تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

زنده باد انتخابات!!

جمعه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۲، ۰۱:۴۷ ب.ظ

 

چند خط پیرامون انتخابات پیش رو و هر انتخاباتی که در آینده در ایران برگزار خواهد شد.

***

‌زنده باد انتخابات!

چرا؟!

واضح است دیگر!

چون انتخابات باعث می‌شود که تشکل‌های دانشجویی، از پوچی و بی‌هویتی و بی‌کاری درآیند!

زنده باد انتخابات!

چرا؟!

واضح است دیگر!

چون انتخابات باعث می‌شود که ما سالی 12 ماه سرمان گرم شود!

شش ماه قبل از انتخابات با بحث در موردنامزدها!

و شش ماه بعد انتخابات با فتنه‌های بعد از انتخابات!

زنده باد انتخابات!
چرا؟!

واضح است دیگر!

چون انتخابات باعث می‌شود که صدا و سیما بتواند آنتنش را با گزارش‌های بی‌مایه با موضوع انتخابات پر کند!

زنده باد انتخابات!

چرا؟!

واضح است دیگر!

چون انتخابات باعث می‌شود که جناح‌های سیاسی سوژه‌ای برای دعوا پیدا کنند و یکدیگر را سیبل کنند!

زنده باد انتخابات!

چرا؟!

واضح است دیگر!

اصلاً خوب بودن انتخابات دلیل نمی‌خواهد که!

خوب بودن انتخابات، امری بدیهی است!

مرد حسابی!(و یا شاید هم زن حسابی!)، بدیهیات را که اثبات نمی‌کنند!

***

اصولاً در «کشورهای درحسرت توسعه»! انتخابات و سیاست همه چیز است!

چون ما سیاست‌زده هستیم!

چون ما حل المسائل را «سیاست» می‌دانیم!

و می‌خواهیم با «سیاست» همه مشکلات را حل کنیم.

فرهنگ و اقتصاد و اجتماع و نزاع‌های فکری و همه‌ و همه را می خواهیم با سیاست درمان کنیم!

راستی این «سیاست» کیست که عالم همه دیوانه اوست؟!

و این «انتخابات» چیست که تا نامش برده می‌شود، همه به وجد می‌آیند و از خواب بیدار می‌شوند؟!

و چه می‌شود که اساتید و سخنرانان تنها در بزنگاه انتخابات یادشان به حضور در دانشگاه می‌افتد؟!

و چرا در سه سال گذشته که سراسر دانشگاه‌های کشور را رکود و مرگ گرفته بود، بازار سخرانی و خطابه‌خوانی در دانشگاه‌ها گرم نبود؟!

و یا اصلاً اگر انتخابات نباشد، دانشجویی حاضر به شرکت در سخنرانی‌های تالاری هست؟! 

چرا ما می‌پنداریم که همه مشکلات کشور و جهان را می‌توان با سیاست حل کرد؟!

این توهم از کجا در اذهان ما ریشه دوانده؟!

ریشه این سیاست‌زدگی چیست؟!

و چرا این قدر سیاست را مطلق می‌انگاریم؟!

و سیاست در زمانه ما چه کاری می تواند انجام بدهد؟!

و اصلاً آیا آن گونه که ما توهم کرده‌ایم، سیاست بر هر درد بی‌درمان دواست؟!

و آیا اصلاً کیمیا انگاشتن «سیاست» در کشورهای در حسرت توسعه، خود ناشی از فقدان تفکر نیست؟!

و مگر غیر از این است که در فضای فقدان تفکر، ایدئولوژی ونزاع ‌های زرگری و ایدئولوژیک خریدار زیادی پیدا می‌کند؟!

و مگر غیر از این است که در فضای ایدئولوژیک،  همه چیز از معنای حقیقی آن تهی می‌شود و تنها و

صرفاً‌ به یک ابزار برای پیروزی جریان و حزب خودی مبدل می‌شود؟!

و مگر دوم خردادی‌ها که دم از آزادی می‌زدند، سر سوزنی به آزادی اعتقاد داشتند؟!

و حقیقتاً آزادی با جان آنها آمیخته و یگانه شده بود؟!

و چرا آزادی مدرن که معنایی بسیار وسیع داشت، در سال‌های دوم خرداد، عملاً به چیزی جز لختی و انتقاد از دین منجر نشد؟!

البته کسی با نقد دین مخالف نیست.

و دینی که نتواند در برابر نقدها تاب بیاورد، همان بهتر که کنار گذاشته شود.

و اصلاً مگر شجره‌ای که ریشه‌آسمانی دارد، و شاخه‌هایش سراسر زمین را زینت داده، با نقد نابود می‌شود؟!

بحث بر سر جایز بودن نقد یا عدم نقد دین نیست.

بلکه بحث بر سر این است که چرا آزادی مدرن با وسعت معنایی که در عالم مدرنیته دارد، وقتی به کشورهای غربزده‌ می‌رسد، تنها به پست‌ترین وجه آن  تقلیل پیدا می‌کند؟!

و به چیزی جز آب رفتن پاچه‌ها و بالارفتن آستین‌ها و مانتوهای چسبان و زنان ساپورت پوش منجر نمی‌شود؟!

واقعاً اگر کانت، پدر آزادی، و هابرماس که مبشر عقل تفاهمی بود، در سال‌های دوم خرداد به این جا می‌آمدند و می‌دیدند که چگونه حرف های آنها را به ابزاری برای اسقاط خصم!(بر وزن اسکات و با ماده س ق ط!) مبدل شده، چه می گفتند؟!

دیروز، «آزادی» ابزاری برای اسکات خصم بود.

و مخالفان «آزادی»، مرتجع خوانده می‌شدند.

و امروز شیفتگان «عدالت» از خطر بازگشت ارتجاع سخن می گویند، و در بیانیه‌های خود مخالفان «عدالت» را مرتجع می‌خوانند!

دیروز آزادی،  امروز عدالت، فردا هم حکماً یک مفهوم دیگر، اسباب‌بازی  ما خواهد شد!

در کشورهای در حسرت توسعه، همه  چیز به سوژه‌ای برای نزاع‌های ایدئولوژیک می‌شود.

اصلاح طلب و اصول گرا، راست و چپ، تکنوکرات و انقلابی،‌  عدالت‌خواه و آزادی‌خواه، همه و همه در یک امر مشترک‌اند!

و آن این که همه در بند ایدئولوژی هستند!

و در حقیقت ایدئولوژی‌زده هستند و سیاست‌زده.

و می‌توان ادعا کرد که حتی رایحه تفکر به مشامشان نخورده است!

و در عین حال می‌پندارند که به کمک ایدئولوژی و سیاست و انتخابات می‌توانند بر همه مشکلات فائق آمد!

و شعارهای زیبای‌شان را ابزاری برای حذف طرف مقابل می‌کنند.

و کسی هم نیست بپرسد واقعاً اختلاف حقیقی میان جناح‌ها چیست؟!

چون حتی مخاطب هم حوصله پرسش‌های حقیقی ندارد!

چون مخاطبان هم در پی سرگرمی‌ها‌ و نزاع‌های ایدئولوژیک است!

یک عده با اثبات جریان انحرافی!

عده‌ای دیگر با نفی جریان انحرافی!

یک عده با اندیشه حفظ نظام به هر قیمت.

عده‌ای دیگر در سودای براندازی نظام با هر روش!

یک عده آزادی را تسبیح می‌گویند.

و عده‌ای دیگر عدالت و پیشرفت را!

اکنون همه نامزدها، در یک امر مشترک هستند.

و تفاوت‌ها جزیی است.

یکی می‌گوید توسعه با روسری جمع می‌شود.

دیگری می‌گوید برای رسیدن به توسعه باید روسری را کنار نهاد.

سومی می‌گوید، توسعه با توسری محقق می‌شود!

و نکته مهم این است که همه شیفته ظاهر توسعه هستند.

و کمتر کسی در پی شناخت ماهیت توسعه و باطن آن است.

غرب، ظاهری دارد و باطنی.

ظاهر آن علم و تکنولوژی است.

و باطن آن، نه "شهوت" که یک نحوه "تفکر" است!

و مگر می‌شود با شهوت وغضب تمدن‌ ساخت؟!

غرب با تفکر به این جا رسیده‌است.

و شخناخت باطن غرب و تفکری که اساس آن است، جز با تفکر میسر نیست.

و اصحاب ایدئولوژی که از تفکر گریزان هستند و صرفاً‌ به دنبال درگیری‌های ایدئولوژی با غرب هستند،

طبیعتاً از شناخت باطن غرب هم عاجزند.

و ایضاً آن دسته دیگر از اصحاب ایدئولوژی که شیفته لختی و کاباره و دنسینگ و لذایذ تمدن غرب

هستند،‌ هم امکان ندارد باطن غرب را بشناسد.

و آنکه باطن غرب را نبیند، راهی به توسعه هم نخواهد داشت.

چنان که دیدیم، 50 سال حکومت پهلوی ما را به توسعه نرساند.

و ژاپن در همین مدت نه تنها به توسعه رسید،‌ بلکه مدعی قدرت جهانی شد و ندای انا ربکم الاعلی سر داد.

اما بدانیم، ایدئولوژی و دعواهای زرگری نمی‌تواند دردهای مزمن و تاریخی ما را درمان کند.

ایدئولوژی‌ها حتی در موطن خود و در غرب هم، توان درمان دردها را نداشت.

غرب با «تفکر» به این جا رسید.

و تنها در آغاز بحران در مدرنیته و در قرن نوزدهم بود که ایدئولوژی‌ها در غرب بوجود آمدند.

و ما که از همان صدر تاریخ غربزدگی‌مان فکر و ذکر نداشتیم، طبیعتاً از غرب چیزی بیش از ایدئولوژی و سیاست‌زدگی عائدمان نشد.

ما سرسوزنی از همان تفکر غرب هم بهره نگرفتیم.

البته شاید خیلی هم خوب بود که ما به مباحث فکری نمی‌پرداختیم و نمی‌پردازیم.

چون ما هنوز آماده و اهل تفکر نشده‌ایم.

خصوصاً که اگر مسائل فکری اگر به دست اصحاب ایدئولوژی بیافتد،‌ مبتذل خواهد شد!

و مگر الان این اتفاق نیافتاده است؟!

ومگر غیر از این است که تا این که موضوعی فکری در میان ما مطرح می‌شود، آن موضوع بلافاصله دست‌مالی می‌شود و سپس چون دست‌مالی به دور انداخته می‌شود؟!

زیرا ما حوصله تفکر نداریم.

چون ما می‌خواهیم تکلیف همه چیز را سریع مشخص کنیم.

و سر وقت «عمل» برویم.

و این از مهم ترین خصوصیت اصحاب ایدئولوژی است!

و حتماً  این اصحاب ایدئولوژی که این گونه بر طبل «عمل» می‌کوبند، ابتدئاً مشکلات نظری را حل کرده‌اند که اکنون به ضرورت «عمل» رسیده‌اند!

امروز در جهان در حسرت توسعه، همه اهل «عمل»‌اند.

و در حقیقت اهل «امل»‌اند!

مدام مانند کودکان ننر نق‌ می‌زنند و می‌گویند:

«چقد حرف می‌زنید!،
چه راه حلی دارید؟!»

راه  حل دارم!

تو گوشی برای شنیدن داری؟!

راه حل، فرع بر وجود سؤال  و پرسش است.

ولی مگر ما پرسشی داریم؟!

ما که تکلیف همه چیز را معلوم کرده‌ایم و عالم غیب و شهادت هستیم، اصلاً چه نیازی به پرسش و شنیدن راه حل داریم؟!

راه حل‌ها تنها به درد کسانی می‌خورد که پذیرفته باشند، با سیاست هر کاری نمی‌توان انجام داد.

و خود را خداوند عالم و فعال ما یشاء و همه‌کاره ندانند.

و جهل خود را کتمان نکنند.

وگرنه آنها که اهل جهل مرکب هستند و جهل خود را علم را می‌پندارند، نیازی به راه حل ندارند.

آنها تا به جهل و عجز خود اعتراف نکنند، هدایت و هادی نصیب‌شان نخواهد شد.

و تا جان ما جانی دگر نشود،

جهان دیگر نشود.

و جان وقتی دیگر می‌شود، که اولاً وجود مشکلات را تصدیق کنیم.

وگرنه تا وقتی که مشکلات را انکار می‌کنیم، راه حلی هم پیش پای مان نخواهند نهاد.

باید ابتدا ایمان بیاوریم «به آغاز فصل سرد»!

تا بتوان در پی آتشی رفت و گرمایی خرید.

و مدام نگوییم:

«همه چی آرومه، ما چقدر خوشبختیم»!

سی سال گفتیم: می شود، می‌توانیم

و دیدیم که نشد.

و نتوانستیم.

شد.

 اما فقط ظاهر عوض شد!

و باطن همان ماند که که بود.

راننده عوض شد.

ولی ماشین همان ماشین فکسنی است.

و مسافران هم، همان مسافران قبلی هستند!

و چهل سال است که تیراژ کتاب دراین مملکت سه هزار نسخه است!

و هنوز هم ما حوصله خواندن کتاب نداریم ولی بازی رئال و بارسا در نیوکمپ و یا سانیاگو برنابئو را از

دست نمی‌دهیم!(آدرس: سالن تلویزیون خوابگاه 13!!)

نکند این هم تقصیر آمریکای جنایت‌کار است؟!

و یا نکند این هم ناشی از تحریم‌هاست؟!

یا محمدرضا پهلوی؟!

یا حتی ریشوها و آخوندهای جمهوری اسلامی؟!

صد و پنجاه سال است که اقتصادمان بیمار است!

و فرهنگ و دین روز بروز در حال پسرفت!

و اکنون خانه‌ها مسخر ماهواره‌ها شده.

و بلوتوث‌های مستهجن را می‌شود راحت در مترو گرفت.

و بازار فیلتر شکن و وی پی ان و ساکس، داغِ داغ است.

و مدام می‌گوییم  کشور رو  به  جلو ست!

نمی‌دانم  این جلو  کجاست؟!

و اصلاً کشور ما کجاست؟!

دانشگاه که ول معطل است.

حوزه که عمری است تعطیل است.

امام خمینی و علامه طباطبایی (علیهما الرحمه) را پای حوزه نگذارید.

این ها در زمان خود از حوزه طرد شده بودند.

کوزه‌ای که فرزند امام از آن آب می‌خورد را  را در فیضیه و قلب حوزه علمیه قم آب کشیدند.

علامه هم که درسش به فشار برخی اهالی حوزه تعطیل شد.

راستی از قوه قضاییه چه خبر؟!

پرونده جدید چی کشف شده؟!

این دفعه مفسدان چند هزار میلیارد تومان را بالا کشیده‌اند و روی آن یک لیوان آب خورده‌اند؟!

راستی یادم رفت بگویم که ما امروز در دنیا اول هستیم!

البته در سرانه مصرف آب و برق و گاز و مواد آرایشی!

این یکی دیگر، مسلمان و کافر و پهلوی و جمهوری اسلامی نمی‌شناسد.

این‌ها سیاه‌نمایی نیست.

بلکه سیاهی‌ای اگر می‌بینیم، ناشی از خود واقعیت است!

انرژی هسته‌ای، و ماهواره امید و موشک شهاب، خوب و لازم است.

ولی بدانیم که این‌ها کافی نیستند

و به خودی خود دردی از ما دوا نمی‌کند.

شوروی که بمب اتم و ایستگاه فضایی داشت از هم فروپاشید.

ما که صدر تاریخ‌مان ذیل تاریخ شوروی است.

اصل، «تفکر» است

تفکر نباشد، بمب اتم هم دردی دوا نمی‌کند.

چنان که دیدیم درد توسعه نیافتگی شوروی با بمب دوا نشد.

تفکر اگر باشد، حمله مغول هم به ما آسیب نمی‌زند.

چنان که دیدیم نزد.

نه تنها نزد، بلکه مغول‌ها با تفکر و فرهنگ ما، متمدن شدند.

تفکر اگر نباشد، حتی دین هم بی‌ارزش خواهد بود

و تنها به مناسکی خشک و خالی و بی خاصیت و بلکه دست و پا گیر مبدل می‌شود.

و مگر الان همین تلقی از دین در جامعه رواج نیافته است؟!

تفکر نباشد، سیاست هم به چیزی  جز سرگرمی و بازی تبدیل نخواهد شد.

همان‌طور که این فقره اخیر هم رخ داده است!

ولی چیست این تفکر؟!

و چه باشد آنچه خوانندش «تفکر»؟!

البته خیلی زود است که ما بخواهیم به تفکر رو آوریم.

چون ما هنوز آماده تفکر نشده‌ایم.

اما لااقل شاید بتوانیم در جست و جوی معنای تفکر برآییم. 

این کمترین کاری است که اکنون می‌توانیم انجام دهیم.

***

سیاست، مهم است.

اما همه چیز نیست.

انتخابات، هم مهم است

اما انتخابات هم، همه چیز نیست.

اشیاء واتفاقات را بیش از حد بزرگ ندانیم.

اگر می خواهیم بدانیم، منعی ندارد.

اما بدانیم با هوا و هوس ما، اشیاء و تکوینیات  عالم تغییر  نمی‌کند.

انتخابات پیش رو هم یکی از  سی و چند انتخاباتی  است که در سی و چند سال  گذشته  در  این کشور برگزار شده.

هر  چقدر با انتخابات‌های قبلی، فرهنگ و اقتصاد و مدرسه و دانشگاه و حوزه ما بهتر شده- البته اگر بدتر نکرده  باشد-این یکی هم اوضاع را بهتر خواهد کرد.

پس به جای این که به انتخابات و سیاست دل ببندیم،

بیاییم به فکر راهی دیگر باشیم.

بیاییم این بار از خودمان شروع کنیم

جان، چو جان دگر شد

جهان، دیگر شود ...

قومی اگر اهل ادب و تفکر باشد، ایلخانان مغول هم اگر بر آنها حاکم باشند، کشور راه به صلاح می‌برد!

و اگر قومی اهل طلب نباشند، علی علیه‌السلام هم کاری از پیش نخواهد برد.

و دیدیم که او هم کاری از پیش نبرد.

فاعل مهم است، اما مهم‌تر از فاعل، قابلیت قابل و استعداد و ‌آمادگی ماست.

اکنون جامعه و قوم ما چقدر آماده یک تحول است؟!

اگر کسی مانند لقمان اهل طلب باشد، از بی‌ادبان هم می تواند درس ادب بیاموزد، و  او که از خودراضی است، انبیاء هم نمی توانند درمانش کنند!

کاش در کنار سیاست و انتخابات، کمی هم به فقدان تفکر،‌ فکر می‌کردیم!

 

بعدالتحریر:

مقاله درتاریخ 5 شنبه، 5 اردی‌بهشت ویرایش و بازنویسی شد.

 

 

نظرات  (۳۰)

  • سید علی سیدان
  • برادر انشالله به قدر قیام کردنت برای خدا مأجور خواهی بود. پس خیلی جوش نزن و قصه تفکر را نخور اگر به این آیه ایمان داری که قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فردی "ثم تتفکروا"!
    چون حدس میزنم ضد انقلاب نیستی این جمله ات را نمی فهمم که "قومی اگر اهل ادب و تفکر باشد، ایلخانان مغول هم که حاکم باشند، کشور راه به صلاح می‌برد!"
    عالم که کلا رو به صلاح است! اما در صورت تسلط ایلخانان مغول صادق دهقانی باید به جای وبلاگ نویسی و در مدح تفکر سخن گفتن باید مراقب سرباز مغول باشد که خدای نکرده... الله اکبر!
    و مگر سرباز مغول الان در هزار عرصه سیاسی و فرهنگی حضور ندارد؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    1- ما برای فهم  معنای همین آیه شریفه نیاز به تفکر داریم.

    یعنی تفکر بر همین آیه هم تقدم دارد.

    البته این آیه شریفه ما را به یک درک تفصیلی‌تر و تکفر لا حق دعوت می‌کند.

    ولی نائل شدن به تفکر لاحق، نیاز به تفکر سابق بر آیه دارد.

    2- البته عالم در نهایت رو به اصلاح می‌رود.

    ولی ظاهراً به زمانه ما قسمت ظهرالفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناسش رسیده!!

    3- همان طور که با تفکر توانستیم مغول های دیروز را متمدن کنیم، می‌توانیم مغول‌های امروز را هم متمدن کنیم.

    به شرط این که اهل تفکر باشیم.

    و اگر اهل تفکر نباشیم خود نیز از مغول و تیمور بدتر خواهیم شد و تازه به جهل مرکب هم دچار خواهیم شد که ما چقدر خوب هستیم.

    4- من اهل انقلابم.

    اما انقلاب را انقلاب انفسی می‌دانم.

    اگر انقلاب انفسی باشد، انقلاب سیاسی و آفاقی هم مبارک است.

    و اگر انقلاب قلوب و افکار نباشد، انقلاب سیاسی هم دردی را دوا نخواهد کرد.


  • سید حسام الدین حسینی
  • سلام
    نمیدانم با این فرم شعر گونه قصد داری ان شا الله جلد دوم هستی و زمان را بنویسی؟!
    از آنجایی که لابد خودتان خبر دارید خیلی بسطش نمیدهم ولی همین یک نکته بس که فرم از محتوا جدا نیست!
    ضمنا بنده خدا دکتر داوری همه ی این ها را دهه شصت تولید کرده حرف دست اول اگر داری بسم الله...
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام علیک

    سلام.
    تازه توی این وبلاگ داره هوای تازه و هوای اندیشیدن می وزه.
    مقاله بسیار شیوایی بود. هر چند جاهاییش رو جالب ننوشته بودین، ولی بعضی لغات و اصطلاحاتی که به کار برده بودین بی نظیر بود. مثل: در حسرت توسعه یا "چون ما حل المسائل را "سیاست" می‌دانیم. "
    شما هم مثل من از این حرفهای پوچ و خاله زنکی ایدئولوژیک به ستوه آمده اید. برادر تازه این ابتدای راه اندیشیدن است. به این راه خوش آمدید.
    پاسخ:
    دهقانی:

    علیکم السلام

    ممنون، مقاله خوبی بود اما

    1- کاش به جای سخن خطابه گونه بیشتر استدلال می کردی

    2- کاش مقاله را کوتاه تر می نوشتید که خیر الکلام ما قل و دل.

    3- من اصلاح طلبان را به صورت مطلق تایید نمی کنم ولی بسیاری از تلنگر های تفکر برانگیز به خاطر وجود همین اطلاح طلبان بود و اگر اکنون آزاد اندیشی، ولو به ظاهر ، یک شعار شده است (البته برای بعضی هنوز در حد شعار هم مطرح نیست) بعید نیست در اثر مستقیم مطالبی باشد که خاتمی و امثالش در دوره دوم خرداد مطرح کردند. به نظر من نمی توان کوتاهی  آستین ها و پاچه ها را مطلقا تقصیر اصلاح طلبان دانست. سخت گیری های دهه شصت که شما  آن دهه را به عنوان الگو مطرح می کنی و فساد های مالی و غیر مالی مدعیان اسلام، و نا کارامدی مسئولان یقه آخوندی هم دلیل بی اعتمادی مردم به نظام و بلکه تا حدی  به اسلام شده. حتما می دانی که تاریخ شیوع ماهواره در خانه ها به سال 88 برمی گردد سالی که مردم برای به دست آوردن اخبار واقعی تر و شنیدن مطالباتشان از رسانه - ونه به دلیل نگاه کردن فارسی وان- ،به خارجی ها روی آوردند و خاک بر سر صدا و سیما و سیاست چینان آن. 
    3-شما فکر می کنید بدون اصلاح سیاست و نظام سیاسی ،ملت متفکر می شود؟ دلیلتان چیست؟ آیا می توان در یک نظام سیاسی شستشو گر مغز ها به ترویج تفکرورزی پرداخت؟ آیا اگر وبلاگ شما را فیلتر کنند باز هم روی نظرتان باقی می مانید؟ منحل کردن تشکلتان و تبعید دوستتان و ... برای شما دلیل نیست؟

    پاسخ:
    دهقانی:

    1- آشنا جان، اگرچه لحن مقاله خطابی بود،‌ اما تلاش این بود که استدلال‌ها در کلام منطوی باشد.

    2- نه آزاداندیشی ناموجود عصر ما! مدیون اصلاح‌طلبان است و نه اصل وجود پاچه‌های آب رفته.

    البته دوم خردادی ها سرعت آب رفتن پاچه‌ها را تشدید کردند.

    ولی به اعتقاد من دیر یا زود پاچه‌ها آب می‌رفت.

    چون تفکر غربی، وزیدن گرفته بود و تفکر را تنها با تفکر می‌توان کنار زد و نه با برخوردهای پلیسی و گشت ارشاد و ... .

    3- دهه شصت هم صورت مثالی و مدل ایده‌آل من نیست.

    چرا که دهه شصت حالی بود که با اندک تلنگری،‌ رفت.

    حال درد ما را دوا نمی‌کند، مشکل ما جدی‌تر از این حرف‌هاست.

    4- شروع استفاده فراگیر از ماهواره برمی‌گردد به اواخر دهه هفتاد و اوائل دهه هشتاد.

    عمده دلیل استفاده از ماهواره هم فقدان معنا در زندگی‌هاست.

    بقیه دلایل مزید بر دلیل اصلی هستند.

    جمهوری اسلامی هم با کارهای مضحکش مسأله را البته تشدید می کند.

    5- شست و شوی مغزها دو طرف دارد.

    شست و شو گر، و شست و شو شونده

    اگر شست و شو شونده، نخواهد و اجازه ندهد که شست و شوی مغزی شود، و قدری بی‌عاری (مؤدبانه یک لفط دیگر) را کنار بگذارد، چه کسی می‌تواند مغز او را شست و شو دهد.

    امروز همه نظام‌های دنیا مردم را کم و بیش شست و شوی فکری می‌دهند.

    روش‌ها فرق می کند.

    برخی مانند جمهوری اسلامی با روش های اشمئزاز آور و تابلو که حال افراد را به هم می‌زند.

    برخی مانند سیستم‌های رسانه‌های غرب که حرفه‌ای تر هستند و مخاطب کمتر احساس شست و شو می‌کند.

    4- کسی در طلب تفکر باشد، با تبعید و انحلال و ... حذف نمی‌شود.

    سقراط را کشتند، ولی دو هزار ساله که حرف‌هایش را می خوانند.

    سیاست نه می تواند مانع تأسیس تفکر بشود و نه موجب تأسیس آن.

    البته سیاست می‌تواند در حین بسط و طرح تفکر سرعت آن را کم و زیاد کند.

    و نه این که به اصل آن تعرض کند.


    ما نفهمیدیم منظور از ایدئولوژی چیست؟ و نسبتش با غرب کدام است؟


    پاسخ:
    دهقانی:

    «ایدئولوژی به مجموعه‌ای از باورها و ایده‌ها گفته می‌شود که به عنوان مرجعِ توجیهِ اعمال، رفتار و انتظاراتِ افراد عمل می‌کند.»

    واژه ایدئولوژی نخستین بار در عصر روشنگری به کار رفت.

    و اولین ایدئولوژی مهم را باید مارکسیسم دانست که در ادامه هم سایر ایدئولوژی‌ها از قبیل فاشیسم و لیبرالیسم ظهور کردند.

    خب با این تعریف یک مسلمان هم خارج از ایده ها و باورهایش نمیتواند عمل کند حتی لیبرالیسم هم یک ایدئولوژی است چون لیبرال هم با عنایت به باورهایش عمل میکند یک لیبرال با معضلات اجتماعی یا بهتر بگوییم با مسائل اجتماعی و غیره طبق باورهایش عمل میکند یک مسلمان هم همینطور

    پاسخ:
    دهقانی:

    بنده نمی‌خواستم تعریف به معنایی که حد تام مطلب باشد را بیان کنم که شما این اشکال را می‌فرمایید.

    ایدئولوژی هم مثل سایر اشیاء به نحو مبهم، بر ما معلوم است و نه این که به کلی مجهول باشد.

    بنده تنها کاری که می‌توانستم بکنم این بود که قدری ابهام آن را به تشخص و اجمال معنای ان را به تفصیل مبدل می‌کردم.

    اما ظاهراً موفق نبودم.

    در حال حاضر بیان، کوتاه و مناسبی که مقصودم را منتقل کنم سراغ ندارم.

    و باید متن را با همین ابهامی که در آن هست وانهم.

    نکته ای پیرامون بند چهارم پاسخ شما

    این درست که سیاست و نظام سیاسی تنها توانایی کم یا زیاد کردن سرعت بسط یک تفکر را دارد اما مگر بسیاری از تلاش ها و اهداف بر سر همین سرعتِ بسط تفکر نیست؟ مگر امثال شما و  بعضی دیگر دین باوران از اینکه مثلا گناه در جامعه رایج می شود یا زمینه های تفکر ورزی تحدید می شود، یا سبک زندگی شیطانی گسترش پیدا می کند ناراحت نیستید؟ و مگر نه این است که یکی از غایات تفکر شیعی دستیابی به نظام سیاسی مهدوی است که در آن اهل نفاق در ذلت و مومنان در عزت قرار گیرند؟  اگر مساله سرعت بسط نفکر برای شما مطرح نبود باید آرام می بودید چون اهل تفکر و پرهیز از گناه  در جامعه بالاخره وجود دارند و  تعداد آنها هم با سرعتی کم یا زیاد در حال ازدیاد یا نقصان است.

    آیا ببا این توضیحات باز هم به نظر شما براندازی یا اصلاح نظام سیاسی یکی از ارکان اصلی انقلاب نیست و رکن اصلی انقلاب انفسی و شخصی است؟

    پاسخ:
    دهقانی:

    این تقریر از ظهور البته خود یک تقریر ایدئولوژیک است که از سوی نهادهای ایدئولوژیک در جمهوری اسلامی بیان می‌شود.

    ولی فعلاً از نقد این فقره از فرمایش‌تان می‌گذرم.

    نکته مهم این است که هر جامعه‌ای یک شخصیت واحد دارد.

    و امروز جامعه ما شخصیت خود  سردرگم است.

    نه این که اهل گناه باشد.

    اصلاً افق ندارد و نمیداند باید کجا برود.

    ما در خارج چیزی به نام شخص نداریم.

    اشخاص فقط انتزاع ذهن هستند.

    هر انسان، ذاتاً  عین گشودگی و وابستگی به جهان، جامعه و تاریخ خود است.

    نه این که انسان‌ها اتم‌های منفردی باشند و بخواهند یا نخواهند که به هم وصل شوند.

    الان مای جمعی ما دچار بحران هویت است.

    این بحران هویت، موجب می‌شود که در حوزه فردی هم زندگی موفقی نداشته باشیم.

    این فقدان هویت و بحران هویت را با انقلاب سیاسی نمی‌توان حل کرد.

    انقلاب انفسی گاه در حوزه شخصی رخ می‌دهد و گاه در حوزه جمعی.

    آن چیزی که جوامع را از انحطاط به رشد و بلوغ می‌رساند، انقلاب انفسی  در حوزه جمعی است.

    و نه انقلاب سیاسی.

    و نه انقلاب های فردی.

    ببخشید که بحث را ادامه میدهم و وقت شما رو می گیرم

    فرمودید: "انسان ها اتم های منفردی که به هم متصل نباشند نیستند و اصلا شخص در خارج فقط یک انتزاع ذهنی است و چون مای جمعی ما دچار بحران هویت است در زندگی فردیمان هم افق مشخصی نداریم"

    سوالات و ایرادات:

    1-این نگاه شما به شخص ،از چه دید کلی تری نشئت می گیرد؟ اصالت وجود؟ چه تقریری از آن؟

    2-اگر فرد در خارج وجود ندارد و با مقدماتی که ذکر کردید پس به همین دلیل افق مشخص در زندگی ندارد، پس چرا در همین جامعه ما افرادی هستند که در زندگی افق مشخص دارند؟ مثلا احتمالا خود شما یا دیگرانی  که حتما هستند.

    3- آیا این دید و نتیجه گیری فعلی شما نسبت به انتخابات نمی تواند ناشی از تجربه طرفداری شدید از احمدی نژاد و نگرفتن نتیجه مطلوب از این طرفداری شدید باشد؟

    در ضمن مشتاقانه منتظر شنیدن پاسخ شما به گفته بهاران در مورد ایدئولوژی مسلمانان هستم.

    عزت مزید

    پاسخ:
    دهقانی:

    1- این دیدگاه ناشی از اصالت وجود و یا هیچ نظام فلسفی دیگر نیست.

    این نحوه نگاه، نگاه پدیدارشناسا نه به انسان است.

    به این معنا که انسان را آن گونه که هست، توصیف می‌کند.

    البته تعریف جامع و مانع از انسان و هیچ شیء دیگر ارائه نمی‌کند، چون تعریف جا مع را امری قریب به محال می‌داند.

    در حقیقت پدیدارشناسی در این معنا، یک نظام فلسفی نیست،‌ بلکه یک روش توصیف اشیاء است.

    2- این افراد یا نسبت به جامعه بی اعتنا هستند،‌که نهایتاً‌ یک جنبه از شخصیت‌شان مهمل می‌ماند.

    یا هم اعتنا دارد، که خواه ناخواه این بحران معنای جمعی را کم و بیش احساس و به آن با زبان خود اعتراف دارند.

    مقل خود بنده که معترف و متذکر این معنا هستند.

    3- فروید می گفت رفتارها و اختلالات رفتاری افراد در دوران بزرگ‌سالی، ناشی از اختلالات و عقده‌های جنسی افراد در دوران کودکی ‌است!

    نکند شما هم می‌خواهید با نگاه کم و بیش روان‌شناختی به مسأله بنگرید؟!


    این تقریر از ظهور البته خود یک تقریر ایدئولوژیک است که از سوی نهادهای ایدئولوژیک در جمهوری اسلامی بیان می‌شود.

    همین جمله یعنی چه؟ تقریر نهادهای ایدئولوژیک یعنی چه؟

    پاسخ:
    دهقانی:

    1- مسأله شما چیست؟!

    در فهم و درک معنای ایدئولوژی ابهام دارید؟

    اگر این است که با یک سرچ در اینترنت، مشکل حل می‌شود.

    اگر می‌خواهید  ایدئولوژی را از بنده استفسار کنید، باید عرض کنم که بنده تفسیر جدیدی برای ایدئولوژی ارائه نکرده‌ام  که  درک عرض بنده، کار صعبی باشد.

    ایدئولوژی یعنی نظامی از باورها و عقاید که قول و فعل آدمی را جهت می‌دهد و توجیه می‌کند و اراده اصلی حاکم بر آن رسیدن به قدرت و حفظ آن برای خود، همفکران خود است.

    تفاوت ایدئولوژی با تفکر این است که ایدئولوژی، اراده به قدرت همراه دارد.

    اما تفکر نسبت به اراده به قدرت لابشرط است.

    یعنی ممکن است به قدرت مؤدی شود و ممکن هم هست نشود.

    2- اکنون که اسلام در حد یک ایدئولوژی تقلیل پیدا کرده و صرفاً به ابزاری برای کسب قدرت و حفظ ‌آن به هر قیمت مبدل شده‌است، شنیدن تعابیری نظیر ایدئولوژی اسلامی هم شایع شده.

    لذاست که این شبهه پیش می‌آید که خب یک انسان مسلمان هم نظامی از باورها دارد.

    اگر یک مسلمان نظامی از باورها دارد که با آن می‌خواهد بر عالم و آدم استیلاء یابد، او هم یک ایدئولوژی‌زده است.

    اما اگر مسأله او کشف حقیقت و انشکاف امر مقدس بر قلب اوست و تسلیم محض در برابر این حقیقت است، مسلمان حقیقی است.

    2- نهادهای ایدئولوژیک نهادهایی هستند که وظیفه جهت دهی اذهان را برای تحکیم نظام سیاسی موجود و یا تلاش برای ایجاد نظام سیاسی مطلوب را دارند صرف نظر از این که حقیقت چیست.

    نهادهای ایدئوژیک یعنی رجا، شرق و بی بی سی.

    خود پیامبر اکرم ایدئولوژیک بود یا نه ؟ اگر بتوانی همین مطالب را با توجه به سیره پیامبر و حضرت علی توضیح دهی مطلب بهتر روشن میشود؟

    چون یک مسلمان عقیده خود را حق میداند و برای تحقق ان هم کوشش میکند نظامهای لیبرالی هم خود را حق میدانند و برای تحقق ان تلاش میکنند شما هم تفکر خود را حق میدانید و برای ترویج ان کوشش میکنید رجا و شرق هم همینطور ظاهرا همه ایدئولوژی زده هستند

    پاسخ:
    دهقانی:

    گفتم در ایدئولوژی اراده به قدرت مضمر است.

    حاشا و کلا که پیامبر و اهل بیت اراده به قدرت داشته باشند.

    امیرالمؤمنین در هنگام دفن پیامبر حاضر نشد که با ابوسفیان بیعت کند و مانع از کودتا شود، چون معتقد بود الان تکلیفش چیز دیگر است.

    در شورای شش نفره عمر حاضر نشد که شرط عبدالرحمن را بپذیرد که مطابق سیره  و روش دو خلیفه قبلی عمل کند.

    اصلاً ایدئولوژی یک پدیده مدرن است.

    ایدئولوژی یعنی نظام فکری به گونه ای تدوین شود که مشروعیت ما و همفکران ما در حکومت تأمین شود.

    بنده به هیچ وجه در پی به قدرت رسیدن خود یا همفکرانم نیستم.
    ا- نکته خارج از بحث ظاهرا منظورتان ابوسفیان باشد که پیشنهاد بیعت با حضرت را داد والا عباس که با حضرت بود و کاری هم از دستش برنمی امد حضرت جایی مینالد و میفرماید پیامبر در کنار خود حمزه علیه السلام را داشت و من عباس را

    2- حضرت اگر با ابوسفیان بیعت نکرد یا در شورا انطور فرمود به علت باورهای خودش بود او دین را طوری میفهمید که با این رفتارها ناسازگار بود
    3- ظاهرا منظور این است که پنهان شدن در پشت عقیده ای برای بدست اوردن یا حفظ قدرت بدون اعتقاد به ان عقیده
    پاسخ:
    دهقانی:

    ببین دوست عزیز من تمایلی به بحث درون دینی ندارم.

    ولی برای تتمیم عرضم توجه می‌دهم به این مطلب که مبتنی بر سیره امام علیعلیه السلام مشخص می‌شود که در نظام فکری امیراامؤمین، تشکیل حکومت و یا حفظ آن اصالت ندارد.

    ایدئولوژی مجموعه‌ای از ایده‌هاست که در آن آنچه اصالت دارد، رسیدن به قدرت و حفظ آن است.

    نه این که به هر فکر و اندیشه‌ و مجموعه‌ باورهایی ایدئولوژی گویند.

    اگر دقت می‌فرمودید در همان تعریف ابتدایی که از ایدئولوژی نوشتم، عبارت توجیه، تا حدی مشعر به همین معنا بود.

    حالا شد یعنی نباید گفت صرف باورها

  • سید محمد صالحی
  • سلام برادر
    ما چه نیازی به حکومت داریم؟ بنیادی ترین سئوالی است که در طول تاریخ تنها و تنها پاسخ های ایدئولوژیک دریافت کرده است و هر کسی از ظن خود با آن همبستر شده است.
    ایدئولوژی حرام زاده ترین پدیده در هستی است. بزرگترین اختراع کودن سازی و کور و کر کردن انسانها.
    برادر، دموکراسی (اعم از دینی یا غیر دینی اش) به مانند رفتن گروهی از برده دارها و بر سر کار آمدن گروه دیگری از آنها است. حرام زاده ها چه بزک کرده اند این الاغ سواریشان را. پفیوزهای نمک به حرام.
    آنچه مرا شیفته یا بهتر بگویم دیوانه ای مولا امیر المونین کرده است همین جمله کلیدی ای بود که جناب دهقانی در کامنت فوق بیان کردن.
    [در نظام فکری امیراامؤمین، تشکیل حکومت و یا حفظ آن اصالت ندارد.]
    انتخابات و حواشی آن نیز هم چند صباحی در کوس بازیچه بودن همه چیز و همه کس می دمد تا این توده ها با خیال راحت سر بر بالشت بگذارند که کسی انتخاب شده که ضامن مال و جان و ناموسشان است و برایشان آزادی و عدالت فراهم می آورد. چه توهم شیرینی. [ای جان - لپتو بشکم؟]
    حکومت (در همه اشکالش) به مانند مردی است و مردم به مانند چهارپا و مرکب آن مرد. آن مردک پفیوز (والبته بسی زیرک و حرامزاده) در یک دست چوب ماهیگیری دارد که بر قلاب آن موز یا هویچی را آویزان کرده و در فاصله یک متری پوز خر آن را تکان می دهد تا خر به اشتیاق خوردن و گرفتن موز حرک کند (مفهوم پیشرفت و توسعه) و در مسیری که مرد دیکته می کند حرکت کند. البته مرد مرکب سوار ما در دست دیگرش هم شلاقی دارد (بخوانید پلیس یا نیروی انتظامی - سگ حکومت) که اگر خر بیچاره تمکین نکرد آن را هوشمندانه یا وحشیانه بر مکان حساس الاغ فرود آورد.
    چه قرارداد حرام زاده ای. چه مشروعیت شیرینی. مفهوم الگوی پبشرفت (ایرانی اسلامی یا لیبرالش) را نیز فهمیدیم. حماسه آفرینی اقتصادی و سیاسی یعنی اینکه این خر خوب جفتک بزند و خوب بدود و غذا نخواهد.
    بخش جالب داستان جایی است که خر بیچاره شب، خسته از این جور کار و سواری به منزل می رسد. نگران نباشید مرد زیرک داستان ما برای آنجا هم مدتها است که برنامه ریزی کرده است.
    جواب ساده است. تلوزیون
    برایش فوتبال پخش می کند و برای روشنفکرش هم عارق های فلسفی می زند تا این اطمینان را به الاغ بدهد که به او بها می دهد. شب تا نیمه ها برایش از فوتبال می گوید تا خر درد شلاق را حتی حس هم نکند. حتی مخدرهای دیگری هم برای خر بیچاره ما در نظر گرفته است (در مدل غربی اش دیسکو و در مدل اسلامی اش دعا و زیارتها و ...) که دیگر نمی توان گفت.
    هیچ چیز تلخ تر از حقیقت نیست. هیچ چیز.
    تف بر تو ای دنیا کثیف

    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام

    برادر، نکته مهم این است که خود مردم عالم هم با این حکومت‌ها خو گرفته‌اند.

    یعنی در و تخته با هم جور است.

    اصلاً خود مردم می‌خواهند که مدام فوتبال پخش شود،  تا آنها هم سرگرم باشند.

    و اساساً اگر کسی نخواهد سواری بدهد، چه کسی می‌تواند سواری بگیرد؟!

    سودای رسیدن به پیشرفت و یا حسرت آن، موجب می‌شود که انسان به هر فلاکتی تن دردهد.

    و مگر اکنون نداده؟!

    در غرب یک طور، این جا یک طور دیگر.

    تنها خدایی است که می‌ تواند ما را نجات دهد.

    وگرنه از وبلاگ نویسی من و کامنت نویسی تو و نقدنوشتن های او، کاری بر نمی‌آید.

    1- شما معمولا خیلی تاکید دارید که  افراد با استدلال حرف بزنند اما نمی دانم چرا خودتان در مواردی بدون استدلال صحبت می کنید. من خیلی از اینها را به حساب ضیغ وقت و جا می گذارم. و وبلاگ را پیگیری می کنم تا شاید بعد ها دلیل آن را از لابلای حرفهایتان بیابم.

    2-آنچه در کتاب های بینش دبیرستان در مورد ایدئولوژی آمده بود  این بود:مجموعه ای از باید ها و نباید ها بود که از جهان بینی نشات می گیرد. این تعریف با آنچه شما در توضیحاتتان به بهاران ارائه دادید بسیار متفاوت است. در صحبت های دکتر عبدالکریمی هم ایدئولوژی را به معنای منفی اش دیدم. به نظرم برای جلوگیری از  سوء فهم تفاوت این دو در نوشتار و گفتار باید مشخص شود.

    3- بله موردی که به صورت تحلیل روانشناسانه پرسیدم  واقعا از منظر روان شناختی بود. زیرا در طول تاریخ معاصر و گذشته و در زندگی همه ما دیده شده که حوادث، اتفاقات، تجربه ها، جو زمانه و ... باعث تولید یک نظریه یا عقیده شده است و من و شما هم از این قائده مستثنی نیستیم زیرا معصوم نبوده و اسیر زمان و مکان و حجاب های گوناگون دیگر هستیم. و همه زوایای حقیقت را ،محتمل است که نبینیم. اما نمی دانم چرا نظر فروید را مطرح کردید. ..خیالتان راحت، منظور من اصلا این نبود که عقیده فعلی شما ربطی به نظریه فروید دارد.

    4- در مورد حرف های سید محمد صالحی که با آن ادبیات فاخر نظراتش را بیان کرد می خواهم بگویم که چرا شما از این زاویه به حکومت داری نمی نگرید که مردم به دلیل حفظ امنیت خودشان، اجرای قوانین، رسیدگی به شکایت های بین خودشان و ... نیاز به حکومت و حاکم داشته اند و از این منظر خود نظام حکومتی را خواستارند. ایشان را به این نکته توجه می دهم که تا وقتی که روح عدالت در تمامی انسان ها تجلی پیدا نکند و امکان تعدی انسان ها نسبت به یکدیگر و پامال شدن حق ضعیف توسط قوی وجود داشته باشد حکومت یک امر لازم و ضروری عقلی است. خصوصا تا وقتی افرادی مثل ایشان وجود دارند که مردم را به خر تشبیه می کنند. شاید مردمی باشند که از این تعبیر ناراحت شده، آن را فحش تلقی کرده و بخواهند به حاکم شکایت برند.

    پاسخ:
    دهقانی:

    ظاهراً مختصر نویسی بنده موجب بروز سوء تفاهم در انتقال معانی بود.

    البته مسأله کمبود وقت نیز  برای بنده در این چند روز خیلی جدی بود، به نحوی که امکان پاسخ‌گویی مبسوط برایم نبود.

    همین طور که الان هم نیست.

    ان شاأ ا.. در اولین فرصت، یک پاسخ  تفصیلی‌تر به فرمایشات شما عرض خواهم کرد، انشاءالله که نافع باشد.


    باز هم برمه

    باز هم کشتار مسلمانان

    باز هم سکوت شرم آور ما و دولت ما و ملت ما

    بی بی سی در این زمینه از ما پیشی گرفت.

    دهقانی:

    در پاسخ به دست گرامی آشنا:

    1-  در باب بحث ایدئولوژی و جهان بینی.

    اولاً دوست عزیز از شما انتظار نداشتم که در یک گفت و گوی علمی، هنگام ارجاع به منبع،‌ به کتاب بینش اسلامی دبیرستان ارجاع دهید!

    اصولاً در مباحث علمی ارجاعات باید به منابع معتبر صورت پذیرد.

    آشنا جان توجه داشته باشید، که نگاه‌ها و تفکرات مختلف مفاهیم مختلف به همراه خود دارند.

    ایدئولوژی یک مفهوم مدرن است.

    ایدئولوژی فرع بر جهان بینی است.

    که جهان بینی خود نیز یک مفهوم مدرن است.

    تا پیش از طرح سوژه دکارتی، بشر خود را متباین از عالم نمی‌دید و این امکان برایش متصور نبود که به مثابه سوژه اندیشنده و فاعل شناسا، دنیا و جهان را اوبژه شناخت خود قرار دهد.

    دکارت و کانت که سوژه اندیشنده را مطرح می‌کردند، چون معتقد بودند که شناخت حقیقی از جهان امکان ندارد،‌ تنها می تواند تصوری از جهان برای خود بسازد و در قالب ایده‌ها آن را قالب بندی کند.

    در حقیقت جهان بینی، یعنی جهان سازی.

    یعنی ایدئولوژی و جهان بینی، جهان را آن گونه که شخص ایدئولوگ قصد کرده، می بیند و بلکه می‌سازد.

    پس جهان بینی و ایدئولوژی را باید در فضای فکری مدرن، درک و تفسیر کرد.

    اساساً این مفاهیم نه تنها مابأراء دینی ندارند، بلکه حتی در عالم تفکر یونانی هم مصداق ندارد.

    همان‌طور که مفاهیم تفکر یونانی مانند پایدیا، در مدرنیته معنایی ندارد.

    2- فرمایش شما در باب این که ما  هر کدام با زاویه ذهنی به عالم نگاه می‌کنیم،‌ در جای خود درست است.

    اما عرض بنده این بود که این زوایا را به حالات شخصی و روان‌شناختی افراد تقلیل ندهیم.

    صرف نظر از این اینکه  روش روان‌شناختی امروز با بحران مواجه شده و خود را در قالب بحران علوم انسانی در غرب نشان داده، در همین بحث بنده و شما که در مورد احمدی نژاد و یا سایر اشخاص هم بود، منتج به نتیجه نیست.

    چرا که اولاً‌ مگر بنده از طرفداران دو آتیشه پرزیدنت احمدی‌نژاد بوده‌ام که اکنون بخواهم سر خورده شوم؟!

    اگر بوده‌ام، شما از کجا و طبق چه قرینه‌ای این نسبت را به بنده دادید؟!

    و مهم‌تر از همه این که مگر من تنها کسی که به احمدی نژاد رأی داده، بوده‌ام؟

    چرا بقیه احزاب و گرو هایی که به احمدی‌نژاد رأی داده‌اند، هنوز بر او اصرار دارند؟!

    چرا آنها منتقد سیاست‌زدگی عصر ما نیستند و نه تنها در این باب مقاله نمی‌نویسند، بلکه خود از عاملان تشدید این فضای سیاست‌زده شده‌اند؟!

    پس می‌بینید که قضیه محدود به یک مسأله روان‌شناختی نیست.

    من شخصاً از همان ابتدا تمایلی به مباحث ایدئولوژیک نداشتم.

    و با همان دوست تبعیدی‌مان هم در این زمینه اختلاف داشتیم.

    اما شرایط و فضا به نحوی بود که افق دیگری نمی‌شناختم.

    اما اکنون که در چند سال گذشته توفیق آشنایی با فلسفه،ادبیات و هنر و تاریخ غرب به شکل تفصیلی تر برایم فراهم شد، متوجه جایگاه ایدئولوژی در عالم کنونی شدم.

    در حقیقت، پیش از این به شکل اجمالی و با علم بسیط به در بحران بودن ایدئولوژی رسیده بودم، اما در این چند سال به علم تفصیلی و علم مرکب در این باب رسیدم.

    ضمناً نقدهای تندی که بنده - والبته به کمک همان دوست تبعیدی که الان دیگر دوست هم نیستیم- از  بهار 85 تا بهار 86- مدت زمانی که در شورای مرکزی تشکل بودم- نوشتم،‌ در دانشگاه مشهور بود.

    مخلص کلام در این بند این که نه بنده طرفدار دو آتشه احمدی‌نژاد بوده ام،‌ و نه راز انصراف من از سیاست شکست احمدی‌نژاد بوده.

    4- اما در باب فرمایشات برادر صالحی.

     باید عرض کنم، زبان ایشان مسلماً زبان تلخ و تندی است.

    اما به شخصه نمی‌توانم ایشان را بواسطه داشتن چنین زبانی ملامت کنم.

    چرا که اولاً‌ خود بنده نیز زبان کم و بیش تلخ و تندی دارم، و رطب خورده کی منع رطب کند.

    ثانیاً به اعتقاد بنده تلخی زبان اولاً‌ و بالذات ناشی از تلخی حقیقتی است که زبان آن را روایت کرده،‌ و ثانیاً و بالعرض به عهده شخص نویسنده است.

    شاید بهتر باشد،‌ که حقایق تلخی که زبان‌ها ما را متذکر آن می‌کنند، بررسی کنیم و بپذیریم، نه این که از ماه غافل شویم و جانب انگشت اشاره را بگیریم.

    ثالثاً‌  این تلقی که شما از حکومت، مطرح فرمودید، عمدتاً خصوصیت حکومت‌های عصر مدرینته است.

    فارغ از این که نام اسلامی، کمونیستی یا لیبرال را به همراه داشته باشند.

    اصلاً‌ در عصر مدرنیته است که حکومت و State، داعیه دار و بر عهده گیرنده مسؤولیت‌هایی است که شما ذکرفرمودید.

    این نحوه نگاه و این حکومت داری، ذاتاً موجب تمامیت خواهی و توتالیتریسم خواهد شد، چون فی المثل اکنون مسأله حفظ امنیت در گرو داشتن نسل جوان است و حکومت‌ها ترجیح می‌دهند که با سیاست های جمعیتی و کاهش و یا افزایش جمعیت به این مقصود برسند.

    یعنی در حکومت مدرن، حکومت ح تی در روابط اتاق خواب و مشروع زن و شوهر هم دخالت می کند و نام آن کنترل جمعیت است.

    و درست به همین دلیل است که همه حکومت های مدرن تمامیت‌خواه هستند،‌ و ظواهر و اسامی نباید ما را فریب دهد.

    بحث در این فقره خیلی مفصل است و این مقام نیز بیشتر از این تاب و توان انتقال معانی را ندارد.

    بنده در این کامنت می‌خواستم، باب برخی مباحث را پیش روی شما باز کنم.

    نه این که بخواهم سریع به جمع بندی نهایی برسم و فتوای خودم را صادر کنم و شما را هم ملزم کنم که نظر بنده را بپذیرید.

    چون برای این که با تفکر انس بگیریم، رسیدن به جواب درست، چندان مهم نیست، بلکه مهم ، جرأت و خطر کردن برای تفکر است.

    و شاید این گلایه که مطرح کرده بودید که بنده مطالبی بدون دلیل بیان کرده باشم نیز با این توضیح تا قدری تبیین شود.

    چرا که استدلال تنها وقتی لازم است که ابتدائا نظر مختار نویسنده به شکل بیان شود.

    و بنده چون تبیین اصل ادعاهایم هنوز کامل نبود، نمی‌توانستم برای انها دلیل اقامه کنم، پس ترجیح دادم که فعلاً آنها را فقط مطرح کنم.

  • سید محمد صالحی
  • سلام برادر یا برادران
    من کامنتها رو خیلی دیر مطالعه کردم. اما در مورد نظر آشنای عزیز چند نکته به نظرم رسیده که باید عرض کنم.
    ابتدا به ساکن باید کمی بلند بخندم و ابراز بدارم که چقدر خنده دار است که ما دولت (دولت مردن و البته دولت های دیگر اعصار تاریخ را) را قراردادی تجربی برای حفظ نظم و اجرای عدالت بدانیم. هاهاها. چه توهم شیرینی است عدالت. چه برساخته امیدوارکننده ای.
    قانون را اقویا نوشتند برای کنترل ضعفا (هراکلیتوس - نیچه)
    دزد بزرگ دزد کوچک را به نام قانون گردن می زند (توماس هابز)
    برادر دولت ها (همه اشکالش) بزرگترین تولید کننده و مصرف کننده سلاح علیه یکدیگرند.
    همه ی دولتها تهدید خارجی علیه هم هستند (جنگ همه علیه همه)
    هیچ دزد و غارتگر و حرامی در طول تاریخ بشریت به اندازه یک جنگ آمریکا در افغانستان (دیگر جنگها و جنگ های بزرگ جهانی بماند) آدم نکشته است و ویرانی به بار نیاورده است
    اساسا تنها ناقضین حقوق بشر دولتها می باشند نه من یک لا قبا که در گوشه ای از این جهان مجازی پای نوشته ی یک بنده خدایی کامنتی نوشته و مردم را چون خری فرض کرده ام (نه اینکه خدایی نکرده خر باشند.نه. بلکه به مانند خر با آنها رفتار می شود- نقض حقوق بشر) چرا که اگر همین من یک لاقبا بر صورت شما سیلی ای بزنم قانون اقویا مرا محبوس کرده و تا قران آخر دیه را از حلقومم می کشد تا مبدا این خشونت من پایه های حکومتش را بلرزاند. اما همین دولتهای حرام زاده بوسیله یک پهپاد در کسری از ثانیه هزاران نفر چون من و شما را به بهانه ی بسط آزادای و عدالت (بخوانید حفظ پایه های قدرتشان) از پا در می آورند.
    دولتها علت بی نظمی اند نه اینکه خود برپاکننده نظمند. دولتها از طریق تولید و پرورش تروریست (گوش بفرمان ترین افراد مسخ شدهی ایدئولوژی غالب و یا فریفته و شیفته شدگان کسب قدرت) دست به شهر آشویب و جنگ افروزی می زنند. البته قدیم تر از طریق تولید و اشاعه سلاح.
    دولتها بزرگترین برده داران طول تاریخند (کیفیتش را در کامنت بالا گفتم). بهتر است بگویم که مردم ساده با فرض اینکه دولت حامی آنها و پشتیبان مال و جان و ناموس آنها است، خود را به قیومیتش داده اند غافل از اینکه او از این جان و مال و ناموس به کثیف ترین شکل ممکن بهره کشی می کند. گاودارها بهترین سیستم های مراقبت و نگهداری از گاو را دارند تا گاوها شیر و گوشت بیشتری بدهند.
    با این شرایط باز اگر عده ای دوستدار دولتهایشان هستند بسیار جای تعجب و شگفتی است.
    و در پایان هم این شعر مولانا رو تقدیم به آنای عزیز می کنم
    این عجب نبود که میش از گرگ جست
    این عجب کاین میش دل در گر بست

  • سید محمد صالحی
  • برای تکمل حرفهایم دیدن این کلیپ ویدئویی را به همه دوستان توصیه می کنم.

    داستان بردگی شما (حتما حتما تا آخر ملاحظه بفرمایید - 13 دقیقه)


    با کسب اجازه از صاحب وبلاگ پاسخ ایشان به خودم را بعد می خوانم و  سوالی اگر بود مطرح می کنم اما اکنون می خواهم به کوتاهی پاسخ عزیز گرامی "سید محمد صالحی" را بدهم.

    شما جملاتی را از بعضی از نویسندگان و متفکران (البته این واژه را به ناچار در مورد اینان به کار می برم شاید بهتر باشد بگویم ملهمان از شیطان، بگذریم) نقل کردید. و کوشیدید با ذکر شواهدی دولت ها - همه دولت ها- را برده دار، قاتل و .. معرفی کنید.

    در ظلم و ستم انسان ها - و بالتبع دولت های مورد حمایت همین انسان ها - در طول تاریخ شکی ندارم. قبول دارم که آمریکا از بزرگترین قاتلان تاریخ است. اما این ها هیچ کدام دلیل بر نحوست ذاتی دولت ها نیست. آمریکا قدرت مجتمع یک عده ظالم است. اما آیا این دلیل بر این است که هر قدرت مجتمعی بد است؟ آیا قدرت مجتمع عادلان هم بد است؟

    شواهد تجربی برای حرفم: در خاطرات زندانی های سیاسی (نه زندانیان جرم هایی مثل قتل و قاچاق و..) حتما خوانده اید که آنها برای نظم دادن به اموراتشان  و رفع مشکلاتشان به تشکیل یک نظام کوچک درون زندان اقدام کرده اند. این خواسته خود آنها بوده. حتی زندانیان با کلاس تر به تشکیل یک نظام دموکراتیک پرداختند. نمونه ها زیاد است  فکر نمی کنم لازم به ارجاع باشد. همین که در طول تاریخ اجتماعی دیده نشده که نظام و حکومت نداشته باشد خود دلیل دیگری است بر اینکه انسان ها خود خواهان نظام بوده اند.

    باز هم دلیل دیگری از سخن امام علی علیه السلام نقل می کنم. اگر نادرست نگویم، ایشان اصل وجود حاکم (خواه ظالم و خواه دادگر) را برای اجتماع حیاتی می داند.

    بله حکومت ها ظالم اند اما نه به دلیل بد بودن اصل حکومت ها بلکه به دلیل بد بودن انسان های حامی حاکمان. به دلیل بد بودن خود حاکمان که این حاکمانِ بد یا از دل خود مردم ِ بد به واسطه رای بیرون آمده اند یا به زور بر مردمِ خوب یا بد مسلط شده اند.

    به هر حال به نظر می رسد- همانطور که قبلا گفتم- تا همه مردم  به حق آگاه و به این آگاهی عامل نباشند از اصل وجود حکومت بی نیاز نخواهیم بود ضمن اینکه حتی اگر همه مردم چنین شرایطی را کسب کنند به نظر می رسد باز هم وجود یک حاکم خوب با حکمرانی خوب ضرری را متوجه کسی نمی کند. خصوصا که اگر آن حکومت جهانی باشد.

    سلام خدمت برادران

    در پاسخ به آقای "دهقانی": و در آخر همین کامنت پاسخی دیگر به آقای "صالحی"

    بحث شما در مورد جهانبینی و ایده ئولوژی بسیار جالبه. اما نمی دونم ،به نظرم میرسه که در این زمینه یک مقدار دچار افراط شدید. به این معنی که شما بارها و بارها اینطور استدلال کردید که مثلا مفهوم آزادی یا جهانبینی یا ایدئولوژی مدرن و متاخر هستند و از نوع نگاه مدرن نشات گرفته اند و در عالم قدیم سابقه ندارند. گویی هر آنچه در غرب مطرح شده از جنس دیگری است. و باید با آن مقابله کرد. اولا عرض می کنم که قبول دارم که نوع نگاه به عالم می تواند سبب تولید مفاهیم جدیدی شود که قبلا در منظومه فکری اشخاص بیگانه با این نوع نگاه نمی گنجید .اما این را نمی توانم بپذیرم که مفاهیم یک دستگاه فکری به طور کلی با مفاهیم دستگاه فکری دیگر وجه اشتراک نداشته باشند. دلیل این امر هم این است که انسان ها خصوصیت ها ،احساسات ، محدودیت ها و ویژگیهای مشترک بسیاری دارند و در یک جهان ،که قانونی کلی و همه شمول دارد، در حال زندگی کردن هستند. بنابرین مفاهیم مشترک زیادی دارند.

    اما در خصوص جهان بینی. اگر جهانبینی را اینطور معنا کنید که عبارت است از :طرزی از نگاه به جهان که ایدئولوژی را توجیه می کند و ایدئولوژی را اینطور معنا کنید که نظامی از باید ها ونباید هاست که هدف آن رسیدن به قدرت است، خوب مشخص است که با این تعاریف، اشخاص صاحبِ ایدئولوژی حیوان های کثیفی هستند که یا به وجود حقیقت باور ندارند یا اگر دارند فطرت حقیقت بین خود را سرکوب کرده و تنها به دنبال قدرت و امیال خویش اند و برای رسیدن به این منظور جهان را آنگونه می بینند و بیان می کنند که توجیه گر اعمالشان باشد. این تفکر اصلا جدید نیست و اختصاص به مدرنیته ندارد.مثلا بنی امیه و یزید جبر و اختیار و قضا و قدر را طوری معنا می کردند که توجیه گر اعمال حکومتیشان باشد. و در واقع تلقی ای از جهان ارائه می دادند که بقای قدرت آنها را تضمین کند. مثالی دیگر که قدیمی تر است مربوط به فرعون است. او می گفت :الیس لی ملک مصر؟. این جمله او چه معنایی دارد. آیا این جمله حهانبینی فرعون را نشان نمی دهد. اینکه ملک مطلق را از آن خود می داند نشان دهند طرز نگاه او به جهان است.

    با توضیحات بالا به زعم خودم نشان دادم ،که ایدئولوژی حتی با تعریف بالا ،یک مفهوم قدیمی است گرچه یک واژه مدرن است. اگر اشتباه گفتم دلیلم را نقض کنید.

    اما اگر جهان بینی را بینش شخص و انسانی بدانیم که از روی کشف حقیقت به جهان نگاه کرده و سعی کرده قواعد جهان را بشناسد و بعد از اعتقاد به جهان بینی با این طرز نگاه ، از روی حقیقت خواهی به ساخت بنیانی از باید ها و نباید ها اقدام کرده که او را به سعادت برساند (سعادتی که بر مبنای جهان بینی اش تعریف کرده و فهمیده). خوب ،این جهان بینی و ایدئولوژی چه اشکالی دارد؟. مگر هدف انبیا این نبوده که ما جهان را آنطور که هست ببینیم. مگر این نبوده که جهانبینی ما باید با واقعیت جهان تطبیق داشته باشد؟ چنانکه در ادعیه امده است: الهم ارنی الاشیاء کما هی....آیا باز هم مخالف جهانبینی و ایدئولوژی ، با همین تعریف، هستید؟

    ----

    در مورد احمدی نژاد و اینها باید عرض کنم که خیر من دقیقا نمی دانستم و هنوز هم نمی دانم که شما راجع به احمدی نژاد چگونه فکر می کردید و می کنید. من فقط کلیتی را می دانستم که بعضی از دوستان آرمانی که آنها را می شناختم و اکثر (به ظاهر )حزب اللهی های رجا نیوزی، نسبت به احمدی نژاد خیلی امیدوار بودند. ضمنا من به شما اتهام نزده بودم جمله من سوالی بود. فقط پرسیده بودم. حالا هم جوابم را تا حدی گرفتم و به نظرم این موضوع اهمیت زیادی ندارد که بخواهیم سرش بحث کنیم.

    ---------

    در مورد حکومت ها و نظر آقای سید محمد صالحی - ضمن سلام به ایشان- نظرم را در کامنت قبلی نوشتم و باز هم اضافه می کنم که تا به حال دیده نشده که جامعه ای وجود داشته باشد و دارای نظام و حکومت - ولو غلط- نبوده باشد. آیا این خود دلیل بر این نیست که نظام خواهی یک خواست حقیقی و اختیاری است. چرا تا به حال اجتماعی به وجود نیامده که چوپان نخواهد و چوپان نداشته باشد .آیا می شود تصور کرد جامعه ای به وجود بیاید که از قانون گوسفندان تبعیت نکند؟  خوشحال می شوم درباره این حدیث صحبت کنید: (حدیث:کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته)

    یا اینکه جناب دهقانی می شود در مورد حدیث پیامبر با این مضمون که، من در آخرت  به خاطر زیادی فرزندان امتم بر امت های دیگر فخر می فروشم. یا احادیث دیگری که تشویق بر فرزند آوری می کند یا قرآن که در مساله کشتن فرزندان به دلیل فقر والدین دخالت کرده و به والدین فقیر می گوید ما رزق شما و آنها را می دهیم (نحن نرزقکم و ایاهم)....خوب، این ها هم همان کاری را می کنند که حکومت های فعلی در باب کاهش و افزایش جمعیت می کنند. اما به نظر من فرق ایندو آن است که حکومت های فعلی فقط به خاطر جهانبینیِ ناشی از ایده ئولوژیِ ناشی از امیال نفسانی ،این دخالت را می کنند و به همین دلیل مذموم اند ولی قرآن با توجه به نظام حقیقی رزق در هستی و با توجه به جهانبینی منطبق با واقعش چنین حکمی می دهد. اگر به نظر شما فرق این دو را درست بیان نکردم بفرمایید تا از اشتباه به در آیم.

    ممنون از حوصله و وقتی که می گذارید. ضمنا اگر بحث برای شما ملال آور است می توانید بحث را خاتمه دهید. من باز مطالب وبلاگ را تا حدی پیگیری می کنم و سعی می کنم از لابلای مطالب شما مطلب مورد نظرم را دریابم. اگر چه اگر بحث را ادامه دهید خیلی بهتر و مفید تر خواهد بود.

    پاسخ:
    دهقانی:

    1- فرمودید از بیان بنده(دهقانی) بر می‌آید که هر چه در غرب هست - حتی مفاهیم- همه از جنس دیگرند و باید با آن مقابله کرد!


    اولاً آشنا جان! بنده هیچ گاه به مقابله با غرب فتوا نداده‌ام.

    چون الان همه عالم غربی و غربزده هستند.

    من و شما نیز غربزده هستیم.

    منتها اگر هنر کنیم از غربزدگی منفعل و جهل مرکب بیرون برویم،‌ در منزل جهل بسیط منزل سکنا بگیریم، شاید که از جانب عالم الغیب و الشهاده، عنایتی شد و  جهل مان به علم مبدل شد.

    ثانیاً در باب غرب، باید عرض کنم که غرب اساساً‌ یک تفکر است و یک تلقی خاص از عالم، آدم و خداست.

    و مگر می‌شود با تفکر مبارزه کرد؟!

    تفکر را در وهله اول بایستی شناخت، و یا حتی اگر آن را حق نمی‌دانیم در نقد آن برآییم و در پی تفکری دیگر باشیم.

    نه این که بخواهیم در پی مقابله با آن بر آییم.

    مقابله مربوط به عالم ماده است، و در ساحت تفکر که ساحت تجرد است، مقابله معنا ندارد.

    و بگذارید این گونه عرض کنم که اساساً‌ ایده "مقابله" تنها در عالم،‌ سیاست و ایدئولوژی معنا پیدا می‌کند.

    2- اما در بحث مفاهیم و نقش آنها در تفکرهای مختلف و تفاوت‌های آنها با هم، توجه داشته باشید که بنده عرض کردم که تفکر مدرن- و اساساً هر تفکری- مفاهیم خاص خود را دارد.

    این سخن نه به این معناست که این مفاهیم، به کلی از مفاهیم سایر تفکر‌ها و تمدن‌ها متباین باشد.

    اما مسلماً‌ به این معنا هم نیست که مفاهیم تفکر مدرن- و یا هر تفکری دیگر- لزوماً با مفاهیم تمدن های دیگر صد در صد و نعل و بالنعل یکی باشند و به یک معنا!!(دقت شود)

    حتی اگر بنده نتوانم که این "تفاوت" مفاهیم را نشان دهم، مادامی که شما نتوانید عینیت مفاهیم را اثبات بفرمایید، نه در جریان بحث بین ما و مهم‌تر از آن، نه حتی در نزد خود و محکمه نفس خودتان، حکم به عینیت این مفاهیم منطقی، کاری صواب نیست.

    از باب مقدمه عرض کنم که غرب در زبان بنده، نه یک نقطه جغرافیایی شامل اروپا و آمریکاست و نه حتی بخش اخیر تاریخ بعد از رنسانس به نام مدرنیته .

    تاریخ تفکر غرب از یونان آغاز می‌گردد اما نهایی ترین شکل آن مدرنیته است.

    توجه به این مقدمه از آن جهت ضروری است،‌ که در دلیلی که شما برای یکی بودن مفاهیم، ذکر کردید، بوی این مسأله به مشام می‌رسید که غرب را یک نقطه جغرافیایی می‌دانید.(شاید بد نباشد که یک بار دیگر دلیل خود را از این زاویه بررسی بفرمایید)

    حال با توجه به این مقدمه، نسبت به شبهه‌ای که شما در باب معاویه و فرعون مطرح فرمودید،‌ مطالبی را عرض خواهم کرد.

    در مورد معاویه، فراموش نکنیم که او حاکمیت خود را - چنان که خود شما نیز تصریح فرمودید- به جبر الهی منتسب می‌کرد.(البته از روی نفاق بودنش را فعلا بحثی ندارم.)

    اما نکته مهم این است که در مرکز این تقریر و توجیه‌ها، "خداوند" قرار داشت.

    بدین معنا که معاویه مدعی بود خداوند این گونه که خواسته که من بر شما مسلمانان حکومت کنم.

    و چون خداوند حق است و نباید به حقیقت به معارضه برخواست، پس معارضه با معاویه- که تجلی خواست خداست- هم درست نیست.

    پس در عصر بنی‌امیه، هنوز معیار حقانیت و حقیقت به امر قدسی و الهی بازمی‌گشت.

    و فرعون نیز درست به همین دلیل اصرار می‌کرد که مردم او را بندگی و اطاعت کنند.

     چون او خود را خدا می‌دانست و هم او و هم مردمش معتقد بودند که سرپیچی از خداوند خلاف مروت است.

    اما نکته مهم این است که در تمام ایدئولوژی‌ها و اندیشه‌های مدرن، این "انسان"  است که معیار مشروعیت بخشی به اندیشه‌ها و افکار ست و نه "خداوند"!

    در حقیقت ایدئولوژی‌ها، همه به نحوی از انحاء اومانیستی و خودبنیاد هستند و نه این که امر مقدس در مرکز باشد.

     اگر امروز لیبرالیزم، مدعی "آزادی" است، نه از این بابت است که فی المثل خداوند آزادی را دوست دارد، بلکه چون "بشر" باید آزاد باشد و آزادی حق «بشر» است، باید به آزادی اعتنا کرد.

    به عبارت دیگر، لیبرالیزم و آزادی مبتنی بر آن، مشروعیت خود را از "انسان" و حقوق او می‌گیرد، و مرکز تفکر انسان است.

    در کمونیسم هم، "عدالت" به این دلیل محل اعتنا نیست که چون عالم مبتنی بر عدالت خلق شده و عدالت خود یک امر مقدس و خیر است، پس باید، ما هم در جامعه عدالت را رعایت کنیم.(باوری که در یونان محل توجه بود)

    بلکه در کمونیسم، عدالت از آن جهت محل توجه است، عدالت موجب می‌شود که که ما "انسان ها" همه با هم به رفاه و لذاید دنیوی برسیم.

    اساساً تمامی مدرنیته خودبنیادی و انسان محوری است.

    و نکته مهم این است که انسانی که در مدرنیته مطرح می‌شود، من اندیشنده دکارتی و سوژه کانتی است که فاهمه‌اش دنیا را تغییر می‌دهد.

    و نه حتی انسانی که فی المثل در فلسفه ملاصدرا مطرح می‌شود که عین اتصال به وجود است و عین فقر باشد.

    یا انسانی که در عرفان نظری مطرح می‌شود که عدم است و وجود تنها و تنها خدا باشد.

    آشنا جان! در بررسی آراء و افکار نباید صرفاً‌ بر اساس شباهت ظاهری مفاهیم و تفکرات قضاوت کرد.

    البته این کار منعی ندارد.

    اما کسی که اهل تحقیق است مجوزی برای این کار ندارد.

    پس توجه دارید که ایدئولوژی، مجموعه‌ای از باورهای خودبنیاد اندیشانه است که غایت آن اراده به قدرت است.

    و اگر این تعریف از ایدئولوژی را بپذیریم، اشکال شما و دوست‌مان بهاران، در عدم مانع بودن تعریف بنده، تا حدی بر طرف خواهد شد.

    3- اما این که فرمودید که نبی اکرم علیه صلوات الله فرمودند «اللهم ارنی الشیاء کما هی»، نیز بیشتر مؤید ادعاهای حقیر است.

    چون از این روایت شریفه که از محکمات تفکر دینی است، بر می‌آید که ممکن است انسان در برخورد با اشیاء آن ها را آن گونه که هست نبیند، بلکه مثلاً‌ آن ها را آن طور که خود می‌پسندد صورت دهد.

    پس ما ممکن است با اندیشه‌هایی و افکاری در عالم روبرو باشیم، که اشیاء را آن طور که هستند معرفی نمی‌کنند، بلکه آن ها را ان طور که خود می‌خواهند تبیین می‌کنند.

    و رسالت ما به عنوان یک انسان محقق،‌ در درجه اول شناخت اندیشه هایی است که عالم و آدم و خدا را نه آن گونه که هست،‌ بلکه آن گونه که مطلوبشان هست، معرفی می‌کنند و مواظب باشیم که در دام آنها نیفتیم.

    4- و اما در باب فراز مهم و اندیشه برانگیزی از  فرمایش‌‌تان که فرمودید:
     «اما اگر جهان بینی را بینش شخص و انسانی بدانیم که از روی کشف حقیقت به جهان نگاه کرده و سعی کرده قواعد جهان را بشناسد و بعد از اعتقاد به جهان بینی با این طرز نگاه ، از روی حقیقت خواهی به ساخت بنیانی از باید ها و نباید ها اقدام کرده که او را به سعادت برساند»

    اولاً‌ این ادعای شما- که انسان جهان را بشناسد و سپس باید و نباید تأسیس کند- از یک زاویه دیگر می‌تواند محل توجه قرار بگیرد، که ابتدائاً این مسأله را حل کرده باشیم که آیا اساساً‌ امکان شناخت جهان وجود دارد؟!

    و اگر آری، روش این شناخت چیست؟!

    توجه کنیم که برای پاسخ به این پرسش، حتی از دین هم نمی‌توانیم کمک بگیریم،‌ چرا که این سؤال دین را نیز در بر می‌گیرد، که آیا امکان فهم دینی درست برای ما انسان‌های عادی وجود دارد؟!

    2500و توجه کنیم که سال است که بشر در کیفیت پاسخ به این سؤال مرد افکن، راه‌های مختلف را آزموده است.

    کانت می‌گفت ما اصل وجود اشیاء را درک می‌کنیم، اما چگونگی و ماهیت آنها را نه.

    اگر حرف کانت حق باشد،‌ در آن صورت ما در انجام هر کاری نسبت به عالم آزاد هستیم، چون هیچ کس نمی‌داند واقعاً کدام کار با عالم متناسب است، چرا که اساساً کسی به شناخت درست از ماهیت عالم و جهان نائل نشده!

    در نگاه مدرن دکارت-کانت- هگل،‌ اصلاً بشر بیرون از عالم است، و نه در عالم.

    و چون در عالم نیست، نمی‌تواند عالم را حقیقتاً‌ و آن گونه که هست بشناسد.

    در این نگاه،‌ رسالت و وظیفه بشر نه شناخت عالم،‌ بلکه استیلاء بر عالم است.

    و به همین دلیل نیز هگل می‌گفت: « ما خود را در استیلاء بر طبیعت باز می‌شناسیم».

    در نگاه یونان، عالم و مدینه، دفتری انگاشته می‌شد که مطالبش با حروف درشت نوشته شده، و همین مطالب در صفحه نفس آدمی منتها با خط ریز تحریر شده.

    و به این دلیل سقراط مدعی بود،‌ که اگر خود را بشناسیم،‌ عالم را خواهیم شناخت، و در آن صورت هم آزاد نیستیم که هر گونه که خواستیم و پسندیدیم باید و نباید تأسیس کنیم، بلکه باید مبتنی بر نظم عالم،‌ باید و نباید‌ها را تأسیس کنیم.

    سقراط هیچ‌گاه مانند کانت معتقد نبود که ما در تأسیس باید‌ها و نباید‌ها آزادیم بلکه او انسان را محکوم عالم می‌دانست،‌ و نیز مانند هگل معتقد نبود که بشر حق داشته باشد که بر عالم، استیلاء یابد.

    بلکه او معتقد بود بشر باید با نظم عالم کنار بیاید.

    چون عالم موجود، بهترین عالم است.

    بنده نمی‌خواهم در این مسأله ادعا کنم که حق با کانت بوده یا سقراط درست گفته.

    بلکه می‌خواستم نشان دهم، که اولاً‌ باید مشخص کنیم آیا دیدن جهان و جهان بینی، امکان دارد یا ما در حال جهان‌سازی هستیم؟!

    و نیز نشان دهم که رسیدن از قسمت اول فرمایش شما- که شناخت جهان بود- به قسمت دوم -که تأسیس باید و نباید است- راه دراز و پر پیچ و خمی است و مستلزم طی مقدمات بسیاری است و نمی‌توان به راحتی این کار را انجام داد.

    ثانیاً یک نکته مهم دیگر که در فرمایش شما این است که طبق بیان شما شخصی را که در پی شناخت جهان است، محق است که بعد از شناخت جهان، نسبت به تأسیس باید ها و نباید ها اقدام کند.(این باور البته با تفاوت بسیار هم در یونان و هم در مدرنیته، پذیرفته شده)

    اما فراموش نکنیم که در تلقی دینی، اساساً هیچ شخصی، حتی رسول الله، امام و یا فقیه حق تأسیس حکم و باید و نباید را ندارند.

    بلکه آنها تنها وظیفه ابلاغ باید و نبایدها را دارند.

    و حتی اگر شنیده شده که در تاریخ در یک موضوع مستحدثه هم نطری خلاف آنچه قبلاً مطرح بوده،‌ مطرح می‌شود(به عنوان مثال امیرالمؤمنین بر اسب هم زکات بستند در حالی که رسول الله از اسب زکات نمی‌گرفتند)، از این باب است که معیار کلی تغییری نکرده، بلکه مصادیق جدید به دلیل شرایط جدید، مشمول همان معیار همیشگی و لایتغیر شده‌اند.

    ماجرای ولایت فقیه و اجتهاد مجتهد هم به همین شکل است.

    امیدوارم توانسته باشم نشان دهم که میان باور یونانی و مدرن و دینی چقدر تفاوت وجود دارد.

    5- اما در باب مسأله کنترل جمعیت و نظایر این‌ها.

    بنده عرض کردم خصوصیت دولت مدرن تمامیت‌خواهی است، به نحوی که دولت مدرن در تمامی ابعاد زندگی بشر برای خود حق دخالت قائل است و این حق را به هر طریق ممکن اعمال می‌کند.

    و شما در باب معارضه فرمودید که این خصوصیت منحصر و مخصوص به دولت مدرن نیست بلکه در نگاه دینی نیز این کار صورت می‌گیرد.

    و به عنوان استشهاد به آیات محکم و متیقن در باب مسأله رزاقیت الهی و توبیخ کفار از بابت قتل فرزندان به دلیل ترس از گرسنگی و نیز به روایت وجود مبارک رسول اکرم صلوات الله علیه در باب تکثیر نسل و آثار آن در یوم الحساب اشاره فرمودید.

    اما به فرمایش شما از دو جهت اشکال وارد است:

    اولاً‌ عرض بنده این بود که دولت مدرن، در مسأله جمعیت، برای خود حق عملی  و اجتماعی قائل است و به عنوان مثال بر حسب ضرورت و هر گاه نیاز ببیند بحث کاهش جمعیت را مطرح می‌کند و کسانی را که از این الگو تبعیت نکنند از برخی حقوق اجتماعی محروم می‌کند.

    یا هنگامی که نیاز به افزایش جمیع باشد،‌ برخی حقوق اجتماعی افراد را بازتعریف می‌کند.

    والبته بحث بنده صرفاً‌ به افزایش جمعیت منحصر نبود بلکه مسأله جمعیت یک مثال بود و اصل حق اعمال نفوذ در مسأله جمعیت مد نظر حقیر بود.

    اما اگر تمایل داشته باشید همین مثال را بررسی کنیم باید عرض کنم که نه در آیات شریفه در باب مسأله رزق و نه در روایت شریفه، برای تقلیل نسل و یا تکثیر آن، اثر و حق و با تنبیه اجتماعی- مانند محرومیت از بیمه و نظایر آن- بیان نکرده اند.(فعلاً‌ از این اشکال صرف نظر کنیم که بیمه نیز خود از هدایای مدرنیته به ماست)

    بلکه این آیات و روایات اولاً‌ در مقام نقد این روش کفار برمی آیند و ثانیاً‌ مسأله را به "عقبا" و "اثر اخروی" ارجاع داده‌اند و نه این که برای این مسأله تنبیه و یا حقوق "اجتماعی" و "دنیوی" وضع کرده باشند.

    و تفاوت این دو  برخورد به اندازه تفاوت عقبا با دنیاست!!

    ثانیاً‌ در نگاه دینی،‌ تکثیر نسل، همیشه و همواره خیر است و تقلیل نسل مذموم و مورد نکوهش.

    اما در نگاه دولت مدرن این دو پدیده هیچ کدام اصالتی ندارند و هیچ کدام بر دیگری ترجیح ندارند.

    بلکه اصالت تنها با حفظ قدرت است.

    اگر زمانی ضمان قدرت و استتحکام دولت، کاهش نسل باشد(مانند اوائل قرن بیستم در غرب و اوائل دهه هفتاد در جمهوری اسلامی)،‌ طرح کاهش جمعیت اجراء می‌شود.

     و اگر در برهه‌ای برای حفظ حکومت نیاز به افزایش جمعیت باشد،‌ طرح افزایش جمعیت اجراء می‌شود(چنان که این طرح اکنون در اروپا و اخیراً‌ در جمهوری اسلامی نیز، محل اعتنا واقع شده)

    و به همین دلیل یک روز روی پلاستیک‌های پفکی که می‌خوردیم می‌نوشتند،‌ فرزند کمتر زندگی بهتر، و امروز که نیاز به جمعیت پیدا کرده‌ایم،‌ رادیو می‌گوید فرزندان خانواده‌های شلوغ ازنظر روانی سالم‌ترند!!

    راز این برخورد مقطعی با مسأله تکثیر نسل - که البته فقط به این مسأله محدود نمی‌شود بلکه اساساً‌ دولت مدرن در همه زمینه‌ها دوگانه برخورد می کند- این است که در نگاه مدرن اساساً‌ امکان شناخت حقیقت وجود ندارد و ما نمی‌دانیم که کدام کار حق است و کدام کار باطل.

    و ما تنها کاری که می‌توانیم بکنیم این است که بر حسب نیازهای مادی و اکنون‌مان تصمیم بگیریم( رف کانت را در ذهن داشته باشیم که می‌گفت ما اصلاً‌ نمی‌توانیم ماهیت اشیاء را بشناسیم)

    اما در نگاه دینی، هیچ گاه بحث جمعیت - و نه هیچ بحث دیگری- موجب نمی‌شود که قرآن و رسول حقوق و تکالیف افراد را تغییر دهند.

    چون اساساً نظام حق و حقوق و تکالیف در دین،‌ کاملاً‌ ثابت است و  حلال محمد صلی الله علیه و آله تا یوم الحساب حلال و حرام محمد صلی الله علیه و آله نیز تا یوم الحساب حرام است.

    بحث در این باب مفصل است و بنده هم انتظاری ندارم که شما با شنیدن این مطالب، قانع بشوید.

    بلکه غرضم این است که برخی زوایای جدید را به نزد شما مطرح کنم، تا خود در وادی تحقیق پا نهید و راه حق را کشف و برگزینید .

    در نهایت این که اگر مانعی نداشته باشد، بنده را از ادامه این بحث معاف بفرمایید.

    موفق باشید.
    در مجموع تمام بحث بر می گردد به نگاهی که غرب امروز به عالم و ادم و خدا دارد که در تضاد است با نگاهی که دین به این مقوله دارد انجا نفسانیت اماره انسان محمر است و در اینجا خدا یا انسانی که عبد است و خلیفه الله انجا انسان بریده از خدا همه کار است اینجا انسان فانی در اراده و قدرت خدا
  • سید محمد صالخی
  • سلام برادر آشنا
    پاسخ شما رو با دو سئوال خواهم داد
    1. می شه بفرمایید از کجای حدیث شریف کلکم راع و کلکم مسئول عن الرعیه ایجاد و تشکیل حکومت و حفظ آن نیز افاده می شود؟
    2. اینکه نیچه و توماس هابز ملهم از شیطان نظر داده اند که نشد استدلال برادر خوب من.
    یه نصیحتی بهت می کنم. توی خواب و وقتی تنها شدی خوب خوب به این جمله فکر کن.
    " همه ی عالم تفسیر ماست ".
    موفق باشید.
    علیکم السلام آقای صالحی
    سوالاتی که شما مطرح کردید به هیچ عنوان جواب مطالب من نبود
    1- استدلال من برای تشکیل حکومت ، به حدیث شریفی که اشاره کردید بر نمی گشت. این حدیث تنها یک مطلب حاشیه ای بود که ممکن است بتوان از معنای آن برای تایید مطالبی که مطرح کردم استفاده کرد و ممکن است نتوان. 
    2- بنده کی از این جمله داخل پرانتزم که نوشتم: بهتر است به این نویسندگان و متفکران، ملهمان از شیطان گفت، استدلال کردم؟ این هم فقط یک مطلب حاشیه ای و داخل پرانتز بود
    اصل استدلال من از تعدادی شواهد تاریخی و یک حدیث از امام علی علیه السلام و یک دلیل منطقی تشکیل شده بود. که بهتون توصیه می کنم در بیداری مطالب بالا رو بخونید و بعد به من جواب بدید.
    البته من به جواب احتمالی شما دیگر جواب نخواهم داد. بلکه با خواندن آن سعی می کنم نتیجه خودم را بگیرم که: فبشر عبادی الذین یستمعون القول و یتبعون احسنه. و دیگر این بحث را که مقداری طولانی و شاید ملال آور شده ادامه نمی دهم.
    ضمنا فکر نمی کنم این جمله را قبول ذاشته باشم که" تمام عالم تفسیر ماست". شاید این جمله رو قبول داشته باشم که :"تمام عالم ما، تفسیر ما از عالم حقیقی و وجوذ است".
    پاسخ:
    دهقانی:

    با تشکر از دوستان عزیز آشنا، صالحی و بهاران.

    این بحث نکات خوبی برای خود بنده داشت و موضوعات خوبی برای تفکر و مطالعه پیش روی خود بنده نهاد. (به عنوان مثال بحث از ماهیت حکومت و وجه ضرورت آن. که از دیرباز محل نزاع میان متفکرین بوده،‌ و با بحث اخیر به این نتیجه رسیدم که بایست شخصاً‌ بیشتر در باب آن تأمل کنم)

    اما در باب ما و عالم و تفسیر ما از عالم، شاید بد نباشد که من نیز بحث را با یک سؤال هیدگری به اتمام برسانم و این گونه بگویم:

    از کجا معلوم که فهم و تفسیر ما از عالم نیز،‌ خود ناشی از جلوات مختلفی است که عالم بر ما می‌کند نباشد؟!

    این مسأله نکته ای است که می توان در مورد آن فکر کرد.

    ولی شاید بهتر باشد در یک فضایی دیگر در مورد آن گفت و گو شود.

    قبلاً نظرات این پست را بسته بودم، اما نظر به گلایه برخی دوستان در باب بسته شدن نظرات این پست مجددا نظرات این پست را باز کردم.
    نویسنده: گوجه فرنگی

    سلام .

    چند نکته :

    1)      چه اشکالی دارد که کسی بیشتر (نه همه ی ) وقت خود را در این یک ماه باقی مانده روی انتخابات بگذارد ؟؟؟

    2)      مسلما اگر مهندس مشایی هم بیاد نمی ذارن کار کنه. امّا ... به شرط این که شرایط همین طوری بمونه که الان هست. ممکن است با رأی آوردن مشایی خیلی از این آیت الله ها و آقایونی که مانع کار دکتر احمدی نژآد هستن ، لندن نشین بشوند.

    3)      پایداری ها از نظر من یک سری آدم های بی عقل و بصیرت هستند که رهبری را ول کرده اند و به مصباح چسبیده اند. میشه بگید شما چطور از چند عکس به خلوص اون ها پی بردید درحالی که خلوص یک ویژگی و حالت درونی برای انسان است ؟؟؟

    4)      8 فایل صوتی از دکتر داوری با موضوع دهه پیشرفت و عدالت بسیار بسیار مهم است ، حتما گوش بدید ، از سایت ourpresident و یا با سرچ در گوگل اون ها رو دانلود کنید.


    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام علیکم

    1- اشکالی ندارد که کسی بیشتر و یا حتی همه وقتش را در این ایام باقی مانده تا انتخابات روی بحث انتخابات بگذارد، اما مسأله این است که این کار چه ثمری دارد؟!

    2- بر فرض که با آمدن مهندس مشایی یا هر مهندس دیگر، آیت الله ها و آقایان لندن نشین شدند.

    ثم ماذا؟!

    که چی؟!

    آیا مسائل فکری با نزاع عای سیاسی قابل حل است؟!

    و با رفتن افراد به خارج از کشور افکار آنها هم حذف می شود؟!

    3- مادامی که بت پرستی میان ما رواج دارد، اشخاص جای حقیقت را می گیرند.

    در چنین وضعیتی قضایای استدلالی نیز به این شکل در می آید:

    این حرف را فلانی گفته.

    هر حرفی فلانی بگوید حق است.

    پس این حرف هم حق است.

    و البته در این میان تنها بت ها هستند که فرق می کند.

    یکی دامن فلان آیت الله را می گیرد و دیگری دست به دامن فلان مهندس و بهمان دکتر می‌‌‌شود.

    در چنین وضعیتی تنها بت‌هاست که فرق می کنند وگرنه همه در اصل بت پرستی مشترک‌‌اند.

    حالا جریان پایداری جناب مصباح را رب اعلای خود قرار داده.

    بقیه یکی دیگر را.

    همه کم و بیش مانند هم اند و در فقدان تفکر و اکتفا به اشخاص یکسان.

    اما در باب خلوص جریان پایداری و یا هر جریان دیگر.

    خلوص البته یک امر درونی است اما هر امر درونی نمود بیرونی هم دارد.

    چون صورت ظاهر حکایت دارد از سر درون.

    بنده از نمود ظاهری این حکم را داده ام.

    و البته مرادم از خلوص، خلوص معنوی بود و نه خلوص فکری.

    چرا که دومی اساساً سالبه به انتفاع موضوع است.

    و در باب اخلاص معنوی هم نحن نحکم بالظاهر.

    در ضمن بنده در هیچ یک از جریانات سیاسی کشور، فکر و ذکر نمی‌بینم و بی‌‌فکری فقط مشکل پایداری‌‌ها نیست.

    چون ما سال‌های مدیدی است که دیگر  سیاست‌مان از  تفکر استمداد نمی‌گیرد.

    چنان که اکنون در غرب نیز وضع بدین منوال است.
    ادامه نظر گوجه فرنگی

    5)      اما نکته ی آخر که درواقع به اصل نوشته ی شما برمیگرده این هست که در متن خوبی که نوشته بودید، قبل از این که به سراغ این بریم که به راه حل بهتری برای انتخاب ریاست جمهوری  بیاندیشیم باید این نکته کاملا اثبات بشه که ممکن است مردم با انتخاب های ناصحیحشون مصلحت کشور رو به طور جدی به خطر بندازن که این هنوز برای من اثبات نشده.

    اگر من مثال احمدی نژاد رو بیارم که به مذاق مسئولین و آیة الله ها خوش نیمده ولی انتخاب مردم است که بر خلاف تصور مسئولین و آیة الله ها جامعه رو به سمت صلاح پیش می بره ، اون وقت شما هم برای من مثال بنی صدر رو خواهید آورد که مردم به اشتباه انتخابش کردن.

    اما نکته ای که این جا هست اینه که دو نوع نگاه نسبت به "مردم" وجود داره : نگاه اول این که مردم نمی فهمند ، این نگاه غالبا در مسائل دیگر از جمله اقتصاد و سیاست و ... با سیاست های خاصی قرین است و نگاه دوم این است که "مردم می فهمند" ، ولی خب این مردمی که می فهمند ممکنه در بازه ی کوتاهی اشتباهی هم انجام بدهند اما بر اساس همین اصلی که "مردم می فهمند" خودشون به اشتباه خود پی می برند و با اعتماد به فهم مردم جامعه در کل به صلاح میرود.

    لازم به ذکره که در دو نگاه فوق ، تعریف از "مردم" یکسان نیست. در نگاه اول "مردم" معنی عام می دهد ولی در نگاه دوم "مردم" ، منظور مردم همه ی جوامع و ملل نیست بلکه "مردم ایران" منظور است.

    لذا ما در حرف هایمان دایره ی مردم را ، محدود به "مردم ایران" می کنیم تا بتوانیم این دو نگاه را با هم قیاس کنیم.

    اساسا یک سری شبهات فقط و فقط در نگاه اول ، مطرح است مثل این که می گویند " اگر مردم نظام اسلامی را نخواهند چه باید کرد ؟ " یا همین شبهه ای که شما مطرح کردید که " اگر مردم با رأی های مکرر به کسی که صلاحیت اداره کشور را ندارد مصلحت کشور را نابود کنند چه باید کرد ؟ "  و یا شبهات دیگر.

    به نظرم اول سر این بحث باز بشه که آیا واقعا مردم "می فهمند" یا "نمی فهمند" ؟

    تاجایی که بنده متوجه شده ام امام(ره) و آقا و البته احمدی نژآد و مشایی نگاهشان به مردم از سنخ نگاه دوم است و اصول گرای حزبی و سیاسی و در رأسش لیدر کارگزاران و هم چنین اصلاح طلب ها ، نگاه اول رو به مردم دارند.

    ممکن است بپرسید که خب اگر آقا نگاهش به مردم از نوع نگاه دوم است پس چرا انتخابات پارلمانی رو مطرح کردند ایشون ؟ جوابش این هست که این حرف آقا ناظر به زمانی است که مجلس ما مجلس مطلوب باشد و مجلس مطلوب هم باز برای شکل گیری صحیح اش نیازمند نگاه دوم است و با نگاه اول شکل گیری مجلس مطلوب محال است. البته داشتن نگاه دوم به مردم برای انتخاب اصلح نه برای ریاست جمهوری و نه برای مجلس کافی نیست و اساسا باید کاندید های مناسب و چند مورد دیگر هم محقق باشه تا مردم بتونن انتخاب اصلح کنن.




    پاسخ:
    دهقانی:

    5-  و اما پیرامون این پرسش  تکراری آیا مردم  می‌فهمند و  می‌توانند  اصلح  را  تشخیص  دهند و   برگزینند؟!، که  البته  تکراری  بودن ‌آن  به  معنی  نفی  اهمیت  آن  نیست،  چرا که  این  پرسش  دست  کم  2500 سال در فلسفه محل  زد و خورد بوده  است،  ، باید  عرض کنم که  این موضوع  از دیر  باز  محل   نزاع  جناح‌ های   سیاسی  مختلف  بوده و هست.

    هر چند که  ظاهراً شما چون یکطرفه به قاضی رفته‌اید، البته طبیعتاً راضی هم  برگشته‌اید!

    بنده این‌جا می‌توانم در  مقام سخن‌‌گوی دوم‌خردادی‌ها و البته نه در  معنای تأیید موضع  ایشان، به شما  این‌گونه از شما سؤال کنم که اگر مردم می‌فهمند، چرا جمهوری اسلامی با نظارت  استصوابی و بررسی  تأیید صلاحیت‌ها در  انتخابات را در دستور  کار  قرار می‌‌دهد؟

    و واقعاً اگر   جمهوری   اسلامی  برای مردم قدرت  فهم  قائل است،‌  چرا  اجازه نمی‌ دهد که  خود  مردم  با  رأی  دادن  به  افراد،‌  مستقیماً‌  صالح  را  از  ناصلاح  تشخیص   دهند؟!

    چطور است  که  در مسأله  تشخیص میان صالح و ناصالح،  این کار از  عهده  مردم  عادی  ساخته نیست و نیاز به کارشناسان خبره در شورای نگهبان هست، اما در   تشخیص  میان صالح و  اصلح که  طبیعتاً‌ کار  سخت‌تری است که می‌شود، آن‌وقت مردم توان  و قدرت   فهم  پیدا می‌کنند؟!

    اصلاً بر فرض که مردم ما بخواهند که به یک فرد  به  اصطلاح ناصالح- مثلاً خاتمی- رأی بدهند،‌ کدام دلیل قانونی می‌تواند مانع از ریاست جمهوری او شود؟!

    اگر فرمودید قانون اساسی، عرض خواهم کرد که قانون اساسی یک امر   مقدس و  لایتغیر نیست که  مردم  نتوانند  خلاف آن  عمل  کنند.

    اصلاً خود قانون اساسی به این دلیل محل اعتناست که از پشتوانه مردمی برخوردار است، و مگر عقلاً‌ چیزی که معتبر بودن آن بسته به اعتبار اکثریت مردم است، می‌‌‌‌‌تواند خود مانع از تحقق اراده  اکثریت شود؟!

    این  کار یک دور واضح و مصرح است که بالبداهه باطل  است.

    پس ما نباید با مسأله  برخورد یک بام و  دو هوا داشته باشیم.

    یا باید به تمام  قواعد دموکراسی ناب-  که البته امروز در هیچ جای  جهان وجود ندارد- تن در داد  و  خطرات‌ آن را پذیرفت. 

    یا دست به دامن یک تفکر دیگر غیر از مدرنیته و ساز و کارهای مدرن مانند انتخابات و دموکراسی شد.

    نه این که مانند  جمهوری اسلامی  یک ترکیب التقاطی درست  کرد که  نه خودی از  آن راضی  می‌شود و نه  غیر خودی و مدام برای خود پپسی باز کنیم و بگوییم ما خیلی خوبیم هم خوبی‌‌‌های  مردم‌سالاری را داریم، هم به ضعف‌‌های آن دچار نیستیم.

    فقط دعا می‌‌کنم که عاقبت این عجبی که بر فعل و نظر جمهوری اسلامی حاکم است، زیربنای آن را ویران نکند.

    1)      ثمرش اینه که اگر فکر درست و حسابی داشته باشیم و اطلاعات سیاسی هم داشته باشیم بتونیم از کاندیدای خود حمایت کنیم و اولا برایش رأی جمع کنیم و ثانیا توانایی فکری و عملی خود را مهک بزنیم و ثالثا با حمایت از کاندید مورد نظر خود وجهه ی موجهی بین حامیان فکری و لیدرهای حامی و حامیان معمولی کاندید مورد نظر در صورت پیروزی در انتخابات پیدا کنیم تا بتونیم در صورت رأی آوردن اون کاندید ، وارد صحنه شده و کار را ادامه دهیم – از گفتمان سازی گرفته تا حمایت از حق مظلوم – و رابعا نقش خود را برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی ایفا کرده باشیم و خامسا مثل کسانی نباشیم که همیشه در صحنه اند حالا که انتخابات میشه صحنه را خالی می کنند. بالاخره اگر بخوایم دیگران خصوصا اونایی که یه چیزی حالیشونه حرفمون رو گوش بدن باید علاوه بر داشتن فکر،  اطلاعات سیاسی قوی هم داشته باشیم و بتونیم با هسته های مرکزی جریان های مختلف سیاسی خصوصا جریان مورد نظرمون مرتبط باشیم تا از بسترهای موجود برای پیبرد اهداف خود سوء استفاده – ببخشید استفاده – کنیم.

    2)      حرف شما درسته مسئله ی فکری حل نمیشه اما منظور من این نبود که با رفتن خودشون فکرشون هم میره. اما اگر طرف مثبت قضیه رو بگیریم ( ما خوشبینانه و بدبینانه می تونیم وضعیت رو تحلیل کنیم که من خوشبینانه این جا دارم تحلیل می کنم تا بگم لزوما رأی آوردن مشایی بی فایده نیست ) منظور من اینه که اگر مشایی رأی بیاورد بعضی از این آقایون اصول گرا لندن نشین می شن به اضافه این که بعضی آیة الله ها هم جلو رهبری می ایستن به این معنی که هم اصول گرایان لندن نشین هم بعضی آیت الله های پرهیبت رسوا می شن . مردم از اون ها متنفر می شن ( منظورم توده های مردمه نه همه ی مردم) وهمون  بعضی از اصول گرایان و آیت الله ها از تخریب دولت مأیوس می شن چون علارغم همه ی تلاشی که برای حذف احمدی نژاد کردند ولی نتوانستند پیروز بشن.  نتیجه این که به جای خیلی از این افراد نیروهای جدید جاگذاری می شن و در نتیجه فضا از تخریب دولت خارج می شه چه فضای سیاسی چه فضای فرهنگی و مهندس هم با کاریزمای شدیدی هم که دارن (مثل امام) دیگران را به فکر محی الدین جذب می کنند و فضا برای کار فرهنگی باز می شه . مگه وقتی انقلاب شد و شاه رفت ، فکر شاه هم رفت؟ نه اگر فکر شاه رفته بود که ما بعد از این همه سال نیاز نداشتیم بگیم مرگ بر آمریکا ،چون آمریکا مرده بود. ولی همین انقلابی که شد بستری بود تا خیلی ها یک مرحله رشد کنند و مثلا فامیل ما که قبل از انقلاب حجاب نداشتن با انقلاب شدن به ارزش های دینی مثل حجاب و ... رو آوردن . حاکمیت ارزش ها و همین طور فکر دینی یهو که در جامعه محقق نمی شه بلکه تدریجی اتفاق می افته. همین اتفاقاتی که می افته( خصوصا با رئیس جمهور شدن مشایی) خودش می تونه بستری باشه برای رشد افکار به سمت حقیقت دین. خیلی ها فطرت پاکی دارن وقتی حرف های مشایی رو بشنوند و از نزدیک با حرف های او آشنا بشن به سمت دین گرایش پیدا می کنن و در سیر تحولی که دارند سوالات اساسی درباره هدف زندگی براشون پیش میاد. من شخصا چنین آدم هایی رو سراغ دارم.

    3)      این حرفتون خیلی برام جالب بود و درسته. همه منظور بیشتر افراد یک بت دارند. اما یک سوال به نظر شما فرقی دارد یا ندارد که بت آدم ها رهبری باشد یا آیت الله مصباح ؟

    4)      البته با عکس نمی شه خلوص رو فهمید چون به صرف یک تصویر هست ، گاهی شما از حرکت چشم یک نفر می فهمید فلانی این کاره نیست ، من که به خلوص آقای لنکرانی شک دارم هر چند عکس تبلیغاتی اش رو و اون عکسی که کنار آیت الله مصباح زانو زده دیدم. حداقل رفتار و حرکاتش رو ببینید بعد بگید خلوص داره.

    5)      ادامشو بعد از خوردن آویشن می نویسم.

    پاسخ:
    دهقانی:

    1- ظاهرا بنا به نظر شما، هدف از رساندن مشایی به قدرت این است که شرایط برای حرکت های فکری و فرهنگی فراهم تر خواهد شد.

    و استنادتان هم به مسأله انقلاب اسلامی و رفتن شاه بود و این که علی رغم این که شخص شاه رفت و فکرش نرفت، ولی انقلاب موجب شد که خیلی اتفاقات مبارک رخ دهد.

    بنده هم عرض میکنم اتفاقا چون فکر شاه نرفته بود و ما می پنداشتیم که با رفتن این مردک خبیث، مشکلات مان حل می شود، دیدیم که بعد از 68 دوباره فکر شاه برگشت اما این بار در لباس اسلام.

    و تازه کار مشکل تر هم شد.

    چون لااقل می شد علیه شاه حرف زد.

    ولی در جمهوری اسلامی، نقد مسؤولان در حکم محاربه با پیغمبر شد!

    و همه در نمازجمعه ها مخالفان مسؤولان را رجم می کردند.

    اینها همان مردمی بودند که در دهه پنجاه انقلاب کرده بودند و در دهه شصت آن گونه مجاهدت کردند ولی در دهه هفتاد دچار چنان تحجری شدند که خود هم متوجه نشدند که پا در چه راهی می نهند.

    و الان هم ظاهرا می خواهیم آن فکر را با حذف اشخاص، حذف کنیم.

    تو گویی که انگار تمام مشکلات تاریخ سی ساله انقلاب شخص هاشمی و یا فلانی است.

    هاشمی حداکثر فاعل باشد.

    اگر قابل فراهم نباشد، یک نفر چه کاری می تواند بکند.

    نه هاشمی کشور را به بحران انداخته و نه موسوی و نه خاتمی و نه مصباح و نه اصولگرایان اصولباز!!(هر چند اولی این است که نام جناب مصباح کنار این ها ذکر نشود، لااقل از نظر بنده با آن ها فرق می کند، هر چند تا این لحظه عمده نگاه های جناب مصباح در حزوه فکری و نیز سیاسی را نپذیرفته ام و آنها را مردود میدانم، اما حساب فکر از شخصیت جداست. برخی از اصولگراها شخصیت اند بیمارند و افکارشان هم فاسد، جناب مصباح اگرچه افکارشان به نزد من مردود است، اما در شخصیت ایشان، هوای نفس ندیده ام و البته نحن نحکم بالظاهر)

    اینها روی هم رفته عددشان صد نفر هم نمی شود.

    ما خود در طلب برخی چیزها هستیم، هی مسأله را می اندازیم گردن چند نفر.

    اگر با رفتن افراد مشکلات ما حل می شد که باید با رفتن رضا شاه و محمد رضا، دیگر نباید انقلاب اسلامی، دچار این مشکلات می شد.

    متأسفانه روش شما نه یک بار بلکه چندین بار در تاریخ 150 ساله ایران آزموده شده و هر بار هم به شکست منجر شده.

    لب کلام، سیاست اگرچه و تغییرات سیاسی در جای خود قابل اهمیت هستند و مهم، اما مسأله این است که سیاست برد محدودی دارد.

    40 سال است که در این مملکت تیراژ کتاب 3000 نسخه است.

    انقلاب اسلامی با آن همه ادعا و یال و کوپال بعد از سی سال هنوز نتوانسته این مشکل را حل کند، مشایی که در قیاس با بنیانگذاران انقلاب و حامیانش در قیاس با تودهای مردم انقلابی سال 57 به مراتب کوچکتر و کم اثر تر است.

    2- کسی که سخنان را بدون چون و چرا می پذیرد و تفکر را تعطیل کرده و بت پرستی را در پیش گرفته، نهایتاً بی فکر و ذکر است.

    چنین شخصی حداکثر به یک مجموعه نقل قول از بت خود مبدل می شود.

    یکی سخنان جناب مصباح را حفظ کرده و مدام آن را تکرار میکند.

    دیگری سخنان رهبری را.

    سومی سخنان فلان فیلسوف اسلامی و یا غربی را.

    فرق نمی کنند.

    همه مانند هم هستند در بی فکری و بی ذکری.

    همه مانند سی دی تمام صحبت های رهبری را از بر کرده اند و مانند ضبط ضوت هر وقت نیاز می شود تکرار می کنند، بدون آنکه بفهمند منظور چه بوده.

    3- در مورد لنکرانی بنده مسأله را آن قدر مهم نمی دانم که بخواهم خلوص ایشان را اثبات کنم.

    چون معتقدم مشکل با خلوص حل نمی شود..

    اگر فکر نباشد، خالص ترین افراد هم نمی توانند منشد اثر باشند.

    و اگر فکر باشد، خلوص کم هم مانع از تأثیر نخواهد شد.

    لذا بهتر است که نزاع خلوص یا عدم خلوص پایداری یا هر جریان دیگر را وانهیم.

    4
    ادامه ی قبلی :

    البته من مطالب فلسفی دراین باره رو نخوندم و بیشتر چیزی که در این پنج شش سال مشاهده کردم و صحبت های سیاسیون رو خوندم متوجه شدم که نگاه دولت احمدی نژاد و آقای به این مسئله با نگاه هاشمی فرق دارد.

    من نمی دونم جواب سوالی که از طرف دوم خردادی ها پرسیدید چیه و این سوال شما نهایتا می تواند به عنوان یک شبهه باشد که باید پاسخ داده بشه و من نمی دانم پاسخش رو ولی اصل مسئله رو – اعم از فهمیدن یا نفهمیدن مردم – رو زیر سوال نمی بره یعنی چه اشکالی داره که مثلا ثابت بشه مردم می فهمند ولی وجود فیلتر شورای نگهبان به عنوان یک شبهه پاسخ داده بشه. آهان ، یک جوابی همین الآن به ذهنم رسید ، ( چون من هم زمان که فکر می کنم ، می نویسم ) دلیلش اینه که " مردم می فهمند" به این معنی نیست که مردم همیشه در صد در صد موارد درست تشخیص می دهند  و همین طور که در کامنت سری قبلم گفتم  ولی خب این مردمی که می فهمند ممکنه در بازه ی کوتاهی اشتباهی هم انجام بدهند اما بر اساس همین اصلی که "مردم می فهمند" خودشون به اشتباه خود پی می برند و با اعتماد به فهم مردم جامعه در کل به صلاح میرود" . در این جا وجود فیلتر شورای نگهبان به این درد می خوره که مثلا همون یک باری که مردم اشتباه می کنند جامعه به کل دست بیگانگان نیفته یعنی از آسیب های خیلی جدی محفوظ بمونه یعنی کسانی تأیید صلاحیت میشوند ( باید بشوند ) که پایبند به چارچوب های کلی نظام باشند تا اگر مردم اشتباه کردند نظام نپاشد ولی مردم بین اشخاصی که معرفی می شوند درست تشخیص می دهند.

    مطلبی که شما فرمودید عاقلانه و درست است اما در عرصه ی عمل اگر ما بخوایم دست به دامن یک تفکر دیگر غیر از مدرنیته و ساز و کارهای مدرن مانند انتخابات و دموکراسی بشیم ، باید ابتدا زیرساخت های اون فراهم بشه و شاید مثلا 200 سال دیگه همچین اتفاقی بیفته . من نمی دانم چه جوری از مدل کاملا غربی می توانیم به مدل کاملا اسلامی برسیم، هیچ کس نمی داند، اما می دانم که یهو این اتفاق نمی افتد و مردم سالاری دینی از باب اکل میته است. حالا نگاه شما چیه شما فکر می کنید که مردم می فهمند یا نمی فهمند و چرا ؟

    پاسخ:
    دهقانی:

    5- ببین دوست عزیز، بالاخره مسأله ما چیست؟

    آیا هر حرفی که احمدی نژاد و یا رهبری و یا هر بزرگوار دیگری گفته  است، درست است؟!

    یا حقیقتی در جهان خارج وجود دارد و این بزرگواران و امثال آنها آن حقیقت را فهمیده و حرف درست را زده اند؟!

    اگر اولی است که دیگر نزاعی نیست.

    چون شما می توانید بروید و جانب احمدی نژاد و یا هر شخص دیگری که می پسندید را اخذ کنید و در رکاب او حرکت کنید.

    اما بنده معتقدم باید اول خود در مقام فهم حقیقت برآییم، و سپس به کار محک زدن اشخاص بپردازیم.

    نه این که مسأله را بر عکس حل کنیم.

    معتقدم باید به جای توجه به گویندگان حرف ها، باید تمزکزمان بر محتوای سخنان آن ها باشد و به ما قال نگاه کنیم و نه به من قال.

    اگر واقعاً مردم توان فهم و انتخاب ندارند، هر کس بگوید دارند اشتباه کرده ولو انسان بزرگی هم باشد.

    و اگر مردم توان این کار را دارند، هر کس بگوید ندارند اشتباه کرده.

    مهم اشخاص نیست، مهم حقیقت است.

    بنده ترجیح می دهم فعلا در باب امکان یا عدم امکان کشف حقیقت در هر امری، وارد نشوم چرا که این بحث در چنین جایی امکان طرح ندارد.

    و خصوصاً که مهم نیست نظر من هم در این باب چیست.

    وبنده هم قصد نداشته و ندارم که بواسطه چهار کلمه از شنیده های فلسفی ام شما را به زخمت بیاندازم و برای خود اثبات فضل کنم.

    بنده صرفاً می خواستم به آن چه امروز در جمهوری اسلامی مطرح است اشاره کنم و تناقض هایی که در فعل و عملکرد جمهوری اسلامی قابل مشاهده است را تذکر بدهم.

    نه این که بیایم و بحث فلسفی در باب امکان شناخت یا بحثی نظیر آن طرح کنم.

    عرض بنده این بود که عمل جمهوری اسلامی با مبنا نظری آن که بر آن مصمم است، نمی خواند.

    یا باید از این مبنا که مردم می فهمند دست بر دارد، یا باید به همه لوازم آن پایبند باشد.

    نه این که یک شتر گاو پلنگ درست کنیم که ندانیم دموکراسی است یا دین است یا استبداد یا هر چیز دیگر!

    البته بنده هم معتقدم که ممکن است رسیدن به یک تفکر دیگر غیر از تفکر مدرن نه تنها 200 سال بلکه 1000 سال زمان لازم باشد.

    اما از این مطلب نمی توان نتیجه گرفت که حال که غیر از مدرنیته تفکر دیگری نیست و جز دموکراسی چیز دیگری نمی شناسیم، برویم و مردم سالاری دینی راه بیاندازیم!

    شاید در این وضعیت بهترین کار همین باشد که فعلاً فقط به همان دموکراسی پایبند باشیم، نه این که آن را با لعاب دینی بپوشانیم و باطنش را پنهان کنیم.

    چون در این صورت فکر می کنیم که مشکلات  و نقایص دموکراسی بحمدالله به برکت انقلاب حل شده و دیگر هیچ نیازی به به  نقد و بررسی دموکراسی هم وجود ندارد.

    و مگر الان همین تلقی در جامعه شایع نیست و رجا مدام مرگ بر دموکراسی نمی گوید ولی متوجه نیست که اگر مرگ بر دموکراسی گفت، در حقیقت مرگ بر مردم سالاری دینی هم گفته.

    ولی خب رجا از آخرین باری که فکر کرده چند سالی می گذرد و این دوستان که بنده برخی از انها را از نزدیک دیده و می شناسم معتقدند که اگر چیزی با چشم خود ببینند و رهبری خلاف آن را گفته باشد چشم آنها اشتباه کرده!!(این جمله عین تفکر آقای ع - م، از یادداشت نویسان رجاست!!)

    گذشته از این بحث ها، مردم سالاری دینی هم ما را در عرصه نظری دچار جهل مرکب می کند و هم در عرصه عملی اً نه به دموکراسی می رسیم و نه به مدل ایده ال دینی.

    لذا مردم سالاری دینی هم نظراً و هم عملاً ما را از مقصدمان که رسیدن به تمدن اسلامی است دور می کند.



    دهقانی! دهقانی!حمایتت میکنیم!مرگ بر سیاست!درود بر تفکر!ایدئولوژی سوراخه!
    پاسخ:
    دهقانی:

    مختاری  زنده باد!

    مشایی  پاینده  باد!!


    اول اینکه جمله بالاخره سیاست خیلی روی ظهور یا عدم ظهور تفکر موثره.وقتی سیاست صفویه بود ملاصدرا تفکر رو هم رواج داد.به نظرم سیاست خیلی مهم تر این حرفاست.
    رئیس جمهور شدن یا نشدن مشایی هم میتونه تاریخ رو عوض کنه.حالا هر چی از تفکر صحبت کنیم چه فایده؟

    دوم اینکه جمله ای رو از امام دیدم که تامل برانگیز بود:والله اسلام تمامش سیاست است، اسلام را بد معرفی کرده اند.(صحیفه امام ج1ص280)

    سوم اینکه کلی دلم برات تنگ شده دهقانی




    پاسخ:
    دهقانی:

    به به برادر کیانی!!

    شما  کجا  این جا  کجا؟!

    شنیدم حسابی سرت شلوغ شده همش تو کلوپا هستی  وداری ببحث سیاسی می‌کنی!!

    ما هم دلتنگت هستیم و معمولاً سراغت را از فیلسوف شفاهی آرمان می‌گیریم!

    اما در مورد مطالبی که گفتی اولاً تا جایی که اطلاعات ناقص بنده نشان می‌دهد حکمت متعالیه و بالیدن فلسفه اسلامی در عصر صفوی، ناشی از عملکرد سیاسی و سیاست آن عصر  نبوده.

    تا جایی که  بنده حضور ذهن دارم، ملاصدرا به دلیل فضای سیاسی عصر شاه عباس و فشار اخباریین، مجبور به ترک اصفهان و عزیمت به روستای کهک قم شد.

    بسیاری از تفکرات ارجمند جناب صدرا در همین برهه کهک نشینی برای او منکشف شد.

    اگر منظورت این است که به کمک سیاست و تبعید، می‌توان فضای تفکر را رونق بخشید، با تو  موافقم.

    نه سیاست علت رونق تفکر است و نه سیاست مانع تفکر.

    سیاست و تفکر در جامعه‌ای که نشاط داشته باشد، با هم رونق می‌گیرد.

    2- البته من لزومی نمی‌ بینم که به کلام امام ملتزم باشم.

    چون در بحث فکری، استناد به سخنان اشخاص و التزام به آنها چندان وجهی ندارد.

    اما تفسیر شما از همین کلام امام، هم مخدوش است.

    این که امام می‌ فرمود اسلام همه اش سیاست است، منظور این بود که در شریعت اسلام، هیچ جزیی-نماز، زکات، جهاد و ... - غیرسیاسی نیست.

    نه این که نماز و سایر دستورات دینی، و خود اسلام، تنها در سیاست خلاصه شود.

    اسلام به سیاست مسلماً بی اعتنا نیست.

    اما اسلام، فقط سیاست نیست.

    راستی به اسفندیار بگو، اگر خواست تاریخ را عوض کند، قبلش یک زنگ به من بزند!!

    احمدی زنده باد

    مشایی پاینده باد!!

    همچین گفتی اینجا کجا که یوهو یه حس غریبی بهم دست داد!!!ای روزگار!

    نه زیاد بحث نمیکنم.فعلا دپرس نیومدن مشایی هستم!

    البته امیدوارم بیاد! میاد!

    ببین داداش چه بخایی چه نخایی سیاست روی تفکر جامعه تاثیر میزاره!یه مثال دیگه میزنم.وقتی انقلاب شد فضا طوری شد که بزگترین متفکرا ساخته شدن.البته اگه خیلی ها رو متفکر بدونی.البته شایدم تفکر بهتر بود اول تعریف میشد.بالاخره حسن باقری یه متفکره یا نه؟یا ایدئولو
     بود؟!هرچی بود بالاخره قطعا در پیشبرد اهداف انقلاب نقض داشت.

    ولی این نشاطو خوب اومدی.پس بگو باید نشاط و شور بیاد تا تفکر بیاد!خب دیگه از تفکر اینقد نگو!باید دنبال نشاط بود

    دنبال 1 گشتم نبود که!میریم سراغ 2!.ای بابا! من فک کردم با تو هماهنگ کرده!روح تاریخ؟!هنوزم تویی اون روح زمانه؟!فک کردم گذاشتیشو رفتی!
    ولی خدایی خودت روح زمانه ای!این از ته دل میگم!موید ادعام اینکه احمدی نژاد و توی سالگرد امام راه ندادن!

    راستی یه شعار بدم برای استاد طاهرزاده جیگرت حال بیاد!

    حمایت از جلیلی

    بدون هیچ دلیلی!!
    پاسخ:
    دهقانی:

    متفکر کسی است که اولاً اهل یافت است و ثانیاً زبان بیان یافت خود را دارد.

    شهید  باقری و دیگر  شهدای  ما سالکینی بودند که ره صد ساله را یک شبه طی کردند.

    اما به دلیل  فقدان زبان، متفکر تلقی نمی‌شوند.

    و البته این مذمت آنها نیست.

    چون متفکر لزوماً در نزد خدا از بقیه مقرب  تر و  ارجمند تر نیست.

    قرب الهی، معیارش تقواست.

    اما سامان دادن زندگی دنیوی نیازمند تفکر است.

    2- منظورم از نشاط، نشاط فرهنگی و تمدنی بود.

    3-استاد طاهرزاده در کتاب سلوک ذیل شخصیت امام می‌فرمودند اگر کسی از من بپرسد چرا باید ذیل  امام سلوک کند، من دلیلی ندارم.

    وقتی زیربنای فکری ایشان بدون دلیل باشد، طبیعی است که در مواردی مانند انتخابات نیز بدون دلیل، یکی را بر دیگری ترجیح دهند.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی