تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

صرفاً جهت اطلاع!!

دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۲:۲۴ ب.ظ

 

1- در یکی از پست‌ها این شعر را نگاشته بودم:

چون و چِرا مکن که در این کشتزار وهم

هرکه چون نکرد و چَرا کرد خوش‌تر است

یکی از دوستان- با نام مستعار «پلنگ مازندران»- این نظر را برایم نگاشت:

« تعریفتون از وهم چیه؟

ضمن اینکه  مشخص کنید واژه چرا به فتح چ در معنای اصطلاحی به کار رفته و یا ظهور عرفی دارد

ضمنا این را هم مشخص بفرمایید که فتوشاپ شما ۶۴ بیتی است یا ۳۲ بیتی زیرا تفاوت این دو در یک رابطه ارگانیک روی حوصله شما در طراحی تاثیرگذار است البته ممکن است اعتراض کنید که مگر فقط با فوتوشاپ طراحی می کنند که البته اعتراض به جایی است که در این صورت قاعدتا باید بین ایندیزاین ۶۴ بیتی و ایندیرایت ۳۲ بیتی و مایکروسافت پابلیشر یکی را از صافی اختیار و انتخاب خود که جلوه ای از ظهور اسم مختار حضرت حق است گذرانده باشید

راستی سر علاقه شما به دو رنگ آبی و قرمز چیست؟ آیا نمی توان از رهگذر این علاقه شما یک دو گانه ایتالیایی المانی بیرون کشید انجا که شما با رنگ ارم المان نازی و رنگ مقدس ایتالیای موسولینی همذات پنداری می کنید ایا نمی توان پذیرفت که اندیشه سترگ جناب افروغ پیرامون عدم جدایی علاقه سیاسی هایدگر از تفکرش درست بوده است؟

اگر حرف آقای افروغ را بپذیرید باید پاسخگوی ۶۰ میلیون کشته جنگ جهانی دوم باشید به اضافه تحقیر حاکمیت ملی المان تا به امروز

زیرا شما و هایدگر همانند همانند پلنگ مازندران و پلنگ سیبری هستید که تنها در ملیت متفاوتید نه در نازیستیت (مصدر فعل نازیدن به معنای نازیست بودن)

آیا شما قایل به بی ربط بودن نتیجه گیری های من هستید؟

اگر اینطور است یعنی شما اعتقاد دارید که دنیا اتفاقی است و همه چیز بر اساس همزمانی پدیده هاست؟ چگونه داروین و هایدگر را با هم جمع نموده اید؟ آیا شما مثل بعضی اساتید قایل به مقام جمع هستید؟ که در آن فوکو و هایدگر و خمینی و طباطبایی و مصباح و دریدا و برگسون و نیچه را جلواتی از وحدت شخصیه وجود می دانند؟ آیا شما اعتقاد دارید وحدت شخصیه وجود چون شخصی است و لا تجسسوا پس نباید نقد شود؟

این تاکید شما بر کشتزار چه وجهی دارد؟

فکر کنم الان در درون تان همان حس فاشیستی نسبت به من به عنوان یک گونه در حال انقراض در حال فزونی است از آنجا که سابقه تاریخی یزد و زادگاهتان(با توجه به همشهری بودن با دهداری احتمالا شیراز) در شکار حیوانات مظلوم وحشی! ترجیح می دهم از کافی نت خارج شده و سریعا به سیاه بیشه بروم جایی که شاید بتوانم کمی از آن چرا کنندگان را کاهش دهم

البته من هنوز هرمنوتیک شما را درک نکرده ام بنابراین در مورد معنایی که از واژه های چرا به کسر چ و یا کشتزار اراده کرده اید نمی توانم اظهار نظر قطعی بکنم

بدرود دوست انسان من!»

از آن جا که برخی خوانندگان وبلاگ از خواندن این نظر مسرور شده بودند، بد ندیدم از باب ادخال سرور فی قلوب مؤمنین آن را بازنشر دهم.

 

2-    تمسخر، کاری خلاف اخلاق و ادب دینی است.

اما گاهی اوقات، حتی آن وقت که ما قصد، تمسخر نداریم، حوادثی رخ می‌دهد، که مسخرگی در خود آنها نهفته است.

و نه این که انسان قصدی برای تمسخر داشته باشد.

از این دست حوادث در جهان رو به فروپاشی ما و خصوصاً در کشور رو به تلاشی ما بسیار است.

بد نیست یک مثال واقعی ذکر کنم.

دوست عزیزم احمدرضا مرادی، قصد داشتند امسال در حوزه علمیه اصفهان، ثبت نام کنند.

اما به دلیل نظر منفی حراست حوزه علمیه، از ورود به حوزه علمیه بازماندند.

و علت آن بنا به گفته‌های مسؤولان حراست حوزه علمیه، نظر منفی اطلاعات شهرستان- و یا استان- اصفهان بوده است.

اداره اطلاعات، پیش‌تر و در ایام انتخابات، مرادی را به بهانه ارتباط با جریان انحرافی، احضار و مورد بازجویی و توبیخ قرار داده بود.

و بنا به گفته احمدرضا، اولین مسأله‌ای که بازجو مطرح می‌کند، یکی از نشریات مبشر صبح - با سر مقاله‌ای تحت عنوان «برسد به دست مسؤول حراست»- بوده است.( متن مقاله را این جا ببیند)

بازجو می‌پرسد که شما- یعنی احمدرضا مرادی که نامش به عنوان نویسنده مقاله درج شده بود- چرا در مقاله‌تان ادعا کرده‌ای که فضای دانشگاه امنیتی است؟!

این از همان مواردی که مسخرگی در خود پدیدار است و نه در سخن سوژه روایت‌کننده ماجرا!

فردی را به اتهام اعتراض به امنیتی بودن فضای دانشگاه مورد بازجویی قرار می‌دهند و او را توبیخ می‌کنند که چرا چنین ادعایی را مطرح کرده است!

مسخرگی دوم این جاست که تقریباً تمام فعالان فرهنگی - سیاسی دانشگاه می‌دانستند که مقالات مبشر صبح را مرادی نمی‌نویسد بلکه این مقالات نوشته صادق دهقانی است.

و بنده صرفاً‌ به دلیل علقه‌ای که به احمدرضا داشته‌ام- علقه‌ای از سخن علاقه جلال الدین بلخی به شمس تبریزی- مقالاتم را به نام احمدرضا منتشر می‌کرده‌ام!!

اما اداره اطلاعات داستان ما، در مواجهه با این حادثه، سگ را رها کرده و سنگ را می‌بندد!

و گریبان مرادی بی‌نوا را می‌گیرند و به اطلاعات فرامی‌خوانندش!

البته ممکن است که دوستان ما در اداره اطلاعات اساساً ما از تشخیص این مطلب خیلی ساده ناتوان بوده‌اند؟!

چنان که در گذشته از این قبیل اتفاقات شگفت انگیز! را در عملکرد وزارت اطلاعات دیده بودیم.

فی المثل در حوادث سال هشتاد و هشت، وزارت اطلاعات که بنا به گفته وزیر وقت از سه ماه قبل متوجه افزایش پروازهای لندن- تهران شده بود.

اما گویی چندان دلیلی، برای اتخاذ تدبیری مناسب برای این مسأله نمی‌دیده است.

و دیدیم که در نتیجه این بی تدبیری‌ها کشور، حدود شش ماه بسان پرکاهی این سو و آن سو می‌رفت.

 

3-    از حوادث سال 88 ذکر خیر شد.

با دوستان در این زمینه بحث می‌کردیم.

لابلای گفت و گو ها به ذهنم رسید که حادثه نه دی شباهت های زیادی با ماجرای جنگ صفین دارد.

چنان که می‌دانیم در جنگ صفین، هنگامی که هزیمت سپاه معاویه نزدیک می‌نمود، عمروعاص ترفند قرآن بر سر نیزه کردن را پیشنهاد کرد.

و هنگامی که قرآن ها سر نیزه رفت، ساده اندیش‌ان سپاه علی، فریب‌ خوردند و جنگ را با نهادن تیغ بر زیر گلوی علی، پایان دادند.

در ماجرای نه دی، هم نظام نمادهای دینی مانند امام حسین و عاشورا را سر نیزه کرد، و با این کار نزاع را پایان داد.

اما میان این دو حادثه تفاوت‌های مهم هم وجود دارد:

الف- برخلاف ماجرای جنگ صفین، این بار هیچ یک از دو طرف نزاع نه به حقانیت علی بودند و نه به بطلان معاویه!

به نظر می‌رسد که حوادث سال هشتاد و هشت، بیش از این که بر جنگ صفین قابل تطبیق باشد، بر نزاع دیرینه اوس و خزرج در مدینه قبل از اسلام شباهت داشت.

و یا حتی می‌توان آن را با جنگ سرد میان شوروی و آمریکا مقایسه کرد!

ب-  در جنگ صفین، یکی از طرفین دست به نیرنگ زد.

اما در حوادث سال هشتاد و هشت، نظام نیرنگی به خرج نداد.

بلکه این جریان معترض بود که خود بهانه را فراهم کرد.

و رسانه ملی هم با اراده معطوف به قدرت- ذات رسانه اراده معطوف به قدرت است- از حوادث پیش آمده نهایت استفاده را برد.

و این بار هم مردم عادی- که مانند دسته‌های ملخ و به تعبیر علی ابن ابی طالب «همج الرعاء»، با وزیدن باد به این سو و آن سو می‌روند- با راه پیمایی نه دی، نزاع را مختومه کردند.

این فرضیه که خود نظام خیمه های عزاداری را آتش زده بود تا بتواند از آن بهره‌برداری کند، خیلی ساده اندیشانه است.

چرا که اگر نظام این قدر تدبیر برخورد با مشکلات را داشت، نباید آن حوادث شش ماه به طول می‌انجامید.

 

4- برخی دوستان مدام گلایه می‌کنند که فلانی تو چطور نمی‌پذیری که در سال 88، تقلب شده است.

پاسخ بنده خیلی ساده و روشن است:.

به نظر بنده در سال 88 به هیچ وجه تقلبی رخ نداد.

و اگر هم رخ داده بود، راه آن اعتراض نبود.

بلکه بهترین برخورد با آن، تحسین و تشکر از نظام بود!

دلیل بنده چیست؟!

عرض می‌کنم!

به نظر حقیر در کشوری که انجام یک کار کوچک میان مسؤولان با گروکشی و افشاگری و یقه دادن و یقع گرفتن، همراه می‌شود و همگان در پی گرفتن مچ یکدیگر است، امکان ندارد که تمام مسؤولان بتوانند با یکدیگر تبانی کنند و یازده میلیون رأی را کم و زیاد کنند.

پس تقلبی رخ نداده.

و اگر واقعاً جمهوری اسلامی چنین توانی داشته باشد- که دست به این تقلب و در این مقیاس گسترده بزند- به نظر می‌رسد بایستی به جای اعتراض به آن باید به آن دست مریزاد گفت که توانسته چنین کاری در این مقیاس و وسعت بی کم و کاست و بدون جانهادن هیچ ردپایی انجام داده است!

 

5- در ایامی که گذشت ماجرای تیراندازی حاج محمود کریمی در رسانه‌های داخلی و خارجی بالا گرفته بود.

در نهایت انگار معلوم شده که تیراندازی نشده بوده!

ما هم نحکم باظاهر!

و فرض می‌کنیم که همه این حوادث حاشیه پردازی رسانه‌های استکبار جهانی برای بد نام کردن مداح اهل بیت بوده است.

البته من شک ندارم که ذات تجدد، با دین سرسازش ندارد.

اما بعید می‌دانم مداحان اهل بیت نماینده دین باشند!

اما گویی حاج محمود کریمی مجوز حمل سلاح را داشته‌اند.

این مطلب را که شنیدم خیلی خدا را شکر کردم.

چرا؟!

عرض می‌کنم.

سال گذشته، مجید قره‌قانی  و سید صادق موسوی- که منتقدان آنها را نوچه‌های دهقانی می‌نامند!- از دانشگاه صنعتی اصفهان عازم شهرضا بودند.

سر راه خود، در پمپ بنزین سه راه خمینی شهر توقف می‌کنند.

بعد می‌بینند که بعععله!!

مداح اهل بیت، حاج محمد کریمی سوار بر یک هیوندای گران‌قیمت در پمپ بنزین حاضر هستند!

مجید به او می‌گوید: حاج آقا! آیا مداحی امام حسین با این ماشین های لوکس جور در می آید؟!

حاج محمود هم پاسخ می دهد: ذر نزن بیشعور!!( البته این تعبیرات مبتذل با فضای مکتوب وبلاگ بنده تناسبی ندارد و از این جهت،‌ حاج محمود فضای وبلاگ ما را دچار ابتذال کرده اند)

بعد هم یکی از همراهان محمود کریمی- که ظاهراً میرداماد بوده- از خودرو پایین می‌آید و یک سیلی در گوش مجید بی‌نوا می‌نوازد!

البته مجید اصرار داشت که شکایت کند و با بازبینی فیلم دوربین‌های پمپ بنزین، علیه آنها اقامه دعوا کند.

اما نظر بنده این بود که چون ممکن است که رسانه‌های استکبار جهانی از این موضوع سوء استفاده کنند و شروع به فضا سازی علیه مداحان اهل بیت کنند، این کار به صلاح نیست.

گذشته از این ها، خدا را شکر که حاج محمود خیلی عصبانی نشده بوده!

وگرنه با جواز حمل اسلحه‌ای که دارد، بعید نبود مجید هدف تیراندازی قرار بگیرد.

به این دلیل بود که خدا را شکر کردم.

 

6- با این بعدالتحریری که سر اطلاعات نوشتم، ممکن است به دلیل حضور در کهریزک، نتوانم پست بعدی را ارسال کنم!

البته حقیقت مطلب است که این چند وقته با مجید طرح‌های مختلفی را بررسی کرده‌ایم.

و یکی از آنها رفتن به زندان است.

چرا؟!

زیرا نه نگرانی معاش وجود دارد.

نه علیرضا مدام می‌آید کتاب را از دست‌مان بگیرد و مزاحم مطالعه بشود!

و نه دغدغه وبلاگ نویسی و به اصطلاح کار فرهنگی- و شاید هم ضد فرهنگی!- خواهیم داشت.

و در این شرایط، می‌توان یک سیر مطالعاتی منسجم و عمیق از فلسفه اسلامی و فلسفه غرب، تفسیر،‌حدیث، عرفان و ... داشت!

البته همه این ها مشروط به این است که مطالبی که ضد انقلاب در مورد کهریزک می‌گویند درست نباشد!

چون در این صورت هم سیر مطالعاتی ما به شکست منجر می‌شود!

و هم ممکن است برای حفظ آبروی خود هم که شده، از جان خویش بگذریم!!

 

7- اخیراً نظرم در باره غرب فرق کرده است.

به نظرم آن سخنی که عوام الناس ما می‌گویند - و علما و بزرگان قوم ما نیز به شکل شگفت آوری در این زمینه سخن پیرزنان روستایی ما را تکرار می‌کنند- درست است.

یعنی پذیرفته‌ام که غرب هم مانند هر چیز دیگر خوبی هایی دارد و بدی‌هایی.

و باید خوبی‌هایش را گرفت و بدی‌هایش را رها کرد.

اما نمی‌دانم چرا در تاریخ صد و پنجاه ساله تجدد مآبی ما، تاکنون همواره بدی های غرب را گرفته‌ایم و خوبی‌هایش را رها کرده ایم؟!

هر چقدر فکر می‌کنم نمی‌دانم اشکال کار کجاست؟!

نکند شرط رسیدن به خوبی‌های غرب، اخذ بدی‌هایش است؟!

 

8- آیا امکان ندارد که ما از ایده تولید ملی دست برداریم؟!

چرا؟!

زیرا پرایدمان، آمار کشته‌هایش بسیار بالاست.

اخیراً نیز فرمانش را هیدرولیک کردند، مشخص شده که فرمان‌های جدید ناگهانی و در حین حرکت از داخل می‌شکند و راننده بی‌نوا می‌رود ته دره!

 پژو‌های‌مان نیز که خود بخود آتش می‌گیرد!

آیا با این وضعیت بهتر نیست که کلاً به عهد گذشته بازگردیم با الاغ و قاطر این طرف و آن طرف برویم؟!

شعار بنده:

دیر رسیدن با الاغ، بهتر از هرگز نرسیدن با پراید!!

 

9- در زمانه تلاشی تاریخی، اکثر قریب به اتفاق اعمال، خود به تلاشی بیشتر منجر می‌شود.

بی عدالتی در کشور وجود دارد.

می آیند و یارانه را نقدی به مردم می‌دهند.

تورم به شکل نجومی بیشتر می‌شود.

و باز هم قشر آسیب‌پذیر، در یک فشار مضاعف آسیب می‌بینند.

نفر بعدی برای این که تورم بیشتر نشود -و شاید هم به این دلیل که کارهایش به نفر قبلی شبیه نباشد!!-  می‌آید و سبد کالا می‌دهد.

و این بار در یک افتضاح مضاعف، مردم در هوای سرد و یخبندان و در صف‌های طولانی و به هم فشرده،‌ برای تهیه چند قلم کالا از صبح تا غروب، سر پا می‌ایستند.

جالب این بود که توزیع یارانه را گداپروری می‌نامیدند، اما توزیع سبد کالا را گدا پروری نمی‌دانند.

9-  بنا به اعلام دست‌گاه‌های رسمی، متوسط زمان دسترسی به مواد مخدر در تهران، کمتر از یک دقیقه است!!

«تنها خدایی است که می‌تواند ما را نجات دهد!!»

 

 

  • ۹۲/۱۱/۲۸
  • صادق دهقانی

نظرات  (۱۰)

سلام هم ولایتی
می دانی که نظر دادن اسم کاریست که الان دارم می کنم و چه کار مزخرفی است
یعنی نظرم را نسبت به موضوع مساله می گویم چون هنوز خیال می کنم که صاحب نظرم
اما مساله خنده دار این است که هر کدام دوستان نیست انگار از یک ولایت اند، من لر عرصه فرهنگم و تو ترک اهل فلسفه و دوستی پلنگ مازنیست البته لریت و ترکیت و مازنیت قومیت نیستند و یک عقیده اند ومی دانی که فرهنگ و فلسفه در ادبیات فارسی بی معنی اند یا با ارفاق کم معنی اند.
و زبان که می خواست آغازگر یک رابطه باشد می شود چاقویی برررران برای بریدن گردن معنی ربط، و ربطم اینجا صدرایی است و متنم اینجا ناخوانا شاید هم اگر دقت دکارتی کنی به توهم نیچه وار دچار نشوی و در زمانه پَست مدرن به آشفتگی کلامم بخندی که خنده دوای هر مرض است و غضب دوای هر سلامتی.

        مسلمانان به پا خیزید هنگام درنگ است        مرض های به جان افتادتان هم هفت رنگ است

اما نقدم می خواهد به اشتقاق قندی شود در دهان دهقان فداکاری که پیرهنش را آتش زده و او از اهالی بی فرهنگ عرصه هنر است که کار امروزش شده نیست انگاری با لات های دینی و چون یادش رفته که پیرهن را برای چه آتش زده  دستش سوخته یا هم زبانش یا هم جای دیگرش ولی به معنی تحریفی سوختن تنش سوخته یا شاید تن افکارش البته قصد ندارم این کلمه را هم تحریف کنم و بگویم  اُف کارش اما شاید بشود با دوستانی دیگر این بازی را ادامه دا که دهقان قصه از اهالی زحمتکش جامعه علمیست و در وصف علما گفته اند العلما باقون مابقی درب و داقون  اما علمای امروز از حلما نیستند و چه خوب گفت آقای هم آقایان که حلم و علم برادرند و امروزی ها اضافه کرده اند که هر دو مطیع رهبرند.

و بگزریم یا به گرزیم یا همان جور که فهمیدید بزگریم از این ادبیات احمد عزیزی وار که شطح نویسی بیشتر نبود و خدایش بیامرزد

اما قند ...

1.       راستی من ربط قرمز و آبی با نازی و موسولی را نفهمیدم ؛ قرمز را می شود توجیح کرد ولی آبی را نمی دانم از کجای کدام پرچم و نماد آورده بود اما من می گویم و شاید بهتر ببافم صادق ما از مبلغان اسلام ناب آمریکایی است و سرخ آبی رنگ پرچم وطن پرستانه آمریکایی است اگه بد گفتم مرد باش و سه رنگ کن به رنگ پرچم جمهوری دار هایی مثل فرانسه و ایتالیا و آلمان و ایران نه دیکتاتوری هایی مثل امریکا و شوروی و چین

2.       اما افروغ را چه به اندیشه سترگ ،سیاسون مغزهایی دیپلماتیک دارند و فکر و اندیشه مال انقلابیونه نه فیلسوف نمایانی مثل افروغ

3.       اما حرف ساده و به نظر جناب صاحب نظری مثل من درست افروغ این است که نمی توان تفکرات یک شخص را از هم جدا کرد اما مگر تخیلات سیاسی می تواند از جنس تفکرات عقلی و فلسفی باشد نه مردم می شود؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!

4.       اما راست گفته صادق جان شما افکار هیتلری داری البته چون من گرمم و هیت و لرم بیشتر روحیاتم به اون رفته و هیت لری ام و نازی نازی

5.       اما در جواب : آیا شما قایل به بی ربط بودن نتیجه گیری های من هستید؟ من می گویم ما صغری و کبرایتان را ببینیم اگر بر رو داشتن سر نتیجه می توان صحبت کرد درست نمی گم الف "اصفهانی گفتم"باید به دهن بز گری مثل من خوش بیاد و تا نبینیم که نمی تونیم مزه کنیم و به نتیجه برسیم

6.       تا آنجا که من می دانم دافعه صادق از جاذبه اش بیشتر است این بزرگانی که پلنگ جان رقات کردی بیشتر بدرد خوردن خودت می خورد تا کلام صادق و اگر می گفتی که تو هیچ کسی را قبول نداری و تحویل نمی گیری حرف صحیح تری گقته بودی تا جمع آرا بودن که نمی دانم از کجای کلام صادق پیدا کرده ای

7.       تجربه نشان می دهد که گوسفندان منقرض نمی شوند بلکه این گرگ های شیراز اند که نسلشان ور افتاده و سگ های حامی جامعه گوسفندان آخرین هایشان را هم تیکه تیکه کرده اند تا گوسفندان در کشتزارها - یا دقیق تر تویله ها چون کشتزارها زا هم از گوسفندان گرفته اند و تک و توک در محل ما هنوز گوسفندان را به چرا ببرند- راحت به چرا بپردازند

8.       اما اَن سان گونه به دو رود می گویم بمانید تا مرا پاک کنید

 

 

 

پاسخ:
دهقانی:

سلام دوست عزیز

در متنی که نوشته بودید چندین نقد مطرح شده بود

اما سیاف متن نشان می‌داد که غرض از طرح آن تذکر بوده است و نه گرفتن پاسخ

به همین دلیل از بابت تذکراتی به حقیر خاطر نشان کردید، ممنونم

تنها لازم  می‌دانم تنها به بیان یک مطلب بسنده کنم و آن این که از نظر حقیر وضعیت در جوامعی هم چون شوروی و چین، بسی بهتر از فرانسه و ایتالیا و آلمان است

زیرا، ماهیت نظام‌هایی این چنینی،‌ راحت تر خود را نشان می‌دهد و خود را در کمتر در حجاب پنهان مفاهیمی مانند دموکراسی و آزادی و ... پنهان می‌کند

و از این جهت زندگی در این جوامع کمتر خطر دچار شدن آدمی به جهل مرکب را ایجاد می‌کند

اما وضع در جامعه ای مانند ایران، حتی از کشورهایی مانند کشورهای اروپایی نیز بغرنج تر است

زیرا در این گونه جوامع هم مفاهیمی مانند دموکراسی و آزادی، حجاب فهم ماهیت ساختار سیاسی هستند و هم دین مدرنیزه شده و حجاب جدیدی بر نظام سیاسی افکنده است

و گذر از این حجاب‌های ظلمانی و شناخت باطن فاوستی این نظام ها جز با تحمل درد و رنج فراوان و لطف و عنایت حق میسر نیست

موفق باشید
  • علیرضا متقی پور
  • سلام
    میشه لطف کنید و استدلال های خودتون راجع به اینکه ذات مدرنیته با دین سر سازش ندارد، رو بیان کنید.
    تشکر
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام علیکم

    واقعیت این است که تبیین چنین بحثی نیازمند طرح مقدمات خاص خویش است و در فضای وبلاگ و نظرات تفصیل آن میسر نیست

    اما اجمالاً باید این معنا را متذکر شوم، که در تلقی و نگاه دینی اولاً بشر بنیاد عالم وامور نیست
    و ثانیاً بشر جدا از عالم و بیرون افتاده از عالم نیست

    بلکه بشر فروگشوده به سوی عالم قدس و امر قدسی است و کمال او در پررنگ کردن اتصال خود با امر قدسی است

    اما در تلقی مدرن اولاً این بشر است که بنیاد و مبنای همه چیز است

    و ثانیاً بشر وجودی دربسته -closed ego در تفکر دکارتی- انگاشته می‌شود
    چنین بشری نمی‌تواند با هیچ وجودی غیر از وجود خود ارتباط داشته باشد

    و طبیعتا راهی به عالم قدس نیز برایش نمی ماند

    این دو مطلب شاید تعارض نگاه دینی- اعم از اسلام، مسیحیت و یهود و به طور کلی آیین های ابراهیمی- را نشان بدهد

    اما در تفکر مدرن یک مؤلفه دیگر علاوه بر خودبنیادی نیز وجود دارد

    که آن همانا نیست انگاری است

    در تلقی مدرن، اساساً وجود حقیقت انکار می‌شود

    و یا اگر هم تصدیق شود، ساخته ذهن بشر و اراده بشری تلقی می‌شود

    از کنار هم قرار گرفتن دو مقوله خودبنیادی و نیست انگاری، روح مدرنیته تکوین می‌یابد

    و مدرنیته از آن جا که نیست انگار است، امری به نام حقیقت و یا امر قدسی را برنمی‌تابد

    مادامی که این نیست انگاری در قوت بود،‌مانند قرن هجده، مدرنیته به شکل تمام عیار با دین

    به مقابله برمی خواست

    اما از آن جا که اکنون و خصوصاً با آغاز قرن بیستم، مدرنیته خود در مسیر تلاشی و فروپاشی افتاده، دیگر به شکل علنی و جدی به مقابله با دین برنمی‌خیزد

    بلکه اجازه می‌دهد دین در کنار سایر مؤلفه‌ها در حیات بشری حاضر باشد

    مشروط به این که دین دائر مدار امور نباشد

    این وضعیت که می تواند آن را سکولاریسم نامیده، دین به یک امر حاشیه ای در جهان مدرن- که تمام عالم کنونی را شامل می‌شود- مبدل کرده

    و هر گاه که دین بخواهد در صحنه حاضر شود- و البته این حضور لزوما به شکل حضور سیاسی نیست- این تعارض خود را به شکل جدی نشان می‌دهد

    فی المثل مخالفت‌هایی که با حجاب در فرانسه صورت می‌گیرد، می‌تواند نشانه خوبی برای درک این مطلب باشد

    هر چند چنان که اشاره کردم، بحثی به این عظمت و اهمیت در نظرات و حتی وبلاگ نمی‌گنجد و پیشنهاد حقیر این است که تقصیل این امر  را در آثار متفکرین قوم مانند دکتر رضا داوری اردکانی، بیژن عبدالکریمی، داریوش شایگان و عبدالکریم سروش  ر پیگیری بفرمایید که هر یک به وسع خود در تبیین این امر کوشیده اند

    موفق باشید


  • سرباز انقلاب
  • باسلام خدمت دوستی که تاملاتش دراین زمان قدری نابهنگام است وگاهی هم همراه باخرده شیشه که دراین زمانه ی بی فکری همین هم غنیمت است. 
    برادرراجع به شبیه تردانستن نزاع جمهوری اسلامی درفتنه۸۸ بااوس وخزرج قبل ازاسلام سوالی برایم پیش آمده به نظرشما کاری که امیرالمومنین درزمان حکومتش کرد_منظورجنگ های سه گانه ای که باناکثین وقاسطین ومارقین داشت_درزمانه ای که عرب متعصب آن زمان برگشته بود به جاهلیت پیش ازاسلام وبویی ازغیب مشامش رانمیواخت واز اسلام جزیک حب سطحی واعمال ظاهری برایش نمانده بود چه جایگاهی داشت آیامیرالمومنین فقط زمانی که اینان راازجاهلیت درآورد نماینده حق است؟ علی برفرض که درهمه این نبردها پیروز میشد باز مردمش همان بودند پس چراابتدا به جنگ میپردازدوبعداز آن امید دارد مردمش راگام به گام اصلاح کند؟ راستی امیرالمومنین هم که در جنگ رجزمیخوانده و سپاهیانش رایاران خدا مینامیده دروغ میگفته یا استفاده ابزاری میکده؟ یااینکه همان سپاه باهمان شعور ودرک نازل زمانی که درجبهه حق علیه استکبار میجنگند مادامی که پشت نکنندیاران دین خدایند؟ چرا صحبت های رهبری مبنی برفکرکردن راجع به سبک زندگی دراین شرایط حرکت جدی برای درک درست وکامل مدرنیته تلقی نمیکنید؟ به نظر اگر دغدغه های رهبری دررابطه باآزاداندیشی اجرایی شود خیلی ازاشکالاتی که به جمهوری اسلامی وارد است وشما هم میگیرید باطرح درست غرب وبه نقدکشیدن نگاه های رایج به سرانجام مطلوبی برسد. موفق باشید 
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام بر شما دوست بزرگوار

    سپاس از عنایتی که داشتید

    اما توجه به چند نکته را ضروری می‌دانم:

    1- به نظر می رسد در نگاه شما به شکل ضمنی به لزوم تقدم سیاست بر تفکر و فرهنگ اذعان و اعتراف شده.

    و حتی تاریخ صدر اسلام نیز در قالب این نگاه،‌ فهم و تفسیر شده است.

    به نزد حقیر،‌این تلقی جای نقد و بررسی فراوانی دارد و به راحتی قابل پذیرش نیست.

    و اگر خدا بخواهد،‌ در مباحث مربوط به انقلاب اسلامی، در حد وسع و توان خود به برسی آن خواهم پرداخت.

    اما اجمالا و متناسب با فضای نظر باید این نکته را تذکر دهم که نگاهی که از جانب شما دوست عزیز پیرامون سیره امام علی مطرح شد، به نظر نمی‌رسد که بتوان آن را به سایر حضرات اهل بیت نیز نسبت داد.

    به بیان بهتر اگر همواره و در هر زمان و مکانی و هر شرایطی- به شکل موجبه کلیه- بایستی برای تربیت انسان‌ها، ابتدا دست به اقدام سیاسی زد، باید اعتراف کرد که سایر حضرات اهل بیت و خصوصاً امام صادق و امام باقر، از اساس راه را اشتباه رفته اند

    و این مطلب، سخنی است که بعید می‌دانم شما به آن ملتزم شوید.

    البته ممکن است که این گونه پاسخ داده شود که از قضا سایر حضرات اهل بیت و فی المثل حضرت صادق،  نیز از لزوم اقدام سیاسی غافل نبوده اند و اساساً‌ به قصد طراحی یک اقدام سیاسی، آن فعالیت‌های فکری را انجام داده اند

    که این ادعای اخیر نیز گرچه خود به نزد حقیر مطرود است،‌ اما دست کم ناقض خود همان تصور بدوی مضمر در کلام شما مبنی بر ضرورت اقدام سیاسی بر اقدام فرهنگی و فکری خواهد شد.

    چرا که گویی گاه در برخی اوقات باید اقدام فرهنگی را بر اقدام سیاسی آغاز کرد.

    و اگر باز هم اصرار داشته باشیم که میان آن چه که اکنون در جمهوری اسلامی و سیره اهل بیت می‌گذرد، تشابه وجود دارد، جای این پرسش ساده وجود دارد که ما چگونه و با چه میزانی به این دریافت رسیده‌ایم که اکنون وقت تأسی به سیره کدام یک از حضرات اهل بیت هستیم؟

    در حقیقت این نزاع به شکل صغروی پاسخ داده نشده است که  اکنون شرایط زمانه ما مطابق و یا شبیه تر به زمانه کدام یک از حضرات اهل بیت است؟

    و تا پاسخی به این سؤال ساده اما در جای خود بسیار مهم ندهیم، نمی‌توانیم با قطع به سیره امام علی استناد کنیم و تلاش کنیم دقیقا و تام و تمام همان روش را پی گیریمم

    2-  تا جایی که حافظه ام یاری می‌کند، حقیر هیچ گاه به طرح موضوعاتی مانند آزاداندیشی و یا سبک زندگی از جانب رهبری نظام، نقدی نداشته ام.

    و اگر گاه در نوشته‌های خویش صحبتی پیرامون نظرات رهبری نظام، مطرح کردم- مانند ادیسون، خائن بزرگ- با هدف تنبه دادن به دوستان اسلام گرا بود

    و نه این که خود این پندار خام را در سر داشته باشم که فی المثل علت شیفتگی ما نسبت به تکنولوژی، و تحمید و تقدیس آن با سبک پرستش گوساله سامری در قوم موسی،  نظرات رهبری است و اگر مثلاً ایشان به گونه‌ای دیگر می‌اندیشیدند و یا این دسته از نظرات خود را اصلاح می کردند، این بیماری تاریخی و فکری یک شبه درمان می‌شد!

    چرا که اساساً ساحت تفکر و  مسائل فکری ساحتی نیست که بتوان با اراده های سیاسی و سخنان سیاست مداران-حتی از جانب بالاترین مقام سیاسی- در آن به توافق رسید و نزاع‌ها قابل حل و فصل باشند

    چنان که تجدد و تجدد مآبی با اراده سیاسی و سخنان سیاستمداران،‌ در تمام ده کورها‌ی این کشور نفوذ پیدا نکرد.

    به همین دلیل معتقدم که اگر قومی اهل اندیشه نباشد، حتی تذکرهای به جا و ضروری در باب آزاداندیشی نیز در گوش او مؤثر نمی‌شود

    چرا که نمی‌توان تفکر را به قومی آموخت و ضرورت تفکر را برای قومی اثبات کرد

    چنان که نه تنها تاکنون این تذکرها در باب ضرورت آزاداندیشی مؤثر واقع نشده، بلکه از قضا با کارهای کلیشه‌ای، آن ایده متعالی نیز مبتذل و دستمایه اهواء ما و بیلان کاری شده

    و بنا به این مقدمات، اساساً‌ خرده گرفتن بر رهبری نظام و هر مقام سیاسی دیگر اعم از رییس جمهور و ... برای تلاش و یا عدم تلاش برای مسائل فکری را یک کار مضحک می‌دانم.

    هر چند که طبیعی است به عنوان یک انسان که فکر کردن یکی از لوازم ماهیتش است، با برخی نظرات رهبری،‌ یا هر انسان دیگر اختلاف نظر داشته باشم.

    اما این به معنای تقابل و لزوم مقابله با نظرات ایشان و یا هیچ شخص دیگر نیست

    3- یکی از سوء تفاهم‌هایی که در سال‌های گذشته نسبت به نوشته‌های حقیر رخ داد، موضوع «نقد غرب» بود

    این ابهام که بذر آن در تفکر و قلم وجود داشت و فی المثل در در جزوه «ما و مسأله رسالت تاریخی» کاشته و تحکیم شد، این سوء برداشت را برای دوستان و خوانندگان موجب شد که باید هدف ما «نقد تمدن و فرهنگ مدرنیته» باشد

    و این تصور به وجود آمد که قرار است  مدرنیته را چون ابژه ای پیش روی خود بنیهم و با نگاه سوژه محور که و خود از غرب به عاریت گرفته شده، و با تفنن‌های شبه فلسفی و آکادمیک‌ به شناسایی ماهیت و نقد غرب بپردازیم!

    اما مسأله این بود که فهم حقیر از نقد غرب،‌ چندان متمایل به این روش نبود.

    بلکه اساساً بلکه چون غرب را یک وجه مهم هویت خود و تاریخ خود می‌دانستم، بیش از آن که به دنبال نقد مدرنیته باشم، سخت به دنبال نقد خود بودم.

    تا جایی که در آغاز کار وبلاگ،‌ نام وبلاگ را ما و غربزدگی نهاده بودم

    یعنی مایل بودم نسبت خودمان را با غربزدگی و نه حتی غرب،‌ بسنجم و بیان کنم

    در حقیقت، منظور نظر حقیر از نقد غرب، نقد سیری بود که خصوصاً از دو قرن پیشتر و خصوصاً در حال و هوای باورهای دینی ما رخ داده بود

    و چنان چه دقت شود،‌ تقریباً‌ تمام آنچه در این وبلاگ و یا سایر موارد تحریر کرده‌ام، همواره رو به خودمان بوده است.

    و مثلاً به جای نقد سخنان کانت در نقد عقل نظری، معتقد بوده و هستم که باید، خود را نقد کنیم.

    هر چند که اکنون تدارک این سوء تفاهم، شاید در کوتاه مدت میسر نباشد

    و شاید به دلیل همین سوء برداشت هاست که گاه این سو و آن سو برخی دوستان این پرسشرا مطرح می‌کنند که مگر قرار به نقد غرب، نبود پس چه شد که اکنون به نقد انقلاب اسلامی رسیده‌ای؟

    این قبیل سخنان، ناشی از همان سوء برداشت از تعبیر «نقد غرب»ی است که از سوی حقیر به کار رفت

    موفق باشید
    دوست عزیز شما گرفتار وسواس فکری شدید و گاهی هم توهم .سعی کنید به جای نیچه و هایدگر و داوری و امام خمینی کمی قران بخوانید زیاد هم به مغزتون فشار نیارید.
    پای استدلالیون چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود

    سلام؛
    رمان پیشگویی آسمانی اثر جیمز ردفیلد

     

    نگاهی بیاندازید.

     

    پرسش بنده را پاسخ نداید؛
    پرسش از آن است که با ناگاه به تمدن های گذشته(برای مثال یونان) ما می بینیم که نوعثی دیگری از سبک زندگی و حیات اجتماعی حاکم بوده که به نظر بسی موارد بهتر /ساده تر و مشخص تر بوده.
    نثلا اکثر مردم کشاورز و دامدار و شکارچی و در اطراف شهرها بوده اند و تکنولوپی آنچنان اصالتی در ذن ها نداشته/صنعت نبوده و نیازی به کاهش سرعت کارها توسط ماشین و نیاز به رسانه و تلفن و تلویزیون.
    و به نظر مردم آسوده تر بوده اند.
    و تغییر یک رکن اساسی در زندگی نبوده است.بعلاوه  زنان جایگاه خود را داشتند و اکثرا در خانه نقش آفرینی می کردند و چیزها ثبات بیشتری داشته.

    ولی اکنون همه به سمت یک نوع تمدن واحد می رویم که در آن تغییر اصل است و ارزش ها می شکند.
    رهاکار ما چیست؟در جهان مدرن که ما در سیستمی حاصل از تفکّر سکولار و اصالت دنیا ساخته شده افتاده ایم و آن را پذیرفته ایم  بی شک بحران ها رخ می دهد.
    آیا  ماجز ماندن و حل شدن در سیستم هیچ راهی نداریم؟
    آیا تنها راه رفتن آگاهانه به روستاها و طبیعت و انتظار الست؟

     

    قسم دوم سوال آن است که در تمدن ما چرا اجزای یونانی/هلنیستی/ را پذیرفته ایم؟آیا این ها با معیارهای ما در فکر اسلامی می خواند؟
    1-تئاتر  2-اتومیزم 3-جنگ گلادیاتور ها و بازی های المپیک و...
    آیا این ها در ذات خود شرک و دنیاپرستی و جهالت و نهیلیزم را ندارند؟


                                                                                                                
       

    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام محمد جان

    سه راه برای ما متصور است:

    1- هضم شدن در نظام تکنیکی و بی‌معنای کنونی

    2- گریز از تمدن کنونی و زندگی در بیابان و یا غارها و یا روستاها

    که دشوار و شاید هم غیر ممکن است

    چرا که غار، روح غار نشینی می‌خواهد که ما نداریم

    3- انتظار و آماده گری، که مصداقش ماندن، و تلاش برای کم کردن سیطره تکنیک بر زندگی خود و تذکر به قومی است که خواب و وهم او را فراگرفته

    در مورد یونان، باید گفت تمدن جدید، عناصری از تمدن یونان را احیا کرد

    اما در این احیاء، این عناصر دیگر همان روح گذشته را ندارند

    فی المثل المپیک در یونان، نقش و کارکردی داشت که اکنون ندارد

    البته تمام عناصر تمدن کنونی، روح نهیلیزم را به همراه خود دارند

    چون صورت، صورت نیهیلزم است

    و مسلما نهیلهیزم نه با اسلام، که با هیچ دینی توافق ندارد

    اما قومی که در انحطاط تاریخی است چندان به این مسائل نمی‌اندیشد

    و اساساً‌ اقتباسی انجام نداده

    بلکه چونان فرد بیماری که بر زمین افتاده، دهانش بازمانده است و دیگران هر آن چه بخواهند در کام او می‌ریزند

    موفق باشید
    سلام
    سپاس بابت پاسخ ها
    امّا یک سوال دیگر در مورد «فلسفه پیشرفت» کتاب یا نوشتارهایی از دو سو را می طلبم خصوصا مدافعان آن اگر معرفی کنید
    دوم نیز این است که در جهان نونی می توان پیشرفت را از فلسفه کشوری حذف نمود و در عین حال بقا یافت؟
    برای مثال ما صرفا از جنبه نظامی پیشرفت را از جهت دفاعی قبول کنیم اما پیشرفت ابزار تولید و صنعتی شدن را در اجتماع نفی؟
    یعنی امکان بقای ما هست؟و اصلا دچار اختلال خاصّی در امر حیات می شویم؟
    سوم نظرتان را در مورد این متن اگر فرصت یافتید و خواندید بفرمایید:http://borhaan.com/viewtopic.php?p=61001#61001
    سلام
    یک پرسش حدیثی هم دارم؛عبارتی است که آقای خانجانی در بسیاری از آثارشان استفاده می کنند می خواستم سندیت آن را بیابم
    اگر همه انسان ها مومن بودند هیچ شهر و تمدنی شکل نمی گرفت
    حضرت علی
    از لحاظ عقلی سوای دین انسان از ترس تنهایی و ترس طبیعت به سوی اجتماع می رود.و انسانی که مومن باشد از هیچ جز خدا پروا ندارد و همه چیز در مقابل او تسخیر و رامند و در نتیجه در کمال بی نیازی به دنیا  و اهلش به سر می برد

    اگر این حدیث درست باشد آنوقت می توان از آن اینکه اگر همه انسان ها مومن بودند هیچ تکنولوزی شکل نگرفت چرا که بشر دنیا را مهبط می افت و به بازی سازی نمی پرداخت و اصلا به سلاح ساختن برای مبارزه و دفاع از خود و...نمی پرداخت می رسیم و در نتیجه هیچ چیزی به نام پیشرفت معنا نمی یافت.
    سپاس
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام محمد جان

    1- واقعیت امر این است که از سند چنین حدیثی اطلاع ندارم

    اما از آن جا که حدیث مزبور حدیثی نیست که انگیزه‌های فرقه‌ای در آن مطرح باشد، امکان جعلی بودن آن کم است

    هر چند استوار کردن یک نظام فکری بر احادیثی که خبر واحد باشند، شاید کار نتیجه بخشی نباشد

    مگر این که تنها در حد مؤیدی برای بحث‌ها از این احادیث استفاده شود

    و باید در کنار آن بحث عقلی لازم همراه باشد

    که در مورد اخیر می‌توان با دقت عقلی مطلب را تصدیق کرد که تمدن، زاییده نیاز است

    و نیاز امری ثابت و سیال نیست

    نیاز یک انسان عارف به غذا و پوشاک و مسکن، با نیاز یک انسان کافر در کیف و کم با یکدیگر متفاوت است

    یک انسان مؤمن به راحتی می تواند با یک وعده غذا سر کند، اما یک انسان کافر شاید با پنج وعده هم احساس کمبود کند

    یک انسان مؤمن مانند عیسی می تواند تجرد پیشه کند و در عین حال دامن عصمتش آلوده نشود و نیز احساس فقدان نکند

    اما انسانی که مؤمن نیست اگر حرمسرایی مرکب از صدها و هزاران زیبارو داشته باشد،‌ باز هم میل به کسی دیگر کند

    اما در عین حال باید پذیرفت که بشر همواره مؤمن نمی ماند،‌ بلکه انسان چون اهل نسیان است، آن عهد اولی را فراموش کرده و به زمین هبوط می‌کند

    و این هبوط اکنون به نهایی ترین مرحله خود رسیده است

    2- اصل ایده پیشرفت،‌ در ابتدا یک مفهوم دینی بود

    به این معنا که هر یک از انبیا با ظهور خود،‌ جلوه جدیدی از اسماء الهی را به عالمیان عرصه می کردند و تلاش می‌کردند که نور توحید را در زمین بیشتر بتابانند

    اما همین مفهوم دینی، در جریان سکولاریزاسیون عالم و با آغاز مدرنیته،‌ از روح دینی خود جدا شد و مفهومی کاملا‌ً‌ این جهانی و دنیوی و عرفی گرفت

    و مبدل شد که به پیشرفت در امر استیلا بر زمین و اراده بیشتر برای کسب قدرت

    3- معمولاً شئون بشری با یکدیگر متناسب هستند

    و تصور این که در یک حوزه تغییری برای یک قوم حادث شود و سایر حوزه‌ ها و مناسبات زندگی آن قوم بدون تغییر باشد،‌ قدری خام به نظر می رسد

    حتی عرصه نظامی نیز، خود با ده ها و بلکه صدها زمینه دیگر مرتبط است

    و هر تغییری که در آن رخ می‌دهد،‌ سایر حوزه‌های زندگی بشر را تحت تأثیر قرار می‌دهد

    البته ممکن است که سیر تحولات خود را زودتر در عرصه نظامی ظاهر کند، اما این که یک قوم در عرصه نظامی تحولی شگرف پیدآورد و در سایر زمینه‌ها مانند سابق زندگی کند،‌ بسیار بعید است

    4- واقعیت این است که از نظر حقیر این نوع نگاه و سخن گفتن در باب تکنولوژی، تاب برداشت‌های ایدئولوژیک را دارد

    خصوصاً که در کشور ما که دین به ایدئولوژی تبدیل شده و این مسأله موجب می‌شود که هر نوع تلاش برای نشان دادن ربط تکنولوژی با مضامین دینی مانند بهشت و جهنم،‌ به ایدئولوژیک شدن بحث منجر شود

    و در نزاع های ایدئولوژیک هم که طبیعاً تفکر می‌میرد

    موفق باشید

    چون اساس پیشرفت در طول تاریخ بیشتر بیشتر جنبه نظامی و جنگ داشته و اگر جنگ نمی بود هیچ گاه بشر به این همه پیشرفت نمی کرده است


    سلام
    با توجه به اینکه به گفته امام خمینی :که نظام ولایت فقیه صرف تصورش موجب تاییدش میگردد شما به عنوان منتقد به نظریه ولایت فقیه تصورتان غلط است پس درست تصور کنید تا موجب تاییدتان شود .اگر باز هم شبهه داشتیید سعی در اصلاح تصورتان نمایید.
    اره امام معیاره
    در تفکر اوتوریته داریم
    دوران قهرمان ها هم نگذشته.ما امام خامنه ای داریم حتی اگه ماست سیاه باشه.
    این انقلاب مفتو ومجانی به دست ما نیومده به خدا کسایی که........
    السلام علی من التبع الهدی و لعن الله علی قوم الظالمین و المنافقین الاجمعین. 
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام دوست عزیز

    متوجه نشدم که نظر شما چه تناسبی با مفاد این پست و یا حتی سایر پست‌ها داشت؟!


    چرا اندیشه ها با شخصیت ها یکی انگاشته می شود؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی