پنجشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۱۹ ق.ظ
امسال اکثر قریب به اتفاق دانشگاه های کشور، در حدود یک ماه زودتر تعطیل می شوند.
به گونه ای که برنامه زمان بندی امتحانات نیز به نحوی تنظیم شده که تا پیش از برگزاری انتخابات، همه امتحانات برگزار شود و پرونده ترم تحصیلی حاضر بسته شود.
در وضعیت کنونی ما با چند مسأله مواجهیم:
اولاً مدام ادعا می کنیم که می خواهیم در عرصه علمی، پیشرفت کنیم و اولویت اول ما پیشرفت علمی است.
ثانیاً وقتی در فضای خود دانشگاه ها می رویم، متوجه می شویم که تولید علم و این حرف ها شوخی است و دانشجو تنها به خاطر مدرک و شغل است که سختی دانشجویی را بر خودش تحمیل کرده و عملاً شوق علمی وجود ندارد.
اساتید بزرگوار هم که اکثراً به شغل شریف نوشتن رایگان آی اس آی به زبان انگلیسی و ارسال آن به ژورنال های خارجی مشغول هستند.
ثالثاً سیاست در کشور ما خیلی مهم است. و همه چیز باید به ساز او کوک شود.
اصولاً در کشورهای در حسرت توسعه، سیاست راهبر همه چیز است.
و به همین دلیل در زمان انتخابات برای این که مبادا باز هم فتنه شود، دانشگاه ها را یک ماه زودتر تعطیل می کنیم.
البته به نظر می رسد که در وضع کنونی، نباید هم چندان از تعصیلی دانشگاه ها ناراحت باشیم.
چون دانشگاه های ما همین طوری و در حالت دیفالت هم نیمه تعطیل هستند!
حالا این بار این تعطیلی صبغه رسمی پیدا کرده و از حالت غیر رسمی خارج شده.
مسأله آن جا مهم می شود که ادعای تلاش برای تولید علم وقتی به عمل می رسد، با اعمال کاملاً متناقض منجر می شود.
کشوری که واقعاً دأبش بر کار علمی و تولید علم است، باید علم را معیار برنامه ریزی و عمل قرار دهد و نه سیاست را.
این جا می توان به فهم یک نکته دیگر نائل شد.
و آن این است که این همه سخن از مدح و تقدیس علم که در کشور می شنویم، نه از این بابت است که ما حقیقتاً دنبال علم هستیم، بلکه از این جهت است که ما شیفته و در حسرت علم و تکنولوژی هستیم.
اما طلب حقیقی جان ما، نزاع های سیاسی و اراده به قدرت است.
به همین دلیل میان نظر و عمل ما دوگانگی رخ می دهد.
راستی جای این سؤال وجود دارد که چرا مدارس و دانش آموزان و طلاب و حوزه ها زودتر تعطیل شدند؟!
و عین همان استدلال فوق را در مورد مدارس و حوزه های علمیه هم می توان مطرح کرد.
امروز اراده به قدرت کم و بیش حوزه ها را هم از خود بیگانه کرده و کسی دیگر نمی تواند به راحتی و در یک فضای آرام، به طلب علم برخیزد.
البته ممکن است این گونه به ذهن برسد که تعطیلی زودهنگام فصل اخیر دانشگاه ها، مدارس و حوزه های علمیه نه از ترس وقوع فتنه، که برای گرم تر شدن تنور انتخابات و امکان فعالیت بیشتر نسل نوجوان و جوان بوده!
اما توجه کنیم که حتی اگر قضیه بدین صورت هم باشد، باز هم مسأله تغییری نمی کند.
چرا که باز هم یک امر سیاسی مانند انتخابات، موجب تغییر برنامه های علمی کشور شده است.
منتها در حالت اول، علت این تغییر ترس از فتنه - که یک امر سیاسی است- بوده و در حالت دوم شوق گرمتر کردن تنور انتخابات- که باز هم یک امر سیاسی است!!- موجب این اتفاق شده.
(و فراموش نکنیم که دانشجو و محصل و طلبه یعنی کل کشور. چون الان در هر خانواده ایرانی یک یا چند نفر دانشجو و محصل و یا طلبه هست. و تغییر برنامه آنها یعنی تغییر برنامه های خانواده های آنها)
راستی این سیاست کیست که عالم همه دیوانه اوست؟!
و این انتخابات چیست که همه چیز کشور را از صدر تا ذیل تحت الشعاع قرار می دهد؟!
پاسخ: در کشورهای در حسرت توسعه، سیاست همه چیز است چون چیز دیگری نمی شناسند!!
بعدالتحریر:
1- برخی دوستان عزیز بنده، در این تصور هستند که مشایی حتماً پیروز انتخابات خواهد بود.
بد ندیدم این تذکر را به آنها بدهم که چندان نباید امیدوار باشند.
زیرا نباید فراموش کرد که حزب الله-که در دو انتخابات قبلی یکی از جریان های مهم حامی احمدی نژاد بوده- به خاطر مواضع علما و خصوصاً جناب مصباح، پشت احمدی نژاد و مشایی را خالی کرده است.
و از طرف دیگر مردم عادی و عوام هم به خاطر مسائل اقتصادی، به شدت از دولت کنونی ناراضی هستند و به نامزدی که ادامه وضع کنونی باشند، رأی نخواهند داد.
در این وضعیت شاید رأی مشایی حداکثر ده درصد دوره قبل احمدی نژاد باشد.
البته اگر کسی معتقد است که مشایی اصلح است باید به او رأی بدهد.
اما اصلح بودن، لزوماً به معنای مقبول بودن نیست.
2- با آمدن هاشمی آرایش انتخابات کاملاً تغییر کرده.
اکنون این ادعا گزافه نیست که بگوییم که شانس اول پیروزی در این انتخابات هاشمی است.
من به شخصه از پیروزی هاشمی خیلی خوشحال خواهم شد.
زیرا با پیروزی هاشمی خواب خیلی ها مشوش خواهد شد.
خواب همان کسانی که مدام بر خوب بودن وضع موجود اصرار می کنند و می گویند همه چی آرومه ما چقد خوشبختیم!!
3- راستی دقت کرده اید که در کشور ما هر کس رییس جمهور می شود، اصرار عجیبی دارد که باز هم رییس جمهور بماند.
هاشمی که هم 84 و هم اکنون این اصرار را نشان داده.
خاتمی هم که دور قبل اعلام نامزدی کرد و با آمدن موسوی کنار کشید و این دور هم اگر ترس از رد صلاحیت و نیز آمدن هاشمی نبود، چه بسا می آمد.
موسوی هم که 8 سال نخست وزیر بود- نخست وزیر در دهه شصت و قانون اساسی آن برهه اختیارات اجرایی ای در حد رییس جمهور داشت-
احمدی نژاد هم که اکنون مشایی را علم کرده است!
خداییش عجب کشوری داریما!
پاسخ:
دهقانی:
آشنا جان حبس و حصر و این حرف ها مال چند سال اخیر است.
چرا سال 88 خاتمی نامزد شد؟!
قبلش هم حبس و حصر مانع از پرورش نیرو بود؟!
چرا هاشمی سال 84 و هنگامی که 71 سال سن داشت کاندیدا شد؟!
از 76 تا 84 فرصت نیروسازی برایش نبود؟!
این حرف ها شوخی است.
وقتی تفکری تمام داشته هایش را رو کند دیگر تربیت نیرو هم نمی تواند انجام بدهد.
پاسخ:
دهقانی:
خیانت وقتی معنی می دهد که طرف ظاهر و باطنش برخلاف هم باشد.
هاشمی به انقلاب خیانت نکرد.
ما گاگول تشریف داشتیم و متوجه افکارش نبودیم.
وگرنه بنده خدا همان اول که به قدرت رسید آمد پشت تریبون نماز جمعه و در خطبه مانور تجمل اجمال نظراتش را اعلام کرد.
و در سال های بعد هم به تدریج آنها را به تفصیل بیان کرد.
منتها حزب الله چون نیست انگار است و معتقد است که ما نمی توانیم حقیقت را بفهمیم، و همه مسائل را باید از بزرگترها پرسید، سکوت رهبری را حمل بر همفکری ایشان با هاشمی میپنداشت و شعار مخالف هاشمی مخالف رهبری، مخالف رهبری دشمن پیغمبر است سر داد.
مشکل از ماست.
هاشمی خیانتی نکرد.
پاسخ:
دهقانی:
دوست عزیز در مورد رهبری بنده به هیچ وجه میان نظرات سایق و لاحق ایشان تغییری نمی بینم.
منظوم نظرات و اندیشه ها و تفکرات ایشان است.
اگر کسی هم معتقد است که هاشمی تغییر کرده باید دلیل بیاورد.
وگرنه صرف ادعا که مشکل را حل نمی کند.
بررسی افکار هاشمی نشان می دهد که او از همان ابتدا بذر تفکرات امروز را در اندیشه خود داشته و مرور زمان تنها موجب شده که افکار او از اجمال به تفصیل بیاید و نه این که گشتی در اندیشه اش حاصل شده باشد.
جمله رهبری در سال 76 که فرمودند هیچ کس برای من هاشمی نمی شود با جمله ایشان در خطبه خرداد هشتاد و هشت احمدی نژاد را به خود نزدیک تر دانستند از نشر من تعارضی ندارد.
چون سال 76 احمدی نژاد خود و اندیشه های خود را به رهبری عرضه نکرده بود.
مضافا که رهبری در همان سال 76 فرمودند راز این که می گویم هیچ کس برای من هاشمی نمی شود، آشنایی و رفاقت دیرینه ایشان با هاشمی است و صحبتی از همفکری با هاشمی نکردند.
در مورد طبرزدی هم اگرچه نقل تاریخی شما درست است، اما علت این مسأله این بود که رهبری اعتقاد داشتند که نقد دولت اشکالی ندارد اما شخص رییس جمهور نباید نقد شود.
و عقیده ایشان نیز این بود که نقد شخص رییس جمهور به جایگاه رییس جمهور ممکن است لطمه بزند.
و نکته مهم این است که رهبری در مسأله عدم نقد رییس جمهور عنایت خاصی به هاشمی نداشت
بلکه این مسأله ناشی از اعتقاد ایشان بود، اگرچه به مرور و با گسترش فضای ارتباطات جمعی مانند روزنامه ها و سایت ها و در زمان روسای جمهور بعدی- مانند خاتمی و احمدی نژاد- دیگر امکان منع افراد از نقد رییس جمهور نبود.
پاسخ:
دهقانی:
جواد - یا همان براتعلی- تمام مشکلات انقلاب اسلامی را ناشی از وجود یک فرد می داند و آن هم اکبر هاشمی رفسنجانی است!
کسی در صحت مواردی که شما نقل کردید تشکیک نکرده.
لا اقل بنده شک ندارم.
بیشتر از این ها را هم شنیده ام.
ولی این موارد مؤید ادعای شما نیست.
چطور هاشمی سال 65 لیبرال بودن هاشمی را فهمیده؟!
خاتمی که سال 65 فهیمده، چطور بقیه نفهیمدند؟!
برخی متفکران در همان دهه 60 به هاشمی نامه سرگشاده می زنند و نگاه او و تفسیری که در میانه روی اسلام دارد را به نقد می گیرند.
مانور تجمل را سال 69 هاشمی خطبه اش را خواند!
همان اول ریاستش!
وقتی حزب الله نمی خواهد مطلب را متوجه بشود مشکل از هاشمی چیست؟!
هاشمی خودش با زبان خودش در خطبه نماز جمعه ما دارد می گوید آقا جان من به عدالت اعتقاد ندارم من طرفدار اشرافیگری هستم من طرفدار سرمایه داری و استقراض از بانک جهانی هستم من فلان هستم و ... .
همه را دارد جار می زند!
بعد ما می گوییم طرف منافق است!
منافق یعنی طرف روی صحنه بگوید من عدالتخواهم پشت صحنه لیبرال باشد.
نه کسی که علناً در یکی از مهمترین تریبون های جمهوری اسلامی به حمایت از اشرافیگری بر می خیزد.
هاشمی دهه 60 همان هاشمی دهه 70 و دهه 80 و دهه 90 است.
اما در دهه شصت به دلیل فضای جنگ و نیز حضور افکار لیبرال تر مانند جبهه ملی و نهضت آزادی، امکان دیدن لیبرالیسم مضمر در هاشمی کمتر بود و این کار نیاز به دقت بیشتری داشت.
وقتی لیبرال های دو آتیشه از صحنه کنار رفتند، لیبرالیسم میانه رو خود را نشان داد.
پاسخ:
دهقانی:
لیبرالیزم اگرچه در ظاهر یک ایدئولوژی است اما در باطن یک نحوه تفکر است.
و به نظر من نمی توان هیچ تفکری را خطرناک دانست.
اساساً در ساحت تفکر سخن گفتن از خطر شاید بی معنا باشد.
حتی اگر بتوان خطری در ساحت و حوزه تفکر را معرفی کرد، آن خطر همانا خطر جهل مرکب است.
بدین معنا که از مطلبی غافل ونسبت به آن جاهل باشیم و بپنداریم که عالم هستیم.
مشکل هاشمی در سال های گذشته مشکل او نبوده.
او مانند بسیاری دیگر که در کشور ما دین را نحوی تفسیر می کنند که مطابق مدرنیته باشد، حرف زده و عمل کرده.
مشکل از آن جا بود که ما و خصوصاً جریان سراسر عجب و خودشیفتگی حزب الله نسبت به این مسأله جهل مرکب داشت.
یعنی می پنداشت که هاشمی که اسلام مدرنی که او معرفی می کند را حقیقتاً شناخته در حالی که خود از این شناخت تهی بود.
چرا که حزب الله خود نیز کم و بیش با عینک مدرنیته به دین نگاه می کند.
حتی گرایش حزب الله به سمت مفاهیمی چون عدالت نیز بر کنار از تأثیر پذیری از مدرنیته نبود.
چرا که مدرنیته طرح های مختلفی برای توسعه مطرح کرد.
در طرح اول که اکنون در اکثر نقاط جهان بدان توجه شده، آزادی و پیشرفت دو مقوله مهم در آینده کشورها و اقوام انگاشته می شود.
این کشورها معمولاً به سمت لیبرالیزم اخلاقی حرکت می کنند اگرچه در حوزه سیاسی معمولاً خشن هستند و با زور روسری از سر زنان برمی گیرند و مساجد را تعطیل می کنند و در حقیقت فاشیستی عمل می کنند.
در طرح دوم پیشرفت نه به همراه آزادی بلکه همراه عدالت مد نظر قرار می گیرد.
این طرح در دویست سال گذشته کم و بیش در حوزه نظر و در صد سال گذشته در آزمون عملی و در کشورهای شرق سیاسی نظیر شوروی مطرح و محک زده شد.
رجوع به عدالت به عنوان پایگاه و عقبه ای در برابر آزادی و لیبرالیزم در صد سال گذشته تأثیرات مستقیم و غیرمستقیمی بر مسلمانان جهان نیز داشته است.
چرا که مسلماً اسلام با لیبرالیزم اخلاقی و اباحه انگاری-البته اگر ترجمه لیبرالیزم به اباحه انگاری جایز باشد!- قابل جمع نیست، پس می بایست کنار پیشرفت یک ارزش معنوی مانند عدالت مطرح می شد.
نکته مهم این است که هاشمی دیروز برای ما ناشناخته بود و راز آن در عدم شاخت باطن تجدد از جانب ما بود.
و این عدم شناخت از مدرنیته موجب می شد که ما اسلام را نیز با نگاه مدرن شرح و تفسیر کنیم.
امروز البته لیبرالیزم و تعارض آن با اسلام تا حدی شناخته شده، اما ما هنوز از شناخت باطن تجدد غافل و بلکه عاجزیم.
در این وضعیت، حتی حذف هاشمی نیز چندان راهشگا نخواهد بود.
چون مادامی که ما خود می خواهیم اسلام را با عینک مدرن بنگریم، حذف افراد و سیاست مداران کمکی به ما نمی کند.
تا جان، جانی دیگر نشود
این جهان، جهانی دیگر نمی شود.
و این انقلاب نفوس نیز به دست ما نیست.
تنها خدایی است که می تواند ما را نجات دهد.
پاسخ:
دهقانی:
آشنا جان!! دیدگاه رهبری در حوزه اقتصاد متمایل به اقتصاد راست است.
با این تفاوت که ایشان در عین تأکید بر اقتصاد باز، همواره بر عدالت- که مهم ترین مؤلفه اقتصاد چپ است- اصرار کرده و می کنند.
مهم ترین تفاوت در نگاه اقتصادی رهبری با هاشمی در همین کلیدواژه عدالت است.
و بررسی نظرات رهبری در سال های دهه هفتاد نشان می دهد ایشان اصل حرکت توسعه ای که در این دهه توسط هاشمی آغاز شده را قبول داشته و اختلاف ایشان با هاشمی اولاً در تأکید بر مفهوم عدالت و ثانیاً لزوم عدم استفاده از نسخه های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول بوده- یعنی یک تفاوت روشی هم وجود داشته-.
این که بنده عرض کردم آن جمله رهبری به دلیل رفاقت و انس دیرینه با هاشمی بوده، دلیلش در کلام خود رهبری بود.
در مراسم تتنفیذ ریاست جمهوری خاتمی به گمانم این جمله را بیان کردند و بلافاصله هم خود دلیلش را بیان کردند.
و بنده از خودم دلیل نتراشیدم بلکه صرفاً کلام خود رهبر را نقل کردم.
بنده در مجموعه معتقدم که میان هاشمی و رهبری از نظر فکر اصول مشترکی می توان یافت اما این دو نفر هیچ گاه عیناً مانند هم فکر نکرده اند.
گرچه مواضع سیاسی هاشمی تغییر کرده اما هاشمی همواره طرفدار یک اصل بوده.
و آن اصل: میانه روی و محافظه کاری.
که می توان آن را با با لیبرالیزم معادل دانست.
هاشمی هیچ گاه یک جناح راستی تمام عیار نشد.
حتی در دهه هفتاد.
و هیچ گاه یک دوم خردادی تمام عیار هم نمی شود.
حتی در دهه نود.
حتی هاشمی امروز هم مانند موسوی در سال 88 بی پروا و جسورانه عمل نمی کند و کاملاً محتاط و حساب شده گام بر می دارد به نحوی که نه به نظام آتو بدهد و نه عملکرد نظام را تأیید کند.
در حالی که موسوی عملاً و رسماً به سمت براندازی و انقلاب رنگی حرکت کرد.
هاشمی در یک کلام معتقد به ولایت تکنیک است و تکنوکرات است.
و اگر هم امروز منتفد احمدی نژاد شده به این دلیل است که احمدی نژاد به ساختارها و نهادهای تکنیکی بی اعتنا بوده است.
چه در عرصه داخلی مانند دستور انحلال سازمان برنامه و بودجه و چه در بی اعتنایی به نهادهای بین المللی مانند شورای امنیت.
توجه کنیم که هاشمی در زمان جنگ هم میانه روی را کنار ننهاده بود.
و با اصرار های هاشمی بود که جنگ به یک نسخه میانه- مانند قطعنامه 598- منجر شد که نه به نفع ایران بود نه هدف عراق.
و امام بر رفع فتنه صدام تأکید داشت- راهکار انقلابی-
رهبری نیز کم و بیش به ساختارهای تکنیکی اعتنا می کنند.
به عنوان مثال راهکار رهبری برای حل بحران فلسطین، نه نابودی اسراییل از
صحنه روزگار -راهکار انقلابی- بلکه برگزاری یک رفراندوم آزاد میان همه مردم بومی فلسطین-اعم
از مسلمان، مسیحی و یهودی و در حقیقت یک راهکار تکنیکی- است.
اما رهبری در کنار اعتنا به تکنیک-تکنیک غیر از تکنولوژی است، توجه شود- هنوز مایه های روحیه انقلابی را در خود حفظ کرده اند.
اعتنا به مفاهیمی مانند پیشرفت، تولید ثروت و ... فصل مشترک رهبری و هاشمی است و مواردی نظیر عدالت و دیپلماسی فعال و انقلابی فصل مشترک رهبری و احمدی نژاد.
در حقیقت رهبری در میان این دو نگاه ایستاده است.
و البته بعد مسافت او از احمدی نژاد به مراتب از بعد مسافت او از هاشمی کمتر است.
حال اگر با این نگاه تمام قول و فعل و تقریر رهبری از ابتدای دهه 60 تاکنون را بررسی کنیم می بینیم که ایشان هیچ تفاوتی نکرده اند.
و ایضاً هاشمی.
البته باید توجه داشت که در دهه 60 به دلیل غلبه فضای انقلابی طبیعتاً ادبیات و زبان ها گاه شورانگیز تر ممکن است باشد، اما اندیشه ها همان اندیشه ها ست.
پاسخ:
دهقانی:
البته آوینی زمان هاشمی از سوی وزارت جهاد- که متولی گروه تلوزیونی جهاد بود- با مشکل مواجه شد- که شرحش در کتاب آیینه جادو از زبان خود شهید آوینی آمده-
اما رفتار هاشمی خیانت نبوده.
اقتضای تفکر میانه رو و لیبرال این رفتار بوده است.
فراموش نکنیم که هاشمی بنا به نقل خود در زمان امام نیز نسبت به برخی روندها معترض بوده و امام مانع می شده اند.
پس هاشمی خیانت نکرد.
وقتی به قدرت رسید، بر روش امام تأسی نکرد و اجتهاد و فهم خودش را معیار عملش قرار داد.
و هیچ وقت هم نگفت من ادامه امام هستم.
گفت من منادی توسعه هستم.
نگفت من می خواهم آرمان های امام را ادامه دهم.
نفاق یعنی بگویی من ادامه امامم و در عمل لیبرال باشی.
هاشمی معتقد بود که برای رسیدن به توسعه، اگر لازم باشد استقراض از بانج جهانی و دعوت شرکت های صهیونیستی مانعی ندارد.
البته من به شخصه معتدم اگر هدف توسعه باشد، این کار ها اشکالی ندارد.
توسعه، یعنی شریک شدن در سرنوشت تمدن غرب، و در این راه نمی توان رویه انزوا و آرمانگرایی را در پیش گرفت.
جمع آرمان های انقلابی با توسعه کاری غیرممکن است و هاشمی هم این مطلب را فهمیده بود و آرمان ها را کلا شیفت دیلیت کرد!
مشکل هاشمی در کنار نهادن آرمانها نبود، بلکه این بود که وقتی می خواست ایران را به توسعه برساند تنها به شاخص های ظاهری در توسعه اکتفا کرد.
و فراموش نکنیم اگر استقراض از بانک جهانی و صندوق بین المللی پول خطاست، اصل پیشرفت که مبتنی بر سیر تاریخی که ابداع مدرنیته هست نیز خطاست و نباید یک بام و دو هوا کرد.
پاسخ:
دهفانی:
مگر هاشمی تعهد کرده بود که به راه امام وفادار بماند؟!
همان طور که خاتمی هم رویه امام را کنار نهاد.
اما هیچ کس تا کنون ادعا نکرده که خاتمی خیانت کرده است.
خصوصاً که هاشمی می تواند ادعا کند به نظر من امکان جمع میان آرمان ها و توسعه وجود ندارد و چون این کار محال بوده من به ناچار از آرمانها به نفع توسعه دست کشیدم.
در هر صورت از هر طرف که برویم به خیانت نمی رسیم.
پاسخ:
دهقانی:
من نگفتم که هاشمی به آرمان فلسطین یا هر آرمان دیگر بی اعتنا بوده.
بلکه عرض کلی من این بود که هاشمی هیچ گاه یک انقلابی دو آتیشه نبوده که امروز تغییر کرده و یا خیانت کرده باشد.
بگذریم که اساساً در دنیای مدرن، سخن گفتن از امکان تحقق آرمان ها، خود قدری ساده اندیشی است.
پاسخ:
دهقانی:
چه کسی گفته انقلاب اسلامی، انقلاب دینی بوده؟!
شاید انقلاب اسلامی یک انقلاب ایدئولوژیک بوده که دین در آن به ایدئولوژی مبدل شده؟!
پاسخ:
دهقانب:
تا جایی که بنده خبر دارم چند روز پیش نیروهای امنیتی وارد خانه حاج آقا ف از فعالان ستاد مشایی در اصفهان شدند و با شکستن قفل درب خانه ایشان، لپ تاپ و برخی موارد دیگر را از منزل ایشان خارج کرده اند.
البته فعالان اطلاح طلب قسه شان فرق می کرد.
اصلاح طلبان در ستاد قیطریه، یکی از اتاق ها را به استودیوی بی بی سی فارسی مبدل کرده بودند و بی بی سی فارسی به صورت آنلاین اخبار را از ستاد قیطریه می گرفت.
فعالان اصلاحات، بعد از جرم دچار محدودیت شدند وگرنه تا قبل از 22 خرداد عملاً با هیچ مشکلی مواجه نشدند.
اما مشایی و طرفدارانش قبل از این که حتی حرف خود را مطرح کنند حذف شدند چه رسد به این که تخلفی از آن ها صورت پذیرد.
چرا که نظام در برخورد با عناصر مدرن به شدت هراسان است اما در برخورد با نیرهای مذهبی و به اصطلاح مذهبی، خیلی جسور تر و خشن تر است.
این تفاوت در علمکرد یک مسأله مهم و اندیشه برانگیز است که من هنوز در حل معمای آن در مانده ام.
پاسخ:
دهقانی:
نقل قول های محتشمی سند نیست.
از خود هاشمی نقل مطلب کنید.
پاسخ:
دهقانی:
آشنا جان! گمان نمی کنم مسأله به این سادگی باشد.
لااقل برای من همه مسائل پیچیده جلوه می کند.
خصوصاً که موضوع عرض بنده در مسائل امنیتی نبوده و نیست.
مثالی بزنم.
برای من این مسأله خیلی پیچیده است که هنگامی که خاتمی روی کار آمد، مجلس وقت که مجلس پنجم و یک مجلس به شدت راستی بود، جرأت نکرد هیچ یک از وزرای خاتمی را رد صلاحیت کند، اما وقتی احمدی نژاد روی کار آمد مجلس هفتم که بار حضور راستی ها در آن کمتر بود، و نیز مجلس هشتم و نهم کاملاً و تمام قد جلوی احمدی نژاد ایستادند.
برای من خیلی عجیب است که من وقتی در دانشگاه صنعتی حرف می زنم همه حزب الله در مقابلم می ایستند اما وقتی یک نفر می رود و در تالار هشت می گوید ما می خواهیم روابط آزاد دختر و پسر باشد، کسی جرآت نمی کند برود تریبون و پاسخ او را بدهد.
برای من خیلی عجیب است که چرا کینه کشورهای اهل سنت از شیعه، گاه از کینه ای که از اسراییل دارند بیشتر است.
در حال که در همه این مثال ها باید برخوردها به عکس باشد.
برای من عجیب است که مهدی هاشمی هنوز دادگاهی نشده ولی پسر شهید و مدیر مسؤول ایران دو سال پیش دادگاهی شد و حکمش صادر شد! و امیر حسین ثابتی به جرم تشویش اذهان عمومی محکوم شد.
مسأله این است که در نظام جمهوری اسلامی، همیشه نسبت به مدرنیست ها و آراء مدرن وسعت نظر و مسامحه در عمل بیشتری وجود دارد.
تا کسانی که لااقل در ظاهر مذهبی هستند.-تشخیص باطن با خداست-
البته این مواردی که ذکر کردم از باب مثال بود و مناقشه در مثال دأب محصلین نیست و بنده هم منظورم این نیست که مثلا دوم خردادی ها اسراییلی هستند و نقطه مقابل نیروهای مذهبی که مظلوم واقع شدند یاران امام زمان هستند.
بلکه نوع مواجهه با این دو طیف را عرض کردم.
در هر صورت این نوع برخورد که قبل از وقوع جرم افراد محکوم شوند-صرف نظر از این که به کدام گروه تعلق فکری دارند- به هیچ وجه با رویه امیرالمومنین همخوانی ندارد و اگر با فعالان ستاد هاشمی و نیز سایت مردم سالاری و یا طرفداران مشایی و یا هر جریان دیگر این برخوردها شده باشد، همه آنها محکوم هستند.
ومتأسفانه این برخوردهای خشن که ناشی از اراده به قدرت مضمر در تمام نظام های مدرن و ایدئولوژیک است در دراز مدت به تنفر از اسلام منجر می شود.
به همین دلیل من به شخصه امروز نه حفظ نظام جمهوری اسلامی، بلکه نقد مدرنیته و تمام نظام های مدرن- که جمهوری اسلامی را هم یکی از آنها می دانم از اوجب واجبات می دانم.
پاسخ:
دهقانی:
انقلاب دینی یعنی مردم حقیقتاً منقلب شوند و افکار و نگاه های آنها به عالم و آدم و خدا تغییر کند.
و نه این که صرفاً رهبر انقلاب عارف شوند.
من انقلاب اسلامی را انقلابی از سنخ انقلاب پیامبران نمی دانم و آن را بسی متفاوت از هم می دانم.
تفصیلش را در پست های جداگانه خواهم نوشت.
این جا محل طرحش نیست.
پاسخ:
دهقانی:
اولاً اشکال جدلی نکن
ثانیاً مردم در دهه شصت نگاه شان به مسائل عوض نشد.
به این معنا که جهان بینی آنها تغییر کند.
ظاهر حرف شما این است که می خواهید انقلاب اسلامی را اثبات کنید ولی در باطن حرکت و انقلاب پیامبر را هم پایین می کشید تا شبیه انقلاب اسلامی شود و اگر هم انقلاب ضعف هایی داشته با این تمهید آن را بپوشانید.
غافل از این که انقلاب پیامبر در بدو امر یک نهضت سیاسی نبود.
یک حرکت فرهنگی بود.
پیامبر در نهضت خود به دنبال درگیری و تغییر نظام سیاسی مکه و حذف ابوسفیان بر نیامد.
ولی حرکت امام از همان ابتدا سیاسی و معطوف به تغییر قدرت سیاسی بود.
این آخرین عرضی است که این جا دارم.
تفصیلش برای پست جداگانه.
و همه اینها را مقایسه کنید با آمدن کسی که تحت لوای یک حزب یا بهتر بگویم یک شخص ،به میدان آمده. شخصی که جبهه ای را تشکیل داده که مدعی است کار حزبی نمی کند اما اگر نیک بنگریم یکی از حزبی کار ترین گروه های موجود جامعه است. کسانی که تا دیروز دنبال آوردن جلیلی بودند و وقتی دیدند جلیلی حاضر نیست در زیر لوای جبهه آنها کاندید شود و خواهان آمدن مستقل است، اکنون لنکرانی را بهترین گزینه در زیر این چرخ کبود معرفی کرده اند. کاش هشیار شویم و با دیدن این تناقضات آشکار نیت پشت پرده این جبهه را از میان لایه های ضخیم حجت شرعی ادعایی آنها و تکلیف و انتخاب اصلح ادعایشان دریابیم.