تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

شرکت در انتخابات؛ حق یا وظیفه؟!

دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۶:۱۴ ب.ظ

 

می گویند در جمهوری اسلامی، شرکت در انتخابات هم حق مردم است  و هم وظیفه آنها!

 

و توجه ندارند که این جمله چقدر پارادوکسیکال است!!

 

حق، یعنی این که انجام کاری از سوی یک شخص ممتنع نباشد و کسی مانع از او نشود و در عین حال آن فرد ملزم به انجام آن کار هم نباشد.

 

حق، جایی مطرح می شود که شخص نه با ضرورت مواجه باشد و نه با منع بلکه با امکان مواجه باشد.

 

اما وظیفه، به معنای ضرورت انجام یک کار است و وظیفه موجب می شود که نتوان آن کار را ترک کرد.

 

چرا ما مطالب این قدر ساده و بدیهی را درک نمی کنیم و به سادگی جملاتی تناقض آمیز بیان می کنیم؟!

 

و مهم تر این که چرا کسی به تناقض آمیز بودن این جملات توجه نمی کند و همه به سادگی از کنار آن عبور می کنند؟!

 

وقتی هم گوینده و هم مخاطب به خطا بیافتند، دیگر نمی توان این جمله و این قبیل جملات، ناشی از اشتباه یک فرد  و یا افراد دانست.

 

وقتی یک قوم از نظر فهم تاریخی دچار بحران باشد، رییس و مرئوس با هم اشتباه می کنند و در این اشتباه با هم تناسب دارند.

 

قومی که از دین جا مانده و به مدرنیته هم نرسیده.

و در عین حال با عجب و خودپسندی ادعا می کند که می خواهد هر دو را در آن واحد در خود جمع کند.

 

ولی مسأله این است که دین از تکلیف بشر سخن می گوید و تجدد از حق بشر.

 

و قومی که نه این را دارد و نه آن را، می خواهد این کمبود را به شکل کلامی - و نه عملی- به این نحوه جبران کند که هم از این سخن بگوید و هم از آن بی بهره نماند.

 

و طبیعتاً از ادبیات دینی، وظیفه را به عاریت می گیرد و از ادبیات مدرن حق را.


و کسی نیست که  بپرسد چرا و به چه دلیلی  بر هر انسان مسلمانی واجب است که در انتخابات شرکت کند؟!


و کسی نیست که پاسخ دهد که  فقهای ما  مبتنی   بر  کدام  یک از  راه‌های  4  گانه  کشف حکم فقهی-قرآن ،  سنت،  اجماع  و  عقل- وجوب شرکت در انتخابات بر هر مکلفی را  کشف کرده و به ‌آن فتوا داده‌اند؟!

و کسی نیست که پاسخ دهد که در کجای اسلام آمده است که همه آحاد مردم اعم از با سواد و بی‌سواد، جاهل و عالم، صالح و طالح همه وظیفه شرعی دارند که مجریان حکومت را مشخص کنند؟!

وکسی نیست که به این پرسش ساده  پاسخ دهد که وقتی فقه ما که برای شهادت شاهد، شرایطی نسبتاً سخت‌گیرانه تشریع کرده، آیا امکان دارد که مانند نظام‌های غربی، برای همه مسلمانان -اعم از عادل و  غیرعادل و صالح و غیرصالح- حق و بلکه وطیفه رأی دادن قائل باشد؟!

 

کاش توجه می‌کردیم که در دین جز باری تعالی هیچ کس حقی ندارند و همه وظیفه دارند و اگر در دین در مواردی هم سخن از حق شده -مانند حق الناس، حق بهائم و حق گیاهان و ...- از این  جهت بوده که این‌‌ها عیال و ملک الهی هستند  و پاس نداشتن حرمت ملک، در حقیقت شکستن حرمت ملک است.

و این‌ها  نیز تنها از جهت اتصال به الله و عیال الله  بودن، حق پیدا کرده‌اند.

کاش توجه می‌کردیم که در نگاه دینی اولاً‌ و بالحقیقه، حق تنها از آن خداست، اما ثانیاً‌ و بالمجاز این حق را به سایرین هم نسبت داده می‌شود.

و آنچه موجب صحت این اسناد مجازی می‌شود، این است که ما در یک نگاه انتزاعی می‌توانیم از وجود خداوند صرف‌نظر کنیم و این حقوق را مستقیماً به عیال ا.. اسناد دهیم.

اما حق از آن کسی است که  وجود دارد، و  ما  سوای  رب العالمین  که ظلمت  هستند و رایحه  وجود به  مشام‌شان نخورده تا بتوانند ادعای حق کنند.

اینها اگر حقی هم دارند نه از بابت ذات‌‌شان که از بابت نوری است که آنها را منور کرده، اما ما غافلان حق را به به شیشه و نوری که آن را روشن کرده نسبت می‌دهیم.

حق مردم بر   حاکم، در حقیقت، وظیفه‌ای است که حاکم در برابر خدا دارد و نه اینکه حاکم در برابر مردم حقیقتاً وظیفه‌ای داشته باشد.

 

و متقابلاً‌ حق  حاکم بر مردم در حقیقت همان وظیفه‌ای است که مردم در برابر  مولای حقیقی خود که همانا خداوند متعال است دارند و از باب امر الهی و بالعرض، موظف به انجام برخی وظایف در برابر حاکم منصوب به حکم الهی هستند.

اما در عالَم مدرنیته، بشر فقط حق دارد و حتی اگر وظیفه‌ ای برای او اثبات می‌شود، این وظیفه  را خود  بشر برای خویش وضع  کرده و مرجع آن خود  بشر است و نه  امری بیرون از وجود  بشر.

و  نامیدن این وظایف به وظیفه از یک نحوه مجازگویی خالی نیست.

چون وظیفه جایی مطرح  است که  ضرورتی از  بیرون وجود بشر به او تحمیل شود.

این وظایف که به دست بشر وضع شده‌اند، تنها هنگامی معنا پیدا کرد که بشر خود را دائر مدار  عالم می‌دید و دردصدد بر ‌آمد که تقنین کند و برای خود حق تقنین قائل شود.

 

مخلص کلام این که  ما از  ابتدای مشروطه تا کنون -و در دوران جمهوری اسلامی با جدیت بیشتر- بدون هیچ دلیلی مردم‌سالاری و دموکراسی را به پای اسلام و برعکس!! نوشته‌ایم و نتیجتاً هم از اسلام مانده‌‌ایم و هم از دموکراسی.

 

غافل از این که با صرف کنار هم نهادن الفاظ کاری درست نمی شود و نمی توان دموکراسی دینی- که نه دینی است و نه دموکراتیک!- به راه انداخت.

 

(توجه شود که  تفاوت دموکراسی دینی با مردمسالاری دینی، به اندازه تفاوت کامپیوتر با رایانه است.
هر چقدر این موارد اخیر از هم دورند، موارد متقدم هم از هم دورند!!)

مشکل  این  جاست  که ما می‌خواهیم هم مدرنیته و هم دین را داشته باشند.

ولی به قول آن فیلسوف پیر، «شما اگر توانستید، اول مدرنیته را بگیرید و مدرن شوید،  بعد آن را با دین جمع کنید. اول به ده راه پیدا کنید، بعد سراغ خانه کدخدا را بگیرید!!»

(متن در تاریخ سه شنبه  92/2/24 ویرایش و قدری مفصلتر شد)


بعدالتحریر:

 

1- اندک اندک جمع مستان می رسند. عالیجناب سرخ پوش، آیت ا.. هاشمی رفسنجانی هم آمدند.

 

سلامتیش یک کف مرتب صلوات بفرس!!

 

خداییش خیلی خندیدم.

 

راستی بعضیا میگن، هاشمی باید رد صلاحیت شه.

 

من می گویم آخر کدام نظامی، استوانه خود را رد صلاحیت می کند؟!

 

2- بالاخره انتظار ها به سر رسید و مهندس مشایی هم بععععله!!

 

ولی حیف که احمدی نژاد و تفکر او خود را در این 8 سال، هر آن چه در قوه داشته به فعلیت رسانده است و احمدی نژاد، دیگر افقی پیش روی خود ندارد.

راستی ما تشنه قدرتیم یا شیفته خدمت؟!

 

البته امیدوارم که دوستان از این جمله نرجند.

 

3- آنگاه که بت ها با هم تعارض می کنند!!(عنوان کتابی که اکنون و در این روزها نوشتن و خواندنش خیلی نافع است)

 

برخی دوستان که در سال های قبل برخی اساتید را نه به عنوان یک متفکر بلکه به عنوان تنها متفکر، الگوی فکری خود قرار داده بودند، در چند وقت اخیر دچار مشکل شده اند.

 

چرا که آن استاد رسماً عدم حمایت خود از مشایی را عنوان کرده و برای این کار خویش نیز دلایل مفصلی ذکر کرده اند.

 

این وسط، برخی پامنبری ها دچار حیرت شده اند.

 

از یک طرف نمی توانند از استاد دل بکنند و از طرف دیگر از احمدی نژاد و مشایی!!

 

مدام روی سایت استاد سؤال می گذارند و محتوای سؤالات هم نشان از این حیرت و سردگمی دارد.

قبلاً هم در ماجرای مجلس که احمدی نژاد مورد عتاب رهبری قرار گرفت، عده دیگری دچار این بحران فکری و روحی شدند.

از یک طرف احمدی نژاد را دوست داشتند و از طرف دیگر رهبری هم که امکان ندارد اشتباه کنند.

برای آنها که به با اشخاص عهد بسته اند و نه با افکار این قبیل اتفاقات می تواند تلنگر خوبی باشد که از خواب بیدار شوند و به جای پرنده، پرواز و به جای موجود، وجود و به جای متفکر به تفکر رو کنند.

ولی کار از توصیه من و امثال من گذشته.

تنها خدایی است که می تواند ما را از این بت پرستی که همه کم و بیش به آن دچاریم و اختلاف تنها در بت است، نجات دهد.

4- اگر مباحث عمیق!! انتخاباتی فرصتی برای بحث های سطحی تر - مثل این گفت و گو در باب فوتبال- برای تان باقی نهاده، این مصاحبه با دکتر عبدالکریمی را ببینید.(اینجا را کلیک بفرمایید)

  • ۹۲/۰۲/۲۳
  • صادق دهقانی

نظرات  (۱۴)

این دوستان مشکل از خودشان هست:
اولا استاد طاهرزاده هیچوقت توی این هشت سال حرفی مبنی بر تایید مشایی نزده اند البته بعضی جا ها ایشان نظرشان این بود که حرفهای مشایی را تقطیع میکنند و وقتی به اصل سخنرانی رجوع میکنی میبینی مطلب خیلی هم مشکل دار نیست و ایشان هم مثل همه متعجب بودند و هستند که چرا اقای احمدی نژاد اینقدر به مشایی ارادت میورزد
ثانیا اگر کسی مقید به تفکر استاد هم باشد باز به مشایی و اصلح بودن او نمیرسد همانطور که خود استاد نرسیده اند
این دوستان ظاهرا تفکر استاد را ناقص گرفته اند
پاسخ:
دهقانی:

اولاً بنده نامی از استاد خاصی نبردم.

ثانیاً اگر تعداد این دوستان یک نفر و دو نفر بود، می توانستیم بگوییم که مشکل از خودشان بوده.

ولی وقتی یک جمع به بیراهه می رود، دیگر مسأله شخصی نیست.

مسأله این است که چطور شده که نه یک نفر بلکه یک جمع، به نحو ناقص به مباحث برخی اساتید رجوع کرده اند؟!

و چه اشکالی در میان بوده که این اتفاق رخ داده است؟!

این دوستان معتقد بودند که چون برخی اساتید احمدی نژاد را بسیار ارج می نهند، پس احمدینژاد شخصیتاً فضایلی داشته که موجب این حمایت ها شده.

و وقتی احمدی نژاد صاحب این فضایل، از مشایی حمایت می کند حتماً خود مشایی نیز از این فضایل بهره مند است.

پس در ظاهر نحوه استدلال آنها مشکلی ندارد.


ثالثاً زمانه زمانه شخص پرستی است و گریز از تفکر است.

و عموم اساتید هم متأسفانه مخاطب را متفکر بار نمی آورند.

هر چند که مخاطبان هم خود عموماً به دنبال تفکر نیست.

چون تفکر و اندیشه موجب تشویش است، سعی می کنیم برویم دامن یک استاد را بگیریم که ما را نه تنها مشوش نکند بلکه به ما حال خوشی هم القاء کند.

ریشه مطلب اینجاست.

البته اساتید هم عموماً چون به دنبال درک وضع کنونی عالم - که از قضا بسیار هم مشوش است- نیستند، به مباحثی رو می آورند که حال خوش برای خود و مخاطب به ارمغان بیاورد.

حتی اگر در بهترین حالت به نحو کامل هم به مباحث این اساتید رجوع شود، باز هم فقر تفکر و تشویش ناشی از آن جبران نخواهد شد.
  • عارف عبداله‌زاده
  • فکر کنم وقتی گفته میشه حق، از دید قانون و وضعیات انسانی هست که به معنای همون امکان است و وقتی گفته می‌شه که وظیفه از دید نظر دین و به مومنین‌ش گفته می‌شه! مثلا در مورد اقلیت‌ها اونها حق استفاده از رای دارن، چه بدن چه ندن... اما مسلمون غیر از مصوبات قانونی به یه چیزایی هم معتقد هست که اون اعتقادات یه تکالیفی رو دوشش می‌ذارند!
    پاسخ:
    دهقانی:

    یعنی بر هر انسان مسلمانی واجب است که در انتخابات شرکت کند؟!

    بفرمایید که  فقهای ما  مبتنی   بر  کدام  یک از  راه‌های  4  گانه  کشف حکم فقهی-قرآن ،  سنت،  اجماع  و  عقل-  این وجوب  را  کشف کرده و به ‌آن فتوا داده‌اند؟!

    در کجای اسلام آمده است که همه آحاد مردم اعم از با سواد و بی‌سواد،جاهل و عالم، صالح و طالح همه وظیفه شرعی دارند که مجریان حکومت را مشخص کنند؟!

    فقه ما که برای شهادت شاهد، شرایطی نسبتاً سخت‌گیرانه تشریع کرده، آیا امکان دارد که مانند نظام‌های غربی، برای همه وطیفه رأی دادن قائل باشد؟!

    سی سال است که بدون هیچ دلیلی مردم‌سالاری را به پای اسلام نوشته‌ ایم و نتیجتاً هم از اسلام مانده‌‌ایم و هم از دموکراسی.


    اخه یه چیزی میگی که ادم تعجب میکند خود استاد طاهرزاده به چنین استنباطی نرسیده که چون احمدی فلان پس مشایی هم فلان از طرفی ما هم همیشه به استاد علاقه داشته ایم و کم و بیش ار مباحثش استفاده نموده ایم ولی هیچوقت به مشایی علاقه نداشته ایم ولی از همان اول احمدی را حامی بودیم در حد خودمان با توجه به انتقاداتی که به او وارد است
    پاسخ:
    دهقانی:

    دوست عزیز  من چیز خاصی نگفتم.

    حرف دوستانی که به مشایی تعلق خاطر دارند را بیان  کردم.

    اصلاً بنده از طرفداران مشایی نیستم که بخواهم از خودم در این زمینه حرفی بزنم!

    من سخن دوستان را نقل کردم.
     
    آنها می‌گویند آن تفکر احمدی‌نژاد که تحسین برانگیز است،  در مشایی هم هست.

    پس چطور می‌شود که حامی احمدی نژاد بود اما مخالف مشایی؟!!

    این پارادوکس در نظر و عمل را با یک سطل ماست هم نمی‌شود ماله کشید.

    منظورشون اینه: شرکت در انتخابات (لابد به دلیل تایید کلیت نظام) وظیفه است و انتخاب یک نفر از میان افراد معرفی شده یا هیچکدام از آنها ( که با دادن رای سفید ممکن می شه) حق افراده.

    یه مقدار شبیه اختیار انسان می مونه  که انسان در اختیار داشتن "مجبوره" ولی وقتی اختیار داشت  "امکان" انتخاب داره.

    به نظرم  تناقضی در کار نیست حداقل با این تفسیر.

    ثانیا شما از کجا این حرف رو می زنید که دین به تکلیف و مدرنیته به حق دعوت می کنه؟

    آیا در دین حرفی از حق مردم بر حاکم، حاکم بر مردم، حق حیوانات، حق درختان، حق همسایه، حتی در سخنان عرفانی و احادیث قدسی حق بنده بر خدا و ... وجود نداره؟

    و آیا در جهان مدرن تکلیف به رعایت قانون و پرداخت مالیات و اطاعت از داور مسابقه فوقبال و ... وجود نداره؟

    شاید بگویید که در اسلام منشاء همه حقوق از تکالیف است و در جهان مدرن منشا همه تکالیف از حقوق است که این البته بحث مفصل تری می طلبد و البته در رد اصل ادعا که :دین فقط به تکلیف و مدرنیته فقط به حق دعوت می کند، ظاهرا خللی وارد نمی سازد.

    بعد التحریر

    زنده باد پاییز! زنده باد جلبک سبز!

    آگاهی چشم اسفندیار خودکامگان است (میر حسین موسوی)

    پاسخ:
    دهقانی:

    در دین جز باری تعالی هیچ کس حقی ندارند و همه وظیفه دارند.

    اگر جایی هم سخن از حق می‌شود مانند حق الناس، حق بهائم و حق گیاهان و ...، از این  جهت است که این‌‌ها عیال و ملک الهی هستند  و پاس نداشتن حرمت ملک، در حقیقت شکستن حرمت ملک است.

    پس اولاً‌ و بالحقیقه حق تنها از آن خداست، اما ما ثانیاً‌ و بالمجاز این حق را به سایرین هم نسبت  داده می‌شود.

    و آنچه موجب صحت این اسناد مجازی می‌شود، این است که ما در یک نگاه انتزاعی می‌توانیم از وجود خداوند صرف‌نظر کنیم و این حقوق را مستقیماً به عیال ا.. اسناد دهیم.

    اما حق از آن کسی است که  وجود دارد، و  ما  سوای  رب العالمین  که ظلمت  هستند، رایحه  وجود به  مشام‌شان نخورده تا بتوانند ادعای حق کنند.

    اینها اگر حقی هم دارند نه از بابت ذات‌‌شان که از بابت نوری است که آنها را منور کرده، اما ما غافلان حق را به به شیشه و نوری که آن را روشن کرده نسبت می‌دهیم.

    با این توضیح به گمانم روشن شده باشد که حق مردم بر   حاکم، در حقیقت وظیفه‌ای است که حاکم در  برابر خدا دارد و نه اینکه حاکم در برابر مردم حقیقتاً وظیفه داشته باشد، و متقابلاً‌ حق  حاکم بر مردم در حقیقت همان وظیفه‌ای است که مردم در برابر  مولای حقیقی خود که همانا خداوند متعال است دارند و از باب امر الهی و بالعرض، موظف به انجام برخی وظایف در برابر حاکم منصوب به حکم الهی هستند.

    اما در باب مدرنیته، تمامی این وظایفی شما بر  شمردید  و  می‌توانید بر شمرید، مبتنی بر این مطلب است که بشر برای خود حق تقنین قائل شده است.

    و وظایفی هم که شما بر شمردید وظایف در برابر همین بشر قانون گذار است نه وظیفه در برابر خدا.

    و  تفاوت میان  این دو  از زمین تا آسمان است.

    تصور  می کردم که در  متن مشخص  است  که منظور من از حق و وظیفه، حق و  وظیفه نسبت به یک امر  خارج از وجود بشر است.

    وگرنه تکلیف حق و وظیفه‌ای که راجع  و بازگشت کننده به وجود بشر و خودبنیاد باشد که واضح است.

    این وظایف خودبنیاد، همه از حقوق خودبنیاد ریشه گرفته‌اند.

    و آن حقوق خدابنیاد، همه از وظیفه ریشه گرفته‌اند.

    یکی ریشه در زمین دارد و شاخه در‌‌ آسمان.

    دیگری ریشه آسمانی دارد و  شاخه‌ هایش  بر زمین گسترده شده.

    و نکته بعدی این که مگر تأیید کلیت نظام، وظیفه شرعی است که برای آن یک امر دیگر وجوب پیدا کند؟!

    نظام‌ کنونی  جمهوری اسلامی، نه یک حکومت دینی بلکه یک دولت مدرن است.

    البته در دولت‌های مدرن برای بقاء خود دست به دامان ایدئولوژی‌ ها می‌شوند.

    یکی دامن لیبرال دموکراسی را می‌گیرد، دیگری به ضریح سوسیال دموکراسی دخیل می‌بندد.

    جمهوری اسلامی هم به امامزاده دموکراسی دینی توسل پیدا کرده.

    و  حرف  آخر اینکه موسوی قبل از رییس شدن  به خود کامگی پرداخت و مشایی بعد از چشیدن قدرت.

    اولی افسد است و دومی فاسد.

    و البته بنده از آنهایی نیستم که دفع افسد به فاسد را تجویز کنم.

  • عارف عبداله‌زاده
  • اینکه فقهای ما با کدوم راه به این حکم رسیدند، نه کار من هست ونه کار شما؛ فکر نکنم نیاز به توضیح داشته باشه که قرار نیست آقای دکتر برات بگه که چرا به فلان دارو رسیده! حله؟
    اما اگه خودت مجتهد نیستی و قرار شد طبق عقل از مرجع و کارشناس این کار تقلید کنی که خب می‌ری نظرات‌شون رو می‌خونی!
    اون اسلامی رو هم که می‌گی احتمالا برداشت‌های خودت از اسلام باشه، نه اون چیزی که خدا و پیغمبر گفتند درسته؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    شما بین دو  مطلب خلط کردید.

    توضیح این که ما در مقام مقلدی که خود مجتهد نیستیم، موظف به اطاعت هستیم.

    و  مقلد برای تقلید متوقف به فهم مطلب به شکل اجتهادی  نیست و  نمی‌تواند تقلیدش را به آن موقوف کند.

    اما ما- لااقل بنده  برای خودم  این شأنیت را قائل هستم و شما اگر می‌خواهید نباشید مانعی ندارد- به عنوان کسی  که در جست و جوی حقیقت هستم، حق و بلکه وظیفه دارم  که پرسش  کنم.

    و  این پرسش نه مانع از شأن تقلید من است و نه مخل به آن.

    و آن فقها  هم شأن اجتهادش مانع از  پاسخگویی‌اش نیست.

    پس ایشان فتوا به وجوب دهند و بنده هم تقلید می‌کنم.

    اما اگر در کنار تفلید پرسش کردم، آن فقها-از میرزای نایینی که  اولین بار اسلام را با دموکراسی یکی دانست تا فقهای متأخر-موظف‌اند که در مقام  پاسخگویی  برآیند و بگویند مبتنی بر کدام دلیل این ادعا را مطرح کرده‌اند؟!

    و باید داشت که پرسیدن این سؤالات نه منع عقلی دارد و نه منع  شرعی.

    البته بنده نمی‌توانم خوردن دارو را متوقف به این مطلب کنم که پزشک مبتنی بر کدام روش به این نسخه رسیده‌است.

    اما هیچ پزشکی هم نمی تواند بگوید من به تو نمی‌گویم  چرا این دارو را تجویز کرده‌ام.

    حاشا و کلا دینی که اصلش بر عقلانیت  است، و در ریزترین فروعش اجتهاد و بحث علمی را شرط و وظیفه قرارداده  است، از تفکر در این مسائل نهی کند و یا به آن بی‌اعتنا  باشد و مخاطب را با  جواب‌های سربالا سربدواند.

    البته  بنده برداشت خودم از دین را دارم و دین حقیقی را همان دینی می‌دانم که  اهل البیتش  دستور داده‌اند هر گاه  از  ما فتوایی -حتی در مسائل فقهی- شنیدید بپرسید  این فتوا را از  کجای قرآن کشف کرده‌‌اید تا به شما بگوییم و حتی اگر  مخاطب به صرف  شنیدن  فتوا  می‌رفته و در مقام پرسش بر نمی‌آمده، اهل البیت علیهم السلام او را محل مؤاخذه و عتاب قرار می‌داده‌اند که چرا بدون سؤال از مطلب عبور کرده‌ای؟!

    چون غرض اهل البیت این بوده که  عقول شری را پرورش دهند نه این که تحکم کنند و بسان  پادشاهان سخن بگویند و بگذرند.

    و علمای بزرگ شیعه نیز کم و بیش این رویه را داشته و دارند.

    البته حساب  شیعیان سنی‌نما - که ده‌ها  بار  از سنی‌ها  بدترند چرا که در جهل مرکب هستند-  و مانند امام  احمد  حنبل پرسش  را  خوار می‌دارند فرق می‌کند.

    البته  بنده  برداشت خودم را از دین را دارم ولی مگر نگاه شما و سایرین نسبت به دین حاصل برداشت شما از دین نیست؟!

    یا نکند شما و یا کسی دیگر در زمانه ما هست که بتواند ادعا کنده که به حاق دین دست  پیدا کرده؟!
  • عارف عبداله‌زاده
  • آها! این وسط یک چیزی هست: حق سوال رو هم شما داری و هم هر کس دیگه ولی جاش کجاست؟ اگه "در جستجوی حقیقت" باشید میرید سراغ چشمه نه توی وبلاگ بپرسید! درسته؟ پس این وسط یه چیزی اشتباه هست که امیدوارم "در جستجوی حقیقت" بودن نباشه...
    من برداشت شخصی از دین رو قبول ندارم... دین یک حرف مشخص داره و نمی‌شه گفت برداشت هر کس می‌شه شیوه اون! چیزی که برا افراد متفاوته میزان و کیفیت رسیدن کلام دین هست... مثلا برا بعضی‌ها نماز و روزه و این چیزا رسیده برا بعضی‌ها هم غیر اینا مثلا حکمت نماز و روزه!


    در من این که گفتید فقها موظفند که جواب بدهند؛ این طور مطلق گفتن اشتباه هست... فقها بسان پدر یک جامعه نگاه به فهم و شعور فرزند و شرایط و مقدمات نزد فرزند به اون جواب می‌دن... شما که نمی‌خوای بگی پسرت هر سوالی ازت پرسید بهش جواب می‌دی! و البت مشخصه که این نوع جواب دادن به خاطر پدر نیست، بلکه به خاطر ظرفیت و شرایط فرزند هست. درسته؟
    و این‌که گفتید پرسیدن این سوالات نه منع عقلی داره و نه شرعی که باید بگم بستگی به جائی هم که پرسیده می‌شه فرق داره... مثلا اگه یه دانشجو یه سوال از دین براش پیش بیاد هیچ عقل سلیمی قبول نمی‌کنه که بره تو مدرسه راهنمایی و ابتدائی سوالشون مطرح کنه و اونجا دنبال جواب باشه... و این یعنی این‌که فکر نکنم حتا شما هم احتمال بدی که فقیه‌ی الان بیاد تو وبلاگ شما و مطلبت رو بخونه که شما انتظار جواب‌ش رو داشته باشی و عمومی منتشر کنی! حله؟
    تا یادم نرفته این رو هم که گفتید "حاشا و کلا دینی که اصلش بر عقلانیت  است، و در ریزترین فروعش اجتهاد و بحث علمی را شرط و وظیفه قرارداده  است،" که واقعا شرط وظیفه اجتهاد و بحث علمی هست؟ پس یعنی شما می‌گی دین انتظار داره آدم روستائی بیاد اول مجتهد بشه بعد بره نمازش رو بخونه؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    1- نخیر انتظار دارید بنده بلند شوم و بروم بیت مراجع سؤالاتم را بپرسم!!

    در ضمن این سؤالات استفهام محض نیست که پرسیدنش فقط در جلسات خصوصی امکان پذیر باشد.

    این پرسش ها در کنار بار استفهام حقیقی، استفهام توبیخی هم هست!

    چون در دین داری با کسی تعارف نداریم.

    فقیه بودن هم مانع از نقد نشدن نیست.

    هر فقیهی که امروز ادعا می کند که اسلام و دموکراسی تداخل دارند، باید این ادعا را ثابت کند.

    دین ملک طلق کسی نیست که اگر به مدارج علمی در آن نائل شود، مالک آن شود و مصون.

    فقیه ادعا کرده که من مبتنی بر روش و متد علمی، حکم خدا را فهم کرده ام.

    خب بسم ا.. بفرمایند و کیفیت فهم و استدلال شان را بیان کنند.

    اگر فقه یک علم اشراقی بود که به فقیه حکم فقهی وحی و الهام می شد، او می توانست بگوید مطلب بر من این طور منکشف شده.

    اما فقه و اصول، روش خود را دارد.

    و این روش قابل اثبات است.

    2- البته فقیه پدر ماست.

    اما کی گفته که پدر نباید یا لازم نیست جواب سؤالات فرزند را بدهد.

    دعوای برداشت شخصی از دین و این حرف ها را هم بگذاریم کنار.

    این دعوا بیشتر از اینکه مضر به ادعای من باشد، نافی ادعای شماست.

    شما می گویید که برداشت شخصی از دین را شخصی را قبول ندارید.

    خب ثم ماذا؟!

    چه برداشتی را قبول دارید؟!

    و به چه دلیل بقیه باید به این روش شما ملتزم باشند؟!

    مگر این که بگویید من روشی دارم که این روش حجیت دارد و کاشف از دین حقیقی است.

    و بقیه را بوسیله فراخواندن به این روش به برداشت خود دعوت کنید.

    در این صورت بقیه حق دارند که مبتنی بر روش خود شما، تحقیق کنند که آیا برداشت شما از دین درست بوده یا نه؟!

    همین کاری که بنده نسبت به فقها در پیش گرفته ام.

    فقهای ما معتقد به فقه جواهری هستند.

    روش فقه جواهری هم مشخص است.

    فقها لطف کنند و مبتنی بر روش جواهری و اصولی رایج در حوزه های علمیه اثبات کنند که از قرآن و سنت و عقل و اجماع، دموکراسی در می آید.

    سی سال است که نظام جمهوری اسلامی راه انداخته ایم ولی یک بار هم که شده به این بحث ها نپرداخته اند.

    در ضمن چرا شما اصرار دارید که پرسش را منافی تقلید تلقی کنید؟!

    آیا عرایض بنده را دقیق نخوانده و به آن التفات نکرده اید؟!

    یا واقعاً این گونه فکر می کنید؟!

    بنده عرض کردم تعلیق تقلید بر پرسش، کار عقلا نیست.

    یعنی هیچ عاقلی نمی گوید من تا جواب پرسش هایم را نگیرم دست به عمل نمی زنم!

    اما از این مطلب این نتیجه نیز حاصل نمی شود که تقلید با هر پرسشی منافات دارد.

    نخیر. تقلید با پرسش پیش از تقلید منافات دارد.

    وگرنه با پرسش در حین تقلید و پرسش بعد از تقلید منافاتی ندارد.

    یعنی هم از فقها تقلید می کنیم و هم در عین حال از سؤال انصراف نمی دهیم.

    مطلب واضح است به گمانم اگر دقت شود.

    در ضمن اگر مدام بخواهید عامی بودن ما را مانع از طرح پرسش از جانب ما بدانید، باز مضر به ادعای شماست.

    چطور آدم عامی ای مانند من و امثال من- که از قضا کم هم نیستند-  توان و حق و بلکه تکلیف و وظیفه دارند که در انتخاب نماینده و رییس جمهور، نه صالح که اصلح را تشخیص دهند و آن را انتخاب کنند، اما به این بحث ها که می رسیم دیگر فاهمه ما کشش و تاب درک مطلب را ندارد؟!

    پس این آمادگی اگر به تمامه موجود نباشد، اجمالاً موجود است.

    ما هم متناسب با همین فقهم اجمالی یک پاسخ اجمالی می طلبیم.

    اری این پارادوکس از اول در خود احمدی نژاد به ظهور رسید زمانی که مشایی ان سخن معروف را در مورد اسرائیل گفت همه میدانستند با سخنان احمدی در تضاد است بعد احمدی امد گفت این حرف دولت است و هیچکس هم نفهمید دلیل ارادت احمدی به مشایی چیست
    پاسخ:
    دهقانی:

    خب پس ما و شما می بایست همان وقت از احمدی نژاد دست می کشیدیم!

    نه این که احمدی نژاد را تأیید و مشایی را نفی کنیم.
  • عارف عبداله‌زاده
  • 1. اولا که مرجع فقط در بیت‌ش نیست که شما انتظار داشته باشی بروی آنجا. در ثانی شما بالاخره "دنبال" "حقیقت" هستی یا نه؟ دقت کنید: دنبال! اصلا تا حالا با یک مرجع صحبتی در مورد همین مباحث داشتی؟
    شما می‌خواهی توبیخ کنی؟ چه چیز را؟ این‌که نمی‌دانی را؟ مگر فقیه باید بیاید صغری کبرای قیاسش را توی جامعه جار بزند؟ سوالی داری، بفرما برو پیش‌ش! به کتب‌ش مراجعه کن... اگر دلایل را شنیدی آن وقت برو از روی انصاف و نه مغالطاتی مثل عدم ذکر دلایل طرف مقابل و یا حذف و تحریف آن نقد کن. البت مطمئنا که فقیه نقد نمی‌شود بلکه نظر او نقد می‌شود که چیزی که شما درباره آن داد می‌زنی توی حوزه های علمیه از اتفاقات هر روزه ست!
    بنده ادعا نکردم دین برای کسی ست! بلکه صلاحیت اظهارنظر درباره آن را هر کسی ندارد... فکر نمی‌کنم شما این‌قدر احمق باشی که اجازه بدهی هر کسی در مورد مرضی‌ات دارو تجویز کند! حق؟

    2. شما چه علاقه وافری به تحریف حرف بنده دارید! من کی گفتن لازم نیست به سوالات فرزند جواب داد؟ من گفتم "هر سوالی" که الان اضافه می‌کنم " هر فرزندی"... فرزندی که هنوز آداب غذا خوردن را بلد نیست شما که با او در مورد مصلحت ازدواج برادر بزرگترش صحبت نمی‌کنی؟ هر کسی ظرفیتی دارد، بیشتر دادن به او اجحاف در حق خود اوست! حله؟

    3. باز هم می‌گویی برداشت! اصلا شما از کدام آیه و روایت می‌آوری که گفته باشد: مردم شما هر چی برداشت کردید به آن عمل کنید؟
    دین اسلام، یک برنامه برداشتی نیست! دین شوخی بردار نیست! حرفش را صریح می‌زند. این حلا است و این حرام. تمام. یعنی چی من برداشت کنم که نه خیر آقای خدا حلال نیست بل حرام است!!!؟ احمقانه نیست... حرفی که من زدم این بود: ممکن است به یک فرد روستائی از دین همین نماز و روزه معمولی برسد، یک کسی نه بشود شاگرد خصوصی امام و امام معصوم هم باز هم ب اندازه او از حقیقت و ماهیت ذات ربوی بگوید! این دو آدم هیچ یک برداشت نمی‌کنند، فقط میزان معرفت آن دو فرق می‌کند! درست؟

    4. یک سوال: اگر کسی فردی که مجتهد است که عادل است را دید و به او اطمینان کرد از روی همین دو دلیل، نیازی هست باز هم بپرسد؟ بله ممکن هست برای او سوالی پیش بیاید ولی قرار نیست او را زیر سوال ببریم که چرا هیچ پرسشی نداری!

    5. وقتی فقیه می‌آید می‌گوید که رای دادن وظیفه است. اگر به او اعتماد داری که خب رای می‌دهی و اگر سوالی داری که توبیخ ندارد؛ می‌روی ازش می‌پرسی. کسی نگفت فهم شما کشش ندارد! من گفتم هر نکته جائی  و هر سخن مکانی دارد. که مطمئنا سوال از فقیه جایش توی وبلاگ نیست! به دلایلی که شرحش رفت...

    6. چرا شما رای دادن را فقط انتخاب اصلح می‌دانی... نه خیر آقا. به مراتب ثابت شده هر چه میزان شرکت مردم که می‌تواند در حقیرترین درجه رای سفید باشد روی مناسبات بین المللی تاثیر دارد. فقیه به این هم توجه دارد!

    7. در ضمن کسانی که قدرت فهم را دارند که هیچ، می‌روند از روی تحقیق رای می‌دهند. اما کسانی که به هر دلیلی به اصلح نمی‌رسند، پس نقش معتمدین این وسط چیست!؟ کمی از پشت مانیتور خود آن ور تر بروید و ببینید که کسانی که از آنها حرف می‌زنید چه می‌کنند... چرا درک نمی‌کنید که مثلا چرا علامه مصباح یزدی می‌آید روی شخص خاصی دست می‌گذارد؟ چون کسانی که به اون اعتماد دارند و قدرت شناسائی اصلح را ندارند دچار خلا نشوند. شما هم مطمئنا وقتی توی فامیل یا جمع دوستان حرف‌هائی را می‌زنید خیلی از اطرافیان تون از روی اعتماد به حرف های شما میآیند و شخص X رای می‌دهند... واقعیت ها رو باید دید...
    پاسخ:
    دهقانی:

    1- حقیقت اگر قرار باشد بر یک شخص تنها منکشف شود، البته این نیازی هبه سخن گفتن و وبلاگ نویسی ندارد.

    اما اگر قرار باشد با طرح سؤال و پرسش ها، فضای جامعه را قدری تکان داد و به انها پوچی باورهایی که پذیرفته اند را تذکر داد، نیاز به سخن گفتن است.

    این جا دیگر نمی توان یک گوشه نشست و یا دامن خود را بالا گرفت تا آلوده نشود.

    بلکه وظیفه داریم که با صدای بلند فکر کنیم و سؤال کنیم تا حقانیت مطالب و یا بطلان آنها بر دیگران هم منکشف شود.

    2- هر کسی حق اظهار نظر در مورد دین را ندارد.

    اما هر کسی حق پرسش از مطالب دینی را دارد.

    چون پرسش فرع بر تخصص نیست.

    ولی پاسخ هست.

    نمی دانم چرا مطلب به این وضوح نزد شما درک نمی شود.

    3- تلقی شما از دین این است که فقیه پدر ماست که اگر صلاح ما را ببیند به ما بگوید یا نگوید.

    و مثال پدری را می زنید که هیچ گاه با فرزند خود در مورد مسائل مهم مشورت نمی کند و به او اجازه نمی دهد که وارد این عرصه ها شود.

    البته در پذیرفتن این تلقی مختارید.

    اما مسأله این است که فقیه پدر ما نیست که صلاح و مصلحت را بداند و بگوید.

    کار فقیه تشخیص حکم و بیان آن است.

    فقیه از جانب خود چیزی ندارد که بگوید.

    او جعل حکم نمی کند.

    او وظیفه کشف حکم را دارد.

    بنده هم موظف به پرسشم.

    او هم وظیفه پاسخ گویی را دارد.

    این وظیفه را خود شارع به عهده او نهاده.

    و به همین دلیل هم نمیتوان از ان صرف نظر کرد.

    3- باز هم بحث برداشت های مختلف از دین که حوزه ده سال است که درگیر آن است و مدام به آن پاسخ میدهد.

    غافل از اینکه اول باید خوب سؤال را فهمید و بعد جواب داد.

    خب همه این ها که در مورد دین گفتید درست. ثم ماذا؟!

    که چی؟!

    دین حرفش را البته صریح می زند.

    ولی مگر فقهای ما دین هستند؟!

    مگر ما امروز با دین طرفیم؟!

    ما با فقیه و عالم دینی طرفیم که مبتنی بر یک روش دین را فهم کرده.

    مگر دین امروز روبروی ما نشسته و در حال سخن گفتن است؟!

    اصلاً بنده متوجه نمی شوم که مفاد مطالب این پست چه ربطی داشت به برداشت از دین و صراحت دین و یا عدم صراحت آن.

    انگار محل نزاع را گم گرده اید.

    4- نیاز به پرسش یا عدم پرسش امری نیست که ما آن را تعیین کنیم.

    چون این ما نیستیم که پرسیدن یا نپرسیدن را انتخاب می کنیم.

    بلکه ما مدام در معرض خطور انواع پرسش ها هستیم.

    و ما باید باین پرسش ها را بررسی کنیم، و آنها که سرنوشت مان به آن گره زده شده را طرح کنیم.

    و اگر این کار را نکنیم، میتوانیم از همان اول نسبت به این پرسش که آیا اسلام حق است یا نه بی تفاوت بگذریم.

    ولی اگر به این پرسش اهمیت دادیم و در صدد تحقیق بر امدیم و مسلمان شدیم، نمی توانیم بگوییم من از امروز دیگر کاری به پرسش ها ندارم.

    اصلاً اسلام زاییده پاسخی است که به پرسش های خود داده ایم و در ادامه راه هم باید همین رویه را حفظ کنیم.

    5- البته هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.

    شما معتقدید که جای این نکات وبلاگ نیست.

    بنده عرض می کنم هست.

    لک دینک ولی دین.

    نزاعی نیست.

    هر کس قبله خود را بچسبد.

    6- البته انتخابات یکی از راه های نشان دادن شدت اعتماد مردم به نظام است.

    ولی مگر این تنها راه است؟!

    ده ها موقف دیگر که می توان مردم را مشارکت داد و با مشارکت انها نظام را قوی کرد، رها کرده ایم و شش دستی به طبل انتخابات که صدایش بس آزاردهنده و درونش توخالی است چسبیده ایم.

    مضافاً مگر حفظ نظام و قدرت اصالتی دارد؟!

    که برای آن دست به هر کاری بزنیم.

    البته در جمهوری اسلامی حفظ نظام از اوجب واجبات شده.

    ولی خب فقهای ما دلیل این که همین جمله را بیان کرده و این وجوب را کشف کرده اند را نیز بیان نکرده اند.

    7- با این بیان شما مشخص شد که انتخابات بیشتر یک بازی است.

    بدین معنا که جناب آقای مصباح و یا سایر بزرگواران می نشینند و اصلح را از غیر اصلح تشخیص می دهند و آن را به مردم معرفی می کنند تا مردم اسم او را روی برگه بنویسند.

    خب اگر این گونه است، زحمت می کشیند خود همین نام نویسی روی تعرفه ها را انجام می دادند و کار را تمام می کردند.

    چه نیازی به این همه دنگ و فنگ و رأی گیری و ... ؟!

    البته بعید می دانم که خود جناب مصباح حفظه الله و یا هر بزرگوار دیگری با این تلقی از انتخابات موافق باشند.

    پس لطف کنید و لطف کنند برای ما که خود توان تشخیص صالح از ناصالح را داریم، دلایل یکی بودن اسلام و دموکراسی و حق بودن مردم سالاری دینی را بیان کنند.

    8- یک سؤال فرعی از شما نیز دارم که البته نیازی به دادن پاسخ نیست بلکه تنها شما را به تأمل در آن دعوت می کنم.

    و آن این که چرا علامه مصباح همیشه انحرافات را دیر تشخیص می دهند؟!

    مثلاً در ماجرای سروش، سروش ابتدا در کنار علامه مصباح و در همراهی ایشان با بزرگان حزب توده مناظره و بحث می کرد.

    ولی بعد از حدود چند سال، مشخص شد که سروش انحراف دارد.

    دلی حالی که همان ابتدا که سروش یار غار جناب مصباح بود، برخی متفکرین انحرافات فکری سروش را داد می زدند ولی کسی اعتنا نمی کرد.

    و مورد اخیر هم مسأله مشایی و احمدی نژاد است.

    بالاخره احمدی نژاد و مشایی قبل از ریاست جمهوری در شهرداری تهران حضور داشتند و آنها که کمی با فضای سیاسی آشنا بودند، از نگاه این دو نفر تا حدی مطلع بودند.

    چطور آقای مصباح انحراف مشایی و احمدی نژاد را خییلی دیر کشف و آن را اعلام کردند؟!

    و آیا عقل تکیه بر نظر فرد بزگواری مانند جناب مصباح که این گونه در تشخیص انحرافات، دیر به نتیجه می رسند و مطلب را تشخیص می دهند، را روا می داند؟!

    وچه تضمینی هست که مثلاً دکتر لنکرانی هم دارای انحراف فکری نباشند و این انحراف از چشم جناب آقای مصباح دور مانده باشد؟!

    و عرض آخر این که یا مطالبی که بنده می گویم باطل هستند.

    که در این صورت بهتر است آنها را با استدلال رد کنید نه این که عصبانی شوید.

    یا حق هستند که آنها را بپذیرید.

    یا حق و باطل آمیخته به هم شده.

    که حقش را پذیرفته و باطلش را با استدلال رد کنید.

    و یا حق و باطلش بر شما مشخص نیست، که تا مشخص شدنش جانب احتیاط و سکوت را اخذ کنید.

    والعاقبه للمتقین

     ممنون از توضیحات بسیار مفید و اندیشه بر انگیز شما اما چند نکته:
    اول: فرمودید: تصور  می کردم که در  متن مشخص  است  که منظور من از حق و وظیفه، حق و  وظیفه نسبت به یک امر  خارج از وجود بشر است
    منظورتان کدام متن است؟ متن اولیه یا ویرایش شده؟ در متن  ویرایش شده این تصور شما می تواند درست باشد اما در متن اولیه به نظرم تصورتان کاملا ناصحیح است.

    دوست ندارم به این مورد پیش پا افتاده گیر دهم اما به لحاظ اخلاقی و فقط این یک بار این گیر اخلاقی را میدهم.
    ببینید به نظر من در متن اولیه می خواستید با یک برداشت ساده از تضاد میان "حق" و "وظیفه" مردم را در این سی سال و نظام را، به بی فکری و ساده انگاری و ... متهم کنید.
    اگر حتی منظور شما این نبود - که بعید می دانم این چنین نبوده باشد- از متن شما چنین برداشت می شد. اما بعد با سوال و جواب هایی که مطرح شد متن اصلی را اصلاح کردید و حقا هم خوب اصلاح کردید.  اما اگر اشتباه خود را نمی پذیرید یا این اشکال را وارد نمی دانید  لااقل در بالای مقاله می توانید مثلا بنویسید ویرایش دوم یا امثال ذالک که از نظر اخلاقی به نظرم بهتر خواهد بود
    نکته دوم: به هر حال در ادبیات دینی - ولو مجازا- سخن از حق آمده است.
    از کجا معلوم اینکه می گویند حق تعیین سرنوشت با افراد است به همین معنایی نباشد که در ادبیات دینی وجود دارد؟ به هر حال  از نگاه دینی هم  که باشد مردم وظیفه دارند نسبت به آینده اجتماع خویش بی تفاوت نباشند. اما این بحث که آیا این عدم بی تفاوتی فقط با به وجود آوردن ساز و کار انتخابات امکان پذیر است یا آنکه می توان ساز و کار دیگری یافت که اصلا در غرب سابقه نداشته باشد بحث در خور توجه دیگری است و قائلان به بطلان کلیه روش های متخذ از غرب، باید به این پرسش پاسخ دهند که چرا پیامبر اسلام سنت هایی از جاهلیت را تایید و از آن استفاده کرد. مثل روش بیعت، که در جاهلیت و اسلام هر دو مورد استفاده بوده.

     البته این بحث به هیچ عنوان به بحث اصلی ما مربوط نیست . زیرا بحث اصلی این است که از نظر اسلام هم ، مردم وظیفه دارند نسبت به سرنوشت خودشان بی تفاوت نباشند که :کلکم راع و کلکم مسئول عن

    رعیته ( البته من  به این نکته واقفم و معتقدم که گاهی  می تواند امکان داشته باشد که عدم بی تفاوتی نسبت به تعیین سرنوشت در شرکت نکردن معنا دار در انتخابات تجلی یابد که البته بحث دیگری است)
    نکته سوم: ممکن است کسی اساسا با بحث شما در مورد حق و تکلیف در اسلام مخالفت کند به این معنی که قائل به این باشد  که هر استعدادی حقی را ایجاب می کند ولو اینکه منشاء این استعداد قطعا خالق مطلق

    است و منشاء این حق قطعا هموست اما به هر حال این حق به وسیله تمام فطرت های انسانی - گرچه منشاء حقیقی آن خدا باشد که هست- به رسمیت شناخته می شود. مثلا  ما به واسطه قدرت تعقل و استعدادِ دانستن حق داریم که سوال کنیم و بلکه وظیفه داریم سوال کنیم. نیز به دلیل نیاز به غذا یا شاید به تعبیری استعداد سیر شدن حق خوردن غذا و... داریم و به همین دلیل است که اکثر جهانیان برای همه نوع بشر حق

    خوراک و پوشاک و مسکن قائلند حتی رژیم های نسبتا دیکتاتور. و این حق در اسلام هم به رسمیت شناخته شده مثلا در مورد حق فرزند بر پدر که می فرماید و علی المولود له رزقهن و کسوتهن گرچه اگر دید، صحیح باشد بایستی منشاء همه این حقوق را خدای تعالی دانست اما حتی اگر دید ناصحیح باشد در  حکم تفاوت چندانی حاصل نمی شود و این حق  از نظر همگان -چه مسلم و چه ملحد- به رسمیت شناخته می شود و اصلا اگر چنین اشتراکاتی میان ما و ملحدان نبود مگر می شد با آنان گفتگو کرد و مگر می شد اساسا کسی را به راه درست هدایت کرد؟
    نکته چهارم: نمی دانم مشایی خودکامه است  یا نه و در این مورد نظری ندارم. اما ممکن است بتوانم شواهد زیادی مبنی بر خودکامگی احمدی نژاد ارائه کنم که احتیاط اخلاقی می کنم و در این مورد حرفی نمی زنم اما

    اینکه آیا موسوی قبل از قدرت، خودکامگی کرد یا  نه نیاز به این دارد که اثبات شود  موسوی در ادعای تقلب خود دروغگو بود. اما هیچ محکمه ای به صورت عادلانه به بررسی درخواست موسوی اقدام نکرد و صرف این ادعا که :هر کس از ساز و کار انتخابات در ایران مطلع باشد (توجه شود که این هر کس لابد شامل موسوی لاری، محتشمی پور و خود موسوی و کروبی که همگی آنها از ساز و کار انتخابات در نظام مطلع هستند هم می شود)
    می داند که تقلب ده یازده میلیونی امکان ندارد،  اثبات کننده دروغگویی موسوی نیست.
    و صرف تکرار واژه هایی مثل فتنه و فتنه گر چیزی را  اثبات نمی کند گرچه بع بع گوسفندان (اشاره به داستان قلعه حیوانات) می تواند صدای معترضان را به محاق ببرد.
    به هر حال نمی گویم موسوی خودکامه نیست ولی می گویم این مطلب نیاز به اثبات دارد و به نظر من اثباتی در این زمینه صورت نگرفته است.
    خصوصا اینکه عده ای از اتهام زنندگان  دیروز موسوی به "دروغگویی در ادعای تقلبش" اکنون کم کم در حال سر دادن این ندا هستند که احمدی نژاد ممکن است در انتخابات به  نفع مشایی دست به تقلب بزند و از

    همین رو بوده که عده ای سعی داشتند تغییرات وسیعی را در قانون انتخابات ریاست جمهوری قبل از انتخابات یازدهم، انجام دهند
    حال اگر موسوی راست گفته باشد آیا باز هم خودکامه است؟ یا آنکه فقط کسی خودکامه نیست که حتی اگر حقش پایمال شود به پامال کننده ی حق دسته گل هدیه بده؟
    (توجه کنیم که بحث من راجع به موسوی، درباره گفتمانش و نوع طرفدارانش نبود که در این مورد با شما هم عقیده ام که موسوی نماینده جبهه حق نیست، بلکه صرفا بحث من راجع به ادعای تقلبش بود، ضمنا اینکه نوشتم :آگاهی چشم اسفندیار خودکامگان است جمله ای به نظر من زیبا و درست است که می تواند در مورد هر خودکامه ای حتی خود موسوی هم - البته با اثبات منطقی و منصفانه و آگاهی بخشی و   نه هیاهو و بع بع کردن- صادق باشد)

    پاسخ:
    دهقانی:

    1- منظور من از متن، متن اولیه بود.

    فکر می کردم متن اولیه معنای مورد نظر خودم را انتقال داده است.

    اما وقتی اشکالات وارد شما را دیدم، متوجه شدم که بیانم نارسا بوده و مشکل از جانب نویسنده و نه خواننده بوده و لهاذا آن را ویرایش کردم.

    و متأسفانه فراموش کردم که این نکته را تذکر بدهم که متن ویرایش شده.

    2- ببینید آشنا جان شما یک مطلب درست را طرح می فرمایید، اما در نتیجه گیری از آن قدری زود عمل می کنید.

    من عرض نکرده  ام که میان تلقی مدرن و تلقی دینی، یا تلقی دینی و تلقی وثنیت-بت پرستی- هیچ اشتراکی نیست.

    بلکه بحث بر سر این است که مواد این تفکرها یکی است اما صورت فرق می کند.

    فی المثل معتقدم غرب یکی از بااخلاق ترین تمدن های تاریخ است.

    و اخلاق غرب در بسیاری از زمینه ها با اخلاق دینی پهلو به پهلو می زند.

    اما این اخلاق، خودبنیاد است و معیار حقانیت آن بشر است.

    و همین خودبنیادی است که صورت مدرنیته را مشخص و آن را از سایر تمدن ها متمایز کرده و می دانیم که شیئیت شی بصورته لابمادته.

    البته نمی خواهم عرض کنم که چون این اخلاق خودبنیاد است، پس مذموم است.

    چون تحسین و ذم مربوط به بحث درون اخلاقی است.

    و در ساحت پرسش از ماهیت اشیاء نمیتوان آنها را به احکام اخلاقی متصف کرد.

    صرف نظر از این مقدمه فرعی، توجه داشته باشید، در جامعه وثنی، هنوز نگاه بشر به امری ورای وجود خود که همان آسمان است بود.

    هنوز صحبت از الهه های راز آمیز بود که بشر وجود خود را بسته به آنها می دید.

    یکی رزقش را می داد یکی باران، فلان بت آفتاب و ... .

    اما هنوز نگاه به امری بیرون وجود بشر بود.

    اسلام در چنین فضایی طرح شد.

    و بسیاری از سنت های آسمانی که به مرور دچار زنگار شده بود و اصل ان که همان آسمانی بودن ان بود بر سر جای خود نهاد و آنها را تطهیر کرد.

    تفاوت اسلام با عصر بت پرستی، با تفاوت مدرنیته و اسلام، بسیار زیاد است.

    بت پرست و مدرنیست هر دو طاغوت را می پرستند ولی یکی بت بیرون از خود را و دیگری خود را.

    3- در رواویت شریفه هم که ذکر فرمودید، صحبت از مسؤولیت بشر به میان آمده.

    4- هر استعدادی اولاً و بالذات نه حق که مسؤولیتی را ایجاب می کند.

    5- این که منشأ حقوق و وظایف را کجا بدانیم به اعتقاد حقیر مسأله خیلی مهمی است.

    فی المثل اگر منشاء حق شرکت در انتخابات خود بشر باشد، بشر طبیعتاً می تواند روزی از این حق خود صرف نظر کند.

    اما اگر معیار آن امر قدسی و خارج از وجود بشر باشد که لایتغیر است، مسلماً این حق و یا وظیفه هیچ گاه زائل نخواهد شد.

    پس مسأله منشأ حقوق عملاً تأثیرات زیادی در نحوه مواجهه ما با آنها دارد.

    6- ببینید آشنا جان. بیاییم خودکامه ها را این گونه بشناسیم.

    هر کس که معتقد است با قدرت سیاسی به هر قیمت می تواند به اهداف خود ولی اهداف مقدس برسد خودکامه است.

    خواه احمدی نژاد خواه مشایی خواه موسوی.
    سلام.
    برخی دوستان که در سال های قبل برخی اساتید را نه به عنوان یک متفکر بلکه به عنوان تنها متفکر، الگوی فکری خود قرار داده بودند، در چند وقت اخیر دچار مشکل شده اند
    برخی البته‌ها، برخی!
    این برخی هر روز به رنگ جماعتی هستند و خواهند بود. البته برخی!

    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام
    سلام.
    آقا صادق لطفا در پستی نظر خودت را در مورد سخنان و عقاید مشایی بیان کن.
     لااقل بگو به چه دلیل مشایی را فاسد می دانی؟
    ان شا الله که برای مخالفت با به قول خودت "بت پرستی" دچار لجبازی و دهن کجی و پشت پا زدن به هر چه هست، نخواهی شد.
    البته من بت پرستی گه از آن دم می زنی را قبول ندارم. طاهر زاده و امثال او اگر بت بچه ها بود که این همه به مخالفتش بر نمی خواستن.
    پاسخ:
    دهقانی:

    السلام بر برادر رشید

    اولاً رشید جان من صحبت در مورد هیچ شخصی را مفید نمی‌‌دانم.

    چه مشایی چه غیر مشایی.

    دلیلش را در جای دیگر باید بگویم.

    ثانیاً من کی گفتم عقاید مشایی فاسد است؟!

    من که هر چه فکر کردم یادم نمی‌آمد چنین سخنی بیان کرده باشم چه در فضای شفاهی و با دوستان و چه در فضای مکتوب و در وبلاگ.

    و البته نظرم هم این نیست که ایشان صالح و یا اصلح هستند.

    من معتقدم قبل از اینکه بخواهیم بفهمیم اصلح کیست، باید اولاً به این سؤال پاسخ دهیم که معیار صلاحیت چیست.

    و تا طرفین در این نقطه به توافق نرسند بقیه بحث‌ها بیهوده است.

    ثالثاً رشید جان! سؤالات سایت اساتید را که فقط من و شما و دوستان نمی‌پرسیم.

    در این چند وقته کلاً مخاطبان دچار حیرت بوده‌ اند و این حیرت اختصاصی به یک عده  خاص ندارد.

    مضافاً که نفی یک شخص اگر به رو ‌آوردن به یک شخص دیگر باشد هم چندان امر مبارکی نیست.

    کنار نهادن یک شخص وقتی ارجمند است که خود دامن همت به کمر بزنیم و وارد عرصه تفکر   شویم.

    وگرنه با تغییر اشخاص مشکلی حل نمی‌شود.

    نتیجه همین می‌شود که رجانیوز که تا دیروز حامی دو آتیشه  احمدی  نژاد بودند و یک درمیان مشاور وزیر، امروز شش دستی دامن آقای مصباح را گرفته اند.

    فردا روزی هم که بعد از 120 سال آقای مصباح از دنیا رفت دامن یکی دیگر را می‌ گیرند.

    اینها تا آخر بند یکی هستند و بنده آن.

    من گفتم باید مواظب باشیم که ما هم مثل پایداری و رجا نشویم.

    مادامی که اشخاص برای ما ضریب دارند و نه افکار، مشکل همین است.

    مهم نیست این شخص رهبری باشد،‌ جناب مصباح باشد، مشایی باشد،‌‌ احمدینژاد باشد، استاد  باشد یا هر کس دیگر.

    البته این مطلبی نیست که من آن را به تازگی بیان کرده باشم.

    دو سال است که این مطلب را تذکر می‌دهم.

    این مطلب برای من  خیلی عجیب است که چطور وقتی یک استاد حاصل عمر خود را در یک کتاب می نویسد، و در آن ده ها مطالب مخدوش و مناقشه برانگیز مطرح می کند، کسی راهش را از ایشان جدا نمی‌کند، اما وقتی همان استاد یک موضع سیاسی-درست یا غلط- می‌گیرد، ریزش‌ها آغاز  می‌شود؟!

    من این مسأله را به هیچ وجه مبارک و نیکو نمی‌دانم.

    اگر شخص یا اشخاصی امروز به واسطه سیاست و مواضع سیاسی  از فلان استاد جدا شده و به بهمان مهندس پیوسته اند، دیر نیست که همان‌ها فرداروز به خاطر یک مسأله سیاسی و یک موضع سیاسی دیگر از همان مهندس نیز جدا شوند.

    رشید جان! نمیگویم از هیچ کس حمایت نکنیم.

    می‌گویم خود را در کسی خلاصه نکنیم.

    و اشخاص را مساوی حق قرار ندهیم.

    اگر شما هم با این حرف موافقید، دیگر نزاعی نیست و در باب سایر مسائل می‌توان به گفت و گو نشست و بر سر حمایت و یا عدم حمایت از فلان کاندیدا با هم مشورت و تضارب آراء کنیم و اگر اشتباهی هم جانب من و شما سرزد، به یکدیگر آن را تذکر دهیم.

    و اگر همین عرض اخیرم از نظر شما مخدوش است، دیگر چه می‌ توانم بگویم.

    وفقک الله
  • عارف عبداله‌زاده
  • 1. اینکه نوشتید "پوچی باورهایی که پذیرفته اند را تذکر داد": حداقل در مورد همین نزاع ما، بالاخره شما دنبال جواب هستی که تا الان ادعا همین بوده یا اینکه به جواب و حقیقت رسیدی؟ موضع خودتون رو روشن کنید! چه طور شما که توبیخ می‌کنی استدلال مراجه بر حکم‌شون به ما نرسیده الان می‌گی باید پوچی افکار جامعه را مطرح کرد؟ در واقع شما بدون شنیدن استدلال فقها به پوچی حرف اونها رسیدین!؟
    2. چرا مغالطه می‌کنید؟ من کلا پرسش رو زیر سوال بردم؟ من فقط می‌گم جایی باید پرسید که محل از اعراب داشته باشه! به خاطر همین مثال دانشجو و سوالش در کلاس ابتدائی را زدم؛ که بگویم کار شما در مطرح کردن سوال در جائی که فرد مسوول آنجا اصلا حضور ندارد درست نیست! البت این حکم در صورتی مطرح می‌شود که نیت واقعا پرسش باشد نه شبهه...
    3. و باز هم مغالطه! من کجا گفتم هیچ‌گاه!؟ بلکه می‌گویم همان‌گونه که امام معصوم معارف را به اندازه هر شخصی برای او بیان می‌کرد، فقها نیز نمی‌آیند "استدلال" فتوای خود را در جامعه "جار" بزنند که شما بخواهی توبیخ کنی. بله اگر دنبال سوال باشید، باید برود دنبالش در جائی که باید رفت؛ نه توی وبلاگ!!
    در ضمن وظیفه فقیه طبق کلام خودتون "کشف حکم و بیان آن" است؛ نه گزارش هر روزه از استدلال هایی که کمک او در کشف حکم بوده اند! دقتی نیاز هست... بله "حق" شما پرسش هست ولی هیچ عقل سلیمی قبول نمی‌کند که توی این فضا  به دنبال جواب باشید!!!
    3. فقهای ما فهم خود از دین را می‌آیند می‌گویند ولی فقیه! نه این‌که شما بگویی شما یک برداشت داری و من یک برداشت دیگر... محل نزاع گم نشده، حرف‌های خود و جواب من را درست نخواندید که چرا این بحث مطرح شده!
    4. در مورد شماره چهار هم من نفهمیدم منظور چی بوده...
    5. این‌که گفتید"لک دینک ولی دین" پس در کامنت دانی را ببندید، چون هنوز برای من جوابی نیاوردید که سوالی که فقیه باید جوابگو باشد و مطمئنا او اینجا نیست چرا باید اینجا پرسیده باشد که شما بگویئد لی دینٌ!
    6. خیلی خب راه های دیگر هم باشد (طبق فرض شما) ما فردا رفتیم سراغ آنها شما نمی‌آید بگویید چرا سراغ انتخابات نرفتید؟ بله شما می‌توانی بگویی که راه دومی هم در کنار این راه هست ولی شما از روی چه دلیلی می‌گویی انتخابات صدایش آزاردهنده و درونش تو خالی ست که نتوان با آن روی مشارک مردم و به تبع قوی شدن نظام حساب باز کرد!؟ شما فقط ادعا می‌کنید بدون استدلال... چیزی که وبلاگ را برای آن ساخته اند: استدلال!
    بله که اصالت دارد و شما ادعا می‌کنی که نظام دست به هر کاری زده که من اصلا (هر کاری‌ش را) قبول ندارم! دلایل برای همان حکم ساده‌ای که می‌گویید آمده و من هم با مقدماتی که بدست آوردم قانع شده‌ام که فکر نمی‌کنم مقدمات بنده شما را به نتیجه برساند! تا حالا یک کتاب از امام خمینی که صاحب این جمله است در مورد همین جمله خوانده ای؟ نکند چون شما نشنیده‌ای می‌گویی نگفته‌اند!؟ مغالطه توسل به جهل!؟
    7. دیدید چه گونه مردم را احمق فرض کردید؟! من گفتم آنهائی که توانایی شناسایی داروی مورد نیازشان را ندارند می‌روند پیش دکتر که کمک‌شان کند! در نهایت هم خودشان مختارند که به تجویز عمل کنند یا نه... تازه اگر وضع جامعه ایران را ببینیم که مشخص است مقدار این سری آدم‌ها که از آقای مصباح کمک می‌خواهد بسیار کم میباشد و البت این جای تاسف دارد! در ضمن آقای مصباح را نمونه گفتم، مگر نه این‌که مرجع دیگری در همین قم آقای قالیباف را معرفی کرده؟ نکند او هم دارد بازی می‌کند!؟ یا بهتر است بگویم شما دوست دارید وقایع را اینجوری ببینید!؟ 
    آقای تشخیص دهنده، اولا اصلح  را باید از صالح تشخیص داد نه صالح از ناصالح! در ثانی شما تا الان کتابهای آقای مصباح را خوانده‌ای که می‌گویی جواب نداده که مغالطه توسل به جهل می‌کنی؟
    8.جواب سوال هشتم هم آسان است! شما آقای مصباح را بصیر نمی‌دانید خب به حرفش گوش نکنید! بنده هم آقای ایکس را بصیر نمی‌دانم! توی انتخاب مرجع تقلید هم اینگونه است که شما هر کسی را اعلم دانستید از او تقلید می‌کنید درست است!؟
    اولا بنده عصبانی نشدم در ثانی هم این پاراگراف را به شما هم هدیه می‌دهم: یا حق هستند که آنها را بپذیرید. یا حق و باطل آمیخته به هم شده. که حقش را پذیرفته و باطلش را با استدلال رد کنید. و یا حق و باطلش بر شما مشخص نیست، که تا مشخص شدنش جانب احتیاط و سکوت را اخذ کنید.
    پاسخ:
    دهقانی:

    1- مطالب شما حق و باطل آمیخته به هم هست.

    و بنده البته حقش را اخذ می‌کنم و  باطلش را  رد.

    2- ببین دوست عزیز، شما  که می‌ فرمایید که محل پرسش وبلاگ نیست.

    خب این نظر شماست.

    بنده چرا باید به نظر شما ملتزم باشم؟!

    مگر شما مرجع  تقلید بنده هستید که  تبعیت از شما بر من واجب باشد؟!

    استدلالی هم که نیاوردید که بواسطه آن دلیل عقلی سخن شما را بپذیرم.

    توجه کنید که اگر در مقام استدلال، مدام اصل ادعا تکرار  شود، این کار مغالطه است.

    شما مدام از اول بحث می‌فرمایید که جای این بحث‌ها در وبلاگ نیست.

    بعد که طلب دلیل می‌کنیم، باز همین سخن ادعایی اول‌ تان را هم به جای دلیل ذکر می‌کنید.

    پس روش شما بیشتر مشکوک به مغالطه  است تا طریقت بنده.

    3-  تشخیص این مطلب که  محل اعراب کجاست، با شما نیست.

    اساساً تشخیص محل اعراب یک بحث موضوعی است و تشخیص موضوع هم که می‌ دانیم با مکلف است.

    و بنده هم سخت معتقدم اصلاً جای این بحث‌ها در وبلاگ و  نشریه است.

    حالا فعلاً  امکان انتشار وبلاگ دارم، آن را این جا  مطرح کرده‌ام.

    به یاری خدا اگر دستم رسید و فضای مکتوب هم ممکن شد آنجا هم این مطالب را بازنشر می‌دهم.

    4-  درک این مسأله که ظرفیت فکری افراد چقدر است مسأله پبچیده‌ای نیست.

    اگر جامعه ای به این بلوغ  فکری رسیده که یک نظام را سرنگون کند و به شرق و غرب نه  بگوید،  مسلماً در این حد از بلوغ است که پاسخ  این پرسش‌ها را نیز  درک کند.

    و مهم‌تر اینکه سؤالات یک فرد  و قوم ظرفیت‌های یک قوم را حکایت می‌کند و نشان می‌دهد.

    شما بدهید-البته اگر پاسخی موجود باشند- اتفاق بدی نمی‌افتد.

    5- این  مطلب که وظیفه فقیه  کشف حکم است معنایش این است که او حق ندارد نظر شخصی  اش را بگوید.

    نه این که وقتی حکم را کشف کرد حق و یا وظیفه ندارد که روش کشف حکم و استدلالش  را بیان  کند.

    و طبیعتاً پرسش از او هم اشکال ندارد.

    6-  اصولاً در منازعه‌های فکری این سؤال کلیشه‌ای و نخ نما  همواره تکرار می‌شود که  تو چند تا  کتاب خوندی؟!

    و طرف مقابل هم باید شروع ‌کند به برشمردن کتاب‌های  خوانده‌شده‌اش.

    ولی باز هم ممکن است که دعوا بی‌نتیجه  می‌ماند.

    چون حتی اگر بنده  پاسخ بدهم بله  خوانده‌ام، باز ممکن است که این حرف  مطرح  می‌شود که نه  تو  خوب نخوانده‌ای و نفهمیده‌ای که هنوز شبهه داری!!

    6- کامنت‌ ها  باز است تا هر  کس  تمایل دارد  نظر بدهد.

    ولی توجه کنید که بنده  قرار نبود که پاسخی به شما بدهم.

    من صرفاً یک سؤال ساده در متن مطرح کرده بودم.

    و پرسیدم که دلیل فقهای  ما  برای  یکسان انگاشتن اسلام و دموکراسی چیست؟!

    و  نیز دلیل این حرف آنها که حفظ نظام از اوجب واجیات  است چیست؟!


    ببین دوست  عزیز مسائل فکری مانند مسائل سلوکی و  یا فقهی نیستند که فرد خود  به  نزد استاد رجوع کند و یا به امام جماعت محل رجوع کنیم و مشکل مان حل شود.

    تفکر در فضای جمعی رخ می‌دهد.

    برای اینکه جامعه رشد کند باید مسائل فکری در در جامعه طرح  شود.

    نه اینکه در  پستو مطرح و  پاسخ داده  شود.

    چون ساحت تفکر  غیر از  ساحت سلوک  است.

    اما اگر شما این  نظر را حق نمی‌دانید و بر  فرض معتقد باشید که این‌ها به قول شما پرسش نیستند  بلکه  شبهه هستند.

    و باز هم فرض کنیم که اصلاً بنده یکی از حقوق بگیران سرویس‌های جاسوسی  آمریکا و اسراییل هستم که به قصد نظام جمهوری اسلامی وبلاگ راه انداخته ام!

    شما بیایید و با استفاده از کتاب‌های علمای ما که خود آنها را احتمالاً‌ خوانده‌اید، پاسخ شبهه  پراکنی های بنده را بدهید.

    اگر هم که خود نخوانده‌اید، خب بروید و بخوانید و بعد در  مقام  پاسخ  برآیید.

    امام صادق و امام رضا همواره پاسخ شبهات کفار را می دادند.

    حتی  هنگامی که در مسجد رسول  ا.. اصل عصمت و  پیامبری رسول الله  محل نقد  واقع می‌ شد امام صادق نمی‌گفتند شما حق ندارید در مسجد حرف بزنید.

    و تصور نمی‌ کنم وبلاگ بنده از مسجد مدینه و  شبهات  بنده از  شبهات  ابن  ابی العوجاء  ملحد، بزرگتر و  خطرناک‌ تر باشد.

    پس لطف کنید و بروید و قدری سیره امام  صادق علیه‌السلام که سر  سفره ایشان  نشسته‌اید را اندکی مطالعه کنید.

    7-  انگار  فراموش  کرده‌اید که تشخیص فرد اصلح  از  میان افراد، فرع  بر این است که  اولاً‌ صلاحیت  همه آنها  برای رأی  دهنده احراز شود.

    و  اگر هیچ  کدام  از آنها صالح  نباشند، اصلحی وجود ندارد.

    یا اگر مثلاً فقط یک نفر صالح باشد، دیگر نیازی به تشخیص اصلح نیست.

    8-  سخن  از   آقای مصباح  هم یک مثال بود.

    وقتی آقای  مصباح با  آن  عظمت  علمی و تقوا، به  خطا  می‌افتد،  مسلماً   بقیه  معتمدین  هم  در معرض  این خطا  هستند.


  • عارف عبداله‌زاده
  • خب من احساس می‌کنم حرف‌هائی رو که باید می‌زدم زدم و حرف جدید ندارم،، چون به نظرم همون سوال‌ها با یک شکل جدید مطرح شدند...
    برای شما هم آرزوی موفقیت می‌کنم...
    پاسخ:
    دهقانی:

    وفقک الله
    نه برادر اینجا یک مشکل روانی وجود دارد احمدی نژاد به هر دلیلی که هیچکس نمیداند و نفهمید ارادت فوق تصور نسبت به اقای مشایی دارد و نمیتواند ایرادات او را ببیند واقعا احمدی نسبت به اسرائیل بعد از حرف مشایی باز هم مواضع خود را در سخنرانی ها اعلام کرد ولی چون ارادت عجیب به مشایی دارد میگوید این همان حرف دولت است خب اگر حرف دولت است چرا بعد از ان شما مواضعتان ضد حرف مشایی است مشکل در ان ارادت بیحساب و کتاب است مثل پدری که به علت حب به فرزند ایرادات او را علی رغم تفاوت با عقیده خود نمیبیند