام کرده و در قیام خود کشته شد.

    و موفق به تشکیل حکومت نگردید.

    ثانیاً بنا به نقل‌های تاریخی، جعفر ابن محمد صادق، بعد از کشته شدن زید، در  پاسخ به نقد مخالفان زید که وی را به اقدام غیرعقلایی متهم می کردند، این گونه دفاع کردند که هدف از قیام زید، بازگرداندن قدرت و حکومت به اهل بیت پیامبر اسلام بوده.

    و جعفر بن محمد صادق از این جهت، قیام او را دارای پشتوانه شرعی و عقلایی می نامید.

    اما در بحث حاضر باید دانست، که اساساً در عصر غیبت، امام معصوم در عالم شهادت حاضر و ظاهر نیست تا هدف از قیام، سپردن قدرت به وی باشد.

    ثالثاً در بحث حاضر، مستندات حکومت فقیه از نگاه آیت ا.. خمینی، مورد بحث و بررسی قرار گرفته.

    و دست کم در سخنان ایشان، هیچ استنادی به این حادثه تاریخی در جهت اثبات حکومت فقیه نشده.
    درسته که در حال حاضر امام حاضر نیست ولی آقایان معتقدند که وقتی امام عصر ظهور کند حکومت را به او واگذار میکنند و اتفاقا یکی از دلایل تشکیل حکومت را دال بر زمینه سازی ظهور حضرت مهدی قلمداد میکنند.
    پاسخ:
    دهقانی:

    از این باور که منجی، حکومت تشکیل می‌دهد، نمی توان نتیجه گرفت که تشکیل حکومت نشانه زمینه سازی ظهور منجی است!

    و چنین تلازمی میان این دو موضوع وجود ندارد.

    البته می‌توان هر ادعایی کرد.

    اما سخن اینجاست که این مدعاها مستند به کدام دلایل هستند؟

    وگرنه ادعای بدون دلیل، هزینه ای ندارد.
    سلام مجدد نوشته اید که پیروان ولایت فقیه اصرار دارند که نباید این نظریه را به صورت باینری دید وبلکه باید به شکل طیفی تشکیکی به مساله ولایت فقیه نگریست و در ادامه اشکال کرده اید که با این منطق حقانیت شیعه و باورهایش زیر سوال میرود چون اینگونه میشود به باورهای اهل سنت رسید که خلافت خلفا را مشروع دانستند چون انها به پیامبر قرابت بیشتری داشتند و از احکام و اصول اسلام بیشتر با خبرند اما به این نکنه توجه نفرموده اید که طبق تاریخ و روایات صحیح گه موجود است نامشروعی خلافت خلفا اثبات میشود و همچنین فهم ناقص خلفا از اسلام که در کتب خود اهل سنت هم آمده و در واقع شیعه با استناد به این مساله مشر.عیت عقاید خودش را بیان میکندبنابراین این قیاس مع الفارق بود و چنین استدلالی از طرف شما منطقی به نظر نمیرسه.
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام

    این اشکال پیشتر از سوی خوانندگان در قسمت نظرات طرح و پاسخ داده شده بود.

    چنان که اشاره شد اگر معیار در حکومت عصمت نباشد، اولاً اصل سپردن ولایت و امارت بعد از پیامبر به علی بن ابی طالب از سوی خداوند مورد خدشه قرار می گیرد.

    ثانیاً سخن این نیست که خلفا مدعی فهم کامل بوده اند یا نه.

    سخن این است که اگر "عصمت" شرط حاکم نباشد، خلفا "شأنیت" این ادعا که ما نیز می‌توانیم حکومت کنیم را داشته اند.

    و سخن بر سر این نبود که خلفا چنین ادعایی در مقام وقوع انجام داده باشند.


    با سلام شما منکر وجوب تشکیل حکومت هستید؟بدون حکومت که نمیشه جامعه رو به رو نظم داد و تبدیل به آنارشیسم میشه حتی کشورهایی که ادعای دموکرای میکنن هم حکومت تشکیل دادن یک مسئله عقلی هست دیگه! اگر شما حکومت اسلامی رو قبول ندارید این حکومت مگه چه ویژگی داره که قبولش ندارین در ضمن ظاهرا گفتید که پیامبران حکومت رو تشکیل ندادن در صورتی که همینکه مردم رو رهنمود میکردن به اونها پیام الهی رو میرسوندن و ملزم به انجام دستورات کرده اند همین حکومته دیگه فقیه هم مسائل دینی رو تزریق میکنه به جامعه اگه صریح و ساده در این مورد توضیح بدین ممنون میشم که منظور شما چیه؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    تصور نمی‌کنم در هیچ کجای مطالب بیان شده، این ادعا مطرح شده باشد که جامعه نیاز به حکومت ندارد.

    و نیز ادعا نشد که حکومت دینی امری یک سره موهوم است.

    بلکه ادعا این بود که پیامبران خود موظف به تشکیل حکومت نبوده‌اند و نیز فقها را مأمور به تشکیل حکومت نکرده‌اند.

    و نیز نقش حکومت این نیست که دین را به جامعه "تزریق" کند!

    چرا که سیاست و حکومت چنین توانی ندارد که بتواند دین را به جامعه "تزریق" کند.

    بلکه موضوع به عکس است.

    یعنی اگر جامعه دینی شود، خود بخود حکومت دینی پا می‌گیرد.

    و نه برعکس.

    و حکومت دینی، جامعه را دینی نمی‌کند.

    و اساساً حکومت دینی مادامی که جامعه دینی نشده باشد، ساخته نمی‌شود.

    مطلب مدعایی بسیار ساده است.

    و اگر امروز چندان برای ما قابل درک نیست به علت آن است که امروز ما سیاست و حکومت را رکن رکین همه امور می دانیم.

    و می‌پنداریم که می‌توان با سیاست، دین، اقتصاد، فرهنگ، ورزش، سبک زندگی و همه وجوه زندگی بشری را سامان داد.

    به همین دلیل مردم از حکومت انتظار دارند که همه امور آنها را به سامان برساند.

    سخن این است که نه پیامبران مأمور به تشکیل حکومت بوده اند.

    و نه حکومت چنین توانی دارد.

    البته پیامبران مأمور بوده‌اند  که اگر مردمی به آنان ایمان بیاورد و از آنان در امور خود راهنمایی بخواهد آنان را راهنمایی کند.

    یعنی این پیامبران نیستند که حکومت دینی را بنا کرده اند.

    بلکه این مردمان بوده اند که خود طلب حکومت دینی داشته اند و پیامبران و اولیا تنها این طلب را اجابت کرده اند.

    و اگر مردمی چنین میلی نداشته باشند، پیامبران هم وظیفه  ای در این زمینه ندارند.

    برخلاف وظیفه تبلیغ دین و تعلیم کتاب و حکمت که صرف نظر از میل و طلب مردمان یک وظیفه دائمی بر دوش  پیامبران است.


    ولی حضرت داوود و سلیمان حکومت داشتند آیا همین یک مورد کفایت نمیکند؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    در مورد حضرت داود و سلیمان، در قسمت نظرات قسمت چهارم بحث-  ولایت فقیه و تفسیر ایدئولوژیک تاریخ- اشاراتی شد.

    اجمال مطلب این که اولاً بنا به شهادت قرآن، ملک سلیمان، صرفاً یک حکومت متشکل از اراده‌های بشری نبوده.

    و این حکومت با اراده خاص الهی و نیروهای غیبی امداد می شده.

    و حتی حیوانات و باد و اجنه و شیاطین به اذن الهی در قبضه سلیمان نبی قرار گرفته بودند.

    اتفاقی که حتی در عصر امارت پیامبر اسلام در مدینه و یا علی ابن ابی طالب در کوفه رخ نداد.

    ثانیاً سلیمان نبی حتی برای تشکیل همین حکومت نیز هیچ اقدامی صورت نداد.

    بلکه به شهادت قرآن حکومت از پدرش داود به ایشان به ارث رسید.

    ثالثاً قرآن هیچ گاه مدعی چنین سخنی نمی‌باشد که  سلیمان و یا داود علیهما السلام، از حکومت برای دیندار کردن مردم استفاده  کرده‌اند و سیاست را بر تبلیغ دین تقدم بخشیده باشند.

    رابعاً داود نیز برای تشکیل حکومت اقدامی انجام نداد.

    و هیچ مطلبی دال بر این باور از قرآن نمی‌توان یافت.

    بلکه قرآن تنها اشاره می‌کند که داود را به دلیل دفاع در برابر تهاجم نظامی جالوت و شجاعتی و عزم راسخی که از خود نشان داد به پیامبری و متعاقباً‌ حکومت بر بنی اسرائیل رساندیم.

    خامساً بر فرض که داود و سلیمان مثال نقضی بر مدعای حقیر باشد.

    چه  شده است که امروز در میان ما این روش غلبه پیدا کرده که از سیره انبیاء و اولیا تنها مواردی به تشکیل حکومت منجر شده است را معیار نظر و راهنمای عمل خود قرار داده ایم؟

    و چرا به کلی سیره سایر انبیاء و اولیا را نیست انگاشته و فراموش کرده ایم؟

    آیا علت این موضوع همان سیطره نگاه معطوف به قدرت و اصیل دانستن سیاست نیست؟!

    و چنان که در پست چهام اشاره شد- و در پست‌های بعدی به تفصیل بیشتری مورد بحث قرار خواهد گرفت- جهان کنونی جهان "اراده معطوف به قدرت" است.

    و در "اراده معطوف به قدرت" کاریکاتوری از دین ترسیم شده و صرفاً وجوه سیاسی آن با قطع نظر از قبل و بعد آن در نظر گرفته شده و معیار قرار می‌گیرد.

    در چنین جهانی- همان گونه که شریعتی ترسیم می کرد- ما تنها به  علی، حسین و مهدی نیازمندیم.

    و توجهی به اخلاق محمدی، سکوت علوی، صلح حسنی، مناجات سجادی، بحث علمی باقری و صادقی، تقیه و پذیرفتن ولایت عهدی رضوی، نمی‌شود.

    و تنها به شمیشیر  علوی، قیام حسینی و مهدوی، و بدون توجه به مقدمات همین امور اعتنا می‌شود.




    در ضمن این رو هم پاسخ بدین که شما چه نوع حکومت دینی رو مشروع میدونید چون خود شما هم ادعا کردید که جامعه نیاز به حکومت داره ولی اینکه چه نوع حکومتی مد نظر شماست باید بیان کنید؟باتشکر از شما
    پاسخ:
    دهقانی:

    اساساً در چنین مقامی از بحث، پرداختن به حکومت مورد قبول نگارنده/گوینده، بی معناست.

    چرا که مقام بحث، نگاه تئولوژیک شیعه به حکومت بوده.

    و مدعای نگارنده این است که ولایت فقیه- نه با نظر نگارنده- که با باورهای شیعه در تعارض هست.

    وگرنه این که یک شخص خاص چه حکومتی را مطلوب و چه حکومتی را نامطلب می‌داند، اولاً و بالذات اهمیتی ندارد.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی