تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

آیت ا.. خمینی، بنیانگذار مارکسیسم اسلامی- 1

جمعه, ۲۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۰۱ ق.ظ

از سلسله مقالات انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در ایران

الف- چنان که در قسمت های قبل اشاره شد، موضوع این تحقیق، بررسی نسبت "انقلاب اسلامی ایران" و "مدرنیته" بوده و هست.

البته اگر "انقلاب اسلامی ایران" صرفاً به مثابه یک حادثه سیاسی فهم و تفسیر شود، شاید این پرسش، چندان عقلایی به نظر نرسد.

اما همچنان که مدرنیته نه صرفاً یک حادثه تاریخی، بلکه حاصل یک تحول وجودی در بشر بوده، اگر روشن شود که انقلاب اسلامی نیز نه یک حادثه سیاسی، بلکه یک تحول در وجود انسان ایرانی بوده، می توان از نسبت "انقلاب اسلامی" و "مدرنیته" پرسش کرد.

گویی این وضعیت، یک وضعیت "دوری" است.

به این معنا که بررسی نسبت "انقلاب اسلامی" و "مدرنیته" مستلزم آن است که پذیرفته شود که انقلاب اسلامی یک حادثه سیاسی نبوده.

و در مقابل اگر این امر درک و تصدیق شود، شاید این پروژه به سرانجام خود رسیده باشد و دیگر نیازی به این تحقیق نباشد.

اما برخلاف نگاه بدوی، وضع کنونی یک "دور" در معنای منطقی رایج نیست.

بلکه یک "دور هرمنوتیکی" در فهم مسأله است.

از این رو می توان با رفت و برگشت های مکرر میان این دو موضوع، به پرسش فوق نزدیک شد.

به این معنا که "انقلاب اسلامی" گرچه ابعاد مهم سیاسی داشته.

اما این بدان معنا نیست که می توان بدون تحقیق و صرفاً در یک مواجهه ساده انگارانه آن را به یک امر سیاسی، تقلیل داد.

زیرا که "سیاست" و امر سیاسی، خود ریشه در ساحتی اصیل تر و بنیادی تر دارد.

"سیاست" مبتنی بر نحوه "تفکر" شکل می گیرد.

به همین دلیل، هیچ حادثه سیاسی، را نمی توان صرفاً سیاسی فهم و تفسیر کرد.

البته می توان چنین کاری کرد.

اما سیاسی دیدن امور سیاسی، موجب دیده نشدن بسیاری از لایه های عمیق تر پدیدار خواهد شد.

به همین دلیل گرچه میل به استقلال سیاسی و مبارزه با استعمار، تلاش برای کسب آزادی و اعتراض به استبداد داخلی و حتی اعتراض به عدم وجود عدالت اجتماعی و اقتصادی، در شکل گیری حادثه مهم انقلاب اسلامی ایران اثر داشته.

اما انقلاب اسلامی صرفاً ناشی از زمینه های سیاسی و اقتصادی نبوده.

بلکه خاک وجود انسان ایرانی و نیز آب و هوایی که بر فراز این خاک وزیدن گرفته و در آن جاری شده، در وقوع حادثه مهم انقلاب اسلامی در ایران موثر بوده.

و یک تحول وجودی مهم در هویت انسان ایرانی رخ داده.

و تنها در پرتو همین تحول وجودی، انسان ایرانی توانست دست به یک اقدام بزرگ بزند.

خصوصاً که انسان، برخلاف سایر موجودات عالم، هویتی سیال دارد.

از این رو، "تاریخ" دارد.

و با تحول وجودی در انسان، تاریخ هر بار صورتی به خود می گیرد.

اصلاً تاریخ چیزی نیست جز انعکاس تحولاتی که در وجود بشر رخ می دهد.

تاریخ اسلامی و مسیحیت، یعنی انعکاس رفتار بشری که خود را در عالم انس با خدا و در سایه باورهای تئولوژیک می دید.

و تاریخ مدرن، یعنی ظهور و انعکاس رفتار بشری که خود را بنیاد عالم می انگارد.

 و جهان و خدا و طبیعت را خادم خود می داند.

و از دیگر سو، هنگامی که بشر، تحول وجودی پیدا می کند، درک او از عالم و آدم و خدا نیز عوض می شود.

و مدرنیته، نیز این جهت، حاصل یک چرخش مهم و تحول بزرگ در وجود بشر بود.

یعنی با مدرنیته، درک بشر از جهان عوض شد.

و انسان مدرن، دیگر جهان را بسان انسان سنتی فهم و تفسیر نمی کرد.

انقلاب اسلامی نیز نقطه عطف تحول وجودی انسان ایرانی بود.

در آغاز وزیدن باد تجدد به ایران در عصر قاجار، سیر انسان سنتی و ورود به جهان مدرن، بسیار کند بود.

اما هر قدر که پروژه مدرنیزاسیون در ایران پیشرفت بیشتری پیدا می کرد، به مرور انسان ایرانی خود را بیشتر در مواجهه با تجدد می دید.

این مواجهه ابعاد متعددی داشت.

زیرا اولاً سنت به صورت جدی در معرض پرسش و استیضاح مدرنیته قرار گرفته بود.

اما به دلیل ضعف و فرتوت شدن سنت، امکان مقاومت جدی در برابر تجدد را نداشت.

به همین دلیل به تدریج باورها، سبک زندگی، معماری، اقتصاد، سیاست و فرهنگ سنتی مجبور شد در برابر مدرنیته عقب نشینی شد.

 

ثانیاً از آن جا که ورود مدرنیته به ایران، در زمان نشاط تجدد نبود، بلکه مدرنیزاسیون وقتی در ایران سرعت گرفت که مدرنیته سالهای نشاط قرن هجدهم را پشت سر نهاده بود، تجدد نمی توانست به نحو کلی سنت را تخریب و ریشه کن کند.

 

ثالثاً به دلیل انحطاط تاریخی، ما نیز نمی توانستیم به درک زیست جهان مدرن و ورود و شرکت فعال در آن موفق شویم.

در چنین وضع آشفته ای میان سنت و تجدد، آمیختگی و سنتزی شکل گرفت.

در این سنتز، دین و سنت دینی، ماده ای برای صورت مدرنیته شد.

و تلقی مدرن از عالم به تدریج میان ما ایرانیان نیز بسط پیدا کرد.

اما در فرآیند بسط مدرنیته در ایران، ما همواره مفاهیم مدرن با مدد تفکر سنتی خویش فهم کردیم.

و البته این امر نیز تا حدی گریزناپذیر بود.

زیرا مکانسیم فاهمه بشری به این گونه است که همواره در هنگام مواجهه با پدیده های نو که برای او "بیگانه" هستند، تلاش می کند که آن پدیدارها را با مفاهیم و ادراکات پیشینی و آشناتر خود، مفهوم و قابل درک سازد.

اما مسأله این جا بود که ما در بدو ورود تجدد به ایران – و حتی تا همین اکنون- در انحطاط تاریخی بودیم.

به همین دلیل کمتر توانستیم از پیله درک پیشینی خود بیرون آمده و به تاریخ و تفکر تجدد سر بزنیم و مدرنیته را درخانه خود فهم کنیم.

و به جای آن که از خاک خود پا بیرون بگذاریم و از خود بیرون برویم و قاره جدید مدرنیته را کشف کنیم، تلاش کردیم که تجدد را به درون قالب تنگ فاهمه خود بکشانیم.

و از این رو به مرور این توهم غلبه کرد که دین و تجدد اصلاً یک سخن را بیان می کنند.

و حتی فراتر از آن گاه این توهم بالا گرفت که اروپاییان و مدرنیست ها، چون به سخنان دین عمل کرده اند، در بهداشت و علم و فناوری و زندگی آسوده تر موفق شده اند.

با سیطره همین نگاه به تدریج، "دموکراسی" همان "مشورت" فرض شد.

"توریسم" همان "سیر فی الارض" قرآنی نامیده شد.

"ورزش" همان "قو علی خدمتک جوارحی"، شد.

و ...

اما به مرور با تضعیف و تخریب بیشتر سنت، روشن شد که گویی دین و تجدد، حتی اگر در تعارض نباشند، دست کم یک سخن و هم سخن نیستند.

و اکنون و به دلیل روشنتر شدن تعارض ها و تفاوت های تفکر مدرن و دین، بیشتر و بهتر می توان از ورای حجاب مدرنیته و سیطره ای که بر فهم ها و اذهان پیدا کرده و سخن گفت.

کاری که اساس این پژوهش را شکل می دهد.

تذکر دو نکته مهم در طلیعه این قسمت از بحث ضرورت دارد:

اولاً این سلسله مقالات به نحوی شکبه ای و زنجیروار در ارتباط با یکدیگر هستند، از این رو فهم و درک مطالب این یادداشت اخیر تنها در چارچوب و ادامه یادداشت های پیشین مسیر است.

و در این میان بازخوانی مقاله دوم: تعارض نظریه ولایت فقیه با باورهای تئولوژیک شیعه(اینجا)، مقاله چهارم: نظریه ولایت فقیه و تفسیر ایدئولوژیک تاریخ(اینجا) و مقاله هفتم: ولایت فقیه، تولد سوژه و ندای انا ربکم الاعلی(اینجا) ضرورت مضاعف دارد.

 

ثانیاً به دلیل ماهیت و محتوای موضوع بحث، این بخش پژوهش "مفصل ترین" قسمت بحث خواهد بود.

و در این موقف از بحث گریزی از این تفصیل نبوده و نیست.

تا جایی که خوانش دقیق و نقادانه آن، نیازمند صبر مخاطب است.

 

ب- "ایدئولوژی"، یکی از مهمترین دستاوردهای مدرنیته است.

و گرچه بذر آن از همان ابتدا در زمین تجدد بود، اما دست کم تا قرن هجده و نوزده، به شکل مصرح در عالم تجدد ظاهر نشده بود.

اما برای بحث و سخن گفتن پیرامون "ایدئولوژی"، دقت در نکات زیر ضرورت دارد:

1- در این یادداشت و دیگر دست نوشته های نگارنده، تعبیر "ایدئولوژی" و "تفکر ایدئولوژیک"، لزوماً همراه همراه با جهت ارزشی نیستند.

بلکه مراد از آن، یک نحوه اندیشیدن و بودن در جهان است.

و دست کم تلاش بر این بوده و هست که از این تعبیر برای القای یک ارزش- مثبت یا منفی- استمداد نشود.

اما زیستن و سخن گفتن در فضایی عاری از ارزش اساساً امکان ندارد، به همین دلیل، نه تنها نگارنده بلکه هیچ انسان دیگری، نمی تواند به نحو "توصیفی" محض سخن بگوید.

و چون بشر در جهان است و نه بیرون از جهان، هیچ گاه نمی تواند از "ارزش"های تاریخ و جغرافیای خود به کلی برکنار باشد.

و خصوصاً به دلیل وضع تاریخی کنونی، این تعبیر بیشتر همواره جهات "ارزشی" سیطره زیادی بر اذهان یافته.

اما با این حال تلاش شده و می شود که حتی المقدور از حیث "ارزشی" این تعبیر دور شده و حیث "وصفی" آن مد نظر قرار گیرد.

 

2- یکی از مشکلاتی که ما همواره در بسیاری اوقات با آن مواجه هستیم این است که هر گونه "فکر"، "عقیده" و "باور" را "ایدئولوژی" می دانیم.

و به همین دلیل هنگامی که بشنویم که "ایدئولوژی" یک، پدیدار "مدرن" است، چه بسا شگفت زده شویم.

البته این معنای رایج از ایدئولوژی، در جای خود درست است.

اما در این نوشتار- و سایر نوشتارهای مرتبط- شکل و نحوه خاصی از اندیشیدن و نگاه به عالم است.

این نحوه اندیشیدن، امری ازلی و ابدی نبوده.

بلکه پدیده ای، است در تاریخ جدید متولد شده.

یعنی بشر از گذشته تا کنون، همواره "ایدئولوژیک" فکر نمی کرده.

بلکه چون بشر، امری تاریخی است، "ایدئولوژیک اندیشی" تنها در یک ظرف تاریخی خاص، ممکن و محقق شده.

 

3- عادت بر این است که معمولاً برای شناخت مفاهیم انتظار داریم که آنها را "تعریف" کنند.

و از این رو چه بسا در این بحث انتظار بر این باشد که "ایدئولوژی" تعریف شود.

اما مسأله این است که اساساً یک تعریف جامع و مانع از پدیده "ایدئولوژی"، ممکن نیست.

زیرا اولاً پدیدارها وجوه متکثر و نامحدود دارند.

و فهم بشری محدود است.

از این رو بشر هر بار وجه و یا وجوه محدودی از یک "پدیدار" را فهم و درک می کند.

و بشر در عین این که با پدیدارها نسبت و تعلق برقرار می کند، اما نمی تواند بر آن ها احاطه علمی پیدا کند.

از این رو هیچ کس نمی تواند از هیچ پدیداری، یک تعریف جامع و مانع و تام و تمام ارائه کند.

و این تلقی ارسطویی(و یا دکارتی!) که اکنون کم و بیش رایج است که می توان و بلکه باید هر مفهومی به شکل "واضح" و "روشن"، بیان شود، خود ناشی از باورهای سوژه محور دارد.

تلقی هایی که می پندارند، بشر می تواند در برابر جهان و بیرون از آن نشسته و بسان آینه ای، تصویر جهان را ذهنش منعکس شود و این گونه بر جهان، احاطه علمی پیدا کند.

ثانیاً از آن جا که ما در یک جهان کم و بیش ایدئولوژیک زندگی می کنیم، اکنون "ایدئولوژی" بسان هوایی، زیست جهان و عالم ما را فرا گرفته.

و نمی توان به راحتی در باب آن سخن گفت.

چرا که اکنون، ایدئولوژی در بسیاری از اوقات تنها طریق وصول به حقیقت و فراتر از آن عین دین، تلقی می شود.

اما از سوی دیگر، از آن جا که ایدئولوژی پدیده ای است مدرن، و مدرنیته در مرحله جدیدی از سیر تاریخی خود قرار دارد، سیطره ایدئولوژی ها نیز بر جهان کنونی بسیار کمتر از گذشته شده.

و اگر می بینیم که در جایی مانند ایران و در میان ما، هنوز ایدئولوژی قدرتی دارد، به دلیل آن است که ما در ورود به عالم تجدد، همواره یک تأخر تاریخی داشته ایم.

به همین دلیل حوادثی که در مهد مدرنیته روی می دهد، معمولاً با یک اختلاف فاز زمانی و تأخر تاریخی در کشورهای  متجددمآب، خود را ظاهر می کند.

نتیجه این که سخن گفتن و بحث در باب "ایدئولوژی" بیش از آن که در بدو امر به نظر می رسد دشوار باشد.

اما با این حال می توان با بیان اوصافی از تفکر و نظام های ایدئولوژیک، به فهم بهتری از ماهیت "ایدئولوژی" نائل آمد.

 

4- "ایدئولوژی" را می توان "سیستم"ی از تصورات و تصدیق هایی دانست که ضامن کنار هم قرار گرفتن آن ها، اصالت قدرت سیاسی است.

ایدئولوژی یک سیستم است.

به همین دلیل هر مجموعه پراکنده ای از باورها و عقاید، "ایدئولوژی" نیست.

بلکه تنها هنگامی که یک "مجموعه" باورها به صورت "سیستماتیک" و در یک سازگاری و ارتباط و تناسب با یکدیگر به شکل فولادین و محکم و مستحکم در کنار هم قرار گیرد، زمینه تأسیس یک "ایدئولوژی" فراهم می شود.

اما "سیستماتیک بودن"، برای تأسیس "ایدئولوژی" کافی نیست.

بلکه در "ایدئولوژی"، "سیاست" و "قدرت سیاسی" محور مرکزی تمام گزاره ها هست.

البته منظور این نیست که هدف ایدئولوژی ها، کسب قدرت و یا حفظ آن به هر قیمت است.

این امر، که البته امری ثانوی است، و در تمامی ایدئولوژی ها وجود دارد.

اما منظور از اصالت سیاست در این جا، این است که در ایدئولوژی، این گونه تصور و ادعا می شود که ساحت "سیاست" اصیل ترین و زیرین ترین لایه و ساحت وجود بشر، جامعه و تاریخ است.

و می توان به مدد سیاست و با سیاست، فرد، جامعه و تاریخ را دیگر گونه کرد.

از این رو، همه ایدئولوژی ها برای "مبارزه سیاسی" اهمیت فوق العاده ای قائل هستند.

البته در ایدئولوژی های مختلف، روش های "عمل" با یکدیگر تفاوت دارند.

فی المثل مارکسیسم، مدعی بود که می توان با "انقلاب"، زمینه تشکیل و تحقق "عدالت" فراهم شود.

و "انقلاب" به مثابه یگانه راه حل مشکل جهان تلقی می شد.

لیبرالها، مایل به "اصلاح گام به گام" و آرامتر بوده اند.

 

5- سیاسی اندیشی ایدئولوژی ها و اصیل دانستن اقدام سیاسی و ساحت سیاسی، به نوبه خود از امری دیگر ناشی می شود.

اصالت سیاست، ناشی از خودبنیادی و سوبژکتیویته حاکم بر ایدئولوژی هاست.

تعبیر "خودبنیادی" در این سیاق، لزوماً طنین ارزشی و در معنای خوب یا بد نیست.

بلکه -و البته نه به نحو تام و تمام- جنبه وصفی دارد.

تمام نظام های ایدئولوژیک-بدون هیچ استثنایی- "خودبنیاد" هستند.

به این معنا که در آنها "بشر" بنیاد عالم فرض می شود.

از این رو تمام ایدئولوژی ها "بشر" را دارای این قدرت تصور می کنند که می تواند، عدالت، آزادی و احکام دین را در سراسر زمین محقق کند.

 

6- این خودبنیادی نظام های ایدئولوژیک، به نوبه خود موجب ظهور جنبه دیگری از تفکر ایدئولوژیک می شود.

در تمام نظام های ایدئولوژیک ادعا می شود بلکه بشر و فهم او، بنیاد حقیقت است.

و نتیجه منطقی این تلقی آن خواهد شد که نظام های ایدئولوژیک دوقطبی- باینری- می اندیشند.

زیرا اگر بشر بنیاد عالم و حقیقت باشد، طبیعی است که  همواره "من"، "ما"، "حزب ما" و "نظام ما"، "حق" و "حقیقت" هستیم.

و هر کس که در مقابل "من" است، باطل است.

و نیز در تفکر ایدئولوژیک مبتنی بر خصوصیت "سیاست اندیشی"، همواره در تقسیم بندی حق و باطل، به معیارهای سیاسی توجه می شود.

فی المثل رییس جمهور ایالات متحده، ادعا می کرد که هرکس در جنگ ایالات متحده با طالبان با ما نیست، علیه ما نیست. (دو قطبی، حق- باطل.)

در حالی که ممکن است یک نظام سیاسی در جنگ ایالت متحده با طالبان، نه همراه ایالات متحده باشد و نه مخالف او.(مانند جمهوری اسلامی ایران)

و نیز دیده می شود که معیار این تقسیم بندی نیز صرفاً امر سیاسی بود.

و نه اقتصادی، قومی و قبیله ای و یا حتی دینی.

 

7- اگر "بشر" بنیاد جهان است، پس باید دنیا به بهشتی برای زندگی بشر تبدیل شود.

و از این رو تمام نظام های ایدئولوژیک، "اتوپی پرداز" هستند.

و از این رو مدعی هستند که همان بهشتی که پیامبران در جهانی دیگر به بشر وعده داده اند را در همین جهان خواهند ساخت.

و البته وقتی در نظام های ایدئولوژیک بشر دارای قدرت خدایی فرض شود، باید بتواند آن بهشتی که خداوند که در فراتاریخ و در آسمان برای بشر آفریده را خود همین جا و در تاریخ و بر روی زمین بسازد.

هر چند می توان در معنای عام تر، نه ایدئولوژی بلکه خود مدرنیته را "عصر اتوپی" نام نهاد.

زیرا روح اتوپی پردازی از همان ابتدا با مدرنیته همراه بود.

اما این اتوپی پردازی ها تا قبل از ظهور ایدئولوژی ها، در سایه سیاست فهم نمی شد.

یعنی در ابتدای تجدد، این گونه تصور نمی شد که می توان با "سیاست"، اتوپی را ساخت.

بلکه در طلوع مدرنیته، تصور این بود با "علم" و "تکنولوژی"، بهشت زمینی ساخته می شود.

و "ایدئولوژی" و سودای تأسیس "اتوپی" در سایه "سیاست"، تنهادر وقت خاصی از سیر تاریخی مدرنیته خود را ظاهر کرد.

 

8- چنان که تصریح شد، ویژگی و اوصاف تفکر ایدئولوژیک، به هیچ وجه محدود به موارد فوق نیست.

 و می توان ده ها صفحه در باب تفکر ایدئولوژیک و اوصاف آن نگاشت.

اما در بحث کنونی، تلاش شده به مولفه های مشترک و کلیدی تر میان سیستم های ایدئولوژیک اشاره شود.

اما در هنگام بحث از "ایدئولوژی" باید به تمایزهای سیستم های ایدئولوژیک، نیز توجه کرد.

یکی از نقاط تمایز ایدئولوژی ها،  "آرمان"ی است که توسط آن ایدئولوژی تعقیب می شود.

فی المثل در مارکسیسم- اتحاد جماهیر شوروی- "عدالت" و در لیبرالیسم "آزادی" امری است که باید به مدد سیاست و اقدام سیاسی و برای ساختن اتوپی عادلانه و آزاد پی گیری شود.

یکی دیگر از تمایزهای ایدئولوژی های مختلف، روش های سیاسی پیشنهادی است.

فی المثل در ایدئولوژی لیبرالیسم –ایالات متحده- دموکراسی به مثابه یک روش حیاتی برای رسیدن به بهشت زمینی تصور می شود.

اما در فاشیسم -ایتالیای جنگ جهانی دوم- همواره بر اطاعت از یک فرد- رهبر، پیشوا و ... - تأکید می شود و دموکراسی بسیار بدبینانه و منافی وحدت ملی تلقی می شود.

 

ج- مدرنیته، سودای تحقق بهشت بر روی زمین بود.

و بشر برای آن که بتواند در مرتع دنیا بچرد، یا باید مقدار فراوانی "پول" داشته باشد یا باید "پول" به کلی بی اعتبار شود.

و از این جهت باطن مدرنیته خیلی زود خود را شکل سرمایه داری تمام عیار نشان داد.

سرمایه داری – که راه اول مدرنیته در ایجاد ثروت فراوان بود- اما در عین حال به سرعت یک خطر برای وجود تجدد مبدل شد.

زیرا در جهان سرمایه داری، شکاف عمیقی میان سرمایه دار و کارگر به وجود می آمد.

ظهور سرمایه داری و شکاف میان فقیر و غنی، خود می توانست شکستی برای تحقق رویای بهشت زمینی باشد.

زیرا در اتوپی و بهشت زمینی موعود تجدد، قرار نبود که تنها بخشی از افراد شهر، برخوردار از لذت و رفاه و آسایش باشند.

بلکه در بهشت زمینی، قرار بود در سایه علم و تکنیک، همه به قدرت و رفاه و آسایش دست پیدا کنند.

از این رو می توان گفت که با آغاز قرن نوزدهم، اولین تزلزل در مدرنیته آشکار شد.

اما مدرنیته، امکانات بسیاری برای بقای خود داشت.

و "مارکسیسم"، پاسخی بود که روح مدرنیته برای رفع بحران سرمایه داری پیشنهاد کرد.

مارکسیسم، تلاشی بود برای درمان درد هایی که به پیکره تجدد عارض شده بود.

همزمان با آشکار شدن اولین نشانه های ضعف در مدرنیته، از آن جا مدرنیته که تلاش برای تحقق تام و تمام "سوبژکتیویته" بود، به تدریج این امر را آشکار شد که "بشر" می تواند مدبر امر جهان باشد.

و"سیاست"  عرصه ای برای قدرت نمایی سوژه و آشکار کردن قدرت خدایی بشر است.

با انقلاب های فرانسه و آمریکا، سوژه-بشری که خود را خدا می پندارد- به جهان ثابت کرد که می تواند به مدد سیاست، به بسط استیلا و سیطره خود بر جهان بپردازد.

با ظهور "ناپلئون" که تمام اروپا را در سایه "سیاست" خود، تسلیم کرد، "روح مدرنیته" و سوژه قدرتمند، خود را ظاهر کرد.

و با پایان قرن هیجدهم و آغاز قرن نوزدهم، "سیاست اندیشی" به یک جریان غالب در عالم تجدد مبدل شد.

مارکس، نیز در چنین فضایی برای علاج بیماری تجدد ودر چنین وضعی، کمک گرفتن از یک راه حل سیاسی را پیشنهاد کرد.

راه حل پیشنهادی مارکس به یک اعتبار ساده بود:

"انقلاب".

و تلاش برای حل شکاف میان سرمایه دار و کارگر و بورژوا و پرولتاریا.

برای رسیدن به آرمان "عدالت".

و چریدن عادلانه همه گله در مرتع بزرگ دنیا.

مارکس که نسب فکری اش به فوئر باخ، می رسد با این سخن فوئر باخ همدل بود که "خدا" ساخته ذهن بشر است.

اما معتقد بود که فوئر باخ در تشریح این مطلب، راه را کامل طی نکرده.

مارکس معتقد بود که شکاف طبقاتی موجب شده که بشر به اختراع مفهوم "خدا" بپردازد.

زیرا مفاهیم تئولوژیک- به تعبیر مارکس مفاهیم دینی-، می تواند مایه آرامش بشر شود.

و تحمل بی عدالتی های موجود در عالم را در سایه این مفاهیم، آسان کند.

و به این دلیل مارکس معتقد بود که دین، آرام بخش و افیون توده هاست.

مارکس به این گزاره بنیادین اعتقاد راسخ داشت:

بس است تفسیر عالم.

اکنون وقت تغییر عالم است.

زیرا معتقد بود که همواره شکافی میان ذهن و جهان وجود دارد.

به این معنا که همواره میان آن چه ما می خواهیم و ایده آل ماست و آن چه در جهان رخ داده، تفاوت و اختلافی بسیار عظیم وجود دارد.

او مدعی بود که در این دو هزار و پانصد سال همواره فلسفه و تئولوژی تلاش کرده اند که با ارائه یک سیستم فکری، یک تبیین از جهان ارائه کنند تا ذهن را با جهان سازگار کند و شکاف میان ذهن و جهان را تدارک کند.

اما اکنون بعد از گذشته دو هزار و پانصد سال، وقت آن است که این راه را بر عکس طی کرد.

یعنی این بار به جای آن که ذهن را عین سازگار کنیم، با "انقلاب" و "عمل متصرف در عالم"، جهان را "تغییر" دهیم.

در این تقریر از تفکر مارکس، می توان تمام خصوصیات تفکر ایدئولوژیک، را نظاره کرد:

 

1- "سیاست اندیشی"، مارکسیسم، خود را دعوت به "تغییر" عالم و "انقلاب" آشکار می کرد.

 

2- "خودبنیادی" تفکر مارکسیستی نیز در آن جا خود را نمودار می کرد که می پنداشت بشر قدرت دارد که کار جهان را به دست خود سامان دهد.

 

3-"اتوپی پردازی" مارکسیسم که همانر سودای تأسیس "کمون ثانویه" یا همان بهشت زمینی عادلانه بود.

 

4- دو قطبی اندیشی تفکر مارکس.

در این تفکر، انسان یا از طبقه پرولتاریاست و یا بورژوا.

و شق سومی وجود نداشت.

در حالی که مفاهیم طیفی هستند و نه باینری. رنگ ها منحصر در سیاه و سفید نیست. بلکه طیفی از رنگ ها وجود دارد.

اما وجه تمایز مارکسیسم از دیگر ایدئولوژی ها نظیر لیبرالیسم و ناسیونالیسم و فاشیسم، تأکید بر مبارزه طبقاتی برای تحقق آرمان "عدالت" بود.

در حالی که در ایدئولوژی های دیگر اموری همچون آزادی و یا رسیدن به قدرت جهانی در سایه برتری نژادی، و مقصد بود.

و نیز روشن است که مشخص است تفکر مارکس، تفکری غیرتئولوژیک بود.

زیرا او صراحتاً مفهوم "خدا" را زاییده ذهن بشر و متأثر از شکاف طبقاتی می دانست.

اما جهت غیرتئولوژیک تفکر مارکس، تنها جنبه تفکر او و حتی مهمترین جنبه تفکر مارکس نبود.

چرا که از دکارت به این سو، همه متفکرین مدرن، سکولار می اندیشیند.

و تفاوت میان آنها تنها در تصریح و یا عدم تصریح به این مطلب بود.

برخی مانند مارکس بر این سکولاریته تصریح داشت.

اما در تفکر برخی همانند دکارت و کانت، سکولاریته خود را به آشکار ظاهر نکرده بودند.

و وجه ضدتئولوژیک تفکر مارکس در ایران موجب مناقشات بیهوده فراوانی شد.

چنان که در ادامه روشن می شود بیهوده بودن این مناقشات روشن خواهد شد.

 

د- با ورود تجدد به ایران و اولین امواج تجدد مآبی در ایران، "ایدئولوژی" در کنار "تکنولوژی" و سایر فرآورده های مدرنیته به سرعت در میان ایرانیان بسط یافت.

و با این حادثه به مرور، فهم "ایدئولوژیک" از جهان، دین و سنت پی ریزی شد.

و "پارادیم" و "چارچوب" فکری ما ایرانیان یک "شیفت" و "جابجایی" پیدا کرد.

و به مرور از تلقی "سنتی" و "تئولوژیک" از جهان فاصله گرفته و به درک "مدرن" و نیز "ایدئولوژیک" از جهان نزدیک شدیم.(نگارنده پیشتر در یادداشتی اجمالی و فشرده، به تفکر تئولوژیک، اشاره کرده است. بنگرید: مطهری و تفکر تئولوژیک)

این "شیفت پارادیمی"، خود را در مسائل مختلف و موضوعات متفاوت آشکار می کرد.

که مهمترین آن، فهم جدید از دین بود.

به تدریج عامه مردم و علمای دین، به درک جدیدی از دین نائل شدند.

و در این فهم جدید از دین، "متن مقدس" و "تاریخ اسلام" نیز بازخوانی و بازتفسیر شد.

(البته باید دانست که متن مقدس- مانند هر متن دیگری- امکان بی نهایت تفسیر دارد.

و به همین دلیل یک بار با آمیختن و سیطره تفکر یونانی با ماده باورهای دینی، "تئولوژی" متولد می شود.

و بار دیگر با آمیختن تفکر مدرن با باورهای دینی، "ایدئولوژی دینی" شکل می گیرد.)

در تفکر تئولوژیک، هنوز حیات بشری به شکل در هم تنیده و سنتی فهم می شد.

و از این رو، در تفکر سنتی، اقتصاد، سیاست و فرهنگ از هم تمایز پیدا نکرده بود.

به همین دلیل تفکر "تئولوژیک"، نمی توانست "سیاست" را به مثابه یک امر مجزا و نیز "زیربنای" سایر امور فهم کند.

و گرچه در عصر صفوی، یک حکومت تئولوژیک شیعی- حکومت تئولوژیک و نه حکومت دینی- در ایران تأسیس شد.

اما حتی در این برهه نیز نیز هنوز سیطره تئولوژی موجب می شد که "علما" و "عامه" مردم برای تشکیل حکومت اقدام جدی انجام ندهند.

و تنها پس از تشکیل حکومت صفویه، علمای شیعه با دستگاه سیاسی رویکرد عدم تقابل و گاه در مواردی همکاری داشتند.

با این حال، هنوز ورود جدی به حکومت و سیاست را امری ضروری نمی دانستند.

(این که در میدان نقش جهان اصفهان عصر صفوی، عمارت عالی قاپو، در کنار مسجد و بازار قرار گرفته، نشان از این موضوع دارد که در تفکر سنتی، هنوز اقتصاد، فرهنگ و سیاست، از هم دوری و جدایی پیدا نکرده بود.

و به همین دلیل، سیاست نیز نمی توانست بر سایر ساحت ها تقدم و سیطره پیدا کند.)

خصوصاً که مبتنی بر باورهای تئولوژیک شیعی، حکومت و سیاست، خود مبتنی بر امری دیگر مشروعیت دارد.

و حاکم باید از مقام و موهبت "عصمت"، برخوردار باشد تا بتواند در کار سیاست، بر وفق نظر دین عمل کند.

اما به تدریج و در آستانه انقلاب مشروطه، علما و عامه به تدریج، "امر سیاسی" را امری مجزا از سایر امور فهم کرده و  بر این امر "اتفاق" نظر پیدا کردند که باید وارد سیاست شوند.

و برخلاف باورهای شیعی خود دست به "اقدام" بزنند.

زیرا در تفکر تئولوژیک همواره تصور می شد که نجات بشر و جهان به دست اراده ای فوق بشری است.

و "مهدی"، که انسانی فراتر از انسان های عادی است در پایان تاریخ، جهان و بشریت را نجات خواهد داد.

اما در تفکر ایدئولوژیک، از آن جا که بشر بنیاد عالم است، این قدرت را نیز پیدا می کرد که نجات را خود برای خویش رقم بزند.

(هر چند که این تصور در نظام های ایدئولوژیک، خود حاصل سکولاریزه شدن باورهای تئولوژیک بود.

و مسیانیسم و موعودگرایی نظام های تئولوژیک، در مدرنیته سکولاریزه شد و این تصور در بشر به وجود آمد که کاری که با اراده الهی در پایان تاریخ محقق می شود را می تواند به دست خود انجام دهد.)

با ورود مدرنیته به ایران، آمیزش و سنتزی میان "ماده" باورهای دینی با "صورت" تفکر مدرن صورت گرفت.

با آمیزش سنت و مدرنیته و باورهای دینی با افکار متجدد، فرزندی به نام "ایدئولوژی اسلامی" در ایران متولد شد.

 اما مسأله این جا بود که "ایدئولوژی اسلامی" نمی توانست به سادگی در بدنه تفکر سنتی و در آستانه آگاهی مردم و علما، وارد شوند.

تنها به این دلیل ساده ایرانیان هنوز در "پارادیم تئولوژیک" زیست و تنفس می کردند.

و امکان ورود به "پارادیم ایدئولوژیک"،  را نداشتند.

زیرا رفتن از یک پارادیم به پارادیم دیگر و"شیفت پارادیمی"، باید به نحوی صورت پذیرد که اتصال میان پارادیم ها حفظ شود.

و از این رو پر کردن شکاف میان پارادایم "تئولوژی" و "ایدئولوژی"، کاری آسان نبود.

و طی این مسیر، نیازمند مقدمات مهمی لازم بود.

یکی از مهمترین مقدمات این مسیر این بود که تفکر جدیدی به ایرانیان عرضه شود که هم پا در سنت داشته باشد.

و پایی دیگر در عالم تجدد نهاده باشد.

هم ریشه در زمین تئولوژی داشته باشد.

و هم سر خود را تا آسمان ایدئولوژی بکشد.

و این امر تا ظهور شخصیت "آیت ا.. خمینی" در تاریخ ایران به تعویق افتاد.

آیت ا.. خمینی به دلیل پرورش یافتن در دامن سنت، زمینه و آمادگی طراحی یک سیستم فکری بسیار قدرتمند برای پرتاب ایرانیان از پارادیم سنتی و تئولوژیک به پارادیم ایدئولوژیک و مدرن را داشت.

اما در عین حال آیت ا.. خمینی به مثابه یک "متفکر - سیاستمدار موسس"، لازم بود که کاری بسیار دقیق و عمیق را انجام دهد.

یعنی تلاش برای سازگار کردن و مهیا کردن ماده دین و سنت برای پذیرفتن صورت یکی از ایدئولوژی های مدرن.

اما چنین کاری، خود مستلزم امری دیگر بود.:

انتخاب و اخذ یکی از صورت های مختلف ایدئولوژی های مدرن که با ماده سنت تناسب داشته باشد.

زیرا هر ماده ای برای هر صورتی مناسب نیست.

و بایستی میان ماده و صورت تناسبی وجود داشته باشد.

اما انتخاب "ایدئولوژی مقصد"، امری ارادی و دلبخواهی و از سر هوا و هوس نبود. 

بلکه شرایط تاریخی ما تعیین کننده، ایدئولوژی مقصد بود.

منورالفکران ایرانی در عصر مشروطه و پهلوی، تلاش های جدی برای استقرار لیبرالیسم نیم بند و آرمان های عصر روشنگری و البته در صورت قشری آن و مبارزه با سنت انجام داده بودند.

و از دیگر سو در تفکر لیبرالیسم به صراحت بر اباحه گرایی تأکید داشت.

این موارد موجب واکنش بدنه سنتی برای حفظ و صیانت از قشر دین و پوسته سنت را فراهم می کرد.

و موجب می شد که قشری که به تفکر سنتی، تعلق خاطر داشت نتواند برای ورود به مدرنیته، از معبر "لیبرالسیم" عبور کند.

ایدئولوژی های ناسیونالیستی، نیز نمی توانستند در این مسیر راهگشا باشند.

زیرا از یک سو جامعه ایرانی، از هویت چند پاره قومیتی برخوردار بود.

و از سوی دیگر اسلام که خود را دینی جهانی و بین الاقوامی معرفی می کند، به راحتی نمی توانست ماده مناسبی برای ایدئولوژی های ناسیونالیستی باشد.

به همین دلیل جای تعجب نیست. که ایدئولوژی های ناسیونالیستی کمتر توانسته اند در کشورهای اسلامی پا بگیرند.

و حتی آن گاه نیز که خود را  هم قدرت و ظهوری یافته اند تقریباً هیچ گاه نتوانسته اند خود را در نسبت سنت دینی پیشین کشورهای اسلامی برقرار کنند.

از طرف دیگر، ایدئولوژی های مدرن اگرچه همگی در خاک تجدد ریشه داشتند، اما همه به یک اندازه استحکام ندارند.

و گرچه روح مدرنیته در همه آنها حاضر بود، اما مدرنیته خود را در همه آنها به یک اندازه آشکار نمی کرد.

مارکسیسم، ایده ای بود که با بروز اولین تردید ها در امکان تأسیس بهشت زمینی و اتوپی سازی به دست بشر، تأسیس شد.

یعنی در مارکسیسم، می تواند تزلزل در مدرنیته را نظاره کرد.

و "در" مارکسیسم اولین نشانه ضعف مدرنیته آشکار می شود.

به همین دلیل ورود به منزل "مارکسیسم اسلامی" می توانست نقطه مناسبی برای ورود به عالم تجدد و منحل شدن تدریجی سنت در مدرنیته باشد.

با درک این نکات، آیت ا.. خمینی در نهایت موفق به کشف و تأسیس "مارکسیسم اسلامی" و "اسلام مارکسیستی" شد. (متفکر امکانی را کشف می کند و با کشف خود دست به تأسیس می زند)

آیت ا.. خمینی، توانست با تلاشی مثال زدنی و دقتی چشم گیر، میان سنت و تئولوژی از یک سو و ایدئولوژی و مدرنیته ارتباط و گفت و گو و سنتز برقرار کند.

اما او این کار به نحو "غیرخودآگاه" و "غیرارادی" انجام داد.

زیرا چنان که پیشتر گفته شد، "ساحت تفکر" ساحت، طراحی و اقدام برنامه ریزی نیست.

به همین دلیل متفکر دقیقاً به ماهیت کار و لوازم و مقصد حرکت فکری خود، خودآگاهی ندارد.

و کانت می پنداشت که تلاش کرده عقل را محدود کند تا جایی برای دین باز شود، اما با تفکرش بنیاد هر تفکر تئولوژیکی فرو می ریزد.

و نیز نیچه منتقد صریح الهجه تئولوژی مسیحی بود، عملاً به پدر معنوی تمام متفکران منتقد مدرنیته مبدل شد.

آیت ا.. خمینی گرچه در ساحت آگاهی های خود بر این باور بود که پروژه فکری - عملی او در جهت احیای "سنت"، و "اسلام" و "امر قدسی" در میان ایرانیان و جهانیان است.

اما تفکری که او بنایش را نهاد، به تسریع انهدام و فرسوده شدن هر آن چه از سنت بازمانده بود منجر می شد.

و از این رو می توان "مارکسیست معمم" و یک "آیت ا.. مدرنیست" نامید.

گرچه شنیدن این تعبیر دست کم برای اولین بار می تواند موجب بهت و اعجاب و اعتراض و حتی استهزا شود.

خصوصاً که این سوال به ذهن متبادر می شود که چگونه ممکن است میان مارکسیسم که تفکری عمیقاً سکولار است و اسلام که تفکری خداباور است، بتوان جمعی صورت داد؟!

چنان که اشاره شد با ورود افکار مارکس و مارکسیستی، به دلیل انحطاط تاریخی، ما از تشخیص روح "سکولار" حاکم بر تجدد چندان توفیق نداشتیم.

در حالی که اساساً تجدد چیزی نبود جز "سکولاریته".

اما به دلیل انحطاط تاریخی و قشری نگری، سردمداران تفکر تئولوژیک همچون مطهری نیز به افکار مارکسیستی که سکولاریته و نفی خدا در آن آشکارتر بود، واکنش های جدی نشان دادند.

در حالی که مارکسیسم از حیث تخریب باورهای تئولوژیکش گرچه در میان ایرانیان بسط پیدا نکرد، اما جنبه مهمتر تفکر او  یعنی بنیان گذاری تفکر ایدئولوژیک به سرعت در ایران بسط پیدا کرد.

این حادثه مهم، در عین حال ضعف تفکر سنتی و تئولوژیک از درک پدیدار تمدن و تفکر و بسط آن به مثابه هوا در میان یک قوم را نشان می دهد.

زیرا علی رغم تلاش و کوشش های مطهری و دیگران، در نهایت، مارکسیسم نه در صورت "بحثی" و "تقلیدی" خود بلکه به شکل بسیار خزنده و آرام وارد هوای تفکر ما ایرانیان شد.

از این جهت تلاش های مطهری و دیگران در مبارزه با مارکسیست ها یک حرکت "دن کیشوت وار" بود.

و چنان که دن کیشوت که در این توهم بود که هنوز در عهد قرون وسطی است و می تواند با شوالیه گری و نیزه بلند به جنگ تجدد و آسیاب های جدید برود، مطهری -که تمامیت یافتن و انجماد تفکر تئولوژیک هزار ساله شیعی بود- در این توهم بزرگ بود که می توان با "بحث" و "رد و اثبات" از بسط مارکسیسم در میان قوم جلوگیری کند.

و در نهایت هم جان خود را بر سر این توهم از دست داد و توسط شاگردان شریعتی به قتل رسید.

و در نهایت با بسط مارکسیسم، آن چنان اسلام با مارکسیسم آمیخته شده که "مارکسیسم اسلامی"، عین دین تلقی شد.

و از قضا، در آمیزش مارکسیسم با اسلام، وجوه "ضد تئولوژیک" آن کنار نهاده شد.

اما در فرآیند تبدیل دین به ایدئولوژی و زایش" مارکسیسم اسلامی" و "اسلام مارکسیستی"، دو شخصیت دیگر نیز نقش آفرینی کردند.

مهندس مهدی بازرگان، دکتر علی شریعتی.

و البته مهمترین نقش را آیت ا.. خمینی ایفا کرد.

زیرا تنها او بود که به دلیل داشتن عقبه سنتی، می توانست از پارادیم تئولوژیک سنتی، گذاری معقول و منطقی به ایدئولوژی و مدرنسیم صورت دهد.

و در جامعه ای که عقبه سنتی دارد، مادامی که تغییر هویت رخ نداده، تنها سخن یک آیت ا.. اثر داشت و شنیده و پذیرفته می شد.

و ندای مهندسان و دکترها تنها در گوش خواص، نفوذ دارد.

و تنها آیت ا.. خمینی بود که می توانست وجوه آشکار غیرتئولوژیک مارکسیسم را پالایش کرده و وجه ایدئولوژیک مارکسیسم را با اسلام بیامیزد.

اما در پروژه گذر از تئولوژی به ایدئولوژی، لازم بود یک اتفاق مهم دیگر - که مهمترین بخش کار نیز بود- رخ دهد.

بازخوانی متن مقدس.

بازخوانی مآثر روایی شیعه

بازخوانی تاریخ شیعه.

و در این بازخوانی، تلاش می شد که دین، متن مقدس و تاریخ اسلام به نحوی فهم و تفسیر شود که آماده قبول صورت "ایدئولوژی" شود.

در این تفسیر، عناصری از متن مقدس و تاریخ اولیای دین که با ایدئولوژی تناسب داشت، پررنگ و bold  شده و عناصر مزاحم و معارض مهم دیگری، کنار نهاده و دور ریخته می شد و به تعبیر دقیق تر به کلی نیست انگاشته می شد.

و با گلچین کردن ماده دین، امکان تحمیل صورت مدرنیته به آن و ایدئولوژیک کردن آن فراهم می آمد.

برای درک بهتر این مطلب، بی مناسبت نیست به بررسی برخی مولفه های ایدئولوژی اسلامی، و مارکسیسم دینی در سیمای اندیشه آیت ا.. خمینی و در نگاشته ها و سخنرانی های ایشان بپردازیم.

و تلاش می شود که به شکل مصداقی و دقیق، مولفه های تفکر ایدئولوژیک در سیمای تفکر آیت ا.. خمینی، نشان داده شود.

(اما از آن جا که انعکاس این مصادیق، در این مجال، چه بسا موجب خستگی و ملال خاطر خواننده شود، این کار در قسمت بعدی یادداشت صورت خواهد گرفت.)

 

بعدالتحریر:

1- چنان که در پست قبلی- اینجا- اشاره شد کانال "تشویش" در تلگرام کار خود را آغاز کرده. و چنان که اشاره شد، موضوعات مورد بحث در "کانال" متفاوت از "وب سایت" خواهد بود. و به یک اعتبار "کانال" مجال بیان سخنانی خواهد بود که به دلایل مختلف در وب گاه، امکان طرح نمی یابند.

 

2- فرزند دومم، پا به دنیا نهاد.

این موضوع شاید اولاً و بالذات اثر و ارتباطی با وب سایت نداشته باشد و طرح آن در این جا بی معنا باشد.

اما ثانیاً و بالعرض با سایت و کانال، ارتباط مهمی دارد.

زیرا در طول این سالها، همواره همسرم- سرکار خانم یاوری- با دقت ها و موشکافی ها و حوصله فراوان، دست نوشته های این جانب، را خوانده و در روان تر شدن جملات، اصطلاح زدایی و ساده سازی متن و اصلاح اغلاط املایی و انشایی، یاوری ام می کرد.

و اکنون، دیگر کمتر فرصت چنین کاری فراهم می شود.

و اکنون نقش و اثر زحمتی که ایشان در این سال ها انجام می داده، بیشتر آشکار می شود.

در هر صورت، نگارنده ضعف ویرایشی و اشتباهات تایپی و نگارشی یادداشت اخیر و نیز یادداشت های آینده را خاضعانه می پذیرد.

 

 

نظرات  (۸)

سلام برادر دهقانی.
خدا برات نگهش داره و امیدوارم که همیشه سلامت باشه فرزند جدیدتون و البته خودتون و همسر گرامیتون.

نوشته ی خوبی بود. اما بیش از اندازه مقدمه داشت. جوری نگاشته شده بود که انگار خواننده هیچ از ایدئولوژی و سکولاریزم و تاریخ تجدد نمی داند. به نظرم این همه توضیح و تفصیل بی مورد بود.
در مورد مطهری بسیار خوب نگاشته بودید و اینکه او دنکیشوتی بیش نبود که فکر می کرد با بحث و رد و اثبات می تواند مانع تحول تاریخی و بسظ مدرنیته در ایران شود کامل موافقم. جا داشت که حملاتی بسیار بیشتر را بر شریعتی و توهمات مارکسیستی او هم می نگاشتید. زیرا معتقدم بیش از خمینی این شریعتی بود که ما را در دام مارکسیسم انداخت.
نکته ی بزرگ دیگری که درا ین نوشته ی شما مغفول مانده است و جا داشت و دارد که در مورد آن به خوبی بحث شود، نقش آمریکا و انگلیس در انقلاب ایران است. بیش از آنکه خمینی را متمایل به مارکسیسم باشذ، محصول بنیاد گرایی ای بود که از سالها پیش سرویسهای اطلاعاتی بلوک غرب، تخمش را در خاورمیانه و ایران (جمال الدین اسد آبادی - نواب صفوی) کاشته بودند. چرا که هیچ چیز به مانند بنیادگرایی، ریشه ی سنت و دین را در عرصه ی حیات بشری نیست و نابود نمی کند. چنانکه داعشیان با دین اسلام می کنند و می بینیم.

پاسخ:

سلام بر شما سید جان

و سپاس صمیمانه از لطفی که داشتید و آرزوی سلامتی و بهروزی برای شما و خانواده محترم

می پذیرم که مقدمات بیش از حد طولانی بود.

اما تجربه یادداشت های پیشین نشان داده بود که تشریح برخی مطالب ضرورت دارد.

در مورد متون و سخنان مارکسیستی آیت ا.. خمینی، شریعتی و یا بازرگان به تفصیل در قسمت بعد، خواهم نوشت.

و به حد امکان نشان خواهم داد که چه بر سر دین در عصر انقلاب اسلامی آمد.

در مورد بنیادگرایی می پذیرم که غرب، از این مسأله استفاده فراوانی کرده و می کند

اما به نظرم می رسد که بنیادگرایی بیش از یک توطئه خارجی باشد.

یعنی جمهوری اسلامی می گوید داعش ساخته دست آمریکاست

در حالی که داعش، حاصل مسخ دین است

یعنی قضیه بسیار بغرنج تر از این است که با چندهزار دلار بشود چنین جریانی در جهان به پا کرد.

با سپاس مجدد

صادق دهقانی
سلام مجدد
بنده معتقد نیستم که بنیادگرایی یک توطئه ی خارجی است. بلکه معتقدم بنیادگرایی اسلامی، جریانی است که بیش از همه توسط سرویسهای غربی مدیریت و هدایت شده است. اینکه خمینی متمایل به مارکسیست بود یک نکته است و اینکه غربیها از این بنیادگرا بیشترین بهره برادری را کردند حرف دیگر. 
بنده معتقدم بر خلاف ظواهر امر، خمینی بیش از هر کسی توسط غربیها مدیریت و جهت دهی شد.
پاسخ:
عرض سلام مجدد

سید جان، می دانیم که نزاع مارکسیست ها، بنیادگراها لیبرالها همه درون طرح مدرنیته هستند

به همین دلیل، این سنخ نزاع ها، در سطح سیاسی می مانند

و ما باید مسأله را ریشه ای تر ببینیم

یعنی باید به این بیاندیشیم که چه می شود که دین مانند پوستین وارونه به دست آیت ا.. خمینی و داعش می افتد

نفعش را چه کسی برده یک بحث است

این که چه بر سر دین آمده یک بحث دیگر

فرمایش شما می تواند در جای خود درست باشد و من هم با آن همدل هستم

ولی به نظر من می رسد که این پرسش که چه اتفاقی افتاده این گونه دین مسخ شده، پرسش مهمتری است.

با سپاس

صادق دهقانی
با سلام . قطعا نقد علمی و منصفانه و به دور از حب و بغض تعصب آمیز در فقه
راهگشاست. نظر حضرتعالی در مورد آقای الهیاری در شبکه اهل بیت چیست آیا نقد های ایشان را علمی و معتبر میدانید؟
پاسخ:
سلام بر شما

خیر ایشان را نمی شناسم

و متأسفانه از مباحث ایشان بی اطلاع هستم.


سلام و تشکر از پاسخگویی. نظرات  روحانی یادشده به راحتی از طریق جستجوی ایشان در یوتیوب قابل حصول است. بهر حال از منظر فقه سنتی به نقد ادله اسلام سیاسی و ایدیولوژیک می پردازد. شاید هم در فضای تضارب افکار ادله شرعی ایشان قابل اعتنا و یا بالعکس قابل نقد باشد .
پاسخ:

سلام مجدد

یوتیوب که فیلتر است

اما اجمالاً می توان این نکته را اشاره کرد که اسلام سنتی-یا تئولوژی- و اسلام گرایان سنتی "حس" کرده بودند که گویی میان فهم سنتی با اسلام ایدئولوژیک اختلاف های جدی وجود دارد.

اما چون در تئولوژی - مانند ایدئولوژی- همواره ما حق هستیم، اسلام ایدئولوژیک غیردینی نامیده می شد.

در حالی که هر دوی آنها غیر دینی هستند.

هر چند هر دو به یک اندازه از دین دور نیستند.

سازگاری اسلام ایدئولوژیک با متن مقدس کمتر است.

اما در عین حال باید این نکته را در نظر داشت که منطق حاکم بر تئولوژی و ایدئولوژی در لایه های پایین تر، یکسان است.

زیرا هر دو از نتایج متافیزیک یونانی هستند.

با سپاس
الهیاری یک روحانی واقعا مسخره می باشد که رسالتی جز شعله ورکردن اتش اختلاف بین شیعه و سنی را ندارد
پاسخ:

گرچه برای بحث در باب مطلب مورد اشاره شما، کمی زودهنگام است.

و نیز گرچه اینجانب شناختی از الهیاری ندارم و طبیعتاً در موضع رد و اثبات نظر ایشان هم نیستم.

اما جای این سوال وجود دارد که چطور شده است که امروز شیعه و سنی که هزار سال اختلاف داشته اند و در عقاید و احکام گاه به صورت کاملاً مخالف یکدیگر فکر و عمل می کرده اند، لازم شده "وحدت" داشته باشد؟!

و از سوی دیگر این وحدت آنها برای رسیدن به چه مقصدی است؟!

و معیار آن چیست؟!

اگر وحدت با توافق بر سر مشترکات حاصل می شود، بسم ا.. مسلمانان جهان با یهودیان و مسیحیان بر سر آن چه که میان شان محل توافق است، وحدت حاصل کنند!!

پس معلوم است که ایده "وحدت شیعه و سنی" یک ایده با مقاصد سیاسی و یکی از نتایج تفکر ایدئولوژیک برای مبارزه با ایالات متحده و سیطره و پیروزی بر غرب سیاسی است.

و نه این که این سخن، حاصل یک مواجهه صمیمانه با انسان های سایر مذاهب و ادیان که همواره از سوی متن مقدس مورد تأکید قرار گرفته، باشد.

چرا که اگر این طور بود، در طول این هزار سال شیعه و سنی، قدری به ضرورتش پی می بردند!!

و دیگر اصلاً تئولوژی اسلامی که همواره در صدد برتری اسلام بر سایر ادیان بوده شکل نمی گرفت.

البته "وحدت شیعه و سنی"، برای یک مبارزه سیاسی، اشکالی ندارد.

مشروط به این که آن را در لباس دروغ و فریب و جهل مرکب، پنهان نکنیم.

زیرا استفاده از سخنان دینی برای مقاصد دنیایی، گرچه در ظاهر همراه با دغدغه دیندارانه است، اما در واقع حاصل میل به تمتع در دنیاست.

و این عین "سکولاریته" است.


تفصیل مطلب را در ادامه مباحث انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در ایران، در یادداشتی با عنوان - انقلاب اسلامی و پروتستانیسم اسلامی- بازگو خواهم کرد.

و در مقابل اصرار بر برتری شیعه بر اهل سنت- که در سخنان همه صحابه تئولوژی دیده می شود- تجلی و انعکاس سخن فرعون و انا ربکم الاعلی گفتن است.

به همین دلیل چه آنها که به دنبال وحدت شیعه و سنی هستند و چه انها که بر این اختلاف پافشاری می کنند، هر دو مقصد واحدی دارند.

و تنها روش های آنها متفاوت است.

با سپاس

صادق دهقانی
سلام مجدد. من هم معتقدم در حوزه فکر و اندیشه بجای توهین و تحقیر افراد باید کلام و ادله را شنید و با ادله آن را رد کرد. جای بسط فکر و اندیشه در لایه های مختلف جامعه خالی است همینطور  هم متاسفانه جای اخلاقیات. 
پاسخ:

با سلام مجدد

و تشکر

صادق دهقانی
من با این الهیاری به طور اتفاقی در یوتیوب اشنا شدم چنتا کلیپ از او دیدم خیلی تابلو بود که مقصد او از این شبکه چیه.
«بنده معتقد نیستم که بنیادگرایی یک توطئه ی خارجی است. بلکه معتقدم بنیادگرایی اسلامی، جریانی است که بیش از همه توسط سرویسهای غربی مدیریت و هدایت شده است. اینکه خمینی متمایل به مارکسیست بود یک نکته است و اینکه غربیها از این بنیادگرا بیشترین بهره برادری را کردند حرف دیگر. 
بنده معتقدم بر خلاف ظواهر امر، خمینی بیش از هر کسی توسط غربیها مدیریت و جهت دهی شد.»
 
درود سید محمد عزیز
نمی دانم پاسخ آخرم را با دقت خواندی یا نه.
و به کتبی غیر از کتبی که 1 سال پیش ارجاع دادم رجوعی هم کردی یا نه.
 
اما در خصوص این نوشتار
اگر فقط سطح متباین تفکر جناب دهقانی با خودت را نیز متذکر باش و متامل نفع کثیری دارد.
 
یعنی پارادیم ایشان نفی تئولوژی و ایدئولوژی برای امری دینی و او محور است و فناجو.
ولی پارادیم کنونی شما نفی همه چیز و همه مفاهیم و اهداف و..مانده.اعم از پیامبر و خدای پیامبر و دین و مسئولیت و...
 
بعلاوه این نگاه اطلاعاتی نگاهی سخت «تنگ» و «تقلیل گرا» و «0 و 1» است.
 
 که یک انقلاب به عظمت انقلاب ایران را که سرنوشت بسیاری را دگر کرد در قبل و زمانش و بعدش(قبل و غیر از از منازعه قدرت قدرت پرستان)
از بخل شدید و نگاه 0 و 1ی و ایدئولوژی ضد دین و ضد حقیقت است.
که نمی بیند که چه قدر مردم سرکوب و شکنجه و ذلت را تحمل کردند.
و چه بزرگانی از حنیف نژادها تا شریعتی ها و طالقانی ها و خمینی ها برای حقوقی اولیه مبارزه کردند.
اعم از مبارزه فکری و علمی تا دینی و جانی و نفسی .
 
مبارزه ای که معلم اصلی و اولش شریعتی بود.و قصدش انقلاب سیاسی زودهنگام نبود/بلکه انقلاب معرفتی بلندمدت بود در سنت مرده و مدرنیته میمون وار.
 
 
و همه را صرفا بازیچه «دشمن/جهل/اطلاعات/استعمار» می داند.
 
این همان برخوردی است که تئواوژیست ها با هر مذهب و فرقه غیر می کنند.و با تجمعات قانونی و دموکراتیک 88 کردند.
منتها از آن ور!
 
انقلاب شاید «تسریع شد» توسط نظام های ضدمارکسیسم
اما ایجاد و ادامه نیافت بخاطر آن ها!
انقلاب شاید انحرافات بزرگ و غیرقابل بخششی داشت.اما انحرافات و خشونت هایش از همه انقلابات عصر کمتر بود(نقل از خواهر دکتر مصدق)
امقلاب ایران اگر رگه های مارکسیستی هم داشت لزوما به معنی نجس و اهریمنی بودنش نبود!
بلکه 2 سوی خیر و شرش را گرفت در شعارها و البته شرش که «اراده به سیاست و قدرت» بود را در عمل گرفت و خیرش که «عدالت اقتصادی-نفی سلطه استثماری-نفی سلطه تئولوژیکی» بود را رها کرد!با مصلحت و توجیهات هما شرش«حفظ نظام اوجب واجبات است!!»
 
چون «زایمان زودرس » شده بود و هنوز آماده انقلاب نبودیم چه مردم تغییری باطنی و معرفتی ننموده بودند جز موج تحقیر و نفرت و شکست بسان سال 88 اولا
و جهان غرق در مدرنیته نیز هنوز شرایط را برای تحمل و پذیرش مفاهیم ناب نداشت چون به پوچی همه اوهام مدرنیستی و ایدئولوژیکی و قدرت محور و ساینس محور نرسیده بود ثانیا
 
پس به آن سوی نگاه دهقانی و حقایق هم بنگر و از آن سرسری نگذرید تا وضع کنونی فکریتان را که گذراست توجیه کنید برای خود.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی