تأملاتی در باب عصمت، وحی و تفسیر متن مقدس- قسمت اول
1- انحطاط تاریخی، فقدان تفکر
ما مدت هاست که اندیشیدن در معنای حقیقی کلمه را رها کرده ایم.
و بلکه باید گفت ما به دلیل انحطاط تاریخی، مدت هاست از تفکر حقیقی محروم شده ایم.
سیطره این انحطاط تا آنجاست که حتی از درک عمق انحطاط خویش نیز عاجزیم.
و از این رو به جای تذکر به این انحطاط، غالباً مایلیم "گریز از اندیشه" و " فقدان تفکر" در میان خود را به دلایل موهوم مستند کنیم.
تا شاید بتوان با این دلایل موهوم، خود را از تشویش خاطر ناشی از درک انحطاط خود حفظ کنیم و خیال خود را آرام نگه داریم.
"گریز از تفکر" در میان ما با دلایل مختلف توجیه می شود.
گاه بی ثمر بودن "تفکر" و اصالت "عمل"ی که بتواند جهان را تغییر دهد، را برای "گریز از اندیشیدن" بهانه می کنیم.
و عجیب این است که در عین اصرار و اعتقاد شدید به لزوم و اصالت "عمل" برای "تغییر عالم"، غالباً به جای عمل برای تغییر عالم، به وراجی و هرزه گویی در این زمینه می پردازیم.
و دست ما از "عمل" تهی است.
و سخن گفتن از "لزوم عمل" و "اصالت عمل" را به جای "عمل" نشانده ایم.
و می پنداریم بحث و تلاش برای اثبات اهمیت عمل، خود نیز یک "عمل" است!
که اگر این بود، دیگر نزاع دیرینه "عمل" و "نظر" از میان بر می خواست.
مسأله اینجاست که هیچ گاه در طول تاریخ آنان که حقیقتاً اهل "عمل" بوده اند، منتظر و معطل بحث "نظری" برای اثبات ضرورت "عمل" نمی مانده اند.
و اگر گاهی دیده می شود که که در میان ما و خصوصاً در این سالها همواره افرادی به "استهزای اندیشیدن" و "اثبات ضرورت عمل و اقدام" پرداخته اند، ریشه مطلب را بایستی در جای دیگری جست.
مطلب به یک اعتبار ساده است.
مارکس در قرن نوزدهم اعلام کرد: بس است تفسیر عالم، وقت تغییر عالم است.
و این سخن مارکس مبنی بر "عمل متصرف در عالم" و "تلاش برای تغییر عالم"، با یک تأخر تاریخی در سال های دهه چهل و پنجاه و شصت در ایران در میان ایرانیان نیز طرفدرانی برای خود یافت.
اما نکته مهم این بود که طرفداران این ایده در آن ایام، بیش از "بحث" و "سخن گفتن" از "لزوم عمل"، خود دست به عمل می زدند.
اما با ضعیف شدن و فروپایشی ایدئولوژی ها، حقانیت ایده "عمل متصرف در عالم" نیز مورد تردید واقع شد.
چنان که در نهایت سردمداران بزرگ این ایده، جام زهر سرکشیدند و تسلیم شدند.
و به دلایل تاریخی، شیفتگان عمل، به تدریج دیگر چندان بستری برای عمل نمی دیدند.
اما از سوی دیگر نمی توانستند تسلیم واقعیت شوند و از ایده "اصالت عمل متصرف در عالم" چشم پوشی کنند.
به همین دلیل بهتر دیدند به جای "تلاش عملی برای تغییر در عالم"، وقت و هم خود را صرف اثبات ضرورت عمل برای تغییر عالم کنند.
تا با این وراجی ها و هرزه گویی ها، اندکی بی عملی خود را تدارک کنند.
و آنها که تا دیروز فلاسفه را به جرم اندیشیدن های خالی از نفع و ضرر، استهزاء و وهن می کردند، در نهایت خود نیز وارد نزاع های فلسفی شدند.
و در نزاع میان "عمل" و "نظر" که بنیانش در یونان نهاده شده بود و در یک سو افلاطون و سقراط و ارسطو ایستاده بودند، و در دیگر سو- مارکس-، جانب مارکس را می گرفتند.
سیطره مارکسیسم بر چشم و ذهن ها تا جایی رسیده بود که دین، متن مقدس و سیره اولیای دین را متناسب با سخن مارکس تفسیر کنند.
غافل از این که اولاً در ساحت ایمان، دوگانه نظر و عمل از اساس فرو می ریزد.
و ثانیاً عمل دینی، عملی "خودبنیاد" و به قصد "تغییر عالم" نیست.
چرا که در نگاه دینی، بشر قدرت خدایی ندارد.
و بشر نمی تواند جهان را مطابق میل و اراده خود- حتی اگر این میل و اراده معطوف به حق باشد- تغییر دهد.
به همین دلیل میان عمل "علوی" و عمل "مارکسیست - مسلمانان وطنی"، فاصله زیادی بوده و هست.
و اشتراک لفظ "عمل" در این دو تعبیر، گرچه می تواند در کوتاه مدت موجب فریب و جهل شود، اما در نهایت تعارض عمیق میان "دین" و "مدرنیته" موجب می شود که تفاوت عمل مارکسیستی و خودبنیاد که با هدف تغییر جهان انجام می شود با عمل دینی، که عملی درون جهان و امکانات موجود است، آشکار و برملا شود.
یکی دیگر از بهانه هایی که برای گریز از "اندیشیدن" در میان ما رواج بسیاری دارد، سیطره زندگی هرروزی و و قائل شدن اعتبار بیش از حد برای مصلحت های زندگی روزمره است.
این یک واقعیت ساده است که آدمی همواره پای بر زمین دارد و نیازهای هرروزی دارد.
و طبیعی است که ترس از دست دادن مایحتاج زندگی هرروزی، همراه انسان باشد.
وجود این ترس، به خودی خود موجب نگرانی نیست.
بلکه نگرانی از جایی آغاز می شود، "زندگی هرروزی" و "مصلحت های آن" چنان بر وجود بشر سیطره پیدا کند که ساحت های اصیل تر وجود او را نیز به پنهان کند.
و بشر اندیشیدن را از یاد ببرد.
و بلکه در تعبیر دقیق تر درست تر، اندیشیدن، او را از یاد ببرد.
در چنین وضعی گاه مصالح زندگی روزمره را چنان بزرگ و مهم می انگاریم، که می پنداریم نیاز خود به "اندیشیدن" را تا می توانیم تا سال های مدید به تعویق بیاندازیم.
از یک سو به دلیل حضور ناوهای هواپیمابر ایالات متحده در خلیج فارس و روی میز بودن گزینه "حمله نظامی به ایران" و "لزوم حفظ همدلی و اتحاد"، باید بحث از بنیادهای مفاهیم سیاسی را کنار نهاد.
و از دیگر سو به دلیل در پیش بودن انتخابات آینده، از طرح موضوعات تشویش برانگیز باید اجتناب کرد!
و از آن جا که نزدیک سی سال است که ناوهای آمریکایی در خلیج فارس هستند و سالی یک بار نیز نمایش مضحک دموکراسی در ایران بر روی صحنه می رود، ضرورت دارد که تا اطلاع ثانوی "تفکر" را کنار نهیم.
و از مواجهه جدی با مسائل خود صرف نظر کنیم.
طفره رفتن از تفکر جدی و اصیل گاه با بهانه های موجه تری نیز مواجه می شود.
خصوصاً آن گاه که مفاهیم تئولوژیک نیز به صحنه بیایند.
و هر گونه چون و چرا در این زمینه ها، مساوی و مساوق "کفر" و "خروج از دین" تلقی شود.
تئولوژی، با هر سخن بنیادینی که موجب تضعیفش شود، سر ناسازگاری شود.
به همین دلیل تفکر تئولوژیک همواره فتوا به قتل و ارتداد خلاف آمد عادت اندیشان، می داده.
حلاج و سهروردی را به قتل رسیدند.
و ملاصدرا را تبعید شد.
تفکر تئولوژیک در مواجهه با افکار جدید در میان ما ایرانیان، نیز روی خوش از خود نشان نداد.
و به جای "شنیدن همدلانه" و "نقادی فعالانه"، همواره میل به "تکفیر کینه توزانه" داشته.
از همین رو شریعتی و سروش، که هر دو در صدد بودند با فهم عالم جدید به گفت و گو با سنت بپردازند، سرنوشتی تراژیک پیدا کردند.
این نمونه ها به خوبی نشان داد، که تفکر تئولوژیک به دلیل ضعف های جدی و فقدان عمق لازم، به هیچ وجه توان مواجهه علمی با سخنان نو را ندارد.
و مانند همیشه فتوای "ارتداد" و "انحراف"، جبران این ضعف علمی تاریخی تفکر تئولوژیک را نمود.
و باز به دلیل همان انحطاط تاریخی فراگیر، فتوای تکفیر و ارتداد و انحراف، در گوش توده های ساده اندیش نیز بسیار سریع اثر می کند.
خصوصاً که توده ها به دلیل انس زیاد با زندگی هرروزی، معمولاً مجال رسوخ جدی و مواجهه اصیل با مسائل را نیز ندارند.
و از همین رو بسان همج الرعاء -دسته های ملخ- تنها با تغییر سمت و سوی جریان باد، هویت شان دگرگون می شود.
خلاصه کلام این که به دلیل سیطره تفکر ایدئولوژیک و تئولوژیک، ما سالهاست که از مواجهه جدی با مسائل خود طفره رفته ایم.
و نه تنها از اندیشیدن هراس داشته ایم.
بلکه حتی دیگران را نیز از اندیشیدن هراسانده ایم.
و این نیز خود سند دیگری بر انحطاط تاریخی ماست.
زیرا قومی که در نشاط فکری باشد، از طرح پرسش های فکری هر قدر هم رادیکال باشد، هراس ندارد.
و یک تفکر مادامی که قدرت و نشاط دارد، در مواجهه با افکار دیگر هر قدر هم قدرتمند باشد هراس ندارد.
به همین دلیل عجیب نیست که فی المثل پیشروان دین و اندیشه دینی، می توانستند با اکابر و بزرگان ادیان و افکار مختلف مناظره کند.
و مبتنی بر افکار و اندیشه های خود آنها و بدون "تکفیر" و "ارتداد" و "وهن" و "استهزا"، به نقد و اشکالات آن ها پاسخ گویند.
اما در مقابل ما حتی از پاسخ گویی به پرسش های یک نوجوان دبیرستانی نیز عاجزیم.
و پایان -و گاه همان آغاز! - همه گفت و گوها و بحث ها، معمولاً به بیان یک ناسزای ایدئولوژیک نظیر ضدانقلاب، غربزده، انحرافی و ... منجر می شود!!
البته طبیعی است هنگامی که عمارت تفکر یک قوم کهنه و پوسیده شده باشد، نه تنها پرسش های جدی و رادیکال، بلکه حتی سوالات ساده یک جوان کم سواد نیز موجب فروریختن آن عمارت شود.
و از این جهت می توان به آنها که با عادات فکری خود انس گرفته اند حق داد که از تشویش خاطر ناشی از پرسش های جدی، طفره روند و یا چنین کاری را ملامت کنند.
2- سیطره غفلت، گریز از جدیت
گریز از تفکر و جدیت در جهان کنونی، البته صورت های دیگری نیز یافته.
تکنولوژی به مثابه بزرگترین مخدر در جهان کنونی، مأموریت دارد تا اجازه ندهد که بشری که زندگی اش به کلی از معنا تهی شده با خود مواجهه حقیقی داشته باشد.
و به پرسش های اصیل و بنیادین بپردازد.
حجم باورنکردنی، فیلم و سریال و کلیپ و شو و موسیقی و مسابقه فوتبال و ... که به مدد قدرت تکنولوژی چشم و گوش بشر را پر کرده، به بشر مجال مواجهه جدی با خویش را نمی دهد.
خصوصاً که دنیای تکنولوژیک، در تلاشی بی وقفه و با روش های جدیدتری برای تولید غفلت کوشش می شود.
از این رو دلیل گریز بشر کنونی در بسیاری از اوقات، حتی ناسزاهای ایدئولوژیک و یا تکفیرهای صحابه تئولوژی نیست.
بلکه بشر امروز دیگر میل و مجالی برای اندیشیدن و سخنان جدی ندارد.
زیرا سراسر زندگی اش را به شوخی و خنده و لذت سپرده.
او حتی اگر گه گاه می اندیشد نیز به این موضوع می اندیشد که چگونه می تواند برای لذت بردن و فرورفتن بیشتر در غفلت "برنامه ریزی" کند.
و انسان امروز اندیشیدن را نیز در خدمت غفلت خود گرفته.
و ناطقیت خویش را ماده ای برای حیوانیت خود نموده.
هر چند طبیعی است که به دلیل متکثر بودن علایق انسانی، غفلت هم انحاء مختلف به خود بگیرد.
اما باطن همه این ظواهر و ماهیت همه این امور مکثر یکی است.
برخی عزم سفر داخل و خارج می کنند.
برخی در شبکه های اجتماعی و دنیای مجازی هرزه گردی می کنند.
برخی به مخدرهای مشهور - تریاک و هرویین و شیشه و کراک و ...- پناه می برند.
برخی خود را با فوتبال و دیگر مسابقات ورزشی تسکین می دهند.
برخی در "زیست جهان سکسشوال" منزل گزیده اند.
و تماشای فیلم و عکس های پورنوی، مخ زدن های بیشتر، خیالات و تجارب جنسی داغ تر و متنوع تر و ... را مقصد و آرام خود می پندارند.
و این گونه در "زیست جهان سکشوال"، امر جنسی تغییر ماهیت داده.
و حتی دیگر یک "لذت" نیست.
بلکه "هویت" انسان و "معنای زندگی" او را سامان می دهد.
و گویی اگر "سکس" نباشد، زندگی بشر به کلی بی معنا می شود.
زیست جهان سکسشوال، اکنون همه جا بشر را احاطه کرده.
و خود را در همه جا به نمایش می نهد.
در خیابان.
در شوخی ها.
در نگاه ها.
در حرف ها.
در اس ام اس ها.
در جوک ها.
در مهمانی ها.
در ادارات و بیمارستان ها.
در شبکه های اجتماعی.
در دانشگاه ها.
در خودروها.
در پارک ها.
در تلویزیون.
در آموزش های متنوع صوتی و تصویری رابطه جنسی که از در و دیوار بر سر انسان می ریزد.
و در ماهواره و اینترنت.
که این دو را باید منبر و محراب زیست جهان سکسشوال دانست.
چرا که تجدید عهد با سکسشوالیته با روشن کردن ماهواره و اتصال به اینترنت صورت می گیرد.
بشر امروز از همه جا در معرض "بمباراران سکسشوالیته" است.
و مدام مدل های مختلف و اشکال مختلف زندگی جنسی به او پیشنهاد می شود.
خصوصاً که در زیست جهان سکسشوال، خدا مرده است.
و طبیعی است که اگر خدا نباشد، هر کاری مباح شود.
به همین دلیل در زیست جهان سکسشوال، هر تجربه جنسی جدیدی جایز است.
سکس ضربدری و تعویض همسر.
دوست دختر و دوست پسر و فراتر از آن "دوست مرد" و "دوست زن".
(در زیست جهان جنسی، خیانت معنا ندارد و غیرت، بلاهت است.)
همجنس بازی.
ازدواج سفیدی، که در هیچ کجا ثبت نمی شود.
و فرزندی نیز طبیعتاً به جا نمی نهد.
زیست جهان سکسشوال، جایی در گوشه جهان کنونی نیست، که بتوان به آن رفت یا از آن صرف نظر کرد.
بلکه به تدریج بسان هوایی در همین جهان انتشار می یابد.
در این وضعیت، "سکسشوالیته" به تدریج بر همه چیز سیطره پیدا می کند.
و حتی امور قدسی نظیر حج با تفسیر سکسشوال دست مایه غفلت و سرگرمی می شوند.
در چنین وضعی، گذر و نجات از زیست جهان سکسشوال، حقیقتاً از عهده و اراده بشری بر نمی آید.
و تنها خدایی است که می تواند بشر را از آن نجات دهد.
(و شاید راز این که یوسف صدیق در مواجهه و هجوم زیست جهان سکسشوال عصر خود- که در آن خیانت امری مباح بود- ندا می داد "انی لا ابرء نفسی، لان النفس لاماره بالسوء".
گویی یوسف صدیق نیز فقر و اضطرار خود در هجوم زمانه و نفس سیرناشدنی بشر، را به صقع جان حس کرده بود.
و همین فقر و اضطرار و طلب نجات بود که زمینه رهایی اش را فراهم آورد.
و اگر اعتراف به فقر و اضطرار و طلب نجات او نبود، او نیز بسان دیگران در زیست جهان سکسشوال تباه شده بود.
و شاید معنای فراز بعدی نیز با این تفسیر قابل درک باشد، که گفته می شود: الا ما رحم ربی)
به راستی آیا با سیطره زیست جهان جذاب، داغ و پرحرارت سکسشوال، آیا می توان به امید و انتظار "اندیشیدن" و "خودآگاهی" نشست؟!
3- مرگ، بیماری و شکست، سیلی "واقعیت" بر صورت "مجاز"
غفلت و جدیت، هر دو همزاد بشر هستند.
زیرا که بشر خدا نیست.
و خالق محض نیست.
از این رو حقیقت همواره به نزد او حاضر نیست.
غیبت از محضر حقیقت، غفلت به بار می آورد
و حضور در محضر حقیقت، موجب جدیت می شود.
غفلت و جدیت، اقتضای وجود انسان هستند.
گاه یکی غالب می شود.
و گاه دیگری.
سیطره غفلت به خودی خود مایه نگرانی نیست.
بلکه مشکل آن گاه نگران کننده و تشویش برانگیز می شود که جای غفلت و حضور، شوخی و جدی و وهم و حقیقت، عوض شود.
و "شوخی"، "جدی" شود.
هر چند بشر برای آن که در غفلت به تمامه غوطه ور شود، گریزی از این کار نیز ندارد.
زیرا مادامی که حقیقی بودن امور موهوم، مورد تردید، باشد به راحتی نمی توان دل به آنها سپرد و تسیلم آنها شد.
پس ضرورت دارد که غیرجدی ترین امور وصف جدیت به خود گیرند.
و غفلت آمیز بودن و تخدیر آمیز بودن مخدر ها انکار شود.
چنان که شده.
و مگر نه این است که فوتبال که یکی از نیهیلیستیک ترین و پوچ ترین کارهایی است که بشر در تاریخ خود آن را کشف و ابداع کرده، در جهان کنونی آن قدر قدرت و عظمت دارد که اقوام مختلف سرمایه های بزرگ خود را صرف آن می کنند و برخی حتی به شوق بازیکن و ستاره و یا پیروزی تیم ملی محبوب خود و یا در سوگ شکست آن کشته می شوند؟!
زیستن در جهانی که خدایان در آن غروب کرده اند، و از "امر معنابخش" به کلی عاری شده، غیرممکن بود اگر "مخدر" وجود نداشت.
و مخدر کارگر نمی شود مگر این که جدی تلقی شود.
گرچه جدی شدن شوخی ها و حقیقی انگاشتن اوهام، دست کم این حسن را دارد که به بشر مجال می دهد در غفلت غوطه ور شود، اما این خطر را نیز به همراه خود دارد که جهل مرکب بر وجود بشر سیطره پیدا می کند.
خروج از چنین وضعی بسیار دشوار است.
و چه بسا چنین وضعی تا مدت های مدید دوام پیدا کند.
اما مسلماً ابدی نخواهد بود.
و دیر یا زود، بشر ناگزیر از مواجهه با جدی ترین امور زندگی و جدیت در زندگی خواهد بود.
زیرا "مرگ"، "بیماری" و "شکست" در کمین بشر بوده و هست.
و مرگ به تنهایی این قدرت را دارد که تخدیر همه مخدرها را در هم بشکند.
و بشر حتی آن گاه که از مرگ غافل می شود، مرگ از او غافل نمی شود.
و یاد مرگ به مثابه مهمترین حادثه پیش روی هر انسانی، و شکست های انسان در زندگی، موجب بیدار شدن از خواب غفلت و پریدن نئشگی فوتبال و سکس و واتساپ می شود.
و دیر یا زود "غفلت" در نهایت در برابر "اصالت" و "جدیت" رنگ خواهد باخت.
این زمان گرچه از نظر تقویمی ممکن است اکنون فرانرسیده باشد، اما از نظر انضمامی در وجود انسان به کلی پنهان نشده.
و درست به همین دلیل است که بشر گاه در لحظاتی در اثنای زندگی خود حس می کند که جای "چیزی" خالی است.
و دیگر نه جذابیت های زیست جهان سکسشوال، نه بازی زیبای بارسا و رئال، نه دریای بی انتهای دنیای مجازی، موجب آرامش بشرنمی شود.
و بشر به دنبال بنیادی دیگر برای زندگی خود می گردد.
و همواره در همین دنیای فریبنده اوهام، به پرسش های حقیقی و جدی می رسد.
4- تفکر غیرتئولوژیک - غیرسکولار
بازگشت به زندگی اصیل و آزادی از غفلت فراگیر، اما به راحتی میسر نیست.
خصوصاً که بشر امروز وقتی از غفلت رها می شود نمی داند در پناه کدام نظام فکری مأوا بگیرد.
سیستم های فلسفی و کلامی در صحنه تاریخ آزمون خود را پس داده اند.
این سیستم ها در عین توفیق های فراوان، در نهایت در مواجهه با مدرنیته، دچار شکست شدند.
و تفکر مدرن، که خود با ادعای آزادی بشر از بندهای تئولوژی و تفکر کلامی ظاهر شد، در نهایت خود نیز به بزرگترین بندی مبدل شد که بر وجود بشر بسته شد.
هر چند که مدرنیته خود در دوران پیری خود به سر می برد.
زیرا مدرنیته نیز مانند هر امر بشری، فنا پذیر است و دیر یا زود به پیری می رسید.
و امری ازلی و ابدی نیست.
اما در عین حال همچنان قدرت دارد.
و سکولاریته به مثابه جوهره مدرنیته، همچنان بر جهان سیطره خود را حفظ کرده.
هر چند که دیگر جان بشر را گرم نمی کند.
فروپاشی نظام های تئولوژیک از یک سو و قدسی زدایی و قدس ستیزی سکولاریته از سوی دیگر، بشر امروز را گرفتار بحران بسیار عظیمی کرده.
بشر امروز نه می تواند در زیست جهان سرد و تاریک سکولار و نیهیلیستیک زندگی کند و نه می تواند با عالم قدس آشتی کند.
زیرا هنوز سکولاریته قدرت دارد.
و قدسی بودن همه چیز را مورد چون و چرا و ریشخند قرار می دهد.
سیستم های تئولوژیک هم خود در معرض اتهام و استیضاح هستند.
زیرا یکی از مسائل اساسی زمانه ما این است که آیا تفکر تئولوژیک علی رغم ظاهر مقدس و پرادعایی که دارد، آیا اساساً تفکری دینی است؟
یا موضوع به عکس است؟!
به این معنا که در تفکر تئولوژیک، ظاهر مقدس و واژه های فریبا، برای پنهان کردن باطن غیرانسانی و غیرقدسی خود است؟!
و از این رو سکولاریته و تئولوژی، علی رغم تفاوت های مهمی که دارند، در نهایت دو روی یک سکه هستند.
از این رو بشر امروز، تشنه تفکری است که به نحو توأمان "غیر تئولوژیک" و "غیرسکولار" (non-teologic-non-secular) است.
تفکری که هم در آن عالم قدس، انکار نشود، و هم حیث بشری انسان، تصدیق شود.
از سوی دیگر با فروپاشی سیستم های "ایدئولوژیک" بشر بیشتر تشنه شنیدن یک سخن نو شده.
خصوصاً اکنون دیگر تشت رسوایی "لیبرال دموکراسی" از بام افتاده.
و روشن شده که دستاورد لیبرال دموکراسی، بمب اتم هیروشیما و ناکازاکی و کروز و ناپالم و اورانیوم ضعیف شده در افغانستان و عراق است.
و مارکسیسسم و نازیسم و فاشیسم با جنایت هایی که تاریخ مرتکب شدند، با بی آبرویی تمام صحنه تاریخ را ترک کردند.
و در آخرین حادثه مهم، با ظهور ایدئولوژی های خشن اسلام گرایانه در قالب داعش، طالبان و بوکوحرام و ...، روشن شد که حتی ادیان نیز در گذر زمان، مسخ و به پوستینی وارونه مبدل می شوند.
حوادث جهان در قرن بیستم نشان داد که دیگر نمی توان به "ایدئولوژی" به مثابه امری معنابخش برای زندگی بشر دل بست.
همه این موارد ضرورت "گذر از ایدئولوژی" از یک سو و "تخریب تئولوژی" را تشدید می کند.
اما این گذر و تخریب، امری دلبخواهانه نیست.
و این کار مبتنی بر هوا و هوس شکل نمی گیرد.
بلکه گذر از ایدئولوژی و آزادی از سیطره تئولوژی، بی مدد "تفکر" میسر نیست.
و ساحت تفکر، ساحت هوا و هوس نیست.
بلکه ساحت دردمندی است.
و تفکر در اساس خود، نه از جنس بحث و اثبات، بلکه زاییده درد است.
و از این رو تنها کسانی که درد را به صقع جان حس و تصدیق می کنند می توانند، مهیای ورود به ساحت تفکر شوند.
و آنان که دلخوش به عادات هستند، نه ضرورت دارد و نه حتی اگر بخواهند می توانند پا به ساحت تفکر نهند.
زیرا این تفکر است که بشر را به خود فرا می خواند.
و تفکر، چنین افرادی را محرم راز و حریم خود نمی داند.
و از این رو می گذارد تا آنها در ساحت زندگی هرروزی، زیستن توأم با غفلت خویش را ادامه دهند.
5- پرسش، تقوای تفکر
ضرورت فراتر رفتن از تئولوژی و سکولاریته به نحو همزمان موجب می شود که همه مفاهیم سنتی مورد چون و چرا و "پرسش" قرار گیرد.
و تنها در سایه این پرسشگری- که هر پرسشی به نحو ضمن یک نقادی است- و پس از آن است که می توان مفاهیم تفکر دینی را باز خوانی و بازتفسیر کرد.
و با این بازخوانی و بازتفسیر محدودیت های تفکر تئولوژیک و سکولار روشن می شود.
هرچند که "محدودیت" اقتضای تمام افکار و اندیشه های بشری است.
چرا که بشر، خدا نیست و علم خدایی ندارد.
و از این جهت، همواره علمش به تفصیل می رود و تکمیل می شود.
و محدودیت برای بشر و تفکر بشری، یک نقطه ضعف و نکته منفی محسوب نمی شود.
اما مشکل از جایی آغاز می شود که بشر شروع به سیستم سازی می کند و در عین حال تصور می کند که می تواند تمامی حقایق عالم را در یک سیستم فکری بگنجاند.
و به تدریج به این توهم مبتلا شود که می توان حقیقت را در چنگ خود گرفته و در جیب خود نهد.
و خود را از بحث و تلاش فکری بیشتر معاف بداند.
اینجاست که "جهل مرکب" بر وجود بشر سیطره می یابد.
و با سیطره جهل مرکب، وجود بشر از حرکت می ایستد و بسان آبی راکد به مرور به گندابی متعفن و آزاردهنده مبدل می شود.
(چنان که اکنون همه نظام های ایدئولوژیک و تئولوژیک با این رکود و تعفن ناشی از آن، همراه شده اند)
و تنها را نجات از این رکود، آغاز حرکت است.
و حرکت با طرح "پرسش" شکل می گیرد.
زیرا پرسش، موجب بازخوانی افکار پیشین می شود.
و با این بازخوانی، درکی عمیق تر و عالمانه تر از جهان به وجود می آید.
این بازخوانی اکنون گرچه بسیار دیرهنگام می نماید، اما اگر به نحوی عاجل صورت نگیرد به بغرنج تر شدن وضع ما منجر خواهد شد.
6- بازخوانی مفهوم "عصمت"
یکی از مهمترین عناصر تفکر تئولوژیک شیعی، که از دیرباز موضوع مناقشه و بحث و رد و اثبات بوده، موضوع "عصمت" است.
"عصمت" مفهومی چند وجهی است.
و معانی متعددی می توان برای آن مطرح شده.
اما به طور کلی می توان مفهوم "عصمت" را در دو عرصه مهم مورد بررسی قرار داد:
الف- مقام زندگی هر روزی
در تفکر تئولوژیک ادعا می شود که پیامبران - و اهل بیت پیامبر- در زندگی هرروزی خود دچار خطا و خصوصاً "گناه" نمی شوند.
و دلیل این امر موضوع "عصمت" است.
و این گوهر "عصمت"، امری اکتسابی نیست.
بلکه موهبتی الهی است.
به این معنا که آنان به اراده خاص الهی امداد شده و از گناه و خطا حفظ می شوند.
ب- مقام فهم و دریافت وحی
اما زاویه دیگر که چه بسا مهمتر از مورد پیشین باشد، مقام دریافت وحی است.
به این معنا که مطابق با تفکر تئولوژیک، پیامبر، "وحی" و پیام امر قدسی را بی کم و کاست دریافت و همان گونه که دریافت کرده به گوش دیگران می رساند.
مواجهه انضمامی با موضوع "عصمت" ما را به دو پرسش بنیادین می رساند:
اولاً- اساساً "عصمت" به کمک چه ابزارهایی قابل اثبات است؟!
این جاست که این پرسش مهم شکل می گیرد که آیا اثبات "عصمت" امکان پذیر است؟
ثانیاً- اساساً ثمره وجود و اثبات مفهومی به نام "عصمت" چیست؟!
به عبارت ساده تر بر فرض که تلاش نظام های تئولوژیک در تبیین و اثبات "عصمت" پیامبر قرین توفیق باشد، در این صورت از این بحث چه ثمره علمی و عملی می توان دریافت کرد؟!
و صورت ساده این دو پرسش این خواهد شد:
الف- آیا اثبات "عصمت" امکانپذیر هست؟
ب- آیا "عصمت" پیامبران دستاوردی عینی دارد؟!
7- تحریر محل نزاع
در تئولوژی شیعی، موضوع "عصمت" همواره، "قابل اثبات" فرض شده.
و متکلمین و علمای شیعه معمولاً با دو راه کلیشه ای، در صدد بوده اند که "عصمت" پیامبران و اولیای دین را اثبات کنند.
راه اول که شهرت بیشتری نیز دارد تمسک به آیات متن مقدس نظیر آیه موسوم به "تطهیر" و نظایر آن است.
که با استناد به این آیات، اراده الهی بر این امر قرار گرفته که پیامبر و اولیای دین از خطا و گناه حفظ شوند.
این روش به طور کلی- یعنی استناد به متن مقدس- در موضوع "عصمت"، روشی کاملاً دوری است.
به این معنا که برای اثبات "عصمت" پیامبر، به متن مقدس استناد می شود.
حال آن که "متن مقدس" خود پیامی است که پیامبر حامل آن است.
و با استناد به محتوای آن پیام نمی توان عصمت پیام آور را از خطا و گناه اثبات کرد.
البته از آن جا که نظام های تئولوژیک برخلاف ظاهر خود که مدعی عقلی بودن هستند، همواره در پشت استدلال های فریبنده، ساده ترین و ابتدایی ترین قواعد عقلی، فراموش و مهمل نهاده می شود.
و نظیر این کار در موضوع اثبات "عصمت" نیز رخ می دهد.
زیرا با تمسک به یک استدلال "دوری"، معمولاً تلاش شده که "عصمت" اولیای دین، اثبات شود!(فعلاً از این موضوع در می گذریم که آیا واقعاً آن گونه که شهرت یافته، آیه موسوم به آیه تطهیر دلالت بر این معنا دارد که پیامبر به نحو تام و تمام عاری از خطاست و یا دلالت این آیه بسیار محدودتر است؟!)
حال آن که موضوع "عصمت" آن قدر بنیادین است که استناد به نصوص مقدس- قرآن و حدیث- در این زمینه فاقد اعتبار است.
و باید بحث را از لایه ای زیرین و ابتدایی تر آغاز کرد.
و از قضا سیستم های تئولوژیک ناگزیر شده اند که به این ساحت بنیادی تر رجوع کنند.
از این رو ادعا می شود که موضوع "عصمت"- که از فروعات بحث "نبوت" است- با "دلایل عقلی" قابل اثبات است.
صورت ساده و خلاصه شده دلیل نظام های تئولوژیک به این شرح است:
خداوند برای هدایت انسان ها، پیامبران را مبعوث می کند تا پیام و رهنمودهای خود را از طریق آنان به گوش بشریت برساند.
و حکمت الهی اقتضا دارد که پیامبری که قصد دریافت پیام الهی و ابلاغ آن به مردم را داشته باشد، در فهم وحی و ابلاغ آن به مردم، دچار خطا و مبتلا به گناه- تحریف- نباشد.
و لازم است که پیامبر وحی و سروش غیب را بی کم و کاست دریافت نماید و بی آن که خود در آن دخل و تصرفی کند، به گوش مردمان می رساند.
البته در شرح های متفاوت از این دلیل، ممکن است که مطلب به تفصیل بیشتری مورد اشاره قرار گرفته باشد.
اما عصاره و هسته دلیل نظام های کلامی، مفید همین معناست.
8- "تئولوژی"، آمیزش "صورت" تفکر ارسطویی و "ماده" باورهای دینی
دلیل اقامه شده بر لزوم عصمت پیامبر در بدو امر بسیار بدیهی و خالی از چون و چرا به نظر می رسد.
اما رسوخ و دقت در معنا و لوازم این دلیل، ما را به وجوه آشکار نشده این سخن و پیش فرض های بزرگ که در پشت آن نهفته است، رهنمون می کند.
چرا که این دلیل، حامل یک سخن صریح، و چندین پیش فرض پنهان و جدی است.
پیش فرض هایی که تنها با بررسی دقیق و موشکافی قابل رمزگشایی کرد.
برای پرده برداری از این پیش فرض ها باید این پرسش را مطرح کرد و بر روی میز نهاد:
به راستی خاستگاه شکل گیری و طرح این دلیل و این سنخ دلایل کجا ست؟!
و چه شد که نظام های تئولوژیک، به کشف و تأسیس مفهوم "عصمت" و توجیه و تبیین آن نیاز پیدا کردند؟!
در پاسخ به این پرسش باید دانست که با ورود تفکر یونانی به عالم اسلام، به تدریج معرفت شناسی ارسطویی -رئالیسم خام- در عالم اسلام، سیطره پیدا کرد.
و تفکر ارسطویی "صورت" خود را بر "ماده" باورهای دینی تحمیل کرد.
از این رو موضوعاتی همچون چگونگی دریافت وحی توسط پیامبر، نیز مطابق تلقی ارسطویی از مفهوم علم و عالم فهم و تفسیر شد.
مطابق با تلقی ارسطویی، علم عبارت بود "حصول" و "مطابقت" - صورت "شی خارجی" با "ذهن".
و همین نگاه به ابداع و تأسیس مفهوم "عصمت" منتهی شد.
زیرا اگر "علم" مبتنی بر تلقی ارسطویی عبارت از حصول صورت پدیدار خارجی در ذهن، باشد، در این صورت برای آن که حکمت الهی در ارسال انبیاء نقض نشود، لازم می آمد که این پیام ابتدائاً توسط خود پیامبر دستخوش تغییر و تحریف نشود.
اما مسأله بسیار ساده این بود که حتی اگر پیامبر در فهم و ابلاغ وحی "معصوم" می بود، در نهایت این متن توسط ما انسان های "غیرمعصوم"، فهم و تفسیر می شد.
و فهم و فاهمه ما انسان های عادی از متن مقدس، خود "معصوم" نیست!
و عملاً "عصمت"، امری فاقد ارزش و اعتبار عملی می گردیده.
و از قضا متکلمین شیعه متوجه این نقیصه شده بودند.
و باز هم با اقتدا به معلم و مولای خویش ارسطو، برای فهم درست متن، تمسک به قواعد "منطق" را پیشنهاد می کردند.
اما با این روش دو اشکال دیگر به وجود می آمد.
اولاً متون مقدس، عموماً -و قرآن خصوصاً- با زبان برهان سخن نمی گفتند.
در حالی که در تفکر منطقی، تنها سخن برهانی مفید یقین تلقی می شود.
و سخنان جدلی، خطابی و تمثیلی فاقد وجاهت علمی و یقینی لازم تلقی می کرد.
لذا اعتنا و توجه به منطق، خود به انهدام اعتبار و وجاهت متن مقدس می انجامید.
ثانیاً حتی اگر قواعد منطقی را به مثابه روش فهم پذیرفته می شد، مشکل دیگر این بود که ما انسان های عادی همواره در استفاده درست از ابزار منطق موفق نیستیم.
به همین دلیل حتی در صورتی که پیام الهی از سوی پیامبر دستخوش تغییر نشود، بازهم نمی توان به این اطمینان خاطر نائل شد که حکمت الهی در هدایت انسان ها، فعلیت پیدا کند.
و این اشکالات هنگامی جدی تر می شد که به این مطلب توجه شود که اساساً هیچ انسانی در هنگامه مواجهه با پدیدارها خالی از "پیش فرض" نیست.
و همه انسان ها، مملو از بی نهایت پیش فرض های روانشناسانه، جغرافیایی، قومی، تاریخی و ... هستند.
پیش فرض هایی که در بسیاری اوقات، حتی بشر خود به آنها التفات و نسبت به آنها خودآگاهی تام و تمام ندارد.
اما همواره در فهم ما از هر متنی حاضر هستند.
و درست به دلیل متکثر بودن همین پیش فرض هاست که علی رغم این که داعش، طالبان، الازهر، قم، نجف، مشهد، شیعیان، اهل سنت و ... در عین این که همگی یک متن را به عنوان کتاب مقدس خود قبول دارند، اما تفسیر هر یک از این گروه ها از متن مقدس، آن قدر با دیگری متفاوت است که گویی هر یک، دین و کتاب و پیامبری متفاوت از دیگری دارند.
همه این اشکالات از اینجا آغاز می شد که به نزد صحابه تئولوژی، فهم ما از متن مقدس مطابق تلقی ارسطویی شکل می گیرد.
و فهم عبارت است انعکاس صورت پدیدار در ذهن.
و از این رو فاهمه ما بسان آینه ای صاف و زلال، شیء خارجی را در خود منعکس می کند.
و برای صحت و درستی این انعکاس، کافی است که پیامبر در پیام الهی دخل و تصرفی نکرده باشد!
و "جعل" و "ابداع" مفهوم "عصمت" پیامبر در دریافت و ابلاغ وحی و اقامه دلیل بر آن، گرچه با انگیزه های دینی همراه بوده، اما هم نارساست و هم با تفکر دینی سازگار نیست.
نارساست چرا که حتی در صورت عصمت پیامبر، تضمینی نیست که حکمت و هدایت الهی در حق بشر رقم خورده باشد.
غیر دینی است چرا که بشر نمی تواند بسان لوح صافی در برابر جهان ایستد و بر جهان و متن مقدس احاطه علمی پیدا کند.
و در نهایت در می یابیم که هیچ نیازی نیست که پیامبر در مقام دریافت وحی و حتی زندگی هرروزی، "معصوم" از خطا باشد.
زیرا با "عصمت" پیامبر هیچ چیزی را نمی توان تضمین کرد.
و در بهترین صورت، پیام خدا از زبان پیامبران "معصوم" در نهایت توسط انسان های عادی و "غیرمعصوم" فهم و تفسیر می شود.
و اگر حکمت الهی اقتضای عصمت پیامبران را می داشت، همین حکمت الهی بایستی تضمین می کرد که انسان ها در فهم متن مقدس، دچار خطا نشوند.
تا هدایت الهی همان گونه در لوح محفوظ و خزینه علم الهی منطوی بوده به بشر رسد.
9- تئولوژی، سکولاریته و سوبژکیتویته
چنان که اشاره شد تئولوژی و سکولاریته علی رغم تفاوت هایی که در ظاهر دارند، اما از منطق واحدی تبعیت می کنند.
دکارت بنیانگذار سوبژکتیویته مدعی بود فهم من از جهان مطابق با جهان است.
و در اثبات این ادعای خود بیان می داشت که خدا مهربان تر از این است که اجازه دهد که شیطان در فهم جهان بشر مرا فریب دهد.
این سخن حامل چند وجه مهم بود:
اولاً سخنی دوری بود.
زیرا اصل وجود خدا به مثابه یک وجود خارجی، خود در گرو پاسخ به این موضوع بود که چگونه می توان ضمانت کرد که فهم ما، مطابق با جهان باشد؟!
ثانیاً در تفکر دکارت، خدا، نه مرکز و مبدا عالم و آدم، که در خدمت سوژه اندیشنده و ضامن صدق قضایای ذهنی او بود.
و وجه نیاز به خدا این بود که شکاف میان فهم ما و واقعیت را پر کند.
ثالثاً دستاورد این سخن این بود که فهم بشر، فهمی خالی از نقص است.
و بشر می تواند بسان خداوند، علمی عاری از نقص داشته باشد.
در تفکر کلام شیعی نیز کم و بیش همین نحوه تفکر - و البته علی رغم تفاوت های ظاهری- بیان می شد.
به این معنا که مسأله چگونگی فهم متن مقدس، صحابه تئولوژی را دچار بحران های مهمی کرد.
زیرا مسأله اساسی این بود که "چه ضمانتی وجود دارد که فهم ما از متن مقدس درست باشد"
و برای پاسخ به این پرسش لازم بود که ادعا شود که اولاً فهم ما از متن، "مطابق" با متن است.
ثانیاً این متن خود پیش تر توسط پیام آوران، تغییر نکرده.
زیرا خداوند مهربان، می داند پیام خود را به چه کسی بسپارد که در محتوای پیامش تغییر ایجاد نکند.
و به مرور با پیشامد موضوع غیبت امام دوازدهم شیعیان، این دلیل نیز ارتقا یافت.
و ادعا شد که خداوند به دلیل "لطف" خود اجازه نمی دهد، که علمای شیعه در عصر غیبت دچار خطا شوند.
از این رو از طریق امام دوازدهم، آنان را امداد و هدایت می کند.
غافل از این که این قاعده- موسوم به قاعده لطف- نیز خود یک سخن دوری است.
زیرا تمام سخن این جا بود که فهم ما از جهان خارج که سخن پیامبر، نیز یکی از آنهاست به چه صورت است.
با تعقیب و دقت در مفاد تفکر سوبژه محور دکارت و تفکر کلامی شیعی روشن می شود، که تئولوژی و سکولاریته، علی رغم تفاوت ظاهری، در باطن از یک خاستگاه تغدیه و سیراب می شوند.(هر چند ذکر این نکته ضرورت دارد که همه متفکرین شیعی، به یک اندازه تحت تأثیر تفکر ارسطویی نبوده اند. باور نگارنده بر این است که برخی متفکرین شیعه نظیر سید رضی -از میان متقدمین- و مرتضی انصاری فقیه و اصولی بزرگ- از میان متأخرین- تلاش زیادی برای در هم شکستن پوسته تفکر ارسطویی از تن تفکر دینی داشتند.
اما در نهایت در این کار شکست خوردند.
اما همین تلاش نافرجام، به حد و نوبه خود از سیطره تام و تمام تفکر ارسطویی در عالم اسلام، مانع شد.
تفصیل این موضوع اخیر را در مجالی دیگر بایستی پی گرفت.)
با این تفاوت که صورت غیردینی سکولاریته، صریح و آشکار است.
اما تئولوژی در ورای الفاظ مقدس مانند "نبوت"، "وحی"، "عصمت" و ... ، خود را پنهان می کند.
و درست به دلیل همین ظاهر مقدس است که قرن هاست موجب فریب توده ها شده.
و "عصمت" نیز یکی از همین باورهای موهومی است که ابداع و به توده ها تحویل داده.
ابداع و جعل این مفهوم، انعکاس میل خداگونه شدن نظام های تئولوژیک است.
زیرا این نظام ها بسان مبدا تفکر خود یعنی، متافیزیک یونان، در صدد کشف و ابداع روشی برای سیطره علمی بشر برای حقیقت هستند.
و ابداع مفهومی مانند "عصمت" این "حال خوش" را برای مومنین را ایجاد می کرد که فهم آن ها از متن مقدس بی کم و کاست درست و دقیقاً مطابق با متن است.
و همین وجوه تخدیر گرایانه تفکر تئولوژیک بود که مارکس آن را کشف و افشا کرد و بیان داشت که "دین، افیون توده هاست."
زیرا حقیقتاً در تئولوژی، هدف تخدیر اذهان توده هاست.
هر چند مارکس به دلایل تاریخی نمی توانست به تفکیک میان "تئولوژی" - که پدیده ای است غیر دینی- و "دین" نائل شود.
می توان در اصلاح و تکمیل سخن مارکس گفت که تئولوژی مخدر اذهان توده هاست.
اما دین، "مخدر" نیست.
زیرا در تلقی دینی، بشر بنیاد عالم نیست.
و خداوند است که بنیاد و عمود عالم است.
و هم اوست که علمی خطا ناپذیر و نامحدود دارد.
و بشر همواره در معرض خطا و شکست است.
و به همین دلیل، باید حزم و احتیاط پیشه کند.
و همواره نسبت به محدودیت های فهم خود از متن مقدس و جهان- به مثابه یک متن بزرگ- متذکر باشد.
و نیز متوجه این معنا باشد فهم او از جهان، گرچه "متباین" و به کلی بی ارتباط از جهان نیست- و نیازی نسبی اندیشی و نیسات انگاری معرفت شناختی نیست- اما در عین حال "مطابق" با جهان نیز نیست.
و تنها خدایی است که بر جهان احاطه علمی دارد.
بدیهی است که بیان این مطالب، موجب طرح سه پرسش مهم دیگر خواهد شد:
اولاً اگر نیازی به "عصمت" پیامبر نیست، آیا در این صورت سخن متفکرین سکولار مبنی بر این که متن مقدس زاییده فاهمه پیامبر است، درست است؟
و آیا تخریب باورهای تئولوژیک به فروغلتیدن در دام سکولاریته منتهی نخواهد شد؟
ثانیاً اگر تلقی ارسطویی از مفهوم "علم" و "فهم"، ناتمام- و نه نادرست- است، در این صورت "فهم" بشری، چگونه و با چه مکانیسمی رخ می دهد؟
ثالثاً اساساً اگر باور "عصمت" مورد چون و چرا قرار گیرد، آیا وجه "تقدس آمیزی" در متن مقدس باقی می ماند تا بشر خود را در تعلق و التزام به آن بداند؟!
این سه پرسش، گرچه از دیرباز، کم و بیش در عالم اسلام - و حتی سایر عوالم دینی یعنی یهود و مسیح- کم و بیش مطرح بوده اند.
اما پاسخ رضایت بخش به آنها، کمتر میسر شده.
و اساساً سیستم های تئولوژیک برای آن که جرأت و امکان مواجهه جدی با این پرسش ها را نداشتند، ناگزیر بودند به دژ تفکر ارسطویی پناه برده و تلاش کننده در سایه تفکر ارسطویی، به فهم و تفسیر مفاهیم دینی بپردازند.
با این حال نگارنده در قسمت های بعدی بحث، بخت خویش را برای پاسخ به این سه پرسش مهم، خواهد آزمود.