تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

نیاز به انبیاء، یک نیاز تاریخی است.

در قسمت قبل- این جا را ملاحظه بفرمایید- دو سرفصل وجه نیاز به سلوک ذیل یک شخصیت و قاعده لطف، مورد بررسی قرار گرفت.

در این قسمت، بررسی نهایی پیرامون «قاعده لطف» منعکس شده است.

ادامه گفت و گو ها

مجری: آقای دهقانی! به نظر می‌رسد که استناد به دلایل کلامی هم خودش خیلی روش مطمئنی نباشد. خصوصاً‌ که الان علم کلام خودش موضوع بحث است!

 

دهقانی: با شما موافقم. بالاخره علم کلام برای دفاع از عقاید دینی بوجود آمد، اما بعد از مدتی این پرسش مهم مطرح شد که آیا اساساً‌ علم کلام می‌تواند از عقاید دینی دفاع کند؟! اما صرف نظر از این بحث و حتی اگر نخواهیم موضوع را با این سبک و سیاق بررسی کنیم، باید از یک زوایه دیگر هم به موضوع توجه کنیم.

توجه داشته باشیم که هیچ لزومی ندارد که خداوند همواره و همیشه هدایت­های خود را از راه‌های آفاقی به یک فرد و قوم الهام کند. چرا که می‌دانیم که خداوند متعال، آیات و هدایت‌های خود را در آفاق و انفس گسترده است و ممکن است در برهه‌ای، به جای هدایت آفاقی، یک فرد یا قوم را از طریق انفسی هدایت کند و نجات دهد. چرا که خداوند متعال دست بسته نیست. بلکه او فعال متعال فعال ما یشاء است و به هر طریقی که می­خواهد می­تواند هدایت­هایش را به ما بفرستد.

مجری: با توجه به این بحث اخیر شما،‌ یک سؤالی به ذهن بنده رسید و آن این که اگر بخواهیم به این شکل به موضوع نگاه کنیم، آیا اصلاً لزوم‌ آمدن پیامبران و فرستادن اهل بیت هم خودش زیر سؤال نمی‌رود؟! چون نتیجه صحبت شما خداوند هیچ لزومی ندارد که برای بشر نبی و هادی بفرستد!

 

دهقانی: به مطلب مهمی اشاره کردید. و بنده خودم قصد داشتم که به این بحث هم اشاره کنم.

ببینید اساساً تفسیری که مؤلف از سنت ارسال رسل و انزال کتب و در ادامه تکمیل این سنت با ارسال اهل بیت، ارائه می‌شود هم به نظر مخدوش می‌آید و چه بسا همین تفسیر مخدوش از سنت ارسال رسل و انزال کتب، موجب شده که این دلیل کلامی مخدوش در پرورش یک فقیه جامع، را بیان کنند.

باید توجه داشته باشیم که «انسان» برخلاف سایر موجودات، ماهیت ثابت و غیرقابل تغییری ندارد.

«انسان» موجودی تاریخی و زمان‌مند است.

البته نه به معنای هگلی موضوع که انسان محکوم تاریخ باشد.

بلکه به این معنا که تنها موجودی که تاریخ دارد، انسان است.

و این مسأله به نوبه خود ناشی از این موضوع است که انسان ماهیت ثابتی ندارد.

بلکه انسان چون می‌تواند تجلی و نمایان‌گر تمام اسماء الهی باشد، امکانات وجودی بسیار متعدد و لایتناهی دارد، که با فعلیت یافتن هر یک از این امکانات وجودی، یک دور تاریخی تأسیس می‌شود.

اگر توجه کنیم که انسان، موجودی تاریخ است، توجه خواهیم کرد که نیازهای انسان هم امری تاریخی است.

به این معنا که در یک حال و وقت، بشر  به اموری احساس نیاز  می‌کند که با تغییر این احوال و تأسیس تاریخ جدید، این نیازها تغییر می‌کنند.

با توجه به این تبیین از معنای «تاریخی بودن بشر»  باید ادعا کرد که نیاز انسان به نبی و امام، نه تنها یک نیاز ذاتی برای انسان نیست، بلکه یک نیاز تاریخی است.

چرا که اساساً انسان «ذات» و «ماهیت» ثابت در معنای ارسطویی ندارد.

به این معنا که مثلاً آب، نمک، گیاهان، و حتی حیوانات ذات و ماهیت ثابتی دارند.

یک گوسفند، هیچ گاه نمی‌تواند به گرگ مبدل شود.

و برعکس.

اما انسان می‌تواند به هر حیوانی مبدل شود.

و یا به هر ملکی تشبه بجوید.

علت این امر همان است که انسان، امری ثابت نیست.

بلکه موجودی سیال است.

و این نگاه به انسان، در  دستگاه  حکمت صدرایی نیز قابل مشاهده و اثبات است.

ملاصدرا با ارائه نظریه حرکت جوهری، و اصالت دادن به وجود اشیاء نشان داد، که  انسان جوهر ثابتی ندارد بلکه در سلسله وجودات در حرکت است و می‌تواند در این سلسله هم با مرتبه حیوانات متحد شود و هم با مرتبه وجودی ملائکه متحد گردد.

البته موضوع «حیث تاریخی بشر»، برای ملاصدرا مطرح و معنون نبوده است.

اما ملاصدرا این مطلب را به خوبی به ما آموخته است که انسان بر خلاف سایر موجودات و مخلوقات، محدود به هیچ یک از مراتب  وجود نیست.

و می‌تواند با همه این مراتب متحد شود.

و اگر ماهیت نداشته باشد و نتوان جوهر ثابتی برای انسان متصور شد، دیگر صحبت از ذات‌گرایی ارسطویی و نیازهای  ثابت و لایتغیر  هم بی‌معنا  خواهد بود.

در این صورت، این ادعا که نیاز به «انبیاء» یک نیاز تاریخی است، کاملاً با معنا خواهد بود.

و نه تنها با تفکر صدرایی تعارض ندارد، بلکه از قضا با آن موافقت بسیار زیادی خواهد داشت.

و جالب است که مبتنی  بر  نگاه خود قرآن نیز، نیاز به انبیاء یک نیاز ذاتی برای بشر تصور نشده.

بلکه تنها از یک برهه تاریخی  به بعد، و بعد از دگرگون شدن انسان است، که خداوند متعال برای آدمیان، انبیاء را ارسال و کتاب را انزال می‌کند.

برای تببین بیشتر عرض خودم، بهتر است که فلسفه ارسال رسل و انزال کتب، را از زبان تفسیر المیزان می‌خوانیم.

«  قرآن کریم ماجرای بعثت پیامبران را به این شکل بیان می‌فرماید:

« کان الناس امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق، لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه بغیاً بینهم، فهدی الله الذین آمنو فیه من الحق باذنه و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم[1]»

ترجمه: « مردم قبل از بعثت انبیاء همه یک امت بودند خداوند به خاطر اختلافى که در میان آنان پدید آمد انبیائى به بشارت و انذار برگزید و با آنان کتاب را به حق نازل فرمود تا طبق آن در میان مردم و در آنچه اختلاف کرده اند حکم کنند این بار در خود دین و کتاب اختلاف کردند و این اختلاف پدید نیامد مگر از ناحیه کسانى که اهل آن بودند و انگیره شان در اختلاف حسادت و طغیان بود در این هنگام بود که خدا کسانى را که ایمان آوردند در مسائل مورد اختلاف به سوى حق رهنمون شد و خدا هر که را بخواهد به سوى صراط مستقیم هدایت مى کند.[2]»

« ... ظاهر آیه دلالت مى کند بر اینکه روزگارى بر نوع بشر گذشته که در زندگى اتحاد و اتفاقى داشته ، به خاطر سادگى و بساطت زندگى امتى واحد بوده اند، و هیچ اختلافى بین آنان نبوده، مشاجره و مدافعه اى در امور زندگى و نیز اختلافى در مذهب و عقیده نداشته اند دلیل براین معنا جمله بعد است که مى فرماید:

« کان الناس امه واحده فبعث اللّه النبیین مبشرین و منذرین ، و انزل معهم الکتاب ، لیحکم بینهم فیما اختلفوا فیه ...»

چون بعثت انبیا و حکم کتاب در موارد اختلاف را نتیجه و فرع امت واحدة بودن مردم قرار داد.

پس معلوم مى شود اختلاف در امور زندگى بعد از وحدت و اتحاد ناشى شده و دلیل بر اینکه در آغاز، اختلاف دومى ، یعنى اختلاف در دین نبود، جمله

«وما اختلف فیه الا االذین اوتوه بغیا بینهم»

است پس اختلاف در دین - تنها از ناحیه کسانى ناشى شده که حاملان کتاب و علماى دین بوده اند و انگیزه آنان حسادت با یکدیگر و طغیان بوده است.[3]»

و لام در کلمه «الکتاب» یا لام جنس است ، و یا لام عهد ذهنى است، و مراد از کتاب، کتاب نوح علیه السلام  است ، به دلیل اینکه در آیه «شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا، و الّذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى[4]»  که در مقام منت نهادن و بیان این حقیقت است که شریعت نازله بر امت اسلام جامع همه متفرقات تمامى شرایع سابقه است، که بر انبیاى گذشته نازل شده، به اضافه آن معارفى که بخصوص پیامبر اسلام وحى شده، پس شریعت مختص است به این انبیاى عظام، یعنى نوح و ابراهیم و موسى و عیسى و محمد صلى الله علیه و آله و سلم.

و چون جمله «و انزل معهم الکتاب لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه ... » دلالت داشت بر اینکه شرایع به وسیله کتاب تشریع شده.

در نتیجه آیه مورد بحث بانضمام آیه سوره شورا دلالت مى کند براینکه:

 اولاً نوح علیه السلام هم کتابى مشتمل بر شریعت داشته، و در جمله « و انزل معهم الکتاب لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه » تنها همان کتاب [حضرت نوح علیه السلام]  -اگر الف و لام براى عهد باشد - و یا حداقل آن کتاب و سایر کتب آسمانى - اگر الف و لام براى جنس باشد - منظور است.

و ثانیاً: دلالت دارد بر اینکه کتاب نوح اولین کتاب آسمانى مشتمل بر شریعت بوده، چون اگر قبل از آن هم کتابى بوده، قهرا باید شریعتى هم بوده باشد، و در آیه سوره شورى باید نام آن را برده باشد.

و ثالثاً: دلالت دارد بر اینکه این عهدى را که خداى تعالى در جمله « مردم همه امت واحدة اى بودند» به آن اشاره کرده ، قبل از بعثت نوح علیه السلام بوده، و نوح علیه السلام در کتاب خود حل اختلاف آنان را کرده است.

« و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه بغیا بینهم»

در سابق گذشت که گفتیم مراد از این اختلاف، اختلاف بعد از آمدن شریعت، و در خود شریعت، و از ناحیه علماى دین و حاملین شریعت است، و چون دین امرى فطرى است، همچنان‌که آیه « فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة اللّه التى فطرالناس علیها[5]» بر آن دلالت دارد، بدین جهت خداى سبحان اختلاف واقع در دین را ناشى از بغى و حسادت و طغیان دانسته است.

و جمله « الا الذین اوتوه ... » دلالت دارد بر اینکه مراد از این جمله اشاره به اصل ظهور اختلافات دینى است، نه اینکه هر تک تک اشخاصى که از صراط مستقیم منحرف شده، و یا به دینى غیر دین خدا متدین گشته، اهل طغیان و بغى است، خلاصه منظور معرفى ریشه و سر منشاء اختلافات دینى است، درست است که تک تک منحرفین هم از صراط مستقیم منحرفند، و لیکن ریشه گمراهى این افراد باز همان علماى دینى هستند، که از در بغى و طغیان اختلاف به راه انداختند، و باعث شدند مردم از دین صحیح و الهى محروم شوند.

و خداى سبحان اهل بغى و طغیان را معذور نمى داند، ولى کسانى را که امر بر آنان مشتبه شده، و راه درستى به سوى دین درست نجسته اند، معذور مى داند، و مى فرماید:

 «انما السبیل على الذین یظلمون الناس و یبغون فى الارض بغیر الحق اولئک لهم عذاب الیم[6]»

و نیز درباره دسته دوم که امر بر آنان مشتبه گشته مى فرماید:

 « آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا، عسى اللّه ان یتوب علیهم  ان اللّه غفور رحیم»

تا آنجا که مى فرماید:

 « وآخرون مرجون لامر اللّه  اما یعذبهم و اما یتوب علیهم و اللّه علیم حکیم[7]»

و نیز در باره کسانى که قدرت تحقیق نداشته ، و به خاطر اختلافى که علماى دین در دین انداختند امر بر آنان مشتبه شده ، مى فرماید:

 «الا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان ، لایستطیعون حیلة ، و لا یهتدون سبیلا فاولئک عسى اللّه ان یعفو عنهم ، و کان اللّه عفوا غفورا[8]»

علاوه بر اینکه، فطرت منافاتى با غفلت و اشتباه ندارد، بله با گمراهى عمدى و از روى بغى و طغیان منافات دارد، و خلاصه هر چند دین خدا فطرى است ، اما منافات ندارد که در اثر ایجاد اختلاف علما، دین خدا دچار اختلاف شود، و عامه مردم هم به تبع، دچار گمراهى گردند، و مسؤول هم نباشند، ولى علمائى که عمداً اختلاف مى کنند، بر خلاف فطرت خود قدم برداشته اند.

و بهمین جهت خداى تعالى «بغى» را مخصوص علما کرده، که آیات الهیه بر ایشان روشن بوده، مع ذلک زیر بار نرفته‌اند و درباره آنان در جاى دیگر فرموده:

« و الذین کفروا و کذبوا بایاتنا اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون[9]»

و آیات در این باره بسیار زیاد است، که در تمامى آنها بعد از کلمه کفر تکذیب را هم اضافه کرد، تا اهل دوزخ را منحصر در کسانى کند که با داشتن علم، خدا و آیاتش را انکار کردند، و سخن کوتاه آنکه مراد از آیه شریفه این است که این اختلاف یعنى اختلاف در دین به دست علماى دین در مردم مى افتد.

« فهدى اللّه الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق»

این جمله مورد اختلاف را بیان مى کند، که آن عبارت است از حق، حقى که کتاب از ناحیه خدا آورده ، همچنانکه جمله «وانزل معهم الکتاب بالحق» نیز تصریح بدان دارد، در اینجا عنایت الهیه شامل رفع هر دو اختلاف با هم شده.

یعنى جمله نامبرده هم شامل اختلاف در شؤ ون زندگى مى شود، و هم شامل اختلافات در معارف حقه الهیه ، که عامل اصلى آن اختلاف ، علماى دین بودند، و اگر هدایت را مقید به اذن خود کرد، بدین جهت بوده که بفهماند اگر خدا مؤ منین را هدایت کرده، نه از این باب بوده که مؤ منین او را الزام کرده باشند، و بر او واجب کرده باشند، به خاطر ایمان‌شان ایشان را هدایت کند، چون خداى سبحان محکوم کسى واقع نمى شود، و کسى نمى تواند چیزى را بر او واجب کند، مگر اینکه خودش چیزى را بر خود واجب کند، و لذا فرمود: هر که را هدایت کند به اذن خود هدایت مى کند، یعنى اگر خواست هدایت نکند، مى تواند

و جمله «واللّه یهدى من یشاء الى صراط مستقیم» به منزله تعلیل کلمه «باذنه»  است، و معناى آیه چنین است که اگر خدا دسته اى از مؤ منین را هدایت کرده به اذن خود کرده است، چون او مجبور به هدایت کسى نیست، هر که را بخواهد هدایت مى کند، و هر که را بخواهد نمى کند، چیزى که هست خودش خواسته که تنها کسانى را هدایت کند و به صراط مستقیم رهنمون شود که ایمان داشته باشند ... [10]» پایان نقل قول از المیزان

 

و در تکمیل همین مطالب، مؤلف کتاب  المیزان در بحث روایی‌ای که در همین زمینه عرضه می کنند، روایاتی را نقل می‌کنند  که مفید این معنا هستند که اساساً سنت ارسال رسل،  حاصل  بداء   بوده‌اند.

 به این معنا که در قضای اولیه الهی، امر و اراده الهی  بر این مطلب قرار  نگرفته بوده است که برای  بشر رسول ارسال کند و کتاب نازل  کند.

بلکه  به دلیل تغییر در نسبت بشر با عالم، و شروع تاریخ جدید، اراده الهی  پیشین نقض شده و این بار اراده الهی بر  ارسال  رسل و انزال کتب قرار گرفت.

و نکته تعجب برانگیز هم این است که مطالبی که در این جا ذکر شد، برگرفته از تفسیر علامه طباطبایی در کتاب المیزان است و برای حقیر بسیار عجیب بود که چطور مؤلف که این قدر همواره بر رجوع به المیزان، تکیه و اصرار داشته و دارند، در بحثی به این مهمی، این مطالب را دور از ذهن نگاه داشته‌اند؟!

در حقیقت تصور نیاز ثابت به  نبی و یا معصوم، هم با دستگاه حکمت متعالیه و هم با تفسیر المیزان - که هر دو سخت محل توجه استاد طاهرزاده هستند- در تعارض جدی است.

و همین نگاه غلط به موضوع، موجب ایجاد این توهم  شده که حتماً لازم است که خداوند متعال فقیهی را پرورش دهد و برای هدایت ما ارسال کند.

در حالی که مشخص شد که اولاً نیاز به نبی یک نیاز تاریخی است.

چرا که بشر یک موجود تاریخی است و ذات ثابتی ندارد بلکه یک امر سیال و در حرکت در سلسله مراتب وجود است.

و ثانیاً به دلیل این که بعد از وقوع حادثه غیبت، تاریخ جدیدی رقم خورده است و دیگر نمی توان با معیارهای اعصار پیشین پیرامون عصر جاری و نیازهای بشر امروز قضاوت کرد و برای خدا تکلیف تعیین کرد.

چرا که تاریخ بعد از غیبت، تاریخ حرمان و تجلی اسم قهر خداست و تاریخ جدید، بایسته‌های خاص خویش را دارد و اگرچه این عصر متباین از اعصار پیشین نیست، اما تکرار آن اعصار نیست و نمی‌توان با نظر به اعصار  پیشین، در مورد این عصر نظر داد.



[1]. سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 213

[2]. المیزان، جلد دوم، ترجمه آیت الله مصباح یزدی، ص173

[3]. همان

[4]. سوره شوری، آیه 13

[5]. سوره روم، آیه30

[6].  سوره شوری، آیه 42

[7]. سوره توبه، آیات 102 تا 106

[8]. سوره نساء، آیه 98

[9] . سوره بقره، آیه39

[10]. المیزان، جلد دوم، ترجمه آیت الله مصباح یزدی، صص  179-182

نظرات  (۱۱)

اگر اخر کار بدون شخصی که ادامه انبیاست کار تمام میشد این بحث شما قابل طرح بود ولی بحث این است که همه را منتظر شخصی به نام مهدی علیه السلام نموده اند که ادامه همان ارسال انبیاست و تمام تحولات از زمان غیبت تا حالا هم نظر شما را نقض میکند از همان نواب اربعه تا علما و فقهایی که در مسائل جامعه منشا اثر بوده اند افرادی مانند شیخ مفید و الی زمان حال.
پاسخ:
دهقانی:

ظهور امام زمان مربوط به پایان کار است

چه کسی می تواند ادعا کند که  تا پیش از ظهور نیز همواره باید یک نفر پرورش داده شود؟

و  امکان ندارد که  جامعه از یک طریق دیگر به هدایت الهی، هدایت شود؟!

تحولات عصرغیبت نیز  ناقض نظر بنده  نیست

از  کنار هم نهادن برخی حوادق تاریخی  نمی‌‌توان یک قاعده عقلی کشف کرد
 
ببین برادر خودمان را که نمیتوانیم گول بزنیم به هر حال سنت خدا بر این بوده که هدایت اصلی او از طریق انسانهایی به نام انبیا باشد و اینکه بگوییم حضرت حجت در پایان کار است و انچه در غیبت اتفاق افتاده هست را نادیده بگیریم واقعا پا گذاشتن روی حقایق است
اینکه میگویی نمیتوان ادعا کرد واقعا باید خیلی از حقایق را در نظر نگرفت از وجود نواب اربعه گرفته تا ان حدیث امام زمان که ما رجوع داده به روات حدیث با ان شرایط خاص تا انچه در زمان غیبت اتفاق افتاده .امام زنده است و فعال و صدها نمونه مستند و متقن می توان ارائه کرد مبنی بر دخالت امام زمان در اوضاع جامعه از طریق علما مانند انتقال حوزه نجف به قم و ماموریت ایت الله شاه ابادی جهت تربیت امام و ....
به هر حال سوال اصلی این است که اگر نیاز به انبیا زمانمند است و تاریخی و هدایت می تواند از طریق دیگر باشد چه دلیلی دارد خداوند کسی را هزار چند سال زنده نگه دارد و در لسان دین بیان شود نجات بشریت بدست اوست؟
پاسخ:
دهقانی:

ممنون  از نظری که نگاشتید جواد جان

در  پاسخ به بیانات شما، به نظر می‌ رسد که باید چندین نکته را مد نظر قرار داد:

1- اثبات مضامین و گزاره‌های دینی، روش خاص خویش را دارد.

به این معنا که دست کم  در فضای تفکر اصولی رایج، این  کار یا از طریق براهین عقلی صورت می‌گیرد

و یا برای  اثبات یک ادعا به نقل - آیه و روایت - استناد می‌شود

2-  در بحث کنونی، استاد طاهرزاده مایل بوده اند که از روش عقلی پیروی کنند

( هر چند که در ادامه نیز ادله روایی را نیز طرح و تفسیر کرده‌اند)

و با دلایل عقلی اثبات کنند که خداوند همواره برای هدایت جوامع، یک هادی برای آنان ارسال می‌کند

3- بیان ایشان به این شکل است که چون خداوند حکیم است و نیازهای مربوب را مهمل نمی‌گذارد،‌ پس برای بندگان خود  در هر عصری  یک هادی  می‌فرستد

4- این نحوه استدلال از دو جهت محل  اشکال است

اولاً این که هم مقدمه ناتمام است

و خداوند فقط حکیم نیست

بلکه حکیم تنها  یکی از  اسماء الهی است

و ثانیاً تلازم میان مقدم و تالی نیز باطل  است

به این معنا که  حکیم، ممکن است از سر حکمت، قومی را عذاب کند

و یا راهی غیر  از راه‌های معهود را برای هدایت انسان‌ها برگزیند.

و  تلازمی میان مقدم و تالی از نظر منطقی و عقلی نیست

5- استدلال استاد طاهرزاده اگر به این معنا باشد که همواره و در هر عصری یک هادی برای بشر فرستاده می‌شود، با  یک اشکال دیگر نیز مواجه است

و آن این که امت واحده که به تفصیل در متن پیرامون آن سخن گفته شد، مثال نقضی برای نظر ایشان است

و در حقیقت این نظر در تعارض آشکار با صریح آیات قرآن خواهد بود.

6- در  نهایت این که این پرسش شما که با توجه به نظرات ما دیگر انتظار برای ظهور  منجی نهایی  چه وجهی خواهد داشت، اگرچه پرسشی به جا و در خور تأمل است

اما باید توجه داشت اولاً وظیفه حقیر و دوستان ارائه پاسخی مناسب به این  سؤال در این موقف نیست

چرا که مقام بحث، نه ارائه نظرات خود بلکه بررسی و نقد نظرات استاد طاهرزاده بوده است

و ثانیاً در پاسخ به همین پرسش مهم نیز باید توجه داشت که نمی‌توان به این پرسش، جواب‌های دم دستی  و تکراری داد

چه این که  همین جواب‌های دم دستی  ممکن است ما را به نقض نصوص قرآنی و روایی کند

به این معنا که اگر  معتقد باشیم که بشر در  هر دوره‌ای- به شکل موجبه کلیه- نیاز به یک هادی دارد

و ظهور منجی را نیز در این  سیاق فهم و تفسیر  کنیم،‌ لاجرم باید اذعان کنیم که  خداوند  در  مواجهه با  امت واحده از سر حکمت عمل  نکرده است!

پس  اولی این است که به بازخوانی مسأله مهدویت بپردازیم

و تفسیرهایی که تا پیش از این از این موضوع ارائه می‌کرده‌ایم،  بازخوانی و اصلاح و جرح و تعدیل کنیم

نه این که بخواهیم با حفظ همان تفاسیر و به هر قیمت ممکن ولو به قیمت تعارض با قرآن، از آنان دفاع کنیم

نکته پایانی این که در موضوع فقها و نواب اربعه، البته کسی  منکر وجود این بزرگواران نبوده و نیست

بلکه سخن این بود که از وجود برخی  مصادیق تاریخی و با استقراء، نمی‌توان یک دلیل عقلی  تنظیم کرد و ادعای طرح یک نظام فکری کرد.

آری این مصادیق، می‌توانند مفید ظن باشد

اما هرگز نمی‌توانند مفید قطع و یقین باشند و زیربنای یک نظام فکری را سامان دهند

البته اگر کسی مایل باشد که با اکتفاء به ظن، یک نظام فکری برای خود و سایرین دست و پا کند نیز منعی ندارد

اما باید مواظب باشد که به نام استدلال و تجویز لزوم رجوع به نگاه برهانی و فلسفی،‌ سخنان ظنی و استقرایی را ترویج نکند

که متأسفانه این اشکال به  شکل عمده و وسیع در  نگاه استاد طاهرزاده وجود دارد

حقیر مبتنی بر بضاعت محدود خود، در این زمینه سخن گفتم

و پیشنهاد می کنم به جای تفصیل بیشتر این گفت و گو، هر دو طرف به تأمل بیشتر پیرامون سخنان یکدیگر بنشیند

سپاس از توجه و حسن نظر  شما

موفق باشید

بله همه ما وظیفه داریم تلاش دائمی داشته باشیم برای فهم بهتر معارف الهی از جمله مهدویت. فرمود بیزارم از ان کهنه خدایی که تو داری.
منتهی نظر من این است که این مساله مهدویت ناقض صحبت شما مبنی بر تاریخی بودن انبیاست در زیارت روز جمعه داریم السلام علیک یا نور الله الذی یهدی به المهتدون.

و ان مساله قران هم باید خیلی جامع تر بحث شود باید همه ایات را در این زمینه دید مثلا جایی هم می فرماید لکل قوم هاد یا ایاتی از این قبیل.

یا اگر در دعای ندبه تامل کنی همان اول دعا که در مورد انبیاست تا انجا که می فرماید :کُلٌّ شَرَعْتَ لَهُ شَریعَةً، وَ نَهَجْتَ لَهُ مِنْهاجاً، وَ تَخَیَّرْتَ لَهُ أَوْصِیاءَ، مُسْتَحْفِظاً بَعْدَ مُسْتَحْفِظٍ، مِنْ مُدَّةٍ إِلى مُدَّةٍ، إِقامَةً لِدینِکَ، وَ حُجَّةً عَلى عِبادِکَ وَ لِئَلّا یَزُولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ وَ یَغْلِبَ الْباطِلُ عَلى أَهْلِهِ، وَلا یَقُولَ أَحَدٌ لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولاً مُنْذِراً، وَ أَقَمْتَ لَنا عَلَماً هادِیاً، فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى، إِلى أَنِ انْتَهَیْتَ بِالْأَمْرِ إِلى حَبیبِکَ وَ نَجیبِکَ متوجه می شوی که ان ایه مربوط به امت واحده را باید تامل بیشتری در ان کرد

البته بنده هم قصد تفصیل ندارم قصدم تذکر این مطلب بود که این مسائل را براحتی نباید بیان کرد باید حداقل غور همه جانبه در ایات و روایات نمود تا به یاری خدا حقیقت رخ بنماید


  • خسته از تظاهر به دانایی
  • سلام اقای دهقانی
    این که زمین بدون حجت خدا نبوده و نیست و نخواهد بود در قرآن و نهج البلاغه قابل تعقیب است
    یعنی این حجت وجود دارد
    اما در خطبه امیرالمومنین حصری بر انسان بودن این حجت آورده نشده است
    الان در وضعیتی نیستم که ادعای تان را از لابلای پست های اخیر بیرون بکشم
    ولی یادم هست که چند بار در فضای اشکال گیری به مخاطب اظهار داشتید خدا قول نداده که همیشه راه هدایت را باز می گذارد و یا خدا قول نداده همیشه یک هادی در زمین وجود داشته باشد
    اما اولا خدا هادی است و هدایت جزو ذات اوست پس باید لازمان و لامکان تجلی داشته باشد
    دوما تصورتان اگر اشتباه نکنم کمی ناشی از قیاس به نفس بشری است
    چون خداوند آنقدرها نعوذبالله بچه گانه و حتی بشرانه تدبیر نمی کند که اگر قومی ناسپاسی کرد با آن قوم قهر کند چون صراحتا اعلام کرده است انا هدیناه السبیل اما شاکرا اما کفورا
    این ایه را من اینطوری تشبیه می کنم
    باران هدایت لاینقطع است و می بارد
    گاهی فردی یا قومی کاسه اش را وارونه می گیرد
    این یعنی خداوند از بندگانش روی گردان نیست بلکه حتی قهر و غضب وی و حتی ادبار ایشان تابع قاعده «یا من سبقت رحمته غضبه» می شود

    این قضیه را با طول و تفصیل توضیح دادم چون مخاطب از بخشی از جدلیات شما این برداشت را می کند که ناسپاسی یک قوم باعث قطع «امکان» هدایت برای آن قوم و حتی نسل های بعدی آن قوم می شود

    امیدوارم بفهمم قدر و قیافه ام به این بحث های پیچیده می خورد یا نه
    فعلا که با غیرت دینی می نویسم نه ادعای دانایی
    دعا کنید برای ما
    ما از زبان شما حداقل گناه نکردیم!!!
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    ممنون از حضور و نظری که نگاشتید

    واقعیت این است که در وهله اول، مایل نبودم که در مباحثی که در نقد نظام فکری استاد طاهرزاده، منتشرمی‌کنم، نظرات دوستان را پاسخ دهم.

    بلکه بیشتر مایل بودم که سخنان دوستان خوانندگان وبلاگ را خوانده و احیاناً نقایص بیانی خود که ممکن است زمینه ساز سوء تفاهم شود را از لابلای نظرات دوستان دریابم.

    اما از آن جا که احساس کردم عدم پاسخ به نظرات دوستان کامنت نویس ممکن است حمل بر بی ادبی و یا تکبر گردد، لازم دیدم که بیانات دوست عزیزم جواد و نیز نظر شما را نیز بدون پاسخ نگذارم.

    هر چند که معتقد نیستم که پاسخ‌هایی که در این زمینه می‌نگارم، پاسخ نهایی باشند.

    و خود در این زمینه در حال تأمل و تحقیق بیشترهستم.

    اما در عین حال در رابطه به مطالبی که حضرت عالی نگاشتید، توجه به چند نکته خالی از لطف نخواهد بود:

    1- به نظر می‌رسد که در بیانات شما یک نحوه خلط میان ولایت و مقام رسالت صورت گرفته است.

    به این معنا که به نظر می‌رسد که آن چه در تعالیم قرآنی و مآثر روایی مبنی بر حضور حجت خدا بر روی زمین ذکر شده، ناظر به مقام خلافت الهی و ولایت الهی است

    اما ولایت و خلافت الهی، شأنی غیر از هدایت و رسالت است.

    فی المثل حضرت خضر به مراتبی از مقام ولایت رسیده بودند و به علومی نائل شده بودند که موسی کلیم الله نیز از آن ها بی بهره بودند

    اما خداوند متعال وظیفه ابلاغ دین و دعوت فرعون را به موسی کلیم الله سپرد

    .2- فراموش نباید کرد که «کل ما بالعرض لابد ان ینتهی الی ما بالذات »

    این که انسانها قهر می‌کنند، ذاتی آن ها نیست

    بلکه عارضی آنهاست.

    و تنها خداوند عالم است که قهار است.

    هر چند ظهور قهر الهی، جنبه‌های محدود و انسانی و به تعبیر شما فالبی بچه گانه ندارد

    بلکه او حتی در محل ظهور اسم قهر نیز حکیمانه و عادلانه با قهر خود جلوه می‌کند

    به همین دلیل که عذابهای الهی مانند تعذیب قوم نوح و عاد و ثمود و لوط وسایرین، حقیقتاً قهر هستند

    اما نه از نوع قهر انسانی

    بلکه قهری در خور شأن مقام رب العالمین

    یعنی قهری از سر ذلت و محدودیت نیست

    بلکه در عین عزت و حکمت است

    و توجه داشته باشیم که قهر خداوند، محدود به قوم خاصی نیست

    و خداوند با هیچ قومی عهد نبسته است

    بلکه او فعال مایشاء است

    و البته در فعل خود حکیمانه عمل می‌کند

    هر چند که ما به دلیل غلبه تفکر تئولوژیک، معمولاً مایلیم خود را قوم مختار و برگزیده خدا تصور کنیم

    و گاه نیز مانند یهود ندا می‌دهیم که نحن ابنا‌ء الله و احبائه

    و معمولاً تصور می‌کنیم که و لا تمسنا النار الا ایاماً محدوده!

    اما چه کنیم که قرآن کریم این قبیل تصورات تئولوژیک و قوم مدارانه و خود بنیاد را در هم کوبیده است

    3- حتی اگر از بند دوم صرف نظر کنیم

    و بخواهیم از زاویه شما به مطلب بنگریم و تصدیق کنیم که خداوند هنوز با اسم هادی بر ما تجلی می‌کند

    سخن بر سر این است که آیا هدایت الهی، همواره باید به شکل معهود برای بشریت ارسال شود؟!

    غرض این نیست که آیه انا هدیناه السبیل ... را از مد نظر خود دور بداریم

    بلکه تمام بحث حقیر این است که آن که هادی است خود راه هدایت را بلد است

    و ما نمی توانیم برای او تعیین راه کنیم

    و در غیاب حجت ظاهر، حجت باطن را از بندگان نگرفته

    و در روز قیامت هم با همین حجت باطن، که عقل و فطرت است، با بشر احتجاج می‌کند.

    ممکن است بفرمایید پس در این صورت وجه نیاز به نبی و قیام منجی چیست؟!

    عرض خواهم کرد، ما نیازمندیم که اساساً تفسیر خود از سنت ارسال رسل و انزال کتب تغییر دهیم

    چرا که تفسیر موجود با  قرآن در تعارض آشکار است

    زیرا اگر بگوییم همواره در هر زمان و مکانی لازم است که خداوند یک هادی برای اقوام بفرستد با دو محذور مواجه هستیم

    اول این که تصور کرده ایم که ارتباط بشر با خدا ارتباط وجودی نیست

    و  خداوند نمی تواند آیاتش را برای عبرت و هدایت انسان‌ها در انفس انسان‌ها به نمایش بگذارد و تنها ملزم به هدایت آفاقی است.

    این تصور، خود زمینه ساز ترویج یک تفکر مدرنیستی است که بشر امکان ارتباط با امر قدسی را ندارد

    و سوژه ای در بسته است

    که هیچ ارتباطی با عالم قدس ندارد

    و ثانیاً امت واحده که به تصریح قرآن از هدایت الهی بی بهره بوده اند

    و این خلاف حکمت و هدایت الهی است که امت واحده را از نبی محروم شوند

    و توجه بفرمایید که آیه 213 سوره بقره از محکمات است

    و متشابهات و گزاره‌های شایع در باورهای دینی هستند که باید خود را با  آن منبطق کنند

    و نه این که بتوان آن آیه را به نفع متشابهات کنار نهاد و یا به خاطر باورهای شایع و تصورات کنونی که در میان ما از هدایت الهی وجود دارد، جرح و تأویل کنیم.

    واقعیت مطلب این است که به عقیده حقیر، ما قرون متمادی است که به گزاره‌های بدون مبنای دینی اعتقاد پیدا کرده ایم

    این گزاره‌ها گرچه در ظاهر سخنان موجه و زیبا هستند

    اما در باطن موجب هدم دین و کتاب مقدس می‌شوند

    به همین دلیل سخت معتقدم که باید تمام مشهورات دینی که در زمینه دینی پذیرفته‌ایم را با دقت و وسواس زیاد، بررسی و بازخوانی کنیم

    به نحوی که در دام سکولاریسم فروافتیم

    و نه دین را با غیر دین و تئولوژی و ایدئولوژی را با دین خلط کنیم

    که البته این کار مستلزم مجاهده بسیار است

    که امیداورم توفیق آن برای همه ما میسر شود

    موفق باشید

    قلمرو دهر رخت بر بسته است و به داد ساکنان دهر نمی رسد. پس
    شیعیان بسیار شدیدتر از اهل تسنن این ظلمت را احساس می کنند و با آن دست و پنجه نرم می کنند به مانند کسانی
    که آب در کوزه دارند و از آب محرومند! به مانند کسانی که در خانه خود چراغ دارند ولی نمی توانند آن را روشن
    کنند. پس اینان بیشتر تاریکی را حس می کنند و با آن درگیر هستند زیرا نمی دانند چگونه این چراغ را برافروزند.
    این چراغ به مانند نورعلی نور در قرآن است که به آنی بی هیچ سببی از بیرون، در دل مشتعل می گردد. به شرط
    آنکه شیعه اصلاً باوری به این اشتعال باطنی داشته باشد و لذا اصلاً به درون خود نظری داشته باشد و درون را
    برای این اشتعال مهیا و پاکسازی کند و روغن این چراغ را فراهم سازد که نه شرقی است و نه غربی! بلکه عرفانی
    چرا در خود « ! است آنهم نه از نوع نظری و فلسفی و تاریخی و جغرافیائی و خبری و بیرونی. بلکه عرفان نفس
    قرآن یعنی ناجی و امام شما در خود شماست. - .» نظر نمی کنید که آن در خود شماست
    235 اکثر علمای شیعی درک درستی از امر غیبت امام نداشته اند همانطور که علمای سنی درک درستی از امر -
    خاتمیت نبی نداشته اند و هر دو این دو امر را به مثابه قهر و انقطاع از حق دانسته اند در حالیکه در قرآن و
    روایات نبوی و علوی این امر به مثابه کمال دین و نعمت و رحمت خدا بر بشر است و رحمتی بر جهانیان هم هست
    و نه فقط مسلمین!
    31
    236 یعنی زین پس نبوت تبدیل به امر ولایت وجودی و امامت شده است و آن در قلوب مؤمنان و طالبان حق -
    مستقر است. یعنی نبوت، عرفانی شده و امامت هم باطنی و جهانی گردیده است و همه سالکان معرفت نفس به آن
    نائل می آیند. این نعمت اکمل و رحمت مطلقه که در تشیع متبلور و مدون شده است در میان علمای دینی بسیار
    بندرت درک و اقرار و اشاعه یافته است همانطور که مثلاً در عصر خود ما از میان اینهمه علما و مراجع بزرگ فقط
    کسی چون علامه طباطبائی به این امر اقرار کرده است آنهم به زبان استعاره و غیر مستقیم. و مابقی در این باره یا
    غافلند یا ساکت!
    237 در حقیقت باید گفت که متفکران و علمای شیعه برای جبران این ظلمت مضاعف دهر)غیبت امام( دست به -
    دامان فلسفه یونانی شدند که خود ظلمتی در ظلمتی دگر است. در حقیقت برای رسیدن به نور عقل فطری و عرفان
    حق که اهمیتش را در قرآن و روایات درک کرده بودند دست به دامن شرق و غرب شدند و به روغن زیتون فطرت
    رجوع نکردند که معرفت نفس است. که کاملترین این فلاسفه که فلسفه را ظاهراً بر آستانه عرفان نظری کشانیده
    است شیخ اشراق سهروردی است که به راستی فلسفه شرق و غرب عالم را بهم آمیخته است و معجونی اختلاطی-
    التقاطی از فلسفه یونانی آریائی بنام حکمت اشراق پدید آورده است که گمان نکنم تاکنون احدی را به عرفان عملی -
    کشانیده باشد و یا حتی چنین شوق و ذوقی را تحریک کرده باشد. که جدی ترین مشتریان این فلسفه هم طبق معمول
    خود اروپائیان فلسفی بوده اند همچون سائر فلسفه های به اصطلاح اسلامی مثل ابن سینا و فارابی و ابن رشد و
    حتی ملاصدرای عارف مشرب!
    238 به زبان بسیار ساده و عامیانه باید گفت که امام زمان از عالم ظلمت دهر رخت بر بسته ولی به آسمان و یا -
    زیر زمین )چاه( نرفته است بلکه مقیم قلوب مؤمنان و طالبان حقیقت شده است و اینست معنای رحمت مطلقه
    محمدی و اکمل نعمت خدا در اسلام! زیرا غیبت امام زمان تکمیل امر خاتمیت نبوت است! زیرا با خاتمیت نبوت
    محمدی، نور حق از آسمان بر روی زمین آمد و امام شد! ولی با غیبت امام زمان این نور از روی خاک به ملکوت
    دلها عروج نمود. نه فقط قلوب شیعیان یا حتی مسلمانان بلکه قلوب جهانیان! و اینست تحقق رحمتی بر جهانیان! و
    اینست تحقق وحی قلبی عرفانی و ولایت وجودی و امامت فطری! -
    239 اینگونه است که دهر ظلمانی و زمان نجومی و تاریخ به پایان رسید و بر قلوب آدمی عروج نمود و این کل -
    سیر نزول و عروج روح است و ماجرای آخرالزمان و راز غیبت و ظهور امام زمان!
    241 یعنی دیگر در جهان برون از شرق تا غرب عالم هیچ خبری نیست و هیچ ناجی و دادرسی نیست. پس -
    بایستی به فکر روغن زیتون مبارکی بود که نور جانها را که امام است برتابد و نور علی نور رخ نماید تا تحت
    الشعاع این نور، امام که نورالله و جمال فطرت الله است دیدار شود و ظلمت دهر زایل گردد و آیات و تجلیات الهی از
    قرآن - » و در آنروز زمین به نور خداوند منور گردد « هر چیزی رؤیت گردد یعنی نور وجود از موجودات سرزند
    241 سرکوب و قتل عام شیعه در دستگاه خلفای اموی و عباسی و ترکتازیها و نسل کشی شیعه به دست -
    مزدورانشان در ایران همچون غزنوی و سلجوقی و ادامه تاریخی آنان تا صفوی و قاجار از یک سو و جهل و
    مصادره نژادی شیعه در جریاناتی از علما و مراجع شیعی از سوئی دیگر همواره ظهور نور علی نور یعنی تجلی
    امام زمان از شیعیان و عارفان و اولیایش را در شرایط ظلمت دهر و غیبت ابدی قرار داد تا آنجا که همه عارفان و
    مظاهر نور امام خرقه اهل سنت بر دوش کشیدند که لباس تقیه بوده است. و اینست که کلام و سنت و حکمت و
    معرفت همه این عارفان، شیعی و امامیه و علوی است و فقط اسم رسمی آنها سنی بوده است مثل ابن عربی، بایزید
    بسطامی، مولوی، حافظ، روزبهان، عطار و غیره. تا آنجا که عارف بزرگ شیعی چون نعمت الله ولی عمده عمرش
    را به عنوان سنی مذهب زیست و فقط سالهای آخر عمرش را در کرمان لباس تقیه برگرفت.
    242 در دوران حدود چهارصدساله حکومت صفوی و قاجار که ادامه تاریخی ترکتازیهای غزنوی سلجوقی بود - -
    حاکمیت سنی مذهب فقط اسم عوض کرد و شیعه نام گرفت وگرنه سنت ها و روش ها و باورها و کشورداری همان
    بود که بود و تفاوت چندانی با خلفای عباسی نداشت که داعیه علی خواهی و خونخواهی حسین داشتند و همه
    امامان را در حبس و حصر خانگی مسموم کردند. معامله ای که شاه عباس کبیر )سگ آستان علی( با ملاصدرا
    نمود که برای نخستین بار فلسفه شیعی و امام زمانی تدوین کرده بود نشان دهنده ماهیت این سلسله بود که نام
    شیعه فقط برای مبارزه با عثمانیان بود جهت به دست گرفتن قدرت جهان اسلام! وگرنه هیچ شیعه ای به زور
    شمشیر از ملتی برای ولایت علیع، بیعت نمی گیرد. یعنی کاری که شاه اسماعیل با مردم آذربایجان کرد و به آنها یک
    شب مهلت داد که یا شیعه شوند و یا کشته شوند. و این بدلیل هم مرز بودن با ترکیه عثمانی بود تا مردم آذربایجان
    32
    را بر علیه عثمانیان به اسم شیعه بسیج نمایند. شاید در تاریخ اسلام هرگز کسی بواسطه جنگ بین شیعه و سنی، به
    حکومت نرسیده باشد که شاه اسماعیل رسید آنهم یک جنگ ساختگی و جبری! و عجیب تر اینکه خود شاه اسماعیل
    یک سنی زاده و فرزند شیخ صفی الدین اردبیلی که آشکارا سنی مذهب بود که گوئی خواب نما شده و یک شبه شیعه
    گشته بود تا شاه شود.
    243 بدینگونه شیعیان حقیقی و دهرشکن و امامیه فقط در لباس اهل سنت توانستند زنده بمانند و آموزشها و آثار -
    خود را اشاعه دهند.
    244 ولی در عوض فلاسفه اسلامی در دستگاههای خلفای جور عموماً محبوب و مطلوب بودند و اصلاً این خلافت -
    های غاصب فقط به قدرت فلسفه بود که حکمت و عرفان امامیه را سرکوب می کردند و می دانیم که بنی عباس این
    فلاسفه را غرق در ثروت و طلا می کرد و کسی چون مأمون خود یک فیلسوف بود و دربارش یک شورای فلسفی
    داشت که شبانه روز مشغول ترجمه متون فلسفه یونان بودند.
    245 پس از حکومت پنج ساله علیع، فقط با انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 هجری شمسی بود که حکومت -
    شیعه امکان یافت که آنهم با دو بحران عظیم درونی و برونی هنوز امکان تکوین عقلی نیافته است که از بیرون کل
    جهان کفر به رهبری نفاق عربی )اسلام ضد امامت( مشغول نابودسازی این انقلاب است و از درون هم فقدان
    ایدئولوژی مدون شیعی مجال این تکوین بنیادین را نداده است و این دو خسران و ظلمت دهر از درون و برون است
    که این انقلاب شیعی را شدیداً تهدید می کند: دهر تاریخی و دهر عقلی: ظلمت تاریخی و ظلمت ایدئولوژیکی که دهر
    و ظلمت عقلی ایدئولوژیکی به مراتب مهلک تر است که تا این ایدئولوژی از معرفت و عرفان نفس و عقل فطری -
    برنخیزد این فقدان و خسران علاج نشود و بالاخره در قبال تهاجم دهر تاریخی جهانی دشمن، تسلیم شود که مباد!

    از «راز دهر» علی اکبر خانجانی

    سلام بر برادر دهقانی؛
    در صورت امکان
    1-نکات کلیدی که دریافت می کنید را بنویسید.
    2-اگر نقدی نیز می یابید بفرمایید.

    3- پاسخ پرسشی که در آخرین گفت و گو پرسیده شد نیز در صورت امکان بفرمایید:هدف چیست؟فنای در وجود یا شکوفا شدن استعدادها یا انجام اعمال خیر یا....و آنگاه در نظام آموزشی ما چه هدفی به فرد نشان داده می شود؟ 
    خداوند یارییتان کند

    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام  بر شما

    به نظر  حقیر سخن گفتن پیرامون فلسفه اسلامی - و اساساً هر موضوع دیگر- نیازمند شناخت موضوع و اشراف نسبی بر آن موضوع است

    و حقیقتاً و بدون آن که قصد فرار از پاسخ گویی  در میان باشد، احساس می‌کنم  که در  فلسفه اسلامی، هنوز به مقام شناخت موضوع نرسیده ام و نمی‌توانم نظر نهایی  بدهم

    و بیشتر  مایلم که  آراء مختلف را در  این زمینه بشنوم

    در مورد سؤالی  که مطرح کرده بودید نیز جواب  درخوری که اذهان را اقناع کند ندارم

    چرا که خود کمتر درگیر این پرسش‌ها بوده ام

    موفق باشید
    سلام
    سوالی داشتم خوشحال می شوم پاسخ دهید.
    1)آقای صادق دهقانی کیست؟
    2)تحصیلاتتان در چه زمینه هایی بوده و هست؟
    3)به چه کاری مشغول هستید؟
    4)چرا در صفحه اصلی خود درباره من و تماس با من ندارید؟
    با تشکر
    البته این از عادات من است تا کسی را قدری نشناسم نمی توانم به طرز مناسبی افکار و عقایدم را با او مطرح کنم. عذرخواهی می کنم.
    پاسخ:
     دهقانی:

    سلام بر شما

    تصور می‌کنم مواردی  مانند موارد یک و دو چندان مهم نباشند

    در  مورد سوم، باید عرض کنم عمده اهتمام حقیر بیشتر  ناظر به به خواندن کتاب، نوشتن یادداشت در وبلاگ  و یا نشریات دانشگاهی، تأمل و گفت و  گو با سایر دوستان پیرامون وضع کنونی خود و عالم کنونی  دارم

    البته پیشتر صفحه «درباره من» در این وبلاگ فعال بود، اما به این دلیل که مایل بودم که آن را بازنویسی کنم،‌ ترجیح دادم تا وقت بازنویسی آن را غیر فعال کنم

    و دوستان خواننده نیز می‌توانند برای ارتباط با حقیر از طریق قسمت نظرات وبلاگ  و یا با آدرس sadegh1986@ yahoo.com کمگ بگیرند

    با تشکر از حضور و نظر شما
    سلام. پس تکلیف نبوت آدم ابوالبشر و اختلاف هابیل و قابیل چی میشه این وسط؟
    بعد چرا فقط رسول هدایت می کنه و ولی هدایت نمی کنه؟
    من خیل از متون شما رو خوندم. یه سریش با عقل ناقص من جور درمیومد یه سریش نه مثلا تو قسمت فرق جمهوری ما با جمهوری غربی. فکر می کنم شما این وسط یه چیزی رو از قلم انداختید و اون به تعبیر من نیت و حکم خداست. مثال می زنم (چون خیلی از بحث برهان و جدل و دوستانشون چیزی سرم نمیشه) مثلا فرق بین حلال زاده و حرام زاده خوندن چند جمله ساده بین دو نفر هست و نیتشون همین. یا کسی که انسانی رو می کشه گاهی مجاهد خونده میشه گاهی قاتل ظاهر یکیه اما باطن یکی نیست.
    و اما یه سوال چرا وقتی انسان ها با هم اختلاف پیدا کردن خدا انبیا رو فرستاد و بازم از طریق دیگه ای اونا رو هدایت نکرد؟ چون خدا می تونست این کار رو بکنه. مثلا یهو همه با دیدن یه صحنه عجیب اختلافشون حل می شد نمی شد؟ اصلا انبیا چه لزومی داشت از جنس بشر باشن؟ می دونم این سوالا به خدا مربوطه اما شاید فکر کردن بهش کار خوبی باشه.
    این که مردم امت واحدی بودن من با تفسیر المیزان کاری ندارم اما با عقلم جور در نمیاد تا قبل حضرت نوح همه یه جور فکر کرده باشن چون از همون اول اختلاف و بین ادما می بینیم که مثالشم هابیل و قابیل بودن با دو تفکر و عملکرد متفاوت. و تا جایی که من می دونم خود حضرت آدم و بعد ایشون فرزندشون شیث (اگه درست نوشته باشم) از پیامبران خدا بودن و تا جایی که من می دونم کار پیامبرا آوردن حرف خداست برای هدایت بشر مگر اینکه کار دیگه ای داشته باشن.
    و یه پرسش جدی دارم. من نه شما رو می شناسم و نه نظر خاص روانشناسانه ای راجع به شخص شما دارم اما منظورتون رو از تفکر با صدای بلند نمی فهمم. تفکراتتون در جای خودش ارزشمند و قابل فکر هست. اما جالبه برام بدونم که هدف غایی شما دقیقا چیه؟ بالاخره هر کس یه هدفی از کارهاش دنبال می کنه.
    و با توجه به حرفهاتون تو وبلاگ ها تفکر خالصی از خودتون ندیدم. منظورم اینه که خالص خودتون رو ندیدم. با اینکه یه جاهایی یه جرقه هایی بوده. مثل اونجایی که شما به خود پیامبرا هم شک کردید اگه درست فهمیده باشم. یه جوراییی هم می فهممتون هم اصلا نمی فهممتون! دنبال چی هستید؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    و سپاس از حضور و نظری که نگاشتید

    1- اختلاف میان هابیل و قابیل، گرچه درست و مورد تصریح قرآن هست.

    اما باید به نحوی فهم و تفسیر شود که به سایر آیات و خصوصاً‌ آیه «کان الناس امه واحده فاختلفوا فیها ...» لطمه نزند.

    2- حضرت آدم و جناب شیث، گرچه هر دو پیامبر بوده‌اند، اما رسالتی بر عهده نداشته‌اند.

    و میان "نبوت" و "رسالت" تفاوتی هست.

    یعنی نبوت معنای عامی است که شکل خاصی از آن همراه با رسالت است.

    و ظاهر آیه «کان الناس امه واحده ... " مفید این معناست که پیش از جناب نوح، انبیا، کتاب و شریعت و نیز وظیفه هدایت مردم را نداشته اند.

    و بشر به حیات فطری زیست می‌کرده.

    3- اشکال شما به یادداشت این جانب با عنوان " نه جمهوری! نه اسلامی!!" تا حدی درست است.

    و در آن یادداشت بیشتر ساختار صوری- و نه محتوایی- جمهوری اسلامی مورد نقد قرار گرفته بود.

    و نقد محتوایی "جمهوری اسلامی" موضوعی است که این در مباحث "نقد نظریه ولایت فقیه" همین وبگاه، طرح خواهد شد.

    4- ضمن سپاس از حوصله و عنایتی که به دستنوشته‌های این حقیر داشته‌اید در پاسخ به پرسش‌ پایانی‌تان باید عرض کنم به باور حقیر، امروز "دین" در میان صدها حجاب ظلمانی گرفتار شده و حقیقت آن در معرض فراموشی است.

    و به زعم حقیر، احیای دین، گرچه از عهده یک انسان و توان عادی ساخته نیست، اما باورم این است که باید به اندازه وسع بسیار ناچیز و محدود خود، برای زدودن زنگارها از سیمای دین تلاش کرد.

    و دین را از دام تفسیرهای ایدئولوژیک، ساینتیفیک، نیهیلیستیک، تکنولوژیک و ده‌ها و صدها امر غیردینی و بلکه ضد دینی دیگر نجات داد.

    و فکر کردن با صدای بلند- که گرچه تعبیری است که لااقل به خاطر ندارم خود آن را در وصف طریقت خویش بکار برده باشم، و غالباً دوستان سابق، آن را به اینجانب نسبت می دادند، هر چند که می‌تواند در جای خود درست باشد- ابزاری است که اندکی اینجانب را به نزدیک شدن به این مقصود یاری می کند.

    و در عین حال تصدیق می‌کنم که آن چه تاکنون نگاشته‌ام حقیقتاً نه یک "تفکر خالص" بوده و نه مجال طرح اندیشه‌های خویش به صورت خالص و پیراسته را یافته‌ام.

    و اساساً آن چه تاکنون عرضه شده - و امید است در آینده نیز به همین گونه باشد- نه یک "تفکر خالص"، بلکه تنها تمرین اندیشیدن و گام زدن در راه‌های صعبی که دیگران از پانهادن در آنها غالباً می‌هراسند، بوده است تا جرأت چنین کاری به دیگران نیز داده شود.

    موفق باشید.

    سلام با تشکر از جوابتون. اول بد نیست این دو لینک رو راجع به تفاوت نبی و رسول بخونید (البته شاید خونده باشید) و چیزی که من فهمیدم اینه که راجع به تفاوت رسول و نبی گویی اختلاف نظر زیاد و در حد 180 درجه هست:
    http://pasokhgoo.ir/node/60579
    http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleID=292798
    البته این لینک هم بد نیست دیده بشه:
    http://www.velayattv.com/fa/page.php?bank=archive&id=348
    البته تا جایی که من فهمیدم گویی تا قبل از حضرت نوح شریعتی وجود نداشته و همچنین کتاب آسمانی هم همینطور. اما از کجای آیه معلوم میشه که پیامبران قبل از حضرت نوح هدایت هم نمی کردند؟
    اصلا شریعت به چه معناست؟که نبودش متوجه این باشه که پیامبر شان هدایت هم نداشته باشه؟
    و یک سوال آخر اگر حق با شما باشه پس پیامبری حضرت آدم و حضرت شیث به درد کی می خورده؟
    و یه بحث نامربوط، به نظرتون این طور تیکه تیکه کردن یه موضوع و بحث سر هر کدوم می تونه راهگشای ما باشه؟ مثلا بحث صوری جدا بحث محتوایی جدا؟
    و راجع به قاعده لطف واقعا ممنون میشم بحثی روش داشته باشید.

    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما

    و تشکر از لینک‌هایی که درج نموده بودید.

    1- فرمایش شما درست است و چنان که در متن لینک‌ها هم بود، در تفسیر معنای "رسالت" و "نبوت" و تفاوت آن اختلاف وجود دارد.

    و بدون این که بر قرائت خاص خویش از مقوله "رسالت" و تفاوت آن با مقوله "نبوت" اصرار داشته باشم و یا حتی در صدد تحکیم یکی از تفسیرهای رایج باشم- که به نظر می‌رسد کار آسانی نیز نیست- تصور می‌ کنم که هسته اصلی بحث، کماکان بر سر جای خود باقی است.

    به این معنا که مطابق آیه شریفه مورد بحث- کان الناس امه واحده ... - حیات زمینی بشری به دو دوره قابل تفسیم است.

    دوره امه واحده.

    و دوره ارسال رسل و بعث نبیین و انزال کتب.

    و بشر در این دو دوره دو نحوه سلوک متفاوت از یکدیگر داشته است.

    و این نشان می‌دهد که نیاز به شریعت یک امر تاریخی است.

    یعنی هر تاریخی اقتضای خاص خود را داشته.

    و نمی‌توان یک قاعده تام و تمام در باب تمام تاریخ ارائه کرد.

    2- منظور از شریعت نیز یک سلسه از احکام و دستورالعمل‌های مشخص است که عمل فردی و اجتماعی افراد و جوامع دیندار را سامان بخشد.

    3- مفاد مدعای این جانب تنها در این حد بود که لزومی ندارد که خداوند برای هدایت بشر، ارسال رسل و انزال کتب انجام دهد.

    و "لطف خداوند" چنین اقتضایی ندارد.

    و استناد به آیه 213 سوره بقره برای تبیین این معنا بود.

    و نه این که مدعی باشم که فلسفه نبوت حضرت آدم و یا جناب شیث را درک کرده‌ام.

    مضافاً این که وقتی می گوییم لطف خداوند اقتضا ندارد، بدین معنا نیست که چنین لطفی "امکان" ندارد.

    بلکه به این معناست که چنین لطفی "ضرورت" ندارد!

    و میان این دو سخن تفاوت بسیاری است.

    4- جدا کردن بحث صوری و محتوایی، شاید از جهتی ناصواب باشد.

    چرا که فرم و محتوا غالباً به هم تنیده اند.

    اما دست کم دو حسن دارد:

    اول این که به دلیل مفصل بودن بحث، امکان بررسی دقیق‌تری را به نگارنده و مخاطب می‌دهد.

    دوم این که امکان بازی دوگانه را از بین می‌برد.

    زیرا اسلام گرایان، در دفاع از جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی، همواره- جز در موارد نادر و النادر کالمعدوم- به یک بازی دوگانه دست می‌زنند.

    به این معنا که هر گاه با پرسش از نظام و انقلاب مواجه می‌شوند ابتدا ساختار صوری را به رخ می‌کشند و وقتی این ساختار به نقد گرفته می‌شود به محتوا استناد می‌کنند.

    و در مقابل هرگاه ولایت فقیه- که متسامحتاً می توان آن را محتوای جمهوری اسلامی نامید- به چالش کشیده می‌شود، ساختار صوری را مستند و مؤید مدعاهای خود قرار می‌دهند.

    و با این ترفند و این بازی  دوگانه - به تعبیر عامیانه‌تر  شتر - مرغی!- از پاسخ گویی به نقد ها طفره رفته می‌روند.

    اما با تفکیک میان فرم و محتوا و ماده و صورت، میدان چنین بازی‌ای از اسلام گرایان گرفته شده و آنان را به پاسخگویی دقیقتر در دفاع از انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی وادار می‌کند.

    5- واقعیت این است که گرچه قاعده لطف با زبان‌ها و بیانات مختلف طرح شده است.

    اما چنان که در پست قسمت اول نقد نظریه ولایت فقیه، اشاره شد، جوهره همه این بیانات متفاوت، امری واحد است.

    و آن این است که خداوند به دلیل لطف خود به بندگانش، حتماً فردی را مأمور به هدایت- و زمامداری- آنان می‌کند و محال است که اجازه دهد که بندگان و جوامع مومن را به حال خود رها کند و اجازه دهد که به دلیل نبود چنین فردی، به گمراهی بیافتند.

    تلاش بنده در ابطال چنین مدعایی، نیز صورت‌های مختلفی داشته است.

    و بحث از "امه واحده" و "بداء" و "سنت ارسال رسل" نیز در راستای همین تلاش بوده.

    اما به نظر می‌‌رسد که نه آن راه‌ها چندان مفید بوده و نه اساساً لازم.

    به این معنا که اساساً راه به مراتب ساده‌تر و البته مفیدتر و برنده‌‌تری برای انهدام قاعده لطف وجود دارد.

    و به همین دلیل معتقدم اگر لازم بود مفاد مطالب این پست- یعنی نقد کتاب سلوک ذیل ... - را بازنویسی و بازگویی شود، باید آن را به شکلی دیگر تنظیم می‌نمود.

    مهمترین اشکالی که به قاعده لطف می‌توان ایراد کرد این است که چه تضمینی هست ما در فهم و تشخیص قاعده لطف به خطا نرفته باشیم؟!

    واضح است که قاعده لطف  را نمی‌توان به مدد خود همین قاعده اثبات کرد.

    پس باید مستند قاعده لطف، امری دیگر باشد.

    این امر، یا ادله نقلی است.

    که در این جا نیز همان پرسش پیشین، مکرر می شود.

    به این معنا که چه تضمینی هست که ما در فهم ادله نقلی‌ای که قاعده لطف را ثابت می‌کنند، به خطا نیافتاده باشیم؟!

    آیا امکان ندارد که در فهم و تفسیر متن مقدس- اعم از قرآن و روایات که منبع ادله هستند- در اثبات قاعده لطف، دچار خطا شده باشیم؟!

    و اگر مایل به استدلال عقلی هستیم، جای طرح همان پرسش پیشین این است که اساساً ثمره قاعده لطف این است که "حال که بشر و فاهمه او محدود است، باید فردی آسمانی برای هدایت او مبعوث شود"

    اما مشکل این است که اگر بشر و فاهمه او محدود است- که هست- چگونه می‌توان اطمینان داشت که همین استدلال نیز ناشی از محدودیت‌های فاهمه بشری نیست؟!

    و از کجا می توان اطمینان داشت که عقل ما در تنظیم همین استدلال به خطا نرفته باشد؟!

    و اساساً از کجا می‌توان اطمینان داشت که عقل بشر در اثبات وجود خود خدا به خطا نرفته باشد، چه رسد به مکانیسم لطف خدا؟!

    و بدیهی است نمی‌توان از یک سو خداوند با به مدد براهین عقلی اثبات کرد.

    و در ادامه ادعا کرد که عقل بشری دارای محدودیت است و باید فردی برای هدایت بشریت مبعوث شود تا نقص عقول بشری را جبران کند!

    و نمی توان بر شاخه نشست و بن همان شاخه را برید!

    مخلص کلام این که می‌توان اگر غرض از اثبات قاعده لطف و استناد به پیامبران و اهل بیت، این باشد که پناه و تکیه‌گاهی برای استحکام بخشیدن به فهم و عمل بشر بیابیم، لازم است که پیشتر تکیه‌گاهی برای همین قاعده یافت!!

    و کسی که در فضای نهیلیستک و شک زیست می کند و می‌خواهد شک و تردید و نیهیلسم خود را با رجوع به انسان‌های قدسی و پیامبران بپوشاند و پنهان کند، باید بداند که چنین تردیدی امکان هیچ یقینی - حتی یقین به وجود خدا  و عصمت پیامبران و ... - را نخواهد داد.

    چرا که همه این باورها مبتنی بر عقل بشری، فهم و اثبات شده.

    و هنگامی که در امکان انکشاف حقیقت بر فهم بشری تردید جایز است، باید پذیرفت که به کلی از همه مدعاها باید دست شست و به کلی امکان انکشاف حقیقت را منکر شد.

    ( و حتی در همین انکار هم تردید داشت چون ممکن است که حتی در فهم همین مطلب نیز به خطا  رفته باشد!)

    مخلص کلام این که قاعده لطف‌، یک قضیه تألیفی از مواد و باورهای دینی برای پنهان کردن یک نیهیلیسم و نیست‌انگاری است.

    و شاید بتوان با این قاعده- و نظایر این قواعد- مدتی ذهن و سایرین را تخدیر کرد، اما دیر نیست که آن نیهیلسم پنهان به صحنه آید و بنیان خانه پوشالی باورهای موهوم- و البته توأم با لعاب دینی- قوم و - البته قم!- را منهدم کند.

    موفق باشید.


    پس به نظر شما اصولا این راه برای انسان غلطه که اول با استفاده از عقل خدا و پیغمبرش رو بشناسه و بعد زمام خودش رو دست اونها بده؟ چون طبق عقل (هر چند ناقصش) فهمیده که اونا بهتر از خودش می فهمن.

    اگر قرار به شک در فهم باشه کلا زندگی هیچ معنایی نخواهد داشت و مردن بهتر از زیستن هست. چون اگر خدایی نباشه کل بحث های ما زیر سوال هست و اساسا هیچ فایده ای برای اون نیست. چه اسلامگراها قدرت داشته داشته باشن چه روشنفکرها چه هر کس دیگه ای. هیچ فرقی نیست وقتی خدایی نباشد و معادی نباشد و ...

    گویی برای انسان مقدر شده بر اساس احتمالات زندگی کنه! احتمال بده عقلش درست فهمیده و احتمال بده و احتمال بده ...

    نمی دونم چرا این بیت شعر مدام توی ذهنمم تکرار میشه که
    پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود
    البته ضرورتی نداره شما جواب من رو بدید چون صرفا این کامنتم بلند فکر کردن بود...
    پاسخ:
    دهقانی:

    آدمی همواره دایره معلوماتش نسبت به جهل و نادانسته‌هایش بسی محدودتر است.

    اما این تصور که اساساً "امکان" فهم برخی مطالب را ندارد و تنها و تنها افراد خاصی چنین توانایی ای را دارند، مانند چاقویی است که دسته خویش را خواهد برید!

    و این سخن نشان می دهد که کسانی که "امکان" انکشاف حقیقت شک دارند، بایستی از همان ابتدا متاع عقل را کنار نهاده و راه دیگری برای تحکیم باورهای دینی خود بیابند.

    و البته لزومی ندارد که تحکیم باورهای دینی با بحث عقلی باشد.

    اما اگر کسی مدعی و مایل به چنین کاری است، باید بداند که چنین کاری چه لوازمی دارد.

    خلاصه این که بازی دوگانه با عقل در اثبات اندیشه‌های دینی، به هیچ وجه مثمر ثمر نیست.

    یا باید حق عقل را تمام و کمال پرداخت، یا از همان ابتدا راهی دیگر برای تحکیم باورهای دینی جست.

    و نیز باید توجه کرد، شک در امکان فهم حقیقت، شکی است که از جانب مدافعان و طراحان "قاعده لطف" مطرح شده و نه از سوی اینجانب!

    و این جانب تنها نشان دادم که که اگر چنین شکی طرح شود، در جایی متوقف نخواهد شد و تمام بنیاد باورهای تئولوژیک را ویران خواهد کرد.

    پس یا نباید شک کرد که آیا انسان‌های عادی و عقول متوسط "امکان انکشاف حقیقت" را دارند، و یا اگر چنین شکی را طرح نمودیم، بدانیم که با چنین شکی، لازم است که خانه باورهای تئولوژیک خود را از نو بنا کنیم و بنیادی دیگر برایش بیابیم!

    موفق باشید.
    خودش امکان فهم مطالبی را ندارد و فرد دیگری دارد
    من به این معتقد نیستم اما معتقدم که ممکن است حقیقتی تنها بر یک نفر مکشوف شود (چون خدا اینگونه خواسته و خدا فقط با او حرف می زند) و بعد ماموریت می یابد که آن را برای بقیه بیان کند اتفاقا به خاطر این که بقیه هم ان را می فهمند
    ... فعلا در این مکان فکرم گیر کرد و حقیقتی بر من مکشوف نمی شود شاید بماند برای بعد
    پاسخ:
    دهقانی:

    1- مانعی ندارد که چنین فردی خود و در وضع فعلی به آن علوم و معارف دسترسی نداشته باشد.

    اما نمی‌توان ادعا کرد که اساساً "امکان" چنین فهمی بر وی بسته است.

    و در تأیید بیان شما باید گفت که همین مطلب که فردی که مأمور به هدایت انسان‌هاست- بعد از فرض وجودش- سخنانش توسط انسان‌های دیگر قابل درک است نشان از آن دارد، که سایرین نیز "امکان" فهم و درک آن مطالب را داشته و دارند.

    ولو پیش از آن خود به انکشاف آن حقایق نائل نشده بودند.

    حال آنکه در قاعده لطف "امکان" فهم از سایرین سلب می‌شود.

    2- البته باید توجه داشت این باور که خداوند طریق خاصی برای هدایت بشر برگزیده باشد، نیز امری مفروض و اثبات ناشده است.

    و باید ابتدا مشخص کرد که آیا ابتدا تکلیف این پرسش را مشخص کرد که آیا اساساً عقل بشری نویسنده کامنت و نگارنده این سطور، "امکان" فهم و کشف و درک برنامه و اراده الهی را دارد یا خیر؟!

    یعنی گرچه ممکن است خداوند تنها فرد یا افراد خاصی  را محرم راز خود بداند، اما نمی‌توان ادعا کرد که خداوند "فقط" فرد یا افراد خاصی را محرم راز دانسته.

    چرا که ما از اراده الهی مطلع نیستیم و به خزانه علم - با مسامحه در تعبیر به ذهن خداوند!- دسترسی نداریم تا بدانیم چه راه و طریقی برای هدایت بشر تنظیم کرده.

    سپاس از حوصله‌ای که به خرج دادید.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی