نقد کتاب سلوک ذیل شخصیت امام، استاد طاهرزاده- قسمت دوم
نیاز به انبیاء، یک نیاز تاریخی است.
در قسمت قبل- این جا را ملاحظه بفرمایید- دو سرفصل وجه نیاز به سلوک ذیل یک شخصیت و قاعده لطف، مورد بررسی قرار گرفت.
در این قسمت، بررسی نهایی پیرامون «قاعده لطف» منعکس شده است.
ادامه گفت و گو ها
مجری: آقای دهقانی! به نظر میرسد که استناد به دلایل کلامی هم خودش خیلی روش مطمئنی نباشد. خصوصاً که الان علم کلام خودش موضوع بحث است!
دهقانی: با شما موافقم. بالاخره علم کلام برای دفاع از عقاید دینی بوجود آمد، اما بعد از مدتی این پرسش مهم مطرح شد که آیا اساساً علم کلام میتواند از عقاید دینی دفاع کند؟! اما صرف نظر از این بحث و حتی اگر نخواهیم موضوع را با این سبک و سیاق بررسی کنیم، باید از یک زوایه دیگر هم به موضوع توجه کنیم.
توجه داشته باشیم که هیچ لزومی ندارد که خداوند همواره و همیشه هدایتهای خود را از راههای آفاقی به یک فرد و قوم الهام کند. چرا که میدانیم که خداوند متعال، آیات و هدایتهای خود را در آفاق و انفس گسترده است و ممکن است در برههای، به جای هدایت آفاقی، یک فرد یا قوم را از طریق انفسی هدایت کند و نجات دهد. چرا که خداوند متعال دست بسته نیست. بلکه او فعال متعال فعال ما یشاء است و به هر طریقی که میخواهد میتواند هدایتهایش را به ما بفرستد.
مجری: با توجه به این بحث اخیر شما، یک سؤالی به ذهن بنده رسید و آن این که اگر بخواهیم به این شکل به موضوع نگاه کنیم، آیا اصلاً لزوم آمدن پیامبران و فرستادن اهل بیت هم خودش زیر سؤال نمیرود؟! چون نتیجه صحبت شما خداوند هیچ لزومی ندارد که برای بشر نبی و هادی بفرستد!
دهقانی: به مطلب مهمی اشاره کردید. و بنده خودم قصد داشتم که به این بحث هم اشاره کنم.
ببینید اساساً تفسیری که مؤلف از سنت ارسال رسل و انزال کتب و در ادامه تکمیل این سنت با ارسال اهل بیت، ارائه میشود هم به نظر مخدوش میآید و چه بسا همین تفسیر مخدوش از سنت ارسال رسل و انزال کتب، موجب شده که این دلیل کلامی مخدوش در پرورش یک فقیه جامع، را بیان کنند.
باید توجه داشته باشیم که «انسان» برخلاف سایر موجودات، ماهیت ثابت و غیرقابل تغییری ندارد.
«انسان» موجودی تاریخی و زمانمند است.
البته نه به معنای هگلی موضوع که انسان محکوم تاریخ باشد.
بلکه به این معنا که تنها موجودی که تاریخ دارد، انسان است.
و این مسأله به نوبه خود ناشی از این موضوع است که انسان ماهیت ثابتی ندارد.
بلکه انسان چون میتواند تجلی و نمایانگر تمام اسماء الهی باشد، امکانات وجودی بسیار متعدد و لایتناهی دارد، که با فعلیت یافتن هر یک از این امکانات وجودی، یک دور تاریخی تأسیس میشود.
اگر توجه کنیم که انسان، موجودی تاریخ است، توجه خواهیم کرد که نیازهای انسان هم امری تاریخی است.
به این معنا که در یک حال و وقت، بشر به اموری احساس نیاز میکند که با تغییر این احوال و تأسیس تاریخ جدید، این نیازها تغییر میکنند.
با توجه به این تبیین از معنای «تاریخی بودن بشر» باید ادعا کرد که نیاز انسان به نبی و امام، نه تنها یک نیاز ذاتی برای انسان نیست، بلکه یک نیاز تاریخی است.
چرا که اساساً انسان «ذات» و «ماهیت» ثابت در معنای ارسطویی ندارد.
به این معنا که مثلاً آب، نمک، گیاهان، و حتی حیوانات ذات و ماهیت ثابتی دارند.
یک گوسفند، هیچ گاه نمیتواند به گرگ مبدل شود.
و برعکس.
اما انسان میتواند به هر حیوانی مبدل شود.
و یا به هر ملکی تشبه بجوید.
علت این امر همان است که انسان، امری ثابت نیست.
بلکه موجودی سیال است.
و این نگاه به انسان، در دستگاه حکمت صدرایی نیز قابل مشاهده و اثبات است.
ملاصدرا با ارائه نظریه حرکت جوهری، و اصالت دادن به وجود اشیاء نشان داد، که انسان جوهر ثابتی ندارد بلکه در سلسله وجودات در حرکت است و میتواند در این سلسله هم با مرتبه حیوانات متحد شود و هم با مرتبه وجودی ملائکه متحد گردد.
البته موضوع «حیث تاریخی بشر»، برای ملاصدرا مطرح و معنون نبوده است.
اما ملاصدرا این مطلب را به خوبی به ما آموخته است که انسان بر خلاف سایر موجودات و مخلوقات، محدود به هیچ یک از مراتب وجود نیست.
و میتواند با همه این مراتب متحد شود.
و اگر ماهیت نداشته باشد و نتوان جوهر ثابتی برای انسان متصور شد، دیگر صحبت از ذاتگرایی ارسطویی و نیازهای ثابت و لایتغیر هم بیمعنا خواهد بود.
در این صورت، این ادعا که نیاز به «انبیاء» یک نیاز تاریخی است، کاملاً با معنا خواهد بود.
و نه تنها با تفکر صدرایی تعارض ندارد، بلکه از قضا با آن موافقت بسیار زیادی خواهد داشت.
و جالب است که مبتنی بر نگاه خود قرآن نیز، نیاز به انبیاء یک نیاز ذاتی برای بشر تصور نشده.
بلکه تنها از یک برهه تاریخی به بعد، و بعد از دگرگون شدن انسان است، که خداوند متعال برای آدمیان، انبیاء را ارسال و کتاب را انزال میکند.
برای تببین بیشتر عرض خودم، بهتر است که فلسفه ارسال رسل و انزال کتب، را از زبان تفسیر المیزان میخوانیم.
« قرآن کریم ماجرای بعثت پیامبران را به این شکل بیان میفرماید:
« کان الناس امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق، لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه بغیاً بینهم، فهدی الله الذین آمنو فیه من الحق باذنه و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم[1]»
ترجمه: « مردم قبل از بعثت انبیاء همه یک امت بودند خداوند به خاطر اختلافى که در میان آنان پدید آمد انبیائى به بشارت و انذار برگزید و با آنان کتاب را به حق نازل فرمود تا طبق آن در میان مردم و در آنچه اختلاف کرده اند حکم کنند این بار در خود دین و کتاب اختلاف کردند و این اختلاف پدید نیامد مگر از ناحیه کسانى که اهل آن بودند و انگیره شان در اختلاف حسادت و طغیان بود در این هنگام بود که خدا کسانى را که ایمان آوردند در مسائل مورد اختلاف به سوى حق رهنمون شد و خدا هر که را بخواهد به سوى صراط مستقیم هدایت مى کند.[2]»
« ... ظاهر آیه دلالت مى کند بر اینکه روزگارى بر نوع بشر گذشته که در زندگى اتحاد و اتفاقى داشته ، به خاطر سادگى و بساطت زندگى امتى واحد بوده اند، و هیچ اختلافى بین آنان نبوده، مشاجره و مدافعه اى در امور زندگى و نیز اختلافى در مذهب و عقیده نداشته اند دلیل براین معنا جمله بعد است که مى فرماید:
« کان الناس امه واحده فبعث اللّه النبیین مبشرین و منذرین ، و انزل معهم الکتاب ، لیحکم بینهم فیما اختلفوا فیه ...»
چون بعثت انبیا و حکم کتاب در موارد اختلاف را نتیجه و فرع امت واحدة بودن مردم قرار داد.
پس معلوم مى شود اختلاف در امور زندگى بعد از وحدت و اتحاد ناشى شده و دلیل بر اینکه در آغاز، اختلاف دومى ، یعنى اختلاف در دین نبود، جمله
«وما اختلف فیه الا االذین اوتوه بغیا بینهم»
است پس اختلاف در دین - تنها از ناحیه کسانى ناشى شده که حاملان کتاب و علماى دین بوده اند و انگیزه آنان حسادت با یکدیگر و طغیان بوده است.[3]»
و لام در کلمه «الکتاب» یا لام جنس است ، و یا لام عهد ذهنى است، و مراد از کتاب، کتاب نوح علیه السلام است ، به دلیل اینکه در آیه «شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا، و الّذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى[4]» که در مقام منت نهادن و بیان این حقیقت است که شریعت نازله بر امت اسلام جامع همه متفرقات تمامى شرایع سابقه است، که بر انبیاى گذشته نازل شده، به اضافه آن معارفى که بخصوص پیامبر اسلام وحى شده، پس شریعت مختص است به این انبیاى عظام، یعنى نوح و ابراهیم و موسى و عیسى و محمد صلى الله علیه و آله و سلم.
و چون جمله «و انزل معهم الکتاب لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه ... » دلالت داشت بر اینکه شرایع به وسیله کتاب تشریع شده.
در نتیجه آیه مورد بحث بانضمام آیه سوره شورا دلالت مى کند براینکه:
اولاً نوح علیه السلام هم کتابى مشتمل بر شریعت داشته، و در جمله « و انزل معهم الکتاب لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه » تنها همان کتاب [حضرت نوح علیه السلام] -اگر الف و لام براى عهد باشد - و یا حداقل آن کتاب و سایر کتب آسمانى - اگر الف و لام براى جنس باشد - منظور است.
و ثانیاً: دلالت دارد بر اینکه کتاب نوح اولین کتاب آسمانى مشتمل بر شریعت بوده، چون اگر قبل از آن هم کتابى بوده، قهرا باید شریعتى هم بوده باشد، و در آیه سوره شورى باید نام آن را برده باشد.
و ثالثاً: دلالت دارد بر اینکه این عهدى را که خداى تعالى در جمله « مردم همه امت واحدة اى بودند» به آن اشاره کرده ، قبل از بعثت نوح علیه السلام بوده، و نوح علیه السلام در کتاب خود حل اختلاف آنان را کرده است.
« و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه بغیا بینهم»
در سابق گذشت که گفتیم مراد از این اختلاف، اختلاف بعد از آمدن شریعت، و در خود شریعت، و از ناحیه علماى دین و حاملین شریعت است، و چون دین امرى فطرى است، همچنانکه آیه « فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة اللّه التى فطرالناس علیها[5]» بر آن دلالت دارد، بدین جهت خداى سبحان اختلاف واقع در دین را ناشى از بغى و حسادت و طغیان دانسته است.
و جمله « الا الذین اوتوه ... » دلالت دارد بر اینکه مراد از این جمله اشاره به اصل ظهور اختلافات دینى است، نه اینکه هر تک تک اشخاصى که از صراط مستقیم منحرف شده، و یا به دینى غیر دین خدا متدین گشته، اهل طغیان و بغى است، خلاصه منظور معرفى ریشه و سر منشاء اختلافات دینى است، درست است که تک تک منحرفین هم از صراط مستقیم منحرفند، و لیکن ریشه گمراهى این افراد باز همان علماى دینى هستند، که از در بغى و طغیان اختلاف به راه انداختند، و باعث شدند مردم از دین صحیح و الهى محروم شوند.
و خداى سبحان اهل بغى و طغیان را معذور نمى داند، ولى کسانى را که امر بر آنان مشتبه شده، و راه درستى به سوى دین درست نجسته اند، معذور مى داند، و مى فرماید:
«انما السبیل على الذین یظلمون الناس و یبغون فى الارض بغیر الحق اولئک لهم عذاب الیم[6]»
و نیز درباره دسته دوم که امر بر آنان مشتبه گشته مى فرماید:
« آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا، عسى اللّه ان یتوب علیهم ان اللّه غفور رحیم»
تا آنجا که مى فرماید:
« وآخرون مرجون لامر اللّه اما یعذبهم و اما یتوب علیهم و اللّه علیم حکیم[7]»
و نیز در باره کسانى که قدرت تحقیق نداشته ، و به خاطر اختلافى که علماى دین در دین انداختند امر بر آنان مشتبه شده ، مى فرماید:
«الا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان ، لایستطیعون حیلة ، و لا یهتدون سبیلا فاولئک عسى اللّه ان یعفو عنهم ، و کان اللّه عفوا غفورا[8]»
علاوه بر اینکه، فطرت منافاتى با غفلت و اشتباه ندارد، بله با گمراهى عمدى و از روى بغى و طغیان منافات دارد، و خلاصه هر چند دین خدا فطرى است ، اما منافات ندارد که در اثر ایجاد اختلاف علما، دین خدا دچار اختلاف شود، و عامه مردم هم به تبع، دچار گمراهى گردند، و مسؤول هم نباشند، ولى علمائى که عمداً اختلاف مى کنند، بر خلاف فطرت خود قدم برداشته اند.
و بهمین جهت خداى تعالى «بغى» را مخصوص علما کرده، که آیات الهیه بر ایشان روشن بوده، مع ذلک زیر بار نرفتهاند و درباره آنان در جاى دیگر فرموده:
« و الذین کفروا و کذبوا بایاتنا اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون[9]»
و آیات در این باره بسیار زیاد است، که در تمامى آنها بعد از کلمه کفر تکذیب را هم اضافه کرد، تا اهل دوزخ را منحصر در کسانى کند که با داشتن علم، خدا و آیاتش را انکار کردند، و سخن کوتاه آنکه مراد از آیه شریفه این است که این اختلاف یعنى اختلاف در دین به دست علماى دین در مردم مى افتد.
« فهدى اللّه الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق»
این جمله مورد اختلاف را بیان مى کند، که آن عبارت است از حق، حقى که کتاب از ناحیه خدا آورده ، همچنانکه جمله «وانزل معهم الکتاب بالحق» نیز تصریح بدان دارد، در اینجا عنایت الهیه شامل رفع هر دو اختلاف با هم شده.
یعنى جمله نامبرده هم شامل اختلاف در شؤ ون زندگى مى شود، و هم شامل اختلافات در معارف حقه الهیه ، که عامل اصلى آن اختلاف ، علماى دین بودند، و اگر هدایت را مقید به اذن خود کرد، بدین جهت بوده که بفهماند اگر خدا مؤ منین را هدایت کرده، نه از این باب بوده که مؤ منین او را الزام کرده باشند، و بر او واجب کرده باشند، به خاطر ایمانشان ایشان را هدایت کند، چون خداى سبحان محکوم کسى واقع نمى شود، و کسى نمى تواند چیزى را بر او واجب کند، مگر اینکه خودش چیزى را بر خود واجب کند، و لذا فرمود: هر که را هدایت کند به اذن خود هدایت مى کند، یعنى اگر خواست هدایت نکند، مى تواند
و جمله «واللّه یهدى من یشاء الى صراط مستقیم» به منزله تعلیل کلمه «باذنه» است، و معناى آیه چنین است که اگر خدا دسته اى از مؤ منین را هدایت کرده به اذن خود کرده است، چون او مجبور به هدایت کسى نیست، هر که را بخواهد هدایت مى کند، و هر که را بخواهد نمى کند، چیزى که هست خودش خواسته که تنها کسانى را هدایت کند و به صراط مستقیم رهنمون شود که ایمان داشته باشند ... [10]» پایان نقل قول از المیزان
و در تکمیل همین مطالب، مؤلف کتاب المیزان در بحث رواییای که در همین زمینه عرضه می کنند، روایاتی را نقل میکنند که مفید این معنا هستند که اساساً سنت ارسال رسل، حاصل بداء بودهاند.
به این معنا که در قضای اولیه الهی، امر و اراده الهی بر این مطلب قرار نگرفته بوده است که برای بشر رسول ارسال کند و کتاب نازل کند.
بلکه به دلیل تغییر در نسبت بشر با عالم، و شروع تاریخ جدید، اراده الهی پیشین نقض شده و این بار اراده الهی بر ارسال رسل و انزال کتب قرار گرفت.
و نکته تعجب برانگیز هم این است که مطالبی که در این جا ذکر شد، برگرفته از تفسیر علامه طباطبایی در کتاب المیزان است و برای حقیر بسیار عجیب بود که چطور مؤلف که این قدر همواره بر رجوع به المیزان، تکیه و اصرار داشته و دارند، در بحثی به این مهمی، این مطالب را دور از ذهن نگاه داشتهاند؟!
در حقیقت تصور نیاز ثابت به نبی و یا معصوم، هم با دستگاه حکمت متعالیه و هم با تفسیر المیزان - که هر دو سخت محل توجه استاد طاهرزاده هستند- در تعارض جدی است.
و همین نگاه غلط به موضوع، موجب ایجاد این توهم شده که حتماً لازم است که خداوند متعال فقیهی را پرورش دهد و برای هدایت ما ارسال کند.
در حالی که مشخص شد که اولاً نیاز به نبی یک نیاز تاریخی است.
چرا که بشر یک موجود تاریخی است و ذات ثابتی ندارد بلکه یک امر سیال و در حرکت در سلسله مراتب وجود است.
و ثانیاً به دلیل این که بعد از وقوع حادثه غیبت، تاریخ جدیدی رقم خورده است و دیگر نمی توان با معیارهای اعصار پیشین پیرامون عصر جاری و نیازهای بشر امروز قضاوت کرد و برای خدا تکلیف تعیین کرد.
چرا که تاریخ بعد از غیبت، تاریخ حرمان و تجلی اسم قهر خداست و تاریخ جدید، بایستههای خاص خویش را دارد و اگرچه این عصر متباین از اعصار پیشین نیست، اما تکرار آن اعصار نیست و نمیتوان با نظر به اعصار پیشین، در مورد این عصر نظر داد.
[1]. سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 213
[2]. المیزان، جلد دوم، ترجمه آیت الله مصباح یزدی، ص173
[3]. همان
[4]. سوره شوری، آیه 13
[5]. سوره روم، آیه30
[6]. سوره شوری، آیه 42
[7]. سوره توبه، آیات 102 تا 106
[8]. سوره نساء، آیه 98
[9] . سوره بقره، آیه39
[10]. المیزان، جلد دوم، ترجمه آیت الله مصباح یزدی، صص 179-182