تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

 

1- انحطاط تاریخی، فقدان تفکر

ما مدت هاست که اندیشیدن در معنای حقیقی کلمه را رها کرده ایم.

و بلکه باید گفت ما به دلیل انحطاط تاریخی، مدت هاست از تفکر حقیقی محروم شده ایم.

سیطره این انحطاط تا آنجاست که حتی از درک عمق انحطاط خویش نیز عاجزیم.

و از این رو به جای تذکر به این انحطاط، غالباً مایلیم "گریز از اندیشه" و " فقدان تفکر" در میان خود را به دلایل موهوم مستند کنیم.

تا شاید بتوان با این دلایل موهوم، خود را از تشویش خاطر ناشی از درک انحطاط خود حفظ کنیم و خیال خود را آرام نگه داریم.

"گریز از تفکر" در میان ما با دلایل مختلف توجیه می شود.

گاه بی ثمر بودن "تفکر" و اصالت "عمل"ی که بتواند جهان را تغییر دهد، را برای "گریز از اندیشیدن" بهانه می کنیم.

و عجیب این است که در عین اصرار و اعتقاد شدید به لزوم و اصالت "عمل" برای "تغییر عالم"، غالباً به جای عمل برای تغییر عالم، به وراجی و هرزه گویی در این زمینه می پردازیم.

و دست ما از "عمل" تهی است.

و سخن گفتن از "لزوم عمل" و "اصالت عمل" را به جای "عمل" نشانده ایم.

و می پنداریم بحث و تلاش برای اثبات اهمیت عمل، خود نیز یک "عمل" است!

که اگر این بود، دیگر نزاع دیرینه "عمل" و "نظر" از میان بر می خواست.

مسأله اینجاست که هیچ گاه در طول تاریخ آنان که حقیقتاً اهل "عمل" بوده اند، منتظر و معطل بحث "نظری" برای اثبات ضرورت "عمل" نمی مانده اند.

و اگر گاهی دیده می شود که که در میان ما و خصوصاً در این سالها همواره افرادی به "استهزای اندیشیدن" و "اثبات ضرورت عمل و اقدام" پرداخته اند، ریشه مطلب را بایستی در جای دیگری جست.

مطلب به یک اعتبار ساده است.

مارکس در قرن نوزدهم اعلام کرد: بس است تفسیر عالم، وقت تغییر عالم است.

و این سخن مارکس مبنی بر "عمل متصرف در عالم" و "تلاش برای تغییر عالم"، با یک تأخر تاریخی در سال های دهه چهل و پنجاه و شصت در ایران در میان ایرانیان نیز طرفدرانی برای خود یافت.

اما نکته مهم این بود که طرفداران این ایده در آن ایام، بیش از "بحث" و "سخن گفتن" از "لزوم عمل"، خود دست به عمل می زدند.

اما با ضعیف شدن و فروپایشی ایدئولوژی ها، حقانیت ایده "عمل متصرف در عالم" نیز مورد تردید واقع شد.

چنان که در نهایت سردمداران بزرگ این ایده، جام زهر سرکشیدند و تسلیم شدند.

و به دلایل تاریخی، شیفتگان عمل، به تدریج دیگر چندان بستری برای عمل نمی دیدند.

اما از سوی دیگر نمی توانستند تسلیم واقعیت شوند و از ایده "اصالت عمل متصرف در عالم" چشم پوشی کنند.

به همین دلیل بهتر دیدند به جای "تلاش عملی برای تغییر در عالم"، وقت و هم خود را صرف اثبات ضرورت عمل برای تغییر عالم کنند.

تا با این وراجی ها و هرزه گویی ها، اندکی بی عملی خود را تدارک کنند.

و آنها که تا دیروز فلاسفه را به جرم اندیشیدن های خالی از نفع و ضرر، استهزاء و وهن می کردند، در نهایت خود نیز وارد نزاع های فلسفی شدند.

و در نزاع میان "عمل" و "نظر" که بنیانش در یونان نهاده شده بود و در یک سو افلاطون و سقراط و ارسطو ایستاده بودند، و در دیگر سو- مارکس-، جانب مارکس را می گرفتند.

سیطره مارکسیسم بر چشم و ذهن ها تا جایی رسیده بود که دین، متن مقدس و سیره اولیای دین را متناسب با سخن مارکس تفسیر کنند.

غافل از این که اولاً در ساحت ایمان، دوگانه نظر و عمل از اساس فرو می ریزد.

و ثانیاً عمل دینی، عملی "خودبنیاد" و به قصد "تغییر عالم" نیست.

چرا که در نگاه دینی، بشر قدرت خدایی ندارد.

و بشر نمی تواند جهان را مطابق میل و اراده خود- حتی اگر این میل و اراده معطوف به حق باشد- تغییر دهد.

به همین دلیل میان عمل "علوی" و عمل "مارکسیست - مسلمانان وطنی"، فاصله زیادی بوده و هست.

و اشتراک لفظ "عمل" در این دو تعبیر، گرچه می تواند در کوتاه مدت موجب فریب و جهل شود، اما در نهایت تعارض عمیق میان "دین" و "مدرنیته" موجب می شود که تفاوت عمل مارکسیستی و خودبنیاد که با هدف تغییر جهان انجام می شود با عمل دینی، که عملی درون جهان و امکانات موجود است، آشکار و برملا شود.

یکی دیگر از بهانه هایی که برای گریز از "اندیشیدن" در میان ما رواج بسیاری دارد، سیطره زندگی هرروزی و و قائل شدن اعتبار بیش از حد برای مصلحت های زندگی روزمره است.

این یک واقعیت ساده است که آدمی همواره پای بر زمین دارد و نیازهای هرروزی دارد.

و طبیعی است که ترس از دست دادن مایحتاج زندگی هرروزی، همراه انسان باشد.

وجود این ترس، به خودی خود موجب نگرانی نیست.

بلکه نگرانی از جایی آغاز می شود، "زندگی هرروزی" و "مصلحت های آن" چنان بر وجود بشر سیطره پیدا کند که ساحت های اصیل تر وجود او را نیز به پنهان کند.

و بشر اندیشیدن را از یاد ببرد.

و بلکه در تعبیر دقیق تر درست تر، اندیشیدن، او را از یاد ببرد.

در چنین وضعی گاه مصالح زندگی روزمره را چنان بزرگ و مهم می انگاریم، که می پنداریم نیاز خود به "اندیشیدن" را تا می توانیم تا سال های مدید به تعویق بیاندازیم.

از یک سو به دلیل حضور ناوهای هواپیمابر ایالات متحده در خلیج فارس و روی میز بودن گزینه "حمله نظامی به ایران" و "لزوم حفظ همدلی و اتحاد"، باید بحث از بنیادهای مفاهیم سیاسی را کنار نهاد.

و از دیگر سو به دلیل در پیش بودن انتخابات آینده، از طرح موضوعات تشویش برانگیز باید اجتناب کرد!

و از آن جا که نزدیک سی سال است که ناوهای آمریکایی در خلیج فارس هستند و سالی یک بار نیز نمایش مضحک دموکراسی در ایران بر روی صحنه می رود، ضرورت دارد که تا اطلاع ثانوی "تفکر" را کنار نهیم.

و از مواجهه جدی با مسائل خود صرف نظر کنیم.

طفره رفتن از تفکر جدی و اصیل گاه با بهانه های موجه تری نیز مواجه می شود.

خصوصاً آن گاه که مفاهیم تئولوژیک نیز به صحنه بیایند.

و هر گونه چون و چرا در این زمینه ها، مساوی و مساوق "کفر" و "خروج از دین" تلقی شود.

تئولوژی، با هر سخن بنیادینی که موجب تضعیفش شود، سر ناسازگاری شود.

به همین دلیل تفکر تئولوژیک همواره فتوا به قتل و ارتداد خلاف آمد عادت اندیشان، می داده.

حلاج و سهروردی را به قتل رسیدند.

و ملاصدرا را تبعید شد.

تفکر تئولوژیک در مواجهه با افکار جدید در میان ما ایرانیان، نیز روی خوش از خود نشان نداد.

و به جای "شنیدن همدلانه" و "نقادی فعالانه"، همواره میل به "تکفیر کینه توزانه" داشته.

از همین رو شریعتی و سروش، که هر دو در صدد بودند با فهم عالم جدید به گفت و گو با سنت بپردازند، سرنوشتی تراژیک پیدا کردند.

این نمونه ها به خوبی نشان داد، که تفکر تئولوژیک به دلیل ضعف های جدی و فقدان عمق لازم، به هیچ وجه توان مواجهه علمی با سخنان نو را ندارد.

و مانند همیشه فتوای "ارتداد" و "انحراف"، جبران این ضعف علمی تاریخی تفکر تئولوژیک را نمود.

و باز به دلیل همان انحطاط تاریخی فراگیر، فتوای تکفیر و ارتداد و انحراف، در گوش توده های ساده اندیش نیز بسیار سریع اثر می کند.

خصوصاً که توده ها به دلیل انس  زیاد با زندگی هرروزی، معمولاً مجال رسوخ جدی و مواجهه اصیل با مسائل را نیز ندارند.

و از همین رو بسان همج الرعاء -دسته های ملخ- تنها با تغییر سمت و سوی جریان باد، هویت شان دگرگون می شود.

خلاصه کلام این که به دلیل سیطره تفکر ایدئولوژیک و تئولوژیک، ما سالهاست که از مواجهه جدی با مسائل خود طفره رفته ایم.

و نه تنها از اندیشیدن هراس داشته ایم.

بلکه حتی دیگران را نیز از اندیشیدن هراسانده ایم.

و این نیز خود سند دیگری بر انحطاط تاریخی ماست.

زیرا قومی که در نشاط فکری باشد، از طرح پرسش های فکری هر قدر هم رادیکال باشد، هراس ندارد.

و یک تفکر مادامی که قدرت و نشاط دارد، در مواجهه با افکار دیگر هر قدر هم قدرتمند باشد هراس ندارد.

به همین دلیل عجیب نیست که فی المثل پیشروان دین و اندیشه دینی، می توانستند با اکابر و بزرگان ادیان و افکار مختلف مناظره کند.

و مبتنی بر افکار و اندیشه های خود آنها و بدون "تکفیر" و "ارتداد" و "وهن" و "استهزا"، به نقد و اشکالات آن ها پاسخ گویند.

اما در مقابل ما حتی از پاسخ گویی به پرسش های یک نوجوان دبیرستانی نیز عاجزیم.

و پایان -و گاه همان آغاز! - همه گفت و گوها و بحث ها، معمولاً به بیان یک ناسزای ایدئولوژیک نظیر ضدانقلاب، غربزده، انحرافی و ... منجر می شود!!

البته طبیعی است هنگامی که عمارت تفکر یک قوم کهنه و پوسیده شده باشد، نه تنها پرسش های جدی و رادیکال، بلکه حتی سوالات ساده یک جوان کم سواد نیز موجب فروریختن آن عمارت شود.

و از این جهت می توان به آنها که با عادات فکری خود انس گرفته اند حق داد که از تشویش خاطر ناشی از پرسش های جدی، طفره روند و یا چنین کاری را ملامت کنند.

 

2- سیطره غفلت، گریز از جدیت

گریز از تفکر و جدیت در جهان کنونی، البته صورت های دیگری نیز یافته.

تکنولوژی به مثابه بزرگترین مخدر در جهان کنونی، مأموریت دارد تا اجازه ندهد که بشری که زندگی اش به کلی از معنا تهی شده با خود مواجهه حقیقی داشته باشد.

و به پرسش های اصیل و بنیادین بپردازد.

حجم باورنکردنی، فیلم و سریال و کلیپ و شو و موسیقی و مسابقه فوتبال و ... که به مدد قدرت تکنولوژی چشم و گوش بشر را پر کرده، به بشر مجال مواجهه جدی با خویش را نمی دهد.

خصوصاً که دنیای تکنولوژیک، در تلاشی بی وقفه و با روش های جدیدتری برای تولید غفلت کوشش می شود.

از این رو دلیل گریز بشر کنونی در بسیاری از اوقات، حتی ناسزاهای ایدئولوژیک و یا تکفیرهای صحابه تئولوژی نیست.

بلکه بشر امروز دیگر میل و مجالی برای اندیشیدن و سخنان جدی ندارد.

زیرا سراسر زندگی اش را به شوخی و خنده و لذت سپرده.

او حتی اگر گه گاه می اندیشد نیز به این موضوع می اندیشد که چگونه می تواند برای لذت بردن و فرورفتن بیشتر در غفلت "برنامه ریزی" کند.

و انسان امروز اندیشیدن را نیز در خدمت غفلت خود گرفته.

و ناطقیت خویش را ماده ای برای حیوانیت خود نموده.

هر چند طبیعی است که به دلیل متکثر بودن علایق انسانی، غفلت هم انحاء مختلف به خود بگیرد.

اما باطن همه این ظواهر و ماهیت همه این امور مکثر یکی است.

برخی عزم سفر داخل و خارج می کنند.

برخی در شبکه های اجتماعی و دنیای مجازی هرزه گردی می کنند.

برخی به مخدرهای مشهور - تریاک و هرویین و شیشه و کراک و ...- پناه می برند.

برخی خود را با فوتبال و دیگر مسابقات ورزشی تسکین می دهند.

برخی در "زیست جهان سکسشوال" منزل گزیده اند.

و تماشای فیلم و عکس های پورنوی، مخ زدن های بیشتر، خیالات و تجارب جنسی داغ تر و متنوع تر و ... را مقصد و آرام خود می پندارند.

و این گونه در "زیست جهان سکشوال"، امر جنسی تغییر ماهیت داده.

و حتی دیگر یک "لذت" نیست.

بلکه "هویت" انسان و "معنای زندگی" او را سامان می دهد.

و گویی اگر "سکس" نباشد، زندگی بشر به کلی بی معنا می شود.

زیست جهان سکسشوال، اکنون همه جا بشر را احاطه کرده.

و خود را در همه جا به نمایش می نهد.

در خیابان.

در شوخی ها.

در نگاه ها.

در حرف ها.

در اس ام اس ها.

در جوک ها.

در مهمانی ها.

در ادارات و بیمارستان ها.

در شبکه های اجتماعی.

در دانشگاه ها.

در خودروها.

در پارک ها.

در تلویزیون.

در آموزش های متنوع صوتی و تصویری رابطه جنسی که از در و دیوار بر سر انسان می ریزد.

و در ماهواره و اینترنت.

 که این دو را باید منبر و محراب زیست جهان سکسشوال دانست.

چرا که تجدید عهد با سکسشوالیته با روشن کردن ماهواره و اتصال به اینترنت صورت می گیرد.

بشر امروز از همه جا در معرض "بمباراران سکسشوالیته" است.

و مدام مدل های مختلف و اشکال مختلف زندگی جنسی به او پیشنهاد می شود.

خصوصاً که در زیست جهان سکسشوال، خدا مرده است.

و طبیعی است که اگر خدا نباشد، هر کاری مباح شود.

به همین دلیل در زیست جهان سکسشوال، هر تجربه جنسی جدیدی جایز است.

سکس ضربدری و تعویض همسر.

دوست دختر و دوست پسر و فراتر از آن  "دوست مرد" و "دوست زن".

(در زیست جهان جنسی، خیانت معنا ندارد و غیرت، بلاهت است.)

همجنس بازی.

ازدواج سفیدی، که در هیچ کجا ثبت نمی شود.

و فرزندی نیز طبیعتاً به جا نمی نهد.

زیست جهان سکسشوال، جایی در گوشه جهان کنونی نیست، که بتوان به آن رفت یا از آن صرف نظر کرد.

بلکه به تدریج بسان هوایی در همین جهان انتشار می یابد.

در این وضعیت، "سکسشوالیته" به تدریج بر همه چیز سیطره پیدا می کند.

و حتی امور قدسی نظیر حج با تفسیر سکسشوال دست مایه غفلت و سرگرمی می شوند.

در چنین وضعی، گذر و نجات از زیست جهان سکسشوال، حقیقتاً از عهده و اراده بشری بر نمی آید.

و تنها خدایی است که می تواند بشر را از آن نجات دهد.

(و شاید راز این که یوسف صدیق در مواجهه و هجوم زیست جهان سکسشوال عصر خود- که در آن خیانت امری مباح بود- ندا می داد "انی لا ابرء نفسی، لان النفس لاماره بالسوء".

گویی یوسف صدیق نیز فقر و اضطرار خود در هجوم زمانه و نفس سیرناشدنی بشر، را به صقع جان حس کرده بود.

و همین فقر و اضطرار و طلب نجات بود که زمینه رهایی اش را فراهم آورد.

و اگر اعتراف به فقر و اضطرار و طلب نجات او نبود، او نیز بسان دیگران در زیست جهان سکسشوال تباه شده بود.

و شاید معنای فراز بعدی نیز با این تفسیر قابل درک باشد، که گفته می شود: الا ما رحم ربی)

به راستی آیا با سیطره زیست جهان جذاب، داغ و پرحرارت سکسشوال، آیا می توان به امید و انتظار "اندیشیدن" و "خودآگاهی" نشست؟!

 

3- مرگ، بیماری و شکست، سیلی "واقعیت" بر صورت "مجاز"

غفلت و جدیت، هر دو همزاد بشر هستند.

زیرا که بشر خدا نیست.

و خالق محض نیست.

از این رو حقیقت همواره به نزد او حاضر نیست.

غیبت از محضر حقیقت، غفلت به بار می آورد

و حضور در محضر حقیقت، موجب جدیت می شود.

غفلت و جدیت، اقتضای وجود انسان هستند.

گاه یکی غالب می شود.

و گاه دیگری.

سیطره غفلت به خودی خود مایه نگرانی نیست.

بلکه مشکل آن گاه نگران کننده و تشویش برانگیز می شود که جای غفلت و حضور، شوخی و جدی و وهم و حقیقت، عوض شود.

و "شوخی"، "جدی" شود.

هر چند بشر برای آن که در غفلت به تمامه غوطه ور شود، گریزی از این کار نیز ندارد.

زیرا مادامی که حقیقی بودن امور موهوم، مورد تردید، باشد به راحتی نمی توان دل به آنها سپرد و تسیلم آنها شد.

پس ضرورت دارد که غیرجدی ترین امور وصف جدیت به خود گیرند.

و غفلت آمیز بودن و تخدیر آمیز بودن مخدر ها انکار شود.

چنان که شده.

و مگر نه این است که فوتبال که یکی از نیهیلیستیک ترین و پوچ ترین کارهایی است که بشر در تاریخ خود آن را کشف و ابداع کرده، در جهان کنونی آن قدر قدرت و عظمت دارد که اقوام مختلف سرمایه های بزرگ خود را صرف آن می کنند و برخی حتی به شوق بازیکن و ستاره و یا پیروزی تیم ملی محبوب خود و یا در سوگ شکست آن کشته می شوند؟!

زیستن در جهانی که خدایان در آن غروب کرده اند، و از "امر معنابخش" به کلی عاری شده، غیرممکن بود اگر "مخدر" وجود نداشت.

و مخدر کارگر نمی شود مگر این که جدی تلقی شود.

گرچه جدی شدن شوخی ها و حقیقی انگاشتن اوهام، دست کم این حسن را دارد که به بشر مجال می دهد در غفلت غوطه ور شود، اما این خطر را نیز به همراه خود دارد که جهل مرکب بر وجود بشر سیطره پیدا می کند.

خروج از چنین وضعی بسیار دشوار است.

و چه بسا چنین وضعی تا مدت های مدید دوام پیدا کند.

اما مسلماً ابدی نخواهد بود.

و دیر یا زود، بشر ناگزیر از مواجهه با جدی ترین امور زندگی و جدیت در زندگی خواهد بود.

زیرا "مرگ"، "بیماری" و "شکست" در کمین بشر بوده و هست.

و مرگ به تنهایی این قدرت را دارد که تخدیر همه مخدرها را در هم بشکند.

و بشر حتی آن گاه که از مرگ غافل می شود، مرگ از او غافل نمی شود.

و یاد مرگ به مثابه مهمترین حادثه پیش روی هر انسانی، و شکست های انسان در زندگی، موجب بیدار شدن از خواب غفلت و پریدن نئشگی فوتبال و سکس و واتساپ می شود.

و دیر یا زود "غفلت" در نهایت در برابر "اصالت" و "جدیت" رنگ خواهد باخت.

این زمان گرچه از نظر تقویمی ممکن است اکنون فرانرسیده باشد، اما از نظر انضمامی در وجود انسان به کلی پنهان نشده.

و درست به همین دلیل است که بشر گاه در لحظاتی در اثنای زندگی خود حس می کند که جای "چیزی" خالی است.

و دیگر نه جذابیت های زیست جهان سکسشوال، نه بازی زیبای بارسا و رئال، نه دریای بی انتهای دنیای مجازی، موجب آرامش بشرنمی شود.

و بشر به دنبال بنیادی دیگر برای زندگی خود می گردد.

و همواره در همین دنیای فریبنده اوهام، به پرسش های حقیقی و جدی می رسد.

 

4- تفکر غیرتئولوژیک - غیرسکولار

بازگشت به زندگی اصیل و آزادی از غفلت فراگیر، اما به راحتی میسر نیست.

خصوصاً که بشر امروز وقتی از غفلت رها می شود نمی داند در پناه کدام نظام فکری  مأوا بگیرد.

سیستم های فلسفی و کلامی در صحنه تاریخ آزمون خود را پس داده اند.

این سیستم ها در عین توفیق های فراوان، در نهایت در مواجهه با مدرنیته، دچار شکست شدند.

و تفکر مدرن، که خود با ادعای آزادی بشر از بندهای تئولوژی و تفکر کلامی ظاهر شد، در نهایت خود نیز به بزرگترین بندی مبدل شد که بر وجود بشر بسته شد.

هر چند که مدرنیته خود در دوران پیری خود به سر می برد.

زیرا مدرنیته نیز مانند هر امر بشری، فنا پذیر است و دیر یا زود به پیری می رسید.

و امری ازلی و ابدی نیست.

اما در عین حال همچنان قدرت دارد.

و سکولاریته به مثابه جوهره مدرنیته، همچنان بر جهان سیطره خود را حفظ کرده.

هر چند که دیگر جان بشر را گرم نمی کند.

فروپاشی نظام های تئولوژیک از یک سو و قدسی زدایی و قدس ستیزی سکولاریته از سوی دیگر، بشر امروز را گرفتار بحران بسیار عظیمی کرده.

بشر امروز نه می تواند در زیست جهان سرد و تاریک سکولار و نیهیلیستیک زندگی کند و نه می تواند با عالم قدس آشتی کند.

زیرا هنوز سکولاریته قدرت دارد.

و قدسی بودن همه چیز را مورد چون و چرا و ریشخند قرار می دهد.

سیستم های تئولوژیک هم خود در معرض اتهام و استیضاح هستند.

زیرا یکی از مسائل اساسی زمانه ما این است که آیا تفکر تئولوژیک علی رغم ظاهر مقدس و پرادعایی که دارد، آیا اساساً تفکری دینی است؟

یا موضوع به عکس است؟!

به این معنا که در تفکر تئولوژیک، ظاهر مقدس و واژه های فریبا، برای پنهان کردن باطن غیرانسانی و غیرقدسی خود است؟!

و از این رو سکولاریته و تئولوژی، علی رغم تفاوت های مهمی که دارند، در نهایت دو روی یک سکه هستند.

از این رو بشر امروز، تشنه تفکری است که به نحو توأمان "غیر تئولوژیک" و "غیرسکولار" (non-teologic-non-secular)  است.

تفکری که هم در آن عالم قدس، انکار نشود، و هم حیث بشری انسان، تصدیق شود.

از سوی دیگر با فروپاشی سیستم های "ایدئولوژیک" بشر بیشتر تشنه شنیدن یک سخن نو شده.

خصوصاً اکنون دیگر تشت رسوایی "لیبرال دموکراسی" از بام افتاده.

و روشن شده که دستاورد لیبرال دموکراسی، بمب اتم هیروشیما و ناکازاکی و کروز و ناپالم و اورانیوم ضعیف شده در افغانستان و عراق است.

و مارکسیسسم و نازیسم و فاشیسم با جنایت هایی که تاریخ مرتکب شدند، با بی آبرویی تمام صحنه تاریخ را ترک کردند.

و در آخرین حادثه مهم، با ظهور ایدئولوژی های خشن اسلام گرایانه در قالب داعش، طالبان و بوکوحرام و ...، روشن شد که حتی ادیان نیز در گذر زمان، مسخ و به پوستینی وارونه مبدل می شوند.

حوادث جهان در قرن بیستم نشان داد که دیگر نمی توان به "ایدئولوژی" به مثابه امری معنابخش برای زندگی بشر دل بست.

همه این موارد ضرورت "گذر از ایدئولوژی" از یک سو و "تخریب تئولوژی" را تشدید می کند.

اما این گذر و تخریب، امری دلبخواهانه نیست.

و این کار مبتنی بر هوا و هوس شکل نمی گیرد.

بلکه گذر از ایدئولوژی و آزادی از سیطره تئولوژی، بی مدد "تفکر" میسر نیست.

و ساحت تفکر، ساحت هوا و هوس نیست.

بلکه ساحت دردمندی است.

و تفکر در اساس خود، نه از جنس بحث و اثبات، بلکه زاییده درد است.

و از این رو تنها کسانی که درد را به صقع جان حس و تصدیق می کنند می توانند، مهیای ورود به ساحت تفکر شوند.

و آنان که دلخوش به عادات هستند، نه ضرورت دارد و نه حتی اگر بخواهند می توانند پا به ساحت تفکر نهند.

زیرا این تفکر است که بشر را به خود فرا می خواند.

و تفکر، چنین افرادی را محرم راز و حریم خود نمی داند.

و از این رو می گذارد تا آنها در ساحت زندگی هرروزی، زیستن توأم با غفلت خویش را ادامه دهند.

 

5- پرسش، تقوای تفکر

ضرورت فراتر رفتن از تئولوژی و سکولاریته به نحو همزمان موجب می شود که همه مفاهیم سنتی مورد چون و چرا و "پرسش" قرار گیرد.

و تنها در سایه این پرسشگری- که هر پرسشی به نحو ضمن یک نقادی است- و پس از آن است که می توان مفاهیم تفکر دینی را باز خوانی و بازتفسیر کرد.

و با این بازخوانی و بازتفسیر محدودیت های تفکر تئولوژیک و سکولار روشن می شود.

هرچند که "محدودیت" اقتضای تمام افکار و اندیشه های بشری است.

چرا که بشر، خدا نیست و علم خدایی ندارد.

و از این جهت، همواره علمش به تفصیل می رود و تکمیل می شود.

و محدودیت برای بشر و تفکر بشری، یک نقطه ضعف و نکته منفی محسوب نمی شود.

اما مشکل از جایی آغاز می شود که بشر شروع به سیستم سازی می کند و در عین حال تصور می کند که می تواند تمامی حقایق عالم را در یک سیستم فکری بگنجاند.

و به تدریج به این توهم مبتلا شود که می توان حقیقت را در چنگ خود گرفته و در جیب خود نهد.

و خود را از بحث و تلاش فکری بیشتر معاف بداند.

اینجاست که "جهل مرکب" بر وجود بشر سیطره می یابد.

و با سیطره جهل مرکب، وجود بشر از حرکت می ایستد و بسان آبی راکد به مرور به گندابی متعفن و آزاردهنده مبدل می شود.

(چنان که اکنون همه نظام های ایدئولوژیک و تئولوژیک با این رکود و تعفن ناشی از آن، همراه شده اند)

و تنها را نجات از این رکود، آغاز حرکت است.

و حرکت با طرح "پرسش" شکل می گیرد.

زیرا پرسش، موجب بازخوانی افکار پیشین می شود.

و با این بازخوانی، درکی عمیق تر و عالمانه تر از جهان به وجود می آید.

این بازخوانی اکنون گرچه بسیار دیرهنگام می نماید، اما اگر به نحوی عاجل صورت نگیرد به بغرنج تر شدن وضع ما منجر خواهد شد.

 

6- بازخوانی مفهوم "عصمت"

یکی از مهمترین عناصر تفکر تئولوژیک شیعی، که از دیرباز موضوع مناقشه و بحث و رد و اثبات بوده، موضوع "عصمت" است.

"عصمت" مفهومی چند وجهی است.

و معانی متعددی می توان برای آن مطرح شده.

اما به طور کلی می توان مفهوم "عصمت" را در دو عرصه مهم مورد بررسی قرار داد:

الف- مقام زندگی هر روزی

در تفکر تئولوژیک ادعا می شود که پیامبران - و اهل بیت پیامبر- در زندگی هرروزی خود دچار خطا و خصوصاً "گناه" نمی شوند.

و دلیل این امر موضوع "عصمت" است.

و این گوهر "عصمت"، امری اکتسابی نیست.

بلکه موهبتی الهی است.

به این معنا که آنان به اراده خاص الهی امداد شده و از گناه و خطا حفظ می شوند.

ب- مقام فهم و دریافت وحی

اما زاویه دیگر که چه بسا مهمتر از مورد پیشین باشد، مقام دریافت وحی است.

به این معنا که مطابق با تفکر تئولوژیک، پیامبر، "وحی" و پیام امر قدسی را بی کم و کاست دریافت و همان گونه که دریافت کرده به گوش دیگران می رساند.

مواجهه انضمامی با موضوع "عصمت" ما را به دو پرسش بنیادین می رساند:

اولاً- اساساً "عصمت" به کمک چه ابزارهایی قابل اثبات است؟!

این جاست که این پرسش مهم شکل می گیرد که آیا اثبات "عصمت" امکان پذیر است؟

ثانیاً- اساساً ثمره وجود و اثبات مفهومی به نام "عصمت" چیست؟!

به عبارت ساده تر بر فرض که تلاش نظام های تئولوژیک در تبیین و اثبات "عصمت" پیامبر قرین توفیق باشد، در این صورت از این بحث چه ثمره علمی و عملی می توان دریافت کرد؟!

و صورت ساده این دو پرسش این خواهد شد:

الف- آیا اثبات "عصمت" امکانپذیر هست؟

ب- آیا "عصمت" پیامبران دستاوردی عینی دارد؟!

 

7- تحریر محل نزاع

در تئولوژی شیعی، موضوع "عصمت" همواره، "قابل اثبات" فرض شده.

و متکلمین و علمای شیعه معمولاً با دو راه کلیشه ای، در صدد بوده اند که "عصمت" پیامبران و اولیای دین را اثبات کنند.

راه اول که شهرت بیشتری نیز دارد تمسک به آیات متن مقدس نظیر آیه موسوم به "تطهیر" و نظایر آن است.

که با استناد به این آیات، اراده الهی بر این امر قرار گرفته که پیامبر و اولیای دین از خطا و گناه حفظ شوند.

این روش به طور کلی- یعنی استناد به متن مقدس- در موضوع "عصمت"، روشی کاملاً دوری است.

به این معنا که برای اثبات "عصمت" پیامبر، به متن مقدس استناد می شود.

حال آن که "متن مقدس" خود پیامی است که پیامبر حامل آن است.

و با استناد به محتوای آن پیام نمی توان عصمت پیام آور را از خطا و گناه اثبات کرد.

البته از آن جا که نظام های تئولوژیک برخلاف ظاهر خود که مدعی عقلی بودن هستند، همواره در پشت استدلال های فریبنده، ساده ترین و ابتدایی ترین قواعد عقلی، فراموش و مهمل نهاده می شود.

و نظیر این کار در موضوع اثبات "عصمت" نیز رخ می دهد.

زیرا با تمسک به یک استدلال "دوری"، معمولاً تلاش شده که "عصمت" اولیای دین، اثبات شود!(فعلاً از این موضوع در می گذریم که آیا واقعاً آن گونه که شهرت یافته، آیه موسوم به آیه تطهیر دلالت بر این معنا دارد که پیامبر به نحو تام و تمام عاری از خطاست و یا دلالت این آیه بسیار محدودتر است؟!)

حال آن که موضوع "عصمت" آن قدر بنیادین است که استناد به نصوص مقدس- قرآن و حدیث- در این زمینه فاقد اعتبار است.

و باید بحث را از لایه ای زیرین و ابتدایی تر آغاز کرد.

و از قضا سیستم های تئولوژیک ناگزیر شده اند که به این ساحت بنیادی تر رجوع کنند.

از این رو ادعا می شود که موضوع "عصمت"- که از فروعات بحث "نبوت" است- با "دلایل عقلی" قابل اثبات است.

صورت ساده و خلاصه شده دلیل نظام های تئولوژیک به این شرح است:

خداوند برای هدایت انسان ها، پیامبران را مبعوث می کند تا پیام و رهنمودهای خود را از طریق آنان به گوش بشریت برساند.

و حکمت الهی اقتضا دارد که پیامبری که قصد دریافت پیام الهی و ابلاغ آن به مردم را داشته باشد، در فهم وحی و ابلاغ آن به مردم،  دچار خطا و مبتلا به گناه- تحریف- نباشد.

و لازم است که پیامبر وحی و سروش غیب را بی کم و کاست دریافت نماید و بی آن که خود در آن دخل و تصرفی کند، به گوش مردمان می رساند.

البته در شرح های متفاوت از این دلیل، ممکن است که مطلب به تفصیل بیشتری مورد اشاره قرار گرفته باشد.

اما عصاره و هسته دلیل نظام های کلامی، مفید همین معناست.

 

8- "تئولوژی"، آمیزش "صورت" تفکر ارسطویی و "ماده" باورهای دینی

دلیل اقامه شده بر لزوم عصمت پیامبر در بدو امر بسیار بدیهی و خالی از چون و چرا به نظر می رسد.

اما رسوخ و دقت در معنا و لوازم این دلیل، ما را به وجوه آشکار نشده این سخن و پیش فرض های بزرگ که در پشت آن نهفته است، رهنمون می کند.

چرا که این دلیل، حامل یک سخن صریح، و چندین پیش فرض پنهان و جدی است.

پیش فرض هایی که تنها با بررسی دقیق و موشکافی قابل رمزگشایی کرد.

برای پرده برداری از این پیش فرض ها باید این پرسش را مطرح کرد و بر روی میز نهاد:

به راستی خاستگاه شکل گیری و طرح این دلیل و این سنخ دلایل کجا ست؟!

و چه شد که نظام های تئولوژیک، به کشف و تأسیس مفهوم "عصمت" و توجیه و تبیین آن نیاز پیدا کردند؟!

در پاسخ به این پرسش باید دانست که با ورود تفکر یونانی به عالم اسلام، به تدریج معرفت شناسی ارسطویی -رئالیسم خام- در عالم اسلام، سیطره پیدا کرد.

و تفکر ارسطویی "صورت" خود را بر "ماده" باورهای دینی تحمیل کرد.

از این رو موضوعاتی همچون چگونگی دریافت وحی توسط پیامبر، نیز مطابق تلقی ارسطویی از مفهوم علم و عالم فهم و تفسیر شد.

مطابق با تلقی ارسطویی، علم عبارت بود "حصول" و "مطابقت" - صورت "شی خارجی" با "ذهن".

و همین نگاه به ابداع و تأسیس مفهوم "عصمت" منتهی شد.

زیرا اگر "علم" مبتنی بر تلقی ارسطویی عبارت از حصول صورت پدیدار خارجی در ذهن، باشد، در این صورت برای آن که حکمت الهی در ارسال انبیاء نقض نشود، لازم می آمد که این پیام ابتدائاً توسط خود پیامبر دستخوش تغییر و تحریف نشود.

اما مسأله بسیار ساده این بود که حتی اگر پیامبر در فهم و ابلاغ وحی "معصوم" می بود، در نهایت این متن توسط ما انسان های "غیرمعصوم"، فهم و تفسیر می شد.

و فهم و فاهمه ما انسان های عادی از متن مقدس، خود "معصوم" نیست!

و عملاً "عصمت"، امری فاقد ارزش و اعتبار عملی می گردیده.

و از قضا متکلمین شیعه متوجه این نقیصه شده بودند.

و باز هم با اقتدا به معلم و مولای خویش ارسطو، برای فهم درست متن، تمسک به قواعد "منطق" را پیشنهاد می کردند.

اما با این روش دو اشکال دیگر به وجود می آمد.

اولاً متون مقدس، عموماً -و قرآن خصوصاً- با زبان برهان سخن نمی گفتند.

در حالی که در تفکر منطقی، تنها سخن برهانی مفید یقین تلقی می شود.

و سخنان جدلی، خطابی و تمثیلی فاقد وجاهت علمی و یقینی لازم تلقی می کرد.

لذا اعتنا و توجه به منطق، خود به انهدام اعتبار و وجاهت متن مقدس می انجامید.

ثانیاً حتی اگر قواعد منطقی را به مثابه روش فهم پذیرفته می شد، مشکل دیگر این بود که ما انسان های عادی همواره در استفاده درست از ابزار منطق موفق نیستیم.

به همین دلیل حتی در صورتی که پیام الهی از سوی پیامبر دستخوش تغییر نشود، بازهم نمی توان به این اطمینان خاطر نائل شد که حکمت الهی در هدایت انسان ها، فعلیت پیدا کند.

و این اشکالات هنگامی جدی تر می شد که به این مطلب توجه شود که اساساً هیچ انسانی در هنگامه مواجهه با پدیدارها خالی از "پیش فرض" نیست.

و همه انسان ها، مملو از بی نهایت پیش فرض های روانشناسانه، جغرافیایی، قومی، تاریخی و ... هستند.

پیش فرض هایی که در بسیاری اوقات، حتی بشر خود به آنها التفات و نسبت به آنها خودآگاهی تام و تمام ندارد.

اما همواره در فهم ما از هر متنی حاضر هستند.

و درست به دلیل متکثر بودن همین پیش فرض هاست که علی رغم این که داعش، طالبان، الازهر، قم، نجف، مشهد، شیعیان، اهل سنت و ... در عین این که همگی یک متن را به عنوان کتاب مقدس خود قبول دارند، اما تفسیر هر یک از این گروه ها از متن مقدس، آن قدر با دیگری متفاوت است که گویی هر یک، دین و کتاب و پیامبری متفاوت از دیگری دارند.

همه این اشکالات از اینجا آغاز می شد که به نزد صحابه تئولوژی، فهم ما از متن مقدس مطابق تلقی ارسطویی شکل می گیرد.

و فهم عبارت است انعکاس صورت پدیدار در ذهن.

و از این رو فاهمه ما بسان آینه ای صاف و زلال، شیء خارجی را در خود منعکس می کند.

و برای صحت و درستی این انعکاس، کافی است که پیامبر در پیام الهی دخل و تصرفی نکرده باشد!

و "جعل" و "ابداع" مفهوم "عصمت" پیامبر در دریافت و ابلاغ وحی و اقامه دلیل بر آن، گرچه با انگیزه های دینی همراه بوده، اما هم نارساست و هم با تفکر دینی سازگار نیست.

نارساست چرا که حتی در صورت عصمت پیامبر، تضمینی نیست که حکمت و هدایت الهی در حق بشر رقم خورده باشد.

غیر دینی است چرا که بشر نمی تواند بسان لوح صافی در برابر جهان ایستد و بر جهان و متن مقدس احاطه علمی پیدا کند.

و در نهایت در می یابیم که هیچ نیازی نیست که پیامبر در مقام دریافت وحی و حتی زندگی هرروزی، "معصوم" از خطا باشد.

زیرا با "عصمت" پیامبر هیچ چیزی را نمی توان تضمین کرد.

و در بهترین صورت، پیام خدا از زبان پیامبران "معصوم" در نهایت توسط انسان های عادی و "غیرمعصوم" فهم و تفسیر می شود.

و اگر حکمت الهی اقتضای عصمت پیامبران را می داشت، همین حکمت الهی بایستی تضمین می کرد که انسان ها در فهم متن مقدس، دچار خطا نشوند.

تا هدایت الهی همان گونه در لوح محفوظ و خزینه علم الهی منطوی بوده به بشر رسد.

 

9- تئولوژی، سکولاریته و سوبژکیتویته

چنان که اشاره شد تئولوژی و سکولاریته علی رغم تفاوت هایی که در ظاهر دارند، اما از منطق واحدی تبعیت می کنند.

دکارت بنیانگذار سوبژکتیویته مدعی بود فهم من از جهان مطابق با جهان است.

و در اثبات این ادعای خود بیان می داشت که خدا مهربان تر از این است که اجازه دهد که شیطان در فهم جهان بشر مرا فریب دهد.

این سخن حامل چند وجه مهم بود:

اولاً سخنی دوری بود.

زیرا اصل وجود خدا به مثابه یک وجود خارجی، خود در گرو پاسخ به این موضوع بود که چگونه می توان ضمانت کرد که فهم ما، مطابق با جهان باشد؟!

ثانیاً در تفکر دکارت، خدا، نه مرکز و مبدا عالم و آدم، که در خدمت سوژه اندیشنده و ضامن صدق قضایای ذهنی او بود.

و وجه نیاز به خدا این بود که شکاف میان فهم ما و واقعیت را پر کند.

ثالثاً دستاورد این سخن این بود که فهم بشر، فهمی خالی از نقص است.

و بشر می تواند بسان خداوند، علمی عاری از نقص داشته باشد.
در تفکر کلام شیعی نیز کم و بیش همین نحوه تفکر - و البته علی رغم تفاوت های ظاهری- بیان می شد.

به این معنا که مسأله چگونگی فهم متن مقدس، صحابه تئولوژی را دچار بحران های مهمی کرد.

زیرا مسأله اساسی این بود که "چه ضمانتی وجود دارد که فهم ما از متن مقدس درست باشد"

و برای پاسخ به این پرسش لازم بود که ادعا شود که اولاً فهم ما از متن، "مطابق" با متن است.

ثانیاً این متن خود پیش تر توسط پیام آوران، تغییر نکرده.

زیرا خداوند مهربان، می داند پیام خود را به چه کسی بسپارد که در محتوای پیامش تغییر ایجاد نکند.

و به مرور با پیشامد موضوع غیبت امام دوازدهم شیعیان، این دلیل نیز ارتقا یافت.

و ادعا شد که خداوند به دلیل "لطف" خود اجازه نمی دهد، که علمای شیعه در عصر غیبت دچار خطا شوند.

از این رو از طریق امام دوازدهم، آنان را امداد و هدایت می کند.

غافل از این که این قاعده- موسوم به قاعده لطف- نیز خود یک سخن دوری است.

زیرا تمام سخن این جا بود که فهم ما از جهان خارج که سخن پیامبر، نیز یکی از آنهاست به چه صورت است.

با تعقیب و دقت در مفاد تفکر سوبژه محور دکارت و تفکر کلامی شیعی روشن می شود، که تئولوژی و سکولاریته، علی رغم تفاوت ظاهری، در باطن از یک خاستگاه تغدیه و سیراب می شوند.(هر چند ذکر این نکته ضرورت دارد که همه متفکرین شیعی، به یک اندازه تحت تأثیر تفکر ارسطویی نبوده اند. باور نگارنده بر این است که برخی متفکرین شیعه نظیر سید رضی -از میان متقدمین- و مرتضی انصاری فقیه و اصولی بزرگ- از میان متأخرین- تلاش زیادی برای در هم شکستن پوسته تفکر ارسطویی از تن تفکر دینی داشتند.

 اما در نهایت در این کار شکست خوردند.

اما همین تلاش نافرجام، به حد و نوبه خود از سیطره تام و تمام تفکر ارسطویی در عالم اسلام، مانع شد.

تفصیل این موضوع اخیر را در مجالی دیگر بایستی پی گرفت.)

با این تفاوت که صورت غیردینی سکولاریته، صریح و آشکار است.

اما تئولوژی در ورای الفاظ مقدس مانند "نبوت"، "وحی"، "عصمت" و ... ، خود را پنهان می کند.

و درست به دلیل همین ظاهر مقدس است که قرن هاست موجب فریب توده ها شده.

و "عصمت" نیز یکی از همین باورهای موهومی است که ابداع و به توده ها تحویل داده.

ابداع و جعل این مفهوم، انعکاس میل خداگونه شدن نظام های تئولوژیک است.

زیرا این نظام ها بسان مبدا تفکر خود یعنی، متافیزیک یونان، در صدد کشف و ابداع روشی برای سیطره علمی بشر برای حقیقت هستند.

و ابداع مفهومی مانند "عصمت" این "حال خوش" را برای مومنین را ایجاد می کرد که فهم آن ها از متن مقدس بی کم و کاست درست و دقیقاً مطابق با متن است.

و همین وجوه تخدیر گرایانه تفکر تئولوژیک بود که مارکس آن را کشف و افشا کرد و بیان داشت که "دین، افیون توده هاست."

زیرا حقیقتاً در تئولوژی، هدف تخدیر اذهان توده هاست.

هر چند مارکس به دلایل تاریخی نمی توانست به تفکیک میان "تئولوژی" - که پدیده ای است غیر دینی- و "دین" نائل شود.

می توان در اصلاح و تکمیل سخن مارکس گفت که تئولوژی مخدر اذهان توده هاست.

اما دین، "مخدر" نیست.

زیرا در تلقی دینی، بشر بنیاد عالم نیست.

و خداوند است که بنیاد و عمود عالم است.

و هم اوست که علمی خطا ناپذیر و نامحدود دارد.

و بشر همواره در معرض خطا و شکست است.

و به همین دلیل، باید حزم و احتیاط پیشه کند.

و همواره نسبت به محدودیت های فهم خود از متن مقدس و جهان- به مثابه یک متن بزرگ- متذکر باشد.

و نیز متوجه این معنا باشد فهم او از جهان، گرچه "متباین" و به کلی بی ارتباط از جهان نیست- و نیازی نسبی اندیشی و نیسات انگاری معرفت شناختی نیست- اما در عین حال "مطابق" با جهان نیز نیست.

و تنها خدایی است که بر جهان احاطه علمی دارد.

بدیهی است که بیان این مطالب، موجب طرح سه پرسش مهم دیگر خواهد شد:

اولاً اگر نیازی به "عصمت" پیامبر نیست، آیا در این صورت سخن متفکرین سکولار مبنی بر این که متن مقدس زاییده فاهمه پیامبر است، درست است؟

و آیا تخریب باورهای تئولوژیک به فروغلتیدن در دام سکولاریته منتهی نخواهد شد؟

ثانیاً اگر تلقی ارسطویی از مفهوم "علم" و "فهم"، ناتمام- و نه نادرست- است، در این صورت "فهم" بشری، چگونه و با چه مکانیسمی رخ می دهد؟

ثالثاً اساساً اگر باور "عصمت" مورد چون و چرا قرار گیرد، آیا وجه "تقدس آمیزی" در متن مقدس باقی می ماند تا بشر خود را در تعلق و التزام به آن بداند؟!

این سه پرسش، گرچه از دیرباز، کم و بیش در عالم اسلام - و حتی سایر عوالم دینی یعنی یهود و مسیح- کم و بیش مطرح بوده اند.

اما پاسخ رضایت بخش به آنها، کمتر میسر شده.

و اساساً سیستم های تئولوژیک برای آن که جرأت و امکان مواجهه جدی با این پرسش ها را نداشتند، ناگزیر بودند به دژ تفکر ارسطویی پناه برده و تلاش کننده در سایه تفکر ارسطویی، به فهم و تفسیر مفاهیم دینی بپردازند.

با این حال نگارنده در قسمت های بعدی بحث، بخت خویش را برای پاسخ به این سه پرسش مهم، خواهد آزمود.

نظرات  (۳۳)

عالی بود بسیار بهره بردم ممنون
پاسخ:

ممنون از لطف و عنایت شما

دهقانی
دمت گرم
پاسخ:

این تشویق ها در عین حال که دلگرم کننده است، نگران کننده است

زیرا وقتی یادداشت اخیر، موافقان را به وجود آورده، احتمالاً مخالفان و منتقدان را نیز به نحو جدی آزرده خاطر خواهد کرد.

و پیشاپیش بایستی، منتظر طعن های تند و البته همیشگی و تا حدی تکراری آنان بود!!

در هر صوت، سپاس از این که به ما سر زدی سجاد جان

(بگذریم که من دست کم سه فروند سجاد می شناسم، و کاش می نوشتی که کدامیک از سجادون هستی، اما به قرینه معنوی و سیاق متن دریافتم که از کدام تبار هستی!!)

صادق دهقانی
  • محمد علوی
  • البته جناب دهقانی شما اعلم به رفقات هستی نسبت به ما. اما انصافاً از یه «دمت گرم» شما چه سیاقی فهمیدی که با همین دو کلمه فهمیدی ایشون کدوم سجاده؟!
    سلام بر برادر دهقانی
    سخت است پذیرش حقیقت، وقتی که دروغ ها درست همان چیزهایی باشند که تو دوست داری بشنوی!
    بحث های بسیار خوبی رو مطرح کردین. بخصوص راجع به زیست جهان سکشوال و مسئله ی فوتبال. اما به نظرم نتوانستید زنجیره و حلقه ی مفقوده رو در مباحث مطرح شده به خوبی در معرض دید بگذارید. از دید من سئوال اصلی این هست که چرا در جهان کنونی زیست جهان سکشوال هویت بخش و معنا بخش زندگی بشر امروز شده. در ادامه ی کامنت به این سئوال پاسخ خواهم داد.
    بحث اصلی من راجع به بخش های7 و 8 و 9 این نوشته هست و از آنجا به بخشهای 1 و 2 و 3 بازخواهم گشت تا زنجیره کامل شود.

    سئوالی اساسی که از بخشهای 7 به بعد از شما دارم این است که اساسا چرا به جای اینکه به خود بحث نبوت و ضرورت آن بپردازید به بحث عصمت نبی!!!!! پرداخته اید. با طرح این موضوع فرعی برای من واضح شد که ادعای اساسی تئولوژیست ها در ذهن و ضمیر شما هم رسوخ کاملی دارد. 

    صورت ساده و خلاصه شده دلیل نظام های تئولوژیک به این شرح است:

    خداوند برای هدایت انسان ها، پیامبران را مبعوث می کند تا پیام و رهنمودهای خود را از طریق آنان به گوش بشریت برساند.

    (منبع: تشویش دات آی آر)
    در صورت ساده شده ی فوق یک ادعا و پیشفرض بسیار بزرگ و در عین حال بسیار بسیار غلط وجود دارد که ناشی از تصور خدای انسان وار است. خدای ادیان ابراهیمی (یهودیت، اسلام، مسیحیت) ، خدایی به شدت انسان وار است و تئولوژیست ها از ارسطو برای اثبات و توضیح این خدای انسان وار و به تبع آن نبی و پیامبر و امامت بهره برده اند. عالمی بر بنیان این پیش فرض کاملا غلط شکل گرفته که سئوال های مطرح شده توسط شما در پایان بخش 9 هم درون آن فضا و عالم غلط است. از دید من این سئوالات مطرح شده، سئوالات فرعی و گمراه کننده هستند و محلی از اعراب ندارند.
    اما آن پیش فرض غلط چیست؟
    پیش فرض تئولوژیست ها در اثبات نبوت و وحی این است که خدا از خلقت هستی هدفی دارد و آن کمال انسان است!!!!!!! و برای نیل انسان به کمال نبی مبعوث می کند!!!!!!!
    مگر خدا هدف هم دارد؟ مگر خدا کاری را برای رسیدن به چیزی انجام می دهد؟!!!! این لغت "برای" را چه کسی به خدا نسبت داده است؟ اگر پیشفرض این است، پس خدا باید ناقص باشد که هدفی را دنبال می کند. یعنی چیزی (مثلا کمال انسان) نزد خدا حاضر نیست و خدا منتظر است تا آن را محقق کند. دروغی که عاشق شنیدنش هستیم. نه!
    تمام اوصافی که تئولوژیست ها بر اساس آرزوهای انسانهای عامی و جاهل به خدا نسبت داده اند و در طول تاریخ به خورد ما داده اند، همه بی معنی هستند. خدا رحیم است. خدا حکیم است. خدا جبار و خشمگین می شود!!!! از ظالمین انتقام می گیرد! و تمام اوصافی که تا دلتان بخواهد در دعای جوشن کبیر ریخته، همه اوصافی انسان وار هستند که ذهن و سوبژکتویته ی ما به خدا بار کرده و اطلاق کرده است. اما در اسلام گفته می شود الله اکبر یا سبحن الله. یعنی خدا بزرگتر از آن است که وصف شود و یا منزه است از هر وصف و صورتی که بشر آن را بر خدا اطلاق کرده است.
    خدا نه هدف دارد و نه زبان. نه در جایی مثلا در آسمان هفتم روی عرشش نشسته تا پیامبرانی را برای هدایت بشر ارسال کند یا ملائکه ای برای عذاب بر بشر نازل کند. همه ی این اوهام، اباطیل مزخرفی هستند که به خدای مظلوم بار شده است. مسئول این اباطیل هم شخص نبی است نه ارسطو یا تئولوژیست ها!
    رنه دکارت و اسپینوزا اولین بار به این طلقی از خدا یعنی خدای انسان وار حمله ی فلسفی کرده و آن را بی اعتبار کردند (هرچند که برخی عرفا و بخصوص مولانا نیز به خدای انسان وار کافر بود ولی از ترس تکفیر و اعدام پوشیده گویی می کرد). از آن به بعد بود که سنت متافیزیک یونانی و تئولوژی دینداران با بحران بسیار بسیار جدی مواجه شد. از همانجا بود که ولتر و نیچه شدیدترین حملات رو به متافیزیک یونانی کردن و تمام طلقی خدای متشخص و انسان وار و به تبع آن متافیزیک توهمی رو که بر مبنای تفکر ارسطوئی بود به زیر کشیدند. کانت بسیار تلاش کرد تا خدای مسیحیت رو از طریق اخلاقیات و وجدان اثبات کند اما نتوانست.
    بعد از نقدهای شدید ولتر و نیچه و پس از آنها هایدگر بود که دیگر متافیزیک یونانی و به تبع آن تئولوژی، قدرت بلند شدن از جای خود رو نداشت که البته من وارد بحث های مطرح شده توسط این فلاسفه نمی شم.
    با این مقدمه ی خلاصه بر می گردم به مباحث مطرح شده در بخش های 1 تا 3. وقتی بشر غربی و به تبع آن بشر روی کره ی زمین، با نقدهای بسیار جدی ولتر و نیچه و هایدگر، بی متافیزیک شد، تمام آنچه در گذشته معنا بخش و هویت بخش زندگی او بودند نیز از اعتبار ساقط شدند. نیچه گفت این ابر انسان است که باید غایت بخش زندگی انسان شود. انسان باید غایت خود باشد. اینجا بود که سر و کله ی سرمایه داری پیدا شد و معنای زندگی رو در قالب کالائی لوکس و شیرین و داغ به بشر عرضه کرد و فروخت. سکس، فوتبال، اینترنت، تکنولوژی و از همیه اینها مهمتر موسیقی تماما کالاهایی بودن که دقیقا با قصد معنابخشی و هویت بخشی به زندگی بشر بی متافیزیک و بی پناه به او عرضه شدند. برای زندگی مادی او سکس و تکنیک و برای زندگی غیر مادی او موسیقی، به صورت کالائی عرضه شدند. معتقدم که موسیقی به صورت عام آن و موسیقی پاپ به صورت خاص آن، دین و آئین جدید بشر امروز است. از این رو مایکل جکسون و شکیرا و متالیکا و ... پیامبران عصر مدرن و معنابخش زندگی امروزین بشر شده اند.
    اینکه مارکس می گفت "بس است تفسیر عالم. اکنون نوبت تغییر عالم است." را باید در بی متافیزیک شدن بشر قرن نوزدهم جستجو کرد. مارکس مخالف اندیشیدن نبود. چرا که خود یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین اندیشمندان تاریخ بشر است. بلکه سر صحبت او این بود که دیگر به متافیزیک نیاندیشید و به همین دنیا بپردازید و اینجا را آباد کنید.
    با این تفاصیل به نظرم سئوال اصلی پیش روی بشر امروز این است که جایگزین متافیزیک چیست؟ به هیچ عنوان سئوال بشر این نیست که کدام تفسیر از دین صحیح است!!! پیامبر معصوم بوده یا نه و یا اینکه عصمت پیامبر به درد ما می خورد یا نه! بشر امروز از دین و متافیزیک عبور کرده است. اگر روزی نتواند که خلا متافیزیک را پر کند شاید دوباره به اوهام دینداری برگدد. اما دینی که خود اختراع خواهد کرد.
    موفق باشید
    سید محمد جان سلام
    در مورد معجزات ما چیزی ندیده ایم و از طریق گذشتگان اخبارش رسیده و هیچ راه دیگری برای اثبات یا رد نداریم مگر اینکه مثلا ناسا اعلام کند که شق القمر در ١٤٠٠ سال پیش رخ داده یا خیر(نظر نیچه و هایدگر در مورد عدم اثبات کافی متافیزیک صحیح است) البته مهجزه اصلی پیامبر قرآن است
    عملا یکراه باقی می ماند و آن هم معجزه علمی قرآن و امامان است.  
    مثلا آیا احادیث معصومین در پزشکی واقعیت دارد یا خیر
    در مورد قرآن هم معجزات علمی دقیقی دارد ولی تناقضات سطی زیادی دارد . روزی شخصی خدمت یکی از امامان رسید(یادم نیست) و در مورد تناقضات قرآن گفت امام فرمود از کجا می دانی منظور قرآن دقیقا همینی باشد که نوشته شده؟چه بسا در لفافه باشد. خوب سوال این است منظور دقیق قرآن چیست و چرا در لفافه سخن گفته که موجب تناقضات سطحی شده؟ 
    چرا مستقیما منظورش رو نگفته؟تا تناقضات سطحی بوجود نیاد؟!!
    البته گاهی در نوشته هایمان رمز نگاری می کنیم و در لفافه حرف می زنیم برای زیبایی یا برای آنکه هرکسی منظورمان را نفهمد.
     به نظر من قرآنی که بر خلاف انجیل هیچ کس در آن اختلاف ندارد دور از انتظار نیست که منطق و هدفی  دقیق پشت سر تناقضات آن باشد .
    اگر بخواهیم به زور منطق را اثبات کنیم دقیقا می شود تئولوژیک!!و نمونه واضح آن کتب شهید مطهری هستند!!!
    اما اگر بخواهیم بدنبال منطق باشیم باید مثل یک کاراگاه حرفه ای عمل کنیم ،حتی انتقاد بکنیم حتی تعریف از قرآن
    اگر قرآن معجزهی برحق باشد تحت شدید ترین انتقادات هم سربلند بیرون می آید 
    برای آنکه بفهمیم قرآن بر حق است یا خیر باید کاملا بی طرف بود
    اگر بر حق باشد آرام آرام حق بودنش را نشان خواهد داد!!
    یادم رفت بگم یک راه خوب برای اثبات برحق بودن یا بر حق نبودن قرآن مقایسه ی آن با دیگر کتب است
     آیا هنوز هم معتقدند دوران « اسلامگرایی » است یا باید صفی جدید شکل داد ؟!
    شکّی نیست که « اسلام ناب محمّدی » همان اسلام راستین است ولی در منطقه این نوع اسلام چقدر جایگاه دارد ؟! این نوع اسلام در کشور خودمان و خاستگاهش چقدر بروز دارد ؟!
    در حالیکه با تئوریزه کردن اسلام آمریکایی در سطح بالاترین مقامات کشور بی توجه به فریادهای رهبری معزز انقلاب شاهدیم که دست دادن و سخن گفتن با شیطان بزرگ را افتخار ملّی تلقی می کنند و زیست بدون آمریکا را محال می دانند ، و کاخ نشینی به سبک اسلام آمریکایی را همه جریاناتِ مدعی مروجند !
    کدام اسلام ؟! تشیّعی که مروّج خشونت قمه زنی و فحاشی به مقدّسات اهل سنت است ؟! یا تشیّعی که در عراق با وجود در دست داشتن دولت و مجلس به شیطان بزرگ اجازه ساخت پایگاه در کشور امام زمان علیه السلام را می دهد ؟!
     باید از نام ها فارغ شد ، چون اساساً اسلامی که خارج از مکتب محبّت و تعقّل اهل بیت علیهم السلام است ، اسلام تنفر و خشونت و افتراق است و موّلد داعش والنصرة و ... است .
    باید با مفاهیم بلند انسانی صف ها را مشخص کنیم ، همان مفاهیمی که امام راحل به کار می برد و در بطن اسلام ناب موجود است ! مفاهیمی مانند : « مستضعف » و « مستکبر » ، « آزادگان و احرار » ، « دفاع از اخلاق و کرامت انسانی » ، « محبت به بندگان خدا » و ...
    باید توجه داشت که در این میدان دو قطب « شیطان بزرگ » و « اسلام محبت » وجود دارد ، و اگر کسی - اگرچه مسلمان هم نباشد - از دایره ی شیطان بزرگ و دوشاخش در منطقه یعنی رژیم صهیونیستی و آل سعود وهابی وارسته باشد او همگرا با ماست ولی غیر از آن نباید فریب اسم اسلامگرایی را خورد .
    چون در واقعه ی بزرگ هستی و ظهور امام عصر علیه السلام این اسم ها نیستند که به صف کشی می پردازند ، بلکه درون مایه و سرشت آدمیان است که صف بندی ها را مشخص می کند چنانچه امام صادق علیه السلام فرمودند :
    « هنگامی که حضرت قائم ، انقلاب می کند کسانیکه گمان می کنند پیرو امام زمان علیه السلام و شیعه هستند از حرکت حضرت مرتد می شوند و کسانیکه خدا پرست هم نیستند مانند خورشید پرست و ماه پرست همراه با حضرت می شوند ! »
    « إذا خرج القائم ( علیه السلام ) خرج من هذا الأمر من کان یری أنّه من أهله ، و دخل فیه شبه عیدة الشمس و القمر ! » غیبت نعمانی ص 517
     
    علیکم السلام نیچه ی عزیز (امیدوارم که سیبیل ترسناک نداشته باشی ;) )
    بحث من این نیست که برویم و ببینیم که در قرآن معجزه هست یا خیر. بحث من فراتر از این است. عرض بنده این هستش که ما هیچ دلیل عقلی و محکمه پسند و وجدان پذیری نداریم که محمد، پیامبر اسلام، ماموریتی از جانب خدا داشته تا مثلا بشر رو هدایت کنه.
    "هدایت" و "گمراهی" لغاتی انسانی هستند و طبیعتا برای انسان و عالم او کاربرد دارند. این لغات هیچ ارتباط و هیچ معنایی برای خدای متعال ندارند.
    ادعای بنده این هست که تمام عالم دین و متون مقدس دینی تنها و تنها ساخته و پرداخته ی ذهن و سوبژکتویته و تاریخی هستن که پیامبر اسلام در آن می زیسته است. زیرا خدا زبان ندارد. اگر زبان داشت دیگر خدا نبود و انسان بود.

    سلام سید محمد
    در مورد زبان داشتن خدا ،خدا زبان ندارد که حرف بزند بلکه تولید صوت کرده است و به اراده او مولکولهای هوا مرتعش شده اند همانگونه که به اراده ی او کره زمین شکل گرفته در حالی که خدا دست ندارد ولی کره زمین را شکل داد
    در مورد دلیل محکمه پسند همه علوم جز ریاضیات تجربی اند و اثبات صد درصدی ندارند
    مثالی می زنم در فیلمی عینکی روی چشم نوجوانان می گذاشتند و با القای الکترومغناطیسی آنها فکر می کردند رفتند تعطیلات در حالی که همین دستگاه عضلات آنها را هدایت میکرد و از بدنشان بیگاری می کشید حال شما می توانید اثبات بکنید که در جهانی تخیلی و مجازی مانند این نوجوانان زندگی نمی کنی؟از کجا معلوم کسی عینکی روی سرتان نگذاشته باشد و از بدن شما بیگاری نمی کشد؟
    آیا شما می توانید مانند  اثبات های ریاضی اثبات کنی که کسی روی سرت عینک نگذاشته و خواب و رویا نمی بینی؟ 
    مثال دیگر آیا شما می توانید اثبات بکنید که مثلا در در دمای هزار درجه اتم اکسیژن و هیدروژن با هم واکنش میدهند و مولکول آب تولید می کنند؟
    یک میلیارد بار هم اینکار را انجام دهید و هر بار هم مولکول آب تولید شود باز هم دلیل نمی شود در بار یک میلیارد و یکمی باز هم مولکول آب تشکیل شود، می توانی اثبات کنی؟ خیر به هیچ وجه
    یک مثال ساده تر شما ١٠٠ عدد مثلث متساوی الساقین در صفحه ی مسطح می کشید و هر دفعه با نقاله بررسی می کنید که زوایای روبه ساق های مساوی هر مثلث با هم برابرند آیا از این نتایج آزمایش نقاله می توانید اثبات کنید که در مثلث متساوی الساقین بعدی زوایای روبه روی دو ساق مساوی برابرند؟ به هیچ وجه!!!!!!!!!!!!!!!
    حال که نمی توان مشاهدات را اثبات صد درصدی کرد چه کار باید کرد؟ می توان براحتی ندید گرفته!!!! 
    در اینجا پراگماتیسم مطرح می شود یعنی با توجه به مشاهدات مناسب ترین نتیجه گیری را انجام دهیم یک نتیجه گیری که بتواند وقایع اطراف را به خوبی توجیه کند!!!
    در مورد الهی بودن دین پیامبر اسلام در حال حاضر اخباری از گذشتگان داریم و قرآنی که احتمال می دهیم همان قرآن پیامبر باشد(مثلا از اینجا که بر خلاف انجیل در آن اختلاف نیست!!!)
    آیا ببینیم که با توجه به اسناد موجود آیا پیامبر می تواند از طرف خدا پیام آورده باشد؟
    یا خیر شاید کلام خودشان باشد!!!!!!!!!
    پیامبر (ص) ادعا می کنند که قرآن الهیست و خود این کتاب معجزست و بر تمام کتب بشری برتری دارد فرض کنیم که برتری اثبات شد اینک باز هم از کجا معلوم که ایشان کتاب را خود ننوشته باشد ؟؟؟ و اصلا از کجا معلوم!!!! و از کجا معلوم این کلام پروردگار نباشد به طوری که پروردگار در برابر گوش جبرئیل تولید صوت کرده و او بی کم و کاست به پیامبر منتقل کرده؟
    پس به نظر من دنبال مدارک بیشتر باشیم و اینکه یک نظریه خوب  برای توجیه مدارک بپردازید
    حال یک مثال دیگر می زنم از عدم اثبات ١٠٠ در ١٠٠
    فرض کنید که من١٠٠ سال پیش زندگی می کردم و مادری داشتم
    از کجا معلوم که مادر من روح دارد و یک انسان است؟ چه بسا ایشان یک روبات پیشرفته باشد روباتی که ارگان های انسانی دارد ولی ولی توسط افرادی در جای دیگر کنترل می شود؟ 
    اما با توجه به آنکه ١٠٠  سال پیش تکنولوژی پیشرفته نبود  پس نتیجه می گرفتم که مادرم یک انسان واقعیست نظریه روبات بودن ایشان را نمی توانم رد کنم!!! ولی شدیدا دور از ذهن است
  • محمد(خاک پای احمد)
  • درود سید محمد عزیز؛

    بنده بحث هایی با شما داشتم و کتبی را هم معرفی کردم که بنظر خوانده اید امّا مثل بنده تا چندی قبل در آن ها هضم شده اید و وارد وادی«دیالیکتیک» و تفکر استعلایی نشده اید.

    راه تفکر را خیلی عجولانه نمی توان طی نمود که این همان راه ایدئولوژی-تئولوزی است.

    راه تفکر نیاز به دیالکتیک« مداوم »و «حقیقی» و «صبر جمیل با خودای خود» دارد.

    دیالکتیک حقیقی هم با «ضدّ (اهل فکر) اکنون خود» تنها ممکن است و عشقی راستین(ونه ادعایی و عجول و مایل به تصاحب گری) به حقیقت خود و هستی.


    عینکی که من و شما و بسیاری نسل سکشوال و بی هویت و پوچ  و فرمولی و پرستنده غرایض امروزی به جهان می نگریم خیلی قدرتمندتر از حتی نگاه دینی است.

    ما از همان کودکی توسط کودکستان ها و نظام بظاهر آموزش و پرورش و آموزش عالی علوم،اینترنت و تلویزیون و ماهواره ها و تغذیه ها و...

    بصورتی شدید پروگرم شده ایم که پرستند این سیستم لعنتی دجالی باشیم و حتی با خدایی که شعور و من واحد ما تمامش از اوست و پیامبران که اسطوره های عشق اویند دشمن شویم و ناسزاگوییم و تمسخر کنیم و جکشان کنیم

    و نفهمیم که کل وجود خودآگاه و خدایی خود را به جنون آمیزترین وجه نجس می کنیم و تبر می زنیم.

    کاری عبث که هیچ فایده ای ندارد.


    راه ما راه خیلی سخت تری است از راه شهدای دفاع مقدس و....

    به همین خاطر  تورات و عیسی و علی و محمد وصف آخرالزمان را به دقیق ترین وجهش نموده اند.


    بنده به دوستم توصیه برادرانه می کنم که اگر عاشق«خودآگاهی/حقیقت/تفکر» هستید بروید در عین اینکه بر وضع عملی زندگی خود نظر کنید ،در چرایی تفکرات خود و چرایی ذات  بودن تفکر خود و چرایی خود بیشتر و عمیق تر بیاندیشید.


    در کنار آن منت نهید همان طور که کتبی که قبلا معرفی بشما کردم را خواندید بروید و آثار زیر را با آرامش،تامل و تقوا بخوانید.

    1-در جست و جوی عقل(در جست و جوی معنا/شناخت امامیه)

    2-دیالکتیک دیالکتیک


    در سایت دکتر علی اکبر خانجانی

    آثار ایشان و خصوصا این اثر شماره 1 واقعا به نوعی درس «تعقل» در چرایی «واژگونگی تاریخ» و خصوصا «واژگونگی نسل ما در این عصر» تبیین شده


    اگر پرسش یا نقدی بود خودم حاضرم با دوست بزرگوارم در حد وسعم جواب تان دهم.


    فقط بگویم که تجارب مشترک بسیاری در نوع اندیشه با شما حس می کنم و مشاهده کرده ام.

    پس لطف کنید «عجول» بودن و «منولوگ(اعم از تئولوژیک یا ایدئولوزیک ضد دینی)» را در هم شکنید.

    گه این راه خیلی سهلی نیست در این عصر لعنتی و باید به خود خودتان(خداوند حاضر در خودتان) متوسل شوید.


    خدا ما را از این درک اسفل  و عصر واژگونه برهاند

    آمین


  • محمد(خاک پای احمد)
  • درود برادر دهقانی؛

    اشکالی که سید محمد بر شما گرفت به نحوی دیگر می خواهم بپرسم.


    اینکه در این کاواره-دیوانه خانه جهانی که همه چیز «غریضه» است و آن هم نه برای «غریضه» و «رفع نیاز یا بقا» بلکه برای «رهایی از خدایی که می تواند نجات دهد و در چشمان ما ما را نظاره می کند و در نفس ناطقه فریاد می زند»


    ما به عصمت یا به ...بپردازیم چه لزومی دارد؟

    آیا شبیه همان رویکرد اسلامیست ها به ساینس نیست؟


    یعنی در وضعی که همه چیز از بنیاد در حال فروپاشی است.و از سران سیاسی تا فرهنگی و اقتصادی و علمی و عوام ما

    در حال جنون پرستش دنیا و تکنولوژی و توهمات اند به اسم های مختلف

    و خانواده از هم پاشیده و انسان تبدیل به یک ماشین فرمولی و اقتصادی و غریضی و جبری شده

    چرا باید وارد بحثی تئولوژیک شد؟


    یعنی همان کاری که در مبحثی در گذشته در خصوص سروش و امام زمان و جهان بی معنای تام نمودید که بحث های دینی هم تبدیل شده به بازی اینترنتی؟


    و بنوع دیگر می خوام بپرسم راه برون رفت از جهنم چیست؟

    آیا مهاجرت ؟آیا اظطرار و دعا؟آیا خودکشی و انتحار؟آیا بحث هی ضد مدرنیته را تبدیل به هژمونی نمودن؟


    واقعا راه فرار یا خلاصی این آتش که همه چیز را دارد می سوزاند چیست؟

    آیا باید بود و صرفا منتظر ماند و در این فظای شیطانی صرفا صبر نمود و اصلا می شود؟


    بنده که نه خودم می توانم و نه فکر می کنم بتوانم نسلی در این فضا بتوانم بپروانم که حداقل های شرافت انسانی را بتواند رعایت کند.

    اعم از رزق شکمی تا ازدواج و آرامش باطنی و حداقل های یک شخصیت که بتوان گفتش انسان.


    جناب سید محمد نیز به سایت زیر می توانید رجوع کنید گه

    شیلتر نیست توسط تئولوژیست های عاشق «کرسی های نظریه پردازی توهم در توهمی»

    تمدن بچه ننه هم کتاب قابل تاملی است در باب وضع جامعه  شناسی:

    http://hasanhasani2094.avablog.ir/post/3/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8+%D9%87%D8%A7%DB%8C+%D8%AA%D9%88%D8%B5%DB%8C%D9%87+%D8%B4%D8%AF%D9%87+




    پاسخ:
    سلام بر محمد

    سوال سید محمد دست کم تاب دو برداشت را داشت.

    برداشآت اول که برای بنده بیشتر جلوه کرد این بود که چرا به جای بحث از مفهوم "عصمت"، در تخریب تئولوژی، بحث را از نقطه عزیمت مهمتری مانند تلقی انسان مآبانه از خدا آغاز نکرده ام.

    که در این پاسخ، همان است که داده شد.

    اما اگر منظور این است که اصلاً چرا باید به این موضوعات پرداخت، پاسخ این است که این لزوم برای نگارنده به نحو انضمامی درک شده و اگر کسی در لزوم این کار تردید دارد می تواند به این مباحث نپردازد و به موضوعاتی که لزوم و ضرورت آنها را خود به نحو ضمنی درک کرده بپردازد!!

    و امیدوارم انتظار نداشته باشید که آنچه که به نحو انضمامی درک می شود را به به زبان انتزاع و مفهوم بتوان تبیین کرد.

    به همین دلیل تنها کسی می پرسد که بحث از مفاهیم تئولوژیک چه اهمیتی دارد که، در عالم که او خود را در آن می یابد، تئولوژی حضور  و اهمیت چندانی ندارد.

    و البته حق را باید به چنین کسی داد.

    و چنین کسی منطقاً و عقلاً نیز نباید به بحث از تئولوژی بپردازد.

    و این جانب به هیچ وجه چنین فردی را ملامت نمی کنم.

    اما امیدوارم که آن فرد و افراد سایر آن فرد انتظار داشته باشد که خود نیز به مسائلی که خود را در احاطه آنان "حس" می کنم، نپزدازم.

    و ضرورت این کار را اثبات کنم!!

    چنین انتظاری مانند این می ماند که از فردی بخواهیم "درد" خود را اثبات کند.

    و چنان که در متن گفته شود، امر اندیشه برانگیز، حقیقتاً امر "دردبرانگیز" نیز هست.

    و چنان که درد جسمی را نمی توان اثبات کرد، دردی که موجب طرح یک مسأله می شود را تشریح و تبیین کرد.

    و در باب پرسشی که در باب این که راه نجات چیست، به گمانم تکرار این سخن اندیشه برانگیز در لابلای نگاشته های من مبنی بر این که "تنها خدایی است که می تواند ما را نجات دهد"، پاسخ نسبتاً روشنی به پرسش شما بوده و هست.

    به بیان ساده تر به باور بنده در جهان کنونی و در معنای حقیقی کلمه "هیچ" راه نجاتی برای ما و دیگران از جهنمی که در آن زیست می کنیم وجود ندارد.

    و اگر نجات، "امکان وقوعی" پیدا کند با سخن این و آن و تفکر و فلسفه و بحث و سیاست و تکنولوژی و علم و روانشانسی و مشاوره و منبر و مسجد و محراب نخواهد بود.

    بلکه این نجات به دست خدایی که اکنون چندان نمی شناسیمش خواهد بود.

    خدایی غیر از خدای سکولارها که زبان ندارد و در فراتاریخ است و کار بشر را به خود او احاله داده.

    خدایی غیر از خدایی صحابه ایدئولوژی و  و داعش، شریعتی و خمینی و جمهوری اسلامی، طالبان و ... که با توسری، بر سر خلق ا.. روسری و تفسیر مارکسیستی از دین را به نام اسلام ناب محمدی به توده های از همه جا بی خبر حقنه کردند و می کنند.

    خدایی غیر از متکلمین از مطهری گرفته تا مصباح و دیگران که تفسیر دین را به نام اصول عقاید و تفکر عقلی سالهاست که فروخته اند.

    خدایی غیر از خدای ساینتیست ها که می پندارند بشر ابتدا میمونی بوده که با میوتیشن به انسان تبدیل شده و خدا ساخته ذهن همین میمون آپدیت شده است.

    خدایی غیر از خدای سیاستمداران که از صبح تا شام ندای انا ربکم الاعلی سر می دهند و ابلهانه تلاش می کنند همه چیز و حتی ریزگردها را هم مدیریت کنند و البته در عمل عرضه و حل هیچ بحرانی را ندارند جز این که بر بغرنج تر شدن وضع و بحران کنونی دامن زده اند و می زنند!

    و خدایی غیر از خدایی که ما و شما و دیگران سالها آن را پرستیده ایم.

    خدا"یی" و نه خدا، می تواند به امکان وقوعی به مدد بشر برسد.

    اما این که او کیست و چه می کند را من نمی دانم.

    و من نه موسی هستم که بتوانم با عصای موسوی، شما یا دیگران را از میانه این رود عبور دهم

    و نه عیسی هستم که دم مسیحایی داشته باشم

    و در پشت زمینه این پرسش این پیش فرض وجود دارد که سخنگو و نویسنده آیا توان نجات ما را دارد.

    در حالی که نویسنده با تصریح و اشاره و مستقیم و کنایه آمیز، مدام بر ناتوانی و عجز خود اصرار و ابرام دارد.

    و این جانب شأن خود را در این ظلمات جهان نیست انگار و در مکر لیل و نهار کنونی و در فتنه الدهما را تذکر به نام آن خدا آن هم با روش الهیات تنزیهی می دانم.

    و البته این خدا قریب، اما صعب الوصول است.

    صعب الوصول است چرا که خود را پس می کشد.

    و رخ خود را هر روز پنهان تر می کند.

    و در حجاب رفته.

    و شاید همین حجاب و محرومیت برای بشر نقطه امیدوارکننده شود.

    زیرا تنها در غیبت آن خداست که بشر دیر یا زود در می یابد "چیزی" را کم دارد.

    صادق دهقانی

    سلام برادر دهقانی
    ما را جزو سکولارها قرار نده برادر. چون بر خلاف آنکه معتقدم خدا زبان ندارد، معتقدم خدا همه چیز این عالم است. همه چیز به معنای حقیقی. یعنی در اعماق تک تک سلولها و اتمهای این عالم و هر عالمی. او فعال است و امورات بشر رو به خودش حواله نداده. بلکه همه ی امورات رو هم خود او به پیش می بره. می کشه و زنده می کنه. می خنداند و می گریاند. بمب اتم می سازد و زلزله می آورد. همه ی این کارها رو او می کند. منتها چون افعال خدا برای بشر، موجب خیر و شر می شوند، ما بهشت و جهنم رو آفریدیم. فرشته و شیطان. عالم آخرت و ... را آفریدیم.
    در مورد این وضعیت حال به هم زن هم با شما موافقم. محمد پامبر اسلام موفق بود  و موفق شد، چون در دوران خودش تونست خدایی (هر چند ناقص و انسان وار) رو برای بشر اون روزگار بیافریند.

    کامو در "افسانه سیزیف" فلسفه خود را با بیانی ساده و رسا بازگو می‌کند. کتاب با این جمله شروع می‌شود: «تنها یک مسئله جدی فلسفی وجود دارد: مسئله خودکشی. مهمترین پرسشی که فلسفه باید پاسخ بگوید این است که آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا نه.»

    آلبر کامو استدلال می‌کند که زندگی به خودی خود امری پوچ است، و تراشیدن هر معنایی برای آن، چه زمینی و چه در عالم متافیزیک، دروغ و یاوه است. هستی در برابر هوش و خرد انسانی یکسره تأثرناپذیر است. به نظر کامو: «پوچی از بطن رویارویی فریاد انسان با خاموشی نامفهوم جهان زاده می‌شود.»

    آلبر کامو پوچی یا بیهودگی هستی را ناشی از سیر بی‌معنا و مکرر زندگی می‌داند: مقصود از این آمدن و رفتن هرگز روشن نخواهد شد. کامو فلسفه خود را به یاری سرنوشت دردناک سیزیف در اساطیر یونانی توصیف می‌کند:

    خدایان سیزیف را محکوم کرده بودند که تخته سنگی را تا قله‌ی کوهی بالا ببرد، اما تخته سنگ هر بار از فراز کوه پایین می‌غلتید، و سیزیف ناگزیر بود بار دیگر آن را بالا ببرد، و این کار بی‌حاصل و عذاب‌آلود را تا ابد تکرار کند.

    آلبر کامو بر آن است که انسان تنها با "طغیان" می‌تواند با پوچی مقابله کند. او گفته‌ی معروف دکارت را به این شکل در آورد: «طغیان می‌کنم پس هستم!». آلبر کامو اذعان دارد که با هیچ چیز نمی‌توان "پوچی بنیادین هستی" را درمان کرد، اما شاید بتوان از درد آن اندکی کاست.
    کامو عقیده دارد که باید با شوقی وافر به روی زندگی آغوش باز کرد، از آن کام گرفت و دلیرانه با زشتی‌ها و پلیدی‌های آن پیکار کرد. او به رهنمودهای ایدئولوژیک بدگمان بود. وعده‌ی "فردای بهتر" را فریب و دروغ سیاستمداران می‌دانست.

    کامو به "مصلحت" معتقد نبود. برای او اخلاق و سیاست یکی بود. در دوران تسلط آرمان‌های چپ، او به روشنفکران نهیب زد که رؤیاهای "ایدئولوژیک" تنها به یأس و ماتم منجر خواهد شد. نظام‌های تمامت‌خواه از چپ و راست، با وعده‌ی بهشت‌های واهی، روی زمین جهنم‌های واقعی به پا می‌کنند.
  • محمد(خاک پای احمد)
  • ممنون جناب دهقانی بنده پاسخم را کامل گرفتم.

     

    ولی برادر سید محمد بزرگوارم؛

    حتما 2 کتاب فوق را بخوان.اگر لازم شد که می شود چند بار.

    چرا که هنوز خدایت خدایی ذهنی است.و  البته خدای منم ذهنی است. و بسیاری از بشر.

    و خدای واقعی جستنی تمام است در خود و بیرون که سرانجام به تسبیح می رسد.

     

    و این خدایی که گفتید اگر چند بار مرور کنید هنوز چند خداست و نه خدای یگانه.

    خدایی که همه چیز به اوست ولی محمد و ما بهشت و جهنم و...را آفریده ایم و نه لااقل او این توهم را درست کرده!

     

    خدای ما اکثر ذهن ماست.

    ذهن یک مارکسیست ،ذهن یک داروینیست،ذهن یک تئولوژیست،ذهن ضد خدا! و....

    خدایی مثل خود می تراشد.

    چون خدای هرکس عموما تجسم «تنفیس» اوست.یعنی نفس خود را خدا می کند حتی اگر ضد خدا باشد یا آیت الله العظمی ظاهری...

     

    خدایی خداست که فراتر و سبحان نه تنها باشد بلکه هر آن اکبر شود!

    و این خدا را کم کسانی در تاریخ پرستیده اند و هم آنان قصد اکبر خلقت آدم بوده اند.

    زیرا خود باعث اکبر شدن خداوند شده اند به اراده خداوند!

     

    علاوه بر 2 کتاب واژگون گر بالا حتما به کتاب زیر هم رجوع کنید:

    فیلسوفان بدکردار بوسیله نایجل راجرز و مل تامپسون

    (البته این را باید بنظر خرید و در فضای مجازی نیابیدش)

     

    کتابی درس آموز است.در خصوص ذات ضد عقل فلسفه در طی این 2000 و اندی سال که مایه این همه فساد گشته در طول تاریخ بعلل منطقی مختلفی که در کتاب  های جناب خانجانی باز می شود. 

     

    سپاس

    سلام آقای "سید محمد"
    درخواستی ازتون داشتم.
    سوالم در خصوص "زبان مندی" خداوند بود.
    احیانا رفرنسی برای مطالعه در این خصوص(چه به صورت مستقیم چه ضمنی) دارید که به بنده پیشنهاد بدید برای مطالعه؟
    سلام برادر (یا خواهر) یکی
    یه مقاله خوب در این مورد هست که آقای حمید طالب زاده (استادیار فلسفه دانشگاه تهران) نوشتن و نظریات اسپینوزا رو در رد خدای انسان وار در این مقاله به تصویر کشیدن.
    البته مراجعه به کتابهای تاریخ فلسفه و خود آثار اسپینوزا هم کمک شایانی خواهد کرد. مراد بنده از بی زبان بودن خدا بیشتر به نقد و رد تصور ما از خدا به صورت انسان هست که چون ما زبان گفتار و نوشتار داریم، پس لابد خدا نیز دارای زبان است.
    مطالعه ی این مقاله بسیار راهگشا و سودمند است.
    آدرس مقاله:
    لینک دانلود مقاله
  • یا اباعبدالله
  • 1_ در رابطه با اعتراضات پی در پی شما و امثال شما نسبت به احکامی که درباره ی "مرتدین" و امثال ذلک از طرف به اصطلاح اسلام گریان صادر می شود باید یادآوری کنم که: هیچ جای اعتراضی برای شما و امثال شما نسبت به صدور این نوع حکم ها وجود ندارد. چرا که مبانی شما با آن ها در تضاد کامل است. شما چطور انتظار دارید آن ها در این موضوعات، نظیر حکم "مرتدین" و امثال آن مثل شما فکر کنند و حکم صادر کنند؟ آن ها مبنایی دارند- چه درست و چه غلط – و بر اساس آن معتقدند که مثلا فلان قضیه اولا: ارتداد است و ثانیا: حکم ارتداد هم این است. پس شما و امثال شما از این نوع اعتراضات برای همیشه دست بکشید. شما که نمی توانید و نباید برای آن ها تعیین تکلیف کنید مگر مبنای شما و آن ها یکی است؟!! به نظرم متوجه منظورم هستید.

    2_ خوشحال شدم که کار را آسان تر نمودید و مبانی تمامی مطالب قبلی خود را در این نوشتار اخیر ظهور دادید. در واقع این مطالب پشتوانه ی تمام مطالب قبلی شماست و با این روحیه بوده که قبلا آنگونه فکر می کردید هر چند که تا به حال به این شکل "ظهور" نداده بودید. ولی آن هایی که بر روی مبادی و مبانی حساس هستند از قبل ملتفت این مسائلی که در بطن کلمات شما تا حدی پنهان بود، بودند و متذکر هم شدند. البته مبادی باطنی تر به مرور آشکار می شوند حتی برای خود نگارنده.

    3_ هر چند که در رابطه با موضوع "عصمت" مقدمات زیادی چیده شد! ولی در هر صورت بالاخره حرف اصلی مطرح شد. اصل اساسی این بحث ذیل این دو پرسش مطرح شد که: الف- آیا اثبات "عصمت" امکانپذیر هست؟ ب- آیا "عصمت" پیامبران دستاوردی عینی دارد؟!

    از آنجا که جناب نگارنده خیلی به "پرسش" و "تفکر" علاقه دارند و اهمیت پرسش و تفکر را با یک غلظت خاصی همیشه مطرح می کنند - مخصوصا برای ورود به موضوع عصمت- بنده هم بر اساس مبنای خود ایشان "پرسشی" را مطرح کرده و دعوت به "تفکر" می کنم: فکر می کنم بیش و پیش از آنکه به پاسخ دو پرسش مطرح شده از جانب نگارنده بپردازیم ابتدا بر اساس مبنای نگارنده – که برای پرسش و تفکر اهمیت قائل اند- روی این پرسش تفکر کنیم که: اساسا "جایگاه" طرح این پرسش ها از جانب جناب دهقانی کجاست؟ یعنی چطور شده است که این پرسش ها از طرف ایشان مطرح می شود؟ قبل از طرح این پرسش ها چه اتفاقی در حوزه ی عقیدتیِ و در عالَمِ پرسش گر رخ داده است که ظهور آن اتفاق طرح چنین پرسش هایی است؟ آیا این نوع پرسش ها اساسا برای کسانی که عالَم شان غیر از عالَم امثال دهقانی است هم مطرح می شود؟ آیا هر پرسشی در عالَم مخصوص به خود رخ می دهد؟ آیا پرداختن به این موضوع اهمیتش از پاسخ دادن به پرسش های ایشان بیشتر است؟

    پس در مواجهه با پرسش های مطرح شده از جانب آقای دهقانی دو کار باید صورت بگیرد: اولا: روی این پرسش که چرا چنین سؤالاتی از جانب ایشان مطرح شده است سخت تفکر کنیم. ثانیا: به پرسش های مطرح شده -در دل تفکر بر روی پرسش جدیدی که مطرح کردیم- پاسخ داده شود.

     

    4_ آیا نگارنده هیچ متوجه هست که در عین نفی عصمت، دارد ادعای عصمت می کند و شبنم عرق شرم هم بر چهره نمی نشیند؟! اگر عصمت ممکن و ضروری نیست، با مبنای خود شما، همین حرف شما هم که معتقدید "عصمت باوری است موهوم" غیر معصومانه و موهوم است! به چه دلیل این عقیده شما در مورد عصمت و سایر عقاید شما، باید معصوم و درست باشد؟ اگر کسی عصمت را بزند در حقیقت بنیاد و ریشه ی خودش را زده است! چون عصمت یک موضوعی مختص به انبیاء و اولیاء نیست. البته "مقام عالیه ی" عصمت مختص به انبیاء و اولیاء است. لکن خود عصمت با درجات پائین آن در باطن تمام ابنای بشر موجود است و بر اساس همان است که حق و باطل،حُسن و قبح و خیر و شر و امثال آن را تشخیص می دهند. البته در اینکه ممکن است عده ای تا حدی یا به طور کامل خودشان را از عصمت خدادادی محروم کرده باشند و در نتیجه به همان میزان غیر معصومانه سخن بگویند تردیدی نیست. ولی عصمت فطری همه انسان ها است. همان طور که بارها گفته شد اندیشه های نیهیلیستی اولین کاری که می کنند نفی خودشان است. مَثَل نیهیلیست ها مَثَل مار یا کژدمی است که وقتی با تمام وجود اراده می کنند نیش زده و زهر خود را خالی کنند، کافی است قسمتی از بدنشان را در معرض نیش خودشان قرار دهیم. کاملا معلوم است که چه بر سرشان می آید. البته همان طور که قبلا گفته شد آنقدر نیهیلیست ها پُر رو هستند که مرده ی آنها هم از رو نمی رود!

    وقتی نگارنده پرسشی انکاری مطرح می کند که "آیا اساسا عصمت امکان پذیر هست؟" دارد با انکار عصمت، خودش را و عصمت همین عقیده اش را که معتقد است "عصمت ممکن نیست" را انکار می کند!!

    نگارنده معتقد است که عده ای از طریق طرح موضوعاتی نظیر "نبوت" و "عصمت" و امثال آن به نفع خودشان استفاده می کنند. آیا قبول دارد که خودش هم دارد از موضوع "نفی عصمت " به نفع خود و امثال خود استفاده می کند؟! هر چند که غافل است که نفی عصمت به نفی خودش منجر می شود.

    5_ عجیب است که نگارنده دائم مدعی است که در " تلقی باور دینی" چنین است و چنان است. ما نفهمیدیم بالاخره با بحثی که ایشان در رابطه با عصمت مطرح کردند چه چیزی برای باورهای دینی باقی می ماند! آیا منظور ایشان از باور دینی، دین خاصی است؟! آیا نگارنده وقتی عصمت را انکار می کند و در عین حال از باورهای "دینی" سخن می گوید بشارت "دین جدیدی" را می دهد؟!!!

    اینها نکاتی بود که اجمالی و فوریتی مطرح شد ان شاالله پرداختن تفصیلی به این مطالب باشد برای اوقات دیگر.

    سلام اباعبدالله
    جناب آقای دهقانی عصمت را انکار نکرده اند بلکه برای پذیرش آن دنبال مدرکی قوی هستند
    همچنین انکار کردن عصمت نیز مدرکی قوی می خواد

    پاسخ:

    با سلام خدمت جناب نیچه

    اصل مفهوم عصمت، زاییده یک دلیل است، و این دلیل در فضای تفکر ارسطویی طرح- و با عبارت بهتر بافته - شده

    وقتی اصل تفکر ارسطویی مورد تردید و استیضاح باشد، به شکل ضمنی اصل مفهوم عصمت هم مورد تردید قرار می گیرد

    هر چند می پذیرم که در متن برخی از تعابیر نیاز به حک و اصلاح و یا توضیح دقیقتر داشته و دارد

    که در قسمت های بعدی، می توان این نقیصه را تدارک کرد

    اما اصل این موضوع که پیامبر در مقام دریافت وحی، عاری از خطاست هم فاقد دلیل است، هم چون دستگاه صدق و کذب یک دستگاه ارسطویی است، مفهوم عصمت ناشی از یک تلقی ارسطویی از فهم بشری- و نیز فهم وحی - است، بیش از آن که اثر علمی داشته باشد، اثر روانی دارد و به تخدیر اذهان منجر می شود.

    اگر عمری باقی بود تفصیل بیشتر در متن یادداشت ها

    با سپاس

    صادق دهقانی
  • یا اباعبدالله
  • سلام خدمت جناب "نیچه"
    سخن شما قابل تأمل است. لکن جملات زیر را شما چگونه فهم می کنید؟:
    "در نهایت در می یابیم که هیچ نیازی نیست که پیامبر در مقام دریافت وحی و حتی زندگی هرروزی، "معصوم" از خطا باشد."

    (منبع: تشویش دات آی آر)
    "عصمت" نیز یکی از همین باورهای موهومی است که ابداع و به توده ها تحویل داده.

    (منبع: تشویش دات آی آر)
    عنایت کنید نگارنده صراحتا میگوید عصمت یک باور موهوم است!
    به نظرم لزومی ندارد اگر احساس شده عده ای دارند از مفاهیمی مثل "عصمت"  به تعبیر دهقانی به نفع خود سوء استفاده می کنند بیاییم و از اساس عصمت را انکار کنیم.
    بنده انکار عصمت را از کلام جناب دهقانی فهمیده ام. اگر شما معتقدید ایشان عصمت را انکار نکرده اند لطفا این ادعایتان را بیشتر روشن کنید.

    یا ابا عبدالله جان سلام برادر
    به جای اینکه به برادر دهقانی و پیشینه و آینده و شخصیتش حمله کنی و بخوای علت یابی کنی گه دهقانی چرا و چگونه به اینجا رسیده!!! بهتر است جهدی و جهادی بکنیو به سئوالات مطرح شده از جانب ایشان پاسخ بگوئید.

  • یا اباعبدالله
  • سلام خدمت سید محمد
    چون دیدم جناب دهقانی خیلی به "پرسش" و "تفکر" عنایت زیادی دارند آن پرسش ها را مطرح کردم و به تفکر واداشتم. این را هم بدانید که از نظر این حقیر و با مبانی این حقیر، پاسخ به پرسش های جناب دهقانی وقتی درست داده می شود که ابتدا بر روی "جایگاه" طرح این پرسش ها تفکر شود که چه اتفاقی در شخصیت پرسشگر رخ داده است که این پرسش ها ظهور کرده است. بنده به پیشینه و آینده کاری ندارم بنده به مبادی نظر دارم. بعد از این تأملات است که پاسخ به پرسش های جناب دهقانی جای خودش را پیدا می کند. هر چند که همان طور که قبلا گفته شد باید به پرسش های ایشان پاسخ داده شود. بنده هم در حد توان پاسخ هایی مدنظر دارم ان شاالله به وقتش مطرح خواهم کرد.
  • یا اباعبدالله
  •  لازمه ی اظهار نظر صحیح در رابطه با هر موضوعی تصور درست از آن موضوع است. مشکل دائمی نگارنده تاکنون، نداشتن تصور صحیح از موضوعات مختلف است. آنچه در ذیل مطرح می شود دلایلی عقلی و نقلی است که در رابطه با ضرورت عصمت انبیاء مطرح شده. انتظار از خوانندگان محترم این است که بتوانند بین دلایل عقلی مطرح شده و دلایل نقلی مطرح شده تفکیک کرده تا اشکال نشود که که با دلایل نقلی مطرح شده دور باطل به وجود می آید چون بعد از مطرح شدن دلایل عقلی است که دلایل نقلی مطرح می شود و حتی دلایل نقلی ای هم که مطرح شده آمیخته با عقل است. مثلا آنجا که گفته می شود لا ینال عهد الظالمین، اشاره به این نکته ی عقلی است که نمی شود که خداوند امورات بندگانش را به کسی بسپارد که معصوم نیست و خطر گمراه کردن بندگان را در آستین دارد. بالاخره یا خداوند بشر را به حال خودش رها کرده یا اینکه برای او از طریق نبوّتی بی عیب و نقص برنامه دارد. لذا است که گفته می شود انکار عصمت، عین انکار نبوت است و انکار نبوت عین انکار خداست!

    لازمه ی دیگر نفی عصمت، نفی قیامت است. چون وقتی خداوند برای بشر برنامه ای صحیح مقدر نکرده باشد هیچ لزومی ندارد فردای قیامتی وجود داشته باشد تا بر اساس ان برنامه ی صحیح، از او بازجویی شود و گرنه بر چه اساسی بشر باید حساب پس دهد؟ ممکن است گفته شود "عقل" هر کس کافی است. اولا: همان عقل است که ما را به ضرورت وجود نبی معصوم آگاه می کند. آیا ما هم عقل داریم؟ ثانیا: نگارنده غیر مستقیم ریشه عقل را هم زد. چون او مدعی شد به خاطر وجود پیش فرضها، هیچ درک صحیحی که منطبق با خارج باشد وجود نخواهد داشت! تا حدی که حتی همین جمله نگارنده هم – که جزئی از خارج است- درست درک نخواهد شد!!!  غافل از اینکه اولا: خارج یک وجود مشککِ دارای شدت و ضعف است نه مثل یک شئ واحد مادی!! ثانیا: ماوراء همه پیش فرض ها عقل در صحنه است و این امکان را دارد که از سدّ پیش فرضها عبور کرده و حقیقت را کشف کند. مثلا آیا با همه ی پیش فرضهایی که هم اکنون داریم آیا درک این حقیقت خارجی که دودوتا چهارتاست ممکن نیست؟!!! و قس علی هذا. البته به شرطی که خود عقل را زنجیری و دربند نکرده باشیم و مصداق سخن علی علیه السلام که می فرمایند: "کم من عقل اسیر تحت هوی امیر:چه بسیار عقل هایی که ذیل هوا و هوس و اوهامی که بر آنها امیر است، اسیراند" نباشیم.

     پس نفی عصمت منجر به نفی تمام "باورهای دینی" می شود.(البته اینجا مراد از باورهای دینی غیر از اوهامی است که به اسم باورهای دینی مطرح می شود)

    ضرورت عصمت انبیاء(علیهم السلام)

    1- برای دریافت حقیقت، مردم به خودی خود نمی‌توانند به آن دسترسی پیدا کنند و به یک ابلاغ کنندهای تضمین شده و مطمئن نیازمندند و این اطمینان از طریق عصمت پیامبر ممکن می‌گردد. پس عصمت نبی بیش از همه، نیاز مردمی است که می‌خواهند با حقیقت مرتبط باشند، تا از «دین الهی» محروم نمانند و لذا خداوندی که برای بشر پیامبر می‌فرستد، حتماً آن پیامبر را معصوم قرار می‌دهد تا مقصدِ فرستادن پیامبر که اعتماد به اوست عملی شده باشد و قبل از هرچیز به آسمانیبودن و الهیبودن دین یقین پیدا شود.

    2- در صورت معصومنبودن پیامبر، بعثت او به نتیجه نمی‌رسد. زیرا رفتار آورنده‌ی دین است که می‌تواند پشتوانه‌ی حقانیت تئوریهای عقلی و علمی آن باشد. و اگر آورنده‌ی دین به عنوان الگوی تمام عیار دین، در همه‌ی ابعاد بینقص نباشد، ایمان کامل به گفتار و رفتارش ممکن نیست و عملاً آن نتیجهای که باید بشریت از دین بگیرد، گرفته نمی‌شود. پس به همان دلیلی که وجود نبی ضرورت دارد، عصمت او نیز ضروری است تا قول و عمل او یکی باشد.

    3- غیر از معصوم هیچ کس صلاحیت و توانایی روحی برای دریافت و تلقی دین الهی را ندارد و شایسته‌ی ارائه‌ی آن ودیعه‌ی الهی به مردم نیست و به همین دلیل عصمت به عنوان عالیترین شایستگی، لازمه‌ی نبوتِ نبی است چون روحِ غیر معصوم ظرفیت لازم برای گرفتن دین الهی را ندارد، چه رسد به عملکردن کامل به دین الهی. زیرا نبوت و امامت عهد الهی است و عهد الهی به کسی که کوچکترین انحراف را داشته باشد و به نحوی مرتکب ظلم شود، داده نمی‌شود، حال چه نسبت به حق ظالم باشد و چه نسبت به خلق. خداوند در این رابطه می‌فرماید: «لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»[1] عهد من به ظالمین نمی‌رسد.

    4- از کسی باید به طور مطلق پیروی کرد که هیچ نقصی نداشته باشد و خداوند می‌فرماید: «اَطیعُوااللهَ وَ اَطیعُواالرَّسُولَ وَ اُولِی الاَمْرِ مِنْکُمْ»[2] ای مؤمنان از خدا و رسول و اولی‌الامر پیروی کنید. این آیه دلیل بر عصمت رسول و عصمت اولی‌الامر است، چون وقتی می‌فرماید از رسول پیروی کنید، اگر رسول خدا معصوم نباشد ما با پیروی از او گمراه می‌شویم و حال آن‌که خدا نمی‌خواهد ما گمراه باشیم پس باید رسول خدا معصوم باشد. خداوند می‌فرماید: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[3] حقیقتاً خداوند رسول خدا را برای شما به عنوان اُسوه و الگویی نیک قرار داد. این آیه نیز بر معصومبودن پیامبر تکیه دارد، زیرا مگر می‌شود خداوند کسی را اُسوه برای بشریت قرار دهد که نقص داشته باشد؟ این دلیل در جواب بعضی از علماء اهل سنت است که عصمت نبی را بهخصوص در همه‌ی ابعاد، لازم نمی‌دانند. برعکس شیعه که معتقد است پیامبران و ائمهh از ابتدای ولادت تا انتهای حیات هرگز مرتکب هیچیک از گناهان - اعم از صغیره و کبیره، خواه به طور عمدی و خواه به طور سهوی - نمی‌گردند.[4] زیرا اگر پیامبر خدا دارای پروندهای سیاه و گذشتهای پرگناه باشد نه‌تنها نقش تعلیم و تربیت انسان‌ها را بهخوبی نمی‌تواند ایفاء کند بلکه موجب عدم اعتماد مردم به او و شک در رسالت او می‌شود.

    مراحل گوناگون عصمت: با دقت در عصمتی که پیامبر باید داشته باشد متوجه مراحل عصمت می‌شویم که عبارت است از:

    الف- عصمت در تبلیغ و رساندن دینِ خدا به مردم.

    ب - عصمت در اعتقاد در همه‌ی عمر و این‌که پیامبران در همه‌ی عمر از علم و عقیدهای صحیح برخوردارند و جانشان با آن نوری که از طرف خداوند وَحی می‌شود متحد می‌گردد و به همین جهت قرآن خطاب به رسول خداf  می‌فرماید: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ»[5] روح الامین آن را بر قلب تو نازل کرد تا تو از هشدار دهندگان باشی و آثار سوء گناه را به آن‌ها تذکر دهی.

    ج - عصمت در عمل به طور مطلق، به طوری که آن حقی را که می‌شناسند تماماً عمل می‌کنند.

    د - عصمت در دریافت وَحی از غیب، بهطوری که رسول خداf آنچنان از میلهای انحرافی آزادند که حقیقت وَحی هرگز تحت تأثیر میلی از امیال شخصی پیامبر قرار نمی‌گیرد. اینگونه عصمت در علم و عمل به جهت آن است که نور و حقیقت وَحی تمام ابعاد وجودی حضرت را نورانی کرده و مانند علم حصولی نیست که امکان خطا در تطبیق پیش آید. علم انبیاء علم به حقیقت است که با جان آن‌ها متحد شده و از آنجایی که آن عصمت ریشه در علم حضوری دارد که جان پیامبر را نورانی می‌کند موجب جبر در عمل نیز نمی‌شود و او مثل هر انسانِ مختاری بر اساس علم و قدرت خود عمل می‌کند منتها چون علم او از هر خطایی به دور است عمل او نیز از هر خطایی به دور خواهد بود و می‌تواند مطابق علم خود بدون هرگونه تردیدی عمل کند و از پاداش عمل خود بهرهمند گردد. همانطور که حضرت یوسف با مشاهده‌ی «برهان رب» مسلوبالاختیار نشد تا جبراً گناه را ترک کند، بلکه پس از مشاهده‌ی نور الهی و دیدن زشتی گناه، باز هم دارای اختیار بود و می‌توانست مرتکب گناه شود و به همین جهت با دوری از گناه فضیلت پیدا کرد. چه بسا اگر در آن لحظه همان برهان به زلیخا ارائه می‌شد، از گناه دست نمی‌کشید و حکم خدا را زیر پا میگذاشت. مثل کسی که می‌داند شراب برای او ضرر دارد ولی به جای آنکه از علم خود پیروی کند از هوس خود پیروی می‌نماید.

    به جهت اختیاری که در پیامبر هست و می‌تواند به وحی الهی ایمان بیاورد و می‌تواند از آن سر باز زند خداوند ایمان او را تأیید می‌کند و به ما خبر می‌دهد که: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ»[6] رسول و مؤمنان به آنچه به سوی رسول نازل شد ایمان آوردهاند.

     

     

     

     



    [1] - سوره‌ی بقره، آیه‌ی 124.

    [2] - سوره‌ی نساء، آیه‌ی 59 .

    [3] - سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 31.

    [4] - به کتاب شریف بحارالأنوار، ج 11، ص 90 رجوع شود.

    [5] - سوره‌ی شعرا، آیات 193 و 194.

    [6] - سوره‌ی بقره، آیه‌ی 285.

  • خاک پای احمد
  • چنین مقامی در قرآن کری  مختص گروهی است که عبادالله المخلصین نامیده شده ند که هما ه  اعمالشان از خداست و منزه از گناه است و لذا آنها مسئول اعمالی که از آنان سر می زند نیستند. در واقع   اراده آنها مجذوب اراده خداست و حب و بغض و اثباات و نفی صاادره از وجودشاان تمامااً از خداسات و در واقع خودی جز خدا ندارند. این مقام عصمت است 

     

    به لحاظ ادراک عقلانی به لحاظی می توان گفت که اگر این مقام ذاتی و مادرزادی و   نژادی باشد پس هیچ  ارزش بشری ناادارد همااانطور کااه ملائکه مبارا از گناااه هستند درمقااامی پااائین تر از حتا گناهکارترین  انسانها قرار دارند و بایستی انسان را سپده کنند. تصور حاک  بر عامه مسلمان و اکثریت علمای اسلامی همانا ذاتی بودن مقاام عصامت اسات. قداساتی کاه در      جهان مسیحی برای ح رت مری  و مسیح(ع) وجاود دارد شاامل چناین    برداشات دوگاناه   ای مای باشاد واکثار    مسیحیت معتقد بر ذاتی بودن مقام عصمت مریم  و عیسی هستند و آنان که این مقام را ذاتی نمی دانند متهم   به کفر و ارتداد و الحاد بوده اند. چنین اتهامی در جهان اسلام هم  وجود داشته است. آن نور گاهی که مقام عصمت در بشر را ذاتی می داند در واقت همان نورگاه معتقد به جبر در قلمرو دیان و  هدایت است و هماان مکتاب اصاالت سرنوشات محتوم و      ازلی می باشد و این نظر گاه شعبه ای از فلسافه         جبریه می باشد  که در نقطه مقابل قدریه قر ار دارد.

     این نظرگاه پیامبران و امامان را گاه خدا و فرزند خدا   میخواند و کرامت برخاسته از وجود این انسانها را جادو می فهمد. این نظر  قلمرو  همه خرافاات       دینی در تاریخ بوده است.

    در قرآن کریم  میخوانیم  و درک می کنیم  که کافران در قبال مردان خدا در مرحله اول اصالاً منکر هر حقی     در آنها هستند و آناان را ابله و دیوانه می     نامند ولی بتادریج بمیزانی که رسوا می شوند به مردان خدا           

     

     

    نسبت سحر و جادو و افسونگری می دهند و نهایتاً آنها را به مقام خدائی میرساند و به آسمان می فرساتند.  همه این نسبت های ناحق حاصل انکار پیا  ام و دعاوت آنهاست تاا هیچ تعهد و مسائولیتی در قباال آنهاا پیدا          نکنند و هیچ اصلاحی و توبه ای انپام ندهند.

     

    در واقع ذاتای دانستن مقاام عصمت بارای این ادعاست که   انسان مطلقاً قابل اصلاح و تمییر و رشد نیست و قابل پاک شدن نیست و نباید هایچ تلاشای نماید و      بایساتی  به زندگی حیوانی و شهوانی پرداخت.

     

    ذاتی دانستن مقام عصمت مترادف با تقدیس و توجیه ناپاکی خویشاتن   است و آخرین و مکارانه ترین استدلال برای نفی تکامل روحانی بشار است و پلیادترین و لطیاف تارین نوع       کفر و انکار دین است و قلمرو  کفر و نفاق می باشد و اسااس هماه مکاتاب جبرگارا و جبار پرسات       در تااریخ  اندیشه است.

     

     اگر به سخنان معتبر این مردان خدا مستقیماً رجوع کنی  مطلقاً چنین برداشت ذاتی و جبرگرایانه حاصل نمی شود و آنها را بشری مثل همه مردم می یابی  که به قدرت جهااد معرفات باه مقاام عصامت رسایده و خود را        در اراده حق حل کرده اند  و در عین حال مستمراً بقول حافظ بر ایمان و عصمت خود چون بید می لرزناد و  می گریند.

     

    این ادعا در دعاهای ائمه اطهار(ع) بوضوح درک می شود. در تاریخ اندیشه بشری فقط شعبه ای از عرفان مذاهب اسات کاه بخش بسایار کوچک آن نیاز محساوک مای    شود که معتقد به اختیار است و مقام عصمت را حاصل اختیار و انتخاک و جهاد و معرفت بر نفاس می داند    کاااه در راس ان عرفای تاریخ و ما مولای رومااای قرار دارد کا براساااتی تنهاااا مکتاااب اوماااانیزم (اصاااالت     انسان)کامل است که خداپرستی مطلق را عرضه می کند و بانی نابترین نگارش دینای در تااریخ بشار اسات .      اومانیزمی که حتی انسان را برتر از خادا قارار مای    دهاد و خادا را عاشاق انساان مای داناد کاه مقاامش را باه           انسان محول کرده است و خود در انسان فنا شده است.

     

     

    ......

    .

    .

    .

     

    عصمت یعنی دل ندادن به غیر خدا و مؤمنان او. و چیزی نخواستن بغیر از خدا و مؤمنان او. پس عصمت امری مربوط به قلمرو اراده و انتخاب و جهاد بر علیاه غیر در نفاس خویشاتن است. عصمت همان قلمرو         جهاد اکبر است که از بطن معرفت نفس بر می خیزد و ممکن می شود. مقام عصمت مقام دلی است که بغیر از خدا و مؤمنان او را نمی پذیرد و مخاطب قرار نمیدهد. 

    عصمت قلمرو رسیدن به خود خدائی خویشتن است. و این مقام برای هر بشری واجب و ممکن است و دین خدا جز این هدفی ندارد. لذا آن افکاری که مقاام عصمت را ذاتی و ناشدنی و مادرزادی می داند در تضاد      آشکار با دین خدا و هدف انبیای الهی قرار دارد و چنین فکر و باوری تنها بستر بروز نفااق می باشاد.

    اگر     اماما ن ما اسوه دین ما هستند بدان معناست که بایستی به مقاام آنان برسیم  و امام جز این معنایی دیگری ندارد. 

    عصمت مقام خود-خدائی عارفانه و توحیدی است. پس عصمت مقاام وجود یاافتن است و موجود گشتن و خود گشتن. و راه و روشی جز معرفت نفس ندارد.

     

     

     تخلیصی از مقام عصمت-ص 165 الی 168-کتاب فلسفه جهانی دین-دکتر خانجانی

     

    در مواردی که ذکر نشد از متن می گوید که عصمت و گناه ذات و علت العلل شان چه تعبیر «خود شناسانه ای» دارد و موارد پایه ایش را برای زن،مرد و...و همچنین گناهکاری دیندارانه و علم فروشانه و عرفان فروشانه و...توضیح می دهد.

     

    جناب یا اباعبدالله
    شما با آوردن یک جمله دلیل عقلی که پر از پیشفرض غلط است نتیجه گیری بی مبنایی انجام داده ای برادر. همه ی استدلال شما آرزو اندیشی است و هیچ مبنای عقلی ای وجود ندارد.

    فرموده ای:
    "نمی شود که خداوند امورات بندگانش را به کسی بسپارد که معصوم نیست و خطر گمراه کردن بندگان را در آستین دارد. بالاخره یا خداوند بشر را به حال خودش رها کرده یا اینکه برای او از طریق نبوّتی بی عیب و نقص برنامه دارد. لذا است که گفته می شود انکار عصمت، عین انکار نبوت است و انکار نبوت عین انکار خداست!"

    (منبع: تشویش دات آی آر)
    سئوال من از شما اینه که این "نمی شود" رو از کجا آورده ای؟!!! چرا برای خدا تعیین تکلیف کرده ای؟ سئوال من از شما این است که اگر خدا هدف دارد (هدایت انسان و سپردن امورات انسان به مثلا معصوم) پس ناقص است. یعنی امری نزد او حاضر نیست و او منتظر است تا آن محقق شود. خیر برادر. آرزوهایت را به خدا نسبت نده.
    در ثانی حتی با فرض محال اینکه خدا هدف دارد و هدف او از آفرینش به کمال رساندن انسان است (فرض کاملا غلط و آرزواندیشانه)، آنگاه با این دو سئوال بنیادین مواجه می شویم که :
    1) آیا تنها راه خدا برای هدایت بشر ارسال نبی بود؟
    یا
    2) آیا بهترین راه برای هدایت بشر ارسال نبی نبود؟
    پر واضح است که به هر نحوی به این دو سئوال پاسخ بدهیم، محدودیت خدا را پذیرفته ایم و این یعنی نقص خدا.
    برادر ابا عبدالله و برادر خاک پای احمد! لطفا به این سئوالات بنده پاسخ بدهید.
  • یا اباعبدالله
  • جناب آقا "سید محمد"

    اولا: به نظر این حقیر سؤالاتی که پرسیده اید سؤالات مهمی است لذا بر روی آن ها - در حد خودم-  با دقت وقت گذاشتم.

    ثانیا: منظور حقیر از "نمی شود" آن چیزی نبود که شما برداشت کردید بلکه به یک معنا منظور این بود که خدای متعال چنین کاری "نمی کند". نه اینکه تعیین تکلیف کنم و محدودیت ایجاد کنم و بگویم خدا توان چنین کاری را ندارد بلکه بدین معنا بود که چنین کاری از ذات خداخارج است. یعنی از خداوند چنین کاری را "سلب" کردم. یا مثلا وقتی گفته می شود "نمی شود" که خدا جسم مادی باشد آیا به این معناست که برای خدا تعیین تکلیف شده و محدودیت ایجاد شده است؟! (آری، خدا از جسم مادی جدا نیست لکن جسم مادی هم نیست.) اصطلاحا می گویند: خداوند هم دارای صفات ثبوتی است و هم دارای صفات سلبی است. صفات ثبوتی مثل:حیات،علم، قدرت و امثالهم و صفات سلبی مثل جاهل نبودن خدا، ظالم نبودن خدا و آن صفاتی که از خدای متعال سلب می شوند که هیچ کدام از این صفات سلبی به معنای تعیین تکلیف و محدودیت و نقص برای خداوند نیست.

    لذا اینکه حقیر گفتم "نمی شود که خداوند امورات بندگانش را به کسی بسپارد که معصوم نیست و خطر گمراه کردن بندگان را در آستین دارد"، به معنای تعیین تکلیف برای خدا نبود، بلکه به معنای سلب یک موضوعی بود که در ذات خدا راه ندارد. به نظر شما آیا می شود خداوند امر هدایت بشر را به کسانی بسپارد که خودش هدایت نشده؟!!

    1_ آیا بشر به هدایت نیاز دارد یا ندارد؟ اگر کسی بگوید بشر به هدایت نیاز ندارد به تناقض ذاتی دچار می شود!! چون همین جمله که "بشر به هدایت نیاز ندارد"  خودش یک نوع هدایت است. یعنی همان لحظه که می گوید بشر به هدایت نیازی ندارد، دارد با همین جمله هدایت می کند. (هر چند که از نظر ما این جمله گمراهی است)

    پس روشن شد که بشر حتما به هدایت نیاز دارد.

    2_ فقط می ماند سؤالات بعدی شما که چرا تنها راه و بهترین راه هدایت بشر ارسال نبی است؟ فرمودید اگر بپذیرم که تنها راه خدا برای هدایت بشر ارسال نبی است، محدودیت خدا را پذیرفته ایم! به نظر شما آیا اینکه خداوند برای هر انسانی تنها یک بدن خلق کرده است یا مثلا یک بینی خلق کرده به معنای محدودیت ونقص خداست؟!! یا اینکه تنها حالت و بهترین حالت این است که بشر فقط یک بدن و یک بینی داشته باشد؟ پس اولا:هیچ محدودیتی و نقصی برای خداوند قائل نشده ایم. ثانیا: یقینا بهترین راه هدایت بشر ارسال نبی است. البته تنها راه هدایت بشر ارسال نبی نیست. بلکه خدا از درون بشر فطرت و عقل را هم در وجود بشر قرار داده که او را هدایت می کند لکن تمام بحث اینجاست که آیا فطرت و عقل برای هدایت بشر کافی است؟ اگر کسی چنین چیزی بگوید به تناقض ذاتی دچار می شود! چون همان لحظه که می گوید مثلا فطرت و عقل برای هدایت کافی است و به نبی نیازی نیست، دارد خودش هم هدایت می کند! یعنی همان لحظه که می گوید به راه دیگری غیر از فطرت و عقل برای هدایت شدن نیازی نیست، همان لحظه دارد خودش به عنوان یک راهی دیگر با گفتن همین جمله هدایت می کند و حیا هم نمی کند!!!

    پس تا اینجا روشن شد اولا: بشر به هدایت نیاز دارد. ثانیا: عقل و فطرت کافی نیست بلکه حتما باید انسانی  هم باشد که بشر را هدایت کند. اگر کسی بگوید نیازی نیست که انسانی دیگر ما را هدایت کند، باز هم به تناقض ذاتی دچار می شود! چرا؟ چون او یا دارد با همین جمله که نیازی به یک انسان برای هدایت نداریم، هدایت می کند یا هدایت نمی کند. اگر هدایت نمی کند که هیچ، چون روشن شد بشر به هدایت نیاز دارد. اما اگر دارد هدایت می کند، خودش، حرف خودش را نقض کرد! چون دقیقا همان لحظه که می گوید نیازی به یک انسان برای هدایت نداریم!!، خودش همان لحظه به عنوان یک انسان دارد با این جمله هدایت می کند و حیا هم نمی کند!!

    3_ بعد از اینکه روشن شد لا محاله هم بشر به هدایت نیاز دارد و هم به یک انسان که او را هدایت کند، قدم بعدی این است که این انسان چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟ اولا: انسان غیر معصوم یعنی انسانی که هدایت نشده. چون کسی که هدایت شده ی کامل به معنای واقعی باشد هیچ اشتباهی نمی کند پس معصوم است. ثانیا: بدیهی است که غیر معصومی که هدایت شده ی کامل نیست نمی تواند ما را کامل هدایت کند. چون به همان میزان که هدایت نشده، گمراه می کند. در نتیجه ضرورتا و حتما باید انسانی که معصوم است وجود داشته باشد تا بشر را کامل هدایت کند. ممکن است همین جا کسی فورا بگوید که ما نیاز به هدایت داریم لکن نیازی به هدایت شدن کامل  نداریم! این حرف هم تناقض ذاتی است و هم معتقد بودن به گمراهی است! در حالی که اثبات شد بشر به هدایت نیاز دارد. چون گفته شد کسی که کامل هدایت نشده به همان میزان که هدایت نشده گمراه می کند. پس اگر گفته شود ما به هدایت کامل نیازی نداریم یعنی معتقد است که به هدایت نیازی نداریم.

    لذا اولا: ضرورت نیاز به هدایت شدن روشن شد. ثانیا: ضرورت هدایت شدن از طرف یک انسان روشن شد. ثالثا: ضرورت هدایت شدن از طرف یک انسان معصوم روشن شد.

    4_ قدم بعدی این است که وقتی بشر ذاتا و ضرورتا به یک انسان معصوم برای هدایت شدن نیاز دارد آیا خداوندی که عین وجود  است و نیاز نیازمندان و طلب طالبان را برطرف می کند، چنین نیازی را بی پاسخ می گذارد؟ خدایی که تشنگی را در وجود بشر قرار داد حتما آب را هم برای رفع این نیاز در خارج قرار می دهد. بر همین اساس خدایی که نیاز به انسان معصوم را در بشر قرار داده، حتما پاسخ چنین نیازی را – یعنی وجود انسان معصوم را- در خارج قرار داده یعنی انسان معصوم را خلق کرده و الا کاری عبث است که نیاز به چیزی در عالَم باشد ولی پاسخ آن نیاز نباشد. چنین کاری از ذات خدا به دور است. ممکن است کسی بگوید که بنده نیاز به معصوم را در وجودم احساس نمی کنم! اگر کسی چنین چیزی بگوید دوباره بحث را از اول با دقت تمام دنبال کند.

     

    (تذکر: ممکن است کسی اشکال کند که خدا مضلّ(گمراه کننده) هم هست. اینجا بحثی مطرح است که آیا خداوند گمراه کننده است یا همین که نور هدایتش را بگیرد طرف گمراه می شود؟! پس چیزی در خارج به نام گمراهی وجود ندارد بلکه گمراهی همان عدم هدایت است. مثل اینکه گفته می شود در خارج چیزی به نام تاریکی نداریم بلکه تاریکی همان عدم روشنایی است.)

    ثالثا: اما اینکه فرمودید: اگر خدا هدف دارد (هدایت انسان و سپردن امورات انسان به مثلا معصوم) پس ناقص است. یعنی امری نزد او حاضر نیست و او منتظر است تا آن محقق شود.

    عنایت کنید اینکه گفته می شود هدف خدا هدایت انسان از طریق انسان معصوم است، به این معنا نیست که این امر - یعنی هدایت انسان معصوم از طریق انسان معصوم- هم اکنون نزد خدا حاضر نیست و او منتظر است تا آن محقق شود! بلکه معنای دیگری مراد است. ما معتقدیم حقیقت انسان معصوم، همان ظهورِ انوارِ خودِ خداست! یعنی خدایی که عین وجود است، عین حضور و عین ظهور است. تمام مخلوقات، ظهورات مختلف خدای متعال اند. پس عین وجود که عین تجلی است، اولین تجلی- یعنی نزدیک ترین تجلی- همان وجود مخلوق اول یعنی انسان کامل یا انسان معصوم است. چون خدای عین وجود، یک حقیقت جامع است. اولین تجلی هم جامع ترین تجلی است. مثل نور بی رنگ که اولین تجلی از نور بی رنگ، همان نور بی رنگ است لکن با شدت کمتر.  تنها مخلوقی که ظرف ظهور تجلی تام خدای متعال است انسان کامل است. یعنی انسان کامل همان تجلی تام خدای متعال است که تمام کمالات خدا در او هست لکن با شدت کمتر از خدا و با شدت بیشتر از بقیه ی مخلوقات.

    پس این اشکال شما که فرمودید هدف داشتن خدا به معنای نقص است برای او، بر ما وارد نیست. چون ما معنای دیگری برای هدف داشتن خدا قائل ایم. خدا هدف دارد نه یعنی اینکه چیزی نزد او باید حاضر باشد  و نیست. بلکه خدا هدف دارد یعنی خدا چنین "اراده" کرده است و اراده هم  "ذاتی" خدای متعال است. خدا عین وجود و کمال است، پس عین اراده است. او اراده کرده که از طریق انسانی معصوم بشر را هدایت کند. یعنی انسان معصوم همان تجلی اراده ی خدا برای هدایت بشریت است. یعنی انسان معصوم به خودی خود همان صراط مستقیم به سوی خداست. نه اینکه انسان معصوم کسی است که هدایت هم می کند، آن هم هست، لکن انسان معصوم خودش صراط مستقیم است که البته به سوی صراط مستقیم هم هدایت می کند. البته اینکه بشر هدایت شود یا نشود برای خدا نقصی نیست. او عین وجود است و عین وجود هم عین غنی بالذات بودن است. لذا اشکال شما بر ما وارد نیست.

    (آقا سید داخل پرانتز دارم میگم، تمام این بحث های ما با امثال شما و امثال دهقانی برمی گردد به تفاوت شناخت از خدا. والسلام)

    سلام یا اباعبدالله جان
    البته نگرش ما نسبت به شناخت خدا بسیار متفاوت از هم است. خدای شما خدایی است که آرزو می کنید اینگونه باشد ولی خدای من اینگونه نیست. به عقیده ی من به واقعیت نزدیکتر است. من خدا رو را با صفات انسانی نظاره نمی کنم و نمی شناسم. در چند کامنت بالاتر مقاله ای را معرفی کردم که به نقد و نفی خدای انسان وار اشاره دارد. لطفا حتما آن را مطالعه بفرمایید تا متوجه ایرادهای بسیار عظیم بر سنت انسان وار اندیشی خدا بشوید.
    مشکل اساسی من با شما دوستان مشکل در استدلالتان نیست. مشکل با پیش فرضهایتان است. مشکل اینجاست که در تمام پیش فرضهایتان خدا را موجودی انسان وار تصور کرده اید که دربست در خدمت انسان است تا مثلا او را هدایت نماید.
    نحوه ی استدلالتان به این شکل است که فرموده اید دو ضربدر دو می شود پنج. بعد دو ضربدر 5 می شود ده و چهار ضربدر 10 می شود چهل. در نگاه اول همه چیز منطقی به نظر می رسد بجز یک مورد که پیش فرض اصلی است. یعنی شما فرض کرده ای دو ضربدر دو می شود 5. به این آرزو اندیشی گفته می شود.
    در مورد اول فرموده اید کلمه ی "نمی شود" را به این دلیل استفاده کرده اید چون از ذات خدا خارج است؟ ذات خدا چیست که حالا این نمی شود از آن خارج باشد؟ در این استدلال بیش از آنکه استدلال عقلی بیاورید، آرزوهای خود را به خدا نسبت داده اید. مگر خدا نمی تواند به بشر هیچ کاری نداشته باشد؟ این کار منظورم سرنوشت بشر است. یعنی نسبت به سرنوشت بشر بی تفاوت باشد؟! این سرنوشت باز خود یک لغت اعتباری انسانی است. ما اسیر کلماتیم.
    ببین برادر عزیز! هدف، عقل، حکمت، لطف، عذاب و خشم، قضاوت، هدایت و گمراهی و ... اینها همه لغاتی انسانی هستند. اموری اعتباری هستند که انسانها برای بیان عواطف و نیازهای خود این لغات را به کار می برند و در طول تاریخ همیشه و همیشه دستخوش تغییر ماهوی می شوند. این لغات هیچ ارتباطی به خدا ندارد.
    اینکه فرموده اید انسان نیاز به هدایت دارد و بعد از آن شروع به استدلال کرده اید که چنین است و چنان است! یک سئوال اساسی را پیش می کشد و آن اینکه شما این جمله را از کجا اورده اید؟! اینکه انسان نیاز به هدایت دارد (یا ندارد) چه ربطی به خدا دارد؟ هدایت و گمراهی نسبت به چه؟ ببینید در این گزاره باز پیش فرض غلط و آرزو اندیشی خودش رو نشون می ده و هویدا می کنه. به این شکل که شما کمال انسان رو پیش فرض گرفته اید. لطف کردن خدا در حق بشر و به کمال رسوندنش رو هم پیش فرض بعدی گرفته اید و بعد بر مبنای همین پیش فرض های آرزواندیشانه شروع به صغری و کبری چیدن منطقی کرده اید. مشکل دقیقا همینجاست برادر. مشکل اینجا نیست که بشر نیاز به هدایت دارد یا ندارد. مشکل انیجاست که شما فرض کرده اید که بشر برای رسیدن به کمال باید هدایت شود. و حتما هم خدا احساس مسئولیتی دارد نسبت به بشر و باید در حق او لطف بکند و او را هدایت بکند. این بایدها از کجا امده اند؟ همه ی بحث اینجاست. مطالعه ی تاریخ بشر و تاریخ جنگها چیز دیگری را به ما نشون می ده.
    بحث اینجاست که شما دوست داری به کمال برسی و برای رسیدن به کمال آرزو کرده ای که کسی باید باشد و راه را به تو نشون بده، بعد رسیده ای به اینکه خدا لطف کرده و منت گذاشته بر سر بشر و برای هدایتش پیامبری مبعوث کرده. چه فرضهای وحشتناک و بی مبنایی. خدا و لطف؟!!! لطف یه واژه ی انسانیست برادر. هیچ ربطی به خدا نداره.
    در مورد قیامت هم همینطوره. ما چون دوست داریم که یه جهانی باشه که کسانی که به ما ظلم کردن، در اون جهان عقوبت بشن، پس دین اومده به ما گفته همچین جهانی هست!!!!! جل الخالق! یعنی رفتار من فعل خدا رو تحت تاثیر مستقیم قرار می ده. اثبات آخرت یعنی اثبات نقص خداوند. یعنی من می تونم رفتار خدا رو تحت تاثیر قرار بدم (شبیه جکه).
    یک تناقض و سفسطه ی جالب دیگه هم که توی نوشته هاتون هست اینه که فرمودی اینکه خدا یک بدن برای ما خلق می کنه نشانه ی محدودیت خدا نیست. ببین برادر اول اینکه هدایت و گمراهی یه مفاهیم ذهنی و اعتباری و تاریخمند هستن. اساسا این مفاهیم واقعی نیستن و وجود خارجی ندارند و نباید با بدن انسان مقایسه بشن. اینکه ما یک بدن داریم به مقتضیات ماده بر می گرده نه به توانایی خدا. در ثانی خدا می تونه یک موجود با چند بدن و یک حافظه ی مشترک ایجاد کنه. اینکه ما یک بدن داریم نتیجه ی منطقی عدم توانایی خدا در ایجاد یک شخص با چند بدن رو نتیجه نمی ده.
    خلاصه کنم برادر اینکه مشکل بنده با پیش فرض های شماست. شما فکر کرده ای که چون بشر زبان دارد پس لابد خدا هم زبان دارد و با آن زبان که احتمالا عربی هم هست با بشر صحبت می کند! آنهم تا 1400 سال پیش و بعد از آن حجت را هم بر بشر تمام شده فرض کرده است. بعد هم خدا در 1400 سال پیش یک چیزی گفته و یکی دو سال بعد که اوضاع عرب آن زمان تغییر کرده آن گفته ی خود را تغییر داده است و آیات ناسخ منسوخ شکل گرفته اند. (بیشتر شبیه به جک می مونه اینها. بیچاره خدای مظلوم)

    وقتی خدا ساکت است، هر ادعایی را می توان به او نسبت داد.
    ژان پل سارتر
    اگر عصمت نباشد امکان هدایت از بین می رود وگرنه حتی اگر عموی پیامبر هم باشی تضمینی بر هدایتت نیست
    بنابرین عصمت لازم است

    و سخن کلامیون هم همین است
    پاسخ:

    اگر عصمت درست باشد، آیا تضمینی برای فهم درست متن مقدس و سخنان پیامبران از سوی ما هست؟!

    و آیا تضیمنی هست که ما از هدایت بازنمانیم؟!

    سخن ما با شما و کلامیون نیز همین است!!

    صادق دهقانی
    سلام جناب دهقانی
    پاسخ شما به برادر امین بسیار متین بود. چون این سوال برادر امین از اونجا ناشی شده که فرض کرده بهترین مدل هدایت از جانب خدا (با فرض پذیرش هدایت از جانب خدا ) ارسال نبی و آنهم نبی معصوم هست.
    پاسخ:

    سلام سید جان

    شما لطف دارید.

    همون طوری که شما اشاره کردید، نقش پیش فرضها در بحث عصمت بسیار مهم است.

    به باور بنده پیش فرض هایی ارسطویی از موضوع عصمت، باعث می شود که این گونه باورها به وجود بیاید.

    به تعبیر یکی از متفکرین، باید مجسمه ارسطو در حوزه های علمیه تخریب شود.
  • یا اباعبدالله
  • سلام خدمت سید محمد عزیز؛

    1_ آقا سید؛ یک دفعه می فرمودید خدایی نیست تا خیال خودتان و ما را راحت می کردید دیگر! حقیقتا خدایی که شما معرفی می کنید بود و نبودش چه فرقی دارد؟ خدایی که اینقدر نسبت به آینده بشر حساس است که قبل از تولد برای او شیر مادر مهیا می کند و پدر ومادر را مهیا می کند تا او را تربیت کنند، مگر می شود به مسائل مهمترِ بشر مثل هدایت بشر به سوی خدا بی تفاوت باشد؟ آیا بشر نیاز به خدا ندارد؟! این همان معنای نیاز به هدایت است. ما نگفتیم که خدا موجودی انسان وار است که دربست در اختیار انسان است که او را هدایت کند، بلکه می گوییم خدا خالقی است که از بشریت جدا نیست و عین ربط به بشر است. از طرفی خدا علاوه بر خالقیت، ربوبیت هم دارد. یعنی بشر را می پروراند. شنیدم مرحوم علامه طباطبایی(ره) گفته اند هیچ جا در قرآن آیه ای نداریم که وجود خدا را اثبات کند. بلکه تمام آیات اثبات ربوبیت مختلف پروردگار در عالَم است. تا جایی که خدا در قرآن می فرماید ای پیامبر اگر از این مشرکین بپرسی چه کسی اسمان و زمین را خلق کرد لیقولنّ الله، حتما حتما حتما می گویند خدا خلق کرد! یعنی حتی مشرکین هم وجود خدا را قبول دارند لکن ربوبیت او را قبول ندارند. از جمله ربوبیت پروردگار، هدایت بشر به سوی خودش می باشد. اینکه خیلی واضح است. البته در ادامه دلایل این قضیه مطرح خواهد شد.

    2_ حقیقتا نمی دانم از کجای نوشته هایم برآمد که خدا را موجودی انسان وار دانسته ام. نه تنها اینگونه نیست بلکه تماما به عکس این قضیه عقیده دارم. یعنی معتقدم انسان موجودی است که آثار آن خدایی که انسان را خلق کرده در وجودش هست. نه اینکه انسان خداست، بلکه انسان صفات خدایی دارد. پس کاملا روشن است که نه تنها خدای ما خدای انسان وار نیست بلکه کاملا برعکس آن است یعنی این انسان است که بوی خدایی دارد. یعنی صفاتی از خدا در وجود او جلوه گر است. صفاتی مثل لطف، رحمت، عطوفت  غضب و امثالهم. علتش هم قبلا مفصل توضیح داده شد: خدا عین وجود است. عین وجود، عین ظهور است. وقتی خدا عین ظهور است، تمام مخلوقات چیزی جز ظهورات مختلف پروردگار نیستند. وقتی مخلوقات همگی ظهورات خدا هستند، هر صفتی در خدا هست در مخلوقات هم هست لکن به نازله. پس این انسان است که صفات خدایی دارد نه اینکه خدا موجودی انسان وار باشد.

    3_ فکر می کنم مبنای تمام اندیشه های خود را در این جمله که فرمودید: مگر خدا نمی تواند به بشر هیچ کاری نداشته باشد؟ این کار منظورم سرنوشت بشر است. یعنی نسبت به سرنوشت بشر بی تفاوت باشد؟! ظهور دادید.

    اولا: با این جمله هم برای خدا تعیین تکلیف کردید! و هم او را محدود کردید به همین مقدار که در سرنوشت بشر دخالت نداشته باشد! مگر می شود خدای بی حد و نهایت را اینقدر محدود کرد که در سرنوشت بشر حضور و دخالت نداشته باشد؟ ایا این محدودیت و نقص نیست؟

    ثانیا: عنایت کنید خدایی که کاری به سرنوشت بشر نداشته باشد اصلا خدا نیست! چون بشر مخلوق خداست. مگر می شود مخلوق از خالق جدا باشد؟! مخلوق در ذات خود، عین ربط به خالق است. اگر کسی به جدایی مخلوق از خالق اعتقاد داشته باشد در حقیقت خدا را مثل بنّایی تصور کرده که ساختمانی را ساخته و اکنون آن را رها کرده و رفته! این چه عقیده ایست نسبت به خدا؟! اگر ربط خدا با مخلوقات برایتان حل شود تمام تصوراتتان اصلاح می شود. خدا عین وجود است. یعنی تمام وجودات عالَم از او نشأت می گیرد. اگر یک لحظه ربط وجودیِ بین خدا مخلوقاتش از بین برود، مخلوقات نیست می شوند. پس دائما و علی الاتصال مخلوقات از جمله بشریت از خدا فیض وجود دریافت می کنند. چون خدا عین وجوددهندگی است. آری اگر خدا را یک موجود مادی یا یک مفهوم ذهنی تصور کنیم یقینا چنین چیزی که شما در مورد خدا فرمودید درست است. یعنی خدایی مادی که در گوشه ای از عالم دارد برای خودش زندگی می کند. یا یک خدای مفهومی که هیچ جلوه و ظهوری ندارد. در حالی که خدای حقیقی جایی برای غیرخودش نگذاشته است. او عین وجود است! مخلوقات هم عین ربط به او هستند. یعنی جسم و روح بشر، در ارتباطی تنگاتنگ با خدای خالق خود هستند. به نحوی که اگر یک لحظه و کمتر یک لحظه این ارتباط قطع شود بشر به کلی نیست می شود. مثل نور پایین که اگر یک لحظه از آن نور بالایی که از ان تجلی کرده جدا شود، نیست می شود. پس تا حدی نسبت وجودی و تکوینی بشر با خدای خود روشن شد. یعنی روشن شد مخلوقات – از جمله بشریت- عین ربط به خالق اند، نه اینکه فقط  با خالق مرتبط اند! فتأمل!

    وقتی روشن شد بشر عین ربط به خالق است، از هیچ جهت – از جمله سرنوشت- از خدای خود جدا و رها نیست. مگر می شود خدایی که عین ربط به بشریت است به سرنوشت بشر کاری نداشته باشد؟! آیا متوجه لوازم این حرف هستید؟! لازمه ی این حرف این است که خدا، خالق بشر نباشد! یعنی خدا خالق نباشد!! یعنی خدا نباشد!!! اینکه در بالا گفته شد یک دفعه می گفتید خدا وجود ندارد به این معنا بود.

    خلاصه کلام: وقتی خدا دائم به مخلوقات وجود می دهد مگر می شود مخلوق دائم در تدبیر خالق نباشد؟ اگر باید مخلوق دائم در تدبیر خالق باشد یکی از جلوات تدبیر خالق برای موجود مختارِ برنامه دار "نبوت" یا "هدایت" است. حالا اگر کسی ادعا کند که ما نبی نمی خواهیم، شرطش این است که بگوید ما خالق نمی خواهیم! یعنی انکار نبی انکار خداست. لذا وقتی کسی بگوید ما خالق نمی خواهیم یعنی خدا او را ایجاد نکرده. حالا اگر خدا او را ایجاد نکرده یکی از معانی اش این است که این ها خودشان خالق خودشان هستند!!!(ندای انا ربکم الاعلی!) در صورتی که هیچ کس این را قبول نمی کند. ببینید گاهی لوازم یک حرف به کجاها کشیده می شود؟!

    مخلوقی که همواره با اراده ی خالق موجود می شود، موجودیتش دو نوع است:1_ موجود می شود که معدوم نشود. 2_ موجود می شود که کامل تر و شدیدتر شود. موجودی مثل انسان موجودیتش در هر دو بعد است. انسان که نمی تواند بی کمال باشد. انسان ذاتا کمال طلب است. چون کمال مطلق خدا ست و انسان هم عین ربط به کمال مطلق است و طالب برگشت به آن است تا نقص خودش را برطرف کند. (برای همین است که اگر تمام دنیا را به کسی بدهند سیر نمی شود چون او ذاتا طالب کمال مطلق است). انسان که نمی تواند بی کمال باشد. انسان اراده دارد. اراده یعنی طلب چیزی که ندارد ولی می خواهد. هیچ کس نیست در این دنیا که انسان باشد ولی اراده نداشته باشد. حتی وقتی اراده را نفی می کند، اراده می کند که اراده را نفی کند!! یعنی وقتی که اراده هم نمی کند، اراده می کند که اراده نکند.

    حالا که لامحاله انسان اراده دارد و اراده می کند که آن چه را ندارد گیر بیارد، خودش به تنهایی می تواند این کار را بکند؟ خیر نمی تواند. خالق ما که اراده ی بودن ما و اراده ی کمال ما را کرده است فقط می تواند این کار را بکند. چون کمال جزئی از بودنِ ماست به عنوان موجود مختار. پس لازمه ی انسان اراده دار این است که از طریق مدیر و مدبر وخالقش برنامه ای برای کمالش داشته باشد. این برنامه همان "نبوت"  یا "هدایت"است.

    4_ به پیش فرض های بنده اشکال کردید و  فرمودید: از کجا معلوم که انسان نیاز به هدایت دارد؟

    بنده در کامنت قبلی به این پرسش پاسخ دادم. گفته شد: اگر کسی بگوید بشر به هدایت نیاز ندارد به تناقض ذاتی دچار می شود!! چون همین جمله که "بشر به هدایت نیاز ندارد"  خودش یک نوع هدایت است. یعنی همان لحظه که می گوید بشر به هدایت نیازی ندارد، دارد با همین جمله هدایت می کند. دارد هدایت می کند به این مسئله که بشر به هدایت نیاز ندارد و عرق شرم هم بر چهره اش نمی نشیند!

    5_ با مبنای این حقیر تمام تفکرات امثال شما برمی گردد به عالَم روحیِ شما. با اینکه تاکنون خیلی با هم مباحثه کردیم کم کم دارم حس می کنم برای رفع سؤالات شما ناتوان هستم. اگر موافق باشید منابعی را به شما معرفی کنم تا شاید آن منابع شما را کمک کند تا لااقل تصوراتتان از موضوعات مورد بحث اصلاح شود. چون هر چه بنده بر روی حرفای شما دقت می کنم متوجه می شوم در تصور موضوعات مشکل دارید. البته این جمله را از دید خودم گفتم ممکن است جنابعالی قبول نداشته باشید.

    سلام مجدد یا اباعبدالله جان
    ممنون بابت توضیحاتی که ارائه دادین در کامنت قبلی. با بسیاری از مواردی که در رابطه با ربط خدا با مخلوقاتش توضیح دادین موافقم و مشکلی ندارم.
    منتها محل دعوا در اینجا نیست. محل دعوا اینجاست که شما چون فکر می کنید خدا همه ی هستی رو خلق کرده از جمله مغز آدمی؛ پس لابد موضوعی هم که مغز باید بهش بیاندیشه تا مثلا کامل بشه رو هم حتما باید خلق بکنه؟!!! یعنی که خلق یک امر کاملا واقعی (مغز انسان) رو با خلق مفاهیم اعتباری که تاریخمند و زمانمند و تفسیری هستن یکسان گرفته اید و از آنجا شروع به آرزو اندیشی کرده اید.
    مثلا از خلق بدن و خلق شیر در سینه ی مادر (یک امر کاملا واقعی) نتیجه گرفته اید که خب حتما سرنوشت انسان (یک امر کاملا اعتباری و شاید یک بازی زبانی) برای خدا معتبر است. کل بحث اینجاست که بنده می گم شما آرزو اندیشی.
    به نظرم فرآیند خلق توسط خدا به دو صورت در هستی اتفاق می افته. یا دفعتا هست (که بنده نمونه ای براش سراغ ندارم) و یا به صورت یک قانون. حالا این قانون می تونه سیر تکاملی داشته باشه در موجودات زنده. بسیاری از قوانین توسط بشر کشف و به صورت فرمول ریاضی درآمده اند یا به صورت نظرات بسیار قوی و مشهور مثل مکانیک کوانتوم.
    بنده تصور نمی کنم خدا جدای از موجودات این عالم است. اما ظهور خدا رو در کل هستی به صورت امور کاملا واقعی می بینم نه به صورت امور اعتباری و تفسیربردار (مثل عقل کل و قاضی و رحیم و قاسم الجباری). برای من ترجمه ی رحیم بودن خدا و تجلی رحمانیتش در هستی، همین شیر مادر و یا داشتن مغز و هوشمندی و یا قانون جاذبه ی زمین یا وجود آب و نور خورشید برای موجودات زنده هست. مطالعه ی تاریخ بشر هم به ما می گه که خدا هیچوقت خاص گرایی (مثلا نقض قانون برای یک موجود زنده به صورت خاص) رو در پرونده اش نداشته. مثلا محمد نبی رو به لحاظ فیزیولوژیک جاودان نکرده یا مثلا مرگ و بیماری و احساس درد جسمانی رو از او دور نکرده. پس خدا در همه ی موجودات زنده و غیر زنده وجود دارد اما به صورت قانون و قاعده فیزیکی و کوانتومی (و یا قوانینی که شاید بشر تا کنون کشف نکرده) تجلی و اعمال نفود واقعی می کنه نه به صورت خیالی و آرزو اندیشی و امور اعتباری.
    به نظرم همه ی انسان ها میل به جاودانگی و خدا شدن (و نه حتی خداگونه شدن) دارند و این میل در طول تاریخ بشر اقتضائاتی رو به همراه داشته مثل اختراع دین یا به بردگی گرفتن دیگران و یا ... . از مهمترین تبعات این میل هم آرزواندیشی است. چون نمی تواند خدا شود پس آرزو می کند که خدا شود و به نظرم دقیقا کارکرد دین در تاریخ بشر همین بوده است که به انسان می گفته تو می توانی خدا بشوی و از طریق این میل او رو به بردگی اصحاب دین در می آورده. البته معتقدم این نقش رو اکنون تکنولوژی و اقتضائات عالم تکنیک به عهده گرفته است.
    نکته ی دیگر اینکه اگر بخواهیم مثل شما برای خدا ربوبیت قائل بشیم آنوقت سئوالات بسیار بزرگی مطرح می شه که حتما حتما تا کنون هیچ متکلمی توانایی پاسخ دادن به آنها را نداشته و بنده از پرسیدن آنها صرف نظر می کنم. اگر ربوبیت خدا را بپذیریم اجمالا پذیرفته ایم که خدا تحت تاثیر نیاز مخلوق خود است و در نتیجه پذیرفته ایم که خدا یک انسان است یا ناقص است. ربوبیت خدا از دید من یه چیزی تو مایه های نظریه تکامل هست. این رو مطالعه ی واقعیت زندگی و تاریخ حیات بشر به ما می گه. خدا اهل کثیف کاری و واگذاری امور به اما و اگر و تفسیر نیست. خدا با امور اعتباری ما کاری ندارد.
    نکته ی آخر هم اینکه توصیه می کنم علاوه بر مطالعاتت در تاریخ 1400 سال پیش، سری هم به علم جدید و دست آوردهای شگرفش بزنی. فیزیک کوانتوم رو مطالعه کن. فیزیکی که نتایجیش به صورت واقعی اصل علیت رو کاملا نقض می کنه و مفهوم زمان رو از بین می بره. آزمایش دو شکاف یانگ رو مطاعه کن برادر.
    ایضا مطالعاتت رو در باب ژنتیک و عصب شناسی گسترش بده تا بفهمی که ربوبیت خدا چطور در DNA و RNA تجلی کرده نه در در امور خنده آوری مثل دین! عصب شناسی بخون تا منشا رفتار انسانها رو بهتر بشناسی و بفهمی که تصمیم و انتخاب انسان ناشی از نحوه ی چگونه ترکیب شدن نرونها در مغز است نه ناشی از وسوسه ی شیطان.

    به نظرم دیگه اینجا بحث رو خاتمه بدیم خوب می شه.
    ممنون از جناب دهقانی که با صبوری این بحث ها رو منتشر می کنه و ممنون از اباعبدالله که وقت گذاشت و این بحث رو به پیش برد. همه ی ما به دنبال حقیقت می گردیم. اما مشکل در راهیه که برای کشف حقیقت می پیماییم. نمی دونیم واقعا چه راهی رو باید بریم. از دید من این بحث ها برای شناخت راه هست.
    موفق باشید

  • محمد(خاک پای احمد)
  • درود سید محمد گرامی؛

    امیدوارم در این تفکر قرن 19 ی و نهیلیستیک دچار سکته مغزی نشوی و خودت را به نورن های شیطانی نسپاری برادر چرا که تو مجبورا مختار آفریده شدی هرچند نخواهی اختیار را.

    بنده و شما و اکثر جوانان و مردم این عصر به جبر آموزش اجباری-استثماری نظام سرمایه داری

    و بمباران رسانه های الحاد و فحشا

    مثل ماشین های کارگر  کارخانه 1ی و برابر شده ایم  در همه چیز

    ولی فکر می کنیم که از کل تاریخ و پدر و مادر و پیامبران و ...دانشمندتر و نخبه تر و عاقل تر و حقیقت بین تریم؛

     

     

    (البته جهان سنت هم بهشتی نبود که آدم ها مظهر اخلاق و ایمان باشند.

    اما شدت و گستردگی جنون و جنایت و فساد توانایی چنین آشکارگی نداشت که تکنولوژی این را به یاری ابلیس مهیا کرد تا حرفش تحقق یابد)

    اینکه می گویی

    «خدای شما خدایی است که آرزو می کنید اینگونه باشد ولی خدای من اینگونه نیست. به عقیده ی من به واقعیت نزدیکتر است

    (منبع: تشویش دات آی آر)»

    اگر اندکی عمیق شوی هیچ کس نیست که خدایش را مثل تو معرفی نکند و خدایان غیر را خیالی و توهمی و...معرفی کند.

    پس اندکی در کلمات و افکار خود هم نظر کن و خود براندازی نما!

     

    همچنین  خدا صفاتی مثل بخشش و قدرت و...را اگر به آدمی در حد اپسیلون اعطا کرده بی شک خودش نیز دارا بوده!

    چه کسی کمالی که ندارد را می تواند عطا کند؟

    ذات نایافته از هستی بخش کی تواند شود هستی بخش؟

    منتها طبق کلام علی ع «پرستش خدا به صفات شرک است» و شرک طبق قرآن عذاب غیرقابل بخشش است.

     

    و همچنین صفات خدا سبوح است و بشروار و از ضعف نیست که مثلا از نیازش به ما وجود و هدایت و عقل و سلامت و...بخشد...یا از ضعفش ما را بابت اعمال زشتمان عذاب رحمت کند!

    بلکه همه از بی نیازی و رحمت و افزون شدن دم به دم او است!

     

    فرمودی:

    «فیزیک کوانتوم رو مطالعه کن. فیزیکی که نتایجیش به صورت واقعی اصل علیت رو کاملا نقض می کنه و مفهوم زمان رو از بین می بره. آزمایش دو شکاف یانگ رو مطاعه کن برادر.
    ایضا مطالعاتت رو در باب ژنتیک و عصب شناسی گسترش بده تا بفهمی که ربوبیت خدا چطور در DNA و RNA تجلی کرده نه در در امور خنده آوری مثل دین! عصب شناسی بخون تا منشا رفتار انسانها رو بهتر بشناسی و بفهمی که تصمیم و انتخاب انسان ناشی از نحوه ی چگونه ترکیب شدن نرونها در مغز است نه ناشی از وسوسه ی شیطان.


    (منبع: تشویش دات آی آر)»

    امیدوارم که شما این توصیه را از غرور خودت نسبت به رحمت خدا و دین و مومنان ابله(!) صرفا به دگراندیشان ننمایی.

    بلکه خودت در حد اعلایش را تا آخر عمر عمل کنی!و بیابی آنچه که اکنون در توست و روزی در من نیز فواران می کرد و در بسیاری «مصرف گران تفاله های علم» در جهان سکس-جنگ-مخدر  جدید غوغا می کند

    چیزی جز توهم القایی حاصل از «جهل مرکب» «رسانه ها» و «فضای الحادی جامعه» نیست!

     

    بنده هر چه در علوم زیستی بیشتر عمیق شدم و همچنین در فیزیک کمی از دورتر

    به عظمت و اوج حقیقت واقعیت مدار دین و وحی و رسولان بیشتر معترف شدم. و می دانم دانشمندان بزرگ و حقا تاریخ ساز نیز چنین بوده اند.

     

     

    و بعلاوه در علوم زیستی،پزشکی  و اقتصاد هم هرچه عمیق تر شدم یافتم که در حیطه علم نیز «ایدئولوژی و قدرت و اراده معطوف به قدرت» است که حرف اول و آخر را می زند و علم بدون ایدئولوژی دروغترین دروغ تاریخ بشر دروغگو و متکبر است!

    برای نمونه «دگرگونش/فرگشت» در حد ماکرو یا « اصالت اقتصاد بازار و آزادی بازار و سرمایه»

    2 دروغ و توهم بزرگ است که بعنوان  «fact» و «یگانه نظریه بی بدیل» و «عامل رشد علمی و اقتصادی و..»

    در سراسر جهان و از جمله ایران اسلامی شیعی امام زمانی(!) از مدرسه تا دانشگاه و...تبلیغ و تدریس می شود و در مغز بدبخت های از جهان بی خبری چون من و شما می رود!

     

    تا آن سرمایه داران که از بمب های میکروبی و اسلحه و تجارت سکس و اعضا و...

    روزگار می گذرانند نه فقط برای خودشان توسط«نورون ها»! (و نه شیطان و نفس توهمی!) تقدیس کنند ابلیسیت و کثافت پاک نشدنیشان را

    بلکه در چشم مردم که صفحه های مانیتور و تلویزیون و گوشی  رسانه های خصوصی شده نیر  مجاهدانی مقدس جلوه کنند که اگر نباشند بشریت نابود می شود و «چرخه تکامل و اقتصاد بازار» نابود می شود!

     

    امیدوارم نه شما بلکه همه ما انسان های این عصر توهمی دوزخی از این مستی و هیپنوتیزم عظیم نجات یابیم و سرانجاممان این نباشد که اکنون هست!

    کتاب هایی که گفتم را نیز امیدوارم بخوانید با تامل و فقط کتب الحادی و...که معرفی تان نمودم را کتب مقدس ننمایید و مابقی را توهم و خرافه و خنده دار برچسب نزنید تا از تشویش اندیشه و مطالعه و تحقیق برهید!!!با ژستی مدرنیستی!

     

    همچنین این کتاب :

    اینست انسان  
    (فلسفه اراده  
    هنر از میان برخاستن )

    از دکتر علی اکبر خانجانی

    بخش :

    خداشناسی

     

    اش برای تفکر عمیق تر و فیلسوفانه تر  مقدمه خوبی خواهد بود.

     

     

    پرسش کن و پرسش کن و پرسش کن

    پرسش را بپرست و بپرس(شریعتی می گوید بخوان و بخوان و بخوان ولی پرسش اساسی تر است و خواندن و خواندن و خواندن بدون ذهن پرسشگر ذهن را یک اقیانوس لجن وار یا به عمق نیم سانت می کند!

    وقتی پرسش هایت را پرسیدی و فهمیدی آنگاه باید بخوانی از درون خودت تا برون؛از کتاب های اندیشه های بضاهر ضد تا کتاب طبیعت و کتاب نفس و کتاب جامعه و..

    و این خواندن هم هر خطش باید بپرسی و تا پرسشت را نیافتی پاسخ نپرستیش

    هرچند خود را در قدسیت علم،فلسفه،حقیقت،دین ،انسانیت و...مخفی کرده باشد و پرستشن نیز پرستش به خاطر معرفت افزون تر باشد و بس نه قدرت جویی از هر نوع.

    پمعرفت به خاطر معرفت و نه هیچ چیزی دیگر!این غایت حیات است. )

    اما دچار ایدئولوژی و قدرت پرستی و خود عالم/حق/خدا نمایی به  نشو

    چه این ها خصم پرسشند!

    همینطور که تئولوژیست ها نیز چنیند!و پرسش را شبهه و شیطانی می نمایانند!زیرا بساط قدرت پرستی و حماقت پرستی و خودپرستی شان را ویران می کند!

     

     

     

    سلامت باشی و جویا و صبور

     

    خاک پای احمد
    شما هم مثل پیامبر پر از مهرت!!!! چیزی جز فحش و ناسزا به پرسشگران نمی دهی (سرتاسر قرآن فحش و ناسزا و ترساندن پرسشگران و کافر و جهنمی خواندن آنان است. واای یادم نبود خدا مودب و مهربان است!!!). این همه فحش که به مدرنیته داده ای ( که البته بخشیش به حق است) و البته بنده رو هم منتسب به تفاله های علمی اش کرده ای؟!!!!!!!! به جای اینکه حتی سئوالات مرا درک کرده باشی! ای کاش کمی هم به تاریخ نگون بار اسلامی ات فحش می دادی که خروجی اش شده این سیستم سرتا پا فاسد و خروجی دیگرش داعش و بوکوحرام و معمر قذافی و آل سعود. بی شک اگر بمب اتم در نزد ما مسلمانان بود و یا ما زودتر از غربی ها به سلاح های کشتار جمعی دست یافته بودیم، احتمالا تا کنون هیچ بشری روی زمین زندگی نمی کرد. 
    باز خوب است که ما قرن 19 ی فکر می کنیم!!!! به شما که در 1400 سال پیش گیر افتاده ای و کل دغدغه ات این است که با پای چپ به دستشویی بروی یا با پای راست چه باید گفت؟!!!! 
    فرق ما می دونی چیه؟ من به خدا باور دارم و تو هم به خدا باور داری. اما فرق ما این است که تو خدا را ابزاری کرده ای که با آن هر جنایتی را مرتکب شوی (کما اینکه در این 1400 سال جنایت کردند و می کنند)، اما من خدا را ابزار نمی کنم. فرق ما این است. اساسا خدای من ابزار شدنی نیست. بلکه عشق ورزیدنی است.
    بنده خودم رو منقد مدرنیته و فجایعش برای بشریت می دونم و دولت آمریکا را کثیف ترین و جانی ترین و وقیح ترین دولت در دنیا می دانم و تمام آرزویم از بین رفتن نظام سرمایه داری خشن کنونی است. اما به همون اندازه از تاریخ دین تحمیلی به سرزمینم هم حالم به هم می خورد. همچون شما که تفاله های تاریخ حال به هم زنمان هستید. بنده کافر به شما و خدایتان هستم. علاوه بر آن به هیچ وجه هم توهم این را ندارم که خدای من در رقابت با خدای کسی است و بهتر از خدای دیگران است و حق مطلق است و این گلواژه های رایج که در پس زمینه ی ذهن شماست. بنده در برابر کسانی که می گویند خدا نیست، معتقدم خدا هست. اما نه آن خدای انسان واری که ادیان به دروغ و توهم ترسیم کرده اند. فرق اینجاست برادر. خدای من ابزار کسب قدرت و احمق کردن  و ترساندن دیگران نیست.

    در مورد خدا هم که فرمودی بخشش!!! بخشش یک امر اعتباری و زبانی است و لغتی است که انسانها نسبت به وضعیتی اختراع کرده و به کار می برند. ارتباطش را با خدا متوجه نمی شوم؟؟!!!!! البت بعید می دونم زنجیرهای 1400 ساله بذارن تا متوجه این مفهوم بشی و این قضیه رو درک کنی.
    از کی تا به حال آزمایش دو شکاف یانگ و نتایج کوانتومی اش و رفتار ذرات بنیادین و اصل عدم قطعیت و ترمودینامیک، ایدئولوژیک شدن؟!!!! کسی که فرق اصل و قانون در فیزیک و طبیعت رو با ایدئولوژی نمی دونه در چه جهلی به سر می بره نمی دونم!!!!!! همینه دیگه وقتی این حرفها رو می زنی آدم می فهمه که با چه کوهی از تعصب مواجه شده. برای شما همان بهتر که زنجیرهای 1400 ساله و امام زمانت رو بپرستی، مبادا که فردا روزی دخترکان و لعبتکان 9 ساله  و همیشه باکره ی بهشتی ات را از دست ندهی. ما را هم در این لجنزار مدرنیته رها کن. فقط مراقب باش وقتی که داری می روی بمب به خودت نبندی و عده ای را هم با خودت به زور به بهشتت نبری.

    دوران گردن زدن پرسشگران به اتمام رسیده. یا باید پاسخ بدهی یا از تاریخ حذف خواهی شد. که به نظرم به سرنوشت دوم دچار خواهی شد.

    خوش باشی خاک پای احمد جون
  • محمد(خاک پای احمد)
  • کافر نشدی کامل/حدیث ایمان چه کنی؟

    مولوی

     

    درود بر وجدان پاک الهیت

    سید محمد عزیز

    دوست

    مومن تر و پاک تر از من؛

     

     

    بنده تک تک جملات،کلمات،علامت های تعجب و موضع گیری های شما را می فهمم با تمام گوشت و پوست و استخوانم؛

    چون تا حدود 2 ماه قبل بنده دقیقا چنین ادبیاتی را در خصوص «پیامبر رحمت!!» «دینداری!» «خدای ارحم الراحمین!!» «خدای علیم و قدیر مطلق!!» و...بکار می بردم!

     

    و خودتان نیز شاهد بودید اندکی از مباحث بنده را هرچند که خیلی تلطیف شده بود در این سایت

    و بعلاوه کتبی هم معرفی کردم و منابعی که به الحاد منطقی شما را تا حدودی هدایت نمود!تا خداپسندانه ملحد شوید به اباطیل!

     

    پس اگر هر چه می گویی بگو به بنده و خدا و پیامبر هیچ نترس!چه نیت این حرف ها کاملا نیت خداپرستانه و خداجویانه است!هر چند خودت هم خودآگاه نباشی!و نهایتش مرگ است توسط ابلهان یا قدرت پرستان!چه مرگی زیباتر از شهادت برای حق جویی؟و اخلاق خواهی؟

     

    بنده قدیم و هر کسی که با جدیت به نقد خدا و مذهب و ...می پردازد یا پرسشگری پیگیرانه دارد(1 نمونه بارزش جناب پرفسور آنتونی فلو ندانم گرای مطرح فلسفی قرن یا نیچه  بازمصلوب )

    درد حق جویی دارد و خداخواهی و اخلاق جویی؛

    و این درد جبرا  در همه نهاده شده حتی در نهیلیست ترین و ملحدترین افراد عالم.

    و آنکسانی که جدا پرسشگری و نقد می کنند و خالصانه هر چند تظاهر به الحاد،پوچی،ضدیت با خدا و... دارند

    مخلصان واقعی هستند و تار مویشان بر وجود بسیاری از جماعت متظاهر بدین و علم دین و....شرافت دارد:

    نیچه،فلو،مارکس و....

    چه درد دارد...درد...درد انسان  و اخلاق و حقیقت...

     

     

    اگر بنده به شما پاسخی دادم صرفا جهت ترغیب به «حرکت» و دوری از «توقف» بود زیرا:

    اسلام راکد به کفر عملی در لباس دین(نفاق) می انجامد نظیر:

    عمر و ابوبکر و عثمان و خوارج،طالبان و ج.ا ،اعراب منطقه و...

    و کفر متحرک به ایمان خالص می انجامد:

    مارکس،نیچه،فلو و....

    کشورهای اسکاندیناوی و..

     

     

     

    مابقی مسائل حاشیه است.اگر واقعا مخلص و صادق باشی و میل قدرتمند «اراده معطوف به قدرت »که بنده و هیچ کسی حتی یوسف صدیق نیز نمی تواند خود را بری از آن بداند را به یاری خداوند حاضر در قلب و چشم و عقلت فائق آیی

    حقیقت را صبورانه و حلیمانه می جویی و اندک اندک می یابی «به حد جستنت».

    بنده و بسیاری عباد عالم تر خدا نیز در اطرافت می یابی که پرسش هایت را «اُذُن وار» گوش می دهند و با تو در فرایند «تفکر و تحقیق» یاری می کنند.

     

    بنده همانی ام که تندترین پرسش ها و نقدها را خوانده ام و کرده ام و یک ملحد تمام قدم

    قرآن کمدم خط خطی است از بس زیر آیات خط کشیدم،علامت سوال و تعجب های بلند بالا گذاشتم و سوال هایم را همانجا نوشته ام!و دنبالشان رفتم...از 16 سالگی

     

    و اکنون کتابی زیباتر و عقل سازتر و اخلاق محورتر و انسان پرستانه تر و عملی تر از قرآن سراغ ندارم.

    و به سهم خودم بیشتر از متوسط بالای هم نسلانم کتاب نخوانده باشم کمتر نخوانده ام از نهله های مختلف از نهیلیست و فیلسوف و شاعر و عارف و دانشمند و ادیب و دارای جایزه نوبل جهان......

    و این اصلا به نتیجه شما در اکنون و فردا و پس فرذا  و هیچ بنی بشری ربطی ندارد!هر کس باید خودش تحقیق کند،پرسش کند و فکر کند و نتیجه بگیرد...

    و همین زیباست و مقدس و ارزشمند و حق انسان بعنوان موجود مختار و جانشین خدای عدم نما شده...

    و نه سلول های عصبیی که توهم من  واحد دارند...مجبورند...و همه چیزشان توهم است..از خاکند و به خاک می روند و کمتر از آنی هم نیستند فقط نسبت به عمر زمین خودمان!

     

     

     

     

    درباره

    «مصرف گران تفاله های علم»

    هم لطف نما دوباره جملات دوست کم سواد خود را بخوان که چه گفتم :

    «

    امیدوارم که شما این توصیه را از غرور خودت نسبت به رحمت خدا و دین و مومنان ابله(!) صرفا به دگراندیشان ننمایی.

    بلکه خودت در حد اعلایش را تا آخر عمر عمل کنی!و بیابی آنچه که اکنون در توست و روزی در من نیز فواران می کرد و در بسیاری «مصرف گران تفاله های علم» در جهان سکس-جنگ-مخدر  جدید غوغا می کند

    چیزی جز توهم القایی حاصل از «جهل مرکب» «رسانه ها» و «فضای الحادی جامعه» نیست!»

     

     

     

    در خصوص اینکه بنده حقیر را بصرف اینکه عقل-دین-اخلاق-زیبایی را لازم و ملزوم هم می بینم  به گروه های تروریستی سرمایه داری ساخته و تئولوژیست ساخته که قبلا مفاسدشان را ذکر کردم نسبت دادی و قیاس نمودی...از هیجان بحث می بینم.

     

    چه خودت بعنوان یک دانشجو بهتر می دانی که هنوز هم بسیاری از بشر از دانشمند تا هنرمند و فیلسوف و عامه را دینداران تشکیل می دهند

    و دانشمندان بزرگ و فلاسفه بزرگ و هنرمندان بزرگ و آزادی خواهان جدی و جهانی

    در همه تاریخ دینمدار بودند و خداپرست.

     

    و اینکه به اسم دموکراسی و حقوق بشر  زن و بچه و جوان فلسطین و یمن و باید در هم کوبیده شوند زیر بمب های انگلیسی-آمریکایی-سعودی-صهیونیستی-فرانسوی

    و علاوه بر آن در سازمان ملل هر قطعه نامه علیه این «دوستان غرب» و «متحدان استراتژیکش» وتو/پر شود.

    و بلکه علیه یمنی ها و فلسطینی های سنگ بدست و بمب و گلوله و توپ خور قطعنامه صادر کنند!

     

    برای من هیچ گاه بهانه نمی شود که چون تئولوژیست ها و سیاست مداران کشور ام القرای اسلام(!!) به حقوق بشر و  سازمان ملل فحش دهم و تکفیرش کنم!

    و بگویم این ها غربی و الحادیند و همه اش باطل و هرکه هم طرفدار آنست و از طریق آن اعمال خلاف اخلاق و بشر حاکمان ما را محکوم می کند

    ملحد و جاسوس است و دروغگو و عقب افتاده و...

     

    پس بدان که «هیچ چیزی در عالم ابزار نشدنی نیست!»

    مثلا در همین مبحث «داعش و...» ابزاریست که با آن دگراندیشی را به «ابزارگرایی-عقب ماندگی در 1400 سال قبل» و..متهم کنی البته بطور ناخودآگاه و هیجانی.

    و بدینگونه با 1 بحث 0 و 1ی شده که 0 اش هر دین باوری است  و 1 اش هر مدرنیست ضد دینی

    خودت را از شر رنج «تفکر و تحقیق» خلاص کنی بسان جماعت تئولوژیست و بوش ها :

     

    تئولوژی سیاسی:

    خودی ها

    غیر خودی ها

     

    تئولوژی:

    مسلمان

    کافر

     

    بوش-ایدئولوژی سرمایه داری و امپریالیسم:

    یا با ما

    یا علیه ما

     

     «شما هم مثل پیامبر پر از مهرت!!!! چیزی جز فحش و ناسزا به پرسشگران نمی دهی (سرتاسر قرآن فحش و ناسزا و ترساندن پرسشگران و کافر و جهنمی خواندن آنان است. واای یادم نبود خدا مودب و مهربان است!!!). این همه فحش که به مدرنیته داده ای ( که البته بخشیش به حق است)»

     

    نه قرآن فحشی داده و تهمتی زده هر چه گشتم بعد پایان الحادم

    و نه من به کسی اعم از دوست مومن تر از خودم یا سرمایه پرستان بدبخت و ایدئولوژی ساز خادمشان در لباس مذهب و علم و فلسفه و حقوق بشر و...

    فحشی و تهمتی زدم.

     

    قرآن را اگر فقط 1 نمونه میل کنی بنده دستت را می بوسم و هدیه ای ویژه برای این دوستیت می دهم...چون بنده کتاب دکتر سها و شفا و..را از برم و خودم با آنها ملحد شدم...ملحد براساس ایمان به اخلاق و عقل خدا داد...

    اما بنده نیز صرفا وصف ماوقع نمودم...آیا سرمایه داری و رهبریش در آمریکا این نبوده؟آیا سازمان ملل و فرگشت پرستان و اقتصادبازار خدایان این نکردند در لوای علم و روش علمی و حقیقت؟

    آیا 95 درصد جماعت تحصیل کرده ما و از جمله من و شما«مصرف گران تفاله های علمی» نیستیم؟

    آیا مارکسیسم و نهیلیسم و...به جنون و جنایت های جهانی و ملیونی منجر نشد که دست کلیسای ارسطو را از پشت بست؟

    به اسم عدالت و حقیقت...

     

     

     

     

     

    «در مورد خدا هم که فرمودی بخشش!!! بخشش یک امر اعتباری و زبانی است و لغتی است که انسانها نسبت به وضعیتی اختراع کرده و به کار می برند. ارتباطش را با خدا متوجه نمی شوم؟»

    سعی کنید پرسش که می کنید با هیجان نکنید و بقصد کوبش!و پیروزی ایده اولیه تان!بلکه بقصد فهم کنید.آنگاه علامت های تعجب و سوال کمتر هم کفایت می کند.

    اینکه «منی» وجود نداشت و «من» شد و عدم وجود شد.

    همین کافی است برای اهل فکر.مابقی نعمات که اگر اهل تحقیق باشید فقط بدنمان باندازه هزاران کتاب می شود برشمردن نعماتش را می گذارم به مطالعه بیشتر جنابتان.

    اینکه بخشش «اعتباری »است بنظر هنوز متوجه نشده اید آن مباحث زبانی که برخی ملحدین می کنند.

    و باید بحث کنیم درجایش....اگر سوال هاتان را دقیق تر کنید و از میلتان به بنده بفرستید...و نه این مبحث بی ربط  تا مزاحم جناب دهقانی شویم دوباره...

     

    خیلی خیلی خیلی مختصر

     هر صفت کمالی که درماست بنحو «سبحان» و «اکبر»ش در هستی و هستی بخش هست .

    این مباحث خیلی مباحث راحت تری از مباحث دیگر است.

    بنده بزرگترین برهان و مساله ضد الاهیاتی و دینی را «شر» می دانستم و جناب استاد ملکیان نیز چنین بود

    و اگر هر سوالی بود با تواضع بپرسید و با صبر و حوصله بجویید؛

    چه «عظمت و رشد آدمی نه به دانایی ها و داشتن ها و پیروزی های ظاهرینش است بلکه به عظمت پرسش ها و نیت ها و تلاش و حرکت و عزمش  برای آنها است».

     

    از زیباترین لذت هایی که بردم در الحاد قدیمم حل مساله شر بنحو کاملا متفاوتی از سایر اهل فکر بود که بنظرم جوابی محکم تر از بقیه بوده بگونه ای که اصلا نگاه هر انسانی را اعم از ملحد و مومن استعلایی زیبا می بخشد به خود و زندگی سوای پاسخ گرفتن پرسش.

     

     

     

    «نه آن خدای انسان واری که ادیان به دروغ و توهم ترسیم کرده اند. فرق اینجاست برادر. خدای من ابزار کسب قدرت و احمق کردن  و ترساندن دیگران نیست»

     

    تئولوژی را با دین و پیامبران برابر نکن

    ایدئولوژی را با آرمان و علم و تفکر و متفکران

    هر 2 مان و همه بشریت با هر فرهنگی همین خدا را می جوید و البته برای خدایی ساختن خودش

    که این خودش خواست خدایی است که در تو و من و همه حاضر و ناظر و هادی است ورنه ما گاو می شدیم نه آدم!

    البته بسیاری از حیوانات فراتر نمی روند

    بسیاری از حیوانات فروتر می روند

    بسیاری از نباتات هم فروتر می روند

    و بسیاری از سنگ و چوب و جمادات هم فروتر

     

    بنده فعلا خود را نبات می بینم با ارفاق !!

    و هنوز به رشد حیوانی هم نرسیده ام...نمی دانم شما چه طور می بینید خود را...

     

    که این هم از «اختیار» است!

    اختیاری که به جبر«اراده معطوف به قدرت» و «غرایض غیر خدا محور شده» و «توهم ها» واگذار می شود تا

    انسان نشود آدم!همانی که خدا می خواهد.خلیفه خودش در جهان...

    بلکه آنی که حقش است و می خواهد حقیقتا بالا رود...

     

     

     

     

     

    «از کی تا به حال آزمایش دو شکاف یانگ و نتایج کوانتومی اش و رفتار ذرات بنیادین و اصل عدم قطعیت و ترمودینامیک، ایدئولوژیک شدن؟!!!! کسی که فرق اصل و قانون در فیزیک و طبیعت رو با ایدئولوژی نمی دونه در چه جهلی به سر می بره نمی دونم!!!!!! همینه دیگه وقتی این حرفها رو می زنی آدم می فهمه که با چه کوهی از تعصب مواجه شده.

    (منبع: تشویش دات آی آر)»

     

    بنده بعنوان آدمی که یک بار کل دین و مذاهب و تئولوژی ها ...خصوصا مذهب موروثی را با آب فکر شستم و غرق کردم و دوباره ساختم فکرم را از 0

    مثل یک بسیجی آقا اللهی(الحاد اللهی برای شما) بحث «مغلطه وار» نکن!

    چون هم برای وقتم ارزش قائلم هم برای شخص شخیص سید محمد ارزش فراتر از یک بسیجی الحادنما قائلم...

     

    این توصیه هایی که به تو می نمایم قبلش تیری است به خودم

    چون عینا" کپی خودم در 2 ماه به قبل هستی و البته کپی های ما روز بروز بیشتر می شود و ملیونی با قدرت خدایان دجال....بنوعی که بنده دربدر دنبال 1 مومنم که دست گمراهم را بگیرد و از این همه واماندگی نجاتم دهد و هنوز هم نیافتم...

    مثلا «مصرف گران تفاله های علم»  را بنده هنوز هم (علی رغم مطالعات تخصصی تر در اقتصاد و زیست شناسی پس از الحاد)لایق خود هم اکنونم نیز می دانم چونان که در موقع الحاد بودم و ذکر کردم...

     

    و این حمله نیست بلکه توصیف خودم و 95 درصد جماعت بظاهر تحصیل کرده ما در علوم مهندسی و پایه و انسانی و حوزوی است....از دکتر و ارشد و مهندس و سایر مدارک طاقچه ای بگیر تا دانشجوهای نفله ای چون ما...

     

     

    الغرض مغلطه را مواظب باش با ملحد مغلطه دان سابق وقتی بحث می نمایی تا وقت خودت و خودم را نگیری.

    و این لازمه اش «صبر و آرامش» در بحث و نظر است.و حداقل 2 بار هر کامنت و حرفی را پس از نوشتن کاملش مزه مزه کردن و بررسی کردن و نقد کردن توسط خود و بعد اعلان کردنش.

     

    بابت توصیه هایم هم به غرورت برنخورد.بابت کبر و خود خدابینی نبین!بلکه از باب دوستی که عاشق مطالعه و فکر و بحث و پرسیدن است و بابت همین مثلا از کلاس معارف دانشگاه اخراج شده و 0 گرفته بنگر.

    دوستی که دوستت دارد چون فکر و انسان و خدا و شک و سازنده اختلاف فکرها و سلایق را دوست دارد.... 

     

    و این ها که می گویم بنده خودم به آنها سخت بیمار بودم و از آنها غافل...

    و اکنون هم غفلتا ممکن است بدان دچار شوم که انسانم و اگر شدم مرا تذکر ده بعنوان دوست...

    مغلطه ها اکثرشان عمدی نیستند...خصوصا برای تو عزیز دل..بلکه جبر بحث احساسی است و ناخودآگاه رخ می دهد...پس راهش صبوری در کلام  و خود رصدگری مداوم است.

     

    در اینجا مغلطه این است:

    بنده از «دگرگونش/فرگشت/تکامل» و «اقتصاد بازار آزاد» بعنوان نمونه های بزرگ قدرت کذابیت،ایدئولوژی زدگی،اراده به قدرت سخنگویان و صاحبان مدارس،دانشگاه ها و رسانه ها

    نمونه آوردم که یک «فرضیه» و حداکثر «یک نظریه»(در خصوص فرگشت نظریه نیست) را  بعنوان «قانون» و «اصل بدیهی و بی بدیل و نقد و نقض» معرفی می کنند و درس می دهند و همه مغزها را با لباس و ابزار علم فریب می دهند

    بسان تئولوژیست ها که با ابزار خدا و علم دین مردم را استحمار می کنند و دعوت به پرستش خود و هم منافعانشان می کشانند.

     

    و شما رفتی در فیزیک مثال آوردی:که این ها چه ربطی دارد به ایدئولوژی؟

    و من هم می گویم حرف شما چه ربطی دارد به بحث؟

     

    مثال های شما اتفاقا به خداشناسی و رد خیلی از نظریات و فرضیات جبرپرست دوزخی داروینیستی و سرمایه پرستانه اقتصاد هم  رد می کند .

     

    بزرگترین زجری که کشیدم می دانید از که بود؟

    نه از تئولوژیست ها که مذهب و خدا را بازیچه قدرت و میل به پرستش شدن خود و جهل ارسطویی خود نمودند...و کل وجودم را آتش زدند و بسیاری را به جنون الحاد و عرفان های کذایی و خرافات و جنون و خودکشی و مهاجرت و زندان کشاندند...

     

    بلکه از دانشگاه ها و مدارسی بود که در جهان کوس انا الحق می زنند و کافر و مومن و 72 مذهب و سیاست مدار و دهاتی صاحب مدرکان آن را می پرستند!

    چه «روش علمی» شعار جهانی و سکسیشان است.و کیست که بتواند شک کند در این روش علمی!بگویید بت سیمین ساق!

     

    و از آن زمان بود که بنده یک نهیلیست تمام عیار شدم و مرید نیچه و ابراهیم!و دانستم که «همه غیر از خدای حاضر در قلبم دشمنند»!

    حال ریش اش دراز و ابا دار و تسبیح دار

    یا مدارک و اسم و رسم دانشگاهی اش رنگین!

    یا رئیس سازمان ملل و حقوق بشر!

     

    از آن زمان بنده دیگر حتی به خودم هم اعتماد ندارم لحظه ای و دشمن ترین کسان را هم خودم می بینم!

    و هر بار «منی» از این بت خانه ذهن را به قتل می رساند خدای دلم!یا خدای دلم اسیر و زخمی این «من» ها می شود!

     

    به همین خاطر بنده نه ایسم پرستان و نه تئولوژیست ها و نه نهیلیست ها را دشمنی ندارم و لایق تمسخر و حذف نمی دانم!

    بلکه به همه سرگردانان بابت این راه صعب و تاریک و باریک و با نفس اژدهای مخفی به چشم «دوستی و ترحم» می نگرم!

    چون خودم نیز چنین می بینم و واقعا گمراهی و اراده به قدرت و فریب و دجال ها را خیلی قدرتمندتر از هر عقل و منطق و حقیقتی می بینم!

    یعنی خودم نیز بارها ره زدند!و چه بسا هنوز هم رهزنی ها در من هست و هنوز نتوانسته ام بر این همه دشمن و دروغ و فریب و توهم و قدرت پرستی فائق آیم!

    به همین خاطر حداقل چیزی که کسب کردم این است:

    دشمن ندیدن و فحش ندادن به

    دین،علم،فلسفه،حقوق بشر،سازمان ملل،رسانه و....

     

    چه دشمن اصلی همان خودی است که از آن فرار می کنیم و همیشه مقدس تر و خداتر و اخلاق پرست تر و منطقی تر از همه نمایشش می دهیم

    ولی خود می دانیم چه حیوان درنده و دروغزن و قدرت پرست و جبون و «ابزارسازی» در آن تاریکخانه مخفی است.

     

    و همین حیوان است که همه چیزها را به «ابزار» و «کالا»یی جهت رسیدن به قدرت و لذت توجیه می کند و تو بگو چه را در تاریخ نکرده؟

     

    خدا،عرفان،دین،فلسفه،علم،اخلاق،حقوق بشر،عدالت،رفاه،حقیقت و....

     

       

     

    دوران پرسش و پرسشگران هم هنوز نرسیده...فقط کافی است برفتاری که عموم جوامع و خصوصا جوامع بسته و ظاهر پرستی مثل ایران با «دگر اندیش» می کنند بنمایی!

    رفتار 0 و 1ی...رفتاری که دنبال برچسب است...رفتاری که همه غیرها را 0 و احمق و متعصب و امل و حجری و و نادان و ملحد و گناهکار و مرتد می داند و می نامد.

    و هم شبیه خود ها را خدا می داند و مطلق و هدایت شده...

    بنده وقتی به ایدئلوژی حمله می کنم تئولوژی را هم سر می برم!

    و علم و دین و فلسفه را هم دفاع می کنم!

     

    وقتی به شما نقدی می کنم دوستانه و کتاب معرفی می کنم.

    خودم را نیز سر می برم و گذشته ام را جلویت میآورم و همچنین طلب نقد و اشکال گیری دوستانه و کتاب می کنم...

    و می گویم حتی اکنون نیز گمراهم و ملحدم و نفسم اژدهاست و از دستش امان ندارم و حقیقتی در چنگم نیست و در راهم!و حقیقت اصلا در چنگ کسی نیست و بلکه قدرت صرفا قابل چنگ زدن است برای 1 روز و 2 روز!

     

    و البته همه این ها لازم است..افتادن..عصبی شدن..احساسی شدن...0 و 1 دیدن و...ولی باید رد شد!و فرا رفت...

    عالم عالم ابتلاست!ورنه ما از همان ابتدا 80 ساله و خدا خلق می شدیم و امام و نبی و...

    ولی امام و نبیش هم تا آخر عمر در ابتلا و حرکت و رشد بودند...و بشری بودند مثل ما بدنیا آمده و ازدواج نموده و زندگی کرده و...

     

     

    دوران پرسشگران آغاز نشذه...

    فعلا جزای پرسشگری و دگراندیشی مثل همه تاریخ «حق وتو» و «بمب فسفری» و «قطعنامه» «گزینه روی میز» و «ترور» 

    زندان،اعدام و برچسب خوردن است...

    یعنی «حذف»

    «حذف شونده بستگی دارد به اینکه  قدرت دست که باشد؟»

    تئولوژیست...ایدئولوژیست....سرمایه دار رباخوار....نظامیان....رسانه های صهیونیستی و میلی !

    و...

     

    دوران پرسشگران هم نمی رسد بنظر بزودی ...چه گویی این ذات عالم و تاریخش است که در ابتلا

    اکثر مردم اعم از بظاهر متدین و بظاهر بی دین،بظاهر دانشمند و بظاهر فیلسوف و...خود را خدا ببینند در عین اشد فساد و گمراهی و ضعف و غیر را لایق تمسخر و برچسب و طرد و مرگ و لعن و حذف ...

    چه اگر همه مومن بودند به خدا و مردی حق و نه نفسشان!بقول علی نه شهری برپا می شد و نه تمدنی!و در نتیجه اینجا زمین فرشتگان بود و نه زمین فواحش علنی و کارمند و ترور و تجارت اسلحه و ...کودتا و خیانت و تجاوز و دروغ...دزدی و قساوت و تمسخر و تفاخر...

     

    پس امیدوار نباش زیاد...

    شاید سکه قدرت به جناح دیگری افتد از «اراده کنندگان میل به قدرت» اما «بازی قدرت» همان است...چه انسان همان است...

    قدرت پرست...

    دشمن بین دگران و غیر خودها...حذف کننده آنها...و خدا بین خود با همه تباهی ها و ضعف ها و عبدی/کمتر از الکترونی

     در میان این هستی بینهایت...

     

    سلامت باشی

    حلیم

    پرسشگر

    و شهید تا آخرین نفس

     

    (میلم را در صورت لزوم از جناب دهقانی بگیرید.)

    شما شعری سروده اید که در قافیه اش مانده اید و برای درست کردن ان کم کم مجبور به انکار همه چیز خواهید ششد چون توحید از نبوت و امامت و ظهور جدا نیست

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی