هر گونه «برنامه ریزی» برای عبور از تجدد محکوم به شکست است.
مدرنیته چون پایان تاریخ نیست، اما باید بدانیم که «هر گونه «برنامهریزی» برای عبور از تجدد محکوم به شکست است».
شنیدن این سخن در بدو امر ممکن است موجب تعجب شود، اما اگر به درک درستی از مفهوم «برنامهریزی» نائل شویم، صحت این گزاره به راحتی تصدیق خواهد شد.
باید دانست که «برنامهریزی» تنها مبتنی بر نگاه فلسفی مدرن از عالم قابل درک و تفسیر است. در نگاه فلسفه جدید که بنیان آن به دست دکارت نهادهشدهاست ، عالَم «نَفس» و عالَم «ماده»، دو سنخ وجود جدا و متباین از یکیدیگرند. «نفس» از مجردات است و بسیط و «ماده»، عین امتداد است و کثرت . این تفاوت در نحوه وجود که از آن به «تباین دکارتی» تعبیر میشود، زیر بنای تمامی فلسفههای مدرن بوده است.
اندیشه «تباین» دکارت در سیر تفکر فلسفی خود و بدست فیلسوف بزرگ مدرنیته، ایمانوئل کانت، به مقصد نهایی خود نزدیکتر و با طرح اندیشه «فاعل شناسایی» به دست او، به سوبژکتیویته به تمامیت خود نزدیک شد.
در نگاه «سوبژکتیو» کانتی، اولاً انسان از اشیاء تنها وجود آنها را درک میکند.
و نمی تواند به کشف و فهم ماهیت آنها، نائل شود.
و علت آن، به محدودیتهای فاهمه آدمی بازمیگردد.
در این فرض، انسان هیچگاه ذات و ماهیت اشیاء را نمیتواند درک کند و ماهیت اشیاء هموراه برای آدمی مبهم است.
و اگر میبینیم که ما اکنون، ماهیت اشیاء را درک میکنیم، تنها بدان علت است که ذهن آدمی توان صورت بخشی به آنها را دارد.
در حقیقت کانت- مبتنی بر تفسیرهای موجود از فلسفه کانت- مدعی بود که «این فاهمه ماست که به جهان خارج صورت میبخشد».
اما حتی با نگاه کانت نیز هنوز بشر و سوژه خودبنیاد، قدرت تام و تمام نیافته بود.
شوپنهاور، که از کانت بسیار آموخته بود، گفت که همان طور که کانت به درستی گفته است، ماهیت اشیاء را نمیشناسیم.
پس این ما هستیم که جهان را با اراده و تصورات خود میسازیم و بنا میکنیم.
و از همین رو نام مهم ترین کتاب خویش را «جهان به مثابه اراده و تصور» نهاد.
اما حتی با شوپنهاور، نیز سوبژکتیویته، به مقصد نهایی خود نرسیده بود.
نیچه، گرچه خود بعدها مهمترین منتقد مدرنیته، بدل شد، اما خود به تمامیت رساندن تجدد و سوبژکتیویسم ایفا کرد.
نیچه در فضایی که دکارت و کانت ترسیم کرده بودند و با هگل و شوپنهاور، تفصیل یافته بود، بشر را چیزی ندانست جز «اراده معطوف به قدرت».
این انسان که نمونه تام و تمام آن همان «ابرمرد» است، ابتدا ارزشهای پیشین را برمیاندازد و سپس با اراده معطوف به قدرت، ارزشهای جدیدی وضع میکند و جهانی نو بنا میکند.
تنها در بستر همین نگاه سوبژکتیو که بنای آن به دست دکارت نهاده شد و با نیچه به تمامیت خود رسید، میتوان از «برنامهریزی» سخن گفت.
زیرا هنگامی که بشر خود را معنابخش عالم بداند و بپپندارد که با اراده خود، همه چیز مسیطر او خواهد، میتوان از «برنامهریزی» برای تغییر دادن عالم ماده و جهان خارج سخن گفت.
چرا که در حقیقت وقتی نفس آدمی و عالم ماده از یکدیگر منفصل باشند و متباین، آدمی خواهد توانست ابتدا عالم را به عنوان «ابژه»ای(مفعول) که در برابر ذهن شناسای خود ( سوبژه یا فاعل) بنهد و سپس با فاهمه خود به آن صورت ریاضی ببخشد و با اعمال این صورت بر ماده، آن را تغییر دهد.
جان کلام آنکه، «برنامه ریزی» تنها در سایه تفکر و عالم مدرنیته، معنا دارد و نمیتوان با افکار مدرن از مدرنیته گذر کرد!
چنان که خون به خون شستن، محال است.
اما اکنون، که ما خود اسیر و مسیطر تفکر مدرن هستیم، طبیعی است که بپنداریم عالم با اراده و تصور، شکل میگیرد و این ما هستیم که در این عالم بر انجام هر کاری تواناییم.
اسیر و متأثر از نگاه مدرن بودن، به خودی خود قابل ملامت نیست.
چرا که زیستن در عالم کنونی، طبیعتاً موجب میشود که ما نیز از این حال و هوا متأثر شویم.
اما مشکل از جایی آغاز میشود که خود را از قهر مدرنیته آزاد بدانیم و در یک جهل مرکب، تصور کنیم که بیرون از عالم مدرنیته تنفس میکنیم.
حتی خود مدرنیته، که بشر را مدار عالم میدانست و برنامه ریزی را پیشنهاد میکرد، خود با ارادههای بشری و برنامه ریزی تأسیس نشد.
یعنی دکارت و کانت و هگل، و سایرین، برای تکوین مدرنیته برنامهریزی نکردند و با اراده آنان جهان کنون ساخته نشد.
جهان کنونی، حتی اگر متأثر از کانت باشد، بیش از آنکه از اراده کانت اثر پذیرفته باشد، از تفکر کانت متأثر شده.
و تفکر امری اراده محور نیست.
تفکر به متفکر داده میشود.
نه این که متفکر اراده کند که فکر کند.
که اگر تفکر به صرف اراده بشری حاصل میشد، بایستی هر گاه بشر اراده میکرد یک تمدن و نظام فکری بنا کند.
اما آیا ما ما می توانیم به راحتی از این سوداهای باطل و از جهل مرکبی که بدان دچاریم آزاد شویم؟!
آیا ما هر گاه اراده کنیم می توانیم از افکار غلط خود آزاد شویم؟!
به نظر میرسد که موضوع به عکس است.
و حقیقت است که باید ما را از خواب و توهم و جهل مرکب بیدار کند.
و از همین رو باید گفت که تنها خدایی است که میتواند ما را نجات دهد.