نامه به استاد طاهرزاده
پنجشنبه, ۸ دی ۱۳۹۰، ۰۲:۱۲ ق.ظ
حضور
محترم حاجآقا طاهرزاده
سلام علیکم
ضمن عذرخواهی از اینکه مصدّع اوقات شریف شدم، مسألهای که لازم دانستم پیرامون آن نکاتی را عارض شوم «چگونگی مطالعه دروس حوزوی و افقهای پیش روی طلاب» است.
شما همواره بر ضرورت و اهمیت مطالعه خوبِ دروس رایج در حوزه خصوصاً فقه و اصول با توجه به رویکرد اجتهادی، تأکید کردهاید. اما حقیر از شما درسهایی آموختهام که مبتنی برآنها، به نتایجی غیر از کلام شما رسیدهام. و نیز فرمایش شما خواسته یا ناخواسته تالیهایی داردکه پذیرفتن اصلِ کلام شما انسان را از التزام به آنها لابد میکند. به عنوان مثال در صورتی که اصل تأکید شما بر نگاه اجتهادی پذیرفتهشود دو نتیجه واضح است:
1- مسلماً از آنجا که علم، در عالَمِ علم و فضای علمی پا میگیرد، باید خود را به دریای علمِ فقه و اصول که اکنون در قم تعیّن یافته وصل کنیم.
2- در صورتی که بخواهیم در فقه و اصول مستقر شویم، باید از هر کاری که ما را دچار کثرت زیاد میکند اجتنابکنیم و فعالیتهایی چون کارهای فرهنگی و نیز مطالعات سنگینی که همه توجهِ ما را میطلبد کنار نهیم.
البته بنده به قصدِ انکار توالی مذکور دست به کار نوشتن نشدهام و چه بسا برخی از آنها را تصدیقکنم، بلکه عمده اشکال حقیر به همان اصلِ کلام، یعنی«ضرورت کسب نگاه فقهی و اصولی» است. هرچند که نفیِ مدلولِ مطابقی کلام نفیِ مدلولِ التزامی آن را نیز در پی خواهدداشت.
برای تبیین عرایضم ذکر چند مقدمه را که ماحصل تلمّذ در محضرِ خود شما و درکِ برخی کلمات بزرگان مانند عالم فرزانه جوادی آملی و یا علامه طباطباییست-که خودشما، ما را به آنها راه نمودید- ضروری میدانم.
مقدمه اول:
خاستگاه نوشتن این عرایض، ناچیز انگاشتن دروسِ رسمی حوزه مانند ادبیات عرب و یا اصول و فقه نیست. بلکه برعکس، حقیر از هنگامی که بنا بر مشورت با شما دست به کار مطالعه و غورِ جدی در معارف شدم به اهمیت زیاد همین علوم رایج پی بردم. به عنوان مثال زمانی که المیزان عربی را آغازکردم به موارد زیر واقف شدم:
- اهمیت علم نحو، که در ترکیب صحیح آیه و درکِ اجمالی و بدوی از معنای آیه لازم است.
- علم صرف، که در درک ریشه های کلمات و حمل الفاظ قرآن بر معانی لغوی آنها و نیز درک متون عربی مکتوب توسط بزرگان مهم است.
- اهمیت علوم بلاغی که با معرفی کنایات، مجازها، تشبیات و ... و اهمیت علم اصول که با به دست دادن درک صحیح از مسائلی چون چون عام و خاص، اطلاق و تقیید، نص وظاهر در کشف مراد جدی متکلم موثر است.
در اسفار باز هم لزوم قوت در علوم ادبی و داشتنِ ملکه در علم منطق را بیش از پیش دریافتم. چنانکه عرض شد ورودِ جدی بنده به دریای معارف باعث شد که به اهمیت و ضرورت دروسِ مورد اشاره به صورت حضوری و نه حصولی پی ببرم و این بار با جدیت و عزم بیشتری مطالعه این دروس را پیگیرم تا جاییکه اکنون حقاً از مطالعه دروسی مانند مغنی و یا سیوطی دچار فشار نمیشوم. و مضافاً آنکه در این شرایط چون درکِ بهتری از جایگاه این دروس مقدماتی بر حقیر مکشوف شدهاست احتمال دچارشدن به نگاه انتزاعی در این دروس وکسب مفردات بدون داشتن ترکیب، کمتر است.
لذا مجدداً تذکر میدهم که خاستگاه نگاشتن این مطالب اهمال در دروس رایج، تنبلی و یا ذوقزدگی بدوی که با چشیدن مباحث معرفتی به انسان دست میدهد نیست.
مقدمه دوم:
از شما آموختهایم که جهانِ کبیر به سه عالم عقل و خیال و ماده منقسم است، که البته این مراتب حسب نگاه مدرِک است وگرنه رابطه آنها اتحاد، به صورت باطن و ظاهر است. عالَمِ دین نیز نعل و بالنعل مطابق عالم وجود است تا جایی که معارف دین، متناظر عالم عقل است، اخلاق، متناظر خیال و احکام، ناظر به عالم ماده. به ما آموختهاند که عوالم، در عینِ اتحاد با یکدیگر هرکدام قواعدِ خاص خود را دارد. به این معنا که در ماده، تزاحم وکثرت، در خیال کثرتِ بدون تزاحم و در عقل، وحدت حاکم است. بالضروره کشف قواعد هر یک از ابعاد دین نیز نیاز به روشهایی دارد، که روش کشف هر بُعد، گر چه به تمام الذات متباین از روش سایر ابعاد نیست اما عین یکدیگر نیز نیستند.
- در معرفت، به دنبال قطع و یقین هستیم و ظن، از حق کفایت نمیکند اما در احکام، قطع به علاوه ظنِّ معتبر از سوی شارع، هر دو میتوانند مناط و معیار کشف احکام و عمل باشند.
- در کشفِ حکم شرعی تزکیه لازم نیست و حتی اگر حکمی از این راه بر فقیه مکشوف شود تا شارع آن را معتبر نداند، نمیتواند مقدمه استنباط قرار گیرد اما در کسبِ معارف تزکیه، شرط حکمت و تطهیرِ نفس، قدم اول کسب معرفت است.
- غرض در معارف کشف نفسالامر است اما در احکام، هدفِ ما کشف احکام با روش مقبول نزد شارع است. در این صورت احکامِ مکشوف حتی اگر به واقع اصابت نکنند تکلیف را از دوش مکلف ساقط و آن حکم معذِّر خواهد بود.
- قواعد در معارف، عام و دائمی است و جایی برای تخصیص نیست تا جاییکه گفتهاند تخصیصِ حکم عقل، مبطلِ آن است و موجبه کلیه با نقضِ حتی یک مورد از انتفاع ساقط میشود، اما در نقطه مقابل، بسیاری از احکام شرع تخصیص خوردهاند و اصولیین به «ما من عامٍ الا و قد خص» اعتراف کردهاند و تخصیص نه تنها مبطلِ حکم عام نیست بلکه مؤکِّدآن است.
- در معارف، تنها از بدیهیات و بین بمعنی الخص میتوان قیاس تشکیل داد و از میان منقول فقط آیه منصوص و یا خبر قطعی السند و الدلاله را میتوان حد وسط قیاس قرار داد.(استاد جوادی آملی، رحیق مختوم، جلد،1 ص19) اما در کشف احکام در بسیاری از موارد از ظواهر و نه نص، حکم استنباط میشود و خبر واحد ثقه، ولو ظنی باشد اما نزد شارع معتبر است و لذا حجت است بر فقیه.
پس راههای استنباط احکام دینی از معارف دینی اگرچه فی الجمله اشتراکاتی دارند اما بالجمله یکی نیستند.
مقدمه سوم:
نفس الامر به معنی الاعم به سه مرتبه خارج، ذهن، و اعتبار تقسیم میشود. در عین سعی در اجتناب از تباین دکارتی باید توجه داشت علم فقه از علوم اعتباری است و ناظر به عالم اعتبار اما نه اعتباریی جدای از حقایق - و در بیان اعتباریت فقه هیچ گونه قصدی برای پیشپاافتاده جلوه دادن آن در میان نیست-. تنها در صورتی در کشف احکام اعتباری موفق خواهیمشد که درک صحیحی از علوم اعتباری و حقیقی و توان تمییز بین آنها، داشته باشیم وگرنه درکشف احکام، قواعد علوم حقیقی را پیاده خواهیمکرد و بالعکس. ذکر چند مثال در این رابطه خالی از لطف نیست:
در علم اصول یکی از مسائل مورد بحث این است که آیا اجتماع امر و نهی در فعلِ واحد ممکن است؟ امام خمینی قائل به امکانِ اجتماع است و اصولی بزرگ آخوند خراسانی به امتناعِ قائل شده است است. امام، امر به نماز را ناظر به مفهوم ذهنی آن میداند، اما آخوند متعلَّق امر را فعل خارجی میداند. اگر با نگاه فلسفی به مسأله نگاه کنیم ازآنجا که اصالت با وجود است باید حق را به آخوند دهیم اما باید توجه داشت که ساحت بحث عالم اعتبار است نه عالم خارج. پس فرمایش آخوند اگرچه با نگاه فلسفی صحیح است اما با نگاه اصولی مبنائاً فاسد خواهد بود. و امام گرچه در فلسفه اصالت وجودی است اما حکم فلسفه را به علم اصول تسری ندادهاند.
نمومه دیگر: در مواردی چون دوران بین محذورَین که مجرای قاعده تخییر است پنج قول عمده وجود دارد. اگر با نگاه فلسفی به ماجرا بنگریم دو قول آن در صحنه عمل یک تعیّن خواهند داشت و شاید آنها را یکی پنداریم در حالیکه تمایز آنها در نوع نگاه مجتهد به مسأله است و اعتبار آنها متفاوت است. میان قول به اباحه ظاهریه که رأی بدوی شیخ و نیز مرحوم آخوند است و قول به توقف، که نظر نهایی شیخ است هیچ تفاوت عملی نیست اما در اولی فقیه فتوی دادهاست و در دومی، فقیه فتوا نمیدهد و امر را به مکلف وامینهد هرچند که مکلف بالاخره جانب یکی را خواهدگرفت و مخیر خواهد شد و تفاوت این دو نظر بسیار است. لذا چنانچه خودشما به ما میفرمودید "ازآنجا که علامه طباطبایی چون خوب در فلسفه تعمق داشتهاند در هنگام تفسیر قرآن در دام نگاه فلسفی نیفتادهاند"، پس طلاب نیز اگر تفاوت علم حقیقی و اعتباری را خوب درک نکنند در اصول، فلسفی حرف میزنند و در فلسفه اصولی. مویِّد این استنباط، کلام استاد جوادی آملی است که: اگر کسی فلسفه نداند محال است اصول را بفهمد. (به نقل از استاد فیاضی شاگرد ایشان) البته آنچه در این موارد ذکر کردهام حاصل مطالعات ناچیزدر علم اصول و نیز فلسفه است و تجربه شخصی و قابلِ رد.
مقدمه چهارم:
چنانکه خود به ما آموختید مهمترین اصل، داشتنِ نگاه صحیح به عالم و درک و معرفتِ دقیق دینی است و عمل حتی اگر ضعیف باشد در پرتو نگاه صحیح و به مدد آن رفعت مییابد. و چون معارف از اخلاق ارجح و اخلاق بر احکام ترجیح دارد، به حکم عقل باید ابتدا به اشراف و اجتهاد در معارف رسید و سپس به اخلاق و احکام و اجتهاد در آنها توجه نمود. خصوصاً که نمی توان ادعا کرد که کسبِ نگاه اجتهادی و ملکه آن، در کسب معارف یاور ماست بلکه چنانکه توضیح دادهشد راهها گرچه در بدو امر اشتراکاتی دارند- مانند لزوم تسلط بر ادبیات عرب، منطق، بلاغت و بحث الفاظ در علم اصول- اما در ادامه از هم جدا میشوند. و چون تقلید در معارف باطل اما در احکام جایز است اجتهاد در معارف اولی از اجتهاد در اصول و فقه است. حتی اگر مستند اثبات اهمیت اجتهاد در اصول و فقه نیاز جامعه باشد این کلام با استدلال به اینکه نیازِ مهمتر جامعه دینی، جریان معارف است رد خواهد شد. علاوه بر آن که در حوزه اجتهادی مصطلح، در حال حاضر تعداد نه چندان کمی مشغول تلاش علمی هستند، اما در حوزه معارف، فقر معرفتی جدی معلِّمین و متعلّمین به وضوح قابل مشاهده است. نیز اگر مسمتسک مثبتین اجتهاد مرسوم، این باشد که ما باید در همین نظام علمی موجود قوت داشته باشیم تا حرف ما شنیده شود خواهمگفت اگر این گونه نگاهکردن به مسائل صحیح باشد ما باید ابتدا خود را به ژسه، آرپی جی و تانک تیهفتاد و دو مجهز میکردیم و بعد به جنگ عراق میرفتیم و خرمشهر را آزاد میکردیم و نیز باید ابتدا به بمب اتم مجهز شویم و بعد با امریکا دست به یقه شویم. بلکه اساساً باید گفت توجه بیش از حد به فقه و اصول و ادا نکردن حق معارف ناشی از طاغوتزدگی و شهادت زدگی است که بنای آن در ثقیفه نهاده شد و در این هزار و چهار صد سال عمده توجه علما را به علوم اعتباری ناظر به عالم ماده از صرف و نحو تا فقه و اصول معطوف خود کرد. تا جاییکه تفسیر قرآن امری فرعی تلقی شده و فلسفه و عرفان به محکوم به نجاست.
البته اهمیت علوم اعتباری مورد خدشه نیست اما خروجِ آن از جایگاه خود، و توجه بیش از حد به آن حاکی از طاغوتزدگی است، و انکارِ اهمیت آن نیز نیستانگاری.
نتیجه اول:
مرحوم صفایی میفرماید: «محرّکِ ما نسبت به معشوق، علم به خوبیهایی معشوق نیست بلکه اضطرار ما نسبت به معشوق است.» در ما نحن فیه نیز باید متذکر شد صِرف تذکّر و اصرار بر لزوم و ضرورت اجتهاد در فقه و اصول، منجر به ایجاد داعی برای حقیر و امثال حقیر نمیشود. تنها در صورتی که این نیاز، با علمِ حضوری- ولو اجمالی- درک، و سپس به اضطرار مبدل شود، مؤدّی به عمل خواهد شد و اکنون نیز چنین نیست. در حالی که در نقطه مقابل، بنده و برخی دوستان بالفعل و از ته جان تشنگی نسبت به معارف را درخود یافتهایم و نسبت به آن علمِ حضوری داریم. اکنون که قلب ما طلبِ معارف میکند وعقل نیز اولویتِ آن را تجویز، تأکید بر تقدم فقه و اصول حکم کدام قوه از قوای انسان است؟
یک تفاوت جدی میان معارف، و فقه واصول آن است که در معارف، به تدریج مباحث برای ما ملکه و سپس به هویت ما تبدیل میشود و ذکر، جای مطالعه را میگیرد، اما در علومی مانند فقه و اصول، آشنایی با مباحث و کسب ملکه در آنها اولاً بسیار زمانبر و در ثانی به علت کثرت مباحث، حفظ و نگهداری و بهروز نگهداشتن آنها نزد نفس کاری صعب و مستلزم تلاش بسیار است و تقریباً هیچگاه از مطالعه بینیاز نخواهیم شد. در حقیقت در جریان معارف، آن علوم نگهبان ما هستند و در عرصه علوم اعتباری بیشتر ما نگهبان آنهاییم!
از بزرگان آموختهایم که ارتکاب و اصرار بر امور مکروهِ قلب، حتی اگر خود آن اعمال، صحیح باشند به تنفرِ قلب ازآنها منجر میشود و اگر به قلب مهلت دادهشود تا در حال مناسب خود به آن کارها رجوع کند موفقیت در آن امور بیشتر خواهد شد. اگر ما به تدریج و پس از کسبِ معارف به ضرورت و اضطرار لزومِ قوّت فقهی نائل شدیم، آنوقت به صورت جدی به آن رو خواهیمکرد و اتفاقاً در آن هنگام سریعتر و با کیفیت بیشتری آن علوم را آموخته و ملکه خواهیم کرد. و اگر ضرورت تسلط در فقه و اصول بر ما محرز نشد آنگاه تکلیفی نخواهیم داشت چرا که حجت خدا بر ما علم و عقل ماست و ما بنده تکلیفیم و در حال حاضر نزد ما کسب معارف مقطوع، و اجتهاد در فقه مظنون است و قطع، مجالی به ظن برای عرضِ اندام نمیدهد.
ممکن است اشکال بفرمایید: «در آینده و در هنگام ثمر دادن، اگر قوت علمی در فقه و اصول نداشته باشید در بیان افکار و اثباتِ اندیشه خود دچار ضعف شده و اصل تفکر شما مورد هجمه قرار میگیرد».
اولاً به نظر میرسد این کلام مخالف مقام تفکر است چرا که، آنکس که بنایِ انکار حرفِ حق را داشته باشد از هر طریقی بتواند انکار میکند و نیست انگاری مرضی قلبی است که تا منکر، اصلاح نشود ما از تبعات آن گریزی نداریم ولو آنکه ما هیچ مستمسکی به دست طرف مقابل ندهیم.
ثانیاً در این صورت متذکر میشوم که آنچه از فحوای کلام بنده قابل استفاده است نفیِ ضرورتِ تلاش جدی در فقه و اصول و در بدو امر است و نه نفی کلی و دائمی آن. به بیان بهتر آنچه محل اشکال و انکار حقیر است سطح دوم دروس رایج حوزه خصوصاً "رسائل"،"مکاسب" و"کفایه" است نه شش سال سطح یک. در شش سال اول، استظهار لازم در همین علومِ رایج کسب میشود و همین استظهار اجمالی شرایط لازم برای تسلط کافی و کسب ملکه اجتهاد را در صورتی که در آینده نیاز باشد فراهم خواهدکرد.
ثالثاً آنکه نیازهای آینده ما بسیار زیاد است و ما به صرف اینکه یک مسأله ممکن است در آینده مورد نیاز واقع شود نمیتوانیم آن را بر مسائلی که به نیاز آن در حال و آینده و برای باز کردن راه تاریخ یقین داریم مقدم کنیم. اگر ما بدون آنکه به عمق و ضرورت تکلیف پی ببریم واردِ راه شویم در میانه مسیر، خسته میشویم خصوصاً راهِ طولانی فقه و اصول که اجتهاد در آن، در یک برآوردِ خوشبینانه به 5 سال حضور در درس خارج نیاز دارد که در این صورت سیر مطالعه در علومِ رایج 15 سال زمان میبرد. اگر طیکردن این راه با تصدیق عقل، بدون هیچ شبهه و به صورت اقناعی و نه اسکاتی مقارن نباشد قطعاً با شکست مواجه میشویم چرا که ما محکوم تصوراتمان هستیم، و کمبودن روغن چراغ، عزم را ضعیف میکند.
نتیجه دوم:
از شما منقول است که فرمودهاید: «در قم با دریای معارف دینی آشنا خواهید شد». اگر مراد جدی شما حقیقتاً این باشد که واقعاً در قم دریای معارفی وجود دارد که در این صورت تا مصادیق و موجهای آن دریا را مشخصاً ذکر نفرمایید قلبِ ما آرام نمیگیرد. اگر اشاره شما به قوت فقهی و اصولی قم است، بنده، آن را انکار نمیکنم بلکه مبنائاً آن را اولویت نمیدانم. اما اگر اشاره شما به بحث معرفت دینی باشد که آشنایی با اندیشه شما، راهِ وسعت در اندیشه دینی را به اجمال به ما نمایاندهاست، که تعین آن المیزان، حکمت متعالیه، ابن عربی با ضمیمیه کردن فردید و هایدگر و جمع همه اینها ذیل تفکر امام است. و برای غور در این مباحث لزومی به حضور در قم نیست و حتی شاید بودنِ در قم هم بدلیل کمبود استاد در فضای معرفتی، دردی را دوا نکند.
اما اگر کلام شما مدلول التزامی داشته باشد- چنان که برخی دوستان چنین دریافت کردهاند- به این معنا که ما اکنون با اجمالی از اندیشه صحیح دینی آشنا شدهایم، اما باید برای به تفصیل رساندن آن در چالش با دیگر اندیشهها خود را محک بزنیم. در این صورت که اصلاً نیازی به حضور در قم نیست چرا که در زمانهای که حرفِ متفکران آن سوی عالم در این سو مانند نقل و نبات، در محافل نقل میشود برای آشنایی با اندیشههای حاضر در فضای فکری حوزه به طریق اولی مکان موضوعیت ندارد.
اگر بفرمایید که در آینده تحولی در راه است که اگر در قم نباشید نمیتوانید در جریان آن تحول نقش ایفا کنید، عرض خواهمکرد: که تحول در پیش رو، یا تفکر محور است که در آن صورت همه صداها و افکار در آن طرح و بررسی خواهند شد و از جمله آن، اندیشه ما. به عبارت بهتر به نقل از خود شما «تفکر جای خود را باز خواهد کرد». و یا نه، تحولِ پیش رو همچو گردابی، حول محور وهم و خیال خواهد چرخید، که در این صورت مسلماً حتی اگر تعداد ما ده برابر افراد حاضر باشد نیز صدای ما به جایی نخواهد رسید.
جمع بندی و حرف آخر:
حتی اگر تمامی عرائض بنده تا اینجا، مورد خدشه واقع شود اشکال اصلی رفع نمیشود و آن این است که در سیستم موجود حوزه وضعیت آموزشی، به شدت بغرنج و آشوبزده است. طلاب شوق علمی چندانی ندارند، اساتید اکثراً قوت علمی لازم را ندارند، سنت مباحثه کمرنگ شده است، نظامِ حضور و غیاب،کلاس و امتحان و ترم و واحد، "درس خواندن" را از معنا تهی کرده و جز لفظ چیزی از آن باقی ننهادهاست. در عین حال متفطن این معنا نیز هستم که این نقائص به خاطر سیر ما در راه مدرنیته به حوزه عارض شدهاست وذاتی حوزه نیست. بر پیشانی نظام موجود این ننگ خواهد ماند، که هیچ کتابی جز الموجز فی اصول الفقه و صرف ساده به اتمام نمیرسد. کتابها دستمالی شده و سپس چون دستمالی به دور انداخته میشوند. کلاسها فاقد برکت بوده، و سیطره کمیت جایی برای کیفیت نگذاشتهاست. نمیتوان از ما توقع داشت که با سیستم قطرهچکانی موجود، درس خواند، جز درس هم، چیزی نخواند و عاقبت مجتهد شد. این تصور آنچنان غیرقابل تحقق است که صرف تصورش موجب تکذیب آن است.
پیشنهاد عملی: در این شرایط باید سطح یک را در مدت حداکثر سه تا چهار سال، بدون آنکه در بند سیستم باشیم با کیفیت بالای نود در صد به اتمام رسانیم. و این امر شدنی است چرا که اگر در حال حاضر مقدمات شش سال به طول میانجامد علت آن، اتلاف وقتهای زیادی است که سیستم به ما وارد میکند وگرنه خواندن این دروس به شش سال زمان نیاز ندارد. اما برای چهار پایه بعد با روشهای موجود مانند ارتقایی و تسلط، سریعاً دروس را گذرانده و به کار اصلی که کسب معارف است بپردازیم.
سیدنا الاستاد طاهرزاده! بنده نیز با شما هم همرأی هستم که "علینا بالمتون لا بالحواشی" ولی متن را "المیزان" و "رسائل" را حاشیه میدانم.
آنچه باعث شد که دست به کار تحریر این مطالب شوم صرف دغدغه های شخصی خود نبود، بلکه دیدم این مسائل مبتلابه خود و جمعی از دوستان است که آنها را از صمیم قلب دوست میدارم، لذا صلاح دیدم تا با طرح کلی وهمه جانبه موضوع، مشکل را یکبار و برای همیشه طرح، وشما آن رایشهکن نمایید.
در پایان مجدداً تذکر این مطلب را ضروری میدانم که اصل سؤال حقیر لزوم کسب نگاه اجتهادی است واگر این مسأله حل شود مباحثی همچون تحصیل در قم و ... به تبع آن برای ما قابل تشخیص خواهدبود. خواهشمندم همچون همیشه، با بیانِ گرمِ خود که عقل را اقناع و قلب را آرام میکند، نظرِ شریف خود را پیرامون آنچه گذشت بفرمایید و مرکب عقلِ خودبنیاد بنده را با دلیل افسار زنید، ان شاء الله در شنیدن جواب، ما را نیستانگار نخواهید یافت.
همچنین اگر در مواردی، لحنِ حقیر، گزنده و دور از رابطه شاگرد و استاد بوده، عذر حقیر را بپذیرید چون به ماگفتهاند که "باکریمان کارها دشوار نیست" و ما با دانستن این مطلب نزد شما زبان گشودیم.
و من الله التوفیق صادق دهقانی 7/11/89
سلام علیکم
ضمن عذرخواهی از اینکه مصدّع اوقات شریف شدم، مسألهای که لازم دانستم پیرامون آن نکاتی را عارض شوم «چگونگی مطالعه دروس حوزوی و افقهای پیش روی طلاب» است.
شما همواره بر ضرورت و اهمیت مطالعه خوبِ دروس رایج در حوزه خصوصاً فقه و اصول با توجه به رویکرد اجتهادی، تأکید کردهاید. اما حقیر از شما درسهایی آموختهام که مبتنی برآنها، به نتایجی غیر از کلام شما رسیدهام. و نیز فرمایش شما خواسته یا ناخواسته تالیهایی داردکه پذیرفتن اصلِ کلام شما انسان را از التزام به آنها لابد میکند. به عنوان مثال در صورتی که اصل تأکید شما بر نگاه اجتهادی پذیرفتهشود دو نتیجه واضح است:
1- مسلماً از آنجا که علم، در عالَمِ علم و فضای علمی پا میگیرد، باید خود را به دریای علمِ فقه و اصول که اکنون در قم تعیّن یافته وصل کنیم.
2- در صورتی که بخواهیم در فقه و اصول مستقر شویم، باید از هر کاری که ما را دچار کثرت زیاد میکند اجتنابکنیم و فعالیتهایی چون کارهای فرهنگی و نیز مطالعات سنگینی که همه توجهِ ما را میطلبد کنار نهیم.
البته بنده به قصدِ انکار توالی مذکور دست به کار نوشتن نشدهام و چه بسا برخی از آنها را تصدیقکنم، بلکه عمده اشکال حقیر به همان اصلِ کلام، یعنی«ضرورت کسب نگاه فقهی و اصولی» است. هرچند که نفیِ مدلولِ مطابقی کلام نفیِ مدلولِ التزامی آن را نیز در پی خواهدداشت.
برای تبیین عرایضم ذکر چند مقدمه را که ماحصل تلمّذ در محضرِ خود شما و درکِ برخی کلمات بزرگان مانند عالم فرزانه جوادی آملی و یا علامه طباطباییست-که خودشما، ما را به آنها راه نمودید- ضروری میدانم.
مقدمه اول:
خاستگاه نوشتن این عرایض، ناچیز انگاشتن دروسِ رسمی حوزه مانند ادبیات عرب و یا اصول و فقه نیست. بلکه برعکس، حقیر از هنگامی که بنا بر مشورت با شما دست به کار مطالعه و غورِ جدی در معارف شدم به اهمیت زیاد همین علوم رایج پی بردم. به عنوان مثال زمانی که المیزان عربی را آغازکردم به موارد زیر واقف شدم:
- اهمیت علم نحو، که در ترکیب صحیح آیه و درکِ اجمالی و بدوی از معنای آیه لازم است.
- علم صرف، که در درک ریشه های کلمات و حمل الفاظ قرآن بر معانی لغوی آنها و نیز درک متون عربی مکتوب توسط بزرگان مهم است.
- اهمیت علوم بلاغی که با معرفی کنایات، مجازها، تشبیات و ... و اهمیت علم اصول که با به دست دادن درک صحیح از مسائلی چون چون عام و خاص، اطلاق و تقیید، نص وظاهر در کشف مراد جدی متکلم موثر است.
در اسفار باز هم لزوم قوت در علوم ادبی و داشتنِ ملکه در علم منطق را بیش از پیش دریافتم. چنانکه عرض شد ورودِ جدی بنده به دریای معارف باعث شد که به اهمیت و ضرورت دروسِ مورد اشاره به صورت حضوری و نه حصولی پی ببرم و این بار با جدیت و عزم بیشتری مطالعه این دروس را پیگیرم تا جاییکه اکنون حقاً از مطالعه دروسی مانند مغنی و یا سیوطی دچار فشار نمیشوم. و مضافاً آنکه در این شرایط چون درکِ بهتری از جایگاه این دروس مقدماتی بر حقیر مکشوف شدهاست احتمال دچارشدن به نگاه انتزاعی در این دروس وکسب مفردات بدون داشتن ترکیب، کمتر است.
لذا مجدداً تذکر میدهم که خاستگاه نگاشتن این مطالب اهمال در دروس رایج، تنبلی و یا ذوقزدگی بدوی که با چشیدن مباحث معرفتی به انسان دست میدهد نیست.
مقدمه دوم:
از شما آموختهایم که جهانِ کبیر به سه عالم عقل و خیال و ماده منقسم است، که البته این مراتب حسب نگاه مدرِک است وگرنه رابطه آنها اتحاد، به صورت باطن و ظاهر است. عالَمِ دین نیز نعل و بالنعل مطابق عالم وجود است تا جایی که معارف دین، متناظر عالم عقل است، اخلاق، متناظر خیال و احکام، ناظر به عالم ماده. به ما آموختهاند که عوالم، در عینِ اتحاد با یکدیگر هرکدام قواعدِ خاص خود را دارد. به این معنا که در ماده، تزاحم وکثرت، در خیال کثرتِ بدون تزاحم و در عقل، وحدت حاکم است. بالضروره کشف قواعد هر یک از ابعاد دین نیز نیاز به روشهایی دارد، که روش کشف هر بُعد، گر چه به تمام الذات متباین از روش سایر ابعاد نیست اما عین یکدیگر نیز نیستند.
- در معرفت، به دنبال قطع و یقین هستیم و ظن، از حق کفایت نمیکند اما در احکام، قطع به علاوه ظنِّ معتبر از سوی شارع، هر دو میتوانند مناط و معیار کشف احکام و عمل باشند.
- در کشفِ حکم شرعی تزکیه لازم نیست و حتی اگر حکمی از این راه بر فقیه مکشوف شود تا شارع آن را معتبر نداند، نمیتواند مقدمه استنباط قرار گیرد اما در کسبِ معارف تزکیه، شرط حکمت و تطهیرِ نفس، قدم اول کسب معرفت است.
- غرض در معارف کشف نفسالامر است اما در احکام، هدفِ ما کشف احکام با روش مقبول نزد شارع است. در این صورت احکامِ مکشوف حتی اگر به واقع اصابت نکنند تکلیف را از دوش مکلف ساقط و آن حکم معذِّر خواهد بود.
- قواعد در معارف، عام و دائمی است و جایی برای تخصیص نیست تا جاییکه گفتهاند تخصیصِ حکم عقل، مبطلِ آن است و موجبه کلیه با نقضِ حتی یک مورد از انتفاع ساقط میشود، اما در نقطه مقابل، بسیاری از احکام شرع تخصیص خوردهاند و اصولیین به «ما من عامٍ الا و قد خص» اعتراف کردهاند و تخصیص نه تنها مبطلِ حکم عام نیست بلکه مؤکِّدآن است.
- در معارف، تنها از بدیهیات و بین بمعنی الخص میتوان قیاس تشکیل داد و از میان منقول فقط آیه منصوص و یا خبر قطعی السند و الدلاله را میتوان حد وسط قیاس قرار داد.(استاد جوادی آملی، رحیق مختوم، جلد،1 ص19) اما در کشف احکام در بسیاری از موارد از ظواهر و نه نص، حکم استنباط میشود و خبر واحد ثقه، ولو ظنی باشد اما نزد شارع معتبر است و لذا حجت است بر فقیه.
پس راههای استنباط احکام دینی از معارف دینی اگرچه فی الجمله اشتراکاتی دارند اما بالجمله یکی نیستند.
مقدمه سوم:
نفس الامر به معنی الاعم به سه مرتبه خارج، ذهن، و اعتبار تقسیم میشود. در عین سعی در اجتناب از تباین دکارتی باید توجه داشت علم فقه از علوم اعتباری است و ناظر به عالم اعتبار اما نه اعتباریی جدای از حقایق - و در بیان اعتباریت فقه هیچ گونه قصدی برای پیشپاافتاده جلوه دادن آن در میان نیست-. تنها در صورتی در کشف احکام اعتباری موفق خواهیمشد که درک صحیحی از علوم اعتباری و حقیقی و توان تمییز بین آنها، داشته باشیم وگرنه درکشف احکام، قواعد علوم حقیقی را پیاده خواهیمکرد و بالعکس. ذکر چند مثال در این رابطه خالی از لطف نیست:
در علم اصول یکی از مسائل مورد بحث این است که آیا اجتماع امر و نهی در فعلِ واحد ممکن است؟ امام خمینی قائل به امکانِ اجتماع است و اصولی بزرگ آخوند خراسانی به امتناعِ قائل شده است است. امام، امر به نماز را ناظر به مفهوم ذهنی آن میداند، اما آخوند متعلَّق امر را فعل خارجی میداند. اگر با نگاه فلسفی به مسأله نگاه کنیم ازآنجا که اصالت با وجود است باید حق را به آخوند دهیم اما باید توجه داشت که ساحت بحث عالم اعتبار است نه عالم خارج. پس فرمایش آخوند اگرچه با نگاه فلسفی صحیح است اما با نگاه اصولی مبنائاً فاسد خواهد بود. و امام گرچه در فلسفه اصالت وجودی است اما حکم فلسفه را به علم اصول تسری ندادهاند.
نمومه دیگر: در مواردی چون دوران بین محذورَین که مجرای قاعده تخییر است پنج قول عمده وجود دارد. اگر با نگاه فلسفی به ماجرا بنگریم دو قول آن در صحنه عمل یک تعیّن خواهند داشت و شاید آنها را یکی پنداریم در حالیکه تمایز آنها در نوع نگاه مجتهد به مسأله است و اعتبار آنها متفاوت است. میان قول به اباحه ظاهریه که رأی بدوی شیخ و نیز مرحوم آخوند است و قول به توقف، که نظر نهایی شیخ است هیچ تفاوت عملی نیست اما در اولی فقیه فتوی دادهاست و در دومی، فقیه فتوا نمیدهد و امر را به مکلف وامینهد هرچند که مکلف بالاخره جانب یکی را خواهدگرفت و مخیر خواهد شد و تفاوت این دو نظر بسیار است. لذا چنانچه خودشما به ما میفرمودید "ازآنجا که علامه طباطبایی چون خوب در فلسفه تعمق داشتهاند در هنگام تفسیر قرآن در دام نگاه فلسفی نیفتادهاند"، پس طلاب نیز اگر تفاوت علم حقیقی و اعتباری را خوب درک نکنند در اصول، فلسفی حرف میزنند و در فلسفه اصولی. مویِّد این استنباط، کلام استاد جوادی آملی است که: اگر کسی فلسفه نداند محال است اصول را بفهمد. (به نقل از استاد فیاضی شاگرد ایشان) البته آنچه در این موارد ذکر کردهام حاصل مطالعات ناچیزدر علم اصول و نیز فلسفه است و تجربه شخصی و قابلِ رد.
مقدمه چهارم:
چنانکه خود به ما آموختید مهمترین اصل، داشتنِ نگاه صحیح به عالم و درک و معرفتِ دقیق دینی است و عمل حتی اگر ضعیف باشد در پرتو نگاه صحیح و به مدد آن رفعت مییابد. و چون معارف از اخلاق ارجح و اخلاق بر احکام ترجیح دارد، به حکم عقل باید ابتدا به اشراف و اجتهاد در معارف رسید و سپس به اخلاق و احکام و اجتهاد در آنها توجه نمود. خصوصاً که نمی توان ادعا کرد که کسبِ نگاه اجتهادی و ملکه آن، در کسب معارف یاور ماست بلکه چنانکه توضیح دادهشد راهها گرچه در بدو امر اشتراکاتی دارند- مانند لزوم تسلط بر ادبیات عرب، منطق، بلاغت و بحث الفاظ در علم اصول- اما در ادامه از هم جدا میشوند. و چون تقلید در معارف باطل اما در احکام جایز است اجتهاد در معارف اولی از اجتهاد در اصول و فقه است. حتی اگر مستند اثبات اهمیت اجتهاد در اصول و فقه نیاز جامعه باشد این کلام با استدلال به اینکه نیازِ مهمتر جامعه دینی، جریان معارف است رد خواهد شد. علاوه بر آن که در حوزه اجتهادی مصطلح، در حال حاضر تعداد نه چندان کمی مشغول تلاش علمی هستند، اما در حوزه معارف، فقر معرفتی جدی معلِّمین و متعلّمین به وضوح قابل مشاهده است. نیز اگر مسمتسک مثبتین اجتهاد مرسوم، این باشد که ما باید در همین نظام علمی موجود قوت داشته باشیم تا حرف ما شنیده شود خواهمگفت اگر این گونه نگاهکردن به مسائل صحیح باشد ما باید ابتدا خود را به ژسه، آرپی جی و تانک تیهفتاد و دو مجهز میکردیم و بعد به جنگ عراق میرفتیم و خرمشهر را آزاد میکردیم و نیز باید ابتدا به بمب اتم مجهز شویم و بعد با امریکا دست به یقه شویم. بلکه اساساً باید گفت توجه بیش از حد به فقه و اصول و ادا نکردن حق معارف ناشی از طاغوتزدگی و شهادت زدگی است که بنای آن در ثقیفه نهاده شد و در این هزار و چهار صد سال عمده توجه علما را به علوم اعتباری ناظر به عالم ماده از صرف و نحو تا فقه و اصول معطوف خود کرد. تا جاییکه تفسیر قرآن امری فرعی تلقی شده و فلسفه و عرفان به محکوم به نجاست.
البته اهمیت علوم اعتباری مورد خدشه نیست اما خروجِ آن از جایگاه خود، و توجه بیش از حد به آن حاکی از طاغوتزدگی است، و انکارِ اهمیت آن نیز نیستانگاری.
نتیجه اول:
مرحوم صفایی میفرماید: «محرّکِ ما نسبت به معشوق، علم به خوبیهایی معشوق نیست بلکه اضطرار ما نسبت به معشوق است.» در ما نحن فیه نیز باید متذکر شد صِرف تذکّر و اصرار بر لزوم و ضرورت اجتهاد در فقه و اصول، منجر به ایجاد داعی برای حقیر و امثال حقیر نمیشود. تنها در صورتی که این نیاز، با علمِ حضوری- ولو اجمالی- درک، و سپس به اضطرار مبدل شود، مؤدّی به عمل خواهد شد و اکنون نیز چنین نیست. در حالی که در نقطه مقابل، بنده و برخی دوستان بالفعل و از ته جان تشنگی نسبت به معارف را درخود یافتهایم و نسبت به آن علمِ حضوری داریم. اکنون که قلب ما طلبِ معارف میکند وعقل نیز اولویتِ آن را تجویز، تأکید بر تقدم فقه و اصول حکم کدام قوه از قوای انسان است؟
یک تفاوت جدی میان معارف، و فقه واصول آن است که در معارف، به تدریج مباحث برای ما ملکه و سپس به هویت ما تبدیل میشود و ذکر، جای مطالعه را میگیرد، اما در علومی مانند فقه و اصول، آشنایی با مباحث و کسب ملکه در آنها اولاً بسیار زمانبر و در ثانی به علت کثرت مباحث، حفظ و نگهداری و بهروز نگهداشتن آنها نزد نفس کاری صعب و مستلزم تلاش بسیار است و تقریباً هیچگاه از مطالعه بینیاز نخواهیم شد. در حقیقت در جریان معارف، آن علوم نگهبان ما هستند و در عرصه علوم اعتباری بیشتر ما نگهبان آنهاییم!
از بزرگان آموختهایم که ارتکاب و اصرار بر امور مکروهِ قلب، حتی اگر خود آن اعمال، صحیح باشند به تنفرِ قلب ازآنها منجر میشود و اگر به قلب مهلت دادهشود تا در حال مناسب خود به آن کارها رجوع کند موفقیت در آن امور بیشتر خواهد شد. اگر ما به تدریج و پس از کسبِ معارف به ضرورت و اضطرار لزومِ قوّت فقهی نائل شدیم، آنوقت به صورت جدی به آن رو خواهیمکرد و اتفاقاً در آن هنگام سریعتر و با کیفیت بیشتری آن علوم را آموخته و ملکه خواهیم کرد. و اگر ضرورت تسلط در فقه و اصول بر ما محرز نشد آنگاه تکلیفی نخواهیم داشت چرا که حجت خدا بر ما علم و عقل ماست و ما بنده تکلیفیم و در حال حاضر نزد ما کسب معارف مقطوع، و اجتهاد در فقه مظنون است و قطع، مجالی به ظن برای عرضِ اندام نمیدهد.
ممکن است اشکال بفرمایید: «در آینده و در هنگام ثمر دادن، اگر قوت علمی در فقه و اصول نداشته باشید در بیان افکار و اثباتِ اندیشه خود دچار ضعف شده و اصل تفکر شما مورد هجمه قرار میگیرد».
اولاً به نظر میرسد این کلام مخالف مقام تفکر است چرا که، آنکس که بنایِ انکار حرفِ حق را داشته باشد از هر طریقی بتواند انکار میکند و نیست انگاری مرضی قلبی است که تا منکر، اصلاح نشود ما از تبعات آن گریزی نداریم ولو آنکه ما هیچ مستمسکی به دست طرف مقابل ندهیم.
ثانیاً در این صورت متذکر میشوم که آنچه از فحوای کلام بنده قابل استفاده است نفیِ ضرورتِ تلاش جدی در فقه و اصول و در بدو امر است و نه نفی کلی و دائمی آن. به بیان بهتر آنچه محل اشکال و انکار حقیر است سطح دوم دروس رایج حوزه خصوصاً "رسائل"،"مکاسب" و"کفایه" است نه شش سال سطح یک. در شش سال اول، استظهار لازم در همین علومِ رایج کسب میشود و همین استظهار اجمالی شرایط لازم برای تسلط کافی و کسب ملکه اجتهاد را در صورتی که در آینده نیاز باشد فراهم خواهدکرد.
ثالثاً آنکه نیازهای آینده ما بسیار زیاد است و ما به صرف اینکه یک مسأله ممکن است در آینده مورد نیاز واقع شود نمیتوانیم آن را بر مسائلی که به نیاز آن در حال و آینده و برای باز کردن راه تاریخ یقین داریم مقدم کنیم. اگر ما بدون آنکه به عمق و ضرورت تکلیف پی ببریم واردِ راه شویم در میانه مسیر، خسته میشویم خصوصاً راهِ طولانی فقه و اصول که اجتهاد در آن، در یک برآوردِ خوشبینانه به 5 سال حضور در درس خارج نیاز دارد که در این صورت سیر مطالعه در علومِ رایج 15 سال زمان میبرد. اگر طیکردن این راه با تصدیق عقل، بدون هیچ شبهه و به صورت اقناعی و نه اسکاتی مقارن نباشد قطعاً با شکست مواجه میشویم چرا که ما محکوم تصوراتمان هستیم، و کمبودن روغن چراغ، عزم را ضعیف میکند.
نتیجه دوم:
از شما منقول است که فرمودهاید: «در قم با دریای معارف دینی آشنا خواهید شد». اگر مراد جدی شما حقیقتاً این باشد که واقعاً در قم دریای معارفی وجود دارد که در این صورت تا مصادیق و موجهای آن دریا را مشخصاً ذکر نفرمایید قلبِ ما آرام نمیگیرد. اگر اشاره شما به قوت فقهی و اصولی قم است، بنده، آن را انکار نمیکنم بلکه مبنائاً آن را اولویت نمیدانم. اما اگر اشاره شما به بحث معرفت دینی باشد که آشنایی با اندیشه شما، راهِ وسعت در اندیشه دینی را به اجمال به ما نمایاندهاست، که تعین آن المیزان، حکمت متعالیه، ابن عربی با ضمیمیه کردن فردید و هایدگر و جمع همه اینها ذیل تفکر امام است. و برای غور در این مباحث لزومی به حضور در قم نیست و حتی شاید بودنِ در قم هم بدلیل کمبود استاد در فضای معرفتی، دردی را دوا نکند.
اما اگر کلام شما مدلول التزامی داشته باشد- چنان که برخی دوستان چنین دریافت کردهاند- به این معنا که ما اکنون با اجمالی از اندیشه صحیح دینی آشنا شدهایم، اما باید برای به تفصیل رساندن آن در چالش با دیگر اندیشهها خود را محک بزنیم. در این صورت که اصلاً نیازی به حضور در قم نیست چرا که در زمانهای که حرفِ متفکران آن سوی عالم در این سو مانند نقل و نبات، در محافل نقل میشود برای آشنایی با اندیشههای حاضر در فضای فکری حوزه به طریق اولی مکان موضوعیت ندارد.
اگر بفرمایید که در آینده تحولی در راه است که اگر در قم نباشید نمیتوانید در جریان آن تحول نقش ایفا کنید، عرض خواهمکرد: که تحول در پیش رو، یا تفکر محور است که در آن صورت همه صداها و افکار در آن طرح و بررسی خواهند شد و از جمله آن، اندیشه ما. به عبارت بهتر به نقل از خود شما «تفکر جای خود را باز خواهد کرد». و یا نه، تحولِ پیش رو همچو گردابی، حول محور وهم و خیال خواهد چرخید، که در این صورت مسلماً حتی اگر تعداد ما ده برابر افراد حاضر باشد نیز صدای ما به جایی نخواهد رسید.
جمع بندی و حرف آخر:
حتی اگر تمامی عرائض بنده تا اینجا، مورد خدشه واقع شود اشکال اصلی رفع نمیشود و آن این است که در سیستم موجود حوزه وضعیت آموزشی، به شدت بغرنج و آشوبزده است. طلاب شوق علمی چندانی ندارند، اساتید اکثراً قوت علمی لازم را ندارند، سنت مباحثه کمرنگ شده است، نظامِ حضور و غیاب،کلاس و امتحان و ترم و واحد، "درس خواندن" را از معنا تهی کرده و جز لفظ چیزی از آن باقی ننهادهاست. در عین حال متفطن این معنا نیز هستم که این نقائص به خاطر سیر ما در راه مدرنیته به حوزه عارض شدهاست وذاتی حوزه نیست. بر پیشانی نظام موجود این ننگ خواهد ماند، که هیچ کتابی جز الموجز فی اصول الفقه و صرف ساده به اتمام نمیرسد. کتابها دستمالی شده و سپس چون دستمالی به دور انداخته میشوند. کلاسها فاقد برکت بوده، و سیطره کمیت جایی برای کیفیت نگذاشتهاست. نمیتوان از ما توقع داشت که با سیستم قطرهچکانی موجود، درس خواند، جز درس هم، چیزی نخواند و عاقبت مجتهد شد. این تصور آنچنان غیرقابل تحقق است که صرف تصورش موجب تکذیب آن است.
پیشنهاد عملی: در این شرایط باید سطح یک را در مدت حداکثر سه تا چهار سال، بدون آنکه در بند سیستم باشیم با کیفیت بالای نود در صد به اتمام رسانیم. و این امر شدنی است چرا که اگر در حال حاضر مقدمات شش سال به طول میانجامد علت آن، اتلاف وقتهای زیادی است که سیستم به ما وارد میکند وگرنه خواندن این دروس به شش سال زمان نیاز ندارد. اما برای چهار پایه بعد با روشهای موجود مانند ارتقایی و تسلط، سریعاً دروس را گذرانده و به کار اصلی که کسب معارف است بپردازیم.
سیدنا الاستاد طاهرزاده! بنده نیز با شما هم همرأی هستم که "علینا بالمتون لا بالحواشی" ولی متن را "المیزان" و "رسائل" را حاشیه میدانم.
آنچه باعث شد که دست به کار تحریر این مطالب شوم صرف دغدغه های شخصی خود نبود، بلکه دیدم این مسائل مبتلابه خود و جمعی از دوستان است که آنها را از صمیم قلب دوست میدارم، لذا صلاح دیدم تا با طرح کلی وهمه جانبه موضوع، مشکل را یکبار و برای همیشه طرح، وشما آن رایشهکن نمایید.
در پایان مجدداً تذکر این مطلب را ضروری میدانم که اصل سؤال حقیر لزوم کسب نگاه اجتهادی است واگر این مسأله حل شود مباحثی همچون تحصیل در قم و ... به تبع آن برای ما قابل تشخیص خواهدبود. خواهشمندم همچون همیشه، با بیانِ گرمِ خود که عقل را اقناع و قلب را آرام میکند، نظرِ شریف خود را پیرامون آنچه گذشت بفرمایید و مرکب عقلِ خودبنیاد بنده را با دلیل افسار زنید، ان شاء الله در شنیدن جواب، ما را نیستانگار نخواهید یافت.
همچنین اگر در مواردی، لحنِ حقیر، گزنده و دور از رابطه شاگرد و استاد بوده، عذر حقیر را بپذیرید چون به ماگفتهاند که "باکریمان کارها دشوار نیست" و ما با دانستن این مطلب نزد شما زبان گشودیم.
و من الله التوفیق صادق دهقانی 7/11/89
- ۹۰/۱۰/۰۸
از برخی نظرات بچه ها دلم گرفت... این نحوه برخورد رو اگه با ضد انقلاب ها هم داشتن احتمالاً تا حالا امام زمان ظهور کرده بودن.
خدا صبرت بده ناخدا
آره واقعاً نا خدایی... بدون که ایستادگی تو واسه ما قوت قلبه و دلگرمی واسه تسلیم نشدن.
آخه بی معرفت تو که خاک خورده ی دانشگاه و حوزه ای یه بارم پادگان رو امتحان کن! جدی می گم! بیا ببین چطور همه تو پوچی غوطه ورن.
راستی در خدمتم با:www.rashid-ahmadi.blogfa.com