تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

مطهری و تفکر تئولوژیک

پنجشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۲۰ ب.ظ

دوشنبه 7 اردی بهشت ماه، میزگردی پیرامون تفکر مطهری در دانشگاه صنعتی اصفهان برگزار گردید.

(فایل صوتی این میزگرد را از اینجا می‌توان دریافت کرد.)

اما به دلیل محدودیت‌های زمان میزگرد، بخش مهمی از مطالب امکان طرح نیافت.

از همین رو شایسته تر دیده شد، که پیش نویس سخنان نگارنده که برای ارائه در این میزگرد آماده گردیده بود، در اختیار خوانندگان وبگاه نهاده شود.

در ادامه مطلب می‌توان پیش نویس متن نگاشته شده با عنوان "مطهری و تفکر تئولوژیک" را به خوانش نشست.

مطهری و تفکر تئولوژیگ

 

الف- انحطاط تاریخی ما

ما در انحطاط تاریخی هستیم.

نشانه های انحطاط ما را می توان موارد زیر برشمرد.

1- پس از گذشته 50 سال ما و حوزه های علمیه ما زایش جدیدی نداشته اند.

و هنوز مشغول بحث بر مطهری هستیم.

2- انحطاط محدود به حوزه های علمیه ما نیست.

جریان روشنفکری ما نیز در انحطاط است.

بعد از گذشته 20 سال از پروژه سروش، زایش جدید در جریان روشنفکری رخ نداده.

3- دانشگاه ما هم بخشی از این انحطاط است.

اساتید ما به کار پوچ و بی معنای آی اس آی نویسی مشغول اند.

دانشجویان ما افق علمی شان موفقیت در کوییز است.

4- اصلاً یکی از نشانه های انحطاط همین است که شاخص های موهوم مناط موفقیت است.

تعداد مقاله های آی اس آی، نشانه توسعه یافتگی تلقی می شود.

5- یکی دیگر از نشانه های انحطاط، این است که کمتر اهل مطالعه هستیم.

و تماشای یک بازی فوتبال، خواندن و شنیدن اس ام اس جوک و فعالیت هایی نظیر این موارد در میان ما ایرانیان، طرفداران بیشتری دارد.

و پایین بودن و روزبروز کمتر شدن تیراژ کتاب، نشانه و علامت این انحطاط است.

6- ما علی رغم این که عموماً اهل مطالعه نیستیم، حتی آن گاه که به مطالعه می پردازیم، بیش از آن که از مطالعات خود "اندیشیدن" بیاموزیم، به کار تکرار "اندیشه"ها می پردازیم.

و به همین دلیل است که پس از 50 سال، آثار مطهری را می خوانیم و آن ها را در دوره های آموزشی تدریس می کنیم و حتی به آموزندگان آن مدرک دوره مطهری خوانی اعطا می کنیم.

7- و باز به دلیل همان انحطاط تاریخی و این که کمتر اهل اندیشیدن هستیم- و گاه اصلاً نمی اندیشیم- اندیشه های پیشینیان را به مثابه وحی و امری مقدس، غیر قابل چون و چرا تلقی می کنیم.

و با گذشت 50 سال از حدوث پدیده مطهری، تازه یادمان افتاده که محدودیت ها و توانایی های تفکر فردی مانند مطهری چیست؟

8- یکی دیگر از علائم و نشانه های انحطاط تاریخی، مبتلا شدن به پدیده "تأخر تاریخی" است.

فی المثل اکنون که در جهان کنونی ایدئولوژی ها و مکاتب بسیاری نظیر مارکسیسم طلوع و افول کرده اند، تلاش می کنیم صرفاً با خوانش متون و افکار مطهری، برای مسائل و مشکلات امروزمان فکر کنیم.

سخن این نیست که از مطهری درس نیاموزیم.

بلکه تمام سخن این است که این که امروز تصور می کنیم با اکتفا به اندیشه های یک شخص خاص- مطهری و یا هر فردی دیگر- دیگر تمام پرسش ها و مسائل ما پاسخ می یابند، یک توهم بزرگ و نشانه انحطاط است.

 

ب- مطهری و تفکر کلامی(تئولوژیک)

موضوع جلسه امروز، بحث و بررسی پیرامون تفکر مطهری است.

تفکر مطهری دو جهت دارد:

جهت اول: به مسائلی که در زمان وی مطرح بوده.

از این جهت مطهری و تفکرش به تاریخ پیوسته.

چرا که آن مسائل به تاریخ پیوسته اند.

جهت دوم: جوهره تفکر مطهری است.

که نه با مطهری آغاز شده بود.

و نه با مطهری پایان یافت.

جوهره و عصاره تفکر مطهری، همان چیزی است که در حوزه های علمیه ما به "تفکر کلامی" یا در اصلاح دانشگاهی آن "تفکر تئولوژیک" خوانده می شود.

پس هیچ پژوهشی پیرامون تفکر مطهری، نمی تواند به موضوع "تئولوژی" بی تفاوت باشد.

به همین دلیل در چنین مجالی باید به بررسی تفکر کلامی پرداخت.

مهمترین پرسشی که در ورود به بحث باید بدان توجه کرد که آیا حقیقتاً مطابق تلقی های رایج و باورهای مشهور تصور می‌شود، آیا تفکر کلامی، حقیقتاً یک تفکر دینی است؟!

و یا تفکر کلامی علی رغم ظاهر مقدس و موجه خود، یک تقکر عمیقاً غیردینی است؟!

با طرح چنین پرسشی، در حقیقت بحث از تفکر مطهری نیز به این صورت مبدل می شود:

آیا مطهری- که یک تئولوگ بود- حقیقتاً یک متفکر دینی بود؟!

برای پاسخ به این پرسش ابتدا بایستی به شناختی اجمالی از تفکر کلامی(تئولوژیک) نائل شویم.

 

ج- شاخصه های تفکر کلامی(تئولوژیک)

در ادامه به نحو اجمالی و فهرست وار، مؤلفه‌های تفکر تئولوژیک مورد اشاره قرار خواهد گرفت.

1- تفکر تئولوژیک، در پی اثبات باورهای دینی است.

و همین شاخصه به خوبی بیگانگی و غیردینی بودن تمام نظام های تئولوژیک-اعم از کلام مسیحی، کلام اشعری، کلام معتزلی و نیز کلام شیعی- را نشان می دهد.

چرا که ایمان اساساً امری قلبی است.

و نه آن که از سنخ امور ذهنی باشد.

ایمان، احساس حضور امر قدسی است.

و نه دانایی و علم به این که خداوند وجود دارد و یا پیامبران از جانب خدا مبعوث شده‌اند.

از دیگر سو، برخلاف نگاه متافیزیکی، اساساً، "بحث" و "اثبات" ساحت اصیل وجود بشر نیست.

به همین دلیل است که بشر در بسیاری از اوقات خلاف دانسته های خویش عمل می‌کند.

و چه بسا حتی یک انسان غیر مومن بهتر از یک انسان مومن بتواند بر باورهای دینی استدلال کند، اما در عین حال مومن نباشد.

و به همین دلیل براهین و استدلال هایی که برای تبیین باورهای دینی به کار گرفته می شوند، حتی اگر هم تمام باشند- که در بسیاری اوقات نیستند- موجب ایمان آوردن انسان نمی شود.

درست به همین دلیل ساده و در عین حال عمیق است که دعوت پیامبران، از سنخ و استدلال نبوده است.

و مهمتر این که ایمان پیامبران و اولیای الهی نیز خود ناشی از بحث و استدلال و برهان نبوده.

ایمان، ناشی از رویت است.

این رویت برای پیامبران به شکل نزول وحی و انشکاف امر قدسی رخ می داده.

و برای حواریین و صحابه پیامبران نیز به این روش بوده که پیامبران الهی پس از انشکاف امر قدسی بر آنان، چنان از این نور و تقدس بهره مند و محظوظ می شده اند، که سایرین نیز این نور و تقدس را فهم و حس و شهود می کردند.

و به همین دلیل سحره فرعون پس از رویت معجزات قدسی کلیم ا..، در همان مجلس سر به سجده نهاده و زبان به تسبیح و خضوع در برابر امر قدسی می گشودند.

فی المثل مطهری در کتاب "توحید" خود تلاش می کند که راه های مختلف "اثبات" خدا را بررسی و نشان دهد که چگونه می توان خدا را اثبات کرد!

در حالی که اثبات این مطلب که آب موجب رفع تشنگی است، هیچ گاه موجب نمی شود که فردی برای رفع تشنگی اش در پی آب برود.

و یا اثبات این مطلب که سیگار برای سلامتی ضرر دارد، تاکنون موجب نشده که افراد سیگار را ترک کنند.

برای آن که نشان دهیم سیگار برای سلامتی ضرر دارد، نیاز نیست این موضوع را ثابت کنیم.

بلکه کافی است انسان های سیگاری را به بیمارستان و بخش ریه ببریم و بیماران درگیر با بیماری های ریوی را ببینند.

2- "تئولوژی" را می توان نتیجه  آمیزش تفکر متافیزیکی یونانی و باورهای دینی دانست.

( آمیزش هم در معنای عرفی کلمه و در معنای دقیق و فلسفی لفظ)

در این آمیزش، ماده باورهای دینی است، و صورت، تفکر متافیزیکی است.

تفکر متافیزیکی به دلیل منطق باینری و دو قطبی از محدودیت های جدی رنج می‌برد.

اولاً از درک جهان عاجز است.

چرا که جهان را نمی‌توان به دو قطبی ها تحویل کرد و تقلیل داد.

فی المثل گرچه اوقات شبانه روز را به "روز" و "شب" تقسیم کرد.

و هر لحظه از اوقات شبانه روز، در  هر صورت یا شب است و یا روز.

اما تمام لحظات شب و یا روز به یک اندازه شب و یا روز نیستند.

ثانیاً در تمام نظام های فکری دو قطبی- اعم از نظام های تئولوژیک و نیز ایدئولوژیک- که یک طرف را حق و دیگری را باطل فرض می کند،، همواره ثابت می شود که ما حق هستیم.

ثالثاً به دلیل نکته پیشین ذات تفکر کلامی و تئولوژیک به دلیل آن که اسیر منطق ارسطویی است، همواره خشونت زاست.

چرا که وقتی تلاش می شود که جهان را در چارچوب تنگ دوقطبی ها فهم و تفسیر کرد و همواره هم این ما هستیم که حق محض و مجسم هستیم، یقیناً طرف مقابل، جریان انحرافی، کافر و مرتد است.

رابعاً برخلاف باورهای مشهور دست کم منطق حاکم بر متن مقدس مسلمانان –یعنی قرآن- به هیچ وجه منطق باینری و دوقطبی نیست.

به این معنا که از نگاه قرآن، انسان ها به دسته های مختلف نظیر مسلم، مومن، محسن، مخبت، مستضعف، منافق، مشرک و کافر و ... تقسیم می شود.

که برای هر یک از این طوایف اوصاف خاصی برشمرده می شود و برای مواجهه با هریک دستور العمل خاصی داده می شود.

 

3- تفکر تئولوژیک یا کلامی، دو ادعا دارد.

اول آن که ادعای دینی بودن را به یدک می کشد.

دوم این که ادعای عقلانی بودن را دارد.

اما در عین حال، تفکر تئولوژیک به شدت با عقلانیت ناسازگار است.

چرا که تفکر تئولوژیک با "پرسش" میانه‌ای ندارد.

و این ناسازگاری با "پرسش" تا بدانجاست که حتی "پرسش" را امری مذموم و با نام "شبهه" می نامد.

در حالی که "شبهه" یعنی سخن باطلی که به دلیل شباهتش با "حق"، انسان را به خطا می اندازد.

در حقیقت در تفکر کلامی، از همان ابتدا و به صورت پیشینی باطل بودن تمام پرسش‌ها به صورت پیش فرض پذیرفته شده.

و به همین دلیل نام "شبهه" به آن داده می شود.

ثانیاً به دلیل این که در تفکر تئولوژیک "پرسش" امری مذموم است، زایش نیز در نظام های تئولوژیک وجود ندارد.

چرا که آن جا که همه مسائل حل شده است، نیازی به تأمل و اندیشیدن نیست.

و وقتی پرسش جدیدی مطرح نشود، سخن جدیدی هم طرح نمی شود.

به همین دلیل نظام های کلامی، ذاتاً میل به درجا زدن و تکرار کردن و همانگویی دارند.

 

4- تفکر کلامی، عموماً با باورهای سنتی و پیشینی مواجهه انتقادی ندارد.

و به همین دلیل آنها را در زمره مقدسات و حقایقی ازلی و ابدی تلقی می کند.

و نقد و به استیضاح کشیده آنان را بسان وهن مقدسات تلقی می کند.

به همین دلیل حتی اگر کمترین تلاشی برای بازخوانی باورهای پیشینیان صورت گیرد به شدت با موضع گیری های منفی مواجه می شود.

اصولاً با سیطره تفکر تئولوژیک در عالم اسلام، هر سخن خلاف آمد عادتی، به شدت سرکوب شده.

و آنان که خلاف باورهای مشهور سخن گفته اند به بدترین وجه ممکن سرکوب شده‌اند.

حلاج و سهروردی در نهایت به قتل رسیدند.

بوعلی تکفیر شد.

صدرای شیرازی در فضای رسمی تحمل نشد و به کویر قم تبعید شد.

5- تفکر تئولوژیک به شدت لسان جدلی و معارضه جویانه دارد.

و در بسیاری از اوقات از لحن صمیمانه و انسی تهی است.

و از دیگر سو بیش از آن که در پی کشف حقیقت باشد در پی اثبات باورهای پیشینی خود است.

 

6- تفکر تئولوژیک علی رغم ظاهر پرمدعا و پرطمطراق خود، از اولین مولفه‌های تفکر عقلی به دور و آکنده از استدلال‌های دوری است.

به این معنا که در نظام های کلامی و تفکر تئولوژیک، امر الف به وسیله امر ب اثبات می شود.

و امر ب بوسیله امر ج اثبات می شود.

و امر ج هم به وسیله امر الف اثبات می شود.

البته از آن جا که در بسیاری از مواقع این دور در استدلال پنهان است و پیدا و صریح نیست، مخاطب و حتی خود گوینده نیز متوجه این دور زدن ها نیست.

فی المثل مطهری در کتاب شناخت خود، در پی تشریح منابع و ابزارهای معرفتی بشر است.

و برای تبیین این مسأله به متن مقدس مسلمانان- قرآن - استشهاد می‌کند.

در حالی که مسأله شناخت مقدم بر استفاده از قرآن است.

زیرا قرآن تنها برای کسی اعتبار دارد که اولاً مسلمان باشد و از دیگر سو وحی را به مثابه یک منبع معرفتی پذیرفته باشد.

 

7- زبان تفکر تئولوژیک به شدت قومی و منطقه‌ای است.

و به همین دلیل به هیچ وجه نمی توان با این زبان به دیالوگ با سایر ادیان و اقوام پرداخت.

از همین رو، غلبه اندیشه تئولوژیک منجر به انسداد گفت و گو و در نهایت انزوا می شود.

و برخلاف ادعای تفکر تئولوژیک، مبنی بر این که می‌تواند با تمامی اقشار و گروه‌ها و با زبان استدلال و عقل، سخن بگوید، به شدت از مواجهه با دیگر افکار عاجز است.

 

8- تفکر تئولوژیک تفکری "دوگانه اندیش" است.

به این معنا که این تفکر در بیان خود همواره دست به یک بازی دوگانه می زند.

در تفکر تئولوژیک، متن مقدس اعم از آیات قرآن و روایات و نیز عقل تا آنجا محل توجه و اعتنا قرار می گیرد که بتوان با آنها باورهای تئولوژیک را ثابت کرد.

و در مواقع ضرورت فی المثل حجیت و اعتبار عقل مورد تردید و شک قرار می گیرد.

و یا آیاتی که معارض با باورهای تئولوژیک است به کلی نیست انگاشته می شود و از کنار آنها به سادگی و با سکوتی عامدانه عبور می شود.

 

9- چنان که اشاره شد، تفکر تئولوژیک علی رغم آن که مدعی دینی بودن است با جوهره ایمان و دینداری در تعارض است.

زیرا در ایمان و دین، هدف نفی تمام منیت ها و انانیت ها و خودبنیادی هاست.

اما در تفکر تئولوژیک همواره ما تلاش می شود که ثابت شود که ما برترین قوم عالم و تنها قوم هدایت یافته و اهل نجات عالم هستیم.

و این خودبنیادی در تعارض تام و تمام با روح دینداری و ایمان که تواضع و خوف و خشیت است، هست.

و مهم تر این که در متن مقدس مسلمان و در دفعات متعدد این روح خودبنیاد و به ظاهر مقدس تفکر تئولوژیک، مورد نقد و تخریب قرار گرفته.

فی المثل باورهای قوم یهود یا مسیحیان که خود را قوم برگزیده و تنها قوم نجات یافته تلقی می کردند مورد انتقاد رادیکال قرار می گرفته.

و قالوا لن تمسنا النار الا ایاماً معدوده(بقره، 80)

و قالوا لن یدخل الجنه الا من کان هوداً او نصاری تلک امانیهم(بقره، 111)

و قالت الیهود لیست النصاری علی شیء و قالت النصاری لیست الیهود علی شیء و هم یتلون الکتاب کذلک قال الذین لایعلمون مثل قولهم(بقره، 113)

و از دیگر سو به شدت بر این نکته اصرار می شود که اولاً روح دینداری، تسلیم و کنار نهادن منیت هاست.

ان الدین عند ا.. الاسلام

و منظور از اسلام نیز ظهور تاریخی ادیان، یعنی شریعت محمدی نیست.

بلکه منظور معنای لغوی آن یعنی تسلیم و نفی منیت ها در برابر امر قدسی است.

به همین دلیل ابراهیم را مسلم می خواند.

حال آن که ابراهیم اساساً در عصر اسلام تاریخی نزیسته است.

و از دیگر سو مبتنی بر متن مقدس مسلمانان هدایت و نجات به ایمان و عمل وابسته شده و نه به نام و عنوان.

ان الذین آمنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لا هم یحزنون(بقره، 62)

مطابق بیان این آیه، نجات و هدایت نه به عناوین و اتیکت مسلمان، یهودی، نصارا و نظایر آن تعلق می گیرد، بلکه به ایمان و عمل صالح وابسته است.

 

10- چنان که گفته شد، نظام های تئولوژیک حاصل آمیزش متافیزیک یونانی و باورهای دینی است.

در تفکر متافیزیکی خصوصاً از افلاطون و ارسطو به بعد، "دانایی" وجه اصیل حیات انسانی فرض شده.

تا جایی که سقراط آنان که میل به عمل دارند را به سخره می گرفت.

درست به همین دلیل نیز عموم نظام های تئولوژیک، عمل نیکو، خوار و بی اهمیت تلقی شده.

و صرف پذیرفتن باورهای دینی- آن هم با رویکرد دانایی و نه ایمان آوردن- موجب نجات تلقی می شود.

به همین دلیل تقریباً تمامی نظام های تئولوژیک به عمل صالح و اخلاق نیکو بی اعتنا هستند.

و گاه از آن بهره ای هم نبرده اند.

خشونت مسیحیان در جنگ های صلیبی و قتل عام مسلمانان در فلسطین و اسپانیا و یا تفتیش عقاید و نیز خشونت مسلمانان در برخورد با اقوام غیرعرب و تازه مسلمان شده، گواه این ادعاست.

 

11-تفکر تئولوژیک، منطق زده است.

چرا که به شدت اسیر متافیزیک یونانی است.

تا جایی که همه نظام های تئولوژیک در این توهم هستند که می پندارند با تمسک به منطق و قواعد منطقی، یک نظام جزمی از باورهای دینی ساخته و با این عمارت مستحکم، حقانیت خود و بطلان و گمراهی دیگران را ثابت کنند.

در حالی که اولاً هیچ ضمانتی نمی توان به دست داد که ما در هنگام استدلال، همه قواعد منطق را رعایت کرده باشیم.

به همین دلیل تکیه بر منطق، برای سامان دادن یک نظام فکری، یک توهم تاریخی بزرگ است.

ثانیاً اساساً منطق ارسطویی، تنها از شرایط فرمی و ظاهری استدلال بحث می کند.

و معیار و مکانیسمی برای اثبات حقانیت مواد استدلال به دست نداده.

توهم ساختن یک عمارت جزمی از باورهای دینی به مدد منطق تا بدانجا رسیده که برخی متکلمین و تئولوگ ها ادعا کرده اند تنها به مدد اصل اجتماع نقیضین می توانند حقانیت باورهای دینی خود را اثبات کنند.

غافل از آن که برای هر استدلالی دست کم دو مقدمه لازم است.

و در کنار قضیه جمع نقیضین محال است، باید دست کم یک قضیه دیگر نهاده شود تا یک قیاس شکل گیرد.

و تمام پرسش اینجاست که اعتبار منطقی قضیه دیگر را از کجا می توان تأمین کرد.

 

12-تفکر تئولوژیک در ذات خود حامل یک نحوه نیست انگاری معرفت شناختی و روح شک و تردید است.

این روح در بزنگاه هایی که تفکر کلامی یا تئولوژیک با پرسش های سترگ و رادیکال مواجه می شود خود را آشکار می کند.

 

13-برخلاف آن که مارکس می‌گفت "دین مخدر توده هاست"، باید گفت که دین مخدر توده ها نیست.

بلکه این تئولوژی است که مخدر اذهان است.

البته آن چنان که برخی متفکرین اشاره کردهاند، زندگی در جهان کنونی مخدر یک ضرورت است.

به همین دلیل نمی توان به تئولوژیک اندیشان چندان خرده گرفت و آنان را ملامت کرد.

بلکه اشکال از آن جا آغاز می شود، که تئولوژی به جای دین و ایمان ناب معرفی و فهم و تلقی می شود.

یکی از دلایلی که همه نظام های کلامی میل دارند که برتری یک دین خاص- فی المثل اسلام بر مسیحیت یا مسیحیت بر اسلام- را ثابت کنند در همین مخدر بودن تئولوژی است.

وگرنه عیسی مسیح و محمد مصطفی و سایر پیامبران همواره با لسان انس و احترام و تصدیق از دیگر پیامبران سخن می گفتند.

و نه این که درصدد اثبات برتری خود بر پیامبران پیشین و نفی یکدیگر برآیند..

اما در مقابل مسلمانان و مسیحیان و نیز پیروان دیگر ادیان، متأثر از تفکر تئولوژیک مدام در این نزاع تاریخی بوده اند که ما از دیگران برتریم.

وقتی یک مسلمان در پی اثبات برتری اسلام بر دیگر ادیان است، اولاً و بالذات در پی نشان دادن یک حقیقت نیست.

بلکه هدف از این کار تخدیر ذهنی خود است.

به این معنا که وقتی گفته می شود که "اسلام از مسیحیت برتر است"، در واقع هدف گفتن این جمله و عبارت است که "من از دیگران برتر هستم".

و البته هر قدر یک نظام تئولوژیک در این کار موفق شود، وجه تخدیر ذهنی آن بیشتر است.

 

14- راز آن که تقریباً در عموم نظام های تئولوژیک تلاش می شود که برتری یک دین خاص بر دیگر ادیان اثبات شود، نیز سیطره تفکر مفهومی یونانی متافیزیکی است.

به این معنا که تفکر متافیزیکی، تلاش می شود جهان از دریچه "مفاهیم" فهم و تفسیر شوند.

و چنان که گفته شد اساساً "مفاهیم" از به تصویر کشیدن جهان عاجز هستند.

به همین دلیل حتی اگر یک نظام تئولوژیک موفق شود که ثابت کند اسلام از یهودیت و یا مسیحیت بالاتر است، به این معنا نیست که فی المثل طالبان و یا داعش از اسرائیل و یا گروه های تروریستی مسیحی در نیجریه برتر هستند.

و گرچه داعش، طالبان، محمد مصطفی، علی بن ابی طالب، جمهوری اسلامی، شیعیان انگلیسی، الازهر، حوزه علمیه قم، بوکوحرام و ... همه در زمره مفهوم "اسلام" هستند، اما میان اسلام ناب محمدی و داعش فاصله زیادی است.

اما در تفکر تئولوژیک چون به تفاوت میان "مفهوم" و "مصداق" و "ذهن" و "خارج" توجهی نمی شود، برتری اسلام بر مسیحیت- بعد از اثبات- به معنای برتری من بر دیگران تلقی می شود.

و نیز باز به دلیل سیطره تفکر ارسطویی، دانایی و باور ذهنی به اعتقادات یک دین خاص- فی المثل اسلام- در حکم ایمان به اسلام تلقی می شود.

در حالی که دانستن و باور عقلی به این که اسلام درست است، همان قدر از ایمان به اسلام بیگانه است که دانستن و اعتقاد به این قضیه که آب موجب رفع تشنگی است.

مضافاً در تفکر تئولوژیک، عمدتاً به مفهوم انحطاط دینی و مسخ ادیان و شرایع توجه نشده.

و به جای تلاش برای احیا و تجدید آنان، عمده تلاش معطوف به این مطلب می شود که برتری یک دین خاص بر دیگر ادیان توجیه شود.

چه کسی صلاحیت  فهم و تفسیر و اظهار نظر در باب دین را دارد؟!

در تفکر مطهری- مانند عموم نظام های تئولوژیک- تنها یک قشر خاص صلاحیت فهم و تفسیر و اظهار نظر در باب دین را دارد.

مطهری نیز معتقد بود که معممان تنها طبقه ای  هستند که صلاحیت استفاده از متن مقدس و فهم و تفسیر آن را دارند.

مطهری در عین این که معتقد بود باید مجال داد حتی مارکسیست ها نیز در دانشکده الهیات نظرات خود را شرح و تدریس کنند، در نهایت نتوانست وجود شریعتی را تحمل کند.

مطهری در نامه تاریخی خود به آیت ا.. خمینی این گونه می نویسد:

عجبا! می‌خواهند با اندیشه‌هائی‌ که‌ چکیده ی افکار ماسینیون‌، مستشار وزارت‌ مستعمرات‌ فرانسه‌ در شمال‌ آفریقا و سرپرست‌ مبلّغان‌ مسیحی‌ در مصر، و افکار گورویچ‌، یهودی‌ ماتریالیست‌، و اندیشه‌های‌ ژان‌ پُل‌ سارتر، اگزیستانسیالیست‌ ضدّ خدا، و عقائد دورکهایم‌، جامعه‌شناسی که‌ ضدّ مذهب‌ است‌، اسلام‌ نوین‌ بسازند! پس‌ و علی‌ الاسلام‌ السّلام‌.

به‌ خدا قسم‌ اگر روزی‌ مصلحت‌ اقتضا کند که‌ اندیشه‌های‌ این‌ شخص‌ حلاّجی‌ شود و ریشه‌هایش‌ به‌ دست‌ آید و با اندیشه‌های‌ اصیل‌ اسلامی‌ مقایسه‌ شود، صدها مطالب‌ به‌ دست‌ می‌آید که‌ بر ضدّ اصول‌ اسلام‌ است‌، و بعلاوه‌ بی‌پایگی‌ آنها روشن‌ می‌شود. من‌ هنوز نمی‌دانم‌ فعلاً چنین‌ وظیفه‌ای‌ دارم‌ یا ندارم‌؛ ولی‌ با اینکه‌ می‌بینم‌ چنین‌ بت‌سازی‌ می‌شود، فکر می‌کنم‌ که‌ تعهّدی‌ که‌ درباره‌ی این‌ شخص‌ دارم‌ دیگر ملغی‌ است‌. در عین‌ حال‌ منتظر اجازه‌ و دستور آن‌ حضرت‌ می‌باشم‌.


کوچک‌ترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیّت است. او همکاری روحانیّت با دستگاه‌های ظلم و زور علیه توده‌ی مردم را به صورت یک اصل کلّی اجتماعی درآورد. مدّعی شد که مَلِک و مالک و ملّا، و به تعبیر دیگر تیغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشته‌اند. این اصل معروف مارکس و به عبارت بهتر مثلّث معروف مارکس را که دین و دولت و سرمایه سه عامل همکار بر ضدّ خلقند و سه عامل از خودبیگانگی بشرند، به صد زبان پیاده کرد. منتهی به جای دین، روحانیّت را گذاشت. نتیجه‌اش این شد که جوان امروز به اهل علم به چشم بدتری از افسران امنیّتی نگاه می‌کند.

و خدا می‌داند که اگر خداوند از باب « و یمکرون و یمکر ا.. و ا.. خیرالماکرین» در کمین او نبود، او در مأموریّت خارجش چه به سر روحانیّت و اسلام می‌آورد.

خوب است اطّلاع داشته باشید که در ماه‌های آخر عمر شریعتی بنده مکرّر وسیله اشخاص مختلف به او پیغام دادم که در نوشته‌های تو مطالبی هست بر ضدّ اسلام، و لازم است اصلاح شود، من حاضرم در حضور جمعی صاحبنظر یا تنها، هر طور خودت مایل باشی، به تو ثابت کنم؛ اگر ثابت شد خودت آنها را ولو به نام خودت نه به نام من اصلاح کن و شأن تو بالا هم خواهد رفت والّا مجبورم از تو صریحاً و مستدلّ انتقاد کنم و برایت گران تمام خواهد شد.

بنده فکر می‌کنم اگر صلاح می‌دانید به برخی از ارادتمندان خودتان در اروپا و آمریکا که ضمناً ناشر آثار و افکار او هستند یادآوری فرمایید که قبل از انجام اصلاحات وسیله آقای حکیمی یا گروهی که خودتان تعیین می‌فرمایید از نشر آثارش جلوگیری شود و اگر هم صلاح نمی‌دانید که در کار او مستقیماً دخالتی فرمایید راه دیگری باید اندیشید.


پیرامون این نامه تاریخی می توان چند نکته را متذکر شد:

1- اشکال مطهری این است که چرا افکار متفکران غیرمسلمان را با تعالیم دین خلط کرده و تفسیر جدیدی از اسلام ارائه شده؟!

به نظر می رسد با منطق مطهری، لازم بیاید بایستی متفکران تئولوژیک اندیش ما- و از جمله مطهری- ابتدا خود در محکمه تفکر این اتهام را پاسخ دهند که با چه مجوزی قریب هزار و دویست سال با تفکر متفکران غیرمسیحی و غیریهودی نظیر افلاطون و ارسطو به شرح و تفسیر دین پرداخته اند؟!

 

2-  مطهری می نویسد که اندیشه های شریعتی با اصول اندیشه اسلامی در تعارض دارد. به راستی آیا جای این پرسش نیست که از کجا مطهری به این اطمینان دست یافته که فهم خود وی از اسلام عین و تمام اسلام است؟!

 که شریعتی را به دلیل دگر اندیشی به "انحراف" متهم می کند؟

 

3- از خلال سخنان مطهری به وضوح پیداست که مطهری "انتقاد" بسان یک حربه تهدید آمیز فهم و تلقی شده.

در حالی که مسلماً نقد و بررسی افکار به خودی خود تهدیدی برای متفکر نیست.

و متفکر آن جا که به نقد گرفته می شود، بالیدن آغاز می کند.

پس به راستی مراد مطهری از این سخن که "اگر دست از سخنانت برنداری از تو انتقاد می کنم" و این لسان تهدید آمیز چیست؟

به نظر می رسد مطهری بیش از این که در صدد نقد علمی و بررسی افکار شریعتی باشد، در پی تکفیر و اعلام انحراف وی از اسلام بوده.

وگرنه نقادی و بحث علمی را نمی توان به مثابه یک حربه تهدید آمیز مورد استفاده قرار داد.

 

4-  مطهری در این نوشته چنان خصومت آمیز در باب شریعتی سخن گفته که حتی مرگ نابهنگام شریعتی را یک حادثه مبارک و بلکه نشانه مکر الهی! تلقی کرده.

و البته چنین مواجهه خصومت آمیز و مونیستی و جزم اندیشانه ای با دیگر تفسیرها از دین طبیعی است.

زیرا تفکر تئولوژیک که ذاتاً تفکری خودبنیاد و در عین حال جزمی است، هیچ گاه جایی برای غیر در فهم و تفسیر دین قائل نیست.

و جزم اندیشی لازمه ذاتی تفکر ارسطویی است.

 و مادامی که در حوزه های علمیه ما، مجسمه ارسطو در وسط حیاط مدارس قرار گرفته و گرداگرد آن طلاب و معممین ما قرآن و وسائل الشیعه را به خوانش و تفسیر نشسته اند، وضع به همین منوال است.

 

5- برخلاف باورهای رایج نزاع مطهری و شریعتی نه نزاع اسلام و کفر بلکه نزاع ارسطو و مارکس است.

در حقیقت دو تفسیر از دین با یکدیگر در تعارض قرار گرفت.

مطهری نماینده تفسیر ارسطویی از دین یا همان دین بحثی و اثباتی است.

و شریعتی تفسیری مارکسیستی از دین یا دین ایدئولوژیک و سیاسی را عرضه کرده.

و چون ارسطو و مارکس دو زاویه نگاه فلسفی متعارض دارند، تفسیر ارسطویی از دین خواه ناخواه با تفسیر مارکسیستی از دین تعارض پیدا می کند.

و در این اختلاف فهم و تفسیر، یکی فتوا به انحراف دیگری می داد.(مطهری)

و شاگردان دیگری (شریعتی)- یعنی گروه فرقان- مطهری را ترور فیزیکی کردند.

 

6- بیان مطالب فوق به این معنا نیست که در نزاع دیرینه مطهری و شریعتی، حق با شریعتی بوده.

بلکه از آنجا که موضوع بحث جلسه حاضر بررسی تفکر مطهری بود، غرض بیان یک مصداق عینی از متفکرین تئولوژیک اندیش بود.

و گرنه همچنان که باید مطهری را به استیضاح و نقد گرفت، امروز ضرورت دارد که شریعتی را نیز به صورت جدی به نقد و استیضاح کشاند.

و بسیاری از خصوصیت های تفکر تئولوژیک در تفکر ایدئولوژیک که شریعتی از بنیان گذاران آن در ایران بود، نیز وجود دارد.

 

7- چنان که گفته شد یکی از باورهای رایج کلامی که امروز رایج است این است که تنها معممین صلاحیت اظهار نظر در باب دین را دارد.

به این دلیل که تنها آنها تخصص لازم برای فهم دین را دارند.

در حالی که اگر سیر درسی رایج در حوزه های علمیه ما مورد بررسی قرار گیرد، این باور مورد تردید اساسی واقع خواهد شد.

سرفصل‌های اصلی دروس رایج در حوزه‌های علمیه ما به عبارت هستند از:

ادبیات عرب: اگر تسلط فوق العاده بر ادبیات عرب شرط فهم دین است، پس قرآن برای هدایت همه انسان ها نیامده.

منطق: قرآن اساساً با زبان منطق سخن نگفته.

به همین دلیل در قرآن، "برهان" در معنای دقیق منطقی کلمه وجود ندارد.

اصول: بخش مهمی از علم اصول، قواعد فهم متن را منقح می‌کند.

بدیهی است که از این جهت، اصول غیرقابل تعلیم است.

چرا که برای تعلیم اصول، ابتدا باید سخنان اصولیین را فهم کرد.

و این جز به مدد علم اصول میسر نیست.

فقه: تنها بخث کوچک و کمتر از ده درصد دین است.

تا جایی که تنها 517 آیه از شش هزار و اندی آیات قرآن، به فقه پرداخته است.

مقامات عرفانی: اگر مقامات عرفانی، شرط فهم دین باشند، دین و متن مقدس برای مردم عادی قابل استفاده نخواهد بود.

و تمام مشرکان و کفار هم بهانه ای برای دین نداشتن خود خواهند داشت.

فلسفه و عرفان نظری هم خود ابتدا باید دینی بودن شان مورد استیضاح قرار گیرد.

(برای بحث و بررسی بیشتر در این زمینه بنگرید:"چه کسی صلاحیت فهم و تفسیر و اظهار نظردرباب دین دارد؟!" نوشته شده از همین نگارنده در وب سایت تشویش دات آی آر)

نظرات  (۵۴)

با سلام 
صادق جان لطفا صوت جلسه را پس از برگزاری در وبلاگ قرار دهید 
پاسخ:
دهقانی:

سلام بر شما

امید است که با فراهم شدن امکانات فنی ضبط صدا و یا تصویر، بتوان فایل جلسه را در وبلاگ و در اختیار دوستان قرار داد.
با آرزوی توفیق برای دوست عزیز
پاسخ:
 دهقانی:

سپاسگذارم.

شما هم موفق باشید
استاد ملک زاده که نبود روحانی هم که امده بود بدون امادگی بود یک ساعت قبل از مناظره برگزار نشده بود بهتر بود
پاسخ:
دهقانی:

بنده همین پیشنهاد را به دوستان تشکل آرمان دادم که برنامه برگزار نشود.

اما نظر دوستان تشکل آرمان چیز دیگری بود.

به همین دلیل بنده نیز خیلی بر عدم برگزاری برنامه اصراری نکردم.

و با این حال  تصور می‌کنم برگزاری برنامه از عدم برگزاری اش بهتر بود.         
آقای دهقانی عزیز سلام
ما منتظر ادامه مباحث وبلاگ هستیم ها.
یا حق
پاسخ:
دهقانی:

سلام بر شما

اگر خدا یاری کند و فرصت فراهم شود ظرف هفته های آتی ادامه مباحث مطرح خواهد شد.
  • روح الله فاضل
  • سلام
    اگر امکان دارد متن جلسه را در وبلاگ قرار دهید.
    پاسخ:
    دهقانی:

    با سلام

    پیش نویسی که اینجانب برای سخنان خود در این جلسه آماده کرده بودم، ذیل همین پست منتشر شده است.


    منتظر مطالب بیشتری برای خواندن هستیم.موفق باشید
    پاسخ:
    دهقانی:

    با سپاس از حسن توجه شما

    موفق باشید

    با این که معتقدم فهم اندیشه مطهری محال نیست و امکان فهم آن وجود دارد، ولی ای کاش نگارنده سر سوزنی تواضع نشان می داد و می گفت: "البته آنچه که از اندیشه مطهری می گویم صرفا برداشتی است که در ذهن من از اندیشه ایشان وجود دارد، شاید آن مطهری که در خارج از ذهن من هست خیلی با آنچه که من در مورد ایشان تصور می کنم و می گویم تفاوت داشته باشد."

    و ای کاش نگارنده طوری وانمود نمی کردند که ما فکر کنیم ایشان خودشان را حقیقت محض می پندارند.

    با سلام خدمت آقای عباس
    کاش شما هم از این احساسی ک قرائت شما از آقای خمینی واقای مطهری. صحیح ترین قرائت است دست بر میداشتتید. اما این امکان پذیر نیست چرا که شما هم مثل همه اسلام گرا ها فقط تفسیری از اسلام و دین را میپذیرید که تایید انقلاب ایران و لیدر های آن باشد.شما هم به مانند داعشی ها که می‌پندارند محقق کننده اسلام ناب هستند می‌پندارید ک اسلام ناب فقط در نزد شماست، چگونه باید ب شما ها نشان داد که اسلام ودین (ک در اندیشه ی استاد عزیزم. آقای دهقانی است) را هم میتوان ب عنوان قرائتی اندیشه بر انگیز، نگاه کرد. 

    سلام علیکم آقا مجید؛

    اولا: بنده هرگز نگفتم که قرائت بنده از حضرت امام و شهید مطهری رضوان الله تعالی علیهما صحیح ترین قرائت است. لکن قرائت ها و تفسیرهای متضاد با مبادی این بزرگان را هم هرگز برنمی تابم.

    ثانیا: ای کاش شما و دوستانتان هم از این احساسی که قرائت شما از حضرت امام و شهید مطهری رضوان الله تعالی علیهما صحیح ترین قرائت است دست بر میداشتید. اما این امکان پذیر نیست چرا که شما هم مثل همه ایدئولوگ ها فقط تفسیری از اسلام و دین را میپذیرید که مؤید انقلاب ایران و لیدر های آن نباشد. شما هم به مانند داعشی ها که می‌پندارند محقق کننده اسلام ناب هستند می‌پندارید ک اسلام ناب فقط در نزد شماست، چگونه باید به شما ها نشان داد که اسلام و دین (که در اظهارات استاد عزیزتان آقای دهقانی است) هم ممکن است دچار خطاهائی باشد و ایشان را حقیقت محض نپندارید.



    ما باید شک کنیم شک کنیم ک آیا هر آنچه را که اساتید ما همچون دهقانی، خمینی،  مطهری،از اسلام یافته اند چقدر میتواند صحیح باشد، ومن احساس میکنم تفکر بسته به هیچ شخصی نیست و حقیقت را نمیتوان قربانی افراد کرد برای همین خودم را مستلزم میدانم ک هر آنچه را ک حقیقت است بپذیرم. ن هر آنچه را ک دهقانی و خمینی و مطهری وطباطبایی حقیقت پنداشته اند.پس میشود اینگونه گفت: این حقیقت است که بآید ب من بگوید ک چ چیز صحیح است ن اینکه اسم و رسم انسانها حتی اگر آن انسان در نگاه بعضی ها معصوم نامیده شود.

    سلام آقا مجید

    با این وصفی که شما فرمودید این سؤال را پاسخ دهید که حقیقت کجاست؟(منظورم از "جا" مکان نیست بلکه جایگاه است)

    با سلام ومعذرت،  به علت عدم دسترسی ب نت پاسخ ب سوال شما کمی دیر داده شد.

    حقیقت در وجود هر انسانی ظهور میکند،  ب شرط آنکه ما نخواهیم حقیقت را در سیطره ی خود در آورده و پدیده ای را ک ظهور حقیقتی. است را در سطح فهم خود تعریف کنیم و با تعریف عجولانه(ن ب معنای اخلاقی)مانع از ظهور بیشتر حقیقت شویم.

    حقیقت فرای همه باورها ی ماست،ب طور مثال این حقیقت است که به من نشان میدهد

    ک باید ب سراغ نبی بروم و یا نروم،.

    یا حقیقت ب من دینم را معرفی میکند،

    حقیقت اصلا دور از ما نیست اما حجابهای مانع دیدنش میشود، ک یکی از این حجاب ها، اسم ورسم انسان های  ک در تاریخ ظهور کرده اند، ک  ما با حقیقت محض پنداشتن آنها ناخواسته حقیقت را قربانی میکنیم،

     این ب معنای آن نیست. ک در نزد اشخاص تاریخی هیچ حقیقتی نیست بلکه باید توجه داشت ک حقیقت فرای همه اشخاص و باورهاست ،

    باید حقیقت معیار سنجش اشخاص و باور ها باشد  ن اینکه باورها و اشخاص معیار سنجشی برای حقیقت،

    اشخاص فقط میتوانند تقریر ظهوری حقیقت باشند و هیچ انسانی در هر مقامی ک باشد نمیتواند حقیقت را در سیطره ی خود بگیرد،

    تاکید میکنم  هیچ انسانی نمی‌تواند. 
    سلام
    به نظر میرسد در بند یازدهم مقاله اخیرتون در سایت تشویش اشکالی وجود دارد که ناشی از دقت نکردن در فلسفه اسلامی است
    زیرا دو مقدمه بدیهی وجود دارد یکی محال بودن جمع نقیضین و دوم گزاره هستی هست
    با دقت در این دو میتوان بدیهیات دیگر را به دست آورد
    همچنین خداوند را شناخت یا به عبارت بعضی اثبات کرد
    (البته در فلسفه اسلامی خداوند اثبات کردنی نیست بلکه وجودش بدیهی است)
    و البته این سیر فلسفی را میتوان ادامه داد و گزاره های دیگری استخراج کرد...
    پاسخ:
    دهقانی:

    با سلام

    گزاره بدیهی، گزاره ای است که صرف تصور آن موجب تصدیقش شود.

    یعنی با بررسی گزاره "هستی، هست" هیچ گاه نمی‌توان درستی آن را تصدیق کرد.

    بر خلاف "جمع نقیضین محال است"

    صرف تصور هستی یا وجود موجب تصدیق آن میشود
    به عبارت دیگر اصلا از تصدیق  "وجود موجود است" گریزی نیست زیرا هر تصدیقی و هر ادراکی متاخر از وجود است و در واقع اساس هر گزاره ای هستی است
    البته ابن سینا در تنبیهی بیان میکند که هستی هست و اجتماع نقیضین محال است هر دو یکی هستند
    پاسخ:
    دهقانی:

    اگر حق با بوعلی باشد که هستی هست و جمع نقیضین محال است، هر دو یکی هستند، دیگر دو قضیه در دست نیست که بتوان قیاس تشکیل داد.

    بلکه یک قضیه در دست هست.

    و با یک قضیه نمی توان قیاس بنا کرد.

    اگر بنا بر ادعای شما دو قضیه متفاوت وجود دارد که یکی جمع نقیضین محال است و دیگری هستی هست، البته میتوان قیاس تشکیل داد، اما تمسک به قضیه "وجود موجود  است" نافع نیست.

    زیرا در برهان باید قضایا، کلی، ضروری، ذاتی و دائمی باشند.

    در حالی که قضیه "وجود موجود است" یک قضیه  کلی نیست.

    بلکه جزیی است.

    سلام. فکر میکنم شناخت شما از فلسفه اسلامی کمی اشتباه است. فلسفه اسلامی در پی مومن کردن افراد نیست بلکه در پی اقناع عقل است. در کتاب شرح جنود حضرت امام صفحه 89 ایشان توضیح میدهند که اقناع عقلی توسط ادله و براهین مقدمه ایمان است و برای طی درجات ایمان شرط لازم است. ملاصدرایی که تکفیر شد نیز به همین دلیل تکفیر شد چون در مباحث فلسفی با طرح مباحثی همچون برهان صدیقین ورود کرد
    عرفان نظری و فلسفه در کلام امام و نیز آقا را دنبال کنید همچنین نظراتشان در مورد شهیدمطهری. حضرت امام به دلیل فلسفه در حوزه تحمل نشدند. 
    نکته نهایی این که تواضع در قلمتان نمیبینم. از عنوان شهید یا آیت الله  برای شهید مطهری استفاده کنید به معنای تایید نخواهد بود
    پاسخ:
     دهقانی:

    با سلام

    تقدم بحث عقلی بر ایمان، خود موضوعی است که از فارابی تا ملاصدرا برای اثبات آن کوشش شده.

    و این کوشش در نهایت همواره نافرجام بوده و هست.

    و در نهایت به بیان گزاره‌های اثبات ناشده نظیر المعرفه بذر المشاهده از سوی ملاصدرا منتهی شد.

    در مورد عرفان نیز همین اتفاق  رخ داد.

    یعنی عرفان که ذاتاً از سنخ انکشاف است، با بسط متافیزیک در عالم اسلام به عرفان نظری مبدل شده و در نهایت این توهم غالب شد که عرفان نظری شرط ورود به ساحت انکشاف است.

    و جالب تر این که ابن عربی که خود مؤسس عرفان نظری بود، خود مثال نقضی بر این باور موهوم بود که بحث مقدمه کشف است.

    زیرا که ابن عربی خود فصوص و فتوحات نخوانده بود که به انکشافات رسید!

    و  نیز ملاصدرا با خواندن اسفار به انشکاف نرسید.

    از نظر این جانب مطهری شهید نیست،

    زیرا تعبیر "شهید" موهم این معناست که یک طرف حق و دیگری باطل است.

    و چنان که در متن اشاره شد، نزاع مطهری و شریعتی‌چی ها- گروه فرقان- نزاع اسلام و کفر نیست.

    تا یکی را شهید بنامیم و دیگری را کافر.

    بلکه نزاع میان تفسیر ارسطویی از دین و تفسیر مارکسیستی از دین بوده است.

    تعبیر "آیت ا.. " نیز عمدتاً برای مراجع تقلید به کار می‌رود.

    به همین دلیل به کار بردن تعبیر آیت ا.. برای مطهری خالی از تکلف نیست.



  • مرتضی ذوالفقاری
  • به کچا جنین شتابان!

    جناب صادق دهقانی

    به قدری مطالب با کلمات و الفاظ زیبا نوشته شده که انسان در وهله اول فکر میکند  نکند یک فیلسوف بالاتر از ملاصدرا طلوع کرده است و ما خبر نداریم  برادر بزرگوار  دوستان شما به شما خطاب استاد می کنند و اسم شما را در کار بزرگانی  چون امام  ره شهید مطهری و علامه طباطبایی  قرار می دهند!

    به کجا چنین شتابان!

    مطالب شما را باید واو به واو بررسی و نقد کرد نمی شود کلی نظر داد ولی فقط یک کلام !

    ما باید بپذیریم که وچود امام ره و طلوع ایشان یک امر ساده نبود که شما بفرمایید قرائت امام ره و مطهری از دین !

    قدری آهسته  تر امام خمینی جهان را متحول کرده و شما می فرمایید براشت ایشان و شاگردانش می تواند اشتباه باشد

    واقعا من نگرانم شما هستم

    بجای این بیایید  ذیل شخصیت امام ره سلوک کنید این فرمایشات شما فقط  مصداق حرفهای زیبا و  روشنفکری  است که شهید آوینی هم می فرمود من هم  حرفهای روشنفکری می زدم ولی همهاش تو خالی بود صادق عزیز به کجا چنین شتابان من ارادت دارم به شما  مواظب خودتان باشید این مباحث آدم را به جایی نمی رساند


    پاسخ:
    دهقانی:

    1- به کار بردن تعبیر "استاد" از سوی دوست کامنت نویس با نام مجید، صرفاً یک نحوه مجازگویی و مزاح بود.

    چنان که سیاق بحث این مطلب را تأیید می‌کند.

    2- اندیشه آقای طاهرزاده و پارادوکس‌های عمیق آن و خصوصاً طرح مدعایی ایشان با عنوان "سلوک ذیل شخصیت امام خمینی" پیشتر و در بهار 92 به شکل مبسوط از سوی اینجانب و برخی دوستان دیگر مورد نقد و بررسی قرار گرفت.

    که متن این نقادی تفصیلی در قریب 60 صفحه در همین وب گاه موجود است.

    بنگرید:

    http://tashvish.ir/post/148

    و نیز در پروژه "انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در ایران" به تفصیل در باب ماهیت مدرنیستی- و طبیعتاً نیهیلسیتی- انقلاب اسلامی و تفکر آیت ا.. خمینی، بحث خواهد شد.

    دینی بودن تفکر سایر متفکران نظیر مرحوم طباطبایی و مطهری نیز ابتدائاً باید مورد بررسی و مداقه قرار گیرد.

    و سپس سخنان آنان به مثابه دستورالعمل نجات مورد استفاده قرار گیرد.

    3- از نگاه اینجانب روشنفکری و تئولوژی، هر دو عمیقاً خودبنیاد هستند.

    با این تفاوت که خودبنیادی یکی مصرح- سکولاریته- و دیگری مضمر است.

    و این تصور که برای نجات از خودبنیادی مصرح- سکولاریته- باید دست به دامن نظام‌های تئولوژیک و نیز انواع ایدئولوژی‌ها با مواد فلسفه صدرایی، هیدگری و ... - نظیر آقای طاهرزاده- شد، خود یک توهم و خیال خام است.

    موفق  باشید

    آقای دهقانی
    تو رو خدا برگردید به عالم اسلام.
    خدا به شما عقل نداده که باهاش فکر کنید. عقلو داده که خودتون با اختیار آکبند تحویلش بدید. اصلا شما به چه حق پرسش میکنید؟ مگه نمیدونی پرسش بدعته؟ مبانی امام و شهید مطهری حقه. دلیلشم اینه که خودشون میگن. همین. اگرهم قبول نمیکنی برو ببین چه گناهی کردی که خدا استعداد درک حقایقو ازت گرفته. ببخشید. یادم رفت که من و شما اصلا استعداد درک نداریم که خدا بخواهد ازمون بگیره. مگه نمیبینی که امام دنیا رو تکون داد و شاخ استکبارو شکست. اگه مشکلی هم هست از  طرف استکبار جهانیه. ان شاالله تو آینده ما برکت رو تولید انبوه میکینم و صادر میکینم تا دیگه حرفی نمونه. چرا بقیه به شما میگن استاد؟ مگه نمیدونی استادی حق مسلم روحانیون و غیره است؟
    درکل برگرد به آغوش اسلام
    پاسخ:
    دهقانی:

    با سپاس از شما دوست عزیز جناب رجبی

    به نظر می‌رسد در پاسخ به این دسته از دوستان منتقد که به جای نقد علمی بیشتر به حاشیه پردازی  پرداخته اند، یا بایستی سکوت کرد و یا پاسخ علمی در خور داد.

    به همین دلیل شایسته تر این بود که به جای استفاده از زبان طنز، یکی از این دو راه را برگزینید.

    با سپاس مجدد
    اگر مطهری با تفکر ارسطو اسلام را فهم کرده شما هم با نگاه هایدگر و بعضا کانت به مطهری و ... نگاه کرده اید
    این که نقد نشد برادر
    شما تفکر مطهری را با شخص مطهری خلط کرده اید
    اگر تفکر مطهری را میخواهید نقد کنید با از درون خود مفاهیم دینی آن را نقض کنید نه آنکه ابتدا به دین کانتی نگاه کنید و بعد بگویید تفکر مطهری دینی نیست!!!!
    شما خودت تحت تاثیر تفکر فیلسوفانی چگونه میگویی مطهری نباید تحت تاثیر دیگر فیلسوفان باشد؟؟؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    1- در متن تا حد امکان تلاش شد که نشان داده شود تفکر دینی و خصوصاً متن مقدس با تفکر تئولوژیک در تقابل است.

    2- اشکال این نیست که مطهری - یا هر متفکر دیگر- دین را با ارسطو - و یا با هر فیلسوف دیگر- به خوانش و فهم کرده.

    و نیز اشکال این نیست که چرا مطهری -و یا هر متفکر دیگر- متأثر از پیش فرض‌هایی برون متنی به خوانش  و فهم و تفسیر دین نشسته است.

    چرا که اساساً تهی شدن از پیش فرض نه ممکن است و نه مطلوب.

    ممکن نیست، چرا که این تصور که باید از همه پیش فرض‌ها آزاد شد، دست کم همواره خود را به مثابه یک پیش فرض جزمی در اذهان، حاضر نگه می‌دارد.

    مطلوب نیست چرا که اگر پیش فرض‌ها نبودند، تعلق مفسر و اهمیت متن مورد تفسیر از نگاه مفسر- در این بحث متن مقدس منظور است- از بین می‌رفت.

    با این توضیح اشکال نگارنده نیز  حامل این این معناست که تفکر فلسفی ارسطو- مانند هر تفکر محدود بشری- دارای محدودیت‌ها و نارسایی‌های غیرقابل انکاری است.

    به همین دلیل طبیعتاً‌ تفسیر ارسطویی از دین- و نیز تفسیر صدرایی، سینوی، کانتی، مارکسیستی، هگلی، هیدگری و ... - از دین، دچار محدودیت‌هایی خواهد بود.

    این محدودیت فهم و تفسیر از دین فی نفسه نه تنها قابل خرده گرفتن بر کسی نیست، بلکه اساساً اقتضای ذاتی تفکر بشری است.

    اما اشکال از آن جا آغاز می‌شود که یک تفسیر خاص- اعم از ارسطویی، صداریی، کانتی، هیدگری و ... - به عنوان یگانه فهم و تفسیر از دین و پایان فهم و تفسیر و معیار اسلام قرار گیرد و دیگران- فی المثل شریعتی- به واسطه نپذیرفتن آن از دایره اسلام خارج تلقی شوند.

    و مطهری و بسیاری از اسلام گرایان سنتی و مدرن ما به این آفت و نقص مبتلا هستند.
    سلام
    از چندی پیش که اظهارنظرهای جزم گرایانه آقای صادق دهقانی در زمینه های متعدد و مختلف رو می شنیدم و می خوندم، کمی تعجب میکردم که چطور یک نفر نهایتا با 7و8 سال مطالعه چنین از شرق تا غرب فلسفه اسلامی و فلسفه غرب و تاریخ و کلام و دین و فقه و... متخصص است!!!
    با اندک تمرکزی که روی مباحث فلسفه اسلامی داشته م، اجمالا ضعفها و عجله هایی را در اظهارنظرهای ایشان که به فلسفه اسلامی مربوط بود، می دیدم.
    الان به گمانم، ایشون همان فلسفه غرب و هایدگر و کانت و غیره رو هم خوب نخوانده باشد. این را ناظر به همین تعدد و تکثر اظهارنظر و بعضا نظریه (که اصولا این نظرها جزم گرا هم هستند) عرض میکنم
    از نظر اخیر وبلاگ هم مشمئز شدیم. طنز به کار رفته در آن، نه در شان تفکر است و نه درشان دانشگاه.
    و الله عالم
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام

    به گمان نگارنده شایسته تر این بود که به جای پرداختن به مباحث حاشیه‌ای- نظیر این که چگونه ممکن است در یک مدت کوتاه با فلسفه اسلامی و یا فلسفه غرب یا هر تفکر دیگر می‌توان آشنا شد- در  صورتی که به نگاشته ها و عرایض نگارنده نقد و ایرادی وارد است، آنها را طرح و در محل نزاع بحث صورت گیرد.

    این موضوع -  یعنی پرداختن به حواشی و عدم اعتنا به محل اصلی نزاع یعنی مطهری و تفکر او- و نیز لحن غیرصمیمانه و گاه کینه توزانه این سنخ نظرات- که هم چنان که در ذیل این یادداشت دیده می‌شود کم هم نیستند- به تدریج نگارنده را در این باور اولیه و برداشت بدوی خود مصمم تر می‌کند که اشکالات و نقدهای طرح شده نسبت به تفکر خودبنیاد تئولوژیک مطهری، قابل پاسخ گویی نبوده و نیست.

    وگرنه دوستان مدافع مطهری، مسلماً با دیدن اندک نقصی در نقدهای طرح شده، بر آن موارد دست نهاده و آنها را نشانه وارد نبودن نقد ها تلقی می‌کردند.

    آیا واقعا گزاره "وجود موجود است" جزیی ست؟!!
    من به شما علاقه دارم آقای دهقانی!
    این چه حرفیه می زنید؟!!
    پاسخ:
    دهقانی:

    یکی از مشکلاتی که در دیالوگ های فلسفی رخ می‌نمایاند، رخداد بازی های زبانی است.

    به این معنا که معنای الفاظ دقیقاً مشخص نیست.

    همین موضوع در اشکال دوست کامنت نویس با نام "امین" خود را نشان می‌داد.

    گزاره "وجود موجود است" دست کم تاب چند معنا را دارد:

    الف- وجودی موجود است.

    در این معنا، منظور از "وجود"، قریب معنای "شیء" است.

    یعنی شیئی/موجودی/موجود ما/موجودکی، وجود و تحقق دارد.

    در این معنا مسلماً قضیه، به یک قضیه جزییه تبدیل می‌شود.

    ب- وجود موجود است و نه چیز دیگر. (وجود در مقابل ماهیت)

    "الوجود موجود بالذات و الماهیته موجود بالوجود"

    مطابق با این معنا و خصوصاً با تلقی صدرایی از "وجود"، این وجود اشیاء است مایه تشخص است و ماهیت امری اعتباری و فاقد اصالت است.

    ج- وجود موجود است.  (وجود در معنای مصدری در مقابل موجود در معنای مشتق)

    در این معنا از "وجود"، صرف شی یعنی صرف وجود مد نظر است.

    این که "وجود" خود تحقق دارد، خود یک مسأله فلسفی است.

    به نزد هیدگر و ملاصدرا صرف از نظر موجودات و فراتر از آنان، خود وجود تحقق دارد.

    اما فی المثل به نزد هگل "وجود" امری تهی است.

    و تحقق ندارد.

    بلکه فقط "موجود" تحقق دارد.

    و چون در این مقام از بحث، هنوز هیچ یک از سیستم‌های فلسفی مورد قبول نیست نه می توان نظر ملاصدرا را پذیرفت و بدان استناد کرد و نه نظر هگل و یا هیدگر و یا هر فیلسوف دیگر.

    مضافاً آن که ملاصدرا که مدعی بود که وجود موجود است، معتقد بود اساساً عالم یک حقیقت واحد است که حامل مراتب تشکیکی به تشکیک طولی و عرضی است.

    تشکیک وجود مسلماً خود یک قضیه بدیهی نیست.

    بلکه بر مقدماتی بنا شده که تا آن مقدمات مبرهن نشود، اثبات نمی شود.

    مقدمه اول: اشتراک معنوی وجود

    مقدمه دوم: اصالت وجود و اعتباریت ماهیت.

    به همین دلیل مشخص نبود که دوست منتقد با نام "امین" اساساً از گزاره "وجود موجود هست" کدام معنا را مراد کرده‌اند.

    و البته تبادر نزدیک به ذهن این گزاره همان معنای اول بود.

    که چنان که اشاره شد در معنای اول، یک قضیه جزییه به دست می آید.

    و برای قضایایی که در برهان به کار می‌روند چهار شرط لازم است:

    کلی باشند، ضروری باشند، ذاتی باشند، دائمی باشند.

    که این قضیه کلی نیست.

    به همین دلیل وجود موجود است، یک قضیه جزییه است و ارزش و عیار منطقی لازم برای به کار رفته شدن در برهان منطقی را ندارد.
    منظورم نظری بود که شخصی به نام محمدرجبی گذاشته بود و ماجرا رو به تمسخر گرفته بود
    (ذیل همین پست)

    سلام آقا مجید؛

    (عذرخواهی می کنم از بابت اینکه ادامه بحث با شما به جهت مسافرتی که در این ایام داشتم به تأخیر افتاد.)

    فرمودید: "حقیقت در وجود هر انسانی ظهور میکند، حقیقت فرای همه باورها ی ماست، حقیقت اصلا دور از ما نیست."

    اما هیچ کدام از این جملات پاسخ سؤال بنده در رابطه با این که پرسیدم حقیقت کجاست، نبود!

    آری حقیقت به ما بسیار نزدیک است لکن حجبی مانع شده است که ما نتوانیم به آن رجوع کنیم. و وقتی هم که ظهور می کند در وجود و قلبِ ما ظهور می کند و ماوراء تصورات ذهنیِ ماست. لکن سؤال بنده این بود که این حقیقتی که به ما بسیار نزدیک است و در وجود ما ظهور می کند و ماوراء تصورات ذهنیِ ماست، کجاست؟ منظورم این است که این حقیقت از کجا برای ما ظهور می کند؟

    با سلام
    آقای دهقانی و دوستان دیگر
    تعجب من این است که چگونه متن نوشته من را طنز تلقی میکنید. من آنچه را دوستان در لفافه بیان میکنند صریح گفته ام. کافی است مطالبی را که دوستان گفته اند یکبار مرور کنیم. مگر به شما ایراد نمیگیرند که چرا استاد خطاب میشوید یا در مقابل امام صحبت میکیند و ...
    اگر ایرادی هست از من نیست. اگر دوستان تمایلی ندارند نظرات خود را صریح و بی پرده بشنوند بهتر است کمی بیشتر به کنه نظرات خود بیندیشند.
    سلام صادق جان
    خدا قوت
    مطالبت همچنان کوبنده و تامل برانگیز است.
    روی سخن من با مرتضی ذوالفقاری، محمد رجبی و بعضی دیگر از نظر دهندگان است که اینقدر خشکه مقدس وار نسبت به این مطالب برخورد کرده اند و به قول یکی از نظر دهندگان شوخی مشمئز کننده ای کرده اند.
    در ساحت تفکر "تواضع در قلمتان نمیبینم" معنا ندارد!
    فعلا همین
    موفق باشید.
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام پدرام جان

    و سپاس صمیمانه از حضور و نظر

    هر جا که هستید موفق باشید
    عرض سلام و ادب ..
    چگونه وقتی روح تئولوژی آمیختگی شریعت و منطق یونانی است به خونخواهی بوعلی و صدرا و .. برمیخیزید .. فرمایشات شما پارادوکسیکال و بسیار سطحی است .. خوب است مطلع باشید نه تنها در فلسفه اسلامی بلکه در فلسفه غربی هم ارسطو از کانال ابن سینا تشریح شده است .. به زندگی نامه توماس آکوییناس یه نگاهی بیاندازید .. اصلا خیلی غیر مستند و متزلزل مینویسید .. یه جمله از مطهری میاورید و بعد بسیار ساده و بسیط نقد میکنید .. اگر کسی حائز چند علم بود مثلا کلام و فلسفه عرفان و .. خب باید در هر علمی که قدم میگذارد لوازم آن علم را رعایت کند یعنی اگر در فلسفه آمد صرفا روش فلسفی بگیرد و در کلام روش کلامی .. حال اگر وقتی مشغول کلام شد روش کلامی به خود گرفت شخصیت او را با این کارش تحلیل میکنید؟ این است انصاف و دقت نظر شما؟ مثلا اگر این شخص آهنگری هم میکرد میتوان گفت برخورد های این شخص چکشی است چون در مغازه اش از چکش استفاده میکند؟ بعد هم عده ای در کامنت ها بنویسن چقدر شجاعانه میگویی و شما هم خوشحال شوی؟ این مشی علمی است ؟ این گونه مشی بسیار بسیط و کودکانه است ..بیشتر فکر کنید عزیزم .. موفق باشید
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    اولاً ذکر مصادیق تاریخی‌ای نظیر تکفیر بوعلی و یا ملاصدرا، در جهت نشان دادن روح تکفیر تفکر تئولوژیک بود.

    بی آنکه به قصد دفاع از فلسفه و یا عرفان اسلامی صورت گرفته باشد.

    ثانیاً در متن یادداشت و در موارد متعدد اشاره شد که "تفکر" کلامی و تئولوژیک این خصوصیات را دارد.

    و صحبت از "شخصیت" مطهری نبود.

    اما در عین حال "شخصیت" از "تفکر" متأثر می‌شود.

    و تکفیر شدن شریعتی، ملاصدرا، بوعلی، حلاج و ... از سوی صحابه تئولوژی، به دلیل تفکر تئولوژیک بوده.

    و گرنه نه مطهری با شریعتی خصومت شخصی داشت، و نه سایر تکفیرگران به دلایل و انگیزه‌های شخصی به تکفیر می‌پرداختند.

    شما هم موفق باشید
  • محمد صادق ترابی فرد
  • سلام دوست عزیز از نقدهای شما استفاده میکنم اما.....
    به نظرم شما هم به مانند خود و همه شاگردان آقای طاهرزاده فقط حرف سلبی میزنید، اصلا حرف ایجابی در وبلاگ شما ندیدم، یا اگر بنده ندیدم شما راهنمایی بفرمایید
    یاعلی
    پاسخ:
    دهقانی:

    با سلام و سپاس از حضور و نظری که نگاشتید

    در پاسخ به نگاشته شما باید این نکته را خاطر نشان کرد که باید دانست نمی‌توان مرز دقیقی میان حرف "سلبی" و "ایجابی" ترسیم کرد.

    زیرا در هر نقدی با رویکرد سلبی، وجه ایجابی به نحو مضمر حاضر است.

    فی المثل هنگامی که تفکر تئولوژیک مورد انتقاد قرار می‌گیرد، به تفکر فراتئولوژیک دعوت می‌شود.

    موفق باشید
    با درود
    این نوشته، که بدون ایراد هم نیست، و نقد پذیر، مانند هر اندیشه ی دیگری، به کنار، نقدهایی (با بهتر بگوییم نظراتی) که پیرامون آن نوشته شده به خوبی نشان می دهد که تا چه اندازه جامعه ی ما سیر تکامل تاریخی اندیشه را طی نکرده و هنوز تفکرات صلبی بسیار بر جامعه ی دینی ما سایه افکنده است که تحمل نقد را ندارند و نمونه ی بارز را نگارنده (آقای دهقانی) در متن نامه ی آقای مطهری آوردند و نمونه های بسیاری نیز می توان در گفتارها و نوشتارهای آقای شریعتی در برابر دیگران آورد (برای نمونه یکپارچه گناه همه ی انحرافات دینی را گردن روحانیت انداختن،‌ و هیچ کجا نقد دین نمی کند، نقد دیندار می کند!
    به هر بسیار ممنونیم
    امیدوارم این بحث ها، دست کم جامعه ی ما را به تحمل دگر اندیشی تربیت کند
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما
  • محمد صادق ترابی فرد
  • منظور از حرف ایجابی رسیدن به پیشنهادات عملی و کاربردی و اشراب فلسفه در عمل است، به نظرم درست نیست که بگوییم هر حرفی منطق دارد و هر منطقی، فرامنطق دارد، چراکه این یک تسلسل باطل و غیر سازنده است برای جامعه.
    جامعه علمی ما این را فراموش کرده است که قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فردی ثم تتفکروا، عمل بر علم و تفکر مقدم است(گرچه دوگانه علم و عمل دوگانه باطلیست).......این کارها(اعم از غرب شناسی و....)تخیلی بیش نیست.
    پاسخ:
    دهقانی:

    با سپاس از نظر مجدد

    مایلم چند نکته تکمیلی تر را در این زمینه خاطر نشان کنم:

    اولاً "لزوم اشراب فلسفه در عمل" - خود ایده ای است که نیاز به نقد و بررسی جدی دارد.

    و دست کم به نزد نگارنده، مبرهن نیست.

    به همین دلیل طبیعی است که مسیر نقادی نگارنده، با نقد مطلوب دوست کامنت نویس متفاوت باشد.

    ثانیاً مضافاً که استناد به آیه سوره سبأ نیز خالی از مناقشه نیست.

    زیرا منظور از قیام لله در آیه یادشده، نه اقدام سیاسی و یا عملی بلکه کنایه از تلاش و  اقبال به شنیدن سخنان و دعوت پیامبران در ادعای توحید و ربوبیت الله و تفکر پیرامون این ادعاهاست.

    به همین دلیل سیاق آیات پیشین و پسین خطاب به مشرکان است و از آنان می‌خواهد فقط یک امر را در دستور کار قرار دهند و آن این که سخنان پیامبر و دعوت توحیدی وی را شنیده و به آن گوش فراداده و در حقانیت و عدم حقانیت آن بیاندیشند.

    هر چند که این آیه در انقلاب اسلامی ایران، با یک تفسیر مارکسیستی به لزوم عمل از سوی مومنان برای تغییر عالم(بس است تفسیر عالم، اکنون وقت تغییر عالم است، مارکس)  مورد استناد و استفاده قرار می‌گرفته و می گیرد.

    در حالی که آیه معنای کنایی دارد.

    و نه ظاهری.

    خطاب به مشرکان است.

    و نه مومنان.

    دعوت به شنیدن سخنان انبیا کرده.

    و نه عمل با ایده تصرف در عالم.

    ثالثاً در عین حال، با دوست عزیز کامنت نویس در این فقره هم دل هستم که بسیاری از مباحث فکری رایج - و خصوصاً‌ بخش عمده ای از مباحث غرب شناسی- تخیل هستند.

    و نه آن که با واقعیات انضمامی و عینی جامعه ما منطبق باشند.

    خصوصاً که در این تلقی‌ها، عمدتاً انقلاب و ایران - را که خود بخشی از تجدد و تجددمآبی و بلکه انحلال دین در مدرنیته است - را بیرون از غرب، و انقلاب و ایران را تافته جدا بافته ای از عالم تلقی کرده و در یک توهم دون کیشوتی انقلاب اسلامی را در برابر غرب و بلکه در حال گذار از مدرنیته به اسلام و دولت اسلامی به تمدن اسلامی فرض می‌کنند.

    به همین دلیل متأسفانه این مباحث بیش از آنکه به نجات ما کمک کنند خود به یک مخدری برای اذهان مبدل شده.

     چنان که خیالات برای انسان کارکرد تخدیری فراوانی دارد.

    موفق باشید
    با سلام خدمت آقای عباس و استاد عزیزم آقای دهقانی
    عباس جان هر آنچه که در اطراف ماست (آسمان، درخت، آب،انسانها،اندام ما،حیوانات،و.....) میتوانند حقیقتی را به ما نشان دهند به اصطلاح، همه اینها میتوانند تقرر ظهوری حقیقت باشند،البته در میان همه موجودات اطراف ما انسان بیشتر میتواند تقرر ظهوری حقیقت باشد، اما وقتی که انسان در حجاب هایی،به مانند تئولوژی و ایدئولوژی قرار میگیرد نمی‌تواند آنگونه ک باید خود تقرر ظهوری حقیقت باشد و حقیقت را. ببیند، ب طور مثال. اگرحقیقت آب ک تشنگی را  بر طرف میکند تبدیل ب  تئولوژی شود از طرف تئولوژیک اندیشآن شروع ب اثبات حقانیت رفع تشنگی از طریق آب میشود اما غافل از آنکه هیچ کس با اثبات، تشنگیش بر طرف نمیشود، در مورد دین و توحید و امامت نیز همین طور.
    باید در ادامه متذکر شوم ب طورمثال اگر همه عالم به من اثبات کند ک امام زمانی هست من نمیتوانم. از غیبت در آمده و امامت را ببینم بلکه باید با ظهور حقیقت در درون من و ازاد شدن از حجاب ها، من از غیبت در آمده و با تقرر ظهور حقیقت من چشمم امام را ببیند. 

    سلام آقا مجید؛

    در اینکه مخلوقاتی مثل زمین و آسمان و مابینَهما همگی می توانند حقیقتی را به ما نشان دهند حرفی نیست. در این هم که اثبات این که آب رفع تشنگی می کند، باعث رفع تشنگی نمی شود هم حرفی نیست. مرحوم شهید مطهری رضوان الله تعالی علیه در این رابطه می فرمایند: آگاهی جز اطلاع، چیز دیگری نیست. آگاهی؛ یعنی آگاهی. آیا آگاهی و اطلاع می تواند انسان را بسازد؟ سنایی بهترین حرف ها را زده است: چو دزدی با چراغ آید، گزیده تر بَرَد کالا!... از آگاهی، به تنهایی کاری ساخته نیست. قرآن می گوید: «آگاه ترین آگاه ها شیطان بود، آگاهی اش کامل بود، حتی خدا آگاه بود». قرآن، خدا آگاهی را هم کافی نمی داند و اصلاً برای آگاهی از آن جهت که آگاهی است، جز ارزش روشن کردن، ارزش دیگری قائل نیست... ایمان، یعنی خداآگاهی مقرون به گرایش و تسلیم در برابر حق. درد بشر امروز، تنها دوایش این است: خداآگاهی مقرون به گرایش و تسلیم و خضوع در مقابل حق. بشر امروز علم را دارد. دوای درد او ایمان است!

    ایشان می فرمایند: "از آگاهی، به تنهایی کاری ساخته نیست" یعنی این نکته از ابتدائیات اندیشه امثال شهید مطهری است که آگاهی از اینکه آب باعث رفع تشنگی می شود، تشنگی برطرف نمی شود.

    حتی آگاهی از اینکه "اثبات، باعث رفع تشنگی نمی شود" هم کاری ساخته نیست و تشنگی برطرف نمی شود!

    خطای بزرگ استادتان و در نتیجه شما این است که فکر می کنید امثال شهید مطهری اگر در جاهایی بنا به اقتضای مخاطبین حقایق را اثبات کرده اند پس ایشان همیشه حقایق را اثبات می کنند. غافل از این که اگر کسی ذرّه ای با اندیشه امثال شهید مطهری مرتبط باشد می یابد که این بزرگان حقایق را اثبات نمی کنند بلکه "تفصیل" می دهند. یعنی باز می کنند و شرح می دهند. یا به تعبیر دیگر حقایق را ظهور می دهند. همان کاری که مولی علی علیه السلام در خطبه های توحیدی نهج البلاغه می کنند.  بنده وقتی بر روی آثار شهید مطهری عزیز به لطف خدا توفیق پیدا می کنم و فکر می کنم می یابم که این شهید متفکر ابتدا از طرف خدا اجمالا نوری دریافت کرده اند و بعد در طول تحقیقاتشان آن نور یا حقیقت را تفصیل یا ظهور داده اند. یا به تعبیر دیگر به کمک آن نور اجمالی، به تحقیق پرداخته اند.

    به گمانم از دید آقای دهقانی تقریبا تمام این تهمت ها را به  قرآن و ائمه علیهم السلام هم می توان نسبت داد. ایشان دارند از بعضی کلماتِ حق اراده ی دیگری می کنند.

    شبیه همین کار را عرفایی مثل ابن عربی هم کرده اند که حقایق را ظهور داده اند. واقعا جای تعجب است که استادتان می گوید: "ابن عربی که خود مؤسس عرفان نظری بود، خود مثال نقضی بر این باور موهوم بود که بحث مقدمه کشف است. زیرا که ابن عربی خود فصوص و فتوحات نخوانده بود که به انکشافات رسید!"

    حقیقتا اشکال را ببینید! آخر این هم شد حرف! البته این اشکال برمی گردد به مبادی ایشان. ابن عربی حقایقی را که خداوند به قلب ایشان هدیه کرده را ظهور داده اند. حالا ما هم می توانیم از معارف ایشان کمک بگیریم و انشاالله به اصل آن ها منتقل شویم. این اشکال به طریق اولی به قرآن وارد است. چرا آقای دهقانی این اشکال را به پیامبر خدا(ص) وارد نمی کند و نمی گوید: محمد که خود قرآن نخوانده بود که به این انکشافات رسید پس ما هم نیازی به قرآن نداریم؟!  از شما می خواهم که خیلی فکر کنید که این اشکال استادتان به کجا برمی گردد؟

    به نظر شما اگر کسانی در برابر قرآن هم که قرار می گیرند چیزی نصیبشان نمی شود، مشکل از قرآن است؟

    شهید مطهری در رابطه با تفاوت دانستن و داشتن می فرمایند: اگر ایمان فقط شناخت می‌بود، شیطان باید اول مؤمن باشد؛ ولی شیطان مؤمن نیست؛ چون این شناسنده جاحد است. یعنی می‌شناسد و لی در عین حال عناد می‌ورزد و مخالفت می‌کند. در مقابل حقیقتی که می‌شناسد تسلیم نیست؛ به آن حقیقت علاقه و گرایش ندارد. پس ایمان فقط شناخت نیست.

    باز ایشان در اربطه با جایگاه دانستن(علم) می فرمایند: ایمان در روشنایی علم از خرافات دور می‌ماند. با دور افتادن علم از ایمان، ایمان به جمود و تعصب کور و با شدت به دور خود چرخیدن و راه به جایی نبردن تبدیل می‌شود.

    باز هم ایشان در رابطه با تفاوت دانستن(علم) و داشتن(ایمان) می فرمایند: علم به ما روشنائی و توانائی می‏بخشد و ایمان عشق و امید و گرمی ، علم‏ ابزار می‏سازد و ایمان مقصد ، علم سرعت می‏دهد و ایمان جهت ، علم توانستن‏ است و ایمان خوب خواستن ، علم می‏نمایاند که چه هست و ایمان الهام‏ می‏بخشد که چه باید کرد ، علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون ، علم‏ جهان را جهان آدمی می‏کند و ایمان روان را روان آدمیت می‏سازد ، علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش می‏دهد و ایمان به شکل عمودی بالا می‏برد ، علم طبیعت ساز است و ایمان انسان ساز، هم علم به انسان نیرو می‏دهد ، هم‏ ایمان ، اما علم نیروی منفصل می‏دهد و ایمان نیروی متصل، علم زیبائی است و ایمان هم زیبائی است علم زیبائی عقل است و ایمان زیبائی روح ، علم‏ زیبائی اندیشه است و ایمان زیبائی احساس هم علم به انسان امنیت می‏بخشد و هم ایمان، علم امنیت برونی می‏دهد و ایمان امنیت درونی، علم در مقابل‏ هجوم بیماریها ، سیلها ، زلزله‏ها ، طوفانها ، ایمنی می‏دهد، و ایمان در مقابل اضطرابها ، تنهائیها ، احساس بی پناهی‏ها ، پوچ انگاری‏ها، علم جهان را با انسان‏ سازگار می‏کند و ایمان انسان را با خودش.

    فرمودید: "اما وقتی که انسان در حجاب هایی،به مانند تئولوژی و ایدئولوژی قرار میگیرد نمی‌تواند آنگونه ک باید خود تقرر ظهوری حقیقت باشد و حقیقت را. ببیند"

    با این که معتقدم تئولوژی و ایدئولوژی حجاب های بسیار ضخیمی است که جان عده ای تا به حلق غرق این دو حجاب است و با نسبت دادن این حجاب ها به دیگران، این حجاب ها را و حجاب های دیگر را که در خودشان از همه بیشتر هست را پنهان می کنند، سؤال بنده همواره این است که این حقیقتی که می فرمائید از کدام نقطه برای ما ظهور می کند؟

    سلام مجدد
    عباس جان در اینکه ایا افرادی امثال اقای خمینی و یا اقای مطهری گرفتار تفکر ایدئولوژی و تئولوژی هستند یا ن، و یا اقای طاهرزاده  تا چ اندازه گرفتار تفکر ایدئولوژی و تئولوژی و متافیزیک میباشند از حیطه ی بحث من خارج میباشد و نشان دادن گرفتاری تفکرات ایشان،  ب عهده ی استاد عزیزم اقای دهقانی ؛
    اما حقیقت: از سوال شما اینگونه به نظر میرسد که حقیقت را یک گذاره ی خاص میپندارید اما برای اینکه سوال شما سوالی کامل تر شود اینگونه از شما میپرسم ک حقیقت چ چیزی کجاست مثلا میتوان از من پرسید حقیقت رفع تشنگی اب کجاست یا حقیقت خضوع نماز کجاست،یا حقیقت اینکه باید ب فقیر کمک کرد کجاست،و ظهور این حقایق(رفع تشنگی از طریق اب، ب خضوع رسیدن از  طریق نماز، ویا مثلا دل کندن از مال دنیا از طریق کمک کردن ب فقرا)چگونه بر ما نمایان میشود؟ و اگر سوال شما این باشد در جواب شما چنین جواب خواهم داد ک برای دیدن ظهوراین حقایق باید ببینید ۰ مثلا با خوردن اب حقیقت تشنگی ک در وجود شما هست رفع میشود و یا با  کمک کردن ب فقرا حقیقت دل  کندن از دنیا، ک ان هم در وجود شما هست ظهور پیدا میکند و ب اصطلاح همان گونه ک  با امدن بهار حقیقت سبزی درخت ک در وجودش هست ظهور میکند با خواندن نماز حقیقت خضوع بودن بشر در برابر امر قدسی ک در وجوش هست ظهور میکند وب اصطلاح همان گونه ک درخت تقرر ظهوری حقیقت سبزی میشود انسان هم با نماز تقرر ظهوری حقیقت خضوع میشود.
    ببخشید ک اسمم اشتباهی تایپ شد

    سلام آقا مجید؛

    اولا: آری خیال پردازی و تحرکات ذهنی و وهمی کار هر کسی نیست و باید به اهلش سپرده شود.

    ثانیا: این شما بودید که  از حقیقت سخن گفتید و فرمودید: "حقیقت را نمیتوان قربانی افراد کرد، خودم را مستلزم میدانم ک هر آنچه را ک حقیقت است بپذیرم، این حقیقت است که بآید ب من بگوید ک چ چیز صحیح است، حقیقت در وجود هر انسانی ظهور میکند، حقیقت فرای همه باورها ی ماست، حقیقت اصلا دور از ما نیست و امثالهم". شما باید بگوئید منظورتان از حقیقت چه بود؟ و بعد به بنده پاسخ دهید که این حقیقتی می فرمائید کجاست و از کدام نقطه برای ما ظهور می کند؟

    ثالثا: سؤال بنده هنوز همان است که حقیقت دل کندن از دنیا و حقیقت خضوع در نماز و امثال ذلک، کجاست؟ و از کدام نقطه در وجود ما ظهور می کند؟!

    شما می فرمائید حقیقت دل کندن از دنیا و حقیقت خضوع در نماز و امثال ذلک در وجود بشر هست. یعنی می خواهید بفرمائید هر کسی خودش به شخصه مبدأ این حقایق است؟

    آری دقیقا ب خاطر همین بود ک برای بیشتر آشنا شدن شما ودیگران ب تفکرات آقایان خمینی، مطهری، طاهرزاده ارجاع داده شدید ب استاد بنده آقای دهقانی
    اما حقیقت:من متوجه نمیشوم ک ب کار بردن واژه ی نقطه چ معنایی را در سوال شما میدهد، گویی شما از من می‌پرسید حقیقت اینکه آب تشنگی را رفع میکند کجای آب است ودر کدام نقطه آب ظهور میکند؟  اگرسوال شما این باشد اینگونه جواب میدهم ک  من نمی‌دانم ک در کدام نقطه است فقط میبینم ک با نوشیدن آب تشنگیم بر طرف میشود و باید بگویم ک آری این حقیقت را ک آب تشنگی را بر طرف میکند را قربانی هچ چیز و هیچ کسی نمیکنم حتی اگر آن شخص در نگاه بعضی ها معصوم باشد ودر ضمن برای یافت حقیقت الزما نیاز ب هیچ شخصی نیست زیرا مثلا در این ک  وجهی از حقیقت آتش سوزاندن است نیاز ب کسی ندارم چرا ک هم سوختن در وجودم هست هم آتش را میتوانم ببینم.

    سلام آقا مجید؛

    1_ بحمدالله بحث رسید به همان نقطه ای که دنبالش بودم. از همان ابتدا که آن سؤال را پرسیدم و دائم تکرار می کردم از آن پرسش مقصود خاصی داشتم که شما کمک کردید و مقصود این حقیر محقق شد. و آن این بود که چند سالی هست که بنده متوجه شده ام در اندیشه آقای دهقانی و کسانی که قرار است از ایشان تقلید کنند، نقص ها و کمبودهایی اساسی وجود دارد. با این که در حوزه اندیشه تلاش هایی کرده اند لکن چند سالی هست که احساس می کنم ایشان در حوزه اندیشه بعد از این که قدم هایی برداشتند در نقطه ای خاص متوقف شده و جلو نیامده اند و در همان نقطه به دور خود دائم گِره وار می چرخند که حاصل آن چرخیدن مطالبی است که در طول این سال ها از ایشان دیده شده است. یا به تعبیر دیگر گره هایی است که در این مدت از ایشان صادر شده است. ایشان گرهی باز نکردند بلکه بر انبوه گره ها افزودند. حال علتش چیست خدا می داند.

    2_ اما در رابطه با آنچه که شما مطرح فرمودید باید عرض کنم که این حرف ها هم ریشه در همان نقص ها و کمبود هایی دارد که بدان اشاره کردم. و البته آقای دهقانی و هم فکران ایشان هنوز به گمانم خودشان هم متوجه لوازم تفکراتشان نیستند و انشاالله به آن لوازم هم اشاره خواهم کرد. و برای اینکه مثل بعضی ها صرفا خیال پردازی و خیال بافی هم نکرده باشم مصداقا در جملات شما آن مشکلات را نشان می دهم. والله هو الهادی و المستعان.

    3_ شما فرمودید: "من متوجه نمیشوم ک ب کار بردن واژه ی نقطه چ معنایی را در سوال شما میدهد، گویی شما از من می‌پرسید حقیقت اینکه آب تشنگی را رفع میکند کجای آب است ودر کدام نقطه آب ظهور میکند؟"

    نخیر آقا مجید، بنده منظورم این نبود که حقیقت رفع تشنگی آب کجای آب است؟ بلکه سؤالم روشن بود و این بود که این رفع تشنگی را آب از کجا دریافت می کند؟ حقیقتِ رفعِ تشنگیِ آب از کجاست؟ آیا آب یک پدیده ی مستقل و بُریده از مبنای آن است؟! بدون اینکه بخواهم خدای ناکرده ذره ای تحقیر یا سرزنش کنم آیا همین برداشت شما از سؤال ما بدین معنا نیست که ناخواسته برای آب مرتبه بالاتری قائل نیستید؟

    4_ فرمودید: "برای یافت حقیقت الزما نیاز ب هیچ شخصی نیست"

    رسیدیدم به نقطه ی حساس بحث! این دقیقا همان نقطه ای است که بنده بحمدالله متوجه بودم در مبادی شما این نگاه وجود دارد و منتظر بودم خودتان آن را ظهور دهید و دادید.

    می فرمائید: "برای یافت حقیقت الزما نیاز ب هیچ شخصی نیست" نمی دانم خدا کمکم می کند تا قدری مبادی این جمله را باز کنم یا نه!

    آری برای درک سوزندگی آتش نیاز نیست کسی برای ما آن را اثبات کند. ولی سؤال بنده این بود که حقیقت سوزندگی آتش از کجاست؟! آیا آتش یک پدیده ی مستقل و بُریده از مینای آن است؟! و شما که این سوزندگی را درک می کنید حقیقت این درک شما از کجاست؟! آیا شما یک پدیده مستقل و بُریده از مبنای خودتان هستید؟! (پس سؤالم روشن است حقیقت سوزندگی و درک شما از این سوزندگی از کجاست؟)

    سؤال دیگر این است که آیا مگر حقایق عالم فقط آب و آتش است که می فرمائید برای یافت حقیقت نیاز به هیچ شخصی نیست؟ فقط یک مثال بسیار ساده می زنم شما آیا آدرس منزل این حقیر را خودتان به شخصه می دانید؟ و برای یافت آن نیاز به هیچ شخصی ندارید؟ حالا شما حساب کنید چه حقایق عظیمی در عالَم هست که محال است انسان به شخصه بتواند آن ها را بیابد. حقایقی مثل خدا، وحی و نبوت به تمام معنا.

    اما فاش بگویم که این حرف برآمده از مبادی شماست و شما هنوز متوجه لوازم حرفتان نیستید. می دانید لوازم حرف شما چیست؟ بگم؟! لازمه ی این حرف این است که حقیقت تمام حقایق عالَم بالفعل پیش شماست!! یا اینکه تمام حقایق عالَم از شماست!! آیا شما و همفکرانتان حالا ندای انا ربکم الاعلی را از بطن کلامتان می شنوید یا نه؟!

    5_ می فرمائید: "برای یافت حقیقت الزما نیاز ب هیچ شخصی نیست" آیا لازمه ی دیگر این حرف را می دانید؟ بگم؟! لازمه ی دیگر این حرف شما این است که شما مثلا برای یافت حقیقت خدای تبارک و تعالی نیازی به شخص کاملی که مظهر تمام اسماء الهی است ندارید! می دانید که لازمه ی این حرف چیست؟ بگم؟ لازمه ی این حرف این است که یا شما بی واسطه با خدای تبارک و تعالی مرتبط هستید یعنی همان مقام صادره اوّل را دارید که آقا رسول الله(ص) در مورد خودشان فرمودند: اوّل ما خلق الله نوری! یا اینکه خداشناسی شما یک خداشناسی مفهومی و حصولی است. تأکید بیشترم بر روی این دومی است یعنی خدا شناسی مفهومی و ذهنی.

    انسان یا به صورت حضوری و قلبی با خدا مرتبط است یا حصولی و ذهنی. خداشناسی حضوری یعنی قلب انسان حضور خدا در تمام عالَم را احساس کند. خدا شناسی حصولی یعنی انسان بداند که خدایی در عالَم هست. حال اگر تجلی نور خدا را در جمال شخص کامل و معصومی- که وجود او از وجود آن معصوم است-  نظاره نکند حتما خداشناسی او حصولی و ذهنی است. چرا که به ذات خدا هیچ کس حتی انبیاء و اولیاء هم دسترسی ندارند. می ماند تجلیات ذات خدا. تجلی خدا به طور کامل کجاست؟ آیا جز در جمال انسان کاملی مثل نبی الله و اهل بیت اوست علیهم السلام؟

    شاعر فرمود: به پرده بود جمال جمیل عز و جل/ علی شد آینه خیرالکلام قلّ و دلّ

    خود آقا امیرالمؤمنین در آن حدیث نوری معروفشان به سلمان و اباذر می فرمایند: معرفتی بالنورانیه معرفت الله عز و جلّ(شناخت نور من همان شناخت خدای عز و جل است)

    یا قرآن می فرماید: ولله الاسماء الحسنی فادعوه بها(برای خدا اسمای حسنایی هست پس با آن اسماء حسنا خدا را بخوانید) در رابطه با این آیه امام صادق(ع) می فرمایند: نحن واللهِ اسماءالحسنی(ما به خدا قسم همان اسماء حسنائیم)

    یا آقا رسول الله (ص) می فرمایند: لولا أنا و علی ما عرف الله(اگر من و علی نبودیم هرگز خدا شناخته نمی شد)

    از این نوع روایات فراوان وجود دارد که بدون نظر به شخصیت های معصوم خداشناسی حضوری و حقیقی محال است.که انشالله در آینده این بحث بیشتر باز خواهد شد.

    آری خداشناسی حصولی یعنی آگاهی از خدا را شیطان هم داشت. ولی مشکل او چیز دیگری است. گفت: جرمش این بود که در آینه عکس تو ندید/ ورنه بر بوالبشرى ترک سجود این همه نیست!

    می گوید جرم ترک سجده بر یک انسان که لعن ابدی نیست. بلکه جرم او این است که جمال تو را در آینه ی انسان کامل نمی بیند.

    6_ شما می فرمائید: برای یافت حقیقت الزما نیاز ب هیچ شخصی نیست! آیا ملتفت پارادوکس نهفته در این حرفتان هستید؟ بگم؟ خودِ همین جمله دو حالت دارد. یا حقیقت نیست یا حقیقت هست. اگر حقیقت نیست که هیچ. اگر حقیقت هست شخصی مثل شما از آن خبر داد! یعنی شخصی مثل شما از این حقیقت که: برای یافت حقیقت الزما نیاز ب هیچ شخصی نیست، خبر  داد. یعنی برای یافت حقیقت- مثل همین جمله شما در صورتی که حقیقت باشد- نیاز به شخص شما بود. این یعنی پارادوکس. البته بنده پادوکس های زیادی در اندیشه استادتان می بینم که نمی دانم بگویم که پارادوکس جز ذات اندیشه ایشان هست یا نه. یعنی جز پارادوکس از ایشان صادر نمی شود. مثلا وقتی می گوید: "ابن عربی که خود مؤسس عرفان نظری بود، خود مثال نقضی بر این باور موهوم بود که بحث مقدمه کشف است. زیرا که ابن عربی خود فصوص و فتوحات نخوانده بود که به انکشافات رسید!" این یک پارادوکس است! پس خودِ ایشان چرا انقدر بحث می کنند؟!! مگر ایشان بنا ندارند حقیقتی در این بحث ها کشف شود؟!

    یا مثلا می گوید: "تفکر تئولوژیک منطق زده است". بعد بلافاصله صغری- کبری می چینید و منطقی و استدلالی بحث می کند و نتیجه می گیرد! آیا این پارادوکس نیست؟

    یا مثلا میگوید: "تفکر تئولوژیک، در پی اثبات باورهای دینی است. و همین شاخصه به خوبی بیگانگی و غیردینی بودن تمام نظام های تئولوژیک-اعم از کلام مسیحی، کلام اشعری، کلام معتزلی و نیز کلام شیعی- را نشان می دهد." بعد بلافاصله اثبات! می کند که: "چرا که ایمان اساساً امری قلبی است. و نه آن که از سنخ امور ذهنی باشد. ایمان، احساس حضور امر قدسی است. و نه دانایی و علم به این که خداوند وجود دارد و یا پیامبران از جانب خدا مبعوث شده‌اند." آخر شما هم که حرفتان را با دلیل اثبات کردید!

    و قس علی هذا.

    برای اینکه خیلی طولانی و خسته کننده نشود وجوهات دیگری این بحث دارد که انشالله بعدا در جواب اشکالات شما مطرح خواهد شد.

    با سلام 
     باور کنید وقتی از طریق آب تشنگی بر طرف میشود برای یافت حقیقت، رفع تشنگی از طریق آب هیچ نیازی ب انسانی ندارم اما این ب این معنا نیست ک من برای یافت بعضی حقایق ب هیچ انسانی نیاز ندارم در اینکه انسان ها میتوانند حقایق را ب من نشان دهند هیچ شکی نیست ب طور مثال من وقتی ب آقای خامنه ای نگاه میکنم وجهی از حقیقت را ک تبدیل شدن یک باور. ب ایدئولوژی است را میتوانم ببینم(باید متذکر شوم ک وجهی از حقیقت ایشان)و یا وقتی ب آقای احمدی نژاد نگاه میکردم میتوانستم حقیقت نگاه تغییر در عالم با سیاست را ک وجهی از حقیقت ایشان بود راببینم و یاوقتی آقای بهجت را در زمان حیات ایشان می‌دیدم میتوانستم تقرر ظهوری حقیقت خضوع ،را در ایشان ببینم. شما از پیغمبری صحبت میکنید ک حقیقتا من تا کنون ایشان را ندیده ام نسبت ب بودن ایشان ب اندازه خودم دانا هستم اما برای این دانایی ذره ای ارزش قایل نیستم چرا ک در باور من دانا بودن نسبت ب حقایق تا خود حقیقت فاصله بسیاری هست اینکه شما می‌فرماید پیامبر اسما الله است من هم نسبت ب این موضوع دانا هستم و باور کنید ذره ای این حقیقت را ندیده و نچشیده ام در مورد امام زمانی ک تئولوژیست ها از آن سخن گفته اندتا بگویی دانا شده ام اما باز هم او را ندیده ام و حقیقت ب من میگوید چیزی را ک نمیبینی ن قبول کن و ن انکار، بلکه نگاه کن تا ببینی وتا آن حقیقت را ندیده‌ای مبنای عملی برای آن نداشته باش،و اما در مورد آدرس شما باور کنید تا کنون هیچ حقیقتی از من، آدرس شما را نخواسته. به اصطلاح فنی آدرس شما در وجود من غایب است برای همین اصلا نمیبینم وقتی ک خواست آدرس شما ،در وجود من ظهور کند از چ راهی باید حقیقت آدرس شما را بیابم. در ضمن خواهش میکنم از این پس برای پیشرفت بحث از کسانی سخن بگوبید ک من بتوانم انهارا ببینم یا دیده باشم زیرا ک در مبنا ی فکری من درست یا غلط هر آنچه را ک نبینم نمیتوانم بپذیرم من نمیخواهم بیشتر از این دانا شوم من تشنه ام و نیاز ب خود آب دارم دانا شدن نسبت ب آب مرا سیراب نمیکند .در ضمن در درست است که آقای دهقانی استاد بنده است و تا کنون توانسته ام با نگاه کردن ب ایشان حقایقی را ببینم اما من ایشان نیستم . من خود ، تقرر ظهوری حقایقی هستم ک شاید در وجود آقای دهقانی نباشد ب اصطلاح من مجیدم ن دهقانی.پس مسائلی ک مربوط ب تفکرات ایشان دارد را از خود ایشان بپرسید. 

    سلام آقا مجید عزیز؛

    1_ چرا محل نزاع را عوض می کنید؟ آیا مگر بحث بنده با شما این است اثبات رفع تشنگی توسط آب باعث رفع تشنگی می شود یا نمی شود؟ آیا کسی این را انکار کرده که دانائی غیر از دارائی است؟ مگر کسی منکر این است که آگاهی از اینکه "اثبات، باعث رفع تشنگی نمی شود" تشنگی اش برطرف نمی شود؟!! آیا شما وقتی اثبات کردید و آگاهی دادید که دانائی به رفع عطش از طریق آب باعث رفع عطش نمی شود، عطشتان رفع شد؟! آیا شما وقتی اثبات کردید خبر دادن از وجود امام زمان غیر از دیدن امام است، امام را مشاهده کردید؟

    چرا سؤالات بنده را جواب نمی دهید؟ بنده سؤالم این بود که این حقیقت که در آب هست و آن رفع عطش توسط آب است از کجاست؟! چرا شما محل نزاع را عوض می کنید و دائم تکرار می کنید که اثبات، باعث رفع عطش نمی شود؟ مگر کسی منکر است؟ آیا شما هم که اثبات کردید "اثبات، باعث رفع عطش نمی شود"، عطشتان برطرف شد؟!

    پس محل بحث مشخص شد و آن این است که حقایق مختلف- مثل رفع عطش توسط آب، سوزندگی توسط آتش، دل کندن از دنیا، خضوع در عبادات و امثالهم-  از کجاست؟ یعنی این حقایق از کجا و از کدام نقطه نشأت می گیرد و در آب و آتش و جان ما ظهور می کند؟ آیا این حقایق خود به خود ایجاد شده اند؟ و آب و آتش و جان ما خودشان این حقایق را ایجاد می کنند؟

    2_ فرمودید: "من وقتی ب آقای خامنه ای نگاه میکنم وجهی از حقیقت را ک تبدیل شدن یک باور. ب ایدئولوژی است را میتوانم ببینم"

    اولا: ایشان در جمع جوانان خراسان شمالی فرمودند: در اینجا یک مغالطهای وجود دارد، که من برای شما جوانها عرض بکنم: چند تا فیلسوفنمای غربی عنوان «ایدئولوژیزدائی» را مطرح کردند. میبینید گاهی در بعضی از این مقالات روشنفکری، عنوان «ایدئولوژیزدائی» مطرح میشود: آقا جامعه را با ایدئولوژی نمیشود اداره کرد. چند تا فیلسوف یا فیلسوفنمای غربی این را گفتهاند؛ یک عدهای هم اینجا طوطیوار، بدون اینکه عمق این حرف را درک کنند، بدون اینکه ابعاد این حرف را بفهمند چیست، همان را تکرار کردند، باز هم تکرار میکنند. هیچ ملتی که داعیهی تمدنسازی دارد، بدون ایدئولوژی نمیتواند حرکت کند و تا امروز حرکت نکرده است. هیچ ملتی بدون دارا بودن یک فکر و یک ایدئولوژی و یک مکتب نمیتواند تمدنسازی کند. همینهائی که امروز شما ملاحظه میکنید در دنیا تمدن مادی را به وجود آوردهاند، اینها با ایدئولوژی وارد شدند؛ صریح هم گفتند؛ گفتند ما کمونیستیم، گفتند ما کاپیتالیستیم، گفتند ما به اقتصاد سرمایهداری اعتقاد داریم؛ مطرح کردند، به آن اعتقاد ورزیدند، دنبالش کار کردند؛ البته زحماتی هم متحمل شدند، هزینهای هم بر دوش آنها گذاشته شد. بدون داشتن یک مکتب، بدون داشتن یک فکر و یک ایمان، و بدون تلاش برای آن و پرداختن هزینههای آن، تمدنسازی امکان ندارد!

    ثانیا: مگر شما دارای ایدئولوژی خودتان نیستید؟ یعنی مگر شما دارای یک فکر و ایده نیستید؟ هر کسی دارای فکر و ایده است- چه حق و چه باطل-. خواهشا بر روی این که می گویم تفکر شما و دوستانتان ذاتا دارای پارادوکس است تأمل کنید. همین که چیزی را نفی میکنید با نفی تان همان لحظه که نفی می کنید آن را اثبات می کنید! می فرمائید: "من وقتی ب آقای خامنه ای نگاه میکنم وجهی از حقیقت را ک تبدیل شدن یک باور. ب ایدئولوژی است را میتوانم ببینم" مگر شما به همین جمله ی خودتان باور ندارید؟! مگر شما باورتان برایتان ایدئولوژی نیست؟ اگر نیست پس بیائید مثل بنده فکر کنید! اینکه هر کسی بر روی عقیده ی خودش ایستادگی و پافشاری می کند آیا به معنای ایدئولوژیست بودن است؟ پس شما هم ایدئولوژیست هستید چون بر روی افکارتان اصرار می کنید!

    3_ فرمودید: " شما از پیغمبری صحبت میکنید ک حقیقتا من تا کنون ایشان را ندیده ام نسبت ب بودن ایشان ب اندازه خودم دانا هستم اما برای این دانایی ذره ای ارزش قایل نیستم"

    اولا: مگر پیامبر خدا محدود در جسم ایشان است که می فرمائید من ایشان را تاکنون ندیده ام.

    ثانیا: سلّمنا! راه رسیدن به رؤیت نور نبی الله چیست؟ چرا در اینجا متوقف شده اید و قدم بعدی را برنمی دارید؟

    4_ فرمودید: "دانا بودن نسبت ب حقایق تا خود حقیقت فاصله بسیاری هست اینکه شما می‌فرماید پیامبر اسما الله است من هم نسبت ب این موضوع دانا هستم و باور کنید ذره ای این حقیقت را ندیده و نچشیده ام در مورد امام زمانی ک تئولوژیست ها از آن سخن گفته اندتا بگویی دانا شده ام اما باز هم او را ندیده ام"

    عزیز من مگر کسی منکر این است که دانایی نسبت به حقایق با خود حقایق فاصله دارد؟ شما که تا اینجا جلو آمده اید چرا نمی خواهید قدم های بعدی را بردارید و متوقف شده اید؟ سؤال این است که راه رسیدن به خودِ حقیقت چیست؟ آیا برای رهیدن از مفهومات و رسیدن به خودِ حقایق راهی وجود دارد؟ آن راه چیست؟

    شما چرا فکر می کنید که وقتی تا اینجا جلو آمدید که دانایی نسبت به حقایق با خود حقایق فاصله دارد عملا کار تمام است؟ آیا متوجه هستید با اینکه رسیده اید به این نقطه ولی باز هم هنوز در دایره مفهومات هستید؟ آیا می توانید بفهمید وقتی استادتان از تفاوت مفهوم و مصداق سخن می گوید و می نویسد:" در تفکر تئولوژیک چون به تفاوت میان "مفهوم" و "مصداق" و "ذهن" و "خارج" توجهی نمی شود، برتری اسلام بر مسیحیت- بعد از اثبات- به معنای برتری من بر دیگران تلقی می شود." مصداق و خارجی هم که اینجا مطرح می کند چیزی جز مفهوم نیست؟! چون نظر ما را به مصداقی که در خارج متجلی است نینداخت. و این یعنی گرفتاری و توقف در نگاه تئولوژیک به شکل مضاعف!

    5_ فرمودید: " حقیقت ب من میگوید چیزی را ک نمیبینی ن قبول کن و ن انکار، بلکه نگاه کن تا ببینی وتا آن حقیقت را ندیده‌ای مبنای عملی برای آن نداشته باش"

    اولا: باز هم خودت را در دام انداختی! این حقیقتی که می فرمائید ریشه اش کجاست؟ آیا خودتان مبدأ این حقیقت هستید؟!

    ثانیا: شما می فرمائید : "تا آن حقیقت را ندیده‌ای مبنای عملی برای آن نداشته باش". سؤال: شما خدا را چگونه و از چه راهی می بینید؟ آیا برای دیدن خدا راهی وجود دارد یا اینکه فکر در مورد وجود خدا را دیدن خدا می پندارید؟ آیا شما بی واسطه با خدا مرتبطید؟ آیا شما معاذ الله خودِ خدا هستید؟

    6_می فرمائید: "در ضمن در درست است که آقای دهقانی استاد بنده است و تا کنون توانسته ام با نگاه کردن ب ایشان حقایقی را ببینم اما من ایشان نیستم . من خود ، تقرر ظهوری حقایقی هستم ک شاید در وجود آقای دهقانی نباشد ب اصطلاح من مجیدم ن دهقانی.پس مسائلی ک مربوط ب تفکرات ایشان دارد را از خود ایشان بپرسید. "

    پس چرا وقتی با بنده بحث می کنید از حضرت امام و رهبری و شهید مطهری و آقای طاهرزاده و احمدی نژاد و امثال ذلک سخن می گوئید؟ چطور شما حق دارید این کار را بکنید ولی وقتی بنده از آقای دهقانی که خوتان فرمودید استادتان هست می گویم مرا منع می کنید و به خودشان حواله می دهید؟ بگم؟!


     

    دوست من آقای عباس 
    باز هم تکرار میکنم من نمیدانم حقیقت رفع تشنگی آب کجای آب است خود حقیقت آب هم به من احساس چنین نیازی را نمیدهد در ثانی واژه ی دیدن در نزد من الزاما ب معنای دیدن با چشم و دیدن اجسام مادی نیست مثلا من اگر کسی را ک نماز شب میخواند را ببینم از نوری ک درچهره او نمیان است ب و جهی از حقیقت ایشان منتقل میشوم. ویا وقتی ک ب تشیع جنازه فردی میروم وجهی از حقیقت مرگ را میبینم. ودر ضمن اگر باز هم از من بپرسید ک نقطه حقیقت مرگ کجاست میگویم نمیدانم. ؛گفتید خدا :باور کنید من با اینکه از خدا  بسیار بسیار شنیده‌ام اما کمتر او رادیده ام البته شده بعضی مواقع ناخواسته ببینم که نیاز ب امری قدسی دارم مثلا دیده ام بیمارسرطانی چگونه در عجز است و هیچ کس نمی‌تواند او را یاری کند برای همین دیده‌ام ک آن فرد ب امری فرا دنیوی پناه میبرد در نتیجه وجهی از حقیقت خودم را ک بی پناه بودن است  را میبینم و از طرفی میبینم ک ب حقیقتی ب نام پناهگاه نیاز دارم.  در کدام نقطه وکجاست نمیدانم.  باز هم تکرار میکنم من باید ببینم. نماز خواندن را آنگونه ک علی میخوانده را ببینم تا نماز بخوانم ن اینکه مدام در گوش من بگویند نماز ستون  دین است. من باید ب مانند ساحران ببینم ک عصای موسی سحر نیست تا بتوانم برای خدای موسی سجده کنم من باید ب مانند یهودیآن  ببینم ک عیسی درگهواره سخن میگوید   تا اورا حرام زاده نبینم  و به او ایمان بیاورم  من باید ب مانند موسی ببینم ک خزر بیشتر از من میبیند تا بتوانم با او ماندن را تحمل کنم، من باید. ب مانند ابراهیم ببینم ک ذره ذره ی گوشت پرندگان مرده  از بآلای کوه جمع میشوند و زنده میشوند تا بتوانم ب قیامت ایمان بیاورم. من باید ب مانند فرشتگان حقیقت اسما الله را در آدم ببینم تا بتوان بر آدم سجده کنم وگرنه او را ظالم مفسد خواهم دید.با چ زبانی بگوئیم ک من ب دنبال انسانی میگردم ک حقیقت قیامت، برزخ ،فشار قبر ،بهشت،  جهنم،ترس از امر قدسی،ظهور کرده تا بتوانم من هم ببینم وتسلیم شوم، اینها اصلا ب معنای ایستادن و متوقف شدن نیست،  کاش یک نفر را می‌دیدم ک قیامت در او ظهور کرده است تا من هم ببینم و باور کنم ک قیامتی هست اگر چنین کسی را یافتید حقیقتا آدرس خانه شما در من ظهور خواهد کرد، من ب شما میگویم برادر تشنه ام،  آب میخواهم،  شما از نقطه تشنگی من می‌پرسید.من میخواهم ببینم که وقتی میمیرم میبینم ک میمرم ن اینکه ب اسم علم حضوری مرا نسبت ب پس از مرگ دانا کنند. من با خوردن آب تشنگیم رفع خواهد شد تنها راه حقیقت تشنگی من خود آب است حقیقتی ب نام آب ن راه آب.

    سلام آقا مجید؛

    1_ سؤال بنده هرگز این نبود که حقیقت آب کجای آب است؟

    2_ در اینکه انسان باید از مفاهیم عبور کند و حقیقت را در جمال مصادیقِ خارجیِ آن بیابد تردیدی نیست. در این هم که حقایق در جمال انبیاء و اولیاء به شکل کامل جلوه گر است شکی نیست. تا جایی که آقا رسول الله(ص) فرمودند: اول ما خلق الله نوری(اولین جلوه خدا نور من است) و فرمودند: لولا  أنا و علی ما عُرِفَ الله(اگر من و علی نبودیم خدا شناخته نمی شد). مثلا یک گل مظهر تام حقیقت نیست. بلکه مظهر یک اسم یا نهایتا چند اسم از اسماء الهی است آن هم نه با شدیدترین جلوه بلکه با جلوه نازله.

    نگوئید ما که آقا رسول الله ص را ندیده ایم. طبق این روایت نور انبیاء و اولیاء ع  اصلا محدود به زمان و مکان نیست.

    اما بیائید بحث را یک قدم جلوتر ببریم و بر روی این سؤال اساسی فکر کنیم که راه رسیدن به اینکه انسان بتواند حقیقت را در جمال مصادیقِ خارجیِ آن ببینید چیست؟

    شما می فرمائید: " مثلا من اگر کسی را ک نماز شب میخواند را ببینم از نوری ک درچهره او نمیان است ب و جهی از حقیقت ایشان منتقل میشوم. ویا وقتی ک ب تشیع جنازه فردی میروم وجهی از حقیقت مرگ را میبینم.. دیده ام بیمارسرطانی چگونه در عجز است و هیچ کس نمی‌تواند او را یاری کند برای همین دیده‌ام ک آن فرد ب امری فرا دنیوی پناه میبرد در نتیجه وجهی از حقیقت خودم را ک بی پناه بودن است  را میبینم و از طرفی میبینم ک ب حقیقتی ب نام پناهگاه نیاز دارم.. نماز خواندن را آنگونه ک علی میخوانده را ببینم تا نماز بخوانم ن اینکه مدام در گوش من بگویند نماز ستون  دین است. من باید ب مانند ساحران ببینم ک عصای موسی سحر نیست تا بتوانم برای خدای موسی سجده کنم من باید ب مانند یهودیآن  ببینم ک عیسی درگهواره سخن میگوید   تا اورا حرام زاده نبینم  و به او ایمان بیاورم  من باید ب مانند موسی ببینم ک خزر بیشتر از من میبیند تا بتوانم با او ماندن را تحمل کنم، من باید. ب مانند ابراهیم ببینم ک ذره ذره ی گوشت پرندگان مرده  از بآلای کوه جمع میشوند و زنده میشوند تا بتوانم ب قیامت ایمان بیاورم. من باید ب مانند فرشتگان حقیقت اسما الله را در آدم ببینم تا بتوان بر آدم سجده کنم وگرنه او را ظالم مفسد خواهم دید.با چ زبانی بگوئیم ک من ب دنبال انسانی میگردم ک حقیقت قیامت، برزخ ،فشار قبر ،بهشت،  جهنم،ترس از امر قدسی،ظهور کرده تا بتوانم من هم ببینم وتسلیم شوم، اینها اصلا ب معنای ایستادن و متوقف شدن نیست،  کاش یک نفر را می‌دیدم ک قیامت در او ظهور کرده است تا من هم ببینم و باور کنم ک قیامتی هست"

    نکات خوبی را مطرح فرمودید اما اینجا از یک مسئله نباید غفلت کرد و آن اینکه خیلی ها در زمان انبیاء و اولیاء علیهم السلام بودند و با اینکه حقیقت به صورت تام و تمام در جمالِ آن بزرگان جلوه گر بود باز هم ایمان نمی آوردند! موارد زیادی در طول تاریخ در این رابطه وجود دارد. مثلا در زمان حضرت موسی علیه السلام قرآن در سوره نمل آیه 14  می فرماید: "و جحدوا بها واستیقنتها انفسهم" (فرعون و قوم او با اینکه یقینِ صد در صد در جان(نفس) آن ها ایجاد شده بود باز هم ایمان نیاوردند) بر روی واژه استیقان و انفس تأمل کنید. به نظرتان چرا با اینکه حقیقت را به طور کامل حضرت موسی علیه السلام به آن ها نشان می دهند باز هم ایمان نمی آورند؟ اشکال کار کجاست؟ آیا نقص از طرف حضرت موسی ع  است؟ آیا نقص از فرعون و قوم اوست؟ اگر نقص از طرف فرعون و قوم اوست مشکل کجاست؟

    باز هم قرآن در رابطه با خطاب حضرت موسی ع به فرعون در آیه 102 سوره اسرا می فرماید: "قال لقد علمت ما أنزل هؤلاء إلا رب السماوات والأرض بصائر" (ای فرعون برای تو صد در صد و با بصیرت کامل(بصائر) روشن شد که آنچه آمد از طرف پروردگار زمین و آسمان بود) چرا فرعون نتوانست آیات الهی را که در جمال موسی ع جلوه گر است بپذیرد؟

    نمونه دیگر قرآن در سوره انعام آیه 109 می فرماید عده ای با شدت تمام تأکید می کنند و قسم می خورند که اگر آیات الهی برای آن ها تجلی کند ایمان می آورند: "و اقسموا بالله جهد اَیمانهم لئن جائتهم آیة لیؤمننّ بها" ولی قرآن در جوابشان می فرماید بگو تمام آیات نزد خداست و شما نمی فهمید که اگر آن هم بیاید باز هم ایمان نمی آورید: "قل انما الآیات عندالله و ما یشعرکم انها اذا جائت لایؤمنون" به نظرتان چرا باز هم با تجلی آیات الهی ایمان نمی آورند؟

    نمونه دیگر در سوره انعام آیه 111 می فرماید اگر ما تمام فرشتگان را به سوی آن ها فرو بفرستیم و مردگان با آن ها سخن بگویند و برای آن ها همه چیز را در مقابل شان محشور کنیم باز هم ایمان نمی آورند مگر اینکه خدا بخواهد و لکن بیشتر آن ها جاهل اند: "ولو أننا نزلنا إلیهم الملائکة وکلمهم الموتى وحشرنا علیهم کل شیء قبلا ما کانوا لیؤمنوا إلا أن یشاء الله ولکن أکثرهم یجهلون"  به نظر شما چرا نمی توانند ایمان بیاورند؟

    یا اینکه چرا در سوره مبارکه اعراف آیه 146 می فرماید: "وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ یَرَوْا سَبیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً وَ إِنْ یَرَوْا سَبیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً":  آنها چنانند که اگر هر آیه و نشانه ای را ببینند ، به آن ایمان نمی آورند. اگر راه هدایت را ببینند ، آن را راهِ خود انتخاب نمی کنند و اگر طریق گمراهی را ببینند ، آن را راهِ خود انتخاب می کنند!؟ به نظرتان چرا؟

    از این موارد زیاد در قرآن هست که با اینکه عده ای معجزات فراوانی از طریق انبیاء و اولیاء مشاهده می کنند باز هم ایمان نمی آورند. چرا؟

    پس تا اینجا جلو آمدیم که باید اولا: از مفاهیم عبور کرد و با حقایق در جمال مصادیق خارجیِ آن مأنوس شد که در همین راستا این سؤال پیش می آید که راه عبور از مفاهیم و انس با حقایق چیست؟ آری در مثال آب درست است که برای این کار کافی است با آب مرتبط شویم ولی حقایق دیگر مثل آب به این آسانی در دسترس ما نیست. و ثانیا: چرا عده ای با اینکه حقیقت در خارج برایشان تجلی می کند و صد در صد روشن می شود باز هم ایمان نمی آورند؟

    با سلام مجدد
    حقیقت همان طور ک گفتم ب ما نزدیک است و ما میتوانیم با نگاه کردن ب تقرر ظهوری آنها ب وجوهی از حقیقت منتقل شویم ب مانند حقیقت آرام بخش بودن دریا ک با دیدن دریا در وجود ما تقرر ظهوری آرامش ظهور میکند،  البته باید متذکر شوم ک ما نمیتوانیم اراده کنیم ک هر حقیقتی، در درون ما ظهور کند . شما ومن تا کنون خیلی از حقایقی ک در دنیا هست را ندیده ایم ب طور مثال من تا کنون کسی را ک در درمان بیماری پیسی فعال باشد را ندیده ام اصلا چنین شخصی در وجود من غایب است حال امکان دارد چنین فردی از نظر مکانی از من زیاد هم دور نباشد اما من  نمیتوانستم اراده کنم ک در مورد حقیقت بیماری  پیسی چیزی را ببینم و ن کسی را.  در این مورد بیابم،  یا مثلا من متولد 1359 هستم اما تا چند ماه پیش در وجود شما غایب بودم اما چند ماهیست ک وجوهی از حقیقت من در شما ظهور کرده در صورتی ک قبلا شما اصلا نمیتوانستید مرا ببینید. در مورد دین و انتخاب دین هم این موضوع صادق است مثلا من هیچ وقت نتوانسته ام حقیقت دین فلان قوم سرخ پوست را در فلان کشور بیابم.اگر هم بخواهم نمیتوانم. پس این حقیقت نیست ک غایب و پنهان است بلکه وجهی از حقیقت ما در نهان است ک وجوهی از حقایق در ما ظهور نمیکند.اما در دیدگاه من کافر کسی است ک حقیقت را میبیند ولی آن را می‌پوشاند،مثلا وقتی ک موسی سحر عظیم ساحران را با عصای خود می‌بلعد( فرعونیان میبینند ک ساحران در کار خود استادند و سحر را ب خوبی می‌شناسند)حتی سحر ساحران برای خود موسی هم ترسناک است و پس از بلعیده شدن سحر آنها با یک عصای چوبی اولین کسانی ک می‌بینند حقیقتی بالاتر از سحر نمایان میشود ساحران هستند برای همین چشمشان را بر روی حقیقت نمیبندند و تقرر ظهوری حقیقت امری قدسی میشوند و با دیدن این حقیقت ب حقیقتی بالا تر ک در موسی ظهور کرده ایمان میآورند ،اما فرعونیان با اینکه میبینند ساحران میبینند ک عصای موسی. سحر نیست چشمشان را بر روی حقیقت میبندند و برای همین ایشان مستحق عذاب میشوند،  دوست من ایمان نیاوردن افراد را نمیتوان در یک گذاره علت و معلولی آورد،  من باید ببینم چ کسی در کجا و در چ زمانی چشمش را بر روی حقیقت میبندند و راه تقرر ظهوری حقیقت در او پنهان میشود تا بتوانم جوابی صحیح ب. شما بدهم ،اگر امکان دارد مثالی حضوری بزنید تا شاید بتوانیم دیالوگ‌مان را ب  روند خوبی هدایت کنیم.






    سلام آقا مجید عزیز؛

    (باز هم عذرخواهی می کنم که به خاطر مسافرت هایی که گاهی برای ما پیش می آید ادامه بحث متوقف شد)

    فکر می کنم با این افق فکری و وسعت نگاه خوبی که دارید بهتر است برای مدتی آقای دهقانی شاگردی شما را کنند.

    1_ فرمودید:" حقیقت همان طور ک گفتم ب ما نزدیک است و ما میتوانیم با نگاه کردن ب تقرر ظهوری آنها ب وجوهی از حقیقت منتقل شویم"

    اولا: بعد از اینکه جنابعالی بحث تقرر ظهوری را مطرح کردید بنده متذکر شدم که نباید نسبت به افراد و اندیشه شان زود قضاوت کرد.

    ثانیا: سؤالم همین بود که چرا وقتی حقیقت در مظاهر مختلف تجلی کرده است عده ای نمی بینند و در نتیجه نمی پذیرند؟ چه موانعی ممکن است در میان باشد؟ چه ابعادی دارد این مشکل؟

    مثلا چرا مستکبرین عالَم حقیقتی به عظمت انقلاب اسلامی را با اینکه در مظاهر مختلف تجلی کرده است را درست نمی بینند؟ و چرا نمی پذیرند؟

    2_ فرمودید:" باید متذکر شوم ک ما نمیتوانیم اراده کنیم ک هر حقیقتی، در درون ما ظهور کند"

    همان طور که گفتم همین جمله شما یا حقیقت نیست یا هست. اگر حقیقت نیست که هیچ. اگر حقیقت هست آیا بنده اراده کرده بودم که این حقیقت را که "ما نمیتوانیم اراده کنیم ک هر حقیقتی، در درون ما ظهور کند" برای بنده ظهور دهید؟

    3_ فرمودید:" اما در دیدگاه من کافر کسی است ک حقیقت را میبیند ولی آن را می‌پوشاند"

    البته تحقیق در رابطه با ابعاد فرهنگ کفر و اصحاب آن به تحقیق وسیعی نیاز است که باید به اهلش که همه جانبه به این موضوع پرداخته اند رجوع کنیم.

    اجمالا: آقا امام هادی علیه السلام در زیارت عجیب جامعه کبیره می فرمایند: "و من جَحَدَکُم کافر" ای اهل البیت هر کس شما را انکار کند کافر است. یعنی اگر کسی حقیقتی  که در جمال شما جلوه گر است را نپذیرد کافر است. دقت کنید که حضرت هادی علیه السلام موضوع را بردند روی تجلی حقیقت و انکار آن، نه انکار مفهوم حقیقت.

    یا خداوند در سوره بقره آیه 6 می فرماید: ان الذین کفروا سواء علیهم أانذرتهم أم لم تنذرهم لایؤمنون(ای پیامبر کسانی که کافر هستند دیگر انذار کردن یا انذار نکردن تو بر روی آن ها اثر ندارد) یعنی اینها چون حقیقت وجودیشان ذیل عقاید، اخلاق و اعمال غیر حقیقی دفن شده است تجلی جلال الهی در شکل انذار آن ها را تکان هم نخواهد داد.

    البته از زاویه ی دیگری هم می توان موضوع را نگاه کرد و آن اینکه: در وجود انسان حقیقتی هست به نام نفس ناطقه. این حقیقت از طرف خدای متعال در وجود انسان تجلی کرده و عین ربط به خداوند است در سوره صاد آیه 72 فرمود: فاذا سویته و نفخت فیه من روحی(وقتی شرایط تجلی روح را از طریق بدن آماده کردم(تسویه) و در آن از روح خودم دمیدم...) بر اساس این آیه ما عین ربط به خالق هستیم. وجود ما همان اتصال به خداوند است. در رابطه با این آیه بزرگان نکات مهمی را مطرح کرده اند. کلمه "مِن" در "من روحی" به معنای بعض یا جزئی از روح نیست بلکه به معنای نازله روح است. یعنی حقیت ما همان نازله روح خداوند متعال است. البته روح خدا به این معنا نیست که خداوند روح دارد آن طور که مخلوقات روح دارند. بلکه به معنای این است که "روح" نزدیک ترین مخلوقات به حق و مظهر و مجلای وجه الله و اسماء و صفات اوست. به همین دلیل فرمود من روحی. همان طور که فرمود "بیتی". خداوند خانه ندارد ولی خدای متعال به قدری در این خانه شدید جلوه کرده است که آن را به خودش نسبت داد و فرمود بیتی.

    حال اگر کسی این حقیقت که نازله روح خداوند است را به شکل های گوناگون پوشاند و دفن کرد و این اتصال خودش با خدا را از بین برد مصداق آیه ی و قد خاب من دسّاها شده است. قبلا گفته شد که دسیسه یعنی کنار زدن خاک و سپس چیزی را درون خاک قرار دادن و بعد خاک ها را بر روی آن ریختن و دفن کردن. ام یدسه فی التراب. ابتدا فرمود قد افلح من زکاها و بعد فرمود و قد خاب من دسّاها. یعنی اگر کسی حقیقت خودش را ذیل عقاید، اخلاق و اعمال غیر حقیقی دفن کند ناگزیر حقایق دیگر را نخواهد دید و در نتیجه نخواهد پذیرفت. مثل اینکه کسی دست را روی چشمانش بگذارد او با این کار درست است که در ابتدا چشمانش را پوشانده است ولی نتیجتا همه عالم بر او پوشیده است. این از یک زاویه.

    اما زاویه دیگر این است که عده ای با اینکه حقیقت را می بینند لکن نمی توانند بپذیرند و طبق آن عمل کنند، چرا؟

    در این رابطه یکی از بزرگان می فرمایند: "رشته عقل نظر که متولّی اندیشه است، کاملاً از عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏» جداست. انسان آن‌قدر ایمانش و کفرش آزادانه است که اگر چیزی صد درصد برای او مسلّم شد که حق است، ممکن است که باور نکند، چون آن یک کار دیگر است، مثالی هم که بارها گفته شد این است که ما در بیرون جانمان یک سلسله قوا و شئون داریم که مثل چشم و گوش مسئول ادراک‌ هستند و یک سلسله قوایی هم داریم که مسئول حرکت و پویایی و عمل‌اند مثل دست و پا, ممکن است انسان بین این دو جدایی ببیند مثل کسی که چشمش بیناست و گوشش هم شنواست, عقرب را می‌بیند, مار را می‌بیند؛ ولی فرار نمی‌کند، چون دست و پایش فلج است و ویلچری است، آن‌که فرار می‌کند دست و پا هست، نه چشم و گوش, آن‌که می‌بیند چشم و گوش است نه دست و پا, عالِم بی‌عمل هم همین است! این کسی که مطلبی را یقین می‌داند، خودش درسش را گفته و در موقع عمل بر خلاف عمل می‌کند، این برای آن است که محیط اندیشه ‌او مشکل ندارد؛ امّا جای انگیزه‌اش فلج است، این عالِم فاسق می‌شود؛ زیرا بین آنچه که در عقل نظر با جان خود گذشت را گِره نزده است، آنها هم که گِره می‌زنند دو قسم است: یک قسم جامدند می‌گویند اینکه من فهمیدم «الی یوم القیامة» همین است, این را به جان خود گِره می‌زند, باور می‌کند و مؤمن می‌شود، بعداً هر چه بخواهی دلیل اقامه کنی برنمی‌گردد, چرا؟ چون نظرش این است که عقل عمل؛ یعنی اینکه عقیده درست می‌کند نه عقد, عقد بین موضوع و محمول گِره می‌زند, عقیده عصارهٴ قضیه را با جان خود گره می‌زند که معتقد می‌شود، این می‌شود ایمان, آن می‌شود تصدیق علمی، آن کسی که این کار را کرده; یعنی برابر عقل نظر عصارهٴ آن قضیه و عقد را با جان خود گِره زده است، در اثر تنگ‌نظری می‌گوید راه همین است که من رفتم، این گرفتار هرمنوتیک است و هر متنی را که به او بدهی برابر خواسته خودش عمل می‌کند؛ امّا اگر کسی فلسفی فکر کرد فیلسوف بود گفت تاکنون این مطلب از این راه ثابت شد من هم باور کردم، الآن یک مکتب جدیدی است، من آن را هم بررسی می‌کنم و گوش می‌دهم, اگر راهی برای ابطال آن داشتم که عقیده قبلی را حفظ می‌کنم, اگر برای ابطال آن راهی نداشتم, برتر از عقیده قبلی خودم بود از نظر قبلی صَرف‌نظر می‌کنم و به نظر بعدی می‌رسم. اینکه می‌بینید در مورد مرحوم علّامه گفتند عقاید و فتاوای او به رقم کتاب‌های اوست که شهید نقل می‌کند، برای همین جهت است که او بر اساس مبانی چیزهایی را پذیرفت؛ امّابه آن سر نسپرد و برده آن نشد، وقتی فکر کرد مطلب دیگری آمده، این مطلب دیگر را به دست توانای عقل نظری حل می‌کند، بعد عقل عملی را می‌گوید برابر آن معتقد باش! این شخص فیلسوفانه فکر می‌کند؛ یعنی من حدوثاً و بقائاً تابع عقل نظرم و حدوثاً و بقائاً به علّت خود تکیه می‌کنم، نه اینکه به علت خود حدوثاً تکیه کنم و بقائاً می‌گویم مستقلّ هستم!"(انتهی کلامه)

    مثلا  قرآن از قول جهنمیان می فرماید: ربنا ابصرنا و سمعنا، یعنی پروردگار تو حقایق را برای ما روشن کردی. با اینکه حقایق برایشان روشن می شود باز هم نمی توانند ایمان بیاورند، چرا؟

    بحث کسانی که حقایق اساسا به آن ها نرسیده است نیست. مثل کسانی که در نقاط دور دست دنیا زندگی می کنند و اساسا از رسیدن حقایق به دلایل مختلف محروم اند. به اینها نمی توان کافر گفت. چون حقیقتی به اینها نرسیده است. در رابطه با این افراد گفته اند که اینها "المرجون لامرالله" یا "مستضعفین" هستند که  امرشان واگذار به خداوند است و معلوم نیست خداوند با اینها چه برخوردی خواهد کرد. برای تحقیق در رابطه با این موضوع به المیزان می توان رجوع کرد.

    4_ فرمودید مثال بزنم.

    به نظرم همان فرعون و قوم او مثال خوبی است. چرا با اینکه حقیقت صد در صد برایشان ظهور کرد باز هم ایمان نیاوردند؟ اصرار دارم بحث را ببریم به سمت "چرایی" این موضوع.

    حقیقتا من خود را شاگرد آقای دهقانی میبینم و نسبت ب یافتهای ک من نشان داده مدیون ایشان هستم. 
    دوست عزیز اینکه من نمیتوانم اراده کنم ک هر حقیقتی را ببینم را در خود دیده ام و طبق مثالی ک زدم من ب هیچ وجه چند سال پیش نمیتوانستم شما را ببینم و این ندیدن من و غیبت شما در وجود من را نمیتوان در یک گذاره خاصی تعریف کرد هزاران گذاره دست ب دست هم داده اند ک شما در وجود من ظهور کرده اید،  برای منتقل شدن ب این یافت میتوانید از مادر یا پدرتان سراغ هیدیگر را بگیرید و از آنها اینگونه بپرسید ک او کجاست و چ میکند؟ببینید ک آیا آنها اصلا از وجود چنین شخصی آگاه هستند یا ن و پس از پرسش خواهید دید ک آنها اگر اراده هم ک بکنند نمیتوانند فیلسوف بزرگ آلمانی را ک تا این حد ب شما نزدیک است را هم ببینند، اما این ب معنای هیچ کآره بودن بشر نیست بلکه انسان همان تقرر ظهوری حقیقت است و انسان بسته ب حقایقی ک در وجودش ( به خاطر هزاران گذاره) ظهور کرده تقرر ظهوری حقایق میشود ب طور مثال کودکی ک در هندوستان از یک پدر و مادر گاو پرست زایده شده با حقایقی ک در گاو پرستی است میتوانند ب حقایقی بالاتر برسد چرا ک او در پرتاب شدگی گاوپرستی ب دنیا آمده. و یا من با پرتاب شدگی ترک مسلمان،شیعه  میتوانم ب حقایقی برسم وب اصطلاح تقرر ظهوری حقایقی بشوم، من فقط میتوانم و اختیار دارم آن حقایقی را ک میبینم را بپوشانم و یا نپوشانم، اگر حقیقتی را دیدم و پوشاندم دیگر تقرر ظهوری آن حقیقت نمیتوانم باشم حتی اگر نسبت ب آن حقیقت دانا باشم مثل حقیقت غیبت،.و اگر حقیقتی را دیدم تاکید میکنم دیدیم و آن را نپوشاندم تقرر ظهوری آن حقیقت میشوم وبی آنکه بخواهم آن را اثبات کنم دیگران آن حقیقت را در من میبینند ب مانند حقیقت خضوع ک در آقای بهجت ظهور کرده بود،و یا میتوان سبزی درخت را مثال زد: درخت هیچ احتیاجی ب اثبات سبزی خود ندارد زیرا ک او خود نمایانگر سبزی است. در مورد اهل بیت هم این چنین است اگر کسی واقعا شیعه ی حقیقی شده باشد( ک من نتوانسته ام تا کنون ببینم، چرا ک من اهل بیت را ندیده ام) خود تقرر ظهوری ایشان میشود و اصلا نیاز ندارد ک خود را شیعه معرفی کند و سعی در اثبات حقانیت خود کند،. 
    واما در مورد سوال شما. که چرا بعضی ها چشمشان را بر روی حقیقت میبندند؟ باور کنید من نمیدانم .بارها شده است ک خود چشمم را بر روی حقایقی بسته ام و در هنگام بستن ،فقط دیده‌ام ک چشمم را بسته ام و ب علت آن نیندیشیده ام . میتوان سوال شما را اینگونه پرسید. و دید آیا نیاز به جواب دارد،  چراآن ک دید آب تشنگیش را بر طرف میکند آب نخورد؟ و در مورد آیاتی ک آورده اید احساس میکنم با نگاه من تعارضی نداشته باشد چرا ک نبی فقط تقرر ظهوری حقایق است و نمی‌تواند اراده کند ک دیگران را تغییر دهد و نباید ب دنبال آن باشد و نیست. او فقط تقرر ظهوری حقایق است،  البته باید متذکر شوم ک من نسبت ب این موضوع دانا هستم؛اگر حقیقتی را دیدی و چشمت را بر روی آن بستی اگر توانستی از خود بپرس چرا و اگر جوابی یافتی ب ما هم نشان بده دوست خوب من، در ضمن هر گاه تقرر ظهوری انسانی قدسی شدی ب ما هم خود را نشان بده. تا شاید من هم توانستم از غیبت در آمده و او را ببینم،  اکنون فقط میبینم ک نمیتوانم ببینم ک باید ب دنبال چ حقیقتی باشم ک او را ببینم، شنیده ام ک او همین اطراف است اما مگر میشود او را دید تا و وقتی ک حقیقت او در من ظهور نکرده،  چ فاجعه ای و چ غم انگیز.  میگویند هیدیگر مرد بزرگی بود اما باور کن ک پدر بزرگم در تمام طول عمرش حتی یک ثانیه هم او را ندید در صورتی ک هر روز میشد با او باشد اما افسوس ک او نسبت ب حقیقت هیدیگر غایب بود...
    پاسخ:
    دهقانی:

    دوست عزیزم برادر مجید

    در ساحت انکشاف حقیقت، رابطه "استاد- شاگردی" در معنای حقیقی آن وجود ندارد.

    بلکه همواره فردی بر دیگری حقایقی را "متذکر" می شود.

    چرا که حقیقت قابل "تعلیم" نیست.

    حقیر خود بواسطه عزیزانی به حقایقی متذکر نمایم.

    و لذا تعابیر به کارگرفته شده از سوی شما، گرچه حامل لطف و عنایت به این جانب است، اما نحوه‌ای مجاز گویی خالی نیست.

    نکته دیگر این است که استدعا دارم که این موضوع مهم و حیاتی را در ذیل همین پست با دیگر دوستان ادامه داده.

    تا تناسب میان قسمت نظرات و با عناوین تا حد ممکن حفظ شده باشد.

    با سپاس مجدد

    سلام آقا مجید؛

    1_ فرمودید: " دوست عزیز اینکه من نمیتوانم اراده کنم ک هر حقیقتی را ببینم را در خود دیده ام"

    اولا: شاید این یک قاعده ی کلی در مورد همه افراد نباشد که نتوانند با اراده هر حقیقتی را ببینند. آن مثال هایی را هم که ذکر کردید نمی تواند در مورد همه انسان ها صادق باشد.

    ثانیا: این حرف شما به یک معنا درست است،که تا زمینه تجلی حقایق فراهم نشود، حقیقت برای ما ظهور نمی کند و ما نمی توانیم اراده کنیم که هر حقیقتی برای ما ظهور کند. مثلا تا شیشه را پاک نکنیم نوری که به شیشه برخورد کرده است وارد اتاق نمی شود. ولی ما می توانیم اراده کنیم و شیشه را پاک کنیم و زمینه تجلی نور را در درون اتاق فراهم کنیم. لکن این به این معنا نیست که اگر حقایق در درون ما "ظهور" ندارد "حضور" هم ندارد. فرق است بین "حضور" و "ظهور". تمام حقایق را خداوند در درون انسان قرار داده است، یعنی حضور دارد. فرمود: و علم ءادم الاسماء کلها(خداوند متعال تمام حقایق هستی را به آدمیت تعلیم داد) یا فرمود: فالهمها فجورها و تقواها(خداوند به شکل الهام و حضوری، آنچه  را که برای نفس خوب است  و آنچه را که برای نفس بد است، در نفس انسان قرار داد) یا همان آیه ی: ونفخت فیه من روحی(خداوند نازله ی روح خودش را در انسان دمید) و چون روح اولین مخلوق و نزدیک ترین مخلوق به خداوند است جامع تمام کمالات خداوند است. اما تمام این کمالات خداوند بالقوه در درون انسان قرار دارد نه بالفعل. باید انسان تلاش کند تا از طریق نبوت و ولایت این حقایق را در درون خودش ظهور دهد. فرمود: «وَ یُثِیرُوا لَهُم دَفَائِنَ العُقُول»، انبیاء آمده اند تا عقول مدفون انسان ها را بیرون کشیده و شکوفا کنند. واژه "دفائن" یعنی هست ولی پنهان است.

    2_ فرمودید: "من فقط میتوانم و اختیار دارم آن حقایقی را ک میبینم را بپوشانم و یا نپوشانم"

    سؤال: آیا شما اختیار ندارید که حقایقی را که نمی بینید، تلاش کنید ببینید؟ آیا شما به تنهائی می توانید حقایق را ببینید؟

    انسان ذاتا عین اراده ی به سوی حقایق برتر است. به تعبیر دیگر انسان ذاتا کمال طلب است. قرآن در این رابطه فرمود: أنتم الفقراء الی الله(شما گدا و فقیر و طالب آن کمال مطلق هستید) لکن گاهی مصادیق کمالات را اشتباهی انتخاب می کند. چون می خواهد صرفا با تکیه به خودش و به صورت مستقل عمل کند.

    قرآن در رابطه با اینکه عده ای گاهی مصادیق را اشتباهی انتخاب می کنند می فرماید: اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله(توبه/31): شهید مطهری رحمة الله علیه ذیل این آیه می فرمایند: آنان(یهودیان) بدون آن که مستندی از طرف خدا داشته باشند؛ حبرهای خودشان(حبر عالِم یهود را می گویند) و راهب های خودشان را، خدای خویش قرار داده اند و پرستش می کنند. می دانیم یهودیان و مسیحیان علما و مقدسین خود را به آن شکل که بت پرست ها بت ها را عبادت می کردند عبادت نمی کردند. یعنی آن ها را مثلا سجده نمی کردند بلکه همین قدر که در مقابل  آنان متعبد بودند؛ یعنی بدون آن که از طرف خداوند اجازه داشته باشند مطیع و تسلیم آن ها بودند و در حقیقت مطیع میل ها و هواهای نفسانی آن ها بودند؛ هر چه آنان به میل و هوای خود می گفتند اینها می پذیرفتند.

    3_ فرمودید: "واما در مورد سوال شما. که چرا بعضی ها چشمشان را بر روی حقیقت میبندند؟ باور کنید من نمیدانم.. میتوان سوال شما را اینگونه پرسید. و دید آیا نیاز به جواب دارد.. و اگر جوابی یافتی ب ما هم نشان بده"

    اینکه تواضع می کنید و می فرمائید نمی دانم، خوب است. چون انسان به خودی خود نمی تواند ازهمه چیز سر در بیاورد. بلکه یا باید به خدا رجوع کند یا به کسانی که خدا دستور داده به آن ها رجوع کنید. اگر این کار را نکند یا خودش را خدا فرض کرده است یا رابط بی واسطه با خدا یعنی نبی! هر چند صراحتا هم این را نگوید. لکن توقف هم در اینجا خوب نیست بلکه باید تلاش کنیم تا این مسئله را ریشه یابی کنیم و از کسانی که این مسئله را ریشه یابی کرده اند کمک بگیریم. قبلا بحمدالله بنده در این باره تذکراتی را به کمک برخی از بزرگان مطرح کرده ام. الان هم از باب انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال طرح می کنم به امید این که باب تفکر بر روی این موضوع برایتان باز شود و تفکر در رابطه با این موضوع انشاالله شروع شود. یکی از بزرگان در رابطه با این موضوع می فرمایند: "همان‌طوری که انسان در بیرون؛ یعنی در فضای جسم دارای شئونی است که این شئون و قوا و نیرو کارهای مختلف و مسئولیت‌های مختلف دارند که بعضی‌ها مثل چشم و گوش مسئول ادراک هستند و بعضی‌ها مثل دست و پا مسئول کار میباشند، درون انسان هم دارای قوای متعدد است؛ بخشی از قوای درون مسئول ادراک‌ هستند که اندیشه به عهده آنهاست و از آن به «عقل نظری» یاد می‌شود؛ بعضی از آنها مسئول حرکت، کار و اراده می باشند که از آن به عنوان «عقل عملی» یاد می‌شود که در روایات ائمه فرمودند: عقل «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏»  و این جهاد درونی؛ گاهی ممکن است باعث شکست عقل عملی شود که در بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر». اگر این عقل عملی که مسئول اراده و تصمیم است، به اسارت نفس درآمده است، عقل نظر که مسئول علم و اندیشه است، ممکن است یک مطلب را صد درصد بفهمد؛ ولی نتواند تصمیم بگیرد، چون تصمیم و عزم و اراده و کارِ درون به عهده عقل عمل است که به اسارت درآمده است؛ اندیشه و ادراک و تصوّر و تصدیق و جزم به عهده عقل نظر است که آن چیزی را می‌فهمد. بنابراین ممکن است که کسی مطلبی را صد درصد بفهمد که حق است؛ ولی عمل نکند! مثل اینکه کسی با چشم روشن و شفاف و سالم، مار و عقرب را می‌بیند، امّا چشم که کاری از آن ساخته نیست، کار از دست و پا ساخته است که فلج است. اگر در بیرون ما چشم و گوشی داریم که مسئول دیدن و فهمیدن‌ هستند و همچنین دست و پایی داریم که مسئول حرکت و کار میباشند، اگر دست و پای کسی فلج بود، ویلچری بود، او مار و عقرب را می‌بیند، امّا قدرت کار ندارد، نمی‌شود گفت که مگر تو ندیدی؟! بله دید! امّا چشم که نمیتواند فرار کند. به عالِم بی‌عمل نمی‌شود گفت که مگر تو این آیه را ندیدی؟! مگر نخواندی؟! تو مگر این علم را نداشتی؟! بله! او علم را داشت؛ امّا آن قوّه‌ای که مسئول علم است بی‌کاره است، این چیز دیگری است و آن هم چیز دیگری است. تا آدم خود را نشناسد، درون خود را نشناسد، شئون خود را نشناسد، قوا را ارزیابی نکند، هر کاری را به صاحب آن کار، یعنی قوّه نسپارد و همه را تحت رهبری نفس اداره نکند، این معما برای او حلّ نمی‌شود. می‌گویند چرا فلان عالِم بی‌عمل بود؟ مگر تو نمی‌دانستی؟ بله، می‌دانستند، مثل آدمی که مار و عقرب را می‌بیند، شما مدام آیه و روایت برای او بخوان، مثل آدمی که ویلچری است و خودش می‌بیند، شما تلسکوپ، میکروسکوپ، ذرّه‌بین و عینک بده، این فایده ندارد! او که مشکل علمی ندارد! چشم و گوش که حرکت نمی‌کنند! آن عقلی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» کار می‌کند که شکست خورده است؛ لذا حضرت فرمود که مواظب جهاد درونی باشید! فرق بین عزم و جزم، مثل فرق آسمان و زمین است؛ عزم برای یک قوّه دیگر است و جزم و تصدیق هم برای چیز دیگری است؛ اگر بخواهند از باب تشبیه معقول به محسوس بگویند فرق بین عزم و جزم چقدر است، مانند فرق بین آسمان و زمین است؛ جزم برای عقل نظر و برای متولّی اندیشه است؛ عزم برای عقل عمل و مسئول عمل است. اراده و عزم و نیّت برای یک قوّه است و تصوّر و تصدیق و جزم و استدلال و برهان برای یک قوّه دیگر است. اگر کسی در جبهه جهاد درون شکست خورد و ویلچری شد،  انسان صد آیه برای او بخواند تأثیری ندارد، چون او که مشکل علمی ندارد، او مشکل عملی دارد.
    مگر اینکه اصلاح شود و تحوّلی در او پیدا شود؛ وقتی که به آنجا رسید، صریحاً به پیغمبرشان(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌گویند که
    ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ؛چه بگویی و چه نگویی برای ما فرقی نمی‌کند! مثل یک آدم ویلچری هستند که می‌گوید: آقا! چه بگویی و چه نگویی، من که نمی‌توانم فرار کنم! عمل، برای عقل عملی است؛ مگر اینکه کسی درمان کند. حضرت امیر(سلام الله علیه) در بیان نورانی خودشان فرمودند که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه‏»؛ طبّ خود را دور می‌زند، نه اینکه خودش دور می‌زند؛ خودش حرکت می‌کند نیست، طبّ خود را دور می‌زند «دَوَّارٌ بِطِبِّه». یکجا باید مرهم بگذارد «قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَه‏»، این «مراهم» با هاء «هوّز» است؛ یعنی آنجایی که باید مرهم دهد، مرهم می‌دهد و بعضی از جاها «أَحْمَی مَوَاسِمَهُ»؛ آنجا که باید داغ ‌کند، داغ می‌کند. در معالجه یکجا جایِ داغ‌کردن است و یکجا هم جای مرهم گذاشتن است؛ این کار طبیب است تا این شخص معالجه شود، وقتی معالجه شد، آن وقت راه می‌افتد؛ وگرنه اگر شما مدام آیه بخوانید یا مدام روایت بخوانید، مثل این است که به او مدام عینک بدهی، مدام ذرّه‌بین بدهی، مدام دروبین بدهی، مدام تلسکوپ بدهی یا مدام میکروسکوپ بدهی، او که مشکل دید ندارد! بنابراین عالِم بی‌عمل را باید از راه اراده و عزم و نیّت که عقل عملی است و شکست خورده است، جراحی کرد و معالجه کرد؛"(انتهی کلامه)

    باز هم ایشان در رابطه با ضرورت تفکیک عقل نظری از عقل عملی می فرمایند: " ببینید بین علم که کار عقل نظری و متولّی اندیشه است با ایمان که کار عقل عملی و متولّی انگیزه است، خیلی فرق است. در «منطق» ملاحظه فرمودید انسان یک وقت بحث‌های علمی دارد که حوزه و دانشگاه کارشان همین است؛ موضوعی دارند، محمولی دارند، نسبتی دارند، برهانی دارند که ثابت می‌کنند این محمول برای این موضوع است که این «است» را عقل نظری می‌فهمد و این قضیه را که می‌گویند عقد «و تسمی القضیة عقداً»؛ یعنی با سرانگشت عقلِ اندیشه‌ور، این موضوع با این محمول و این محمول با این موضوع گِره می‌خورند که این می‌شود عقل! اما یک چیز دیگر هم لازم است و آن این است که عصاره این قضیه با جان آدم گِره بخورد، این دیگر از دست عقل برنمی‌آید؛ یعنی از دست عقل نظر، از دست حوزه و دانشگاه هم برنمی‌آید، از دست مسجد و حسینیه برمی‌آید. آن با دستِ انگشت دیگر عصاره علم را با جان خود گره می‌زند که این می‌شود ایمان، این می‌شود تدیّن، این می‌شود عقیده که با جان گِره خورده است، لکن آن عقد است و یک امر علمی است. «تسمی القضیة عقدا»؛ یعنی با سرانگشت اندیشه عقلی این موضوع و محمول با هم گره خوردند؛ «الف»، «باء» است، این «است» که گره است بین موضوع و محمول، این با انگشت عقل نظر است؛ امّا این را باید انسان با جانِ خود گره بزند که این می‌شود ایمان؛ دیگر با این سرانگشت نمی‌شود، با انگشت دیگر باید گره بزند؛ این انگشت فقط برای «است» و «نیست» است و آن انگشت برای «باید» و «نباید» است، آن انگشتی که باید ببندد آن فلج است. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: « کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر»، این عقل حوزه و دانشگاه را که نگفته است! خیلی‌ها هستند که عالِم‌ هستند، فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ‏ جَهْلُه‏»، این هم بیان نورانی حضرت است! فرمود خیلی‌ها هستند درس‌خواندهِ حوزه و دانشگاه هستند؛ ولی جهل اینها آنها را از پا درآورده است. این کدام جهل است؟ «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلًا وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً إِذَا عَلِمْتُمْ‏ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا»؛ یعنی نگذارید آن اصل شما فلج شود، مواظب باشید که ویلچری نشوید، عمل کنید؛ یعنی عصاره این علم را با جانتان گره بزنید که آن وقت می‌شود ایمان، می‌شود اعتقاد، می‌شود مراقبت، می‌شود «محاسبت»، می‌شود «مشارطت» که وارستگی همراه آن خواهد بود؛ این کسی که این کارها را نکرده است و الآن هم در قیامت است، این دست علمی باز است، این سرانگشت باز است و کاملاً «الله» را می‌فهمد است و صریحاً خدا می‌فرماید که ﴿أَ لَیْسَ هٰذَا بِالْحَقِّ، ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً اینجا که جای کار نیست! اولین عمل ایمان است و اینجا که انگشتی ما نداریم! اینجا یک انگشته هستیم و فقط می‌فهمیم. تمام درد این است که انسان بعد از موت می‌فهمد؛ ولی نمی‌تواند ایمان بیاورد."(انتهی کلامه)

    4_ فرمودید:" نبی فقط تقرر ظهوری حقایق است و نمی‌تواند اراده کند ک دیگران را تغییر دهد و نباید ب دنبال آن باشد و نیست. او فقط تقرر ظهوری حقایق است"

    آری نبی به خودی خود نمی تواند اراده کند که دیگران تغییر دهد، ولی آیا خدا هم نمی تواند اراده کند که از طریق نبی و مؤمنین دیگران را تغییر دهد؟

    آری نه خدا و نه نبی کسی را به مجبور نمی کنند که ایمان بیاورد. ولی خداوند گاهی اراده می کند که به دست نبی و مؤمنین تغییراتی ایجاد شود. در سوره مبارکه انفال آیه 17 فرمود: " فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـکِنَّ اللّهَ رَمَى" (شما آن ها را نکشتید و لکن خدا آنها را کشت، ای پیامبر آنگاه که تو تیر به سوی آن ها انداختی، تو نینداختی خدا انداخت!) این قسمت از آیه حقیقتا جای تدبر دارد.

    5_ فرمودیدک" اکنون فقط میبینم ک نمیتوانم ببینم ک باید ب دنبال چ حقیقتی باشم ک او را ببینم، شنیده ام ک او همین اطراف است اما مگر میشود او را دید تا و وقتی ک حقیقت او در من ظهور نکرده،  چ فاجعه ای و چ غم انگیز"

    آیا انتظار دارید که شب بخوابید و صبح بیدار شوید و او را روبروی خود ببینید؟ و هیچ تلاش و اراده ای لازم نیست؟ آیا خدا انسان را در رابطه با این موضوع به حال خودش رها کرده است؟

    سلام
    خوشحالم از این که این سایت در راستای آزاد اندیشی قدم بر میدارد.
    شایسته تر این است که اگر خود را آزاد اندیش می دانیم خود را محدود به تفکری خاص و مشخص نکنیم.
    روی صحبت من بیشتر با بازدیدکنندگان این سایت است نه خود آقای دهقانی.
    به کسانی که این مطالب را می خوانند و نسبت به حقائق عالم تشنه تر می شوند پیشنهاد می کنم تا با طرفداران اندیشه صدرایی و شارحین تفکرات حضرت امام و علامه نیز گفت و گو هایی داشته باشند.
    چرا که به دور از انصاف است که ما یک طرفه تفکری را به نقد بنشینیم و یا طرف بحث ما کسی باشد که فهم کافی و درستی از این متفکران ندارند.
    البته برای دوستانی که در خارج از قم هستند پیدا کردند این افراد تقریبا نردیک به محال است و حتی در خود قم نیز با پرس و جو می توان به این دست از افراد راه یافت که به درستی این متفکران را فهم کرده باشند.
    یادتان باشد که مطالب علمی ملاصدرا بعد از چند نسل پس از خود او فهم شد.
    التبه چون بنده در قم درس می خوانم شاید بتوانم به این افراد دسترسی داشته باشم.
    دوستانی که مایل هستند می توانند به ایمیل بنده پیام بدهند.
    پاسخ:
    دهقانی:

    با سلام

    و سپاس از حضور و نظری که نگاشتید.

    ببخشید یادم رفت
    ایمیل بنده
    yazdanpanah@chmail.ir


    با سلام چند پرسش دارم.
    1.اشکال تفکر تئولوژیک در چیست؟
    2.امکان تفکر به نحوی غیر تئولوژیک وجود دارد؟اگر وجود دارد،متفکر با این نحوه تفکر به چه غایتی می خواهد برسد؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام 

    در  متن، تا حد امکان اشکالات و نارسایی‌های تفکر تئولوژیک مورد اشاره قرار گرفت.

    تفکر غیرتئولوژیک و غیرایدئولوژیک، انسان را برای مواجهه‌ای  صادقانه تر و صمیمانه تر با عالم،‌ آدم و خدا مهیا می‌کند.




    از چه طریقی می شود با دکتر عبدالکریمی مرتبط شد و سوال و جواب شنید.
    تو سایتشون این امکان وجود نداشت،راهی سراغ دارید؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    شاید بتوانید از طریق این آدرس با ایشان ارتباط برقرار کنید:

    bijanabdolkarimi@yahoo.com
    درست فرمودید این نحوه تفکر این گونه آثار را دارد,اما نکته ای باید مورد توجه واقع شود و آن اینکه مقام فکر و ذهن را بایستی از مقام عمل جدا کرد،این کاملا صحیح هست که در مقام تفکر تا می توانی غیر تئولوژیک بیاندیشی،اما در مقام عمل این خواسته نابجاست، زیرا انسان آنگونه عمل می کند که می اندیشد.و غالب نقد شما به اسلام گرایان و از جمله مرحوم مطهری(مواجهه با شریعتی)در مقام عمل است و به نظر می رسد که نقد اینگونه، خود یک نوع برخورد تئولوژیک باشد.
    پاسخ:
    دهقانی:

    دست کم در چند جای متن شما، تعارض دیده می‌شود-البته در صورتی که منظور نویسنده همان چیزی باشد که اکنون تایپ شده و غلط تایپی ناخواسته در متن نباشد-

    از یک سو معتقد به لزوم جدا کردن ساحت اندیشه و عمل هستید.

    از دیگر سو، می نویسید آدمی ان گونه عمل می‌کند که می‌اندیشد

    و در ادامه نقد اعمال مطهری را نحوه ای برخورد تئولوژیک تلقی می کنید.

    اگر انسان‌ها آن گونه عمل می‌کنند که می‌اندیشند-مقدمه ای که البته مدعای شماست و نه لزوماً مبنای اینجانب- در این صورت از قضا چون مطهری تئولوژیک می‌اندیشید در مقام عمل هم تئولوژیک برخورد می‌کرد.

    و اگر بایستی میان ساحت نظر و عمل تباین قائل شد، ادر این صورت لااقل مطهری و هم قطارانش دست کم در مقام عمل، با افکار دیگر مواجهه تئولوژیک داشته اند.

    زیرا سیل تکفیرها و صدور حکم ارتدادها در میان متفکران تئولوژیک اندیش کم نیست.

    و در این صورت حتی اگر اندیشه آنها غیرتئولوژیک باشد، نمی توان ادعا کرد که آنها در مواجهه عملی، تئولوژیک برخورد نمی‌کرده‌اند.

    و در نهایت این که این پرسش آیا مطهری - یا هر متفکر دیگر- تئولوژیک می‌اندیشیده یا خیر، را هر کس می‌تواند پاسخ دهد.

    مشروط به دو امر.

    اول این مفهوم تئولوژی دست کم به نحو اجمالی واضح شود.

    دیگر این که نخواهیم پاسخ خود را به دیگران تحمیل کنیم.

    به همین دلیل ادعای نگارنده این است که مطهری، آیت ا.. خمینی و بسیاری از معممین ما تا عمیق ترین لایه‌های فکری-ونه فقط برخوردهای عملی- خود اسیر تئولوژی هستند.

    زیرا به نزد اینجانب، تباین میان نظر و عمل، مخدوش است.

    و حتی اگر از آن هم صرف نظر کنیم، در مبانی نظری آنان تئولوژی بسان یک گل درشت در طرح قالی سنتی جاری است.

    و این موضوع را می‌توان با خوانش آثار آنان- و نه حتی اعمال آنان- راستی آزمایی کرد.

    اما با این حال اصراری ندارم که حتماً دیگران مدعای اینجانب را در این زمینه بپذیرند.

    زیرا خود امکان تحقیق و تأمل در این زمینه را دارند.

    با سپاس
    با سلام
    منظورم را اصلاح میکنم،اینکه گفتم مقام فکر و عمل را باید جدا نمود به این بیان که ساحت غیر تئولوژیک بودن، مربوط به تفکر است و نه عمل.عمل خروجی تفکر است اما با چند واسطه:
    تفکر » نتیجه تفکر+معلومات قبلی» معرفت » اعتقاد » عمل
    بله در ساحت فکر تو تا می توانی آزاداندیش هستی تا قضاوت تو به واقع نزدیک تر باشد لکن در مقام عمل تو بر اساس عقیده ات عمل می کنی و آزاد بودن به آن معنا وجهی ندارد،که در آنصورت خنثی خواهی بود.
    لذا می شود که مواجهه فکری مطهری با شریعتی غیر تئولوژیک بوده باشد، اما مواجهه عملی وی با او کاملا تئولوژیک،که به نظر حقیر اشکالی در این امر نمی باشد.
    با تشکر 
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    اساساً آزاداندیشی، امری غیرممکن است.

    نه در نظر و نه در عمل.

    بلکه بحث بر سر این است که آیا ما به واقعیت ملتزمیم یا به عقاید خود.

    و در مقام تعارض میان این دو کدام یک را ترجیح می‌دهیم.

    تئولوژی، در هنگامه تعارض میان ذهن و عین، عین را قربانی می کند.

    و تفکر غیرتئولوژیک از عقاید خود دست کشیده و تسلیم حقیقت می شود.

    از دیگر سو مطهری مواجهه نظری با شریعتی نداشته.

    زیرا در تفکر تئولوژی، همواره این گونه نیست که با سایر افکار مواجهه نظری برقرار شود.

    بلکه با صدور حکم ارتداد و انحراف، اساساً باب هرگونه مواجهه نظری بسته می شود.

    زیرا تفکر تئولوژیک بر دو امر بنیادین استوار است:

    متن- اعم از متن مقدس یا متن عرفی- تنها و تنها یک تفسیر درست دارد.

    و سایر تفسیرها همگی نادرست هستند(دوقطبی اندیشی و منطق صدق و کذب ارسطویی)

    و تفسیر من از متن مقدس درست است و سایر تفسیرها نادرست(خودبنیادی و نفسانیت)

    پس سایر تفسیرها از دین انحرافی و کفرآمیز است.

    در نامه مطهری به آیت ا.. خمینی دقیقاً‌ عناصر این نحوه نگاه به عالم دیده می شود.

    و شخصیت مطهری، یک تئولوژی مجسم بود.

    و نه صرفاً‌ نظرات وی.

    مضافاً که تقسیم نظر و عمل، و روابط ادعا شده میان تفکر  و عمل-"عمل خروجی تفکر است"- همگی مبتنی بر تفکر ارسطویی است.

    که عمل متفرع بر  نظر فرض شده.

    و طبیعی است اگر قرار باشد با میراث تفکر ارسطویی در باب تئولوژی که خود حاصل آمیزش تفکر ارسطویی با دین است، قضاوت کرد، تئولوژیک اندیشان، همگی قابل دفاع خواهند بود.

    اما مسأله این است که تفکر ارسطویی، خود امری قابل نقد و بررسی است.

    و نکته پایانی این که به نظر می‌رسد برای قضاوت پیرامون پدیدارهای خارجی لزومی به اصرار بر نظر خود نیست.

    زیرا پدیدار خود با ما سخن می‌گوید و نه مدافع مطهری و نه منتقد مطهری نیازی به اصرار بر نظر خود ندارد.

    زیرا سرمایه فکری که مطهری از خود به جا نهاده و نیز سیره عملی او، می تواند معیار خوبی برای قضاوت باشد.

    و نیز لزومی ندارد که حتماً منتقد و مدافع بحث را تا سر حد تحمیل نظر خود به طرف مقابل طی کند.

    زیرا اگر غرض از بحث، روشن کردن و ایضاح برخی وجوه موضوع باشد، نیازی به اصرار و تکرار نیست.

    با سپاس

    خیلی خوشحال شدم که بالاخره جناب دهقانی پذیرفتند که نباید یک حرف را تحمیل کرد و پذیرفتند که لوزما آنچه ایشان از یک فکر مطرح می کنند صرفا برداشت ایشان یا به تعبیر خودشان "شنودِ" ایشان از یک پدیدار خارجی است نه عین حقیقت خارجی.

    چرا که ممکن است وقتی یک پدیده ی خارجی در حالی که سخن می گوید و طرف آن را می شنود، شنودِ شنونده با اصلِ سخنِ پدیدارِ خارجی تفاوت های زیادی داشته باشد. مثلا وقتی یک نفر که زبان او انگلیسی است با کسی که مطلقا زبان انگلیسی بلد نیست سخن می گوید، ممکن است شنونده در حالی که کاملا می شنود اصلا متوجه منظور گوینده نشود.

    با سلام
    ابتدا چند نکته بیان می کنم و در پایان سئوالاتی را عارضم.
    1.آزاد اندیشی شاید بر سر امکان وقوعی اش بحث باشد اما از جهت ذاتی امری ممکن است،و اگر اینگونه نیست این همه دعوا و برچسب به این و آن زدن به چه معناست؟،تکلیف به ما لا یطاق می کنیم؟
    2.عقیده در واقع علقه و وابستگی به علم و معرفت است و علم نیز بمعنای انکشاف واقع است،پس التزام به عقیده بمثابه التزام به واقع است.(بدیهی است که منظور عقیده مبتنی بر واقعیت است و نه توهم و ...).پس تا اینجا روشن شد که التزام به عقیده هیچ اشکالی ندارد کما اینکه خود شما مدام گزاره هایی را تکرار می کنید(مانند التزام به واقع)و نشان از التزام شما به این عقیدهایتان دارد.اما محل نزاع بر سر کشف واقع است و نه التزاام به آن، زیرا که همه ما در آن مشترکیم و همانگونه که بیان شد ایرادی نیز بر آن وارد نیست.
    3.خوب نیست که فرد در مقاله هایش مدام ازنظرات خود بگوید و دفاع کند اما بیان و دفاع دیگران را متهم کند بر تحمیل نظر.(احتمالا کمال هم صحبتی ما انسان های تئولوگ است که در شما اثر گذاشته).
    سئوالها:
    1.ملاک تشخیص واقعیت را چه می دانید؟
    2.با توجه به فرمایشاتتون عمل را فرع بر تفکر نمی دانید،لذا بیان بفرمایید که فرع از چه چیزی می باشد؟
    3.پر واضح است که نوشتن نامه، کتاب و باقی آثار شخص از سنخ عمل او هستند و نه تفکر،شما که قائلید عمل فرع تفکر نیست لذا چگونه به لایه های فکری مطهری دست یافته اید؟(مضافا که به آثار ایشان استناد می فرمایید).
    با تشکر
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    اولاً  از قضا تمام نزاع بر سر "امکان وقوعی"‌ آزاداندیشی است.

    ادعای نگارنده این است که آزاداندیشی، امکان "وقوعی" ندارد.

    وگرنه وقتی کاری "امکان وقوعی" ندارد، ممکن بودن به "امکان ذاتی"، دردی را دوا نمی‌کند.

    به باور نگارنده، آزاد اندیشی نه "ممکن" است- به امکان وقوعی-.

     و نه حتی "مطلوب".

    "ممکن" نیست، زیرا هیچ ذهنی در مواجهه با پدیدار خارجی، خالی از پیش فرض نیست.

    و تهی شدن از پیش فرض، امری غیرممکن است.

    "مطلوب" نیست، زیرا هر پژوهشگری همواره به موضوع پژوهش خود، هر متفکری به ابژه و  متعلق- به فتح لام- تفکر خویش و هر منتقدی به موضوع نقد خویش، تعلق خاطر دارد.

    و این تعلق خاطر نه تنها امری مزاحم نیست،‌ بلکه اساس شکل دادن هر تفکری است.

    فی المثل وقتی فردی به نقد مطهری می‌پردازد،‌ دست کم به نحو ضمنی این گزاره را تصدیق کرده است که مطهری و تفکر او اهمیت دارد و باید مورد نقد واقع شود.

    اساساً آرمان "آزاداندیشی"، یک آرمان متافیزیکی است که بشر را بسان موجودی دربسته و انسان متعلق و پادرهوا، آزاد و رها و بیرون از جهان فرض کرده.

    در حالی که بشر، در یک "پرتاب شدگی" پا به عالم می‌نهد.

    هر بشری، حاصل میراث عظیمی از سنت تاریخی خود، اقتضائات مزاجی، روحیات و تعلقات سایکولوژیک و روانشناختی و بی نهایت تعلق دیگر است.

    اما چون در تلقی متافیزیکی و خصوصاً یونانزده و ارسطویی،‌ "علم"‌، "حصول" و "انعکاس" شیء "خارجی" در "ذهن" تلقی می‌شود، طبیعی است که برای "خالص" شدن علم، باید همواره تلاش کرد که پیش فرض‌ها را کنار زد.

    در حالی که کنار نهادن پیش فرض‌ها چنان که گفته شد نه ممکن است- به امکان وقوعی-

    و نه مطلوب.

    بنابراین تلقی ارسطویی از ماهیت "علم" و نیز لوازم آن، از همان ابتدا دچار بن بست‌های جدی می‌گردد.

    ثانیاً و مبتنی بر اولاً‌ نگارنده، مطهری و هیچ متفکر دیگر را به دلیل "آزادنیاندیشی" ملامت نکرده.

    و چگونه لب به چنین اعتراضی بگشاید؟

    بلکه "آزاداندیشی"، چنان که گفته شد، آرمان صحابه تئولوژی و متأثرین از متافیزیک یونانی است.

    و به همین دلیل نگارنده، حتی یک بار "آزادنیاندیشی" را به عنوان مفاد نقد خود بر مطهری- و یا سایر متفکرین نظیر آیت ا.. خمینی، شریعتی و ... - ندانسته.

    و این مفهوم، صورت مثالی و ایده آل معرفتی منتقد و نه نگارنده است.

    ثالثاً مشخص نیست که کدام فقره از نگاشته‌های اینجانب در متن و یا در  پاسخ به نظرات، حامل "برچسب" به مطهری بوده؟

    مدعای نگارنده بسیار ساده و البته به دور از "برچسب"‌ زدن بوده.

    تفکر تئولوژیک- اعم از تئولوژی مسیحی،‌ یهودی، معتزلی،‌ اشعری، شیعی و ...- برخلاف ظاهر مقدس و مدعایی اش،‌ نه "عقلی" است و نه "دینی".

    و برای تشریح و ایضاح این مدعا- صرف نظر از این که این شرح و توضیح رسا یا نارسا بوده- مطالبی عنوان شده.

    اما در این شرح و توضیح، برچسبی زده نشد.

    بلکه در قسمت اعظم متن، به طرح ویژگی‌های تفکر تئولوژیک پرداخته شد.

    و در برخی موارد و به فراخور بحث با اراه مستند از افکار و رفتار مطهری، تلاش شد برای ادعای مطروحه که مطهری یک تئولوگ بوده، مستندهای لازم ارائه شود.

    و تعبیر "برچسب زدن" و "دعوا به راه انداختن"، اگر بدون مصداق ذکر شود، چه بسا خود مصداق "برجسب زدن " و "دعوای بی خود به راه انداختن" باشد.

    مگر این که هر نوع نقدی- مصداق دعوا راه انداختن تلقی شود، که در این صورت نزاع از اساس منتفی است.

    زیرا شریعتی دعوا به راه انداخت(چون به نقد تئولوژی پرداخت)

    مطهری به این دعوا دامن زد(چون به نقد شریعتی پرداخت و البته تنها مطهری نبود که این دعوا را دامن زد)

    نگارنده نیز بعد از گذشت سال‌ها، دعوایی دیگر با شریعتی و مطهری را آغاز کرده.

    و منتقد کامنت نویس نیز با نقد و سخن خود به دعوای جاری وارد و بر شدت آن افزوده‌اند!

    رابعاً‌ می توان  این تعریف ارائه شده از "علم" و "فهم" به مثابه "انکشاف" از واقع را پذیرفت.

    مشروط بر این که به لوازم این تلقی،‌ پایبند بود.

    به این معنا که واقع، امری ذو وجوه هست.

    و نه امری یک بعدی و تک لایه.

    و طبیعتاً فهم بشری از واقع نیز فهمی متکثر خواهد بود.

    در حقیقت فهم بشری به زبان متافیزیکی ارسطویی، بسان انوار یک رنگین کمان، مشکک است تشکیک عرضی دارد.

    (تمثیل فیل و آن که فیل را ناودان، دیگری ستون و سومی آن را بادبزن، می‌دانست.)

    اما در عین این تکثر در فهم، وحدتی بر فهم‌ها حاکم است.

    (آن که فیل را بادبزن می‌دانست و او که فیل را ستون تلقی کرده بود و او که فیل  را ناودان می‌دانست، همگی درصدد فهم واقعیت واحدی به نام فیل بودند و این واقعیت واحد خود هم موجب وحدت آنان هم اختلاف آنان می‌شد)

    از سوی دیگر فهم، امری مشکک است به تشکیک طولی.

    و "شدت" و "ضعف" و "عمق" و "سطح" دارد.

    با در نظر گرفتن این دو مقوله مهم، یعنی تثکر در فهم- و نه پلورالیسم معرفتی- و مرتبه مند بودن فهم، نتایج زیر به دست خواهد آمد.

    یک، "فهم مطلق" و تام و تمام از واقعیت وجود ندارد.

    و همه فهم‌ها درست است.

    اما همه فهم‌ها به یک اندازه درست نیست.

    و البته هیچ "روش" واضحی و روشنی برای این که یک فهم را بر دیگر فهم‌ها، ترجیح دهیم وجود ندارد.

    بلکه خود واقعیت، به مرور به نحوی خود را منکشف می کند که محدودیت‌های تفسیرهای بدوی و عمق تفسیرهای عمیق تر را نشان می دهد.

    زیرا واقعیت برخلاف باورهای رایج، امری صامت نیست.

    بلکه واقعیت امری بالذات ناطق است.

    (و اساساً سودای رسیدن به یک "روش" قطعی و یقینی در زمینه معرفت شناسی، یک سودای محال و موهوم است.

    زیرا بایستی در بدو امر، حقانیت همان "روش" اثبات شود که این کار به تسلسل می‌انجامد)

    اما در تلقی ارسطویی- که تئولوژی نیز حاصل همین تلقی و آمیزش این تلقی با ماده باورهای دینی است- اولاً‌ واقعیت امری یک بعدی و ثانیاً‌ یک لایه فرض می‌شود.

    و ثالثاً و مبتنی بر اولاً‌ و ثانیاً‌، تنها و تنها یک فهم درست از واقعیت وجود دارد.

    و سایر فهم ها همگی غلط هستند.

    پس از دقت به این دقایق، مشخص می‌شود که عقیده‌ها در جای خود معتبر هستند و کسی را نمی توان به خاطر اعتبار به عقیده خود ملامت کرد.

    اما بحث بر سر این جاست که آیا این عقیده "ما"، یگانه عقیده درست و پایان تفکر است؟

    و از دیگر سو اساساً‌ حقانیت این عقیده، خود از کجا ناشی شده؟

    و اگر حجیت و اعتبار عقیده، خود از موضوع پژوهش ناشی شده، باید به این چالش رادیکال مواجهه و بدون طفره رفتن از پاسخگویی بدان، حق این پرسش را ادا کرد، که آیا ما به "عقاید"‌ از آن جا عقاید "ما" هستند، وابسته ایم، و یا به این دلیل بدان آنها ارج می‌نهیم که این عقاید در وابستگی به "واقعیت" هستند؟!

    و اگر شق ثانی باشند، آیا در مواجهه میان عقاید ماتقدم و پیشینی خود از واقعیت- که همواره برای بشر وجود دارد- و درک ماتأخر از واقعیت-که ممکن است با پژوهش، نقد و پرسش ایجاد شود- تعارض به وجود آید، کدام یک  را بر دیگری ترجیح می دهیم؟!

    فی المثل اگر برداشت اولیه ما از متن مقدس این باشد که دین اسلام و مسلمانی از سایر ادیان برتر است، آیا در هنگام خوانش متن مقدس، این فروگشودگی و آمادگی را داریم که در صورت انهدام و تخریب این باور رایج تئولوژیک از سوی متن مقدس، از عقیده پیشین خود دست کشیم؟!

    یا به جای التزام به واقعیت- در این مثال، متن مقدس به مثابه واقعیت مورد بحث- باز با لطایف الحیل، ظاهر را بر نص ترجیح داده و متن را به مدعای خود تقلیل داده و متناسب با میل خود تأویل می‌کنیم؟!

    تئولوژی نشان داده که در این تعارض ها، به جای آزاد نهادن متن برای سخن گفتن متن، میل بسیار شدیدی به سرکوبی واقعیت- و در این محل، متن مقدس به مثابه واقعیت مورد بحث- دارد.

    و هر جا نیز که با این تعارض‌ها مواجه می‌شود، با طراحی ناسزاهای فکری - نظیر این که آیا همه علمای سلف اشتباه کرده‌اند و تنها مدعی بر حق است؟!، دیگران به مراتب عرفانی رسیده بوده‌اند و یقیناً‌ فهم متفاوتی از متن رسیده بودند و اگر مدعی تفسیر متفاوتی از متن دارد،‌ یقیناً‌ باید ریشه آن را در بی تقوایی خود بجوید و ... که تعداد آنها بسیار زیاد و غیرقابل احصاء و تنها در احاطه علم الهی است- به مواجهه با تفسیرهای خلاف آمد عادت از دین برود.

    تئولوژی- و همچنین ایدئولوژی- اساساً میل زیادی به تکفیر به جای نقد، رجم به جای شرح، و تخریب به جای تبیین دارد.

    تفکر تئولوژیک- و نیز تفکر ایدئولوژیک و البته با مکانیسمی تقریباً‌ مشابه- همواره شأن میان باورهای پیشین و عقاید ماتقدم و فهم ثانوی از واقعیت، باورهای پیشین را ارج نهاده و گرامی می‌دارد.

    و از دیگر سو تنها و تنها یک تفسر درست برای واقعیت را قابل قبول می‌داند.

    و سایر تفسیرها را انحرافی و ارتدادی می داند.

     نمونه دست به نقد آن سمفونی سخیف و اشمئزاز آور، تکفیر یک جریان سیاسی خاص در سال‌های گذشته به نام "جریان انحرافی" که از صدا و سیما گرفته تا نماز جمعه و سپاه و دیگران، مدام آن را تکرار می‌کردند و با فریادهای گوشخراش‌ شان، گوش ها را می‌آزردند.

    هر چند که تئولوژی و ایدئولوژی در روش تکفیر با یکدیگر تفاوت دارند.

    صحابه تئولوژی به فتوای انحراف بسنده می‌کنند- چنان که مطهری با شریعتی  رفتار کرد و برخورد سالهای اخیر اسلام  گرایان با یک جریان سیاسی خاص-

    اما صحابه ایدئولوژی- بر خلاف اصحاب تئولوژی- به فتوا بسنده نمی کنند و معتقد به اصالت عمل هستند.

    به همین دلیل دست به ترور فیزیکی می‌زنند- نواب صفوی، کسروی را ترور کرد. فرقان، مطهری را ترور کرد و داعش دیگران را به جرم ارتداد با تی ان تی منفجر می‌کند-

    خامساً دفاع از نظر خود، لزوماً به معنای تحمیل نظر نیست.

    بلکه "تحمیل نظر"‌ در مقامی دیگر رخ می‌دهد.

    در مقام بحث نظری، منعی ندارد که طرفین هر بار به ایضاح و تبیین نظر خود برای رساتر کردن آن- و طبیعتاً پرسش و نقد طرف مقابل- بپردازند.

    اما مسأله این جاست که کدامین "ضرورت" است که یک بحث را باید ادامه داد؟!

    البته در تلقی ارسطویی، تکلیف حقیقت، در میانه "بحث"‌ و "اثبات"‌ روشن می‌شود.

    اما وقتی تلقی ارسطویی خود نارسا باشد،‌ نمی‌توان "بحث"‌ و "اثبات"‌ را موطن خوبی برای روشن شدن خود حقیقت دانست.

    اگر علم انکشاف امر واقع باشد، "واقع" خود عین ظهور و تجلی هست.

    و این ظهور و تجلی، فراتر از هر برهان و استدلالی می‌تواند به فهم واقع کمک کند.

    خصوصاً اگر برخلاف تلقی ارسطویی، تنها و تنها یک تفسیر از متن درست نباشد،‌ بلکه ما با تفسیرهای درست مواجه باشیم، کسی که مدعی فهم برتر و عمیق‌تر از موضوع است، از قضا نیازی به اصرار بر نظر خویش اصرار ندارد.

    زیرا آن که به فهم عمیق تری از موضوع رسیده، فهم مراتب متوسط و پایین را منکر نیست.

    به همین دلیل نمی‌تواند بر فهم خود اصرار کند.

    بلکه تلاش می‌کند فهم متوسط و بدوی را نیز به رسمیت بشناسد.

    و آن که در فهم پایین تر و ابتدایی تر از موضوع است نیز نیازی ندارد بر فهم خویش اصرار کند.

    زیرا به جای این اصرار، این کار مناسب تر می‌داند که به جای بحث، وقت خود را صرف شنیدن دقیقتر و بیشتر و دیدن افق‌های عمیق تر و وجوه مفاوت تر از موضوع کند.

    همین رابطه میان دو فهم که در عرض هم قرار دارند نیز متصور است.

    و طرفین بحث به جای، اصرار بر نظر خود بیشتر مایل به شنیدن نظر طرف دیگر هستند.

    و البته در عین حال ممکن است پس از این شنیدن، نظر پیشین خود را حفظ کنند.

    اما لزومی به اصرار و استمرار بحث نیست.

    (در این حالت، "بحث" بیشتر به پرسش و توضیح خواستن از مدعی منجر می شود.)

    به همین دلیل اساساً‌ اصرار بر بحث، در تعارض جدی با خصوصیات تفکر غیرتئولوژیک است.

    و نگارنده نیز تنها به بیان نظر خود در فضای محدود وبگاه پرداخته، و گاه حسب نیاز و آنجا که زبان خود را در بیان مقصود عاجز دیده برای شرح بیشتر مطلب و در پاسخ به نقد دوستان زبان به سخن گشوده.

    اما معمولاً‌ این دوستان هستند، که با اصرار بسیار، مدام به مباحثه- که البته بحث نیز نام مناسبی برای آن نیست، بلکه باید آن را مجادله نامید- اصرار دارند.

    و این مطلب خصوصاً‌ وقتیبه نحو مضاعف آزار دهنده می‌شود که موضوع بحث از ساحت کلیت و مفهوم خارج شود و صبغه مصداقی یابد.

    فی المثل، نگارنده مدعی وجود نحوه تفکری به نام "تفکر تئولوژیک" است.(مدعای اول)

    و از دیگر سو مدعی است که "تفکر تئولوژیک"، تفکری غیردینی و غیرعقلی است(مدعای دوم)

    و در نهایت ادعا دارد که مطهری یک تئولوگ و در نهایت یک متفکر غیردینی است(مدعای سوم)

    نکته مهم این است که مقام بحث در مدعای اول و دوم گرچه ممکن است امکان اثبات داشته باشد، اما در مقام سوم اساساً غیرممکن  است.

    زیرا "واقعیت"- و به تعبیر فلاسفه اسلامی "وجود"- اساساً امری مفهومی نیست که بتوان با بحث و برهان - که مفهوم حد وسط آن است- به درک آن نائل شد.

    به همین دلیل همان گونه که درک این که ما آیا الان روز است یا شب،‌ با بحث امکان ندارد، امکان پاسخ درک این که شریعتی ایدئولوژیک اندیش بوده یا نه و یا مطهری تئولوگ بوده یا خیر، با صرف بحث ممکن نیست.

    بلکه همچنان که در تشخیص زمان و وقت شبانه روز، دو چیز نیاز است، تصور روز، و شهود خارجی، تئولوژیک بودن مطهری از سوی نگارنده قابل اثبات نیست و مدافع نیز نمی‌تواند غیرتئولوژیک بودن تفکر مطهری را اثبات کند.

    بلکه این بحث، تنها می‌تواند مقدمه‌ای باشد که طرفین دگر بار به خوانش متن و تفکر مطهری پرداخته و خود در باب آن قضاوت کنند.

    و البته نیازی به تحمیل نظر یکی از طرفین بر طرف دیگر بحث نیست- و نگارنده نیز به همین دلیل عموماً از این سنخ بحث‌ها میل به کناره گیری دارد-

    و صرفاً به ادعا، تبیین ادعای طرح شده و ارائه مستندی برای مدعا، بسنده می‌کند.

    بدون آنکه مایل باشد،‌ دیگران  را به پذیرش این تفسیر از موضوع وادار کند.

    سادساً به اعتقاد نگارنده، عمل متفرع بر نظر نیست.

    بلکه عمل و نظر هر دو حاصل امری هستند والاتر و فراتر که شهود و فهم غیر نظری - و به تعبیر نزدیک به درک صدرایی از موضوع، درک بسط از واقعیت است-

    درک بسیط، امری خودآگاه و ذهنی نیست.

    لذا نظری نیست.

    و نظر و عمل را سامان می‌دهد.

    سابعاً اگر مدعای دوست منتقد را به درستی فهمیده باشم و با او همزبان شویم و آن دو را بپذیریم که:

     عمل متفرع بر نظر است(مقدمه اول)،

    نوشتن نامه، کتاب و باقی آثار، عمل هستند و نه تفکر(مقدمه دوم ).

     در این صورت  این دوست منتقد است که باید به این پرسش پاسخ دهد، که چگونه به "نظر" و "تفکر" راه یافته و دریافته که مطهری در عرصه نظر "غیرتئولوژیک" می اندیشیده؟!

    و مگر دوستان مدافع مطهری، راهی جز آثار و نوشته‌های وی برای شناخت ماهیت تفکر مطهری در دست دارند و فی المثل به ذهن و قلب او راه داشته اند؟!

    اما برای این که این نقد اخرا، صرفاً‌ با یک پاسخ نقضی به پایان نرسیده باشد، مایل هستم این نکته را نیز اضافه کنم، که اساساً وجود بشر در عین این که می تواند تعارض‌های بسیاری را حمل کند، در عین حال کثرت محض نیست.

    و عمل و نظر، گرچه رابطه "علت" و "معلول" با یکدیگر ندارند، اما با هم "متناسب" هستند.

    به همین دلیل میان نظر  و عمل مطهری نیز هم کم و بیش یک تناسب دیده می‌شود.

    و البته "کتاب نوشتن" به خودی خود یک "عمل" است.

    اما محتوای این کتاب‌های نوشته شده، منعکس کننده "نظرات" و "افکار" نویسنده است.

    با سپاس از حوصله‌ای که نشان دادید.


    جناب دهقانی، شما از یک طرف گفتید:"یک فهم مطلق و تام و تمام از واقعیت وجود ندارد. و همه فهم‌ها درست است. اما همه فهم‌ها به یک اندازه درست نیست."

    بعد مدعی شدید: "مطهری یک تئولوگ و در نهایت یک متفکر غیردینی است"!!!

    جمع این دو نظر چگونه صورت می گیرد؟

    اگر شما معتقد هستید که همه فهم ها درست است پس باید معتقد باشید تفکر مطهری هم در حد خودش درست باشد. پس چرا می گوئید که مطهری و مثال او یک متفکر غیر دینی است؟ آیا منظور شما از تفکر "درست" چیزی غیر از تفکر "دینی" است؟

    ضمنا امثال شهید مطهری معتقدند حتما تفکر نادرست در عالَم وجود دارد، پس اگر همه افکار به تعبیرشما "درست" باشد که یکی از ان افکار، تفکرات امثال شهید است، پس با مبنای خودتان اثبات شد که تفکر شما نادرست است!!!

    بیشتر توضیح می دهم: مثلا بنده معتقدم  فهم شما نادرست است. از طرفی شما گفتید:"همه فهم ها درست است" پس بر اساس مبنای خودتان اثبات شد که فهم شما نادرست است!

    با سلام
    ذکر چند نکته و چند سئوال:
    1.هدف بنده از این بحث ها صرفا تلاشی است برای روشن تر شدن موضوعات اولا برای حقیر.
    2.بنده منتقدِ متن نگارنده ام و نه مدافع شهید مطهری،و یاد ندارم ادعایی مبنی بر غیر تئولوگ بودن ایشان بیان کرده باشم.شما ادعایی بیان کردید(تئولوژی مطهری)،پرسش من نیز ناظر بر چگونگی رسیدن شما به این ادعا بود.
    3.منظور از برچسب نه معنای نا خوشایند عرفی و سیاسی امروز ما،بلکه صرف لفظ "تئولوگ" و امثالهم می باشد(البته قبول دارم بکار بردن این لفظ-برچسب- در این جا بجا نبود).
    4.آزاد اندیشی امری نسبی است،آنچه که نه ممکن است و نه مطلوب،آزاداندیشی بمعنای تام اوست.و بنظر می رسد این آرمانِ صحابه تئولوژی در واقع همان آرمان اصحاب غیر تئولوژی باشد،زیرا در بیهوده بودنِ صرف آزاداندیشی بدون التزام عملی به آن(بمعنای پذیرش واقعیت پدیدار شده)هیج گونه شک و شبهه ای نیست.
    سئوالها:
    1.تفاوت تکثر فهم با پلورالیسم معرفتی در چیست؟
    2.آیا معرفت را نظاممند می دانید؟
    3.آیا شخص غیر تئولوگ در حوزه های غیرمعرفتی مانند سیاست،جامعه و...با همان منطق معرفتی عمل می کند؟
    4.در دین مفاهیمی چون حق و باطل،خیر و شر مطرح می شود.آیا نمی توان اینها را مصادیق دو قطبی بودن دانست؟
    با تشکر
    پاسخ:
    دهقانی:

    1- "آزاداندیشی" واژه‌ای است که می‌تواند معانی متفاوتی را حمل کند.(عموم واژه ها این گونه هستند)

    و تا مشخص نشود که مراد طرفین گفت و گو از این واژه چیست، نمی توان به توافق و تفاهم لازم رسید.

    آنچه نگارنده از "آزاداندیشی" می فهمد، به معنای "آزاد" شدن از "پیش فرض‌ها" و "پیش داوری‌ها" قبل از مواجهه با واقعیت و متن است.

    به نزد نگارنده چنین کاری، علی الاصول ممکن نیست.

    و مطلوب هم نیست.

    که شرح دلایل این مدعا پیشتر به تفصیل بیان شد.

    اما ممکن است برای "آزاداندیشی" بتوان معنای دیگری را نیز در نظر گرفت.

    به این معنا که "آزاداندیشی" را عبارت از تسلیم شدن در برابر واقعیت و دست کشیدن خاضعانه و متواضعانه از درک پیشینی و پیش فرض‌های اولیه و پیش داوری‌های ماتقدم به نفع متن و واقعیت، دانست.

    اگر این معنا از "آزاداندیشی"‌ مد نظر باشد، در این صورت تفکر تئولوژیک- به تبع تفکر ارسطویی- نیازی به "آزاداندیشی" وجود ندارد.

    زیرا مبتنی بر تلقی ارسطویی از "علم"،‌ "فهم" عبارت است از "انعکاس" "خارج" در "ذهن".

    در این تلقی، فهم، انعکاس بی شائبه ماهیت شیء خارجی فرض می‌شود.

    و اساساً موضوع تعارض فهم و واقعیت به رسمیت شناخته نمی‌شود تا لازم آید که سوژه شناسا و فاعل آگاهی، از فهم خود به نفع واقعیت دست بکشد.

    خلاصه این که در معنای اولیه از "آزاداندیشی"، امکان وقوعی ندارد.

    و معنای اخیر از "آزاداندیشی"، تفکر ارسطویی و تفکر غیرتئولوژیک، نیازی به "آزاداندیشی" وجود ندارد.

    زیرا تئولوگ معتقد است که فهم وی از متن مقدس دقیقاً‌ و صد در صد همان چیزی است که او با فاهمه خویش از متن فهمیده- العلم حصول صورت شیء لذی الذهن=

    و در نتیجه دیگران، در خطا و انحراف و ارتداد هستند.

    هر چند از آنجا که تعریف ارسطویی از ذهن، یک گزاره جدلی الطرفین به دست همه اقشار و گروه‌ها می‌دهد.

    زیرا اگر علم، حاصل انعکاس خارج در ذهن است، همگان می توانند ادعا کنند که خارج در ذهن ما نیز منعکس شده.

    به همین دلیل  تئولوژی دست به یک اقدام دیگر نیز می‌زند.

    به این معنا که ادعا می‌کند: من این گونه می‌اندیشم.

    پس خارج هم همین است.

    و دیگران، خارج را درست را نفهمیده‌اند.

    پس همگی کافر و انحرافی هستند.

    (اساساً بنیاد اندیشی به خودبنیاد اندیشی می رسد و تمام نظام هایی که معرفت شناسی

    ارسطویی را پذیرفته اند در نهایت به دام خودبنیادی مندرج در معرفت شناسی مدرن افتاده اند.

    و از این جهت تئولوژی نیز علی رغم ادعاهای فراوان چند هزار ساله، تفکری خودبنیاد است.

    اما مشکل این جاست که خودبنیادی تئولوژی بر خلاف خودبنیادی سکولاریته، امری صریح نیست.

    و همین عدم صراحت، زمینه فریب و دروغ و جهل مرکب را برای صحابه تئولوژی و پیروان آن فراهم می

    کند)

    اما در فهم غیرتئولوژیک، اگرچه "فهم بشر از متن مقدس"، فهم ما از "متن مقدس" است.

    اما یک فهم بشری و محدود است.

    و این فهم، گرچه همواره حظی از حقیقت دارد.

    اما بشر محال است که بر حقیقت سیطره و احاطه علمی پیدا کند.

    و چنین احاطه علمی تنها از خداوند ساخته است.

    به همین دلیل، اساساً صدور فتوای ارتداد، وجهی نخواهد داشت.

    با این وصف و اگر معنای متأخر و مورد نظر دوست منتقد از "آزاداندیشی" مد نظر قرار گیرد، تمام نظام‌های تئولوژیک در مقام نظر و عمل- هر دو- غیر آزاداندیش هستند.

    (هر چند که نظام‌های اشعری، معتزلی، شیعی، مسیحی و یهودی، همه به یک اندازه از این خصوصیات بهره مند نیستند.

    و علت این امر بدانجا باز می‌گردد که همچنان که گفت شد، تئولوژی حاصل آمیزش دین با تفکر متافیزیکی است.

    و هر قدر در این آمیختگی، سهم میراث تفکر ارسطویی بیشتر باشد، فروبستگی تئولوژی نیز بیشتر می شود)

    2- پس طریق ادعایی نگارنده- به عنوان پدیدارشناسی- یک اشتراک و دو تفاوت با معرفت شناسی پلورالیستی و جریان روشنفکری دارد.

    پلورالیسم معرفتی- دست کم آن گونه که در لسان روشنفکران وطنی طرح شده- قائل به کثرت فهم است- اشتراک با مدعای نگارنده-

    اما همه فهم ها را در یک سطح می داند.

    چرا که عالم را عالمی یک لایه فرض می کند.(برخلاف باور  نگارنده که عالم، یک لایه نیست. و در نتیجه فهم‌ها عمیق و عمیق تر و دقیق و دقیق تر می شوند)

    و از دیگر سو میان فهم‌های متکثر هیچ راهی  برای رسیدن به همزبانی و تفاهم را معرفی نمی‌کند.

    زیرا برای پیش گیری از وقوع خشونت‌های تئولوژیک که یک فهم را درست و ما بقی را نادرست می داند، قائل به درستی همه فهم ها به یک اندازه و صراط های مستقیم است.

    در حالی که با این تلقی اساساً‌ امکان هر گونه دیالوگ منتفی می شود.

    زیرا همه انسان‌ها بسان سوژه‌های دربسته، در خود محبوس می‌شوند.

    اما در تلقی مدعایی نگارنده، واقعیت خود امری بالذات ناطق است.

    و متن - اعم از متن مقدس و یا جهان به مثابه یک متن بزرگ- امری صامت نیست.

    تا فقط پیش فرض‌های ذهنی، فاعل آگاهی بدان معنا بدهد.

    بلکه واقعیت خود با سخن خود می‌تواند موجب گرد هم شدن و وحدت انسان‌ها و فهم‌های متثکر شود.

    3- تعبیر "نظام مند" معرفت،‌ تعبیری مبهم است.

    و تاب حمل معنای متفاوتی می‌تواند داشته باشد.

    و تا منظور از این تعبیر، روشن تر نشود،‌ نمی‌توان به این پرسش، پاسخ درخوری داد.

    4- اساساً تفکرهای تئولوژیک، ایدئولوژیک و سکولار همگی به خشونت و انسداد گفت و گو و در نهایت فروپاشی مدینه منجرمی شود.

    (چنان که سیطره تفکر تئولوژیک و ایدئولوژیک به قتل و قلع مخالفان با کسانی که  متفاوت از قدرت و یا جریان فکری غالب  می‌اندیشده اند از صدر اسلام تا کنون منجر شده. که منحط ترین شکل آن ظهور داعش، در جهان اسلام است)

    به همین دلیل تنها راه، حفظ مدینه انسانی، همین طریقت- یعنی تفکر غیرتئولوژیک- است.

    و در سیاست و تدبیر مدینه و منزل نیز باید همین طریق را سرلوحه کار قرار داد.

    (و از قضا متن مقدس هم به نحو جدی به همین طریقت دعوت می‌کند.

    وگرنه معنا نداشت که به پیامبر که انسانی در عمیق ترین مراتب فهم است  امر به "مشورت" با مردم خاک نشین گردد.

    و یا مرد را به مشورت با همسر خود در امور مهمی همچون شیردهی فرزند، مأمور کند.

    و نظایر آن.

    و اگر غیر از این راه راهی برگزیده شود، حتی اگر مدینه انسانی از انسان‌های قدسی هم تشکیل شده باشد، به سرعت از هم فروخواهد پاشید.

    و تصریح قرآن موید این ادعاست که حتی موسی و خضر نیز که از اهواء خود را آزاد کرده‌اند، اگر بخواهند بر فهم خود اصرار کنند- و یکی مراعات اضعف را نکند و اضعف نیز خاضعانه با فردی که عمیق تر می فهمد همراهی نکند- در نهایت ناگزیرند که از یکدیگر جدا شوند.)

    4- گرچه در موقف کنونی از بحث، بحث صبغه برون دینی دارد- یا لااقل این صبغه غلبه دارد- و تا تکلیف کیفیت فهم بشری مشخص نشود، نمی‌توان به متن مقدس استناد کرد، اما برای تحکیم مدعای نگارنده باید دانست  که حتی مفاهیمی که در متن مقدس تحت عنوان "حق"، "باطل" یاد شده، ناظر به مصداق متشخص جزیی نیستند.

    بلکه یک طیف را در برمیگیرد.

    به همین دلیل کافر، مشرک، منافق، مسلمان، مومن، محسن، هیچ کدام مصداق حق یا باطل نیستند.

    بلکه در قرب و بعد از حق قرار دارند.(باطل نیز به تبع حقیقت معنا دارد.)

    (نگارنده به یاد ندارد که در متن مقدس، تعبیر "خیر"‌ در تقابل با "شر" به کار رفته باشد. و این اصطلاح عمدتاً معنایی کلامی و فلسفی دارد که باید آن را در سیاق خود مورد بررسی قرار داد.
    تعبیر "خیر" در متن مقدس، عمدتاً ناظر به عمل نیکو به کار رفته و خیر محض نیز در شکل جزیی از سوی متن مقدس معرفی نشده.)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی