مطهری و تفکر تئولوژیک
دوشنبه 7 اردی بهشت ماه، میزگردی پیرامون تفکر مطهری در دانشگاه صنعتی اصفهان برگزار گردید.
(فایل صوتی این میزگرد را از اینجا میتوان دریافت کرد.)
اما به دلیل محدودیتهای زمان میزگرد، بخش مهمی از مطالب امکان طرح نیافت.
از همین رو شایسته تر دیده شد، که پیش نویس سخنان نگارنده که برای ارائه در این میزگرد آماده گردیده بود، در اختیار خوانندگان وبگاه نهاده شود.
در ادامه مطلب میتوان پیش نویس متن نگاشته شده با عنوان "مطهری و تفکر تئولوژیک" را به خوانش نشست.
مطهری و تفکر تئولوژیگ
الف- انحطاط تاریخی ما
ما در انحطاط تاریخی هستیم.
نشانه های انحطاط ما را می توان موارد زیر برشمرد.
1- پس از گذشته 50 سال ما و حوزه های علمیه ما زایش جدیدی نداشته اند.
و هنوز مشغول بحث بر مطهری هستیم.
2- انحطاط محدود به حوزه های علمیه ما نیست.
جریان روشنفکری ما نیز در انحطاط است.
بعد از گذشته 20 سال از پروژه سروش، زایش جدید در جریان روشنفکری رخ نداده.
3- دانشگاه ما هم بخشی از این انحطاط است.
اساتید ما به کار پوچ و بی معنای آی اس آی نویسی مشغول اند.
دانشجویان ما افق علمی شان موفقیت در کوییز است.
4- اصلاً یکی از نشانه های انحطاط همین است که شاخص های موهوم مناط موفقیت است.
تعداد مقاله های آی اس آی، نشانه توسعه یافتگی تلقی می شود.
5- یکی دیگر از نشانه های انحطاط، این است که کمتر اهل مطالعه هستیم.
و تماشای یک بازی فوتبال، خواندن و شنیدن اس ام اس جوک و فعالیت هایی نظیر این موارد در میان ما ایرانیان، طرفداران بیشتری دارد.
و پایین بودن و روزبروز کمتر شدن تیراژ کتاب، نشانه و علامت این انحطاط است.
6- ما علی رغم این که عموماً اهل مطالعه نیستیم، حتی آن گاه که به مطالعه می پردازیم، بیش از آن که از مطالعات خود "اندیشیدن" بیاموزیم، به کار تکرار "اندیشه"ها می پردازیم.
و به همین دلیل است که پس از 50 سال، آثار مطهری را می خوانیم و آن ها را در دوره های آموزشی تدریس می کنیم و حتی به آموزندگان آن مدرک دوره مطهری خوانی اعطا می کنیم.
7- و باز به دلیل همان انحطاط تاریخی و این که کمتر اهل اندیشیدن هستیم- و گاه اصلاً نمی اندیشیم- اندیشه های پیشینیان را به مثابه وحی و امری مقدس، غیر قابل چون و چرا تلقی می کنیم.
و با گذشت 50 سال از حدوث پدیده مطهری، تازه یادمان افتاده که محدودیت ها و توانایی های تفکر فردی مانند مطهری چیست؟
8- یکی دیگر از علائم و نشانه های انحطاط تاریخی، مبتلا شدن به پدیده "تأخر تاریخی" است.
فی المثل اکنون که در جهان کنونی ایدئولوژی ها و مکاتب بسیاری نظیر مارکسیسم طلوع و افول کرده اند، تلاش می کنیم صرفاً با خوانش متون و افکار مطهری، برای مسائل و مشکلات امروزمان فکر کنیم.
سخن این نیست که از مطهری درس نیاموزیم.
بلکه تمام سخن این است که این که امروز تصور می کنیم با اکتفا به اندیشه های یک شخص خاص- مطهری و یا هر فردی دیگر- دیگر تمام پرسش ها و مسائل ما پاسخ می یابند، یک توهم بزرگ و نشانه انحطاط است.
ب- مطهری و تفکر کلامی(تئولوژیک)
موضوع جلسه امروز، بحث و بررسی پیرامون تفکر مطهری است.
تفکر مطهری دو جهت دارد:
جهت اول: به مسائلی که در زمان وی مطرح بوده.
از این جهت مطهری و تفکرش به تاریخ پیوسته.
چرا که آن مسائل به تاریخ پیوسته اند.
جهت دوم: جوهره تفکر مطهری است.
که نه با مطهری آغاز شده بود.
و نه با مطهری پایان یافت.
جوهره و عصاره تفکر مطهری، همان چیزی است که در حوزه های علمیه ما به "تفکر کلامی" یا در اصلاح دانشگاهی آن "تفکر تئولوژیک" خوانده می شود.
پس هیچ پژوهشی پیرامون تفکر مطهری، نمی تواند به موضوع "تئولوژی" بی تفاوت باشد.
به همین دلیل در چنین مجالی باید به بررسی تفکر کلامی پرداخت.
مهمترین پرسشی که در ورود به بحث باید بدان توجه کرد که آیا حقیقتاً مطابق تلقی های رایج و باورهای مشهور تصور میشود، آیا تفکر کلامی، حقیقتاً یک تفکر دینی است؟!
و یا تفکر کلامی علی رغم ظاهر مقدس و موجه خود، یک تقکر عمیقاً غیردینی است؟!
با طرح چنین پرسشی، در حقیقت بحث از تفکر مطهری نیز به این صورت مبدل می شود:
آیا مطهری- که یک تئولوگ بود- حقیقتاً یک متفکر دینی بود؟!
برای پاسخ به این پرسش ابتدا بایستی به شناختی اجمالی از تفکر کلامی(تئولوژیک) نائل شویم.
ج- شاخصه های تفکر کلامی(تئولوژیک)
در ادامه به نحو اجمالی و فهرست وار، مؤلفههای تفکر تئولوژیک مورد اشاره قرار خواهد گرفت.
1- تفکر تئولوژیک، در پی اثبات باورهای دینی است.
و همین شاخصه به خوبی بیگانگی و غیردینی بودن تمام نظام های تئولوژیک-اعم از کلام مسیحی، کلام اشعری، کلام معتزلی و نیز کلام شیعی- را نشان می دهد.
چرا که ایمان اساساً امری قلبی است.
و نه آن که از سنخ امور ذهنی باشد.
ایمان، احساس حضور امر قدسی است.
و نه دانایی و علم به این که خداوند وجود دارد و یا پیامبران از جانب خدا مبعوث شدهاند.
از دیگر سو، برخلاف نگاه متافیزیکی، اساساً، "بحث" و "اثبات" ساحت اصیل وجود بشر نیست.
به همین دلیل است که بشر در بسیاری از اوقات خلاف دانسته های خویش عمل میکند.
و چه بسا حتی یک انسان غیر مومن بهتر از یک انسان مومن بتواند بر باورهای دینی استدلال کند، اما در عین حال مومن نباشد.
و به همین دلیل براهین و استدلال هایی که برای تبیین باورهای دینی به کار گرفته می شوند، حتی اگر هم تمام باشند- که در بسیاری اوقات نیستند- موجب ایمان آوردن انسان نمی شود.
درست به همین دلیل ساده و در عین حال عمیق است که دعوت پیامبران، از سنخ و استدلال نبوده است.
و مهمتر این که ایمان پیامبران و اولیای الهی نیز خود ناشی از بحث و استدلال و برهان نبوده.
ایمان، ناشی از رویت است.
این رویت برای پیامبران به شکل نزول وحی و انشکاف امر قدسی رخ می داده.
و برای حواریین و صحابه پیامبران نیز به این روش بوده که پیامبران الهی پس از انشکاف امر قدسی بر آنان، چنان از این نور و تقدس بهره مند و محظوظ می شده اند، که سایرین نیز این نور و تقدس را فهم و حس و شهود می کردند.
و به همین دلیل سحره فرعون پس از رویت معجزات قدسی کلیم ا..، در همان مجلس سر به سجده نهاده و زبان به تسبیح و خضوع در برابر امر قدسی می گشودند.
فی المثل مطهری در کتاب "توحید" خود تلاش می کند که راه های مختلف "اثبات" خدا را بررسی و نشان دهد که چگونه می توان خدا را اثبات کرد!
در حالی که اثبات این مطلب که آب موجب رفع تشنگی است، هیچ گاه موجب نمی شود که فردی برای رفع تشنگی اش در پی آب برود.
و یا اثبات این مطلب که سیگار برای سلامتی ضرر دارد، تاکنون موجب نشده که افراد سیگار را ترک کنند.
برای آن که نشان دهیم سیگار برای سلامتی ضرر دارد، نیاز نیست این موضوع را ثابت کنیم.
بلکه کافی است انسان های سیگاری را به بیمارستان و بخش ریه ببریم و بیماران درگیر با بیماری های ریوی را ببینند.
2- "تئولوژی" را می توان نتیجه آمیزش تفکر متافیزیکی یونانی و باورهای دینی دانست.
( آمیزش هم در معنای عرفی کلمه و در معنای دقیق و فلسفی لفظ)
در این آمیزش، ماده باورهای دینی است، و صورت، تفکر متافیزیکی است.
تفکر متافیزیکی به دلیل منطق باینری و دو قطبی از محدودیت های جدی رنج میبرد.
اولاً از درک جهان عاجز است.
چرا که جهان را نمیتوان به دو قطبی ها تحویل کرد و تقلیل داد.
فی المثل گرچه اوقات شبانه روز را به "روز" و "شب" تقسیم کرد.
و هر لحظه از اوقات شبانه روز، در هر صورت یا شب است و یا روز.
اما تمام لحظات شب و یا روز به یک اندازه شب و یا روز نیستند.
ثانیاً در تمام نظام های فکری دو قطبی- اعم از نظام های تئولوژیک و نیز ایدئولوژیک- که یک طرف را حق و دیگری را باطل فرض می کند،، همواره ثابت می شود که ما حق هستیم.
ثالثاً به دلیل نکته پیشین ذات تفکر کلامی و تئولوژیک به دلیل آن که اسیر منطق ارسطویی است، همواره خشونت زاست.
چرا که وقتی تلاش می شود که جهان را در چارچوب تنگ دوقطبی ها فهم و تفسیر کرد و همواره هم این ما هستیم که حق محض و مجسم هستیم، یقیناً طرف مقابل، جریان انحرافی، کافر و مرتد است.
رابعاً برخلاف باورهای مشهور دست کم منطق حاکم بر متن مقدس مسلمانان –یعنی قرآن- به هیچ وجه منطق باینری و دوقطبی نیست.
به این معنا که از نگاه قرآن، انسان ها به دسته های مختلف نظیر مسلم، مومن، محسن، مخبت، مستضعف، منافق، مشرک و کافر و ... تقسیم می شود.
که برای هر یک از این طوایف اوصاف خاصی برشمرده می شود و برای مواجهه با هریک دستور العمل خاصی داده می شود.
3- تفکر تئولوژیک یا کلامی، دو ادعا دارد.
اول آن که ادعای دینی بودن را به یدک می کشد.
دوم این که ادعای عقلانی بودن را دارد.
اما در عین حال، تفکر تئولوژیک به شدت با عقلانیت ناسازگار است.
چرا که تفکر تئولوژیک با "پرسش" میانهای ندارد.
و این ناسازگاری با "پرسش" تا بدانجاست که حتی "پرسش" را امری مذموم و با نام "شبهه" می نامد.
در حالی که "شبهه" یعنی سخن باطلی که به دلیل شباهتش با "حق"، انسان را به خطا می اندازد.
در حقیقت در تفکر کلامی، از همان ابتدا و به صورت پیشینی باطل بودن تمام پرسشها به صورت پیش فرض پذیرفته شده.
و به همین دلیل نام "شبهه" به آن داده می شود.
ثانیاً به دلیل این که در تفکر تئولوژیک "پرسش" امری مذموم است، زایش نیز در نظام های تئولوژیک وجود ندارد.
چرا که آن جا که همه مسائل حل شده است، نیازی به تأمل و اندیشیدن نیست.
و وقتی پرسش جدیدی مطرح نشود، سخن جدیدی هم طرح نمی شود.
به همین دلیل نظام های کلامی، ذاتاً میل به درجا زدن و تکرار کردن و همانگویی دارند.
4- تفکر کلامی، عموماً با باورهای سنتی و پیشینی مواجهه انتقادی ندارد.
و به همین دلیل آنها را در زمره مقدسات و حقایقی ازلی و ابدی تلقی می کند.
و نقد و به استیضاح کشیده آنان را بسان وهن مقدسات تلقی می کند.
به همین دلیل حتی اگر کمترین تلاشی برای بازخوانی باورهای پیشینیان صورت گیرد به شدت با موضع گیری های منفی مواجه می شود.
اصولاً با سیطره تفکر تئولوژیک در عالم اسلام، هر سخن خلاف آمد عادتی، به شدت سرکوب شده.
و آنان که خلاف باورهای مشهور سخن گفته اند به بدترین وجه ممکن سرکوب شدهاند.
حلاج و سهروردی در نهایت به قتل رسیدند.
بوعلی تکفیر شد.
صدرای شیرازی در فضای رسمی تحمل نشد و به کویر قم تبعید شد.
5- تفکر تئولوژیک به شدت لسان جدلی و معارضه جویانه دارد.
و در بسیاری از اوقات از لحن صمیمانه و انسی تهی است.
و از دیگر سو بیش از آن که در پی کشف حقیقت باشد در پی اثبات باورهای پیشینی خود است.
6- تفکر تئولوژیک علی رغم ظاهر پرمدعا و پرطمطراق خود، از اولین مولفههای تفکر عقلی به دور و آکنده از استدلالهای دوری است.
به این معنا که در نظام های کلامی و تفکر تئولوژیک، امر الف به وسیله امر ب اثبات می شود.
و امر ب بوسیله امر ج اثبات می شود.
و امر ج هم به وسیله امر الف اثبات می شود.
البته از آن جا که در بسیاری از مواقع این دور در استدلال پنهان است و پیدا و صریح نیست، مخاطب و حتی خود گوینده نیز متوجه این دور زدن ها نیست.
فی المثل مطهری در کتاب شناخت خود، در پی تشریح منابع و ابزارهای معرفتی بشر است.
و برای تبیین این مسأله به متن مقدس مسلمانان- قرآن - استشهاد میکند.
در حالی که مسأله شناخت مقدم بر استفاده از قرآن است.
زیرا قرآن تنها برای کسی اعتبار دارد که اولاً مسلمان باشد و از دیگر سو وحی را به مثابه یک منبع معرفتی پذیرفته باشد.
7- زبان تفکر تئولوژیک به شدت قومی و منطقهای است.
و به همین دلیل به هیچ وجه نمی توان با این زبان به دیالوگ با سایر ادیان و اقوام پرداخت.
از همین رو، غلبه اندیشه تئولوژیک منجر به انسداد گفت و گو و در نهایت انزوا می شود.
و برخلاف ادعای تفکر تئولوژیک، مبنی بر این که میتواند با تمامی اقشار و گروهها و با زبان استدلال و عقل، سخن بگوید، به شدت از مواجهه با دیگر افکار عاجز است.
8- تفکر تئولوژیک تفکری "دوگانه اندیش" است.
به این معنا که این تفکر در بیان خود همواره دست به یک بازی دوگانه می زند.
در تفکر تئولوژیک، متن مقدس اعم از آیات قرآن و روایات و نیز عقل تا آنجا محل توجه و اعتنا قرار می گیرد که بتوان با آنها باورهای تئولوژیک را ثابت کرد.
و در مواقع ضرورت فی المثل حجیت و اعتبار عقل مورد تردید و شک قرار می گیرد.
و یا آیاتی که معارض با باورهای تئولوژیک است به کلی نیست انگاشته می شود و از کنار آنها به سادگی و با سکوتی عامدانه عبور می شود.
9- چنان که اشاره شد، تفکر تئولوژیک علی رغم آن که مدعی دینی بودن است با جوهره ایمان و دینداری در تعارض است.
زیرا در ایمان و دین، هدف نفی تمام منیت ها و انانیت ها و خودبنیادی هاست.
اما در تفکر تئولوژیک همواره ما تلاش می شود که ثابت شود که ما برترین قوم عالم و تنها قوم هدایت یافته و اهل نجات عالم هستیم.
و این خودبنیادی در تعارض تام و تمام با روح دینداری و ایمان که تواضع و خوف و خشیت است، هست.
و مهم تر این که در متن مقدس مسلمان و در دفعات متعدد این روح خودبنیاد و به ظاهر مقدس تفکر تئولوژیک، مورد نقد و تخریب قرار گرفته.
فی المثل باورهای قوم یهود یا مسیحیان که خود را قوم برگزیده و تنها قوم نجات یافته تلقی می کردند مورد انتقاد رادیکال قرار می گرفته.
و قالوا لن تمسنا النار الا ایاماً معدوده(بقره، 80)
و قالوا لن یدخل الجنه الا من کان هوداً او نصاری تلک امانیهم(بقره، 111)
و قالت الیهود لیست النصاری علی شیء و قالت النصاری لیست الیهود علی شیء و هم یتلون الکتاب کذلک قال الذین لایعلمون مثل قولهم(بقره، 113)
و از دیگر سو به شدت بر این نکته اصرار می شود که اولاً روح دینداری، تسلیم و کنار نهادن منیت هاست.
ان الدین عند ا.. الاسلام
و منظور از اسلام نیز ظهور تاریخی ادیان، یعنی شریعت محمدی نیست.
بلکه منظور معنای لغوی آن یعنی تسلیم و نفی منیت ها در برابر امر قدسی است.
به همین دلیل ابراهیم را مسلم می خواند.
حال آن که ابراهیم اساساً در عصر اسلام تاریخی نزیسته است.
و از دیگر سو مبتنی بر متن مقدس مسلمانان هدایت و نجات به ایمان و عمل وابسته شده و نه به نام و عنوان.
ان الذین آمنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لا هم یحزنون(بقره، 62)
مطابق بیان این آیه، نجات و هدایت نه به عناوین و اتیکت مسلمان، یهودی، نصارا و نظایر آن تعلق می گیرد، بلکه به ایمان و عمل صالح وابسته است.
10- چنان که گفته شد، نظام های تئولوژیک حاصل آمیزش متافیزیک یونانی و باورهای دینی است.
در تفکر متافیزیکی خصوصاً از افلاطون و ارسطو به بعد، "دانایی" وجه اصیل حیات انسانی فرض شده.
تا جایی که سقراط آنان که میل به عمل دارند را به سخره می گرفت.
درست به همین دلیل نیز عموم نظام های تئولوژیک، عمل نیکو، خوار و بی اهمیت تلقی شده.
و صرف پذیرفتن باورهای دینی- آن هم با رویکرد دانایی و نه ایمان آوردن- موجب نجات تلقی می شود.
به همین دلیل تقریباً تمامی نظام های تئولوژیک به عمل صالح و اخلاق نیکو بی اعتنا هستند.
و گاه از آن بهره ای هم نبرده اند.
خشونت مسیحیان در جنگ های صلیبی و قتل عام مسلمانان در فلسطین و اسپانیا و یا تفتیش عقاید و نیز خشونت مسلمانان در برخورد با اقوام غیرعرب و تازه مسلمان شده، گواه این ادعاست.
11-تفکر تئولوژیک، منطق زده است.
چرا که به شدت اسیر متافیزیک یونانی است.
تا جایی که همه نظام های تئولوژیک در این توهم هستند که می پندارند با تمسک به منطق و قواعد منطقی، یک نظام جزمی از باورهای دینی ساخته و با این عمارت مستحکم، حقانیت خود و بطلان و گمراهی دیگران را ثابت کنند.
در حالی که اولاً هیچ ضمانتی نمی توان به دست داد که ما در هنگام استدلال، همه قواعد منطق را رعایت کرده باشیم.
به همین دلیل تکیه بر منطق، برای سامان دادن یک نظام فکری، یک توهم تاریخی بزرگ است.
ثانیاً اساساً منطق ارسطویی، تنها از شرایط فرمی و ظاهری استدلال بحث می کند.
و معیار و مکانیسمی برای اثبات حقانیت مواد استدلال به دست نداده.
توهم ساختن یک عمارت جزمی از باورهای دینی به مدد منطق تا بدانجا رسیده که برخی متکلمین و تئولوگ ها ادعا کرده اند تنها به مدد اصل اجتماع نقیضین می توانند حقانیت باورهای دینی خود را اثبات کنند.
غافل از آن که برای هر استدلالی دست کم دو مقدمه لازم است.
و در کنار قضیه جمع نقیضین محال است، باید دست کم یک قضیه دیگر نهاده شود تا یک قیاس شکل گیرد.
و تمام پرسش اینجاست که اعتبار منطقی قضیه دیگر را از کجا می توان تأمین کرد.
12-تفکر تئولوژیک در ذات خود حامل یک نحوه نیست انگاری معرفت شناختی و روح شک و تردید است.
این روح در بزنگاه هایی که تفکر کلامی یا تئولوژیک با پرسش های سترگ و رادیکال مواجه می شود خود را آشکار می کند.
13-برخلاف آن که مارکس میگفت "دین مخدر توده هاست"، باید گفت که دین مخدر توده ها نیست.
بلکه این تئولوژی است که مخدر اذهان است.
البته آن چنان که برخی متفکرین اشاره کردهاند، زندگی در جهان کنونی مخدر یک ضرورت است.
به همین دلیل نمی توان به تئولوژیک اندیشان چندان خرده گرفت و آنان را ملامت کرد.
بلکه اشکال از آن جا آغاز می شود، که تئولوژی به جای دین و ایمان ناب معرفی و فهم و تلقی می شود.
یکی از دلایلی که همه نظام های کلامی میل دارند که برتری یک دین خاص- فی المثل اسلام بر مسیحیت یا مسیحیت بر اسلام- را ثابت کنند در همین مخدر بودن تئولوژی است.
وگرنه عیسی مسیح و محمد مصطفی و سایر پیامبران همواره با لسان انس و احترام و تصدیق از دیگر پیامبران سخن می گفتند.
و نه این که درصدد اثبات برتری خود بر پیامبران پیشین و نفی یکدیگر برآیند..
اما در مقابل مسلمانان و مسیحیان و نیز پیروان دیگر ادیان، متأثر از تفکر تئولوژیک مدام در این نزاع تاریخی بوده اند که ما از دیگران برتریم.
وقتی یک مسلمان در پی اثبات برتری اسلام بر دیگر ادیان است، اولاً و بالذات در پی نشان دادن یک حقیقت نیست.
بلکه هدف از این کار تخدیر ذهنی خود است.
به این معنا که وقتی گفته می شود که "اسلام از مسیحیت برتر است"، در واقع هدف گفتن این جمله و عبارت است که "من از دیگران برتر هستم".
و البته هر قدر یک نظام تئولوژیک در این کار موفق شود، وجه تخدیر ذهنی آن بیشتر است.
14- راز آن که تقریباً در عموم نظام های تئولوژیک تلاش می شود که برتری یک دین خاص بر دیگر ادیان اثبات شود، نیز سیطره تفکر مفهومی یونانی متافیزیکی است.
به این معنا که تفکر متافیزیکی، تلاش می شود جهان از دریچه "مفاهیم" فهم و تفسیر شوند.
و چنان که گفته شد اساساً "مفاهیم" از به تصویر کشیدن جهان عاجز هستند.
به همین دلیل حتی اگر یک نظام تئولوژیک موفق شود که ثابت کند اسلام از یهودیت و یا مسیحیت بالاتر است، به این معنا نیست که فی المثل طالبان و یا داعش از اسرائیل و یا گروه های تروریستی مسیحی در نیجریه برتر هستند.
و گرچه داعش، طالبان، محمد مصطفی، علی بن ابی طالب، جمهوری اسلامی، شیعیان انگلیسی، الازهر، حوزه علمیه قم، بوکوحرام و ... همه در زمره مفهوم "اسلام" هستند، اما میان اسلام ناب محمدی و داعش فاصله زیادی است.
اما در تفکر تئولوژیک چون به تفاوت میان "مفهوم" و "مصداق" و "ذهن" و "خارج" توجهی نمی شود، برتری اسلام بر مسیحیت- بعد از اثبات- به معنای برتری من بر دیگران تلقی می شود.
و نیز باز به دلیل سیطره تفکر ارسطویی، دانایی و باور ذهنی به اعتقادات یک دین خاص- فی المثل اسلام- در حکم ایمان به اسلام تلقی می شود.
در حالی که دانستن و باور عقلی به این که اسلام درست است، همان قدر از ایمان به اسلام بیگانه است که دانستن و اعتقاد به این قضیه که آب موجب رفع تشنگی است.
مضافاً در تفکر تئولوژیک، عمدتاً به مفهوم انحطاط دینی و مسخ ادیان و شرایع توجه نشده.
و به جای تلاش برای احیا و تجدید آنان، عمده تلاش معطوف به این مطلب می شود که برتری یک دین خاص بر دیگر ادیان توجیه شود.
چه کسی صلاحیت فهم و تفسیر و اظهار نظر در باب دین را دارد؟!
در تفکر مطهری- مانند عموم نظام های تئولوژیک- تنها یک قشر خاص صلاحیت فهم و تفسیر و اظهار نظر در باب دین را دارد.
مطهری نیز معتقد بود که معممان تنها طبقه ای هستند که صلاحیت استفاده از متن مقدس و فهم و تفسیر آن را دارند.
مطهری در عین این که معتقد بود باید مجال داد حتی مارکسیست ها نیز در دانشکده الهیات نظرات خود را شرح و تدریس کنند، در نهایت نتوانست وجود شریعتی را تحمل کند.
مطهری در نامه تاریخی خود به آیت ا.. خمینی این گونه می نویسد:
عجبا! میخواهند با اندیشههائی که چکیده ی افکار ماسینیون، مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلّغان مسیحی در مصر، و افکار گورویچ، یهودی ماتریالیست، و اندیشههای ژان پُل سارتر، اگزیستانسیالیست ضدّ خدا، و عقائد دورکهایم، جامعهشناسی که ضدّ مذهب است، اسلام نوین بسازند! پس و علی الاسلام السّلام.
به خدا قسم اگر روزی مصلحت اقتضا کند که اندیشههای این شخص حلاّجی شود و ریشههایش به دست آید و با اندیشههای اصیل اسلامی مقایسه شود، صدها مطالب به دست میآید که بر ضدّ اصول اسلام است، و بعلاوه بیپایگی آنها روشن میشود. من هنوز نمیدانم فعلاً چنین وظیفهای دارم یا ندارم؛ ولی با اینکه میبینم چنین بتسازی میشود، فکر میکنم که تعهّدی که دربارهی این شخص دارم دیگر ملغی است. در عین حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت میباشم.
کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیّت است. او همکاری روحانیّت با دستگاههای ظلم و زور علیه تودهی مردم را به صورت یک اصل کلّی اجتماعی درآورد. مدّعی شد که مَلِک و مالک و ملّا، و به تعبیر دیگر تیغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشتهاند. این اصل معروف مارکس و به عبارت بهتر مثلّث معروف مارکس را که دین و دولت و سرمایه سه عامل همکار بر ضدّ خلقند و سه عامل از خودبیگانگی بشرند، به صد زبان پیاده کرد. منتهی به جای دین، روحانیّت را گذاشت. نتیجهاش این شد که جوان امروز به اهل علم به چشم بدتری از افسران امنیّتی نگاه میکند.
و خدا میداند که اگر خداوند از باب « و یمکرون و یمکر ا.. و ا.. خیرالماکرین» در کمین او نبود، او در مأموریّت خارجش چه به سر روحانیّت و اسلام میآورد.
خوب است اطّلاع داشته باشید که در ماههای آخر عمر شریعتی بنده مکرّر وسیله اشخاص مختلف به او پیغام دادم که در نوشتههای تو مطالبی هست بر ضدّ اسلام، و لازم است اصلاح شود، من حاضرم در حضور جمعی صاحبنظر یا تنها، هر طور خودت مایل باشی، به تو ثابت کنم؛ اگر ثابت شد خودت آنها را ولو به نام خودت نه به نام من اصلاح کن و شأن تو بالا هم خواهد رفت والّا مجبورم از تو صریحاً و مستدلّ انتقاد کنم و برایت گران تمام خواهد شد.
بنده فکر میکنم اگر صلاح میدانید به برخی از ارادتمندان خودتان در اروپا و آمریکا که ضمناً ناشر آثار و افکار او هستند یادآوری فرمایید که قبل از انجام اصلاحات وسیله آقای حکیمی یا گروهی که خودتان تعیین میفرمایید از نشر آثارش جلوگیری شود و اگر هم صلاح نمیدانید که در کار او مستقیماً دخالتی فرمایید راه دیگری باید اندیشید.
پیرامون این نامه تاریخی می توان چند نکته را متذکر شد:
1- اشکال مطهری این است که چرا افکار متفکران غیرمسلمان را با تعالیم دین خلط کرده و تفسیر جدیدی از اسلام ارائه شده؟!
به نظر می رسد با منطق مطهری، لازم بیاید بایستی متفکران تئولوژیک اندیش ما- و از جمله مطهری- ابتدا خود در محکمه تفکر این اتهام را پاسخ دهند که با چه مجوزی قریب هزار و دویست سال با تفکر متفکران غیرمسیحی و غیریهودی نظیر افلاطون و ارسطو به شرح و تفسیر دین پرداخته اند؟!
2- مطهری می نویسد که اندیشه های شریعتی با اصول اندیشه اسلامی در تعارض دارد. به راستی آیا جای این پرسش نیست که از کجا مطهری به این اطمینان دست یافته که فهم خود وی از اسلام عین و تمام اسلام است؟!
که شریعتی را به دلیل دگر اندیشی به "انحراف" متهم می کند؟
3- از خلال سخنان مطهری به وضوح پیداست که مطهری "انتقاد" بسان یک حربه تهدید آمیز فهم و تلقی شده.
در حالی که مسلماً نقد و بررسی افکار به خودی خود تهدیدی برای متفکر نیست.
و متفکر آن جا که به نقد گرفته می شود، بالیدن آغاز می کند.
پس به راستی مراد مطهری از این سخن که "اگر دست از سخنانت برنداری از تو انتقاد می کنم" و این لسان تهدید آمیز چیست؟
به نظر می رسد مطهری بیش از این که در صدد نقد علمی و بررسی افکار شریعتی باشد، در پی تکفیر و اعلام انحراف وی از اسلام بوده.
وگرنه نقادی و بحث علمی را نمی توان به مثابه یک حربه تهدید آمیز مورد استفاده قرار داد.
4- مطهری در این نوشته چنان خصومت آمیز در باب شریعتی سخن گفته که حتی مرگ نابهنگام شریعتی را یک حادثه مبارک و بلکه نشانه مکر الهی! تلقی کرده.
و البته چنین مواجهه خصومت آمیز و مونیستی و جزم اندیشانه ای با دیگر تفسیرها از دین طبیعی است.
زیرا تفکر تئولوژیک که ذاتاً تفکری خودبنیاد و در عین حال جزمی است، هیچ گاه جایی برای غیر در فهم و تفسیر دین قائل نیست.
و جزم اندیشی لازمه ذاتی تفکر ارسطویی است.
و مادامی که در حوزه های علمیه ما، مجسمه ارسطو در وسط حیاط مدارس قرار گرفته و گرداگرد آن طلاب و معممین ما قرآن و وسائل الشیعه را به خوانش و تفسیر نشسته اند، وضع به همین منوال است.
5- برخلاف باورهای رایج نزاع مطهری و شریعتی نه نزاع اسلام و کفر بلکه نزاع ارسطو و مارکس است.
در حقیقت دو تفسیر از دین با یکدیگر در تعارض قرار گرفت.
مطهری نماینده تفسیر ارسطویی از دین یا همان دین بحثی و اثباتی است.
و شریعتی تفسیری مارکسیستی از دین یا دین ایدئولوژیک و سیاسی را عرضه کرده.
و چون ارسطو و مارکس دو زاویه نگاه فلسفی متعارض دارند، تفسیر ارسطویی از دین خواه ناخواه با تفسیر مارکسیستی از دین تعارض پیدا می کند.
و در این اختلاف فهم و تفسیر، یکی فتوا به انحراف دیگری می داد.(مطهری)
و شاگردان دیگری (شریعتی)- یعنی گروه فرقان- مطهری را ترور فیزیکی کردند.
6- بیان مطالب فوق به این معنا نیست که در نزاع دیرینه مطهری و شریعتی، حق با شریعتی بوده.
بلکه از آنجا که موضوع بحث جلسه حاضر بررسی تفکر مطهری بود، غرض بیان یک مصداق عینی از متفکرین تئولوژیک اندیش بود.
و گرنه همچنان که باید مطهری را به استیضاح و نقد گرفت، امروز ضرورت دارد که شریعتی را نیز به صورت جدی به نقد و استیضاح کشاند.
و بسیاری از خصوصیت های تفکر تئولوژیک در تفکر ایدئولوژیک که شریعتی از بنیان گذاران آن در ایران بود، نیز وجود دارد.
7- چنان که گفته شد یکی از باورهای رایج کلامی که امروز رایج است این است که تنها معممین صلاحیت اظهار نظر در باب دین را دارد.
به این دلیل که تنها آنها تخصص لازم برای فهم دین را دارند.
در حالی که اگر سیر درسی رایج در حوزه های علمیه ما مورد بررسی قرار گیرد، این باور مورد تردید اساسی واقع خواهد شد.
سرفصلهای اصلی دروس رایج در حوزههای علمیه ما به عبارت هستند از:
ادبیات عرب: اگر تسلط فوق العاده بر ادبیات عرب شرط فهم دین است، پس قرآن برای هدایت همه انسان ها نیامده.
منطق: قرآن اساساً با زبان منطق سخن نگفته.
به همین دلیل در قرآن، "برهان" در معنای دقیق منطقی کلمه وجود ندارد.
اصول: بخش مهمی از علم اصول، قواعد فهم متن را منقح میکند.
بدیهی است که از این جهت، اصول غیرقابل تعلیم است.
چرا که برای تعلیم اصول، ابتدا باید سخنان اصولیین را فهم کرد.
و این جز به مدد علم اصول میسر نیست.
فقه: تنها بخث کوچک و کمتر از ده درصد دین است.
تا جایی که تنها 517 آیه از شش هزار و اندی آیات قرآن، به فقه پرداخته است.
مقامات عرفانی: اگر مقامات عرفانی، شرط فهم دین باشند، دین و متن مقدس برای مردم عادی قابل استفاده نخواهد بود.
و تمام مشرکان و کفار هم بهانه ای برای دین نداشتن خود خواهند داشت.
فلسفه و عرفان نظری هم خود ابتدا باید دینی بودن شان مورد استیضاح قرار گیرد.
(برای بحث و بررسی بیشتر در این زمینه بنگرید:"چه کسی صلاحیت فهم و تفسیر و اظهار نظردرباب دین دارد؟!" نوشته شده از همین نگارنده در وب سایت تشویش دات آی آر)