تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

ولایت فقیه، تولد سوژه و ندای انا ربکم الاعلی

پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۰۳ ب.ظ

1-در قسمت‌های قبل، "نظریه ولایت فقیه" از زوایای مختلف مورد بررسی قرار گرفت.

در خلال این مباحث، "امکان" نقد نظریه ولایت فقیه و نیز "ضرورت" این نقادی تشریح شد.

و نیز دشواری‌ها و موانعی که تا کنون بر نقادی نظریه ولایت فقیه سایه افکنده، تبیین شد.

و تلاش شد که ناسازگاری‌های نظریه تئوری ولایت فقیه به شکل دقیق و تا نهایی‌ترین حالت ممکن، مورد بررسی قرار گیرد.

توجه به این نکته ضروری است که چنان که در صدر و نیز در خلال مباحث این یادداشت‌‌ها و در موارد متعدد تصریح شد، موضوع اولی و آغازین این پژوهش "پرسش از نسبت انقلاب اسلامی ایران و تجدد" بوده و هست.

و از این رو، ضروری است که تعبیر "انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته"، توضیح داده شود.

این شرح و توضیح، گرچه از نظر منطقی می‌بایست در صدر و طلیعه بحث صورت گیرد، اما ضرورت‌های محتوایی ایجاب می‌‌کرد که این کار تاکنون، به تعویق افتد.

و تنها در این مرحله از بحث می توان به نحو وافی به شرح و تبیین "عنوان" این پژوهش پرداخت.

بر خلاف برداشت اولی و بدوی، منظور از تعبیر "انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در ایران"، این نیست که "پس" از حدوث انقلاب اسلامی در ایران، مدرنیته در ایران بسط پیدا کرده.

زیرا اولاً این موضوع آن قدر وضوح و بداهت دارد، که تبیین و شرح آن به خودی خود، نیاز به یک پژوهش مستقل ندارد.

و نیم نگاهی به حضور و سیطره تکنولوژی، رسانه، دانشگاه، بورورکراسی، دموکراسی، اقتصاد کاپیتالیستی، سبک زندگی آمریکایی و تغییرات عارض شده بر زندگی انسان ایرانی در طی چهل سال گذشته، به خوبی موید این موضوع است.

ثانیاً حتی اگر مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون عالم انسان ایرانی پس از انقلاب، محل تردید و مناقشه باشد، برای اثبات و تحکیم این مدعا، باید پژوهش را از نقطه ای ابتدایی تر - یعنی اصل "انقلاب اسلامی  ایران" - آغاز  کرد.

مدعای این پژوهش این است که "انقلاب اسلامی ایران"، "بالذات" یک پدیده مدرن و حاصل بسط مدرنیته در فضا و عالم دینی بوده.

و از آن جا که دین و مدرنیته با یکدیگر، تعارض دارند، انقلاب اسلامی، از همان ابتدا یک حادثه غیردینی بوده.

و نه این که یک پدیده دینی بوده است و مدرنیزاسیون بدان عارض شده باشد.

طبیعی است که پذیرش این مدعا در بدو امر بر گوش‌ها گران بیاید.

و تصدیق آن، نیازمند بیان چند امر دیگر است.

 

2- ما ایرانیان به دلیل "انحطاط تاریخی"،  از درک عمیقی نسبت به پدیدارهای جهان کنونی بهره مند نیستیم.

و در بسیاری از اوقات تنها با مواجهه "قشری" و "ظاهرنگری"، به دنبال شناخت و قضاوت نسبت به پدیدارها هستیم.

به همین دلیل، حضور و غلبه "ظواهر دین" را در یک جامعه و در میان یک قوم را نشانه حال و هوا و عالم دینی  آنان می‌دانیم.

و یا فی المثل گفتن شعار "الله اکبر" را نشانه دینی بودن یک نهضت سیاسی تلقی می کنیم.

البته با مواجهه "قشری" با انقلاب اسلامی و نظریه ولایت فقیه- به مثابه وجه تئوریک انقلاب اسلامی ایران- می‌ توان ادعا کرد که انقلاب اسلامی یک پدیده "دینی" بوده.

هر چند در مقطع کنونی و وضعیت فرهنگی، سیاسی، اقتصادی ایران حتی در همین مواجهه "قشری" نیز سستی و خلل راه یافته.

زیرا اکنون جامعه ایرانی حتی در مقام "ظاهر" و "قشر" نیز بر منش و روش دین، سخن نمی‌گوید و عمل نمی‌کند.

از این رو  مدافعان و موافقان انقلاب اسلامی، خود نیز ناگزیر از تصدیق این مطلب شده‌اند که مواجهه "قشری" با وضعیت فکری و فرهنگی ما ایرانیان نارساست.

و باید از "قشر" گذر  کرد و به "لب" نظر کرد.

و از ظاهر، چشم برداشت و به باطن چشم دوخت.

پذیرش دیرهنگام این مطلب -که اغلب نیز از سر انگیزه‌های ایدئولوژیک و نه حقیقت طلبانه است- دست کم این مزیت را دارد که می تواند به تعمیق سطح مواجهه  با "انقلاب اسلامی" منجر شود.

به این معنا که درقضاوت پیرامون انقلاب اسلامی ایران، معیارهایی فراتر از شعارها و امور ظاهری، معیار قضاوت قرارگیرد.

به همین دلیل، برای درک دینی بودن، پدیدار انقلاب اسلامی، گرچه اعتنا به ظواهر امر و واژه‌هایی همچون "ولایت  فقیه"، مستضعف، مستکبر، قیام، جهاد، شهادت و ..."لازم"  است، اما به هیچ وجه "کافی" نیست.

بلکه باید موضوع را در لایه‌ای عمیق‌تر پی گرفت.

 

3- "مدرنیته" مانند هر فرهنگ و تمدنی، از وحدت و انسجامی برخوردار است.

و همین وحدت است که موجب می‌شود بتوان ایدئولوژی‌‌‌های مختلف اعم از مارکسیسم، فاشیسم، لیبرالیسم، نازیسم، ناسیونالیسم و اموری مانند تکنولوژی، علم پوزیتیویستی، بروکراسی و ... را بتوان در ذیل مفهوم واحدی بنام "مدرنیته" نامید.

و همین وحدت است که ایدئولوژی‌ هایی که گاه تا سر حد تقابل و خونین ترین جنگ‌ها با یکدیگر مواجهه داشته‌اند، را بتوان در ذیل یک عالم و فرهنگ تلقی کرد.

به بیان ساده‌تر، "مدرنیته" در عین حال که امری "واحد" است، شئونی متکثر  و گاه متضاد دارد.

چنان که نور در عین این که امری  واحد است، اما حامل کثرتی از رنگ‌های مختلف است.

از دیگر سو باید دقت داشت که تضادها و تقابل‌هایی که در جهان وجود دارد، همواره از سنخ  "حق" و "باطل" نیست.

به همین دلیل تقابل ایدئولوژی "کمونیسم" که در اتحاد جماهیر شوروی با "لیبرال دموکراسی" ایالات متحده، یک تقابل درون تمدنی است

و نه این که در این تقابل، یکی از طرفین "حق" و دیگری "باطل" باشد.

چنان که تقابل  "استقلال" و "پیروزی"، به معنای حقانیت یکی و بطلان دیگری نیست.

بلکه ظرف توهمی به نام فوتبال موجب شکل گیری این تقابل شده.

و نیز نزاع دیرینه میان اقوام و قبائل جاهلی همچون "اوس" و "خزرج" پیش از ظهور اسلام در جزیره العرب، از سنخ  تقابل "حق" و "باطل" نبوده.

و نیز نزاع اشکانیان و ساسانیان با رومیان و یا هخامنشیان و یونانیان از سنخ تقابل حق و باطل نبوده.

به همین دلیل نمی‌توان "صرفاً" از تقابل جمهوری اسلامی و ایالات متحده، و بطلان یکی، حقانیت دیگری را نتیجه گرفت.

زیرا تقابل‌های دو قطبی اساساً از درک جهان عاجز هستند.

و تفکر دو قطبی محدودیت هایی  دارد که موجب فریب و دروغ می‌شود.

زیرا گرچه حق و باطل  در تقابل مفهومی قرار دارند، اما تمام سخن این است "حق"‌ همواره در صحنه تاریخ ظاهر نیست و "حق"، همواره مصداق و تعین ندارد.

 "حق"، وصف امر قدسی  است و او "اول" و "آخر" و "ظاهر" و "باطن" و "هادی" و "مضل" است.

و در صحنه تاریخ، گاه امر قدسی با اسم "مضل" ظاهر می‌شود و این اسم بر سایر اسماء حسنی غلبه می‌کند و اسم "هادی"، پنهان می‌ شود.

و آن گاه اسم "هادی" ظاهر می‌ شود و با ظهور این اسم، افرادی چون موسای کلیم، عیسا مسیح و محمد مصطفی برای هدایت مردمان در حیات خاکی و ظلمانی زمین، مبعوث می‌شوند و "حق" نیز ظاهر می‌ شود.

از این رو می توان گفت وجود آمدن دوران‌های جاهلی نظیر جاهلیت عربی پیش از ظهور اسلام و جاهلیت اخیر، ناشی از به خفا رفتن اسم "هادی" و ظهور اسم "مضل" است.

با بیان این مقدمات، می‌توان راحت‌تر این مطلب را درک کرد که تقابل انقلاب اسلامی و مدرنیته، به خودی خود ضامن دینی بودن و حقانیت انقلاب اسلامی نیست.

و برای اثبات این امر، باید به دلیلی بیش از این تقابل تمسک کرد.

 

4- هسته این پژوهش را یک فرضیه مهم استوار است.

و آن این که "انقلاب اسلامی، حاصل بسط مدرنیته در ایران است"

و تشریح این مفروض خود مستلزم تبیین چند گزاره بنیادین است.

که شرح آن‌ها عبارتند از:

 

الف- دین و مدرنیته، در تعارض با یکدیگر هستند.

زیرا در تفکر دینی، بشر بنیاد عالم، تلقی نمی‌شود.

و علم و قدرت نامحدود ندارد.

در مقابل، در مدرنیته، بشر بنیاد عالم است.

و عالم قائم به او و بسته به اراده و فاهمه اوست.

 

ب- مدرنیته، تفکری است که میل ذاتی به بسط در سراسر جهان دارد.

و در بسط جهانی مدرنیته، سایر سنت‌ها و فرهنگ‌ ها، به کلی ریشه کن و تخریب می‌شود.

چرا که مطابق تلقی مدرنیستی، بشر در یک سیر تاریخی خطی تحول و تطور یافته.

و در نتیجه تمام گذشته بشر، دوران طفولیت و ضعف خرد بشر بوده.

به همین دلیل بایستی، هر آنچه از گذشته و سنت‌های گذشته رسیده، دود شود و به هوا برود.

 

ج- بر خلاف باور مدرنیست‌ها، تجدد مدت هاست که نشاط سابق خود را ندارد.

از قرن نوزدهم تا کنون، مدرنیته گرچه میل به بسط جهانی خود را از دست نداده.

اما دیگر قدرت ابتدایی خود را ندارد.

 

د- هنگامی که مدرنیته نشاط قرن هجدهمی خود را از دست می‌دهد در مواجهه با سایر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها، توان انهدام کلی آنها را از دست می‌دهد.

در چنین حالتی بجای تخریب و نابودی کلی سنت جامعه مقصد، آمیزشی میان مدرنیته و فرهنگ و سنت مقصد، رخ می‌دهد.

در این آمیزش- در معنای عرفی و نیز در معنای دقیق حکمی آن- سنت و فرهنگ، نقش "ماده"‌ای برای "صورت" مدرنیته را به خود می‌گیرد.

و نتیجه این سنتز و آمیزش، موجود جدیدی است که گرچه شباهت و اتصال خود را با سنت گذشته حفظ کرده، اما از نظر هویت، یک پدیدار مدرن است.

زیرا شیئیئت شیء به "صورت" آن است نه به "ماده" آن.

به این معنا که فی المثل آن چه "میز" را از "صندلی" متمایز می‌کند، نه در "ماده" آن -که چوب است- بلکه در "صورت" آن که همانا هیأت تألیفی خاص میز است، می‌‌باشد.

و میز آهنین و چوبین اگرچه از نظر "ماده" تفاوت دارند، اما به دلیل یکی بودن "صورت"، همگی ماهیتی یکسان دارند و همه این اشیاء را میز می‌نامیم.

 

ه- با دقت در این مقدمات، اکنون می‌توان عنوان این پژوهش را بازتبیبن و شرح کرد.

مدعای این پژوهش این است که مدرنیته در نشاط اولیه خود قرار ندارد.

به همین دلیل در فرآیند جهانی شدن مدرنیته، اقوامی که سنت آنها در نشاط نیست به کلی ریشه کن نمی‌شوند.

و از دیگر سو، آن فرهنگ‌ها نیز به دلیل انحطاطی که از پیش بدان مبتلا شده اند، توان حفظ  حیات خود را از  دست داده‌اند.

در چنین حالتی سنتزی میان ماده فرهنگ مقصد و سنت مادر یک جامعه با صورت مدرنیته به وجود می‌‌آید.

ظهور یک فرهنگ سنتی- مدرن، خصوصیت این سنتز است.

این فرهنگ سنتز شده، از یک سو به سنت خود تعلق خاطر دارد.

و از دیگر سو رنگ و بو و نام و نشان تجدد را به خود گرفته.

اما چون شیئیت شی به "صورت" آن است و  نه به ماده آن، از نظر هویت امری "مدرن" است.

از این رو انقلاب اسلامی نیز یک پدیده مدرن است.

البته با در نظر گرفتن این دقیقه، که انقلاب اسلامی "مدرنیته ناب" و خالص نیست.

بلکه چون حاصل امتزاج و آمیزش صورت مدرنیته برماده سنت دینی،‌ است در انقلاب اسلامی، عناصر دینی وجود دارد.

اما هیأت تألیفی این عناصر و صورت این پدیدار، مدرن است.

و در حقیقت چون اقوامی همچون ما ایرانیان در انحطاط تاریخی خود با مدرنیته آشنا شدیم، نه توانستیم به نحو خالص مدرن شویم.

و نه توانستیم سنت خویش را حفظ کنیم.

و "انقلاب اسلامی" حاصل امتزاج تاریخ رو به انحطاط رفته ما با مدرنیته‌ای بود که دیگر در نشاط خود قرار نداشت و در دوران کهولتش در ایران بسط  یافته بود.

 

5- این پژوهش به هیچ وجه مدعی "بی طرفی" و "خالی از پیش فرض" بودن نیست.

تنها به این دلیل  ساده که آرمان "بی طرفی" و "تهی شدن از پیش فرض" که مبتنی بر تلقی ارسطویی در معرفت شناسی  و "رئالیسم خام" در فلسفه علم است، اساساً امکان وقوع ندارد.

مبتنی بر تلقی ارسطویی، "علم" عبارت است از انعکاس و "حصول" صورت پدیدار خارجی در ذهن.

و از این رو تنها برخی قضایا، "درست" و بقیه "نادرست" هستند(منطق "صدق - کذب")

و برای رسیدن به علم و  فهم "درست"، باید ذهن را از "پیش فرض‌ ها" به کلی تهی کرد.

اما چنان که گفته شد اساساً آرمان "بی طرفی" و "تهی شدن از پیش فرض"، امکان وقوعی ندارد.

و تهی شدن از پیش فرض، نه تنها "ممکن" نیست.

بلکه حتی "مطلوب" نیز نیست.

"ممکن" نیست چرا که هنگامی که ادعا می‌ شود "باید از تمام پیش فرضها تهی شد" دست کم همین باور به مثابه یک "پیش فرض" بسیار بزرگ در نزد ذهن مدعی باقی می‌‌‌ماند.

"مطلوب" نیست، به این دلیل که کنار نهادن پیش فرض‌ها، نه تنها موجب خلوص و دقت پژوهش‌ها نمی‌شود، بلکه موجب از دست رفتن تعلق به موضوع پژوهش می‌شود.

زیرا هیچ پژوهشی در خلأ شکل نمی‌گیرد.

و هیچ پژوهشی نمی تواند با حرکتی کور و بدون مقصد و هدف، شکل گیرد.

به همین دلیل هر پژوهشی، از آغاز با مفروضات خاصی شکل می‌گیرد.

و وجود این مفروضات نه تنها مضر به دقت و وجاهت علمی یک پژوهش نیست.

بلکه اساساً وجود این مفروضات، شرط ضروری انعقاد هر پژوهشی است.

زیرا اعتبار و اهمیت موضوع پژوهش، خود یکی از پیش‌فرض‌های ذهنی پژوهشگر است، با کنار نهادن پیش‌فرض‌ها اساساً تعلق خاطر به موضوع پژوهش از دست می‌رود.

و از دست رفتن تعلق خاطر به موضوع پژوهش، موجب نفی هر گونه تحقیقی می‌شود.

فی المثل هنگامی که از نسبت میان "انقلاب اسلامی" و "مدرنیته" پرسش می‌شود، دست کم به نحو ضمنی اهمیت این دو پدیدار، تصدیق شده.

حال اگر مبتنی بر تفکر ارسطویی و خصوصاً "رئالیسم خام" انتظار داشته باشیم که پیش فرض ها را در هنگامه تحقیق کنار نهاده شود، "اهمیت انقلاب اسلامی" و  یا تمدن مدرنیته، مورد تعلیق قرار می‌گیرد.

و با تعلیق این دو گزاره، اساساً پژوهش از همان آغاز به پایان می‌رسد!

از آنجا که "انسان معلق" و "سوژه دربسته"، وجود خارجی ندارد، بشر اصلاً نمی‌تواند بسان موجودی منفک ازعالم به اندیشه و پژوهش بپردازد.

بشر همواره "در-عالم" است.

و هر بشری مملو از پیش فرض‌های متعدد است که ناشی از "پرتاب شدگی" در تاریخ و جغرافیای خاص است.

و علاوه بر این موارد، هیچ انسانی خالی از انگیزه‌های سایکولوژیک و اقتضائات مزاجی و تمایلات روانی نیست.

از این رو هر پژوهشی، پژوهشی "بشری" و متأثر از پیش‌‌فرض‌‌‌های ذهنی، تأثرات تاریخی و جغرافیایی، تمایلات روانی و مزاجی و سایر جنبه‌های وجودی بشر خواهد بود.

اما ازدیگر سو، بشر، بنیاد عالم نیست.

و قدرت خدایی ندارد و نمی‌تواند خالق محض باشد.

به همین دلیل او نمی‌تواند موضوع پژوهش خود را خلق کند.

بلکه همواره در نحوه‌ای "اتصال" و "بستگی" و "تعلق" به موضوعی که وقوع و تحقق خارجی دارد، می اندیشد.

و همین "بستگی" و "تعلق" به موضوع پژوهش موجب می‌شود که پژوهش جهت داده شود و سامان داده شود.

چرا که واقعیت -موضوع پژوهش- متن، بر خلاف باورهای رایج امری صامت نیست تا لازم باشد بشر آن را به  نطق در آورد.

بلکه واقعیت، بالذات امری ناطق است.

و پبش فرض‌ها و درک  ماتقدم بشر، تنها می تواند پرسش از متن را سامان دهد.

و پاسخ، از سوی خود متن و البته متناسب با پرسش ادا می‌‌شود.

مخلص کلام این که وجود پیش فرضها در پژوهش، بسان وجود هوا برای پرواز یک کبوتر است.

"هوا" گرچه از یک سو، موجب محدود شدن حرکت کبوتر می‌ شود.

اما از دیگر سو، وجود همین "هوا"، شرط ماتقدم و ضروری هر پروازی است.

از این رو، وجود "پیش فرض" در شکل گیری این پژوهش- و هر پژوهشی دیگر- به هیچ وجه مضر به اعتبار علمی آن نیست.

 

6- در تلقی‌های رایج و غالب، "انقلاب اسلامی ایران" یک حرکت و نهضت دینی، در ادامه و استمرار حرکت پیامبران و در جهت احیای توجه به امر قدسی معرفی و تفسیر می‌شود.

و ساختار سیاسی "جمهوری اسلامی"، ساختاری مبتنی بر متن مقدس و سیره اولیای دین معرفی می‌شود.

در قسمتهای گذشته، در حد امکان تلاش شد تا نشان داده شود پذیرفتن این ادعا و تلقی، منجر به ظهور پاردوکس‌های متعدد و بسیار بزرگ و غیرقابل اغماض خواهد شد.

(در قسمت اول  (این جا) غفلت از نقش قابلیت قابل و اکتفا به فاعلیت فاعل در تحقق شریعت در نظریه ولایت فقیه مورد تصریح قرار گرفت.

در قسمت دوم (این جا)، تعارض نظریه ولایت فقیه با باورهای کلامی(تئولوژیک) شیعی مورد اشاره قرار گرفت.

در قسمت سوم (این جا)، روایات مستمسک در موضوع ولایت فقیه مورد بررسی قرار گرفت.

در قسمت چهارم (این جا)، تفسیر تاریخ ارائه شده در نظریه ولایت فقیه شرح و نقد شد.

در قسمت پنجم (این جا)، ایده "حفظ نظام" و اوجب بودن آن مورد نقد و بررسی قرارگرفت.

و در قسمت ششم، فراتر بردن حدود ولایت فقیه حتی از ولایت پیامبر اسلام و قرار گرفتن "مصلحت" به عنوان معیار آن، مورد برررسی قرارگرفت.)

در مقابل این پژوهش مدعی است که با پذیرفتن فرضیه اصلی این تحقیق، تمامی این پارادوکس‌ها و تناقضات، از اساس مرتفع می‌شود.

رسیدن به چنین هدفی اما، مستلزم یک تغییر اساسی در "زاویه دید" به موضوع و یک "شیفت پارادیمی" در فهم مطلب و در نگاه به انقلاب اسلامی است.

با این "شیفت پارادیمی" و "ارتقاء سطح دید"، مشخص می‌شود که موضوع "انقلاب اسلامی" تاکنون نه از سوی جریانات اسلام گرا و نه از سوی جریانات متجددمآب به درستی فهم نشده.

از آنجا که انقلاب اسلامی، حاصل بسط مدرنیته و آمیزش سنت و تجدد است، تفسیرهای ارائه شده از  تئوری حاکم بر انقلاب اسلامی، ساختار سیاسی جمهوری اسلامی، تحلیل‌های رایج از موضوعاتی همچون خاستگاه قیام مردم، جنگ ایران و عراق، حوادث پس از جنگ، وضعیت فرهنگی و رفتارهای سیاسی مردم ایران زمین از سوی هر دو  طیف اسلام گرا و روشنفکر، همگی نارسا- و نه لزوماً غلط- بوده.

و با این تغییر در زاویه دید و شیفت پارادیمی، فهم عمیق تری از وضعیت ایران معاصر و زیست جهان انسان ایرانی به دست خواهد آمد.

در ادامه پژوهش، نشان داده خواهد شد که چگونه مهمترین اصول موضوعه تفکر مدرن در هستی شناسی، سیاست و فرهنگ با آمیزش با مفاهیم سنتی، موجب ظهور "نظریه ولایت فقیه" و "انقلاب اسلامی" در ایران شده.

و تبیین می‌ شود "جمهوری اسلامی"، اولین "دولت مدرن"- و البته نه لزوماً لیبرال- در ایران است.

و ایرانیان پس از سال‌ها تلاش نافرجام درمشروطه و عصر پهلوی، توانستند با انقلاب اسلامی به یک ساختار بروکراتیک و تکنیکی و مبتنی بر "عقل خودبنیاد" دست پیدا کنند.

و با آمیختگی مدرنیته و سنت، دولت مدرن پس از انقلاب، در ایران به دنیا آمد.

و نیزنشان داده می‌شود برخلاف توهم‌های رایج، "انقلاب اسلامی" نه حاصل گذار از مدرنیته به تمدن اسلامی، بلکه حاصل گذار از "سنت" به "مدرنیته" بوده.

در این گذار از سنت به مدرنیته، لازم بود ابتدائاً تمام مولفه‌های کلیدی تفکر مدرن به زبان سنت ترجمه شود.

تنها به این دلیل ساده که گوش و فاهمه ایرانیان به سنت عادت داشت.

و سخنی که بخواهد از قشر گذر کند و در عمق جامعه ایرانی نفوذ کند، باید ابتدا به زبان سنت ترجمه شود.

البته بیان این نکته به این معنا نیست که گذر از سنت به مدرنیته یک پروژه طراحی شده از سوی افراد معدود و با مقاصد سوء بوده.

بلکه گذار از سنت به مدرنیته، خود بخشی از مرحله جهانی شدن و بسط مدرنیته در تمام عالم بود.

اما این پروسه در ایران دچار شکست‌های متعدد شده بود.

و روشنفکران و علمای مشروطه خواه در عصر مشروطه در تحقق آن شکست خوردند.

و پس از آن در عصر پهلوی نیز هیچ یک از متفکران و سیاستمداران نتوانستند، جامعه ایرانی را برای مدرنیزاسیون، آماده کنند.

و آیت ا.. خمینی، تنها کسی بود که توانست به خوبی از عهده این مهم برآید.

ایشان به دلیل آشنایی جدی با مهمترین تفکر سنتی در ایران توانست در نقش یک "متفکر - سیاستمدار" موسس ظاهر شود.

و توانست مهمترین وجه تفکر سنتی - یعنی فقه و کلام- در تفکر مدرنیته "منحل" کند.

و در نقش معمار مدرنیزاسیون ایران و سکولاریزه کردن جامعه ایرانی ظاهر شود.

گرچه طبیعی است که بیان این سخنان با بهت و اعتراض اسلام گرایان مواجه شود.

و چه بسا این نقد از سوی آنان مطرح شود، چگونه کسی که در عالی‌ترین مقامات عرفانی مستقر بوده،  به فلسفه وتفکر اسلامی تعلق خاطر جدی داشته، و در فقه از مبرزین عصر خود بوده، با عنوان معماری "مدرنیزاسیون" و "سکولاریزاسیون" ایران، وصف شود.

در حالی که از قضا همین تسلط و آشنایی جدی آیت ا.. خمینی با سنت اسلامی، موجب می‌شد که وی بتواند "سنت" را با "مدرنیته" بیامیزد.

و از دیگر سو بشر، موجودی قدرتمند نیست که حتی بتواند محتوای تفکر خود را تعیین کند.

و "تفکر"، محکوم اراده‌های انسان نیست.

به همین دلیل، کانت مدعی بود که عقل را محدود کرده تا جایی برای دین باز کند، در نهایت در نقش بزرگترین فیلسوف مدرنیته، ماندگار  شد.

و نیچه، که از منتقدان صریح تئولوژی مسیحی بود،  آموزگار تمامی منتقدان مدرنیته و آغاز گر پست مدرن گردید.

از همین رو گرچه آیت ا.. خمینی درمقام "اثبات" و "ذهن" خود تلاش داشت که امر قدسی را در میان ایرانیان احیا کند.

اما در مقام "ثبوت" و "تحقق"، خود بخشی از پروسه بسط مدرنیته در عالم بود.

و البته خود و شیفتگانش از درک این مطلب مهم، ناتوان بودند.

گرچه این عدم "خود آگاهی" به ماهیت تفکر، برای یک متفکر تا حدی طبیعی است.

زیرا نباید انتظار داشت که یک متفکر و موسس به ماهیت و لوازم اندیشه خویش، تذکر تام و تمام داشته باشد.

اما اکنون و پس از گذشت پنجاه سال از طرح و تحقق نظریه ولایت فقیه در ایران، می توان به شناخت بهتری از ماهیت این نظریه و پدیدار انقلاب اسلامی دست یافت.

در ادامه این پژوهش تلاش می‌شود که نظریه ولایت فقیه و انقلاب اسلامی، با پیش فرض چگونگی بسط مدرنیته در یک جامعه دینی، تفسیر شود.

و با این تفسیرها، نشان داده خواهد شد که تمام آنچه در قسمت‌های پیشین به مثابه تعارض‌های این نظریه با باورهای دینی و "نقطه ضعف" این نظریه، مطرح شد، می تواند به نحوی دیگر و به مثابه "نقطه قوت" فهم و تفسیر شود.

مشروط به این  که نظریه ولایت فقیه، یک نظریه "مدرن" و نه یک نظریه "دینی"، فهم و تفسیر شود.

زیرا دین و مدرنیته چون در تعارضند، آنچه در تفکر دینی نقطه ضعف است، در تفکر مدرنیته، نقطه قوت خواهد بود و برعکس.

 

7- "سوژه" موجودی بود که در آغاز تجدد به دنیا آمد.

"سوژه" انسان نبود.

بلکه انسان، با وصف خاصی بود.

"سوژه" انسانی است که "می‌پندارد" بنیاد عالم است و می‌تواند با "علم" و "اراده" خود به جهان صورت می‌بخشد.

و بر هرکاری تواناست.

او می تواند در هسته اتم، سلول‌های موجودات زنده، مواد وطبیعت چنان دخل و تصرف کند که زمین را به سیاره رفاه مبدل کند.

و بهشتی را که انبیاء و ادیان را در آسمان‌ها و فراتاریخ، وعده داده‌اند را همین جا و اکنون و در تاریخ و بر روی زمین خاکی بسازد.

بهشتی که مطابق با توصیف‌های متون قدسی، نه گرمایش انسان را آزار می‌دهد.

و نه سرمایش.

"سوژه" با ساختن تکنولوژی، درصدد تحقق همین آسایش بود.

تکنولوژی می توانست "طبیعت" را تحت سلطه سوژه بشر درآورد.

امری که کم وبیش تا حدی محقق شده.

چنان که امروز  بشر در خانه‌ای زندگی  می کند که با کمک تکنولوژی و شیشه‌های دوجداره، کولرهای گازی و بخاری‌ ها و انواع لامپ ها بسان بهشت، شده.

و می‌پندارد که می تواند در سایه این تکنولوژی، آسوده زندگی کند.

امری که گرچه از نظر "عقلی" محال وقوعی است.

اما دست کم از نظر "وهمی"، بسیار فریبنده و جذاب است.

و می‌تواند برای انسان، معنا و هدف زندگی ایجاد کند.

هر چند که سوژه موفق نمی‌شود که به تکنولوژی‌ای دست پیدا کند که ساختن تکنولوژی را به کلی به عهده گیرد.

از همین رو تمام مردمان سراسر خاکی اسیر و برده ساخت تکنولوژی شده‌اند.

و از صبح و شام، عمر خویش را صرف تلاش و کار برای ساخت و یا خرید تکنولوژی‌های بهتر می کنند.

اما تکنولوژی، تنها می‌توانست "طبیعت" را تحت سلطه "سوژه" در آورد.

و "سوژه" می‌خواست که بر عالم و آدم سیطره داشته باشد.

"سیاست" و "اقدام سیاسی"، پاسخی به این میل استیلا طلبانه سوژه بود.

و "ایدئولوژی"، نسخه مدرنیته در تأسیس اتوپی بود.

اتوپیایی که در آن، عدالت و آزادی و رفاه وجود دارد.

و همه انسان‌ها بسان گوسفندانی درمرتع دنیا می‌توانند به مساوات و عدالت چریده و از دنیا بهره و تمتع ببرند.

به همین دلیل تمام ایدئولوژی‌های مدرن، این مدعا را دارند که می توانند با "اقدام سیاسی"، آرمان های خود را محقق کند.

مارکسیسم مدعی بود که باید با "انقلاب"، حکومت کارگران و زحمتکشان را برپا کرد و "عدالت" را محقق کرد.

و لیبرال دموکراسی، نیز مبشر تحقق آرمان "آزادی"، با اقدام سیاسی است.

اصرار بر نقش "سیاست" و فرد "سیاستمدار" و "حاکم" در مدرنیته، تکرار ندای "انا ربکم الاعلی" فرعون درعصر جدید بود.

چنان که فرعون مدعی "ربوبیت" و "پرورش" بود.

و در عصرجدید، "سوژه" نیز مدعی بود که توان "پرورش" و تدبیر عالم را دارد.

فرعونیت جدید- سوبژکتیویته - نیز مدعی بود که قدرت خدایی دارد.

و می‌تواند جهان را مطابق میل خود را تغییر دهد.

فرهنگ را تغییر دهد.

اقتصاد را سامان دهد.

رفاه را ایجاد کند.

و حتی بر آب و هوا و ریزش باران و ورود ریزگردها و طوفان‌ها و سیلاب‌ها نیز فرمانروایی کند.

به همین دلیل، حکومت‌ها خود را نسبت به تمامی این امور مسؤول و دارای قدرت می‌دانند.

با بسط مدرنیته در عالم اسلام، سوبژکتیویته - یا همان فرعونت جدید- وارد عالم اسلام شد.

و این حادثه، موجب ظهور "نظریه ولایت فقیه " شد.

زیرا مهمترین مدعای نظریه ولایت فقیه این بود که باید حکومت را به دست فقیه سپرد.

و هدف از "تشکیل حکومت" را نیز تحقق "احکام شریعت" می‌دانست.(ولایت فقیه، روح ا.. الموسوی الخمینی، صص 25 الی 28)

و همین باور، نقطه آغازین، تعارض نظریه ولایت فقیه، با دین می‌شود.

زیرا وقتی گفته می‌شود "هدف از تشکیل حکومت، تحقق احکام شریعت است"، دست کم دو سخن ضمنی دیگر نیز ادعا شده:

اولاً ادعا شده که "سیاست" و "قدرت سیاسی"، بر سایر ساحت‌ها نظیر فرهنگ و تفکر تقدم دارد.

و به همین دلیل برای تغییرات فرهنگی و فکری جوامع، باید دست به "اقدام سیاسی" زد و ساحت سیاست بر ساحت فرهنگ و تفکر تقدم دارد.

و تغییر و تبدل‌های اصیل و ماندگار فرهنگی، از ساحت سیاست متأثر می‌شود.

ثانیاً ادعا شده که سیاستمدار این "قدرت" را دارد که بتواند احکام دین را محقق کند.

همانطور که این "قدرت" را دارد که جامعه را غیردینی کند.

و سیاستمدار و حکمران این قدرت را دارد که فرهنگ را تغییر دهد.

به همین دلیل این تصور که بشر بسان سوژه‌ای قدرت خدایی دارد که می تواند عالم را تغییر دهد از عالم مدرن اخذ و برای وارد کردن این باور با سنت، امتزاج و آمیزشی از این تصور با عقاید دینی،  صورت گرفت.

خصوصاً که در عالم دین، تشکیل حکومت و در دست داشتن قدرت، به خودی خود ارزش و اصالتی نداشت.

به همین دلیل درنظریه ولایت فقیه، فقیه به سان موجودی که قدرت خدایی دارد به جامعه پا می‌نهد تا "عدالت"، و "احکام شریعت" محقق کند.

از این رو نقدی که پیش تر در بخش اول نقد نظریه ولایت فقیه گفته شد، نیز به نظریه ولایت فقیه وارد نخواهد بود.(اینجا را بنگرید)

زیرا پیشتر گفته شد که در این نظریه تنها به نقش فاعلی که بتواند احکام را  محقق کند (فقیه) توجه شده.

و از قابلیت‌ها و آمادگی‌های جامعه که موضوعی بسیار مهم‌تر است، سخنی گفته نشده.

و از این جهت، غفلت و نقص بسیار مهمی در نظریه ولایت فقیه وجود دارد.

در حالی که این موضوع در صورتی برای نظریه ولایت فقیه یک نقطه ضعف محسوب می‌شود، که این نظریه، یک نظریه دینی باشد.

زیرا در نگاه دینی، بشر قدرت خدایی ندارد.

و قدرت او محدود است.

و نمی‌تواند مطابق اراده و تصور خود، به جهان صورت ببخشد.

اما از آنجا که این نظریه، یک نظریه مدرن و تجلی همان ندای "انا ربکم الاعلی" در جامعه دینی و با زبان آشنا به گوش سنت است، اساساً نیازی به بحث از "قابلیت قابل" دراین نظریه نبود.

و غفلتی که در این نظریه  بود، در حقیقت یک غفلت نبود.

بلکه چون نظریه ولایت فقیه، دینی نبود، برای بشر- فقیه- قدرت فوق بشری و خدایی متصور می دانست.

همچنان که خداوند برای آفرینش، در مقام کن فیکون قرار دارد و اشیا را می تواند با قدرت نامحدود خود از عدم به وجود بیاورد، فقیه نیز کافی بود که "قدرت" را در دست بگیرد تا بتواند "احکام" را محقق کند.

و نیازی نبود که در نظریه ولایت فقیه از زمینه های لازم برای تحقق احکام بحث شود و به این موضوع بپردازد.

گرچه واقعیت این بود که "حکومت" نه می تواند دین را محقق کند و نه می تواند دین را نابود کند.

چنان که رضاشاه با حمایت‌های استعماری از یک سو و همراهی روشنفکران از دیگر سو، نتوانست به جنگ فرهنگ و سنت برود.

و نتوانست یک وجب پارچه را از سر زنان بردارد.

و در مقابل جمهوری اسلامی نیز نتوانست با میلیاردها دلار درآمد نفتی و نهادهای دلارخوار فرهنگی و رادیو و تلویزیون و نماز جمعه و مدرسه و دانشگاه، نتوانست به زنان خود این مطلب را القا کند که همان یک وجب پارچه را بر سر خود نگه دارد.

این موضوع که ساحت "سیاست" ساحت اصیل، حیات بشری  نیست و "سیاستمدار" قدرت خدایی ندارد، مطلب بسیار ساده‌ای است.

و اگر عمده فقها و معممین متأخر ما تاکنون از فهم این مطلب، عاجز بوده‌اند تنها به این دلیل بود که آنان در عالم مدرن و تحت تأثیر مدرنیته فکر می کردند.

و نظریه ولایت فقیه، حاصل حضور تفرعن جدید- سوبژکتیویته- در جامعه شیعی بود.

درنظریه ولایت فقیه، "سوژه" عمامه بر سر نهاد.

و این کار -یعنی عمامه بر سر نهادن سوژه- لازمه بسط مدرنیته در یک جامعه سنتی است.

زیرا درجوامع با سنت دینی، تنها انسان معمم، مشروعیت و مقبولیت داشت.

از این رو، سوژه ناگزیر بود برای حضور خود در یک جامعه سنتی "عمامه" بر سر بنهد.

و نظریه ولایت فقیه حاصل به قدرت رسیدن فقها نیست.

بلکه حاصل تبدیل  شدن فقیه به سوژه و درعین حال نگه داشتن عمامه بر سر است.

و از این جهت می توان گفت که نظریه ولایت فقیه، غیردینی ترین و الحادی ترین نظریه‌ای است که در طول 1400 سال، در عالم تشیع مطرح گردیده است.

و اگر تاکنون وجه غیردینی بودن آن به درستی فهم و یافت نشده است، اولاً به این دلیل بوده که ظواهر این نظریه عبارات فقهی و دینی است.

و برای فهم دقیق آن باید از ظاهر به باطن رفت.

در حالی که ما به دلیل انحطاط تاریخی، میل شدیدی به "قشری نگری" داشته و داریم.

ثانیاً به دلیل حضور و سیطره مدرنیته، تاکنون گوش‌های مردمان مدرن بودند.

و گوش مدرن، چیزی عجیب و خلاف عادت در نظریه ولایت فقیه نمی دید- جز همان ظواهر-

و راز مخالفت‌های روشنفکران ما با نظریه ولایت فقیه نیز همان ظواهراین نظریه بود.

زیرا آنان نیز به دلیل انحطاط تاریخی، عمدتاً از گذر از ظاهر و رسیدن به باطن، ناتوان بودند.

اما اکنون و با آغاز عصرپایان مدرنیته و پست مدرن، گوش‌ها نیز آماده فهم سخنان دیگر، و چشمان نیز مهیای دیدن اشیا به نحو دیگر هستند.

و همین آمادگی موجب می‌شود که بتوان به درک و فهم بهتری از نظریه ولایت فقیه رسید.

 

8- اکنون مدرنیته در دوران قدرت خود قرار ندارد.

و دوران "پست مدرن"، یعنی تردید در مدرنیته از مدت ها پیش آغاز شده.

در دوران "پست مدرن" تصورهای عصر مدرنیته، مورد چون و چرا قرار می‌گیرد.

و یکی از این مهمترین مولفه های تفکر مدرن مبنی بر این که بشر قدرت خدایی دارد و می تواند جهان را ربوبیت و تدبیر کند، نیز به شکست دچار شده.

شکست مارکسیسم  نشان داد که بشر قدرت ندارد که "عدالت" را محقق کند.

و شکست‌های متعدد جمهوری اسلامی در عرصه فرهنگ و تفکر نشان داد که ولی فقیه - یا همان سوژه معمم- قدرت خدایی ندارد و نمی‌تواند دین را در جامعه محقق کند.

و اکنون کم و بیش همه اسلام گرایان به این نتیجه رسیده‌اند که توفیق در هرکاری، در گرو فراهم شدن شرایط فرهنگی و فکری و آمادگی وجودی مردمان برای آن کار است.

و حتی موضوع کوچکی مانند بستن کمربندی ایمنی در حین رانندگی را نمی توان تنها با "قدرت" بشری محقق  کرد.

بلکه جامعه باید مهیای و مستعد تحقق قوانین شود.

به همین دلیل شب و روز، در از رسانه‌ها و تریبون‌های رسمی  جمهوری اسلامی، از لزوم کار فرهنگی و "فرهنگ سازی" در  زمینه‌های مختلف سخن گفته می شود.

ایده "فرهنگ سازی" به  خودی خود نشان از  شکست سوژه دارد.

هر چند از آنجا که هنوز مدرنیته سیطره خود را به  نحو تام و تمام از دست نداده، باورهای مدرن هنوز در میان مردم سراسر زمین رایج است.

و این بار مدرنیست‌ها به این توهم مبتلا شده‌اند که می توان و می‌توانند که "فرهنگ" را "بسازند" و "تغییر" دهند.

هر چند به پیر شدن مدرنیته و شکست‌های مکرر پیش روی جوامع مدرن- از جمله ما ایرانیان- کم کم این مطلب ساده نیز  قابل فهم و پذیرش خواهد شد که بشر خود تحت تأثیر فرهنگ است.

و نمی‌تواند بیرون از جهان باشد.

و این قدرت را ندارد که با اراده خود "فرهنگ" را تغییر  دهد.

این شکست‌ها موجب می‌شود تا بشر بهتر متوجه این مطلب شود که "تنها خدایی است که می‌تواند ما را نجات دهد".

توضیح: متن در مورخه 23 آبان ماه 94 مورد ویرایش قرار گرفت و برخی اصلاحات اعمال شد.

 

نظرات  (۱۴)

  • سید پیمان نقیبى رکنى
  • با سلام خدمت جنابعالى 
    نقد جالبى بود.به نظر بنده قرائت مدرن شما از نظریه ولایت فقیه گرچه تاحدى مطابق با واقع است اما قادر نیست تمام وجوه این نظریه را توضیح دهد. زیرا در اندیشه دینى نیز خلیفة الله بودن مطرح است و نمى توان آنرا لزوما ناشى از بسط سوبژکتیویته دانست. 
    البته ورود جانشین خدا در ساحت سیاست و عملکرد سیاسى و در ضمن تفکیک ولى فقیه از مرجع تقلید خود رگه اى مدرن دارد اما باید دانست که حضور فقیه در ساحت سیاست را باید ناشى از سیطره تفکر سنتى دانست. زیرا در تفکر سنتى میان ساحت سیاست و دیانت مرزى وجود ندارد و این تفکیک مولود عقل مدرن است. 
    از تلاش هاى نظرى شما تشکر مى کنم و همچنان آراء شما را دنبال خواهم کرد. 
    پاسخ:

    با سلام

    نقد اینجانب به معنای اصرار بر عدم ورود به ساحت سیاست در تفکر دینی نبوده و نیست.

    بلکه به این معناست که حتی اولیاء ا.. و پیامبران که مصداق اتم خلافت الهی بر روی زمین هستند نیز قدرت خدایی نداشتند.

    و با حیث بشری در میان جامعه و تاریخ حاضر بودند.

    و نمی‌توانستند هرگاه بر هر کاری اراده کنند، بر آن موفق شوند.

    با سپاس

    صادق دهقانی
  • محمد(لیس سیّد)
  • درود  بر جناب دهقانی

    شکستن غیبت صغری مبارک باشد.

    آیا مقالات را مطالعه کردید؟نظرتان چه بود؟

     

    اما در خصوص مقاله شما:

    1-چرا فکر می کنید هر گونه خدایی کردن و خدایی شدنی خدایی کردن فرعونی است؟

    آیا خدایی سلیمان و داوود

    و ساختن کاخ ها و بناها و تکنولوژی ها و بهره بردن از غواصان و اجنه و...

    یا خدایی محمد و علی

    در حکومت تشکیل دادن از نوع شرک به خدا و نفسانیت را پرستیدن بوده؟

     

    یا اصلا خلیفه خدا بودن معنیش چیست؟

    مثل عرفا و تئولوژیست ها و قدیسان

    به جنگل یا غار  فرو رفتن و در ذکر و گریه و خود را زدن و مرتب از گناهان نکرده خود توبه کردن و طلب بهشت یا لقا نمودن

    درحالی که هیچ مساله ای از جامعه را حل نمی کردند و اکثرا زالو منشانه و تن پرورانه در گوشه ای نشسته و از مردم به طرق مختلف(خمس و زکات یا گدایی کردن یا...) روزی می خوردند؟

     

    یا بشر آمده تا خلاقیت ها و استعدادهایش خدادادیش را برای خداگونه شدن در همه زمینه ها بروز دهد.

    از اخلاق تا هنر و ادبیات تا کارهای اجتماعی تا شغلی داستن و خانواده گرداندن تا فرزندی را خلق مادی و معنوی کردن تا مدیریت جامعه و ساختن علوم و ابزارهای جدید برای حل مسائل پیش روی بشر.

     

    یا حالت اکثر مردم مسلم که صبح تا شام کار طبیعی کنند

    و نه خلاقیتی  و نه مدیریتی جدی تر و فراتر از خانه بخرج دهند

    ولی اخلاق را نگه دارند و عبادات و دعایشان هم سرجایشان باشد.

     

     

    همچنین مسجود ملائک شدن چه معنیی دارد؟

    یا تفسیری که برخی بر طبق روایات امامیه از مقام امام می کنند.

    چون:

    الله اکبر یا فتبارک الله احسن الخالقین

    به معنی افزون شدن/برکت یافتن/برتر شدن

    خداوند با خلقت انسان و علی الخصوص انسان کامل است

    علی اکبر خانجانی

     

    یا

    ای محمد نسبتی که تو با من داری چونان نسبتی است که من با علی دارم

    حدیث معراج

     

    اگر حقیقت و تاویل برخی آیات را برای شما بگوییم ما را به جرم شرک سنگسار می کنید.

    امام سجاد

     

    منم نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و آدم و یوسف و یونس و...

    منم اول و آخر و باطن و ظاهر و...

    منم قلم و لوح و...

    منم عذاب کننده قوم لوط و عاد و ثمود و نوح و...

    منم رزاق خلق

    منم....

    خطبیه بیان و خطبه ... و

    از علی

     

     

     

     

    2-فرهنگ سازی و امر به معروف و نهی از منکر

    و حدود اسلامی

    چه فرق های بنیادین معرفت شناختیی با هم دارند؟

    با تعریف شما آن 2 دیگر آیا مدرن گون و برای خدایی کردن بشر اجراگر حکم نمی شوند؟

     

    3-بنده مدتی است با مذاهب دیگر در حال آشناییم

    یکی از مسائل بنیادی مسیحیت و مانویت،بودایی و زرتشتی و...

    مساله شرور بوده.

    چوان که می شود گفت از اصول فکری و دینی آنان همین بوده البته به اسامی مختلف:

     

    رنج و تکرار و حس پرتا شدگی و تنهایی و هبوط و تغییر جنون آمیز امور

    شرور اخلاقی گسترده انسان ها

    ماده و مخلوق بودنش توسط خدایی بدطینت که

    شریعت موسوی را هم او وضع مرده و

    شرور طبیعی(خشکسالی ها و طوفان ها و زلزله ها و گرم سالی ها و آفت های بزرگ و...) هم از اوست 

    شرور انسانی هم باز از اوست و اضلال ساختن آدمیان

    و سپس انتقام گرفتن و در هم کوبیدن صبعانه و وحشیانه از گمراه ساخته شدگان باز از اوست

     

    زن هم بنوعی مخلوق اوست (قوی ترین ابزار او جهت اضلال)و ازدواج نوعی گمراهی عظیم و مایه جهنم و غرق در دنیاشدن و...است

     

    ما هم گناهکار هستیم از بدو تولد و تبعیدی و نیازمند شفاعت

     

    اما عیسی یا بودا یا...اصلا کلمه خدا یا خود خدا یا تجلی خدا یا روح خدا بوده اند و خلقتشان هم معجزه وار و با هزار پیش بینی و افسانه بوده

    و در نتیجه آنها مثل امامان شیعه معصوم و پاک و با علم غیب و...بوده اند

    و منزه از ماده و شرور و..

     

    و  خدایی هم هست که خدای مسیحاست

    و خدایی متعال و فراتر از فهم ها

    او از ماده منزه است

    و با عیسی و روح القدس و...یگانه

    او خدای عشق و اخلاق است

     

     

    خوب مساله بنده چیست؟

    شما هم اشاراتی به اسم مضل خدا و نبود اسم مهدیش در عصر غیبت نمودید.

    یا به 2 گانه مدرنیته-اسلام

     

    نکته ای که هست این است که اکثر مردم و حتی بنده حقیر پراز تقصیر

    در طول تاریخ باستان تا اکنون

    از شعور حل مساله و تحلیل قضایایی در حد الاغ برخوردار نبوده اند

    و این نظریه بافی ها

    اوج سواد دینی پیامبران و حواریون آن ها و کشیشان مومن بدان ها بوده

     

    اما چیزی برای بنده قابل درک نیست از اینها

    چرا که بیشتر شبیه تئوری پردازی های بشری و داستان سازی های یک ذهن خلاق می بینم

    و نمی فهمم مفهوم کلیدی آنها چیست و مبنا و سندشان؟

     

     

    در مساله آقای خمینی و اشتباه تاریخیشان در بسط نهیلیزم و سکولاریزم و مدرنیته

    و حتی متوجه نشدن مراجع کنونی نسبت به مساله ای که آقای صادق اصفهانی می گوید بعد 4 دهه و دیدن اوضاع معکوس جامعه و حکومت در دینداری و اخلاق

     

    یا مساله جهاد و کشته شدن ملیون ها نفر بعلت

    آمدن حکمی بدیهی و فطری به کرات و با هیجان خاص در متن و حساب ننمودن

    میزان فاهمه امت اسلام پس از فاصله گرفتن زمانی و دور شدن از نبی و امام و معنای تاریخی جملات

    که چه جهنمی از این حکم بدیهی می سازد.

     

    یا طرح ننمودن معجزات صریحی که رسالت محمد را نه به مسیحی و یهود بلکه به مشرکین و ملحدین آن عصر و عصرهای بعدی ثابت کند

    در کنار مبهم گویی هایی در خصوص تورات و انجیل

    در مورد جاودانه بودن احکام و شریعت خدا و فارقلیط و روح القدس و...

     

    و..

    کلا کتاب به معنی خاص کتاب علمی نفرستادن

    و فرستادن کتاب هایی با هزار و 1 تفسیر و معنای متناقض و گاه خطرناک

    که تنها قشر تئولوژیست را به قدرتی بلامنازع می کشاند

    در همه صحنه های زندگی مردم

     

    و هزار و 1 فرقه درست می کند

    که به جان هم تشنه ترند تا جان یک غیردیندار یا ملحد مبلغ الحاد یا ملحد استعمارگر آدم کش و شکنجه گر و کودتاگر

     

    و همچنین بجای هدایت برای اکثر مردم

    چون نسخه های پزشک

    ضلالت برای اکثریت امت یهود و مسیحی و مسلمان ببار می آورد

     

     

    و همچنین امامان یا انبیایی چون انبیای بنی اسرائیل را حداقل در عصر مدرنیته و پست مدرنیته مبعوث نکردن

    تا حبل المتین و فصل الخطاب میان شرایع ابراهیمی و فرقه هاشان و غیرابراهیم یها باشد

    و لااقل موج الحاد و نهیلیزم را در هم شکند و بشر را از این حیرت عظیم نجات دهد.

     

     

    باز همین مساله  همان است

    چیزی برای بنده قابل درک نیست از اینها

    چرا که بیشتر شبیه تئوری پردازی های بشری و داستان سازی های یک ذهن خلاق می بینم

    و نمی فهمم مفهوم کلیدی آنها چیست و مبنا و سندشان؟

    و بجای کاربرد حل کننده به یک وسیله گره کورساز  یا بمب میکروبی بدل شده اند

    که خود وخامت ماجرا ی اکثر بشر  که الاغی در حد بنده است را تشدید کرده و می کنند.

    تو گویی آنان(ادیان بی شمار موجود) هم چون فرضیات و نظریاتی چون

    مرکز کائنات بودن زمین یا مسطح بودن آن یا مارکسیسم یا فاشیسم یا عرفان های مدرن

    بوده و هستند

    که ایمان به آنها و تقدیس شان صرفا عمق فاجعه  را می افزاید

    بجای رستگاری و نجات عام بشریت سرگردان

    چون رمه های بی چوپان

     

     

    سپاس از بابت وقتی که برای افکار پریشان ما می گذارید.

    پاسخ:

    با سلام

    محمد جان هسته اصلی پرسش های انتقادی شما، به دین و متن مقدس است.

    و مجال طرح و پاسخ گویی به آنها دست کم در این جا برای بنده فراهم نیست.

    مقالات را نیز هنوز مطالعه نکرده ام.

    جز یک در سایت نیلوفر که در باب قرآن بود.

    که بحث در باب مفاد مطالب مطرح شده در آن هم باید در جای خود پی گرفته شود.

    و اگر عمری بود و فرصتی دست داد تا در باب نسبت فهم بشری و نزول وحی یادداشتی بنویسم، در آن مجال امکان گفت و گوی جدی تر فراهم خواهد شد.
    با سلام خدمت برادر دهقانی عزیز
    مطلب خوبی بود. منتها چند موضوع و سئوال در ذهن من مطرح شد که با شما به اشتراک می گذارم.
    اول اینکه بحث های شما من رو به یاد فردید می ندازه و به نظرم در این مقاله بحث های شما خیلی به فردید و هایدگر نزدیک شده. اونجا که تسلط اسم مضل بر عالم و تاریخ کنونی بشر رو مطرح می کنید. فردید حتی ملاصدرا رو هم غرب زده ی می دونست.
    شما با مسط شمردن اسم مضل بر این دوره تاریخی، به نوعی دارید از خدایی انسان وار رو به میان می آرید. یعنی خدا به مثابه ی یک پادشاه در بالا نشسته و حالا در یه دوره نبی می فرسته در یه دوره بشر رو مضل می کنه و یه عده ای رو می بخشه و یه عده ای رو عذاب می کنه. بر این مدل خداشناسی چوپان وار نقدهای سترگی وارده که یارای ایستادن در برابر سئوالات مهم رو نداره (وارد این بحث نمی شم که مثل مطلب قبلی شما نشه). از دید من فردید که این بحث ها رو تحت تاثیر ابن عربی مطرح می کرد به جهل مرکب خودش در باب خداشناسی و امر قدسی واقف نبود.
    چون خدا اساسا انسان نیست و حتما هم اوصاف انسانی ندارد. پس اساسا این ظهور اسم مضل رو در این دوره ی تاریخی و یا ظهور اسم هادی رو در دوره تاریخی گذشته یه جک فرض می کنم و اشتباهی است که به نظرم شما دارید مرتکبش می شید.
    دوم اینکه در مطلب قبلی شما در کامنتها گفتم که در کنفرانس گوادلوپ یعنی 37 سال پیش دقیقا آمریکایی ها به این نتیجه رسیدن که حمایت از اسلامگرایان انقلابی در ایران به بسط مدرنیته و ارزشهای لیبرال در ایران خواهد انجامید. از این رو برخلاف قول رایج که ژنرال هایزر جهت کنترل انقلاب به ایران اعزام شده بود، دقیقا بر عکس، این ژنرال جهت جلوگیری از کودتای ارتش علیه انقلابیون و به پیروزی رساندن انقلاب به ایران آمد. این رو در نوشته های کارتر به راحتی می توان یافت. از این باب کاملا با شما همراهم و همیشه گفته ام که کاری رو که رضا شاه با تمام قلدری (به قول شما فرعونیت سوبژه ای) خود نتوانست انجام دهد، خمینی به راحتی و ظرف 20 سال (خواسته یا ناخواسته) انجام داد.
    سوم اینکه با بحث صورت و ماده ی شما و اینکه انقلاب اسلامی از اسا یک پدیده ی مدرن با ماده ی اسلامی است کاملا همراه و همدل هستم و به نظرم کامل درست است. اما اگر مبنایش بر اساس ان خداشناسی فردید است، مبنای کاملا غلطی است که به نظرم وارد بحثش نشوم بهتر است.
    با این حال بسیار خوب و متین مثل گذشته.
    پاسخ:

    با سلام

    هسته اصلی بحث اینجانب، بحث "ماده" و "صورت" است.

    (آنچه در بند 4 تبیین شده)

    و زیربنای سایر مطالب دیگر اینجانب را این بحث تشکیل می‌دهد.

    موضوع اسماء الهی با تفسیر فردید نیز قابل چون و چراست.

    و بر تقسیم بندی ای که خود ارائه کردم نیز اصراری ندارم.

    و اشاره به این موضوع، بیشتر از آن جهت است که گوش قوم- و البته قم- با این زبان آشناست.

    زیرا یکی از مطالبی که همواره صحابه تئولوژی و ایدئولوژی مطرح می‌کنند این است که همواره یک نزاع تاریخی میان "حق" و "باطل" وجود دارد.

    تلاش بنده این بود که نشان دهم این مدعا حتی با نگاه اسما الهی نیز این مدعا مردود است.

    و نمی توان ادعا کرد که همواره در صحنه تاریخ، یک قدرت یا دولت یا فرد یا گروه و سیاست، "حق" و دیگران "باطل" است.

    و "جمهوری اسلامی" نه تنها تجلی اسم "هادی" نیست بلکه ظهور اسم "مضل" است تا مومنان هم دچار "جهل مرکب" شوند و به "ضلالت" روند!

    با سپاس

    دهقانی

    درود جناب دهقانی؛

     

    بلکه ظهور اسم "مضل" است تا مومنان هم دچار "جهل مرکب" شوند و به "ضلالت" روند!


    (منبع: تشویش دات آی آر)

    1-مگر این خدای شما هم سیاست مدار انانیت زده است که با مومنان و فقیهانش هم بازی می کند

    با علمای مسیحی و یهود بازی می کند؟

    و...

    که چه شود؟

    جهنم دنیا و آخرت خالی نماند و علیه خدا قیام نکند؟

    یک توضیحی جهت مومنان گمراه یا الاغی مثل ما دهید!

     

    2-در خصوص موارد 1 و 2 بنده هم لطفا جواب دهید

    چون مساله خلیفه خدا بودن و فرهنگ سازی

    یک بحث درون بحث شماست

    و حتما دیگر ناقدان هم بدان اشاره می کنند.

    پاسخ:

    برادر محمد شما گویا شما فرق بین سخن بنایی و  مبنایی را متوجه نمی شوید

    قومی که معتقدند مدرنیته تجلی اسم "مضل" خداست و خداوند "انقلاب اسلامی" را برای برون رفت از عالم کنونی فرستاده.

    بنده هم عرض کردم که اگر "مدرنیته" اسم "مضل" باشد، "جمهوری اسلامی" هم وجهی از تجلی  همان اسم "مضل" است.

    اگر شما به کل بحث اسماء الحسنی نقدی دارید، به این موضوع ارتباطی ندارد.

    مضافاً که اسم مضل، کارکردش بالذات گمراهی مومنان نیست.

    بلکه هدفش بالذات آزمودن عیار ایمان مومنان و جدا شدن سره و ناسره است.

    در آزمون ساده همه قبول می شوند.

    اما در آزمون سخت، تنها آنانی که حقیقتاً درس خوانده اند موفق می شوند.

    و اصلاً به همین دلیل به "شیطان" در این عالم مجال عمل داده شده.

    زیرا اگر "شیطان" نبود، رسوخ مومنان در ایمان و نفاق منافقان و هوسرانی فاسقان از هم متمیز  نمی شد.

    پیامبر هم به این قصد حکومت تشکیل نداد که "احکام" دین را محقق کند.

    موضوع بحث، "تشکیل حکومت" نیست.

    موضوع بحث، "هدف" از تشکیل حکومت است.

    مهمترین وجه پیامبر "عبودیت" است.

    و حتی "رسالت" و "امامت" هم به سبب رسوخش در عبودیت به او سپرده می شود.

    و "عبودیت" یعنی اعتراف به این که بشر، بشر است و از خود چیزی ندارد جز بستگی به وجود.

    نظرات عرفا و صحابه تئولوژی نیز، به خودی خود برای اینجانب موضوعیتی ندارد که بخواهم به نقد و تبین این نظریات بپردازم.

    و موضوع بحث اینجانب بررسی انقلاب اسلامی- و طبیعتاً نظریه ولایت فقیه- با دین- که در متن مقدس- ‌آشکار می شود.

    سجده ملائکه بر آدم نیز به معنای خدا بودن آدم نیست.

    و آیات ناظر به این زمینه نیز به این موضوع ربطی ندارد که انسانی شأن خدایی داشته باشد.

    بلکه آدم عظمت زیادی داشت.

    و این موجود عظیم شایسته تعظیم بود.

    در نظریه ولایت فقیه و برای اثبات حکومت فقیه، استنادی به سجده ملائکه به آدم و یا آیاتی همچون انی جاعل فی الارض خلیفه نشده بود که لازم باشد حقیر تمام مطالبی که ممکن است در زمینه شأن وجودی بشر است را بررسی و به آنان بپردازم.

    به همین دلیل نقد شما و نقد هیچ یک از دوستان دیگر در این زمینه، چندان موجه به نظر نمی  رسد.



    سلام 
    جنابعالى در این مقاله از منظرى مدرن وارد مى شوید و انقلاب اسلامى را همان بسط سوبژکتیویسم مى دانید. 
    از طرف دیگر انقلاب اسلامى را ظهور اسم مضل مى دانید.
    ما در آخر درنیافتیم که از حیث روش شناختى شما به کدام مبنا پایبند هستید. 
    این اختلال روش شناختى موجب مى شود که خوانندگان مقاله شما مشوش شوند!  
    اما این تشویش نه ناشى از عریان شدن حقیقت بلکه ناشى از بهره گیرى شما از زبانى نارسا در بیان عقایدتان است.
    به شما توصیه مى کنم براى حذف رقیب فکرى به هر وسیله اى براى تخریب طرف مقابل متوسل نشوید.
    البته تلاش هاى نظرى شما را محترم مى شمارم و آن را در صورت اصلاح روش شناختى و بیانى مفید مى دانم. 
    با تشکر 
    پاسخ:

    با سلام

    زبان‌های مختلف به کار گرفته برای نقد انقلاب اسلامی از این جا ناشی نمی شود که نگارنده قصد دارد برای "حذف رقیب" خود به هر وسیله‌ای متوسل شود.

    بلکه به این موضوع بازگشت می کند که رقیب! به هر وسیله و زبانی مایل است از انقلاب اسلامی و نظریه ولایت فقیه دفاع کند!

    و در این راه گاه از فلسفه کمک می گیرد، گاه از عرفان نظری، گاه از کلام، گاه از سیاست و ... .

    و آنگاه که مشخص می‌شود که هیچ یک از این زبان‌ها، توان دفاع از دینی بودن انقلاب اسلامی را ندارد، هیاهو و تشویش به وجود می آید.

    با سپاس

  • یا جعفر بن محمد
  • سلام علیکم؛

    قبل از پرداختن به مطالب این پست چند نکته ات بگویم:

    اولا: بدانید که بنده نه تنها از این مطالب و امثال آن ناراحت نیستم بلکه وجودِ امثال این مطالب را برای امثال خودم بسیار مغتنم می دانم.

    ثانیا: هرگز چنین حقی شرعا، عقلا، عرفا و.. برای شما وجود ندارد که به هر بهانه ای مثل اینکه "صاحب مدیریت این وبلاگ هستید" یا "بحث با امثال ما را بی فایده میدانید" و یا هر بهانه ی دیگری جلوی انتشارِ انتقادات به این مطالب را بگیرید. چرا؟ چون شما در یک فضای عمومی دارید این مطالب را منتشر می کنید. اگر یک وبلاگی خصوصی بود به این معنا که برای کسانی جز شما و همفکرانتان قابل رؤیت نبود این اختیار را داشتید که مدیریت کرده و هر کامنتی را که می خواهید منتشر کنید. لکن الان شما به صورت عمومی دارید مطالبتان را نشر می دهید پس باید اجازه انتقاد را بدهید. البته این اختیار را دارید که اگر صلاح دانستید پاسخی ندهید. بایکوت مطالب به بهانه ی صاحب وبلاگ بودن مثل این است که کسی درون خودروی شخصی نشسته و صدای آهنگ را بسیار بلند کرده به نحوی که از فضای خودرو شخصی خارج شده و مزاحم افراد بیرون از خودرو شده. این شخص نمی تواند به بهانه اینکه خودرو شان مال خودشان است طوری رفتار کنند که مزاحم دیگران شوند. شما هم نمی توانید به بهانه ی اینکه این وبلاگ، وبلاگ شخصی شما است از انتشار کامنت های انتقادی جلوگیری کنید.حقیقتا چنین حقی را ندارید. نه اینکه بنده بخواهم چنین حقی را بر شما تحمیل کنم خیر. بلکه هیچ عقلی چینین چیزی را قبول ندارد. البته جلوگیری از کامنت های موهن بحثش جداست.

    ثالثا: بنده حاضرم با شما بدون هیچ گونه حاشیه ای فقط در ذیل همین پست و با موضوع همین پست، یک بحث علمی به دور از مراء و جدالِ غیر مفید انجام دهم. و اگر چنانچه از این موارد عدول کردم از بحث با بنده کنار بکشید.

    رابعا: فعلا برای اینکه طولانی و خسته کننده نباشد به چند نکته اصلی این نوشتار می پردازم بعدا ان شاالله در ذیل آن به مطالب دیگر این نوشتار هم می پردازم.

     

    1_گفته شد: مدعای این پژوهش این است که "انقلاب اسلامی ایران"، "بالذات" یک پدیده مدرن و حاصل بسط مدرنیته در فضا و عالم دینی بوده.

     

    اولا: یقین دارم هیچ برهان باهر و به راهی در این رابطه ندارید. اگر دارید بسم الله.

    ثانیا: دقیقا با مبنای خودتان می شود گفت چون که شما هم در دل انقلابی هستید که به قول خودتان بالذات مدرن است شما هم از مظاهر این انقلاب مدرن هستید. یعنی تمام آنچه که به این انقلاب نسبت می دهید به خودتان هم برمی گردد. الا اینکه معتقد باشید زیر این آسمان فقط شما از مدرنتیه خارج هستید که البته بعید می دانم کسی این حرف را قبول کند حتی خودتان! چون در مبادی شما ابداً نشانی از خروج از مدرنیته آشکار نیست. و اگر ثابت شود که شما هم از مظاهر این انقلاب ذاتا مدرن هستید همه ی حرف هایتان دود خواهد شد. حتی همین حرف که معتقدید انقلاب ذاتا مدرن است! وبه این شکل خودتان ریشه ی خودتان را زدید.

    ثالثا: کدام انقلاب بالذات مدرن است؟ آن انقلابی که حقیقتا در خارج و از باطن عالَم جدید تجلی کرده یا آن انقلابی که شما در ذهنتان می سازید؟ آری یقینا آن انقلابی که شما در ذهنتان می سازید بالذات مدرن است. چون شما با عینک مدرنیته و با عقل غربی دارید این انقلاب را می بینید لذا چاره ای از این تحلیل ندارید. این تحلیل از مبادیِ انقلاب، لازمه مبادی شماست لذا شما را ملامت نمی کنیم. یعنی شما با این "مبادی" که دارید چاره ای جزء این ندارید که اینگونه در رابطه با انقلاب "فکر" کنید. "تفکر" ریشه در "مبادی" دارد. هر کسی بر اساس آنچه در جان خودش دارد فکر می کند. فکر یک چیز مستقل از مبادی نیست. لازمه مبادی شما همین نوع فکر کردن است.

    رابعاً: می گویید کسانی که دینی بودن انقلاب اسلامی را اثبات می کنند با تکیه بر ظواهر اثبات می کنند. اولا: این یک تهمت تازه است. ثانیا: با تکیه به ظواهر، دینی بودن انقلاب را ثابت نکردند بلکه از ظواهر شاهد آوردند. خوب می دانید که این دو موضوع زمین تا آسمان فرق دارد.ثالثا: شما هم یقینا برای اثبات غیر دینی بودن انقلاب چنگ در ظواهری می اندازید که هیچ ربطی به اصل انقلاب ندارد بلکه از مظاهر مدرنتیه است. ولی عجیب که اسم اینکار را گذر از قشر و نظر به لب می گذارید!! البته معلوم است که ظاهر و باطن در دستگاه ما و شما هر کدام به چه معناست.

    خامسا: چگونه ممکن است انقلابی که در "ذات" خودش نظر به عالَمی دارد غیر از عالَمی که مدرنیته به آن نظر دارد، تجلی مدرنتیه باشد؟! انقلاب اسلامی در ذات خودش نظر به عالَم غیب دارد. نظر به "خدا"، "نبوت"، "حاکمیت حکم خدا" در فردیات و اجتماعیات و امثالهم چطور ممکن است ریشه در مدرنیته ای داشته باشد که ابداً به هیچ کدام از مواردی که نام برده شد نظر ندارد؟! مگر شما تعریف تان از مدرنیته چیست؟! ما مدرنیته را "روحی" میدانیم که صرفا نظر به عالَم ماده دارد. البته ممکن است در امورات فردی ادعاهایی نظیر توجه به خدا و امثال آن داشته باشد لکن هم شما و هم ما می دانیم که "رجوع به حقی" به معنای وجود خارجی، در دستگاه مدرنتیه نیست بلکه یک نوع خودارضایی و تخلیه روانی بیشتر نیست.

    سادسا: اگر راست می گویید بیائید به مبادی انقلاب اسلامی و مدرنتیه بپردازیم تا معلوم شود که نسبت انقلاب با مدرنتیه چیست و آیا حقیقتا امکان دارد انقلابی قدسی از غربی غیر قدسی تجلی کند؟!! نه شما می توانید به صرف تکیه بر ظواهر اثبات کنید که که انقلاب اسلامی غیر دینی است و نه ما می توانیم به صرف تکیه بر ظواهر اثبات کنیم که انقلاب اسلامی دینی است. پس راهی جز پرداختن به مبادی انقلاب و غرب نمی ماند. پس بسم الله برویم سراغ مبادی.

    2_ گفته شد: "و نیز باید دقت داشت که تضادها و تقابل‌هایی که در جهان وجود دارد، همواره از سنخ  "حق" و "باطل" نیست. به همین دلیل تقابل ایدئولوژی "کمونیسم" که در اتحاد جماهیر شوروی با "لیبرال دموکراسی" ایالات متحده، یک تقابل درون تمدنی است و نه این که در این تقابل، یکی از طرفین "حق" و دیگری "باطل" باشد.. و نیز نزاع دیرینه میان اقوام و قبائل جاهلی همچون "اوس" و "خزرج" پیش از ظهور اسلام در جزیره العرب، از سنخ  تقابل "حق" و "باطل" نبوده. و نیز نزاع اشکانیان و ساسانیان با رومیان و هخامنشیان و یونانیان از سنخ تقابل حق و باطل نبوده. به همین دلیل از  تقابل جمهوری اسلامی  و ایالات متحده و بطلان یکی، نمی توان حقانیت دیگری را نتیجه گرفت.. زیرا گرچه حق و باطل  در تقابل مفهومی قرار دارند، اما تمام سخن اینجاست اما "حق"‌ همواره در صحنه تاریخ ظاهر نیست و "حق"، همواره مصداق و تعین ندارد."

     

    حقیقتا شما چطور از این مقدمات چنین نتیجه ای گرفتید؟!! اگر در جایی نزاعی شکل گرفت که از سنخ حق و باطل نبود چطور نتیجه گرفتید که پس حتما تقابل جمهوری اسلامی  و ایالات متحده هم از سنخ حق و باطل نیست؟!!! از این مقدمات نه می توان نتیجه گرفت که تقابل جمهوری اسلامی  و ایالات متحده از جنس حق و باطل "هست" و نه می توان نتیجه گرفت که "نیست". یعنی هرگز از این مقدمات چنین نتیجه ای که شما گرفتید بیرون نمی آید. این "قیاس" مثل این می ماند که کسی بگوید چون فلانی که شخص خبیثی است و دارد آب می خورد پس فلان کس دیگر هم که آب می خورد آدم خبیثی است!! چه ربطی داشت؟!! اگر در جایی نزاعی از جنس حق و باطل نبود چطور شما نتیجه گرفتید که پس نزاع انقلاب و مدرنیته هم از جنس حق و باطل نیست؟

    ممکن است بگوئید که این ادعا را به این دلیل که: "حق"‌ همواره در صحنه تاریخ ظاهر نیست و "حق"، همواره مصداق و تعین ندارد." مطرح کرده اید.

    اولا: شما به چه دلیل و بر چه اساسی می گوئید که حق همواره ظاهر نیست و مصداق ندارد بلکه گاهی وقت ها مصداق دارد؟ کو برهان تان؟

    ثانیا: اگر هم این ادعا را قبول کنیم- که قبول نداریم- باز هم از این ادعا چنین نتیجه ای ظاهر نمی شود. اگر حق گاهی در صحنه هایی ظاهر نبوده، چطور نتیجه می دهد که در این زمان هم حق در صحنه نیست؟

    ثالثا: مهم تر از همه اجازه دهید تا مبادی این حرف را روشن کنم. کسی که معتقد است "حق همواره مصداق و تعین ندارد" چه تصوری از "حق" دارد؟ کدام "حق" است که همواره مصداق و تعین ندارد؟ حقی که چیزی جز یک "مفهوم ذهنی" نیست یقینا مصداق خارجی ندارد. ولی "حقی" که "عین ظهور" است مگر می شود مصداق نداشته باشد؟!

    ما معتقدیم "حق" همواره در صحنه است لکن شدت و ضعف دارد. حق با ظهور اولین انسان یعنی حضرت آدم و در "جمال او" روی زمین شروع به ظهور کردن کرد. درست است که "حق" در زمان قبل از بعث رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با زمان بعد از بعث ایشان به یک اندازه ظهور ندارد. لکن تفاوت قبل از زمان بعث، با بعد از زمان بعثت فقط در "شدت و ضعف" ظهور حق است نه در "بود و نبود" حق!

    حق همیشه ظاهر است. "ظهور" جزء "ذات" حق است، ظهور ذاتیِ حق است. حق عین ظهور است، لکن با شدت و ضعف. مثل آب که عین تری است. تری جزء ذات آب است. برای همین گفته شد با خلقت حضرت آدم و زندگی روی زمین حق هم به صحنه آمد. "حق" از ابتدای تاریخ تا انتهای تاریخ در صحنه است لکن با شدت و ضعف. البته اینجا نباید بین دو موضوع خلط کرد. گاهی حق ظاهر است لکن عده ای به هر دلیلی به آن دسترسی ندارند. اینکه عده ای به حق دسترسی ندارند دلیل بر نبود حق نیست! حق همواره هست حال یا همه به آن دسترسی دارند یا بعضی به آن دسترسی ندارند.

    چطور شما از صحنه هایی که در آن حق ظاهر نیست نتیجه گرفتید که پس حق اساسا در صحنه نیست؟!!! و چطور از اینکه در صحنه هایی حق ظاهر نیست نتیجه گرفتید که پس در تقابل انقلاب و غرب هم حق در صحنه نیست؟!!

    آری همان طور که گفته شد "مفهوم" حق که مراد و مقصود شماست هرگز ظهور ندارد. مثل مفهومِ تَری که هیچ گونه ظهوری در تر کردن ندارد.

    مثلا "مفهوم" علمی که نزد یک کودک است با "مفهوم" علمی که نزد یک دانشمند بزرگ است با مفهوم علمی که نزد خداست هیچ فرقی ندارد. یعنی به هر سه تا می گوییم "علم". لکن آیا "حقیقتا" و "وجوداً" هم این سه علم در یک درجه هستند؟ معلو است که اینگونه نیست. یا مثلا به آبی که در ذهن است می گوئیم آب و به آبی که درون لیوان کنار ماست هم می گوییم آب. آیا حقیقتا آب درون ذهن با آب درون لیوان از یک جنس اند؟

    "حقی" که منظور شماست نه تنها گاهی در صحنه نیست بلکه اساسا هیچ وقت ظهور ندارد. "مفهوم " هرگز ظهور ندارد. آیا مفهوم تری تا قیامت کسی را تر می کند؟ خیر.

    پس شما آمدید تا جبهه ی حق و باطل در این زمان را نفی کنید لکن بدتر شد!

    رابعا: شما معتقدید که حق همواره در صحنه نیست بلکه گاهی در صحنه هست و گاهی در صحنه نیست. اگر چنین چیزی زا قبول کنیم- که قبول نداریم_ پس همین حرف شما که " حق همواره در صحنه نیست"، یا حق هست یا نیست. اگر حق نیست که هیچ. اگر حق هست از کجا که این حرف شما مصداق حق است؟ ملاک اینکه بتوان تشخیص داد همین ادعای شما حق است چیست؟ یعنی شما بر چه اساسی معتقدید که حق همواره در صحنه نیست؟ اگر باز در استدلال تکرار کنید که چون مثلا تقابل اوس و خزرج از جنس حق وباطل نبود پس نتیجه می گیرم که حق همواره در صحنه نیست، اشکال می کنم شما چطور از یک یا چند حادثه نتیجه کلی می گیرید؟

    حال ممکن است بپرسید که با این وصف مثلا در قبل از بعث رسول خدا(ص) حق در کجا ظاهر است؟ پاسخ این است که در قلوب مؤمنین متدین به دین قبل از اسلام. اگر چنین چیزی را نپذیرید پس باید معتقد باشید که خداوند بشر قبل از اسلام را هرگز ثواب یا عقاب نخواهد کرد چون رها بوده اند و تکلیفی نداشته اند! آیا این حرف منطقی است؟ اگر چنین چیزی را بگویید سنت ثابتی از سنن عالَم را نفی کرده اید و آن سنت ثابتِ "ظهور" هدایت الهی است. آری همان طور گفتم ممکن است در زمانی که حق ظاهر است ولی در عین حال عده ای از آن محروم باشند. اشکالی ندارد ولی این دلیلی نمی شود که بگویید حق همواره در صحنه نیست. حق همواره در صحنه است لکن ممکن است هنوز به عده ای نرسیده باشد.

    پاسخ:

    با سلام

    اولاً برخلاف تصور شما، اولاً نه دادن مجال به نشر نظرات شما و وقت نهادن برای پاسخ گویی به آنان، تکلیف و وظیفه بنده نیست.

    و اینجانب در پست‌های قبلی هم تذکر دادم که مادامی که شرایط اظهار نظر حفظ شود، نظیر این که در مورد موضوع، صحبت شود، وهن افراد رخ ندهد و ... ، در انتشار نظرات خوانندگان منعی وجود ندارد.

    و نه این که ذیل موضع روند توسعه ایران و انرژی هسته ای، از "عصمت" بحث شود.

    به همین دلیل فقط نظرات شما نبود که غیرقابل دسترس شد.

    بلکه نظرات سایر دوستان هم غیرقابل دسترس شد.

    ثانیاً پیشنهاد اینجانب این است که به جای این که وقت خود و دیگران را در اینجا مصروف بحث نماییم، خیلی بهتر است که هر کس افکار خود را در فضای عمومی نشر داده تا افکار عموم جامعه بتوانند با شنیدن نظرات مختلف و استماع اقوال متفاوت، احسن را انتخاب نمایند.

    و از این جهت به جای مباحثه به شما پیشنهاد می کنم که خود یک وبگاه تأسیس کرده و نقطه نظرات خود را در آن موقف مطرح نموده تا همگان استفاده نمایند.

    ثالثا واقعاً و حقیقتاً مطابق با مبادی اینجانب_ صرف نظر از این که درست هست یا نه- مباحثه، امری غیرضروری است.

    به همین دلیل نه تنها به مباحثه با شما اشتیاقی نشان ندادم، بلکه نسبت به بحث با سایرین نیز چندان خوشبین نیستم.

    البته می توان در این زمینه که آیا باید "بحث" کرد یا  نه نیز بحث کرد.

    ولی مطابق مبادی اینجانب، همین کار هم ضرورت ندارد.

    زیاده عرضی نیست
  • یا جعفر بن محمد
  • سلام علیکم

    اولا: ان شاالله بنده به وقتش راهی برای نشر نظرات خود پیدا خواهم کرد لکن تا آن موقع چاره ای از انتقاد به این موضوعات در همین وبلاگ ندارم هر چند که مانعی هم نمی بینم که هم راهی را شروع کنم و هم در همین جا انتقاداتم را نشر دهم. این دو قابل جمع است.

    ثانیا: خوشحال شدم که بحث را به مبادی کشاندید. همان طور که قبلا گفته شد مبادی یا حقیقی است و یا غیر حقیقی. یکی از نشانه های مبادی غیر حقیقی "نفی خود" است. یعنی خودش، خودش را نقض و نفی می کند. یعنی همان تناقض ذاتی. یعنی از درون در تناقض با خودش هست. وقتی کسی معتقد است "واقعا و حقیقتا با مبادی اینجانب مباحثه غیر ضروری است"، یعنی باید "سکوت مطلق" کند! و حتی گفتن همین جمله که "واقعا و حقیقتا با مبادی اینجانب مباحثه غیر ضروری است" یک نحوه مباحثه است! این یعنی تناقض ذاتی. وقتی تناقض ذاتی شد، تناقضات عرضی هم ظهور می کند. اگر شما معتقد به غیر ضروری بودن مباحثه به طور کلی هستید پس چرا با دیگران- حتی با همفکرانتان- مباحثه می کنید؟ و چرا اساسا در این وبلاگ و یا هر جای دیگر بحث می کنید هر چند غیر مستقیم؟

    تناقض ذاتی یعنی همین که گفتید: "البته می توان در این زمینه که آیا باید "بحث" کرد یا  نه نیز بحث کرد. ولی مطابق مبادی اینجانب، همین کار هم ضرورت ندارد."

    اگر همین کار هم ضرورت نداشت پس چرا با بحث آن را مطرح کردید؟!! اگر واقعا و حقیقتا -غیر ضروری بودن مباحثه-مبادی شما این بود پس چرا همین غیر ضروری بودن مباحثه را با بنده بحث کردید؟!!

    ممکن است بگویید بحث کردن با امثال شما(یعنی ما) را غیر ضروری می دانم. همین هم تناقض ذاتی دارد. اولا: چون گفتن خود همین جمله هم یک نوع مباحثه است و اگر  واقعا و حقیقتا مبادی شما این بود چرا همین جمله را هم بحث کردید؟! ثانیا: مباحثه نکردن با امثال ما شرط دارد. شرطش این است که به موضوعاتی که به هر نحوی به ما مرتبط می شود ورود پیدا نکنید. چون ورود به موضوعات مرتبط با امثال ما یعنی شروع مباحثه. اگر چنین شد یقینا حرف شما درست است لکن تناقض اینجاست که شما وارد موضوعات مرتبط با ما می شوید و بعد می گویید واقعا و حقیقتا مبادی اینجانب این است که مباحثه غیر ضروری است!!!! در حالی که حقیقتا موضوعاتی که شما در آن ورود کرده اید از ما جدا نیست.

    ممکن است بگویید که موضوعات مورد بحث به امثال شما(یعنی ما) مرتبط نیست. باز هم دچار  تناقض می شوید! به این شکل که اگر آن موضوعات به ما مرتبط نیستند پس چرا ما آن را اثبات می کنیم؟ ممکن است بگویید شما الکی آن ها را اثبات می کنید. اگر الکی است پس ما باید حقیقتا مثل شما فکر کنیم پس چرا شما و ما را همدیگر را همفکر خود نمی دانیم؟!!

    ممکن است بگویید ما شما را همفکر خود می دانیم!!! اگر اینطور است پس چرا ما مبادی فکری شما را نفی می کنیم؟!! ممکن است بگویید الکی نفی می کنید!! اگر الکی نفی می کنیم پس ما باید حقیقتا مثل شما فکر کنیم، اگر حقیقتا مثل شما فکر می کنیم پس چرا مباحثه با ما را غیر ضروری می دانید؟!!! ممکن است بگویید کلاً مباحثه را غیر ضروری میدانید! دوباره از اول: اگر غیر ضروری می دانید پس چرا همین جمله را هم مباحثه کردید و الی آخر!!!

    ممکن است بگویید که این مبادی ام را مطرح کردم تا شما در جریان باشید. باز دوباره طبق همان روند بالا از اول تا آخر اثبات می شود همین حرف هم دارای تناقض ذاتی است.

    پس روشن شد که مبادی غیر حقیقی چگونه خودش، خودش را نفی می کند؟

    و اما ادامه انتقادات به مطالب این پست:

    3_ جناب دهقانی بحث "ماده و صورت ارسطو" را پیش کشیدند و بعد با چیدن مقدماتی نتیجه گرفتند که بر طبق این قاعده اتقلاب اسلامی ذاتا مدرن است!

     

    عجیباً غریباً!!! حقیقتاً این قسمت مایه ی تعجب و تألم بسیار شدیدی شد. آیا واقعا اسم این نوع بحث کردن را می توان "انتقاد" گذاشت؟! این  کار حقیقتا "انتقاد" است یا "انتقام"؟

    اولا: عجیب است کسی که با شمشیر خود فرق ارسطو را بارها با تمام وجود شکافته و خون آن هنوز در حال جاری شدن است، اکنون آمده است و متوسل و آویزان به قاعده ی "ماده و صورت" ارسطو شده است! آیا این چه قدر اعجاب آور و شگفت  آور است؟

    ثانیا: جناب دهقانی خوب می داند که اصل این قاعده به خودی خود در بین فلاسفه محل بحث است. حال او آمده و آن را به عنوان "مبنای" بی چون و چرای ادعای خود فرض کرده و قول "حکما" نامیده! و نتیجه ای که میل او بدان مایل بوده را از آن بیرون کشیده است.

    ثالثا: باز هم جناب دهقانی خوب می داند که حوزه ی بحث "ماده و صورت" کجاست؟! حوزه ی بحث ماده و صورت فقط در حیطه ی "ماهیات" و از سنخ ماهیات بوده و از لواحق ماهیات است، حال او چطور آمده و آن را وارد بحثی کرده که اساسا موضوع آن چیز دیگری است خدا می داند؟! موضوع و مبنای انقلاب اسلامی "اصالت وجود" است. البته وجود به همان معنایی که مدنظر خودشان است. نه "مفهوم وجود" بلکه وجودی که در خارج هست و دارای شدت و ضعف در ظهور است. یعنی "وجودی" که "عین ظهور" است. حال او ابتدا انقلاب اسلامی را تا حدّ ماهیات تقلیل داده و بعد قاعده ماده و صورتی ماهوی را بر آن جاری کرده و بعد نتیجه ی مورد پسند خود را از آن بیرون کشیده. حقیقتاً اسم این کار را چه بگذاریم و چه می توان گذاشت؟

    توضیح اجمالی اینکه: در نگاه "وجودی" به پدیده های مادی، اصالت به "صورت" داده نمی شود بلکه صورت جزء ماهیت شئ است و صورت و ماهیت هیچ ربطی به حقیقت شئ ندارد. مثلا آیا ما در "خارج" چیزی به نام لیوان داریم؟! یقینا نداریم، بلکه در خارج "وجودی مادی" داریم که صورتی دارد و "اسم" آن را گذاشته ایم لیوان. لیوان بودن به خودی خود که یک حقیقت خارجی نیست. بلکه صرفا یک "اعتباری" است از سوی ما.

    منظور این نیست که بحث "ماده و صورت" غلط است. بلکه سخن این است که حوزه این بحث با بحث فعلی دوتاست و از هم جداست. حال چرا چنین کاری صورت می گیرد و این دو بحث در همدیگر مخلوط می شود باز هم خدا می داند؟

    جناب دکتر داوری در کتاب ما و راه دشوار  تجدد در صفحه 11 می فرمایند:" نقدِ خود به مخالفت با سیاست های کشور خود محدود نمی شود و اگر محدود شود نقادی نیست بلکه مبارزه ی سیاسی است( که البته این هم اگر برای صرف قدرت و در راه قدرت طلبی نباشد در جای خود اهمیت دارد به شرط آنکه در پوشش الفاظ و عبارات فلسفی پیچیده نشود). این دو موضوع را نباید با هم خلط و اشتباه کرد زیرا هیچ کس از این اشتباه سود نمی برد. مخفی کردن مبارزه ی سیاسی در حجاب عبارات شبه فلسفی تیغ حمله را کُند می کند و در زبان سیاست آشوب پدید می آورد و فلسفه را در جایی که مقر و مقام آن نیست قرار می دهد. تفکر صریح و رو راست است و مقصد و مقصودی غیر از حقیقت ندارد...."

    رابعا: باز هم با همین مبنای خودشان تیشه به ریشه ی خودشان زده می شود. دقیقا همان طور که مقدمه چیدند و با قاعده ی ماده و صورت فلسفی به زعم خودشان اثبات کردند که این انقلاب ذاتا مدرن است، می توان اثبات کرد که جناب دهقانی و تمام اندیشه اش ذاتا مدرن است! چون او هم آمده و فکر– فرهنگ خودش را ماده  ای قرار داده است با صورت تکنولوژی مدرن! و از آنجا که طبق قاعده ی ماده و صورت که "شیئیت شئ بصورته لا بمادته" است، پس تمام ادعاهای جناب دهقانی و مخصوصا همین ادعای او که معتقد است "انقلاب اسلامی ذاتا مدرن است" مدرن است. و از آنجا که از نظر ما ادعاهای مدرنیته با "خارج" و "حقیقت عالَم" منطبق نیست و ظهور اوهام بشر است، چنین ادعایی هم از همین جنس است. آیا جناب دهقانی هم قبول دارد که مدرنیته ظهور اوهام بشر مدرن است؟!

    4_ گفته شد: "بی طرفی" و "خالی شدن از پیش فرض ها" نه ممکن است و نه مطلوب.

     

    اولا:  بنده فعلا کاری ندارم که این کار ممکن نیست یا هست. تمام حرف این است که چرا اصرار دارید فاهمه و تصورِ ذهن تان را بر پدیده های خارجی تحمیل کنید؟

    ثانیا: همین ادعا هم تناقض ذاتی دارد. اگر خالی شدن از پیش فرض ها ممکن و مطلوب نیست، پس خالی شدن از همین جمله که "خالی شدن از پیش فرض ها ممکن و مطلوب نیست" ممکن و مطلوب نیست!!!

    الّا اینکه بگوییم خالی شدن از "همه" ی پیش فرض ها ممکن و مطلوب نیست. آری این حرف درست است و هیچ نقص و نقضی هم بر آن وارد نیست. حال اگر این حرف را بپذیریم باید قبول کنید که برای فهم انقلاب اسلامی از "بعضی" از پیش فرض ها باید تخلیه شد. یکی از پیش فرض هایی که در راستای تحلیل درست انقلاب باید از آن جدا شد، عینک غربی یا عقل غربی است. تا کسی عینیک مدرنتیه بر چشم دارد یا با عقل غربی می خواهد بر روی پدیده ی انقلاب اسلامی تفکر کند محال است آن را درست ببینید. این کار هم "ممکن" است و هم "مطلوب". ممکن است چون چنین چیزی در خارج اتفاق افتاده است. مطلوب است چون راه درست همین است.

    ممکن است همین جا شما هم متقابلا جدل کرده و اشکال کنید که اتفاقا شما(یعنی ما) و کسانی که مدعی فهم درست حقیقت انقلاب هستند، دارند فاهمه خودشان را بر انقلاب تحمیل می کنند، انقلاب آن چیزی که شما فکر می کنید نیست بلکه انقلاب این است ما(یعنی شما) معتقدیم ذاتا مدرن است.

    اگر چنین اشکالی کنید راهی جز پرداختن به "مبادی" طرفین باقی نمی ماند. اگر مبادی که منشأ تفکرات و ادعاهای طرفین است روشن شود همه چیز روشن می شود. بنده معتقدم و فراوان نشان دادم که مبادی شما ذاتاً دچار تناقض است. یعنی خودش، خودش را نفی می کند. وقتی خودش، خودش را نفی کند یعنی "هیچ"!! حقیقتا معتقدم مبنای فکریِ شما بر "هیچ" یا به تعبیر دیگر بر "نیست" بنا شده است. اگر قبول ندارید ومعتقدید ما اشتباه می کنیم بفرمایید که آن مبدأ اصلی تفکرات شما چیست؟ یعنی آن آخرین نقطه ای که شما بر اساس آن تفکر کرده و به موضوعات مختلف می پردازید چیست؟

    مثلا ما معتقد به "بدیهیات" و "ثابتات" هستیم. مثل قاعده "علت و معلول"، "قاعده استحاله اجتماع نقیضین" و امثال ذلک. تا جایی که تمام افکارمان ریشه در بدیهیات و ثابتات مان دارد. سؤال اساسی ما این است که افکار شما ریشه در کجا دارد؟

    پاسخ:

    علیک السلام
    با سلام نقد یا جعفر بن محمد نقد عالمانه ای بود جا داشت جواب می دادید صرف سلام فرار از بحث است 
    پاسخ:

    با سلام

    به نظر می ‌رسد بد نیست که با نقدهای عالمانه و یا غیرعالمانه خوانندگان، نارسایی‌ها و کاستی ها و نیز نقاط قوت بحث این جانب روشن شود.

    از این جهت، پاسخ به همه نقدها ضرورتی ندارد.
    سلام جناب دهقانی. باز هم وقتم را تلف کردی!
    اما خوشحالم که می نویسید
    پاسخ:

    سلام

  • یا جعفر بن محمد

  • باسلام


    ضمن عذرخواهی از خوانندگان محترم، قسمتی از کامنت قبلی در شماره 4 که باعث شده بود مراد و مقصود درست منتقل نشود اکنون با تبدیل "نیست" به "هست" اصلاح شده و مشکل برطرف می شود:


    ثانیا: همین ادعا هم تناقض ذاتی دارد. اگر خالی شدن از پیش فرض ها ممکن و مطلوب نیست، پس خالی شدن از این جمله که "خالی شدن از پیش فرض ها ممکن و مطلوب هست" نیز ممکن و مطلوب نیست!!!



  • کمتر از خاک پای احمد
  • سلام نویسنده محترم

    در خصوص جریان شیخیه و باب و بهاییت

    و ولایت فقیه

    آیا بررسی یا تحقیقی نموده اید؟می خواستم بدانم با توجه به نتیجه گیری مقالاتتان تا اینجا

    بین رب اعلی ولایت فقیهی و رب اعلی رکن 4 ام شیخیه که در باب و بها به فریاد علنی آمد

    آیا ارتباطات اندیشگی و ریشه ای و زمان شناسانه ای هست؟

     

     

    همچنین در خصوص ترور یا خشونت و تکفیر به مرتد یا کافر  یا دگراندیش و...

    آیا پیامبر خاتم یا ائمه یا علمای تراز اول هیچ رساله و احادیث جدی و مشخصی داشته اند در جهت نفی و مبارزه این برداشت های همه گیر و سخیف و بعضا روایات تاریخی و حدیث هایی که بیشتر از اهل سنت روایت شده؟

    تا این وضع فجیعی که بر سر شیعیان در تاریخ آمده و بعد بر سر ایرانیان زمان عمر و بعد هندوها و بعد هم سر سنیان عهد عباسی و تکفیر حلاج ها و...

    و جریان 78 و جناب مصباح و ...

    جلوگیریی صورت گیرد؟لا اقل بر اساس آیه و حدیث و روایت تاریخی مستند نشود کرد؟

    چون  ماندن این مجموعه در اسناد مسلمین هم باعث آبروریزی نزد جهان می شود و هم بلای تاریخی قتل همدیگر تا قیامت ادامه می یابد آن هم با نیات مقدس و مستند به اولیا خدا و کتاب خدا.

     

     

     

    پاسخ:

    با سلام

    وضعی فجیعی که در حیات بشری رخ داده، اختصاصی به شیعه نداشته

    بلکه همه مسلمانان در طول این 1400 سال قربانی فجایع بزرگ شده اند

    و فراتر از آن نه تنها مسلمانان، بلکه پیروان بیشماری از سایر ادیان ابراهیمی و آیین های غیرابراهیمی، قربانی مفسدین فی الارض و روح سفاک زمانه شده اند

    و نجات از این وضع نیازی به حدیثی از پیامبر و یا اهل بیت او ندارد.

    بلکه مسأله مهم و بنیادین، فهم ما از این متون است

    وگرنه قرآن و انجیل و تورات هر یک برای گذر از این فجایع می‌توانست راهگشا باشد

    مادامی که فهم ما از قرآن تغییر نکند این وضع خشونت بار و تکفیر و فتوای ارتداد و قتل و تجاوز به نوامیس و سربریدن ها ادامه پیدا می کند

    هر چند ما به خودی خود نیز نمی توانیم فهم خود را از متن مقدس تغییر دهیم

    و گویی تنها خدایی است که می تواند ما را نجات دهد

    با سپاس
  • کمتر از خاک پای احمد
  • هر چند ما به خودی خود نیز نمی توانیم فهم خود را از متن مقدس تغییر دهیم

    سلام

    آیا فهم ما وقتی تغییر نمی کند ارادتا

    فهم امروز ما هم می تواند ایجاد شده باشد ارادتا؟

     

    یعنی آیا این دید مساله را به خواست خدایی که فهم ما را دچار اعوجاج عظیم و گسترده نموده

    و تغییر نمی یابد این فهم مگر آن خدایان تغییرش دهند گره نمی زند؟

     

    نوعی جبرگرایی؟

    آنگاه این با

    خدا وضع شما را تغییر نمی دهد مگر آنکه خود تغییر بکنید چگونه رابطه ای می یابد؟

     

    بعلاوه چرا چنین اعوجاج گسترده (در حد همه مذاهب)و طولانیی  در فهم ها باید رخ می داده و هیچ اراده الهی در مقابل آن ایستادگی نمی کرده یا تغییرش نمی داده

    آیا مساله باز به فتنه و آزمایش برمی گردد؟

    آنگاه چگونه آزمایشی اگر فهم ها جبرا به اراده خدایان تغییر و اعوجاج یافته

    و توان نگاه از عینکی جز عینک معوج زمانه ای بس طولانی برای اکثر  قریب به اتفاق مومنین و فقها و متفکران امکان پذیر  نبوده و نیست؟

     

    لطفا ساده تر اما مشخّص پاسخ دهید.

     

     

    نمی

    پاسخ:

    مسأله خیلی ساده است

    آیا شما می توانید همین اکنون از عقایدتان دست کشیده و فی المثل مانند داعش فکر کنید؟

    یا اراده کنید و عقایدتان را کنار نهاده و مانند اسلامگرایان جبهه پایدارای و کیهان خوانان به عالم فکر کنید؟

    اگر می توانید اراده کنید، پس اراده کنید مانند دهقانی فکر کنید و اساساً اختلاف را از میان بردارید.

    و اگر نمی توانید آیا مجبور هستید؟

    پس اختیار بشر چه می‌شود؟!

    سلام ما را به برادر صفری هم برسانید
  • کمتر از خاک پای احمد
  • اینکه سوال را با سوال پاسخ دهید از ابهام نمی کاهد.

     

    شما وقتی تغییر نوع تفکر و برداشت از متن را امری مختارانه نبینید

    باید به طبع شکل گیری عقیده و فکر اولیه را هم اختیاری نبینید.

    و در نتیجه اختلاف ذائقه ها و شاکله ها و الگوریتم های پردازش داده ها را نیز اختیاری نبینید

     

    و این دید اکثر فلاسفه باورمند به اصل علیت  است.

    و همچنین باور اکثر اهل سنت و مندینان ابراهیمی به خود و خدا و عالم باوری جبری مسلکانه بوئه و هست.

     

    و روان شناسان بزرگ و عصب شناسان و ساینتسیست ها و جامعه شناسان و  اقتصاد تکاملی شناسان

    نیز چنین دیدی را با آزمایش های بسیار و بررسی نتایجشان کسب کرده اند.

     

    و بر این باورند تنها 2 حالت ممکن است

    1-جبری و علت معلولی و الگوریتمی و پیش بینی پذیر

    2-تصادقی و بطاهر بی نظم و الگویی مشخص

     

    که 2 را نیز بنوعی زیر مجموعه 1 می دانند و بنظم در بی نظمی در انتخاب های بظاهر تصادفی و بی ربط باوری بر پایه علم دارند.

     

    و در واژگان آن ها اختیار یک «امر موهوم »یا واژه اشتباه «معنی شده» و «دچار  ابهام وسیع» است.

    و واقع یا الگوریتم مندی  مشخص یا تصادف(الگوریتم مندی مستترتر) است و چیزی به نام اختیار غیرقابل تعریف و فهم و اثبات و شهود علمی منطقی است.

    و با تمام آزمایش ها و منطق علیت و شهودهای علمی ناسازگار است.

     

    خوب اکنون شما با پذیرش آنکه فکر و نحوه برداشت و الگوریتم تحلیل را

    اختیارا نمی توان تغییر داد و خدا یا عوامل بیرونی آن را تعیین می کنند

     

    بنظر باید نحوه شکل گیری اعتقاد یا برداشت اولیه و الگوریتم تحلیل را هم جبری و خدایی و عوامل طبیعی و سلسله عللی ببینید.

     

    اگر غیر این می بینید لطفا دلیل یا شاهدی قابل استناد را اعلام نمایید که می توان شق اول را پذیرفت اما شق دوم را نه؟

    تفکرات شما بیشتر در فضای نیچه است نه هیدگر. همین

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی