دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۲ ب.ظ
امتحان "بیداری اسلامی"
توضیحات:
1 - سؤالات سه، چهار، پنج، هفت هر کدام دو نمره دارند.
2- ما بقی سؤالات، هر کدام یک و نیم نمره دارند.
3- به برندگان این مسابقه، از طرف وبلاگ نیست انگاری و به قید قرعه، هزینه عزیمت به میدان التحریر و اقامت به مدت هفت شب به همراه خانواده اهداء می شود!!
سؤال اول: تعریف "بیداری اسلامی" چیست؟!
سؤال دوم: از کجا میتوان فهمید که آن چه در کشورهای مسلمان می گذرد، همان بیداری اسلامی می باشد؟!
سؤال سوم: آیا برای شناختن ماهیت حوادث جهان اسلام، باید صرفاً به ظواهر این نهضتها و
شعارهای الله اکبر مردم در راه پیماییهای آنها و یا نماز جماعتهای دسته جمعی آنها نگاه کرد؟!
سؤال چهارم: با توجه به این که مبتنی بر نگاه اهل سنت، نیازی به عادل بودن حکومت و حاکم نیست، آیا واقعاً مردم مناطق سنی نشین برای استقرار حکومت اسلامی و دینی قیام کرده و میکنند؟!
سؤال پنجم: اگر جنبش های اخیر منطقه، آن گونه که ادعا می شود حقیقتاً تحت تأثیر انقلاب اسلامی بوده، چرا بلافاصله پس از پیروزی، رویهای متفاوت از جمهوری اسلامی را در تأسیس حکومت و اداره آن در پیش گرفته اند؟!
سؤال ششم: آیا جنبش های منطقه، حقیقتاً "بیداری اسلامی" است، یا نکند ما دوست داریم آن را به نحوی که خود قصد کرده ایم ببنیم و فاهمه خود را به آن تحمیل کنیم؟!
سوال هفتم: از آن جا که "ماست" سیاه نیست و با سیاه انگاشه شدن از جانب ما و نیز هیچ کسی دیگر، قلب ماهیت پیدا نمیکند، آیا با اصرار بر "بیداری اسلامی" نامیدن حوادث کشورهای جهان اسلام، آیا حقیقتاً ماهیت این جنبشها اسلامی میشود؟!
سؤال هشتم: آیا دلیلی داریم که حقیقتاً در جنبش های منطقه، انحرافی رخ داده است؟!
سؤال نهم: می دانیم که هر معلولی، علت می خواهد و فلاسفه علت را بر چهار قسم دانسته اند: فاعل، غایت، ماده، صورت.
بر فرض قبول پذیرفتن نظریه انحراف در جنبش های منطقه، و نیز با قبول این فرض این که تلاش سفارت آمریکا و ام آی سیکس و سیا و اشتباهات اخوان المسلمین، فاعل انحراف در این نهضت ها بوده اند، آیا اگر بدنه عمومی مستعد این انحراف نبود و قابلیت آن را نداشت، این انحراف ممکن میشد؟!
سؤال دهم: چنان که در سال های اخیر دیده ایم، جریان سکولار و به اصطلاح روشنفکر، تنها هنگامی به دموکراسی پایبند است که به نفع او باشد و گرنه مانند حوادث سال 88 ایران و 2013 مصر، با تکبر و وقاحت تمام جلوی انتخابات می ایستد و با رویه فاشیستی و خشونت طلبانه به مقابله با رویکردهای دموکراتیک بر می خیزد تا جایی که حاضر است کودتای نظامیای که به نفع خود باشد را بر دموکراسیای که در آن رقیب پیروز شود، ترجیح دهد.
آیا علت این مسأله این نیست که در کشورهای غربزده، حتی ارزشهای دنیای مدرنیته نیز بی اصل و ریشه هستند و تنها ابزاری برای رسیدن به قدرت و حفظ آن به هر قیمت می شود؟!
سؤال یازدهم: آیا هنگامی که برخی تحلیل گران ادعا می کنند که حوادث جهان اسلام، قطعاً "بیداری اسلامی است"، و در تحلیل های خود، توان عبور از ظاهر را ندارند، می توان به سایر تحلیل های آنها اعتماد کرد؟!
سؤال دوازدهم: آیا حوادث منطقه، "بیداری اسلامی" است، یا یک بحران ناشی از فقدان عقل توسعه در کشورهایی است که دویست سال است که در سودای توسعه به شکست خورده اند و مردمان آنها به دلیل احساس جا ماندن از دنیای مدرنیته در بسط اقتصاد و ارزشها و آزادی های سیاسی دنیای مدرنیته، این گونه به جنبش در آمدهاند؟!
بعدالتحریر:
1- سلام بر تو ای ماه خدا که با آمدنت زندگی های عاری از معنای ما را معنایی دوباره می بخشی.
2- نزاع بر سر شریعتی این روزها دوباره بالا گرفته.
شیفتگان آیت الله مصباح یک طرف و منتقدان ایشان طرف دیگر.
یک عده می گویند چون آقای مصباح -که مورد تأیید رهبری حاضر است- منتقد شریعتی بوده اند، پس شریعتی بد است!
طرف مقابل می گوید چون شهید بهشتی مورد تأیید امام بوده و روش نقد جناب مصباح را درست نمیدانسته اند، پس روش آقای مصباح درست نیست!
و کل حزب بما لدیهم فرحون.
حزب الله بت پرست است.
مسأله، هیچ گاه در میان حزب الله، کشف حقیقت نبوده است.
جون حزب الله معقتقد است اساساً حقیقت را نمیتواند بفهمد!
فقط امام و رهبری و شهید بهشتی و آقای مصباح و شهید مطهری و علامه طباطبایی و دیگر بزرگان حقیقت را فهمیده اند!!
اما مشکل این جاست که وقتی میان بزرگان تعارض پیش می آید، معلوم نیست که باید به چه کسی رجوع کرد؟!
اینجاست که زد و خوردها بالا میگیرد.
و البته هر کدام در این نزاع جانب موضعی را می گیرد که بیشتر به مواضع و منافع سیاسی اش نزدیک تر باشد!!
دلم می سوزد برای حقیقت.
که ذبح شده به پای اهواء ما.
تنها خدایی است که می تواند ما را از این وضع نجات دهد.
پاسخ:
دهقانی:
براتعلی جان!!
اولاً مگه ما گفتیم برای این که یک جریان اسلامی باشد،نباید هیچ غیرمسلمانی در آن حاضر باشد؟!
ثانیاً بحث بر سر اینه که مطالبه مردم الان در جریان جنبشهای منطقه چیست؟!
اسلام؟!
یا استقلال و آزادی سیاسی و مسائل اقتصادی و ... ؟!
اتفاقاً صحبت های استاد رحیم پور مؤید ادعای منه که این اعتراضات ناشی از بحران عدم توسعه نیافتگی و در عین حال احساس حسرت نسبت به آن است.
پاسخ:
دهقانی:
به به بزن زنگو داش محمد میبد اومده اینورا!!
سلامتیش یک کف مرتب صلوات بفرس!!
اللهم صل علی محمد و آل محمد
پاسخ:
دهقانی :
با اصل حرفت موافقم سید جان.
اما مسأله اینه که سنتگراها و مذهبی ها لااقل ادعای آزادی ندارند.
ولی جریان روشنفکری با تمام ادعا و دک و پوز، موقع عمل از همه دیکتاتور تر است.
این جاست که آدم احساس سوزش شدیدی میکنه!
پاسخ:
دهقانی:
دوست عزیز چرا مطالب بی ربط به بحث را مطرح می کنید؟!
نهضت پیامبر چه ربطی دارد به جنبش های منطقه؟!
نهضت های منطقه کجا و کی خواستگاهش مسائل اعتقادی بوده ؟!
کی گفته است که پیامبر طرف نزاعش ابوسفیان بوده؟!
پیامبر یک بار یک جمله علیه ابوسفیان هم گفت؟!
که ای مردم به پا خیزید و علیه حکومت ابوسفیان قیام کنید!
پیغمبر آمد که کل بشریت را نجات بدهد.
این حرف سخیف که مردم برای این که از دست ابوسفیان آزاد شوند آمدند مسلمان شدند، نفی اسلام مسلمانان اولیه است.
اگر واقعاً این طور بود پس چرا جان خود را در این راه می دادند؟!
لااقلش این بود که می ماندند ذیل دستگاه ابوسفیان یک نان بخور و نمیری می خوردند و با ذلت زندگی می کردند ولی زنده می مانند.
نه این که مثل یاسر و سمیه و سایرین کشته شوند.
این قدر اسلام را سیاسی دیدید که اصل اسلام آوردن را هم سیاسی می بینید.
این قدر حوادثی مثل جنبشهای منطقه و انقلاب و ...، افق ذهن شما را پر کرده که پیغمبر را هم امروزی تفسیر می کنید!
کانه پیغمبر مثل سیاستمداران امروز بوده که افق دیدشان فقط سیاست و تاریخ آینده را هم فقط ده پانزده سال دیگه می دونن.
اصلاً مگر محل نزاع انقلاب اسلامی بود؟!
مگر من صحبتی سر انقلاب اسلامی در نفی و یا نقد آن کردم که شما می فرمایید انقلاب هم این طور و انقلاب آن طور.
بحث بر سر جنبش های منطقه بود.
گفتم خواستگاه این جنبش ها مسائل اعتقادی نیست.
نگفتم چون فی المثل خواستگاه مادی دارند، پس این جنبش ها بدند.
گفتم ماهیت جنبش ها را بشناسیم و آن ها را تفسیر به رأی نکنیم.
گفتم این جنبش ها ناشی از میل به توسعه است.
ولی نگفتم توسعه بد است .
یا توسعه با اسلام تعارض دارد.
اصلاً حرف هایی که به هم ربط ندارند را کنار هم ذکر می کنی.
مضافاً این تفسیری که از تاریخ بیان کردید، تفسیری است که جمهوری اسلامی برای اثبات مشروعیت خودش بیان کرده و همه هم پذیرفته اند.
این تفسیر از تاریخ، یک تفسیر کاملاً ایدئولوژیک و سوبژکتیو است.
ان شاء الله در تأملات در باب ماهیت انقلاب اسلامی، به تفصیل نشان میدهم که چطور در مسیر انقلاب اسلامی، تاریخ اسلام تحریف و تفسیر به رأی شد.
آنجا مشخص می شود که چقدر ما از اسلام حقیقی دور شده ایم و به دلیل غلبه نگاه های ایدئولوژیک وارداتی از غرب، ما نیز اسلام را صرفاً و صرفاً در حد یک ابزار برای درافتادن با آمریکا و اسراییل و شوروی تلقی کردیم.
حتی خمینی هم با این که رأس نهضت ایدئولوژیک بود، خود این قدر اسلام را مبتذل و صرفاً برای مبارزه سیاسی نمی خواست.
و مثلاً معتقد باشد که مسلمانان برای نجات از دست ابوسفیان، بیایند و مسلمان شوند.
این حرف ها را در کامنت نمی شود جواب داد.
باید یک پست مجزا در باب پوچی آن ها اختصاص داد.
پاسخ:
دهقانی:
یک کم آروم تر بابا!!
جوری حرف میزنی کانه انگار تمام کفر در برابر ما ایستاده!
بابا، دوستان منتقد خودی اند!!
دشمن نیستند.
حقوق بگیر سیا و موساد نیستند که اینقدر داغ کرده ای!!
