تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

کدام خدمت؟! کدام تقدس؟!

جمعه, ۲۵ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۴۵ ب.ظ

کدام خدمت؟! کدام تقدس؟!

شرحی از دردهای "خدمت سربازی"

 

"خدمت سربازی" ،"درد" بسیاری از جوانان این خاک است.

"دردی" که کمتر گفته و شنیده شده.

و بیشتر اوقات پنهان شده.

 و یا از کنارش ساده گذشته ایم.

اما بازگوکردن و شرح این درد شاید، مرهمی بر آن باشد.

اولین درد سربازی، نام و عنوانی است که بر آن نهاده اند.

به راستی چرا "سربازی"، "خدمت" نامیده شده؟!

مگر معلم و کارگر و کارمند و پزشک و نانوا و خیاط و کفاش و تاجر و راننده و نظافتچی و ... ، به جامعه "خدمت" نمی کنند؟!

آیا یک "تاجر" به کشور خود خیانت می کند؟!

پس چرا کسی تعبیر "خدمت مقدس نانوایی" را به کار نمی برد؟!

آنها همه در تکمیل چرخه حیات جمعی و "خدمت" به ملت نقش دارند.

ولی این"سربازی" است، که "خدمت" نامیده شده.

اما میان نانوا و کفاش و استاد دانشگاه و کفاش و پزشک و یک سرباز تفاوت هایی هست.

آنها در قبال کار خود، مزدی دریافت می کنند.

و با آن گذران زندگی می کنند.

اما سرباز، غالباً مزدی نمی گیرد.

یا مزدش بسیار ناچیز است.

و شاید چون کار او معمولاً بی جیره و مواجب است، نحوه ای "ایثار" است.

به همین دلیل"سربازی" را "خدمت" نامیده اند.

اما "ایثار"، باید همراه با "اختیار" و "آزادی" باشد.

در حالی که سربازی یک کار "اجباری" است.

زیرا یک سرباز، با "اختیار" خود به سربازی نمی رود.

البته در ظاهر اختیار دارد.

او با دست خود دفترچه اعزام به خدمت را تهیه می کند.

فرم هایش را پر می کند.

و هزینه پست را می پردازد و آن را ارسال می کند.

و هیچ تیغی زیر گلوی کسی که می خواهد به سربازی رود، نهاده نمی شود.

و در "ظاهر"، هیچ اجباری وجود ندارد.

اما اجبار وجود دارد.

اجباری که با چشم دیده نمی شود.

زیرا یک سرباز، نمی تواند به سربازی نرود.

می تواند نرود.

اما از امکانات زندگی اجتماعی محروم می شود.

از گرفتن گواهینامه و امکان رانندگی.

امکان خروج از کشور و گرفتن پاسپورت.

و گاه امکان ادامه تحصیل و حتی دریافت وام و یا دسته چک برای ورود در فعالیت اقتصادی.

و مهمتر از آن کسی که از "سربازی" گریخته، ممکن است توسط پلیس دستگیرشود.

 و به دادگاه فرستاده شود.

و به پرداخت جزای نقدی، اضافه خدمت و یا حتی حبس محکوم شود.

رفتن به سربازی در ایران اختیاری نیست.

بلکه به اجبار، صورت می گیرد.

اما اجبار از ناحیه چه کسی؟

و یا چه چیزی؟!

اجبار "قانون".

"قانون"، اجباری است که دیدنی نیست.

اما از صد ها تیغ و سرنیزه تیزتر است.

اصلاً در جهان ما تیغ ها و سرنیزه ها معمولاً با مجوز "قانون" گلوها را می برند.

"قانون"، دیکتاتور بزرگ جهان کنونی است.

که همه عرصه های زندگی مدرن را تحت حکومت خود گرفته.

و حتی بر ریزترین زوایای زندگی انسان هم حکومت می کند.

و انسان را در حکومت جبار خود، اسیر خود کرده.

هیچ کس حق ندارد در رانندگی، کمربندی و یا کلاه ایمنی، نداشته باشد.

زیرا "قانون"، این کار را ممنوع کرده.

یعنی قانون، مالکیت انسان بر جان خودش را هم نفی می کند.

و جان و مال همه ما، متعلق به "قانون" است.

و اوست که تکلیف خواب و بیداری، ساعت کار، نحوه رفت و آمد، تعلیم و تربیت، نامگذاری، ساخت و ساز و ... همه چیز را تعیین می کند.

به همین دلیل، "آزادی" در جهان امروز، "فریب"ی بیش نیست.

زیرا بشر عرصه ای ندارد که بخواهد در آن آزادانه رفتار کند.

و همه عرصه ها، ملک حکومت قانون است.

و خدای قانون، بر همه جا و حتی در تنهایی انسان، هم حکومت می کند.

سربازی هم در سایه همین اجبار "قانون" برپا شده.

با این توضیح، "سربازی"، "ایثار" هم نیست.

زیرا "ایثار"، باید "آزادانه" و "اختیاری" باشد.

اما "سربازی" در سایه "اجبار" قانون، برپاشده.

اما اگر "سربازی"، "ایثار" نیست، چرا "خدمت" نامیده شده؟!

اصلاً آیا وقتی "سربازی"، یک اجبار است، یک نحوه "بردگی" مدرن نیست؟!

آری و نه!

آری، زیرا درست است که "سرباز" و "برده"، هر دو مجبور هستند.

یکی به جبر "قانون".

دیگری به زور "سرنیزه".

و از آن جهت که مجبور هستند به یکدیگر شباهت دارند.

اما "سرباز" با "برده" یک تفاوت مهم هم دارد.

در گذشته ها، هنگامی که یک قوم به قومی دیگر حمله نظامی می کرد، اسرای قوم مغلوب به بردگی گرفته می شدند.

اما امروز، یک ملت، نه افراد دیگر اقوام و ملل، بلکه جوانان خود را به "بردگی" می کشد.

یعنی "سرباز"، برده ای است که یک ملت از قوم خود گرفته.

پس شاید به این دلیل که "سرباز"، "برده" ای است که برای ملت خود کار می کند، کارش را "خدمت" نامیده اند.

اما اصلاً چرا یک ملت، جوانان خود را به بردگی می گیرد؟!

آیا این کار دور از اخلاق نیست؟!

البته که هست.

اما در جهان امروز، این کارهای غیراخلاقی بسیار رایج است.

و مدت هاست که "اخلاق در عصر مدرن"، سربریده شده.

اکنون استفاده از "هر" وسیله ای را برای رسیدن به"هدف"، مباح شده.

به همین دلیل، برای "صلح جهانی"، جنگ ها به راه می اندازند.

و برای تحقق احکام دین پیامبر رحمت، دست به خشونت می زنند و انسان های زیادی را سر می برند.

"سربازی" هم با همین منطق ماکیاولیستی "هدف، وسیله را توجیه می کند"، به وجود آمده.

هر چه باشد، جامعه نیازهایی دارد.

و باید عده ای مأمور انجام آنها شوند.

و با "خدمت" خود این نیازها را برآورده کنند.

تا همه ما از مزایای آن بهره مند شویم.

پس لازم است که جوانان خودمان را به اجبار قانون در بند بکشیم.

و از آنها کار و بلکه "بیگاری" بکشیم.

و برای رسیدن به آن اهداف زیبا و نیکو، باید این جنایت هولناک را انجام داد.

و انسان ها را به بردگی گرفت.

آری"خدمت اجباری"، کاری کاملاً غیراخلاقی است.

اما با منطق حاکم بر زندگی جهان امروز، کاملاً همخوانی دارد.

اما باید به پرسش ابتدایی خود، بازگردیم.

چرا که هنوز مشخص نشده، چرا "سربازی"، "خدمت" نامیده شده؟!

برای کشف پاسخ این سوال، باید کمی در تاریخ به عقب برگردیم.

 در آغاز رنسانس یک باور همگانی در مورد "آینده جهان" در سراسر اروپا رواج پیدا کرده بود.

تصور رایج این بود که جهان آینده، جهانی است عاری از هر نوع بیماری.

از طاعون و وبا و آبله دیگر خبری نیست.

همه جا صلح حاکم خواهد بود.

هیچ خشونت مذهبی وجود نخواهد داشت.

جهان سرشار از احترام و اخلاق می شود.

جهل از میان می رود.

همه دانا می شوند.

تبعیض ها از بین می روند.

عدالت حاکم می شود.

برده داری از بین می رود.

و همه انسان ها آزاد زندگی می کنند.

و همه از رفاه برخوردار میکردند.

و حتی بشر به مدد علم بر "مرگ" هم غلبه می کند.

و به مدد علوم و فنون و تکنولوژی، بهشتی را که خدا به مومنان وعده داده همین جا و بر روی زمین به دست بشر ساخته می شود.

و با این بهشت زمینی "مدرن"، بشر از زندگی فلاکت بار "سنتی" نجات پیدا خواهد کرد.

امروز فردای همان دیروز است.

و "حال" جهان، "آینده" ای است که در "گذشته" انتظارش را می کشیدند.

و اکنون ما در همان جهان "مدرن" و "بهشت موعود" زندگی می کنیم.

جهانی که کلاهک اتمی در آن فراوان است.

اسلحه های سنتی، مدرن شده اند.

 شیمیایی.

 میکروبی.

جهانی که سه تجارت پرسود در آن عبارت است از:

سلاح.

مواد مخدر.

و سکس.

جهانی که در آن سالانه میلیون ها نفر به خاطر سرطان، تصادف و جنگ های خانمان سوز کشته می شوند.

جهانی که گرچه در آن طاعون ریشه کن شده،

اما در همین جهان فشار یک دکمه هواپیمای آمریکایی بر فراز هیروشیما، در کسری از ثانیه، به اندازه شیوع طاعون، انسان ها کشته می شوند.

کشته نمی شوند، بلکه دود می شوند و به هوا می روند.

جهانی که در آن یک نفر با پورشه چند صد هزار دلاری اش از خیابان می گذرد.

و در کنار همان خیابان، گدایان و معتادها بر روی زمین افتاده اند.

جهانی که "آبله" ندارد.

 اما "ایدز" دارد.

جهانی که کولر و بخاری، خانه و خودرو را مطبوع کرده.

اما عمر بشر برای ساختن کولر و بخاری، "هدر" می شود.

جهانی که با حضور تکنولوژی دیگر کمتر کاری با دست انجام می شود.

اما تمام اوقات شبانه روز به ساخت و تعمیر و نگهداری(نت) و به پای هزینه استفاده از تکنولوژی صرف می شود.

اکنون دیگر روشن شده که"بهشت زمینی" و رویای مدرنیته، هم یک "دروغ" بوده.

چرا که هر آن چه در زندگی سنتی، بشر را می آزرد، در جهان مدرن در صورت جدیدتر و پر زرق و برقش ظاهر شده.

و بدتر اینکه بندهایی که بر دست و پای بشر سنتی بسته شده بود، این بار محکمتر بسته شده.

چرا که دست کم در جهان سنتی، بشر به فقر و فلاکت خود متذکر بود.

اما در جهان مدرن، بشر غرق در "فلاکت" است

و در عین حال می پندارد که در "سعادت" است.

و این گونه بشر اسیر توهم و "جهل مرکب" شده.

جهل و فریبی که بیرون آمدن از آن به راحتی میسر نیست.

در جهان سنتی، کدخداها، خان ها و فئودال ها بر توده های نگون بخت و رعیت ها حکومت می کردند.

 و دسترنج آنان را برای خود بر می داشتند.

اما در جهان مدرن کارمند و کارگر، همه برای سرمایه دار، کار می کنند و تولید ثروت می کنند.

در جهان سنتی، پادشاهان ظالم، حق مردم را غصب می کردند.

 در جهان مدرن، دولت ها با تصویب و ابلاغ یک قانون و قطعنامه و در روز روشن می توانند میلیاردها دلار دارایی یک ملت دیگر را در یک لحظه مصادره کنند

 در جهان سنتی، "زن" لگد مال مرد می شد.

و باید برای مرد در خانه کار می کرد.

در جهان مدرن، زن، چیزی نیست جز ابژه جنسی که مرد در رخت خواب از آن لذت می برد.

در جهان قدیم، هنگامی که یک قوم به قومی دیگر حمله می کرد، اسرای قوم مغلوب به بردگی گرفته می شدند.

در جهان مدرن یک ملت، نه افراد قوم و قبیله دیگر، بلکه جوانان خود را به "بردگی" می گیرد.

در جهان قدیم، سرنیزه، برده ها را در بند می کشید.

در جهان مدرن برده داری در سایه "قانون" انجام می شود.

آری "خدمت مقدس سربازی" همین است:

تکرار بردگی قدیم در ظاهر نو و جدید.

و با شکلی هولناک تر.

به "بردگی" کشیده شدن جوانان یک قوم به دست خود آنها با حربه "قانون" و به نام "خدمت".

اما در جهان مدرن، کلمات هم به فحشا کشیده شده اند.

و واژه ها دیگر در معنای اصلی خود به کار نمی‌روند.

بلکه بسیاری اوقات در ضد معنای اصلی خود به کار می روند.

از "صلح" می‌گویند.

اما همواره در سودای"جنگ" هستند.

از "آزادی" سخن می گویند.

 اما به دنبال "بردگی" گرفتن اقوام هستند.

رییس جمهور جنگ طلبی که مدام گزینه نظامی را روی میز دارد، جایزه نوبل "صلح" می گیرد.

و "اسلام"ی که پیامبر "مهر" و "رحمت" به مردم جهان هدیه داده بوده، به دست "کینه" توزترین گروه های تروریستی می افتد.

به فحشا کشیدن کلمات، زمینه "دروغ" را فراهم آورده.

به همین دلیل جهان ما سرشار از "دروغ" شده.

این "دروغ" ها آن قدر بر ما و زندگی ما سایه انداخته، که حتی نامگذاری ها و تعابیر رایج را هم در بر می گیرد.

در جهان سنتی با تمام فلاکت هایش، دست کم این قدر "دروغ" سیطره نداشت.

اما در جهان جدید، "بردگی" در لفافه تعبیر زیبای "خدمت" پنهان می شود.

این "پنهان کردن"، چیزی نیست جز "دروغ".

و "خدمت" سربازی یک دروغ آشکار است.

اما چرا این "دروغ" گفته شده و می شود؟!

و چرا در جهان امروز "دروغ" این قدر رواج دارد؟!

تا جایی که حتی "دروغ" بر نامگذاری ها هم سیطره یافته؟!

شاید به این دلیل که جرأت صادقانه سخن گفتن را نداریم.

چون نمی توان به صراحت گفت ما برای نفت، به کشورها حمله می کنیم.

پس باید بگوییم برای مبارزه با تروریسم و تحقق آزادی، می جنگیم.

نمی توانیم بگوییم می خواهیم نان را "گران" کنیم.

می گوییم قیمت نان را "اصلاح" می کنیم.

نمی خواهند بگویند که رو به "سکس" آورده اند.

می گویند "جهاد النکاح" کرده اند.

نمی خواهیم بپذیریم که افراد را به "بردگی" گرفته و "زندان با اعمال شاقه" فرستاده ایم.

نام "خدمت سربازی" بر آن می نهیم.

اما همه ما کم و بیش حقیقت مسائل را می دانیم.

پس چرا باز بر این "دروغ گویی" و زبان "ریاکارانه" اصرار داریم؟!

و اصرار دارند؟!

بشر معمولاً از "تشویش" گریزان است.

به همین دلیل، مایل است که خود را "تخدیر" و ذهن خود را آرام کند.

اما جنایت کردن، با نام جنایت، موجب تشویش خاطر آدمی می شود.

پس باید، نام "جنایت" را تغییر داد.

قتل و کشتار و جنگ را آزادی خواهی نام نهاد.

سکس، را جهاد النکاح نامید.

و با این دروغ ها ذهن بشر تخدیر می شوند.

و بشر کمتر از جنایات خود احساس شرمساری می کند.

به همین دلیل، باید دروغ گفت.

نه به دیگران.

بلکه حتی به خودمان.

و حتی اگر لازم باشد این دروغ ها را در تعابیر مقدس، پنهان کرد.

زیرا انسان ها، معمولاً با امور قدسی و حقیقت سر جنگ ندارد.

کسی با خدمت به جامعه خود مخالف نیست.

پس "بردگی"، را "خدمت سربازی" می نامیم.

تا ماهیتش افشا نشود.

و برای این که فریب بیشتر شود "خدمت سربازی" را "مقدس" می نامیم.

و این گونه کمتر کسی نیز مجال اعتراض پیدا می کند.

و با ضمیمه کردن تعبیر"مقدس" در کنار آن، به تدریج امکان چون و چرا در آن از بین می رود.

اما حتی سیستم هم می داند که "سربازی" نه "خدمت" است و نه "مقدس".

به همین دلیل هرگاه می خواهد به فردی امتیازی دهد، به او وعده "معافیت از سربازی" را می دهد.

و برگزیدگان المپیادهای علمی و ورزشی و یا کسانی که در گذشته پدرانشان جنگیده اند، می توانند از این امتیاز بهره مند شوند.

اگر سربازی حقیقتاً یک خدمت است و مقدس است، شایسته تر این بود که چنین افرادی نه "یک بار" بلکه

"دو بار" به خدمت اعزام کنند.

تا از توفیق این خدمت مقدس، به نحو مضاعف بهره مند شوند.

اما همه ما می دانیم هیچ کس مایل به دوبار اعزام شدن به سربازی نیست.

و همین نشان می دهد که سربازی، نه "خدمت" است و نه "مقدس".

و اکنون اندک اندک به معنای "خدمت مقدس سربازی" نزدیک می شویم.

"خدمت مقدس سربازی"، یعنی تو یک "برده" هستی.

و نه تنها یک "برده" هستی.

بلکه حتی باید این "دروغ" را هم بپذیری که "بردگی" همان "خدمت" است.

و باز هم فراتر از آن چون این بردگی "مقدس" است، جای چون و چرا در باب آن نیست.

البته پروژه "مقدس سازی های دروغین" در جهان ما رواج زیادی دارد.

به همین دلیل که امروز، غیرقدسی ترین امور را "مقدس" نامیده می شوند.

و این کار اول بار خود را از "زبان" آشکار می کند.

و به تدریج هر چیز که عاری از تقدس است و یا ممکن است مورد چون و چرا قرار بگیرد، با تعبیر "مقدس" به کار برده می شود.

تا با این "مقدس سازی های دروغین" از آن محافظت شود.

اما اگر چیزی حقیقتاً قدسی باشد، نیاز به "زبان بازی" ندارد.

به همین دلیل نوح، ابراهیم خلیل، موسای کلیم، عیسی مسیح و محمد مصطفی، را کمتر با وصف "مقدس" به کار می بریم.

زیرا آنها انسان های مقدسی بودند.

و کسی- یا چیزی- که مقدس است، مقدس بودنش را با وجود خویش آشکار می کند.

و مشک آن است که خود ببوید

نیاز نیست که عطار بگوید.

"دروغ"های جهان امروز، باید ما را محتاط کند.

و باید از این پس هوشیارتر گوش کنیم.

و هر گاه تعبیر "مقدس" را زیاد شنیدیم، شک کنیم که آن با یک پدیدار عاری از تقدس روبرو نیستیم؟!

و آیا باز پای یک "مقدس سازی دروغین" در میان نیست؟!

اما دروغ بودن، نام خدمت مقدس سربازی، تنها وجه دردناک سربازی نیست.

و این موضوع، بسیار دردآورتر از آن است که به سادگی بتوان بیانش کرد.

ما مدت هاست که در انحطاط دست و پا می زنیم.

و به دلیل "انحطاط تاریخی"، همواره در "راه دشوار تجدد"، لنگ لنگان راه رفته ایم.

و به همین دلیل همیشه هم در یک "تأخر تاریخی" نسبت به جهان متجدد هستیم.

ما وقتی با یک پدیدار مدرن آشنا می شویم، که سالهاست تاریخ مصرفش در جهان غربی تمام شده.

و معمولاً وقتی بر سر سفره مدرنیته می رسیم که غذا رو به اتمام است.

و از این رو سهم ما از تجدد معمولاً "تفاله ها" و "پسمانده های" مدرنیته است.

اکنون سربازی در بسیاری کشورهای غربی، منسوخ شده.

البته نه به این دلیل که این کار "اخلاقی" نیست.

بلکه به این دلیل که روشن شده که "سربازی"، روشی "کارآمد" نیست.

و آشکار شده که این روش "برده داری" فایده لازم را ندارد.

ایالات متحده،

 فرانسه،

 کانادا،

 هلند،

ژاپن،

و بسیاری دیگر سربازی را به کلی کنار نهاده اند.

نه فقط کشورهای متجدد.

بلکه همسایگانی که همواره به آنها با دیده تحقیر هم نگاه می کنیم هم کمی متوجه ابعاد موضوع شده اند.

عراق،

افغانستان،

و پاکستان هم سربازی را کنار نهاده اند.

اما ما اینجا و با یک "تأخیر فاز" و یک "تأخر تاریخی" هنوز همان روش "منسوخ" و "معیوب" را حفظ کرده ایم.

و گویی قرار است تا اطلاع ثانوی آن را هم ادامه بدهیم.

اما مسأله باز هم از این دردآور تر است.

قومی که در "انحطاط" است، به دست خویش سرمایه هایش را تباه می کند.

و حتی نیاز نیست که کشوری بیگانه برای نابودی اش، حمله کند.

بلکه او خود زمینه نابودی و تباهی اش را فراهم می کند.

به همین دلیل ما تصمیم گرفته ایم با سرعت باورنکردنی داشته های خود را تباه کردن و تخریب کنیم.

و می خواهیم هر چه سریعتر منابع زیر زمینی و نفت و آب و برق و گازمان را دود کنیم و به هوا بفرستیم.

و مهمتر از سرمایه های مادی، "سرمایه اجتماعی" خود را هم با دست خود، تخریب و نابود می کنیم.

به همین خاطر، چندان به تباهی عمر جوانانی که به "سربازی" می روند، فکر نمی کنیم.

و این قدر که "دلواپس" مسائل موهوم هستیم، به مسائل "حقیقی" مان فکر نمی کنیم.

گفته می شود اکنون نیاز نیروهای مسلح تنها با نصف سربازان کنونی، برطرف می شود.[1]

و این یعنی، نیمی از جوانان این مرز و بوم که به سربازی رفته اند، در مدت سربازی، عمر خویش را هدر داده اند.

زیرا مدیریت و عقلانیتی برای استفاده از این "سرمایه اجتماعی" در میان ما وجود ندارد.

 به همین دلیل نام درست تر برای سربازی در ایران این است:

"روش برده داری مدرن قانونی منسوخ شده رایج در میان اقوام رو به تباهی و انحطاط".

اما ما، درد های دیگری هم داریم.

 اقوام در انحطاط معمولاً یک بازی دو گانه با "حق" و "تکلیف" مردم هم انجام می دهند.

هر جا مردم یک "تکلیف" قانونی دارند، باید بی کم و کاست وظایف خود را انجام دهند.

اما هر جا مردم "حق"ی پیدا می کنند، قانون به کلی فراموش می شود.

و آن قدر سنگ بر سر راه مردم نهاده می شود که مردم از گرفتن حق شان ناامید شوند.

و یا اگر بخواهند از خود "سماجت" نشان دهند چه بسا ناگزیر شود برای خسارت تصادف دست به یک "اقدام انتحاری" بزنند.

و مجبور شود که با خودرو خود به دفتر بیمه حمله کند و آن را تخریب کند.

یکی از مصادیق این بازی دوگانه در مواجهه با برده‌های مدرن- سربازان- بحث "حقوق" و "مزایا"ست.

به همین دلیل، رفتن یک جوان به سربازی، ضروری است.

چرا که این کار یک "تکلیف قانونی" است.

اما، سربازان، "حقوق قانونی" هم دارند.

مطابق قانون کنونی، باید به یک برده مدرن- سرباز- بین شصت تا نود درصد، حقوق و مزایای یک پرسنل کادر هم درجه پرداخت شود.[2]

یعنی اگر افسر جزء کادر حقوقی حدود دو میلیون تومان دریافت می کند، افسر وظیفه همدرجه او باید بین یک میلیون و دویست تا یک میلیون و هشتصد هزار تومان حقوق ماهانه دریافت کند.

این جا قانون وجود دارد.

اما افسوس که پیاده نمی شود.

چرا که همواره کمبود نقدینگی وجود دارد.

به همین دلیل، به یک افسر وظیفه، رقمی در حدود 100 تا 200 هزار تومان پرداخت می شود.

چرا که سرباز، یک "برده" است، می توان حقوق و مزایایش را نداد.

خصوصاً که هیچ سربازی حق شکایت ندارد.

 ( البته از نظر "قانونی" حق شکایت دارد. و مرجع قانونی در درون سازمان های نظامی برای این کار وجود دارد.

اما لازم است که یک سرباز جسارت زیادی داشته باشد. زیرا کافی است که خبر "اعتراض" و "شکایت"ش به گوش فرماندهانش برسد. و در آن صورت، نه تنها از "شکایت" خود، بلکه از "وجود" خود هم پشیمان خواهد شد.)

به همین دلیل معلوم نیست که صدای اعتراض خود را باید به گوش چه کسی برساند.

و اگر هم اعتراض و شکایت کند، باید منتظر "توبیخ" و "بازداشت" و "اضافه خدمت" باشد.

زیرا "سربازی، چرا ندارد".

و یک "برده"، همواره یک "برده" است. 

حتی اگر ظاهر مدرن داشته باشد و درجه "ستوان"، "استوار" و یا "گروهبان" داشته باشد.

او حق "گله" و "اعتراض" ندارد.

او حتی حق ندارد در اعتراض به "بردگی مدرن" اقدام به "خود زنی" و یا "خودکشی" نماید.

و مطابق قانون هرگونه اقدام به "خود زنی" و "خودکشی" جرم است و تعقیب قضایی دارد.

نه به این خاطر که این کار "گناه" است.

زیرا "گناه" و "صواب" را "خدا" معین کرده.

اما در سیستم سربازی، "خدا" کنار نهاده شده.

و گرنه خدای محمدمصطفی و عیسی مسیح و موسای کلیم و ابراهیم خلیل و نوح، هیچ گاه دستور به بردگی گرفتن انسان ها نداده اند.

پس ممنوعیت اقدام به "خودزنی" و "خودکشی"، به خاطر دستور خدای ادیان نیست.

بلکه به این دلیل است که خودزنی و خودکشی سرباز، افشای دردهایش است.

و درد و گله را نباید فاش کرد.

زیرا موجب آشکار شدن جنایت به بردگی کشیدن انسان ها می شود.

پس باید دردها را در سینه نگاه داشت.

حتی نباید در سینه هم نگاه داشت.

بلکه اصلاً جرم سربازی که خودزنی یا خودکشی کرده این است که از "بردگی" خود "ناراضی" است.

به همین دلیل، باید او را سر "عقل" آورد.

و با "بازداشت"، "اضافه خدمت" باید اصلاحش کرد.

و البته طبق عادت جهان دروغ گو، معمولاً بر سر اتاق "بازداشتگاه" تابلوی "تحت نظرگاه" می زنند.

تا با عوض کردن نام، سربازی که "بازداشت" شده، فکر کند صرفاً "تحت نظر" است.

و نه این که "بازداشت" و "حبس" شده.

اما همه این ها پایان "درد" سربازی نیست.

"درد" سربازی فقط "اجباری" بودنش نیست.

ناچیز بودن جیره و مواجبش نیست.

حتی نداشتن امکان شکایت و اعتراض نیست.

بلکه مهمترین "درد" یک "سرباز" این است که در دوران "سربازی" و "بردگی"، "تحقیر" شخصیت یک سرباز است.

حرف زدن ها.

دستور دادن ها.

کارهای محوله.

مرخصی دادن ها.

نحوه آموزش ها.

و ... .

همه و همه به شکلی است، که تا نهایی ترین حد ممکن شخصیت یک سربازلگد مال و تحقیر شود.

و این "تحقیر"ها تنها از سوی فرماندهان صورت نمی گیرد.

بلکه حتی سرباز پایه بالاتر- سربازی که مدت خدمت بیشتری را طی کرده- نیز سرباز تازه وارد را تحقیر می کند و او را به استهزا می گیرد.

و حتی مردم کوچه و خیابان هم با یک سربازبا لحن و نگاهی بسیار تحقیر آمیز، سخن می گویند و رفتار می کنند.

و این یکی از اعجاب آورترین، وجوه سربازیاست.

زیرا "تحقیر" هنگامی معنا دارد که دست کم، فرد از سر اراده و اختیار خطایی کرده باشد.

و سرباز مفلوک گناه و جرمی نکرده که به سربازی رفته.

اما اقوام در انحطاط، چندان دلواپس "مهر" و "مروت" نیستند.

خصوصاً که در جهان مدرن، "خدا مرده است".

و با "مرگ خدا"، "انسانیت" نیز می میرد.

و "انسان" به "گرگ انسان" تبدیل می شود.

گرگ هایی که هر یک در کمین دیگری هستند.

تا با اندک ضعف و غفلتی او را بدرند.

و "گرگ انسان" در مدرنیسم منحط و منسوخ ایرانی، خشن تر است.

به همین دلیل تحقیر شخصیت یک انسان ایرانی، تنها به دوران سربازی محدود نمی شود.

بلکه در دوران سربازی صورت آشکارتری به خود می گیرد.

استاد دانشگاه با دانشجوی خود مانند یک افسر ارشد برخورد می کند.

یک کارمند ساده اداره نیز به نحوی با ارباب رجوع حرف می زند، که گویی یک ژنرال 4 ستاره است.

و نیز معلم با دانش آموز.

راننده تاکسی با مسافر.

مغازه دار با مشتری.

گاه حتی برخورد یک نگهبان ساده بیمارستان با انسان، از برخورد یک افسر نظامی به مراتب خشن تر و تحکم آمیز تر است.

هر چند با تبدیل "انسان" به "گرگ انسان"، به تدریج همه "گرگ انسان" می شوند.

و کسی "گوسفند" نمی ماند.

بلکه همه می خواهند "سوژه" شوند.

و "سوژه" انسانی است خود را بسان فرعون مالک جهان و دیگران می داند و می خواهد دیگران "برده" و "ابژه" او شود.

به همین دلیل ارباب رجوع، دانش آموز، دانشجو، سرباز و دیگرانی نیز که تا دیروز "ابژه" بودند، به تدریج به تقابل با کارمند و استاد و افسر ارشد، برمی خیزند.

و این گونه شهر و کشور و جهان به "شهر سوژه ها" تبدیل می شود.

و می بینیم که همه در صدد در هم دریدن و تحقیر یکدیگرند.

زن، شوهر را.

و بر عکس.

فرزند، والدین را.

و بر عکس.

دانشجو استاد را.

و برعکس.

دانش آموز معلم را.

و برعکس.

بیمار، پزشک را.

و برعکس.

سرباز، افسر را.

و برعکس.

در این جهان، "انس" و "مهر" جایی ندارد.

چرا که روح زمانه، روح "قهر" و "کین" است.

و زیستن در چنین جهانی، نیازمند "صبر" و "تحمل" فراوان است.

به همین دلیل، سربازی دست کم یک "نقطه مثبت" دارد.

و آن این که ما را آماده برای زیستن در "شهر سوژه ها" و "جهان گرگ ها" می کند.

و این سخن بسیار راست که از قدیم گفته اند:

"سربازی انسان را "مرد" می سازد."

زیرا، انسان را برای زندگی در جهان، امروز آماده می کند.

شرح "جنایت" درناک سربازی در ایران از عهده هیچ زبانی برنمی آید.

و واقعیت بسیار بغرنج تر از آن است که هیچ قلمی بتواند آن را بیان کند.

اما از آن جا که ظلم و جور و جنایت و سیاهی همه جا را فراگرفته، ما هم به این وضع "عادت" کرده ایم.

زیرا مردمک چشم با مرور به تاریکی ها و سیاهی ها عادت می کند.

و چه بسا از دیدن نور هم آزرده شود.

اکنون همه ما با این سیاهی انس گرفته ایم

به همین دلیل، ظلم های هزار ساله برای مان عادی شده.

ظلم هایی که در "سنت" و "مدرنیته" تکرار شده اند.

و حتی با رفتن و آمدن حکومت ها و عوض شدن سیاست ها، تغییر نکرده.

به همین دلیل "سربازی" در ایران، از 1304، تا 1394، هیچ تغییر جدی نکرده.

و فقط "نام"ش تغییر کرده.

و حقیقتش نه.

و هنوز "سرباز"، "آشخور" صدا می زنیم.

و البته طبیعی است.

زیرا تغییری در فهم ما از مسائل ایجاد نشده.

اکنون ما در این تاریکی، زندگی روزمره خود را تکرار می کنیم.

و حتی از کسی که از سیاهی و تاریکی گلایه می کند تعجب می کنیم.

و او را ملامت می کنیم.

و این یک خطر مضاعف است.

این که "سیاهی"، "ظلم"، "دروغ" بر همه جا سیطره پیدا کند، گرچه وضع خطیری است.

اما خطرناک تر از ان است که سیاهی، عادی شود.

و حتی سفیدی نامیده شود.

و اعتراض و نقد و چون و چرا در باب آن را هم منع کنیم.

به همین دلیل سال هاست که جنایتی به نام به بردگی گرفتن جوانان پیش روی چشم ما در حال انجام است.

اما ما کمتر و گاه اصلاً نسبت به آن اعتراض نکرده و نمی کنیم.

و غالباً بر سر جزییات و مدت زمانش بحث می کنیم.

اما آیا این بدان معناست که شرح این دردها، تلاش برای اعتراض به "سربازی" و کنار نهاده شدنش در ایران است؟!

به هیچ وجه.

چنان که اشاره شد، "سربازی" اکنون می تواند حتی "مفید" باشد.

به همین دلیل باید به سربازی رفت.

تا زیستن در جهان قهر و کین را آموخت.

اما لازم است که تلاش کنیم که "صادقانه" پدیدارها را روایت کنیم.

و به چشم و دل و جان خود و دیگران "دروغ" نگوییم.

به همین دلیل به هیچ وجه نیاز نیست سربازی در ایران کنار نهاده شود.

یا حتی حقوق سربازان افزایش داده شود.

یا مدت دوران این بردگی کم شود.

بلکه بهترین کار در وضع کنونی، صادقانه روایت کردن پدیدارهاست.

با خودمان.

و با دیگران.

اشیاء را همانگونه که هستند روایت کنیم.

و بنامیم.

به جای"خدمت مقدس سربازی"

بگوییم:

"روش برده داری مدرن قانونی منسوخ شده رایج در میان اقوام رو به تباهی و انحطاط"آری.

اصلاح قیمت نان نه.

گران کردن نان.

و ... .

تلاش برای "صادق" بودن حقیقی- و نه به اسم- می تواند اندکی از درد این جنایت کم کند.

هر چند وضع جهان کنونی که در آن دروغ و کینه بر آن سیطره یافته بسیار بغرنج است.

و وضع ما ایرانیان که سالهاست در انحطاط تاریخی هستیم از آن هم بدتر است.

و هیچ اراده بشری نمی تواند این بحران ها را علاج کند.

و آنها که می پنداشتند می توانند ما را نجات دهند، خود در نهایت "جام زهر" را سرکشیدند.

تلاش ها را کم نکنیم.

اما از تلاش های ما، نجاتی حاصل نمی شود.

و هر تلاشی متلاشی است.

و تنها خدا"یی" است که می تواند ما را نجات دهد.

خدایی غیر از خدایان حکومت های جهان کنونی.

خدایی غیر از خدای "سنت".

و غیر از خدای"مدرنیته".

 

1. محمدرضا اکبر حلوایی، معاون پیشین سازمان وظیفه عمومی ناجا در همایش "سربازی و راهکارهای عادلانه"، مورخه 9/12/93، به نقل از خبرگزاری ایسنا.

2. روزنامه همشهری، مورخه 8/11/93، به نقل از معاون نیروی انسانی ستاد کل نیروهای مسلح.

  • ۹۴/۱۰/۲۵
  • صادق دهقانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی