تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در ایران- قسمت ششم

نقد نظریه ولایت فقیه- قسمت دوم: تعارض نظریه ولایت فقیه با باورهای تئولوژیک(کلامی) شیعه

 

1- تعین‌های تاریخی متفاوت موضوع "ولایت فقیه"

2- توضیح نقد فلسفی وارد به نظریه ولایت فقیه به زبان فقهی

3 – تعارض‌ نظریه ولایت فقیه با باورهای تئولوژیک(کلامی) شیعه

نقد نظریه ولایت فقیه - قسمت اول

1- در قسمت قبل، تلاش شد با ذکر بخش‌هایی از کتاب ولایت فقیه، زمینه بررسی و نقد مفاد آن فراهم شود.

تصریح شد که این کتاب، مباحث درس خارج فقه آیت ا.. خمینی در نجف در فاصله سال‌های 48 و 49 شمسی بوده است.

و این نظریه حاصل یک فهم اجتهادی در سنت فقهی شیعه است.

و اجتهاد در فقه شیعه مبتنی بر چهار عنصر است:

"قرآن، سنت، عقل و اجماع"

و به همین دلیل در تبیین و اثبات این نظریه، در کنار شواهد قرآنی و روایی، به دلایل عقلی نیز تکیه شده.

و تأکید شد که بهترین روش در نقادی یک متن، این است که متن را با کمک مبانی همان متن به نقادی نشست.

به همین جهت اگر مبتنی بر تصور جریان فقهی شیعه، عقل صلاحیت اثبات ولایت فقیه را دارد متقابلاً این صلاحیت را نیز دارد که بتواند به پرسش از مفاد و مبانی این نظریه بپردازد.

البته موضوع ولایت مطلقه فقیه، یک "فتوای فقهی" است.

و فتاوای فقهی به این دلیل که گزاره‌های انشایی - و نه خبری - هستند، قابل نقد و بررسی نیستند.

اما این بدان معنا نیست که موضوع ولایت مطلقه فقیه، قابلیت بررسی نداشته باشد.

توضیح مطلب این که اگرچه فتوا -از جهت فتوا بودن- قابل نقد نیست، اما می توان یک فتوا را از جهت

استدلال‌های مورد استناد و روش استنباطش مورد بررسی قرار داد.

و از سوی دیگر باید توجه داشت موضوع ولایت فقیه، صرفاً یک "فتوای" فقهی نیست.

زیرا موضوعات به دلیل وجوه متکثر و جهات متعدد، می‌توانند از زوایای مختلف مورد بررسی قرار گیرند.

و نیز هنگامی که یک خصوصیت برای یک موضوع ثابت می‌شود، سایر شئون آن لزوماً نفی نمی‌شود.

فی المثل ممکن است مردی از یک جهت همسر باشد، و همین فرد از جهت دیگر پدر افرادی دیگر باشد، و از حیث سوم خود فرزند مردی دیگر باشد و الی آخر.

موضوعی مانند ولایت مطلقه فقیه، یک "فتوا"ی فقهی است.

یعنی هر نگاهی که به فقیه و حدود ولایت او داشته باشیم، به شکلی مستقیم و آشکار حوزه اعمال مکلفین و وظایف آنها را تعیین و تحدید می‌کند.

و این کار همانا وظیفه علم فقه است.

اما این بدان معنا نیست که ولایت فقیه، صرفاً یک "فتوا"ی فقهی است!

بلکه می‌تواند سایر اوصاف دیگر را به خود بگیرد.

نظر به سیر ظهور تاریخی کمک فراوانی در تبیین این مدعا خواهد کرد که ولایت فقیه، صرفاً یک "فتوا" نیست.

به این معنا که این موضوع ابتدا در حلقه مباحث فقهی مورد بحث و توجه بود.

اما نگاه بدیع آیت ا.. خمینی به آن موضوع، موجب شد که این بحث بار دیگر به صورتی جدی‌تر مورد بحث و توجه قرار گیرد.

و ولایت مطلقه فقیه، گرچه در ابتدا یک موضوع فقهی و فتوای یک فقیه خاص- آیت ا.. خمینی- بود، اما در نهایت به دلیل استحکام علمی و توان دفاع از خود در برابر سایر تلقی‌ها، به تدریج توانست به یک اعتبار عمومی دست پیدا کند.

و از شکل یک "فتوا"ی فقهی به یک "نظریه" فقهی تغییر ماهیت دهد.

و در اثبات این معنا چند نکته را باید مد نظر قرار داد:

اولاً از یک سو مرجع تقلید در مقام افتاء، معمولاً به ارائه دلایل خود در کشف فتوا و روش استنباط خود نمی‌پردازد.

و از سوی دیگر مقلدان هم در مقام تقلید از یک مرجع، تقلید خود را منوط به دانستن ادله منجر به آن فتوا  نمی‌دانند.

و اساساً ساحت افتاء و تقلید، ساحت پرسش و پاسخ و استدلال و بحث نیست.

البته این بدان معنا نیست که امر تقلید یک موضوع خلاف عقل و یا ابلهانه است.

بلکه بدین معناست که فرآیند "تقلید- افتاء" مبتنی بر عقلانیت خاصی شکل می‌گیرد.

این عقلانیت، بیش از این که یک عقلانیت "بحثی" باشد، یک عقلانیت "انسی" و از سر اعتماد است.

به این معنا که در این سیر عقلایی، فرد عالم – و یا فقیه- به تحقیق می‌پردازد.

و فرد عامی نیز پس از حصول اطمینان از سلامت و صلاحیت اجمالی فرد عالم، به وی اعتماد کرده و فتوای وی را به کار می‌بندد.

چنان که یک بیمار در مراجعه به طبیب، عمل به نسخه پزشک را منوط به اطلاع از دلایل پزشک، در تجویز یک نسخه خاص نمی‌کند.

بلکه بیمار پس از آگاهی اجمالی از صلاحیت علمی و عملی طبیب، تلاش می‌کند که نسخه وی را بی کم و کاست به کار بندد.

در حقیقت مرجع تقلید یا یک فقیه گرچه فتوای خود را مبتنی بر یک فرآیند دقیق و علمی یافته‌، اما احتیاجی نیست که وی سیر خود در کشف فتوا را به مقلدانش گزارش دهد و نه مقلدان، تقلید خود را منوط به چنین گزارشی می‌نمایند.

و البته این عقلانیت رایج در فرآیند افتاء و تقلید، منحصر به دایره فقهی نیست.

بلکه انسان‌ها در همه ساحات زندگی بشری، با این عقلانیت عمل خود را سامان می‌دهند.

البته علمای هر رشته- اعم از فقه و  غیر فقه – در محافل علمی – اعم از حوزه و دانشگاه- همواره

مبانی و روش‌های خود در رسیدن به یک کشف علمی را به طالبان علم عرضه کرده و آنها را در معرض نقادی قرار داده و می‌دهند.

اما ساحت گفت و گوی علمی و پرسش و پاسخ، غیر از ساحت افتاء و تبعیت است.

در حقیقت گرچه تقلید منوط به فهم ادله فقیه نیست، اما اگر این امر رخ دهد، یک فتوا صورت جدیدی به خود خواهد گرفت.

چنان که آیت ا.. خمینی برخلاف رویه متداول در حوزه‌های علمیه، تنها به بیان فتوای خود در باب فقیه و حدود ولایت وی نپرداخت.

بلکه تلاش کرد که مبانی نظر و عمل خود را به صورت منسجم ارائه و در میان عوام و خواص مطرح کند.

و در نتیجه فتوای ایشان در مطلقه بودن ولایت فقیه، به یک "نظریه"- یعنی باور با مقبولیت نسبی و  مستدل و نه موهوم- مبدل شد.

و این مطلب موجب شد که نه تنها مقلدان آیت ا.. خمینی، بلکه حتی مقلدان سایر مراجع و حتی افراد غیرملتزم به فقاهت شیعه- مانند برخی از اهل سنت- را با خود همراه کند.

و از سوی دیگر همان طور که می‌دانیم مبتنی بر قول مشهور فقهای شیعه، فتوای یک فقیه تنها در زمان حیات وی، اعتبار و حیثیت علمی دارد.

و در نگاه شیعه، بقاء بر تقلید از میت علی الاصول جایز نیست.

اما مشاهده می‌شود که با گذشت قریب بیست سال از درگذشت آیت ا.. خمینی، ایده ولایت مطلقه

فقیه، کماکان به یکی از مهمترین نظرات رایج در باب نگاه دین به حکومت در اذهان مردم و خواص حضور و ظهور دارد.

و اگر ولایت فقیه صرفاً یک "فتوا"ی فقهی بود، اولاً می‌بایست تنها از سوی مقلدان آیت ا.. خمینی مورد عنایت قرار گیرد.

و ثانیاً پس از درگذشت آیت ا.. خمینی، حجیت و ارزش فقهی خود را از دست دهد.

اما تبدیل ولایت فقیه از "فتوا" به "نظریه پایان سیر تاریخی در موضوع ولایت مطلقه فقیه نبوده است.

چرا که ایده ولایت مطلقه فقیه، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، توانست خود را در ساختار سیاسی و حکومتی ایران وارد کند.

و به مهمترین رکن ساختار سیاسی ایران مبدل  شود.

در حقیقت "ولایت فقیه" گرچه ابتدا یک "فتوا" بود.

و سپس به "نظریه" مبدل شد.

اما در نهایت به یک "ایدئولوژی"- یعنی نظامی از باورها که ضامن کسب قدرت و حفظ آن است- مبدل شد.

اثبات این معنا در وضع کنونی دشوار نیست.

خصوصاً که اکنون "ولایت فقیه" بیش از این که محل بحث و گفت و گوی علمی باشد- چنان که شأن یک "نظریه" است- و یا تنها از سوی مقلدان آیت ا.. خمینی محل توجه و تقلید باشد- چنان که شأن یک "فتوا"چنین اقتضایی دارد-، به موضوعی برای کسب قدرت برای خود و جناح متبوع خود از یک سو و یا حمله به مخالفان مبدل شده است.

و از یک سو گروهی شعار "مرگ بر ضد ولایت فقیه" سر می‌دهند و از دیگر سو برخی دیگر فریاد " مرگ بر اصل ولایت فقیه"!

نفس وجود همین پدیده،  نشان می‌دهد که ایده ولایت فقیه، دیگر یک "فتوا" نیست.

زیرا هیچ عاقلی، دیگران را به تبعیت از "فتوا"ی مرجع خود ملزم نمی‌کند.

آن گونه که مدافعان ولایت فقیه رفتار می‌کنند.

و یا "فتوا"ی یک مرجع را با "مرگ بر" گفتن مورد هجمه قرار نمی‌دهد!

به آن نحو که مخالفان این ایده، عمل می‌کنند.

و نیز انسان عاقل، دیگران را به دلیل تعلق خاطر به یک نظریه و یا مخالفت با یک نظریه مورد تهاجم قرار نمی‌دهد.

نظریه ولایت فقیه، یک نظریه فقهی است و مانند سایر نظریه‌ها حوزه خاصی از زندگی انسانی را سامان می‌دهد.

چنان که فی المثل نظریه مکانیک نیوتنی، یک نظریه فیزیکی است و حوزه خاصی از زندگی بشر را تدبیر می‌کند.

اما با آشکار شدن نقایص مکانیک نیوتنی- و ظهور مکانیک کوانتومی- کسی ندای "مرگ بر مکانیک نیوتن" سر نداد!

و مکانیک نیوتنی علی رغم نقدهای رادیکال و بنیان بر افکنی که بدان وارد شده، هنوز در معماری و مهندسی و زندگی هرروزی ما ارج و اعتبار خود را حفظ کرده.

پس لاجرم باید ولایت فقیه، از صورت "فتوا" و "نظریه"، به "ایدئولوژی" تغییر شکل داده باشد تا این رفتارها، معنادار باشند.

زیرا در ایدئولوژی‌ها آن چه اصالت دارد و مقصد راه است، همانا "کسب قدرت" است.

و به همین دلیل "اراده معطوف به حقیقت"- که اقتضای کار نظریه پردازی و یا نقادی است- جای خود را به "اراده معطوف به قدرت" می‌دهد.

و خشونت و تمایل برای حذف رقیب، جای گفت و گو را می‌گیرد.

اما اکنون نقادی ولایت فقیه، جای خود را به گفتن "مرگ بر اصل ولایت فقیه"! داده و خشونت به جای

سخن گفتن نقادانه نشسته است.

و مخالفان انتظار دارند که با مخالفت‌های‌ خود، به سرعت به نتایج سیاسی دلخواه خود نائل شوند.

و این مطلب نشان می دهد که آنها بیش از آن که دغدغه کشف حقیقت را داشته باشند، سودای قدرت دارند.

البته "قدرت"،  امری شیطانی نیست.

و تلاش برای کسب آن نیز به خودی خود امری مذموم نیست.

بلکه تقلیل ابعاد وجود بشر به ساحت قدرت، و پوشاندن نیات قدرت طلبانه با ظواهر آزادی طلبانه و حقیقت جویانه، خطرهای بزرگی به همراه دارد.

و نیز در فضای ایدئولوژیک، پرسش و نقادی همواره با خشن‌ترین وجه ممکن سرکوب می‌شود.

و به همین دلیل است که امروز هرکس که لب به نقادی نظریه ولایت فقیه باز کند، توسط مدافعان آن، به سرعت و به شدیدترین شکل فروکوفته می‌شود.

و مدافعان ولایت فقیه، به لطایف الحیل و ترفندهای متفاوت تلاش می‌کنند که منتقد را چنان رجم کنند تادیگر کسی سودای نقادی در سر نپروراند.

اصولاً ایدئولوژی‌ها، زاییده خودبنیادی و نیست انگاری هستند.

به همین دلیل صحابه ایدئولوژی، اولاً تنها تفسیر خود از جهان را معتبر می‌دانند.

و همه را به قبول تفسیر خود از جهان و نه تحقیق بیشتر در باب جهان، فرا می خوانند.(وجه خودبنیادانه و خودارجاعانه ایدئولوژی‌ها)

و ثانیاً حتی در این راه نیز از باب گفت و گو و مفاهمه وارد نمی‌شوند.

بلکه با خشونت عملی و ترور فکری و هتک حرمت، طرف مقابل را به پذیرش نظر خود وادار می‌کنند. (وجه نیهلیستیک ایدئولوژی‌ها)

اما بعد از اثبات این معنا که "ولایت فقیه" هم فتواست، هم "نظریه" و هم "ایدئولوژی"، باید به این پرسش پاسخ داد که با چه ابزارهایی می توان به فهم و خوانش این نظریه و نقادی آن نشست.

چنان که اشاره شد، ولایت فقیه گرچه یک موضوع "فقهی" است.

اما صرفاً یک موضوع "فقهی" نیست.

اساساً همین تصور که "ولایت فقیه" را ادامه ولایت پیامبر و اهل بیت او می‌دانند، به تنهایی نشان از آن دارد که "ولایت فقیه"، ربط وثیقی با موضوع "نبوت" و "امامت" دارد و بیش از این که یک موضوع "فقهی" باشد یک موضوع "کلامی" است، و پیش از این که در ساحت "احکام" طرح شده باشد، ناظر به ساحت "اعتقادات" است.

زیرا ایده ولایت فقیه، حاصل یک تلقی خاص از دین و نسبت آن با سیاست است.

چرا که فتوای هر فقیه حاصل درک و تلقی خاص وی از عالم و آدم است.

و فقیه، سقف فتوای خود را بر ستون تفکرش بنا می‌کند.

و اگر موضوع صرفاً فقهی نباشد و جنبه اعتقادی نیز داشته باشد، انسان‌های عادی و غیرفقها نیز صلاحیت بحث و اظهار نظر پیرامون آن را دارند.

خصوصاً که در مباحث اعتقادی، تقلید جایی ندارد.

بلکه باید موضوعات از دریچه تحقیق مورد بررسی و قبول و انکار قرار گیرند.

 

2- چنان که در قسمت پیشین اشاره شد، زیربنای نظریه ولایت فقیه مبتنی بر یک استدلال عقلی سامان

یافته.

و متقابلاً نقادی این نظریه نیز بیش از هر چیزی باید به این هسته بپردازد.

و تأکید شد نظریه ولایت فقیه در پاسخ به یک پرسش بنیادین و سترگ شکل گرفته.

مفاد این پرسش این بوده که:

«ضامن تحقق شریعت در میان یک جامعه است؟!»

پاسخ نظریه پرداز به این پرسش مهم و رادیکال، به یک نقطه بازمی‌گردد:

«حکومت و حاکم»

مبتنی بر سیر استدلالی نظریه ولایت  فقیه، اگرچه احکام زندگی فردی و اجتماعی در شریعت وجود دارد.

اما شریعت به تنهایی امکان تحقق ندارد.

و تحقق شریعت نیز در گرو وجود مجری است.

و این مجری باید به رموز شریعت آگاه باشد.

یعنی این مجری نمی تواند کسی باشد جز فقیه.

و راهی جز این برای تحقق شریعت نیست.

در نقد این تلقی نیز گفته شد که درست است که مجری می‌تواند به اجرای شریعت – یا هر قانون دیگر- کمک کند.

اما نمی‌تواند ضامن تحقق شریعت باشد.

زیرا حاکم، تنها نقش "فاعلیت فاعل" را تأمین می‌کند.

و مادامی که قابلیت قابل فراهم نباشد، امکان تحقق یک فعل- که در این جا منظور تحقق شریعت است - وجود ندارد.

فی المثل امروز نمی‌توان در کشور انگلستان، شریعت اسلام را محقق کرد.

و حتی اگر یک فقیه و جمعی از مدیران مسلمان در عالم خیال زمام امور آن کشور را به دست بگیرند، نمی‌توانند شریعت اسلام را در آن بستر محقق کنند.

البته یک مرجع تقلید و یا نظریه پرداز علم فقه، موظف نیست نسبت "فاعل" و "قابل" – که مفاهیمی در حوزه هستی شناسی هستند-  را در تحقق احکام شریعت در نظر بگیرد.

و فقیه – از آن جهت که فقیه است و نه از جهات دیگر- نه می‌تواند و نه مجاز است که برای تبیین نظریه فقهی خود از زبان علوم دیگر- مانند هستی شناسی، خداشناسی و ... – کمک بگیرد.

و درست است که فقه یک علم اعتباری است و همه علوم اعتباری بر ستون علوم حقیقی تکیه می‌زنند، اما هر علمی- و از جمله فقه- بایستی با زبان بومی خود بیندیشد و سخن بگوید.

به همین دلیل در نقد مبانی یک نظریه فقهی، لازم است که نقدها به زبان فقهی نیز قابل ارائه باشد.

به همین دلیل در ادامه تلاش خواهد شد، که انتقاد مطرح شده در قسمت قبل به زبان فقهی و اصولی نیز تبیین شود.

توضیح مطلب این که در علم فقه، برخی مقدمات، مقدمه واجب هستند و بعضی دیگر مقدمه وجوب.

فی المثل "وضو" و "طهارت لباس" برای "نماز"، "مقدمه واجب" به شمار می‌روند.

 یعنی اولاً وجوب نماز به تحقق آن بستگی ندارد.

و بر همه افراد نماز در همه احوال واجب است.

چه وضو داشته باشند.

و  یا نداشته باشند.

و چه لباس آنها از نجاسات تطهیر شده باشد.

و چه نشده باشد.

ثانیاً اگر امری مقدمه واجب بود، در صورتی که به هر دلیلی که امکان تحقق پیدا نکند، بدل آن باید فراهم شود.

به این معنا که اگر امکان "وضو" فراهم نباشد، وجوب نماز بر جای خود باقی است.

و به همین دلیل بایستی "تیمم" به جا آورد.

اما گاهی اوقات، یک موضوع  مقدمه واجب نیست.

بلکه مقدمه وجوب است.

یعنی اگر امکان تحققش فراهم نشود، آن امر واجب اصلاً از وجوب ساقط می‌شوند.

مانند موضوع "حج" که " توان مالی"(استطاعت) و یا امن بودن راه‌ها برای آن شرط وجوب است.

به این معنا که اگر فردی مستطیع نباشد و یا راه ایمن نباشد، اساساً حج بر او واجب نیست.

نه این که حج مانند نماز همواره بر انسان واجب باشد.

یعنی مقدمات وجوب، اولاً اگر فراهم نشوند، آن واجب از وجوب ساقط می‌شوند.

و ثانیاً بر خلاف مقدمات واجب، که در صورت عدم فراهم شدن، باید بدیلش فراهم می شد- مانند تیمم - اگر مقدمات وجوب به هر دلیلی فراهم نشود، نه تنها آن واجب از عهده انسان ساقط است، بلکه انسان لازم نیست نه آن مقدمه و نه حتی بدیل آن مقدمه را فراهم آورد.

یعنی بر انسان واجب نیست که برود تلاش کند تا مستطیع شود تا بتواند حج را به جا آورد.

بعد از تبیین  این مقدمات، می توان به موضوع اصلی سخن بازگشت.

نظریه ولایت فقیه مدعی بود که باید شریعت در جامعه توسط حاکمی فقیه پیاده شود.

اما سؤال جدی این جاست که «آیا تحقق  شریعت در یک جامعه، یک واجب عینی و دائمی است؟!»

یعنی آیا خداوند از انسان‌های دیندار- و فقها- خواسته است که به هر قیمت و با هر ضعف و قوتی که هست، جامعه را دینی کنند؟!

و آن گونه که همواره نماز بر انسان واجب است، تحقق شریعت در جامعه نیز بر فقیه واجب است؟!

یا موضوع به شکلی دیگر است؟!

و اجرای احکام توسط فقیه، امری مانند حج است که به خودی خود و مادامی که شرایط برای آن فراهم

نباشد، وجوبی ندارد؟!

یعنی آیا تشکیل حکومت، همواره بر فقها واجب است؟!(مانند نماز)

و یا در صورتی که مقدمات وجوب آن فراهم شود، ضرورت می‌یابد؟!(مانند حج)

یعنی چه مردم از  نظر ایمانی در مقام و مرتبه بالایی بودند و چه نه، ضرورت تشکیل حکومت بر جای خود باقی است؟!

یا نه موضوع تشکیل حکومت، مانند حج است؟!

به این معنا که اگر شرایط آن فراهم شد و ایمان مردم به نصاب لازم رسید، بر فقیه واجب می‌شود که دعوت مردم را اجابت کند و حکومت تشکیل دهد؟!

مخلص کلام این که آیا وضع ایمان قلبی و باورهای اعتقادی قوم برای تشکیل حکومت مقدمه واجب است یا مقدمه وجوب آن؟!

و جای خالی پاسخ به این پرسش مهم و رادیکال در نظریه ولایت فقیه به وضوح احساس می‌شود.

و همواره این مدعا به صورت ضمنی پیش فرض گرفته شده که وظیفه تحقق جامعه دینی، یک واجب دائمی و غیرقابل تغییر است.

و این امر نیز جز با تشکیل حکومت میسر نیست.

و این دو گزاره، گرچه یک نظریه فقهی را سامان داده‌اند، اما آنها خود به هیچ وجه گزاره‌های فقهی نیستند.

بلکه این دو گزاره، حاصل یک تلقی خاص، از دین است.

و این تلقی دینی را باید در علمی غیر از فقه و ساحتی غیر از ساحت مباحث فقهی مورد بحث قرار داد.

و به همین دلیل بود که مکرر بر این موضوع تأکید ‌شد و می‌شود که نظریه ولایت فقیه، صرفاً یک بحث تخصصی فقهی نیست.

تا ادعا شود که باید آن را تنها در جلسات تخصصی فقهی مورد بحث و بررسی قرار داد.

بلکه پایه‌ها و بنیادهای نظریه ولایت فقیه در جایی دیگر- ساحت تفکر- تأسیس و بنا نهاده شده.

 

3- نظریه ولایت فقیه، از حیث محتوا به دو بخش قابل تقسیم است:

زیربنا: تأکید بر اهمیت نقش حکومت در تحقق شریعت.

روبنا: خصوصیات حاکم و ضرورت فقاهت و عدالت وی.

اگرچه اشاره شد، هسته نظریه ولایت  فقیه یعنی زیربنا، مهم‌ترین قسمت آن است و نقادی باید آن را نشانه رود، اما این بدان معنا نیست که روبنای این نظریه نیز خالی از اشکال است.

بلکه موضوع کاملاً به عکس است.

یعنی حتی اگر بپذیریم که حکومت ضامن تحقق شریعت در جامعه است، نمی‌توان این مطلب ثانوی را به راحتی پذیرفت که صرف فقاهت و عدالت فردی این توان را به او دهد که احکام دین را در یک جامعه پیاده کند.

و باورهای تئولوژیک (کلامی) شیعه مهم‌ترین مانع در قبول این ادعا است و در تعارض جدی با آن قرار دارد.

 

وقتی از باورهای تئولوژیک شیعه سخن می گویم، به هیچ وجه نمی توان ریشه های باورهای شیعی را در نظر نگرفت.

شیعه معتقد است و بر این اعتقاد خود بیش از هزار سال اصرار ورزیده که "حاکم" باید یک ویژگی خاص داشته باشد.

و مهترین شرط آن "عصمت" الهی است.

و صرف اجتهاد، یا بودن در محضر پیامبر اسلام و مواردی نظیر این برای جانشینی بر مسند پیامبر کافی نیست.


اما پرسش جدی از همین جا شکل می گیرد که اساساً چرا اول بار حکومت بعد از پیامبر از سوی خداوند به علی داده شد؟!

آیا انتخاب علی به این دلیل بود که او پسر عموی پیامبر بوده؟

و یا از آن جا که علی داماد پیامبر بوده، علی به این منصب نصب شده؟

یا به این دلیل بوده که پیامبر علی را بیش از دیگران دوست داشته و خداوند برای محبت پیامبر به علی، علی را به خلافت و جانشینی او انتخاب کرده؟

آیا می توان گفت که انتخاب علی و ترجیح و برتری او بر دیگر صحابه پیامبر اسلام به دلیل این معیارها بوده؟

مسلماً خداوند بدون دلیل و صرفاً از سرگزافه علی، او را از میان دیگران انتخاب نکرده.

و نیز نمی توان ادعا کرد که دلیل این ترجیح و انتخاب، بر ما روشن نبوده و در علم الهی است.

زیرا در این صورت، نمی توان به این پرسش، پاسخ روشنی داد که آیا غیر از علی، فرد دیگری هم می تواند عهده دار حکومت شود یا خیر.

با این وصف مادامی که در فضای التزام به باورهای کلامی شیعی سخن می گوییم، نمی توان از زیر بار این پرسش گریخت که اگر میان علی و دیگران تمایزی حقیقی وجود دارد که خداوند با استناد به این تمایز او و تنها او را صاحب صلاحیت حکومت نامیده، در این صورت این مابه الامتیاز چیست؟!

آیا این ما به الامتیاز این است که علی یک مجتهد، یعنی فردی که به منابع فهم دینی-قرآن، سنت، عقل- بوده و سایر صحابه پیامبر اسلام همگی عامی بودند و اصلاً نمی توانند از قرآن مطلب و احکام را بفهمند؟!

مسلم نمی توان ادعا کرد که سایر اصحاب پیامبر، امکان فهم متن مقدس و سنت و نیز استفاده از جهاز عقل را نداشته اند!


و از این جا می توان دریافت که، در نگاه شیعه حکومت به چیزی بیش از اجتهاد نیاز دارد.

و آن همانا گوهر "عصمت الهی" است.

امری که در شخصیت فقیه نیست.

که اگر اجتهاد و فقاهت و عدالت کافی بود، دیگر صحابه می توانستند ادعای اجتهاد کنند و حکمت و عدالت و انتخاب الهی مورد سوال قرار گیرد.

و این ادعا که کسی با صرف فقاهت و عدالت، می‌تواند دین را را محقق کند، اگرچه می‌تواند ابزاری برای کسب قدرت به دست فقها را دست و پا کند - چنان که فراهم کرده-، اما ناخودآگاه و به نحوی بسیار مخرب، خود به انهدام باورهای تئولوژیک شیعه - که مفهوم "ولایت" از همان باورها وام گرفته شده- منجر می شود.

یعنی اثبات نظریه ولایت فقیه، جز با انهدام ولایت علی ابن ابی طالب، ممکن نیست!

زیرا نظریه ولایت فقیه، مدعی است که شریعت، نیازمند مجری است.

و شأ‌ن مجری، ضمانت تحقق شریعت است.

و این مجری با صرف دو عنصر فقاهت و عدالت به این کار موفق می‌شود.

در حالی که مبتنی بر تفکر شیعه صرف این معیارها مجوز خلافت رسول ا.. نمی‌شود.

تا بتوان ادعا کرد که ولایت فقیه همان ولایت رسول ا.. است.

بلکه ولایت رسول ا.. و ولایت علی، مبتنی بر مقامات معنوی و عصمت آنان بوده.

و اگر کسی خلاف این تصور را داشته باشد، ناگزیر باید از گزاره‌های تئولوژیک شیعه دست کشد.

چرا که در این صورت تفاوتی میان علی و ابوبکر باقی نمی‌ماند.

الا این که گرچه علی رشادت‌های زیادی از خود در جنگ ها نشان داده بود.

و در مقابل ابوبکر هم به نحوی دیگر به اسلام خدمت کرد.

و اگر علی در لیله الممیت در بستر پیامبر آرمیده و جان خود را فدای وی کرده بود.

و دختر پیامبر را به عقد خود درآورده بود.

در مقابل ابوبکر، نیز شیخی پخته و اهل مدارا بود.

که در شبی که علی در بستر پیامبر آرمیده بود، وی نیز پیامبر را در غار همراهی می‌کرد!

 و اگر علی دختر پیامبر را به تزویج خود در آورده بود، پیامبر نیز دختر ابوبکر را به همسری خود برگزیده بود.

و تفاوت علی و ابوبکر آن قدر نخواهد بود که شیعه و سنی بخواهند هزار و چهارصد سال بر سر برتری یکی بر  دیگری، بحث و نزاع و یا خونریزی و لعن و تکفیر یکدیگر را راه بیاندازند!

و اینجاست که باورهای ایدئولوژیک با گزاره‌های تئولوژیک تعارض می‌کند.

این تعارض جدی و مهم، در هنگامه طرح نظریه ولایت فقیه خود را به شکل جدی نشان داد.

و به همین دلیل بدنه و فقهای حوزه‌های علمیه – و خصوصاً در نجف- به مخالفت با نظریه ولایت فقیه پرداختند.

چرا که آنان به این گزاره که حکومت تنها شأن معصوم است، دلبستگی زیادی داشتند.

و هنوز حوزه های علمیه آمادگی لازم برای یک شیفت پاردایمی از ساحت "تئولوژی" به "ایدئولوژی" را نداشتند.

و نمی‌توانستند نظریه ولایت فقیه را از هاضمه خود عبور دهد.

و مدت زمان زیادی لازم بود تا بتوان برای رفع این تعارض چاره‌ای اندیشد.

و پاسخی به این تعارض ارائه کرد.

دم دست‌ترین پاسخی که برای رفع این تعارض داده شد، این بود که ولایت فقیه، "قدر مقدور" شیعه

درعصر غیبت است.

یعنی ادعا می‌شود که ما به دنبال تحقق حکومت و جامعه دینی به شکل تام و تمام نیستیم، بلکه اکنون که دست شیعه از دامن امام غائب کوتاه است، باید نزدیک‌ترین فرد به امام  غائب- یعنی فقیه عادل- حکومت را به دست بگیرد.

این پاسخ در جای خود معقول می‌نمود.

اما مشکل این بود که این پاسخ به بروز تعارضی دیگر منجر می‌شد.

و آن این که اگر غرض از طرح نظریه ولایت فقیه، گذر از یک وضع بحرانی- مانند حکومت حاکمان فاسد و مستبد- به یک  وضع با بحران کم تر- فقیه عادل- می‌بود، قبول این پاسخ آسان بود.

اما مسأله این است که نظریه ولایت فقیه، با ادعای "قدر مقدور" طرح نشده بود.

و مفاد این نظریه مدعی نبود که تنها برای کمتر کردن عواقب بحران فقدان امام غائب، طرح شده، بلکه روح این نظریه این بود که شریعت بایستی در جامعه محقق شود.

و چون تحقق شریعت، نیاز به ضامن دارد و این ضامن، همانا تشکیل حکومت و دادن قدرت به فقیه عادل است.

یعنی هدف از طراحی این نظریه، تحقق شریعت در جامعه  بود، و نه این که صرفاً از میان وضع بدتر- حکام فاسد- به وضعی با بحران کمتر – فقیه عادل- حرکت کند.

اما هنگامی که تعارض این سخن با باورهای شیعی در اذهان خطور کرد، موافقان نظریه ولایت فقیه مجبور به یک عقب نشینی شده و ادعای "قدر مقدور" را بیان می‌کنند.

البته به تدریج مدافعان نظریه ولایت فقیه تلاش کرده‌اند که پاسخ‌های دیگری به این تعارض‌ها دهند.

فی المثل مدافعان می‌پذیرند صرف عدالت و فقاهت نمی‌تواند مجوز کسب حکومت شود.

و تا کسی اهل باطن نباشد، صلاحیت حکومت ظاهری ندارد.

اما در مقابل ادعا می‌شود که از  قضا این مطلب در عمل رخ داده.

به این معنا که آیت ا.. خمینی، صرفاً یک فقیه عادل نبوده، بلکه وی به دلیل سیر و سلوک و مقامات

عرفانی‌اش، صلاحیت حکومت را کسب کرده.

غافل از این محل بحث و نقادی،  نظریه ولایت فقیه بود.

و نه حکومت و صلاحیت‌های فردی آیت ا.. خمینی.

یعنی اساساً محل نزاع  ویژگی های شخصیتی رهبر فقید انقلاب اسلامی ایران و مقامات عرفانی ایشان نبود.

بلکه محل نزاع، محتوای نظریه ولایت فقیه و معیارهایی که در این نظریه برای حاکم مطرح شده، بود.

و اشکال کماکان بر جای خود باقی مانده‌.

امروزی‌ترین پاسخی که برای حل این تعارض‌ داده شده به این شکل است که مدافعان ادعا می‌کنند:

«حکومت، شرط تحقق شریعت است.

و اگرچه عدالت و فقاهت شرط لازم است، اما این موارد شرط کافی نیستند، و حاکم باید به باطن دین دسترسی داشته باشد.

و چون باطن دین در اختیار اهل بیت پیامبر است، و امام آخر در غیبت است، امام غائب مبتنی بر "قاعده لطف"، فقهای شیعه را با تعالیم باطنی خود راهنمایی می‌کند.»

غافل از این که این حربه نیز کارگر نیست.

 و این تدبیر نیز گرهی از کار نخواهد گشود.

زیرا اولاً قاعده لطف خود محل مناقشه است.

و با یک سخن اختلافی و یک پایه لرزان، نمی‌توان یک بنای مستحکم را بنا نهاد.

 و ثانیاً اگر فقها می‌توانند با استمداد از امام غائب شیعیان، در امر حکومت و تحقق شریعت از ایشان یاری گیرند، دیگر اساساً نیازی به ظهور امام غائب باقی نمی‌ماند.

زیرا این امکان متصور است که امام غایب شیعیان تا یوم الحساب، همچنان در صحنه غیبت باقی مانده و فقهای شیعه با استمداد از تعالیم غیبی و باطنی ایشان، حکومت و جامعه را اداره و دین را محقق کنند!

و ثالثاً اگر فقهای شیعه می‌توانند به کمک تعالیم امام غائب شیعیان و مبتنی بر قاعده لطف، دین را پیاده و جامعه را اداره کنند، متقابلاً می‌توان ادعا کرد که ابوبکر، عمر و عثمان و سایرین نیز می‌توانستند با استمداد از عنایت‌های باطنی از وجود قدسی پیامبر، بر مسلمین خلافت و دین را محقق کنند!

البته لازم است که برای تکمیل بحث، در قسمت‌های بعدی به دو امر دیگر به شکل تفصیلی پرداخت:

1- نحوه برداشت و استظهار روایاتی که مؤید ولایت فقیه در عصر غیبت هستند

2- بررسی سیره پیامبر اسلام، علی ابن ابی طالب و فرزندان وی در نسبت دین و سیاست و امر تشکیل حکومت.

بدیهی است که  تا این دو امر مهم مورد بحث و بررسی دقیق قرار نگیرد، مقدمات یک جمع بندی مناسب در باب نظریه ولایت فقیه میسر نخواهد شد.

 

خلاصه بحث:

1- فتوای فقیه، یک گزاره انشایی است.

و قضایای انشایی به خودی خود نمی تواند محل پرسش و نقادی واقع شود.

اما می توان فتوا را از جهت روش استنباط و قوت استدلال به نقادی نشست.

 

2- موضوعات واحد، در عین وحدت، وجوه متکثر دارند.

و به همین دلیل گرچه ولایت فقیه، یک "فتوا"ست.

اما فقط یک "فتوا" نیست.

و می تواند سایر اوصاف را به خود گیرد.

 

3- پدیدارهای انسانی، وجوه متکثر خود را در بستر تاریخی ظاهر می‌کنند.

و از همین رو، ایده ولایت فقیه، گرچه در ابتدا یک "فتوا" بود.

اما سپس به یک "نظریه" با مقبولیت عام مبدل شد.

و اکنون کسوت یک "ایدئولوژی" به خود گرفته است.

 

4- با مبدل شدن موضوع به ایدئولوژی، تحقیق و نقادی و گفت و گو جای خود را به خشونت ومونولوگ و تحکم می دهد.

و یک طرف با تحکم در صدد اثبات است.

و طرف دیگر با اقدامات خشن در صدد انکار برمی آید.

 

5- تلاش برای گذر و فراتر رفتن از مواجهه‌های ایدئولوژیک با موضوعات، موجب می‌شود که به جای مخالفت، به پرسش و بحث درباب آن‌ها بپردازیم.

در حقیقت، مورد پرسش قرار دادن موضوعات به خودی خود و صرف نظر از پاسخی که بدان ها داده می‌شود، مقدمه بسیار ضروری برای برون رفت از فضای غالب ایدئولوژیک است.

 

6- ولایت فقیه، گرچه یک موضوع "فقهی" است.

اما صرفاً یک موضوع "فقهی" نیست.

تا بحث در باب آن تنها در صلاحیت فقها باشد.

 بلکه همین که امروز، ولایت فقیه را استمرار ولایت رسول ا.. می‌دانند، نشان از آن دارد، این موضوع در

کنار جنبه "فقهی"، جنه "اعتقادی" و "کلامی" نیز دارد.

و بلکه جنبه اعتقادی موضوع، زیربنای جنبه فقهی آن است.

و اساساً  فتوا و فقه و کلیه علوم اعتباری بر ستون تفکر و علوم حقیقی بنا می‌شوند.

 

7- در نظریه ولایت فقیه، تشکیل حکومت امری واجب فرض شده است.(مانند نماز)

در حالی که ممکن است امری وجوب همیشگی نداشته باشد(مانند حج)

گویی در این نظریه، از همان ابتدا وظیفه تشکیل حکومت و به هر قیمت بدیهی و خالی از چون و چرا

انگاشته شده.

این تصور، با «تقدم یافتن سیاست بر تفکر و ایمان» در جهان کنونی خالی از مناسبت نیست.

 

8- نظریه ولایت فقیه، عدالت و فقاهت حاکم را ضامن تحقق دین در جامعه معرفی می‌کند.

و این ادعا در نهایت و به صورت ناخودآگاه، به انهدام باورهای تئولوژیک منجرخواهد شد.

 زیرا در تئولوژی شیعه، حکومت تنها می‌تواند به کسی داده شود که از "عصمت" بهره مند باشد.

و "ظواهر" دین تنها به کمک استمداد از "باطن" دین، قابل فهم است.

و حاکم ظاهری، باید در عرصه باطنی سلطنت داشته باشد.

9- نقد کنونی نظریه ولایت فقیه با آنچه جریان روشنفکری در نقد این نظریه گفته‌اند، هم از مبنا، هم از جهت غایت تمایز و بلکه تباین کلی دارد.

اولاً روشنفکران در نقدهای خود، از "حق" حاکمیت فقیه، انتقاد و پرسش می‌کنند.

در حالی که جریان نقد اخیر، "وظیفه" تشکیل حکومت برای فقیه، مورد نقادی واقع شده و نشانه رفته است.

ثانیاً در نقد جریان روشنفکری، "اطلاق" اختیارات ولایت فقیه و حدود آن، مورد انتقاد قرار می‌گیرد.

در حالی که در نقد کنونی، مطلقه بودن اختیارات فقیه، به خودی خود محل نقد نیست.

بلکه مدعا این است که فقیه حتی با وجود اختیارات مطلقه، باز هم توفیق لازم را نخواهد داشت.

 در نقد جریان روشنفکری، از زاویه "حق حکومت و قدرت" به نقد نظریه ولایت فقیه پرداخته

می‌شود.

یعنی بشر سوژه خودبنیادی فرض می‌شود که ذاتاً حق دارد.

به همین دلیل باید متاع "قدرت" به صورت عادلانه میان همه انسان‌ها- یا همه سوژه‌ها- تقسیم

شود.(دموکراسی)

و برنده مسابقه کسب قدرت نیز نباید همه این متاع را در اختیار خود بگیرد.

بلکه باید سهمی هم به دیگر سوژه‌‌ها  بدهد.

و قدرت را یکسره در اختیار خود نگیرد(اصل تفکیک قوا)

و به زعم جریان روشنفکری ولایت مطلقه فقیه، هم با دموکراسی در تعارض است.

و هم به توتالیتاریسم منجر خواهد شد.

در نهایت اینکه جریان روشنفکری، با ایمان به ارزش‌های مدرنیته(دموکراسی، اصل تفکیک قوا و ... ) دست به کار نقادی شده‌اند.

در حالی که در نقد اخیر، اساساً ارزش‌های تجدد، معیار نقادی قرار نگرفته‌است.

بلکه تلاش شده است که مفاد نظریه مبتنی بر ارزش‌های مورد پذیرش اسلام‌گرایان مورد بررسی قرار گیرد.

توضیح: محل تعارض میان باورهای تئولوژیک شیعه با نظریه ولایت فقیه، در مورخه یوم 20 آبان 94 بازنویسی و ویرایش شد. چرا که بر حسب نظرات انتقادی خوانندگان وبگاه مشخص بود که مطلب به نحو صریح و روشن ادا نشده و لازم بود که سخن رساتر بیان شود.

نقد نظریه ولایت فقیه - قسمت اول(قسیمت پیشین)

نقد نظریه ولایت فقیه- قسمت سوم(قسمت بعدی)

نقد نظریه ولایت فقیه- قسمت چهارم- نظریه ولایت فقیه و تفسیر ایدئولوژیک از تاریخ

 

نظرات  (۳۸)

  • محمد رجبی
  • جناب آقای دهقانی
    سلام
    مطلبتون جای فکر کردن زیاد داره
    اما در قسمتی از بحث نوشته بودید ولایت فقیه با باورهای تیولوژیک شیعه تضاد دارد و از جمله این باور ها اعتقاد به عصمت و ولایت حضرت علی را ذکر کرده بودید. ممکنه توضیح بدهید منظور تون از تیولو
    ژیک نامیدن این باور چیه؟
    پاسخ:
     دهقانی:

    سلام بر شما

    و سپاس از حضور و نظری که نگاشتید

    منظور از تئولوژی، مجموعه باورهای اعتقادی است که فرد پس از ایمان به یک دین خاص به آنها مومن می‌شود.

    در حقیقت گزاره‌های تئولوژیک، صرف نظر از بطلان و حقانیت آنها، مادامی که فرد به آن دین- یا مذهب - مؤمن است قابل دفاع است.

    و اگر فرد خود را از التزام به آن یک دین خاص آزاد کند، آن باورها نیز دیگر به شکل پیشین قابل دفاع نخواهد بود.

    فی المثل باور رجعت مسیح پس از به صلیب کشیده کشدن، از نظر انتولوژیک قابل اثبات و تبیین نیست.

    اما یک انسان مسیحی و در فضای تفکر تئولوژی مسیحی پس از ایمان به مسیح به این گزاره ایمان می‌آورد و آن را می‌پذیرد.

    البته  باید توجه داشت که ممکن است یک باور تئولوژیک خاص - مانند توحید و یا نبوت- از نظر اونتولوژیک و هستی شناسانه نیز قابل اثبات باشد.

    چنان که تلاش فلاسفه اسلامی - و متفکرین مسیحی- در همین راستا بوده است که گزاره‌های بنیادین تئولوژی اسلامی- تئولوژی مسیحی- مانند توحید، نبوت و معاد  را به زبان هستی شناسانه و در ساحت اونتولوژی نیز باز تبیین کنند.

    به نحوی که تقریر آنها از این موضوعات موجب می‌شود، این باورها برای سایر ادیان و اقوامی که به دین اسلام مؤمن نباشند نیز قابل درک و پذیرش باشد.

    مثلاً مفهوم ولایت- در شکل رایج آن- امری تئولوژیک و کلامی است.

    یعنی اگر ما و شما در فضای تفکر شیعی با یکدیگر سخن بگوییم، حقانیت آن پذیرفته شده و مفروغ عنه خواهد بود.

    اما فی المثل در هنگام گفت و گو با یک مسیحی، یهودی و یا اهل سنت نمی‌توانیم با استناد به آن چیزی را اثبات و یا رد  کنیم.

    در حالی که گزاره‌های اونتولوژیک، توسط سایر ادیان و اقوام نیز قابل فهم و پذیرش هستند.

    البته چنان که تصریح شد ممکن است باورهای بنیادین تئولوژیک، قابل ترجمه به زبان انتولوژی باشد.

    چنان که مفهوم ولایت، در سنت عرفان نظری و خصوصاً در تعلیمات محی الدین ابن عربی، پخته و بارور گردیده و زبان اونتولوژیک نیز به خود گرفته است.

    اما ترجمه همه گزاره‌های تئولوژیک، به زبان اونتولوژی، علی الاصول نه ممکن است و نه ضرورت دارد.

    که تبیین این مدعای اخیر مجال وسیعی می‌خواهد که امید است در آینده بتوانم بیشتر آن را در فضای وبگاه شرح و تبیین کنم.



    1- بحث ولایت فقیه و حکومت فقیه همانطور که بیان شده یک نظریه است که این نظریه با مقبولیت یافتن عام و حمایت عموم مردم صورت عملی به خود گرفت و منجر به تشکیل حکومت شد.
    2- ایت الله جوادی در کتای ولایت فقیه خود اشاره می کند که بحث ولایت فقیه در درجه اول یک بحث کلامی است
    3- نقد ولایت فقیه در دو حوزه علم و عمل با هم فرق دارد
    کسی حق ندارد از نقد نظری و علمی ولایت فقیه جلوگیری کند جالب است همان اوایل که این نظریه در نجف مطرح شد و به ایران رسید بعضی از شاگردان امام در نقد ان به امام نامه نوشتند حتی بنی صدر نقل میکند در نجف به امام در نقد ان مطلبی گفتم امام گفت من این مباحث را مطرح کرده ام تا بحث شود
    - اما در حوزه عمل و نقد عملی یا بهتر بگوییم اقدام عملی بر علیه ان مساله اش فرق دارد چون هر حکومتی در برابر مخالفان خود کوتاه نخواهد امد حتی حضرت امیر تا جائیکه خوارج نقد نظری داشتند کاری به کار انها نداشت ولی همینکه شمشیر بکار بردند ضمن نصیحت انها پاسخ انها را با شمشیر داد این مساله ای روشنی است
    4- در بحث وظیفه فقها و دین داران در زمان غیبت مسلما وظیفه همه انها اجرای احکام است ولی این وظیفه تابع شرایط هم هست اتفاقا امام در زمان خود دید می توان قدمهای بلندی برداشت و برداشت.
    5- در مورد شرایط اولامثال ابوبکر و عمر از دو نظر مخدوش است اولا اینها در برابر یک امام معصومی که توسط پیامبر مشخص شده بود قد علم کردند انهم با توطئه در صورتیکه بحث ما در زمان غیبت ان امام معصوم است والا اگر همین فردا امام زمان بیاید نظریه ولایت فقیه باد هواست دوما انها نه عالم به قران بوده اند نه سنت و این از کتب خود اهل سنت مشخص است خود سنی ها بیان کرده اند که عمر بارها گفت همه از عمر به احکام دین دانا ترند حتی زنهای رده نشین.
    - ولی فقیه موظف است در زمان غیبت انچه از قران و سخن معصوم را میفهمد اجرا کند و اجرای احکام نیاز به ان شرایط ولایت ندارد که خود امام هم مثال میزند مثلا اگر حد شرابخوار 80 ضربه شلاق است چه معصوم چه فقیه باید انرا اجرا کنند ان نقش ولایت مربوط به یافتن احکام از منبع خود هست که همان احادیث میشود و فقیه فهم خود را از ان احادیث بیان میکند و از طرفی ان هدایت باطنی انسانها که فقیه در ان ادعایی ندارد
    - اعتقاد به حکومت مهدی خود بیانگر است که تا او نیاید حکومت ناب توحیدی برقرار نخواهد شد و فقیه هم اگر برای اجرای احکام قیام میکند خود را موظف می داند تا انجائیکه میشود اقدام کند امام خمینی هم با علم به این مطلب قیام کرد او هم به مهدی معتقد بود و این روشن است که حکومت در دست یک فقیه عادل باشد که هم احکام را بتواند بفهمد از طرفی هم عادل باشد که در اجرای احکام کوشش کند بهتر از این است که در دست یک انسان فاسق و دور از فهم احکام الهی باشد یعنی این شرایط در زمینه سازی ظهور ان حکومت اصلی موثر است حداقلش این است که شرایط حکومت فقیه عادل برای دینداری دینداران بهتر است تا حکومت غیر فقیه فاسق
    - ان بحث مدد باطنی امام معصوم یک بحث مهمی است در تاریخ شیعه و غیر قابل انکار

    پاسخ:
    دهقانی:

    1- نوشته بودید:

    « در بحث وظیفه فقها و دین داران در زمان غیبت مسلما وظیفه همه انها اجرای احکام است ولی این وظیفه تابع شرایط هم هست اتفاقا امام در زمان خود دید می توان قدمهای بلندی برداشت و برداشت»


    عارضم:

    توجه شود که محل بحث مفاد نظریه ولایت فقیه بود.

    و نه این که آیا آیت ا.. خمینی در مقام اقدام عملی به شرایط توجه داشته یا خیر؟!

    بلکه ادعای این جانب این بود که در متن نظریه ولایت فقیه به بحث شرایط و آمادگی‌های لازم جهت تحقق احکام هیچ اعتنایی نشده و در این زمینه هیج بحث و دفاعی صورت نگرفته/

    2-  نوشته بودید:

    «در مورد شرایط اولامثال ابوبکر و عمر از دو نظر مخدوش است اولا اینها در برابر یک امام معصومی که توسط پیامبر مشخص شده بود قد علم کردند انهم با توطئه در صورتیکه بحث ما در زمان غیبت ان امام معصوم است والا اگر همین فردا امام زمان بیاید نظریه ولایت فقیه باد هواست دوما انها نه عالم به قران بوده اند نه سنت و این از کتب خود اهل سنت مشخص است خود سنی ها بیان کرده اند که عمر بارها گفت همه از عمر به احکام دین دانا ترند حتی زنهای رده نشین.»

    پاسخ این جانب این است که وقتی گفته می‌شود اگر عصمت شرط حکومت نیست پس سایرین نیز می‌توانند مدعی باشند،  معنایش این است که سایرین - یعنی ابوبکر، عمر و عثمان و سایر خلفا- شأنیت چنین ادعایی را دارند.

    یعنی عقلاً دیگر دلیلی  بر کنار نهادن آنها باقی نمی‌ماند.

    و نه این که آیا واقعاً عمر و ابوبکر و عثمان چقدر فقاهت داشته اند

    تا شما ادعا کنید چون عمر خود گفته که زنان پرده نشین از عمر فقیه ترند، پس عمر نمی‌تواند خلیفه باشد!

    چون مشکل را حل نکردید!

    بلکه در این صورت زنان پرده نشین می‌توانند ادعا کنند که ما باید خلیفه باشیم!

    و معنای این که کسی شأنیت یک ادعا را دارد و یا بالفعل آن ادعا را مطرح کرده یا نه خیلی متفاوت است.

    تمام حرف این است:

    یا عصمت برای تشکیل حکومت ضرورت دارد.

    یا خیر.

    و مسأله از این دو حالت خارج نیست.

    اگر ضرورت دارد، پس ولی فقیه نمی‌تواند حکومت را در دست بگیرد.

    و اگر ضرورت ندارد، چرا حکومت را به علی بدهیم؟!

    و چرا دیگران نباید حکومت را در دست داشته باشند؟!

    و این ادعا که نظریه ولایت فقیه متعلق به دوران غیبت است، کمی طنز آمیز است!

    چطور است که هنگامی که پیامبر اسلام تازه رحلت کرده است به صرف عدالت  و فقاهت، نمی‌شود  دین را فهمید و  محقق کرد اما در عصر غیبت که طبیعتاً دشواری کار بیشتر است می توان صرفاً‌ به کمک علوم ظاهری و فقاهت رایج، حاق دین را فهمید؟!

    و مگر موضوع نماز و روزه و حج و زکات قبل و بعد از غیبت متفاوت است که بحث شرایط تشکیل حکومت و صلاحیت‌های فردی حاکم، قبل و بعد از حکومت فرق کند؟!

    یعنی قبل از غیبت، خلافت انسان عادی جایز نیست اما بعد از غیبت خلافت انسان‌های عادی-  فقها- نه تنها جایز بلکه واجب بشود!

    3- نوشته بودید:

    «- ولی فقیه موظف است در زمان غیبت انچه از قران و سخن معصوم را میفهمد اجرا کند و اجرای احکام نیاز به ان شرایط ولایت ندارد که خود امام هم مثال میزند مثلا اگر حد شرابخوار 80 ضربه شلاق است چه معصوم چه فقیه باید انرا اجرا کنند ان نقش ولایت مربوط به یافتن احکام از منبع خود هست که همان احادیث میشود و فقیه فهم خود را از ان احادیث بیان میکند و از طرفی ان هدایت باطنی انسانها که فقیه در ان ادعایی ندارد»

    می‌نویسم:

    سؤال جدی این جاست که دلیل ما بر این که فقیه باید در عصر غیبت احکام را "اجرا" کند؟!

    بلکه شاید وظیفه فقیه نه "اجرا" احکام، بلکه تنها "اجتهاد" و "ابلاغ" احکام باشد تا هر گاه شرایط فراهم شود، احکام به تدریج اجرا شود!

    و جالب است تمام اشکال این جانب این است که از دلایل عقلی بر نمی آید که وظیفه فقیه "اجرا" احکام باشد!

    و مثال قبول قابل، و استطاعت برای حج را برای تبیین همین منظور به کار گرفتم.

    و باز هم همان ادعای تکرار مطرح شده که وظیفه فقیه در عصر غیبت "اجرا"ی احکام است!

    و مدام ما این ادعا را نقد می‌کنیم و به جای دفاع از آن، مدام آن  را تکرار می‌کنند!

    گویی با تکرار یک ادعا، آن ادعا حقانیت پیدا می‌کند!

    و پرسش ثانوی این جاست که اساساً کسی که معصوم نیست و در فهم دین امکان خطا دارد، چطور می‌تواند دین را در جامعه محقق کند؟!

    البته حد شرابخوار کم و زیاد نمی‌شود، اما این که به چه کسی  باید حد زد و کجا نباید حد زد را از کجا می توان فهمید؟!

    معصوم مدعی است چون باطن دین در سینه من حاضر است، من حکم درست را می دانم، اما مگر فقیه به باطن دین دسترسی دارد؟!

    البته فهم فقیه حجیت دارد و مأجور است و معذور، اما بحث سر حجیت نظر او نیست.

    بلکه تمام حرف این است که او واقع دین را آن گونه که هست در نمی‌یابد.

    و صرفاً‌ با استناد به دلایل ظاهری، احکام را در می‌یاید.

    تمام مدعای شیعه - و نه این جانب-  این است که نمی‌توان با اتکا به ادله ظاهری دین، احکام دین را فهم و دین را اجرا کرد.

    و به همین دلیل شیعه 1400 سال است پایش را از کرده در این کفش که در زیر این چرخ کبود، تنها و تنها انسان های خاصی صلاحیت و مجوز در اختیار گرفتن حکومت دینی را دارند.

    یا باید ادعا کنید که شیعه 1400 سال است که نزاع موهوم به راه انداخته، یا باید  بپذیرد که نظریه ولایت فقیه از این جهت دارای ایراد اساسی است.

    4- اگر واقعاً مدعای نظریه ولایت فقیه این است که حکومت فقیه عادل از انسان فاسق بهتر است، این ادعا و سخن گرچه درست می‌نماید، ولی ارزش و خاصیتی ندارد.

    و در این صورت باید ارزش علمی نظریه ولایت فقیه را در حد انشای کودکان کلاس سوم ابتدایی ارزیابی کرد.

    زیرا مسلماً حاکم عادل از حاکم ظالم بهتر است.

    و همه می‌دانند هنداونه شیرین از هنداونه تلخ و سفید در کام بشر شیرین‌تر می‌آید.

    این که عدالت از ظلم و فساد بهتر است،  مطلبی است که حتی کودکان و انسان‌های با فطانت و بهره هوشی پایین هم می‌توانند آن را درک کنند و این همه نظریه پردازی نمی‌خواست!

    مگر این که مدعای نظریه ولایت فقیه این باشد که حاکم باید فقیه به احکام دین باشد تا بتواند دین را اجرا کند.

    و مبتنی بر این ادعا بخواهیم قدرت را از سایر انسان ها گرفته و به فقها بدهیم.

    که در این صورت همان پرسشی که از آن مدام کناره گیری می‌شود رخ نمایی می‌کند:

    و آن این که اولاً فقیه از کجا این وظیفه را برای خود احراز کرده که باید احکام را پیاده کند؟!

    و ثانیاً آیا فقیه که تنها به کمک ادله ظاهری دین را فهمیده می تواند مدعی تحقق جامعه دینی باشدو

     و ثالثاً فکری به حال این پارادوکس جدی کرد که در این صورت آیا بهتر نبود که ادعا نکنیم حکومت باید به علی داده می‌شد؟

    و حکومت سایرین هم که با کمک ادله ظاهری، دین را می‌فهمند هم جایز و موفق خواهد بود؟!


    5- ادعا شده بود که با "تحقق احکام، زمینه ظهور منجی محقق می شود."

    این ادعا هم یک تحکم آشکار و همان گویی مکرر است.

    یعنی ما بر سر همان قسمت ابتدایی تردید و ان قلت داریم که آیا اساساً فقیه می‌تواند و وظیفه دارد که احکام را در عصر غیبت اجرا کند.

    اما  مبتنی بر یک مطلبی که خود محل پرسش است، یک ادعای دیگر هم طرح شده که تحقق احکام، زمینه ساز ظهور منجی است!

    یعنی اساساً مقدم قضیه خود محل خدشه است. (امکان تحقق احکام به دست فقیه در عصر غیبت)

    و جالب تر این که تلازم میان مقدم و تالی هم معلوم نبود که چگونه برقرار شده بود؟!

    یعنی مبتنی بر چه دلیلی ادعا شده که بهترین راه زمینه سازی ظهور منجی- بعد از مفروض گرفتن چنین وظیفه‌ای- این است که قدرت را به دست بگیریم  و احکام را پیاده کنیم؟!

    و از کجا معلوم که راه‌های دیگر راه بهتری برای زمینه سازی منجی نباشد؟!

    گویی تلازم میان مقدم- تشکیل حکومت و تحقق احکام- و تالی - یعنی زمینه سازی منجی- نیاز به اثبات ندارد و بسیار بدیهی است!

    بگذریم که این جانب پیشتر و در یک یادداشت مطول این مطلب را به نقد نشسته بودم که آیا اساساً ما می توانیم زمینه ساز منجی باشیم؟!

    و کسانی که چنین ادعایی دارند، در حقیقت چه تصور و تفکری از خود و عالم و  آدم دارند!

    6- آن بحث امداد باطنی امام معصوم البته جای انکار ندارد اما نه قاعده بردار است و نه الزام آور و نه  دائمی نیست.

    و گرنه منجی می‌توانند پشت  پرده غیبت بایستند و از همان پشت پرده تمام حرف‌های درست را به صورت درگوشی به فقهای شیعه ابلاغ بفرمایند و کل عالم را به این نحو اصلاح بفرمایند!





  • صادق دهقانی
  • کامنت نویس با نام طلبه 1

    (آی پی: 92.42.55.156)

    در زمان حضور معصوم شیعه معتقد به ولایت دینی اوست ولی ولایت دینی فقها چه در زمان معصوم و چه بعد از آن بنا بر قول معصوم ثابت است! شیعه در رابطه با خلفا نمی‌گوید حق حاکمیت نداشتند بلکه میگوید حق اجتهاد در رابطه با دین نداشتند که حاکمیت را هم شامل میشود.بنابرین طبق نظر شیعه معصوم که اشتباه نمیکند اجازه اجتهاد را در دین به روات حدیث داده و اینکه حاکمیت فقیه که بر اثر اجتهاد یک فقیه است تناقضی در حرف‌های شیعه است محل خدشه است!بنابراین این حرف که چون معصوم باطن دین را میداند پس در نبود او هیچ کس اصلاحتی برای اجتهاد دینی چه در رابطه با حکومت و غیر آن را ندارد خطاست!و اگر حکومت را جدا میدانید باید این اطلاق را به گونه ای نقض کنید!عمومی بشه این نظر
    پاسخ:
    دهقانی:

    شما آمدید مشکل نسبت حکومت و عصمت را حل کنید، اما به نظر می‌رسد با پاسخ‌تان مشکلی بر مشکلات پیشن اضافه کردید!

    زیرا ادعا کردید که اساساً کسی جز معصوم حق اجتهاد در دین را ندارد!

    پس با این وصف دیگر اصلاً  فقها هم حق اجتهاد در دین را ندارند چه رسد به این که حکومت دینی را در دست بگیرند!

    و اگر صحابه  پیامبر رواه حدیث نیستند پس چه کسی رواه حدیث هستند؟!

    اصلاً اولین کسانی که روایات را از پیامبر گرفتند، صحابه هستند!

    این سخن که طبق نظر معصوم، حق اجتهاد به رواه حدیث داده شده هم قدری طنز آمیز می‌نمود!

    زیرا شما با یک تک روایت نمی‌توانید چنین نتیجه‌ای بگیرید!

    بلکه بایستی ابتدا با استناد به آیه تطهیر از یک سو و دلایل عقلی عصمت اهل بیت اثبات شود و در ادامه با کنار یکدیگر قرار دادن روایت "و اما الحوادث الواقعه فارجعوا الی رواه حدیثنا" کنار سایر روایت‌ها، این نتیجه را بگیرید که فقها حق اجتهاد و بلکه حکومت را دارند.

    و این کار یعنی کامنت نویس با نام طلبه 1، خود در دین اجتهاد کرده است!!

    زیرا از قرآن، عقل و روایت استفاده کرده!

    یعنی اثبات منحصر کردن امکان اجتهاد آن هم فقط برای فقها، خود مستلزم اجتهاد است!!

    و دوری که درکلام شما حاضر بود، موجب طنز آمیز شدن کلام می‌گردید!

    بگذریم که چندین تذکر داده بودم که فعلاً مفاد بحث، اثبات عقلی ولایت فقیه است.

    و استناد به روایت، در بحث عقلی خلاف متد بحث است.

    و چنان که وعده کرده‌ام بحث و بررسی در مورد روایاتی که مؤید ولایت فقیه هستند در آینده و به شکل مبسوط صورت خواهد گرفت.

    و نشان خواهم داد که اساساً تفسیرهایی که از این روایات‌ ارائه شده چقدر موهوم هستند.


  • صادق دهقانی
  • کامنت نویس با نام طلبه 1:

    این پاسخ بنده درقبال جدال جنابعالی بود که گفتید شیعه معتقد است که چون امامان باطن دین را در دست دارند پس کسی جز آنها در هیچ دوره ای حق هیچ نوع اجتهادی را ندارد که بنده گفتم این حرف شیعه نیست و این را نمیتوانید به عنوان آلت حمله و جدل قرار دهید!حرف امامان شیعه که ممکن است شما هم قبول نداشته باشید این است که ما باید اجتهاد کنیم و حق اجتهاد در بعد از ما و همزمان با حضور ما توسط روات حدیثشان است!البته این حرف جنابعالی هم که فرمودید عصمت را جای دیگری باید اثبات کرد صحیح است.اما در اینجا شیعه چون پیامبر و اهل بیت را معصوم میداند قول و فعل آنها را حق میداند از اینرو میگوید ابتدا معصوم و بعد از آن هم فقیه کاشف حکم معصوم ازاینرو تفاوت اجتهاد فقها با خلفا مشخص است.
    پاسخ:
    دهقانی:

    اولاً عرض بنده این نبود که کسی جز معصوم حق "اجتهاد" ندارد.

    بلکه عرض بنده این بود که مبتنی بر نگاه کلامی شیعه، کسی جز معصوم توان و صلاحیت "حکومت" ندارد!!

    و میان این دو سخن از زمین تا زیر زمین تفاوت است!

    و شما گویی اساساً متوجه محل نزاع نشده‌اید.

    محل نزاع و بحث "حکومت" و "ولایت" است.

    و نه "اجتهاد"

    و بحث بر سر "ولایت" فقیه بود و نه "اجتهاد" فقیه!

    کافی است یک بار دیگر متن اصلی را از مد بصر شریف بگذرانید تا دریابید در دام چه خطای فاحشی فروافتاده‌اید.

    ثانیاً فرض بگیریم که منظور بنده در این بحث "اجتهاد" بوده است، باز هم جدل شما نافع و کارگر نیست!

    چون اجتهاد یک حق و امتیاز نیست که به کسی آن را بدهند یا ندهند.

    که اهل بیت بخواهند آن را به کسانی که مایل هستند، دهند.

    بلکه اجتهاد، یک "توانایی" است.

    و توانایی یک کار، هم قابل اعطا به کسی نیست.

    مثل این که یک انسان ضعیف نمی‌تواند یک وزنه سنگین را بلند کند.

    در این صورت یک وزنه بردار توانا نمی تواند ادعا کند که من توان بلند کردن وزنه 200 کیلوگرمی را فقط به کودک سه ماهه می‌دهم و نه کسی دیگر!!

    اگر اجتهاد یک فرصت و امتیاز بود، البته اهل بیت یا هر کسی دیگر می‌توانست این امتیاز را به شخص یا اشخاصی تفویض کنند.

    اما اجتهاد  یک توانایی است.

    و توانایی امری تکوینی است و نه اعتباری و با اعتبار کسی ایجاد و زائل نمی‌شود.

    ثالثاً نزاع بر سر این نیست که آیا بنده سخنان اهل بیت پیامبر را قبول دارم یا ندارم.

    بلکه تمام نزاع این جاست که بنده برداشت و "اجتهاد" شما از سخنان ایشان را قبول ندارم!!

    و می‌پرسم شما از کجا مجوز "اجتهاد" را اخذ کرده‌اید؟!

    و به نظر واضح می‌رسد که شما به یک دور دچار شده اید!

    یعنی برداشت و اجتهاد خود از سخنان اهل بیت مبنی بر امکان اجتهاد فقها را مجوز اجتهاد خود دانسته‌اید!

    و جالب‌تر این که این اجتهاد خود را عین سخنان معصوم تلقی هم می کنید!

    یعنی، هم با اجتهاد خود، امکان اجتهاد را اثبات می‌کنید!

    و هم این که اجتهاد خودتان را عین کلمات اهل بیت پیامبر تلقی کرده‌اید!!

    خلاصه این که تعابیر شما من را به یاد گزاره "خسن و خسین، هر سه دختران معاویه هستند" است!

    در حالی که درست این است که "حسن و حسین، هر دو پسران علی هستند"!!

    زیرا اولاً محل بحث، امکان و توانایی "حکومت" و شرایط "ولایت" از نظر شیعه بود و نه شرایط "اجتهاد"

    ثانیاً بر فرض هم محل بحث "اجتهاد" بوده باشد- که نبود- صلاحیت یک امر "تکوینی" است و نه یک امر "اعتباری" و قابل تفویض به فردی دیگر نیست!

    ثالثاً بر فرض هم که قابل تفویض باشد- که نیست- این نظر که حق اجتهاد صرفاً  به شما و سایر فقها داده شده، صرفاً حاصل "اجتهاد" شماست و نه کلمات دین و اولیاء دین!

    و سؤال این جاست که شما از کجا حق اجتهاد و برداشت از روایت و اما الحوادث الواقعه را کسب کرده‌اید؟!

    و آیا توجه دارید که شما در امکان اجتهاد فقها، یک دور در جا به کمک ترمز دستی و فرمان هیدرولیک زده‌اید؟!

    و مدام هم این کار را تکرار می‌کنید؟!

    رابعاً دفاع بد موافقین از یک نظر، به مراتب از شبهات و اشکالات مخالفین به آن نظر لطمه می‌زند.

    و العاقل یکفیه الاشاره

    بزرگواری فرموده و هنگام ارسال نظر، تیک خصوصی را فعال نفرمایید.

    تا نظر شما به صورت اتوماتیک در وبگاه منعکس گردد و نیازی به ارسال دستی آن از سوی این جانب نباشد

    موفق باشید
    1- آیت الله جوادی :
    (حضرت امام ولایت را مانند امامت می داند معتقد است که شرایط اعمال ولایت دو بخش است بخشی از ان حصولی و بخش مهم ان تحصیلی . و در ادامه توضیحاتی می دهد.)
    اتفاقا تفاوت امام با دیگران در همین بود یکی از روحانیون محل ما از قول ایت الله مشکوه که در کنار ایت الله شمس ابادی در گلستان شهدا مدفون است نقل می کرد- ایت الله مشکوه از شاگردان مرحوم ایت الله حائری و همدرس امام بوده - روزی در کنار ایت الله حائری با تعدادی از شاگردان بودیم مرحوم امام امد به ایت الله حائری گفت اینجا نشسته اید و مسائل فقهی را بررسی می کنید در صورتیکه کشور را فساد نابود کرده است مرحوم ایت الله حائری فرموده بود باید چه کرد امام فرموده بود باید قیام کرد اقای حائری فرموده بود قیام نیرو می خواهد وسیله میخواهد امام فرموده بود شما حرکت کنید اینها هم فراهم می شود.
    مرحوم ایت الله بروجردی هم اصل قیام در برابر حکومت را قبول داشت ولی او می فرمود حتی اگر شاه را بیرون کنیم امریکا و غیره ادامه راه را اجازه نمیدهند
    2- شما در مورد مثال ابوبکر و عمر باز راه خطا پیموده اید
    اتفاقا چون عصمت شرط حکومت است امثال ابوبکر و عمر مغضوبند چون در زمان معصوم حکومت را غصب کردند درصورتیکه بحث ما در زمان غیبت معصوم است انهم با نظر خود معصوم.
     میگوییم فقیه عادل می تواند در زمان غیبت معصوم کار را بدست گیرد چون مردم گریزی از حکومت ندارند حکومت هم قانون میخواهد و مجری چه کسی بهتر از فقیه مدیر و عادل؟
    و انصافا امروز هم مشکل از فقیه عادل نیست چه امام چه رهبر فعلی به اعتراف دوست و دشمن کار خود را خوب انجا دادند مشکل از این است که افرادیکه بادید کمک کار باشند خیلی کم هستند افرادی که از دائره حب دنیا به کنار باشند و وظیفه خود را خوب انجام دهند همان مشکلی که خود امامان معصوم هم داشتند حضرت علی اگر موفق نشد به این علت بود که افرادی که بتوانند او را یاری کنند نبودند مضاف بر اینکه امروز شرایط عمومی خیلی بهتر از زمان ائمه هم هست بالاخره در زمان غیابت معصوم تکلیف مسلمانان چیست ایا کار را بدست افراد غیر کارشناس و غیر عادل بسپارند و جامعه را به هر سمتی بخواهند ببرند یا بهتر است کار را بدست فقیه عادلی بدهیم که چشم بیدار جامعه باشد.
    و این ایراد یکه اگر معصوم از طرق فقها می تواند حکومت کند چه نیازی به حضورش هست اولا حکومت معصوم در سطح جهان مطرح است در صورتیکه حکومت فقیه عادل در سطح جامعه شیعه مطرح است و باید جامعه شیعه خود را اماده کند که به رهبری امام معصوم حکومت جهانی برقرار شود تا به قول ایت الله جوادی املی هدف نهایی که حکومت انسان کامل است که هم معلم انسانهاست که انها را به مقام خلیفه اللهی برساند و هم فرشتگان را از اسرار اسما الهی اگاه نماید چون در زمان اوست که ظهور همه اسما فراهم میشود ان کجا و حکومت فقیه عادل کجا ثانیا اگر شرایط امدن امام معصوم فراهم شود خود او تشریف خواهد اورد و   واسطه حذف خواهد شد و این سیر ولایت فقیه یک سیر تکاملی بود از زمان غیبت تا حالا از ان شرایط تقیه سخت شیعه تا زمان صفویه و تشکیل حکومت شیعی و حمایت علما تاحالا که حکومت فقیه عادل است یعنی تمام علما زحمت کشیدند تا امروز چنین حکومتی با این همه نواقص برقرار شده است.
    - و فقیه چرا احکام را اجرا نکند چرا تلاش نکند تا زمینه اجرای احکام فراهم شود تمام این احکام برای اجرا شدن هستند فقیه عقلا باید تلاش کند تا احکام در جامعه اجرا شود و یکی از راه ها هم همین تشکیل حکومت است و امام چون هم دین را در خطر دید و هم شرایط را برای اقدام قیام کرد و نتیجه گرفت البته ما مشکلات را قبول داریم و بیشترین مشکل از نبود نیروی لازم است. والا در توانایی ولی فقیه هیچ شکی نیست هم امام قوی عمل کرد هم رهبری .
    و انصافا عمل کرد حکومت در کل هم با این همه مشکلات خوب بوده. مشکل اصلی چه در زمان معصوم چه حالا این است که انسان برده دنیاست و این مشکلی نیست که براحتی حل شود البته همه موفقیتها از برکت امام معصوم است این انقلاب از ابتدا تا حالا به برکت امام زمان از گردنه های صعب العبور عبور کرده است
    این اعتراف دشمنان هم خوب است در ذهن داشته باشیم:

    فرانسیس فوکویاما درکنفرانسی در اورشلیم تحت عنوانبازشناسی هویت شیعه که توسط صهیونیستها برگزارشد، گفت:« شیعه پرنده ایست که افق پروازش خیلی بالاتراز تیرهای ماست.پرنده ای که دوبال دارد: یک بال سبزویک بال سرخ. بال سبز این پرنده همان مهدویت و عدالتخواهی اوست.چون شیعه در انتظار عدالت به سرمی برد،امیدوار است وانسان امیدوارهم شکست ناپذیر است.

    او همچنین گفت: نمی توانید انسانی راتسخیر کنید که مدعی است کسی خواهد آمد که در اوج ظلم و جور، دنیا را پراز عدل و داد خواهد کرد. شیعه با این دو بال ، افق پروازش خیلی بالاست وتیرهای زهرآگین سیاسی، اقتصادی ،اجتماعی،فرهنگی ،اخلاقی و...به آن نمی رسد.از نظر فوکویاما شیعه بعد سوم هم دارد که بسیار مهم است:« این پرنده زرهی به نام ولایت پذیری برتن دارد.دربین کلیه مذاهب اسلامی، شیعه تنها مذهبی است که نگاهش به ولایت فقهی است.یعنی فقیه می تواند ولایت داشته باشد.این نگاه، برتر از نظریه نخبگان افلاطون است.»




    پاسخ:
    دهقانی:

    1- نظرات آقای جوادی آملی و نیز نقل قول‌ از فوکویاما مادامی که مبتنی بر تفکر اصولی - فقهی شکل مبرهن به خود نگیرد در بحث ارزش فاقد ارزش علمی است و با استناد به آنها نه چیزی ثابت و نه چیزی رد می‌شود.

    2- مکرر این مطلب ذکر شد که در بحث کنونی و مقطع حاضر محل نزاع آن چه در جهان خارج رخ داده نبوده و نیست.

    به همین دلیل سخن گفتن از نحوه مدیریت و یا عمل رهبر فقید انقلاب ایران و یا رهبری حاضر به کلی بی ربط از بحث حاضر و حاصل عدم توجه به محل نزاع است.


    3- استناد به مباحث تاریخی مانند سیره علی ابن ابی طالب، می تواند در این بحث مفید باشد.

    مشروط به این که توجه شود بحث عقلی، غیر از بحث نقلی و استناد به سیره است.

    و در این مقام نه بحث نقلی مد نظر بود و نه بحث از سیره.

    و در فرصت مقتضی، نشان داده خواهدشد که استنادهای صورت گرفته به سیره هم مفید نیست.

    4- البته اگر شرایط برای تحقق احکام فراهم باشد خیلی خوب است که فقها تشریف بیاورند و حکومت را به دست بگیرند.

    و هر انسانی ولو با اندک بهره‌ای از عقل، حکومت عادل را بر حاکم فاسق ترجیح میدهد.

    اما و صد اما که برای تحقق احکام، نیازی به شرایط خاصی هست.

    و یا عقلا تحقق این امر را منوط به وجود شرایط می دانند.

    نه این که همیشه و هرجا و حتی در لاس وگاس فقها بتوانند احکام اسلام را پیاده کنند.

    و شرایط یک کار اگر به دست انسان فراهم می‌شد که انسان دیگر انسان نبود.

    بلکه کسی که می تواند جهان خارج و حتی شرایط تحقق یک کار را فراهم کند، یقیناً خداست.

    و اگر فقها این قدر قدرت دارند که شرایط تحقق احکام را هم ایجاد کنند، پس دیگر جایی برای ادعای این که نیروی مناسب فراهم نیست، وجود ندارد.

    چرا که یکی از مصادیق وجود شرایط لازم، وجود نیروی بدنه مدیریتی مؤمن است.

    5- وقتی فقیه می‌تواند با استمداد از  تعالیم باطنی، یک کشور را درست کند، می‌تواند سایر کشورها را هم به تدریج متدین کند.

    و دیگر  نیازی به تشریف فرمایی امام غایب شیعیان نیست.

    و ولایت فقیه، از یک سو رسماً امام غایب شیعیان را برای همیشه بازنشسته کرده.

    و از طرف دیگر اصل ولایت را منهدم کرده.

    و اصرار بر دفاع از آن در عین دفاع از ایده ولایت و مهدویت واقعاً هنر زیادی می‌خواهد که حزب ا.. نشان داده خوب از این هنر بهره دارد.


    1- منظورم از نقل سخن ایت الله جوادی این بود که ایشان در کتاب ولایت فقیه خود این بحث را انجام داده و مطمئنا فقیه حکیمی مثل ایشان بی مبنا سخن نمیگوید البته کتاب ولایت فقیه ایشان کتابی نیست که ایشان بخواهد دلایل فقهی را مبسوط بیاورد
    2- سخن فوکویاما نیاز به برهان ندارد چون یک گزارش است بلکه از ان جهت اهمیت دارد که یک شخصی دارد از بیرون به این قضیه نگاه می کند و تاثیر انرا بیان می نماید.
    3- درست است فقط خدا می تواند و ما معتقدیم این خدا بود که این انقلاب را حمایت کرد و بوجود اورد ولی فقیه خدا نیست بلکه ظهور اراده خدا بود
    4- ولی فقیه امام زمان را بازنشسته نکرد بلکه امید به حکومت او را در دلها زنده کرد به قول اقای کورانی در کتاب عصر ظهور می گوید وقتی قبل از انقلاب نقش ایرانیان را در قیام امام زمان می خواندیم تعجب می کردیم که ایران چگونه می خواهد این کار را انجام دهد تا اینکه انقلاب شد و امیدمان به این قضیه زیاد گشت
    بله افرادی مانند خمینی بهجت بهاء الدینی و امثالهم که هم ولایت فقیه را قبول داشتند هم مهدویت را انصافا مصادیق بلند حزب الله هستند
    پاسخ:
    دهقانی:

    1- مسلماً آقای جوادی برای ادعاهایشان دلایلی دارند.

    اما بحث اینجاست که دلایل ایشان چقدر درست است.

    و ما هم دلایل ایشان را ندیدیم.

    و خطابه شنیدیم و نه برهان

    و آقای خمینی هم که بی مبنا سخن نمی‌گفت، معلوم شد مبانی‌اش مخدوش است.

    آقای جوادی که دیگر جای خود دارد.

    2- البته سخن فوکویاما یک گزارش بود.

    ولی همه گزارش ها درست نیستند.

    3- همه عالم ظهور اراده خداست.

    و از جمله این انقلاب.

    ولی کسی از انقلاب بحث نمی کرد.

    بلکه موضوع بحث نظریه ولایت فقیه بود.

    4- نظر جناب کورانی، حاصل برداشت ایشان از روایات مربوط به مهدیت است و بر فرض که این بر داشت درست باشد، لزوماً به معنای امکان تطبیق آن با انقلاب ایران نیست و این تطبیق که دیگر در روایات ذکر نشده.

    بلکه حاصل تشخیص ایشان است و بشر همواره با خطا در تطبیق‌ حکم کلی با مصادیق مواجه است.

    و اساساً بحث در این پست بر سر انقلاب نبود.

    بحث بر سر نظریه ولایت فقیه بود.

    5- البته حزب ا.. و در رأسش آقای خمینی، هم به ولایت اعتقاد دارد و هم به مهدویت.

    و مسأله همین جاست که جمع این گزارها‌ی متعارض واقعاً هنر می‌خواهد که بحمدا.. حزب ا.. دارد.
    1- البته به زعم شما مخدوش است و اینکه زعم شما چقدر درست است هنوز اثبات نشده است.
    2- به هر حال فوکویا ما در ان سمینار انچه در مورد شیعه یافته است را بیان می کند و این اعتراف اهمیت خاص خود را دارد چون ماهی در ابن مسلما قدر اب را نمیداند تا وقتیکه از اب خارج شود
    3- صرف نظریه کاری از پیش نمی برد مهم این است که خدا فردی را و ملتی را برای تشکیل حکومت بر اساس این نظریه یاری کرد.
    گویند سید مصطفی علیه الرحمه در نزد امام تعریف سید عبدالکریم کشمیری را نمود مرحوم امام گفت از سید بپرس پدر من چه خوابی دیده و تعبیرش چیست. سید کشمیری علیه الرحمه جواب داده بود پدر شما خواب دیده که در نجف از دنیا رفت حضرت امیر امد او را غسل داد کفن کرد و در قبر گذاشت و به او گفت راحتی جواب داد یک سنگی مرا اذیت می کند حضرت ان سنگ را برداشت.
    تعبیر خواب او این است که در این حرکت پیروز می شود و ان سنگ شاه است که بدست امیرالمومنین علیه السلام کنار زده می شود
    اری دست غیب امد و بر سینه نامحرم زد
    - منظورم بر سر تاثیر این انقلاب که مبتنی بر نظریه ولایت فقیه است بود
    - مشکل از شماست که متعارض میبینید و دارای چشم دوبین هستید باید خدا توفیق دهد مانند امام و امثالهم چشم توحیدی پیدا کنیم چشمها را باید شست باید طور دیگر نگریست
    با سلام.
    البته بهتر بود این نظر در پست قبلی درج میشد در هر حال در نظر نگرفتن قابلیت قابل در جملاتی مثل "شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم" نیز قابل مشاهده است. (<a href="http://farsi.rouhollah.ir/library/sahifeh?volume=6&page=273">منبع</a>)
    سوال : تفاوت بین نگاه سوبژکتیو به کشف حقیقت و نیست انگاری چیست؟
    از طرفی گفته می‌شود "ما توانایی کشف حقیقت را داریم " آیا همین یک جمله حقیقت را به مثابه ابژه در نظر نگرفته است؟ و خوب اگر بگوییم که نمی‌شود حقیقت را یافت یا حقیقتی وجود ندارد نیز به نیست انگاری دچار شده ایم. انگاری مرزی باریک این دو مفهوم را از هم جدا می‌کند. آیا واقعا چنین مرزی وجود دارد؟ تفاوت کجاست؟
    متشکرم


    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام و سپاس از حضور و نظر

    تعبیر این جانب مبنی بر این که ما امکان کشف حقیقت را داریم، متناسب با زبان قوم - و قم! - بود.

    وگرنه تعبیر درست این است که حقیقت همواره خود را بر ما منکشف می‌کند.

    زیرا حقیقت بسی والاتر و بزرگ‌تر از این است که به ابژه فهم آدمی تبدیل شده و آدمی بتواند آن را در کف خود بگیرد.

    و تذکر شما مبنی بر این که چنین تصوری خود حاصل یک تلقی سوبژکتیو از مقوله ادراک است کاملاً بجاست.

    خصوصاً تلقی سوبژکتیو که می‌پندارد حقیقت را ابژه فاهمه بشر می‌انگارد، نهایتاً به ورطه نیست‌انگاری فعال خواهد افتاد.

    و منجر به بسط این باور خواهد شد که این بشر است، با فاهمه خود جهان را صورت داده.

    و دیگر سوی این باور، نیست‌انگاری منفعل قرار دارد که مصداقش را در سخن و عمل اسلامگرایان ملاحظه می کنیم که مدعی هستند حقیقت بر آنها منکشف نشده و تنها بر بزرگان دینی و رهبران سیاسی منکشف شده.

    این نیست‌انگاری منفعل و آن نیست‌انگاری فعال، دو روی سکه هستند و اساساً همزاد هم هستند.

    یعنی هنگامی که قومی نیست‌انگاری منفعل را به مثابه مکانیسم فهم جهان برای خویش می‌پذیرد، لازم است که مدعی شود که حقیقت ابژه  فهم رهبران سیاسی و دینی است و آنها هستند که حقیقت را در کف خود گرفته‌اند و در جیب رداء خود جا داده‌اند!

    گذر از این دو نوع نیست‌انگاری بسیار دشوار، اما ممکن است.

    و میان نیست‌انگاری و تصدیق انکشاف حقیقت بر انسان، شکافی ظریف اما بسیار عمیقی است.

    موفق باشید
    با سلام
    خلاصه بحث و قسمتی از متن را خواندم. حقیقتا استفاده بردم اما در مورد بند های 7 و 8 (که به نظرم مرکز انتقاد شما به نظریه ولایت فقیه است ) نقد و پرسش دارم.
    در مورد بند 7: گفتید: "گویی در این نظریه، از همان ابتدا وظیفه تشکیل حکومت و به هر قیمت بدیهی و خالی از چون و چرا انگاشته شده"  پرسش اول: آیا ممکن است بفرمایید که از کجای کلام امام خمینی برداشت کرده اید که تشکیل حکومت به هر قیمت واجب است؟ قبل از پاسخ  توجه کنید که این انقلاب با مردم به پیروزی رسیده و چون اینگونه شده پس حمایت لازم مردمی از امام خمینی وجود داشته است. ممکن است در پاسخ به پرسش اول بفرمایید که مردم باید به ایمان قلبی لازم برسند و تنها حمایت انقلابی و هیجانی آنها شرط نیست. در پاسخ می گویم چرا شرط نیست؟ از کدام روایت چنین برداشتی کرده اید؟ برعکس شاید از روایات مربوط به شرایط قیام توسط ائمه به عامل "قدرت بر ساقط کردن طاغوت" بیشتر تکیه شده باشد تا عامل آمادگی قلبی مردم. اساسا آمادگی قلبی و ایمانی مردم در سایه حکومت طاغوت ای بسا غیر ممکن است. در سایه حکومت طاغوت، به ستوه آمدن مردم از طاغوت و تشنگی آنها برای حکومت عدل بیشتر متصور است تا آمادگی قلبی و ایمانی آنها آنهم در حد ایمان های عالی. پرسش و نقد اول را خلاصه می کنم: امام خمینی عامل آمادگی مردمی را نیز لحاظ کرده و بدون آن مبادرت به تشکیل حکومت نکرده زیرا این حکومت با انقلاب مردمی شکل گرفته و قدرت لازم برای ریشه کنی طاغوت هم فراهم بوده است.
    در مورد بند 8: فرمودید: "در تئولوژی شیعه، حکومت تنها می‌تواند به کسی داده شود که از "عصمت" بهره مند باشد. و "ظواهر" دین تنها به کمک استمداد از "باطن" دین، قابل فهم است. و حاکم ظاهری، باید در عرصه باطنی سلطنت داشته باشد." نقد و پرسش دوم: بلی عقاید شیعه همانگونه است که فرمودید اما فقیه کسی است که با مراجعه به کلام معصومین سعی در رسیدن به باطن دین و استخراج احکام ظاهری دین را دارد. و چون تکیه ی فقیه بر علم باطنی معصوم است پس باور های شیعی با نظریه ولایت فقیه نقض نمی شود. همین تکیه بر تفسیر های معصومین از دین است که باعث شده عقاید شیعه و سنی با هم متفاوت باشد. اگر شما باز هم سخن مرا قبول ندارید می گویم: مگر فهمیدن احکامی مثل شرایط نماز و روزه و حج -بر طبق باور شیعه- نیاز به فهم باطنی از دین و تفسیر معصومانه از قران ندارد؟ اگر دارد پس بنا بر حکم بند هشتم شما فقیه حق ندارد حتی رساله عملیه بیرون بدهد! چون استخراج احکام دینی نیاز به دانستن باطن قرآن دارد و کسی جز معصومین چنین علمی ندارد. می بینید که حکم بند هشتم شما منجر به تعطیلی دین در عصر غیبت و حیرانی مردم در احکام نماز و روزه می شود و چنین چیزی اصلا معقول نیست. نه به لحاظ استدلالاتی که آوردید و نه به لحاظ نتیجه ی استدلال ها.
    تصور می کنم با دو نقد فوق بن های 7 و 8 ابطال شدند.
     والسلام علی من یسلک سبیل الحقیقه و اتبع الهدی
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما و سپاس از حضور و نظر

    تصور می‌کنم در توضیح تفصیلی که پیرامون بند 7و 8 در متن ارائه شده، پاسخ اشکالات تا حدی داده شده است.

    اما توضیح مکرر در این زمینه خالی از لطف نیست.

    1- در متن- و نه در خلاصه - اشاره شد که در نظریه ولایت فقیه، هیچ گاه به نسبت مقوله تشکیل حکومت و شرایط وجوب آن پرداخته نشده.

    و همین که این موضوع از بحث کنار نهاده شده، نشان از آن دارد که به نزد نظریه پرداز، وجوب حکومت امری مفروغ عنه تلقی می‌شده.

    وگرنه لازم می‌بود ابتدا نسبت تشکیل حکومت و شرایط وجوب آن مورد بحث قرار گیرد و پس از اثبات این که مسأله حکومت از سنخ نماز است و نه حج، ادامه بحث پی گرفته شود.

    و مستند مدعای حقیر پیرامون ادعای پیشین نه رفتار عملی آیت ا.. خمینی در فرآیند پیروزی انقلاب اسلامی و نه روایاتی است که پیرامون قیام علیه طاغوت ذکر شده بلکه تنها مفاد نظریه ولایت فقیه بوده.

    و این ادعا که آمادگی ایمانی مردم در سایه حکومت طاغوت غیرممکن است، جوهره نظریه ولایت فقیه است و شما نمی‌توانید با این ادعا نظریه ولایت فقیه را تثبیت بفرمایید!

    چرا که در نقد نظریه ولایت فقیه از سوی این جانب، اساساً همین تلقی و باور مشهور نشانه گرفته شده که ایمان قوم را منوط به وجود حکومت دینی می‌داند.

    و با تکرار این باور، دفاع حقیقی از آن صورت نمی‌گیرد.

    2- در تبیین بند هشتم- که در متن به تفصیل در باب آن سخن رفته- بایستی عرض کنم که در نگاه تئولوژیک شیعه، حکومت و قدرت یک متاع شیرین و یک امتیاز نیست.

    بلکه یک مسؤولیت است.

    و هر کسی توان ادای حق این مسؤولیت را ندارد.

    و به همین دلیل شیعه معتقد است تنها کسی که به باطن دین دسترسی دارد می‌تواند این بار سنگین را حمل کند.

    و به صرف اطلاع از ظواهر دین نمی‌توان امر خطیر حکومت یک جامعه دینی را به سامان رساند.

    اگر حکومت و قدرت یک مسؤلیت تلقی کنیم که هر کسی توان حمل این امانت بزرگ را ندارد، دیگر نمی‌توان گفت که اکنون فقها باید این بار را به عهده گیرند.

    زیرا فقها مدعی اطلاع از باطن دین نیستند.

    بلکه آنها مدعی تلاش برای فهم دین از طریق ظواهر آن هستند.


    و جدل شما از چند جهت نافع نیست.

    زیرا اولاً اجتهاد فقها مبتنی بر فهم معصومانه از قرآن شکل نمی‌گیرد.

    چرا که فهم معصومین از قرآن گرچه معصوم است، اما فهم فقها از روایات و قرآن، معصوم نیست!!

    و اگر این بود فقها هم خود دیگر معصوم می‌بودند!

    فهم فقها مستند به ادله ظاهری است و نه مبتنی بر روش معصومین که باطن دین در قلبشان حاضر بوده.


    ثانیاً و مهم‌تر این که اگر نظریه ولایت فقیه برای کمتر کردن بحران‌های ناشی از غیاب معصوم - و به تعبیر شما پیشگیری از سردرگمی و حیرانی مردم-  شکل گرفته شده باشد، نقدی به آن وارد نیست.

    و در متن نیز این نکته مورد تأکید این جانب قرار گرفت.

    و در متن بر این مسأله تأکید شد که نقدها وقتی نظریه ولایت فقیه را هدف می‌گیرند که نظریه ولایت فقیه ادعا کند که می‌تواند حقیقتاً دین را - ولو با نصاب متوسط- محقق کند.

    این ادعا یعنی هدف گرفتن اصل ولایت.

    چرا که سایر صحابه نیز می‌توانستند مدعی چنین سخنی شوند.

    و ترجیح علی بر سایرین تنها از باب بهتر و خوب می‌شد و  دیگر وجهی بر پافشاری و اصرار و منحصر دانستن حکومت برای علی از سوی شیعه متصور نمی‌ماند.

    ثالثاً در بیان شما در باب تشبیه امر "ولایت" و "حکومت" و امر "اجتهاد" و "افتاء" خطایی بزرگ رخ داده بود و به همین دلیل قیاس شما را خالی از ثمر می‌نمود.

    بیان مطلب این که در فرآیند "اجتهاد" علمای شیعه مدعی هستند که ما به  مدد ظواهر دین، احکام ظاهری را در می یابیم و مکلفان در صورت عمل به این فهم از ظواهر دین، روز قیامت مورد مؤاخذه قرار نمی‌گیرند.

    نه این که مدعی باشند که فهم آنها از طریق ظواهر دین- آیات و روایات و عقل  و اجماع- عین همان باطن دین باشد.

    در حقیقت  فهم فقها گرچه حجیت دارد و موجب می‌شود که روز قیامت حجتی برای عاملان به آن باشد، اما لزوماً حقانیت ندارد.- و اگر حقانیت صد در صد داشت و صد در  صد مطابق با واقع بود، همه فقها می‌بایست معصوم می‌بودند-

    تفاوت میان مقوله "حجبت" و "حقانیت" در این امر است که "حجیت"  کارکردی اخروی دارد اما "حقانیت" هم کارکرد "اخروی" دارد و هم اثر "دنیوی".

    برای تبیین مطلب مثالی بیان می‌کنم.

    در نظر بگیرید که پدیده مستحدثه "سیگار" در میان مسلمانان حادث شده.

    و ما بنا بر سنت "افتاء و تقلید" به فقها رجوع کرده‌ایم.

    و فقها پس از بررسی آیات و روایات به این نتیجه می‌رسند که دلیلی بر حرمت استعمال توتون، تنباکو و سیگار وجود ندارد.

    و فتوا به جواز آن می‌دهند.

    در این صورت اگر مردم همگی سیگار استفاده کنند، نه فقها و نه مردم هیچ کدام گناهی نکرده‌اند.

    اما مشکل این جاست که هم فقها و هم مردم در دراز مدت به سرطان ریه دچار می‌شوند!

    یعنی گرچه عمل آنها "حجیت" داشته، اما مطابق با واقع نبوده و "حقانیت" نداشته.

    حال در نظر بگیرید در مقیاس وسیع و در زمینه‌های مختلف، فقها فتوا دهند، چه اتفاقی رخ خواهد داد .

    چنین جامعه‌ای گرچه از نظر شرعی و روز قیامت مورد مؤاخذه واقع نمی‌شود.

    اما در اندک زمانی متلاشی و به بدترین شکل ممکن از اساس ریشه کن می‌شود.

    پزشکی که در تشخیص خود در مورد علت مرض بیمار خطا کرده، گرچه از نظر عقلی و حقوقی خطایی مرتکب نشده و قابل تعقیب و مجازات و مؤاخذه نیست، اما تشخیصش موجب مرگ بیمار شده!!

    و اساساً شیعه بنا به همین دلایل معتقد بود که صحابه علی رغم این که خود فهمی از دین دارند، نمی توانند جامعه را حفظ کنند.

    در چنین وضعیتی که پزشکان- یعنی  فقها- ممکن است خطا کنند و ما هم به پزشک فاقد خطا- یعنی معصوم- دسترسی نداریم، البته عقل تصدیق می‌کند که برای بیشتر نشدن بیماری و کمتر کردن عواقب بیماری، به پزشک های موجود - یعنی فقها- رجوع کنیم.

    اما مشکل این جاست که به مرور این توهم بالا گرفته و مردم تصور کنند که  این پزشکان می‌توانند همه بیماری‌ها را علاج کنند و هم خود این پزشکان دچار این توهم شده اند که می توانند هر درد صعب العلاجی را درمان کنند.

    و اساساً همین خطر و تشویش ذهنی بود که فقها و متکلمین شیعه را ناگزیر از جعل قاعده لطف می‌کرد.

    یعنی چون آنها می‌ دیدند که اجتهاد صرف، چه نتایجی خواهد داشت و چه بحرانی را ایجاد خواهد کرد، اصرار داشتند که قاعده لطف را اثبات کنند.

    و اثبات کنند که به مدد الطاف پنهانی امام غایب، همه این عواقب سوء برطرف  می‌شود.

    اما مشکل این بود که فهم قاعده لطف خود حاصل همین فرآیند اجتهاد بود!

    و با اجتهاد، نمی‌توان زیربنایی برای تحکیم فرآیند اجتهاد یافت.

    به همین دلیل قاعده لطف، نیز حاصل یک فهم خطا و دوری است.

    و رابعاً این که تفسیر شما از مقوله غیبت و تکلیف مسلمانان و این که نباید به حیرانی و سردرگمی دچار شوند، هم خود به شدت قابل نقد است.

    و ما هیچ دلیل عقلی و نقلی در دست نداریم که خداوند تعهد کرده باشد که در دوران غیبت هم دینداری همانند عصر حضور معصومین و به همان راحتی و به همان برکات باشد!

    و چطور چنین چیزی ممکن است؟!

    و اگر میان حضور و غیبت معصومین- بنا به تلقی تئولوژیک شیعه- فرقی نباشد، پس اساساً چه  نیازی به حضور معصوم؟!

    اگر میان خورشید پشت ابر و خورشیدی که ابر وی را پنهان نکرده، تفاوتی نیست چه نیازی است که خورشید از پشت ابر به در آید؟!

    و مگر در همین عالم ماده وقتی خورشید پشت ابرهای سیاه است و هنگامی که آفتاب همه جا را فراگرفته، دمای هوا و روشنایی محیط و افق دید به یک اندازه است؟!

    موفق باشید



    تشکر از پاسخ شما
    در مورد بند هفتم: فرمودید: "در متن- و نه در خلاصه - اشاره شد که در نظریه ولایت فقیه، هیچ گاه به نسبت مقوله تشکیل حکومت و شرایط وجوب آن پرداخته نشده." می گویم: من نظریه ولایت فقیه امام را مطالعه کامل نکرده ام اگر این مطلبی که فرمودید درست باشد جا دارد که برای تکمیل این نظریه به مطلبی که اشاره کردید پرداخته شود. گرچه ممکن است گفته شود اصولا امام خ نمی خواسته راجع به این مطلب بحث کند و صرفا شرایطی را در نظر گرفته که شرایط، برای تشکیل حکومت فراهم باشد. این ادعای اخیر از برخی از جملات امام که گفته بودند: (نقل مظمون)" هر عاقلی می داند که شرایط برای تشکیل حکومت به این زودی ها میسر نمی شود" مستفاد می شود.
    و نیز فرمودید: "ادعا که آمادگی ایمانی مردم در سایه حکومت طاغوت غیرممکن است، جوهره نظریه ولایت فقیه است و شما نمی‌توانید با این ادعا نظریه ولایت فقیه را تثبیت بفرمایید!" می گویم: ببینید! به نظر من این ادعا یک مطلب عقلانی و یک احتمال جامعه شناسانه بسیار قوی است. به نظر می رسد اگر حکومت، دینی باشد، ولو اینکه حکومتی ناقص باشد، مردم، نسبت به وقتی که در سایه حکومت غیر دینی زندگی می کنند - حداقل به لحاظ کمیت- بیشتر ایمانی خواهند بود. چون اصولا  یکی از رسالت های حکومت دینی همین است ولی رسالت حکومت دینی در خوشبینانه ترین حالت، نسبت به تربیت دینی مردم بی تفاوت است. حال شما اگر می گوییدکه آمادگی ایمانی مردم در حکومت غیر دینی هم میسر است. آیا دلیلی دارید؟
    در مورد بند هشتم: حقیقتا فکر می کنم نتوانستم منظور خودم را به درستی برسانم. حال بیشتر توضیح می دهم. ببینید! شما می فرمایید "حکومت یک مسئولیت سنگین است که- طبق باور شیعه- جز معصومان کسی یارای حمل این بار را ندارد. چون فقط اینان به باطن دین دسترسی دارند" می گویم: درست فرمودید و موافقم. اما مگر طبق باور شیعه جز معصومان کسی صلاحیت" صدور احکام شرعی" را دارد؟ قطعا خیر. پس چرا فقها که به باطن دین دسترسی ندارند این کار را می کنند؟ جواب این است که فقها با استفاده از کلام معصومان و قرآن و قطعا عقل سعی می کنند احکام دین را صادر کنند و از این رو خود آنها و  مقلد در پیشگاه خدا حجت دارند هر چند اجتهادشان به خطا رفته باشد. حال می پرسم چه اشکالی دارد که همین مساله را در حکومت داری نیز جاری کنیم. یعنی فقیه سعی کند که سیره معصومین را بشناسد و طبق آن حکومت کند. و اگر در این شناخت به خطا رود در پیشگاه خداوند حجت داشته باشد. و ایضا مردمی که از فقیه حمایت می کنند نیز حجت داشته باشند. قطعا متوجه هستم که خطا کردن یک فقیه در ساحت حکومت داری ممکن است ضرری بسا بیش از حلال دانستن سیگار کشیدن داشته باشد. اما چاره چیست؟ و مگر می توان یک حکومت صد در صد در صد ایده آل را تصور کرد؟ حتی ممکن است خود معصوم هم به حکومت صد در صد ایده آل موفق نشود چه برسد به فقیهی که اجتهاد می کند. 
    راستی یک سوال: اگر خود معصوم مستقیما به شما بگوید مثلا نماز صبح را فلان طور به جا بیاور از کجا معلوم که سخن معصوم را همانگونه که او بیان کرده فهمیده باشی؟  حال که تضمینی بر فهم صحیح نیست پس نباید نماز صبح را بخوانی؟ و نیز این مساله را تعمیم دهید بدین صورت که فرض کنید در زمان معصومی که حکومت تشکیل داده زندگی می کنید و او شما را والی یکی از شهر ها قرار داده و طی حکمی به شما دستور العمل اداره آن شهر را برای شما نوشته باشد. حال از کجا معلوم که شما آن دستور العمل را همانگونه که معصوم حکم کرده فهمیده باشید؟ حال که تصمینی نیست پس نباید والی آن شهر باشید؟.....به گمانم می رسد پاسخ هر دو سوال بالا مشابه است و تفاوت فقط در این است که حیطه مسئولیت اجتماعی چون سنگین تر است دقت بیشتری در فهمیدن و اجتهاد لازم دارد.  
    من فکر نمی کنم که در نظریه ولایت فقیه ادعا شده باشد که وضع مردم و حکومت همانگونه خواهد بود که در عصر حاکمیت معصوم خواهد بود. ضمنا من در مورد قاعده لطف هیچ اظهار نظر و بحثی نکرده بودم و فکر نمی کنم در نظریه ولایت فقیه هم بر این قاعده تکیه شده باشد. حال نمی دانم چرا شما بحث از آن را به میان کشیدید. شاید فقط به مثابه یک حاشیه آن را بیان کردید
    پاسخ:
    دهقانی:

    سپاس از حوصله‌ای که به خرج دادید

    برای تتمیم عرایض و تبیین توضیحات پیشین چند نکته را خاطر نشان می‌نمایم:

    1- اینکه فرمودید آیت ا.. خمینی ممکن است صرفاً شرایطی را در نظر آورده که فضا برای تحقق حکومت دینی فراهم است و تنها همین حالت را مورد بحث قرار داده البته بسیار محتمل است.

    اما این احتمال به هیچ وجه از نقص این نظریه دفاع نمی کند بلکه بیشتر نشان می‌دهد که چقدر این نظریه از درک جهان خارج و واقعیت جوامع و پدیدارهای انسانی غفلت ورزیده و به صرفاً به بررسی انتزاعی مقوله حکومت پرداخته.

    یعنی احتمالی که شما مطرح فرمودید ممکن است از جهتی نقص نظریه را کمتر کند، اما از جهتی دیگر و به شکلی شدید‌تر نارسایی‌های آن را نشان می‌دهد.

    2- این باور که "سیاست  و حکومت می تواند نقش  مهمی در دینداری و ایمان مردم  داشته باشد" گرچه به عنوان یک احتمال و حتی یک نظریه قابل طرح  و بررسی است.

    اما این موضوع مانع نیست که نتوان آن را به چالش کشید.

    و وقتی باوری خود محل چالش باشد، نمی‌تواند مستند اثبات بحثی باشد.

    البته با احتمال می توان یک استدلال را رد کرد.

    اما با یک احتمال -ولو قوی- نمی‌توان یک نظریه را ثابت کرد!

    مضافاً که اساساً لبه نقد این جانب همین باور است.

    و نمی توان در دفاع از این باور، همین سخن را تکرار کرد!!

    به بیان ساده‌تر پرسش این جانب از شما و نظریه  ولایت فقیه و موافقان آن- صرف نظر از گرایشات سیاسی و یا فکری مختلف- این است که همین گزاره که "سیاست می تواند و قطعاً نقش مهمی در ایمان مردم داشته باشد"، کی و کجا و با چه روشی اثبات شده؟!

    با برهان عقلی؟!

    و یا با انضمام ادله نقلی؟!

    و یا با روشی دیگر؟!

    و توجه فرمایید که اگر  منظور شما از تعبیر "جامعه شناسانه" معنای دقیق این لفظ باشد، باید دقت کرد که بررسی های جامعه شناسانه، متد خاص خود را دارد.

    به این معنا که باید جوامع متعدد انسانی را به روشهای آماری رایج در علوم انسانی مورد بررسی قرار داد و نسبت پارامتر سیاست و ظهورات کمی ایمان مردم را سنجید.

    و در نهایت به نقش سیاست در دینداری مردم و یا عدم آن، فتوا داد.

    چنین کاری حتی اگر میسر باشد- زیرا با تکلف بسیاری همراه است چون ایمان امری کمی و قابل اندازه گیری نیست و راحت به چنگ پژوهشگر و جامعه شناس در نمی‌آید- اما مادامی که چنین پژوهشی صورت نگرفته - که تاکنون نگرفته- قابل استناد نیست.

    ساده تر بگویم، ما هنوز این فرض جامعه شناسانه را به بوته آزمایش قرار نداده‌ایم و از نتایج آن اطلاعی نداریم تا شما بتوانید از نتایج این آزمون انجام نشده! در جهت اثبات یک مدعا بهره بگیریم!

    مضافاً این که مدعای بنده این بود که حکومت دینی، نیازمند آمادگی ایمان مردم است.

    و نمی توان در لاس وگاس و یا لندن و نیویورک سیتی، حکومت اسلامی برپا کرد.

    مگر آن که در ابتدا مردمان این مدینه ها، به دین اسلام ایمان بیاورند.

    چنان که هر معلولی هم نیازمند فاعل است و هم قابل.

    و تحقق حکومت دینی، هم به حاکم دینی نیازمند است(فاعل) و هم به مدینه دینی(قابل)

    و تا قابل مهیا نباشد، فاعلیت فاعل اثربخش نیست.

    و حکومت اگر بخواهد مردم را دیندار کند، ابتدا باید بتواند خود بر سر پا بایستد.

    و حکومت هنگامی می‌تواند بر سر پا بایستد که اجمالاً مردم با آن همراه باشند.

    و آماده قبولش باشند.

    و هنگامی که مردم به یک دین دیگر مؤمن‌اند- مثلاً مسیحی هستند- اساساً حکومت دینی را بر سر خود نمی‌پذیرند.

    3- بحث در مورد "حکومت" و "ولایت" و یا "افتاء" و "اجتهاد" باید چند نکته را در نظر گرفت:

    اول این که بحث لزوماً صبغه  معرفت شناسانه ندارد.

    هر چند که ممکن است بتوان چنین برداشتی از آن داشت.

    اما باید هر موضوعی را در سیاق همان بحث در نظر گرفت.

    یعنی وقتی که به ایده ولایت فقیه اعتراض می‌شود منظور این نیست که چون فقیه حقیقت دین را ممکن است در نیابد، پس حکومتش درست نیست!

    در حقیقت اشکال نگارنده، تکرار بحث‌های اپیستمولوژیک و معرفت شناسانه رایج نیست که از کجا معلوم ما جهان خارج به معنای اعم آن- که شامل متن مقدس و آیات و روایات- را درست می‌فهمیم؟!

    تا جا برای اشکالات جدلی نظیر این که آیا خود شما سخنان معصومین را درست می‌فهیمد، باز شود!

    بلکه ادعا این است- خوب در این مفاد این ادعا دقت بفرمایید-:

     مبتنی بر نظر شیعه - و نه نگارنده چرا که نظر مختار اینجانب در باب عصمت ممکن است اساساً چیز دیگر باشد- معصوم، به باطن دین دسترسی دارد.

    و چون تنها معصوم به باطن دین دسترسی دارد، می تواند احکام ظاهری را از یک سو فهم و از سوی دیگر به درستی اجرا کند.

    و اگر گفته شود که فقها نیز چنین توانی دارند، مدعای نگارنده لطمه نمی‌خورد.

    بلکه باورهای تئولوژیک شیعه متلاشی می‌شود!

    و بحث از کیفیت فهم متن مقدس نبوده و  نیست.

    بلکه محل نزاع این جاست که آیا انسان های عادی توانایی اداره و حاکمیت و تحقق دین و حکومت دینی را دارند؟!

    و آیا انسان‌های عادی می توانند جامعه دینی و حکومت دینی را به درستی هدایت کنند؟!

    شما دو  پاسخ می‌توانید به این پرسش  دهید:

    آری.

    و نه.

    اگر بگویید آری،- یعنی انسان‌های عادی هم می توانند حاکم حکومت دینی شوند- گرچه ولایت فقیه اثبات می‌شود، اما اصل ولایت به اعتقاد شیعه منهدم می‌شود.

    چرا که دیگر وجهی بر اصرار و تصلب بر حکومت علی ابن ابی طالب و فرزندانش نمی‌ماند.

    و اگر بگویید نه - یعنی بپذیرید که انسان های عادی توانایی لازم را ندارند-  ولایت فقیه متزلزل می‌شود.

    البته می‌توان از اساس سؤال را مخدوش دانست و گفت که حتی معصوم نیز معلوم نیست که در اداره جامعه موفق باشد!

    اما این گفته مشکل را نه تنها حل نکرده، بلکه به شکلی شدیدتر پایه ولایت فقیه را هدف قرار می‌دهد!!

    به این معنا که وقتی حتی معلوم نباشد که معصوم نیز در تحقق حکومت دینی موفق باشد، این توهم از کجا حاصل شده که فقیه به مدد فهم از طریق ظواهر دین،  می تواند  دین را محقق کند؟!

    و یا می توان سؤال اصلی طرح شده را به این شکل مخدوش دانست که ولایت فقیه مدعی نیست که می تواند جامعه را دینی کند.

    بلکه تنها ادعا دارد، که برای کمتر شدن بحران‌ها میدان دار حکومت است.

    که در این صورت پاسخ این است که اگر واقعاً نتیجه نظریه ولایت فقیه، این مسأله باشد، جای اشکالی باقی نمی‌ماند.

    الا این که در چنین صورتی دیگر اساساً نیازی به نظریه پردازی نبود.

    چرا این مسأله که حاکم عادل بهتر از حاکم فاسق است را همگان می‌فهمند.

    و نیازی به بحث و اثبات ندارد.

    و نیز مسلم است که کسی که به احکام دین آشناتر است- یعنی فقیه- برای جامعه دینی مناسب‌تر است.

    یعنی این گونه دفاع کردن از نظریه ولایت فقیه شاید بتواند اشکالات رادیکال پیشین را برطرف کند.

    اما  متأسفانه موجب می‌شود که این توهم حاصل شود که خدای ناکرده نظریه پرداز ولایت فقیه برای کودکان سخن می‌گفته و مشغول اثبات بدیهیات بوده اند!

    و نگارنده به شخصه چنین تصوری در باب نظریه ولایت فقیه و نظریه پردازش ندارد.

    مخلص کلام این که پرسش رادیکالی که اینجانب با آن نظریه ولایت فقیه را به چالش گرفته‌ ام این است:

    آیا انسان‌های عادی میتوانند بار سنگین حکومت دینی را به عهده بگیرند؟!

    این سؤال از دو حالت خارج نیست:

    یا سؤال درست است.

    یا سؤال غلط است.

    اگر سؤال درست است، پاسخش دو صورت بیشتر ندارد:

    آری. که در این صورت گرچه ولایت فقیه اثبات می‌شود، اما اصرار بر ولایت علی وجهی نخواهد داشت.

    و وقتی ولایت علی زیر سؤال باشد، ولایت فقیه که رو گرفته ولایت علی است هم منهدم می‌شود.

    اگر پاسخش این است که نه انسان‌های عادی نمی‌توانند حق حکومت دینی و فعلیت‌ یافتن دین در جامعه دینی را ادا کنند.

    که در این صورت اخیر، ولایت فقیه و ولایت علی هر دو پا برجا می‌مانند.

    الا این که دیگر نباید به نظریه ولایت فقیه به عنوان یک راه نجات نگاه کرد.

    بلکه تنها به مسکنی که می تواند اندکی دردها را کمتر کند مبدل می‌شود.

    (و به نظر نگارنده، عاقلانه‌ترین پاسخ ممکن به آن پرسش رادیکال، کنار نهادن ادعاها و توهمهای مندرج در نظریه ولایت فقیه و اعلام ضعف و محدودیت‌های انسان‌های عادی است.)

    هر چند که ممکن است موافقان نظریه ولایت فقیه، مایل باشند بخت خود را با طرح پاسخ‌های دیگر نیز امتحان کنند.(که البته مشروط به این که در این بخت آزمایی‌های مکرر مانند اسلام گرایان وسط بازی و بحث مدام جر نزنند!)

    به این معنا که بگویند که سؤال اساساً سؤال انحرافی است.

    و برای این مدعای خود دلایلی طرح کنند.

    و از جمله این که بگویند:

    اساساً معلوم نیست که حتی معصومین نیز در تحقق جامعه دینی موفق باشند.

    که پاسخ این است که وقتی معصومین هم معلوم نیست که در تحقق جامعه دینی و اداره آن موفق  باشد، دیگر چه جای گزافه گویی و ادعای تحقق جامعه  دینی به دست انسان‌های عادی و فقها ست؟!

    و اساساً اگر معصومین هم معلوم نیست که می توانستند در تحقق جامعه و حکومت دینی موفق باشند، چه نیازی بود که شیعه هزار و چهار صد سال معترض وضع جهان اسلام و اتفاقات بعد از رحلت پیامبر باشد؟!

    چرا که اصلاً حتی اگر علی هم حکومت را به دست می‌گرفت معلوم نبود چندان موفق باشد، پس وجهی ندارد که مدام خلفای سه گانه را به خاطر کسب قدرت و گرفتن آن از علی، ملامت کنیم.

    حالت دیگر این که اصلاً مدعای نظریه ولایت فقیه این نیست که بخواهد حکومت و  جامعه دینی را محقق کند.

    بلکه نظریه ولایت فقیه تنها مدعی است که فقیه عادل از عامی فاسق برای حکومت جامعه دینی مناسب‌تر است.

    که در این صورت هم نظریه پرداز و هم موافقان و هم مردمی که این نظریه را پذیرفته‌اند را باید به اتهام بلاهت متهم کرد!

    زیرا همه می‌دانند آدم عادل از آدم فاسق بهتر است و فقیه از عامی بیسواد!

    و این بدیهیات، نظریه پردازی و بحث و اثبات و درس خارج گفتن و ادله نقلی و استظهار از روایت و استدلال عقلی نمی‌خواهد!

    دوم اینکه توجه داشته باشید اساساً محل بحث امکان "حکومت" توسط فقها بود.

    و نه امکان تشخیص حکم و "افتاء" توسط فقها.

    و میان این دو خیلی فرق است.

    فتوا اثر اخروی دارد.(و نه لزوماً اثر دنیوی)

    و اگر فقیه اجتهاد کند و علی رغم اجتهادش به فتوا و  حکم درست دینی نرسد، نه تنها گناه نکرده بلکه به دلیل  تلاش اجر دارد و مردمی هم که به فتوای وی عمل کرده‌اند، روز قیامت روسفیدند.

    اما بحث حکومت، امری صرفاً اخروی نیست.

    بلکه اثر دنیوی هم دارد.

    یعنی تشخیص اشتباه، منجر به عواقب جبران‌ ناپذیر دنیوی می‌شود.

    فی المثل - و تنها از باب مثال و مناقشه در مثال دأب محصلین نیست- تشخیص اشتباه حاکم  و یا دولت در امر جمعیت، ممکن است صدها بحران امنیتی، اقتصادی، فرهنگی و حتی سیاسی برای جامعه فراهم آورد.

    درست است که حاکم اجتهاد کرده و به دلیل محدودیت‌های بشری، خطا کرده و هیچ گناهی هم نکرده و جای ملامت هم ندارد، اما جهان خارج به پای ما صبر نمی‌کند و نمی‌گوید حالا چون شما حکومت دینی بودید، بحران‌هایی که ممکن است بر اثر تشخیص اشتباه عارض بقیه شود را به شما تحمیل نمی‌کنم!!

    پزشکی که داروی اشتباه تجویز کرده، حتی اگر انسان متعهد و متخصصی باشد، گرچه نه تنها قابل تعقیب نیست بلکه باید ویزیتش را هم داد- چنان که روز قیامت خداوند فقها را به خاطر اجتهادشان جزا می‌دهد- اما در نهایت بیمار با تشخیص اشتباه پزشک فوت کرده!

    یعنی جهان دنیا بر خلاف عقبا، قواعد خاص خود را دارد.

    دنیا، با مسلمان و کافر و مؤمن و ملحد، برخورد یکسانی دارد.

    ولی عقبا با مسلمان و کافر متفاوت برخورد می‌کند.

    میکروب سرماخوردگی در دنیا هم مؤمن و هم ملحد را بیمار می‌کند، اما آتش جهنم اساساً مؤمن را نمی‌تواند بسوزاند.

    پس مسأله حکومت غیر  از مسأله افتاء است.

    و اصلاً تمام دلیل شیعه- و نه نظر شخصی نگارنده، چرا که اساساً این جانب در این بحث هیج کدام از مبادی افکار خود را طرح نکرده ام-  برای منحصر کردن حکومت به اهل بیت همین است.

    البته می‌توان این دلیل را نپذیرفت.

    اما مستلزم این است که گزاره های تئولوژیک دست کشد.

    و بعید می‌دانم که منظور شما و یا سایر مدافعان نظریه ولایت فقیه چنین چیزی باشد.

    سوم این که وقتی حالات دیالکتیک فوق به دقت بررسی شود، این نتیجه به دست می‌آید که گویی نظریه ولایت فقیه در تمام حالاتش یا برخلاف باورهای شیعه است و یا یک توهم!

    و به همین دلیل اسلام‌گرایان، برای گریز از این نتیجه دست به یک ابتکار تازه - و با بهتر بگوییم یم شیرین کاری!- می‌زنند.

    و مدعی می‌شود که فقیه به مدد قاعده لطف، نقص حالت دوم را بر طرف می‌کند.

    یعنی اولاً می‌پذیرند که حکومت دینی، از عهده انسان‌های عادی بر نمی‌آید و فقها هم چنین توانی ندارند- و با این سخن از انهدام  باورهای تئولوژیک شیعه جلوگیری می‌کنند-

    و در مرحله بعد می‌گویند اما ولی فقیه با فهم بشری احکام را فهم و آنها را اجرا نمی‌کند.

    بلکه مبتنی بر قاعده لطف، مدیریت جامعه را به عهده می‌گیرد.

    و در حقیقت ولی فقیه نازله وجود معصوم است.

    غافل از این که آنها قاعده لطف را به کمک فاهمه محدود و  بشری خود  فهم و اثبات کرده‌اند!

    و نمی توان قاعده لطف را به کمک همین قاعده اثبات کرد.

    (و مضافاً اگر قاعده لطف این قدر قدرتمند است، پیامبر بعد از رحلتش از عالم قدس جناب ابوبکر را راهنمایی می‌کردند.

    و نیاز به موضوع غدیر نبود.

    و نیز امام غائب شیعیان، تا ابد از چشمان ما غائب مانده و از پشت پرده غیبت، فقهای شیعه را یکی یکی راهنمایی کنند!)

    و به گمانم با این توضیح روشن شده باشد که نام بردن از قاعده لطف چه ضرورتی داشت.

    موفق باشید
    جناب آقای دهقانی
    سلام
    قسمت نقد روبنای ولایت فقیه را چندبار خواندم و اصلا نفهمیدم منظور شما چیست.
    من اطلاع درستی از فقه ندارم. ولی به نظرم رسید شاید از جنبه دیگری بتوان به این قسمت نگاه کرد.
    در فقه بعضی احکام هست که مختص به گروه خاصی است. نه همه.
    مثلا امام جماعت شدن نیازمند این است که فرد قرایت حمدوسوره درست داشته باشد و یا بعضی احکام بانوان شامل مردان نیست و برعکس یا جهاد ابتدایی بر همه واجب نیست و ...
    جای این پرسش هست که آیا حق حکومت مختص کسی است که به باطن دین دسترسی دارد یا صرف علم و اجتهاد و عدالت کافی است؟
    درصورتی که دسترسی به باطن دین لازم است آیا می توان این دسترسی به باطن دین را به علم و اجتهاد و عدالت تحویل کرد یا نه؟
     آیا فقه می تواند ضامن آشنایی با دین باشد؟
    به نظر میرسد اگر بین دین داری و انجام مناسک دینی این همانی برقرار نمیشد و فقه این قدر بر سر بقیه اسلام سنگینی نمیکرد ولایت فقیه نقادانه تر بررسی میشد.
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما و سپاس از حضور و نظری که نگاشتید

    مفاد نقد روبنای نظریه به صورت ملخص به این صورت است:

    چه کسی "صلاحیت" حکومت دارد؟!

    آیا کسی که صرفاً از طریق ادله ظاهری- اعم از نقلی و عقلی- با دین آشناست؟!

    یا صلاحیت حکومت منوط به دسترسی به باطن دین است؟!

    البته می توان در نقد نظریه ولایت فقیه پرسش‌ها را رادیکال‌تر کرد و اساس تصورهای رایج را به چالش کشید.

    به این معنا که فی المثل این پرسش را طرح کرد که آیا آشنایی با "فقه" لزوماً به معنای شناخت دین است؟!

    از قضا چنین پرسشی امروز بسیار ضروری است.

    اما در نقد کنونی، صرفاً رادیکال کردن پرسش‌ها مد نظر نبوده است.

    بلکه با پذیرفتن مسلمات و تصورات رایج، به نقد نظریه ولایت فقیه توجه شده.

    چنین کاری در بدو امر بسیار ضروری است.

    و نقادی باید کار خود مبتنی بر باورهای مشهور آغاز کند.

    تا برای مخاطب ملموس و قابل درک باشد.

    هر چند این به معنای پایان کار نقادی نیست.

    و لازم است که در ادامه همین تصورات و مبانی را به چالش کشید.

    ساده تر بگویم، پرسش مطرح شده در نقد روبنای نظریه ولایت فقیه، مبتنی بر یک جدل و مستند به باورهای تئولوژیک شیعه است.

    چنین جدلی، اگرچه هنوز به اندازه کافی رادیکال نیست و به ریشه نظر ندارد، اما از یک جهت بسیار نافع است.

    و آن این که اساساً جدل برای مخاطب ملموس تر است.

    موفق باشید.
    انسان ها به بلاهت های بیشتر از این هم دچار بوده و هستند از وقتی کهبت رو می پرستیدند تا الان که ممکنه به خاطر نفع خودشون حاضر باشن به جای حکومت عادل حک.مت فاسد رو طلب کنن. اصولا انقدر این بلاهت آشکاره که خدا میگه انسان ظالم و جاهل هست.
    خوب حالا که فهمیدیم به ولی معصوم احتیاج داریم قدم بعدی چیه؟
    چقدر خوبه که قاعده لطف رو (البته جدای این بحث) به چالش بکشید فکر می کنم برای من یکی خیلی راه گشاست.
    و یه سوال اگه دنیامون بر اثر یه اشتباه ولو غیرعمدی خراب بشه اما در قیامت بابت اون مواخذه نشیم با توجه به این که نسبت این دنیا به آخرت هیچه تقریبا چه اشکالی پیش میاد؟قصد شوخی یا استهزا و از این دست مسائل رو ندارم. سوالم جدیه.
    پاسخ:
    دهقانی:

    و پرسش شما در زمینه نقش اشتباه دنیوی و آثار اخروی آن، از دو حال خارج نیست:

    یا ظاهری پرسشی دارد اما در حقیقت منظور پرسشگر جدل و نقد رأی اینجانب در موضوع ولایت فقیه طرح بوده.

    و یا این که این پرسش غیرنقادانه بوده و با هدف مواجهه عمیق‌تر با مسأله ولایت صورت گرفته است.( و برداشت این جانب از پرسش شما این بود که این حالت اخیر مد نظر پرسشگر بوده)

    که در این صورت باید توجه داشت پرسش شما گرچه سؤال به جا و عمیقی است، اما باید توجه داشت چنین پرسشی نه تنها در فضای تئولوژیک امکان طرح و پاسخ گویی ندارد بلکه اصل همین باورهای تئولوژیک شیعه را به چالش می‌گیرد.

    یعنی مفاد چنین پرسشی به این مطلب منجر می‌شود که قرآن و وصیت پیامبر اسلام را به پاسخگویی فراخوانده و از آنان این پرسش طرح شود که چرا بعد از پیامبر، باید انسانی معصوم حکومت را به دست بگیرد.

    و باید توجه داشت که این جانب نه مدعی داشتن بضاعت علمی و توان پاسخ به این پرسش بوده‌ام و نه ضرورتی برای این کار داشته‌ام.

    چرا که مدعا و مفاد عرائض اینجانب نقد نظریه ولایت فقیه بود و نه دفاع و تبیین باورهای تئولوژیک شیعه مبنی عصمت اهل بیت و ضرورت عصمت حاکم.

    اما در عین حال به عنوان یک گفت و گوی علمی برای تضارب آراء می توان این پرسش را مورد بررسی قرار داد.

    و حقیر نکاتی که در این زمینه و با فهم محدود خویش دریافته‌ام، عرضه می‌دارم تا شاید به تحقیق و پرسشگری شما در این زمینه کمک کند.

    باید گفت به نظر می‌رسد که نوعی سوء تفاهم در موضوع تفاوت حجیت و حقانیت و اثر اخروی و دنیوی آن دو رخ داده.

    به این معنا که درست است که فتوای اشتباه لزوماً به تباه شدن دنیا نمی‌انجامد و حتی اگر به خطا در اعمال دینی ما نیز منجر شود، روز قیامت معذور هستیم.

    و در مقابل خطای حاکم به تباهی دنیا ما منجر می‌شود.

    و درست است که دنیا در برابر عقبا امری بسیار کوچک و ناچیز است.

    اما در این استدلال، شأن دنیا از نظر وجودی با نقش دنیا در تأسیس آخرت انسان خلط شده است.

    فی المثل درست است که جهان رحم مادر نسبت به جهان دنیا، بسیار کوچک و ناچیز است.

    اما اگر جنین در دوران تکوینش به هر دلیل دچار نقص در رشد شود، در دنیای بزرگتر و تا سال‌ها اثر همان نقص جنینی در دنیای بزرگتر خود را نشان می‌دهد.

    ساده تر بگویم.

    درست است که دنیا از نظر وجودی بسیار کوچک است، اما حوادث این دنیا آثار بزرگی دارند.

    و شاید به همین دلیل است  که شیعه مصر است که ولایت و حکومت باید به دست انسان‌های معصوم باشد.

    و تتمیم بحث این که، اگر غرض پرسش شما به چالش کشیدن نظر اینجانب میان مقوله حکومت فقیه و فتوا دادن فقیه باشد، باید توجه داشت که چنین پرسش و جدلی به هیچ وجه نافع نیست.

    چرا که در مقابل این امکان از سوی این جانب وجود دارد که در یک پاسخ رادیکال‌تر، اساساً صلاحیت فتوا دادن فقها را نیز به چالش بگیرم.

    خصوصاً که موضوع افتاء خود به وسیله روایات و دلایل عقلی اثبات شده.

    و این کار یک دور مصرح است.

    یعنی اساساً مسأله صلاحبت افتاء توسط فقیه یکی از مواردی است که خود به مدد اجتهاد فقها بر ما روشن شده!

    و جدلی که مستند به آن باشد نه تنها نمی‌تواند "ولایت فقیه" را ثابت کند، بلکه به شکلی شدیدتر و ناخودآگاه اساساً صلاحیت اجتهاد و "افتاء" فقها را نیز به چالش می گیرد.

    و باید توجه داشت چنین اتفاقی به تضعیف هرچه بیشتر نظریه ولایت فقیه منجر می‌شود و نه به تحکیم آن.

    سپاس از حوصله‌ای که نشان دادید

    یه سوال: منظور از حکومت دینی چیه؟
    سوال بعد: منظور از آدم عادی کیه؟
    سوال بعدتر: چرا جواب سوال آیا یک انسان عادی می تواند حکومت اسلامی تشکیل بدهد فقط می تواند دو جواب آری و خیر داشته باشد؟ مثلا گزینه ی سوم و چهارمی باشد آری اما فقط حکومت دینی با خلوص یک درصد!
    آری فقط حکومت دینی با خلوص ده درصد!
    سوال بعدبعدتر: البته مربوط به قسمت قبلیه نقد هست: قابلیت قابل به چه میزان لازم است؟ چند قابل باید به قابلیت برسند؟ هر کدام چند درصد؟ مثلا یک نفر با قابلیت صد در صد کافی است؟ یا ده نفر با قابلیت ده درصد یا ...
    و یک تذکر شما نمی توانید برای امری که محقق نشده به صورت صد در صد پیش بینی کنید مثلا اگر به فرض محال یک عده فقیه حکومت انگلیس را بر عهده بگیرند عاقبت آن کشور اصلا معلوم نیست که شما با یک یقینی می گویید قطعا موفق نمی شوند شاید هم شدند! شاید هم نشدند! با عقل که نمی شود ثابت کرد حداقل من بلد نیستم اگر شما بلدید بسم الله.
    وبلاگتون برای مغزم خوب بود! یه تحرک براش لازم بود و درسته اول یه تشویش پیدا کرد اما الان داره کار می ده شاید به زعم شما احمقانه و ابلهانه باشه اما وسعش در همین حده فعلا. جا داره به همین خاطر تشکر کنم.
    پاسخ:
    دهقانی:

    1- تعابیر "حکومت دینی"، "انسان عادی" و ... در همان معنایی به کار رفته که در نظریه ولایت فقیه مد نظر است.

    2- این پرسش که «آیا یک انسان عادی می‌تواند حکومت اسلامی تشکیل بدهد» لزوماً فقط دو جواب ممکن "آری" و "خیر" ندارد.

    اما در این حالت لزومی ندارد که حکومت به دست فقها داده شود.

    و فی المثل می‌توان حکومت را به دست کامنت نویس با نام "سمیرا" و یا نویسنده وبلاگ تشویش- دهقانی- و یا هر کس دیگر - مانند عمر، ابوبکر و عثمان- داد و مسلماً چنین افرادی ولو نتواند با خلوص صددرصد، لااقل با درصد‌های پایین‌تر محقق کند.

    این سخن که مراتب غیرخالص حکومت دینی توسط انسان‌های عادی می تواند محقق شود- سخنی است که می تواند در جای خود درست باشد- اماپیش از این که "نقد نظریه ولایت فقیه" نگاشته شده از سوی نگارنده را به چالش بگیرد- که البته می گیرد- به شکلی شدیدتر اصرار شیعه بر دادن حکومت به علی و نه سایرین و مسأله "ولایت" را به چالش کشیده و بلکه آن را منهدم می‌نماید!

    ساده‌تر بگویم، پرسش شما گرچه از نظر علمی و فنی صحیح است و به هیچ وجه نمی‌توان از آن صرف نظر کرد، اما یک انسان شیعه با حفظ باورهای تئولوژیک و کلامی خود، نمی‌تواند چنین پرسشی را طرح و بدان پاسخ دهد.

    و تمام مدعای حقیر این است که برای دفاع از نظریه ولایت فقیه و بیان این ادعا که ولایت فقیه می‌تواند حکومت غیردینی - ولو با خلوصی غیر تام و تمام- را محقق کند، باید صداقت به خرج داده و از پذیرفتن لوازم این سخن استنکاف نکرد و تصدیق کرد که به مقوله "ولایت" که فارق میان تفکر شیعه و اهل سنت است، پشت پا زد.

    هر چند در این صورت این سؤال طرح می‌شود که راز اصرار شیعه بر این که حتماً باید حکومت به علی داده می‌شد، به کلی بی وجه نبوده؟!

    4- این پرسش که «آیا قابلیت قابل لازم است؟! و اگر هست با چه کمیت و چه کیفیتی؟!» نیز کاملاً پرسش به جا و صحیحی است.

    اما بایستی توجه داشت که مسؤولیت پاسخ گویی به این پرسش در درجه اول "نظریه ولایت فقیه" و ناقد "نظریه ولایت فقیه" است.

    چرا که نظریه پرداز شأن اثبات و ادعای امکان عملی کردن آن ادعا دارد، و «ثبوت شی لشیء فرع ثبوت مثبت له»

    پس   این پرسش مهم و بنیادین و جای خالی طرح و پاسخگویی بدان را در وهله اول باید در نظریه ولایت فقیه دید و تصدیق کرد.

    و صرف تصدیق به وجود چنین نقصی بنیادین در نظریه ولایت فقیه، ناقد به هدف خویش نائل شده.

    بی آنکه در صدد اثبات مطلبی بیش از این باشد.

    ساده تر بگویم.

    لزومی ندارد که ناقد تصوری از این که میزان قابلیت قابل چقدر و به چه کیفیتی باید باشد، در ذهن داشته باشد.

    بلکه پرسش انتقادی این است:

    آیا با صرف حاکم دینی، حکومت دینی امکان تأسیس می‌یابد؟!

    یا علاوه بر "حاکم" دینی، به عنصری دیگر نیاز هست یا خیر؟!

    و توجه داشته باشید، ناقد در مقام نقد و پرسش است و نه در مقام طرح و اثبات و پاسخ‌گویی.

    5- این اشکال که نمی‌توان به شکل قطعی در باب حکومت فقها در نیویورک سیتی و یا انگلستان نظر داد، گرچه از دقت علمی به جای مخاطب برمی‌خیزد، اما پاسخ خویش را در سخن خود شما یافته!

    چرا خود نگاشته بودید «مثلاً اگر به فرض "محال" یک عده فقیه حکومت انگلیس را بر عهده بگیرند...»

    منظور شما از "محال" بودن چنین فرضی چیست؟

    آیا چنین رخدادی "محال ذاتی" است؟

    مسلماً که ذاتاً چنین امری "محال" نیست.

    پس منظور نظر شما بایستی "محال وقوعی" باشد.

    یعنی با شرایط کنونی و دین و افکار مردم انگلستان چنین فرضی "امکان وقوع" ندارد و "محال وقوعی" است.

    و وقتی اساساً به قدرت رسیدن فقها  در بلاد انگلستان "محال وقوعی" باشد، عاقبت آن حکومت را به  طریق اولی می‌توان برآورد و پیش بینی کرد!

    موفق باشید.



    بازم سلام. فکر نمی کنم اعتقاد به اینکه یک انسان عادی بتونه حکومت مثلا یک درصد دینی تشکیل بده بالکل باورهای شیعه رو از بین ببره. چرا؟ چون معتقدم که باور شیعه یک باور تمامیت خواه (این واژه رو همین الان خودم گذاشتم و منظورم اینه که شیعه تمام سعادت رو می خواد نه قسمتی از اون رو) هست. به این دلیل هست که حکومت علی (ع) رو می خواد وگرنه که حکمت دینی یک درصد هم امکانش هست منتها دیگه این حکومت سعادت صد در صدی رو تامین نمی کنه یا حداقل برای همه تامین نمی کنه. و دوباره من معتقدم که وقتی نتونی به دلایل مختلف (که اتمالا ممکنه خودتم توی دلیل ها باشی) حکومت صد در صدی رو تجربه کنی مجبوری به حکومت یک درصدی تن بدی. (مثال نمیارم چون ممکنه محکوم بشم به مصادره تاریخ به نفع خودم!)
    اینکه گفتم بر فرض محال یه اصطلاح بود نه اینکه واقعا محال باشه. شما جمله من رو اینطوری تصحیح کن به فرض ما جنگیدیم و انگلستان رو گرفتیم و حکومت دینی تشکیل دادیم...
    درسته توی اون جمله آدم عادی هر کسی می تونه باشه حتی من (که البته اون وقت حکومت دینی با خلوص یک میلیاردیم درصد هم نخواهیم داشت) اما می تونیم کسی رو فرض کنیم که بیشترین درصد خلوص رو بهمون بده که مسلما اون فرد من نیستم شما رو نمی دونم.
    یک مسئله ای که باید بهش توجه بشه اینه که به قول شما نظریه ولایت فقیه فقط در نبود امام معصوم قابل مطرح شن هست وگرنه با بودن امام معصوم که کلا مسئله پاک میشه.

    یه سوال دیگه برام پیش اومد: سیاست چیست؟
    سوال بعد: با دلایل عقلی اثبات کنید که سیاست نمی تواند یکی از دلایل به وقوع پیوستن دین در مردم باشد(البته می دونم متن سوال درب و داغونه اما سعی کنید سوال رو بفهمید!)
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام مجدد

    1 - این باور که شیعه مدعی است که من تمامیت سعادت را می‌‌خواهد- بعد از فرض صحت چنین نسبت دادنی- مشکلی را حل نمی‌کند.

    چون در این صورت شیعه تمامیت خواه- مراد از تمامیت خواه معنای مورد اشاره شماست و گرنه تمامیت خواه در عرف سیاست معنای مذمومی دارد که در این بحث مد نظر نیست- نباید به هیچ حکومتی که تمامیت سعادتش را تأمین نکند راضی نباشد.

    و این سخن که در زمانه  غیبت گریزی از نظریه ولایت فقیه نیست نیز اشکال را برطرف نمی‌کند.

    چون درست است که در زمانه غیبت در نهایت باید کسی حکومت را به دست بگیرد.

    و مسلماً یک فقیه عادل از عامی فاسق بهتر است.

    و بنا به تصریح خود شما چنین حکومتی نمی تواند سعادت جامعه شیعی را تأمین کند.

    و تمام نزاع با نظریه ولایت فقیه در همین جاست که ادعا می کند می‌تواند سعادت دینی یک جامعه را تضمین  کند.

    وگرنه اگر هدف از نظریه ولایت فقیه، انتخاب از میان بد و بدتر- فقیه عادل و عامی فاسق- بود، چنین انتخابی نیاز به نظریه پردازی و بحث و رد و اثبات نداشت.

    بلکه مسأله بسیار ساده و قابل درک بود و یک ابداع فقهی و علمی محسوب نمی‌شد.

    حاصل کلام این که نظریه ولایت فقیه، مدعی نیست که فقط برای کمتر کردن مشکلات عصر غیبت طرح شده است.

    بلکه مدعای نظریه ولایت فقیه این است که می تواند در عصر غیبت نیازهای دینی جامعه  را - ولو با یک نصاب متوسط- تأمین کند.

    و نقد این ادعا این است که اگر یک انسان غیر معصوم چنین توانی دارد، پس نزاع شیعه و سنی از همان ابتدا بی اساس بوده.

    و اگر بنا به نظر شما شیعه تمامیت خواه است، دیگر نمی‌تواند نظریه ولایت فقیه را به مثابه یک حکومت دینی بپذیرد.

    بلکه چنان که در متن تصریح شد، این حکومت صرفاً برای کم کردن عوارض فقدان معصوم است.

    و نه این که بتواند ادعایی بیش از آن داشته باشد.

    در حالی که نظریه ولایت فقیه مدعی بیش  از این ادعاست.

    و نقادی نظریه ولایت فقیه نیز همین گزافه گویی‌ها را نشانه رفته.

    ( در این زمینه و در بررسی حالات مختلف، بحث نسبتاً مبسوطی میان اینجانب و سایر دوستان خواننده که ذیل همین پست کامنت نگاشته اند درگرفته که اگر تاکنون آنان را از نظر نگذارنده اید، شاید دیدنش خالی از وجه نباشد)

    2- سیاست در لسان این جانب همان معنای عرفی و مصطلح را دارد.

    پرسش از این که چرا سیاست  نمی تواند به فعلیت یافتن دین در میان مردم منجر شود، گرچه  پرسش به جایی است.

    اما یک پیش فرض مهم و البته اثبات ناشده در آن وجود دارد و آن این که گویی اصل بر این است که سیاست می‌تواند هرکاری کند و حال بایستی اینجانب در رد این ادعا ادله اقامه نمایم.

    البته گریزی از بیان دلایل این امر نیست.

    اما شایسته تر این است که ابتدا همان مفروض و اثبات نشده مضمر در پرسش شما را مورد بحث قرار داده و این سؤال را مطرح نماییم که ما کی و کجا و چگونه و به مدد کدامین ادله عقلی و نقلی به این باور نائل شده‌ایم که سیاست اولاً توان زیادی دارد؟!

    و ثانیاً مبتنی بر کدامین دلیل به این باور رسیده‌ایم که این قدرت زیاد! سیاست و قدرت می تواند  دامنه فعلیت یافتن دین در مدینه را هم زیر سایه خود بگیرد؟!

    و گویی بشر قدرت فوق بشری و بلکه قدرتی خدایی دارد و می‌تواند با ابزار حکومت و سیاست، عالم و آدم را مطابق میل خود به ایمان و عمل وادار کند!

    ساده ترین دلیل بر این که نمی‌توان با حکومت و سیاست جامعه را دیندار کرد همین است که حاکم هرکس که باشد، بشر است و قدرت بشری دارد.

    و بشر و قدرت بشری قادر به انجام هرکاری نیست.

    هر چند محتمل است که بلافاصله پس از شنیدن این سخنان، در مقام نقد و اشکال این سؤال مطرح شود که پس حکومت پیامبران و اولیاء نیز چنین توانی نخواهد داشت.

    و پاسخ این جانب خیلی ساده و البته خلاف آمد عادت های فکری ماست.

    و آن این است که اساساً برخلاف تصور رایج، نگاه پیامبران، قرآن، و اولیاء و سیره عملی آنان، به مقوله حکومت به این صورت نبوده است که معتقد باشند می توان با  حکومت به فعلیت یافتن دین در جامعه رسید!

    و آنها نیز به دنبال چنین کاری نبوده‌اند!

    و آنچه تاکنون در باب سیره اولیا و انبیا در باب نسبت سیاست و دیانت گفته شده، ناشی از این بوده است که تمام حرکت پیامبران و اولیا و سیره آنان و متن مقدس، تاکنون سیاسی و با اصالت دادن به قدرت و حکومت، فهم و تفسیر شده بوده است!

    که چنان که در متن اشاره کرده‌ام و وعده داده‌ام، اثبات این مدعای اخیر در یادداشت‌های بعدی‌ای که  پیرامون نظریه ولایت فقیه خواهم نگاشت، به تفصیل طرح خواهد شد و مجال تبیین این مدعای اخیر در قسمت نظرات نیست.

    موفق باشید
    بلکه مدعای نظریه ولایت فقیه این است که می تواند در عصر غیبت نیازهای دینی جامعه  را - ولو با یک نصاب متوسط- تأمین کند. قضیه همین نصاب متوسط هست یا حتی شما بگیر ضعیف و صد البته نه کامل. چرا این ایده مشکل دارد؟ (شاید بگید من خنگم اما نمی فهمم چرا نمی تواند!)

    و نقد این ادعا این است که اگر یک انسان غیر معصوم چنین توانی  (هیچ انسان عادی ادعا ندارد که می تواند حکومت دینی صد در صد را ایجاد کند)دارد، پس نزاع شیعه و سنی از همان ابتدا بی اساس بوده. پس نزاع بی اساس نبوده چون شیعه حکومت دینی صد در صدی نمی خواسته نه متوسط و ضعیف اما مجبور شده به مثلا یک درصدی تن بدهد. مشکل من این هست که نمی فهمم چرا شما این یک درصد را قبول نمی کنید.

    راجع به قابلیت قابل هم یک فکری کردم که بد نیست اینجا بلند فکر کنم! از اونجایی که قابلیت قابل قابل اندازه گیری نیست (حداقل برای ما انسان های عادی) و بود و نبودش هم به نظر من به این سادگی ها قابل فهم نیست پس بهتر هست ما حکومت رو تشکیل بدیم اگر شد که شده اگر هم نشد که یعنی قابلیتی وجود نداشته! یه جورایی میشه گفت عمل به تکلیف و وظیفه کنیم و نتیجه رو به خدا بسپاریم! (البته فکر نکنید من تمامی ابعاد این فکر رو سنجیدم ها نه فقط فکریه که تو مغزم اومده گفتم گفتنش شاید بابی باشه برای کشف حقیقت)

    راستی یه سوال: من که نگفتم سیاست قویه گفتم شاید یک علت ناقصه (البته اگر اصطلاح رو درست گفته باشم) برای به فعلیت یافتن دین در جامعه باشه. انگار سوال نشد!
    سوال بعدی: جمهوری اسلامی رو تعریف کنید. منظورم مصداقیه. مثلا اونجایی که می گید جمهوری اسلامی فلان ادعا را می کند یعنی چه کسی؟ چون مثلا می گید جمهوری اسلامی ادعا دارد که زمینه ساز ظهور است. خوب این رو بالاخره یکی گفته دیگه یا یکی نوشته همین قدر که بگید توی فضای فکری اسلامگرایان هست که کفایت نمی کنه به قول خودتون یه جوری جدالی الطرفینه منم می تونم بگم مثلا فضای فکری فلان جا فلان چیز هست بدون این که دلیلی بر اثباتش داشته باشم. پس فکر کنم تعریفتون از جمهوری اسلامی به طور مصداقی میتونه به حل این مشکل کمک کنه. ااا انگار اینم خیلی سوال نشد!
    سوال بعدتر: این که می گید باید جمهوری اسلامی دست از جهل مرکب برداره و غرور و خود پسندی رو بذاره کنار و اعتراف به عجز خودش بکنه یعنی به صورت عملی توی دنیای امروز چیکار کنه. این سوال شاید مهمترین سوال من باشه. یعنی منظورم اینه که مصداق عینی این قبول عجز چی میشه. مسلما نمی تونه سرخم کردن در برابر تجددباشه اینم نمی تونه باشه که همه دست از حکومت بردارن و فقط بشینن دعا کنن این اضطرار توی عمل دقیقا به چه معنا یا بهتره بگم به چه مصداقیه؟
    سوال بعد بعدتر: صرفا جهت خاموش کردن حس کنجکاوی: تا حالا کسی رو شبیه به خودتون دیدید؟ منظورم همفکر هست قبل از شما کسی اینجوری فکر کرده؟
    ذهن من تا حالا دو بار مشوش شده یه بار وقتی بود که کتاب های استاد طاهرزاده رو مطالعه می کردم اما یه نفر بعد از خوندن اونها به من کتاب توحید آقای بنی هاشمی رو معرفی کرد. بعد از خوندن کتاب پشت دستم و داغ کردم که دیگه دنبال فلسفه نرم! شاید ضعف من بود اما خوندنش داغونم کرد. جابه برام بدونم که آیا کتابای ایشون رو خوندید؟
    یه بار هم با خوندن وب شما بود که البته فعلا مغزم آروم گرفته و فکر می کنه حتی تو خواب! که اگه توصیه برادرم نبود (مبنی بر اینکه تا مغزت (همون عقلت) به جمع بندی نرسیده لازم نیست قلب و دلت رو مشوش کنی و بذار به اعتقاد خودشون بمونن) شاید تا حالا کمی دیوانه! شده بودم (البته کمی با فحش دادن به شما خالی می شدم! این و گفتم که حلال کنید).
    اینا رو گفتم که بدونید در هر صورت فعلا نمی تونید من و از سر خودتون باز کنید. چون من تا قانع نشم دست بردار نیستم واصولا آدم سه پیچی هستم. فعلا خدانگهدار چون احتیاج به مرور سوال ها و جواب ها رو دارم.
    راستی این عرصه خیلی خطرناکه مثل رد شدن از لبه شمیر می مونه. منظورم مباحثه ست. گاهی پاک کردن نیت خیلی سخته شاید این جمله رو از خودتون شنیده باشید (من که شنیدم از خودم) می رم حالش و می گیرم! همچین بپیچونمش که نفهمه از کجا خورده! حالا فکر کرده کیه! علامه دهره انگار! دیوانه نفه و از این دست جمله ها که عین حکمرانی نفس عماره ست. به قول ائمه نماز جمعه خودم و شما رو به تقوای الهی دعوت می کنم!
    پاسخ:
    دهقانی:

    1- نگاه شیعه به مسأله حکومت دینی دو حال بیشتر ندارد:

    الف- اینکه باینری- صفر، یکی - به مسأله حکومت نگاه کند.

    یعنی حکومت معصوم را " یک" بداند و سایر حکومت‌ها را به کلی بی ارزش و "صفر" بداند.

    که در این صورت تمام حکومت‌ها از جمله حکومت فقیه، حکومت طاغوت و باطل و محکوم به شکست است.

    ب- نگاه طیفی به حکومت به این معنا حکومت معصوم "صد درصد" و حکومت سایرین به ترتیب دارای موفقیت کمتر است.

    که در این صورت، نیاز به مخالفت با خلفای صدر اسلام نبود.

    اگر نگاه شیعه به مقوله "حکومت"، بند الف باشد، نظریه ولایت فقیه مشروعیت و حقانیتش را از دست خواهد داد.

    و اگر نگاه شیعه به مقوله حکومت، بند ب باشد، عقیده شیعه در باب ولایت مخدوش خواهد شد.

    البته اگر در عصر غیبت مجبور به چنین کاری باشد، اشکالی ندارد.

    اما مجبور بودن به یک کار، به این معناست که این حکومت، حکومت مطلوب ما نیست.

    که اگر این باشد، دیگر نزاعی نیست.

    یعنی اگر جمهوری اسلامی، تنها مدعی باشد که "قدر مقدور" است، نقدی دیگر از این حیث به آن وارد نیست.

    اما اگر ادعا کند که می‌تواند حکومت دینی را محقق کند، باید ابتدا تکلیف خود را با گزاره‌های تئولوژیک مشخص کند.

    2- در موضوع "قابلیت قابل" به نظر می‌رسد که در بیان شما، میان ساحت تئوریک و وعاء عمل، خلط رخ داده.

    به این معنا که در ساحت عمل، همواره نمی‌توان برآورد دقیقی از شرایط خارجی داشت.

    و نمی توان به شکل قطعی و دقیق تشخیص داد که آیا قابلیت‌ها برای انجام یک کار فراهم است.

    در این حالت می‌توان دست به اقدام زد و امید موفقیت داشت.

    و اگر هم شکستی حادث شد، چندان جای ملامت نیست.

    اما نقد طرح شده از سوی این جانب، ناظر به ساحت عمل  نبود.

    بلکه به ساحت تئئوریک موضوع معطوف بود.

    به این معنا که اشکال اینجانب به نظریه ولایت فقیه این نبود  که فی المثل در دهه چهل و یا پنجاه قابلیت حکومت دینی مهیا نبوده است.

    بلکه اشکال طرح شده این بود که در نظریه ولایت فقیه به این موضوع اعتنا نشده بود و تنها به نقش حاکم - که فاعل تحقق جامعه دینی است- توجه شده بود و به قابلیت قابل - که امری به مراتب مهم‌تر است- توجه نشده بود و در این زمینه هیچ بحث و موشکافی صورت نگرفته بود.

    از سوی دیگر باید توجه داشت، که مسأله انجام یک تکلیف، از جهت ناظر به شرایط هست.

    اساساً در مواردی مانند حج تا شرایط فراهم نباشد، تکلیفی بر عهده انسان نیست.

    تا لازم باشد که انسان دست به آن کار بزند و مدعی شود که ما تکلیف خود را انجام داده‌ایم، نتیجه دیگر به دست ما نیست.

    بلکه تمام نزاع این جاست که آیا اساساً ما تکلیفی داشته ایم.

    پرسش این جانب از نظریه ولایت فقیه این است که آیا تشکیل حکومت مانند نماز است یا مانند حج.

    این جا نمی‌توان ادعا کرد که ما تکلیف خود را انجام می‌دهیم و نتیجه را به خدا واگذار می‌کنیم!

    چرا که هنوز مشخص نیست که تکلیف ما چیست؟!

    و آیا اساساً در این مصداق خاص تکلیفی داریم یا خیر؟!

    3- این که سیاست ممکن است علت ناقصه برای تحقق یک امر - مانند فعلیت یافتن دین در جامعه- باشد، فرضی البته قابل تصور است.

    اما در این صورت جای این پرسش وجود دارد که چرا ما مدام به این فکر گرایش داریم که از میان علل لازم برای تحقق یک امر، همواره کار خویش را از پیگیری بعد "سیاسی" موضوع پی گیریم؟!

    این غلبه و تقدم سیاست بر سایر شئون که در تمام جهان کنونی رخ داده، به هیچ وجه امری تصادفی نیست.

    4- منظور از "جمهوری اسلامی" و ادعاهای گزافش لزوماً شخص خاص و یا جریان متعینی و نهاد سیاسی و یا اجرایی نیست.

    و البته از یک جهت این نحوه سخن گفتن در باب "جمهوری اسلامی" شاید دقت لازم را نداشته باشد.

    و به همین دلیل شاید بهتر این باشد که به جای این عناوین، این تعبیر را به کار برد که "تلقی مشهور در جامعه ما این است ... "

    و به جای "..." ادعاهای فراوان و مطرح شده در فضای جامعه را نهاد.

    مثلاً نوشت "تلقی مشهور در میان ما این است که فقیه می‌تواند دین را در جامعه محقق کند"

    یا نوشت " تلقی مشهور در میان ما این است که جمهوری اسلامی یک حکومت دینی است اما باید توجه داشت که جمهوری اسلامی، نه جمهوری است و نه اسلامی"

    البته باید توجه داشت که این دقت گرچه ضرورت دارد، اما چندان منجر به تغییر در محتوای بحث‌ها منجر نمی‌شود.

    5- دست  برداشتن از جهل مرکب و گزافه گویی، البته به تغییرات عملی و رفتاری نیز منجر می‌شود.

    اما در این مباحث، هدف از کنار نهادن جهل مرکب، رسیدن به نتایج عملی نبوده است.

    بلکه اساساً جهل مرکب، به خودی خود و صرف نظر یک خطر بزرگ- و شاید بزرگترین خطری که حیات بشر را ممکن است تهدید کند- است.

    به همین دلیل کنار نهادن "جهل مرکب"‌به خودی خود امری مبارک و ضروری است.

    صرف نظر از نتایج عملی ‌ای که ممکن است داشته باشد - و البته چندان مورد توجه و تأمل نگارنده نبوده-

    6- نمی‌دانم چه پاسخی به این پرسش می توان داد.

    چرا که دقیقاً نمیدانم در ذهن پیشینیان ما چه می‌گذشته است.

    7- این جانب با آثار آقای طاهرزاده کم و بیش آشنایی دارم.

    و نقد- البته ناتمام و در حقیقت انتشار نایافته - کتاب " سلوک ذیل شخصیت امام خمینی" حاصل همین آشنایی است.

    8 - تذکر شما مبنی بر این که گفت و گو و بحث باید ناشی از "اراده به حقیقت"‌باشد و نه ناشی از "اراده به قدرت" و نشان دادن توانایی‌های خود و تضعیف طرف مقابل، به جا و لازم بود.

    موفق باشید.
    فعلا قصد ندارم سوالات متعددم رو بیان کنم. فعلا همین یک سوال رو جواب بدید چون من هنوز نمی فهمم جرا؟
    نگاه طیفی به حکومت به این معنا حکومت معصوم "صد درصد" و حکومت سایرین به ترتیب دارای موفقیت کمتر است.

    که در این صورت، نیاز به مخالفت با خلفای صدر اسلام نبود. چرا نبود؟ وقتی می شود یک حکومت صد در صدی باشد چرا باید به یک حکومت مثلا نیم درصدی راضی باشیم؟

    (منبع: nistengari.blog.ir)
    پاسخ:
    دهقانی:

    بیان شما در این نظر اخیر با نظر پیشین‌تان مبنی بر این که شیعه تمامیت خواه است به نظر متعارض می‌رسد.

    بالاخره نگاه شیعه به مسأله حکومت چگونه است؟!

    آیا شیعه هر نوع حکومتی که موفقیت صددرصد نداشته باشد را باطل می‌داند؟!

    و به تعبیر شما "تمامیت خواه" است؟!

    که در این صورت حکومت فقیه هم باطل و طاغوت است.

    یا اینکه شیعه سایر حکومت‌ها را هم موفق و دینی تلقی می‌کند؟!

    که در این صورت هم حکومت سایر خلفا و هم حکومت فقیه، حق و دینی است.

    که در این صورت اخیر، دیگر دلیلی برای اصرار بر سپردن به خلافت و حکومت به علی نمی ماند.

    چرا که گرچه حکومت علی صد در صد دینی می بود، اما حکومت سایرین نیز ممکن بود به نصاب دینی خوبی - مثلاً نود و نه درصد- برسد.

    و شیعه نباید به خاطر این -مثلاً- یک درصد، مته به خشخاش می‌نهاد.

    و از همان ابتدا علم مخالفت بردارد.

    بلکه بایستی اجازه می‌داد که سایرین نیز حکومت کنند.

    و نیز این سخن دیگرتان که میزان دینی بودن حکومت سایر  خلفا را در حد نیم درصد برآورد کرده بودید و از سوی دیگر بر این  گزاره اصرار ورزیده که حکومت فقیه می‌تواند با نصاب متوسط- یعنی پنجاه درصد- به آرمان‌های دین نزدیک شود، نیز تعارضی آشکار است.

    چرا که دست کم این بود که خلفا خود سیره و سنت پیامبر را درک کرده بودند و با قرآن هم آشنایی داشتند.

    و اگر حکومت آنان به اندازه نیم درصد دینی باشد، قطعاً حکومت فقیه که لازم است مبتنی بر اجتهاد فراوان ابتدا به قرآن و زوایای سنت آشنا شود، بیشتر در معرض این خطر است که حتی به اندازه همان "نیم درصد" بر دین منطبق نباشد.

    البته این پاسخ در صورتی نافع است که تعبیر "نیم درصد" از سوی شما در معنای  حقیقی و نه از باب مثال به کار رفته باشد.

    و اگر تعبیر "نیم درصد" تنها برای مثال بوده است و اصراری بر آن از سوی شما وجود نداشته، می‌توان پرسش شما را این گونه اصلاح کرد:

    پرسش:

    "وقتی می شود یک حکومت صد در صدی باشد چرا باید به یک حکومت مثلا نود و نه درصدی راضی باشیم؟"

    پاسخ:

    به این دلیل که این یک درصد آن قدر زیاد نیست که از بابت آن نیاز باشد به منازعه و مخالفت پرداخت و وحدت جامعه و دین را مخدوش کرد.

    به ذهن این جانب این گونه می‌رسد که در حد توان و وسع خود مدعای خویش را در این زمینه تبیین کرده‌ام.

    و اگر قصوری در زبان نگارش خویش و فهم بیان  شما از جانب این جانب وجود دارد، با تکرار این بحث بعید است برطرف شود.

    و به همین دلیل چه بسا بهتر باشد، که  از همانگویی و مکرر گویی بیشتر اجتناب کرده و خود به تأمل در مفاد نگاشته شما پرداخته و شما را نیز متقابلاً به تأمل در عرائض خود فراخوانم.

    موفق باشید.
    صد البته دوباره خواهم خواند (شاید شما برای تک تک حرفاتون منظور داشته باشید اما من اینطور نیستم. حس ملا لغتی دارم نسبت به شما! البته با عرض پوزش)
    فکر نکنید قصد اذیت کردن داشتم واقعا نمی فهمیدم چرا
    اون نیم درصد هم مثال بود و حد متوسزم من نگفتم اول شما گفتید. کلا به نظر من تفاوت زیاد بین آدمای عادی و امام معصوم انقدر زیاده که این حکومت دینی چه توسط خلفا (که البته یه اختلاف عمده با فقها دارن و اینکه در زمان اونها امام معصوم  ظهور داشته اما در زمان فقها ظهور نداره) و چه فقها -اگر فرض دوم رو صحیح بگیریم -  در عمل عمرا به ده درصدم برسه چه برسه به پنجاه و بالاتر. (البته این اعداد فکر منه و هیچ دقیق و برای مناقشه نیست)
    یک نکته : درسته من اسما شیعه م اما ادعا ندارم یه شیعه واقعی هستم و نظر شیعه رو می دونم. من فقط دارم فکر می کنم و دنبال حقیقتم. نمی خوام از چیزی دفاع کنم پس حس می کنم لحن شما با من خیلی درست نیست. دلیل نمی شه همه از هوش بالایی برخوردار باشن!
    همین الان برام یه سوال پیش اومد: شاید قطعه ی گم شده اینجا پیدا بشه: وقتی حضرت علی (ع) حاکم بودند عده ای رو برای زمامداری مناطق می فرستادن و حتی خود پیغمبر. حتی در زمان پیغمبر منطقه ای وجود داشته که زمامدارش خیلی کم با حکومت مرکزی تماس داشته و خودش بسیاری از تصمیم ها رو می گرفته (نپرسید کجا چون یادم نیست الان) آیا این می تونه شبیه به یه حکومت باشه؟ فقط یه سواله و اصلا پخته نیست
    شاید عنصر زمان در حکومت مهمهو فاکتور مغفول باشه مثل زمان قبل از امت واحده و زمان بعد از امت واحده 
    باطل و طاغوت به چه معنی هست؟ گمونم دوباره مسئله نیت ها هم به فراموشی رفته باشه.
    و هنوز می اندیشم البته اگه جمله درستی باشه و شما رو به صبر دعوت می کنم همه مثل شما نمی فهمن و همه کسانی که مثل شما فکر نمی کنن و متجدد هم نیستن لزوما اسلام گرا هم نیستن!
    البته اگر در عصر غیبت مجبور به چنین کاری باشد، اشکالی ندارد. (خوب اگر طبق فرض اول هر حکومت غیر معصوم باطل هست این اشکالی ندارد شما از کجا نشات می گیرد؟ چه فایده ای هست برای حکومت باطل و طاغوتی؟)

    اما مجبور بودن به یک کار، به این معناست که این حکومت، حکومت مطلوب ما نیست.(خوب معلومه نیست فکر نمی کنم کسی فکر کنه این حکومت حکومت مطلوب ماست واقعا اگر کسی اینجور فکر کنه بدا به حالش!)

    که اگر این باشد، دیگر نزاعی نیست.

    یعنی اگر جمهوری اسلامی، تنها مدعی باشد که "قدر مقدور" است، نقدی دیگر از این حیث به آن وارد نیست.(این قدر مقدور یعنی چی؟ دنبالش گشتم اما نفهمیدم)

    اما اگر ادعا کند که می‌تواند حکومت دینی را محقق کند(یعنی دقیقا در عمل چیکار بکنن؟)، باید ابتدا تکلیف خود را با گزاره‌های تئولوژیک مشخص کند. (گزاره های تئولوژیک دقیقا یعنی چی؟)

    (منبع: nistengari.blog.ir)
    البته فضولی نباشه اما اگه جواب آقای رمضانی رو هم می دادید خوب بود. سوالشون از نظر من جاب بود.
    منظور از "جمهوری اسلامی" و ادعاهای گزافش لزوماً شخص خاص و یا جریان متعینی و نهاد سیاسی و یا اجرایی نیست.

    و البته از یک جهت این نحوه سخن گفتن در باب "جمهوری اسلامی" شاید دقت لازم را نداشته باشد.

    و به همین دلیل شاید بهتر این باشد که به جای این عناوین، این تعبیر را به کار برد که "تلقی مشهور در جامعه ما این است ... "

    و به جای "..." ادعاهای فراوان و مطرح شده در فضای جامعه را نهاد.

    مثلاً نوشت "تلقی مشهور در میان ما این است که فقیه می‌تواند دین را در جامعه محقق کند"

    یا نوشت " تلقی مشهور در میان ما این است که جمهوری اسلامی یک حکومت دینی (وواقعا در اینجا ضرورت داره حکومت دینی از نگاه شما تبیین بشه)است اما باید توجه داشت که جمهوری اسلامی، نه جمهوری است و نه اسلامی"

    البته باید توجه داشت که این دقت گرچه ضرورت دارد، اما چندان منجر به تغییر در محتوای بحث‌ها منجر نمی‌شود (به محتوای بحث کاری نداره اما از لحاظ اخلاقی بسیار بهتره مگه اینکه  قصد شما به جای کشف حقیقت ایجاد جنجال باشه).

    (منبع: nistengari.blog.ir)


    پاسخ:
    دهقانی:

    1- کناره گیری این حقیر از بحث علمی، نه به این دلیل بود که فی المثل نگاه شما را به یک جریان خاص - یعنی اسلام گرایی- نزدیک بدانم.

    بلکه به این دلیل بود که احساس می‌کردم نکته بیشتری برای روشن شدن بحث در ذهن و زبان ندارم.

    و تکرار کردن یک سخن، گرچه تا حدی لازم است اما اگر از آن حد رد شود، موجب می‌شود که آن سخن برای مخاطب مکروه گردد.

    و نباید کناره گرفتن حقیر از بحث موجب بروز سوء تفاهم و یا خدای ناکرده رنجیده خاطر شدن مخاطب گردد.

    2- دقت در معنای "حکومت دینی" گرچه ضروری است، اما منظور نظر حقیر از "حکومت دینی" همان معنای متعارف و قابل لمسی است که مثلاً در خود کتاب "ولایت فقیه"‌ مطرح است.

    3- نوشتن به قصد ایجاد جنجال، اگرچه امری پسندیده نیست، اما این که برخی سخنان ممکن است ایجاد جنجال کنند پس باید به نحوی دیگر ادا شوند، خود یک نظر و البته در جای خود محترم و البته قابل نقد و بررسی است.

    و این حقیر فعلاً‌ بدان اعتقاد ندارم.

    4- "قدر مقدور" یعنی گرچه آن حکومتی که محقق شده گرچه دینی نیست، اما از میان بد و بدتر یکی را انتخاب کرد.

    و چون توان و بضاعت ما بیش از این نیست فعلاً بد را بر بدتر ترجیح داده‌ایم.

    5- منظور از باورها و گزاره‌های تئولوژیک، باورهای دینی‌ای هستند که غالباً با استدلال‌های عقلی همراه هستند.

    مانند اثبات خدا، نبوت، خاتمیت، ولایت و ... .

    این گزاره‌ها گرچه در ظاهر مستند به ادله عقلی هستند اما غالباً از سوی مؤمنان به سایر مذاهب و ادیان و مکاتب، مقبول نیستند هرچند که مستدل باشند.

    یعنی تنها مومنان به یک دین و مذهب و آیین این استدلال‌ها را پذیرفته و بدان اعتقاد دارند.

    6- استناد به سیره پیامبر اسلام در فرستادن حاکمان به نواحی مختلف، گرچه فی نفسه اشکالی ندارد، اما مجال طرح آن در قسمت بحث از سیره و ادله نقلی ولایت فقیه است.

    و به همین دلیل پاسخ به نکته مطروحه شما در این زمینه نیز در آن موقف ادا خواهد شد.

    7- نیت گرچه مهم است، اما همه چیز را نمی‌توان با آن اصلاح کرد.

    فی المثل کسی که فراموش کرده که وضو بگیرد و نمازخوانده گرچه نیت انجام کار خیر داشته، اما نمازش را باید از نو بخواند.

    و صرف این که در نظریه ولایت فقیه، نیت و قصد  حاکم اجرای احکام الهی است، تضمین نمی‌کند که این نظریه مطلب را به شکل درست و منقح خود درک و فهم کرده باشد.

    تشکر از حوصله‌ای که به خرج دادید                        
    با سلام
    آقای دهقانی شما در اصل مطلب و پاسخ هایی که به دوستان داده اید جوری بحث میکنید که به نوعی می خواهید خود را جویای حقیقت جلوه یدهید برای کسی مانند من که دانشجوی ارش فلسفه هستم و با بحث های علمی آشنایی کامل دارم پر واضح است که سخنان شما تماماً در جهت تضعیف اصل ولایت فقیه و جمهوری اسلامی از طریق بسیار نرم می باشد.
    شما تلاش دارید تفکرات شخصی خود را بی طرفانه و حقیقت جلوه دهید و با سخنان نادرست و استفاده از استدلال های غیر منطقی به خواننده می قبولانید که این مطلب را فردی عالم و حق طلب می نویسد و خواننده ناآگاه آن را می پذیرد.
    خداوند همه ما را هدایت بگرداند
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    و سپاس از حضور و نظری که نگاشتید

    به نظر می‌رسد که تصور شما نسبت به مقوله "تفکر"، اساساً مانع از هرگونه پاسخگویی از جانب این حقیر می‌شود.

    چرا که هنگامی که مبتنی بر باور شما، حقیر سخنان نادرست را با فنون مختلف، موجه جلوه می‌دهم، بیان هر پاسخ جدیدی - و این بار حقیقتاً درستی- نیز ممکن است به همین اتهام متهم شود که تلاشی برای حق جلوه دادن امری باطل تلقی شود.

    به همین دلیل حقیر حتی اگر مایل باشم، در یک گفت و گوی علمی با دوستی چون شما وارد شوم، دست کم امکان چنین کاری را ندارم.

    از همین رو، چند نکته‌ای را تنها به جهت رفع پاره‌ای ابهامات عرضه می‌دارم:

    1- در مباحث علمی، باید بیش از این که به انگیزه‌های گوینده توجه شود و پیش از این که به نیت خوانی پرداخته شود، باید به محتوای سخن وی پرداخت  و آن را به نقد و بررسی نشست.

    البته چنین- یعنی نیت خوانی و انگیزه شناسی- کاری بسیار رایج است، اما در ساحت تفکر- و خصوصاً تفکر فلسفی که به شما نیز تعلیم آن اشتغال دارید- امری بی معناست.

     و چه بسا اگر معلم فلاسفه سقراط امروز در میان ما بود، چنین رفتاری را آماج نیش و کنایه‌ها و استهزاهای خود قرار می‌داد.

    و نیز البته برخی نظام‌های فکری سوژه محور که بشر را بنیاد عالم فرض می‌کند، طبیعتاً محتوای تفکر بشر را نیز زاییده فاهمه و اراده او انگاشته  می‌شود.

    مگر این که شما مدافع و موافق نظام‌هایی که اصالت را به سوژه می‌دهند، باشید، که در این صورت دفاع و تعلق از "نظریه ولایت فقیه" که لااقل مطابق با تلقی مشهور، اصالت را به بشر نمی دهد، قدری تکلف آمیز می‌نماید.
     
    2- برخلاف شما، تصور بنده این نیست بتوان با نگاشتن چند خط و آن هم با غنای علمی ناچیز متن و ماتن، که تفکر و نظریه ولایت فقیه "تضعیف" شود.

    و اگر حقیقتاً نظریه ولایت فقیه این قدر ضعیف است- و در حقیقت شما آن را ضعیف می‌انگارید- شاید بهتر باشد که همین اکنون اعتقاد به نظریه ولایت فقیه را کنار نهیم و نه این که به نقد منتقد آن همت گمارده شود!

    و مضافاً اینکه اگر می‌توان با نگاشتن چنین متونی نظیر دستنوشته این حقیر، این نظریه را "تضعیف" کرد، پس یقیناً می توان با نگارش چند ده صفحه نیز این نظریه را "تحکیم" کرد!

    و البته این رسالتی است که بر دوش دوستانی همچون شماست.

    3- و باز هم برخلاف تصور شما، این حقیر به هیچ وجه مدعی "بی طرفی" در اندیشیدن و اندیشه‌های خویش نیستم.

    "بی طرفی" اگر ممکن باشد- که امکان ندارد- دست کم قابل اثبات نیست.

    و هیچ گاه نمی توان از بی طرفی هیچ یک از طرفین بحث مطمئن بود.

    به همین دلیل متقابلاً می‌توان در "بی طرفی"‌ شما نیز تشکیک ورزید.

    و اساساً اگر بشر می توانست حقیقتاً "بی طرف" باشد، دیگر بحث و "طرفین" بحث بوجود نمی‌آمد.

    به نظر می‌رسد که رسیدن به آرمان "بی طرفی" و "به کلی تهی شدن از هرگونه پیش فرض" در ساحت تفکر، از اثرات ایمان به تفکر ارسطویی است.

    البته اگر بشر می‌توانست آن گونه که ارسطو می‌پنداشت، در هنگام ادراک پدیدارهای خارجی، ذهن خود را به کلی از هرگونه تصوری تهی کند تا تصور و ماهیت شیء همان گونه که در خارج هست در ذهن بشر منعکس شود، اتفاقی مبارک رخ می‌داد!

    اما چه کنیم که بشر هیچ گاه خالی از پیش فرض نیست.

    و حتی آنان که می‌پندارند "باید از تمامی پیش فرض‌ها تهی شد"، در نهایت به مفاد همان پندار خویش سخت ملتزم هستند و به آن ایمان دارند.

    و آنها که تصور می‌کنند بشر می‌تواند در بحث علمی بی طرف شود، خود در "معرفت شناسی" در  نهایت طرف ارسطو را می‌گیرند.

    البته اگر منظور از لزوم  "بی طرفی" در تفکر، دخالت ندادن موضع گیری‌های سیاسی در بحث علمی باشد، چنین نظری کاملا به جاست.

    اما در این صورت به گمانم نگاشته حقیر کمتر از بیانات شما، در معرض چنین امری است.

    موفق باشید
     

    ممنون که جواب دادید
    فکر کنم سوالم رو اینجوری بپرسم بهتره
    البته اگر در عصر غیبت مجبور به چنین کاری باشد، اشکالی ندارد. (خوب اگر طبق فرض اول هر حکومت غیر معصوم باطل هست این اشکالی ندارد شما از کجا نشات می گیرد؟ چه فایده ای هست برای حکومت باطل و طاغوتی؟ فرض کنیم هر حکومتی غیر از حکومت معصوم باطل هست  به قول شما بد هست. خوب ما چطور می توانیم بد و بدتر را تشخیص بدهیم؟یعنی عقل ما کفایت می کند؟ حالا که به نظر شما هم حکومت های غربی در حال فروپاشی هستند هم حکومت ما -که البته به دلایلی نظر من کمی متفاوت هست که در اینجا فرقی هم نمی کند- چه فرقی بود بین حکومت شاهی و حکومت فقها)

    (منبع: nistengari.blog.ir)
    البته یه سری دیگه از حرفاتونم نفهمیدم هنوز که بیخیالش میشم چون انگار کمی بنده دیر گیرم!
    یه چیز جالب
    تا حالا به این آیه دقت کردید که چقدر به نظر قدر مقدور شبیه هست:
    حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطیحَةُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَکَّیْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ قلی الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً ج فَمَنِ اضْطُرَّ فی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ

    پاسخ:
    دهقانی:

    1- هنگامی که بیان می‌شود اگر نظریه ولایت فقیه، صرفاً یک "قدر مقدور" است، اشکالی وجود نخواهد داشت، به این معناست که اشکال و انتقاد مطرح شده در مفاد پست‌ حاضر و یادداشت پیشین از میان برمی‌خیزد.

    یعنی دست کم این است که انتقادات بدان وارد نیست.

    نه به این معنا که دیگر امکان وجود هیچ اشکالی در این نظریه وجود ندارد.

    مضافاً این که اساساً همین که نظریه ولایت فقیه، مصداق "حکومت دینی" تلقی نشود و مصداق "اکل میته" معرفی شود، خود یک گام مثبت برای پاسخ به انتقادات و اشکالات نظری محتمل است.

    2- اگر "نظریه ولایت فقیه" امری نظیر خوردن حیوانات و اغذیه حرام در بیابان و از سر اظطرار - و به بیان فقهی آن جواز اکل میته- باشد، اشکالی وجود ندارد.

    یا چنان که اشاره شد، لااقل اشکالات مطرح شده به آن وارد نخواهد بود.

    البته بایستی توجه داشت که از جایز بودن خوردن میته در شرایط اظطرار نیز نمی‌توان نتیجه گرفت اکل میته، یک فعل دینی است!

    بلکه از آیه شریفه و نیز شهادت عقل، چنین کاری "گناه" ندارد.

    و نه این که "ثواب" هم داشته باشد!

    و فی المثل کسی که در بیابان و البته از سر ناچاری، گربه ای را کشته و  آن را بر سر سیخ زده و مهیای تناول آن شده! نباید و نمی تواند ادعا کند که در حال انجام یک فعل دینی است.

    چنان که بنا به تصریح آیه شریفه اگر کسی به این کار متجانف(متجانف: راغب، مایل، ر.ک معجم الوسیط) نباشد، و حقیقتاً در مخمصه گرفتار شده باشد، خداوند با جلوه غفور و رحیم خود از حرام خواری اظطراری وی در می‌گذرد و از آن چشم می‌ پوشد.

    مشروط به این که فرد مورد نظر به کار خویش، قلباً راضی نباشد.

    وگرنه کسی که فعل خویش را یک کار مثبت و بلکه بالاتر از آن مصداق یک حرکت دینی می‌داند، نه تنها مورد بخشش قرار نمی‌گیرد،  بلکه اساساً در چنین تلقی‌ای دین با بی ایمانی یکی انگاشته شده.

    و از قضا در این فقره اخیر  نیز عرض عریضی دارم که شرح آن در این مقال نمی‌گنجد و هم از این رو اگر عمری باقی ماند در قسمت های بعدی نقد نظریه ولایت فقیه به ان خواهم پرداخت.


    3- از نحوه پررنگ - bold- کردن  عبارات در نگارش متن آیه شریفه از سوی شما، این گونه برداشت می‌‌شد- لااقل به ذهن حقیر رسید- که گویی مایل هستید میان "لزوم حکومت در شرایط اظطرار" و مقوله "ولایت" تلازم و یا تقارنی را نتیجه بگیرید.

    که اگر برداشت حقیر درست بوده باشد، باید دانست  چنین تفسیری از آیه مزبور سخت تکلف آمیز است.

    و در تفسیر تعبیر - یعنی تعبیر الیوم اکملت لکم دینکم ... - به هیچ وجه نمی‌توان به سیاق آیات و ربط آن با عبارات پیشین و پسین استناد و یا از آن نتیجه ای گرفت.

    چرا که در چنین فرضی نه تنها "ولایت" اثبات نمی شود، بلکه آن امری که مایه مباهات به آن از جانب خداوند و مصداق اکمال دین و اتمام نعمت خواهد شد نه مسأله ولایت و حکومت که مسأله جواز  "اکل میته" خواهد بود!- فتامل!-

    و چنین تفسیری هم به انهدام مستند قرآنی "ولایت" منجر می‌شود و هم از دیگر سو خلاف مسلمات دین خواهد بود.

    چرا که مسأله حلیت اکل میته در شرایط اضطرار نسبت به دریای وسیع احکام دین اسلام- مانند وجوب نماز، روزه، حج و زکات و حرمت شرب خمر، زنا، ربا و .... - بسیار ناچیز است و بسیار شگفت انگیز خواهد بود که خداوند حکم جواز "اکل میته" را مصداق اکمال دین و اتمام نعمت بنامد.

    برای بررسی دقیق تر این مطلب خوانش دقیق تفسیرهای مختلف و محتمل پیرامون این آیه گردآوری شدهدر جلد ششم المیزان، بسیار مفید خواهد بود.

    موفق باشید
    با سلام
    بنده اعتقادم این است نه نظر ! که عالم خلقت اینقدر الکی و...نیست که حوزه ی اندیشه و تفکر و تعقل از قلب وحتی 
    اعمال انجام شده و امتحانات گرفته شده جدا باشد.  یعنی ما تفکر محض نمیتوانیم داشته باشیم.یعنی با فلسفه و تفکر نمیشود به حقیقت رسید اصلا ما چه میفهمیم 
    حقیقت چیست اصلا حقیقت ثابت است یا در هر لحظه در شانی است؟ یعنی کسی که تقوا پیشه میکند راه تشخیص 
    حق و باطل را خدا به او میدهد. یعنی تنها راه صحیح تحلیل ، تقوابست.
    نظر !!!شما چیست؟در این باره چه می اندیشید!!!!!؟؟؟؟؟!!!!
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام و سپاس از حضور و نظری که نگاشتید

    درست است که تفکر محض امکان ندارد و هستی بشر هیچ گاه امکان تقلیل و تحویل به "اندیشه محض" و قوه عاقله ندارد.

    و نیز درست است که تقوا، می تواند در تشخیص حق و باطل یاری رساند.

    اما باید دانست که تقوا در تشخیص مصادیق و وعاء عمل، راهگشاست.

    یعنی انسان متقی به تدریج به ملکه‌ای دست می‌یابد که در مواجهه با مسائل عینی با نحوه‌ای شعور غیر بحثی غیر استدلالی تشخیص دهد آیا ارتکاب فعل پیش رو با ذوق دینی سازگار هست یا نه.

    اما هیچ گاه نمی‌توان با استناد به معیار تقوا، یک نظام فکری یا یک نظریه علمی را منقح کرد و یا رد و اثبات کرد.

    تنها به این دلیل ساده که باور به چنین نظری به این معنا خواهد بود که اساساً قوه عاقله در وجود بشر به کلی زائد است و یا صرفاً به منظور برنامه ریزی و محاسبه برای رفع حوائج مادی است.

     کناره گرفتن از دام باوری که بشر را "تفکر محض" می‌داند اگر بیش از حد باشد ممکن است ما را در جهت مخالف به دام یک باور دیگر بیاندازد که اساساً به معنای انهدام هرگونه بحث علمی و عقلی و در نهایت نقصان وجود بشر خواهد بود.

    و نیز در چنین حالتی دیگر اساساً امکان اثبات بسیاری از گزاره‌های بنیادین تئولوژیک- مانند وجود خدا، سنت ارسال رسل، خاتمیت، عصمت  و حتی همین گزاره اخیر یعنی نقش تقوا در شناخت حق از باطل- نیز وجود نخواهد داشت.

    و به بیان دیگر این که اصرار بر نقش بیش از حد تقوا در تکوین یک تفکر در نهایت به انهدام همین نظر منجر خواهد شد.

    چرا که تلاش برای اثبات این گزاره ممکن است به یک دور منجر شود.

    چرا که اگر "تنها معیار حقانیت افکار و نظریات، تقوا باشد"، در این صورت همین گزاره نیز باید به مدد بررسی تقوای سخنگوی آن مورد قضاوت قرار گیرد.- فتأمل!-

    و چنین کاری - بعد از فرض امکان سنجش تقوای افراد- مصداق همان چیزی است که در فلسفه از آن به "تقدم شیء بر نفس" است.

    موفق باشید
    نمیدانم چرا به جای گزاره های من گزاره های دیگری که شبیه به گزاره های من است را بررسی کرده اید؟!
    من کی گفتم تنها معیار حقانیت افکار تقواست من اولا گفتم تنها راه صحیح تحلیل تقواست...
    یه بزرگی میگفت هر مولفه دینی را اگر بیش از حد و خیلی فراتر از اهمیت و جایگاه آن تاکید کنند بدانید یه مرضی دارند 
    من فقط میخواستم اینقدر نگید تفکر و تفکر جویای حقیقت و ...
    منظور من این است که نباید اصالت را به تفکر داد ولی شما باز تفکر را اصالت بیش از حد در بحثاتون میدهید هرچند نظر 

    بدهید که فقط تفکر همه چیز نیست

    مثلا باز میخواهید وجود خدا را اثبات ذهنی کنید و چون با عقیده من این نظر شما با خطر مواجه میشود میگویید پس بد است

    یا اینکه عقیده و باور مرا به مرحله نظر آورده و میگویید این نظر شما نظر خودتان را نقض میکند

    آخر نگفتید وقتی ما نمیتوانیم زیاد به حقایق با تفکر خودمان مطمین شویم چرا اینقدر به تفکر فلسفی اهمیت بدهیم

    لا یمسه الا المطهرون ....از ایمه باید حقایق را گرفت

    اصلا حقیقت و حقایق اموری ثابت اند؟

    و 
    آیا بافرض اینکه بتوانیم به حقایق با این تفکر فلسفی دست یابیم آیا میشود مطمین شد که درست است و به یقین
    رسید
    اصلا که گفته ما باید به حقایق برسیم و حقایق را عمل کنیم؟؟؟چرا احکام متغیرند و هر موقعیتی وظیفه ای
    داریم؟

    پاسخ:
    دهقانی:

    پیشتر یادداشتی در همین وبگاه با عنوان "چه کسی صلاحیت فهم و تفسیر و اظهار نظر در باب دین دارد" منتشر کرده بودم.

    و به گمانم خوانش آن یادداشت و خصوصاً نظرات درج شده در ذیل آن، می‌تواند مقدمه خوبی برای گفت و گو در زمینه پرسش‌هایی که شما طرح کرده‌اید  باشید.

    و نیز پیشنهاد می کنم ادامه گفت وگوی خود را در ذیل همان پست ادامه دهیم.

    و بسیار مشتاقم پاسخ این پرسش را از شما جویا شوم که ما چگونه می توانیم حقایق را از اهل بیت بگیریم؟!

    و طریق عملی و متعین این کار چیست؟!


    جوابی دریافت نکردم
    فتامل!
    خوردن مردار فعل دینی نیست نجات جان فعل دینی است.
    پاسخ:
     دهقانی:

    1- کامنت پیشین تان خصوصی درج شده بود و امکان پاسخ گویی نداشت.

    2- در شرایط اظطرار و اجبار به اکل میته، انسان باید چیزی که حرمت کمتری دارد -مانند خرگوش- را ذبح کند و نه سگ.

    3- بر فرض که بیان شما نافع باشد و خوردن میته خود فعل دینی نباشد اما تلاش برای حفظ جان فعل دینی باشد، در این صورت تلاش برای تشکیل حکومت، یک فعل دینی خواهد بود و نه این که حکومتی که در این فضا شکل گرفته خود مصداق حکومت دینی باشد!

    4- اساساً مثال جواز اکل میته اگرچه می‌تواند در جای خود مفید به ادعای اینجانب و مضر به نظر شما باشد، در حین حال به هیچ وجه با بحث حاضر تناسب ندارد.

    چرا که  برخلاف مثال انسان در بیابان که بدون غذا می میرد، اما معلوم نیست که جامعه دینی بدون حکومت دینی بمیرد تا مجبور باشیم که به جواز اکل میته در چنین شرایطی فتوا دهیم!

    6- و مضافاً که بر فرض که بپذیریم ولایت فقیه درست و حق باشد، امکان تکرار پرسش‌های پیشین وجود دارد که آیا با صرف حاکم دینی- یعنی فقیه عادل- امکان تحقق و فعلیت یافتن دین وجود دارد؟!

    و یا این که علاوه بر فاعل، قابلیت قابل نیز لازم است؟!

    و نیز این که مسأله ما چیست؟!

    آیا ما می‌خواهیم به هر نحوه ممکن قدرت را به دست گیریم؟!

    و ما به دنبال کسب حکومت به هر قیمت هستیم؟!

    یا می‌خواهیم ببینیم دین از ما چه می‌خواهد؟!

    اگر می‌خواهیم وظیفه دینی خود را انجام دهیم، باید ببینیم تشکیل حکومت در عصر غیبت مانند نماز یک واجب دائمی است یا مانند حج تا مشروط به شرایطی است؟!

    5- مطالعه و خوانش کتاب ولایت فقیه، وظیفه ای‌ است که بر دوش شما و سایر دوستان اهل تحقیق است و این جانب فایلی از این کتاب برای انتشار و نهادن در اختیار سایر دوستان ندارم و خود نیز از نسخه چای این کتاب استفاده کرده ام.

    سلام مجدد
    اول بپردازم به دلایلی که برای نقد قاعده لطف گفته بودید:
    هیچ چیز در متن بالا از این جمله که :
    "اگر فقها می‌توانند با استمداد از امام غائب شیعیان، در امر حکومت و تحقق شریعت از ایشان یاری گیرند، دیگر اساساً نیازی به ظهور امام غائب باقی نمی‌ماند.

    زیرا این امکان متصور است که امام غایب شیعیان تا یوم الحساب، همچنان در صحنه غیبت باقی مانده و فقهای شیعه با استمداد از تعالیم غیبی و باطنی ایشان، حکومت و جامعه را اداره و دین را محقق کنند!"
    برای من دردآور تر تر نبود ...خیلی بدم آمد از منش شما که اینچنین متکبرانه سخن میراند و البته بچگانه مسخره کنان در وسط بحث به ظاهر عالمانه ولی سست پایه تفکر مینویسد! متاسفم که خود میگویید غیر از معصوم نمیتواند به حقایق دست یابد و حق را به درستی تبیین کند بعد میروید سراغ همون موضوعات ودرباره چرایی غیبت سخن میرانید و میگویید کی نیازی به ظهور نیست درحالیکه اتفاقا حدیث هم داریم که علت اصلی غیبت پس از ظهور مشخص میشود و شما به راحتی نیاز به ظهور را تا مدت معینی توجیه پذیر !!!!میدانید و اینجاست که به فکر خود و بشری زیادی اصالت میدهید....
    دیگر نقدهام چندبرابر مقاله شما جا و حوصله و وقت میخواهد که هرچی حوصله داشتم به سختی امکانات مینویسم:
    یکی اهمیت و اولویت این جور بحث و این موضوع تازه با این لحن و این استدلالات جای بسی تامل دارد که اگر حق هم بگویید 
    معلوم نیس حقی بزرگتر را ضایع نکند ...به قول خودتان فتامل!!!!!
    دوم چه جوری میتوانید فکر کنید که فقط هدف از قدرت اجرای شریعت است؟؟؟!!!
    مگر نه اینکه قدرت برای مومن خوب است مگر نمیتوان با داشتن قدرت جوری ولایت کنیم که با ظرفیت مردم و جامعه
    هماهنگی داشته باشد که باتوجه به قرآن هم همین معنا مستفاد میشود که ما چون ظرفیت و لیاقت ولایت معصوم 
    را نداشته ایم الان این ولایت هم از سرمان هم زیاد است
    چرا باید حتی بدون قصد اجرای شریعت در جامعه به دنبال قدرت نباشیم ؟ و قدرت را به دست جبهه حق ندهیم تا مقدمه و 
    زمینه ای برای ظهور صاحب اصلی حق باشد؟
    ....
    به نظرم بسیاری از نظراتتان نظرات و یا عمل دیگرتان را نقد و یا نقض میکند...و با توجه به اطلاعات گسترده تان بعید میدانم تفکرتان درخدمت سیاستی دیگر یا از سر حسی اشتباه نشات نگرفته باشد....
    چرا که مثلا در بحثتون به این توجه نمیکنید که در زمان ابوبکر امام علی ظهور داشته و مخالفت کرده و الان امام
    ظهور نداره و از بسیاری بزرگانمان تایید این حکومت و رهبر را گرفته ایم...
    علامه حسن زاده از کجا گفته اند که گوشتان به دهان رهبری باشد که گوش ایشان به دهان حجه بن الحسن است؟
     قبول کنید که بعضی حرفها را باید به عظمت فرد توجه کرد نمیشود گفت در همه بحثی به هرکه هرچی گفته بشنوید و بهترین را انتخاب کنید و به گوینده توجه نکنید یه خورده فکر کنید به محدوویتها و امکان این حرف اینجوری که بهضی تفسیر میکنند پی میبرید...
    دوم اینکه بدانید هر حرف و حرکتی که ناامیدی را در اراده و حرکت آدمی توجیه و یا اثبات کند از شیطان است ...حدیثش 
    یادم نیست با همین مضمون بود...بگذریم.

    یکی دیگه جمله یه جا گفته بودید:

    ما هیچ معیاری نداریم که بتوانیم مبتنی بر آن ادعا کنیم یک تفسیر درست و تفسیر دیگر نادرست است.


    (منبع: nistengari.blog.ir)

    اگر همه دارایی ما ذهن و فکر ما باشد این حرف شما شاید تا حدودی درست باشد ولی باید به این توجه کنید و از تفکر 
    غربیتان فاصله بگیرید که تنها دارایی ما فکر ما نیست ما تقوا داریم که به قول خودتان به کمک ما میآید ما حجتهای بیرونی 
    داریم
    و...........
    در آخر باید بگویم همیشه راه به سمت خدا باز است
    خدایا تو حکیمی تو لطیفی و من تو را دوست دارم
    پاسخ:
     دهقانی:

    1- می‌پذیرم که لحن نقد  این جانب به قاعده لطف، تؤام با استهزا و حتی کودکانه می‌نماید.

    اما به نظر می رسد گناه این امر بیش از آن که ناشی از این جانب باشد، به استهزاء برانگیز بودن و کودکانه بودن محتوا و لسان قاعده لطف باز می‌گردد.

    یعنی این قاعده آن قدر پوچ و بی معناست که نقد عالمانه و متفکرانه آن حتی اگر محال نباشد، لااقل بسیار دشوار است.

    و طبیعتاً ممکن است روش و لسان نقد این جانب در نقد این قاعده، چندان دلچسب نباشد.

    البته به اعتقاد این جانب گرچه "قاعده لطف" سخن سخت موهومی است، اما آن چه زمینه ساز ابداع و شهرت و ایمان به این قاعده شده به هیچ وچه امر کوچک و کودکانه‌ای نبوده.

    و شاید اگر خاستگاه تأسیس و بیان "قاعده لطف" بیان می‌شد، کمی از ابتذال لحن منتقدانه کاسته می‌شد.

    که این نقیصه را باید در  مجالی دیگر دفع نمود.

    2- عرض شد مبتنی بر "اعتقادات کلامی شیعه" - و نه نظر این جانب- کسی جز معصوم به حقایق دسترسی ندارد.

    3- طبق نظریه ولایت فقیه، هدف از کسب قدرت، اجرای شریعت است.

    این موضوع که "قدرت" به خودی خود خوب است یا بد است، در سخنان این جانب بدان اشاره‌ای نشده بود تا بتوان در مقام نقد آن برآمد.

    4- اثبات نظریه ولایت فقیه نیز با استناد به تفوا صورت نگرفته.

    بلکه مبتنی بر روش فقهی - اصولی رایج در حوزه‌های علمیه صورت گرفته.

    در این روش برای اثبات مدعاها به تقوا و یا هیچ مکانیسم دیگر استناد نمی‌شود.

    بلکه از عقل یا نقل استمداد گرفته می‌شود.

    و درستی دلایل عقلی و یا نقلی نیز با معیاری مانند تقوا سنجیده نمی شود.

    و طبیعتاً نقد آن نیز از همین روش تبعیت کرده.

    اگر این روش اشکالی دارد و یا ناتمام باشد، پیش از نقد منتقد نظریه ولایت فقیه، باید ابتدا خود نظریه ولایت فقیه و روش اثبات آن مورد نقد قرار گیرد.

    5- کلمات و تعبیرهای بزرگان و علما، اگرچه در جای خود محترم اند اما همچون وحی امری قدسی نیستند و مضافاً این که حجیت شرعی ندارند.

    یعنی نمی‌توان با استناد به آن سخنان، درست یا غلط بودن و یا دینی بودن و یا غیردینی بودن یک نظریه را اثبات کرد.

    البته ممکن است کسی چنین باوری داشته باشد و چنین باوری فی نفسه هیچ اشکالی ندارد.

    اما مسأله این است که چنین فردی نمی تواند سایرین را به قبول نظر خود فرابخواند.

    6- این که چنان که تصریح شد، این موضوع که مکانیسم فهم و تفسیر دین چه می تواند باشد موضوعی مهم است.

    اما این موضوع، موضوعی مجزا از بحث ولایت فقیه است.

    و باید آن را در جای خود پی گرفت.

    و اشاره شد که در قسمت نظرات بحث "چه کسی صلاحیت فهم و تفسیر و اظهار نظر در باب دین دارد" می توان بدان پرداخت.

    و یک بار دیگر پیشنهاد می‌کنم روش خود در فهم دین- مبنی بر اهمیت تقوا یا هر پارامتر دیگر- را در ذیل همان بحث درج بفرمایید.

    و این حقیر نیز با کمال میل حاضر به گفت و گو در این زمینه هستم.

    موفق باشید
    چرا  سوالم رو پاک کردید؟
    آقا پرسشه انتقاده جوابه دیگه...در نقد نظریه شما نگفتم در جایی که تقوا داشته باشید در مورد اونجمله ای که گفته بودید نظر دادم.

    درباره لحن بیان که گفتم بچه گانه است نه اینکه لحن بچگانه بد است که خودم از شما بچه گانه تر مینویسم ولی منظورم 

    با حب و بغض بچه گانه بود که بیشتر هنگام پرش از ذهنیات به صحنه عینیات و هنگام مصداق یابی با تمسخر بروز میکرد

    البته توصیف بچه گانه و حالت استهزای بحث شما زیاد در مورد نقد قاعده لطف نبود بیشتر از آن در مورد مصادیق


    عملی و جای جای سخن شما بود


    در ضمن بعید نیست ظهور تا یوم الحساب طول بکشد که گفته اند اگر یک روز به قیامت مانده باشد همان روز را خدا آنقدر 


    طولانی میکند تا جهان پراز عدل و داد شود


    در ضمن دوم : عدالت که در ویژگی های فقیه آمده تقوا را شامل میشود


    و....

    جواب درخواستتان را نمیدهم به این دلیل که اعتقاد دارم هدایت غیر از فهمیدن حقایق است و شما هی به دنبال فهمیدن حقایقی درحالیکه بعضی مواقع ندانستن برای افراد مثلا شایدمتکبر هدایت آورتر است همانطور که حتی شرط افزایش حکمت و علم حضرت موسی سوال نکردن و صبر بر چیزهایی بود که نمیتوانست بفهمد. قبل از فهمیدن حقایق باید

    ایمان و اطاعت داشت وگرنه همان علم ما را به جهنم میبرد.ایمان و اطاعت مهمتر از فهمیدن و حتی درک حقایق است

    وگرنه علم بدون اینها باعث عصیان و تکبر میشود همچنانکه شیطان به خاطر علمش و سرپیچی از علمی بالاتر که خدا بهش نداده بود مطرود شد. شاید امتحان شیطان سر همین قضیه علم محدود و اطاعت از آنچه نمیداند ولی فکر میکند 

    میتواند بفهمد اتفاق افتاده.


    فسبح باسم ربک العظیم
    برای اینکه دیدم متن بالام پاک شده دوباره گذاشتم
    پاسخ:
    دهقانی:

    البته نظر گذاشتن آزاد است.

    اما امیدوارم این حق را برای مدیریت وبلاگ قائل باشید که در انتشار، عدم انتشار و یا حذف نظرات نیز آزاد باشد.

    به همین دلیل نظر پیشین شما- که لااقل بنا به تشخیص حقیر با مفاد بحث چندان مرتبط نبود- حذف شد.

    و فقط نظر شما نیز حذف نشده بود.

    دوستان دیگری نیز وقت نهاده و نظر نگاشته بودند که مناسب تر دیده شد به دلیل عدم تناسب نظرات درج شده با مفاد پست نظرات آنان نیز حذف شود.

    اما اگر اصرار دارید که نظرتان این جا درج شود، از نظر این جانب اشکالی ندارد.

    چون قرار نیست بابت درج نظر از سوی خوانندگان هزینه‌ای پرداخت نمایم و یا مستلزم تحمل فشاری بر دوش این جانب باشد که برای گریز از آن فشار، اصرار داشته باشم که حتماً نظرات را حذف کنم.

    زیاده عرضی نیست
  • نصراصفهانی
  • مَـثَل شما از «ولایت فقیه» مانند مثل سنی‌ها از «خلافت صحابه» است که هیچ فرقی باهم ندارد.
    سنی‌ها صحابی(غیرمعصوم) که توسط مجلس سقیفه انتخاب شده را جانشین پیامبر(ص) می‌پندارند.
    ولایی‌ها هم فقیه‌(غیرمعصوم) که توسط مجلس خبرگان انتخاب شده را جانشین امام زمان(عج) می‌پندارند!
    برادر من خیلی فرق است. سنی سخن تمام صحابه را برای هدایت قبول دارد ولی ما این خصیصه را تنها در امام معصوم می دانیم. ولی در عصر غیبت برای اینکه امور دین زمین نماند ودین اجرا شود با توجه به حدیثی که نقل شد این مساله به فقهاء موکول شده ومسلم به حکم عقل قطعی همه فقهاء هم زمان که نمی توانند حکومت داشته باشند بلکه در مجلس خبرگان جمع شده وبهترین فرد را که جامع تمام شرایط باشد بعنوان ولی فقیه انتخاب می کنند.
    شما با عقل خودتان، اگر در عصر غیبت فقیه حاکم نباشد، پس چه کسی حاکم باشد؟ امثال صدام ومحمدرضا پهلوی حاکم باشند بهتر است تا هیچ ارزش دینی وحرمت انسانی وجود نداشته باشد؟ یا بن علی، مبارک وقذافی.
    این احکام وحدود اسلامی مثل حد شراب، زناو.. اگر فقیه بر مسند امور نباشد چطور می خواهد اجرا شود.
    پاسخ:
    دهقانی:

    با سلام

    و سپاس از حضور و نظری که نگاشتید

    مباحث عقلی و نقلی - روایی بحث ولایت فقیه به شکل مبسوط در قسمت اول و سوم نقد نظریه ولایت فقیه و در متن و پاسخ به نظرات دوستان به نحو وافی روشن شده.

    به گمانم خوانش دقیق متن این یادداشت‌ها و نظرات مندرج در ذیل آنها، پاسخ پرسش‌ها و نقدهای شما را نیز در بر گیرد.

    قسمت اول:

    http://tashvish.ir/post/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%86%D8%B8%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D9%88%D9%84%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%81%D9%82%DB%8C%D9%87

    قسمت سوم:

    http://tashvish.ir/post/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%86%D8%B8%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D9%88%D9%84%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%81%D9%82%DB%8C%D9%87-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%B3%D9%88%D9%85

    قسمت چهارم:
    http://tashvish.ir/post/%D9%86%D8%B8%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D9%88%D9%84%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%81%D9%82%DB%8C%D9%87-%D9%88-%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%AF%DB%8C%D9%88%D9%84%D9%88%DA%98%DB%8C%DA%A9-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE

    اما با این حال اشارتاً در پاسخ به بیانات شما، نکاتی را عرض می کنم.

    اولاً صحبت از شأنیت صحابه پیامبر بود.

    یعنی اگر عصمت شرط حکومت نیست، پس سایر صحابه پیامبر نیز شأنیت ادعای حکومت را داشته اند.

    ولو این که خود چنین ادعایی نداشته باشند.

    ثانیاً اگر "عصمت" شرط حکومت است، پس حکومت فقیه نیز مانند  حکومت عمر است.

    زیرا هر دو معصوم نیستند.

    و اگر "عصمت" شرط حاکم نیست، حکومت به علی و آل علی مختص نخواهد  بود.

    و در عصر غیبت فقها معصوم نمی شوند.

    و معیار حکومت نیز عوض نشده.

    و چون شیعه "عصمت" را شرط حکومت می‌دانند و این معیار در طول زمان ثابت است، و فقها نیز در عصر غیبت معصوم نمی شوند، پس حکومت فقیه  نیز مصداق حکومت طاغوت است.

    ثالثاً اصلاً مدعای نگارنده این جاست که این پرسش که در عصر غیبت باید "حکومت" را به چه کسی سپرد، حاصل اصالت دادن به قدرت و سیاست است.

    و اصالت دادن به قدرت، یک اندیشه غیر دینی است.

    رابعاً در قسمت اول بحث اشاره شد که حتی اگر فقیه عادل با اختیارات مطلقه در رأس امور باشد، مادامی که مردم در عهد دینی تنفس نکنند و آمادگی قلبی اجرای احکام را نداشته باشند، حدود محقق نمی‌شود.

    و چون قابلیت قابل و  استعداد آن از فاعلیت فاعل مهم تر است به جای این که بیاندیشیم که چه کسی در رأس امور باشد، باید دید که مردم چگونه از نظر ایمانی مهیای اجرای احکام می‌شوند؟

    در نهایت این که منبع مطالعاتی اینجانب در موضوع ولایت فقیه، کتاب ولایت فقیه آیت ا.. خمینی بوده است.

    و تصور می‌کنم بهترین و مطمئن ترین متنی که در این زمینه مطالعه کرد، همین کتاب باشد.

    با سپاس مجدد.

  • نصراصفهانی
  • سلام 
    با در نظر گرفتن این نکات، جای این پرسش است که اگر فقیه – با کمک قرآن، سنت، عقل و اجماع - می‌تواند دین را در جامعه محقق کند، پس اساساً نگاه شیعه مبنی بر این که ابوبکر، عمر و عثمان در کسب خلافت راه خطا رفته اند، خود مخدوش خواهد بود!!
    ما با وجود امام معصوم هیچوقت اعتقاد به حاکمیت فقیه نداریم، اینهایی که گفتید با وجود امیرالمومنین بر مسند نشسته بودند ولی سخن ما در عصر غیبت است که دستها از دامن امام معصوم گفته است. 


     نوشته اصلی توسط مردعشق 
    زیرا خلفای سه گانه- ابوبکر، عمر و عثمان- گرچه در زمینه‌های مختلف نظامی، علمی و یا تقدم زمانی ایمان آوردن از علی عقب‌تر بوده‌اند، اما این مطلب جای انکار ندارد که آنان نیز مجتهدین عصر خود بوده‌اند!
     نوشته اصلی توسط مردعشق 
    زیرا از یک سو به قرآن دسترسی داشتند(عنصر قرآن).
    و از دیگر سو خود با پیامبر اسلام زیسته بودند (عنصر آشنایی به سنت).
    و از دیگر سو به جهاز عقل مجهز بودند(عنصر عقل)!
    و همه عناصر اجتهاد اعم از قرآن، سنت و عقل برای آنان نیز محقق بوده است(عنصر اجماع تخصصاً از
    بحث خارج است)
    پس آنان نیز صلاحیت اداره جامعه دینی و خلافت پیامبر را داشته‌اند!
    در حالی که شیعه همواره به موضوع کنارنهادن علی و فرزندانش و به خلافت رسیدن دیگران(از ابوبکر
    گرفته تا بنی امیه و بنی العباس) به دیده اعتراض و انتقاد نگریسته.
    جواب اصلی گفته شد. ابوبکر که می گفت: پیرزنها از من عالمتر هستند. وتا آخر امور حکم کلاله را نمی دانست که درسوره نساء آمده است. وعمر هم که طبق گفته اهل سنت 70 بار گفته است اگر علی نبود عمر هلاک می شد(لولاعلی لهلک عمر)
    اینها چطور مجتهدی بودند که یک پیرزن به اعتراف خودشان از آنها عالمتر بود. ودر منابع اهل سنت وشیعه آمده است که چندین بار افرادی از ملیتها به آنها مراجعه کرده وسوالاتی گفتند که چون جوابش را بلد نبودند قصد جان آن بندگان خدا را می کردند ودز نهایت امیرالمومنین جوا بآنها رمی داد.
    بنده تصور می کنم شما مطالعاتتان در مورد ولایت فقیه خیلی ناقص است. چون بین خلافت امام معصوم وولایت فقیه خیلی تفاوت است وبا حضور معصوم هیچ کس نگفته ولی فقیه حاکم خواهد بود ودر عین حال ما با توجه به رشاد خود امام معصوم به ولایت فقیه باور داریم. آیا حکومت ابوبکر وعمر هم این اوصاف را داشت؟!
    می خوام ادعایی خلاف ادعای شما بکنم (نه متناقض بلکه متفاوت) که نمی دونم توی اصل بحث تاثیری داره یا نه: شیعه اعتقاد دارد که حاکم باید از طرف خدا منتصب شده باشد (چه معصوم باشد چه نباشد) و از این جهت با خلفای سه گانه مشکل دارد چون آن ها از طرف خدا منصوب نبودند.
    شاهد قرآنی این ماجرا (البته به زعم من) می تونه داستان طالوت باشه که در حضور معصوم زمان خودش از طرف خدا برای حاکمیت منصوب شد.
    اگر این ادعا درست باشه  بحث متفاوت خواهد بود.
    پاسخ:
    دهقانی:

    سرکار خانم سمیرا

    این بیان شما در بازتبیین عقاید تئولوژیک شیعه نافع نیست.

    چرا که در این صورت این پرسش رادیکال مطرح می‌شود مناط انتخاب علی از میان صحابه پیامبر اسلام از سوی خداوند به ولایت چه بود؟

    یعنی خداوند مبتنی بر چه دلیلی فردی را به ولایت انتخاب می‌کند؟

    فی المثل آیا معیار خویشاوندی با پیامبر بوده و چون علی با پیامبر خویشاوند بوده خداوند وی را به امارت انتخاب کرده؟

    یعنی بر اصطلاح مرسوم "پارتی بازی" در انتخاب ولی و امیر وجود دارد؟

    یا معیار، چیز دیگری است.

    در موضوع انتخاب طالوت به فرماندهی جنگ، در آیات مربوطه دلیل این انتخاب ذکر شده و علت این امر را برتری طالوت در قدرت بدنی و روحی ذکر کرده.(نقل به مضمون)

    حال پرسش اینجاست که دلیل انتخاب علی از میان صحابه از سوی خداوند چه بوده؟

    پاسخ شیعه این است که علی از ویژگی خاصی برخوردار بود که دیگران برخوردار نبودند.

    و آن همانا "عصمت" است.

    و مستند "عصمت" نیز آیه "تطهیر" است.


    بخشی که راجع به تعارض با علت باطل بودن حکومت خلفای پیشین گفته شده نشان از کژ فهمی صاحب رای دارد مگر نه ما خودمان هم می دانستیم ولی فقیه معصوم نیست منتهی علت باطل بودن حکومت خلفای سه گانه نداشتن عدالت وکفرآشکار و زیر پا گذاشتن اصول دینی و نداشتن صلاحیت رای دادن برای امور مسلمین است نه این که چون معصوم نیستند بلکه چون معصوم نیستند ومعصوم درآن زمان وجود دارد وآنان به جای او بر مسند تکیه زده اند ولی درولایت فقیه بحث بدان شکل نیست دراین زمان معصوم وجود ندارد ولی شرط جانشین شدن وجود دارد چون شرط در ولایت فقیه نه عصمت (چون غیر از 14معصوم معصومی نداریم ) بلکه عدالت است وگرنه اگر عصمت باشد نه رهبر انقلاب نه حضرت امام ادعای عصمت نکرد - اساسا فلسفه ایجاد این نوع ولایت (فقیه) آماده شدن برای ولی معصوم است به این بیان که ما از دستورات نائب عام اطاعت (البته نه بی قیدوشرط) و امتحان شده تا به ولی معصوم برسیم - مسئله دیگر ، مسئله ای است که شما با نام حقظ نظام از اوجب واجبات است میباشد شما میفرمایید که اگر این طور باشد به بیان حضرت امام (رحمت الله علیه) پس ممکن است که تعارض با سایر احکام کند چون ممکن است که مثلا فقیه درتعارض با خدا که گفته نماز بخوانید فقیه بگویید خیر به خاطر مصلحت نخوانید . سخن حضرت امام فقط شامل احکام اجتماعی و کستحب میشود نه شامل امور واجب - مثلا حج عمره از امور مستحب است به همین دلیل ولی فقیه میتواند دستور به ترک کند ولی در حج واجب خیر چون فرمان خداوند است ثانیا اگر اشکال شما این است که همان خدایی که گفته مثلا نماز نخوان میتواند به فرض محال به ولی فقیه بگوید که با نظر تو میتوانند نخوانند (البته به فرض محال ، چون فرض محال که محال نیست)
    سید محمد رضا طهماسبی - حوزه علمیه دارالحکمه باقرالعلوم(ع)اصفهان

    پاسخ:

    اولاً اشکال طرح شده از سوی اینجانب "شأنی" بود.

    نه "تاریخی"

    یعنی اشکال اینجا بود که طبق چه معیار و قاعده‌ای "علی بن ابی طالب" واجد "شأن" خلافت هست، اما ابوبکر، عمر و عثمان "شأنیت" خلافت را ندارند؟!

    مقام بحث، مقام "شأنیت" بود.

    و در چنین مقامی، نمی‌توان پاسخ داد که چون از نظر تاریخی، فلان افراد، دچار فلان خطاها بوده اند، حق نداشته اند.

    بلکه بحث بر سر همان ابتدای کار است.

    یعنی چرا و با چه منطقی، امارت بعد از پیامبر به علی ابن ابی طالب داده شده.

    یا معیار این کار را نمی‌دانیم.

    که در این صورت، نمی توانیم برای حاکم هیچ شرطی بگذاریم.

    اگر معیار خلافت، "عدالت" باشد، هر  کس به اندازه ای از "عدالت" بهره دارد.

    پس هر کس می تواند حاکم شود.

    و باورهای شیعی مبنی بر این که فقط علی باید حاکم باشد، مخدوش می‌شود.

    اما اگر معیار خلافت "عصمت"‌ باشد، در این صورت حکومت فقیه نیز مانند خلافت ابوبکر، عمر و عثمان است.

    ثانیاً  تا کسی مطیع "امام" نشود، از "نائب امام" نیز اطاعت نخواهد کرد.

    و اگر مردم آماده اطاعت از "امام" باشند، نیازی به حکومت "نائب امام" نخواهد بود.

    بلکه خود "امام" در صحنه حاضر خواهد شد.

    ثالثاً البته اگر خداوند گفته باشد که "اگر پیامبر به شما گفت نماز نخوان، نماز نخوانید"، در این صورت نیازی به نماز خواندن نیست.

    اما اولاً مسأله این است که چنین چیزی گفته نشده!

    و نباید احتمالات را به جای واقعیات به خود بقبولانیم.

    و چنین چیزی به تعبیر خود شما "محال" است.

    البته فرض محال، محال نیست.

    و می‌شود آن را در ذهن، فرض کرد.

    اما ما با دین واقعی و قرآن و پیامبر واقعی مواجهیم.

    ثانیاً اگر پیامبر بخواهد در شریعت، نقش بنیانگذاری داشته باشد، چنین کاری مصداق "شرک" و نفی دین است.

    و مانند این می‌ماند که خداوند بگوید ای مردم من و پیامبر، را مشترکاً عبادت کنید!

    (و از دیگر سو، مدام مردم را به خاطر عبادت "بت‌ها" ملامت کند!!)

    البته می‌توان فرض کرد که خداوند چنین دستوری بدهد.

    و فرض محال، محال نیست.

    اما این کار موجب استهزاء و وهن فرمان خود فرد است!

    و یک انسان حکیم چنین کاری نمی‌کند.

    چه رسد به خداوند حکیم.

    به همین دلیل، دین حتی به پیامبر هم حتی اجازه نداده که خلاف دستورات شریعت را انجام دهد و یا مردمان را به عمل به خلاف دستورات شریعت مأمور کند.

    به همین دلیل، حدود ولایت پیامبر هم محدود به شریعت است.

    و پیامبر نمی‌تواند، احکام را تغییر دهد.

    تنها چیزی که هست که در محدوده‌ای که حکم تشریع نشده، پیامبر و امام می‌تواند اعمال ولایت کند.

    و اگر  در "نظریه  ولایت فقیه" تغییر احکام، مجاز و بلکه واجب شمرده شده، تنها به این دلیل ساده است که اساساً نظریه ولایت فقیه، یک نظریه دینی  نیست.

    به همین دلیل، فقیه، خود را صاحب این صلاحیت تلقی می‌پندارد که می تواند واجبات را تحریم کند.

    با سپاس

    صادق دهقانی
    می فرماییداگر معیار خلافت، "عدالت" باشد، هر  کس به اندازه ای از "عدالت" بهره دارد.
    جواب که نه خیر،  درست است که هرکس به میزانی دارد ولی ما باید بیش ترین را انتخاب کنیم وباید به تعریف ما از عدالت هم توجه بکنیم اگر منظور عدالت به معنای مساوات است که علی بن ابی طالب رعایت کرد خوب در کشور ما هم همین عدالت تا حدودی است ولی تا حدودی طبقات اجتماعی هم وجود دارد که مخل عدالت در این زمینه می باشد ولی اگر منظور از عدالت به معنای حق هرکس باشد این عدالت فقط در زمان صاحب الزمان اجرا میشود می فرمایید که
    ثانیاً  تا کسی مطیع "امام" نشود، از "نائب امام" نیز اطاعت نخواهد کرد.

    و اگر مردم آماده اطاعت از "امام" باشند، نیازی به حکومت "نائب امام" نخواهد بود.

    بلکه خود "امام" در صحنه حاضر خواهد شد.

    ما هم قبول داریم ولی بحث این جاست که حال امام کجاست که ما از او اطاعت کنیم باید اول از نائب اطاعت کرده تا به خداوند نشان داده که مامثل کوفیون عصر حسین بن علی خائن به او نبوده وبه امام زمان خویش پایبندیم ویا مثل دیگر ائمه که مردم زمان خویش امام زمان خویش را نشناختند و او را به شهادت رساندند پس فلسفه نائب امام این است
    اگر این حرفی که شما مبنتی بر تغییر حکم خدا توسط ولی فقیه می زنید درست باشد پس چرا علی بن ابی طالب (ع) به عمروعاص فاسق که عده ای هم گزارش را دادند به امام واو هم خود می دانست که توسط امام به استانداری رسیده بود نامه عزل ننوشت واو را عزل نکرد چرا پیامبر فرمان قتل خالد بن ولید تازه مسلمان شده را که حدود30 نفراز قبیله ای را کشت صادر نکرد درحالی که مستحق این مورد بود مگر کشتن یک نفر جزای قتل ندارد که پیامبر این کار را نکرد حتما میخواهید بگویید پیامبر معصوم نبوده چون میگویید که پیامبر وامام حق تغییر حکم خدا ندارند پس نتیجه می دهد که پیامبر وعلی در این قضیه اشتباه کرده واز عصمت خارج شده اند؟!! البته این فقط دو نمونه بود اگر نگاهی به نامه های نهج البلاغه بیاندازید میتوانید به امور مشابه دسترسی پیدا کنید . حتما شما خودتان هم مدانید که پیامبر عصمت دارد و امام هم ولی پس چرا این کار را می کند چون مصلحت (آن که شما به آن قایل نیستید) وجو دارد و نمی توان تمام فرامین اسلامی را اجرا کرد به جز در زمان امام دوازدهم (عج) مثلا چرا امام علی موقع خانه نشینی نرفت از حق خود دفاع کند با این که دفاع حق از دستورات دین است چرا امام علی عمرو عاص را برای مذاکره با معاویه انتخاب کرد درحالی که مالک اشتر به او می گفت که یر این را کلاه می گذارند این ها هم نمونه های دیگری از این ماجرا است . در پایان یک پیشنهاد : اگر شما در دانشگاهی میتوانید یک میزگردی راجع به مسئله ولایت فقیه پیاده کرده ویا در جلسان کرسی های آزاد اندیشی در درون دانشگاه کاری بکنید حتما از اساتید بزرگوار حوزه دعوت کنید
    پاسخ:

    1- اگر معیار خلافت پس از پیامبر "عدالت" باشد، در این صورت حکومت سایر انسان‌ها مصداق حکومت "طاغوت" نخواهد بود.

    و اختلاف جزیی در "عدالت" افراد میان "علی بن ابی طالب" و "ابوبکر" قابل چشم پوشی است.

    و نزاع دیرینه شیعه با دیگران، موهوم بوده.

    اما اگر شیعه مدعی است که علی و اولاد علی از خصوصیت خاصی بهره مند هستند که در دیگران  وجود ندارد- یعنی ملکه عصمت- در این صورت باورهای شیعی حق بوده، اما حکومت فقیه استمرار حکومت طواغیت خواهد بود.

    (در قسمت نظرات قسمت سوم، در پاسخ به نظرات یکی از خوانندگان وبگاه با نام "سمیرا" به تفصیل در این زمینه رد و اشکال صورت گرفته که شاید تکرار آن خالی از وجه باشد)

    2- پرسش از این موضوع که "اکنون که امام، غائب است، چه باید کرد"، فی نفسه پرسش خوبی می تواند باشد.

    مشروط بر این که "عمل" را تنها در صورت و هیأت "اقدام" و "عمل سیاسی"، فهم و تصور نکنیم.

    یعنی نپنداریم که "دیانت" عین "قیام" و "تشکیل حکومت" است.

    یا "تشکیل حکومت" زمینه تحکیم دین است.

    البته اگر با داشتن این پیش فرض‌ها، سؤال "چه باید کرد" را مطرح کنیم به همان پاسخی می رسیم که دکتر شریعتی و آیت ا.. خمینی رسیدند.

    یعنی "قیام" و "تشکیل حکومت".

    اما مسأله این است که این پیش فرض‌ها، خود مخدوش و اساساً غیردینی هستند.

    و موضوع "نیابت امام" هم از اموری بوده که در تفکر شیعی به تدریج "مسخ" شده و به امری اعجاب برانگیز مبدل شده.

    به این معنا که چنان چه در قسمت سوم بحث گفته شد، اساساً "نیابت عام"- و نیز نیابت خاص"- در جهت تشکیل حکومت از سوی امام دوازدهم معرفی نشد.

    و‌ آیت ا.. خمینی، به دلیل خلط مسأله "ولایت" با "حکومت" از حدیث و اما الحوادث الواقعه، نتایجی به کلی غیرمرتبط گرفت.

    و ادعا کرد که نائب امام، با تشکیل حکومت، زمینه ساز ظهور است.

    و در این عبارت، ادعاهای بسیار بزرگی نهفته است.

    و آن این که "سیاست" و "اقدام سیاسی" توان این کار را دارد که امری "فرهنگی" و جهانی را رقم بزند.

    یعنی سیاستمدار، قدرت خدایی دارد.

    و میتواند با حکومت خود کاری کند که حتی خود امام زمان هم از انجام آن عاجز است!
     
    (و این تصور ندای انا ربکم الاعلی در صورت متشرع و وجیه و دینی است.

    اما در باطن، یک شرک بزرگ است.

    و تفصیل مطلب در پست با عنوان "سروش، مهدویت و جمهوری اسلامی" به آدرس ذیل مفصلا مورد اشاره قرار گرفته:

    http://tashvish.ir/post/146)

    3- تا آنجایی که اطلاعات محدود تاریخی این جانب یاری می‌کند، "عمروعاص" نماینده علی ابن ابی طالب در مذاکرات نبود.

    بلکه علی ابن ابی طالب، ابتدا "ابن عباس" را به عنوان عضو ارشد مذاکرات میان عراق و شام انتخاب کرد.

    و معاویه نیز متقابلاً عمروعاص را به عنوان نمایندگی خود فرستاد.

    اما با فشار خوارج مبنی بر این که "ابوموسی اشعری" باید برای مذاکره برود- زیرا ظاهر مقدس مآبی داشت و خوارج هم چشم ظاهر داشتند- علی ابن ابی طالب تسلیم آنان شد.

    اما در  مورد استانداری عمروعاص در زمان علی ابن ابی طالب، اولین بار است که از این موضوع، چیزی می شنوم.

    و بضاعت علمی اندک این جانب، موجب بی اطلاعی از این امر- در صورت وجود- بوده.

    که در این صورت شایسته تر است منبع این مورد اخیر را از نهج  البلاغه ذکر بفرمایید.

    و نیز در مورد قتل سی نفر توسط خالد بن ولید.

    این جانب از این موضوع اخیر هم بی اطلاع هستم.

    و خوب است که این واقعه تاریخی را در یکی از متون روایی یا تاریخی که مورد تصریح قرار گرفته، ارجاع داده، تا امکان بحث و بررسی بیشتر در این زمینه برای نگارنده نیز فراهم شود.

    اما این که می‌فرمایید چون شرایط تحقق همه احکام فراهم نیست، پس باید به خاطر "مصلحت" احکام را تغییر داد، مطلب تعجب برانگیزی است.

    زیرا واجبات دو دسته هستند.

    برخی از آنها اگر شرایطش فراهم نباشد، اساساً از وجوب ساقط می شود.

    نظیر فردی که استطاعت عزیمت به حج را ندارد و یا راه‌ها امنیت لازم را ندارند و فرد از نظر جانی و مالی در خطر باشد.

    در این صورت اساساً حج از عهده وی ساقط است.

    و نیاز نیست این فرد با خود به این نحو استدلال کند که اگر من به حج بروم آسیب مالی می‌خورم، پس مصلحت نیست که به حج بروم!

    اگر تحقق احکام مشروط به شرایط خاصی باشد، در این صورت در فقدان آن شرایط، تحقق احکام اساساً از عهده حاکم ساقط می‌شود.

    نظیر حج.

    و نیاز نیست با جعل مفهومی به نام "مصلحت"، این مشکل حل و توجیه شود.

    برخی واجبات دیگر نیز مانند نماز، مشروط به شرایطی نیستند.

    اما در صورت عروض امر مزاحم - مانند نجات جان- در زمان واحد باید جانب "اهم" را گرفت.

    اما در این صورت نیز امر ثانوی، "وجوب" خود را از دست نمی دهد، بلکه تنها باید تا زمانی که امر "اهم" در  میان است، به "تاخیر" افتد.

    و اگر در وقت، امکان ادای واجب فراهم نشد، قضای آن باید به جا آورده شود.

    اما هیچ گاه وجوب آن واجب، لغو و  یا تا مدت نامحدود تعلیق نمی‌شود!!

    واضح است که تحقق احکام، مانند "نماز" نیست.

    چون زمان مند نیست.

    بلکه در صورت استطاعت واجب می شود.

    و اگر آیت ا.. خمینی، دست به ابداع مفهوم "مصلحت" برای تعلیق احکام دین زد، به این دلیل است که اصلاً نظریه ولایت فقیه یک نظریه دینی نیست.

    و چنان که در قسمت بعدی بحث که در حال نگارش و تدوین نهایی است، تفصیلاً سخن گفته شده است، اساساً آیت ا.. خمینی، به دلیل سیطره نگاه فقهی، از درک جنبه‌های عمیق نگاه دینی به شدت عاجز بوده و نظریه ولایت فقیه، غیردینی ترین سخنی است که تا کنون در عالم شیعه طرح شده.

    به دلیل انحطاط تاریخی ما و مسخ دین، چنان دین از مبدا و شکل اصیلش انحراف یافته که "داعش" به عنوان نماینده "اسلام" درجهان شناخته میشود و در عالم شیعه نیز 
    نظریه ولایت فقیه به عنوان "اسلام ناب محمدی" معرفی و  پذیرفته شده.

    با سپاس مجدد

    دهقانی


    سند کشتن 30 نفر توسط خالد بن ولید
     فلما انتهى الخبر إلى رسول الله رفع یدیه إلى السماء ثم قال اللهم إنی أبرأ إلیک مما صنع خالد بن الولید ثم دعا علی بن أبی طالب علیه السلام فقال یا علی اخرج إلى هؤلاء القوم فانظر فی أمرهم واجعل أمر الجاهلیة تحت قدمیک.
    فخرج حتى جاءهم ومعه مال قد بعثه رسول الله به فودى لهم الدماء وما أصیب من الأموال حتى إنه لیدی میلغة الکلب حتى إذا لم یبق شیء من دم ولا مال إلا وداه بقیت معه بقیة من المال فقال لهم علی علیه السلام حین فرغ منهم هل بقی لکم دم أو مال لم یود إلیکم قالوا لا قال فإنی أعطیکم هذه البقیة من هذا المال احتیاطا لرسول الله مما لا یعلم ولا تعلمون ففعل ثم رجع إلى رسول الله فأخبره الخبر فقال أصبت وأحسنت.
    ثم قام رسول الله فاستقبل القبلة قائما شاهرا یدیه حتى إنه لیرى بیاض ما تحت منکبیه وهو یقول اللهم إنی أبرأ إلیک مما صنع خالد بن الولید ثلاث مرات .
    وقتی که خبر به رسول خدا صلی الله علیه وآله رسید ، دست‌ها را به طرف آسمان بلند کرد و عرضه داشت:
    خدایا ! من از آن چه خالد بن ولید انجام داده است بیزارم. سپس علی بن أبی طالب علیه السلام را خواست و به او فرمود : ای علی ! نزد این قوم برو و نظر آنان را جویا شو و امر جاهلیت را زیر پا بگذار .

    علی علیه السلام در حالی که اموال بسیار همراه داشت به طرف قبیله رفت ، خون بها ، خسارت اموال و حتی قیمت کاسه‌های سگان آن‌ها را نیز پرداخت نمود ؛
    علی علیه السلام بعد از اتمام کار از آن‌ها سؤال کرد : آیا خون بها و یا مالی مانده است که به شما پرداخت نکرده باشم ؟
    همگی گفتند : خیر .
    علی علیه السلام فرمود: باقی مانده این اموال را نیز به خاطر رعایت احتیاط از جانب رسول خدا در مواردی که آن حضرت و شما از آن مطلع نشده‌اید می‌پردازم . سپس بازگشت و آنچه انجام داده بود به رسول خدا گزارش کرد.
    رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود : کار درست و زیبائی انجام دادی. سپس رو به قبله ایستاد ، و دستهارا بلند کرد ؛ به طوری که سفیدی زیر بغل آن حضرت پیدا بود ، سه بار فرمود : خدایا من از آن چه که خالد بن ولید انجام داده است ، بیزارم .

    الطبری ، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310هـ) ، تاریخ الطبری ، ج 2 ، ص 164 ، ناشر : دار الکتب العلمیة - بیروت .
    الحمیری المعافری ، عبد الملک بن هشام بن أیوب أبو محمد (متوفای213هـ) ، السیرة النبویة ، ج 5 ، ص 96 ، تحقیق : طه عبد الرءوف سعد ، ناشر : دار الجیل ، الطبعة : الأولى ، بیروت 1411هـ .
    الشیبانی ، محمد بن الحسن (متوفای198هـ) ، شرح کتاب السیر الکبیر ، ج 1 ، ص 260 ، ، تحقیق : د. صلاح الدین المنجد ، ناشر : معهد المخطوطات - القاهرة .
    پاسخ:

    این حادثه در زمان فتح مکه رخ داده، و اهل مکه "مسلمان" و "مومن" نبودند.

    و حکم قتل عمد انسان غیرمومن، قصاص نیست.

    به همین دلیل پیامبر خلاف حکم عمل نکردند.

    تا از این حادثه بتوان مجوزی برای تعطیل و تعلیق احکام استخراج کرد
    خوب چون شما از اساس با این جریان نا آشنا بودید معلوم است که این طوری جواب بدهید .
    داستان در رابطه با یک قبیله که حدود یک سال مسلمان شده بوده می باشد که خالد بن ولید توسط پیامبر مامور به گرفتن زکات از آنان میشود خال چون با این قبیله از قبل دشمنی داشته واز قضا فرصت مناسب پیدا کرده بوده حتی از آنان درخواست زکات نکرده وحدود 30 نفر از آنان را به قتل می رساند اگر باز هم سند مطلبی که الان عرض شد را میخواهید میتوانید به همان منابع بالا رجوع کنید
    پاسخ:

    آن قدری که بنده پیرامون این موضوع اطلاع دارم، موضوع ناظر به حادثه "فتح مکه" بوده است.

    و پیش از فتح مکه، پیامبر به اهل مکه امان داد.

    و گفته بودند که اگر کسی از خانه خود خارج نشود و دست به سلاح نبرد، جانش در امان است.

    اما خالد بن ولید خلاف وعده پیامبر، افراد یکی از قبائل را به ناحق کشت.

    از آن جا که آنان "مسلمان" نبودند و پیمانی هم با مسلمین نداشتند، "قصاص" به علت  "قتل عمد" بر خالد بن ولید جاری نمی شد.

    اما این عمل خلاف مروت و وعده پیامبر بود.

    و می شد بدون ریختن  این خونها، فتح مکه صورت گیرد.

    (و این که گفتم از این موضوع بی اطلاع هستم، به این دلیل بود که نمی دانستم عامل این حادثه، خالد بن ولید بوده است.

    و گرنه از اصل موضوع واینکه بعداً علی ابن ابی طالب به دستور پیامبر، خونبهای کشته شدگان را پرداخت کرده بود، مطلع بودم)

    در هر صورت استناد به موضوعی که برای طرفین مقبول نیست، در بحثی این چنین، مفید نیست.

    بنده راجع به مبحث نامه به فرستادن عمروعاص از طرف حضرت علی(ع) به عنوان نماینده در تایپ اشتباه کردم شما زحمت کشیدید درستش کردید و درستش هم ابوموسی اشعری است
    علی ای حال
    مالک اشتر به امیرالمومنین می گوید (با لحنی تند) که تو نباید ابوموسی را می فرستادی من باید به جای او می رفتم
    خوب در صورت قبول این حرف آیا با این وجود علی بن ابی طالب در صورتی هم که خود می دانست فرستادن این شخص اشتباه است این کار را کرد ؟
    بله
    چرا؟
    چون به قول شما با فشار خوارج مجبور شد
    مگر علی بن ابی طالب هم در قضیه غدیر انتخاب نشد ولی چرا بعد سکوت کرد ؟
    چرا عده ای از یاران  که قصد کشتن پیامبر را در بازگشت از جنگ به صورت که سنگ بزرگی را میخواستند بر سر حضرتش بزنند اعدام نکرد؟
    با این وجود که پیامبر توسط یکی از اصحاب مطلع شد.
    خود حضرت در جواب یکی از اصحاب که همین سوال را مطرح کرد می فرماید : اگر من آنان را اعدام کنم می گویند عجب پیامبری به اصحاب خود هم رحم نکرد (این صریح حرف پیغمبر است)
    اگر هم سند این حرف را می خواهید بگویید تا بنده بنویسم . بنده هم از شما راجع به این که هر حرفی را بدون سند قبول نمی کنید .و هم چنین از پاسخ سریع به عرایض بنده تشکر می کنم .
    پاسخ:

    این که مالک اشتر به علی بن ابی طالب اعتراض کرده، مضر به "عصمت" علی بن ابی طالب است؟!

    یا این که علی بن ابی طالب، با علم به این که می دانسته ابوموسی توان مذاکره به عمروعاص را ندارد، با این حال پذیرفته است؟

    علی بن ابی طالب که مایل به این کار نبود.

    خوارج بر این موضوع اصرار داشتند

    آنها بر اصل حکمیت اصرار داشتند و حکم خود را هم انتخاب کردند.

    علی مایل به حکمیت نبود.

    و حکم دیگری هم مد نظر داشت.

    نگفت هم به خاطر "مصلحت"، "حکمیت" را می پذیرم.

    ارسال "ابن عباس" به مذاکرات، یکی از احکام دین نبود  و  نماز و روزه و حج نبود، که با تغییر آن فرد و رفتن "ابوموسی اشعری"، احکام دین برای مدت نامحدود را تعطیل کند.

    تنها تفاوت ابن عباس و ابوموسی این بود که یکی موجب میشد که جبهه حق به پیروزی نزدیک تر شود.

    و دیگری موجب میشد که جبهه حق در موضع تضعیف قرار گیرد.

    و از قضا درست به این دلیل که منطق علی ابن ابی طالب بر خلاف منطق آیت ا.. خمینی این نبود که هدف مقدس، استفاده از هر وسیله  ای را تجویز می کند، خود را موظف نمیدید که وقتی جماعت کوفه بلاهت پیشه کرده اند آنها را وادار به تبعیت کند.

    علی خود را موظف به مبارزه با معاویه میدانست

    و نه "پیروزی" بر معاویه.

    ثانیاً این که عده ای قصد "کشتن"  پیامبر را داشته اند، مجوز نمی شود که آنها را قبل از عمل "قصاص" کرد.

    البته با منطق جمهوری اسلامی و نظریه ولایت فقیه، مسلماً کسی که در ذهنش هم چنین ایده ای داشته باشد را می‌توان اعدام کرد.

    اما منطق جمهوری اسلامی دینی نیست.

    و اساساً  در تفسیر رایج و مقبول جمهوری اسلامی و نظریه ولایت فقیه از  تاریخ اسلام، این تاریخ به نحوی کاریکاتوری و کاملاً  غیرواقعی روایت شده تا بتوان این نظریه و رفتار عملی جمهوری اسلامی، توجیه و تفسیر شود.

    و این مطلب که پیامبر  فرموده اند، اگر من آنها را می کشتم آیندگان چنین و چنان می گفتند، مثبت ادعای شما نیست.

    چرا که معلوم نیست که ایشان از نظر اصولی در مقام "بیان" وجه و دلیل واقعی کار خود بودهاند.

    واین علی بعد از غدیر سکوت کرد نیز به این دلیل بود که اساساً حکومت "حق" ایشان بود.

    و نه "وظیفه" ایشان.

    و گرفتن "حق" نیز "واجب" نیست!

    تنها در صورتی این "حق" به "وظیفه" تبدیل می شود که مطابق عهد الهی که از علما گرفته شده در صورتی که مردم از فردی که عالم دین است استمداد بخواهند، در این صورت بر وی واجب است که آنان را یاری کند.

    نظیر رفتار علی بن ابی طالب بعد از حادثه قتل عثمان و عزیمت حسین بن علی به سمت کوفه در پاسخ به دعوت کوفیان به سمت عراق عزیمت کرد.

    مخلص کلام این که اساساً  نظریه ولایت فقیه چنان که در قسمت چهارم گفته شد، تنها یک نظریه فقهی نیست.

    بلکه با این نظریه و به همراه این نظریه فهم و تفسیر جدیدی از دین، تاریخ و متن مقدس ارائه شده.

    و برای عبور از این نظریه، باید متن مقدس و تاریخ اسلام را از نو خواند.

    کاری که تفصیل  آن در قسمت نظرات ممکن نیست.

    چرا که باید یک بار دیگر تاریخ اسلام را از منظری نو و غیر از منظر ایدئولوژیک نظریه ولایت فقیه، روایت  کرد.
     
    این که می فرمایید تا حدی که اطلاع دارید خوب ممکن شما اشتباه کنید
    اصلا شما تا به حال یک کتاب تاریخ اسلام ساده نخوانده اید ، این قضیه آن قدر معروف است که کسی انکارش نکرده است .
    می توانید به همان منابع رجوع کنید کنید تا به صحت مدعی بنده برسید .
    شما حتی برای اثبات این که مسلمان نبوده اند دلیل از منبع موثق نیاورده اید.
    اگر می خواهید بنده قبول کنم باید این کار را انجام دهید .

    این که بنده می گویم قصد کشتن داشتند به این معنا نیست که قصد داشتن وعملی نکردند منظورکه عملی کردند ولی پیامبر توسط جبرئیل آگاه شدند .
    با سلام و عرض ارادت و احترام
    در ابتدا لازم است از تفکر انتقادی شما تشکر کنم که راه را برای نگاهی عمیق تر به اسلام باز میکند.
    در مورد گزاره اول شما از این نقد باید بگویم که سخن دریت بود و ایرادات زیادی در آن به چشم نمیخورد که بهتر است این موضوع را پیش فرض بگیریم.
    به قسمت دوم نقد شما ایراداتی وارد است. شما بررسی مقدمه واجب و مقدمه وجوب را فرمودید که ادعا کردید ممکن است قدرت برای تشکیل نظام مقدمه وجوب است که نیازی برای تحقق آن نیست. خب در اینجا ایراداتی را واردم میکنم.
    اولا بنا بر نص صریح قرآن پیرامون گستره اسلام بر تمام ادیان (لیظهره علی الدین کله) حداقل حکومت برای معصوم واجب و عدم تحقق آن به معنای عدم اکمال دین است که در قرآن بدان اشاره شده است. کوتاه سخن آنکه شما برهانی برای ادعای خود اقامه نکردید و صرفا سوالی مطرح شد پس حیثیت گزاره اول باطل نگشته است.
    در این خصوص میتوان به امر به معروف و نهی از منکر اشاره کرد. شروط این واجب الهی بی تردید از شروطی هستند که تحصیل آنها واجب است و از آنجا که مرحله سوم امر به معروف و نهی از منکر نیازمند تشکیل حکومت است، پس تشکیل حکومت از آنجا که شرط واجبی برای یک فریضه هست نیز واجب میشود. هر چند عدم لزوم بدست آوردن استطاعت در حج نیز به شکلی که شما گفتید نیست و اگر حج در شرف تعطیل شدن باشد علاوه بر مردم بر حاکم نیز واجب است شرایط را مساعد کند.
    بخش سوم نقد شما از اصولا باطل است.
    اجتهاد در عصر حضور معصوم در کلام شیعه بی معناست در حالیکه شما خلفا را مجتهدین عصر خواندید!!!! اگر با گزاره های فقهی شیعه بحث میکنید به آنها ملتزم باشید! اجتهاد در زمان حضور و دسترسی به معصوم مانند اجتهاد در مقابل نص است! پس نمیتوان خلفا را مجتهدین عصر امیرالمومنین دانست. پس برهان نقد سوم شما نیز بی پایه و اساس است چرا که مفهوم اجتهاد در زمان عدم دسترسی به معصوم است.
    شما در صحبت خود مغالطه کردید. هدف از نظریه ولایت فقیه هرگز تحقق شریعت نیست بلکه همان قدر مقدور است. اگر این گزاره اثبات شود براهین دیگر شما نیز رد میشود. تحقق شریعت هدف اسلام است نه نظریه ولایت فقیه (دقت کنید) نظریه ولایت فقیه (که شما به اشتباه آن را مختص امام خمینی میدانید) تنها راهی است برای بحران کمتر. کوتاه سخن اینکه از آنجا که ما مکلف به اجرای دستورات اسلام هستیم و از آنجا که اسلام با تمام احکامش تعطیلی بردار نیست و از آنجا که خداوند در تشریع دین به دلیل نیاز دین به مجری حضرت رسول و ائمه معصومین را قرار داده است و از آنجا که آن نیاز همچنان برقرار است ولی ما به معصوم دسترسی نداریم موظف هستیم قدر مقدور فردی را جهت اقامه دین انتخاب کرده که طبیعتا از معصوم سطح پایین تری دارد ولی بهتر از نبودن حاکم است
    پاسخ:

    با سلام و سپاس از حوصله ای که در خوانش و نقد نگاشته این جانب داشتید

    نکات متعددی در بیانات شما مطرح شده بود

    که اینجانب مناسب تر می دانم که از آخر به اول به آنها اشاره کنم

    اولاً منظور از نقد نظریه ولایت فقیه که این جانب منتقد آن هستم، آن چیزی است که در کتاب ولایت فقیه آیت ا.. خمینی و بعدها در انقلاب اسلامی محقق شد.

    ایشان صراحتاً تأکید می کنند که هدف از تشکیل حکومت، تحقق احکام شریعت است.

    اگر شخص، گروه و یا جریان سیاسی دیگری تفسیر دیگری از موضوع ولایت فقیه و حکومت دارد، در جای خود می تواند مورد بحث قرار گیرد.

    اما نبایستی آن را به نام آیت ا.. خمینی و انقلاب اسلامی که او بنیانش را نهاده نسبت داده شود.

    ثانیاً وقتی از باورهای تئولوژیک شیعه سخن می گویم، به هیچ وجه نمی توان ریشه های باورهای شیعی را در نظر نگرفت.

    به هر حال شیعه مدعی است و اصلاً شاید تمام حرف شیعه این است که حاکم باید یک ویژگی خاص داشته باشد.

    و آن هم عصمت الهی است.

    و صرف مجتهد بودن، صحابه پیامبر بودن و دیگر مواردی نظیر این برای حکومت کافی نیست.

    اگر کسی بگوید مجتهد بودن کافی است باورهای تئولوژیک شیعه را تخریب کرده!

    چون در این صورت چرا علی از عمر و ابوبکر و عثمان برای حکومت بهتر است!

    چه ما به الامتیازی میان علی و دیگران هست

    صحبت بر شأنیت است

    نه این که دیگران در تاریخ چه کار کردند

    ساحت بحث عقلی است

    نه تاریخی.

    یعنی اصلاً چرا اول بار حکومت بعد از پیامبر از سوی خداوند به علی داده شد؟

    شما باید به این پرسش پاسخ بفرمایید

    آیا چون علی پسرعموی پیامبر بود؟

    چون پیامبر علی را بیش از دیگران دوست داشت؟

    چون علی داماد پیامبر بود؟

    یا هیچ کدام!

    خداوند بدون وجود هیچ ترجیحی و از سرگزافه علی را انتخاب کرد!!

    یا نه ادعا کنیم ترجیحی بوده ما نمی دانیم چرا

    و ما نمی دانیم راز برتری علی بر دیگران چیست

    و چرا فقط علی صلاحیت حکومت بعد از پیامبر را داشت

    که در این صورت نظریه ولایت فقیه منهدم می شود

    چون اگر ندانیم ما به الامتیاز علی از دیگران چیست، با چه معیاری ادعا کرده ایم که مجتهد متقی می تواند در عصر غیبت حکومت تشکیل دهد

    بالاخره کسی که مدعی است که به باورهای کلامی شیعی معتقد است نمی تواند از زیر بار این پرسش بگریزد

    اگر میان علی و دیگران تمایزی حقیقی وجود دارد که خداوند با استناد به این تمایز او و تنها او را صاحب صلاحیت حکومت نامیده، در این صورت این مابه الامتیاز چیست؟

    آیا این ما به الامتیاز این است که علی مجتهد است و بقیه عامی هستند و نمی توانند از قرآن مطلب و احکام را بفهمند.

    یا خیر، حکومت به چیزی بیش از اجتهاد نیاز داشته

    که اگر نیاز دارد، فقیه هم آن را ندارد.

    وگرنه اگر اجتهاد کافی بود، همه صحابه می توانستند ادعای اجتهاد کنند و عدالت و انتخاب الهی زیر سوال برود!

    ثالثاً این که در متن مقدس گفته شده اسلام بر شرک غلبه داده می شود

    اولاً منظور از اسلام، اسلام در مقابل مسیحیت و یهودیت نیست

    به همین دلیل ابراهیم هم در قرآن مسلم نامیده شده

    در حالی که ابراهیم قبل از اسلام تاریخی بوده

    ثانیاً فرض کنیم که منظور همان اسلام تاریخی باشد، در این قبیل آیات گفته نشده که من و شما و آیت ا.. خمینی برویم این کار را بکنیم

    شاید چنین کاری از حوادثی است که پس از ظهور منجی محقق می شود

    مثل این که بعد از حضور ایشان جهان سراسر از عدالت پر می شود

    آیا به این معناست که ما اقدام به یک قیام جهانی برای تحقق عدالت کنیم؟


    ثالثاً تشکیل حکومت حتی برای معصوم هم واجب نیست

    بلکه در صورت فراهم آمدن شرط وجوب، واجب می شود

    که اگر این بود علی بن الحسین سجاد، باقرین، موسی بن جعفر، علی بن موسی الرضا که حتی از قبول حکومت ابا کرد و سایر فرزندان ایشان نه تنها از عصمت ساقط شده بلکه از عدالت هم ساقط هستند

    جون هیچ یک از این بزرگواران تشکیل حکومت ندادند

    رابعاً وجوب امر به معروف هم مشروط به شرایطی است

    مانند این احتمال اثر وجود داشته باشد و شرایط تفصیلی دیگر که در فقه گفته شده

    خامساً حج همیشه بر انسان واجب نیست

    مگر این که شرایطی پیش امد کند

    نظیر استطاعت مالی و امنیت جانی

    و این که گفته شده اگر هیچ کس حج نرفت، باید حاکم یک نفر را مأمور کند به حج برود، در همین چارچوب است

    یعنی حاکم باید به یک کسی پول بدهد و شرایطش را برای او فراهم کند

    وگرنه خود او واجب نیست چنین کاری کند

    البته وقتی استطاعت مالی و جانی برایش فراهم شد، بر او واجب می شود

    و اصلاً بحثی که مطرح کرده بودید مضر به ادعا نبود

    خصوصاً که در مثال اصلاً مناقشه روا نیست

    حتی اگر اشکال هم وارد نبود، اصل مدعا که برخی واجبات مقدمه واجب دارند و برخی مقدمه وجوب بر سر جای خودش برقرار است

    و حکومت هم مقدمه وجوب دارد

    به همین دلیل اگر مقدمه وجوبش فراهم نباشد تشکیل حکومت واجب نیست

    چنان که سیره این مدعا را تأیید می کند

    و حتی اگر تأیید نکند، آن که ادعا می کند حکومت مقدماتش در حکم مقدمات واجب است هم باید ادعایش را منقح کند

    و اگر بدون بیان دلیل مطلبی را به دین نسبت بدهد، بدعت ایجاد کرده

    که ظاهراً آیت ا.. خمینی همین بدعت را در دین ایجاد کرد.

    مگر این که تفسیر این جانب از نظریه ولایت فقیه پذیرفته شود

    تفسیری که در بحث های اخیر و آینده آن را تفصیل داده ام

    و اشاره کرده ام که اصلاً آیت ا.. خمینی و نهضتش یک حرکت دینی نبوده

    که لازم باشد با منطق دین هماهنگ شود

    بلکه یک حرکت کاملاً غیردینی است

    هر چند می دانم این سخن ممکن است با تعجب و اعتراض های فراوانی مواجه شود.

    اما کسی که در صدد فهم مطلب و نه صرفاً اعتراض باشد،می تواند خوانش دقیق نظرات سایر دوستان و نیز 6 قسمت دیگر از مطالبی که تاکنون در باب ولایت فقیه تگاشته ام می تواند به درک بهتر مطلب کمک کند

    هر چند تشریح دقیق مطلب نیازمند انتشار هفت یادداشت دیگر نیز هست

    و این یادداشتها، متون اولیه کتابی در این زمینه هستند

    و تا این قطعات کنار یکدیگر قرار نگیرند، نمی توان حتی از مخاطب انتظار داشت که سخنان را به درستی درک و یا تصدیق کند

    و از این رو هنوز برای رد و قبول مطالب، بسیار هنگام است

    با سپاس

    صادق دهقانی



    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی