چهارشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۲۰ ب.ظ
1- به راستی چقدر زمان برای تولید یک علم، نیاز است؟!
یک سال؟!
دو سال؟!
ده سال؟!
یا شاید بیشتر؟!
نوزده سال طول کشید تا ملاصدرای شیرازی توانست یک نظام فلسفی جدید به نام "حکمت متعالیه" تأسیس کند.
نقل شده است که کانت، دوزاده سال در باب گزارههای ماتقدم تألیفی و مضامین کتاب "نقد عقل نظری" فکر و تأمل کرد.
از زمانی که هیدگر، کتاب "معانی چندگانه وجود به نزد ارسطو" را خواند و تفکر در باب وجود را آغاز کرد، تا زمان انتشار کتاب "وجود و زمان" نزدیک بیست سال طول کشید.
اصلاً چرا راه دور بریم؟!
همین آقای سید محمد حسین طباطبایی، مشهور به علامه طباطبایی.
بیست سال در فقر و فلاکت زندگی کردند.(خداوند با اجداد پاکش محشورش کند)
بیست جلد تفسیر قرآن نوشتند که در تاریخ تفسیر نظیر ندارد.
اما ما در مقابل،سی سال است که ادعا میکنیم می خواهیم "علوم انسانی اسلامی" تولید کنیم، اما هنوز چیزی تولید نکردهایم!!
نکند کاری که ما میخواستیم بکنیم از کار همه فلاسفه مؤسس پیشین نیز بزرگتر بودهاست؟!
یا شاید اصلاً ما در این سی سال حرکتی نکردهایم که چیزی تولید نشده؟!
شاید هم اصلاً چیزی به نام "علوم انسانی اسلامی" امکان وقوع ندارد و صرفاً یک مفهوم ذهنی است؟!
وگرنه سی سال زمان برای تأسیس یک نظام فکری، زمان کمی نیست.
به شرط این که کسی در طلب فکر باشد و در ساحت تفکر منزل گزیده باشد.
2- علم، ذاتاً تولیدی نیست.
و علم تولیدی، علم نیست.
بلکه فن است.
و به درد مصرف می خورد.
اما علم حقیقی، تولیدی نیست.
علم، انکشاف است.
انکشاف، در باب انفعال.
یعنی نفس عالِم، به محضر علم می رود و با اتحاد با آن، معلوم بر او منکشف می شود.
علم حقیقی، "یافت" است.
نه بافت.
تمام فلسفه های بزرگ، انکشاف و یافت بودهاند.
حتی ایده "تولید علم" هم انکشافی بود که خود را در سیمای فلسفه نقادی و بر کانت ظاهر کرد.
وگرنه حتی خود کانت نیز فلسفه خود را تولید نکرد!
اما اکنون در عصر غلبه مصرف، همه چیز در خدمت مصرف قرار گرفته است.
پس باید علم نیز تولید شود.
چون قرار است مصرف شود!
3- تا پیش از دوران اخیر، بشر همواره ابتدا به علمی نائل می شد، و بعد آن علم، نام و تسمیه پیدا میکرد.
کانت ابتدا نام و عنوان "فلسفه نقادی" را پیشنهاد نکرد بعد، فلسفه خود را بنویسد.
حتی ابن سینا نیز که در اندیشه تأسیس حکمت متعالیه بود، معتقد نبود که این کار را باید آیندگان انجام دهند.
او قصد داشت که خود این کار را انجام دهد.
اما دست تقدیر او را ناکام کرد تا توفیق این امر به ملاصدرای شیرازی برسد.
ولی در کشور ما اول اسم یک علم بوجود می آید: "علوم انسانی اسلامی".
تا در آینده ای نامعلوم- و بلکه موهوم!- خود آن علم بوجود بیاید!!
4- حکمت متعالیه، حاصل زحمات ملاصدرای تبعیدی، در شوره زارهای روستای کهک قم، و یک کار انفرادی بوده.
اما عجیب است که ما اکنون در زیر کولرهای گازی نشسته ایم-البته من که نه شاید آنها نشسته اند!- دلارهای نفتی هم که بحمدالله هست، حکومت هم نه تنها تبعید نمیکند، که خود مشتاق تولید این علم است.
سازمانهای عریض و طویل و پژوهشکدهها و فرهنگستانها هم که خوشبختانه به مقدار لازم موجود است.
فقط نمی دانم چرا کسی حتی نمی تواند به اندازه یک جلد از مجلدات نه گانه اسفار ملاصدرا، "علوم انسانی اسلامی" بنویسد؟!
شاید چون حقیقتاً طلب علم نداریم و بیشتر دنبال مبارزه و نزاع سیاسی هستیم، علم هم ما را محرم خود نمیداند به ما رخ نشان نمی دهد؟!
شاید چون خیلی عُجب داریم و فکر می کنیم که هر صورتی که در قوه واهمه ما نقش ببندد را میتوانیم به راحتی در خارج محقق کنیم؟!
شاید چون فکر می کنیم، عالِم و دانشمند بسان ماشینی است که با زدن یک دکمه، محصول بیرون می دهد؟!
اصلاً شاید بهتر باشد که به جای بحث های مبتذلی چون تولید علوم اسلامی انسانی، به این مسأله مهم و اندیشه برانگیز بپردازیم که چرا نوآوری علمی نداریم؟!
اصلاً بهتر نیست به تحقیق در باب این مسأله بپردازیم که قومی که کتاب نمی خواند چطور می تواند کتاب خوب بنویسد آن هم کتابی که داعیه تأسیس علم دارد؟!
به نظر می رسد قبل از صحبت از "تولید علوم انسانی"، ده ها مسأله مهم و اندیشه برانگیز وجود دارد که باید در باب آن فکر و گفت و گو شود.
5- اگر قومی حقیقتاً اهل تفکر باشد، بدون بخشنامه، علم تأسیس میکند.
نه تنها تأسیس می کند که در علوم سایر اقوام نیز رسوخ میکند.
چنان که در قرون اولیه اسلامی، دانشمندان و متفکران مسلمان در علوم اقوام مختلف از هند و چین گرفته تا یونان و مصر، رسوخ کردند.
طلب علم اگر بیاید، چنان ما آتش میگیرد که دیگر در راه علم از پا نمی نشینیم و خواب و خوراک از ما گرفته می شود.
نه بسان الان که همه و حتی متفکرین خود را موظف به حضور در ساحت سیاست میدانند.
سیاست البته به خودی خود بد نیست.
اما این پندار که در آن، سیاست درمان همه دردها و حل المسائل انگاشته شود، بد فکری است.
سیاست، نمی تواند علم و تفکر تأسیس کند.
یا حتی مانع از تأسیس آن شود.
که اگر این گونه بود، باید بعد از تبعید ملاصدرا، دیگر حکمت متعالیه تأسیس نمی شد!
یا بعد از کشته شدن شیخ اشراق، باید بساط حکمت اشراق برچیده میشد.
(شدت اثر نظام تفکر اشراقی به حدی بود که خواجه نصیر الدین طوسی که یک فیلسوف با ذوق مشایی بود، نتوانست از اثر نظام تفکر اشراقی برکنار بماند.
اثر شیخ اشراق در ایجاد و تأسیس حکمت متعالیه نیز مطلبی است که بوضوح روشن است.)
شاید سیاست در سرعت انتشار و بسط یک تفکر و آن هم فقط در کوتاه مدت مؤثر باشد(آن هم شاید!)
اما بقای یک تفکر، به سیاست بسته نیست.
این ها مطالب بسیار بدیهی و پیش پا افتادهای است.
و اگر امروز قوم ما از درک همین نکات بدیهی و تاریخ و عبرت های روشنی که پیش رویش نهاده ناتوان است، دلیلش همان انحطاط تاریخی و فقدان فکر و ذکر است.
و نه این که مخاطب از فطانت و حدت ذهن لازم برای فهم این ها بی بهره باشد.
این انحطاط تاریخی که به واسطه آن حتی بدیهیترین بدیهایت هم فهم و درک نمیشود را با وبلاگ نویسی نمی توان درمان کرد.
« تنها خدایی است که می تواند ما را نجات دهد.»
تحول در علوم انسانی- قسمت اول
تحول در علوم انسانی- قسمت دوم
تحول در علوم انسانی- قسمت سوم
تحول در علوم انسانی- قسمت جهارم
بعدالتحریر:
1- ایده تولید علوم انسانی تنها یک سخن خام است.
اما این مسأله که چرا قومی در سودای تولید علوم انسانی دلخواه خود افتاده اند به هیچ وجه مبتذل نیست، بلکه مسألهای است که باید به دقت در مورد آن فکر و بحث و گفت و گو شود.
2- استاد جوادی آملی در شرح درس اسفار نقل می کردند که شیخ اشراق فرموده بود که مطالب این کتاب- حکمت الاشراق- در یک شب بر من -یعنی جناب شیخ اشراق- کشف شد.
و ایشان-جناب سهروردی-به تدریج آن را مکتوب و تحریر کردند.
من خود به متن کامل حکمت الاشراق را در دسترسی ندارم.
اما مبتنی به نقل قول استاد جوادی آملی، می توان از همین الان فاتحه ایده "تولید علوم انسانی اسلامی" را خواند.
جناب سهروردی یک شبه نظام فلسفی کشف می کند، اینها 30 سال که می گذرد هنوز اول راهند!
3- تأملات در باب انقلاب اسلامی، ظاهراً مشتاق زیاد پیدا کرده.
هر چند دوستان نباید انتظار داشته باشند که ادامه آن به این زودی منتشر شود.
فعلاً مطلب دارد در ذهنم خیس می خورد.
و هر چه هم بیشتر می گذرد، ابعاد جدیدتری از موضوع خود را ظاهر می کند.
گفت و گو با دوستان هم کماکان ادامه دارد.
اشکالاتی که تا کنون نیز کرده اند عمدتاً راهگشا بوده.
کتاب "ولایت فقیه" را مجدداً بازخوانی کردم.
قرار است در باب آن با دوستان انشاءالله مباحثه و محتوای آن را با نگاه نقادانه بررسی کنیم.
4- در بحث بیداری اسلامی حرف زیاد بود.
اما ترجیح دادم که خیلی مختصر و مفید و با چند پرسش، تلقیهای موجود را به چالش بگیرم.
شاید اگر نیاز شد یک پست دیگر در تفصیل آن اجمال نوشتم.
پاسخ:
دهفانی:
آشنا جان منظورت را متوجه نشدم.
احساس می کنم که سوء تفاهم شده باشد.
یعنی در حقیقت بیان من سوء تفاهم برانگیز بوده.
منظور استاد جوادی آملی این بود که شیخ اشراق گفته اند که مطالب این کتاب یک شبه به من- یعنی شیخ اشراق- منکشف شده.
و من-یعنی شیخ اشراق- به تدریج آنها را نوشته ام.
به این دلیل متن را نیز اصلاح کردم.
نمی دانم منظورتان از این که این حرف ها خطرناک است، از چه جهت بود.
منظور بنده این بود که فلسفه، یک یافت است.
فلسفه و علم به هم بافتنی نیست.
و هیچ فیلسوفی نمی نشیند مطالب را به هم ببافد.
خصوصاً که شیخ اشراق، فیلسوف است.
نه عارف به معنای مصطلح و صحبتی از عرفان در میان نبود.
عرفان- چه نظری و چه عملی- ملتزم به وحی است.
فلسفه-حتی اسلامی- ملتزم به وحی نیست.
یعنی در مقام اثبات مباحث خود به ادله نقلی و وحی ملتزم نیست.
2- با شما موافقم که این واژه سازی ها خبر از یک نیاز می دهد.
و همین که این نیاز را احساس کرده ایم در جای خود غنیمت است.
اما می ترسم با پاسخ های غلط و موهومی که به این نیاز می دهیم، نه تنها نیاز رفع نشود بلکه چند مشکل بر مشکلات پیشین نیز اضافه شود.
در حالت اولیه ما در برابر غرب، در خطر هستیم.
اما با پاسخ غلط، غرب و نگاه غربی را به نام اسلام معرفی می کنیم.
و در این حالت دیگر اسلامی هم باقی نمی ماند که بخواهیم مبتنی بر آن به یک نظام فکری دست پیدا کنیم.
به همین دلیل این احساس نیاز در جای خود هم مثبت و هم خطرناک خواهد بود.
پاسخ:
دهقانی:
سلام دوست عزیز
ممنون از نظری که دادید
در درجه اول وظیفه نسل خود را شنیدن سخنان متفکران- هر کس که باشد- می دانم.
در حقیقت به نظرم باید خوب نزد متفکرین شاگردی کنیم.
و البته نه به این معنا که پیرو و مقلد باشیم.
طبیعتاً بعد از مدتی اگر رأی آن متفکر را حق بیابیم، سخن آن متفکر به شکل ناخواسته، خود را در لحن و لسان ما نشان می دهد.
و البته در مباحث فکری، تکرار معنا ندارد.
به همین دلیل اگر بیان یک مطلب به نحوی که تکرار آراء متفکرین و بدون درک و هضم و رسوخ در آنها باشد، نه برای نویسنده و مخاطب هیچ کدام فایده ای ندارد.
2 - در باب انقلاب اسلامی، با شما موافقم که به هیچ وجه نباید عجله کرد.
به همین دلیل نیز فعلاً بیش از نوشتن و پیش از آن، مشغول مطالعه و فکر و گفت و گو با دوستان هستم.
البته انقلاب اسلامی حامل وجه ایدئولوژیک هم هست.
اما انقلاب اسلامی، فقط شأن ایدئولوژیک ندارد.
به نظرم باید انقلاب را در بستری که حادث شده، بررسی کنیم.
و این کار نیازمند آن است که به صرف درک یک بعد آن، از دیدن بقیه ابعاد دیگر آن که اگر مهم تر نباشند، قطعاً کم اهمیت تر نیستند، غافل شد.
3- در باب سوبژکتیویته و خودبنیادی و اثر آن در افکار و کلام مان با شما موافقم.
اما نکته ای در این میان وجود دارد.
و آن این که سوبژکتیویته در فضای کشور غیر غربی- و از جمله ما - غالباً خود را به شکل مصرح و عریان خود آن گونه که در غرب نشان داده، ظاهر نمی کند.
