تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

نامه به یک دوست مشهدی

يكشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۰۵ ق.ظ


برادر علیرضا کمیلی

بعد از عرض سلام و آرزوی توفیقات روزافزون برای شما

مرقومه شریفه شما تحت عنوان  «پارادوکس «تمدن‌سازی» برای «انقلابیون ضد

حکمت متعالیه»! » (لینک مقاله)، در باب اهمیت و لزوم توجه به فلسفه را  خواندم. ظاهراً

انگیزه شما در نوشتن چنین  مطلبی، درک یک امر پارادوکسیکال در میان رفتار و افکار برخی

گروه های مذهبی و بیان و طرح تبعات این رفتار پارادوکسیکال بوده است.

 

از نوشته حضرت‌عالی، نکات زیر قابل استفاده می‌ شد:


اول،‌ یک انقلابی حقیقی، به دنبال ساختن "تمدن اسلامی" است.

 

دوم، برای ساختن تمدن اسلامی، در کنار فقه و عرصه عملی، نیاز به پشتوانه معرفتی داریم.

 

سوم، این پشتوانه معرفتی چیزی نیست جز حکمت متعالیه جناب صدرالمألهین شیرازی.

 

چهارم، اگر  دست ما از پشتوانه فلسفی ملاصدرای شیرازی تهی باشید، نمی‌توانیم به "مقابله" با تمدن غرب برخزیزیم.

 

پنجم، گروه‌های منتقد تکنولوژی - و نفی کلی غرب- خطرناک هستند.

 

ششم، خطر  جریانات ضعیف فکری- مانند جناب نصیری و عباسی- که به معارضه با فلسفه

اسلامی برخواسته‌ اند به مراتب بیشتر از افراد و گروه‌هایی است که  به نفی کلی غرب و

مدرنیته می‌پردازند، چرا که مخاطب خود را از داشتن اندک توانایی ای برای مقابله جزیی با

تمدن غرب نیز ناتوان می‌ کنند.

 

هفتم، کسانی که اکنون، به انقلابی گری شهرت دارند، ولی از لوازم این انقلابی گری در

عرصه  نظر -که تلاش برای تحقق تمدن اسلامی به کمک فلسفه اسلامی است- غافل اند،

دچار پارادوکس هستند.

 

به اعتقاد من نوشته شما، صرفاً بیان یک عقیده شخصی نبوده و نیست و اکنون این تلقی،

کم و بیش‌ به یک باور مشهور و همگانی در میان حزب الله مبدل شده و چه بسا همین

همگانی بودن این تلقی، موجب شده که تعارضات درونی جدی آن کمتر به چشم بیاید.

در حقیقت همان طور که اشاره به وجود یک امر پاردوکسیکال موجب شد که شما این مطلب

را بنویسید، انگیزه حقیر در نوشتن این نقد نیز نشان دادن وضعیت پاردوکسیکال یک باور - و

باورها- شما و نیز جریان حزب الله- است.


من اگرچه صدرایی نیستم- و اساساً خود را وابسته به هیچ جریان فکری نمی‌ دانم- اما به

عنوان یک محقق در باب ماهیت و نقش فلسفه، بسیار حیرت‌آور است که چطور کسی

می‌تواند از حکمت متعالیه دم زند و آن را تجویز کند و به آن توصیه، ودر عین حال به موارد هفت

گانه  فوق  معتقد بود و از تناقض‌های مضمر در این اقوال با روح حکمت متعالیه غافل باشد!

 

اول:

از بیان شما این گونه دریافت می شود که بر این مسأله تأکید دارید و چه بسا آن را نیز مفروغ

عنه‌ و پیش فرض می‌‌ انگارید که ما باید تمدن اسلامی را "بسازیم".

این تعبیر "تمدن سازی"، که نظیرش امروز در دهان ها افتاده-مانند فرهنگ سازی و ...- اگرچه

کمتر محل پرسش و تحقیق قرار می گیرد، اما نیاز به بررسی و تحقیق دارد.

پرسش بنیادین و اولی، که شما می‌بایستی بدان پاسخ دهید،‌ این است که اساساً‌ شما چگونه مبتنی بر اندیشه حکمت متعالیه به این باور رسیده‌اید که این انسان(ها) است(هستند)، که تمدن‌ را می‌سازد(ند)؟!


به عبارت دیگر، این تصور را که شما بدان ملتزمید که بشر، تمدن‌ها را ساخته و  یا می سازد، و اکنون نیز وظیفه ما ساختن تمدن اسلامی است، را چگونه می توان از اندیشه صدرایی نتیجه گرفت؟!

 

آیا این تصور که مبتنی بر آن می‌پندارید، انسان می‌تواند تمدن و تاریخ را هر آن گونه که خود

می‌خواهد، بسازد، ناشی از تلقی نیست که می پندارید تمدن و عالم مانند یک موجود بی

جان در برابر شما قرار گرفته و بشر می‌تواند آن را به هر راه که می‌خواهد-ولو حق- ببرد؟!

 

بنظر می رسد که لحن و فحوای کلام شما نه با حکمت متعالیه، که بیشتر با فلسفه نقادی

کانت- و سایر فلسفه های خودبنیاد- تناسب دارد.

 

کانت می‌گفت بشر در مقابل عالم قرار دارد و می‌تواند عالم را به  مثابه  ابژه‌ای-مفعول- بی

جان بیانگارد و فاهمه و اراده بشر است که صورت بخش و سوژه –فاعل- عالم است.


اگر  کانتی به عالم نگاه  کنیم-  که امروزه  اکثر  ما  کانتی فکر  می‌کنیم و   سخن می‌گوییم-  

می‌توانیم هر چیزی را بسازیم و سخن گفتن از تمدن سازی،‌ فرهنگ سازی، جامعه

سازی و  ...، جای تعجب نخواهد بود.


اما مسأله این است که مبتنی بر تفکر -خدا بنیاد و نه خود بنیاد- صدرایی این انسان نیست

که عالم را بنا می‌کند، بلکه انسان خود جزیی از عالم، و مرتبه ای از مراتب عالم وجود است.


در نگاه صدرایی، ما اولاً و بالذات چیزی نمی‌سازیم، حتی صور  خیالی و عقلی نزد ذهن خود را.


بلکه مبتنی بر نظریه "حرکت جوهری" و نیز نظریه "اتحاد عاقل و معقول"، نفس بشر ابتدا به

کمک رب خود که محرک است و خود هیچ حرکتی ندارد، حرکت جوهری و صیرورت پیدا می کند

و بعد از طی مراتب  آماده درک حقیقت می شود.


در نگاه  صدرایی نمی‌توان تمدن را ساخت و از "تمدن  سازی" سخن گفت و ادعا کرد که ما

"فاعل" و سازنده تمدن هستیم، بلکه باید آماده و "قابل" و مستعد درک تمدن دینی شد و با

حرکت انفسی، جان ما آماده نزول فیض تمدن دینی شود.

 

در حقیقت در نگاه صدرایی، این بشر نیست که تمدن را می سازد، بلکه بشر باید با آمادگی

خود، ابتدائاً در محضر مثال خیالی - عقلی تمدن دینی حاضر شود، و تنها بعد از اتحاد با این

صورت- مبتنی بر نظریه اتحاد عاقل و معقول- می تواند صورت زمینی آن مثال عقلی و خیالی

را بنا کند.

 

که شرط آن همانا "طی مراتب" و مهیا شدن جان ماست.

 

و تا جان جانی دگر نشود، جهان، دیگر نمی شود.

پس مبتنی بر نگاه صدرایی، امروز اگر رسالتی بر عهده ما باشد، این رسالت همانا حرکت انفسی و طی مراتب و برقرار کردن نسبت دیگری با عالم و آدم و خداست و آفاق بدون آنکه قصد ثانویه ای در کار باشد، خود بخود متحول خواهد شد.

 

البته چنان  که اشاره کردم امروز ما  همه  کم  وبیش کانتی  فکر  می‌کنیم.(و  این که این همه
سخن  از  فرهنگ سازی می شنویم،مؤید این ادعاست.)

 

و البته کانتی فکر کردن و کانتی سخن گفتن به خودی خود امری مذموم نیست.

 

اما مشکل این است که عده‌ای کانتی فکر کنند ولی در این پندار باشند که صدرایی هستند!

در چنین وضعیتی، هم ایشان و هم مخاطبان شان دچار یک جهل مرکب می شوند.

 

چرا که از یک سو، می پندارند که صدرایی هستند و از سوی دیگر  در نقطه ای صد در صد

مقابل ملاصدرا قرار  دارند.

 

فراموش نکنیم  که فلسفه ملاصدرا مانند هر فلسفه دیگر یک قشر دارد و یک لب.

 

این  قشر را به راحتی می‌توان آموخت و حتی به سرعت در وادی تدریس آن وارد شد و در

باب آن کتاب نوشت- همان طور که امروز  نوشته  می شود-.

 

اما صدرایی نگاه کردن به عالم و به حمل شایع  صدرایی بودن، غیر از دم زدن از ملاصدرا و صدرایی  بودن در مقام نظر و حمل اولی است!


ممکن است که کسی به حمل اولی و در مقام اثبات، ملاصدرا را اثبات کند ولی در تقابل با

فلسفه ملاصدرا، جانب فلسفه سوبژکتیو کانت را بگیرد و در مقام ثبوت و حمل شایع 

کانتی شود.


هر  چند می‌توانیم با مسأله تفاوت در حمل‌ها، سخن پارادوکسیکال شما را تدارک کرد،

اما به شرط آنکه خود، به دام جهل مرکب نیافتید!


دوم:

فرموده‌اید که برای تمدن اسلامی نیاز به بال معرفتی داریم و این بال معرفتی همانا حکمت

متعالیه است.

 

اما این گزاره را اثبات نکرده اید که چگونه و با چه  کیفیتی، معرفت را مساوی و مساوق با

فلسفه دانسته و می دانید؟!


و شاید به دلیل مشهور بودن این مطلب که معرفت عقلی، فقط و فقط فلسفه است، تفکر نظری را منحصر به تفکر  فلسفی گرفته‌اید.

 

اما باید توجه کنید که ساحت تفکر و فلسفه، ساحت سخنان مقبول و مشهورات نیست و

بیان مشهورات و ساختن بنا مبتنی بر آن، با اصل روش تفکر فلسفی تعارض دارد.

 

بیان مطلب این است که در حکمت متعالیه، امور یا به روش "حضوری" درک می شوند و یا به

روش مفهومی و "حصولی".

 

امور حصولی نیز، یا خودپیدا و "بدیهی" هستند و یا "نظری" هستند با ادله و برهان اثبات می

شوند.

 

این مطلب که تفکر و معرفت، منحصر در تفکر فلسفی است، نه به روش حضوری درک می

شود، و نه بدیهی است.

 

پس نظری است و باید اثبات شود.

 

چیزی در که در متن نوشته- و چه بسا نظام فکری شما- جایش خالی باشد.


و نیز این مطلب که چرا هر نظام تمدنی نیاز به تفکر فلسفی دارد نه یک امر بین و بدیهی

است و نه در سخنان شما مبین و اثبات شده است.


البته یک مثال - و فقط همین مثال- و مورد تاریخی که فلسفه باطن یک تمدن قرار گرفته -

تمدن مدرنیته - پیش روی ماست.

 

اما مسأله این است که شما چگونه و تنها به مدد یک مورد و مثال تاریخی، این نتیجه را گرفته

که "هر" تمدنی - و به شکل قضیه موجبه کلیه و با سور "هر"- نیاز به تفکر فلسفی دارد؟!


و چگونه از یک مورد و مصداق،‌ قاعده کلی استنباط  کردید و مبتنی بر‌ آن قاعده کلی استنباط

شده، در باب آینده و تمدن اسلامی نیز فتوا صادر کردید؟!

 

بد نیست این مطلب را خاطر نشان  کنم که فلسفه حتی در مهد خود یعنی یونان نیز در

تکوین نقش ایفا نکرده.

 

بلکه بر عکس، مدینه یونانی که با روح اساطیر اداره و تدبیر می‌شد، باظهور تفکر فلسفی از هم پاشید.

 

به نظر می‌رسد در زمانه‌ای که مدرنیته در کشورهای در حسرت توسعه  اطلاق دارد،‌ همین

مطلق انگاشتن مدرنیته موجب شده که حتی طرفداران تمدن دینی نیز، بخواهند با تقلید از

تمدن مدرنیته و به تأسی از آن برای تمدن آینده خویش به فکر پشتوانه فلسفی بیافتند!

 

این تلقی مطلق انگار نسبت به مدرنیته، حتی  وقتی می‌خواهد از  تمدن اسلامی سخن

بگوید،‌ آن را به مثابه یک تمدن مدرن تلقی می کند، خود موجب یک جهت پارادوکسیکال دیگر در کلام شماست.

 

و نکته این که باز هم همان جهل مرکب بند قبل این جا به صحنه می آید و فکر می‌کنیم که با

سخنان خود در حال تمهید مقدمه‌ای برای تمدن دینی هستیم اما در باطن و در عمل، در حال

بسط و تقویت تمدن مدرنیم!

سوم:

مبتنی بر  نظر شریف شما،‌ وظیفه ما در مواجهه با  تمدن  غرب، برخواستن به "مقابله" با  آن است.

این بیان دست کم از چند جهت محل اشکال است و با دیگر محکمات اندیشه شما نیز

همخوانی ندارد:

اولاً، "مقابله" و "تقابل" امری  است ناظر به ساحت سیاست و ایدئولوژی و نزاع‌های سیاسی.

و در ساحت تفکر، مقابله معنا ندارد.

چرا  که مبتنی بر تفکر صدرایی،‌ "تفکر" از سنخ مجردات است و در عالم مجردات، تزاحمی

نیست تا در آن نزاع و مقابله ای لازم باشد.

تقابل و نزاع، ناظر به عالم ماده است که دار تزاحم و محدودیت است.

پس سخن گفتن از لزوم تقابل با مدرنیته و تجهیز به حکمت متعالیه- یا هر حکمت دیگر- برای

"مقابله" با تمدن غرب - و یا هر تمدن دیگر- با تفکر صدرایی همخوانی ندارد.

در ساحت تفکر حداکثر می‌توان به "نقد" تفکر پرداخت و نه "مقابله" با آن.

نقد یک تفکر را می توان به نشان دادن عدم جامعیت یک تفکر تعریف کرد.

چنان  که  بر خلاف پندار رایج  که غرب را زندگی  شهوت  آلود د می‌داند، مشکل غرب در

شهوت  آلود  بودن سبک زندگی  آن نیست، بلکه مشکل و نقیصه  آن در عدم جامعیت تفکر

غرب است.

غرب غلبه اسماء جلال الهی- استیلاء و قدرت- و پنهان شدن اسماء جمال- انس و سکنی-

است، چنان که تفکر شرق اسماء جلال را  پنهان کرده و تنها اسماء جمال را ظاهر می‌کرد و

این تنها  اسلام و کشف تام محمدی است که جامع اسماء الله و تجلی اسم الله است.

 

و نقد غرب یعنی نشان دادن این عدم جامعیت در ظهور اسماء الله در تفکر و تمدن غرب.

 

ثانیاً، با فرض صرف نظر از اشکال قبلی، جای این وجود دارد که که اصلاً‌ چرا باید به "مقابله با غرب" برخواست؟!

مگر غرب کیست - و شاید  هم  چیست-  که مقابله ‌با آن ضرورت دارد؟!

اگر مبتنی بر تلقی مشهور -که از ظاهر بیانات شما نیز بر می آید که در توافق با تلقی

مشهور هستید- غرب را مجموعه ای مرکب از خوبی هایی مانند علم و تکنولوژی و پیشرفت،

و بدی هایی مانند استعمار و سکس و بحران محیط زیست و  ... بدانیم، این پرسش جدی

خواهد بود که اساساً چه نیازی به مقابله با غرب وجود دارد؟!

آیا بهتر نیست که به جای مقابله با غرب،‌ به اخذ خوبی‌ های تمدن مدرنیته و وانهادن بدی‌های

آن روی‌ آوریم و وقت خود را با مقابله با تمدن غرب تلف نکنیم؟!

البته این در صورتی است که منظور شما از غرب، تمدن غرب باشد.

 

اما اگر از غرب صرفاً معنای   سیاسی آن را مراد کرده‌اید و منظورتان اروپا و آمریکاست، که در 

این صورت ایده مقابله به معنای تقابل تمدنی نخواهدبود، بلکه  تا سر حد تقابل‌های سیاسی

و ایدئولوژیک - نظیر تقابل چین و یا روسیه با غرب- تقلیل پیدا خواهد کرد و دیگر وجهی برای

اصرار بر تمدن دینی نخواهد بود.


چرا که اگر تعارض اسلام و مدرنیته صرفاً به حوزه سیاست و با سیاست قابل رفع بدانیم دیگر

نیازی به ساختن یک تمدن اسلامی نیست.

ثالثاً، به نظر می‌رسد در زمانه‌ای که بشر با عقل دکارتی و راسیونال و ابزاری، همه چیز را

صرفاً به ابزاری برای رفع حوایج خود و رسیدن به مقاصد خود تلقی و مبدل می‌کند، باید منتظر

این سخنان و سخنانی مشابه آن هم بود که ما می‌خواهیم "بوسیله" فلسفه اسلامی و

حکمت متعالیه به "مقابله" با غرب بر خیزیم!!

 

این نگاه‌ها به فلسفه تا پیش از به تمامیت رسیدن فلسفه و غلبه میل به مصرف، بر تمامی

ساحات بشر سابقه نداشت.

 

اساتید بزرگ فلسفه و حکمای یونان، فلسفه را عین فضیلت می دانستند و ارسطو شرافت

الهیات بر سایر علوم را به این دلیل می دانست که این علم از همه بی فایده‌تر است.

 

ملاصدرای شیرازی نیز هیچ گاه فلسفه را وسیله نمی انگاشت بلکه خواندن فلسفه، را تشبه

به اله و مضاهی شدن نفس انسانی با عالم عینی می دانست.

 

فلسفه در عمر 2500 سال گذشته هیچ گاه اینقدر مبتذل نشده بوده که صرفاً به ابزاری برای

رسیدن به مقاصد هر روزی و پیروزی در تقابل ها مبدل شود.

 

این تلقی های ابرازانگارانه نسبت به فلسفه از یک سو با نگاه فلاسفه بزرگ یونان و عالم

اسلام در تعارض است و از دیگر سو در ظاهر و پوشش تمجید و اکرام فلسفه، عملاً به خوار

داشت همه انحاء تفکر و حتی فلسفه و مبتذل کردن آن مؤدی خواهد شد و در لباس دعوت به

تفکر فلسفی، عملاً فاتحه فلسفی اندیشیدن را می‌خواند و در عین حال با گرفتن ظاهری

مدافع فلسفه، خود و دیگران را دچار جهل مرکب می‌کند.


سوم:


چنان که اشاره کردم از بیان شما این گونه استنباط می شود که غرب را کلی- به معنایی که
از کلی در فلسفه و منطق مراد می شود- نمی دانید و حتی تلقی های کلی انگار از غرب را
خطرناک می دانید.

 

حال پرسش اساسی و غیرقابل اغماض از شما این است که با توجه به این که "غرب" یک

مفهوم انتزاعی است، و مطابق نگاه صدرایی، هر مفهومی نیاز به منشأ انتزاع دارد، بفرمایید

که شما این مفهوم "غرب" را از کجا انتزاع کرده اید؟!

 

شما برای پاسخ به این سؤال دو راه بیشتر ندارید که اخذ هر یک از راه‌ ها مستلزم دست 

کشیدن از مبنای‌ تان است.

 

راه اول، اینکه معتقد باشید میان اجزای تمدن غرب وحدت حقیقی وجود ندارد و مفهوم غرب را

صرفاً از حوزه جغرافیایی خاصی انتزاع کرده‌اید.

 

در این صورت غرب یک امر "اعتباری" و نه "حقیقی" خواهد بود.

 

و وقتی "غرب" یک مصداق و واحد حقیقی نباشد، باید بپذیرید که "تمدن غرب" هم صرفاً یک

امر اعتباری است و نه این که غرب حقیقتاً تمدنی منحاز و متمایز از سایر تمدن ها داشته

باشد.

 

در این صورت باید ملتزم شوید که نزاع میان اسلام و مدرنیته نیز صرفاً یک اختلاف نظر

سیاسی - از سنخ تعارض روسیه و آمریکا- است.

 

در حالی که شما معتقدید که میان اسلام و مدرنیته نزاع تمدنی برقرار است و نه صرفاً نیاز

سیاسی.

 

راه دوم، این است که بفرمایید ما مفهوم "غرب" را نه از ناحیه و منطقه جغرافیایی نگرفته‌ایم

بلکه مفهوم "غرب" را از مصداقی به نام تفکر و فرهنگ غرب اخذ و انتزاع کرده‌ایم.

 

در این صورت شما اگر بخواهید به صدرا وفادار بمانید، باید اقرار کنید که میان تکنولوژی و علوم

مهندسی غربی با تفکر و فلسفه و علوم انسانی غربی، تناسب و هم بستگی وجود دارد

وگرنه باید از صدرا دست شسته و دکارتی شوید!


بیان مطلب این که چنان که اشاره شد، ملاصدرا عالم وجود را مشکک می‌دانست و معتقد

بود که عالم  ماده نزول عالم مجردات است و متقابلاً‌ روح و بدن آدمی نیز مراتب یک حقیقت

هستند به نام نفس آدمی.

 

و در نقطه مقابل دکارت معتقد بود که ساحت "ذهن" و ساحت "عین" از هم متباین هستند و

این دو ساحت اتصال حقیقی با یکدیگر ندارند.

 

اگر شما نخواهید بپذیرید که میان ساحت نظری و ذهنی مدرنیته - شامل فلسفه مدرن و

علوم انسانی- و ساحت عملی تمدن مدرن- که مهمترین تعین آن تکنولوژی است-، هیچ 

اتصال و به هم پیوستگی حقیقی وجود ندارد، و فی المثل علوم  انسانی غرب را اومانیستی

ولی در عین حال تکنولوژی غربی را غیراومانیستی بدانید، مستلزم آن است که مانند دکارت،

"ثنویت"اندیش شوید و ساحت ذهن و عین را از هم متباین بیانگارید.

 

در حالی که مبتنی بر نگاه صدرایی، عالم عین و عالم ذهن مراتب از حقیقت واحد هستند و

تنها در شدت وجود با هم تفاوت دارند و یک صدرایی حقیقی- و نه کسی که فقط در مقام ادعا

از صدرا دم می زند- نمی‌ تواند وحدت حقیقی غرب - که میان همه مظاهر آن و به تشکیک

طولی و عرضی وجود دارد- را انکار کند.

 

چهارم:

از بیان شما مستفاد بود که اندیشه‌ های منتقد تکنولوژی را خطرناک ارزیابی می‌ کنید.

 

به این بیان نیز چند اشکال وجود دارد که به شکل فشرده به آن اشاره می‌ کنم:

 

اولاً نفرمودید خطر نقد تکنولوژی و کلی دانستن غرب چیست؟!

 

ثانیاً شاید از نگاه شما خطر نگاه نقادانه به تکنولوژی، این است که ممکن است نقادی

تکنولوژی موجب عقب ماندن کشور از امر توسعه و کسب قدرت تکنولوژیک شود.

 

اما اگر این نگاه درست باشد، جای این سؤال وجود دارد که چطور است ژاپنی‌ ها که سالها

پیشتر از ما با اندیشه‌های هوسرل و هیدگر-جدی ترین منتقد تکنولوژی در غرب- آشنا شدند،

و جوانان خود را برای آشنایی با آخرین مطالعات فلسفی غرب راهی کلاس های درس

هوسرل و هیدگر کردند، از توسعه عقب نمانند و ژاپن به سرعت به قدرت سیاسی و

تکنولوژیک رسید و در دو جنگ جهانی توانست، به تقابل با ابرقدرتها برخیزد؟!

و نیز چطور است که اندیشه های کلی نگر نسبت به غرب، حتی در مهد خود یعنی آلمان خطرناک نبوده است و این کشور توانسته است با وجود ویرانی بزرگ در جنگ جهانی دوم، به بزرگترین قدرت اقتصادی اروپا مبدل شود اما همین اندیشه های کلی نگر، برای کشورهای توسعه نیافته خطرناک می شود؟!

 

و اصلاً توسعه و پیشرفت تکنولوژیک، خود از کجا کسب حقانیت و مشرعیت کرده که لازم باشد

حقانیت افکار و فلسفه‌ها نیز به محک موافقت و یا مخالفت با توسعه سنجبده و ارزیابی

شود؟!

 

ثالثاً اصلاً قومی که از مواجهه با اندیشه های سترگ عالم تفکر هراس دارد و آنها را خطرناک

می داند، آیا حقیقتاً توان مقابله با یک تمدن و بنا نهادن یک تمدن دیگر را دارد؟!

 

آیا بهتر نیست همه کسانی که از تفکر هراس دارند، عرصه تفکر را وانهند و به کارهایی دیگر

بپردازند تا لااقل فلسفه و تفکر را در دام ایدئولوژی و افکار خودبنیاد گرفتار نکنند و به نام تمجید

از فلسفه، آن را به حجاب ابتذال نیالایند؟!

 

در پایان مجدداً تذکر می دهم که چنان که پیشتر اشاره کردم این قبیل نگاه‌ها به فلسفه اکنون

در میان حزب الله به شدت شایع شده است و تا جایی که گاه دامن اساتید و مؤلفین نیز بدان

آلوده می‌شود.

 

هم از این رو حقیر پیش از این نیز در دی وی دی "نقد کتاب سلوک ذیل شخصیت امام خمینی

استاد طاهرزاده"، و در ذیل بحث "حکمت متعالیه؛ از سلوک تا تمدن سازی" برخی اشکالات

دیگر به این نحوه تلقی نسبت به فلسفه عموماً و حکمت متعالیه خصوصاً را مطرح کردم که

شما و یا سایر علاقه‌مندان می‌توانند، برای تفصیل بیشتر آن مجموعه تصویری را بازبینی کنند.

 

والسلام علی من ابتغی الهدی و اتبعه

دوستدار شما، صادق دهقانی

نظرات  (۴)

  • آرمانخواهی
  • سلام برادر
    ضمن تشکر از شما که وقت گذاشتی و نوشتی
    نکات متعددی در باب بخش های مختلف بحث شما دارم
    اینک اما فرصت نگاشتن ندارم بدلیل درگیری به چند مساله
    خدا بخواهد بعد از انتخابات عمری باشد خواهم نوشت
    موفق باشید
    پاسخ:
    ُسلام  علی جان

    خوشحال میشوم که نظراتت را بشنوم.

    انشاء الله فراغ  بال حاصل شود تا باب گفت و گو بیشتر  باز شود.

    شما هم موفق باشید.
    سلام
    چند نکته به نظر حقیر می رسد که به عرض می رسانم :

    درمورد نکته اول :
    اجزاء عالم نسبت به تصرّف در سایر اجزاء عالم چه حکمی دارند ؟ ضرورت ، امتناع ، امکان .
    به نظر بنده در این گفته ها ، تمدن و فلسفه را خیلی تنزیه کرده اید . مگر تمدن ، همان تکامل جامعه نیست ؟ همان وضعیتی که در آن من و خانواده و دوستانم از مزایا زندگی اجتماعی بیشتر بهره می بریم ، در تهذیب ، تعلّم ، احساس امنیت و تمتّع از شیرینی های دنیا . اینکه بخشی از عمر را صرف ساختن این کنیم چه اشکالی دارد ؟ 

    درمورد نکته دوم :
    برای داشتن تمدن ، نیاز به هم دلی افراد جامعه است و نمی توان توقع داشت افراد ، در مورد مبادی مشهور و مقبول و ذوقی به تفاهم برسند و اگر برسند حتما از جهان شمولی گزاره های تمدنی مقصد ، کاسته خواهد شد . همین نکته ، فائده فلسفه برای مساله تکامل اجتماعی را واضح تر می کند . یک مانیفست جهانی شفاف ، تکیه زده بر یقینیات . معرفت غیر فلسفی برای استدلال در این مسائل چطور می تواند مفید باشد ؟

    درمورد نکته سوم :

    آیا همه ساحت ذهن انسان مدرن ، مالامال از گزاره های کاذب فلسفه اومانیستی است ؟ یا مخلوطی از گزاره های فطری و غریزی و صادق و کاذبِ فلسفه اومانیستی است ؟ نظائر همین نسبت ها را در ساحت عینی تمدن غرب هم باید دید؟

    با تشکر
    سلام نظر شخصیتون درباره دکتر عبدالکریمی می خواستم بدونم
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام علیک

    در فضای کنونی و از میات اساتید، دکتر عیدالکریمی شخصیتی هستند که به راحتی نمیتوان از ایشان چشم پوشید و شخصاً خود را موظف به پیگیری تألیفات و مطالعه تأملات ایشان می دانم.

    هر چند که طبیعی است که با همه سخنان و نقطه نظرات ایشان، موافق نباشم.
  • پیمان خسروی
  • سلام
    به روزم با
    (( این الفاطمیون ؟ ))
     بخوانید نظر بدهید
    پاسخ:
    سلام علیکم