انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در ایران- قسمت اول: مقدمه
مقدمه
1- آن چه در قسمت های بعدی این پست میخوانید، پژوهشی است با موضوع «بررسی نسبت انقلاب اسلامی ایران و مدرنیته».
(ادامه مطلب را کلیک بفرمایید)
این رساله در حقیقت حاصل یک مطالعه و پژوهش جمعی است.
زیرا بسیاری از مطالب مندرج در آن، ابتدائاً از سوی دوستانم و در جلسات خصوصی و گفت و گوهای دوستانه، طرح و بیان شدهاند و یا پیش از این در مقالات و کتب برخی متفکران و مؤلفان و به شکل غیر مصرح، مورد اشاره قرار گرفته است.
اما از آن جا که زبان صریح را ضروری می دانم، مایل بودم حاصل تمامی تأملات خود و سخنان دوستان و بیانات اساتید را به شکل منقح و منسجم و با زبان صریح بازنویسی کنم.
در همین ابتدا از دو تن از دوستان، آقایان مجید قرقانی و سیدمحمد صادق موسوی، که بخشهایی از مطالب این رساله را اول بار طرح کرده اند، تشکر کنم.
اما چون مناسبتر بود که متن نهایی، با یک قلم و یک زبان نوشته شود و متن یک دست باشد، تنظیم و گردآوری مطالب به من سپرده شد.
از این رو متن حاضر گرچه به عنوان یک اثر علمی، حاصل یک کار جمعی است، اما مسؤولیتهای حقوقی ناشی از انتشار آن و نیز اتقان و استحکام علمی آن، به عهده حقیر خواهد بود.
2- چنان که اشاره شد، مایل بودم مطاوی این رساله را با زبان صریح تحریر شود.
و چه بسا بتوان ادعا کرد که متن پیش رو، صریح ترین نوشتهای است که تاکنون در این وبلاگ و یا موارد دیگر منتشر کرده ام.
البته صراحتِ زبان، لزوماً به معنای اتخاذ زبان تلخ و یا گزنده نیست.
هرچند جای انکار نیست که مطالبی که در این جا طرح خواهد شد، چه بسا بیش از حد تشویش برانگیز باشند.
اما باید توجه داشت که این تشویش برانگیزی اولاً و بالذات نه ناشی از لحن نوشته، که بیشتر ناشی از موضوع و نحوه نگرشی است که در این مقاله بدان اشاره شده است.
انقلاب اسلامی ایران، گرچه یک حادثه سیاسی مهم در قرن بیستم است، اما پرسش از ماهیت «انقلاب اسلامی ایران» یک سخن سیاسی نیست.
اما مسأله این است که پرسش از ماهیت اموری که بیش از حد به ما نزدیک اند، همواره تشویش برانگیز هستند.
زیرا این پرسش مستلزم کنار نهادن عادات و مأنوساتمان است و ترک عادات و مأنوسات همواره سخت است.
و این ترک عادات، ما را مشوش میکند. و چه بسا خاطرمان از اشخاصی که موجب تشویش خاطر ما شدهاند، مکدر هم شود.
و همین تکدر خاطر مردم آتن از پرسش های تشویش برانگیز سقراط بود که عاقبت موجب شد سقراط را جام زهر بنوشانند.
و افلاطون را به بردگی بگیرند.
و ارسطو به ناچاراز آتن گریخت.
3- امروز همه ما ایرانیان، کم و بیش نسبتی با انقلاب اسلامی داریم. این نسبت غالباً خود را در دو شکل موافقت و مخالفت- اعم از آشکار یا پنهان- نشان میدهد.
اما در کنار این نسبتهای انسی و یا قهری، کمتر به ماهیت انقلاب اسلامی اندیشیده ایم.
و البته این مسأله در جای خود طبیعی است.
چرا که انقلاب اسلامی ایران، آن قدر به ما نزدیک بوده، که تا کنون کمتر فرصت تأمل در باب ماهیت آن فراهم شده است.
زیرا پرسش از ماهیت امور تنها هنگامی امکان دارد که از آن قدری فاصله بگیریم.
و البته فاصله گرفتن از پدیدار، خواسته یا ناخواسته مسلتزم چشم پوشی از ایمان به پدیدار است.
هر چند هیچ پژوهشی بدون تعلق خاطر به موضوع مورد پژوهش میسر نیست.
اما تعلق خاطر غیر از ایمان است.
اما این سخن برخی متفکران نیز قابل تأمل است که « ذات پرسش، الحادی است».
اما این الحادی بودن ذات پرسش، مجوزی برای کنار نهادن پرسش نیست.
چنان که همان دسته از متفکران خود نیز اعتقاد داشته که «پرسش، تقوای تفکر است».
پس از پرسش گریزی نبوده و نیست.
هم از این رو، پرسش از انقلاب اسلامی ایران، به شکل ضمنی حامل این معنا خواهد بود که ایمان سابق به انقلاب اسلامی ایران، مورد تردید و یا خدشه قرار گرفته است.
و اصلاً هر پرسش فلسفی، مستلزم این تردید و حیرت است.
4- تأکید بر این نکته ضروری است، تلاش شده است که تعابیر «انقلاب اسلامی ایران» و یا «مدرنیته»، «تجدد»، و «غرب»، دست کم در این رساله، بار ارزشی نداشته باشند.
به نحوی که فی المثل به نزد نگارنده اولی مقدس و مابقی منحوس باشند.
تلاش این بوده است که در متن پژوهش، زبان تا نهایت حد ممکن، از ارزش ها زدوده شود. تا بهتر بتوان به موضوع مورد پژوهش توجه کرد.
و پدیدار آن گونه که هست خود را به مخاطب نشان دهد.
و نه آن که بخواهم با زبان آلوده به ارزش، مخاطب را تنگنای روانی قرار داده، و او را ناگزیر از پذیرش مطلب کنیم.
البته این ارزش زدایی از متن، به صورت صد در صد امکان نداشته است.
و چه بسا که این کار در هیچ متنی امکان نداشته باشد.
زیرا هر متن بشری در یک فضایی از ارزشها نگاشته میشود.
و خواسته و یا ناخواسته به ارزشهای عالمی که در آن تولد یافته است، توجه دارد.
5- دشواری کار در تنظیم این رساله، نه در جمع آوری مواد که در نحوه تنظیم مطالب و هیأت تألیفی این رساله بود.
زیرا اگر ساختار نارسا، باشد مواد غنی نیز، چندان منشأ اثر نمیشوند.
به همین دلیل مناسب تر دیدم، ساختار تألیفی این رساله را به این شکل تنظیم کنم:
الف- بررسی جایگاه جمهوری اسلامی ایران در دنیای کنونی، به عنوان ظاهر ترین و دم دست ترین- و نه لزوماً حقیقی ترین- تعین انقلاب اسلامی ایران.
ب- بررسی و نقد نظریه «ولایت فقیه»، به عنوان نزدیک ترین نظریه سیاسی شناخته شده در تبیین انقلاب اسلامی ایران.
ج- بررسی نسبت انقلاب اسلامی و تاریخ اسلام و متون مقدس (قرآن و سنت).
د- بررسی انقلاب اسلامی در بستر تاریخی عصر جدید و حوادث مقدم بر آن نظیر انقلاب مشروطه، به قدرت رسیدن رضاخان و ... .
مهم ترین خصوصیت این ساختار این است که پژوهش را از نقطه ای آغاز میکند که مخاطب کم و بیش با آن آشناست.
و در عین حال در همین وضع دم دست و پیش رو درجا نمیزند.
بلکه تلاش می کند که رد پای وضع کنونی و نسبت آن را با تاریخ، دین و تجدد بسنجد.
6- یکی دیگر از دشواری های تنظیم این رساله، رسیدن به یک زبان مناسب برای تبیین مطالب بود.
چرا که غرض در تنظیم این رساله این بوده که همه موافقان و مخالفان انقلاب اسلامی ایران، به تصور درست- درک و نه لزوماً تصدیق- از معنای حاضر به نزد مؤلف نائل شوند.
در فضای کنونی لازم است که پژوهش های علمی بتوانند هر دو دسته موافقان و مخالفان انقلاب اسلامی در عرصه نزاع های سیاسی را به پرسش و تأمل در باب ماهیت انقلاب اسلامی و کنار نهادن موضع گیری های سیاسی صرف فرابخواند.
هر چند باید ریشه این اختلافات سیاسی را نیز در جای خود بررسی کرد.
اما دعوت دو طرف نزاع و سخن گفتن با آنها در باب یک موضوع دشواری های خاص خود را دارد. و خصوصاً که هر دو طرف این نزاع نیز خود به زیر گروه هایی که با یکدیگر تفاوت فکر و مشرب دارند، منقسم می شدند.
مهمترین دشواری این راه، اتخاذ زبانی است که برای هر دو طرف نزاع قابل فهم و پذیرش باشد.
بدیهی است تکیه به زبان ایدئولوژیک صرف- که غالباً از سوی اسلام گرایان اخذ میشود- برای این هدف راهگشا نبوده و نیست.
از آن جا که پرسش از ماهیت امور، مأموریتی است که فلسفه، از دیرباز آن را به عهده گرفته است، طبیعتاً این رساله نیز در پرسش خود از روش فلسفی استمداد جسته است.
اما از آن جا که در فضای علمی کشور، فلسفه خود نیز محل پرسش واقع بوده و هست، تلاش شده است که مطالب به زبان غیر فلسفی - فی المثل به زبان علم اصول رایج در حوزه های علمیه- نیز تبیین شوند.
تا همه طرف های نزاع بتوانند به خوانش و فهم متن نائل شوند.
6- اما زبان فلسفه نیز خواه ناخواه محدودیت هایی دارد.
یکی از مهمترین محدودیتهای نگرش فلسفی، انتزاعی شدن و ذهنی بودن بحث است.
در مقابل، زبان توصیفی، انضمامی تر و حضوری تر و ملموس تر است.
اما دشواری زبان توصیفی نیز از این جهت خواهد بود که نیازمند تفصیل و اطاله دادن به کلام است.
فلسفه چون برای خواص است با ایجاز تناسب دارد و توصیف چون برای عوام است، با تفصیل ملازمه دارد.
و پژوهشی که به دنبال گفت و گو با خواص و عوام است، باید زبانی انتزاعی- انضمامی و اثباتی – وصفی اخذ کند.
رسیدن به این زبان، چه بسا مهم ترین عامل موفقیت و یا شکست این رساله خواهد بود.
و تنها مخاطبان این رساله هستند که می تواند در باب این موفقیت یا شکست نظر دهند.
7- معتقد نیستم گوش ها چندان مستعد پرسش از ماهیت انقلاب اسلامی ایران شده باشد.
و از این رو چه بسا هنوز وقت فهم این مطالب نشده باشد.
خصوصاً که ما کمتر اهل پرسش و نقادی هستیم.
و عموماً نقادی را با مخالفت سیاسی یکی میانگاریم.
البته موافقت و مخالفت های سیاسی با انقلاب اسلامی از همان بدو امر وجود داشته و دارد.
این موافقتها و مخالفتها تا حدی طبیعی است.
اما هنگامی که موافقت و مخالفت و «مرگ بر ... » و «زنده باد ... »، بخواهد جای تفکر را بگیرد، کار سخت میشود.
اکنون، گرچه در تمام دنیا غلبه با ایدئولوژی است، و مردم دنیای کنونی، عمدتاً جز سیاست چیزی نمیشناسند، اما در کشورهای متجددمأب، به دلیل فقدان تفکر، سیاستزدگی، به مراتب بیشتر است.
دست کم این است که در جهان متجدد، در کنار سیاست مدار، روشنفکر، مهندس، روشنفکر و فیلسوف نیز حاضر هستند.
اما در جهان متجدد مآب، همه چیز در سیاست خلاصه می شود تا جایی که ایدئولوژی، تفکر تلقی میشود، و فلسفه هم غالباً با مقاصد سیاسی خوانده و نوشته میشود و روشنفکر هم رسالت اجتماعی تاریخی خود را غالباً فراموش میکند و عزم و اراده معطوف به کسب قدرت سیاسی برای هم پیمانان میکند.
در حقیقت در کشورهای متجددمآبی چون ما، یک جهل مرکب وسیع و فراگیر وجود دارد.
و در میانه این جهل مرکب، ایدئولوژی مینویسیم و می خوانیم و می گوییم و در عین حال میپنداریم که در حال تفکر هستیم و در وادی عقلانیت گام نهادهایم.
و طبیعتاً در فضای ایدئولوژیک، مضامین و موضوعات تفکر برانگیز نیز به سرعت به موضوعی برای نزاع های ایدئولژیک و سیاسی مبدل میشوند.
و غایت نزاع های ایدئولوژیک هم نهکشف حقیقت و یا هدایت، که کسب قدرت سیاسی برای خود و جناح خود و حفظ آن به هر قیمت است.
البته «قدرت» در جای خود یک ضرورت است. اما خلاصه شدن وجود بشر در «قدرت» میتواند به یک فاجعه برای بشر مبدل شود.
اکنون گوشها موضوعات فراتر از ایدئولوژی و ورای سیاست را ابتدائاً به ساحت ایدئولوژی تنزل میدهند و فرو میکاهند و پس از این فروکاست، به موضوع و متعلق و بحث و پژوهش مبدل میکنند.
به همین دلیل اکنون تمامی فلسفهها نیز در ایران نیز کم و بیش به یک امر ایدئولوژیک و سیاسی تقلیل پیدا کرده است.
یکی میخواهد با تمسک به فلسفه اسلامی و تحقیقات ملاصدرای شیرازی، برای نظام سیاسی موجود پشتوانه تئوریک بسازد.
و دیگری که فلسفه اسلامی را به دلیل آمیختگی به فلسفه یونان، کفر تلقی کرده و خود در سودای تولید و ساختن فلسفه ای برای تبیین نظام سیاسی کنونی است.( فرهنگستان علوم اسلامی قم)
و در نهایت سومی تلاش میکند با بهره گرفتن از فلسفه نقادی کانت، به جنگ نظام سیاسی حاکم بر ایران بیاید(عبدالکریم سروش)
فلسفه در طول این عمر 2500 ساله خود، هیچ گاه به این حد از ابتذال دچار نشده بود که به جای فیلوسوفیا- به معنای حب دانایی- به یک امر سیاسی صرف، تقلیل مبدل شود.
این فرو غلطیدن فلسفه در دام ایدئولوژی، هم به تمامیت رسیدن تفکر فلسفی، بازمی گردد و هم در جای خود ناشی از غلبه ایدئولوژی بر تمام وجود بشر است.
چه این که همین امر ثانوی نیز خود به امر اولی باز میگردد.
غلبه ایدئولوژی بر اذهان مردم متجددمآب، یک بار تراژیک دیگر نیز دارد و آن این است که هر پرسشی، به شکل خودکار و اتوماتیک به مخالفت سیاسی تعبیر می شود.
و چون نظام سیاسی موجود، قید «اسلامی» را با خود یدک میکشد، این مخالفت سیاسی بالمآل به کفر هم تعبیر میشود.
و یا پرسش از تمدن مدرن و دستاردهای خیره کننده آن مانند تکنولوژی و یا دموکراسی و آزادی و حقوق بشر، به مثابه مخالفت با انسانیت تلقی شود.
در چنین وضعیتی که ایدئولوژی دست کم در مقام ظاهر، عرصه را بر تفکر تنگ کرده است، هر سخنی تاب برداشتهای ایدئولوژیک و مخالفت ها و موافقت های ایدئولوژیک را دارد.
اما چون بشر در وجود خود ساحتی ورای ساحت قدرت و سیاست را دارد، دیر یا زود ناگزیر به بازگشت به آن ساحت - ساحت تفکر-خواهد بود.
اما مسأله این است که ساحت تفکر، ساحتی نیست که بشر هرگاه اراده کرد بتواند بدان جا بازگردد.
زیرا که اولاً بشر آن گونه که در فلسفه های مدرن تصویر می شود، زمامدار خود و عالم و فعال مایشاء نیست.
و نمیتواند هر کاری که اراده کند، انجام دهد.
و ثانیاً ساحت تفکر نیز به مثابه یک امر تکنولوژیک و مکانیکی نیست که به مثابه زدن دکمه آن، خود را در خدمت بشر و آماده برای بشر شود.
نه تفکر، تکنولوژی است و نه بشر فعال مایشاء.
پس با این وصف چگونه می توان انتظار داشت که بشر از ساحت ایدئولوژی قدری آزاد شود و به ساحت تفکر رجوع کند؟!
در چنین وضعی میتوان گفت:
«تنها خدایی است که میتواند ما را نجات دهد.»
ویرایش نهایی: پنج شنبه 24 شوال 1435،
انقلاب اسلامی و بسط مدرنیته در ایران:
پایان مقدمه
دوستان هایدگری -ضرورتاً بار منفی ندارد از نظر من البته- معمولا خود را متفکران مظلوم و قربانیان جهالت سطحی نگران پیرامون می بینند. و پرسش های خود را چون نوری در تاریکی مرگبار جهالت جماعت، آماج حسد و توطئه و تکفیر می پندارند. نمی گویم پرسش در جامعه ما محبوب است و تفکر رایج، اما امیدوارم شما از آن دسته غرب شناسان و هایدگریانی نباشید که وقتی نوبت به خودشان می رسد، پرسش از مفروضات خویش را کفر حقیقی می شمارند و تردید در مبانی فلسفی و وجودی شان را نشانه جهل.
قبل از آن که سقراط وار شهیدِ این تاملات فلسفی خود شوید خوب است دقت کنید که مدرنیته آن گونه که برخی اگزیستانسیالیستها ترسیم کرده اند و ایضا برخی پست مدرنها، با واقعیت تطابق محض ندارد. تصویر دهشتناکی که از این دوره تاریخی ارائه می شود اساسا با تئوری فلسفه تاریخی ای که متکی به قرآن و عقاید امامیه است تعارضهای جدی دارد. البته باید تک به تک گزاره ها مورد بحث قرار گیرد اما انگیزه اصلی گذاشتن این کامنت احساس بدی بود که از این تفرعن و ایضا مظلوم نمایی نهفته در کلمات متفکرانه تان استشمام کردم و خاطرات مباحثات مان با رفقای غرب شناس و غرب ستیز را در ذهنم زنده کرد. ببخشید