انحطاط مدرنیته و فروپاشی آمریکا
اگر کشف قاره آمریکا در سال 1492 را مبدأ قرون جدید بدانیم، میتوان گفت که اکنون مدرنیته به ششمین سده حیات خود رسیده است.
در طول این شش سده، تجدد فراز و نشیب های زیادی را طی کرده است
ولی تجدد در آرزوی تأسیس بهشت زمینی شکست خورده است.
و بشر بتواند با خیالی آرام و بدون هیچ گونه تشویش، در زمین زندگی کند.
و هیچ سختی و مزاحمتی حیات انسان را تهدید نکند.
با شکست تجدد، دنیای امروز دنیایی بحران زده و رو به فروپاشی مبدل شده.
اثبات شکست تجدد اکنون کار دشواری نیست.
تجدد، نه تنها زمین را به بهشت مبدل نکرد، بلکه زیست جهانی ساخته است که دیگر حتی آب و هوا و خاک آن نیز، برای یک زندگی انسانی مناسب نیست.
و از طرف دیگر تجدد، دیگر نشاط سالهای قرن هجدهم را ندارد.
و مطلق بودن، تمدن جدید از صد سال پیشتر در مهد خود، مورد شک و تردید و پرسش و گاه انکار قرار گرفته.
و پرسش از یک شیء تنها هنگامی آغاز میشود، که آن امر به خلل و شکستی مبتلا شود.
داعیه بهشت زمینی، اول بار در ابتدای قرن نوزدهم مورد تردید قرار گرفت.
مارکس علائم بحران حاصل از سرمایهداری بی حد و حصر را دید.
و نسبت به وقوع این بحران هشدار داد.
از مارکس به این سو، همواره یکی از مسائل مهم در جهان متجدد، تلاش برای ترمیم مدرنیته و جلوگیری از فروپاشی آن بود.
علوم انسانی نیز با همین انگیزه تأسیس شدند.
مارکس، از وقوع بحران اقتصادی، فروید از بحران ناشی از عقده های روانی و نیچه که تیزبین ترین چشم را داشت، وقوع بحران معنا را اعلام کرد.
نیچه بسیار زود تشخیص داد که جهان تجدد یک جهان تهی از معناست.
تجدد، ذاتاً با نگاه انتقادی آمیخته و اصلاً با آن شکل گرفته بود.
به همین دلیل سخنان انتقادی در باب آینده تجدد و یا ماهیت آن، در دو قرن پیش، همواره در عالم متجدد وجود داشته است.
اما در همین حال که دنیای متجدد به آینده خود با بیم و امید مینگریست، وضع در جهان متجددمآب به گونه ای دیگر بوده و هست.
زیرا صدر تاریخ کشورهای متجدد مآب، همواره ذیل تاریخ تجدد بوده است.
در همین برهه که تجدد به تردید و پرسش در باب آینده خود میپرداخت، در کشورهای متجددمآب، مدرنیته کماکان تمدن مطلق تلقی میشد و میشود.
این مطلق انگاشتن مدرنیته معمولاً خود را به شکل حسرت رسیدن به توسعه و دنیای متجدد در این اقوام نشان میدهد.
اقوام متجدد مآب همواره تجدد را مطلق انگاشته اند و تمام بحران های دنیای متجدد را عارضی و نه ناشی از ذات تجدد می دانند.
به همین دلیل خود همواره تلاش کرده اند که با دوری از این عوارض، هم به تجدد دست یابند و هم عوارض جانبی تجدد دوری گزینند.
این شیفتگی نسبت به دنیای متجدد، موجب میشود که پرسش از تجدد در کشورهای متجدد مآب کمتر محل اعتنا واقع شود.
و اقوام متجدد مآب، چندان مایل نیستند در باب آینده خود تأمل کنند.
و حتی حاضر نیستند این آینده را که اکنون در غرب جغرافیایی فعلیت یافته، نظاره کنند.
و البته اقوام متجددمآب تا حدی هم حق دارند که نخواهند بحران ذاتی تجدد را بپذیرند.
چرا که اگر بپذیرند که تجدد ذاتاً محکوم به شکست است، دیگر نخواهند توانست، پا در راه دشوار تجدد بگذارند.
به همین دلیل مایل هستند که بحثهای نظری در باب تجدد را به کنار بنهند.
مارکس میگفت: « بس است تفسیر عالم، اکنون وقت تغییر عالم است. »
اکنون در میان جهان توسعه نیافته نیز این سخن مارکس خود به خود به صورت یک باور عمومی و گاه یک گزاره مقدس مبدل شده.
تا جایی که هر سخنی که رایحه پرسش از ماهیت تجدد، توسعه و موضوعاتی از این دست، دشمن انگاشته می شد.
این دشمنی ها و مخالفت ها خود را به اشکال مختلف نشان می دهد.
گاه بحث از تجدد، آینده آن، نسبت تجدد با سنت، و مسائلی از این دست، به این بهانه که مزاحم و مانع توسعه هستند، کنار نهاده میشد.
و مدام این گزاره را تکرار می کنند که:
بس است حرف!
اکنون وقت عمل است!!
(سال 90، در یکی از دانشگاه های کشور مناظره ای با موضوع بحث از ماهیت تجدد داشتم. یکی از دوستانی که به شدت به الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت علاقه داشت، با من سخن میگفت و بیان می داشت که بحث از مدرنیته و این حرفها مال دهه 40 و 50 شمسی است و ما الان باید به پیشرفت تکنولوژی بومی بپردازیم واین حرفها را بگذاریم کنار!)
و یا هنگامی که سخن از بحران مدرنیته می شود، این بحران را متعلق به یک کشور خاص و یا منطقه خاص تلقی کنند.
چنان که اکنون بحران ایالات متحده آمریکا، را بحران مدرنیته نمیدانند.
و بیشتر مایل اند که این بحران را به سرمایه داری بازگردانند.
و توجه ندارند که سرمایه داری، جوهره تجدد است.
و اگر بشر به عقل راسیونال و محاسبه گر اصالت نمی داد نه سرمایه داری، تأسیس می شد و نه از علم و تکنولوژی مدرن، اثری در میان بود.
و گاه پس از شنیدن سخنان نظیر بحران دنیای متجدد، با یک خنده معنادار، متلکم را ابله انگاشته و اساساً نیازی به گفت و گو و رد سخن او نمی بیند!
و یا در حالت دیگر، پاسخ میدهند بحران دنیای کنونی به راحتی قابل رفع و اصلاح تلقی میشود.
چنان که برخی از جریانات روشنفکری بسیار مصر هستند که ایالات متحده از بحران اقتصادی کنونی، حتماً جان سالم به در میبرد.
جهان توسعه نیافته حتی اگر بر ضد تجدد سخن بگوید و اقدام سیاسی و حتی نظامی کند، هیچ گاه اصل و اساس تجدد را نمی تواند انکار کند.
و چگونه انکار کند در حالی که انکار تجدد انکار آینده خود جهان توسعه نیافته است؟
و آیا هیچ چاقویی توان بریدن دسته خود را دارد؟!
پس باید یا غرب را به خوبی و بدی تجزیه کند و ادعا کند که خوبی های غرب را گرفته و بدیهایش را وامی نهد.
و یا بحران کنونی مدرنیته را قابل علاج بدانند.
( در این زمینه رجوع به ماهنامه مهرنامه مفید است. مهرنامه پایگاه تئوریک جریان مسلمانان سکولار در ایران است. در یکی از شماره های مهرنامه مصاحبه ای با محمود سریع القلم صورت گرفته بود. ایشان در این مصاحبه ادعا کرده بود که ایالات متحده از بحران کنونی، جان سالم به در می برد. و دلیل شان هم این بود که آمریکا از بحرانها ی بزرگتر از این عبور کرده است. و البته حق هم باید داد. زیرا اگر بپذیرند که مدرنیته رو به فروپاشی است، پذیرفته اند که آینده خودشان فروپاشیده شده. پس میگویند بیایید خوش بین باشیم و فرض کنیم که آمریکا نابود نمی شود. در حقیقت با یک گزاره ذهنی، خیال خود را آرام و تخدیر می کنند.)
اما چه بخواهیم بپذیریم که تجدد در نشاط هست و یا نه، تغییری در آنچه اکنون در جهان میگذرد، نخواهد داد.
پس ادعای آغازین این متن را مکرر میکنیم:
دنیای کنونی، دنیایی بحران زده و رو به فروپاشی است.
اما صرف تکرار این ادعا، مخاطب این را اقناع نمی کند.
و چه بسا به اعتراض نیز برخیزد و با استناد به پیشرفتهای تکنولوژیک بشر متجدد در قرن بیستم و بیست و یکم باشد، این ادعا را به چالش بگیرد.
اما برخلاف تصور رایج در میان ما، پیشرفتهای تکنولوژیک و علمی جهان متجدد به هیچ وجه از حیات و نشاط تجدد حکایت نمیکند.
بلکه موضوع درست به عکس است.
و این موضوع که اکنون دنیای متجدد در ساحت ابزارسازی و پیشرفت تکنولوژیک و زندگی هر روزی فروغلطیده، خود بهترین سند بر این ادعا ست که تجدد در حال نزدیک شدن به پایان خود است.
زیرا غلبه ساحت تمتع و ابزار سازی، بزرگترین خطری که با خود به همراه دارد، بی معنا شدن زندگی است.
انگیزه اولی، در آغاز تجدد ابزارسازی برای ساختن یک بهشت زمینی بود.
و برای بشر مدرن، ابزارسازی هدف نبود.
اما به مرور و با فروپاشی رؤیای بهشت زمینی و رسیدن به رفاه، ابزارسازی به تنها هدفی که پیش روی انسان است مبدل شده.
در حقیقت امروز بشر مدرن ابزارسازی را طریق و راه رسیدن به بهشت زمینی نمی داند.
بلکه جز ابزار سازی، امری که به زندگیاش معنا بخشد نمیشناسد.
در قرن هجدهم، بهشت زمینی محقق الوقوع انگاشته میشد. و حتی میپنداشتند که عنقریب، بر مرگ هم مستولی خواهند شد.
اما به مرور رسیدن به بهشت رؤیایی، جای خود را به تلاش های مستمر و بی وقفه و بی معنا داد.
از طرف دیگر، در ابتدای طرح تجدد، غیر از ساحت ابزار سازی، شئون و ابعاد وجودی دیگر بشر نیز کم و بیش مورد توجه بود.
و تجدد در آغاز خود در کنار اکتشافات علمی و اختراعات بی سابقه، فلسفه و هنری نو نیز به بشر عرضه کرد.
زیرا بشر ذاتاً نیاز دارد در کنار زندگی هر روزی، منزلی نیز در ساحت تفکر و شعر داشته باشد.
هم از این رو بود که مدرنیته در آغاز راه خود، به شعر و تفکر بی اعتنا نبود.
و در کنار نیوتن- پدر فیزیک جدید- و جیمز وات- مخترع ماشین بخار و پدر انقلاب صنعتی-، فلاسفه مؤسس نظیر کانت شعرایی نظیر گوته در عالم متجدد حاضر بودند.
اما اکنون با به تمامیت رسیدن دنیای متجدد، دیگر نه فلاسفهای در قدر و اندازه کانت و هگل و دکارت، به جهان عرضه کرده و نه شعرا و هنرمندانی در وزن و اندازه، ونگوگ، داوینچی، میکل آنژ، رافائل، گوته و ریکله.
اکنون تجدد حتی در ساحت سیاست، نیز از تربیت و تولد فرماندهان و مردان سیاسی نظیر ناپلئون و بیسمارک، ناتوان است.
تا جایی که اکنون در جهان متجدد، شومن هایی نظیر رونالد ریگان، می توانند به راحتی بر صندلی ریاست جمهوری بزرگترین قدرت دنیای جدید یعنی ایالات متحده آمریکا بنشینند.
در حقیقت، اکنون در دنیای متجدد، تفکر به پایان رسیده است.
و استمرار حرکت کنونی دنیای جدید، تنها بواسطه حرکت ذات تکنیک است.
و گرنه مدرنیته در صد سال گذشته، هیچ گاه افق دیگری را فتح نکرده.
دنیای کنونی، آن گونه که برخی متفکران معاصر وطنی به حق گفته اند، دنیایی رو به فروپاشی و تلاشی است.(تلاشی مصدر صناعی از لاشیء در باب تفاعل)
اکنون حتی قدرت های سیاسی دنیای متجدد نیز دیگر نشاط قرن هجدهم را ندارند.
و اصلاً پایان استعمار خود به بی نشاط شدن این قدرت ها باز میگشت.
و گرنه مادامی که کشورهای استعمارگر دنیا، در نشاط بودند دلیلی برای چشم پوشی از منابع سایر کشورهای دنیای نمیدیدند و تلاش داشتند که بر تمام دنیا استیلا یابند.
اکنون ایالات متحده، مهمترین قدرت، سیاسی، تکنولوژیک و اقتصادی دنیای متجدد رو به تلاشی است.
این تلاشی را به راحتی می توان در ساحت های مختلف دید.
در عرصه اقتصادی، بحران اقتصادی ایالات متحده را دچار فرسودگی کرده.
و بانک ها، شرکت های بزرگ، موسسات بیمه و حتی شهرهای آمریکا اعلام ورشکستگی می کنند.
چنان که در آخرین مورد، دیترویت قلب خودروسازی آمریکا اعلام ورشکستگی کرد.
و برخی پژوهش ها نشان میدهد که بدهی اقتصاد آمریکا نزدیک هفتاد هزار میلیارد دلار است.
این در حالی است که میزان تولید ناخالص ملی این کشور در حدود، شانزده هزار میلیارد دلار است.
در حقیقت اگر قرار باشد ایالات متحده بدهی های خود را تسویه کند، نیازمند آن است که چهار سال تمامی تولید ناخالص ملی خود را به طلبکاران بدهد.
مشروط به این که مردم آمریکا خود در این مدت هیچ خرجی نکنند و هیچ چیز نخورند و نپوشند و تمامی تولیدات خود را به طلبکاران بدهند!
البته ابعاد بحران مالی در ایالات متحده بسیار وسیع تر از آنچه که اکنون این سو و آن سو می شنویم.
و هیچ تحلیلی نمی تواند عمق بحرانی که در عرصه مالی در اقتصاد آمریکا حاضر است را نشان بدهد.
و این مسأله البته طبیعی هم هست.
چرا که در میانه وگرماگرم حادثه، کمتر امکان و فرصت تحقیق در باب عمق فجایع فراهم میشود.
اما مسأله این است که فروپاشی اقتصادی ایالات متحده، به سرعت موجب فروپاشی سایر اقتصادهای دنیا میشود.
و در صورت ورشکستی ایالات متحده، به سرعت تقاضا برای نفت کاهش پیدا میکند و کشورهای تولید کننده نیز در معرض ورشکستی قرار خواهند گرفت.
و از دیگر سو، شرکای تجاری ایالات متحده نظیر چین و ژاپن، که مهمترین صادرکنندگان غیرنفتی به آمریکا هستند، نیز دچار بحران های جدی خواهند شد.
اکنون سیطره و استیلای ایالات متحده عرصه سیاست خارجی نیز رفته رفته رو به تلاشی است.
و افکار عمومی دنیا، مانند سالهای ابتدایی قرن بیستم، ایالات متحده را حامی ارزش های بشری نمیدانند.
بلکه اوضاع به عکس شده.
زیرا در هر گوشه ای از عالم که خشونت و جنگی در جریان است، رد پای ایالات متحده را میبینند.
و دیگر شعار فریبنده بسط دموکراسی ولو با بمب ناپالم و موشک کروز برای مردم دنیا قابل پذیرش نیست.
و همین امر موجب شده که امروزه آتش زدن پرچم ایالات متحده، حتی در خیابانهای نیویورک سیتی به موضوعی عادی مبدل شود.
ایالات متحده دیگر مانند سال های قرن بیستم نمیتواند به تنهایی و در هر زمان و مکان که اراده کند و کاملاً آزادانه به نمایش قدرت شیطانی حاصل از تکنولوژی و انهدام شهرهای دنیا با بمب اتمی بپردازد.
اکنون ایالات متحده حتی برای حمله محدود به یک کشور کوچک در خاورمیانه مانند سوریه نیز با محدودیتها و مشکلات فراوان روبروست.
و نه شورای امنیت و نه جامعه جهانی، و نه افکار عمومی داخلی آمریکا و مهم تر از همه اقتصاد آمریکا تاب تحمل این لشکرکشی های نظامی را ندارد.
اکنون جز چند رژیم خشونت طلب مانند اسراییل و یا برخی دیکتاتورهای جهان سوم، کمتر دولتی به ایالات متحده تعلق خاطر دارد.
در سیاست داخلی نیز، دولت آمریکا دیگر به آزادی به عنوان مهمترین ارزش و آرمان نمینگرد.
زیرا به بهانه مبارزه با تروریسم و در حقیقت برای حفظ قدرت سیاسی و جلوگیری از فروپاشی و تجزیه داخلی آمریکا، روزبروز حریم خصوصی شهروندان آمریکایی محدود تر کرده.
این محدود کردن آزادی ها که با روح حاکم بر قانون اساسی ایالات متحده تعارض جدی دارد، به مرور حقانیت آمریکا و آزادی خواهی این کشور را به نزد افکار عمومی داخل آمریکا نیز بی اعتبار کرده است.
از طرف دیگر اکنون در حدود پانصد گروه شبه نظامی با ماهیت کاملاً آمریکایی و نه اسلامی در صدد تجزیه آمریکا هستند.
دولت ایالات متحده، برای جلوگیری از این فروپاشی، دستور تأسیس وزارت امنیت داخلی را در سال 2001 داد.
چندی پیش، ژانت ناپولیتانو ، وزیر امنیت داخلی آمریکا هشدار داد که خطر تروریسم داخلی برای امنیت ملی آمریکا به مراتب بیشتر از تروریسم خارجی یا تروریسم القاعده ای است.
گرچه بهانه تأسیس این وزارتخانه را پیشگیری از حملات گروههای بنیاد گرای اسلامی مانند طالبان و حوادثی نظیر یازده سپتامبر نامیده شده.
اما در این میان یک مسأله مهم کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
و آن این که اگر واقعاً آن گونه سیاستمداران ایالات متحده ادعا میکنند و حوادث یازده سپتامبر حقیقتاً به دست گروه های بنیادگرای اسلامی رخ داده باشد، این موضوع خود بیشتر مؤید این ادعاست که آمریکا به شدت آسیب پذیر شده.
زیرا این آسیب پذیری خود نشان از انحطاط و رو به تحلیل رفتن سیستم امنیتی و دفاعی آمریکا خواهد داشت..
و اگر هم موضوع یازده سپتامبر اساساً یک حادثه جعلی و به قصد مظلوم نمایی برای لشکرکشی به خاورمیانه باشد، باز هم مشخص میشود که آمریکا رو به فروپاشی است.
زیرا باید دید چه شده است که آمریکا پیش از این برای استفاده از بمب اتم هم نیازی به مظلوم نمایی نداشت، اکنون برای حمله به خاورمیانه و احتمالاً نابودی جمهوری اسلامی ایران، این خودزنی و انتحار را مرتکب میشود.
و آیا این مسأله به امری جز تحلیل رفتن آمریکا و رو به فروپاشی بودن راجع است؟!
در عرصه اجتماعی نیز خشونت و قتل و تجاوز و دزدی و سایرانواع جرم و جنایت در آمریکا روزبروز در حال بسط و گسترش است.
تا جایی که میانگین جنایت در آمریکا نزدیک به شانزده برابر کشورهای اروپایی است.
فروپاشی آمریکا، اگرچه رخ نداده است، اما از هم اکنون با چشمان تیزبین میتوان علائم وقوع آن را دید.
و لیبرال دموکراسی در حال کشیدن نفس های آخر است.
البته این فقط آمریکا نیست که رو به فروپاشی است.
بلکه تمام دنیای کنونی رو به فروپاشی است.
ادامه دارد ...
شما به درستی به بی معنایی ساحت زندگی در نزد بشر امروز اشاره کرده اید اما علتش را به تکنیک عودت داده اید و این اشتباه بزرگی است. علت بی معنایی نه تکنیک و نه حتی تکنیک زدگی است. بلکه علت بی معنایی، گشودن بیشتر و بیشتر راز از هستی و عالم توسط علم مدرن و تکنیک است. وقتی مسئله ای حل می شود، بی معنایی و توانایی عجیبی را به حلال می دهد. رازهایی که فیزیک جدید از هستی زدود راه را برای بی معناتر کردن ساحت زندگی و تفکر هموار کرد.
به راستی تفکر چیست؟ همان تفکری که شما مخلصانه از آن دفاع می کنید؟ برادر تفکر چیزی جز صورت بندی شاعرانه با ضرب آهنگ های فریبنده و دلربا از منفعت فردی یا جمعی نیست.
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان سبب هستی کبودت می نمود
ما فارغ از منفعت و ذهن نمی توانیم تفکر کنیم برادر. برای معنا دار جلوه دادن جهان بیخود دست و پا نزن برادر. چرا که در نهایت خاطره گو و شاعر زبردستی جلوه خواهی داد!
و اما راجع به آمریکا! یک خلط بزرگ در مبحث شما رخ داده که شما آمریکا را با مدرنیته یکی دانسته اید؟!!!!! اما سئوال اساسی این است که با فرض فروپاشی آمریکا، مدرنیته هم رخ برمی بندد و از ساحت زندگی بشر بیرون می رود؟ اگر پاسخ شما آری است! پس حتما ساده لوح و ساده اندیش هستید!
مدرنیته مثل لوله کشی آب، مثل ماشین، مثل برق است. بشر قبل از برق با بعد از برق هزاران هزار سال متفاوت است. با فروپاشی آمریکا نگاه مردم به برق همچنان ادامه خواهد داشت. به ولوله کشی و ماشین هم همچنین. چه اشتباه بزرگی است که سرنوشت مدرنیته را با سرنوشت آمریکا و غرب یکی دانسته اید؟!
نه برادر آمریکا افول خواهد کرد اما از آنجا که هیچگاه خلا قدرت پیش نمی اد قدرتهای مدرن دیگر ظهور خواهند کرد و همچنان مدرنیته به راه خود ادامه خواهد داد.