در ضمن خاک بر سر کسی که آقاش من باشم.
کلی گفتم البته شما به خودت نگیر!
در ضمن از آی پیت تابلوئه کی هستی.
به همین دلیل این جوری باهات حرف زدم!
پاسخ:
دهقانی:
سلام
ببین تسخیری جان، تفکر یک امر صفر و یکی نیست که یا یک فرد اصلاً متفکر نباشد، یا متفکر علی اطلاق باشد.
البته غلبه یک ساحت بر ساحت دیگر، ممکن است.
ولی این غلبه به محو و انهدام ساحت دیگر نمی انجامد.
به این معنا که حتی خالص ترین متفکران،نیز مآلاً وجوه سیاسی خواهند داشت.
اما آن چه آنها را باقی و ماندنی در تاریخ کرده و خواهدکرد، تفکر آنهاست.
و از طرف مقابل، حتی سیاسی کارترین افراد هم از تفکر گریزی ندارند.
حتی ماکیاولی هم که به سیاسی کاری و خدعه و فریب و نیرنگ دعوت می کرد، خود یک متفکر بود.
در بحث انقلاب اسلامی هم مطلب اول باید نظم لازم را در ذهن من پیدا کند، تا از نظر زبانی پخته شود.
و گرنه اصل بحث بالاجمال برایم مشخص شده.
ولی اگر به همان شکل خام و اجمالی مطرح شود، به جای این که به رشد منجر شود، موجب سوءتفاهم و عدم همزبانی می شود.
یک نمونه اش هم در همین پاسخی که در جواب براتعلی دادم، رخ داد.
پس فعلاً مجبورم دست نگهدارم.
برادران گمنام هم اگر خیلی هنر داشتند، قبل از فتنه، فتنه را تشخیص می دادند و دفع می کردند.
وگرنه گرفتن یک آدم یک لاقبا که هنر نیست.
(این جمله هم نقد عملکرد وزارت اطلاعات، که تو وبلاگ توفیقش فراهم نشده بود!!
البته انصاف اقتضا می کند که وزارت خانه ای با عظمتی در حد و اندازه وزارت اطلاعات، را نشود در یک جمله نقد کرد.
ولی خب آب دریا گر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید.
الحمدلله خداوند قبلاً هم توفیق نقد قوه قضاییه در بحث مبارزه با مفاسد اقتصادی را داد. ان شاء الله اگر پا بده سایر نهادها را هم نقد کنیم. بالاخره این نقادی هم شغل خوبی است!!
حیف که پول نمی دهند.
خدا کند حاج حسن یک فکری به حال این قضیه هم بکند و دیگر دست ما در نقادی از همه لحاظ باز باشد.
پیشاپیش روحانی مچکریم.)
پاسخ:
دهقانی:
اول آشنا جان، تعبیر "خمینی" به جای "امام خمینی" از جانب من و یا هر کس دیگر، لزوماً به معنای توهین نیست.
از قضا آن لحظه که این تعبیر را نوشتم، هم به این قصد نبود.
شاید بیشتر به این دلیل بود که کامنت براتعلی، واقعاً مرا عصبانی کرد.
و به همین دلیل خیلی متوجه الفاظ و رعایت مقتضیات کلام نبودم.
دوم از نظر بنده، انقلاب و حتی تفکر امام، دارای وجوه ایدئولوژیک هست.
اما معتقد نیستم، انقلاب اسلامی فقط یک انقلاب ایدئولوژیک است.
معتقدم انقلاب اسلامی، یک پدیده چند وجهی است که باید در مورد ابعاد مختلفش با احتیاط و دقت فراوان بررسی و نتیجه گیری کرد.
الان هم قصد نداشتم، که وارد طرح مطلب بشوم.
اما نظری که دوست عزیزمان "براتعلی" داد، قدری مرا ناگزیر کرد که مطلب را نصفه و نیمه و طبیعتاً سوء تفاهم برانگیز، بیان کنم.
اجازه بدهید که تفصیل مطلب را برای بحث خود انقلاب اسلامی بگذارم.
پاسخ:
دهقانی:
دوست عزیز
ممنون از حسن نظر و احترامی که نسبت به حقیر قائل شدید
اما اجازه بدهید که عرض کنم قدری فرمایش شما را نیازمند بررسی میدانم.
ببینید بنده منکر وجوه اندیشه برانگیز و ناب تفکر در سیمای شخصیت هایی که شما فرمودید نیستم.
ما باید توجه کنیم که خود ما دو جنبه شخصیتی داریم:
از یک جهت یک انسان مسلمانیم.
از جهت دیگر در طلب تفکریم.
این دو جهت البته با هم تناقضی ندارند.
اما از نظر بنده، جهت دوم عام تر از جهت اول است.(البته ممکن است کسی این سخن اخیر مرا نپذیرد، اما مضر به بحث ما نیست)
اما بحث سر این است که ما به عنوان یک متفکر- و نه یک انسان دین دار- چگونه متوجه شده ایم که فی المثل شهید مطهری، نظرشان درست و شریعتی نظرش غلط بوده است؟!
تصدیق می فرمایید که ما در بدو اول نمی توانیم نسبت به هیچ متفکری جانب تأیید یا انکار اخذ کنیم.
اولین نسبت ما با متفکر-همه متفکرین حتی کانت و هگل که تفکرخودبنیاد مدرن دارند- نسبت "شنیدن" است.
بحث بر سر این است که ما به عنوان کسی که میخواهد فکر کند، باید همه سخنان را بشنود.
البته یک انسان دیندار- از آن جهت که دیندار است- هیچ لزومی ندارد که به همه سخنان گوش فرا دهد.
حرف کامنت نویسی که از باب تواضع خودش را "شاگرد دهقانی" معرفی کرده بود، این بود که ما از آن جهت که دیندار هستیم، لازم نیست همه سخنان و حرف همه افراد عالم از شریعتی گرفته تا ملکم و تقی زاده و مارکس و هگل و افلاطون و پارمنیدس و ملاصدرا و فارابی و لائوتسه و مولوی و محی الدین و سایر متفکران را بشنویم.
در دینداری هیچ لزومی به این کار نیست.
و هیچ دستوری از شریعت منوره، بر این کار به ما نرسیده که ما را به این کار ملزم کند.
و حتی حیات دینی- از آن جهت که دینی است- به خودی خود اقتضای این کار را هم ندارد.
نه تنها دستوری از این جهت وارد نشده که مثال های نقض فراوانی داریم که نشان می دهد که می توان بدون خواندن فلسفه و عرفان- شریعتی که به طریق اولی- به مقامات عالیه در دین داری رسید
اما گاهی اوقات ما مسأله را از جنبه یک انسان متفکری که اگرچه دیندار هم هست، اما الان وجه دینی خود را مد نظر قرار نداده، مسأله را بررسی می کنیم.
این جا دیگر نمی توان صحبت از عاقبت به خیری و این حرف ها زد.
نمی توان گفت من به این افکار گوش می کنم یا فلان کتاب را نمی خوانم،یا سخنان فلان فرد را اصلاً گوش نمی گیرم، چون عاقبتش ختم به خیر نیست.
چون اولین محل نزاع این خواهد بود که اصلاً خیر چیست؟!
خیر از نظر متفکران مختلف، تفسیرهای مختلف دارد.
یکی خیر را در حیات باقی می داند.(تفکر شرق)
یکی دیگر در فضیلت(افلاطون و ارسطو)
دیگری در کسب قدرت.
چهارمی در مبدل شدن به عقل.
پنجمی در بندگی در مقابل الله.
ششمی
هفتمی و الی آخر.
مسأله این است که ذات تفکر، در خدمت کسب خیر-اعم از دنیوی و اخروی - قرار نمی گیرد.
مضافاً که ممکن است در مسائل مستحدثه مختلف، میان اساتیدی که ما خود حقانیت آنها را احراز کرده ایم اختلاف شود.
در این موارد تکلیف چیست؟!
این جا بحث فقهی نیست که بتوانیم از استادخودمان تقلید کنیم.
امیدوارم تفاوت بحث میان انسان متفکر و انسان دینی، مشخص باشد.
این دو ساحت متباین از هم نیستند اما چون عین یکدیگر نیستند، احکام متفاوت دارند.
و نباید از این تفاوت ها غفلت کرد.
پاسخ:
دهقانی:
از این مطلب که در جمهوری اسلامی دیکتاتوری وجود دارد، چگونه می توان به نتیجه رسید که مخالفان جمهوری اسلامی دیکتاتور نیستند؟!
اولاً به گمان من جمهوری اسلامی، مصداق حکومت دینی نیست.
بلکه جمهوری اسلامی را یک دولت مدرن می دانم.
ثانیاً و از نظر من اساس دولت مدرن بر دیکتاتور ی است.
البته اگر فرمانروایان اهل مدارا باشند، میتوان قدری از این دیکتاتوری کاست و در جوهر آن تصرف کرد.
من همین جا صراحتاً اعلام می کنم که آیت الله خمینی و آیت الله خامنه ای توانسته اند با روحیه مدارا قدری جمهوری اسلامی را از گرفتار شدن به تعارضاتی که مآلاً دامن حکومت های مدرن را می گیرد، نجات دهند.
و لازم نمی دانم که این نکته را تذکر دهم که نقدهای صریح بنده به رهبری فعلی، اکنون از کفر ابلیس هم روشن تر است و غالب محتوای همین پست نقد نظرات ایشان در باب بیداری اسلامی بود.
دست کم این بود که امام خمینی، این قدر تحمل داشت که لیبرال ترین افراد نظیر بازرگان و بنی صدر را نه تنها تحمل کند که خود به قدرت بگمارد.
امام حتی بازرگان را برکنار نکرد.
بلکه او خود اسعفا داد.
امام علی رغم اینکه اسناد جاسوسی بنی صدر از لانه جاسوسی کشف شده بود، و نشان می دادکه بنی صدر با نام اس دی لور و حقوق ماهیانه دو هزار دلار، مزدور سیا بوده، اما او را تا وقتی که بدنه عمومی به مخالفت او برنخواسته بود بر کنار نکرد.
من اگرچه ایده "حفظ نظام اوجب واجبات است" را نمی پذیرم.
و به شدت معتقدم که این سخن تاب برداشت های ماکیاولیستی در لباس دین را دارد.
اما این بدان معنا نیست که مانند شما امام را رأس بدعت گزاران دینی بدانم.
چون حتی اگر امام با این سخن، بدعتی بنا نهاده بود، اگر گوش ها مستعد قبول این ایده نبودند، چطور سخن امام به عنوان سخن دینی در جامعه ما پذیرفته می شد؟!
اتفاقاً سهم شریعتی در آماده کردن گوشها، به مراتب از امام که آن ایده را مطرج کردم، خیلی مهم تر بود.
و این چیزی است که بر شما گران می آید و آن را نخواهید پذیرفت.
(نقش شریعتی در شکل گیری باورهای ما آن قدر پر رنگ بود، که حتی براتعلی خان که منتقد شریعتی است، خود مانند شریعتی تاریخ اسلام را تفسیر و درک می کند)
اما در مورد رهبری کنونی- آیت الله خامنه ای- روحیه مدارا در ایشان، به گمان بنده به مراتب بیشتر واضح است.
دوم خردادی ها هشت سال تمام، در این کشور قدرت را در قبضه داشتند.
در دوم خرداد 76 دولت، در 29 بهمن 78 مجلس را به دست گرفتند.
در انجام کارهای مورد نظر و حتی بیان نظراتشان، با چندان مخالفتی از ناحیه رهبری مواجه نشدند_موارد معدودی مانند لایحه قانون مطبوعات و یا دستور فک پلمپ تأسیسات هسته ای در سال 84 چندان معتنا به نیستند و حتی در این موارد معدود نیز رهبر، از حقوق و اختیارتی که مطابق قانون اساسی داشت، تجاوز نکرد-.
عمده این بود که رهبری کنونی، به شدت به قواعد دموکراسی- که خود ایشان تعبیر مردم سالاری دینی را برای آن برگزیده اند- ملتزم بودند و هستند.
ایشان هم می توانستند وقتی خاتمی و روحانی به قدرت برسد زیر میز بازی بزند.
مگر کاری داشت که ایشان هم مانند حکام شوروی و چین کمونیست، که یک روزه کل کشور از نخست وزیر گرفته تا رییس حزب و ... را تصفیه کنند؟!
ولی نکردند.
خصوصاً که الحمدلله نیروی حزب اللهی بی فکر و ذکر که حاضر باشد هر کاری که رهبری نظام بگوید بکند هم که کم نیست.
(دلم می سوزد برای ایشان که این قدر نیرهاش پرت اند و با این نیروهای بی فکر و ذکر تازه می خواهند تمدن سازی هم کنند و جنبش نرم افزاری راه بیافتد و چمی دانم علوم انسانی اسلامی بشود.
کسی نیست به رهبر بگوید، حزب اللهی که هر را از بر تشخیص نمی دهد و کل مطالعه اش به اندازه ده تا کتاب نمی شود، چطور می تواند این کار ها را انجام بدهد؟!
اگر کسی از دوستان دانشجو هفته آینده رفت، دیدار رهبر از قول من این ها را به ایشان بگوید!!)
اما در مورد جریان روشنفکران و سکولار.
این جریان دیکاتورترین و خشن ترین جریانی است که در طول صد و پنجاه سال گذشته در ایران و کشورهای مسلمان ظهور کرده اند.
همین ها شیخ فضل الله را بر دار کشیدند.
اینها زمان رضا شاه، برای رسیدن به توسعه یک خط نقد ننوشتند و حاضر شدند صد درصد با رضاشاه همراه شوند.(گردن من رهین اگر یک نقد جدی از طرف جریان روشنفکری علیه رضا شاه جایی ثبت شده باشد)
از بدو پیروزی انقلاب اسلامی، مدام بیرون گود نشستند و در طلب قدرت و به انگیزه کسب قدرت و نه نشان دادن حقیقت به مردم، مدام نق زدند و میزنند و خواهند زد.
این ها قدرت را برای مردم هم نمی خواهند.
لااقل شریعتی این قدر مرد بود که قدرت را برای خود و شخص خودش نمی خواست.
او به احیای قومش فکر می کرد و می خواست آنها را از انفعال و انحطاط تاریخی نجات دهد و نه این که خودش به قدرت و آلاف و الوف برسد.
اما قاطبه جریان روشنفکری، قدرت را برای خودشان می خواهند.
ماجرای سالهای دوم خرداد نشان داد که این ها، آزادی را صرفاً به این دلیل که چماق خوبی است و می توان با آن جمهوری اسلامی را خوب کتک زد می خواهند.
اینها بودند که به آقای مصباح گفتند تمساح.
آقای مصباح و سنتگراها که به طرف مقابل خود تمساح نمی گفتند.
اینها بودند که در روزنامه شرق کاریکاتور یک خر کشیدند و یک هاله نور دور سرش گذاشتند و احمدینژاد را خر نامیدند.
بحث مصداق نیست.
این مصادیق، حاکی از روحیات آنهاست.
این ها در سال 88 گفتند یازده میلیون تقلب شده.
ولی وقتی سال 92 با کمتر از یک میلیون، بازی دموکراسی را بردند پیروزی را بدون پرسش و بحث در باب مشروعیت و مقبولیت و ده ها بحث سخیف دیگر، با جان و دل قبول کردند و نگفتند رأی ما را پس بده!
از این تناقض و عملکرد ننگ آمیز چه دفاعی می توان کرد؟!
جریان سنتگرا، حتی اگر دیکتاتور باشد و یا تحجر فکری پیشه کند، انسان چندان به درد نمی آید.
از بدو اسلام، قشری گری به همراه اسلام ظهور کرد.
اما درد این است که جریان روشنفکری، ادعای آزادی خواهی می کند، مردم و توده ها را اغفال میکند ولی خود خشونت طلب ترین جریان حال حاضر ایران است.
این روشنفکری، فقط در ظاهر روشنفکری است.
این یک نیست انگاری و روح اراده به قدرت است، که نام آزادی و دموکراسی را علم کرده و ظاهر کار خود قرار داده.
این یک روشنفکری بی بته و اصل و نسب است که حتی به اندازه یک صدم روشنفکر قرن 18 اروپا، اصالت و استحکام ندارد.
البته وقتی صحبت از جریان روشنفکری می شود، منظور همه روشنفکران - و به شکل موجبه کلیه- نیست.
همواره استثنائاتی وجود دارد و خواهد داشت و من برخی از روشنفکران منصف را از دایره این بحث بیرون می دانم.
چنان که شریعتی و آل احمد و حتی از میان روشنفکران حاضر- که به جناح دوم خرداد تعلق سیاسی دارند- برخی قدرت را برای خود نمی خواهند و انصاف را رعایت می کنند و در پشت عنوان روشنفکری و آزادی خواهی، اراده به قدرت ندارند.
در فتنه 88، مسأله دو جنبه داشت: سران فتنه (فاعل)و بدنه عمومی و شکاف جدی میان جامعه(قابل)
من در مورد سران و عقبه عملیاتی و فکری داشتم حرف می زدم.
از توده ها و بدنه عمومی را بحث نکردم.
هر چند بخش معترض بدنه عمومی هم تناسبی با سران آن داشت.چون گوش بایدبا زبان متناسب باشد.
اما عین همان مطالبات و همان عقاید و همان خودخواهی ها را نداشت.
ضمناً بیان مطالب فوق در باب احمدی نژاد و یا آقای مصباح و یا هر کس دیگر. به معنای پذیرفتن و دل در گرو آنها داشتن از جانب بنده نیست.
خصوصاً که خود نقدهای مهمی به زاویه نگاه آقای مصباح به اسلام، و نیز احمدی نژاد داشته و دارم.
نکته دیگر این که استفاده از عنوان "شاگرد عبدالکریمی" چندان برای نظر دادن، مناسب نیست.
چه این که ممکن است نظرات شما، به پای ایشان درج شود.
هر چند لزوماً نظرات شما با نظرات ایشان متباین نیست.
اما از عدم تباین، لزوما عینیت هم مستفاد نیست.
از این جهت چه بسا بهتر است که با نام شریف خودتان و یا دست کم نام مستعاری دیگر، فرمایشات تان را بیان بفرمایید.
نکته آخر این که بنده را سوپر پدیدارشناس خطاب کردید.
و البته توجه دارید پدیدارشناسیای که بنده شیفته آن هستم، نه به معنای فلسفی آن، که یک جریان عمیق فلسفه در غرب است، بلکه به همان معنای عوامانه ای است که دکتر عبدالکریمی در برنامه زاویه مطرح کردند مد نظرم است که فرمودند ممکن است که حتی یک پیرزن روستایی هم با نگاه پدیدارشناسانه به پدیدارها نگاه کند.
من به دنبال این نحوه پدیدارشناسی هستم.
موفق باشید.
پاسخ:
دهقانی:
1- من می خواهم تند نرم، ولی آخر شما یک حرفهایی میزنی، که آدم مجبور میشه دنده معکوس بکشه و دور موتورش بالا بره!!
2-این تعابیر نماد قدرت و این حرف ها از میراث تفکر شریعتی است.
و شما انگار منتقد شریعتی بودید.
این نحوه تفسیر از حرکت پیامبر کاملاً با نگاه مارکس- که شریعتی به شدت متأثر از او بود- تناسب دارد.
درد این است که حزب اللهی ها مارکسیستی به تاریخ اسلام نگاه می کنند.
از سه غزوه مهم بدر احد و خندق، دو تای دومی که کفار به مسلمانان حمله کردند.
اولی
هم در بنا به فرمایش قرآن کریم به این دلیل مجوز جنگ داده شد که کفار
مدینه در جریان اخراج مسلمانان از مکه اموال مسلمانان را غارت کردند.
جنگ پیامبر، مانند جنگ سلطان محمود غزنوی نبود که به قصد ثروت و یا قدرت شکل گرفته باشد.
قرآن
می فرماید "فی القصاص حیاه" آنها اموال مسلمانان را غصب کردند، رب
العالمین هم اجازه داد که از باب قصاص و ده ها اثر تربیتی دینی و توحیدی
دیگر ، جنگ بدر انجام شود.
حتی اگر کفار مکه، عهد نامه حدیبیه را نقض نمی کردند، رسول الله به قصد فتح مکه
حرکت نمی کردند و صرفاً مطابق همان عهد نامه برای حج تشریف می بردند مکه.
اگر واقعا طرف نزاع پیامبر، ابوسفیان بود، چطور یک شب بعد از اسلام آوردن
ابوسفیان-که خود پیامبر هم به مدد علم شهودی می دانستند که اسلام ابوسفیان
ظاهری است- خانه ابوسفیان در مکه را خانه امن اعلام کردند و فرمودند هر کس
در خانه ابوسفیان باشد در امان است؟!
پس معلوم است، اصلاً افق نگاه پیامبر به مراتب و فرسنگ ها از تحلیلی که ما
نسبت به مسائل داریم، متفاوت و بلکه چه بسا در تضاد آن باشد.
البته جنس حرکت پیامبر به گونه ای بود که مدافعان وضع موجود را مشوش می کرد.
ولی این اختصاصی به پیامبر ندارد.
هر نهضت فکری- فرهنگی، ذاتاً به تعارض با نظام فکری و فرهنگی موجود بر می خیزد.
این است که سران نظام، به تقابل با آن بر می خیزند.
نه از این جهت که آن نهضت لزوماً داعیه تشکیل حکومت داشته باشد.
چرا سقراط در آتن کشته شد؟
آیا سقراط به دنبال حکومت بود؟
چرا سهروردی کشته شد؟
چرا ملاصدرا تبعید می شود؟
چرا حکومت روم به تعقیب حضرت عیسی علیه السلام بر می خیزد؟
و تلاش می کند که او را به صلیب بکشد؟
اگر در مورد اسلام قضیه قدری، ابهام داشته باشد، با توجه به تعالیم دین
مسیحیت که سیاست در ان کم رنگ تر از اسلام است، قضیه چندان مبهم نیست.
هیچ کس در تاریخ نقل نکرده است که عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام، به
دلیل مواجهه با فرماندار فلسطین و اورشلیم، تحت تعقیب قرار گرفت.
ابراهیم علیه السلام چرا از سوی هیأت حاکمه مؤاخذه شد؟!
ابراهیم بت ها را شکسته بود.
چه کار به نمرود داشت؟!
البته بعدا در بیدادگاه نمرود، سخنان حضرت ابراهیم، خداوندی خود نمرود را مخدوش کرد.
اما قبل از آن که جناب ابراهیم، سخنی علیه نمرود نزده بود.
چرا مردم ریختند و حضرت ابراهیم را گرفتند؟
چرا همه سعی می کردند در تهیه هیزم شرکت کنند؟
اگر مسأله سیاسی بود، که این قدر نهضت ابراهیم، مدینه را مشوش نمی کرد.
حضرت ابراهیم حرفی می زد، که خواب همه را مشوش می کرد.
این بود که همه شهر دچار هرج و مرج شد.
عرض بنده این است: دین حامل وجه حکومتی هست.
اما دین، فقط سیاست نیست.
و وقتی می گوییم اسلام، سیاست دارد، معنای آن این نیست که اسلام به قصد سیاست و کسب قدرت سیاسی تأسیس و یا بسط پیدا کرده.
فرق این دو عبارت خیلی واضح است.
نه دین، نه هیچ تفکر دیگری دنبال سیاست محض نیست.
که بعد شما بفرمایید مسلمانان برای نجات از فشار ابوسفیان به پیامبر پناه آوردند و مسلمان شدند!
مگر مسلمان شدن آن وقت به امتیازات اجتماعی و مادی منجر می شد؟
13 سال اول مسلمانان، جز محاصره در شعب و مکیدن یک هسته خرما از طرف چهار نفر، شکنجه، و فشار سیاسی و اقتصادی چه داشت؟
حتی در سال های حکومت مدینه هم وضعیت مادی مسلمانان، در قیاس با کفار چیزی به حساب نمی آمد.
مضافاً این که کدام عاقلی زندگی ای که در آن نفس اماره آزاد است و می توان
هر کاری کرد و با پرستش یک بت دلخوش بود را رها می کند و برای خاطر
امتیازات مادی که هنوز وجود ندارد اسلام می آورد؟!
لااقل در دستگاه ابوسفیان، نفس اماره آزاد بود.
مسلمان که بشوی، تازه اول جهاد با نفس است و انسان مدام باید با خودش درگیر بشود.
مسأله این بود که اسلام، وقتی مطرح شد، اصلاً وجود افراد یک وجود دیگر می شد.
و افراد حرکت جوهری می کردند و جوهراً یک چیز دیگر می شدند.
و طبیعتاً حاضر نبودند که مطابق عادات زمانه حرف بزنند و عمل کنند و زندگی کنند.
4- اما در مورد وجود مبارک امام زمان ارواحنا له الفداء و رویه ایشان
در قیام مبارکش، یعنی شما هم معتقدید که امام زمان هم می آیند و می گویند
یا توسری یا روسری؟!
برادر، البته امام زمان در غرقابه خون و عرق به پیروزی می رسند.
اما اول، با هر قومی با مبانی همان قوم "گفت وگو"می کنند.
نظیر کاری که امام رضا علیه السلام در دربار مأمون با سران یهود و نصارا و دیگر ادیان و کیش ها داشت.
در نگاه دینی"گفت و گو" و "ابلاغ" و "بیان" مقدم بر "شمشیر" است.
شمشیر صرفاً برای کسانی است که بعد از درک حقیقت به مقابله نظامی و سیاسی با آن بلند می شوند.
دین حتی منکرین را هم حذف نمی کند.
امیرالمؤمنین مادامی که خوارج دست به شمشیر نبرده بودند، حتی سهم آنها از بیت المال مسلمین را هم قطع نکرد.
این
قدر این عنصر "گفت و گو" برای بقاء دین و حکومت دینی مهم است، که اکنون
جمهوری اسلامی هم بقاء خود را در گرو آن می داند و بنا به تصریح رهبری
«آنی که کمک می کند به پیشرفت واقعی کشور، آزادی حقیقی فکرهاست. آزادانه
فکر کردن، آزادانه مطرح کردن»
الان که جمهوری اسلامی قدرت سیاسی دارد.
روی هوا ریگی را می گیرد!
نانو دارد!
انرژی هسته ای دارد!
سالی بیست هزار تا مقاله در آی اس آی میدهد!
پس دیگر چه نیازی است که رأس قدرت سیاسی کشور، قریب ده دوازده سال است، که
این مسأله گفت و گو را تذکر می دهند و هر سال هم که با دانشجویان جلسه
دارند گلایه می کنند که چرا کرسی ها گفت و گو را تشکیل نمی دهید؟!
(البته گفت و گو و کرسی امر دستوری نیست.
باید در ما طلبش باشد.
به همین دلیل چون دانشگاه های ما اصلاً طلب تفکر ندارند، امکان کرسی آزاداندیشی وجود ندارد.
چون در "آزاداندیشی"، وجود اندیشه از وجود آزادی به مراتب مهم تر است.
و
کسانی که آزاداندیشی موجود را به دلیل وابسته بودن به نظام، بازی می نامند
از دقت در ابعاد مهم مسأله غفلت فرموده اند. و العاقل یکفیه الاشاره)
معلوم
است که اگر کسی اندک رسوخی در دین داشته باشد، اهمیت عنصر "بیان" و یا به
زبان امروزی "گفت و گو" و تقدم رتبی و زمانی آن بر شمشیر را درک می کند.
اسلام برای هدایت بشریت آمده.
اما تبعاً نیاز به سیاست هم دارد.
اما گندم اگر کاشته شود، کاه که خوراک ستوران است خود بخود حاصل می شود.
اگر جامعه ای دینی باشد، حکومت و قدرت سیاسی خود بخود تشکیل می شود.
چنان که دیدیم مردم مدینه، خودشان آمدند در عقبه با پیامبر بیعت کردند و از پیامبر دعوت کردند که بیا و امارت ما را بپذیر.
نه این که پیامبر به مدینه حمله کنند مثلاً فرماندار مدینه را بیرون کنند و بعد خودشان تشریف بیاورند مدینه!
و این مردم کوفه بودند که به خانه امیرالمؤمنین ریختند و او را ناچار به پذیرش حکومت کردند.
و وقتی در سقیفه مردم، مولا را کنار نهادند، مولا شمشیر برنداشت برای کسب قدرت!
حضرت به جای حفظ نظام، تشریف بردند بدن مبارک پیامبر را غسل دادند.
همین حرکت به ظاهر کوچک امیرالمؤمنین تمام پیش فرض ها و گزاره هایی که
امروز در باب نسبت سیاست و اسلام مطرح و در جمهوری اسلامی، اثبات می شود
را منهدم می کند.
و در ماجرای قیام اباعبدالله نیز با این که حضرت، ابتدائاً برای نشان
دادن عدم مشروعیت یزید از مدینه خارج شدند اما وقتی در مکه محرم بودند،
نامه های دعوت آمیز از کوفه پشت سر هم آمد و این جا بود که حضرت احساس
کردند وظیفه دارند به سمت کوفه حرکت کنند!
حضرت از همان ابتدا دست به قبضه نبردند.
در روز عاشورا نقل شده که همواره امام، تلاش می کرده اند باب گفت وگو میان دو سپاه باز شود.
و هر بار خبیثی تیری می انداخته، سنگی می زده و داد و فریاد راه می انداخته و مانع طرح سخن فرزند عزیز رسول الله می شدند.
اصلاً تلاش برای کسب قدرت، هنگامی که در روز عاشورا مشخص شده که اصحاب
کوفه خیانت کرده اند، و حضرت اباعبدالله کمتر از صد نفر یار دارند، به
قدری ابلهانه است که نسبت دادن ان به حضرت امام حسین، نه تنها منافی با
عصمت بلکه توهین آشکار به ایشان است.
خلاصه این که بحث در این زمینه خیلی مفصلتر است و باید در سر جای خود
به یک تحقیق دقیق در باب نسبت سیاست با شریعت، و سیاست نقش شریعت و حتی
مواردی مانند کار کرد حدود اسلامی مانند قطع دست دزد، و یا تازیانه بر
شارب خمر و زانی بپرزدازم که این موارد کی و کجا و در چه شرایطی امکان
تحقق و اثر بخشی دارند؟!
پاسخ:
دهقانی:
تو گویی شاگرد عبدالکریمی دشمن اسلام و قرآن است و تأیید او ازمن-که البته تأیید هم نبود بلکه ایشان نوشته مرا نقد کرده بود-نشان دهنده دورشدن ما از اسلام است.
البته خوب است که آدمی همواره به درست یا اشتباه بودن افکارش فکر کند.
اما آیا شما خود نیز فکر می کنی که ممکن است که یک جای فکرت اشتباه باشد؟!
من که تقریباً هیچ برهه ای نبوده که تمام مبانی تفکر خودم را در محکمه نفسم ازصدر تا ذیل تخریب و منهدم نکنم.
این سؤالاتی که در این پست از شماها پرسیده ام، ده برابر تندتر و صریح تر و بنیادی ترش را در نقد خود و از خود و پیش خود، می پرسم و خودم را به چالش می کشم.
شما چطور؟
آیا تا به حال به این سؤال فکر کرده ای که بنا به کدام دلیل و با چه برهانی می توان انقلاب اسلامی ادامه حرکت انبیاء و غدیر و کربلا دانست؟!
به جز استناد به عرفان امام، و شهدای عزیز، و سخنان آن استادی که با حرف هایش حال خوش کانتی-سروشی در مخاطب ایجاد می کند- و شما بهتر از من ایشان را می شناسید و تمایل ندارم نام ایشان را ذکر کنم- ما دیگر چه دلیلی بر حقانیت خود انقلاب اسلامی داریم؟!
یا مثلاً این سؤال که آیا امکان ندارد که نوع نگاه رهبری به غرب درست نباشد؟!
آیا حقیقتاً ولایت فقیه یک امر اشراقی است؟!
البته چنان که عرض کردم نیاز نیست که دلایلتان را برای من بیان کنید، عرض کردم در محکمه نفس خود، به استنطاق از خود بپردازیم.
حتی ممکن است که دلیلی هم نداشته باشیم و از عدم دلیل، لزوماً بطلان این ادعاها نتیجه نمیشود.
بلکه اگر کسی این ادعاها را می خواهد رد کند نیز باید دلیل بیاورد.
اما اگر به این نکته رسیدیم که دلیلی بر هیچ کدام از دو طرف قضیه نداریم، باید بگوییم ما در این مسأله متوقفیم.
اما در باب مطالعه.
حقیقت این است که مطالعه من در یک سال گذشته، از سال قبل کمتر بوده.
در سال قبل از سال قبلش هم کمتر بوده!
و همین طور تا چهار سال پیش بروید جلو!
بالاخره در زندگی متأهلی و داشتن بچه، طبیعتاً دیگر مانند زمان تجرد نمی شود مطالعه کرد.
اما در باب حیرت و سرگردانی.
سرگردانی و استحکام اموری مشکک هستند.
البته من نسبت به قبل کمتر در حیرتم.
و هیچ وقت به این اندازه خود را در استقرار ندیده ام.
اما بنای سکون ندارم.
چون کفر متحرک به اسلام می رسد و اسلام راکد به کفر.
مفتکر و کسی که ادعای تفکر دارد، باید همواره در راه باشد.
تأملات در باب انقلاب اسلامی هم انشاء الله به زودی خواهد آمد.
فعلاً مشغول منظم کردن مطالب و گفت و گو در جلسات وبلاگ شفاهی-منزل و با حضور دوستان- برای بررسی ابعاد مختلف آن هستیم.
موفق باشید.
پاسخ:
دهقانی:
سلام آشنا جان
ممنون از تذکری که دادید و خودت را معرفی کردی.
بله این مواردی که شما فرمودید مانند صحبت های راشد الغنوشی، مؤید ادعای مورد توافق حقیر و جنابعالی است.
البته به شرط این که بقیه هم بخواهند این واقعیات را بپذیرند و در مقام انکار بر نیایند.
موفق باشید
پاسخ:
دهقانی:
بارتعلی جان احساس میکنم کلا از اول بحث تا الان یک کلمه حرفهای من را متوجه نشده ای.
مگر کسی گفته که اسلام، به سیاست بی اعتناست که مدام می گویی غدیر،امام زمان و حکومت ایشان و ...؟
چرا بدیهیات را می گویی؟
مگر ما گفتیم که باید کلا سیاست را رها کنیم؟
بنده عرض کردم شما چرا و چه دلیل می گویی پیامبر با ابوسفیان مبارزه کرد؟!
شما معتقدی که همانطور که جمهوری اسلامی با آمریکا در افتاده، پیامبر هم با ابوسفیان در افتاد.
من هم گفتم کی گفته این حرف را و شباهت انقلاب اسلامی با نهضت پیامبر را زیر سؤال بردم.
مضافاً که مشخص نشد عدالت اجمتماعی چه تحفه ای است که انسان برای آن بیاید و مسلمان شود و جانش را به خطر بیاندازد؟!
البته مارکسیست ها خیلی بر عدالت تأکید می کردند و امثال چه گوارا در راه عدالت جان خود را فدا کردند.
ولی مگر شما مارکسیستید؟!
این بجث ها سر عدالت اجتماعی را من با نگاه فلسفی و مبتنی بر نگاه صدرایی، در جزوه ما و رسالت تاریخی نقدکردم و سخیف بودن آنها را نشان دادم.
به نظر من خیلی مضحک است که کسی برای عدالت که معنای آن برخورداری عادلانه از دنیاست، بیاید و مسلمان شود و جان خود را به خطر بیاندازد و حتی در این راه کشته شود.
حتی مارکسیست ها هم که این روش را در پیش گرفته بودند، چون معنای امور حقیقی و اعتباری را متفاوت از نگاه دینی و فلسفه اسلامی می دانستند، حاضر بودند برای عدالت جان فشانی کنند.
نکته آخر این که اصلاً محل نزاع در این پست، بحث بیداری اسلامی بود.
من سؤال کردم شما چرا و به چه دلیل معتقدید که نهضت های اخیر منطقه مصداق "بیداری اسلامی" است.
اما پاسخ هایی شنیدیم که چندان ارتباطی به بحث نداشت.
نهایت این بود که شما برای این که اسلامی بودن این جنبش ها را اثبات کنید، مدام از نهضت پیامبر کد می آورید.
آن هم وقتی که اساساً تفسیر شما از حرکت اهل البیت و پیامبر لااقل نزد بنده مخدوش است.
پس بهتر است به جای بحث تاریخی و نقلی، دنبال یک راه دیگر بگردیم.
البته من پیش از این نیز قصد داشتم در تأملات در باب انقلاب اسلامی، یک بحث در باب تشابه و تفاوت های انقلاب اسلامی با نهضت پیامبر را مطرح کنم.
اجمال مطلب این است که انقلاب اسلامی، جوهراً با نهضت انبیاء و غدیر و کربلا، متفاوت است.
انقلاب اسلامی حاصل بسط نگاه ایدئولوژیک و مدرن در کشورهای اسلامی است.
در انقلاب اسلامی، دین ماده است و مدرنیته صورت.
و تمام تشابهات انقلاب با نهضت پیامبر، قابل چشم پوشی است.
چون شیئیت شیء به صورت آن است و نه ماده آن.
و اسلام در انقلاب اسلامی صورت نیست.
تفصیل مطلب ان شاء الله سر فرصت.
پاسخ:
دهقانی:
اینکه شریعتی نخوانده ای لزوماً به این معنا نخواهد بود که از اثر تفکر شریعتی بر کنار باشی.
البته شما مختارید که هر کتابی مایلید بخوانید و یا نخوانید
اما مسأله این است که نگاه شما در باب صلاحیت اظهار نظر مخدوش است.
بحث مهم این است که صلاحیت اظهار نظر از کجا حاصل می شود و به چیست؟
فرضاً استاد طاهرزاده به چه دلیل صلاحیت اظهار نظر دارند و شریعتی ندارند؟
به دلیل منطق خواندن استاد طاهرزاده، یا آشنایی ایشان با عرفان نظری، و یا مطالعه ایشان در اصول ففه، یا آشنایی ایشان با فلسفه؟
فلسفه و عرفان، که خود محل نزاع هستند که آیا اسلامی هستند یا نه پس نمی توانند مشخص کننده صلاحیت اظهار نظر در باب اسلام باشند.
منطق که مبتنی بر نگاه ارسطویی یک علم تدوینی است که ذات آن در وجود همه افراد به ودیعه نهاده شده و همه میتوانند منطقی فکر کنند و سخن بگویند.
اصول فقه هم علمی نیست که از اهل بیت به ما رسیده باشد.
این علم را علمای ما تدوین کرده اند.
اصول فقه روش استنباط کلام قرآن و معصوم است.
اگر همین علم هم از معصوم رسیده باشد، ناچاراً دور رخ می دهد.
چون برای تعلیم علم اصول از اهل بیت ما بایستی ابتدا کلام معصوم را بفهمیم.
اما مسأله این است که برای همین کار نیاز به علم اصول داریم!
پس همان سخن ابتدایی شما در باب صلاحیت اظهار نظر در باب دین، مردود است.
شریعتی و هر کس دیگر صلاحیت اظهار نظر در باب دین را دارد.
و کسی نمی تواند بگوید نه ندارد.
چون ما نیز معلوم نیست صلاحیت کشف و مشخص کردن صلاحیت های لازم برای اظهار نظر در باب دین را داشته باشیم.
من که ندارم لااقل.
شما اگر دارید، بحث دیگری است.
پاسخ:
براتعلی جان
انگار اصلاً محل نزاع من با شاگرد استاد عبدالکریمی را متوجه نشدید.
ایشان منتقد امام هستند و از طرف دیگر لااقل در ظاهر به شریعتی تعلق خاطر دارند.
بنده عرض کردم اگر نقدی باشد، باید یقه شریعتی را گرفت که فضای ایدئولوژیک ایجاد کرد.
بعد شما می آیی می گویی من حرف دهقانی را بی انصافی میدانم!!
اصلاً انگار متوجه نبودید که در آن بحث من مدافع امام و طرف مقابل منتقد امام بود.
که آمدید و مرا نقد کردی!
در لسان من و شاگرد استاد عبدالکریمی، ایدئولوژی یک امر منفی است.
من شریعتی را در بسط این فضا مؤثر می دانستم.
ایشان امام را.
پس انگار من مدافع امام بودم و ایشان منتفد امام.
و شما با انگیزه دفاع از امام، آمدی و موضع مدافع امام را نقد کردی.
واقعاً متوجه هستی که محل نزاع جیست؟!
راستی شما چطور به این راحتی از واقع و خلاف واقع حرف می زنی؟
گویی انگار واقع به عینه و به علم حضوری برت منکشف شده.
شما هم از واقعیت انقلاب اسلامی مانند ما با یک تاریخ مکتوب و نهایتاً شفاهی مواجه بوده ای.
در متن انقلاب که حاضر نبوده ای.
که حالا می فرمایی حرف فلانی خلاف واقع است.
خب شاید حرف شما ممکن است خلاف واقع باشد.
این که شما به امام ارادت داری،دلیل نمی شود که تاریخ هم ضامن باشد در خدمت ارادت تو قرار بگیرد.
پاسخ:
دهقانی:
شما خودت حرف خودت را نقض کردی.
اول گفتید که باید صرف و نحو و بیان و اصول و درایه لازم است
بعد می گویی که یک اصول کلی هم لازم است.
آن اصول کلی را علما از کجا آورده و می آورند؟
آن را هم از متون فهیده اند؟
یا از بیرون متون؟
پاردوکسی که در نگاهت هست آن قدر عمیق است که امکان نقد وبررسی اش این جا نیست.
تمام حرف این است که آن اصول کلی به مراتب مهم تر از مباحث جزیی تر مانند اصول و بلاغت و صرف و نحو است.
اصل را رها کرده ای و به فرع چسبیده ای؟
اگر اصول و بلاغت و نحو و صرف صلاحیت می آورد، پس زمخشری و سیبویه و سیوطی و اخفش و سایر علمای صرف و نحو و بلاغت که اکثراً سنی هستند باید قرآن را بهتر از شیعه فهیمده باشند!!
براتعلی جان این نگاه شما موجب می شود که سخن خودت منهدم شود و من هم نه علاقه و نه فرصت بحث بیشتر در باب آن را ندارم و نه این جا را مکان مناسبی برای بحث در باب ان می دانم.
اگر هم پاسخ دادم از این بابت بود که تناقض حاکم در سخنت را تذکر دهم.
موفق باشید
بعدالنظر: یکی دیگر از تالی های حرف شما این خواهد بود که فلاسفه اسلامی از فارابی و بوعلی و سهروردی و ملاصدرا، به دلیل عدم آشنایی با زبان یونانی، هیچ فهمی از فلسفه یونان و آثار افلاطون و ارسطو کسب نکرده اند و صلاحیت اظهار نظر در باب مسائلی که در فلسفه آنها مطرح شده بود را نداشته اند. فتأمل
پاسخ:
دهقانی:
چرا به جای فهم سخن من، برداشتی که از قبل ازسخن من داری را محل بحث قرار میدهی و آن را رد میکنی؟!
عرض کردم علم منطق که در ذات بشر وجود دارد.
علم اصول هم که از منبع قدسی نیامده.
علم اصول حاصل، فهم بشری است و حجیتش هم بشری است.
نه این که اگر کسی علم اصول ندانست، اساساً صلاحیت سخن در باب دین را نداشته باشد.
البته اشکالی ندارد که علما علم اصول را تأسیس کنند.
اما همه قرار نیست که به کاری که علما کرده اند ملتزم باشند.
مضافاً این که اساساً علم اصول و بیان هم مانند علم منطق در ذات بشر وجود دارد.
در بحث روایات هم باید توجه داشت که برای فهم روایات اول باید قرآن را فهمید چون به ما دستور داده اند که روایاتی که با قرآن نمیخواند را به دیوار بزنیم و این مستلزم آن است که ما اول قرآن را بفهمیم.
بعدالنظر، نظر قبلی هم یک اشکال دیگر به نگاه شماست.
یا علی
پاسخ:
دهقانی:
سلام
میشه لطفاً واضح تر حرف بزنی سعید جان؟!
تلگراف که نمی زنی یک حرف اضافه تر نوشتن خرج داشته باشه!
کامنته و کمی واضح تر حرف زدن، کاملاً رایگان!
پاسخ:
دهقانی:
از آنجا که احتمالاً خود شما هم مطلعی، فردید به دلیل این که هیچ گاه در پی نوشتن نظرات و یا لااقل انتشار مکتوب افکار خویش نبود، همواره در معرض نقل قول های غلط بوده و هست و خواهد بود.
و طبیعتاً این مسأله جمع بندی نهایی در باب نظرات فردید را سخت تر می کند.
اما آن چنان که از مفاد سخنرانی های مکتوب فردید در کتاب "دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان" که بواسطه تلاش های مرحوم مددپور جمع آوری و منشر شد و نیز کتاب "مفردات فردیدی" جناب آقای سید موسی دیباج بر می آید، می شود تا حدی نظر فردید را در باب انقلاب اسلامی، به دست آورد.
فردید معتقد بود که باید یک کل به جای کل کنونی که مدرنیته است بنشیند و این آمدن کلی متفاوت از کل حاضر، با رفرم حاصل نمی شود و این کار جز با انقلاب میسر نیست.
به همین دلیل با تمام رفرم گراها- رفرم به معنای اصلاح گام به گام- مخالف بود.
حملات تند فردید به پوپر و یا بازرگان، برخی اوقات به این دلیل بود.
اما در مقابل با اصل ایده انقلاب-انقلاب به معنای عام و نه لزوماً انقلاب اسلامی- بیشتر موافق بود.
البته معتقد به انقلاب انفسی بود.
در مورد انقلاب اسلامی هم معتقد بود که تا حدی متضمن انقلاب انفسی است و به همین دلیل به شدت طرفدار انقلاب اسلامی و شخص امام بود.
همین موضع نیز موجب شد که از سوی جریان روشنفکری مورد هجمه شدید قرار بگیرد.
با همه این اوصاف معتقد نیستم که در این بحث نظر فردید به شکل مستقیم به پخته تر شدن بحث کمک کند.
چون علی رغم این که نظر فردید در باب اهمیت انقلاب- انقلاب به معنای عام یعنی منقلب شدن- درست است، اما معلوم نیست که قضاوت او در باب ماهیت انقلاب اسلامی دقیق بوده باشد.
در هر صورت با گذشت سی سال از انقلاب اسلامی، الان ما درک متفاوت و چه بسا عمیق تری از انقلاب اسلامی بتوانیم حاصل کنیم.
به همین دلیل بحث بر سر نظر فردید یا هر کس دیگر، لااقل در این جا نافع نیست.
خصوصاً که به فرمایش خودت که من هم همواره آن را تذکر داده و می دهم، معمولاً نظرات بزرگان، نمی تواند نقطه عزیمت خوبی برای رسیدن به توافق در بحث باشد.
در مورد بحث از تاریخ هم من لااقل در این جا قصد بحث تاریخی نداشتم.
می خواستم معارض ارائه کنم.
وگرنه در بحث تاریخ، اظهار نظر بسیار سخت و نشان دادن همه ابعاد یک مسأله تاریخی به مراتب صعب و چه بسا گاه غیر ممکن باشد.
هر چند یکی از وجوهی که مد نظرم هست و در مورد آن باید مستقلاً بنویسم، وجه تفسیری است که بعد از انقلاب اسلامی از تاریخ اسلام شده و می شود.
این تفسیر به نحوی است که ضامن مشروعیت انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی باشد.
یعنی از تاریخ اسلام و سیره اهل بیت، تنها به وجوهی اشاره میشود که مؤید انقلاب اسلامی وجمهوری اسلامی باشد.
این تفسیر سوبژکتیو و ایدئولوژیک از تاریخ، در قدم اول باید مورد تخریب و ساختار شکنی جدی واقع شود.
ان شاء الله اگر توفیق بود، باید در همان بحث انقلاب این کار انجام شود.
سلام من را هم به دوستان طلبه برسان.
بگو خوب درساشونو بخونن
راستی بد نیست که خودت را معرفی کنی ها!!
ضرر ندارد لااقل. عمومی نخواستی بگی خصوصی بگو.
جای منم افطاری بخور!
پاسخ:
دهقانی:
1-شما این مطلب را از کجا فهمیدید که باید به اهل بیت رجوع کنید؟
آیا غیر از این است که از آیاتی که مفهوم ولایت را تبیین می فرمایند به این نتیجه رسیدید؟
یا نکند که همین مطلب را هم بوسیله روایات اهل بیت فهمیده اید؟!
یا به دلیل حدیث ثقلین آن را متوجه شده اید؟
حدیث ثقلین چه حجیتی دارد اگر عصمت پیامبر در آیات قرآن مورد تصریح قرار نگرفته باشد؟!
پس فهم قرآن مقدم بر فهم روایات است.
در باب روایتی که می فرماید اگر روایتی از ما نقل شده که دیدید با قرآن نمی خواند، پس هیچ روایتی با قرآن متعارض نیست، برداشتی که شما از آن کردید، غلط است.
چون بحث در آن روایت در باب روش شناخت احادیث جعلی از احادیث صحیح بوده است.
البته روایات صحیح هیچ گاه با قرآن تعارض ندارند.
اما چون تعداد زیادی روایت، جعل شد، اهل بیت این روش را بیان فرمودند که هر گاه در صحت و سقم یک روایت شک داشتید آن را به قرآن عرضه کنید.
البته روایتی که از اهل بیت صادر شده باشد، با قرآن متعارض نیست.
ولی مگر همه روایت ها از اهل بیت صادر شده اند؟
مگر ما حدیث جعلی نداریم؟
این ها را چگونه تشخیص بدهیم؟
آمدیم و در یک مورد، بحث سندشناسی ممکن نبود، چه کار می کنیم؟
از کجا مطمئن می شویم که این روایت جعلی است یا حقیقتاً از امام صادر شده؟
مگر بحث این بود که آیا روایت منبع شناخت اسلام هست یا نه؟
بحث بر سر این بود که رجوع به روایات متوقف بر رجوع به قرآن و فهم آن است.
2- بهترین نوع استدلال از نگاه منطق، برهان است.
همه براهین هم در نهایت به شکل اول قیاس بر می گردد.
شکل اول هم هیچ اثباتی ندارد.
و بدیهی است!
شما می فرمایید نه این ها بدیهی نیستند.
قواعد اصلی علم اصول هم بدیهی هستند.
3- این که شریعتی تخصص داشت یا نداشت، مهم نیست.
چون ما وقتی پیامبری برای مان آمد از او نپرسیدیم که آیا تخصص داری یا نه؟
حرفش را شنیدیم و چون آن را صحیح دیدیم به او ایمان آوردیم و تبعیتش کردیم.
این سخنان در باب تخصص و صلاحیت و ...، به درد کسانی می خورد که حوصله تحقیق در باب حقانیت سخنان را ندارند و می خواهند مطالب آماده و راست و درست و بدون هیچ زحمت فکری به آن ها برسد.
این گزاره که هر کس می خواهد در هر زمینه ای نظر بدهد، باید در آن زمینه متخصص باشد، یک سخن بی معنا ست.
چون اولاً تخصص امری مشکک است.
ثانیاً تخصص امری بسیط نیست و مرکب از مسائل مختلف است.
و نمی شود که بگوییم یک نفر یا متخصص است یا متخصص نیست.
البته حجیت داشتن یک کلام، ملاک خود را دارد.
ولی مگر بحث بر سر این بود که کلام شریعتی حجیت دارد یا ندارد؟!
حجیت حتی غیر از حقانیت است.
فتوای مرجع تقلید حجیت دارد اما لزوماً حق نیست و وظیفه ما هم بررسی حقانیتش نیست.
مرجع باید متخصص باشد آن هم در زمینه مشخص.
اما در بحث فکری، نه سخن از حجیت بلکه سخن از حقانیت است.
و باید سخن متفکر را بررسی کرد و نمی توان از او تقلید کرد.
و هیچ لزومی به تخصص او نیست.
چون ما قرار نیست از او تقلید کنیم بلکه قرار است در گفته های او تحقیق و تأمل کنیم.
ظاهراً شما می پنداری چون در بحث های فکری قرار است از متفکر تقلید کنیم، و سخن متفکر حجت است، پس باید متفکر در آن زمینه متخصص باشد!
و احتمالاً همین برخورد را هم با سایر متفکران نظیر امام و شهید مطهری و استاد طاهرزاده کرده و می کنید.
اما بنده چون معتقدم که در برخورد با متفکرین وظیفه ما اولاً شنیدن سخن آنها و ثانیاً بررسی حقانیت نظرات او و ثالثاً نهایت حجیت نداشتن سخن آنها مادامی که خود سخن او را بررسی و به حقانیتش نائل نشده ایم، تخصص را لازم نمی دانم.
تمام این مطالبی که شما در باب شریعتی نقل کردی، از این بابت است که شما احتمالاً می خواهی از شریعتی و یا سایر متفکران تقلید کنی و چون در تخصص او شک داشته ای، می گویید آثارش را نمی خوانم.
اما مسأله این است که تقلید در ساحت فقه معنا دارد.
و در ساحت تفکر، تقلید به معنای نفی فکر است.
4- در بحث تاریخ شما یک ادعا را چند بار تکرار کردید که پیامبر با ابوسفیان در افتاد.
و بلال و برخی مسلمانان به دلیل عدالتی که در اسلام هست به اسلام ایمان آوردند.
ما هم عرض کردیم کجا پیامبر نوک پیکان مبارزه اش ابو سفیان بوده؟
و اصلاً امکان ندارد که کسی به خاطر عدالت، به اسلام ایمان آورده باشد.
به جنگ ها اشاره کردید که معلوم شد پیامبر با ابوسفیان در نیفتاده بود.
بلکه ابوسفیان با پیامبر در افتاده بود.
و این بدان معنا نیست که افق نگاه پیامبر مبارزه سیاسی بوده.
چون خیلی فرق می کند که کی با کی در افتاد.
حالا شما مایلی مدام سخن تان را اصرار کنی و بدون در نظر گرفتن پاسخی که می شنوی، آن را تام بدانی، بحث دیگری است.
ادامه این بحث دیگر تکرار مکررات است.
چنان که بحث های قبلی مان هم در نهایت به همین نتیجه منجر شد.
موفق باشید.
پاسخ:
دهقانی:
با تو موافقم که در نقد یک مطلب باید اول از صحت و سقم آن مطمئن شد.
توبحث نقد انقلاب، اول یک بحث سندی در باب عبارت "حفظ نظام اوجب واجبات است" خواهم کرد، و در ادامه یک بحث دلالتی.
رهبری هم سال 88 تو دانشگاه علم و صنعت یک بحثی تو این زمینه مطرح کردند.
به اون هم باید توجه و اشاره باید بشود و مورد بحث قرار بگیرد.
مخلص کلام این که معتقد نیستم که به راحتی بشود نتیجه ای که دکتر عبدالکریمی از این عبارت می گیرند رو بگیریم.
ولی معتقدم که نظر ایشان هم قابل اعتناست.
انشاء الله سر فرصت، بحثتو مفصل خواهم گفت.
راستی اون قضیه نمایشگاه کتاب، ما کلا سه نفر بودیم.
من و اونی که خودت گفتی.
ولی بعید می دونم تو اون نفر سوم باشی.
آخه اولاً اون بزرگتر از ما بود و شاگرد ما نبود.
در ضمن مسیر علمی اش تا جایی که یادمه به پلی تکنیک ختم نشد.
اگر به هر دلیلی دوست نداری معرفی کنی، اشکالی نداره.
اما چون دیدم از رفقای قدیمی هستی و دلم برای بچه های قدیم تنگ شده بود، دوست داشتم بفهمم کی بودی.
پاسخ:
دهقانی:
1- بالاخره من متوجه نشدم که شما بوسیله کدام حجت به روایات رجوع کردی و می کنی؟
آیا بعد ازفهم آیاتی که می فرماید پیامبر جز وحی سخنی نمی گوید و از هواء و هوس خود تبعیت نمی کند؟
یا قبل از اثبات عصمت پیامبر.
2- مگر من گفتم همه می توانند از بدیهیات به نظریات برسند؟
شما گفتید باید منطق خواند.
گفتم منطق که عصاره اش شکل اول است، بدیهی است و نیاز به تعلیم ندارد.
مضافاً که اگر هر کسی نمی تواند از بدیهیات به نظریات برسد، از کجا معلوم که علامه طباطبایی و سایر علما، در این راه خطا نکرده باشند؟!
شما با چه دلیل عقلایی به علامه اعتماد می کنی؟
3- برات علی جان! دلبندم!! اصلاً بحث بر سر این نبود که مردم عادی چطور با پیامبر برخورد کرده و می کنند.
بحث بر سر روش درست برخورد با پیامبر بود.
من گفتم روش درست برخورد با پیامبر کدام است؟
آیا باید حرف پیامبر را شنید و روی آن فکر کرد؟
یا باید مانند شما ابتدا در باب صلاحیت های کسی که آمده و ادعای پیامبری میکند یک بحث و تحقیق جدیکنیم و بگوییم اصلاً این فرد چون بی سواد است و حتی نمی تواند یک
خط عربی بخواند و حتی اسم خودش را به عربی هم بلد نیست بنویسد و تا قبل از این هم گوسفند می چرانده،(ارواح العالمین به فدای او) صلاحیت اظهار
نظر در باب غیب و معاد و مسائل اجتماعی و این ها را ندارد؟!
خدا را شکر شما در عصر پیامبر نبودی، وگرنه معلوم نبود با این نگاه بتوانی به پیامبر ایمان بیاوری اصلاً.
مگر این که مانند همان مردم سطحی ای که بدون فکر و صرفاً با دیدن معجزه ایمان می آورند، ایمان می آوردی که آن ایمان هم به قول خود شما ثمره اش در سقیفه خودش را نشان داد!
4- شما می توانی که هر کسی که دوست داری را آثارش را بخوانی و یا نخوانی و به من هم ربطی ندارد.
و در بیان این نظرت هم آزادی و من هم مانع طرح آن نمی شوم.
علامه جعفری هم نه امام من است و نه پیامبرم و نه مرجع تقلیدم که سیره اش برایم حجت باشد.-
شما البته می توانی به سیره ایشان اقتدا و از او تقلید کنی.
ولی بنده در مسائل فکری تقلید نمی کنم.
5- اصلاً به جای این که بحث کنیم پیامبر با ابوسفیان چه برخوردی کرد، آیا بهتر نیست که اساساً دین چرا برای بشر آمده؟
یعنی بشر چه نیازی به دین دارد که خداوند برای او پیامبر می فرستد؟!
چون از نظر من تمام تفسیر شما از تاریخ اسلام بالکل غلط است.
پس همان طور که عرض کردم بهتر است بیاییم بحث عقلی کنیم.
پاسخ:
دهقانی:
1-یعنی شما به پیامبر هم که می رسی نگاه می کنی می بینی طرف صلاحیت دارد یا نه؟
و بعد هم معیار صلاحیت را معجزه و خرق عادت قرار می دهی؟!
خب مرتاض هم کار خارق عادت انجام می دهد.
2- این که همین علوم نیاز به صاحب نظر شدن دارد، این ادعای شماست.
دلیل برادر!
دلیل!
خطابه خواندن کافی نیست.
4- بالاخره اگر هدف از دین معرفت الله است، چه نیازی به حکومت دارد؟!
این که بگوییم ذات دستورات دین نیاز به حکومت دارد، صرفاً یک ادعاست.
شما باید توضیح بدهی که حکومت چه کاری می تواند برای معرفت الله بکند؟!
و اصلاً چه کسی گفته دلیل گریه های حضرت زهرا این بود که دید حکومت از امیر المؤمنین گرفته شده؟
مگر شما در قلب حضرت زهرا بودی؟!
چه کسی گفته که رأس جامعه می تواند برای همه جامعه برنامه ریزی کند؟
اگر این طور است چرا زمانی که خود رسول الله در رأس جامعه بود، جامعه به تربیت ناب دینی نائل نشد و در سقیفه ارتد الناس الی الثلاث؟
اگر رأس جامعه این قدر مهم است چطور امیر المؤمنین در رأس جامعه بود، اما نتوانست برنامه ریزی که مد نظرشان هست را انجام بدهد.
کلاً آیا بهتر نیست که صرفاً به جای ادعا،کمی توضیح و دلیل بیاوری.
همه این مطالبی که شما میگویی را استاد طاهرزاده کم وبیش می گویند.
من اگر معتقد بودم که فرمایشات ایشان اندکی حق است که به همان کتاب های ایشان بسنده می کردم.
و نمی آمدم بحث و وبلاگ راه بیاندازم.
بهتر نیست به جای تکرار سخنان ایشان، اگر مطلب تازه و یا بیان مستدلی داری، بفرمایی.
وگرنه با تکرار سخنان استاد طاهرزاده، مشکلی حل نمی شود.
خصوصاً که توجه داری وقتی بنده می روم سه ساعت فیلم ضبط می کنم در نقد استاد طاهرزاده، یعنی بالکل ایشان را قبول ندارم.
پس این که بیایی مطالب و نظرات ایشان را مطرح بفرمایی، کار لغوی است.
هر چند با این مجموعه کامنت ها به این نتیجه رسیدم که گفت و گوی ما و شما نافع نیست.
بهتر است وقت یکدیگر را تلف نکنیم.
موفق باشید.
پاسخ:
دهقانی:
میبد جان بی خیال!
یک وقت دچار تشویش می شی هم واسه خودت هم واسه ما دردسر درست میکنی.
الان چقدر از پدر و مادرهای بچه ها به خون من تشنه ان.
می گن دهقانی بچه ما را از راه به در کرد.
پاشو
پاشو برو نون بگیر واسه افطار.
دنبال این بحث ها هم نیا!!
(شوخی کردم به دل نگیر. دل درد می گیری!)
پاسخ:
دهقانی:
خداییش استدلال قشنگی کردی در باب حکومت پیامبر و احکام حکومتی!
کلی خندیدم.
آخر درد اینه تحلیل هایی که در دفاع از جمهوری اسلامی داده می شود، هم کمدی هستند و هم تراژیک .
هم مایه خنده آدم می شوند هم حرص آدم را موجب می شوند.
البته ما هیچ وقت تو جنبش گنده نبودیم.
آرمان هم که دو نفر و نصفی بود.
ما هم اون نصفی.
پاسخ:
دهقانی:
علی جان لینک مطلب را نگذاشته بودی.
در وبلاگ شخصی شما هم چیزی ندیدم که متوجه شوم منظور شما از برون رفت از ساحت انتزاعیات و نجات از سطحی نگری چیست؟
احتمالاً شما، فرو رفتن و اکتفاء به نگاه انتزاعی، را مورد نقد قرار دادید.
وگرنه مطمئناً خود حضرت عالی، توجه دارید که بشر از قوه انتزاع گریزی ندارد
چنان که از دیگر قوایش-مانند غضب و شهوت-
تنها می تواند اسیر و فانی در انتزاع نشود.
ولی نفی آن، نه ممکن است و به انسانیت انسان متناسب
(البته اگر همین سخنان، حمل بر فرو رفتن در انتزاعیات نشود!)
وفقک الله
پاسخ:
دهقانی:
اولاً به نظر من حرف اون دسته از اصولیینی که معتقدند استعمال لفظ در اکثر من معنا واحد، جایزه، مردوده.
ثانیاً اما با این حال مبتنی بر مبنای خودت و با در نظر گرفتن جواز استعمال لفظ در اکثر من معنا، عرض می کنم من همه جوره مردش هستم!!!!!
ثالثاً تو جواب سؤالا را درست بده.
نامردم اگه بعد از قاهره با هم نریم آنتالیا حال و حول و عشق و صفا!!
رابعاً سلام و صد سلام بر دهدار العلماء! همولایتی سابق!!
چون تو دیگه اصفهانی شدی و منم یزدی!!
مدامم که میخواین رو ما آبو ببندید!
اتفاقاً چند روز پیش ذکر خیرت بود.(البته خیر که چه عرض کنم!)
بعدالتحریر:
وقت کردی یک کم نون-ماست بخور!!
به برو بچز قدیم میرزاحسین، خیلی خیلی سلام منو برسون.
از قول من سلام ویژه به حسین آقا میرزایی هم برسون.
پاسخ:
دهقانی:
برادر هادی!
این شد یک نحوه بحث علمی و عقلایی.
نه مانند سخنانی که برخی دوستان مطرح کردند.
هر چند یکی دو نکته را مفروغ عنه گرفتید.
و آن این که این بیداری و یا بهار، رخ داده است.
همین هم محل تأمل و تحقیق باید باشد.
هر کنش اجتماعی نمیتواند بیداری یا بهار باشد.
فی المثل وقتی گرانی در یک کشور اروپایی رخ می دهد و مردم به خیابان می ریزند، آن رابیداری نمی دانیم.
البته منظور حقیر نیز این نیست که سنخ حوادث رخ داده در کشورهای اسلامی، سنخ اعتراض به گرانی و مسائل اقتصادی است.
در حقیقت هم "بیداری اسلامی" و هم "بهار عربی"، دو معنای احراز نشده هستند.
هر چند که دست کم، اثبات اولی دشوار تر است.
(مناقشه در مثال دأب محصلین نیست، و شما هم که بحمدالله از تبار علماء بزرگی چون علامه دوانی هستید!)
نکته دیگر این که همانطور که خود شما اشاره فرمودید، برای صدق مفهوم بیداری اسلامی مشخص شودکه منشأ بیداری(بعد از احراز آن)، نیز اسلام بوده است.
پاسخ:
دهقانی:
تسخیر جان، این مباحث جایش در بحث تأملات درباب انقلاب اسلامی است.
و طرح آن دراین جا موجب می شود که فضای بحث مشوش شود و نظم لازم خود را نیابد.
بهتر است که آن را به جای خود محول کنیم.
پاسخ:
دهقانی:
سلام علی جان،
مطلبی که فرمودید را مطالعه کردم.
عرائضی در باب آن نیز با شما دارم، که اگر اجازه بدهید، در یکی دو روز آینده آن را مطرح خواهم کرد. ان شاء الله.
ممنون از حسن عنایت و پیگیری ای که نسبت به عرایض و وبلاگ حقیر دارید.
موفق باشید.
پاسخ:
دهقانی:
سلام علیک و علیک الهلو!!
ان شاء الله شما نیز مؤید و منصور باشید برادر.
پاسخ:
دهقانی:
1- من سیاست و سیاست مدار، را حقیر نمی دانم.
سیاست بریده از تفکر را حقیر می دانم.
2- ببین تسخیر جان شما خلط بحث فرمودید.
من یک موضع در باب انقلاب اسلامی دارم.
و اساس و حدوث آن را ناشی از بسط مدرنیته می دانم.
اما در این پست مبتنی بر مبنای مختار خودم، بحث نکردم.
بلکه مبتنی بر مبنا و تفسیر مشهور از انقلاب اسلامی، در باب حوادث جهان اسلام، سخن گفتم.
از نظر من حتی اگر انقلاب اسلامی، را حقیقتاً بیداری اسلامی بدانیم، به هیچ وجه نمی توان جنبش های اخیر را اسلامی بدانیم.
بلکه آن را اصلاً بیداری نمی دانم.
3- بالاخره سکولارها و بینادگرایان در مصر، در هنگامه انقلاب با هم بودند.
چه چیزی آن ها را به هم نزدیک می کرد؟!
فصل مشترک آنها چه بود؟!
4- این مباحثی هم که در باب شهدا کرده بودی، اگر چه قابل تأمل است ولی چندان ربطی به این جا ندارد.
تسخیری جان یک بار دیگر به عنوان و تیتر پست نگاه کن.
بحث بر سر بیداری اسلامی است.
بحث انقلاب اسلامی، در جای خود باید مورد تحقیق واقع شود.
به همین دلیل فرمایشاتی که در باب حضرت موسی و سایر انبیاء نقل کردی نیز جایش این جا نبود.
این تذکر دوباره ان شاء الله مفید واقع شود.
پاسخ:
دهقانی:
1- عزیزم، اگر قومی دنبال توسعه باشد، به آن بیداری اسلامی نمی گویند.
وقتی می گویم این بیداری نیست و اگر هم باشد اسلامی نیست، معنایش این نیست که چون اسلام و توسعه با هم جمع نمی شود، پس این بیداری اسلامی نیست.
این بحث را یک بار دیگر هم براتعلی گفت.
به ایشان هم گفتم، فعلاً بر سر این نزاع ندارم که نظر اسلام در باب توسعه چیست.
بلکه حرفم این است که خواستگاه این نهضت ها اسلامی نیست.
نه این که غیراسلامی باشد.
یا ضد اسلامی باشد.
2- چرا مدام جنبش های منطقه را با انقلاب قیاس می کنی؟!
قیاس وجه اشتراک می خواهد.
و این وجه اشتراک باید مشخص و تبیین شده باشد.
مگر بحث بر سر گروه های سیاسی بود که می گویی مسلمان ها و مارکسیست ها این طور.
برادر این توده های مردمی که کف خیابان و میدان التحریر بودند، هویت انقلاب را تشکیل می دهند.
وگرنه ممکن است هزار حزب و گروه سیاسی، در هر انقلابی حاضر باشد.
بحث بر سر این است که مردم مصر از چه جهت احساس کمبود کردند که ریختند در خیابان.
این که ده ها گروه سیاسی بخواهند از این اعتراض استفاده کنند، بحث دیگری است.
مردم برای چه در صحنه حاضر شدند؟
سخنان اقای رحیم پور تا حد زیادی راهگشاست :
معنای بیداری اسلامی
وقتی می گوییم بیداری اسلامی در جهان در حال رخ دادن است، به معنای نبودن جریان های غیر اسلامی نیست. در ایران و انقلابش هم همه بودند، لاییک و کمونیست داشتیم. اما اتفاقی که سال ۵۷ افتاد، انقلاب آنها نبود. انقلاب مردم بود، با پایگاه مسجد، به رهبری علما و یک مرجع دینی.
این در تاریخ اسلام برای اولین بار بود که اتفاق افتاد و حکومت دینی بر قرار شد که البته اشکالاتی دارد و همین شماها باید در همه زمینه ها آن اشکالات را بشناسید و آنها را مدیریت و اصلاح کنید. ولی مجموعا این حرکت هم پیشگام بوده و هم تا امروز، موفق ترین حرکت بوده است. هیچ جنبش اسلام خواهی دیگری تا این حد جلو نیامده و بنیادهای تمدن سازی را هم نتوانسته بسازد.
اما ایران علیرغم فشارها تا حدی شالوده های تمدن اسلامی را ریخته. پرشورترین انتخابات، کادرسازی و تربیت نیرو، اقتصاد، پیشرفت علمی، آموزش و پرورش و... . قدرت هم که دست به دست می شود.ما هم در علم پیش رفته ایم و هم در اقتصاد. اقتصاد ما علیرغم مشکلات، از اقتصاد خیلی از کشورهایی که وابسته مستقیم به غربند خیلی بهتر است.
همین مصر، ۴۵درصد مردمش گرسنه اند و چند میلیون کارتن خواب دارد و الان هم نمی تواند روی پایش بایستد. با وجود این که همیشه ستون و محور جهان عرب بوده. ولی عقب افتاد، در همان سی سال. در همان سی سالی که کشور ما جلو رفت و مردمی ترین حکومت را تشکیل داد. به لحاظ نیروی نخبه دانشگاهی با وجود همه انتقاد ها، باز هم متدین ترین دانشگاهیان در ایران هستند. هیچ جا به اندازه ما استاد و دانشجوی متدین ندارد. ولی این ها نباید ما را مغرور کند. این برای مایوس نشدن است.
جهان اسلام، ترکیبش تغییر کرد. از مالزی تا غرب، اسلام گراها یا به قدرت رسیدند یا حرف های اسلام گرایان توسط حکومت تکرار شد. در شرق آسیا همین شد، حتی با این که جریان اسلامگرای شرق آسیا (مالزی و اندونزی)، یک جریان نرم و کمرنگ بود. شمال افریقا، مصر و سودان و ترکیه و... ، همه حرکت هایشان بعد از انقلاب ایران بود.
اخوان المسلمین؛ نزدیک ترین تشکیلات سنی مذهب به انقلاب اسلامی
اخوان المسلمین، تشکیلش الهی بود. ولی باید آسیب شناسی شود. ۹۰ درصد حرف ها در افکار سید قطب و حسن البنا و اخوان المسلمین اولیه، حرف های انقلاب اسلامی بود. ولی الان اخوان مشکلاتی پیدا کرده که اگر بتواند حلش کند، جلو می رود و اگر نتواند، یک یأس بزرگ از اسلام گرایی ایجاد خواهد کرد. اخوان یک تفکر یکسان نیست. بلکه یک طیف است. از غربزده ها، تا افراطیون تکفیری، تا معتدلانی که نوعِ سنی انقلاب ایران و امام (ره) هستند. زندگی و افکار حسن البنا را که میخوانیم، دقیقا به یاد نواب صفوی و هیئت های مؤتلفه می افتیم. روشها، هدف ها، تئوری ها، همه همان است.
نزدیک ترین جریان در جهان اهل سنت به انقلاب اسلامی، اخوان است. ولی اخوان اصیل حسن البنا و سید قطب. امروز اخوان المسلمین در ترکیه. در سودان و تونس، خود را اخوانی می دانند. جریان معتدل پاکستان، خود را اخوانی می داند. مثل ابولاعلی مودودی و... که جریان های پاک و خوبی هستند. جزو اولین جریان هایی بودند که از انقلاب اسلامی ایران حمایت کردند. حتی سلفی های نیمه تکفیری مصر مثل خالد اسلامبولی، که سادات را زد و امام (ره) او را دعا کرد، از انقلاب ایران حمایت کردند.
او در دادگاه، اسم امام و انقلاب ایران را برد. بلافاصله بعد از انقلاب ما، در تونس و مصر، دانشجویان با عکس امام ره بیرون ریختند. یک احساسی به وجود آمد، و همه شیعه و سنی خود را پیدا کردند و دیدند دغدغه ها و راه ها یکی است: مبارزه با فساد و فحشا و دیکتاتورها و غرب. تلاش برای بازسازی تمدن اسلامی و حکومت اسلامی. مسلمانان همدیگر را پیدا کردند. این حرف ها قبل از انقلاب ما هم بود، ولی بعد از انقلاب، همه مسلمانان امید پیدا کردند که ما صد سال است سرکوب می شویم، ولی این شعارها عملی است. در ترکیه هم اربکان که از اردوغان خیلی سالمتر بود، و از همان اول دنبال وحدت بود و مسئله فلسطین را صریح مطرح می کرد، به قدرت رسید.
اختلاف نظرات راجع به قیام های منطقه
در مورد بهار عربی یا بیداری اسلامی، چند تحلیل هست. یک تحلیل این است که این ها همه بازی بوده است و غرب و ارتجاع، با هم یک پروژه ای طراحی کردند که: جلوی موج اسلامخواهی را که نمی توانیم بگیریم، اقلا مدیریتش کنیم. دیدند همه حکومت ها سقوط خواهند کرد، لذا رفتند با جریان های وابسته ترِ اخوانی ها و نه با نیروهای اصیل اخوان، در ترکیه و مصر و تونس و پاکستان و... ساختند، و گفتند ما یک شبه انقلاب (ادای انقلاب) در می آوریم، چون همه جا مردم آماده انقلاب با رویکرد اسلامی اند، شما این موج انقلاب را مدیریت کنید و بقای اسراییل را هم تضمین کنید و با ایران نبندید. به جایش ما کمک می کنیم که شما سرِ کار بیایید و کشورهای عربی را به شما می دهیم. نتیجه این که یک جریان اسلام گرای گوش و دم بریده و دندان کشیده ایجاد میشود. این یک ایده بدبینانه است. می گوید همه این ها نمایش است.
اما من این یکی را قبول دارم: ممکن است سرویس های امنیتی غربی برای سوپاپ اطمینان دنبال این بوده باشند و ساخت و پاختی کرده باشند، ولی کل این جنبش که مردم در خیابان آمدند، کار غرب نیست. این ها وارد قضیه شده اند که کنترل کنند و ماجرا منحرف شود. وگرنه که این دیگ سال ها است دارد می جوشد و دیگر سر رفت. این اتفاقات که غرب بخواهد مدیریت کند در ایرانِ ما هم افتاد. اصلا در ایران اولین نفر، بازرگان و نهضت آزادی بود که قدرت یافت. یا بنی صدر که لیبرال مسلک بود. این ها سرِ کار آمدند.
جریانات فعالین اجتماعی ما مجاهدین خلق بودند که مسلمان بودند و الله اکبر می گفتند، ولی بعد چپ گرا شدند و بعد هم پراگماتیست که فقط قدرت برایشان مهم بود نه ایدئولوژی. این طبیعی است که جریان های مختلف باشد. ولی این مهم است که کدام جریان ریشه داشته باشد، و کنترل کند که انقلاب از دست نرود. این جا هم بود که ولایت فقیه نقشش را نشان داد. با وجود ولایت فقیه، ما از صد برابر این پرتگاه هایی که انقلاب های دیگر در مقابلش هستند، عبور کردیم. این ها که هنوز اول کارند. اتفاقی که افتاد این است.
پیامی که آقا در سالگرد انقلاب مصر دادند و خطبه عربی در نماز جمعه خواندند و انقلاب های منطقه را آسیب شناسی کردند، همان آسیب شناسی ها دارد اتفاق می افتد. ایشان گفتند از تجربه ما استفاده کنید و به دام نیفتید. ولی متاسفانه خیلی انجام نشد.
خاطرات حسن البنا را هم بخوانید. خیلی احتراز دارد و حساس است که درگیری های صوفی و سلفی، یا شیعه و سنی ایجاد نشود. می گوید این ها درگیری داخلی است و مسئله اصلی نباید این شود. اما الان چه اتفاقی افتاده؟ اخوان که در ترکیه و مصر به قدرت رسید، عده ای می گویند بعضی حرف هایشان کنار گذاشته شد. مثلا نبرد با اسراییل. نه مرسی و نه اردوغان، رابطه با اسراییل را قطع نکردند. همین مرسی، کمپ دیوید را امضا کرد. این ها خلاف شعارهای اخوان است. به جایش در سوریه، هر دو کشور جنگ مذهبی راه انداختند. مرسی علیه حزب الله هم حرف زد.