تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

این فاهمه ماست که به شریعتی صورت می بخشد!

يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۲، ۰۲:۵۷ ق.ظ


این فاهمه ماست که به شریعتی صورت می بخشد!

چند خط با استاد بزرگوار بیژن عبدالکریمی



هفته گذشته، قسمت دوم برنامه زاویه با موضوع «شریعتی و مدرنیته» پخش شد.

مهمانان این قسمت نیز مانند قسمت قبل، دکتر عبدالکریمی و استاد خسروپناه بودند.


آن چنان که از مفاد کتاب «بررسی جریان های فکری ایران معاصر» استاد خسروپناه برمی آید، ایشان مدرنیته را قابل تفکیک به خوب و بد می دانند.

و از آن جا نقد یک متفکر، نیازمند داشتن مبنای مشترک است، ترجیح می دهم از نقد سخنان استاد خسروپناه  در گذرم.

هر چند که اگر بخواهیم مبتنی بر نگاه صدرایی – که استاد خسروپناه به آن تعلق خاطر دارند- به مدرنیته بنگریم، باز هم  بعید است که بتوان به نگاه تفکیکی نسبت به مدرنیته قائل  شد.

(در پست «نامه به یک دوست مشهدی» تا حدی تعارض نگاه تفکیک محور به مدرنیته را با دستگاه حکمت متعالیه شرح و تفصیل داده ام)

در این جا بهتر است که به بررسی فرمایشات دکتر عبدالکریمی بپردازیم.

 

خصوصاً که حقیر نیز در توافق با ایشان مدرنیته را واجد یک وحدت حقیقی و تاریخی می دانم و نه صرفاً مجموعه ای از اشیاء پراکنده که در  کنار هم و صرفاً به دلیل قرار گرفتن در یک جغرافیای واحد، گرد هم آمده باشند.

خلاصه فرمایشات دکتر عبدالکریمی در دو قسمت برنامه زاویه بدین شرح بود:

1- باید  در برابر مدرنیته به مواجهه پدیدار شناسانه پرداخت

2- مواجهه پدیدارشناسانه- در معنای عام لفظ و نه معنای مصطلح آن که برخی جریانات فلسفه قاره ای غرب مانند هوسرل و هیدگر را به ذهن متبادر می‌ کند- تلاش می کند که تمام ابعاد مدرنیته را با هم به نظاره بنشیند.

3- سنت گرایان ما عمدتاً از دیدگاه پدیدارشناسانه نسبت به غرب دور بوده اند و غرب را کفر می  دانستند.

4- در مقابل متجدد مآبان ما نیز به جای مواجهه پدیدارشناسانه نسبت به غرب، به پذیرش بی چون و چرای مدرنیته و بلکه شیفتگی نسبت به مدرنیته رو آوردند.

5- شریعتی با دوری گزیدن از رویه سنت گراها و نیز متجددمآبان تلاش داشت که به مواجهه پدیدارشناسانه با مدرنیته بنشیند.

6- بنا به مجموعه این دلایل شریعتی، متفکری است که می‌تواند معلم تفکر آینده ایرانیان- و نه جهانیان- باشد.

(مشروح بیانات استاد و نیز متن سخنان استاد خسروپناه در
این لینک قابل دسترسی است)

حقیر بر سر لزوم مواجهه پدیدارشناسانه با غرب و سایر پدیدارها با دکتر عبدالکریمی اختلافی ندارم.

اما سؤال اساسی بنده که پس از دیدن هر دو قسمت برنامه زاویه در ذهنم منعقد شد، این بوده و هست که آیا واقعاً می توان ادعا کرد که شریعتی نسبت به مدرنیته رویکرد پدیدارشناسانه اخذ کرده است؟!

و آیا شریعتی حقیقتاً از این صلاحیت برخوردار است که شأن معلمی تفکر آینده را در ایران به عهده بگیرد؟!

شاید بهتر باشد که پیش از آن که به مواجهه پدیدارشناسانه با مدرنیته بپردازیم، قدری با رویکرد پدیدارشناسانه نسبت به شناخت پدیداری به نام شریعتی بپردازیم.

شاید بهتر باشد قدری تلاش کنیم که شریعتی را آن گونه که هست و نه آن گونه که از پیش قصد کرده ایم ببینیم تا از نگاه های سوبژکتیو نسبت به شریعتی دور شویم.

حقیقت آن است که شریعتی هیچ گاه منتقد مدرنیته نبود.

البته لزومی ندارد که همه متفکران منتقد مدرنیته باشند.

اساساً نقد مدرنیته و یا پرسش از مدرنیته کار صعبی است.

این کار صعب بیش از  توانایی های فردی، مستلزم شرایط تاریخی است.

حتی در خود غرب نیز تا این اواخر مدت ها شرایط برای نقد مدرنیته فراهم نشد و سخن از نقد مدرنیته و یا پرسش از ذات و ماهیت آن مطرح نبود.

شریعتی نیز هیچ گاه منتقد مدرنیته نبود و یا به بحث در باب ماهیت مدرنیته نپرداخت.

شریعتی البته نقدهای تند و تیزی به لیبرالیزم داشت.

اما جنس نقدهای او بیشتر از سنخ نقدهای مارکس به مدرنیته بود.

و می دانیم که اولین کسی که زبان به نقد مدرنیته گشود، خود مارکس بود.

اما مارکس معتقد نبود که باید به پرسش از ماهیت امور پرداخت.

اساساً مارکس بحث نظری و پرسش از ماهیت را کاری لغو و عبث می دانست.

و می دانیم که او پس از  مواجهه با فلسفه و نظام فکری مفصل هگل، در مقام نقد فلسفه برآمد و گفت: «بس است تفسیر عالم، اکنون وقت تغییر عالم است».

در نزد مارکس، آن چه اصالت داشت، عمل بود.

این عمل با آن چه فی المثل یونانیان از عمل مراد می کردند،نیز متفاوت بود.

عملی که مارکس مبشر و طرفدار آن بود، عمل کانتی بود که مبتنی بر آن سوژه اندیشنده با فاهمه خویش رو به  تغییر جهان و اوبژه می آورد.

شریعتی نیز هیچ گاه طرفدار بحث نظری در باب مدرنیته و یا هیچ پدیدار دیگری نبود.

او از قضا مخالف سر سخت بحث نظری بود.

و به همین دلیل بود که می گفت فیلسوفان پوفیوزهای تاریخ هستند.

و بر خلاف ادعای استادخسروپناه که معتقد بود شریعتی منتقد یونان زدگی بود، شریعتی از اساس با تفکر فلسفی و  بحثی اعم از فلسفه یونان و یا اسلامی میانه نداشت.

(گویی استاد خسروپناه نیز چون خود طرفدار فلسفه اسلامی و منتقد یونان زدگی است، تمایل دارند که در یک تفسیر به رأی و در حقیقت برخورد سوبژکتیو، این موضع خویش را به شریعتی نیز نسبت دهند!)

آن چه به نزد شریعتی اصالت دارد، فعال بودن است.

و از این رو دکتر عبدالکریمی درست می فرمایند که برخورد شریعتی با غرب فعال بود.

اما برخورد فعال شریعتی، نه برخورد نظری که برخورد عملی و در حقیقت سیاسی بود.

شریعتی به عمل سیاسی و انقلاب و قیام اصالت می‌داد.

و طبیعتاً با لیبرالیست ها که اهل محافظه کاری و عمل گام به گام هستند هم در تقابل بود.

اگر ایدئولوژی را مجموعه ای از باورها و ایده ها  که ضامن و مشروعیت بخش کسب قدرت سیاسی و حفظ آن هستند و جوهره آن نه کشف حقیقت که اراده معطوف به قدرت است، بدانیم، می توان ادعا کرد که اندیشه شریعتی تا مغز استخوان ایدئولوژیک بود.

شریعتی حتی دین را به نحو سوبژکتیو تفسیر و توجیه می کرد  به نحوی که دین تنها به مثابه یک نظامی از باورها که می‌توان با آن دست به قیام و انقلاب زد در سیمای اندیشه شریعتی خود را ظاهر می کند.

این مسأله بسیار مهم است که در نگاه شریعتی همواره  بر علی، فاطمه و حسین علیهما السلام تأکید و به رجوع به  سیره‌ آنها توصیه می شود.

چرا که هنگامی که عمل سیاسی و قیام اصالت داشته باشد، تنها باید به آن بخش از سیره اهل بیت توجه کرد که  ضامن و مشرعیت بخش عمل سیاسی و انقلابی باشد.

البته اسلام چون دینی جامع است و هم به ظاهر اعتنا دارد و هم به باطن، و هم به غیب دعوت کرده است و هم از عالم زندگی هر روزی ماده عفلت نورزیده، هیچ گاه مانند مسیحیت به رهبانیت توصیه و دعوت نمی کند.

رهبانیت اسلام چنان که پیام آور اسلام، بیان کرده است، همانا جهاد است.

اما اسلام، فقط سیاست و جهاد نبود.

چیزی که شریعتی نمی‌خواست آن را درک کند.

و شاید  بهتر باشیم بگوییم که نمی توانست درک کند.

 به راستی آیا عجیب نیست که شریعتی در بررسی سیره اهل بیت علیهم السلام این قدر بر امام علی و حضرت فاطمه زهراء و اباعبدالله الحسین ، تأکید می‌کند، اما در مقابل از امام حسن و امام سجاد و امام باقر و امام صادق و امام رضا علیهم السلام نامی نمی برد؟!

امام حسن علیه السلام که بنا به هر دلیلی با معاویه حاضر به صلح شد.

و امام سجاد علیه السلام نیز که عمده عمر مبارک  شان به  انزوا گذشت و جز مجموعه ای ادعیه تحت عنوان صیحفه سجادیه از ایشان باقی نماند.

و حضرات باقر و صادق علیهما السلام نیز لااقل در ظاهر مبارزه سیاسی چندان جدی نداشتند و بیشتر به کار تدریس و مباحثه علمی و بیان احکام و معارف شیعه  پرداختند.

امام رضا علیه السلام نیز که نه تنها با طاغوت زمانه خویش کنار آمد بلکه در دستگاه مأمون پست سیاسی ولی عهدی را پذیرفت.

شریعتی چون به عمل سیاسی  و انقلاب اصالت می‌داد نمی توانست عمل هیچ یک از بزرگواران را درک کند و برای  آن توجیه مناسبی ارائه کند.

و چون ذوق دینی داشت و مسلمان بود و نمی توانست حضرات امام حسن و سجاد و باقر و صادق و رضا علیهم اسلام را انکار و نفی کند، به ناچار در باب آنها سکوت کرد و سخنی درباب آنها نمی گفت.

اساساً جنس فضای ایدئولوژیک چون سوبژکتیو است، تنها به وجهی از پدیدارها می نگرد که موافق فرض و قصد ماتقدم سوژه باشد.

و شریعتی از پیش قصد کرده بود که دین را صرفاً در مبارزه و قیام آفاقی ببیند.

(چنان که برخی دیگر از ایدئولوژیک اندیشان و سخن گویان تفکر سوبژکتیو در کشور، که دنبال کشف دین نیستند و بلکه می خواهند دین را آن  گونه که خود می خواهند ببینند، امروزه مدام بر سیره امام صادق علیه السلام در تشکیل حلقات بحث علمی و بی اعتنایی و یا کم اعتنایی جناب ایشان به عمل سیاسی تأکید می کنند و این مسأله را مجوز تفسیر به رأی خود از دین و برداشت سوبژکتیو خویش از اسلام قلمداد کرده اند تا با آین توجیهات سخیف آن چه در سیاست خارجی و داخلی جمهوری اسلامی می گذرد را توجیه کنند!)

و جالب این است که شریعتی همواره صورت مثالی و ایده آل یک انسان مسلمان را "ابوذر" می دانست و معرفی می کرد.

و از میان وجوه متعدد شخصیت ابوذر، تنها به این دلیل بر ابوذر اصرار می کرد که ابوذر استخوان بر سر آخوندهای درباری و کعب الاحبارها می کوبید.

ابوذر در نگاه شریعتی آن ابوذری نبود که احادیث و حقایق غیبی را از محمد آموخته است.

ابوذر شریعتی، حتی ابوذری نبود که به پوچی عادات و خدایان عصر خویش پی برده و پیش از آمدن پیامبری از غیب، از پرستش بت های عصر خویش دست شسته و به انتظار انکشافی از عالم غیب نشسته است.

اصرار بر دیدن تک بعدی شخصیت ابوذر که به مقام منا اهل البیت رسیده بود، از لوازم تفکر ایدئولوژیک و سوبژکتیو است.

نقد شریعتی  به دین نیز هیچ گاه از  این جهت نبود که جوهره رجوع به امر قدسی در دین امروز کم رنگ یا فراموش  شده  و دین به عادت پوچ و تهی و بی معنا مبدل شده است.

حتی شریعتی از این جهت که تفکر دینی رخت بر بسته و قشری گری و تحجر دینی جای آن را گرفته نیز زیاد نگران نبود.

بلکه نقد شریعتی به دین داری سنتی صرفاً  از  این باب بود که دینداران سنتی عمل سیاسی و قیام را رها کرده اند و با حکومت های ظالم خود در نیافتاده اند.

صرفاً و به صرفاً به همین دلیل بود که شریعتی با زبان تلخ تشیع صفوی را نقد و آن را نقطه مقابل تشیع علوی قرار  می داد و علامه مجلسی را رجم می کرد.

و وقتی پراگماتیسم و عمل کانتی- مارکسیستی اصالت داشته باشد، معیار حقانیت افراد و افکار تنها میزان عملی است که همراه آنهاست و یا از آنها نتیجه می شود.

به همین دلیل شریعتی علامه مجلسی را رجم و امام  خمینی را مرجع تقلید خود قرار داده بود.

در حالی که امام خمینی و  علامه مجلسی در زمینه های بسیار دیگری نیز اختلاف و تفاوت مشرب داشتند.

اما برای شریعتی هیچ  کدام از این تفاوت ها مهم نبود.

به نزد او فقط عمل سیاسی معیار حقانیت بود.

و می دانیم که  عمل سیاسی مهم ترین عنصر تفکر ایدئولوژیک است.

مدعی نیست که شریعتی معلم خشونت بود، اما این مسأله را جدی باید گرفت که اگر اندیشه های شریعتی مستعد برداشت های تروریستی و خشن در حذف روحانیت نبود، چگونه گروهک هایی نظیر "آرمان مستضفین" و یا "فرقان" به خوانش آثار او رو می آوردند؟!

و اگر متون شریعتی تاب برداشت های خشن را نداشت، چرا این قبیل گروه ها او اقبال می کردند؟!

البته باید توجه داشت اگر گوش قابل- فرقان و آرمان مستضعفین- مهیای سخنان تند و ایدئولوژیک نبود، سخنان فاعل و ایدئولوگی چون شریعتی نیز نمی توانست منشأ اثر باشد.

در حقیقت "آرمان مستضعفین" و "فرقان"، از پیش قصد کرده بودند که تنها به سخنان تند و ایدوئولوژیک گوش بسپارند.

اما فراموش نکنیم که فاعل و قابل باید با یکدیگر تناسبی لااقل اجمالی داشته باشند.

( شاید اگر شریعتی زنده بود، خود نیز به ضرب گلوله فرقان کشته می‌‌ شد. چرا که ذات نیست انگارانه تفکر ایدئولوژیک که جز  قهر و غلبه و قدرت چیز دیگری نمی شناسد، به کسی رحم نمی کند و حد یقفی ندارد.)

مسأله این است که عمده مواردی که دکتر عبدالکریمی به شریعتی  نسبت دادند، را در شریعتی نمی یابیم بلکه آن را بیشتر در که گارد، هیدگر و یا نیچه می بینیم.

حتی نقدهای شریعتی به دین سنتی نیز کاملاً با جنس نقدهای مارکس به دین همزبان است.

مارکس می گفت دین افیون توده هاست و شریعتی نیز همواره گلایه می کرد که چرا امام حسین را بهانه ای برای گریه و انفعال و قعود قرار داده اند.

البته شریعتی در این زمینه تکرار مارکس نبود.

مارکس، چه بسا افیون بودن را ذاتی دین می دانست.

اما شریعتی معتقد بود که ذات دین، مخدر نیست، بلکه دین تحریف شده است.

و رسالت خود را احیای دین انقلابی می دانست.

 

دکتر عبدالکریمی بر شهید مطهری خرده می گیرند که شهید مطهری، مواجهه صحیحی با غرب نداشته است.

علی رغم این که خود همواره منتقد جدی اندیشه شهید مطهری بوده و هستم، اما حقیقت آن است که گر چه مطهری مواجهه درستی با مدرنیته نداشت، اما چو نیک بنگریم، خطاهای او در شناخت اسلام و مدرنیته به مراتب کمتر از شریعتی بود.

دست کم این بود که مطهری متوجه شده بود که مدرنیته به جز علم و تکنولوژی و  قهر سیاسی، از یک پشتوانه و تفکر فلسفی نیز برخوردار است.

اگرچه شهید مطهری – و اساساً جنس  فضای سنتی حوزه های علمیه ما-  از درک روح سوبژکتیو حاکم بر تفکر مدرن ناتوان هستند، و فلسفه غرب را با زبان فلسفه اسلامی خوانش  و فهم می کنند، اما دست کم مطهری این حسن را داشت که تنها به ظاهر غرب نگاه نمی کرد.

شریعتی به هیچ وجه نمی تواند معلم تفکر آینده باشد.

چرا که جوهره تفکر او ایدئولوژیک است و عصر ایدئولوژی ها نیز به پایان رسیده است.

البته خود شریعتی در عصر غلبه ایدئولوژی بود.

به همین دلیل ما نمی توانیم شریعتی را ملامت کنیم.

اساساً ایدئولوژی تنها سهم کشورهایی است که تاریخ انحطاط شان با عصرانحطاط مدرنیته همزمان شده بود.

در این وضعیت طبیعی است که ما نه به فلسفه و تفکر غرب دست بیابیم و نه از عقل تکنولوژیک و برنامه ریز توسعه بهره مند شویم.

در این وضعیت ما تنها فقط میراث دار ایدئولوژی غرب  شدیم.

چون ایدئولوژی در غرب ظاهرتر بود، و فلسفه و عقل تکنیک باطن غرب است.

و مردمان غربزده که در عصر انحطاط تاریخ خود بودند تنها چشم ظاهر داشتند و اهل ظاهری چون ما، اساساً نمی توانستند ورای ظاهر،  باطن غرب را درک و آن را نظاره کنند.

و راز این  که مدام در کشور ما وحدت تاریخی و کلیت فلسفی آن  انکار می شود، همین است.

چرا که دیدن وحدت در کثرت غرب و باطن غرب، مستلزم بازکردن چشم باطن است.

چرا  که ابزار رؤیت باید با آن چه که می خواهد مورد رؤیت واقع شود، متناسب باشد.

به همین دلیل جز مشتی سخنان ایدئولوژیک و هوس تکنولوژی چیزی از غرب عائدمان نشد و نمی شود.

خصوصاً که در عصر ایدئولوژی مدرنیته نیز به انحطاط دچار شده بود و حلقه اتصال با باطن آن نیز سست شده بود.

 

و ما به همین دلیل نمی توانیم از راحتی روشنفکران وطنی خویش، این گلایه را داشته باشیم که چرا جز ایدوئولوژی و سخنان ایدئولوژیک چیزی برای ما به ارث ننهاده اند؟!

ما و نسل  ما اگر خود در طلب تفکریم، بهتر است که به جای عیب و اشکال به متفکری چون شریعتی- که دست کم  اهل درد بود-  و یا  هر کس دیگر خود دامن همت به کمر زنیم و پا در راه شناخت  باطن تجدد  و تذکر به وضع تاریخی خود در جهان کنونی شویم.

و عجیب این جاست که دکتر عبدالکریمی همه این ابعاد را در تفکر شریعتی نادیده گرفته، و او را معلم تفکر آینده نیز می دانند!

شریعتی آموزگار تفکر آینده نیست.

بلکه او آموزگار ایدئولوژی اسلامی بود.

به همین دلیل باید او راحقیقتاً معلم شهید انقلاب اسلامی ایران دانست.

حتی اگر شیفتگان امروز جمهوری اسلامی و یا حتی استاد عبدالکریمی این مطلب را نپذیرند.

شریعتی به هیچ عنوان صلاحیت معلمی برای تفکر  آینده را ندارد.

چرا که از یک سو عصر ایدئولوژی ها به پایان رسیده است و امروز و در عصر غلبه انحطاط، دیگر بشر حتی آرمان‌های عصر ایدئولوژی مانند "آزادی" و "عدالت"
و اتوپیاهای آن را پی گیری نمی کند.

بلکه در  عصر غلبه انحطاط، بشر صرفاً به دنبال رفع نیازهای زندگی هر روزه خویش است.

 

اما مسأله این است که بشر نمی تواند صرفاً به ارضای نیازهای هر روزی خود و یا اراده معطوف به قدرت و باورهای عصر ایدئولوژی، قانع شود.


چرا که بشر ذاتاً اهل و محتاج تفکر است و بشر آینده اگر بخواهد عصر نجات از انحطاط باشد، باید از ساحت تمتع و نیازهای هرروزی قدری چشم بردارد و چشم به ساحت تفکر بدوزد.

حتی ساختن خانه معاش و زندگی هرروزی نیز رسوخ در تفکر و منزل گزیدن در آن را می طلبد.

امری که شریعتی فاقد آن بود.

اما گلایه از دکتر عبدالکریمی به جاست که به جای آن که پدیدارشناسانه به شناخت شریعتی و قضاوت در برابر او بنشیند، با نگاهی بیشتر عاشقانه به شریعتی نگریسته است!

خصوصاً که ایشان همواره  بر "تفکر" تأکید داشته و دارند و حتی اگر از باب تواضع و یا حقیقتاً نام "متفکر" را برای خود نپسندند، اما منکر نیستند که در طلب حضور در محضر تفکر هستند.

امری که شریعتی لااقل چندان از آن سخن نمی گفت و از آن سخن نمی‌گفت.

ما باید توجه داشته باشیم که هنگامی که از لزوم "تفکر" سخن می گوییم، می بایست به لوازم آن نیز پایبند باشیم.

 وگرنه صرف تکرار لفظ "تفکر" در لفظ و غفلت از لوازم آن در مقام عمل، چه بسا خود و مخاطب را به "جهل مرکب" دچار کند.

و می دانیم که جهل مرکب، بزرگترین دشمن تفکر است.

همان طور که در صدر این مقال اشاره کردم، شاید بهتر است به جای آن که به مواجهه پدیدارشناسانه مدرنیته بنیشینیم، قدری در بدو امر به بررسی  پدیدارشناسانه شریعتی بپردازیم!

نکند این فاهمه ما بوده که به شریعتی صورت بخشیده بوده ؟!

شریعتی بیشتر معلم مارکسیسم اسلامی و نگاه جامعه شناسانه بود.

اگر چه خوانش آثار شریعتی، امروز ضروری می نماید.

اما او نمی تواند معلم آینده باشد.

شاید بتوان از شکست‌های شریعتی، عبرت گرفت و توشه ای برای تفکر آینده فراهم کرد.

و السلام علی من ابتغی الهدی و اتبعه

(متن در ساعت 14 و 20 دقیقه یک شنبه 16 تیر، ویرایش شد)


بعدالتحریر:

1- ممکن است استاد بزگوار دکتر عبدالکریمی معتقد  باشند که سخنان شریعتی ادعاهای ایشان را اثبات می‌کند.

اما باید توجه کرد که اخذ برخی عبارات شریعتی و انتزاع آنها از متن و کلیت آثار شریعتی راه شناخت صحیح شریعتی و هیچ متفکر دیگری نیست.

چرا که همواره این امکان وجود دارد که فاکت ها و مصادیقی که ما از متن انتزاع می کنیم، با موارد معارض مواجه باشند که اذا تعارضا تساقطا.

پس بهتر است به جای تکیه به تک جملات منتزع از متن، شریعتی را با تمام متون او بشناسیم.

2- شاید هنگامی که این اشکال از زبان کسی که خود منتقد هیدگر است-استاد خسروپناه- شاید، چندان جدی انگاشته نشود.

اما امیدوارم بیان این نقد از جانب حقیر که که اندیشه هیدگر را تا آن جا که فهم کرده ام، سترگ و اندیشه برانگیز یافته ام، بیشتر مایه تذکر استاد عبدالکریمی در بیان منویات شریف شان باشد.

دست کم این است که من به عنوان یک مخاطب نوعی، از بیانات دکتر عبدالکریمی، تلقی تفسیرسوبژکتیو و بیرون از متن شریعتی به شریعتی را پیدا کردم.

شاید بهتر باشد به جای همراه کردن مخاطب با خود، قدری به نارسایی های محتمل در زبان خود بیاندیشیم.

خصوصاً که زبان ریشه در تفکر دارد و نارسایی محتمل زبانی، خبر از نقصی در خانه تفکر می دهد.


نظرات  (۹)

  • براتعلی خان
  • والا من در اینکه او را معلم شهید هم بدانیم تردید دارم چون او اولا در فرانسه جامعه شناسی نخوانده بلکه در بعضی از کلاسهای جامعه شناسی شرکت میکرده و پایان نامه او هم در زمینه جامعه شناسی نیست در معارف اسلامی هم که نه استاد جدی دیده نه متن جدی مطالعه کرده البته در توانایی و جذب مخاطب او و مخصوصا نقش او در حفظ دانشجویان از گرفتار مارکسیسم شدن شکی نیست ولی اینکه بگوییم در معارف اسلامی به نقطه ای رسیده بود که میتوانست اظهار نظر کند گزافه گویی است نه در تاریخ اسلام تبحر داشت نه در حدیث شناسی نه در قران  نه در فلسفه و عرفان نه در فقه و اصول چگونه او را معلم بدانیم
    در شهادت او هم که بحثهای زیادی هست و چندان قابل اثبات نیست البته او انسان توانایی بود ولی مشکلش این بود که قبل از انکه به نقطه اطمینان بخشی در مباحث اسلامی و غیره برسد بر کرسی خطابه نشست و برای خود و دیگران مشکلات زیادی فراهم نمود
    پاسخ:
    دهقانی:

    گفتم معلم بود چون متعلم داشت.

    اما نگفتم آموزگار تفکر بوده است که!

    مشکوک بودن شهادت مانع  از شهید خواندن او نمی شود.

    چنان که مصطفی خمینی را شهید خواندند.

    بر این مسامحه در تعبیرهای رایج در زبان را نباید خرده گرفت.

    مهم نیست که در جامعه شناسی آموزش آکادمیک دیده بود یا نه.

    مهم این است که با نگاه جامعه شناسانه به مسائل می خواست نگاه کند.

    لزومی ندارد که همه فلسفه و عرفان و فقه بخوانند.

    چون تفکر تکرار سخنان گذشتگان نیست.

    هر چند اگر متفکر از میراث گذشته مطلع باشد، از اصالت بیشتری بهره مند می شود.
  • سید محمد صالحی
  • سلام برادر دهقانی
    شما در متن فرمودین:
    "امروز دیگر بشر  آرمانهای عصر ایدئولوژی مانند آزادی و عدالت را پی گیری نمی کند.

    امروز مردم دنیا به دنبال آرمان های عصر ایدئولوژی و اتوپیاهای آن نیستند.

    بلکه صرفاً به دنبال رفع نیازهای زندگی هر روزه خویش هستند."

    این سخن که بنده هم کاملا با آن موافقم و قویا هم از آن دفاع می کنم، در متن شما به صورت تناقض گونه ای مطرح شده است. از یک سو پذیرش این سخن به معنای زدن زیر میز مناظره بوده و این پرسش را مطرح می کند که حال با این شرایط پایان ایدئولوژی ما اساسا چه نیازی به شریعتی داریم؟ و از سوی دیگر شما در جای دیگر متن بر لزوم خوانش آثار شریعتی در فضای کنونی تاکید کرده اید؟
    نکته دوم اینکه این سخن (اشاره شده در بالا) را بنده بارها از زبان آقای دکتر عبدالکریمی شنیده و تصدیق می کنم و حتی با پیش بینی ایشان از وضعیت آینده تفکر بشر همسو هستم.
    نکته سوم اینکه این نوشته بیشتر از آنکه نقد جناب عبدالکریمی باشه دیدگاه شما نسبت به شریعتی هست و به نظرم دیدگاه درستی هست و نشات گرفته از همون جمله ذکر شده هستش. شریعنی نه باید و نه می تواند معلم آینده باشد کما اینکه بنده معتقدم حتی معلم گذشته هم نبود بجز همان گروهکهایی که در متن قید کرده اید.

    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام برادر

    من گفتم امروز بشر صرفاً به دنبال رفع نیازهای هر  روزی است.

    اما این وضع فرورفتگی در نیازهای هرروزی را ناشی از بحران تفکر در عالم کنونی می دانم.

    بشر نیازهای هر روزی دارد اما در نیازهای هر روزی خلاصه نمی شود.

    و نیاز او به تفکر مانند نیازهای هرروزی او از بشر قابل جدا شدن نیست.

    پس نیازمند روی آوردن دوباره به ساحت تفکر است.

    اما این بار دیگر نه می تواند و نه اینکار عاقلانه است که به ایدئولوژی رو آورد.

    من معتقد به لزوم خواندن همه آن چه در گذشته ما رخ داده هستم.

    تا از گذشته برای طی راه آینده درس بگیریم.


    دو تا تذکر بی ربط

    ۱اگر ائمه اطهار علیهم السلامی که شما به عنوان مهجورین ادبیات شریعتی ذکر کردید واقعا اینقدر بی آزار بودند چرا حکومت اراده به قتلشان می کرد؟ نکنه در شهید شدن این ائمه شبهه ای وارد می دانید؟ البته من با فضای مخالفان شما آشنا هستم و می دانم که این سنخ سوالات که با عبارت نکنه شروع میشه شما را عصبانی می کنه به همین دلیل تذکر می دم که استفهام انکاری نمی کنم و واقعا می خواهم بدانم که شما در مقتول بودن ائمه شکی دارید که اگر دارید سعی کنم با ارائه شواهد برطرفش کنم

    صرفا برای شروع لازم است بدانید که تلاش برای حکومت جریان حق و اسقاط ظالم در دوران امام صادق داشت به اوج می رسید که راز نگه نداشتن اصحاب کار را خراب می کند این مسئله در کتاب انسان ۲۵۰ ساله بحث شده و حتی طی پستی با همکاری آقای موسوی توسط خود شما منتشر شد
    اساسا امام سجاد و باقر و صادق و رضا و جواد و مخصوصا امامان مسجون ما یعنی امام کاظم و هادی و عسکری علیهم آلاف تحیه و الثنا چه آزاری داشتند؟ آیا حکومت های بنی امیه و بنی عباس اینقدر از درک سیاسی محروم بودند که کسی که کاری به کارشان ندارد را نکشند و هزینه اضافی برای حکومتشان ایجاد نکنند؟

    تذکر بی ربط دوم این که فکر کنم عمده فکت های شما پیرامون ابوذر مربوط به حضرت سلمان فارسی باشد
    و نمی توان شریعتی را بابت نپرداختن به چنین وجوهی ملامت کرد چون شاید (تاکید می کنم شاید) اساسا ابوذر فاقد چنین وجوهی حداقل به صورت بارز باشد
    مثل انتظار قبل از آمدن پیامبر یا مقام منا اهل البیت که فکر کنم من و شما بر اساس اطلاعات موجود فقط می توانیم بر سلمان فارسی منطبق بدانیم

    می دانم که حرف هایم به اصل مطلبتان ربطی ندارد ولی در دو سالی که وبلاگ را می خوانم احساس می کنم شما در آوردن بعضی دلایل و قرائن کوچک دقت لازم را به عمل نمی آورید یعنی با وحود اینکه موضوع مورد ادعایتان ممکن است درست باشد با شواهدی که آب زیرش میره بهانه دست مخالف می دهید
    این را در مقاله های وبلاگ سال پیش بیشتر می دیدم ولی به دلیل اهمیت کم آن به خاطرش مزاحم وقت شما نمی شدم
    امیدوارم که حالا که جدی تر از قبل وارد شده اید ظرافت ها را هم رعایت کنید

    با اجازه شما رفع زحمت می کنیم...
    پاسخ:
    دهقانی:

    1-   اهل  بیت فقط  به دنبال سیاست و برقراری حکومت نبودند.

    البته این بدین معنا نیست که نسبت به سیاست بی اعتنا بودند.

    البته اصل وجود اهل بیت مشروعیت حکام زمانه را مخدوش می کرد.

    اما این بدان معنا نیست که همه اهل بیت به شکل یک سان و با یک شدت و اولویت بندی به دنبال تشکیل حکومت بوده اند.

    بالاخره بنا به تصریح خود شما، امام صادق بعد از افشای سر مزبور، از ایده تشکیل حکومت در کوتاه مدت دست کشیدند.

    از قضا این سخن شما، بیشتر مؤیدی است برای نگاه حقیر و نه نقد آن.

    2-  استدلال شما مبنی بر این که اگر اهل بیت مزاحم سیاست نبودند پس چرا بنی امیه و بنی العباس حضرات معصومین را به قتل می رساندند نیز نا تمام است.

    چون لزومی ندارد که هر کس که کشته شده، به دلیل قصد او برای براندازی حکومت موجود کشته نشده.

    مردم آتن، سقراط را کشتند.

    سهرودی را نیز کشه شد.

    ملاصدرا نیز تبعید شد.

    ابراهیم علیه السلام را نیز می خواستند بکشند و در آتش بیاندازند.

    (البته این موارد صرفاً از باب مثال ذکر شده و تفاوت هایی با یکدیگر ممکن است داشته باشند)

    اساساً هر حرف خلاف آمد عادتی موجب می شود که فردی که آن سخن خلاف آمد عادت را گفته جانش در خطر باشد.

    و دین خود خلاف آمد ترین سخنی است که  بر کره ارض مطرح شده.

    طبیعی است که پیامبران و اوصیاء آنها همواره با مخالفت ها و تهدیدهای جدی از سوی مردم عصر خویش مواجه باشند.

    و این مخالفت ها هم فقط از جانب سران حکومت ایجاد نمی شده.

    بلکه گاه بدنه اجتماعی هم به مخالفت بر می خواسته.

    چنان که مردم یهود صبح گاه هفتاد نفر از انبیاء را می کشتند و بعد از آن به بازار می رفتند و مشغول کار خویش می شدند!

    این مسأله به نظر من طبیعی است.

    چرا که انبیاء بنی اسراییل با سخنان خود خواب مردم بنی اسرائیل را مشوش می کردند.

    بنابراین طبیعی بود که بدنه جامعه، بر قتل انبیاء قوم خود توافق کنند.

    یا لااقل مانع آن نشوند.

    حتی اگر مسأله را به گردن حکومت ها هم بیاندازیم خدشه ای به ادعای بنده وارد نمی شود.

    چرا که اگر بدنه اجتماعی نسبت به قتل انبیاء و اوصیاء، مخالفت جدی داشت، حکومت ها  کاری نمی توانستند بکنند.

    عرایض بنده در این زمینه مفصل تر است اما چون فضای کامنت را انتقال مطلب مناسب می دانم، از تفصیلش در می گذرم.

    3- ثانیاً مطالب کتاب 250 ساله نقد مدعای حقیر نیست.

    چرا که در متن حاضر ادعا  کردم سیره امام صادق در مقام ظاهر مبارزه علنی با بنی العباس نبوده است.

    و عرض کردم این سیره لااقل در ظاهر با مدعای شریعتی مبنی بر دین مبارزه گر اگر مخالف نبود لااقل توافق هم نداشت.

    آن کتاب هم صرفاً مدعی است که حضرت در باطن و پشت صحنه مشغول طرح ریزی مبارزه سیاسی بودند.

    لذا تناقضی میان پست مزبور و پست حاضر نمی بینم.

    4- روایت «ابوذر منا اهل البیت» با مضمونی نظیر آن در باب شخصیت سلمان نیز مروی است که فرموده اند «سلمان منا اهل البیت» که این روایتی که در باب شخصیت جناب سلمان ذکر شده بیشتر به گوش ما آشناست.

    5- بعید می دانم اثبات اانتظار ابوذر و تذکر به پوچی بت ها، چندان کار صعبی باشد.

    این واقعه که ابوذر بت پرست پیش از بعثت، روزی می بیند که سگی به بتی که ابوذر می پرستد ادرار می کند و این واقعه چند بار تکرار می شود، و با این حادثه، ابوذر پیش از بعثت متوجه پوچی بت پرستی می شود و آن را کنار می نهد، چندان جای اختلاف نیست.

    انتظار در سیمای شخصیت جناب سلمان هم امر محرزی  است.

    ابوذر و سلمان هر دو در انتظار افقی بالاتر بودند.

    منتها شاید قدری شدت این طلب در دومی قدری بیشتر بود و او را آواره این سو و آن سو  کرد.

    و گرنه هر دو از زمانه خویش پیشی گرفته بودند.

    و اگر نبود که آن ها خود را آماده بعثت و دست غیب کرده بودند، آن قدر سریع نیز دعوت رسول خاتم را لبیک نمی گفتند.

    6- اشکال علمی در ظاهر مایه زحمت برای نویسنده می شود.

    اما در باطن این زحمت ها، رحمت اند.

    چون یا ضعف مطالب نویسنده بر خود او آشکار می شود.

    و یا نویسنده با تفصیل آوردن مطالبش، آنها را روشن تر و ابهام آن ها را برطرف می کند.

  • براتعلی خان
  • ایراد من بر اینکه او را معلم خواند از این بایت بود که فرمود ای بیخبر بکوش تا صاحب خبر شوی / تا راهرو نباشی کی راهبر شوی مشکل شریعتی این بود که قبل از اینکه خود به نقطه روشنی برسد به ثباتی در معارف برسد لباس معلمی بر تن کرد و انصافا باعث دردسر متعلمین خود شد یعنی شرط معلمی این است که انسان خود در انچه میگوید به طور نسبی به نقطه امنی رسیده باشد یعنی مطلب در دست او باشد صرف یکسری اطلاعات و احساسات نباشد مطلب را تا حدود زیاد همه جانبه بررسی کرده باشد به یک استنباط و اجتهاد قابل قبول رسیده باشد مخصوصا این مطلب از ان جهت اهمیت دارد که شریعتی موقعیتی پیدا کرد که متعلمین او اکثر اوقات تعبدی از او میپذیرفتند شخصی پیش علامه جعفری علیه الرحمه امد و از او سوالی کرد ایشان خیلی تامل نمود و فرمود مانده ام به شما چه پاسخی بدهم چون میدانم هر چه بگویم شما قبول میکنید
    2- به هر حال تا مطمئن نباشیم شهید شده چگونه او را شهید بخوانیم البته در مورد حاج اقا مصطفی قرائن بیشتری وجود دارد تا شریعتی
    3- به هر حال کسی که میخواهد در مورد معارف اسلامی نظر بدهد باید یک سیر کاملی در احادیث و قران داشته باشد تا مسئله را بدست اورد بداند توحید مورد نظر اسلام چیست مسائل سیاسی و اقتصادی اجتماعی مبارزاتی در احادیث و قران چگونه مطرح شده است و به سیره پیامبر و ائمه هم واقف باشد که شریعتی انصافا تخصصی در این امور کار نکرده بود نه حدیث شناس بود نه قران شناس نه سیره را عمیق کار کرده بود
  • سید محمد صالحی
  • برادر دهقانی عزیز
    پیرور فرمایش متین شما باید عرض بدارم که در این عدم اهتمام به تفکر نزد بشر امروزی (بخصوص غربی اش) غرضی و تعمدی نهفته است. بشر امروز به صرافت آن حرف تاریخی مارکس را دریافته و عمل می کند و آن این است:
    "دیگر تفسیر عالم بس است؛ اکنون نوبت تغییر عالم است"
    فلذا به عقیده من شاید جهت گیری بشر غربی که پیشتاز این عرصه هست به این زودی ها به عرصه تفکر بازگشت نکند. شاید هم ضرورتی به بازگشت نباشد.
    پاسخ:
    دهقانی:

    سید جان با شما توافقدارم که بشر غربی و غربزده معلوم نیست که به این زودی ها به عرصه تفکر بازگردد.

    اما این که بشر امروز خود را صرفاً به رفع نیازهای امروزی بازشناخته، به دلیل تأسی او از مارکس نیست.

    مارکس مبشر اتوپیا بود و آرمان مطرح می کرد.

    اما بشر امروز از اتوپیاها و  آرمان ها منقطع شده و تنها در سودای مصرف است.

    این که بشر، امروز نمی تواند فکر  کند تعمدی نیست.

    چون دایره توانایی های بشر آن قدر گسترده نیست که بتواند فکر کند و بتواند فکر نکند.

    این که بشر امروز فکر نمی‌کند، ناشی از آن است که وجود دیگر رخ خود را به بشر نشان نمی‌دهد و مسأله اندیشه برانگیز پیش روی او نمی دهد.

    این عدم تفکر، نه ناشی از اراده بشر، که گفت وجود است.

    اما ضرورت بازگشت به ساحت تفکر را بدیهی  می دانم.

    چرا که بشر بدون تفکر، باید از انسانیت خود دست بکشد.

    اما این  بازگست به ساحت تفکر تنها به اراده و  اختیار ما نیست.

    بلکه تنها خدایی است که می تواند ما را نحات دهد.

    باید خود وجود تجلی کند و ما را به تفکر فرا بخواند.

    البته تفکر آینده از سنخ تفکر هگل و اساساً تفکر مدرن و یا حتی گذشته نیست.

    بلکه آن تفکر هر آن چه در قوه داشته به فعلیت رسانده.
    کلمه « شاید» در کامنت قبلی به خاطر این بود که احتمال می دادم اطلاعاتم ناقص باشد ممنون از توضیحتون
    راستی میشه توضیح بدین که حرف خلاف عادت چه اصالتی دارد ؟ چون احساس می کنم صرف نظر از محتوای حرف به اصل خلاف عادت بودن آن حماسی و تحسین برانگیز نگاه می کنید...
    پاسخ:
    دهقانی:

    عادت ناشی از غفلت است.

    چون انسان اهل نسیان است و ذاتاً در معرض غفلت است.

    اما نمی تواند در نسیان و غفلت محض به سر برد.

    چون انسان اهل انس هم هست.

    هرگاه بشر از باطن امور غافل شود، عادت بر او غلبه می کند.

    چنان که حتی ممکن است دین به عادت تبدیل شود و از باطن قدسی خود تهی شود.

    سخن خلاف آمد عادت، بشر را به بازخوانی دوباره عادات خویش فرا می خواند و مانع از آن می شود که بشر در ساحت غفلت و عادت منزل بگیرد.


  • سید محمد صالحی
  • با تشکر از کامنت شما برادر دهقانی
    منظور من از مارکس این نبود که بشر از اتوپیاگرایی و آرمان شهر خواهی مارکس تبعیت می کند. بلکه منظور من روح حاکم بر آن گفته مارکس بود که البته شدیدتر از آن را در آرا نیچه نیز می توان دید و یافت. حمله نیچه به سقراط در واقع حمله نیچه به منطق و خرد و تفکر به سبک سقراطیش بود (البته اگر بتوان نوعی دیگر از تفکر که غیر سقراطی باشد را یافت کرد) و به صراحت اعلام کرد اگر بشر بر مبنای خرد و منطق زدگی می کرد، قرنها پیش از بین رفته بود.
    به نظر من بشر امروز تعمدی در عدم رجوع به تفکر دارد. زیرا همچون نیچه و مارکس آن را بیهوده یافته است. نه اینکه بیهوده باشد. بلکه سعادت او را لااقل در این دنیا فراهم نمی کند. انسان مدرن سوژه است و سوژه خود تعیین کننده جایگاه تفکر لااقل در نزد خویش است. سوژه ممیز و جداکننده ی همه چیز است.
    در پایان هم خوبه که یه نکته ای رو اشاره کنم که وقتی هابرماس به تهران اومد و از حضور اون همه جوون مشتاق شگفت زده شد، در پاسخ به سئوال یک دانشجو که از او پرسید جایگاه فلسفه در غرب چگونه است؟ گفت:
    "فلسفه نردبانی بود که غرب از آن بالا رفت و آن را به دور انداخت."
    حال سئوال من از شما این است که با افول فرضی آمریکا به نمایندگی از تمدن غرب مدرن، آیا مدرنیته و انسان مدرن هم افول خواهد کرد یا مدرنیته از جایی به جایی دیگر کوچ خواهد کرد؟
  • شاگرد آقای عبدالکریمی
  • من گیج شدم.

    1-
    در زمانه ما بیشترین کسی که توانست نور دین و توحید را بر عالم ظلمات دنیای کنونی بتاباند، روح خدا خمینی کبیر بود.

    (منبع: nistengari.blog.ir)

    2-
    چرا که ذات نیست انگارانه تفکر ایدئولوژیک که جز  قهر و غلبه و قدرت چیز دیگری نمی شناسد، به کسی رحم نمی کند و حد یقفی ندارد.)

    (منبع: nistengari.blog.ir)



    3- احتمالا اراده به قدرت و « والله اسلام همه اش سیاست است» . «نظریه ولایت فقیه » و « تصفیه استادان مخالف جمهوری اسلامی» و «حاکمیت قانون» و ...
    از شاخصه های تفکر ایدئولوژیک است از نظر شما...
    در ضمن این ها احتمالا شاخصه های اقای خمینی نیز هست...
    البته ممکن است بگویید خمینی آداب الصلاه و چهل حدیث و تفسیر سوره حمد هم هست. ولی انکار شاخصه های مذکور در دو سه سطر بالاتر نیز ممکن نیست.

    از نظراستاد بنده و شما ، تفکر ایدئولوژیک ذاتا نیست انگار است. در ضمن عده ای دوست دارند که ایدئولوژی را دین معرفی کنند. ولی ایدئولوژی دین نیست. و شاید بتوان حجاب دین نامیدش. چیزی که شما هم تلویحا به آن اذعان داشته اید...

    بنابراین با منطق خودتان، اگر آقای خمینی را یک شخصیت سیاسی از سنخ بقیه مصلحین و کنش گرهای عصر مدرن  و انقلاب او را مدرن، و باعث به حجاب رفتن دین و امر قدسی ندانیم حداقل او را مجموعه ای از افکار التقاطی بین توحید و دین و البته ایدئولوژی و اراده معطوف به قدرت می دانید...

    من استادم را بیشتر از شما دوست دارم زیرا به لوازم تفکرش بیشتر از شما پایبند است. و میداند که نقد ایدئولوژی چه نتایج سترگی و البته خطراتی برایش در جمهوری اسلامی به دنبال دارد... و  متونش داد می زند که خمینی در راس بدعت گذاران ایدئولوژی مقدس در ایران بود...

    البته فکر می کنم شما اعلام کرده اید که از انقلاب اسلامی دیگر خیری نمی بینید.

    ولی فکر می کنم لازمه منطقی حرف شما باید منجر به ابراز یک تغییر شجاعانه در متون قدیمی وبلاگ شود. چرا که شما دیگر اثری از افراد ذوب و تبخیر در ولایت و بسیجی مخلص خمینی را ندارید...

    البته بر خلاف نظر برخی بسیجیان واضح است که ممکن است مرد خوبی باشید و بی نهایت دیندار...

    خواستید با هم بیشتر صحبت می کنیم...
    پاسخ:
    دهقانی:

    مطلب واضح است.

    گشت مهمی در اندیشه من-اگر بتوان اندیشه نامیدش-رخ داده.

    لذا دیگر به بند یک اعتقادی ندارم.

    و مسلما این تغییر را هم به صراحت اعلام خواهم کرد.

    چرا که در ساحت تفکر، تعارف و ترس معنا ندارد.

    و یکی از کارکردهای مطلب «تأملاتی در باب ماهیت انقلاب اسلامی» روشن کردن وجوه همین موضوع است.

    و اگر تا کنون نیز تأخیری در اعلام این تغییر رخ داده، دلیلش عدم فرصت برای جمع بندی مطلب و انتشار آن است.
  • براتعلی خان
  • جناب دهقانی امیدوارم مصداق ان بیت نباشید که فرمود از دست بوس میل به پابوس کرده ام / خاک بر فرق سرم ترقی معکوس کرده ام این حرف را نظر به کامنت اخر مطرح کردم که گفتی از ان حرف عدول کرده ای