تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

ولایت فقیه، فراتر از ولایت رسول ا.. است

سه شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۴:۳۲ ب.ظ

انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در ایران

نقد و بررسی نظریه ولایت فقیه- قسمت ششم

1- گذار از  عصر "سیطره سیاست" به "جهان عاری از سیاست"

2- ولایت فقیه، مطلقه یا مقیده، حکومت مشروطه یا مطلقه

3- واکاوی یک نزاع تاریخی

4- نقشه راه و مراحل نقد و بازتفسیر نظریه ولایت فقیه

1- گذار از  عصر "سیطره سیاست" به "جهان عاری از سیاست"

در جهان سنتی، امر سیاسی، وجود مستقل نداشت.

زیرا هنوز ساحت‌های زندگی بشری، از یکدیگر تفکیک نشده بود.

از همین رو گاه تصور می‌شود که در جهان سنتی، امر سیاسی مورد غفلت واقع می‌شده.

اما در جهان کنونی، ساحت سیاست، یک ساحت مستقل از سایر ساحت‌های زندگی بشری مبدل  شده.

با این تفکیک امر سیاسی از دیگر ساحات زندگی بشری، امکان سیطره سیاست بر سایر ساحت‌های زندگی بشر نیز فراهم شد.

به همین دلیل عجیب نیست که اگر کسی در وجود خدا، پیامبران و یا قیامت پرسش و تردید روا کند، چندان مورد  تعجب و مؤاخذه و توبیخ قرار نگیرد.

بلکه عموماً تلاش می شود با زبانی نرم و مستدل پرسش‌ها- یا شبهاتش- را برطرف کنند.

اما اگر فی المثل کسی در ساختار سیاسی حاکم و مشروعیت آن چون و چرا کند، اگر به وزارت اطلاعات فراخوانده نشود- که در بسیاری از اوقات هم می‌شود- دست کم در منظر افکار عمومی به بدترین شکل فروکوفته می شود.

گویی امروز "نظریه ولایت فقیه" امری حتی والاتر و مقدس تر از خدا و پیامبران گردیده.

و نیز فی المثل در مغرب زمین اگر کسی در وقوع یک حادثه تاریخی نظیر هولوکاست شک و تردید روا بدارد، باید زندانی شود.

اما در عین حال نقد و تردید و انکار و حتی وهن عیسی مسیح و محمد مصطفی، خالی از اشکال تلقی می‌شود.

به عبارت ساده تر، با سیطره ساحت "سیاست" بر زندگی بشر، حتی دیگر نزاع‌های کلامی و اثبات خدا و ... نیز اهمیت پیشین خود را از دست داده.

در چنین وضعی، پرسش از ماهیت و زیربنای یک باور سیاسی- نظیر ولایت فقیه- بسیار دشوار است.

زیرا این پرسش به دلیل سیطره سیاست و سیاست اندیشی، غالباً به یک مخالفت سیاسی و یا تلاش برای براندازی تفسیر می شود.

در حالی که پرسش از زیربنای باورهای سیاسی، لزوماً همراه با انگیزه‌های سیاسی نیست.

اما معمولاً اذهان اسیر سیاست از درک این مطلب ساده عاجز هستند.

و گاه نیز  از درک آن نیز عاجز نیستند، اما تلاش می‌کنند که با مواجهه سیاسی با پرسش‌های فرا سیاسی، مانع از طرح آن ها شوند.

و البته تا حدی نیز بایستی به آن ها حق داد.

چرا که "نسیان" و "غفلت"، وجهی از وجود بشر است.

و بشر همواره برای فروغلتیدن به ساحت "فراموشی" نیازمند "مخدر" بوده.

و  این نیاز در جهان بی‌معنای کنونی مضاعف شده.

از این رو، در جهان کنونی، مخدر یک "ضرورت" است.

و سیاست نیز یکی از مخدرهای ماست.

اکنون دیگر هدف از مبارزه سیاسی حتی "سیطره بر عالم" و "اراده معطوف به قدرت" نیست.

بلکه "مبارزه سیاسی"، خود فی نفسه اصالت دارد.

و هدف از "مبارزه سیاسی"، خود "مبارزه سیاسی" است.

درست به همین دلیل است که فی المثل وقتی اسلام گرایان در جمهوری اسلامی به قدرت می‌رسند، دچار بحران هویت می‌شوند.

زیرا دیگر انگیزه‌های برای فعالیت سیاسی نمی‌ماند.

به همین دلیل لذتی که در اپوزیسیون بودن هست، در به دست داشتن قدرت نیست.

به همین دلیل در ج.ا.ا، اسلام گرایان دست کم تا 6 سال آینده که دولت اعتدال - یا همان سکولارهای مصرح- بر سر قدرت هست، هویتی دارند.

در عصر سیطره "سیاست" بر وجود بشر، پرسش از زیربنای باورهای سیاسی، موجب تشویش اذهان عمومی می‌شود.

و خواب خوش و تخدیر ذهنی ناشی از  مبارزه سیاسی را زائل می‌کند.

به همین دلیل این پرسش اگر سرکوب نشود، دست کم مورد بی مهری قرار می گیرد.

هم چنان که انسانی که خواب است تلاش می کند عوامل مزاحم خواب خویش را حذف کند.

و اگر موفق نشد، دست کم به آنها اعتنا نکند و خواب خویش را ادامه دهد.

اما با ضعیف شدن مدرنیته و ورود به عصر پست مدرن، به تدریج از قدرت "سیاست" و "سیطره سیاست" بر زندگی و ذهن بشر نیز کاسته می‌شود.

تا جایی که مردم جهان کنونی میل بسیاری، به سیاست گریزی پیدا کرده.

این "سیاست گریزی"، را می‌توان واکنشی به سیطره سیاست در سالهای پیش نیز دانست.

اکنون در غالب اقوام متجدد و توسعه یافته، مشارکت سیاسی بسیار پایین است.

و روز بروز کمرنگ تر نیز می‌شود.

در این وضع، حال و روز "اقوام در حسرت توسعه"- همچون ما- اندیشه برانگیز است.

"اقوام در حسرت توسعه" همواره در یک تأخر تاریخی- یا همان جا ماندن در تاریخ- نسبت به ملل  توسعه یافته هستند.

هم از این رو پدیده‌های جهان مدرن، همواره با یک "تأخر تاریخی"در میان ما نمحقق می‌شود.

از این رو عجیب نیست که هنگامی که اصل و اساس و بنیاد مدرنیته و دستاوردهای عظیمش نظیر تکنولوژی، علم، دموکراسی و ... در مغرب زمین مورد پرسش‌های رادیکال، تردید و حتی انکار قرار گرفته، در این سوی عالم عده‌ای هنوز در حسرت رسیدن به تجدد و دستاوردهایش هستند.

و گاه دستاوردهای تجدد نظیر تکنولوژی، علم، دموکراسی، حقوق بشر و ... تسبیح و تحمید و تقدیس نیز  می‌کنند.

و برای وصول بدانها گاه به شکلی کودکانه دست و پا می‌زنند و بهانه گیری می‌کنند.

اما چون در دهکده جهانی، دیر یا زود همه در یک تاریخ شریک می‌‌شوند، نقد تجدد نیز کم و بیش در این  جا و البته با یک تأخر تاریخی صد ساله کم و بیش در میان ما مطرح شده.

و نیز ایرانیان نیز که در دهه چهل و پنجاه و شصت شمسی، زندگی را تحت تأثیر امر سیاسی تعریف و فهم و تفسیر می‌کردند، اندک اندک میل به سمت گریز از زندگی سیاسی پیدا کرده‌اند.

و در میان ما نیز کم و بیش زندگی هرروزی و روزمرگی - everydayness-  بر زندگی سیاسی غلبه پیدا کرده.

امری که از هم اکنون می‌توان نشانه‌های آن را دید.

و کم رنگ شدن فعالیت‌های سیاسی در دانشگاه‌ها نشانه آشکاری بر این موضوع است.

با این وصف می‌توان ادعا کرد جهان در حال گذار از "عصر سیطره سیاست" به "عصر سیاست گریزی" است.

این گذار، گرچه از یک سو نشانه انحطاط بیشتر جوامع بشری است.

اما لزوماً یک امر منفی به حساب نمی‌آید.

زیرا با کمرنگ شدن سیطره سیاست بر اذهان، دست کم این امکان بیشتر رخ می‌نماید که سخنان و نقدها و پرسش‌ها، غیرسیاسی و غیرایدئولوژیک فهم و تفسیر شوند.

و اکنون پرسش از مبادی یک نظریه همچون نظریه ولایت فقیه، از خاستگاهی غیرسیاسی و با رویکردی غیرایدئولوژیک بیشتر ممکن گشته.

 

2- ولایت فقیه، مطلقه، مقیده؛ حکومت مشروطه یا مطلقه

یکی از مسائلی که از دیرباز مورد نزاع جریان‌های سیاسی در ایران بوده، موضوع حدود اختیارات ولایت فقیه بوده و هست.

چندتفسیر مشهور از این حدود اختیارات ولی فقیه وجود داشته و دارد.

 اسلام گرایان سنتی حدود اختیارات ولی فقیه را محدود به امور محدود و خاصی نظیر اموال افراد صغیر  و مهجور- موسوم به امور حسبیه- می‌دانستند.

اما آیت ا.. خمینی معتقد بود که حدود اختیارات فقیه به مراتب بیش از آن چیزی است که در فقه به امور حسبیه تعبیر شده.

ایشان بر خلاف اسلام گرایان سنتی، ولایت فقیه را "مقیده" به قیدی نمی دانسته،

بلکه آن را "مطلقه" می دانست.

یعنی فقیه حق تصرف در تمام شئون امور زندگی فردی و جمعی مأمومین دارد.

اصطلاح مطلقه در ترکیب ولایت مطلقه فقیه، به همین معنا بود.

هر چند جریان‌های روشنفکری بعدها با انتزاع این لفظ و خارج کردن آن از فضای فقه شیعی،آن را به درون نظام‌های حقوقی و سیاسی مدرن برده و  از آن نتایج دلخواه سیاسی و ایدئولوژیک مطلوب خویش را استنتاج می‌کردند.

ِ‌می‌دانیم در نظام‌های سیاسی مدرن، مطلقه واژه‌ای است که در برابر مشروطه به کار برده می شود.

به این معنا که در سیستم‌های مشروطه، حکومت حاکم محدود به شروط و حدود خاصی - نظیر قانون مجلس- است.

اما در حکومت های مطلقه، امری فرای اراده حاکم -یا سوژه قدرتمند و سیاست مدار- وجود ندارد.

بلکه هر آن چه وی اراده می کند معیار عمل است.

تفاوت حکومت مشروطه و مطلقه، "معیار و ظابطه عمل" است.

در حالی که اساساً مطلقه و مقیده بودن ولایت فقیه، ناظر به "موضوعات" است.

به این معنا که در ولایت مقیده، تنها موضوعات خاصی - امور حسبیه- را شامل میشود.

اما ولایت مطلقه- که آیت ا.. خمینی مدافع آن بود- محدود به مسائل خاصی نمی شد.

بلکه امور اجرایی را در معنای عام در بر می گرفت.

اما جریان‌های روشنفکری به دلیل انقطاعی که از سنت و میراث فکری خود پیدا کرده بودند، ناخواسته با عینک مدرنیسم به عالم و حتی میراث و سنت خویش می‌‌نگریستند.

و به همین دلیل در بسیاری از اوقات در فهم و تفسیر مفاهیم و باورهای سنتی نیز دچار خطا می شدند و می شوند.

و البته انگیزه‌های ایدئولوژیک و میل به کسب قدرت نیز در این سوء فهم بی تأثیر نبود.

به همین دلیل تعبیر "مطلقه" در افق تفکر فقهی شیعی را در معنای سیاسی و مدرنیستی آن فهم و تفسیر و در ادامه نقد می‌کردند.

در حالی که سنت و مدرنیته دو پارادیم فکری متفاوت هستند.

و مفاهیم یکی را به راحتی نمی‌توان در دیگری مورد فهم و تفسیر قرارداد.

هم چنان که بازی فوتبال و شطرنج گرچه هر دو بازی هستند.

اما دو پارادیم متفاوت هستند.

و گرچه برخی عناصر مشترک می توان در هر یک از این پارادیم ها یافت.

اما نمی‌توان همه عناصر یکی را در دیگری مورد استفاده قرار داد.

به همین دلیل هیچ کس تاکنون قانون کیش را در فوتبال به کار نمی‌برد و یا به این سودا مبتلا نمی‌شود که بازی شطرنج رقیب را تله "آفساید" گرفتار کند و یا در هنگامه بازی فوتبال حریف خود را "کیش" کند.

اما جریان روشنفکری - و نیز جریان سنتی- از درک تاریخی بودن بشر ناتوان هستند، تنها به یک تاریخ واحد معتقدند.

روشنفکران این تاریخ واحد را، تاریخ مدرنیته می‌دانند.

و سنت گرایان-در معنای عام آن یعنی اسلام گرایان ایدئولوژیک اندیش، صحابه تئولوژی و ... - نیز عالم و تاریخ را تاریخی یک دست فهم می کنند.

 به همین دلیل در بسیاری  از اوقات مایل هستند که برای تکنولوژی و بسیاری از پدیدارهای مدرن از آیات و روایات مؤیدی پیدا کنند.

نسبتِ کاری که مدرنیست ها در مواجهه با تفکر فقهی کلامی شیعی و در برخورد با واژه‌های همچون "مطلقه" انجام می‌دهند، در سوی دیگر نیز از سوی سنت گرایان با واژه‌هایی نظیر "سفر" و "قل سیروا فی الارض"، "دموکراسی" و "شاورهم فی الامر"، "تکنولوژی" و "و لا تنفذوا الا بسلطان"، و بسیاری مفاهیم دیگر صورت می گیرد.

با این وصف مطلقه بودن ولایت فقیه، به هیچ وجه در معنای مطلقه بودن در معنای مدرنیستی آن نخواهدبود.

و البته این بدان معنا نیست که ولایت مطلقه، یک "حکومت مشروطه" باشد.

بلکه اساساً معلوم نیست که ولایت فقیه اعم از مطلقه یا مقیده  آن را بتوان در دوگانه "مشروطه - مطلقه" مدرنیستی فهم و تفسیر کرد.

و چنین کاری اگر میسر باشد، دست کم نیازمند یک تحلیل دقیق و رسوخ در معنای مشروطه و مطلقه است.

در مقطع کنونی از چنین تحلیلی صرف نظر شده و به قسمت‌های بعدی بحث بدان به نحو مفصل پرداخته خواهدشد.

و در این مجال صرفاً‌ تلاش می شود که معنای ولایت مطلقه با در نظر گرفتن سنت مادر آن- یعنی سنت فقهی شیعی- مورد فهم و تفسیر و نقد قرار گیرد.

 

3- واکاوی یک نزاع تاریخی

الف- طرح مسأله

چنان که گفته شد در پژوهش حاضر سعی و کوشش بر این نقطه تمرکز یافته که نقد مبتنی اصول و باورهای بنیادین و نیز مدعای نظریه ولایت فقیه صورت گیرد.

از همین رو نزاع فقهی دیرینه مقیده بودن حدود ولایت فقیه و یا مطلقه بودن آن، به کلی از بحث کنونی کنار نهاده می‌شود.

و مطابق با نظریه ولایت فقیه، مطلقه بودن ولایت و اختیارات فقیه به عنوان نظر برگزیده اخذ و معیار ادامه پژوهش و بررسی قرار می‌دهیم.

خصوصاً که با توجه به بخش‌های پیشین این نوشتار(اینجا را بنگرید) و دقت در معنای "ولایت فقیه" - و در عین حال پرهیز از خلط مفهوم "ولایت فقیه" با موضوع "حکومت فقیه" - به نظر می رسد در نزاع فقهی ولایت مقیده و مطلقه، ولایت مطلقه مورد تأیید نصوص و روایات است.

اما بیان این مطلب به معنای پایان یافتن نزاع ها نیست.

چرا که پذیرفته شدن "اطلاق" ولایت فقیه، خود آغازگر یک مسأله جدید و بسیار مهم‌تر خواهد شد.

امری که از قضا در زمان حیات آیت ا.. خمینی نیز رخ داد و محل بحث و  نزاع‌های فراوان قرار گرفت.

و ایشان در آن مقطع، مطالب مهمی را در باب نظریه ولایت فقیه مطرح کردند، که ابعاد دیگری از نظریه ولایت فقیه را روشن می‌کرد.

اما این حادثه تاریخی، علی رغم اهمیت فراوانی که در فهم نظریه ولایت فقیه دارد، کمتر  مورد بحث و تفسیر و نقادی قرار گرفته.

در ادامه ابتدا به نقل این حادثه به نحو مستند پرداخته شده و متعاقباً تلاش می‌شود که محل نزاع به زبان غیرفنی و ساده، تشریح و تحریر گردد.

آذر ماه 66، ابوالقاسم سرحدی زاده وزیر کار و امور اجتماعی ج.ا.ا در نامه ای خطاب به آیت ا.. خمینی رهبر فقید ایران، پرسشی را مطرح می‌کند که موجب شد ابعاد جدیدتری از نظریه ولایت فقیه از سوی آیت ا.. خمینی مطرح شود.

متن این پرسش عبارت بود:

« ... آیا می‌‏توان براى واحدهایى که از امکانات و خدمات دولتى و عمومى مانند: آب، برق، تلفن، سوخت، ارز، مواد اولیه، بندر، جاده، اسکله، سیستم ادارى، سیستم بانکى و غیره به نحوى از انحا استفاده می‌‏نمایند، اعم از اینکه این استفاده از گذشته بوده و استمرار داشته باشد و یا به تازگى به عمل آید، در ازاى این استفاده شروطى الزامى را مقرر نمود؟» ابوالقاسم سرحدى زاده- وزیر کار و امور اجتماعى‏

بسمه تعالى.

در هر دو صورت چه گذشته و چه حال، دولت می‌‏تواند شروط الزامى را مقرر نماید ... روح ا.. الموسوی الخمینی (صحیف امام، جلد 20، ص 430)

 با انتشار این نامه، بدنه سنتی حوزه‌های علمیه به واکنش واداشته شد.

تا جایی که  آیت ا.. صافی، دبیر وقت شورای نگهبان ج.ا.ا مجدداً با ارسال نامه‌ای به آیت ا.. خمینی، پیرامون سوء برداشت های احتمالی از پاسخ ایشان به نامه وزیر کار هشدار داد و نویشت:

« ... از فتواى صادره از ناحیه حضرتعالى که، دولت می‌تواند در ازاى استفاده از خدمات و امکانات دولتى و عمومى شروط الزامى مقرر نماید، به ‏طور وسیع بعض اشخاص استظهار نموده‏‌اند که دولت می‌‏تواند هرگونه نظام اجتماعى، اقتصادى، کار، عائله، بازرگانى، امور شهرى، کشاورزى و غیره را با استفاده از این اختیار جایگزین نظامات اصلیه و مستقیم اسلام قرار دهد و خدمات و امکاناتى را که منحصر به او شده است و مردم در استفاده از آنها مضطر یا شبه مضطر می‌‏باشند وسیله اعمال سیاستهاى عام و کلى بنماید و افعال و تروک مباحه شرعیه را تحریم یا الزام نماید.

بدیهى است در امکاناتى که در انحصار دولت نیست و دولت مانند یک طرف عادى عمل می‌‏کند و یا مربوط به مقرر کردن نظام عام در مسائل عامه نیست و یا مربوط به نظام استفاده از خود آن خدمت است جواز این شرط مشروع و غیرقابل تردید است اما در امور عامه و خدماتى که به دولت منحصر شده است به عنوان شرط مقرر داشتن نظامات مختلف که قابل شمول نسبت به تمام موارد و اقشار و اصناف و اشخاص است موجب این نگرانى شده است که نظامات اسلام از مزارعه اجاره تجارت عائله و سایر روابط بتدریج عملًا منع و در خطر تعویض و تغییر قرار بگیرد و خلاصه استظهار این اشخاص که می‌خواهند در برقرار کردن هرگونه نظام اجتماعى و اقتصادى، این فتوا را مستمسک قرار دهند به نظر آنها باب عرضه هر نظام را مفتوح نموده است. بدیهى است همان‏طور که در همه موارد نظر مبارک راهگشاى عموم بوده در این مورد نیز رافع اشتباه خواهد شد ... - دبیر شوراى نگهبان- لطف ا.. صافى».

آیت ا.. خمینی این نامه را این گونه پاسخ داد:

« بسمه تعالى. دولت می‌‏تواند در تمام مواردى که مردم استفاده از امکانات و خدمات دولتى می‌‏کنند با شروط اسلامى، و حتى بدون شرط، قیمت مورد استفاده را از آنان بگیرد. و این جارى است در جمیع مواردى که تحت سلطه حکومت است، و اختصاص به مواردى که در نامه وزیر کار ذکر شده است ندارد. بلکه در «انفال»، که در زمان حکومت اسلامى امرش با حکومت است، می‌‏تواند بدون شرط یا با شرطِ الزامى این امر را اجرا کند ... و حضرات آقایان محترم به شایعاتى که از طرف استفاده جویان بى‏بند وبار یا مخالفان با نظام جمهورى اسلامى پخش مى‏شود اعتنایى نکنند که شایعات در هر امرى ممکن است. والسلام علیکم و رحمة ا.. ، روح ا.. الموسوى الخمینى(همان، صص 434  و  435)

پس از انتشار این نامه اخیر، آیت ا.. خامنه‌ای، رییس جمهور وقت ج.ا.ا و امام جمعه موقت تهران در آن مقطع، تلاش کرد در خطبه‌های نماز جمعه  به تشریح ابعاد نظری آیت ا..  خمینی بپردازد.

« ... اشاره کنم به همین فتوا یا حکمی که اخیراً امام در رابطه با مسائل مربوط به کار و کارگر و کارفرما بیان کردند که جزو روشن ترین احکام اسلامی است و خوشبختانه بعد از آن، از طرف دبیر شورای محترم نگهبان سؤالی از امام شد که وضوح مطلب را بیشتر کرد و راه همه سوء استفاده‌ها از بیان حضرت امام را بست.

امام می‌فرمایند که دولت می‌تواند در مقابل خدماتی که انجام می‌دهد شروط الزامی را مقرر کند. یعنی کارفرما که در شرایط عادی و بدون نظارت دولت می‌تواند با کارگر رابطه غیرعادلانه برقرار کند، می‌تواند ساعت کار کارگر را افزایش دهد، مزد کارگر را کاهش دهد، امکانات رفاهی لازم را به کارگر ندهد و فشار بر کارگر بیاید؛ دولت می‌تواند کارفرما را اجبار و الزام کند بر رعایت یک سلسه از الزامات و وظایف. چنین چیزی در اختیار دولت اسلامی است، در مقابل آن خدماتی که به کارفرما ارائه می‌دهد، یعنی به کارفرما می‌گوید شما از برق،‌ آب، جاده‌ی آسفالت، اسکله،‌ بندر و اقسام امکانات دولتی استفاده می‌ کنی، شرط استفاده از این خدمات این است که شما باید این کمک را به کارگر بکنی. این شرط را در مقابل کارگر متعهد بشوید، برای چه؟ برای این که به کارگر ظلم نشود. برای این که تبعیض در جامعه به صورت یک چیز رایج و عرف متداول درنیاید. برای حمایت از حقوق محرومان.

این نکته و نکته‌ای که اهمیت آن کمتر از این نیست که این کار، این اقدام دولت اسلامی به معنای برهم زدن قوانین و احکام پذیرفته شده اسلام نیست که تکیه سؤال دبیر محترم شورای نگهبان هم روی همین است. گویا بعضی می‌خواستند از این فتوای امام این طور استفاده کنند و یا سوء استفاده کنند و یا نفهمی و یا عدم تسلط آن ها به منابع و مبانی اسلامی این طور ایجاب می‌کرد که امام می‌فرمایند:

«دولت می‌تواند با کارفرما شرط کند که در صورتی می‌توانی از این خدمات استفاده کنی که این کارها را انجام دهی.» چه کارهایی؟ کارهایی که با مقررات و احکام پذیرفته شده و اسلامی است. امام می‌فرمایند: نه اینها شایعاتی است که آدم‌های مغرض مطرح می‌کنند. یعنی چنین چیزی در پاسخ امام وجود ندارد. امام که فرمودند دولت می‌تواند شرط الزامی را بر دوش کارفرما بگذارد، این هر شرطی نیست. آن شرطی است که در چارچوب احکام پذیرفته شده اسلام است و نه فراتر از آن. این نکته بسیار مهمی است در پاسخ حضرت امام که چون سؤال کننده سؤال می‌کند: برخی این طور از فرمایشات شما استنباط کردند که می‌شود قوانین اجاره، مزارعه، مساقات، احکام شرعیه، و فتاوای پذیرفته شده‌ی مسلم را نقض کرد و دولت می‌تواند برخلاف احکام اسلامی شرط بگذارد، امام می‌فرمایند نه. این شایعه است. یعنی چنین چیزی اصلاً‌ در حوزه سؤال و جواب وزیر کار و امام وجود ندارد. ببینید که قضیه چه قدر روشن و جامع الاطراف است. البته در جامعه اسلامی، احکام پذیرفته شده‌ی اسلام که می‌گوییم یعنی فتوای ولی فقیه...»(آیت ا.. خامنه‌ای، 66/10/11)

اما این سخنان، با واکنش آیت ا.. خمینی مواجه شد.

و ایشان، تبیین آیت ا.. خامنه‌ای ‌از موضوع حدوداختیارات ولی فقیه- و دولت اسلامی- را نارسا و بلکه بر خلاف نظر خود قلمداد کرد.

آیت ا.. خمینی در پاسخ به آیت ا.. خامنه‌ای  و در نامه‌ای دیگر این گونه نگاشت:

« جناب حجت الاسلام آقاى خامنه‏‌اى، رئیس محترم جمهورى اسلامى- دامت افاضاته پس از اهداى سلام و تحیت، من میل نداشتم که در این موقع حساس به مناقشات پرداخته شود. و عقیده دارم که در این مواقع سکوت بهترین طریقه است. و البته نباید ماها گمان کنیم که هرچه می‌‏گوییم و می‌کنیم کسى را حق اشکال نیست. اشکال، بلکه تخطئه، یک هدیه الهى است براى رشد انسانها. لکن صحیح ندانستم که جواب مرقوم شریف و تقاضایى که در آن شده بود را به سکوت برگزار کنم. لهذا، آنچه را که در نظر دارم به‏طور فشرده عرض می‌‏کنم.

از بیانات جنابعالى در نماز جمعه اینطور ظاهر می‌‏شود که شما حکومت را که به معناى ولایت مطلقه‏‌اى که از جانب خدا به نبى اکرم- صلى ا.. علیه و آله و سلم- واگذار شده و اهمّ احکام الهى است و بر جمیع احکام شرعیه الهیه تقدم دارد، صحیح نمی‌‏دانید.

و تعبیر به آنکه اینجانب گفته‏‌ام حکومت در چهارچوب احکام الهى داراى اختیار است بکلى برخلاف گفته‏‌هاى اینجانب بود.

اگر اختیاراتِ حکومت در چهارچوب احکام فرعیه الهیه است، باید عرضِ حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوّضه به نبى اسلام- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- یک پدیده بی‌‏معنا و محتوا باشد و اشاره می‌‏کنم به پیامدهاى آن، که هیچ کس نمی‌تواند ملتزم به آنها باشد:

مثلًا خیابان کِشی‌ها که مستلزم تصرف در منزلى است یا حریم آن است در چهارچوب احکام فرعیه نیست. نظام وظیفه، و اعزام الزامى به جبهه‏ها، و جلوگیرى از ورود و خروج ارز، و جلوگیرى از ورود یا خروج هر نحو کالا، و منع احتکار در غیر دو- سه مورد، و گمرکات و مالیات، و جلوگیرى از گرانفروشى، قیمت گذارى، و جلوگیرى از پخش مواد مخدره، و منع اعتیاد به هر نحو غیر از مشروبات الکلى، حمل اسلحه به هر نوع که باشد، و صدها امثال آن، که از اختیارات دولت است، بنابر تفسیر شما خارج است؛ و صدها امثال اینها ...

باید عرض کنم حکومت، که شعبه‏اى از ولایت مطلقه رسول ا..- صلى ا.. علیه وآله و سلم- است، یکى از احکام اولیه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتى نماز و روزه و حج است.

حاکم می‌‏تواند مسجد یا منزلى را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند.

حاکم می‌‏تواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند؛ و مسجدى که ضِرار باشد، در صورتى که رفع بدون تخریب نشود، خراب کند. حکومت مى‏تواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته است، در موقعى که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یکجانبه لغو کند.

و می‌‏تواند هر امرى را، چه عبادى و یا غیر عبادى است که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامى که چنین است جلوگیرى کند.

حکومت می‌تواند از حج، که از فرایض مهم الهى است، در مواقعى که مخالف صلاح کشور اسلامى دانست موقتاً جلوگیرى کند ... آنچه گفته شده است تاکنون، و یا گفته می‌‏شود، ناشى از عدم شناخت ولایت مطلقه الهى است.

آنچه گفته شده است که شایع است، مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با آن اختیارات از بین خواهد رفت، صریحاً عرض می‌‏کنم که فرضاً چنین باشد، این از اختیارات حکومت است. و بالاتر از آن هم مسائلى است، که مزاحمت نمی‌‏کنم.(همان، صص 452و 453)

 

ب- تحریر محل نزاع

 نامه تاریخی آیت ا.. خمینی، را می توان به مثابه "قلب نظریه ولایت فقیه" دانست.

اما با این حال چنان که تصریح شد، این نامه تاریخی تاکنون کمتر مورد دقت نظر و بررسی و موشکافی قرارگرفته.

پیش از تشریح ابعاد این نامه مهم، لازم است یک بار مسأله و موضوع محل نزاع به زبان ساده و به دور از اصطلاحات فقهی تبیین شود.

اول بار، وزیر امور کار این پرسش را مطرح می‌نماید که آیا دولت اسلامی می تواند در قبال خدماتی که به تولید کنندگان ارائه می‌کند، آنان را ملزم به کاری نماید؟

فی المثل آیا دولت می‌تواند در قبال ارز یارانه‌ای، سوخت ارزان، امکانات گمرکی و ...، کارفرمایان- کارخانه داران و ... - را به دادن میزان خاصی از دستمزد به کارگران ملزم نماید؟!

پاسخ آیت ا.. خمینی به این پرسش این است که دولت اسلامی چنین اختیاری دارد.

و تأکید می‌کند دولت می‌تواند هم در قبال خدماتی که به کارفرمایان، ارائه می‌دهد، آنان را به شروط خاصی در زمینه‌های مختلف مانند حقوق و مزایای کارگران ملزم کند.

و حتی بدون ارائه خدمات و مبتنی بر مطلقه بودن ولایت فقیه و دولت اسلامی، حق دارد شرط یا شروط خاصی را در این زمینه تعیین کند.

اما آیت ا.. صافی دبیر وقت شورای نگهبان با ارسال نامه‌ای دیگر از رهبر فقید انقلاب اسلامی ایران،  نسبت به سوء استفاده‌های احتمالی از پاسخ ایشان را متذکر شده و خواستار توضیح بیشتر در این زمینه گردید.

از نظر آیت ا.. صافی- که به نگاه سنتی حوزه‌های عملیه در زمینه ولایت فقیه تعلق خاطر داشت- بر طبق احکام فقهی اسلام، دولت تنها می‌تواند در زمینه‌هایی که امکانات مورد نظر انحصاری نباشد، به عنوان یک طرف معامله با کارفرمایان وارد شده، و معامله خود با آنان را مشروط به شروطی کند.

چرا که شرط در عقود معاملاتی امکان دارد.

اما در اموری که تنها در انحصار دولت است- مانند امور عامه از قبیل جاده، اسکله و ... - دولت حق ندارد که کافرما را تحت فشار نهاده و عقد و معامله شرعی میان کارگر و کارفرما را مشروط به شرط خاصی کند.

پاسخ آیت ا.. خمینی، این است که از آن جا که امور عامه در حکم  "انفال" محسوب می‌شود و "انفال" تحت نظر پیامبر اسلام و اهل بیت وی و در عصر غیبت تحت نظر فقیه است، فقیه به دلیل مطلقه بودن اختیارش حق دارد که برای چگونگی و نحوه مصرف آنان حد و حدود تعیین کند.

روشن است که آن چه محل اختلاف دبیر وقت شورای نگهبان و رهبر فقید ج.ا.ا بوده، همان حدود و دامنه اختیارات فقیه است.

و آیت ا.. صافی که تلقی سنتی از ولایت فقیه و مقید بودنش را در در ذهن داشت، نمی‌توانست نظر آیت ا.. خمینی را بپذیرد.

(امری که متعاقباً به استعفای آیت ا.. صافی از دبیری شورای نگهبان منجر شد)

اما ابعاد این اختلاف هنگامی بیشتر شد که آیت ا.. خامنه‌ای، در جهت رفع سوءتفاهم‌های محتمل به بیان مطالبی در نمازجمعه پرداخت.

و این سخنان نه تنها به پایان سوء تفاهم‌ها منجر نشد که خود به تشدید اختلاف‌ها نیز انجامید.

مبتنی بر نظر آیت ا.. خامنه‌ای گرچه دولت به نمایندگی از ولی فقیه، اختیارات مطلقه دارد و می‌تواند حتی در امور عامه و انحصاری- گاز، تلفن، آب، برق و ...- نیز کارفرما را به شروطی ملزم کند.(هم صدا با نظر آیت ا.. خمینی و برخلاف نظر آیت ا.. صافی)

اما دولت نمی‌تواند "هر" شرطی بگذارد.

و این "شرط" باید خود نیز "اسلامی" و در "چارچوب احکام اسلام" باشد.

اما این سخن دوپهلو می‌نمود.

زیرا تاب همان برداشت و تلقی سنتی از ولایت فقیه و مقیده بودن را داشت.

در حالی که همچنان که بعداً مشخص شد محل نزاع و اختلاف میان آیت ا.. خامنه‌ای و آیت ا.. خمینی نه تلقی سنتی یا جدید از فقیه و حدود ولایتش، بلکه موضوعی دیگر بود.

به بیان ساده‌تر در نگاه آیت ا.. خامنه‌ای، دولت گرچه حق دارد کارفرما را تحت هر شرطی ملزم کند.

اما این شرط، خود به تنهایی و محتوایی نمی‌تواند و صرف نظر از بحث اطلاق ولایت فقیه، خلاف احکام اسلام باشد.

اما پاسخ مهم و تاریخی آیت ا.. خمینی و نقد برداشت آیت ا.. خامنه‌ای نشان داد که ابعاد مهمی از نظریه ولایت فقیه، حتی از چشمان صحابه انقلاب اسلامی نیز پنهان مانده بوده.

برای تبیین بهتر نظر آیت ا.. خمینی، مناسب‌تر است خلاصه‌ای از نامه نهایی آیت ا.. خمینی ذکر و برخی تعابیر آن تبیبن شود.

مطابق با نظر آیت ا.. خمینی:

اولاً ولایت مطلقه و حکومت با اختیارات مطلقه، "مهمترین" حکم فقهی است. ( آیت ا.. خمینی، بر تعبیر "اهم احکام الهی" و نه حتی "از" اهم احکام الهی تأکید خاص دارد.)

 

ثانیاً اطلاق اختیارات ولایت فقیه، بر تمام احکام شرعی دیگر اعم از عبادات نظیر نماز، روزه، حج و نیز معاملات- اجاره، رهن و ... - نیز "تقدم" دارد.

تعبیر "تقدم" نیز به معنای تقدم رتبی است.

یعنی رتبه و اهمیت ولایت و حکم ولایی فقیه‌، از سایر احکام بالاتر است.

و در صورت به وجود آمدن مزاحمت احتمالی میان یک واجب عبادی- نظیر نماز- و یا یک حکم معاملاتی- نظیر مزارعه- و تشخیص ولی فقیه، کنار نهاده شده و امر ولایی فقیه به مثابه امر اهم باید اجرا شود.

فی المثل همچنان که اگر پیامبر اسلام یا علی ابن ابی طالب، در حین جنگ تشخیص می‌داده‌اند که اکنون باید به دلیلی نماز به تأخیر افتد، ولی فقیه نیز می‌تواند مبتنی بر تشخیص خود و صلاحدید، از یک واجب عبادی- نظیر نماز، روزه، حج و ...- جلوگیری کند.

 

ثالثاً آیت ا.. خمینی بر مدعای مندرج در بند ب، دو دلیل ذکر می کند:

اولاً اگر ولایت و اختیارات فقیه که استمرار ولایت پیامبر اسلام است، مهمتر و مقدم بر سایر احکام نباشد، ولایت امری بی معنا و بی محتوا می‌شود.

ثانیاً اگر ولایت مقدم بر سایر احکام نباشد، نتایج و تالی فاسد‌های متعددی پیشامد خواهدکرد.

و دولت اساساً امکان سامان دادن به کشور را از دست خواهد داد.

 

رابعاً معیار در نظرات ولی فقیه و اعمال ولایت وی، "مصلحت کشور اسلامی" است.

(این معیار گاه با تعبیر "مصلحت اسلام" و گاه با تعبیر "مصلحت کشور اسلامی" ذکر شده. و مشخص است که منظور از "مصلحت اسلام"، همان "مصلحت کشور اسلامی" است.)

به این معنا که معیار احکام ولایی فقیه و تشخیص وی، "مصالح کشور" است.

چرا که "مصالح کشور اسلامی" بر سایر واجبات شرعی نظیر نماز، روزه و حج نیز مقدم است و اهمیت بیشتری دارد.

و فقیه می‌تواند هر امرى را، چه عبادى و یا غیر عبادى است که جریان آن مخالف مصالح کشور اسلامی باشد، را از آن جلوگیری کند.

 

ج- نقد و بررسی:

ولایت فقیه، همان ولایت رسول ا.. نیست، فراتر از ولایت رسول ا.. است.

آیت ا.. خمینی، معتقد بود که ولایت فقیه، همان ولایت رسول ا.. است.

اما با بازخوانی نامه تاریخی ایشان در سال 66، می‌توان گفت که ولایت فقیهی که آیت ا.. خمینی آن را ابداع کرد، نه همان ولایت رسول ا.. بلکه حتی فراتر از ولایت پیامبر اسلام است.

و گرچه اصل سخن و مدعای مطلقه بودن ولایت فقیه، یک باور دینی است.

اما می‌توان ادعا کرد که نظریه ولایت فقیه و تفسیر آیت ا.. خمینی از این باور، یک باور عمیقاً غیردینی است.

اولاً گرچه ولایت فقیه اطلاق دارد، اما احکام ولی فقیه نمی‌تواند اصل عبادات را از وجوب ساقط کند.

و معنای تقدم ولایت بر سایر احکام این نیست که فقیه بتواند در جای خداوند و شارع نشسته و احکام دین را تغییر و نسخ کند.

بلکه معنای تقدم یک حکم بر حکم دیگر این است که صرفاً‌ در "زمان واحد" و "هنگام تعارض دو حکم"،  ابتدا باید جانب حکم اهم را گرفت.

و در زمان فراغت، حکم دیگر را انجام داد.

فی المثل گرچه نجات جان مسلمان واجب است و نماز نیز واجب است.

اما نجات جان اهم و مقدم بر نماز است.

به همین دلیل در صورت تعارض این دو حکم در زمان واحد، باید جان فردی که در خطر است را نجات داد.

اما اولاً بعد از نجات جان مسلمان، فرد بایستی نماز خود را بخواند.

و وجوب نماز بر سر جای خود کماکان باقی است.

و ثانیاً بر فرض این که چنین کاری میسر نباشد و وقت گذشته باشد، باید نمازش را به صورت قضا بجا بیاورد.

و گرچه نمازش قضا شده و واجب است نمازش را به صورت قضا به جا بیاورد، اما چون در زمان نماز مشغول واجب دیگر-نجات جان انسان در خطر بوده- گناه نکرده.

و نه این که با این تصور که در زمان نماز، فرد مشغول نجات جان انسان مسلمان بوده، اصل وجوب نماز از وی ساقط شده باشد.

این اهمیت در سایر واجبات نیز به همین نحو جاری می‌شود.

با این تفاوت که وجوب برخی احکام عبادی، مانند حج، مشروط است.

به این معنا که اگر راه ایمن باشد و فرد امکان مالی داشته باشد، حج بر وی واجب می‌شود.

و اگرنه حج از اساس واجب نیست.

برخلاف نماز، که واجب مشروط نیست.

و همواره بر فرد واجب است.

نه این که حج بر فردی واجب شود‌ و فقیه بتواند با حکم ولایی، وجوب حج را از میان بردارد.

اما از نامه آیت ا.. خمینی- به مثابه قلب نظریه ولایت فقیه- این نتیجه به دست می‌آید که فقیه می‌توان بسان خداوند، احکام و واجبات و محرمات را به کلی تغییر دهد.

چنین کاری حتی از سوی پیامبر و امام معصوم نیز جایز نیست.

و حدود ولایت پیامبر اسلام و امامان شیعه نیز تا بدان جا وسعت ندارد که بتواند واجبی را از وجوب ساقط کند و یا حرمت حرامی را بردارد.

اما در نظریه ولایت فقیه، اختیارات فقیه حتی از حدود اختیارات پیامبر اسلام و امامان شیعه نیز فراتر برده شد.

و ولایت فقیهی که آیت ا.. خمینی آن را ابداع کرد، ولایت فقیه، فراتر از ولایت پیامبر اسلام و امامان شیعه گردید.

(و اساساً یکی از دلایل ترس همیشگی بدنه سنتی حوزه‌های علمیه از مطلقه دانستن ولایت فقیه، فروغلتیدن به همین ورطه بود.

امری که از قضا رخ نیز داد.)

و استناد آیت ا.. خمینی در این زمینه به آتش زدن مسجد ضرار توسط پیامبر اسلام، نیز به کلی غیرمرتبط با بحث است.

چرا که اولاً‌ در مسجد بودن مسجد، "قصد قربت" سازندگان، شرط است.

در حالی که منافقین با انگیزه‌های غیرایمان اقدام به ساختن مسجد ضرار کرده بودند.

و پس از افشای نیات نفاق آمیز آنان، مشخص گردید که مسجد ضرار، اساساً مسجد - یعنی محل عبادت و بندگی- نبوده.

به همین دلیل شامل حکم حرمت تخریب مسجد، نمی شده است.

و نه این که مسجد ضرار در عین این که شرعاً مسجد باشد، و تخریب مسجد نیز حرام باشد را بتوان تخریب کرد.

و نیز موضوع حج مسلمانان و پیامبر اسلام که به صلح حدیبیه منجر شد نیز به هیچ وجه با مدعای نظریه ولایت فقیه تناسب ندارد.

زیرا عرب حتی در دوران جاهلیت، حج را به جا می‌آورده است.

و حتی مشرکان در موسم حج، از نقاط مختلف جزیره العرب خود را می‌ رساندند تا در مراسم حج شرکت کنند.(هر چند که حج ابراهیمی مسخ شده بود و رفتار های به کلی غیر دینی با حج آمیخته شده بود)

به همین دلیل تلاش پیامبر اسلام و مسلمانان برای شرکت در فریضه حج امری اعجاب برانگیز و خلاف آمد عادت نبود.

از همین رو پیامبر اسلام به همراه سپاهی غیر نظامی به سمت مکه حرکت کرد.

چرا که در صورت "تمکن مالی" و "باز بودن و ایمن بودن راه‌ها"، حج بر هر مسلمانی واجب است.

و اگر پیامبر در سال‌های قبل برای به جا آوردن حج، اقدام نکرده بود به دلیل عدم تمکن مالی مسلمانان و غیرایمن بودن مسلمانان از خطر مشرکان بود.

اما هنگام رسیدن به مکه، کفار مکه از به جا آوردن حج توسط مسلمانان ممانعت کردند.

و چون پیامبر اسلام، مجوز شرعی برای جنگ نداشت، و راه نیز بر وی بسته شده بود، وجوب حج از ایشان و سایر مسلمانان ساقط شد.

و ایشان مجبور شد که از راه مکه بازگردد.

و البته این بازگشت خالی از دستاورد نبود، چرا که دست کم به انعقاد صلح نامه حدیبیه منجر شد.

که به موجب آن مسلمانان مجوز پیدا می‌کردند هر سال به مدت چند روز برای به جا آوردن اعمال حج، وارد مکه شوند.

به همین دلیل، نه تنها ولی فقیه بلکه حتی پیامبر نیز امکان جلوگیری از حج در صورت محقق شدن شرایط آن را ندارد.

چرا که احکام تنها به دست شارع احکام، قابل نقض و نسخ و تغییر و تبدل هستند.

و پیامبر، پیامبر و ابلاغ کننده احکام الهی به مردم است.

و در محدوده شریعت، ولایت مؤمنین نیز به او سپرده شده.

و نه این که خود دین و شریعت را ایجاد کرده باشد.

و به همین دلیل امکان تغییر و تبدل در احکام و شریعت را نیز ندارد.

و نیز دیگر سخن آیت ا.. خمینی مبنی بر این که ولی فقیه می‌تواند خانه‌ای را که بر سر راه مسلمانان است تخریب نماید، نیز خالی از اشکال نیست.

از دیگر سو آیت ا.. خمینی برای وسعت بخشیدن حدود ولایت فقیه تا حد امکان ساقط شدن واجبات یومیه از وجوب بواسطه حکم ولی فقیه، دو دلیل ذکر می‌کند.

دلیل اول  این که اگر ولایت فقیه، این قدر اختیارات نداشته باشد، دادن ولایت به پیامبر بی معنا می‌شود.

در حالی که می‌توان ولایت فقیه را مطلقه فرض کردن بدون آن که اختیارات وی را فراتر از ولایت پیامبر و امامان شیعه دانست.

دلیل دوم این که از نگاه ایشان اگر ولایت فقیه این حد از اختیارات را نداشته باشد، تدبیر حکومت و اداره جامعه غیرممکن می‌شود.

در حالی که همچنان که در قسمت سوم این نقادی اشاره شده(اینجا را بنگرید)، اساساً مبتنی بر هیچ یک از نصوص روایی، وظیفه تشکل حکومت به فقها در عصر غیبت سپرده نشده.

تا لازم باشد که فقها برای اداره حکومت، احکام و حدود را نیز حسب مصالح تغییر دهند.

 

ثانیاً فراتر بودن ولایت فقیه حتی از ولایت پیامبر، تنها وجه غیردینی بودن نظریه ولایت فقیه نیست.

وجه دیگر که اهمیتش از فقره پیشین کمتر نیست، این است که حتی در همین ولایت فراتر از پیامبر، نیز معیار تشخیص‌های فقیه، "مصلحت" معرفی می‌شود.

و "مصلحت کشور اسلامی"، تعبیری است که تا پیش از نامه آیت ا.. خمینی، به عنوان معیار تشریع حکم و فتوا قرار نگرفته بود.

تعبیر "مصلحت" اگرچه در ظاهر موهم یک معنای فقهی و دینی است، اما در واقع امری عرفی و ناسوتی است.

تاجایی که نمی‌توان آن را یک تعبیر فقهی و دینی نامید.

بلکه باید آن را یک تعبیر "شبه فقهی" نامید.

"مصلحت"، یک تعبیر شبه فقهی - و نه فقهی-  از همان امری است که در زندگی و جهان کنونی به نام "منفعت" شناخته می‌شود.

و وقتی گفته می‌شود که فلان امر "مصلحت" است یا نیست، به این معناست که نفع و ضرر و حل و یا رفع مشکل در زندگی هر روزی به انجام و یا ترک آن وابسته است.

البته "منفعت" امری مذموم نیست، اما تا پیش از آیت ا.. خمینی، هیچ گاه در فقه شیعه معیار استنباط حکم فقهی " مصلحت"، مسلمانان و یا کشور اسلامی قرار نگرفته بود.

به این دلیل که اساساً هدف از دین - که فقه نیز قشر دین است- نه رسیدن به مصالح دنیوی، بلکه آبادی عقباست.

و گرچه این دو لزوماً در تقابل با یکدیگر قرار ندارند و دینداری به ویرانی دنیا منجر نمی‌شود، اما هدف از تشریع احکام، لزوماً آبادی دنیا نیست.

با نظریه ولایت فقیه و بدعتی که آیت ا.. خمینی نهاد، برای اولین بار در فقه شیعه، معیار احکام "مصلحت" و "منفعت" در زندگی دنیوی قرار گرفت.

از این رو در نظریه ولایت فقیه، دین را امری دنیوی و ناسوتی فهم و تلقی مبدل شد.

به همین دلیل فقیه می‌تواند مبتنی بر مصلحت- تو بگو همان منفعت- کشور اسلامی، احکام و واجبات و محرمات را تغییر و تبدل نماید.

و فلسفه وجودی "مجمع تشخیص مصلحت نظام" در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی نیز از همین جا ناشی می‌شود.

چرا که قوانینی که در مجلس شورای اسلامی تصویب می شوند و گاه به دلیل تعارض با شریعت، توسط فقهای شورای نگهبان رد می‌شوند، این امکان را پیدا می‌کنند به دلیل "مصلحت" و نیازهای عرفی و هرروزی ج.ا.ا به قانون تبدیل شده و صورتی مشروع پیدا کنند.

ورود عنصر مصلحت به فقه -همان گونه که فقهای سنتی پیش بینی می‌کردند- به انهدام شریعت منجر می‌شود.

چرا که به مرور زمان هر بار ممکن است یک حکم فقهی با مصالح زندگی دنیوی تعارض پیدا کند، و طبق نظریه ولایت فقیه، از آن جا که مصلحت بالاتر است، احکام باید کنار نهاده شوند.

و تعبیر "به صورت موقت" در کلام آیت ا.. خمینی، نیز گرهی از کار نمی‌گشاید.

زیرا که مدت زمان تعطیلی احکام تابع این موضوع است که آن مصلحت خاص تا چه زمانی حکم فرماست.

و زمان تحقق و دوام یک پدیدار خارجی را فقیه نمی‌تواند تعیین کند.

بلکه این واقعیت جهان خارج است که مدت زمان تعطیلی احکام را تعیین می‌کند.

بیان این سخن به هیچ و جه به این معنا نیست که در فقه شیعه به کلی به محدودیت‌های عملی توجه نشده.

بلکه از قضا موضوع به عکس است.

وجود عناصری مانند تقیه، اوجب بودن حفظ جان و ...، در فقه شیعه موجب می شده که امامان شیعه و شیعیان در هر شرایطی- چه در زمانی که حکومت را در دست داشتند و چه تحت شدیدترین فضاهای رسانه‌ای و امنیتی- با توجه به محدودیت‌های عملی به احکام و دستورات دینی عمل کنند.

اما برای این کار به تعبیر "مصلحت" استناد نمی شد.

تنها به این دلیل که دینداری به شرط رسیدن به منفعت و مصالح دنیوی، در حقیقت نفی دینداری است.

 

ثالثاً از نامه تاریخی آیت ا.. خمینی این نکته نیز آشکار است که معیار احکام ولایی فقیه، نیز نه مصلحت "مسلمانان" بلکه مصلحت "کشور اسلامی" است.

یعنی هدف از این احکام ولایی نیز حتی رفع حاجت‌ها و مشکلات دنیوی مسلمانان و شیعیان جهان نیست.

بلکه ولی فقیه تنها با نگاه به "مصالح کشور اسلامی" یعنی منافع جمهوری اسلامی، اقدام به اعمال ولایت خود می‌کند.

یعنی اساساً نظریه ولایت فقیه، نه نسخه شیعه برای عصر غیبت که یک تز حکومتی برای یک کشور با مرزهای سیاسی مشخص است.

 

رابعاً شاید اولین کسی که توانست امکان تفسیرهای غیردینی از ولایت مطلقه را تشخیص دهد، آیت ا.. خامنه‌ای بود.

ایشان متوجه شده بود که مرز باریک و ظریفی میان ولایت فقیه مقیده سنتی، ولایت مطلقه در معنای دینی آن و نیز تفسیر غیر دینی از ولایت مطلقه فقیه وجود دارد.

به همین دلیل ایشان در خطبه‌های نماز جمعه بر این مطلب تأکید داشت که شروط ولی فقیه، نمی‌تواند خارج از حدود و احکام اسلام باشد.

اما ایشان نتوانست این فهم  مهم و کلیدی خود را به نحو تفصیلی تبیین کند.

و هیاهوهای رسانه‌ای دولت حاکم - که به شدت طرفدار بسط اختیارات خود بود- از یک سو و نیز هژمونی و کاریزمای آیت ا.. خمینی مانع از این کار شد.

به همین دلیل پس از نامه آیت ا .. خمینی، ایشان ناچار شد با ارسال نامه‌ای دیگر با تأکید بر مطلقه بودن ولایت فقیه، تأکید کند که منظور وی چیزی دیگر و متفاوت از موضوع مقید و یا مطلقه بودن حدود ولایت فقیه بوده.

امری که البته هیچ گاه طرح و تبیین نشد.

هر چند از آن جا که ایشان نیز چون ماهیت غیردینی نظریه ولایت فقیه را درنیافته بود گاه گاه به تناقض گویی و سخنان دوری را بیان می‌کرد.

فی المثل ایشان در خطبه‌های نمازجمعه از یک سو در صدر کلام خود شروط دولت را مشروط به بودن در "چارجوب احکام اسلام" می‌‌داند، و از دیگر سو در ذیل کلام خود، احکام اسلام را "فتوای ولی فقیه" می‌داند.

در حالی که باید گفته می‌شد منظور از احکام اسلام "فتوای فقیه" است.

و نه "فتوای ولی فقیه".

زیرا فقیه هم شأن افتاء دارد و هم شأن ولایت.

و تمام سخن این جا بود که شأن ولایت تا کجاست.

به همین دلیل، تعبیر حدود ولایت فقیه، همان "فتوای ولی فقیه" است، سخنی دوری و بی معناست.

 

خامساً ممکن است گفته شود که تفسیر ارائه شده در این یادداشت،‌ یک تفسیر به رأی و دلبخواهانه از نامه آیت ا.. خمینی و نظریه ولایت فقیه است.

در پاسخ باید گفت البته هر کس هر متنی را مبتنی بر افق و محدودیت‌های وجودی و پیش داشته‌ها و پیش‌فرض‌های خویش فهم و تفسیر می‌کند.

اما اولاً هر تفسیری را می توان به این اتهام متهم کرد.

و از این رو تفسیر اسلام گرایان و مدافعان نظریه ولایت فقیه از این نامه و به طور کلی نظریه ولایت فقیه، نیز در معرض این خطر قرار دارد.

و کسی نیز در قلب و ذهن آیت ا.. خمینی حاضر نبوده تا بتواند نظر خود را به عنوان تفسیر برتر معرفی کند.

ثانیاً‌ برای ترجیح یک تفسیر خاص بر سایر تفسیرهای ارائه شده از یک متن، کافی است که به سازگاری تفسیر ارائه شده با خود متن، و نه دانسته‌ها و مشهورات توجه داشت.

به همین دلیل هر سخن و تفسیری که مدعی فهم و تفسیر بهتر از نامه تاریخی آیت ا.. خامنه ای و نظریه ولایت فقیه است، باید بتواند به نحو روشن تعابیری نظیر "ولی فقیه می‌تواند در صورت لزوم از حج جلوگیری کند" را توضیح دهد.

و نوشتار حاضر مدعی است که توانسته سازگاری تفسیر خویش با متن نظریه ولایت فقیه و نامه تاریخی آیت ا.. خمینی را نشان دهد.

4- نقشه راه و مراحل نقد و بازتبیین نظریه ولایت فقیه

با دورشدن از عصر طلوع ادیان، به مرور نشاط ادیان کم می‌شود.

تا جایی که ادیان به تدریج فرتوت شده و مسخ می‌شوند.

و به همین دلیل علی ابن ابی طالب می‌گفت: "در آخر الزمان، اسلام به پوستین وارونه مبدل می‌شود".

در این انحطاط دینی، فقیه شیعی نیز دچار مسخ شدگی گردید.

تا جایی که معیار حکم فقهی، منفعت دنیوی قرار می‌گیرد.

و فقیه، مستند به منفعت دنیوی می‌تواند حتی نماز، روزه و حج را از وجوب ساقط کند.

و مهم تر این که این مسخ شدگی دینی همراه با یک جهل مرکب نیز همراه می‌گردد.

به این معنا که نظریه غیر دینی ولایت فقیه، به عنوانی یک "کشف دینی" و بلکه "اسلام ناب محمدی" به جهانیان عرضه می شود.

و قاطبه شیعیان و حتی معمیین به این توهم مبتلا می‌شوند، که اسلام پس از 1400سال احیا شده است.

البته در جهانی که داعش نماینده اسلام و سعودی خادم حرمین شریفین باشند، طبیعی است که نظریه ولایت فقیه نیز به مثابه یک باور ناب شیعی فهم و تلقی شود.

زیرا فرآیند انحطاط دینی، جهان اسلام را به نحو عام در برگرفته.

و جهان تشیع نیز از این انحطاط دینی برکنار نبوده و نیست.

و طرح ایده‌های عمیقاً غیردینی همچون نظریه ولایت فقیه در ایران و معرفی شدن آن به مثابه "اسلام ناب محمدی"، عمق این انحطاط در باورها و عالم دینی را نشان می‌دهد.

اما کشف و تبیین غیردینی بودن نظریه ولایت فقیه، پایان کار این نقادی و پژوهش نیست.

بلکه قدم بعدی و مهمتر این است که نشان داده شود دلیل بیان سخنانی همچون نظریه ولایت فقیه، چه بوده.

و چگونه و با چه مکانیسمی، یک مرجع تقلید نظیر آیت ا.. خمینی که در فقه، فلسفه و عرفان صاحب نظر و دارای مقامات بود، این گونه نظریاتی غیردینی را ادعا می‌نمود.

گرچه در تفسیرهای سایکولوژیک و ایدئولوژیک، ادعا می‌شود که روحانیت به دلیل میل  به کسب قدرت، درصدد تئوری پردازی بوده.

اما واقعیت این است که با میل و اراده شخصی و هوا و هوس، نمی توان یک نظام فکری بنا کرد.

که اگر این بود، هوسبازان عالم، بزرگترین متفکران عالم می‌شدند.

بسط و تکوین یک تفکر، بیش از آن که امری سایکولوژیک، باشد مدیون عوامل دیگری است.

و هدف از ادامه این پژوهش، درک و تبیین این عوامل است.

زیرا نظریه ولایت فقیه، خود حاصل یک حادثه بزرگ در عالم اسلام به طور کلی و عالم تشیع خصوصاً‌ بوده.

در این حادثه، دین با تفسیر جدیدی طرح و تبیین شده است.

به همین دلیل نظریه ولایت فقیه، نه صرفاً‌ یک "نظریه سیاسی"، بلکه یک "نحوه دینداری" جدید به عالم عرضه کرده است.

در  قسمت‌های بعدی این پژوهش تلاش خواهد شد که تمام تعارضات نظریه ولایت فقیه با باورهای دینی و شیعی، رمزگشایی شوند.
در قسمت اول  (این جا) غفلت از نقش قابلیت قابل و اکتفا به فاعلیت فاعل در تحقق شریعت در نظریه ولایت فقیه مورد نقد قرارگرفت.

در قسمت دوم (این جا)، تعارض نظریه ولایت فقیه با باورهای کلامی(تئولوژیک) شیعی مورد اشاره قرار گرفت.

در قسمت سوم (این جا)، روایات مستمسک در موضوع ولایت فقیه مورد بررسی قرار گرفت.

در قسمت چهارم (این جا)، تفسیر تاریخ ارائه شده در نظریه ولایت فقیه شرح و نقد شد.

در قسمت پنجم (این جا)، ایده "حفظ نظام" و اوجب بودن آن مورد نقد و بررسی قرارگرفت.

و در قسمت اخیر، فراتر بردن حدود ولایت فقیه حتی از ولایت پیامبر اسلام و قرار گرفتن "مصلحت" به عنوان معیار آن، مورد برررسی قرارگرفت.

و در ادامه متناسب با سیر طی شده، به بازتفسیر نظریه ولایت فقیه و دلیل رخداد این تعارض‌ها اشاره خواهد شد.

 

نظرات  (۲۲)

در مثال مناقشه نیست اما اینگونه نیست که اگر کسی در ج اسلامی در باب توحید و معاد و نبوت بلندگو به دست شبهه پراکنی کرد یا در نشریات خود آنها را به باد انتقاد گرفت، با او با زبان نرم سخن گفته شود. همچنین اگر دانشجویی به آرامی و در لباس یک حقیقت جو در باب ولایت فقیه و سایر مسایل مربوط به حکومت شبه ای داشته باشد او را به وزارت اطلاعات فرا نمی خوانند بلکه با زبانی نرم سعی در توجیه او خواهند کرد.....به نظر می رسد کوشیده اید با قلب واقعیت مقصود خود را موکد و گزاره خود را اثبات کنید.
سلام برادر
این یک تیکه رو بسیار عالی نوشتی و دست مریزاد داره.

زیرا بشر همواره به مخدر نیاز داشته.

و  این نیاز در جهان بی معنای کنونی مضاعف شده.

در جهان کنونی، مخدر یک ضرورت است.

و سیاست نیز یکی از مخدرهای ماست.

اکنون دیگر هدف از مبارزه سیاسی نیز سیطره بر عالم و اراده معطوف به قدرت نیست.

بلکه هدف از مبارزه سیاسی، خود مبارزه سیاسی است.

درست به همین دلیل است که وقتی اسلام گرایان در جمهوری اسلامی به قدرت می‌رسند، دچار بحران هویت می‌شوند.

(منبع: تشویش دات آی آر)

در ضمن جناب آشنا شما هم به جای ایراد به فرم به اصل ماجرا توجه بفرما. دکتر سروش و مجتهد شبستری و امثالهم هنوز پیش روی ما هستن که مجبور به ترک وطن خود شده اند به این دلیل که اساسا نظره ی ولایت فقیه و سیاست های اعمالی اش رو نقد جدی کردند.
کجایند کرسی های آزاد اندیشی؟
وقتی باب گفتگو میان حاکمیت و نخبگان دلسوز بسته می شود نشانه های قوی سقوط سیستم به گوش می رسد که با سیستم به دیکتاتوری مخوف درخواهد غلتید و یا فروپاشی حتمی است.
عنوان امسال هم که رهبر مسلمین جهان!!!!! انتخاب کرده اند دقیقا گویای همین واهمه از بسته شدن باب گفتگو است.
پاسخ:
دهقانی:

سلام بر برادر سید محمد

بزرگوارید شما
سلام مجدد
من یک سئوال اساسی داشتم جناب دهقانی
پاسخ به این سئوال در وهله ی اول تکلیف ما رو در برخورد با دین و در مرحله ی بعد با تبعات ناشی از دینداری مانند ابتلا به همین حکومت دینی روشن خواهد نمود.
این سئوال کاملا سئوال عقلی ای هست و باید بیرون از حیطه ی دین پاسخ داده بشه و هیچ گونه متمسک شده به استدلالات درون دینی هم پاسخ گو نیست.
اما سئوال من سئوال از خود ضرورت انزال و ارسال نبی هست.
وقتی آدم به پدیده ی نبوت در تاریخ بشر برخورد می کنه این سئوالات به ذهنش متبادر می شه که آیا هیچ راهی برای هدایت بشر به سوی خدا و کمال حقیقی او بجز ارسال نبی از سوی خدا وجود نداشت و یا از میان راههای مختلف هدایت بشر بهترین راه هدایت بشر همون ارسال نبی از سوی خدا بود؟!
وقتی با این پرسشهای بنیادین مواجه می شی می فهمی که اساسا ارسال نبی جهت هدایت بشر با حکمت خدا سازگار نیست. زیرا نه تنها دست خداوند در هدایت بشر بسته نیست، بلکه حتی بهترین راه هم ارسال نبی نیست.
برای بنده به هیچ وجه از سوی متکلیم و دینداران پاسخ قانع کننده ای داده نشده، حال چگونه می توان به حدود و صغور نظریه ی ولایت فقیه تن داد؟
مگر اینکه با قاعده ی جیر اکثریت ما رو قانع کنید!!!!!!
پاسخ:
دهقانی:

سلام مجدد

چنان که پیشتر گفتم، محصور کردن هدایت خداوند، بندگان را به ارسال رسل، پشتوانه چندانی ندارد.

و دلایل که متکلمین در این زمینه ارائه کرده اند، همه قابل خدشه است.

و از سوی دیگر همان طور که متن مقدس تصریح می کند امری تاریخی بوده است.

برای تفصیل بیشتر موضوع به بحثی که پیشتر در این زمینه و در ذیل نقد کتاب "سلوک ذیل اندیشه امام" نوشته استاد طاهرزاده و در فصل کلیات ارائه شده، می‌توان نیم نگاهی انداخت.

در آن بحث تلاش شد تا مستند به آیه 213 سوره بقره نشان داده شود که از قضا، قضای اولیه الهی بر این بود که بندگان بدون هدایت انبیا و انزال کتب مسیر هدایت را طی کنند.

اما این قضای الهی، بعداً دچار "بداء" و تغییر گشت.

اما نکته مهمتر این است که موضوع "نبوت" و "رسالت"، موضوعی متفاوت از موضوع "ولایت" است.

و محل نزاع در مباحث اخیر موضوع "ولایت" بود.

چون ولایت انبیا می‌تواند در فقدان آنها به فقهای قوم داده شود- مبتنی بر قول مشهور شیعه- اما نبوت و رسالت قابل تفویض نیست.

موفق باشید
تصور من این است که آن چیزی که باورهای اسلام گرایان را جهت می دهد و نظام ایدئولوژیک شان را می سازد باورهای آیت ا... خامنه ای است. در واقع گرچه ایت ا... خامنه ای با آیت ا... خمینی اشتراکات نظری دارند، اما نقد آقای خمینی از این حیث که ایدئولوژی اش از رونق افتاده همانند نقد ایدئولوژی مارکسیسم صرفا عبرت آموز خواهد بود. امروز به نسخه جدید ایدئولوژی اسلام سیاسی یعنی ایدئولوژی آیت ا... خامنه ای باید نظر کرد.

به نظرم امروز تمامی کسانی که در درجات مختلف طرفدار نظرات جمهوری اسلامی هستند بیشتر به آقای خامنه ای نظر دارند تا اقای خمینی.


در واقع احساس من این است که تفاوت های این دو، در نگاه شان به تاریخ اسلام، در مساله مصلحت و معنایی که از اصطلاحات مراد می کنند، باعث می شود نقد ولایت فقیهی که اقای خمینی بدان معتقد بود به تنهایی به درک وضع فعلی جمهوری اسلامی کمک نکند.
گرچه همواره دانستن سیر تطورات یک اندیشه مرکزی مهم است. و این که چگونه ولایت فقیه از آقای خمینی به اقای خامنه ای تطور یافت، در جای خود اهمیت دارد.



( ادعای ادامه دادن راه آقای خمینی، از سوی آقای خامنه ای،محاجه خوبی برای ادعاهای حقیر نخواهد بود )

با سلام

در پست قبل گفتین ما در انحطاط تاریخی هستیم و بعد نشانه های انحطاط را برشمردید. به نظرم یک مورد اساسی را از قلم انداختید و آن همین اظهارات خودتان است. واقعا از مصادیق و مظاهر انحطاط تاریخی بافته های شماست. البته شما در این یک مورد کار خوبی که کرده اید این است که از صرف ادعا عبور کرده اید و آن را عملا نشان داده اید.

عجیب است قبلا گفتید: ولایت فقیه از مبانی شیعه اساسا قابل استخراج نیست. الان می گویید: ولایت مطلقه مورد تأیید نصوص و روایات است. و بعد می گویید: مدعای مطلقه بودن ولایت فقیه، یک باور دینی است. بلافاصله می گویید: می‌توان ادعا کرد که نظریه ولایت فقیه و تفسیر آیت ا.. خمینی از این باور، یک باور عمیقاً غیردینی است!

بالاخره چه شد؟ شما با اصل وجود موضوع ولایت فقیه در اسلام مشکل دارید یا با تفسیر امام خمینی(ره) از ولایت فقیه؟ این را روشن تر کنید.

گفتید: در حکومت های مطلقه، امری فرای اراده حاکم -یا سوژه قدرتمند و سیاست مدار- وجود ندارد. بلکه هر آن چه وی اراده می کند معیار عمل است..

و بعدتر گفتید: اما از نامه آیت ا.. خمینی- به مثابه قلب نظریه ولایت فقیه- این نتیجه به دست می‌آید که فقیه می‌توان بسان خداوند، احکام و واجبات و محرمات را به کلی تغییر دهد. چنین کاری حتی از سوی پیامبر و امام معصوم نیز جایز نیست. و حدود ولایت پیامبر اسلام و امامان شیعه نیز تا بدان جا وسعت ندارد که بتواند واجبی را از وجوب ساقط کند و یا حرمت حرامی را بردارد. اما در نظریه ولایت فقیه، اختیارات فقیه حتی از حدود اختیارات پیامبر اسلام و امامان شیعه نیز فراتر برده شد. و ولایت فقیهی که آیت ا.. خمینی آن را ابداع کرد، ولایت فقیه، فراتر از ولایت پیامبر اسلام و امامان شیعه گردید.

همین برداشت شما از ولایت فقیه نشان می دهد که اصلا ولایت فقیهی که امام فرمودند را نفهمیده اید. و به قول یکی از کامنت نویس ها صرفا ساخته ذهن تان را نفی کرده اید. حضرت امام در کتاب ولایت فقیه شان در صفحه 43 می فرمایند: (حکومت اسلامى هیچ یک از انواع طرز حکومتهاى موجود نیست. مثلًا استبدادى نیست، که رئیس دولت مستبد و خودرأى باشد؛ مال و جان مردم را به بازى بگیرد و در آن به دلخواه دخل و تصرف کند؛ هر کس را اراده‏اش تعلق گرفت بکشد، و هر کس را خواست انعام کند، و به هر که خواست تیول بدهد و املاک و اموال ملت را به این و آن ببخشد. رسول اکرم (ص) و حضرت امیر المؤمنین (ع) و سایر خلفا هم چنین اختیاراتى نداشتند. حکومت اسلامى نه استبدادى است و نه مطلقه؛ بلکه «مشروطه» است. البته نه مشروطه به معناى متعارف فعلى آن که تصویب قوانین تابع آراى اشخاص و اکثریت باشد. مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم (ص) معین گشته است. «مجموعه شرط» همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. از این جهت حکومت اسلامى «حکومت قانون الهى بر مردم» است... مجموعه قوانین اسلام که در قرآن و سنت گرد آمده توسط مسلمانان پذیرفته و مطاع شناخته شده است. این توافق و پذیرفتن کار حکومت را آسان نموده و به خود مردم متعلق کرده است. در صورتى که در حکومتهاى جمهورى و مشروطه سلطنتى، اکثریت کسانى که خود را نماینده اکثریت مردم معرفى مى‏نمایند هر چه خواستند به نام «قانون» تصویب کرده، سپس بر همه مردم تحمیل مى‏کنند. حکومت اسلام حکومت قانون است. در این طرز حکومت، حاکمیت منحصر به خداست و قانونْ فرمان و حکم خداست. قانون اسلام، یا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامى حکومت تام دارد. همه افراد، از رسول اکرم (ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و سایر افراد تا ابد تابع قانون هستند، همان قانونى که از طرف خداى تبارک و تعالى نازل شده و در لسان قرآن و نبى اکرم (ص) بیان شده است. اگر رسول اکرم (ص) خلافت را عهده‏دار شد، به امر خدا بود. خداى تبارک و تعالى آن حضرت را خلیفه قرار داده است، «خلیفةُ اللَّه فى الأرض». نه اینکه به رأى خود حکومتى تشکیل دهد و بخواهد رئیس مسلمین شود)

ایشان می فرمایند: (در این طرز حکومت، حاکمیت منحصر به خداست و قانونْ فرمان و حکم خداست.)

اصلا شخص فقیه کاره ای نیست. او جز اجرای احکام الهی وظیفۀ دیگری ندارد. همان خدایی که احکام را نازل کرده است فرموده است در بعضی موارد می توان اهم و مهم کرد و یکی را موقتا فدای دیگری کرد. یعنی خودِ اهم و مهم کردن یکی از قوانینی است که باید فقیه اجرا کند.
پاسخ:
دهقانی:

علیک سلام

1- ...

با این وصف مطلقه بودن ولایت فقیه، به هیچ وجه در معنای مطلقه بودن در معنای مدرنیستی آن نخواهدبود.

و البته این بدان معنا نیست که ولایت مطلقه، یک "حکومت مشروطه" باشد.

بلکه اساساً معلوم نیست که ولایت فقیه اعم از مطلقه یا مقیده  آن را بتوان در دوگانه "مشروطه - مطلقه" مدرنیستی فهم و تفسیر کرد...


(منبع: تشویش دات آی آر)

2- در قسمت سوم اشاره شد که ولایت مطلقه فقیه مورد تأیید نصوص هست.

اما "حکومت فقیه"- که بخش مهمی از ادعای نظریه ولایت فقیه است- نه.

و نیز ولایت فقیه مورد تأیید نصوص، به معنای تغییر احکام مبتنی بر "مصلحت"‌نیست.

3- این که ولی فقیه تا کجا اختیار دارد و حد و حدود اختیارش تا کجاست از نامه سال  66 نیز قابل تشخیص است.

و بیان اجمالی  آیت ا.. خمینی در متن کتاب ولایت فقیه، با تبیین تفصیلی ایشان در سال 66 از ابهام به در آمده.



درود

1-به جناب سید محمد:

الاهیات انتقادی جناب حجت الله نکویی  را توصیه اکید می کنم بخوانید تا پرسشتان پاسخی منطقی تر و با تفضیل تر بگیرد و البته خیل پرسش های زیبای متفکر ایرانی را هم ببنید.

 

2-از سوالات بنده هنوز از جناب دهقانی آن است که چرا

اولا خداوند محیط بر زمان و مکان وقت نزول قرآن و پیامبر خاتم حساب اینجای کار را نکرده که یک فقیهی از شیعه بلند می شود و تفسیری ماکیاولی از قرآن می دهد(سوای +طالبان و داعش و...) که بساط سکولاریسم و الحاد و فقر و فلاکت و بی هویتی نسل ها را می نهد و جنگی طلولانی میان ملت و هزار و یک فتنه!! جهت بازپس گیری آرمان آزادی و قانون و  حقوق بشر و..که به اسم مصلحت ج.ا.ا یا مصلحت باند قدرت در انحصار باید ایجاد شود تا خطای هوش/فهم/نفسانی یک فقیه برجسته بعد قرنی با کلی هزینه معنوی و مادی اصلاح شود.

سوای صدمات چند قرنه و عقب افتادگی های اخلاقی و معنوی و مادی و..که از آن باقی خواهد ماند و قابل جبران نخواهد بود.

توجه کنید که اینجا داستان عمر و علی نیست که به نفسانیت متهم کنید.

یک شیعی 2 آتشه فقیه زاهد  و اعلم چنین خبطی را نموده که از ضعف قوای ذهنیش یا خطایی بعلت فشارهای متعدد حاصل از مسئولیت هایش بوده.

 

یعنی چرا خدا یک تذکری جدی از طریق قرآن،پیامبر خاتم و امامان در خصوص مفهوم ولایت فقیه نداد

و ابراز نکرد که آقا این ربطی به حکومت ندارد و فقیه و نه امام هیچ چیز فراتر از احکام من نمی تواند انجام دهد به هیچ بهانه ای

و فقیه و امام هم نقش اصلی ولایتش هدایت است و اصلا حکومت درگیری اصلی نیست و اصلا باید از حکومت فاصله گرفت که فاسد می کند

حتی معصوم و فقیه و..را

 

 

می دانیم که قضیه بعد فوت پیامبر از نظر شیعه کاملا سیاسی دیده می شود

و اصلا شیعه امام را یکی برای شفا می خواهد و شفاعت یکی هم سیاست و قدرت و نابودی همه ظالمان و کافران جهان

 

2-

مساله بدا واقعا برای ذهن بی سواد بنده شبیه یک طنز شده لطفا بنده را با این اصل که گویی فقط در شیعه هست روشن کنید.

چه طور خدای بر زمان و مکان محیط

می تواند قبل و بعد برایش رخ دهد!تصمیم عوض کند!!یک هو عملی 180 درجه مخالف عمل قبل را بیاورد.

احکام خود را نسخ کند و بگذارد در کتابش تا ابد بماند و مسلمانان در یک چاه ویل تفسیر و جنگ فهم متن بیافتند

 

و...

 

 

پاسخ:
دهقانی:

با سلام

گرچه پرسش طرح شده از جانب شما، بالذات ماهیتی کلامی دارد و اینجانب نه پرسش‌های کلامی و نه پاسخ‌های کلامی را موجب تعمق بخشیدن نمی‌دانم، اما با این حال تلاش می‌کنم که پرسش شما را از سطح کلامی به سطحی عمیق تر برده و آن را متناسب با فهم خود از پرسش، پاسخ دهم.

اولاً گرچه مدعای نگارنده این است که در  عصر آخر زمان نیست انگاری کنونی، ادیان مسخ می‌شوند.

و گرچه سعودی، داعش، نظریه ولایت فقیه،‌ طالبان، بوکوحرام و ... را نشانه‌های این مسخ شدگی هستند.

اما این موارد را "نشانه" مسخ شدگی اما نه  لزوماً‌ "علت" مسخ دین و یا بحران‌هایی -که پرسشگر با تعبیر "سکولاریسم و الحاد و فقر و فلاکت و بی هویتی نسل ها را می نهد و جنگی طلولانی میان ملت و هزار و یک فتنه!!" از آن یاد می کند- نیستند.

نگارنده بر خلاف پرسشگر،‌ در صدد کشف و تبیین رابطه "علت" و "معلول" میان پدیدارهایی نظیر آن چه در جهان کنونی ذکر می‌شود، نیست.

نگاه "علت" و "معلول"، اولاً خود حاصل سیطره متافیزیک بر اذهان است.

ثانیاً پدیدارها همواره در یک نسبت "علت" و "معلول" با یکدیگر قرار ندارند.

بلکه گاه با یکدیگر "همسبته" هستند.

فی المثل وقتی از نسبت "سکولاریسم" و نظریه ولایت فقیه" بحث می شود، لزوماً این گونه نیست که طرح نظریه ولایت فقیه موجب بوجود آمدن نظریه ولایت فقیه شده باشد.

با این توضیح روشن می‌شود که "نظریه ولایت فقیه"، داعش، سعودی، طالبان،‌ تروریسم اسلامی و ...، لزوماً‌ "علت" انحطاط اقوام مسلمان نیست.

بلکه اساساً وجود این پدیدارها "نشانه" انحطاط هستند.

ثالثاً‌ با توجه به مقدمات پیشین، مشخص خواهد شد که هدف از نقادی حاضر نیز کشف "علل" انحطاط دینی جوامع اسلامی نبوده.

بلکه هدف نشان دادن "نشانه‌‌ها"ی این انحطاط است.

زیرا درک این موضوع و شناخت ماهیت "ایدئولوژِی" دینی و "تئولولوژی"، می‌تواند به احیا حیات دیندارانه و البته دینی غیر از سنخ دین خمینیسیم، سعودیسم، طالبانیستی، مطهریستم، شریعتیستم، سروشیسم ...، مهیا کند.

رابعاً نباید فراموش کند، که در نقد نظریه ولایت فقیه، به هیچ وجه مفاهیمی همچون "حقوق بشر"، "آزادی" و "قانون" مبنای نقادی نمی‌تواند قرار گیرد.

زیرا اولاً این مفاهیم، مفاهیمی متعلق به دنیای مدرنیته هستند.

و مدرنیته خود یک تمدن "فاوستی" است.

"فاوست" وجود خود را فروخت تا به قدرت برسد.

و در مدرنیته، وجود آدم، عالم و حتی خدا برای رسیدن اراده معطوف به قدرت به حراج نهاده شده.

به همین دلیل، مدرنیته خود منادی- منادی و نه علت- مرگ خدا در جهان بوده است.

از این رو اساساً‌ با توجه به مفاهیم و مولفه‌های تفکر مدرن، نمی‌توان به دلسوزی برای انحطاط دینی اقوام نشست.

ثانیاً از آن جا که مدرنیته خود نیز دیگر نشاط قرون پیشین را ندارد، کم و بیش آشکار شده که مفاهیمی همچون "حقوق بشر"، "آزادی"، "قانون" همگی امور بشری بوده‌اند.

و نمی‌توانند به مثابه امور قدسی، ازلی و ابدی معیار نقادی وضع کنونی اقوام مسلمان قرار گیرد.

به همین دلیل تنها راه نقد اقوام مسلمان- و اقوام متدین به یک دین خاص- تنها با استفاده از نصوص و منابع دینی همان قوم است.

چرا که دست کم به نزد این اقوام، این متون اموری قدسی و ازلی و ابدی هستند.

و همین باور می‌تواند زمینه‌ای برای بیدار شدن از این انحطاط تاریخی را فراهم کند.

با این وصف روشن است که چرا تاکنون پرسش‌های مطرح شده از سوی پرسشگر در فضای همین وبگاه و یا در فضای ایمیل، با پاسخ جدی مواجه نشده.

تنها به این دلیل ساده که نگارنده منتقد سنت و تجدد و  اسلام گرایی و سکولاریته به نحو همزمان است.

چرا که منطق حاکم بر این نظام‌های دو قطبی، را امری واحد تلقی می‌کند.

و نقادی پیشین حاضر و گذشته از این زاویه بوده.

و اساساً‌ به دلیل نقد تجدد، منتقد درصدد برآمد که به تعین‌های به ظاهر دینی اما متجدد و نیهیلستیک در عالم اسلام، بپردازد.

و این در حالی است که  پرسشگر مبتنی بر ارزش‌های قرن 18، به پرسش و نقد سنت و اسلام گرایی پرداخته.

و میان این دو نقد، تفاوتی بسیار عظیم است.

تفاوتی که اگر امتناع امکان دیالوگ منجر نشود، دست کم چنین کاری را بسیار صعب می‌نماید.

و نگارنده این امر را بر خود تحمیل کرده، که از تلاش‌ و دست و پا زدن بی جا برای گفت و گوهای برون پارادیمی چشم پوشی کند.

در پاسخ به این سؤال که آیا خداوند، آن گونه که نگارنده توهم کرده علم محیط بر عالم و آدم دارد، چگونه از بحران و انحطاط در جوامع دینی بی خبر بوده؟

به نظر نگارنده گویی خداوند چندان از این امور بی خبر نبوده که می گوید ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس

اتجعل فیها من یفسد فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک

گویی در لوح محفوظ، جاهلیت اخرا و عصر  نیست انگار لیل مکر و نهار زده و نفسانیت مضاعف و مرکب- یا همان مدرنیته با تمام جلواتش- در مرئا و منظر خدا و فرشتگان بوده.

اما  با علم به این حوادث، بشر خلق و به وی امکان طرح افکنی در جهان داده شد.

این موضوع به ذات بشر بازگشت می کند.

بشر هم می‌تواند اهل  نسیان باشد و هم اهل انس.

و امروز روزگار "نسیان" است.

و در وجود بشر و نیز دعوت‌ انبیا الهی- که به نزد مدرنیست‌ها نوابغی بودند که می‌پنداشتند پیامبرند-، همواره این نهیب بر بشر بوده که تسلیم سنت‌های جاهلی عصر خود- اعم از طالبان، داعش، بوکوحرام، آمریکا به اضافه گوانتانامو و ابوغریب که برای صلح بر هیروشیما و ناکازاکی بمب اتم منفجر می کند و برای آزادی به عراق و افغانستان کروز می زند، شوروی استالینیستی، آلمان هیتلری، ایتالیای موسولینی، اسراییل کودک کش و جمهوری اسلامی ایران، نشوند.

و با ورود به عصر پست مدرن که منادی یأس از مدرنیته و ناکامی بشر مدرن است، این امکان بیشتر فراهم شده که بشر بتواند همه جاهلیت‌‌ها را در کنار یکدیگر و بدون خوردن فریب اسامی آنها، در کنار یکدیگر درک و منتظر پایان آن باشد.

درود جناب دهقانی

ای راهرو در میان قرن 18 و دوستدار 21 نسبت به 18

بدون قرن 18 پست مدرن اصلا فهم نمی شده تا بوجود آید

و سنت های فکری پیوسته اند

و مثل ادیان بظاهر نیستند که کل دین قبل را به زعم برخی ابطال می کنند

خرد نقاد اگر نبود که خرد پست مدرن یا نقاد نقادی مدرن ها نمی توانست بر بشر مکشوف شود.

 

اما در خصوص نقد متنتان به موقع به آن می پردازم و فی الحال وقت نیست

ولی کلیت افکارمان مرتب هر روز که می گذرد نزدیک می شود

 

در خصوص پرسش از زمان و خدا

هم بیشتر مساله عقلی و نه لزوما کلامی مطرح نمودم

که به نظر سوال را که نصف جواب است فهم ننمودید

و نوعی به زعم چشمان اعوج حقیر مغلطه مطهریستی_آخوندی نمودید

و ما را فیتیله پیچ نمودید به زعمی

بدون آنکه صورت سوال

در خصوص آنکه متن مقدس پنداشته و امامان و پیامبر با علم غیبشان به چنین امر جدی ملتفت نبودند

که عدم اشاره صریح در خصوص حکومت مطلوب آن ذوات مقدسه و نورانیه(در غیبت و ظهور) و نقش فقیهان و امامان و پیامبران در حکومت می تواند موجب خبط نه فقط آیت الله العظمی خمینی بلکه امام خامنه ای س و آیت الله العظمی جوادی آملی

آیت الله عظمی نوری همدانی و  آیت الله العظمی مکارم شیرازی و سایر عظماهای خداوند و نشانه های برتر هدایت عوام کالانعام مسلم و امت عظیم اسلامی شود

 زمینه بسط نهیلیزم و سکولاریته و ضربه خوردن اساس دین خاتم را فراهم کند

بقول آیت الله خمینی سیلیی بخوریم که دیگر نتوان بلند شد.

 

تنها کافی بود الله علیم حکیم محیط بر ارض و سماوات

1 آیه غیر از آیات متعدد در خصوص مباح و استحباب بودن نکاح با زن زید

و جواز نکاح های بیشتر از عموم مسلمین پیامبر ختمی مرتبت

و عدم امکان ازدواج دیگران با ام المومنین ها پس از رحلت ایشان

و بسیاری مسائل جزئی و نه چندان مهم در تاریخ امت اسلامی که بیشتر جنبه تاریخ نگاری داشته و به 1 شخص یا اشخاصی محدود و تاریخی مربوط می شده

1 آیه یا نصفه آیه بیاورد که:

یا ایها الفقها لاتقربوا الی ملک انه هو شر عظیم

و یفسد الامه الواحده

یا

ان الملک حق المعصومین و الملک غیرهم حتی علما الاسلام مع شر عظیم

 

یا

قل فی ملک العلما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعه

 

بعلاوه مساله بدا و نسخ احکام و آیات نیز گفته شد که پاسخی نیافت.

 

آخر قرآن قرار است کتاب هدایت باشد و اصول اساسی در امور مختلف را بگوید و تبیان لکل شی باشد

حال فقیه اعلم آن زمان و فقهای اعلم این زمان اگر نتوانند مساله ای که جناب صادق دهقانی اشارت می کند را از قرآن و کلام معصوم نفهمند

حتما در فرستنده باید به بررسی جدی نشست که چه مساله ای داشته و چرا سبب این فتنه های نهیلیزم ساز و تقویت گر امپریالیزم و سکولاریسم و آمریکای شیطان بزرگ گشته

خواسته یا ناخواسته(البته اگر علم الله علیم حکیم را نسبی بگیریم و نه مطلق می شود ناخواسته)

 

پاسخ:
دهقانی:

سلام بر شما

البته اگر یونان نبود، مدرنیته هم نبود.

اما مدرنیته و یونان یکی نیستند.

و نیز اگر تئولوژی نبود،‌ سکولاریته هم نبود.

اما این دو هم یکی نیستند.

و البته اگر خرد نقاد قرن 18 و بمب اتم نبود، پست مدرنیته هم نبود.

ولی پست مدرنیته، تکرار مدرنیته و یا بسط آن نیست.

و این به معنای گسستگی زمان ها از یکدیگر نیست.

و البته اگر پیوستگی محض بود، باید الان نیز سوار بر استر بودیم.

اما در باب مسأله حکومت.

استناد به این که قرآن تبیان لکل شی است پس باید تکلیف مسأله حکومت را روشن کند، گرچه نافع است.

ولی در قرآن مسأله حکومت روشن شده.

و تصریح شده که اگر کسی، عادی مدعی امر حکومت باشد،‌ از دین خارج شده و مرتد است!

 آیات مستند در مجالی دیگر.

اما اگر علمای شیعه یا اهل سنت به این آیات بی توجهی نمودند، مشکل از متن مقدس نیست.

بحث نسخ آیات و نظایر این نیز پاسخ های متناسب و البته مستند به متن مقدس خود را دارند.

که رسالت بنده پاسخ گویی به این قبیل پرسش‌ها نیست.

و این کار، به عهده متکلمین است.

صرفاً به این دلیل که این تصور که با "اثبات" یک مطلب، کسی دیندار می شود به نزد بنده پذیرفته نیست.

به همین دلیل اساساً تلاش برای دفاع از باورهای دینی با زبان "اثبات" را غیرمفید و اتلاف وقت می دانم.

با سلام

1_ گفته شد: (با این تفکیک امر سیاسی از دیگر ساحات زندگی بشری، امکان سیطره سیاست بر سایر ساحت‌های زندگی بشر نیز فراهم شد. به همین دلیل عجیب نیست که اگر کسی در وجود خدا، پیامبران و یا قیامت پرسش و تردید روا کند، چندان مورد  تعجب و مؤاخذه و توبیخ قرار نگیرد. اما اگر فی المثل کسی در ساختار سیاسی حاکم و مشروعیت آن چون و چرا کند، اگر به وزارت اطلاعات فراخوانده نشود- که در بسیاری از اوقات هم می‌شود- دست کم در منظر افکار عمومی به بدترین شکل فروکوفته می شود. گویی امروز "نظریه ولایت فقیه" امری حتی والاتر و مقدس تر از خدا و پیامبران گردیده.)

 

آری آن هایی که وجود  خدا و پیامبران و قیامت را مورد پرسش و تردید قرار می دهند چیزی جز مفهوم را مورد پرسش و تردید و یا انکار قرار نداده اند، ولی ولایت فقیه - به طور کلی-  امروز محل ظهور همه حقایق است. و شمایی که این اشکال را می کنید معلوم است که تا چه حد گرفتار مفاهیم و در سیطره آن هستید. و آن هایی که برای ولایت فقیه  ارزش زیادی قائل اند با بصیرت عجیبی که دارند فریب ریاکاری ها را هرگز نمی خورند که عده ای بخواهند به اسم خدا و پیغمبر- که معلوم نیست به آن ها هم چه قدر معتقد باشند-  ولایت فقیه را نفی کنند و آن را مقابل خدا و پیغمبر قرار دهند. مگر ولایت فقیه چیزی جدای از خدا و پیامبران است؟ اساسا چرا این ها را از هم جدا کردید؟ آیا این عمقِ نیهیلیسم و سکولاریسم حاضر و ظاهر در نگاه جداکننده را نشان نمی دهد؟ آیا این نشان گر این نیست که ذره ای ولایت فقیه را نفهمیده اید؟ چرا ولایت فقیه را از خدا و پیامبران تفکیک کردید؟ این تفکیک شما بیان گر چیست؟ مگر نگفت که ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است؟ مگر این حرف به این معنا نیست که شخص فقیه در اصل ولایت فقیه کاره ای نیست؟ شما چرا ولایت فقیه را یک موضوع سیاسیِ صرف توهّم می کنید؟ این شما هستید که دارید آشکار ساحت سیاست را از ساحات دیگر بشرتفکیک می کنید؟ اصلا چرا بین خدا و پیامبر با ولایت فقیه تفکیک کردید؟ مگر ولایت فقیه و ولایت رسول الله دریچه اظهار حکم خدا نیست؟ اگر شخص فقیه نظر خودش را اظهار کند چه فرقی با خلفای صدر اسلام می کنید؟ کسانی که ولایت فقیه را از ولایت رسول الله تفکیک می کنند چه فرق ی دارند با کسانی که ولایت آقا امیرالمؤمنین را از ولایت رسول الله تفکیکی کردند؟ بنده انشاالله نشان خواهم داد که چه دسیسه هایی دارد نسبت به نظریه ولایت فقیه صورت می گیرد. شما همواره قلبِ معنای ولایت فقیه می کنید و آن را وقیحانه از معنای اصلی اش تهی می کنید بعد معنای موهوم خودتان را در آن تزریق می کنید و بعد آن را انکار می کنید و غرقِ شرم هم بر چهره تان نمی نشیند. حقیقتا بعضی حرف ها آبروی تفکر را می برد. برای اینکه مثل بعضی ها با توهّم محض ننوشته باشم همین حالا مصداقی از این تخلیه ی معنای اصلی و بعد تزریق معنای وهمی را نشان بدهم: حضرت امام در آن نامه لغت "مصالح اسلام" را به کار بردند. شما ابتدا این لغت را به "مصالح کشور اسلامی" تبدیل کردید. بعد این لغت را به "مصالح کشور" تبدیل کردید و بعد این لغت را به "منفعت دنیایی" تبدیل کردید. و به این شکل جای لغت "مصالح اسلام" را تخلیه کرده و به جای آن لغت "منفعت دنیایی" را قرار دادید.آخر شما با چه رویی این کار را کردید و این نسبت را به حضرت امام(ره) دادید؟ انصافا عجب رویی دارید. حضرت امامی که در زندگی شخصی و اجتماعی و درگیری با تمام عالَم کفر و مظاهر آن نشان دادند که چه جایگاهی برای دنیا و اهلِ بدبختِ آن قائل اند. حضرت امامی که نه در سال 66 بلکه در 2 فروردین سال 68 در پیام به مهاجرین جنگ تحمیلی فرمودند: "مگر بیش از این است که ما ظاهراً از جهانخواران شکست مى‏خوریم و نابود مى‏شویم؟ مگر بیش از این است که ما را در دنیا به خشونت و تحجر معرفى مى‏کنند؟ مگر بیش از این است که با نفوذ ایادى قاتل و منحرف خود در محافل و منازل، عزت اسلام و مسلمین را پایکوب مى‏کنند؟ مگر بیش از این است که فرزندان عزیز اسلام ناب محمدى در سراسر جهان بر چوبه‏هاى دار مى‏روند؟ مگر بیش از این است که زنان و فرزندان خردسال حزب اللَّه در جهان به اسارت گرفته مى‏شوند؟ بگذار دنیاى پست مادیت با ما چنین کند ولى ما به وظیفه اسلامى خود عمل کنیم."

آیا این جملات ابهام آن نامه سال 66 را برطرف نمی کند؟! آیا جملات این پیام هم ابهام دارد؟! اگر ابهام دارد باب تفسیر به رأی باز است و دست بعضی ها هم در این کار فوق العاده دراز.

آخر یک تهمتی بزنید که بگنجد و به تیپ امثال حضرت امام بیاید. چرا اصرار دارید که جملات حضرت امام را از محکمات ایشان منقطع کنید؟ آیا این پیام از محکمات ایشان نیست؟ این همه هذیان گویی حقیقتا شگفت آور است. در معنای هذیان گفته اند: اعتقاد غلط در مورد یک حقیقت خارجی است که با وجود دلایل موجه و شواهد آشکار، علیه آن اصرار می‌شود.

2_ گفته شد: (در حالی که پرسش از زیربنای باورهای سیاسی، لزوماً همراه با انگیزه‌های سیاسی نیست.)

اتفاقا برخورد با هذیان های سیاست آلود هم لوزما همراه با انگیزه های سیاسی نیست. این شما هستید که این برخوردها را سیاسی می بینید. این برخوردها برای عده ای عین دیانت است. عقیده شان این است. زورکی که نیست. معتقدند حفظ نظام اوجب واجبات است. وقتی عقیده این بود، باید با کسانی که مغرضانه مقابل نظام شان ایستاده اند به اشدّ شیوه ی ممکن برخورد کنند. البته کسانی که گرفتار جهل هستند و مستضعف هستند بحث شان جداست. با آن ها نباید مثل مغرضین وکینه توازان برخورد کرد. چرا از ابتدا سیاست را جدای از ساحت دیگر بشر توهم کردید که حالا این برخوردها را صرفا سیاسی می بینید. نخیر، برخور با معاندین نظام عین دیانت و بندگی است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پاسخ:
دهقانی:

سلام

"شما همواره قلبِ معنای ولایت فقیه می کنید و آن را وقیحانه از معنای اصلی اش تهی می کنید بعد معنای موهوم خودتان را در آن تزریق می کنید و بعد آن را انکار می کنید و غرقِ شرم هم بر چهره تان نمی نشیند. حقیقتا بعضی حرف ها آبروی تفکر را می برد. برای اینکه مثل بعضی ها با توهّم محض ننوشته باشم همین حالا مصداقی از این تخلیه ی معنای اصلی و بعد تزریق معنای وهمی را نشان بدهم: حضرت امام در آن نامه لغت "مصالح اسلام" را به کار بردند. شما ابتدا این لغت را به "مصالح کشور اسلامی" تبدیل کردید. بعد این لغت را به "مصالح کشور" تبدیل کردید و بعد این لغت را به "منفعت دنیایی" تبدیل کردید. و به این شکل جای لغت "مصالح اسلام" را تخلیه کرده و به جای آن لغت "منفعت دنیایی" را قرار دادید.آخر شما با چه رویی این کار را کردید و این نسبت را به حضرت امام(ره) دادید؟ انصافا عجب رویی دارید. ضرت امامی که در زندگی شخصی و اجتماعی و درگیری با تمام عالَم کفر و مظاهر آن نشان دادند که چه جایگاهی برای دنیا و اهلِ بدبختِ آن قائل اند. "

آیت ا.. خمینی می‌نویسد:

حاکم می‌‏تواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند؛ و مسجدى که ضِرار باشد، در صورتى که رفع بدون تخریب نشود، خراب کند. حکومت می‌تواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته است، در موقعى که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یکجانبه لغو کند.

و می‌‏تواند هر امرى را، چه عبادى و یا غیر عبادى است که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامى که چنین است جلوگیرى کند.

حکومت می‌تواند از حج، که از فرایض مهم الهى است، در مواقعى که مخالف صلاح کشور اسلامى دانست موقتاً جلوگیرى کند ... آنچه گفته شده است تاکنون، و یا گفته می‌‏شود، ناشى از عدم شناخت ولایت مطلقه الهى است.


(منبع: تشویش دات آی آر)

ایشان در 4 فقره از "مصلحت" سخن گفته اند.

در 2 مورد از "مصلحت" و "صلاح" اسلام سخن گفته اند.

و در مورد از "مصلحت" و صلاح" کشور اسلامی.

و چون کشور اسلامی، مقید از اسلام است، مشخص می شود که منظور از "مصالح اسلام" نیز "مصلحت کشور اسلامی" است.

چون "اسلام" که امری قدسی و آسمانی است.

و مصلحت و مضرت برای آن امر آسمانی معنا ندارد.

بلکه مسلمانان، "مصلحت" و "مضرت" به مثابه تعین و مصداق آن امر آسمانی معنا دارد.

و طبق قواعد اصولی، در موارد ذکر مطلق- اسلام- و مقید- کشور اسلامی- در کنار یکدیگر، امر مطلق را نیز باید بر امر مقید حمل نمود.

یعنی مراد از "مصلحت اسلام" نیز همان "مصلحت کشورهای اسلامی" است.

زیرا در جهان کنونی، تنها کشور اسلامی- به عقیده آیت ا.. خمینی- ج.ا.ا است.

و تنها جایی که "اسلام" مصداق و فعلیت یافته بود، ج.ا.ا است.

پس مشخص می شود منظور از "مصلحت اسلام" نیز همان "مصلحت کشور اسلامی" است.

و "مصلحت" را می‌توان به "منفعت" معنا کرد.

تنها به این دلیل ساده که اگر جملاتی که در عرف روزمره با "مصلحت" به کار می‌رود را بررسی و به جای "مصلحت"، "منفعت" نهاده شود، معنای جملات تغییر نمی‌کند.

اما این که گفته شده جملاتی که در عرف و روزمره به کار می‌رود باید مورد بررسی برای معناشناسی به کار روند به این دلیل است که اساساً در فقه و شیعه، عنصر "مصلحت" وجود نداشت.

و این بدعت از بدعت‌های‌ آیت ا.. خمینی بود که "مصلحت" را که امری عرفی  و ناسوتی  است، معیار فتوا و اعمال ولایت و تشریع احکام تلقی کرد.

یعنی امر قدسی را به امر عرفی تبدیل کرد.

و مستند این که در تفکر شیعی، "مصلحت" معیار احکام نیست، این که ایشان نتوانستند هیچ نص،‌آیه و روایتی در مدعای خود ذکر کند.

که اگر چنین امری موجود بود، حتماً مورد استناد قرار می‌گرفت.

چنان که معدود مثال‌هایی که به زعم ایشان با مدعای ایشان با مدعای‌شان تناسب داشت- نظیر مسجد ضرار و حج منجر به عهدنامه حدیبیه- مستند کلام خود قرار  داد.

اما از هیچ آیه و یا روایتی برای این که ادعا شود هدف از تشریع احکام و یا ولایت مفوضه به پیامبر، اهل بیت و فقها، رسیدن به "مصلحت" است.


سلام بر دهقانی جنجالی!

در بین چندین مقاله ای که از شما خوندم این یکی خیلی چسبید،تو این مقاله مطالبی مطرح شده که اگه کمی با انصاف باشیم میفهمیم که نگارنده برا تهیه این مطالب زحمت زیادی کشیده،اگر نگارنده کسی غیر از دهقانی هم بود من بر خودم لازم میدونستم تا ازش تشکر کنم،چون به نظر من اگه به این مطالب بدون اغراض ایدئولوژی نگاه بشه و روش بحث بشه فرصت خوبی ایجاد میکنه تا نظریه ولایت فقیه بسط پیدا بکنه،30 ساله که هروقت بحثی از ولایت فقیه پیش اومده با ترس و لرز باهاش برخورد کردیم یا خیلی سطحی ازش عبور کردیم یا اینکه تو نطفه خفه شده!من معتقدم هر شخصی به غیر از معصوم میتونه زیر تیغ نقادی بره،آقای خمینی هم یک انسان غیر معصوم هستند و احتمال اشتباه و خطا در ایشون وجود داشته،چرا خیلی از ماها از بعضی از اشخاص یه تابو ساختیم و به هیچ وجه حاضر نیستیم به حرف دیگران هم گوش کنیم.من الان داشتم نظرات رو میخوندم دیدم بعضیا جوری از بعضی نظرات دفاع میکنن کان دارن از حرفای امام معصوم دفاع میکنن!من معتقدم هر حرفی که از هر انسانی-به غیر از معصوم-شنیدیم،نباید به راحتی رد یا به راحتی قبول کرد،باید روی هر حرفی فکر کرد و بدون پیش فرض و غرض ایدوئولوژیک نظر داد،البته در زمانه ای که غلبه،غلبه ایدوئولوژیهاست این امر، سخت و حتی در پاره ای موارد غیرممکنه،در هر حال امیدوارم که روزی برسد که همه ما گوش خوبی برای شنیده باشیم.برای آقای دهقانی و همه کسایی که برای احیای آزاداندیشی تلاش میکنن صمیمانه آرزوی موفقیت میکنم.یاعلی

پاسخ:
دهقانی:

سلام سجاد جان

و سپاس از حضور و نظر صمیمانه ات

امیدوارم شما نیز موفق و بهروز باشی

با سلام

1_ اشکال بنده این بود که چرا لغت "مصالح اسلام" را تا "منفعت دنیایی" تقلیل دادید؟ کشور اسلامی درست است که غیر از اسلام است ولی جدای از اسلام هم نیست. بلکه کشور اسلامی ظرف ظهور اسلام است با شدت و ضعف. پس اصرار حضرت امام بر اهمیت مصالح کشور اسلامی به این معنا نیست که در نظر ایشان مصلحت کشور اسلامی از اسلام بیشتر است. بلکه کشور اسلامی محل تجلی نور اسلام است و هر چه در این کشور زمینه بهتر فراهم شود اسلام بهتر و بیشتر ظهور می کند. پس هدف اسلام است. مثل اینکه اگر کسی بر خوانده شدن ظاهر نماز اصرار ورزد به این معنا نیست که او از باطن نماز غافل است بلکه تا ظاهر نماز اقامه نشود یا به غلط اقامه شود زمینه طلوع باطن نماز هرگز فراهم نمی شود. شما چرا اصرار دارید اسلام را از کشور اسلامی تفکیک کنید و بعد نتیجه بگیرید که حضرت امام برای کشور اسلامی اصالت قائل اند و بعد نتیجه بگیرید که ایشان دنبال منافع دنیایی اند؟! از همان ابتدا چرا اینقدر تفکیکی فکر می کنید؟ یا مثلا اگر کسی برای بدن اهمیت لازم را قائل بود به این معنا که اگر بدن در تعادل کافی نباشد زمینه برای تجلی نفس ناطقه در بدن کم است، آیا این بدان معناست که او برای بدن اصالت قائل است؟

 اگر مراد صرفا مصالح کشور اسلامی و مسلمین است پس چرا حضرت امام (ره)در همان پیام می فرمایند: " : "مگر بیش از این است که ما ظاهراً از جهانخواران شکست مى‏خوریم و نابود مى‏شویم؟.. مگر بیش از این است که فرزندان عزیز اسلام ناب محمدى در سراسر جهان بر چوبه‏هاى دار مى‏روند؟"

اگر برای ایشان صرفا مصالح کشور اسلامی و مسلمین اصالت دارد، پس چرا از "شکست و نابودیِ ظاهری" و بر چوبه های دار رفتن "فرزندان عزیز اسلام ناب محمدی(ص)" که همان مسلمین جهان هستند می گویند؟!

البته این ها به این معنا نیست که ایشان برای مصالح کشور اسلامی و مسلمان اهمیت قائل نیستند بلکه همه این ها برای یک هدف مشخصی است و آن حفظِ اسلام به معنای تجلی هر چه بیشتر اسلام است. خودشان در صحیفه جلد 1 صفحه 267 می فرمایند: "هدف، بزرگ‌تر از آزاد شدن عده‌ای است، هدف را باید در نظر داشت، هدف اسلام است..."

یا اینکه در صحیفه جلد 3 صفحه 322 می فرمایند: "سرلوحه هدفتان اسلام و احکام عدالت پرور آن باشد؛ و ناچار بدون حکومت اسلامی عدالت خواه، رسیدن به این هدف محال است..."

وقتی ایشان فرمودند:"هدف اسلام است" از اینجا به بعد باید تمام کلمات ایشان را ذیل این سخن معنا کرد.

حفظ اسلام در این جا معنای خاصی دارد که با معنای عرفی حفظ کردن فرق می کند. حفظ اسلام یعنی تلاش برای تجلی هر چه بیشتر اسلام. اسلام از دو حال خارج نیست. یا مفهوم صرف است یا حقیقت. مفهوم صرف نیست چون مفهوم به خودیِ خود وجود خارجی ندارد، پس حقیقت است. اگر حقیقت بود حتما تشکیکی یعنی دارای شدت و ضعفِ در ظهور است. پس معنای حفظ اسلام به معنای حفظ مفهوم اسلام نیست بلکه به معنای حفظ جاری بودن نور اسلام است. و برای این کار حتما زمینه لازم است. چون مفهوم اسلام که اصلا چیزی نیست تا بتوان به آن صدمه ای وارد کرد. بلکه این تجلیات اسلام است که گاهی در خطر خاموشی یا پوشیدگی توسط عده ای قرار می گیرد. در این رابطه خدای متعال در سوره صف آیه 8 می فرمایند: یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ(دشمنان خدا پیوسته اراده می کنند- چون فعل مضارع مفید استمرار است- که نور خدا را با دهن هایشان خاموش کنند در حالی که خدای متعال همواره نورش را تکمیل می کند هر چند که کفار از این کار کراهت داشته باشند)  این آیه بر روی نور خدا تأکید می کند یعنی همان تجلی اسلام نه مفهوم اسلام.

این شمائید که مصلحت را منفعت معنا می کنید و آن را عرفی و ناسوتی تلقی می کنید. در صورتی که مراد حضرت امام از مصلحت را باید از سیاق کلمات خود ایشان بفهمیم که واژه مصلحت در اندیشه ایشان به کجا اشاره دارد. وقتی ایشان فرمودند هدف اسلام است و وقتی فرمودند مصالح کشور اسلامی، ما می فهمیم که مصالح کشور اسلامی هم در منظر ایشان با هدف اسلام است. وگرنه پس چرا اینقدر محکم و با شجاعت تمام فرمودند: "مگر بیش از این است که ما ظاهراً از جهانخواران شکست مى‏خوریم و نابود مى‏شویم؟ مگر بیش از این است که ما را در دنیا به خشونت و تحجر معرفى مى‏کنند؟ مگر بیش از این است که با نفوذ ایادى قاتل و منحرف خود در محافل و منازل، عزت اسلام و مسلمین را پایکوب مى‏کنند؟ مگر بیش از این است که فرزندان عزیز اسلام ناب محمدى در سراسر جهان بر چوبه‏هاى دار مى‏روند؟ مگر بیش از این است که زنان و فرزندان خردسال حزب اللَّه در جهان به اسارت گرفته مى‏شوند؟ بگذار دنیاى پست مادیت با ما چنین کند ولى ما به وظیفه اسلامى خود عمل کنیم."

نگاه عمیق و حکیمانه رهبری عزیز را هم در رابطه با مصلحت ببینید بد نیست. ایشان در 16 مرداد سال 91 می فرمایند: " بنابراین آرمان‌گرائی به‌هیچ‌وجه به معنای در همه‌ی زمینه‌ها پرخاشگری کردن، برخی از واقعیات لازم و مصلحتهای لازم را ندیده گرفتن، نیست. مصلحت هم شده یک اسم منفور؛ آقا مصلحت‌گرائی میکنند! خب، اصلاً باید ملاحظه‌ی مصلحت بشود. هیچ وقت نباید گفت که آقا حقیقت با مصلحت همیشه منافات دارد؛ نه، خود حقیقت یکی از مصلحتهاست، خود مصلحت هم یکی از حقایق است. اگر مصلحت‌اندیشىِ درست باشد، باید رعایت مصلحت را کرد؛ چرا نباید رعایت مصلحت را کرد؟ باید مصالح را دید."

2_ گفته شد: "مستند این که در تفکر شیعی، "مصلحت" معیار احکام نیست، این که ایشان نتوانستند هیچ نص،‌آیه و روایتی در مدعای خود ذکر کند."

این جمله را طوری می گوئید که گویا خود شما به ازای هر کلمه ای که مینویسید صدها آیه و روایت به عنوان شاهد می آورید! آخر یک نامه کوتاه که جای سند آوردن نیست.

3_ گفته شد: اساساً در فقه و شیعه، عنصر "مصلحت" وجود نداشت.

چرا اینقدر غیر محققانه ادعا می کنید؟ واقعا شما رفتید کاملا بررسی کردید که حالا دارید اینطوری ادعا می کنید؟ بنده تحقیق مختصری کردم و دیدم که بحث مصلحت در فقه شیعه وجود دارد. می توانید عنوان جایگاه مصلحت در فقه را در اینترنت جستجو کنید.
پاسخ:
دهقانی:

برای پیشبرد بحث پیشنهاد می کنم به این دو پرسش از نگاه خود جواب دهید:

1- "مصلحت" به چه معناست؟

2- مستند دینی معنای مورد نظر شما از "مصلحت"، چیست؟

یعنی مبتنی بر کدام روایت و ‌آیه معنای مورد نظر خود از "مصلحت" را ادعا می کنید؟


درود

لطفا حتما شماره آیه و سوره را حداقل بگذارید.

البته اگر عقیده راسخ به چنین تفسیری دارید و مطمئنید و صرفا از جهت جدل و استناد به تفاسیر شاذ نبوده

 

 

اگر یونان نبود، مدرنیته هم نبود.

اما مدرنیته و یونان یکی نیستند.

و نیز اگر تئولوژی نبود،‌ سکولاریته هم نبود.

اما این دو هم یکی نیستند.

و البته اگر خرد نقاد قرن 18 و بمب اتم نبود، پست مدرنیته هم نبود.

ولی پست مدرنیته، تکرار مدرنیته و یا بسط آن نیست.

و این به معنای گسستگی زمان ها از یکدیگر نیست.


(منبع: تشویش دات آی آر)

1-البته اگر انسان چنین انسانی از لحاظ فیزیولوژی نبود اینها نبود

و ربطی به یونان جغرافیایی تاریخی ندارد

بعلاوه خرد نقاد ربطی مستقیم به بمب اتم ندارد

همان طور که میان خداباوری و آدم کشی با اسم تکفیر

 

 

 

 

 

اگر علمای شیعه یا اهل سنت به این آیات بی توجهی نمودند، مشکل از متن مقدس نیست.
2-اما قرآنی که تنزیل شد و یسرنا لذکر را صدبار در 1 سوره اش فقط آورده
و هدایت برای ناس عرب جاهلی و هر عامی بی سوادی در جهان که عربی هم نمی داند است
نباید چنین مسائل حیاتیی را چنان بدور دهان پیچانده باشد که حتی علمای اسلام نیز خرشان در گل گیر کند بطوری که هنوز هم بعد این همه فاجعه در خواب کهف باشند و نفهمند در باتلاق یک نظریه ضد دینیند درحالی که شبانه روز از قرآئتی تا پورازغدی و جوادی در حال تفسیر نوشتن و تفسیر خوانی برای مردمند
 
مگر خدا به سطح هوش و سواد و فهم این علمای افضل از انبیای اسراییل مخلوق 2 دستش که به علم تفضیل داده شده اند و در بعضیشان هم نور ربانی در قلب نفوذ کرده که علم ماکان و یکون و خداشناسی و در نتیجه حکومت و وظیفه شناسی در غیبت است؛ آگاه نبوده که با هرمونوتیک و زبان فهم خودشان فیتیله را روشن کند؟ و جا بیاندازد!
 
 
 
 

بحث نسخ آیات و نظایر این نیز پاسخ های متناسب و البته مستند به متن مقدس خود را دارند.
که رسالت بنده پاسخ گویی به این قبیل پرسش‌ها نیست.
و این کار، به عهده متکلمین است.
3-بنده بعد چند سال به نظرم زبان و منطق شما را تا حد 3 دبیرستان فهم کرده ام.
و سوالم اصلا حدیثی و متکلمانه نیست
بلکه برون دینی و در خصوص ماهیت خدای بدائگر و نسخ گر و تغییر دهنده رای خود چون آدم های متغیر اما بسیط است که زمان و مکان را محیط است
و اول و آخر است
و 100 ملیاردسال قبل و بعد برای او اصلا معنی ندارد.
 
 

صرفاً به این دلیل که این تصور که با "اثبات" یک مطلب، کسی دیندار می شود به نزد بنده پذیرفته نیست.

به همین دلیل اساساً تلاش برای دفاع از باورهای دینی با زبان "اثبات" را غیرمفید و اتلاف وقت می دانم

 

2-متاسفانه نقد بنده را بر نقدتان به مطهری یا نخواندید یا نفهمیدید که پاسخی ندادید و الان 2باره همان اشتباه را کرده و با 1 نگاه حضوری زده حضوریستی مسائل حصولی را پست و حقیر مال اهل غفلت و ضالین از حقیقت در مشت دینداران ووخودتان می دانید.

 

شما را به خواندن آن نقد چندسویه این شاگرد بی سوادتان دعوت می کنم

اما لازم به تذکر می دانم چند نکته را:

 

1-شما گویی هدف از بحث کردن را

 نه اصلاح فهم و حضوریات و حصولیات مخدوش/باطل اما مورد باور و یقین خود

و رشد 2 سویه هم در خود و هم دیگری سوای حق بودن حرف کدام طرف

و در نتیجه اصلاح رویه عملی خود در مواجهه های مختلف زبانی/فکری/اخلاقی و.. با پدیده ها بلکه

««دین دار نمودن کافران و ظالّین و ظالمبن »» می دانید!

و این در خودش انحرافات جدیی را در تعقل واقعی و در نتیجه اخلاق دارد:

اینکه شما خود  را دیندار یا دین شناس دانسته و برتر از طرف مقابل در عمل یا نظر

و این صفت عجب و غرور را نمایان گر است

 

و اینکه دین یا دینی خاص را تنها را سعادت آدمی دانسته و این هم باز نوعی کوتاه بینی درباره انسان و زندگی است.

و اصل در خرد و فهم و اخلاق عملی برای شما نیست.

 

2-هدف از بحث و بررسی و تحقیق را نه «تفکری نو» و «دیدن» باورهای خود یا گذاره هایی خارج باور خود از «زاویه ای بهتر و متفاوت تر»

بلکه «دفاع» از باورهایی منتسب به دین یا در ذات دین (به اصطلاح پاسخ شبهات دادن و رفع گمراهی نمودن)می دانید که این هم باز غلبه نگاه تئولوژیک را بر منتقد امروز تئولوژی و مطهری  می رساند.

 

 

 

3-ایراد بنیادین تئولوژی نه اصالت دادنش به عقل خداداد و بحث روش مند منطقی در کنار سایر ساحت ها و بلکه محک حقانیت اعمال و باورها می باشد

بلکه اصالت دادنش به «من» و «عقیده من »و «دین من» «هم عقیدگان من»

و «مدافع» و «سرباز ایسم/دین خاص/تفسیر خاص» دیدن خود است.

 

4-اگر پیامبر خاتم هم اسوه شماست

طبق آیات صریح مکرر

وظیفه اش نه «دیندار کردن طرف مقابل» در بحث با کافر و ناس و مسلم

بلکه «ابلاغ وحی/دریافت خود/انذار» و...

و جدال احسن است.

و انجام وظیفه

در مواجهه با مسلمانان هم بسیاری موارد را به شوری می گذارد

و اگر مثل ما رایش نه وحی بلکه از عقل و تجربه ناسوتی همچون ما  خاکیان باشد

و هیچ ابا و خشمی ندارد

از اینکه رایش با سایرین برابر باشد

و در صورت اشتباه بودن یا درست بودنش نقد شود یا رد شود

و تصمیم بر اساس رای روزبهی برده و عجمی گرفته شود.

 

5-در بحث نباید هیچ هدفی باشد در 2 طرف در حالت صحیحش مگر همانی که ذکر شد

این بحث را به 1 جست و جوی گروهی برای حقیقت نزدیکتر می کند

بعلاوه حتی اگر 2 نفر قصدشان غلبه باشد و یا 1ی باز هم به نظرم بحث رشد دهنده آگاهی و منطق و تسامح عقلی و اخلاقی

و خروج از دگماتیزم و تعصب است

اگر همین نوع بحثش هم میان مطهری و شریعتی رخ می داد سرنوشت هر 2 و انقلاب و مردم ایران تفاوت های جدیی می نمود.

همین طور خمینی و جوانان قرآن و نهج البلاغه حفظ مجاهد

همین طور اصول گرا و اصلاح طلب امروز

همین طور رهبری با روزنامه نگاران و خبرنگاران داخلی و خارجی و نخبگان ملت

و..

در نتیجه نه هدف شما صحیح است و نه نفی گفت و گو با بهانه قرار دادن هدفی غلط(یا روش شما)

 

 

 

امیدوارم نقدهای حقیر بی سواد را به چشم هدیه برادر و شاگرد ببینید

و البته نه دلسوزی از نوع دلواپسان

به  جهنمی شدن به خاطر عقاید باطل دینی تان به زعمشان

اگر نقدی دارد بی رحمانه نقدشان کنید

تا  ذهن خود را در روش نگریستن به قضایا اصلاح کنم

 

جویا باشیم

 

پاسخ:
سلام بر شما

برادر محمد، بحث هر هدفی که می تواند داشته باشد، "اصالتی" ندارد.

تا لازم باشد که همواره ادامه پیدا کند.

و چون شک دارم مقدمات مشترک بحث میان دو طرف در این مباحث وجودداشته باشد، تصور نمی‌کنم لازم باشد که به هر قیمت این بحث را ادامه دهم.

ضمناً چون اساساً‌ "دانایی"‌دینی، به نزد بنده معیار دینداری نیست، دانسته‌های دینی احتمالی بیشتر این جانب به معنای بیشتر بودن ایمان و دین اینجانب نسبت به شما و ظالمین و ظالین بودن شما نیست.

و علی رغم این که از عحب و کبر و غرور مبرا نیستم، دست کم این استدلال برای نمایش دادن این رذائل در وجود نگارنده، نافع نیست.

موفق  باشید


1_ معنای واژه مصلحت خیلی خیلی روشن است. از "صَلُحَ، صَلاحا و صُلوحا و صلاحیتا" می آید یعنی آنچه شایسته است. لذا معنای مصلحت اسلام و کشور اسلامی می شود: آنچه برای اهداف اسلام و کشور اسلامی شایسته است.

واژه مصلحت بر وزن مفعله است. این کلمه یا مصدر است به معنای صلاح دیدن، یا اسم مصدر است و جمع آن مصالح است.

لسان العرب می گوید: الاصلاح نقیض الإفساد و المصلحة الصلاح(اصلاح نقیض تباهی و مصلحت به معنای شایستگی است)

در المنجد فی اللغة آمده است:

المصلحة: ما یبعث علی الصلاح ، ما یتعاطاه الانسان من الأعمال الباعثة علی نفعه اونفع قومه(مصلحت چیزی است که سبب صلاح شود؛ یعنی: آن کارهایی که مایه نفع برای خود انسان و دودمانش می شود.)

2_ بر این اساس تمام دین مصلحت است و شایسته است که بدان در شرایط مخصوصش عمل شود. مثلا نماز صبح مصلحت است که قبل از طلوع آفتاب و بعد طلوع فجر خوانده شود و مصلحت نیست که خارج از وقت مخصوصش خوانده شود اگر هم خوانده شود ادا نیست بلکه بعد طلوع آفتاب قضاست. در قرآن صلاح گاهی در برابر فساد آمده، مانند «ولا تفسدوا فی الارض بعد اصلاحها» و گاهی در برابر گناه، مانند «قال خلطوا عملاً صالحا و آخر سَیّئًا.

خاستگاههای عقلی و فقهی مصلحت را اینگونه برشمرده اند: مصلحت و بنای عقلا، مصلحت و عرف، مصلحت و قاعده لاضرر، مصلحت و اصل تقدیم اهم بر مهم (تزاحم احکام)

در رابطه با جایگاه مصلحت در سیره ائمه(ع)  هم می توان به موارد زیر اشاره کرد: 1. خانه نشینی امام علی (ع)

2. عفو مجروحان و آزادی امیران

در روایتی از حضرت امام صادق (ع) درباره اسیران امیرمؤمنان (ع)  آمده است که پس از ورود لشکر سپاه امام (ع) به بصره و اتمام جنگ حمل، امام علی (ع) به عفو مجروحان و آزادی اسراء دستور دادند. امام صادق (ع) مصلحت واقعی در این حکم را چنین بیان می‎دارند که چون امام (ع) می‎دانستند که پس از ایشان حکومت در دست دیگران قرار می‎گیرد و اگر امروز سختگیری کنند و دستور پیگیری دهند در آینده به سود شیعیانشان نخواهد بود، بنابراین با در نظر گرفتن این جهت و در چنین شرایطی، فرمان آزادی‎ و بخشش اسرا را صادر کردند. در ادامه روایت، امام صادق (ع) می‎فرمایند:هنگامی که حضرت حجت بیایند با اسرای جنگی به غیراز آن سیره (حضرت علی) رفتار خواهند کرد؛ چرا که دیگر هیچگاه قدرت و دولت به دست دشمنان نخواهد افتاد. 

3. تخریب خانه‎ها و مغازه‎ها

از جمله موارد توجه به مصلحت در امور حکومتی، دستور حضرت (ع) برای تخریب مغازه‎ها و دکانهایی بود، که خارج از محدوده مقرر ساخته شده بودند. همچنین، امام (ع) دستور داد تا منازل کسانی که به سوی معاویه می‎گریختند، خراب شود.

4. ازدواج اجباری

همچنین، حضرت علی (ع) برای حفظ مصالح جامعه مسلمانان و پالایش جامعه از فساد، به ازدواج اجباری زنان فاحشه و زناکار دستور دادند، با رهنمون کردن آنان به کانونهای خانواده، ایجاد علقه و دلبستگی خانوادگی میان آنان و خانواده، هم آنان و هم جامعه، از ورطه هلاکت و فساد خارج شوند.

5. در ماجرای جنگ صفین و بالا بردن قرآن بر سرنیزه‎ها، در‎خواست کنندگان توقف جنگ، دور امام (ع) را گرفتند و تهدید کردند که او را تنها خواهند گذاشت. حتی آنان تهدید کردند که با تمام نیرو با امام (ع) خواهند جنگید. آنان از علی (ع) خواستند تا به مالک اشتر دستور دهند که حمله را متوقف کند.


قضای اولیه الهی بر این بود که بندگان بدون هدایت انبیا و انزال کتب مسیر هدایت را طی کنند.

اما این قضای الهی، بعداً دچار "بداء" و تغییر گشت.


(منبع: تشویش دات آی آر)

 

درود

لطفا این را توضیح دهید.

مقدمات مشترک به نظرم هست.اگر نبود ادامه ندهیم.

شما مقدماتتان را بر اساس همان خدای قرآن بگذارید

و صفات تنزیهیه خدا

 

2-لطفا آدرس آیه ارتداد حکومت غیر معصوم را بفرمایید.

 

3-بنده گمان می کنم که شما از بحث های جدی طفره می روید

و بیشتر با جماعت حزب الله که روی واژه ها و عقایدش سفت و سخت و جان برکف است(چرا که بدون استدلال و تحقیق و بحث عقاید موروثی و تزریقی را یافته و نیازی به شک کافر و جهنمی کن در 2 دنیا نمی بیند ) بحث می کنید

جماعتی که بقول شما دیندارند چون:دانایی دینی یا به زبان بهتر «دین عقلانی استدلالی» ملاک دین داریشان نیست

بلکه باور به قدسیات و عمل مومنانه و در حس اگزیستانس اطاعت از یک مولا و سرور جهانیان به قصد پرستش و قربتشان ملاک دینداریشان است.

 

 

مهم اطاعت و پرستش و داشتن مقدسات و ایمان به شریعت و پیروی از مرجع تقلید کننده و داشتن رگ غیرت دینی-سیاسی است و بس

و البته کمیل هم سرجاست و حجاب هم کامل در حد نقاب!

 

و اصلا مهم نیست بت سیاسیان و احبار را بپرستند

هر هفته بر هزار نفر و مذهب و کشور لعن و مرگ می فرستند که ثواب کنند.

نواب صفوی ترورگر شوند

طالبان و داعش و نیروی خودسر حمله گر به بیت مراجع و منتقدان یک باند شوند و...

یا سر عین القضات و حلاج ببرند و سنگ زنند

یا شریعتی را ترور شخصیت و..کنند

و روزی سروش را یهودی و صهیونیست اعلام و از آنجا که ککافر است مسائل ناموسی و جنسی هم به او نسبت دهند و ایضا فحش و لعنی جنسی نیز جهت ثواب افزونتر و گارانتی بهشت!

 

تا کنون بیشتر بحث های همین پست با جماعت حزب الله بود و دعوا هم کاملا با یک کسانی که اگر خود خدا را هم عقلا و علما برایش رد کنید

باز سرش را برای اربابانش می برد و مداحیش براه است.

آیا شما از این بحث ها چه سودی می برید که مثلا با یک فرد که سوالات جدی دارد از متن شما و بیشتر عقلی  می پرسد و نه نقلی و ملالغتی

طفره می روید؟

 

حزب الله هم که دیندار است چرا بحث می کنید که ذهن اورجینالش را خط خطی کنید و از ایمان  به مولاینش تهی؟

مگر هدف بحث شما دیندار ساختن نیست؟

 

4-اگر پرسش های حقیر را مختصر هم پاسخ دهید و البته با تفکر و نه رد شبهه

هم خدا به شما ثواب می دهد

هم با یکی که قصدش هدایت شما نیست بلکه  اصلاح مداوم فهم خودش و در نتیجه نوع زندگیش است کمک نموده ایدو بحث

که به نظر اینچنین بحث هایی اصلا باید «اصالت» داشته باشند.

 

5-بنده بر اساس قبول  فرض و نتیجه مقاله نتایجی منطقی که از آن جبرا حاصل می شود به زعم چشم اعوجم و بیخ خود فرضیات بنیادین را می زند عرضه داشتم

به نظر نقد یا پذیرش آنها چنین سخت نیست که بر شما می نماید.

 

6-بنده حاضرم با مقدمات مشترک پیش برویم

من یک سقراطیم

البته سعی می کنم

چون هدفم فهم بی خردی ها و جهل خود است.

 

 

 

 

 

سلام
خوشحالم از این که این سایت در راستای آزاد اندیشی قدم بر میدارد.
شایسته تر این است که اگر خود را آزاد اندیش می دانیم خود را محدود به تفکری خاص و مشخص نکنیم.
روی صحبت من بیشتر با بازدیدکنندگان این سایت است نه خود آقای دهقانی.
به کسانی که این مطالب را می خوانند و نسبت به حقائق عالم تشنه تر می شوند پیشنهاد می کنم تا با طرفداران اندیشه صدرایی و شارحین تفکرات حضرت امام و علامه نیز گفت و گو هایی داشته باشند.
چرا که به دور از انصاف است که ما یک طرفه تفکری را به نقد بنشینیم و یا طرف بحث ما کسی باشد که فهم کافی و درستی از این متفکران ندارند.
البته برای دوستانی که در خارج از قم هستند پیدا کردند این افراد تقریبا نردیک به محال است و حتی در خود قم نیز با پرس و جو می توان به این دست از افراد راه یافت که به درستی این متفکران را فهم کرده باشند.
یادتان باشد که مطالب علمی ملاصدرا بعد از چند نسل پس از خود او فهم شد.
التبه چون بنده در قم درس می خوانم شاید بتوانم به این افراد دسترسی داشته باشم.
دوستانی که مایل هستند می توانند به ایمیل بنده پیام بدهند.
پاسخ:
دهقانی:

با سلام

و سپاس از حضور و نظری که نگاشتید.
ببخشید یادم رفت
ایمیل بنده
yazdanpanah@chmail.ir
سلام آقا صادق عزیز. ایام به کام.
http://www.sooremag.ir/%D9%BE%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%B8%D9%87%D9%88%D8%B1/%D8%B8%D9%87%D9%88%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84
پاسخ:
دهقانی:

سلام مسعود جان

سخنان استاد جباری همواره عمیق و اندیشه برانگیز بوده.

ممنون از درج لینک.


«قبل از هر چیزی، نمی توانیم باورهای متضاد و متناقض و مسئله های عینی مان را به نقد بکشیم. معرفت برای ما مهم نیست زیرا تفکر نقادانه، اندیشیدن و اقامه دلیل، در میان ما رواج ندارد. اتفاقا یکی از دلایل گریز و هراس از نقد در جامعه، در غیر جدی بودن ما نهفته است. نقد، ما را با خودمان و باورهای مان روبرو می کند و ما باید برای رفع و حل تضادها و تناقض ها کاری بکنیم. اما برای ما موضوعات آن قدر جدی نیستند، پس با در بستن به روی نقد، آگاهی به خویش را انکار می کنیم. بخشی از واکنش های منفی به نقد، واکنش به دعوتی است که از ما می خواهد باورها و اعتقادات را جدی بگیریم. فقدان تفکر نقادانه، تقدیس باورها، و جدی نبودن امر معرفت، پویایی اندیشگی را از ما ستانده است. تا جایی که حتی پرسش را برنمی تابیم. ما بدنبال یقین هستیم، زیرا یقین، کالای خوشایند کسانی است که زحمت جستجوی ابدی حقیقت را بر خود هموار نمی کنند. در پی یقین می گردیم و نمی دانیم که در جزمیاتی طلب و سخت دست و پا می زنیم»

http://neeloofar.org/alizamaniyan/1066-120394.html

 

درود

بنده با کمال احترام

این نقد بنیادی را به دوستان علم حضوری و شهود پرست

که هدفشان در بحث نه اصلاح و استعلای فهم خود

و در نتیجه زندگی و عمل خود

و آنگاه جامعه

است

بلکه مسلمان تر کردن و دیندار کردن طرف مقابل

که همیشه گمراه و نادان یا بی دینتر در ذهن جلوه می کند

و باید اصلاح شود

می بینم

 

نگاهی ابزاری به بحث و آن هم مهطوف به دیگری

 

نگاهی که یک روز متکلمانه پرسش را شبهه تلقی و رفع می کند

و روزی دیگر عارف مسلکانه بی فایده  چرا که  علم حضور و دینداری از بحث منطقی و تفکر نقاد و مطالعه حاصل نمی آید

و این همه سواد و سیاهیست و مایه عجب و غرور و غفلت

و ماندن از مستحبات و ذکرها

 

 

متن را بخوانید نقادی زیبایی نموده اند

بعلاوه منتظر دریافت آدرس آیه ای  که فرمودید و پاسخ پرسش های عقلانی خود هستیم.

ممنون

پاسخ:
دهقانی:

سلام

در حال حاضر آیاتی که ناظر به حکومت هست را دقیقاً به خاطر ندارم و سال 88 در این زمینه مطالعاتی داشتم که ربط دقیق برخی آیات با موضوع حکومت  را نشان می‌داد و از آن زمان، مدت زیادی می‌گذرد.

و از آنجا که فرصت مرور آن آیات و آدرس دهی برای بنده فراهم نیست، به نظر می‌رسد که شایسته تر این بود که ادعای پیشین بنده، را مطرح نکنم.

و به همین دلیل مایلم ادعای خود را در این زمینه پس بگیرم.

موفق باشید
دنیا را برایتان وارونه کردند. جای شجاع و ترسو را عوض کردند. وادادگی را مقاومت نامیدند.
شما هم باور کردید.
 http://seyed332ht.blogfa.com/post-177.aspx
سخنی از آقای سروش محلاتی می نویسم:
"همان امام و رهبر بزرگواری که در آن نامه معروفشان به رئیس جمهور این تعبیر را به کار بردند "حکومت می تواند... حکومت می تواند..." ؛ یک پیام هشت ماده ای هم دارند که "مامورین دولتی و حکومتی نمی توانند .... ، نمی توانند ...، نمی توانند مثلا تفتیش بکنند، یا استراق سمع بکنند، چه کنند و چه کنند، حکومت نمی تواند این کارها را بکند، با این بیا ن دو جانبه یک توازنی کم کم برقرار می شد، بین کسانی که از یک طرف آن می تواند ها را قبول نداشتند و دست دولت را می بستند، به خصوص سال های اول که ما یادمان است، مشکلاتی که در زمان جنگ برای دولت وجود داشت و امام راهش را باز می کرد. و از طرف دیگر آن نمی تواند ها را هم امام اضافه می فرمودند که مبادا از آن قدرت سوء استفاده هم بشود؛ ما به هر دو این ها احتیاج داشتیم، هم می تواندها و نمی تواندها"
جناب دهقانی! فکر نمی کنید برای بررسی علمی تر نظرات آیت الله خمینی باید موارد دیگری از جمله فرمان هشت ماده ای را هم در نظر داشت؟ ممکن است به این نتیجه برسیم که نظر آیت الله خمینی در طول زمان تغییر کرده یا حداقل در عمل تعدیل شده است.
پاسخ:
دهقانی:

نامه آیت ا.. خمینی به آیت ا.. خامنه‌ای در سال 66 نگاشته شده

و پیام هشت ماده‌ای متعلق به اوایل پیروزی انقلاب در ایران بوده است.

و از این جهت فرض تغییر نظرات آیت ا.. خمینی حتی اگر هم معقول باشد، بایستی نظر متأخر ایشان را مد نظر قرار داد.

  • محمد غفاری
  • سلام مومن خوبی هستی انشا الله 
    وبلاگ زیبایی دارید مطالبتون عالیه 
    اگه قابل دونستید به ما هم سر بزنید mgh77.blog.ir
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    و سپاس از حضور و نظری که نگاشتید

    موفق باشید
    عده ای از آقایان (رحیم پورازغدی) میگویند که ولایت فقیه یک نظریه نیست بلکه درکتب فقهی بوده و امام خمینی آن را فقط نو آوری کرده من جواب این سوال را میخواستم.
    پاسخ:
    دهقانی:

    با سپاس از حضور و نظر شما

    چنان که در قسمت دوم این نقادی گفته شد، اگر "ولایت فقیه"، صرفاً یک فتوا باشد، تنها برای مقلدان مرجعی که بدان فتوا داده، اعتبار دارد.

    به همین دلیل، باید شأنی فراتر از "فتوا" داشته باشد تا بتواند معیار عمل به صورت وسیع قرار گیرد.

    تفصیل بحث در این زمینه را می‌توانید در قسمت دوم بحث بنگرید:

    http://tashvish.ir/post/158


    آقای رحیم پور ازغدی کتابی دارند به عنوان فقه و تئوری دولت در آن جا میگویند :((در ولایت فقیه در عصر غیبت درست است که فقیه معصوم نیست ولی این شرط لازم نیست وفقط اکتفا به عدالت باید کرد )) بنده میخواستم بدانم که آیا این حرف با نظرات رهبری فقید انقلاب و آیت الله خامنه ای چه قدر درست است وآیا شما به عنوان منتقد این حرف را قبول دارید .
    پاسخ:

    چه بسا بتوان میان نظر حسن رحیم پور ازغدی و نظریه ولایت فقیه، سازگاری ایجاد کرد.

    اما همچنان که در قسمت دوم بحث- نظریه ولایت فقیه و تعارض با باورهای تئولوژیک شیعه- اشاره شد، در هر صورت این قبیل تفسیرها از مسأله لزوم تشکیل حکومت در عصر غیبت و شرایط حاکم، همگی با باورهای شیعی در تعارض هستند.

    و علت بوجود آمدن این تعارض نیز از آنجا ناشی می‌شود که اساساً در نظر مدافعان ولایت فقیه، تشکیل حکومت یک وظیفه ضروری برای علما تلقی شده.

    در حالی که در قسمت های اول تا سوم این نقد، به این موضوع اشاره شده است که اساساً هیچ دلیل عقلی و  یا نقلی مبنی بر لزوم تشکیل حکومت در عصر غیبت نیست.

    و اساساً این که پنداشته می‌شود که وظیفه فقها در این عصر تشکیل حکومت است، ناشی از این است که تصور می‌شود که ساحت سیاست، ساحت اثربخش و زیربنای زندگی بشری است.

    به عبارت ساده تر "سیطره سیاست بر اذهان" موجب شده که مدافعان ولایت فقیه به این تصور موهوم مبتلا شوند که حتماً باید حکومت تشکیل داده و چون متوجه شده اند که این مسأله با باورهای اعتقادی شیعه در تعارض است، ناچار به دست کشیدن از باورهای شیعی مبنی بر لزوم عصمت حاکم شده اند.

    با سپاس

    صادق دهقانی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی