صرفاً جهت اطلاع!!
1- در یکی از پستها این شعر را نگاشته بودم:
چون و چِرا مکن که در این کشتزار وهم
هرکه چون نکرد و چَرا کرد خوشتر است
یکی از دوستان- با نام مستعار «پلنگ مازندران»- این نظر را برایم نگاشت:
« تعریفتون از وهم چیه؟
ضمن اینکه مشخص کنید واژه چرا به فتح چ در معنای اصطلاحی به کار رفته و یا ظهور عرفی دارد
ضمنا این را هم مشخص بفرمایید که فتوشاپ شما ۶۴ بیتی است یا ۳۲ بیتی زیرا تفاوت این دو در یک رابطه ارگانیک روی حوصله شما در طراحی تاثیرگذار است البته ممکن است اعتراض کنید که مگر فقط با فوتوشاپ طراحی می کنند که البته اعتراض به جایی است که در این صورت قاعدتا باید بین ایندیزاین ۶۴ بیتی و ایندیرایت ۳۲ بیتی و مایکروسافت پابلیشر یکی را از صافی اختیار و انتخاب خود که جلوه ای از ظهور اسم مختار حضرت حق است گذرانده باشید
راستی سر علاقه شما به دو رنگ آبی و قرمز چیست؟ آیا نمی توان از رهگذر این علاقه شما یک دو گانه ایتالیایی المانی بیرون کشید انجا که شما با رنگ ارم المان نازی و رنگ مقدس ایتالیای موسولینی همذات پنداری می کنید ایا نمی توان پذیرفت که اندیشه سترگ جناب افروغ پیرامون عدم جدایی علاقه سیاسی هایدگر از تفکرش درست بوده است؟
اگر حرف آقای افروغ را بپذیرید باید پاسخگوی ۶۰ میلیون کشته جنگ جهانی دوم باشید به اضافه تحقیر حاکمیت ملی المان تا به امروز
زیرا شما و هایدگر همانند همانند پلنگ مازندران و پلنگ سیبری هستید که تنها در ملیت متفاوتید نه در نازیستیت (مصدر فعل نازیدن به معنای نازیست بودن)
آیا شما قایل به بی ربط بودن نتیجه گیری های من هستید؟
اگر اینطور است یعنی شما اعتقاد دارید که دنیا اتفاقی است و همه چیز بر اساس همزمانی پدیده هاست؟ چگونه داروین و هایدگر را با هم جمع نموده اید؟ آیا شما مثل بعضی اساتید قایل به مقام جمع هستید؟ که در آن فوکو و هایدگر و خمینی و طباطبایی و مصباح و دریدا و برگسون و نیچه را جلواتی از وحدت شخصیه وجود می دانند؟ آیا شما اعتقاد دارید وحدت شخصیه وجود چون شخصی است و لا تجسسوا پس نباید نقد شود؟
این تاکید شما بر کشتزار چه وجهی دارد؟
فکر کنم الان در درون تان همان حس فاشیستی نسبت به من به عنوان یک گونه در حال انقراض در حال فزونی است از آنجا که سابقه تاریخی یزد و زادگاهتان(با توجه به همشهری بودن با دهداری احتمالا شیراز) در شکار حیوانات مظلوم وحشی! ترجیح می دهم از کافی نت خارج شده و سریعا به سیاه بیشه بروم جایی که شاید بتوانم کمی از آن چرا کنندگان را کاهش دهم
البته من هنوز هرمنوتیک شما را درک نکرده ام بنابراین در مورد معنایی که از واژه های چرا به کسر چ و یا کشتزار اراده کرده اید نمی توانم اظهار نظر قطعی بکنم
بدرود دوست انسان من!»
از آن جا که برخی خوانندگان وبلاگ از خواندن این نظر مسرور شده بودند، بد ندیدم از باب ادخال سرور فی قلوب مؤمنین آن را بازنشر دهم.
2- تمسخر، کاری خلاف اخلاق و ادب دینی است.
اما گاهی اوقات، حتی آن وقت که ما قصد، تمسخر نداریم، حوادثی رخ میدهد، که مسخرگی در خود آنها نهفته است.
و نه این که انسان قصدی برای تمسخر داشته باشد.
از این دست حوادث در جهان رو به فروپاشی ما و خصوصاً در کشور رو به تلاشی ما بسیار است.
بد نیست یک مثال واقعی ذکر کنم.
دوست عزیزم احمدرضا مرادی، قصد داشتند امسال در حوزه علمیه اصفهان، ثبت نام کنند.
اما به دلیل نظر منفی حراست حوزه علمیه، از ورود به حوزه علمیه بازماندند.
و علت آن بنا به گفتههای مسؤولان حراست حوزه علمیه، نظر منفی اطلاعات شهرستان- و یا استان- اصفهان بوده است.
اداره اطلاعات، پیشتر و در ایام انتخابات، مرادی را به بهانه ارتباط با جریان انحرافی، احضار و مورد بازجویی و توبیخ قرار داده بود.
و بنا به گفته احمدرضا، اولین مسألهای که بازجو مطرح میکند، یکی از نشریات مبشر صبح - با سر مقالهای تحت عنوان «برسد به دست مسؤول حراست»- بوده است.( متن مقاله را این جا ببیند)
بازجو میپرسد که شما- یعنی احمدرضا مرادی که نامش به عنوان نویسنده مقاله درج شده بود- چرا در مقالهتان ادعا کردهای که فضای دانشگاه امنیتی است؟!
این از همان مواردی که مسخرگی در خود پدیدار است و نه در سخن سوژه روایتکننده ماجرا!
فردی را به اتهام اعتراض به امنیتی بودن فضای دانشگاه مورد بازجویی قرار میدهند و او را توبیخ میکنند که چرا چنین ادعایی را مطرح کرده است!
مسخرگی دوم این جاست که تقریباً تمام فعالان فرهنگی - سیاسی دانشگاه میدانستند که مقالات مبشر صبح را مرادی نمینویسد بلکه این مقالات نوشته صادق دهقانی است.
و بنده صرفاً به دلیل علقهای که به احمدرضا داشتهام- علقهای از سخن علاقه جلال الدین بلخی به شمس تبریزی- مقالاتم را به نام احمدرضا منتشر میکردهام!!
اما اداره اطلاعات داستان ما، در مواجهه با این حادثه، سگ را رها کرده و سنگ را میبندد!
و گریبان مرادی بینوا را میگیرند و به اطلاعات فرامیخوانندش!
البته ممکن است که دوستان ما در اداره اطلاعات اساساً ما از تشخیص این مطلب خیلی ساده ناتوان بودهاند؟!
چنان که در گذشته از این قبیل اتفاقات شگفت انگیز! را در عملکرد وزارت اطلاعات دیده بودیم.
فی المثل در حوادث سال هشتاد و هشت، وزارت اطلاعات که بنا به گفته وزیر وقت از سه ماه قبل متوجه افزایش پروازهای لندن- تهران شده بود.
اما گویی چندان دلیلی، برای اتخاذ تدبیری مناسب برای این مسأله نمیدیده است.
و دیدیم که در نتیجه این بی تدبیریها کشور، حدود شش ماه بسان پرکاهی این سو و آن سو میرفت.
3- از حوادث سال 88 ذکر خیر شد.
با دوستان در این زمینه بحث میکردیم.
لابلای گفت و گو ها به ذهنم رسید که حادثه نه دی شباهت های زیادی با ماجرای جنگ صفین دارد.
چنان که میدانیم در جنگ صفین، هنگامی که هزیمت سپاه معاویه نزدیک مینمود، عمروعاص ترفند قرآن بر سر نیزه کردن را پیشنهاد کرد.
و هنگامی که قرآن ها سر نیزه رفت، ساده اندیشان سپاه علی، فریب خوردند و جنگ را با نهادن تیغ بر زیر گلوی علی، پایان دادند.
در ماجرای نه دی، هم نظام نمادهای دینی مانند امام حسین و عاشورا را سر نیزه کرد، و با این کار نزاع را پایان داد.
اما میان این دو حادثه تفاوتهای مهم هم وجود دارد:
الف- برخلاف ماجرای جنگ صفین، این بار هیچ یک از دو طرف نزاع نه به حقانیت علی بودند و نه به بطلان معاویه!
به نظر میرسد که حوادث سال هشتاد و هشت، بیش از این که بر جنگ صفین قابل تطبیق باشد، بر نزاع دیرینه اوس و خزرج در مدینه قبل از اسلام شباهت داشت.
و یا حتی میتوان آن را با جنگ سرد میان شوروی و آمریکا مقایسه کرد!
ب- در جنگ صفین، یکی از طرفین دست به نیرنگ زد.
اما در حوادث سال هشتاد و هشت، نظام نیرنگی به خرج نداد.
بلکه این جریان معترض بود که خود بهانه را فراهم کرد.
و رسانه ملی هم با اراده معطوف به قدرت- ذات رسانه اراده معطوف به قدرت است- از حوادث پیش آمده نهایت استفاده را برد.
و این بار هم مردم عادی- که مانند دستههای ملخ و به تعبیر علی ابن ابی طالب «همج الرعاء»، با وزیدن باد به این سو و آن سو میروند- با راه پیمایی نه دی، نزاع را مختومه کردند.
این فرضیه که خود نظام خیمه های عزاداری را آتش زده بود تا بتواند از آن بهرهبرداری کند، خیلی ساده اندیشانه است.
چرا که اگر نظام این قدر تدبیر برخورد با مشکلات را داشت، نباید آن حوادث شش ماه به طول میانجامید.
4- برخی دوستان مدام گلایه میکنند که فلانی تو چطور نمیپذیری که در سال 88، تقلب شده است.
پاسخ بنده خیلی ساده و روشن است:.
به نظر بنده در سال 88 به هیچ وجه تقلبی رخ نداد.
و اگر هم رخ داده بود، راه آن اعتراض نبود.
بلکه بهترین برخورد با آن، تحسین و تشکر از نظام بود!
دلیل بنده چیست؟!
عرض میکنم!
به نظر حقیر در کشوری که انجام یک کار کوچک میان مسؤولان با گروکشی و افشاگری و یقه دادن و یقع گرفتن، همراه میشود و همگان در پی گرفتن مچ یکدیگر است، امکان ندارد که تمام مسؤولان بتوانند با یکدیگر تبانی کنند و یازده میلیون رأی را کم و زیاد کنند.
پس تقلبی رخ نداده.
و اگر واقعاً جمهوری اسلامی چنین توانی داشته باشد- که دست به این تقلب و در این مقیاس گسترده بزند- به نظر میرسد بایستی به جای اعتراض به آن باید به آن دست مریزاد گفت که توانسته چنین کاری در این مقیاس و وسعت بی کم و کاست و بدون جانهادن هیچ ردپایی انجام داده است!
5- در ایامی که گذشت ماجرای تیراندازی حاج محمود کریمی در رسانههای داخلی و خارجی بالا گرفته بود.
در نهایت انگار معلوم شده که تیراندازی نشده بوده!
ما هم نحکم باظاهر!
و فرض میکنیم که همه این حوادث حاشیه پردازی رسانههای استکبار جهانی برای بد نام کردن مداح اهل بیت بوده است.
البته من شک ندارم که ذات تجدد، با دین سرسازش ندارد.
اما بعید میدانم مداحان اهل بیت نماینده دین باشند!
اما گویی حاج محمود کریمی مجوز حمل سلاح را داشتهاند.
این مطلب را که شنیدم خیلی خدا را شکر کردم.
چرا؟!
عرض میکنم.
سال گذشته، مجید قرهقانی و سید صادق موسوی- که منتقدان آنها را نوچههای دهقانی مینامند!- از دانشگاه صنعتی اصفهان عازم شهرضا بودند.
سر راه خود، در پمپ بنزین سه راه خمینی شهر توقف میکنند.
بعد میبینند که بعععله!!
مداح اهل بیت، حاج محمد کریمی سوار بر یک هیوندای گرانقیمت در پمپ بنزین حاضر هستند!
مجید به او میگوید: حاج آقا! آیا مداحی امام حسین با این ماشین های لوکس جور در می آید؟!
حاج محمود هم پاسخ می دهد: ذر نزن بیشعور!!( البته این تعبیرات مبتذل با فضای مکتوب وبلاگ بنده تناسبی ندارد و از این جهت، حاج محمود فضای وبلاگ ما را دچار ابتذال کرده اند)
بعد هم یکی از همراهان محمود کریمی- که ظاهراً میرداماد بوده- از خودرو پایین میآید و یک سیلی در گوش مجید بینوا مینوازد!
البته مجید اصرار داشت که شکایت کند و با بازبینی فیلم دوربینهای پمپ بنزین، علیه آنها اقامه دعوا کند.
اما نظر بنده این بود که چون ممکن است که رسانههای استکبار جهانی از این موضوع سوء استفاده کنند و شروع به فضا سازی علیه مداحان اهل بیت کنند، این کار به صلاح نیست.
گذشته از این ها، خدا را شکر که حاج محمود خیلی عصبانی نشده بوده!
وگرنه با جواز حمل اسلحهای که دارد، بعید نبود مجید هدف تیراندازی قرار بگیرد.
به این دلیل بود که خدا را شکر کردم.
6- با این بعدالتحریری که سر اطلاعات نوشتم، ممکن است به دلیل حضور در کهریزک، نتوانم پست بعدی را ارسال کنم!
البته حقیقت مطلب است که این چند وقته با مجید طرحهای مختلفی را بررسی کردهایم.
و یکی از آنها رفتن به زندان است.
چرا؟!
زیرا نه نگرانی معاش وجود دارد.
نه علیرضا مدام میآید کتاب را از دستمان بگیرد و مزاحم مطالعه بشود!
و نه دغدغه وبلاگ نویسی و به اصطلاح کار فرهنگی- و شاید هم ضد فرهنگی!- خواهیم داشت.
و در این شرایط، میتوان یک سیر مطالعاتی منسجم و عمیق از فلسفه اسلامی و فلسفه غرب، تفسیر،حدیث، عرفان و ... داشت!
البته همه این ها مشروط به این است که مطالبی که ضد انقلاب در مورد کهریزک میگویند درست نباشد!
چون در این صورت هم سیر مطالعاتی ما به شکست منجر میشود!
و هم ممکن است برای حفظ آبروی خود هم که شده، از جان خویش بگذریم!!
7- اخیراً نظرم در باره غرب فرق کرده است.
به نظرم آن سخنی که عوام الناس ما میگویند - و علما و بزرگان قوم ما نیز به شکل شگفت آوری در این زمینه سخن پیرزنان روستایی ما را تکرار میکنند- درست است.
یعنی پذیرفتهام که غرب هم مانند هر چیز دیگر خوبی هایی دارد و بدیهایی.
و باید خوبیهایش را گرفت و بدیهایش را رها کرد.
اما نمیدانم چرا در تاریخ صد و پنجاه ساله تجدد مآبی ما، تاکنون همواره بدی های غرب را گرفتهایم و خوبیهایش را رها کرده ایم؟!
هر چقدر فکر میکنم نمیدانم اشکال کار کجاست؟!
نکند شرط رسیدن به خوبیهای غرب، اخذ بدیهایش است؟!
8- آیا امکان ندارد که ما از ایده تولید ملی دست برداریم؟!
چرا؟!
زیرا پرایدمان، آمار کشتههایش بسیار بالاست.
اخیراً نیز فرمانش را هیدرولیک کردند، مشخص شده که فرمانهای جدید ناگهانی و در حین حرکت از داخل میشکند و راننده بینوا میرود ته دره!
پژوهایمان نیز که خود بخود آتش میگیرد!
آیا با این وضعیت بهتر نیست که کلاً به عهد گذشته بازگردیم با الاغ و قاطر این طرف و آن طرف برویم؟!
شعار بنده:
دیر رسیدن با الاغ، بهتر از هرگز نرسیدن با پراید!!
9- در زمانه تلاشی تاریخی، اکثر قریب به اتفاق اعمال، خود به تلاشی بیشتر منجر میشود.
بی عدالتی در کشور وجود دارد.
می آیند و یارانه را نقدی به مردم میدهند.
تورم به شکل نجومی بیشتر میشود.
و باز هم قشر آسیبپذیر، در یک فشار مضاعف آسیب میبینند.
نفر بعدی برای این که تورم بیشتر نشود -و شاید هم به این دلیل که کارهایش به نفر قبلی شبیه نباشد!!- میآید و سبد کالا میدهد.
و این بار در یک افتضاح مضاعف، مردم در هوای سرد و یخبندان و در صفهای طولانی و به هم فشرده، برای تهیه چند قلم کالا از صبح تا غروب، سر پا میایستند.
جالب این بود که توزیع یارانه را گداپروری مینامیدند، اما توزیع سبد کالا را گدا پروری نمیدانند.
9- بنا به اعلام دستگاههای رسمی، متوسط زمان دسترسی به مواد مخدر در تهران، کمتر از یک دقیقه است!!
«تنها خدایی است که میتواند ما را نجات دهد!!»
- ۹۲/۱۱/۲۸
سلام هم ولایتی
می دانی که نظر دادن اسم کاریست که الان دارم می کنم و چه کار مزخرفی است
یعنی نظرم را نسبت به موضوع مساله می گویم چون هنوز خیال می کنم که صاحب نظرم
اما مساله خنده دار این است که هر کدام دوستان نیست انگار از یک ولایت اند، من لر عرصه فرهنگم و تو ترک اهل فلسفه و دوستی پلنگ مازنیست البته لریت و ترکیت و مازنیت قومیت نیستند و یک عقیده اند ومی دانی که فرهنگ و فلسفه در ادبیات فارسی بی معنی اند یا با ارفاق کم معنی اند.
و زبان که می خواست آغازگر یک رابطه باشد می شود چاقویی برررران برای بریدن گردن معنی ربط، و ربطم اینجا صدرایی است و متنم اینجا ناخوانا شاید هم اگر دقت دکارتی کنی به توهم نیچه وار دچار نشوی و در زمانه پَست مدرن به آشفتگی کلامم بخندی که خنده دوای هر مرض است و غضب دوای هر سلامتی.
مسلمانان به پا خیزید هنگام درنگ است مرض های به جان افتادتان هم هفت رنگ است
اما نقدم می خواهد به اشتقاق قندی شود در دهان دهقان فداکاری که پیرهنش را آتش زده و او از اهالی بی فرهنگ عرصه هنر است که کار امروزش شده نیست انگاری با لات های دینی و چون یادش رفته که پیرهن را برای چه آتش زده دستش سوخته یا هم زبانش یا هم جای دیگرش ولی به معنی تحریفی سوختن تنش سوخته یا شاید تن افکارش البته قصد ندارم این کلمه را هم تحریف کنم و بگویم اُف کارش اما شاید بشود با دوستانی دیگر این بازی را ادامه دا که دهقان قصه از اهالی زحمتکش جامعه علمیست و در وصف علما گفته اند العلما باقون مابقی درب و داقون اما علمای امروز از حلما نیستند و چه خوب گفت آقای هم آقایان که حلم و علم برادرند و امروزی ها اضافه کرده اند که هر دو مطیع رهبرند.
و بگزریم یا به گرزیم یا همان جور که فهمیدید بزگریم از این ادبیات احمد عزیزی وار که شطح نویسی بیشتر نبود و خدایش بیامرزد
اما قند ...
1. راستی من ربط قرمز و آبی با نازی و موسولی را نفهمیدم ؛ قرمز را می شود توجیح کرد ولی آبی را نمی دانم از کجای کدام پرچم و نماد آورده بود اما من می گویم و شاید بهتر ببافم صادق ما از مبلغان اسلام ناب آمریکایی است و سرخ آبی رنگ پرچم وطن پرستانه آمریکایی است اگه بد گفتم مرد باش و سه رنگ کن به رنگ پرچم جمهوری دار هایی مثل فرانسه و ایتالیا و آلمان و ایران نه دیکتاتوری هایی مثل امریکا و شوروی و چین
2. اما افروغ را چه به اندیشه سترگ ،سیاسون مغزهایی دیپلماتیک دارند و فکر و اندیشه مال انقلابیونه نه فیلسوف نمایانی مثل افروغ
3. اما حرف ساده و به نظر جناب صاحب نظری مثل من درست افروغ این است که نمی توان تفکرات یک شخص را از هم جدا کرد اما مگر تخیلات سیاسی می تواند از جنس تفکرات عقلی و فلسفی باشد نه مردم می شود؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!
4. اما راست گفته صادق جان شما افکار هیتلری داری البته چون من گرمم و هیت و لرم بیشتر روحیاتم به اون رفته و هیت لری ام و نازی نازی
5. اما در جواب : آیا شما قایل به بی ربط بودن نتیجه گیری های من هستید؟ من می گویم ما صغری و کبرایتان را ببینیم اگر بر رو داشتن سر نتیجه می توان صحبت کرد درست نمی گم الف "اصفهانی گفتم"باید به دهن بز گری مثل من خوش بیاد و تا نبینیم که نمی تونیم مزه کنیم و به نتیجه برسیم
6. تا آنجا که من می دانم دافعه صادق از جاذبه اش بیشتر است این بزرگانی که پلنگ جان رقات کردی بیشتر بدرد خوردن خودت می خورد تا کلام صادق و اگر می گفتی که تو هیچ کسی را قبول نداری و تحویل نمی گیری حرف صحیح تری گقته بودی تا جمع آرا بودن که نمی دانم از کجای کلام صادق پیدا کرده ای
7. تجربه نشان می دهد که گوسفندان منقرض نمی شوند بلکه این گرگ های شیراز اند که نسلشان ور افتاده و سگ های حامی جامعه گوسفندان آخرین هایشان را هم تیکه تیکه کرده اند تا گوسفندان در کشتزارها - یا دقیق تر تویله ها چون کشتزارها زا هم از گوسفندان گرفته اند و تک و توک در محل ما هنوز گوسفندان را به چرا ببرند- راحت به چرا بپردازند
8. اما اَن سان گونه به دو رود می گویم بمانید تا مرا پاک کنید