شرکت در انتخابات؛ حق یا وظیفه؟!
می گویند در جمهوری اسلامی، شرکت در انتخابات هم حق مردم است و هم وظیفه آنها!
و توجه ندارند که این جمله چقدر پارادوکسیکال است!!
حق، یعنی این که انجام کاری از سوی یک شخص ممتنع نباشد و کسی مانع از او نشود و در عین حال آن فرد ملزم به انجام آن کار هم نباشد.
حق، جایی مطرح می شود که شخص نه با ضرورت مواجه باشد و نه با منع بلکه با امکان مواجه باشد.
اما وظیفه، به معنای ضرورت انجام یک کار است و وظیفه موجب می شود که نتوان آن کار را ترک کرد.
چرا ما مطالب این قدر ساده و بدیهی را درک نمی کنیم و به سادگی جملاتی تناقض آمیز بیان می کنیم؟!
و مهم تر این که چرا کسی به تناقض آمیز بودن این جملات توجه نمی کند و همه به سادگی از کنار آن عبور می کنند؟!
وقتی هم گوینده و هم مخاطب به خطا بیافتند، دیگر نمی توان این جمله و این قبیل جملات، ناشی از اشتباه یک فرد و یا افراد دانست.
وقتی یک قوم از نظر فهم تاریخی دچار بحران باشد، رییس و مرئوس با هم اشتباه می کنند و در این اشتباه با هم تناسب دارند.
قومی که از دین جا مانده و به مدرنیته هم نرسیده.
و در عین حال با عجب و خودپسندی ادعا می کند که می خواهد هر دو را در آن واحد در خود جمع کند.
ولی مسأله این است که دین از تکلیف بشر سخن می گوید و تجدد از حق بشر.
و قومی که نه این را دارد و نه آن را، می خواهد این کمبود را به شکل کلامی - و نه عملی- به این نحوه جبران کند که هم از این سخن بگوید و هم از آن بی بهره نماند.
و طبیعتاً از ادبیات دینی، وظیفه را به عاریت می گیرد و از ادبیات مدرن حق را.
و کسی نیست که بپرسد چرا و به چه دلیلی بر هر انسان مسلمانی واجب است که در انتخابات شرکت کند؟!
و کسی نیست که پاسخ دهد که فقهای ما مبتنی بر کدام یک از راههای 4 گانه کشف حکم فقهی-قرآن ، سنت، اجماع و عقل- وجوب شرکت در انتخابات بر هر مکلفی را کشف کرده و به آن فتوا دادهاند؟!
و کسی نیست که پاسخ دهد که در کجای اسلام آمده است که همه آحاد مردم اعم از با سواد و بیسواد، جاهل و عالم، صالح و طالح همه وظیفه شرعی دارند که مجریان حکومت را مشخص کنند؟!
وکسی نیست که به این پرسش ساده پاسخ دهد که وقتی فقه ما که برای شهادت شاهد، شرایطی نسبتاً سختگیرانه تشریع کرده، آیا امکان دارد که مانند نظامهای غربی، برای همه مسلمانان -اعم از عادل و غیرعادل و صالح و غیرصالح- حق و بلکه وطیفه رأی دادن قائل باشد؟!
کاش توجه میکردیم که در دین جز باری تعالی هیچ کس حقی ندارند و همه وظیفه دارند و اگر در دین در مواردی هم سخن از حق شده -مانند حق الناس، حق بهائم و حق گیاهان و ...- از این جهت بوده که اینها عیال و ملک الهی هستند و پاس نداشتن حرمت ملک، در حقیقت شکستن حرمت ملک است.
و اینها نیز تنها از جهت اتصال به الله و عیال الله بودن، حق پیدا کردهاند.
کاش توجه میکردیم که در نگاه دینی اولاً و بالحقیقه، حق تنها از آن خداست، اما ثانیاً و بالمجاز این حق را به سایرین هم نسبت داده میشود.
و آنچه موجب صحت این اسناد مجازی میشود، این است که ما در یک نگاه انتزاعی میتوانیم از وجود خداوند صرفنظر کنیم و این حقوق را مستقیماً به عیال ا.. اسناد دهیم.
اما حق از آن کسی است که وجود دارد، و ما سوای رب العالمین که ظلمت هستند و رایحه وجود به مشامشان نخورده تا بتوانند ادعای حق کنند.
اینها اگر حقی هم دارند نه از بابت ذاتشان که از بابت نوری است که آنها را منور کرده، اما ما غافلان حق را به به شیشه و نوری که آن را روشن کرده نسبت میدهیم.
حق مردم بر حاکم، در حقیقت، وظیفهای است که حاکم در برابر خدا دارد و نه اینکه حاکم در برابر مردم حقیقتاً وظیفهای داشته باشد.
و متقابلاً حق حاکم بر مردم در حقیقت همان وظیفهای است که مردم در برابر مولای حقیقی خود که همانا خداوند متعال است دارند و از باب امر الهی و بالعرض، موظف به انجام برخی وظایف در برابر حاکم منصوب به حکم الهی هستند.
اما در عالَم مدرنیته، بشر فقط حق دارد و حتی اگر وظیفه ای برای او اثبات میشود، این وظیفه را خود بشر برای خویش وضع کرده و مرجع آن خود بشر است و نه امری بیرون از وجود بشر.
و نامیدن این وظایف به وظیفه از یک نحوه مجازگویی خالی نیست.
چون وظیفه جایی مطرح است که ضرورتی از بیرون وجود بشر به او تحمیل شود.
این وظایف که به دست بشر وضع شدهاند، تنها هنگامی معنا پیدا کرد که بشر خود را دائر مدار عالم میدید و دردصدد بر آمد که تقنین کند و برای خود حق تقنین قائل شود.
مخلص کلام این که ما از ابتدای مشروطه تا کنون -و در دوران جمهوری اسلامی با جدیت بیشتر- بدون هیچ دلیلی مردمسالاری و دموکراسی را به پای اسلام و برعکس!! نوشتهایم و نتیجتاً هم از اسلام ماندهایم و هم از دموکراسی.
غافل از این که با صرف کنار هم نهادن الفاظ کاری درست نمی شود و نمی توان دموکراسی دینی- که نه دینی است و نه دموکراتیک!- به راه انداخت.
(توجه شود که تفاوت دموکراسی دینی با مردمسالاری دینی، به اندازه تفاوت کامپیوتر با رایانه است.
هر چقدر این موارد اخیر از هم دورند، موارد متقدم هم از هم دورند!!)
مشکل این جاست که ما میخواهیم هم مدرنیته و هم دین را داشته باشند.
ولی به قول آن فیلسوف پیر، «شما اگر توانستید، اول مدرنیته را بگیرید و مدرن شوید، بعد آن را با دین جمع کنید. اول به ده راه پیدا کنید، بعد سراغ خانه کدخدا را بگیرید!!»
(متن در تاریخ سه شنبه 92/2/24 ویرایش و قدری مفصلتر شد)
بعدالتحریر:
1- اندک اندک جمع مستان می رسند. عالیجناب سرخ پوش، آیت ا.. هاشمی رفسنجانی هم آمدند.
سلامتیش یک کف مرتب صلوات بفرس!!
خداییش خیلی خندیدم.
راستی بعضیا میگن، هاشمی باید رد صلاحیت شه.
من می گویم آخر کدام نظامی، استوانه خود را رد صلاحیت می کند؟!
2- بالاخره انتظار ها به سر رسید و مهندس مشایی هم بععععله!!
ولی حیف که احمدی نژاد و تفکر او خود را در این 8 سال، هر آن چه در قوه داشته به فعلیت رسانده است و احمدی نژاد، دیگر افقی پیش روی خود ندارد.
راستی ما تشنه قدرتیم یا شیفته خدمت؟!
البته امیدوارم که دوستان از این جمله نرجند.
3- آنگاه که بت ها با هم تعارض می کنند!!(عنوان کتابی که اکنون و در این روزها نوشتن و خواندنش خیلی نافع است)
برخی دوستان که در سال های قبل برخی اساتید را نه به عنوان یک متفکر بلکه به عنوان تنها متفکر، الگوی فکری خود قرار داده بودند، در چند وقت اخیر دچار مشکل شده اند.
چرا که آن استاد رسماً عدم حمایت خود از مشایی را عنوان کرده و برای این کار خویش نیز دلایل مفصلی ذکر کرده اند.
این وسط، برخی پامنبری ها دچار حیرت شده اند.
از یک طرف نمی توانند از استاد دل بکنند و از طرف دیگر از احمدی نژاد و مشایی!!
مدام روی سایت استاد سؤال می گذارند و محتوای سؤالات هم نشان از این حیرت و سردگمی دارد.
قبلاً هم در ماجرای مجلس که احمدی نژاد مورد عتاب رهبری قرار گرفت، عده دیگری دچار این بحران فکری و روحی شدند.
از یک طرف احمدی نژاد را دوست داشتند و از طرف دیگر رهبری هم که امکان ندارد اشتباه کنند.
برای آنها که به با اشخاص عهد بسته اند و نه با افکار این قبیل اتفاقات می تواند تلنگر خوبی باشد که از خواب بیدار شوند و به جای پرنده، پرواز و به جای موجود، وجود و به جای متفکر به تفکر رو کنند.
ولی کار از توصیه من و امثال من گذشته.
تنها خدایی است که می تواند ما را از این بت پرستی که همه کم و بیش به آن دچاریم و اختلاف تنها در بت است، نجات دهد.
4- اگر مباحث عمیق!! انتخاباتی فرصتی برای بحث های سطحی تر - مثل این گفت و گو در باب فوتبال- برای تان باقی نهاده، این مصاحبه با دکتر عبدالکریمی را ببینید.(اینجا را کلیک بفرمایید)
- ۹۲/۰۲/۲۳
اولا استاد طاهرزاده هیچوقت توی این هشت سال حرفی مبنی بر تایید مشایی نزده اند البته بعضی جا ها ایشان نظرشان این بود که حرفهای مشایی را تقطیع میکنند و وقتی به اصل سخنرانی رجوع میکنی میبینی مطلب خیلی هم مشکل دار نیست و ایشان هم مثل همه متعجب بودند و هستند که چرا اقای احمدی نژاد اینقدر به مشایی ارادت میورزد
ثانیا اگر کسی مقید به تفکر استاد هم باشد باز به مشایی و اصلح بودن او نمیرسد همانطور که خود استاد نرسیده اند
این دوستان ظاهرا تفکر استاد را ناقص گرفته اند