بلکه در لوا و لفافه سخنان به ظاهر دینی ظاهر می شود.
این جاست که به ناگاه می بینیم که یک نسل اسلام را سوبژکتیو فهیمده اند و به قصد تکلیف دینی و خدمت به اسلام، در ترویج و بسط سوبژکیتویسم کوشیده اند!
و این جهل مرکب به مراتب از سوبژکتیویسم مصرح خطرناک تر است.
پاسخ:
دهقانی:
سلام رشید جان
خوبی انشاءالله
عضویتی در کار نیست
تنظیمات وبلاگ را به نحوی تنظیم کرده بودم که بعد از دو هفته امکان نظر دهی در یک پست بسته شود
انشاءالله درستش می کنم
قیاس انقلاب اسلامی با جنبشهای منطقه چندان منطقی به نظر نمی رسد
باید ببینیم خواستگاه این دو نهضت یکی بوده اند یا نه؟
و این بدون تحقیق و بررسی شدنی نیست
راستی نفهمیدم چرا وقتی میای وبلاگ من با پریشانی می ری بیرون؟!
یعنی نوشته های من پریشونت می کنه؟
حالا پریشانی طوری نیست.
با پشیمانی نروی بیرون!!
پاسخ:
دهقانی:
خدا کند بیداری باشد واقعاً
آخه هر حرکت اجتماعی و اعتراضی را نمی شود بیداری نامید
مثلاً نمی شود اعترضات مردم یونان به وضعیت اقتصادی کشورشان را بیداری یونانی نامید!
البته منظورم این نیست که جنس این دو حرکت یکی است
این ها از هم خیلی دورند
انشاء الله اگه پست تفصیلی تر سر بیداری اسلامی نوشتم اونجا یک کم بیشتر منظورم را میگویم.
پاسخ:
دهقانی:
ببین رشید جان الان دو طیف منکر علوم انسانی اسلامی هستند
یک طیف مدرنیست ها هستند که معتقدند که مدرنیته تمدن نهایی و حق بشر و اسلام در بعضی زمینه ها حرفی نداره و باید در حوزه فردی و تو دلمون مسلمان باشیم اما در همه زمینه ها به مدرنیته رو بیاوریم(حاشا و کلا که مدرنیته خودش را به این جماعت شیفته مدرنیته نشان دهد. چون مدرنیته با هوس و شیفتگی به دست نمی آید با عقل به دست می آید که الحمدالله همه ازش بی بهره ایم)
این طیف اول از همون اول خودشان را در برابر مدرنیته باخته اند و طبیعتاً منکر توانایی های تفکر دینی هستند.
طیف دیگر که من دارم به زور خودم را توشون جا میکنم (چون ما خیلی عددی نیستیم که بخواهیم خودمون را کنار اساتید جا بزنیم) معتقدند که اصلاً قرار نیست که با علوم انسانی اسلامی مناسبات جامعه اصلاح شود.
چون عالم مدرنیته با عالم اسلام فرق می کنه و نیاز این دو تا عالم با هم متفاوته راههای برطرف کردنش هم فرق می کنه
این ها وقتی می گویند که علوم انسانی اسلامی نداریم، منظورشان این نیست که اسلام ناتوان است، بلکه می گویند که جامعه دینی اصلاً به علوم انسانی نیاز ندارد.
علوم انسانی با عالم خود بنیاد و انسان محور متناسب است.
در عالم دینی اصلاً انسان بنیاد امور نیست که بخواهد علوم انسانی زمام امور را به دست بگیرد
از باب مثال می شود گفت که این ها معتقدند که ما فاحشه خانه اسلامی نداریم.
یعنی در عالم اسلام فحشاء جایی ندارد که بخواهیم حالا با اسلامی کردن فاحشه خانه، نیاز جامعه دینی را بر طرف کنیم.
این که ما می پنداریم باید در برابر هر جزء از تمدن غرب یک جزء بگذاریم خودش ناشی از خودباختگی در برابر غرب است.
غرب یک عمارت است با معماری خاص خود.
تمدن دینی اصلاً معماری اش فرق می کند و طبیعتاً مصالح و نیازهای متفاوتی دارد.
چنان که در قرون پیشین نیز که ما هنوز به این انحطاط نرسیده بودیم، حال و هوای جامعه دینی بود اما نیازی به علوم انسانی ولو اسلامی اش نداشتیم.
منظور منم این نبود که آقا تولید علم انسانی را بخشنامه کرده
آقا نهایتش ده ساله که سر علوم انسانی وارد شده
ایده علوم انسانی اسلامی مال اول انقلابه
از همون اول حزب الله در این خیال خام افتاد که بره دنبال تولید علوم انسانی اسلامی
پاسخ:
دهقانی:
من متوجه نشدم که این نظر را کی نوشتم؟!
شاید دوستی خواسته با ما شوخی کنه
من هم به این دلیل نیاز ندیدم که حذفش کنم
ضمناً این ایده که کنار هر نقدی باید یک راه برون رفت هم پیشنهاد کرد، خودش ازنظرمن باید نقد شود!!
پاسخ:
دهقانی:
انگار زمانه واقعاً زمانه سوء تفاهم است
یعنی من این قدر ابلهم که نتوانم بفهمم یک عالمی مثل آقای جوادی آملی و یا جناب میرباقری اهل تن پروری و زیرکولرگازی نشستن نیستند؟!
دوست عزیز! من فضای زمانه را گفتم
شما چرا پای علما رادر میان می کشید؟!
گفتم فضا، فضای مجاهده علمی نیست.
بعد شما میایی می گویی ها منظور دهقانی این بوده که آقای جوادی تن پرور اند!
یعنی من وافعا این قدر ابلهم که همچنین حرفی بزنم؟!
یا اینقدر متنی که نوشته ام مرا ابله جلوه داده؟!
در مورد علوم انسانی،البته شما این مسأله را مفروغ عنه گرفته ای که علوم انسانی اسلامی داریم، بعد دارید علت عدم تولیدش را توجیه می کنید که نه خیر تولید علوم انسانی سخت تر از فلسفه است.
کی گفته سخت تر است؟
چون ضرورت وجود علوم انسانی گنگ است؟
خب این که مضر به ادعای شماست و مثبت ادعای من!
علمی که ضرورتش گنگ است را چرا می خواهیم برویم تولید کنیم؟!
علمی که اصلاً ضرورتش هم مشخص نیست چطور مسائل و موضوعات و غایتش مشخص خواهد بود؟!
برفرض هم که برای شما یا هر بزرگوار دیگری ضرورتش از گنگی به در آمده و اهمیتش درک شده، خب در این شرابط آنکه ضرورت علم انسانی اسلامی را درک کرده، باید برود آن را تولید کند
مگر من گفتم کسانی که ضرورتش را درک نکرده اند این کار را بکنند؟
مگر ملاصدرا گفت باید حکمت متعالیه تأسیس کرد و مدام همین گزاره را تکرار کرد؟
خودش دامن همت به کمر زد.
مگر شیخ اشراق نشست، مدام از ضرورت جایگزینی حکمت اشراقی به جای حکمت مشاء سخن گفت و خطابه خواند و همایش برگزار کرد؟!
منبع فلسفه کجاست؟
یعنی فلسفه از روی یک منبع نوشته می شود.؟
این منبع کجاست؟
مضافاً این حرف خودش کجا اثبات شده که باید از روی فلسفه، علوم انسانی ساخت؟!
که حالا شما بروید دنبال منبع بگردید برای تولید علوم انسانی اسلامی!
مگر غرب از روی فلسفه علوم انسانی تولید کرد؟
کی این ایده را گفته؟
کجا آن را اثبات کرده اند؟!
یا بدیهی است؟!
اصلاً علوم انسانی در غرب با شعار پایان رسیدن فلسفه کارش را شروع کرد
یعنی علمای علوم انسانی مثل مارکس و کنت گفتند ما دیگر به فلسفه اصلا نیازی نداریم
شعار مارکس که معروف بود که بس از تفسیر عالم، اکنون وقت تغییر عالم است.
تعریض یه این که ما دیگر نیازی به فلسفه باقی و تفسیر عالم وجود نداریم.
نه این که بگوید می خواهیم از روی فلسفه علوم انسانی تولید کنیم!
از همه شگفت انگیز تر این بود که ما باید کسانی را که ادعای ضرورت تولید علوم انسانی اسلامی را دارند، با دعا و کمک عملی یاری کنیم!
این دیگر از آن حرف ها بودها!!
وقتی معتقدم علوم انسانی اسلامی امکان وقوع ندارد، بروم دعا کنم که خدایا این ها را در یک امر محال موفق کن؟!
یا خودم هم بروم در صف کسانی که این قدر حلوا حلوا کرده اند که خود نیز باورشان آمده که حلوا میدهند؟!
بهترین کمک به این دوستان و بزرگواران این است که بگویی عزیزم این متاعی که شما دنبالش هستید، وجود ندارد.
مجموعه مطالبی که شما مطرح کردید، مشهوراتی است که به درد خطابه خواندن می خورد و عمدتاً هم در این جور جاها و به شکل مونولوگ طرح می شود.
مطالبی که نه با واقعیت های تاریخی همخوانی دارد.
نه با عقل برهانی.
ضمناً این نکته را عرض کنم اگر مایل بودید این گفت و گو را ادامه بدهیم، حتماً حتماً خودتان را با نام حقیقی و نه مستعار معرفی کنید.
بنده به دلایل شخصی تصمیم گرفته ام، با برخی دوستان کامنت نویس بحث نکنم.
پاسخ:
دهقانی:
خب بسم الله بروند تولیدش کنند، خطابه خوانی و همایش دیگر نمی خواند
سی سال هم نباید طول بکشد
پاسخ:
دهقانی:
دوست عزیز
شما گفتی آن ها میخواهند به روش شیخ اشراق تولید علم کنند، گفتم اگر واقعاً حق با شما هست،چرا نمی روید علم را تولید کنید؟!
این حرف شما را رد می کند نه حرف مرا
من دستور ندادم گفتم اگر کسی طلب علم داشته باشد، منتظر نمی ماند و در باب ضرورت آن خطابه نمی خواند
می رود دامن همت به کمر می زند
زیاد دنبال دم خروس در سخنان بنده نگردید
به جای این کار تشریف ببرید علوم انسانی اسلامی را تولید بفرمایید
و با یک جواب عملی مناسب، تمام اشکالاتی که به تولید علم انسانی اسلامی موهوم را جواب بدهید.
اصلاً همین که می آیید و وبلاگ من را میخوانید و می ایستید و بحث می کنید یعنی دنبال تولید علوم انسانی اسلامی نیستید
یعنی هنوز به ضرورتش پی نبرده اید که مشتعل نشده اید
پاسخ:
دهقانی:
علی جان متوجه منظورت در باب طرداً للباب حرف زدن بنده نشدم
منظورتان اصل و محتوای پست بود؟!
اگر این باشد که چون در چهار قسمت قبل در باب علوم انسانی، صحبت کرده بودم مطالب این جا صبغه تکمیلی داشت
اما اگر نظر شما در باب نحوه پاسخ گویی به برخی نظرات کاربران از جانب بنده است
عرض می کنم که دوستان چندان به قواعد بحث ملتزم نیستند وبه جای دلیل بیشتر میل به تکرار و همان گویی دارند.
طبیعتاً نمی شود یک دیالوگ علمی برقرار کرد.
در باب بیداری اسلامی، باید عرض کنم که مقاله ای که لینکش را درج فرموده بودید را مطالعه کردم
اماعدم پاسخ مفصلم بدان معنا نبود که فرمایشات شما قابل نقد نبود.
بلکه از قضا یک نقد مفصل بر فرمایشات شما و تلقی رایج از جنبشهای منطقه و بیداری اسلامی نوشتم، که ترجیح دادم بعد ا ز تنقیح نهایی در وبلاگ منتشرش کنم انشاءالله
در باب انقلاب اسلامی نیز بنده هنوز رأی مختار خود رابیان نکرده ام
چرا که معتقدم انقلاب اسلامی که پدیده چندوجهی است-لااقل از نگاه بنده- و به راحتی نمی توان در باب آن به قضاوت نشست
و طبعیتاً قضاوت نهایی در باب نظر حقیر میسر نیست
کتاب مزبور از جناب پارسانیا را نخوانده ام، و البته در اسرع وقت آن را در برنامه مطالعه خود خواهم نهاد
خداوند توفیقات شما و نیز خوی را روزافزون کند
پاسخ:
دهقانی:
سلام علیکم
یک وقت ما می خواهیم یک بحثی را طرح کنیم،اشکالی ندارد که از قالب خطابه کمک بگیریم یا واژه ها را با مسامحه به کار بگیریم.
ولی یک وقت بحث در شکل کلی خود مطرح شده، اما می خواهیم با تفصیل دادن آن تمدن سازی کنیم.
این جا باید در بحث دقیق حرف بزنیم.
(اگرچه من، همین تلقی و نگاه به نام "تمدن سازی" را نیز نمی پذیرم و اشکالات متعدد بدان وارد می دانم که در نامه به یک دوست مشهدی، بخشی- تأکید می کنم، بخشی- از اشکالات وارد به این نگاه را مطرح کردم. اما برای این که بتوان یک نقطه عزیمت برای بحث در نظر گرفت، دست کم دراین موقف از نزاع بر سر آن چشم پوشی می کنم.)
2- الان اگر ما به فضای فکری کشور نگاه کنیم، بحث علوم انسانی اسلامی خصوصاً در فضای فکری حزب الله شهرت پیدا کرده
اما نه به این که همه این آحاد حزب الله به دلیل شنیدن سخنان علمایی چون آقای جوادی یا جناب میرباقری و یا حتی رهبری... با این بحث آشنا شده باشند.
شهرت یک بحث، لزومی ندارد که از یک نفر سرچشمه بگیرد.
و در مقابل من نیزتلقی مشهور را به چالش کشیدم
نه اینکه بخواهم به مخالفت با سخنان بزرگان برخیزم.
هر چند مخالفت با سخنان بزرگان خود بخود اتفاق می افتد
اما لزومی ندارد و نخواهد داشت که من قصد کنم که مشخصاً علما و بزرگان را نشانه بگیرم.
چون وقتی شهرت یک موضوع از یک عالم یا چند دانشمند ناشی نشده، اصلاً نشانه گرفتن سخن یک عالم هم مفید نیست.
به همین دلیل الان قاطبه حزب الله فکر می کند که چیزی به نام علوم انسانی اسلامی وجود دارد
در حالی که ممکن است که بسیاری از آنها کتب آقای جوادی،یا مطالب فرهنگستان یا سخنان اساتیدی چون چکوییان و آرای ایشان در باب مرگ جامعه شناسی و یا فیاض در باب لزوم جایگزینی مردم شناسی به جای جامعه شناسی را نشنیده باشند.
و یا ندانند که هر کدام از این ها چه فرقی دارد.
این یک مطلبی است که شما از آن غفلت کردید.
و تصور کردید که محل نقد بنده علما هستند و مشکل از علماست که زیر کولر گازی نشسته اند!
3- وقتی بنده عرض کردم که منبع فلسفه چیست، منظورم این بود که فلسفه -صرف نظر از آن که فلسفه است یا کلام است- از گرته کدام علم نوشته شده؟
در حقیقت اگر قرار است که علوم انسانی از روی فلسفه- فعلاً در این تعبیر مناقشه نفرمایید- نوشته شود، خود فلسفه از روی کدام علم نوشته شده؟
آیا حتماً باید یک علم از روی یک علم دیگر تأسیس شود؟!
در این صورت فیلسوف چگونه نظام فلسفی خود را تأسیس می کند؟!
بالاخره این سیر تاکجا ادامه دارد؟!
تسلسل است؟!
یا دور است؟!
شاید تصور بفرمایید که این سؤال بی اهمیت یا مثلاً به قصد جدل طرح شده در حالی که این گونه نیست.
دقت در این سؤال حتی اگر به پاسخ به آن نیانجامد، بسیاری از پیش فرض های نادرستی که در اذهان ما ریشه کرده را به هم خواهد ریخت. که در ادامه تا حدی منظور بیشتر روشن می شود..
من در این سؤال از شما پاسخی طلب نمی کنم.
چون پاسخ این سؤال آن قدر که شاید خود سؤال مهم باشد، مهم نیست.
4- غفلت از آن نکته ای که در لزوم استفاده دقیق از واژه ها گفتم و نیز غفلت از بحث مهمی که در بند سوم طرح کردم، در بحثی که در باب مارکس و کنت مطرح کردید خود را نشان می دهد.
ببین دوست عزیز، ما یک علم فلسفه داریم.
این علم، تعریف مشخص خود را دارد
علمی که از موجود از آن جهت که موجود است بحث می کند.
اما یک بار می گوییم یک دانشمند یک تلقی خاص وجودشناسانه از عالم دارد
مارکس و کنت فیلسوف نبودند
هیچ کس چنین ادعایی نکرده
خودشان نیز نگفتند که فیلسوف هستیم
اما آیا می توان ادعا کرد که آنها یک تلقی وجودشناسانه خاص از عالم داشتند؟!
جواب این است بلی. این ادعا در جای خود درست است.
اما آیا می توان ادعا کرد که آنها این تلقی را از فلسفه های پیش از خود نظیر دکارت و کانت و هگل آموختند؟!
این جا باید احتیاط پیشه کرد.
نباید مثلاً به سرعت ادعا کرد بله قطعاً این طور است چرا که مارکس شاگرد فوئر باخ بود و او هم شاگرد هگل بوده!
یعنی نباید بحث را به شکل علی و معلولی نگریست که فلسفه کانت، علت ماتریالیسم مارکس بوده.
در فضای کشورما یک باور غلط وجود دارد که اول باید فلسفه نظری تأسیس شود
بعد از روی آن حکمت عملی یا علوم انسانی و درنهایت علوم فنی تآسیس شود
این یک گزاره ای است که ناشی از رسوخ تلقیهای مکانیکی است
هیچ تمدنی به این شکل در طول تاریخ ساخته نشده
کانت،موسس فلسفه نقادی، با نیوتن پدر فیزیک مدرن و جیمزوات پدر انقلاب صنعتی از نظر زمانی معاصر یک دیگر بودند
یک تمدن ارگانیک رشد می کند نه مکانیکی
شما چون نظر را اصیل می دانید و عمل را تابع آن، این گونه نتیجه گرفته اید
در حقیقت شما اول شکاف بین نظر و حکمت نظری و حکمت عملی را پذیرفته و یکی را فرع بر دیگری کردید
نه شما که همه طرفداران علوم انسانی اسلامی فکر می کنند
به همین دلیل مدام این گراره را مفروغ عنه می گیرید و می گیرند، که اول باید علوم نظری نوشته و طرح شود و بعد علوم عملی.
حال گاهی اوقات این کار را دو نفر به عهده می گیرد.
یعنی یکی نظام فلسفی می نویسند و دیگری فلسفه سیاست
و گاه این دو کار را یک نفر انجام می دهد واول فلسفه و علم نظری را می نویسد و بعد از روی آن علم نظری، علم عملی می نویسد.
در حالی که این تلقی،خود محل نزاع است
اگر صدرایی هستید، که این قول با تفکر حکمت متعالیه تعارض جدی دارد
(تعارضش را در نقد کتاب سلوک ذیل شخصیت امام، نوشته استاد طاهرزاده گفته ام، می توانید فیلم آن را از روی وبلاگ دانلود کنید)
حتی اگر نخواهید صداریی یا تفکیکی و یا فرهنگستانی باشد، باز هم مشکل این است که تاریخ نیز این تلفی را رد میکند
بحث را با یک مثال به اتمام می رسانم.
پدر سیاست جدید، ماکیاولی است
در حالی که ماکیاولی بر تمام فلسفه های مدرن از دکارت و کانت و حتی علمای علوم انسانی مقدم است!
چطور ماکیاولی بدون تأسیس یک نظام فلسفی، سیاست جدید را پایه نهاده؟
اینجا شاید راز اصرار بر سؤال سوم از جانب بنده روشن شود.
و این نکته را هم تذکر بدهم که یکی از دلایلی که چندان مایل به ادامه این گفت و گو نبودم، این است که وقتی می خواهیم یک تلقی مشهوررا رد کنیم-کاری که بنده در پیش گرفته ام- مجبور می شویم گاه ده ها و بلکه صدها بار و درمواضع مختلف، این تلقی را نقد و رد کنیم.
و چون شهرت این سخن بسیار زیاد است، این است که افراد مختلف هر بار که تازه با آن مواجه می شوند، باز همان اشکالات را تکرار می کنند- حال ممکن است با قدری تفاوت در ادبیات- و طبیعتاً من نیز دیگر از تکرار آن پاسخ ها خسته می شوم
این جا با یک پارادوکس مواجه می شوم، که آیا از خیر تکرار همان حرفی را نزدیک ده بار گفته ام بگذرم، و یا بنشینم با صبر و حوصله با کسی که نمی شناسمش و نمی دانم چقدر اشتراک پبش فرض دارم بحث را ادامه بدهم تا به یک توافق نسبی برسیم.
این جاست که من به شخصه دچار حیرت هیدگری می شوم و نمی دانم چه باید بکنم!
فی المثل بخشی از نظراتی که در ذیل علوم انسانی -قسمت چهارم ذکر شده و پاسخ های نسبتاً مفصل آن با مواردی که شما مطرح کردید، همپوشانی دارد
و من بخشی از همین عرایض را آن جا نیز تکرار کردم.
مهم ترین سؤالی که باید پیش از ادعای تولید علوم انسانی اسلامی مطرح شود این موارد است؟
چرا غرب به علوم انسانی پرداخت؟
تفاوت علوم انسانی با حکمت عملی چیست؟
آیا اساساً با وجود فقه در عالم اسلام، هر نوع حکمت عملی - جایی دارد و اگر داشته باشد چه خواهد بود؟!
اساساً چه شد که ما مسلمانان خلاء و کمبود علوم انسانی اسلامی را حس کردیم؟!
معتقدم بخشی از این موارد در قسمت های قبل تحول در علوم انسانی و نظراتی که ذیل انها پاسخ داده شده بیا ن شده
می ماند پاسخ به سؤال اول و تا حدی دوم، که چون مطلب مهمی است باید در یک پست مجزا به ان بپردازم و بیان آن در قسمت نظرات موجب می شود که دیگر دوستان از خواندن آن محروم شوند.
اگر اجازه بدهید بحث را همین جا متوقف کنیم و شما را به بازخوانی مطالب قبلی و نیزانتظار برای انتشار پست بعدی در این زمینه، دعوت کنم.
پاسخ:
سلام برادر
انشاءالله طاعات و عبادات حضرت عالی هم مقبول درگاه ربوبی باشد
حقیقتش متوجه منظور شریفتان نشدم
اگر قدری مبسوط تر نوشته بودید، شاید بهتر بود.
پاسخ:
دهقانی:
علوم انسانی، عنوانی کلی است که به بررسی احوالات سوژه انسانی می پردازد
اگر در این بررسی، سوژه از حیث هویت جمعی مد نظر قرار بگیرد، جامعه شناسی
اگر از جهت احوالات درونی، روانشناسی
اگز از جهت نیازهای هرروزی و مادی، اقتصاد
اگر از جهت کسب قدرت و حکومت و ریاست جامعه، سیاست
ایجاد می شود.
علوم انسانی اسلامی، مجموعه ای از علوم انسانی است که مدعیان آن ادعا می کنند که با مبنا و محتوای دین و لحاظ رویکرد دین در این زمینه ها تأسیس و ایجاد خواهد شد.
پاسخ:
دهقانی:
محل نزاع این است که چه نیازی به علوم انسانی؟!
این که بفرمایید جامعه پیچیده شده، اهمیت علوم انسانی اسلامی را اثبات نمی کند.
چرا که پیچیدگی جوامع امروز، ناشی از تأسیس یک تمدن به هم پیچیده است
علوم انسانی برای رفع نیازهای تمدن مدرنیته است
بیان شما در باب حکومت اموی و عباسی نیز مخدوش است
زیرا تا کنون کسی ادعا نکرده که ایرانیان یا رومی ها علوم انسانی داشته اند
اصلاً علوم انسانی مفهومی است که دویست سال بیشتر سابقه ندارد
متعلق به عالم مدرنیته است.
در روم فلسفه بود.
در ایران نیز برخی بزرگان مانند شیخ اشراق ادعا کرده اند که فلسفه و حکمت خسروانی بوده است
اما علوم انسانی درروم وایران نبوده
روانشناسی و جامعه شناسی و تاریخ و اقتصاد در هیچ یک از تقسیم بندی های فلاسفه یونان و مسلمان از علوم دیده نمی شود.
اشکال معتقدان به علوم انسانی اسلامی،این است که می پندارند درکل طول تاریخ بشر همین گونه زندگی می کرده و نیازهای ثابتی داشته
در حالی که نیازهای بشر حسب تمدن و عالمی که در ان زندگی می کند فرق می کند
اصلاً در یونان نیازی به علوم انسانی نبود.
درعالم اسلام هم هیچ گاه جای خالی این علوم حس نشد
در عالم اسلام حتی حکمت عملی که در فلسفه یونان وجود داشت نیز به تدریج کنار گذاشته شد
دلیل این امر را در پست ما چه نیازی به فلسفه داریم قست دوم بیان کرده ام.
بنگرید: http://nistengari.blog.ir/post/%D9%85%D8%A7-%DA%86%D9%87-%D9%86%D9%8A%D8%A7%D8%B2%D9%8A-%D8%A8%D9%87-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%8A%D9%85%D8%9F!-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%AF%D9%88%D9%85%3A-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%AB%D8%A7%D8%A8%D9%87-%D8%AA%D9%88%D9%84%D9%8A%D8%AF-%D9%86%D8%B1%D9%85-%D8%A7%D9%81%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D8%AA%D9%85%D8%AF%D9%86-
هر چند پاسخ نهایی و تکمیلی به این مطلب که چرا عالم اسلام و یونان- و عالم تمدن رومی که باقیمانده یونان بود- اساساً نیاز به یک پست جداگانه دارد.
به همین دلیل از دوست عزیز جناب آقای هاشمی نیز تقاضا کردم که ادامه گفت وگو را به زمان انتشار آن پست وانهند.
پاسخ:
دهقانی:
سلام دوست عزیز
این ما نیستیم که به علم و تفکر رو می آوریم
بلکه علم و تفکر است که به ما اقبال می کند و رخ نشا ن میدهد
پس با اراده من و امثال من کاری از پیش نخواهد رفت.
نقد من به تلقی رسمی در جمهوری اسلامی است
و نه این که چرا جمهوری اسلامی کاری نکرده
بلکه این است که چرا جمهوری اسلامی می پندارد هر کاری بخواهد در این عالم کند، می تواند
درمورد شیخ اشراق شدن هم، شیخ اشراق یک فیلسوف مؤسس بود
و در سی و هشت سالگی کشته شد
من هنر کنم شاید تا سی و هشت سالگی بتوانم یک دور حکمت الاشراق بخوانم
تولید پیش کش
رحم الله من بعرف قدره
خداوند شما را نیز موفق کند.
پاسخ:
دهقانی:
ببینید برادر هاشمی
یک وقت میگوییم آیا بین نگاه جامعه شناختی کانت و نگاه فلسفی دکارت و نیز رأی کانت در باب حدود شناخت بشر، تناسب وجود دارد یا نه؟
جوا ب این است که بله
این هر سه متفکر- و اساساً تمام متفکرین عالم مدرن- با هم همزبان هستند
و مانند یکدیگر به عالم و آدم و خدا نگاه می کنند
به نزد همه اینها بنیاد امور،سوژه اندیشنده است
همه این ها تباین میان ذهن و عین را می پذیرند.
همه این ها اصالت را به ادراکات ناشی از حس و تجربه می دهند
در حقیقت بین فلسفه مدرن وجامعه شناسی و تاریخ و روانشناسی و علوم و فنون و تکنولوژی یک ربط وثیق وجود دارد
یعنی یک روح است که در همه اینهاحاضر است
و ان روح هم روح خودبنیادی است
اما عرض بنده این بود که نباید بپنداریم که این روح خودبنیادانه اول به دست فلاسفه ایجاد شده بعد به علمای علوم انسانی رسیده و بعد مثلاً به علمای علوم مهندسی و فنی رسیده
عرض بنده در دی وی دی نقد کتاب سلوک استاد طاهرزاده هم همین بود که اینگونه نیست که ما فکر کنیم که فلسفه بنزین تمدن غرب بوده وعلوم انسانی استارت ان و علوم فنی گاز و در نهایت این تمدن به راه بیافتد
چالشی که شما می فرمایید فلسفه با آن مواجه است درست است
(البته نه همه فلسفه ها که فلسفه یونان با این چالش مواجه است
و ما هم که عمدتاً تلقی هستی شناسانه مان یونان زده است ونظر و عمل را در نظر گرفته و عمل و حکمت عملی را متفرع بر حمت نظری می دانیم- چنانکه در تلقی یونانی این گونه بود-، توان پاسخ به سؤالات مهم در تأسیس تمدن ها رانداریم
و گرنه فی المثل اگر بخواهیم با نگاه صدرایی و اصالت وجود به مسأله نگاه کنیم، درک آن خیلی راحت ترخواهد بود.
تفصیل بحث در دی وی دی نقد کتاب سلوک ذیل شخصیت امام)
چون فلسفه مدام می خواهد با نگاه انتزاعی و علی و معلولی به پدیده ها نگاه کند و در حالی که علت و معلول جز دروعاء ذهن از هم جدا نمی شوند
وقتی یک روح در یک قوم برای تأسیس تمدن حلول می کند، تمام شئون آن قوم متناسب با آن روح و به شکل ارگانیک تغییرمیکند.
یکی می رود سیاست مدرن می نویسد،دیگری می رود آمریکا را کشف میکند، سومی انقلاب کپرنیکی می کند، چهارمی نهضت اصلاح دینی را آغاز میکند، پنجمی هنر خودبنیاد را بسط می دهد
از قضا فلسفه به دلیل آن که علم حصولی است خیلی دیر تراز بقیه این موارد تکوین پیدا می کند.
و همه این افرادی که بنده گفتم از نظر زمانی بر دکارت مؤسس فلسفه مدرن تقدم دارند
و ما میدانیم که علت بایدبر معلول تقدم زمانی داشته باشد
در حالی که فلسفه بر اخترشناسی جدید، نهضت کشف ماوراؤبحار،نهضت اصلاح دینی لوتر، نهضت هنرمدرن داوینچی رافائل میکلانژ تقدم زمانی ندارد.
در حقیقت فلسفه علت تمدن مدرنیته نیست
اما این بدان معنا نیست که فلسفه در تکوین مدرنیته هیچ نقشی نداشته
اساساً همه تمدن ها اجزاءیشان با یکدیگر متناسب است
فلسفه صدرایی با معماری اسلامی قرون گذشته تناسب دارند.
اما نه بدین معنا که ملاصدرا ابتدا فلسفه بنویسد وبعد معماران شروع به معماری کنند.
تناسب غیر از علیت است.
به همین دلیل بنده مدام این نکته را به دوستان نیز تذکر میدهم که غرب
یک هویت واحد است و میان تکنولوژی و فلسفه دکارت، و اخلاق کانت، و علوم
انسانی آن هماهنگی وجود دارد.
و این تلقی که غرب خوبی هایی نظیر تکنولوژی و علم و بدی هایی مانند علوم انسانی دارد را درشناخت ماهیت تجدد و اساساً تمدن ها عاجز می دانم.
بنای تفصیل نداشتم، و البته هنوز سؤالات کلیدی که باید در باب علوم انسانی بدان پاسخ دهیم را نیز جواب نداده ام
و این مقدمات را برای رسیدن به یک زبان مشترک و رفع سوء تفاهم ها و عدم همزبانی ها محتمل عرض کردم
ان شاء الله تحقیق نهایی درباب نقش علوم انسانی درمدرنیته و یا سایر تمدن ها درجای خود
وفقکم الله
پاسخ:
دهقانی:
اصولاً فضای مجازی همواره می تواند منشأ سوء تفاهم شود
یعنی جمله مزبور به جای آنکه با لحن شوخی خوانده شود، ممکن است استهزاء تلقی شود
در حالی که قصد نویسنده این گونه نبود
و متأسفانه بنده هم برداشتم این بود که شما خدای ناکرده قصد استهزاء دارید
در هر صورت فکر می کنم شاید بنده نیز باید قدری بیشتر مدارا به خرج بدهم.
در باب تعریقی که ارائه کردمحق با شماست
و خود نیز در مجمل سخن گفت اصرار داشتم
تفصیلش انشاءالله برای همان پستی که وعده دادیم
پاسخ:
دهقانی:
موضوع عرفان، انسان نیست
بلکه وجود لابشرط قسمی و مقسمی و تجلیات وجود است
و اگر هم از انسان بحثی می شود از این حیث است که انسان می تواند محل تجلی اسماء الله باشد
و گرنه خود انسان در عرفان موضوعیتی ندارد
بلکه انسان کامل، که اسماءالله را در وجود خود ظاهر کرده محل اعتناست.
و توجه داریم که در بحث موضوع علوم، حیثیت مهم است
وگرنه شیمی و فیزیک هر دو ماده را موضوع علم خود نهاده اند
اما جهت و حیث توجه به ماده دراین دو علم فرق می کند.
ثانیاً این سخنان و نظیر این که شما یک بت هایی برای ذهن خود ساخته اید، یا برو تاریخ بخوان، بیش از این که مثبت ادعای شما باشد، سخنان خود شما را نیز محل تشکیک خواهد کرد
چون متقابلا بنده هم می توانم پاسخ بدهم که چون درنزد ذهن شما تنها صورت تمدنی،تمدن مدرنیته است و این تمدن به نزد شما به یک بت مبدل شده، تمام تاریخ اسلام و یونان و سایر تمدن ها را مطابق با این بت ذهنی تفسیر می کنید.
و یا بنده می توانم ادعا کنم که اطلاعات تاریخی شما پایین است و شما نیازمند مطالعه جدی تر در این زمینه هستید(که البته من چنین سخنی نمی گویم اما آن نحوه نگاه شما می تواند با این پاسخ بنده نیز مواجه شود)
درحقیقت این گزارههای که شما مطرح می فرمایید، یک گزاره جدلی الطرفین است
و به جای این که بحث را به پیش ببرد سبب انسداد و گره خوردن زبان هر دو طرف می شود
تمام عرض بنده این بود که عوالم و تمدنهای مختلف، هر کدام تلقی خاصی از عالم دارند
و مطابق با این تلقی، بعضاً علوم و فنون متفاوت تأسیس می کنند
در یونان علمی به نام فقه و یا کلام امکان تأسیس ندارد
در تمدن مدرنیته نیز این علوم امکان تحقق ندارند.
در یونان و عالم اسلام،امکان تأسیس علوم انسانی نبود.
به همین دلیل فلاسفه مؤسس ما نظیر فارابی، در تقسیم بندی علوم جایی برای علوم انسانی باز نکردند.
البته نیم نگاهی به حکمت عملی داشتند
اما به مرور همان را نیزکنار نهادند
چون حکمت عملی هم تنها در یونان امکان تأسیس و تحقق دارد
در عالم اسلام حکمات عملی نیز نمی توانست تأسیس شود
چون فقه اسلامی، جایی برای حضور عنصر بیگانه و اداره امور توسط یک منبع دیگر مانند عقل باقی نمی گذارد.
بنظرم می رسد ما باید یک تبیین درست از حکمت عملی، علوم انسانی و تفاوت تلقی مدرن، یونانی، و اسلامی داشته باشیم تا مطلب درک شود.
و این کاری است که زحمت ان به عهده حقیر و در قسمت بعدی مطلب است
پاسخ:
دهقانی:
1- جواد جان بحث با شما از این جهت که موجب می شود انسان مدام بر خود نهیب بزند که مبادا عصبانی شود واقعاً به سلوک انسان خیلی کمک می کند.
جوادجان دلبندم با چه زبانی بگویم که در عرفان، انسان مطرح نیست، وجود لابشرط موضوع علم است و تجلیات آن
یکی از این تجلیات آن وجود لابشرط انسان نامیده شده
چون می تواند همه اسماء را ظاهر کند محل بحث است
مثل این که در فلسفه از موجود مطلق بحث می شود
و اگر از نفوس انسانی و نباتی و حیوانی بحث می شود از این جهت است که این ها در ذیل موجود مطلق با قید اطلاق تعریف می شوند
و نمی شود بگوییم فلسفه انسان شناسی یا حیوان شناسی و یا نبات شناسی است
2- شما می فرمایید که امویان و عباسیان از روش اداری ایران وروم استفاده کردند
مشکل را حل نکردید
چون نقل کلام در ایران و روم می شود
سؤال این جاست که چه کسی این مسأله را ثابت کرده که ایران و روم علمی به نام "علوم انسانی" داشته اند؟!
جواد جان وقتی می گوییم علوم انسانی،معنای عام مد نظرمان نیست
علوم انسانی یک معنای عام دارد
یک معنای اصطلاحی
شما مدام خلط می فرمایید و متوجه نیستید که در دام مغالطه اشتراک لفظ می افتید
نزاع بر سر معنای اصطلاحی است
علوم انسانی موضوع شان سوژه اندیشنده است
اصلاً سوژه اندیشنده چهارصد سال بیشتر عمر ندارد
بعد شما می آیید و می فرمایید که یونان و روم و ایران علوم انسانی داشته اند!
مگر بحث اطلاعات تاریخی است؟!
شما مدام این نکته را بیان می فرمایید که بروید تاریخ بخوانید
مگر دعوا ناشی از کمبود اطلاعات تاریخی است که حالا با خواندن دو تا کتاب مشکل حل شود.!
مشکل این است که از وقتی که در عام تجدد علومی به نام علوم انسانی تأسیس شد، ما هم به این فکر افتادیم که ما هم علوم انسانی با مبنای خودمان تأسیس کنیم.
ولی اصلاً نپرسیدیم که چرا در یونان علوم انسانی تأسیس نشد؟!
مشکل این است که ما مدرنیته را شابلون کرده ایم و از آدم تا خاتم و از پارمنیدس تا نیچه و از یونان و ایران 2500 سال پیش تا آمریکای امروز تمام تاریخ را با معیار مدرنیته تعبیر و تفسیر می کنیم
عرض عریض بنده این بود که در عالم تمدن یونانی علومی تأسیس شدند که در عالم تجدد مابه ازاء ندارند و برعکس
و نیز در عالم اسلام علومی هستند که در دو عالم دیگر نیست
نمی دانم این مطلب به این بداهت را چطور تفصیل بدهم
چون اصولاً مطالب نظری را به کمک بدیهیات تبیین می کنند
اما بدیهیات را نمی توان به کمک چیزی دیگر تبیین کرد
این جاست که من احساس می کنم کلاً باید زبان در کام بکشم
و نه خودم را خسته تر کنم و نه شمایی که سخن بنده را متوجه شده اید ملامت کنم
و به جای آن در یک مطلب مفصل و مجزا بحث را پی گیریم
پاسخ:
دهقانی:
تا حدی بله
ولی با دقت به این نکته که درک و تبیین این مطلب اخیر - یعنی امتناع علوم انسانی اسلامی- از مسأله ژاپن اسلامی پیچیده تر و مشکل تر است.
یعنی هم کسی که می خواهد آن را توضیح دهد، کار سخت تری پیش رو دارد و هم مخاطب برای درک آن بیشتر به زحمت میافتد.
مطلب مهمی که باید توجه شود، راز اصرار وتوجه غرب به علوم انسانی است.
یعنی باید این سؤال را مطرح و بدان پاسخ بدهم که چرا غرب به علوم انسانی نیاز داشت؟ .
و به تأسیس آن همت کرد؟
و چرا در ابتدای رنسانس به آن توجه نکرد؟
چرا با پایان رفتن فلسفه در غرب، علوم انسانی بالیدن می گیرند؟
این مطلبی بود من قصد داشتم که در قسمت بعدی بحث در باب علوم انسانی به طور مفصل به آن اشاره کنم.
1- نهضت واژه سازی در عرصه سیاسی و حتی فرهنگی مملکت ما چندان غریب نیست. توگویی برای مبارزه با بسط تفکر مخالف یکی از راه ها مشغول کردن ما به واژه هاست واژه هایی مثل: جنبش نرم افزاری، جنگ نرم، سال شکوفایی و نو آوری ، جهاد اقتصادی و...نهایتا همان ها که شما اشاره کردید: تولید علم و علوم انسانی اسلامی
2- اما این واژه سازی هایی که اشاره کردم همیشه می تواند مذموم نباشد زیرا می تواند حکایت گر یک نیاز باشد. به طور مثال درست است که با واژه سازی و واژه پراکنی رسانه ای،علوم انسانی اسلامی تولید نمی شود اما این هیاهوها نشان دهنده ضعفی است که در برابر علوم انسانی موجود حس کرده ایم. لااقل نشان دهنده این است که فهمیده ایم برای بقای "قدرت سیاسی اسلام" و حتی "سبک زندگی مسلمانانه" در معرض تهدیدهای جدی ای قرار گرفته ایم و به نظر من فهم خود این مطلب می تواند یک گام رو به جلو تلقی شود و ممکن است اهل فکر و علم را به دغدغه؟ای توجه دهد که نهایتا در آینده ای نامعلوم منجر با تاسیس یک نظام فکری منسجم بشود.
3-"استاد جوادی آملی در شرح درس اسفار نقل می کردند که شیخ اشراق فرموده بود که مطالب این کتاب- حکمت الاشراق- در یک شب بر من کشف شد."
این حرف ها خیلی خطرناک است و آدم را به یاد سلسله مقالاتی که جدیدا از یک متفکر منتشر شده می اندازد و به نظر من باید خیلی روی آن کار شود.و البته به نظر من آنهایی که عرفان را نچشیده باشند یا لااقل به درستی فهم نکرده باشند(که فهم آن سالها طول می کشد) نباید از این حرف ها بزنند.