تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تشویش، بنیاد احوالات انسان است

تشویش

تحول در علوم انسانی- قسمت چهارم

شنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۱، ۱۰:۳۹ ب.ظ

 

گفتم: خب. حالا بعد از این همه غیبت،‌ حرف جدید چی داری؟

گفت: حرف جدیدی ندارم، الا اینکه معتقدم باید فکر کنیم.

 

گفتم: خب این که واضحه.همه میدونن که باید فکر کرد.

گفت: پس چرا این قدر حرف‌های بی ذکر و فکر مطرح می شود و همه هم مدام به تکرار و همان گویی آن حرف ها می‌پردازند؟

گفتم: منظورت کدام حرف است؟

گفت: یکی دو تا نیست. مثلاً  همین ماجرای تحول در علوم انسانی یک مورد. قبلاً هم درباب آن صحبت کردم و برخی دلایلم را آنجا گفتم.

قصد توهین ندارم ولی معتقدم این ایده از اساس ضعیف و چه بسا حتی مضحک باشد.

و آنچه بیشتر مایه تعجبم می شود که بزرگان و نخبگان قوم، همه این سو و آن سو در باب آن داد سخن می‌دهند و درمیدان بی در و پیکر خطابه، مرکب خود را به پیش می رانند.

 

گفتم: مگه طرح تحول در علوم انسانی چه اشکالی دارد؟!

گفت: یعنی شما فکر می کنید که ما باید علوم انسانی را متحول کنیم؟!

 

گفتم: مسلم است. چون این علوم اومانیستی هستند و جوانان ما را از راه به در می کنند!

گفت: پس چرا علوم تجربی را متحول نکنیم؟! مگر غیر از این است که اکثر افرادی که با علوم تجربی و پزشکی و دندانپزشکی و پرستاری و رشته های وابسته تحصیل می کنند در مدت زمان اندکی و بواسطه روح ماتریالیستی مضمر در علوم تجربی، به تدریج در وجود همه مجردات از روح گرفته تا خدا و ... دچار تردید می‌شوند.

سؤال اساسی من این است که این تقدم و اولویت تحول درعلوم انسانی بر سایر علوم کی و کجا و به دست چه کسی و در کدام مجمع علمی اثبات و مبرهن شده؟!

اگر معیار ضرورت یک علم، از راه به در بردن افراد و یا تزلزل در زیربناهای فکری آنها باشد، خطر علوم تجربی کمتر از علوم انسانی غرب نیست.

مضافاً  اگر قرار است علوم انسانی را متحول کنند، چه کسی قرار است که این کار را بکند.

 

گفتم: خب متفکران ما در دانشگاه و حوزه باید بنشینند و این کار را کنند.

گفت: کسی که حقیقتاً‌ در جست و جوی علم باشد، منتظر بخشنامه و خطابه و سخنرانی نمی نشیند.

چنان‌که هیچ کس به فارابی برای تأسیس فلسفه اسلامی پیام نداد.

کسی شیخ اشراق را برای تأسیس حکمت اشراقی و یا به ملاصدرا برای پی ریزی حکت متعالیه توصیه و تذکر نداد.

اگوست کنت پدر جامعه شناسی و مارکس مؤسس تاریخ و یونگ و فروید از بنیانگذران روانشناسی هیچ کدام به توصیه و خواهش و تمنای کسی دیگر، مؤسس علم نشدند.

کسی که برای تأسیس علم انسانی تا کنون منتظر بوده، یقیناً خود چندان از فقدان علوم انسانی احساس خلاء نمی‌کرده است. وگرنه اگر کسی حقیقتاً اهل طلب علم باشد، این طلب خواب و خوراک از او می رباید و دیگر منتظر نمی ماند که به او بگویند چه کند یا نکند.

 

علم از هر سنخ باشد -چه اسلامی وچه غیراسلامی - همواره جوششی است. و چاه اگر آب از خود نداشته باشد، نمی‌توان با اصرار و خواهش و التماس و تهدید، نمی‌توان او را وادار به آب دادن کرد.

کاش به جای این همه خطابه و سخنرانی و همایش، کمی درطلب علم بودیم. وطلب علم مقدم بر هر کاری است. اما طلب علم مستلزم این است که کمی عجب را کنار بگذاریم و ازمنزل توهم به درآییم و خود را به هر کاری توانا نبینیم.

این را گفت و رفت ...

تحول در علوم انسانی- قسمت اول

تحول در علوم انسانی- قمست دوم

تحول در  علوم انسانی-قسمت سوم

زمان لازم برای تولید یک علم!

  • ۹۱/۱۲/۱۹
  • صادق دهقانی

تحول در علوم انسانی

نظرات  (۳۱)

  • میلاد خواجوی
  • سلام صادق،
    غیبتت خییییلی طولانی شد
    انقدر سرم گرم مسابقهٔ دنیاسازی و رفاه بود که فرصت نشد جویای احوالت بشم.
    خوشحالم برگشتی.
    ان‌شاء الله فرصتی بشه حضوراً همو ببینیم.
    یا علی مدد.
    پاسخ:
    سلام میلاد جان

    دیدار با شما برای ما هم  مایه مسرت است. ان شاء الله توفیق شه

    در پناه حق
    سلام خوشحالم برگشتی
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام علیک

    ممنونم  لطف دارید


    دهقانی پیشرفت کرده ای در قسمت پیوندها جای استاد طاهرزاده را با عبدالکریمی عوض نموده ای؟
  • مجتبی کاوه
  • ما فکر میکنیم آنچه علوم انسانی ادعایش را دارد، خودمان در چنته داریم؛ آن هم شکل اسلامی‌اش را..!
    و ملتفت نیستیم که علوم انسانی کی و کجا و در پاسخ به کدام پرسش و در رفع چه بحرانی به میدان آمد.
    می‌خواهیم بگوییم ما میتوانیم همۀ مشکلات را حل کنیم؛ از اسلامی‌سازی علوم انسانی گرفته تا دینی کردن سبک زندگی! اگر بفهمیم علوم تجربی هم غیراسلامی است، به سرعت در پی اصلاح آن برمی‌آییم...
    پاسخ:
    دهقانی:

    مجتبا جان حق با شماست، ما از قبل خود را بر همه کاری توانا پنداشته‌ایم و برای تمامی سؤالات جواب آماده کرده‌ایم و قبل از طرح صحیح مسأله آن را حل کرده‌ایم.
  • محمد حسین تسخیری
  • سلام

    راستی چرا ما فکر می کنیم وضعمان خوب است؟

    شاید جواب این سوال  رو بیژن عبدالکریمی خوب داده باشد:

    «در هیچ دوره ای در تاریخ بشریت، این قدر دین و مذهب ، دچار سیاست زدگی و سکولاریسم نبوده است. در هیچ دوره ای حتی زمان رضاشاه اینقدر دین از جایگاهش تنزل نکرده بود.»

    حرف بزرگی است...! و نقل آن با وجود پذیرش کلیت آن صرفا برای ایجاد یک ذهنیت و دریچه است !

    دریچه ای که در این وانفسا که همه می گویند همه چی آرومه ، فردی اینچنین بنیان تصورات ما را بر باد بیند ...

    راستش عبدالکریمی و دهقانی افرادی هستند که هنوز درکشان نکرده ام ولی از بابت این که من را از منجلاب راضی بودن از روند جمهوری اسلامی بیرون کشیده اند ، از آنان متشکرم.

    خیلی باید بگذرد تا بفهمیم چه بر سرمان آمده است ...
    و این عدم فهم همه ما را در بر گرفته است. همانند جهانی،  درون یک بادکنک...
     ما مجبور به فکر کردن در حیطه ای هستیم که در آن تربیت شده ایم و نفس کشیده ایم.

    با این حال شاید نقطه تمایز فعلی من با دهقانی این باشد که من امیدوارم...

    امیدوارم به این که این وضع لعنتی تمام خواهد شد...

    و اصلا وجود دهقانی ها، مجتبی کاوه ها ، در اشل بزرگ تر عبدالکریمی ها و رجبی ها که هنوز از فریاد زدن خسته نشده اند من را امیدوار می کند. نه این که به منش و فکر آن ها تعهد داشته باشم که این برای همچو منی خیلی زود است...


    من به طور فطری می فهمم که ما از زمان اول انقلاب پیشرفت بسیاری کرده ایم. و این پیشرفت را نه الزاما در ساختار جمهوری اسلامی و مسئولان و مردم آن،  بلکه در افزایش سوالهای بی جواب می دانم.

    ما پیشرفت کرده ایم چون به نقطه بحران نزدیک تر می شویم. در بحبوحه انقلاب آیا کسی را یارای انتقاد از وضع موجود بود ؟ اگر خمینی نبود همان چهار انتقاد از وضع موجود هم نبود.

    اما الان... همین که عده ای سر از منجلاب رضایت از وضع موجود بر آورده اند همین که مسولان امنیتی، فرهنگی ، سیاسی حوزوی واکنش نشان می دهند اخراج می کنند ، بایکوت می کنند ، تهمت می زنند !  یعنی ما به بجران نزدیک می شویم ! یعنی فرج نزدیک است...



    پی نوشت:

    مضحک خواندن نظر رهبری در این حوزه چون کاملا مسئله فکری است نه تنها حق مسلم توست بلکه شاید برای رسیدن به بحران ، ستودنی باشد...
    شاید اصطکاک من با تو سر مسائل حقوقی و فقهی مثل افشای اسامی مفسدین باشد....




    بابت صدای حنجره ات متشکرم...!

     یاعلی
    پاسخ:
    دهقانی:

    حرف من فقط همین است که از خواب خرگوشی بیدار شویم.

    اگر کسی این ندای منو درک کنه، مایه خوشحالی است.

    موفق باشی
    البته دهقانی من یک چیز را نمیفهم که چرا شما قبول نداری این بحث را  تجربه ای که من خودم دارم این است که اگر علوم انسانی اسلامی شود یعنی ان دیگاه عمیق اسلامی که در فلسفه و عرفان متجلی است در علوم انسانی منعکس شود خود به خود زمینه تحول علوم تجربی هم بوجود می اید مثلا اکثر کسانی که با اثار امثال استاد طاهرزاده اشنا هستند از جمله شما دیگر نمیتوانند فرهنگ و تمدن غرب را به چشم تایید و تحسین نگاه کنند یعنی تا دیدگاه شخص عوض نشود کی میتوان انتظار عبور از فرهنگ و تمدن غرب را داشت این اشتباه محض است که شما فکر میکنید مستقیم میتوان به سراغ نقد مظاهر تمدن رفت
    پاسخ:
    دهقانی:

    سؤال بنده از شما و امثال شما این است که آیا این که دانشجویان فنی ما نگاه غربزده دارند به این دلیل است که علوم انسانی غربی خوانده‌اند؟

    خوشحال می‌شوم که جواب شما را بخوانم.
    بله برادر شما نظام اموزشی ما را در نظر بگیر این دانش اموز مادر مرده از همان ابتدا که وارد میشود در قالبی درس میاموزد که برای تامین نیروی کار در فرهنگ غرب طراحی شده است حالا اگر این دانش اموز مادر مرده وارد نظام اموزشی شود که علم و هدف از علم طوری دیگر برای او تعریف شود نظامی باشد مبتنی بر این حرف که جان جمله علمها این است این تا بدانم من کیم فی یوم دین ایا خروجی ان یکی است ؟ یعنی اگر مبانی نظام اموزشی و هدف از تربیت انسان در ان تغییر کند کی دیگر میتواند اینطور برای تکنیک ارزش قائل شود البته منظورم نظامی مانند مدرسه علوی نیست چون در انجا مبانی با نظام غرب یکی است فقط اخلاق مدارانه است منظور نظامی است که کلا نگاهش به عالم متفاوت با عالم غرب است نگاهش به انسان هستی خدا هدف از علم اموزی هدف از خلقت مبتنی بر نگاه ناب دین است مسلما خروجی ان این دانشجویان لیبرال نخواهند بود
    پاسخ:
    دهقانی:

    ببین اخوی علوم انسانی یک معنی اصطلاحی دارد، که مصداقش آن چیزی است که اکنون در دانشگاه‌های ما تدریس می‌شود.

    کدام یک از سرفصل‌های مدارس ما با علوم انسانی دانشگاه‌ها یکی است؟

    مگر الان روانشناسی و جامعه شناسی باعث شده که دانش‌آموزان ما غربزده شوند؟

    شما دو تا حرف می‌زنید که این حرف‌ها به هم ربطی ندارند.

    این که نظام آموزش عمومی عامل بسط غرب است درست است ولی ربطش به علوم انسانی چیست؟

    گناه علوم انسانی این وسط چیست؟

    بهتر نیست درقدم اول فیزیک و ریاضی را متحول کنیم که موجب غلبه نگاه کمی گرا و ریاضی به عالم در دانش آموزان و نیز اصالت به علوم حسی مانند علوم تجربی و فیزیک و شیمی که موجب نفی عالم غیب می‌شود، بشویم؟!
    خود این نظام اموزشی ما حصل ان علوم انسانی است
    شما ببین ما دو گونه میتوانیم ریاضی بخوانیم یک طور مانند امثال خواجه نصیرها که این عالم را ایت الهی میدانستند و علومی مانند ریاضی و نجوم را برای شناخت این عالم میخواندند ولی خود این عالم را به عنوان ایت الهی قبول داشتند در نتیجه نگاه انها به این عالم جهت میداد به ریاضی و نجوم در صورتیکه در مبانی غرب جدید این عالم دیگر ایت الهی نیست و علومی مانند ریاضی برای شناخت ایت الهی نیست بلکه برای دست یافتن به قوانینی است که بتوانند تسلط بر این طبیعت پیدا کنند خب این نگاه امده و نظام اموزشی تشکیل داده تا نیروی مورد نیاز تربیت شود حتما لازم نیست سرفصل ارائه شود بلکه بر اساس ان نگاه بستری ساخته تا نیروی مورد نیاز تربیت گردد ما هم گریزی نداریم از اینکه بر اساس مبانی خود بستر اموزسی طراحی کنیم تا نیروی مورد نیاز خود را تربیت نماییم
    پاسخ:
    دهقانی:

    علوم انسانی غرب، عمدتاً در قرن نوزدهم تدوین و تکوین شد.

    در حالی که ریاضیات و فیزیک جدید پیش از آن و در قرون قبلی تکوین پیدا کرده بود.

    نیوتن 1643-1727

    لایب نیتز 1646-1716

    دکارت: 1596-1650

    کپلر 1571- 1640

    کوپرنیک 1473-1543

    و علوم انسانی غربی:

    اگوست کنت-پدر جامعه شناسی
    1798-1857

    مارکس-موسس تاریخ:1818-1883

    فروید: 1858-1939

    نکند علمای علوم تجربی و ریاضی غرب هم چون در نظام‌های آموزشی برساخته به دست علوم انسانی تربیت شده بودند غربی شدند؟

    فتأمل!
    به هر حال چند چیز باید روشن شود :
    1- ایا بین مبانی ضد دینی غرب و تکنولوژی ان رابطه ای هست یا نه ؟ یعنی ایا ان مبانی و ان نوع نگاه باعث شد غرب چنین تمدنی را بدست اورد یا نه ؟
    2- اگر رابطه ای بین انها هست یعنی این تمدن و تکنیک حاصل ان نگاه هست پس حرف شما غلط است؟ اگر رابطه ای نیست یعنی اینکه این تمدن در جائی که فرهنگ غربی و ان نوع نگاه وجود نداشت هم میتوانست بوجود اید ان وقت می توان به تکنولوژی و علوم مرتبط به ان مستقل نگاه کرد
    3- البته شما خود میدانید که کسانی مانند دکارت و بیکن در تئوریزه کردن مبانی غرب نقش موثری داشتند و نگاهی را در غرب تئوریزه کردند که تلاشهای امثال راجر بیکن را نظامند نمود و این نظام اموزشی حاصل تلاشهای امثال فرانسیس و دکارت هست یعنی در جایی تلاشهای نیوتن و دکارت ها به هم پیوست و این فرهنگ و تمدن را شکل داد
    پاسخ:
    دهقانی:

    مگر بنده منکر ارتباط بین علوم انسانی، تکنولوژی و فلسفه غرب شدم؟

    و مگر تنها نوع رابطه‌ای که بین دو شیء می‌توان تصور کرد رابطه علت و معلول است؟!

    اگر فرمایش شما درست هم باشد، ما باید ابتدا ریاضی و فیزیک اسلامی تولید کنیم بعد علوم انسانی اسلامی.

    چون حتی در غرب هم ریاضیات و فیزیک جدید بر علوم انسانی تقدم داشت.

    دکارت در کنار فیلسوف بودن، شأن تأسیس هندسه تحلیلی را هم به عهده گرفت.

    نیوتن هم حساب دیفرانسیل و انتگرال را تأسیس و فیزیک جدید را بسط داد.

    مگر این که شما معتقد باشید که بین ریاضیات و فیزیک غرب و علوم انسانی غربی، نسبتی نیست.

    آنها که قصد تولید علم انسانی را دارند بایستی به این چالش‌ها پاسخ دهند.

    وگرنه من که قصد کاری ندارم که لازم باشد مقدماتش را فراهم کنم.

    1- اولا نوع رابطه بین مبانی تفکر غربی و تکنولوژی مهم است اگر رابطه علی معلولی نباشد اصلا مباحث غرب شناسی روندی دیگر پیدا میکند اگر به این نتیجه برسیم که ضرورتی بین ان نگاه غرب با این تکنولوژی نیست این بحث پیش می اید که علت مخالفت کما با تکنولوژی چیست؟ چون علت مخالفت ما با مبانی غرب مشخص است ما ان نگاه غرب را به انسان جهان هستی مبدا و معاد و هدف خلقت قبول نداریم حالا اگر ثابت شود رابطه ضروری بین این مبانی غلط و تکنولوژی نیست این بحث باید حل شود که چرا باید با تکنولوژی مخالف بود؟

    2- بله شما میتوانید بر اساس مبانی اسلامی نظام اموزشی تعریف کنید که خود به خود مخاطبین طبق این مبانی بدون نظر به انها تربیت شوند کاری که غرب کرده منتهی بحث این است که تا افرادی ان مبانی معرفتی را کار نکرده باشند تا به این نتیجه نرسیده باشند که بین مبانی معرفتی غرب و این تکنولوژی رابطه هست کی میتوانند طرح عبور از انرا طراحی نمایند؟

    اصلا اینکه ریاضی اسلامی هست یا نه خود یک بحث معرفت شناسانه هست که تا انها حل نشده باشد چطور میخواهد تحول ایجاد نماید؟

    پاسخ:
    1- گفتم که این رابطه از سنخ علت و معلول نیست و لزوما یکی علت دیگری نیست. نگفتم که هیچ ارتباطی نیست

    ممکن است تکنولوژی و علوم انسانی و فلسفه غرب همه معلولین علت واحده باشد. و نه این که یکی علت دیگری باشد.

    اگر این گونه باشد، هم همبستگی تکنولوژی با فلسفه غرب محرز خواهد بود و هم به دام تلقی مکانیکی که علوم انسانی را علت نظام آموزشی می‌داند، نیافتاد.

    بگذریم که اصلاً نگاه علت و معلول، ناشی از غلبه نگاه فلسفه زده است و با نگاه انتزاعی و فلسفی نمی‌توان به شناخت ماهیت غرب نائل شد.

    غرب اگر چه مبانی فلسفی دارد اما شناخت آن مبادی با صرف فلسفه میسر نیست.

    2- معرفت شناسی در غرب به دست کانت متحول شد. و انقلاب کانت در فلسفه به انقلاب کپرنیکی مشهور شد.

    و کپرنیک برای انقلاب در فیزیک از معرفت‌شناسی جدید کانت و فلسفه دکارت و علوم انسانی کنت کمک نگرفت!!

    این گونه نیست که اول بیاییم و بحث معرفت‌شناسی کنیم و یک ریاضی دیگر تعریف کنیم، بعد علم تولید کنیم.

    ادل دلیل علی امکان شی وقوعه.

    غرب دارد به ما می‌گوید که لزومی به این کار نیست.

    حالا اگر قومی نمی‌خواهد از تاریخ عبرت بگیرد، مانعی ندارد و این قوم می‌تواند برود و وقت خود را تلف کند،‌ اما نباید انتظار داشته باشد که تاریخ به مدار هوا و هوس او بگردد.

    به همین دلیل است که سی سال است دنبال علوم انسانی اسلامی هستیم و هر چه بیشتر می‌گردیم کمتر چیزی عایدمان می شود.

    تنها خدایی است که می‌تواند ما را نجات دهد، کار از تذکرات وبلاگ نیست‌انگاری گذشته.
    اگر اینطور است که شما میگویید چه دلیل دارد با تکنولوژی مخالف باشیم؟ نتیجه همان میشود که از تکنولوژی میتوان خوب استفاده کرد یا بد اگر قائل به این نباشیم که ان نگاه خاص غرب را به این سمت اورد ایا در مورد تکنولوژی جز این میتوان گفت؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    یک بار دیگر عرایض بنده را بخوانید.

    نگفتم که بین تکنولوژی و تفکر غرب رابطه‌ای نیست.

    عرض کردم اینها هر دو معلولین علت واحده هستند نه این که فلسفه غرب علت تکنولوژی باشد.

    فلسفه غرب علت تکنولوژی نمی تواند باشد، چون علت باید بر معلول تقدم زمانی داشته باشد.

    در حالی که در سیر تکوین تمدن غرب این تقدم وجود ندارد.

    فلسفه و تفکر شرط وجود تمدن غرب است و نه علت آن و بین شرط و علت،‌ خیلی فرق وجود دارد.

    به همین دلیل هر جا تفکر کم رنگ می‌شود استحکام تمدنی هم ضعیف است.

    شما وجه لزوم تحول در علوم انسانی را روشن نکردید و تنها یک سری سؤال مطرح کردید.

    هر چند پرسش صحیح خود مقدمه تفکر و بلکه تقوای آن است.
    1- این موضوع باید بحث شود چرا یکسری از دانشمندان مانند راجر بیکن و نیوتن به ان سمت رفتند چون ممکن است اینها ابتدا نگاه جدید پیدا کردند و بعد در اثر ان نگاه جدید این تحولات را بوجود اوردند که این خود قابل بررسی است؟ این فرق دارد با این که یک عده بعد امدند انها را تئوریزه کردند مثلا سیره عرفانی وجود داشت در قرن هفت محی الدین امد انها را به شکل علمی و عمیقتر مطرح کرد یعنی زبان بیان عرفای قبلی شد اینجا نمیتوان گفت چون انها مقدمند فلان نه انچه انها قبل از محی الدین گفتند ان امد اینها را به شکل علمی قوی مطرح کرد یا ماکیاولی طرحی نو در نینداخت بلکه انچه سیاستمداران عمل میکردند را تئوریزه کرد حالا ممکن است در این مورد هم همینطور باشد باید بررسی شود
    2- توضیح بده منظورت از ان علت واحده چیست؟
    پاسخ:

    ببین برادر بالاخره تاریخ دارد به ما می گوید استارت پیشرفت های تکنولوژیک و نیز فیزیکی و ریاضی در غرب،‌مقدم بر تأسیس علوم انسانی بوده.

    بالاخره جیمز وات مخترع ماشین بخار(1736-1819) بر همه علمای مؤسس علوم انسانی تقدم زمانی داشته.

    این نشان می‌دهد که علوم انسانی نمی‌تواند علت تکنولوژی باشد.

    ما اگر در این نقطه به توافق رسیدیم ورود در ابواب دیگر مثل  اینکه آن علت واحده چیست نافع خواهد بود وگرنه خلط مبحث رخ می‌دهد.

    سلام
    با نظر آخرت موافقم. علوم فنی و تکنیک و علوم انسانی با هم رشد کردند، به همین دلیل هم علوم فنی جهت‌دار نیستند و از دل علوم انسانی بیرون نیامده‌اند، ولی در استفاده و کارکردپذیریشان، علوم انسانی راه‌نما و هادی بوده‌اند.
    پاسخ:
    دهقانی

    علیک السلام

    سعید جان تو در این عبارت به سه تا مطلب اشاره کردی:

    1- علوم انسانی و علوم فنی با هم رشد کرده اند

    2- به همین دلیل علوم فنی جهت دار نیستند و از دل علوم انسانی بیرون نیامده‌اند

    3- ولی در استفاده و کارکرد پذیریشان، علوم انسانی راه‌نما بوده است

    حقیر می‌گویم:

    1- علوم فنی تقدم زمانی بر علوم انسانی داشته.

    علوم فنی و پزشکی جدید در قرن هجدهم طرح و بسط یافت، و علوم انسانی به معنای مصلطح در قرن هجدهم

    2- از مطلب اول نتیجه نمی‌شود که علوم فنی جهت دار نیستند.

    چون قرار نیست که جهت به وسیله علوم انسانی - و یا هیچ علم دیگر- به علوم فنی عارض شود.

    جهت یک علم را درک ماتقدمی که بر آن علم تقدم دارد تعیین می‌کند.

    این درک ماتقدم اساساً حصولی نیست.

    یعنی خود یک علم دیگر نیست. بلکه حضوری است.

    درک ماتقدم بر تمام علوم مدرن تلاش برای استیلا بر طبیعت است.

    3- مطلب سوم‌تان هم مبتنی بر همان فرمایش دوم‌تان قابل تأیید است و اگر خود همان بند دوم محل خدشه باشد،‌ بند سوم هم مخدوش خواهد بود.

    موفق باشی
    سلام
    بحث خیلی قشنگی را شروع کرده ای. ممنون
    من چند تا نکته به نظرم می رسد.
    اول.ببین آقا صادق شما فرض کن که منظور کسانی که می خواهند در علوم انسانی تحول ایجاد کنند علوم مصطلح نباشد. فرضش که محال نیست. بلکه منظور همان نگاه خاص باشد که ممکن است تئوریزه شده باشد، در حال تئوریزه شدن باشد و یا اصلا هنوز تئوریزه نشده باشد. آن وقت چی؟ فرض کن منظورشان اصلاح همان نگرش خاص باشد که مثل نخ تسبیح در همه ی علوم وجود دارد. اینکه خیلی نگاه عمیقی است. چون هم علوم تجربی و فنی را شامل می شود که شما غصه اش را می خورید و هم علوم انسانی مصطلح مثل روانشناسی و علوم سیاسی و جامعه شناسی. جدا از اینکه این مطلب مورد نظر داعیان تحول در علوم انسانی هست یا نه نظر خودت را هم بگو. آیا این نگاه کامل تر نیست؟
    دوم. با اطلاعات ناقص من شما دارید یک طرفه به قاضی می روید. شما از کسانی مثل نیوتن که در بسط فیزیک مدرن نقش اساسی دارند نام می برید اما از این نکته دارید غفلت می کنید که تقریباً همه ی این افراد (نظیر دکارت کوپرنیک نیوتن و ...) در واقع در وهله ی اول یک فیلسوف به حساب می آیند و بعد ریاضی دان و فیزیک دان. و همانطور که خودتان در پست های قبلی اشاره کرده اید، موتور تمدن غرب فلسفه است. پس آیا نمی توان قائل به این شد که یک مبانی نظری برخاسته از همان روح اومانیستی و استیلاء بر طبیعت در نگاه این آدم ها به جهان و در واقع در فلسفه بافی هایشان وجود داشته است و در نتیجه علوم تجربی حاصل از تلاش هایشان را هم تحت تاثیر قرار داده است؟
    سوم. فرض کنیم همانطور که شما می گویید در غرب علوم تجربی و فنی بر علوم انسانی تقدم داشته اند. هرچه هست الآن در هر دو حوزه مشکل داریم و همه ی این مشکلات ناشی از غلبه ی فکری غرب بر ماست. حالا با موضوع دیگری روبرو هستیم. اینکه اصلاح در کدام حوزه با شدت و سرعت بیشتری قابل پیگیری است و تاثیر بیشتری بر حوزه ی دیگر می گزارد مسئله ی الآنِ ماست.با توجه به اینکه در علوم انسانی مصطلح، نگاه خاص بشر خودبنیاد مدرن تئوریزه شده و در واقع مثل علوم تجربی مضمر و در پشت پرده نیست یا بهتر بگوییم کمتر است، آیا حرف گزافی است اگر بگوییم که پی بردن به ریشه های فاسد آن آسان تر است و به همان دلیل هم می توان راحت تر دست به کار اصلاح آن شد و ای بسا که این اصلاح در علوم تجربی نیز موثر واقع شود؟ سوال دیگر اینکه در شرایطی که طرفداران نفی کلی غرب در اقلیت هستند و عده ی کثیری قائل به بی جهت بودن علوم فنی و تجربی هستند به نظر شما تحول را باید از کجا آغاز کرد؟
    چهار. این یکی را هم حسب تجربه می گویم چون هم کمابیش با کسانی که علوم انسانی فاسد خوانده اند ارتباط داشته ام و هم با کسانی که علوم فنی جدید را خوانده اند. واقعاً عمق فاجعه ای که بر ذهن و روح و روان بچه های علوم انسانی اتفاق افتاده و من شاهدش بوده ام خیلی فراتر از نگاه کمی و مکانیکی غالب بر ذهن و روان بچه های فنی مخرب به نظر می آید. مضافاً که در بین محصلین و فارغ التحصیلان علوم فنی زیاد برخورده ام که عده ای به همان نگاه هم کاملاً منتقد شده اند و به جرگه ی ما پیوسته اند ولی در بین علوم انسانی ها مسائل اعتقادی و معرفتی ساده ی دینی هم زیر سوال می رود و اتفاقا این قضیه تقریباً همه گیر است و همه را مبتلا می کند.
    البته همه ی اینها دیده ها و شنیده های شخصی است ولی به نظرم اینطور می آید.
    این نکته ها را مبنی بر طرفداری من از تحول در علوم انسانی نگیر، اتفاقا بحثت خیلی جالب بود و استفاده کردم فقط اینها سوال های من بود.
    پاسخ:
    دهقانی:

     سلام برادر مجتبا

    همان طور که شما مطرح کردید، این احتمال دور از ذهن نیست که منظور طرفداران تحول در علوم انسانی لزوماً تحول در همین علوم انسانی مصطلح نیست.

    ولی در این صورت این سؤال مطرح خواهد شد که در این صورت وجه نیاز به یک علوم انسانی دیگر برای تدریس در دانشگاه‌های ما چیست؟

    اگر آن علوم انسانی اعتقادات دینی ما را تئوریزه می‌کند که نیازی به تأسیس و اختصاص دادن دانشگاه به آن نیست.

    چرا که این وظیفه اولاً‌ و بالذات به عهده حوزه علمیه است و تحول در حوزه علمیه خود یک بحث دیگر است.

    و اساساً شاید دیگر نیازی به دانشگاه علوم انسانی نباشد!!

    2- نهضت اخترشناسی جدید که با گالیله، کپلر و کپرنیک آغاز شد، اولین اتفاقات علمی عصر مدرن بود.

    هیچ کدام از این افراد فیلسوف نبودند.

    فلسفه در غرب علت تمدن نبوده. چون علت باید بر معلول تقدم زمانی داشته باشد.

    کانت معلم مدرنیته، و جیمز وات موسس ماشین بخار و پدر انقلاب صنعتی و انقلاب فرانسه، مهم‌ترین اتفاق سیاسی در عصر مدرن، همزمان در عرصه تاریخ ظاهر شده اند.

    اساساً تمدن ها مکانیکی ساخته نمی‌شوند که ابتدا یک نفر بنشیند فلسفه بنویسد بعد دیگری بیاید و علوم انسانی بسازد و نفر سوم مبتنی بر آن علوم انسانی تکنولوژی بسازد.

    3- در باب قیاس بین علوم انسانی و علوم دیگر، البته ممکن است روح اومانیستی در علوم انسانی ظاهرتر باشد، اما نباید بین مقام اثبات و ثبوت دچار خلط شویم.

    این که یک فهم یک مسأله از مسأله دیگر راحت‌تر است، ناظر به مقام اثبات - و ذهن و ادراک- است
    اما سختی یک کار یا راحتی آن مبتنی بر مقام ثبوت- و خارج- است.

    اگر فهم روح اومانیستی در علوم انسانی در بحث‌های علمی و ذهنی راحت‌تر است، لزوماً نمی‌توان نتیجه گرفت که تحول در این علوم و در مقام خارج هم قطعا راحت‌تر است.

    اگر طرفداران تحول در علوم انسانی بخواهند این طور استدلال کنند، مغالطه خلط بین مقام ثبوت و اثبات و ذهن و عین انجام داده‌اند.
  • محمد حسین تسخیری
  • سلام من هم چند سوال برایم پیش آمد:

    1-آیا شما ایده تحول در علوم انسانی را ناقص میدانید یا اشتباه؟ چون فی المثل اساسا به این شیوه اصلاحی نیز انتقادهای وارد می دانند. منظورم این است که اگر دعوت کنندگان به تحول در علوم انسانی همان اهتمام را به اصلاح علوم تجربی و فنی و به طور عام ممزوجی از آنها، بگذارند، این انتقاد شما برطرف می شود؟
    2- نکته دوم اینکه اگر تولید علم ناشی از یک جوشش درونی و انگیزه حضوری است که به نطر می رسد هست، به نظر شما چگونه می توان این جوشش را ایجاد کرد؟ و آیا این جوشش از بیرون ایجاد کردنی است؟ یعنی فی المثل با انذار این که این علوم ، کافر می سازند یا این که این علوم انسانی فاسد مسئولان فاسد می سازد ، میتوان انگیزه درونی ایجاد کرد؟ اگر نمی توان که به نطر می رسد نمی توان، پس آیا انذار به طور عام بی فایده است یا باید شیوه انذار تغییر کند؟
    3- علوم اسلامی رایج را کاری ندارم ولی اسلام به عنوان یک مکتب و مذهب آیا این چنین دسته بندی شده است؟ یعنی اصلا ما باید سه علم انسانی فنی و تجربی را اصلاح کنیم؟ یعنی فی المثل اقتصاد اسلامی، روانشناسی اسلامی، فیزیک اسلامی و طب اسلامی داشته باشیم؟
    برای روشن تر شدن این سوال عقیده شخصی خودم را ابراز می کنم. به نطر من،  ما در اسلام چیزی به نام اقتصاد به معنی علم تولید ثروت نداریم. اکونومی که ترجمه آن را به غلط اقتصاد نهاده اند در اسلام وجود ندارد. نه این که وجود داشته باشد و ربوی نباشد. به نطر من خیلی از علوم از جمله علم گذران زندگی(عیش) در اسلام،  داخل فقه(به طور اعم) جای دارند. خیلی از علوم نیز لازمه وجودیشان با عمل به اسلام از بین می رود. خیلی از علوم هم کارکرد دینی برایشان نمی توان متصور شد. نظر شما چیست؟ آیا ما اصلا باید تولید علم کنیم؟ یا اینکه قاعده بازی غرب را که بر تولید علم توسط انسان است را به هم بزنیم و رجوع دوباره به دستورات اسلام داشته باشیم؟ چون از نوشته شما این برداشت را کردم که همانطور که آگوست کن و جیمز وات بدون دستور به تولید علم دست زدند، ما نیز اینگونه عمل کنیم خوب است.!!

    سوال چهارمی هم دارم که بستگی به پاسخ سوالات سه گانه ام دارد و بعد از پاسخ شما به عرضتان خواهم رساند


    یا علی
    پاسخ:
    دهقانی:

    1- ببین تسخیری ایده تحول در علوم انسانی، مادامی که ما ندانیم اساساً  جایگاه علوم انسانی در تمدن غرب و نیز تمدن دینی چیست، و چه کارکردی دارد و نسبت این علوم با دیگر علوم دینی مانند فقه و یا علوم فنی چیست، امکان تأسیس ندارد.

    2- بحث‌هایی نظیر این که چون علوم انسانی کنونی به دست کفار تولید شده ‌اند،  بیشتر صبغه ایدئولوژیک دارند.

    گفتن سخنان ایدئولوژیک از جانب رهبران سیاسی منعی ندارد چون اساساً سیاست امروز ایدئولوژیک است.

    اما نباید فراموش کرد که با ایدئولوژی نمی توان یک تمدن بنا کرد.

    3- بند سوم سخنانت خیلی مهم است.

    ما نباید فراموش کنیم که عالم دینی معیارها و تقسیم بندی های خاص خود را دارد که از روی تمدن غرب کپی نشده‌اند.

    در این صورت شاید اصلاً با وجود فقه نیازی به علوم انسانی حتی از نوع دینی‌اش هم نباشیم.

    این مورد اخیر مسأله است که حتی متفکرین هم کمتر در باب آن بحث کرده‌اند.

    موفق باشی
    البته به نظر بنده هم تمدن در یک سیکل مکانیکی به این معنایی که شما گفتید ( اول فلسفه بعد علوم انسانی و در نهایت تکنولوژی ) به وجود نمی آید.
    اما مطمئناً در پایه ریزی هر تمدن نوعی نگاه خاص دنبال می شود که شاید بتوان آن را تجلی اراده ی جمعی افراد آن جامعه و یا حتی مظهری از اسماء الهی دانست.
    به اعتقاد من روند شکل گیری تمدن ها -بر خلاف سیر خطی تاریخ که بزرگترین دروغ غرب است- شبیه سه دایره ی متحد المرکز است.
    در کوچکترین دایره جهان بینی و نوع تفکر خاص افرادی که پایه ریز آن تمدن هستند وجود دارد.
    اراده ی جمعی حول یک محور خاص که ناشی از نوع تفسیر انسان، هستی و حقایق عالم است. در این دایره جهت گیری کلی فرد مورد توجه است و بنا نیست که علمی را پایه ریزی کرده باشد یا به جزئیات چیزی را تئوریزه کرده باشد.
    مثلاً در مدرنیته در حوزه ی نگاه به انسان، اومانیسم و در حوزه ی تفسیر جهان و معرفت شناسی سکولاریسم و به نحو شدیدتر ماتریالیسم نخ تسبیح تلاش تمام متفکران و دانشمندان این دوره است که فعالیت آن ها را با وجود کثرتی که دارد به هم پیوند می دهد.
    و در تمدن توحیدی نیز به همین نحو اصالت با خدامحوری و تلاش برای حاکمیت الهی است.
    در دایره ی دوم ما با فرهنگی روبرو هستیم که ریشه در دایره ی اول دارد. این فرهنگ دقیقاً برخاسته از همان نوع نگرش به جهان است. وقتی جهان بینی و تفکر خاص در دوره ای به حال تثبیت رسید و با مقبولیت و اقبال و اراده ی  عمومی مواجه شد این فرهنگ مستقر می شود.
    و در بزرگترین دایره نیز تمدن داریم. از سبک زندگی بگیر تا ابزار سازی. از خرد و خوراک و پوشاک تا عبادت و تفریح همه چیز در این دایره است. و صد البته که علوم نیز چه علوم انسانی مصطلح و چه علوم تجربی و فنی در این دایره ی سوم قرار دارند.
    مسئله ی اساسی اینجاست که همه ی دانشمندانی که به تولید علم در حوزه های مختلف می پردازند بر روی دایره ی دوم یعنی فرهنگی که برخاسته از نگرش خاص جمعی در آن دوره است نشسته اند و علم تولید می کنند.کاری که کنت، مارکس و فروید کردند.
    و اگر دقت کنیم، این رشته ی پیوند دهنده را به خوبی می توان در مدرنیته دید. نیوتن لایب نیتز و همینطور دکارت با وجود اینکه سرآغازی برای فیزیک و ریاضیات نوین هستند نگاه فلسفی خاص خود را نیز دارند و حتی به عنوان فیلسوف شناخته می شوند. درست است که کانت به عنوان معلم مدرنیته سهم زیادی در پیشبرد نگاه فلسفی مدرنیته داشته است اما کار کانت مربوط به دایره ی سوم است. و اینطور که من جستجو کردم کانت تاثیر زیادی از فلسفه ی لایب نیتز داشته است. به نظر من نوع نگاه نیوتن و لایب نیتز و دکارت به عنوان کسانی که پایه ریز علوم جدید بودند را می توان در لایه های اول و دوم جستجو کرد و علمی که تولید کردند در لایه ی سوم جا دارد.

    در مورد اینکه ممکن است نیازی به دانشگاه علوم انسانی نداشته باشیم با شما و این آقای تسخیری موافقم ولی قطعاً نگاه و نیز فرهنگ توحیدی باید سراسر فضای جامعه را در تمدن مطلوب ما بگیرد.
    اینکه لزومی ندارد که هر چه آسانتر فهم می شود در مقام عمل هم آسان تر باشد صحیح است ولی لزومی برای خلاف آن هم نداریم. ضمن اینکه به نظر من در موضوعی که مورد توافق عده ی بیشتری از صاحب نظران است راحت تر اراده ی جمعی شکل می گیرد.
    پاسخ:
    دهقانی:

    مجتبا جان این دوایر متحدالمرکزی که شما ترسیم کردید اگرچه در مقام تبیین نظرت مناسب است، اما مبنای محکمی برای مباحثه نیست.

    خصوصاً که این سؤال وجود دارد که مردم عادی چه انگیزه‌ای در تبیعیت از دانشمندان داشته اند و یا دانشمندان چه انگیزه‌ای در پیروی از طرحی که فلاسفه طرح ریزی کردند داشتند؟

    وقتی اسم جدیدی به روح بشری تجلی کند، همه افراد جامعه کم و بیش متحول می‌شوند.

    نه اینکه ابتدا فلاسفه وبعد و  دانشمندان و درنهایت عامه مردم متحول شوند.

    این تقدم و تأخرها ناشی از نگاه انتزاعی به مسأله است و هیچ حقیقت خارجی ندارد.

    گالیله، کپلر و کپرنیک و برونو که این آخری جان خود را به پای نفی اخترشناسی سنتی و تأسیس اخترشناسی مدرن نهاد، هیچ کدام فیلسوف نبودند.

    دکارت،‌ وقتی رساله تقریر در باب روش را نوشت که گالیله محاکمه شده بود و دکارت از ترس اینکه او هم محاکمه شود مجبور شد در رساله خود بسیار با احتیاط سخن بگوید.

    البته امیدوارم نفرمایید که گالیله هم بک فیلسوف بوده، که این ادعا و نظایر آن تنها در حد یک ادعاست و نه اینکه بتوان مبنای تفکر قرار گیرد.

    نهایت این که مسأله تأسیس یک تمدن  بسی پیچیده‌تر از آن است که ما می‌پنداریم.
  • محمد حسین تسخیری
  • فکر کنم محل سوالم گم شد برات شاید هم من فکر میکنم که گم شده

    در مورد سوال 1 : ببین من میگم اصلا اصلاح علم یا تحول در آن کار درستی است؟ یا اصلا کار ماست؟ یعنی اصلا مگر علم الهی تولید شدنی است؟ استفهام انکاری نمی کنم ها ! واقعا برایم جای سوال است! مخصوصا بعد از خواندن حدیث عنوان بصری. یعنی انسان الهی می تواند با اتکا به خود، همانند بشر غربی علم تولید کند؟ یا اساسا علومی که بشر الهی با آنها سر و کار دارد علومی از جنس تولید و مصرف نیستند؟ این را برا من توضیح بده.

    در مورد سوال 2 : ببین سوال اصلی من این بود که آیا می توان جوششی که منجر به تولید علم ( اگر علم را بتوان تولید کرد) می شود را از بیرون ایجاد کرد؟ آیا می توان انگیزه تولید علم را از طرف خودمان به کسی انتقال دهیم ؟ اگر جواب مثبت باشد انذار بدهیم خوب است؟ یا روش دیگری مد نظر شماست؟


    سوال چهارمم با توجه به سوال سوم مشخص شد ولی ترجیح مدهم فعلا این سوالات 1 و 2 مشخص شود بعد بریم سراغ آن
    پاسخ:
    دهقانی:

    ببین برادر یک وقت مبتنی بر مبنای طرف مقابل سخن می‌گوییم، یک وقت با مبنای خودمان.

    کسانی که دنبال تولید علوم انسانی هستند، مبنای‌شان این است که علم را باید تولید کرد.

    من مبنای خودم را بیان نکرده‌ام و هم از این رو باید مبتنی بر مبنای طرف مقابل سخن بگویم چرا که مادامی که مبنای خودم را مطرح نکرده‌ام و اثبات نشده و طرف مقابل لزومی به پذیرفتن سخن من ندارد.

    به همین دلیل فعلا‌ً از این بحث‌ صرف‌نظر کردم و گفتم که اگر قرار به تولید علوم انسانی است،‌ باید مشخص شود که چرا برای تولید علوم انسانی تقدم قائل شده‌اند؟!

    وگرنه این مسأله در جای خود قابل تأمل و تحقیق است که آیا اساساً رابطه ما با علم رابطه تولیدی است یا ما ظرفی هستیم که علم در آن به ودیعه نهاده می‌شود؟!





    ظاهرا من موفق نشده ام که منظورم را به شما منتقل کنم. فکر کنم اشکال هم بیشتر از خودم بوده است.
    من هرگز مدعی این نیستم که " ابتدا فلاسفه ، بعد دانشمندان و در نهایت عامه ی مردم"
    به نظر بنده هم آن نوع نگاه خاص که شاید مظهری از اسماء الهی باشد کما بیش تمام افراد جامعه را درگیر می کند و فکر می کنم واژه ی فرهنگ به خوبی بیان گر این باشد. اگر هم نیست توجهت را به این جمله جلب می کنم:
    وقتی جهان بینی و تفکر خاص در دوره ای به حال تثبیت رسید و با مقبولیت و اقبال و اراده ی  عمومی مواجه شد این فرهنگ مستقر می شود"
    ریشه ی سوء تفاهم غیر از بی دقتی شما در قسمت بعدی حرفم بود ؛ جایی که برای نشان دادن اینکه نیوتن و دکارت نیز در علمی که تولید کرده اند بدون پیش فرض نبوده اند و دقیقا در پازل نگاه مدرنیته به عالم و آدم این کار را کرده اند، به نگاه فلسفی آنها اشاره کردم.
    من منظورم را مصداقی و شفاف می گویم امیدوارم تو هم نظرت را در موردش بگویی.
    مثلاً گالیله که به قول شما چیزی هم از فلسفه نمی داند - چون در یک منبع معتبر به عنوان یک فیلسوف علم نامبرده شده بود ، ولی اصلاً مهم نیست. فرض می کنیم هیچ فلسفه ای نمی داند- 
    این آقای گالیله چنین جملاتی دارد «برای شناخت علمی، بجای گمانه زنی، باید هر چیز را اندازه گیری و سنجش کرد. آنچه را که نمی‌توان اندازه گرفت را نیز باید کوشش کرد که قابل اندازه گیری کرد.» او همچنین نوشت که: «قانون طبیعت با زبان مادی نوشته شده‌است.»
    آیا این غیر از همان نگاه کمی و مکانیکی به عالم و فراتر از آن نگاه ماتریالیستی است. منظور من دقیقاً همین است که دانشمندان مدرنیته چه در سده های اول و چه در سده های بعدی، و چه در علوم تجربی و فنی و چه در علوم انسانی مصطلح، با چنین پیش فرض هایی که در واقع فرهنگ خاص مدرنیته بوده است علمشان را تولید کرده اند.
    بنده منظورم این نبود که ابتدا نیوتن و لایب نیتز آمدند و فرهنگ را تشکیل دادند و بعدها کانت در فرهنگی که آنها ایجاد کرده بودند علم تولید کرد. بلکه همه ی آنها در فضای فرهنگ مدرنیته به تولید علم پرداختند. یکی مثل کانت فلسفه می گوید و یکی مثل نیوتن حساب دیفرانسیل و انتگرال. اما این فرهنگ را دارند که نشانه ی آن همین حرفهای گالیله است.
    حالا بفرما که نظر تو چقدر به این شباهت دارد؟
    یک سوال دیگر هم جواب بده لطفاً: در پست فلسفه به مثابه ی نرم افزار تولید تمدن اشاره های زیادی به این داشتی که آنچه غرب را غرب کرد فلسفه بود و بعد گفته بودی که نگاه فلسفی هر چه داشته است رو کرده است و دیگر چیزی در چنته ندارد و مثال گویی که فلسفه آن را به حرکت در آورده است و رهایش کرده است را به کار برده بودی. 
    خواهشاً بین این حرف و حرفهای اخیرت جمع ببند تا نظرت را بهتر بفهمم
    پاسخ:
    دهقانی:

    ببین مجتبا جان، اصطلاحات هر بحثی را اگر درست معنا نکنیم، دچار سوء تفاهم و در حقیقت بازی زبانی می‌شویم.

    بنده «فرهنگ» را غیر از چیزی که شما معنا می‌کنید معنا می‌کنم.

    اما اگر می خواهید این معنا را از فرهنگ مراد کنید، منعی ندارد.

    اما عرض بنده این است که فرهنگ- مبتنی بر تعریف شما- یک تمدن را یک شخص یا اشخاص تولید نکرده‌اند.

    اساساً فرهنگ تولیدی نیست.

    آن جمله‌ای که فرمودید که یک فرهنگ به مقبولیت عام و عمومی هم رسید هم از نظر بنده مبهم است.

    چون وقتی یک فرهنگ مطرح می‌شود، تا قابلیت فهم آن در عرصه عمومی نباشد، آن فرهنگ پذیرفته نمی‌شود.

    یعنی قبول یک فرهنگ متوقف بر این است که عامه مردم توان فهم آن عالم و فرهنگ را داشته باشند و خود این توان حاصل شده باشد.

    در حقیقت تا قابلیت قابل نباشد، فاعلیت فاعل هم منشأ اثر نخواهد بود.

    معتقدم اگر اسمی تجلی کند، فاعل و قابل همه با هم متحول می‌شوند و فهم خواص و عوام از عالم و آدم و خدا با هم عوض می‌شود.-این عبارت نیاز به مداقه دارد-

    و نیازی نیست که ما با تکلف و تعسف دنبال تولید یک علم برویم.

    خود افراد چنان جوششی از درون پیدا می‌کنند که خود وارد عرصه علم و تحقیق می‌شوند.

    وقتی این جوشش نیست، بهتر است به شرایط تحقق آن بیندیشیم.

    مضافا که استفاده از اصطلاحاتی نظیر فیلسوف علم برای گالیله، از نظر من اشکال دارد.

    زیرا که اولا فلسفه علم به معنای یک علم، در قرن بیستم تأسیس شده و در قرن چهاردهم میلادی اساسا چنین اصطلاحی جعل نشده بود.

    اما اگر منظورتان از فلسفه علم، یک نگاه و تلقی خاص و حضوری به علم است، باید توجه داشت که این نگاه مختص به گالیله نبود.

    در ابتدای رنسانس عموم مردم مغرب زمین این تلقی را از علم  داشتند که باید علم در خدمت انها و برای تأمین رفاه آنها باشد.

    و از این جهت فرقی میان گالیله و دیگران نبود.

    تنها تفاوت را می‌توان در این دانست که گالیله این تلقی خود را به زبان آورده بود.

    به قول متفکران، فیلسوفان و شعرا گفت و سخن وجود را به زبان می‌آورند.

    از این جهت اگر گالیله را می‌خواهید فیلسوف علم تسمیه کنید، نزاعی نیست.

  • محمد حسین تسخیری
  • آقا جان ! ما به جز فلسفه و عرفان ، در تاریخ اسلام کلمه « موسس علم» را به کسی اطلاق کرده ایم؟ اگر نه ، این می تواند شاهدی باشد که علم الهی تاسیسی و تولیدی نیسـت؟ و همان نظریه « ودیعه و ظرف» درست است؟
     با توجه به این که فلسفه و عرفان اسلامی هم یونان را در سبقه خود دارند.


    سوال دوم هم اینه که اینکه مثلا آقای رجبی بگوید یونانی ها فلان جور بودند ، می تواند مبنای فکر کردن ما و بعد نتیجه گیری شود؟ با توجه به این که در نقل تاریخ بین همین کسانی که در غرب فعالیت دارند اختلاف است و حتی عده ای به تقدیس فیلسوفان یونان می پردازند و به آنها می گویند : هیئت محبان اهل بیت.

    حالا این استناد های تاریخی شما ( نه فقط در این پست اخیر ) چقدر می تواند برای دیگران حجت باشد؟ به فرض این که سند هم بدهی ، آن سند چطور می تواند درست باشد؟ چون به قول بیگدلی ، تاریخ دانان ، هر کدام یک نظریه تاریخی دارند و بر اساس آن برای آن بینشی که دارند ، شواهد تاریخی پیدا کرده و یا می سازند !!!

    سوال سوم اینه که این مسئله که : « اگر انسانی وارد عالم یک نوع تفکر خاص شود ، برای شواهد آن ، دنبال آن چیزی می گردد که دوست دارد و مطابق تفکر اوست.» آیا درست است؟


    فی المثل کسی که اعتقاد دارد انجمن حجتیه به مهدویت ضربه زده است ، در صفحه های تاریخ،  نگاهش را به دنبال این قضیه معطوف می کند و دیگر به خدمات انجمن، التفات آنچنانی ندارد.

    این قضیه یک آفت تفکر است یا یک مسئله طبیعی ؟ یعنی فی المثل جناب رجبی و میر شکاک در تاریخ به دنبال انحراف یونان می گشته اند؟ و طبیعتا شواهد مطلوبشان را پیدا کرده اند؟
    منظورم این است که رجوع تاریخ مقدمه نتیجه است یا موخره آن؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    مباحث را با هم خلط نکن.

    1- اطلاق مؤسس به فارابی و شیخ اشراق و ملاصدرا از جانب ما صورت گرفته و گرنه خود آنها خود را مولد فلسفه نمی دانستند.

    شیخ شهید می‌گفت تمام مطالب کتاب حکمه الاشراق در یک شب به قلبم الهام شده.

    و صدرالمتألهین می‌گفت اصالت وجود بر من منکشف شده و نه این که من این نظریه را تولید کرده باشم.

    2- استنادات تاریخی اگر نقلی باشند، معمولا از نظر صحت و سقم قابل تحقیق هستند.

    آنچه بین طرفین محل نزاع واقع می‌شود برداشت‌های تحلیلی است که از تاریخ می‌شود.

    ولی نکته مهم این است که من اساساً هیچ تحلیلی ارائه نکردم که کسی بخواهد آن را نپذیرد.

    من گفتم تاریخ را درست ببینیم و فاهمه خود را به ان تحمیل نکنیم و پیش‌فرض‌های خود را در تحلیل آن دخالت ندهیم.

    3- هر کس بدیهیات و پیش‌فرض‌هایی دارد.

    این حرف در جای خود درست است.

    اما این امکان وجود دارد که پیش‌فرض های خود را مایه پیش داوری قرار ندهد.

    و اجازه دهد تا اشیاء خود را آن چنان که هستند نشان دهند.

    این اشیاء می تواند هر چیزی را شامل شود.

    از تاریخ گرفته تا خدا تا قرآن تا ... .
    ظاهرا چند روزی نظرات بسته بود بعد هم بنده به اینترنت دسترسی نداشتم بگذریم افرادی مانند راجر بیکن ان طور که خود ادعا کرده اند تحت تاثیر افرادی مانند ابن هیثم قرار داشته اند مثلا همین بحث اهمیت تجربه و مشاهده در تحقیقات ویل دورانت از قول راجر بیکن بیان میکند که او خود و دنیای مسیحیت را مدیون علوم  و فلسفه اسلامی میدانست یعنی این تقدمی که شما میگویید نه انطور است که تصور کرده اید دنیای غرب در اثر جنگهای صلیبی و اندلس با علوم رایج در دنیای اسلام اشنا شد و سیر تحول از انجا اغاز گردید منتهی جریانی که انجا پیش امد این بود که انها بحث اصلاحات دینی را هم مطرح کردند زمانی که دنیای اسلام با علوم و فلسفه کشورهایی مانند یونان روم ایران و هند اشنا شد هیچ وقت به بحث اصلاحات دینی نیاز پیدا نکرد ولی در دنیای مسیحیت به علت ضعفهای موجود این اتفاق افتاد یعنی انچه غرب جدید را بوجود اورد صرف ان علوم نبود چون انها در دنیای اسلام هم بود بلکه ان علوم لزوم اصلاحات دینی را بوجود اورد و اصلاحات دینی باعث پیدایش تفکر جدید شد و ان تفکر جدید مسیر مشخصی داد به ان علوم و کم کم دنیای غرب شکل گرفت
    اتفاقا انهایی که بحث تحول علوم انسانس را پیش میکشند حکیمانه به این بحث نگاه نموده اند چون این علوم انسانی غرب است که جهت دهنده علوم غربی است والا اگر راجر بیکن ها در بستر دنیاس اسلام بودند مانند ابن سینا ها عمل میگردند شما یکسری حلقه های مفقوده در اندیشه خود دارید
    پاسخ:
    دهقانی:

    من صحبتی از جنگ صلیبی و مبدأ آغاز و پیدایش مدرنیته نکردم.

    من فقط یک بحث را پیگیری می‌کردم و آن این بود که فلسفه و یا علوم انسانی تقدمی از سنخ تقدم علت و معلول برای مدرنیته و تمدن و تکنولوژی نداشته‌اند.

    من این سخن را رد کردم.

    ادعایی نکردم.

    اساساً من صحبت از علت و مبدأ پیدایش را درست نمی‌دانم.

    چون این سنخ بحث از علت و معلول زاییده نگاه فلسفی است، و من به دنبال نگاه فلسفی در نگاه به حقایق تاریخی نبودم.

    من گفتم بگذاریم تاریخ خود، خود را به ما بنمایاند.
    بحث من هم همان تاریخ است این تقدم شما قابل اثبات نیست اگر منظور تحول علوم است این تحول در اثر اشنایی با مسلمانان پیدا شد ولی هرگز ان تحول و اشنایی قادر به ایجاد غرب جدید نبود بلکه ان منجر شد به اصلاحات دینی و اصلاحات دینی هم منجر شد به ایجاد تفکرات جدید و ان تفکرات جدید علم را به سمت دیگری برد و دنیای دیگری ایجاد کرد
    پاسخ:
    دهقانی:

    دوست عزیز انگار متوجه عرایض بنده نشدید.

    بنده چیزی اثبات نکردم.

    عرض کردم این نظریه که ابتدا باید فلسفه تولید بشود، بعد علوم انسانی و بعد علوم طبیعی و تکنولوژی، و تقدمی این گونه را مطرح می کند مردود است.

    من در مقام رد این نظریه برآمدم.

    مضافا که کپرنیک 1473- 1543 و نظریه خورشید مرکزی و انقلاب اخترشناسی جدید و مارتین لوتر 1483- 1546 پدر نهضت اصلاحات دینی معاصر بوده‌اند.

    و نظر شما که ابتدا اصلاحات دینی بوجود آمدو بعد تفکرات جدید و بعد علم جدید،  خودش مخدوش است.

    تمام حرف من این است که ابعاد مختلف غرب با هم تکوین پیدا کرده و فلسفه و علم و سیاست و تکنلوژِی و سکولاریسم و ... همزمان و به شکل ارگانیک بوجود امده و نه این که ابتدا یک جزء بیاید و بعد فلان جزء و بعد ... .

    من مخالف تقدم و تأخری هستم که شما و امثال شما مطرح می کنید.

    نه این که خودم بخواهم یک تقدم و تأخر مطرح کنم.
  • محمد حسین تسخیری
  • بحث من دقیقا همینجاست:

    تاریخ چیست و کجاست که می خواهد خودش را به ما بنمایاند؟
    ببین این سوالاتی که می کنم به جان خودم ، استفهام انکاری نیست. می خوام یه چیزی یاد بگیرم.

    اگر منظورت از نمایاندن، کشف و شهود است که با من موافق هستی که نمی توان با کشف وشهود چیزی را به دیگران اثبات نمود.

    اگر منظورت از مطالعه تاریخ است. و بعد تحلیل آن . من میگویم کدام تاریخ ؟ تاریخی که در تاریخ مسعودی و طبری هست؟ یا تاریخ ویل دورانت ؟ حتی در بین آنهایی که به الظاهر با یک جهان بینی تاریخ نوشته اند اختلاف است.
    اصلا چرا راه دور برویم ؟
    یکی از بهترین مثال ها همین خط میخی و تاریخ باستان ایران است. همه اش وهم و حدس است. یعنی این باستان شناس ها چطور فهمیدند که خط میخی فلان شکلش می شود فلان کلمه ؟ همه اش حدس و گمان است .  خیلی هنر کنند احتمال قوی می دهند.

    حالا با این همه شک و تردید در روایت های تاریخی ما اجازه دهیم کدام تاریخ خودش را به ما بنمایاند؟

    خیلی ممنون می شوم روشن تر پاسخ دهی . چون یکی از مبناهای کل این تفکر ( تفکر نفی کلی غرب) چه به لحاظ عرفانی و چه به لحاظ فلسفی ، تاریخ است. یعنی اکثر منتقدان غرب ، تاریخ شناس بوده اند. من می خواهم بدانم آنها به کدام تاریخ رجوع کردند و جرا ؟

    وقتی پاسخ این سوال مشخص شود آنوقت می توانیم به این بپردازیم که این تمدن غرب چه طوری شکل گرفت چرا شکل گرفت و مبانی اش چه بود. البته در روایت رنسانس من ، تفاوت روایت بنیادی ندیدم. ولی در یونان چرا !
    پاسخ:
    دهقانی:

    موضوع بحث بنده که تاریخ نبود تسخیری جان.

    از ماهیت تاریخ و راه شناخت تاریخ و اینها هم بحث نمی‌کردم.

    موضوع بحث بنده نقد نگاهی بود که معتقد است که ابتدا باید فلسفه  داشت و بعد از دل این فلسفه علوم انسانی دینی تولید کرد و بعد مبتنی بر این فلسفه و علوم انسانی دینی، سایر علوم دینی و یا ابزار دینی را تولید کرد.

    بنده عرض کردم دست کم در غرب این سیر به این شکل طی نشده و در حقیقت یک مثال نقض آوردم.

    توجه داشته باشیم که اقتضای هر بحثی این است که از محل نزاع خارج نشویم.

    بنده موضوع عرضم شناخت یونان و نقش فلسفه در یونان که نبود.

    ما در باب رنسانس و مدرنیته سخن می‌گفتیم.

    آن سؤالات شما هم اگر چه در جای خود سؤالات مهم و اندیشه‌برانگیزی است اما در ما نحن فیه بدون توجه به آنها می‌توان به گفت و گو و همزبان شدن امیدوار بود و این سؤالات شما را هم باید به جای خود وانهاد تا در باب آن  گفت و گو و بحث شود.


  • محمد حسین تسخیری
  • قبول دارم که تا حدی بی ربط بود. ولی نمی توانم ای جمله ات را :

    اما در ما نحن فیه بدون توجه به آنها می‌توان به گفت و گو و همزبان شدن امیدوار بود

    بپذیرم. چون فکر می کنم که تاریخ یک جزء لاینفک این بحث است و هر کس روایت های تاریخی غربشناسان را نپذیرد، یا نشنود ، متوجه محل بحث نمی شود و صرفا روی ظواهر مدرنیته که برای او دلچسب هم هست، مشغول نزاع با تو و بقیه دوستانت می شوند. اگر تاریخ را قابل اطمینان و حجت آور روایت کنی ، انوقت است که احتمال همزبانی با این حرف بیشتر می شود.
    اصلا همین که سر مضحک بودن ایده تحول در علوم انسانی از شواهد تاریخی ، مثال می آوری نشان دهنده رام بودن عقل در برابر تاریخ است.

    البته من نظرم را گفتم. و حق می دهم که دغدغه ات در این پست چیز دیگری باشد. در مورد آن موسسین فلسفه هم از راهنماییت ممنون!
    پاسخ:
    دهقانی:

    ببین تسخیری جان شما نباید بین مقام ثبوت و اثبات خلط کنید.

    در مقام ثبوت و حقیقت ماجرا بدون درک درست از تاریخ، امکان شناخت ماهیت غرب، یونان، فلسفه و علوم انسانی و هیچ مسأله دیگر از این سنخ مسائل امکان ندارد.

    اما در مقام اثبات و تقریر مطلب، می‌توان بحث را به گونه ای بیان کرد که اگر مخاطب هنوز این مطلب برایش حل نشده باشد هم خاضع شود.

    و این هنر کسی است که می خواهد حرف بزند- در این مسأله مصداقش من هستم.

    من گفتم در مقام اثبات می توان صرف نظر از نحوه مواجهه با تاریخ به توافق اجمالی رسید.

    و گرنه توافق تفصیلی، راهش بسی پیچیده‌تر است.

    موفق باشی.
    هر کس مختصر مطالعاتی داشته باشد میداند که این تحول در اروپا یک سیری داشته یعنی روبرو شدن مسیحیان با مسلمانان- اشنا شدن با علوم و فلسفه مسلمانان -تحت تاثیر قرار گرفتن انها -مغایرت نتایج علوم  با اموزه های مسیحیت- تشکیک در انچه به عنوان دین ارائه میشد- عدم توانایی پاسخ به سوالات - ظهور متفکرین و جهت دادن به سیر علمی به هر حال این سوال باید جواب داده شود چرا دنیای اسلام اینهمه تفکرات مختلف وارد ان شد ولی سیر ان به صورتی بود و همان علوم وارد دنیای مسیحیت شد و سیر ان به صورتی دیگر ؟ مگر غیر از این است که اندیشمندان مسلمان در پرتو قران این علوم را جهتی دادند و در دنیای مسیحیت چون عالمان دینی نتوانستند به سوالات ایجاد شده جوابی بدهند سیر دیگری پیدا کرد؟
    پاسخ:
    دهقانی:

    دوست عزیز چرا به مطالبی که بحث مرتبط نیست می‌پردازی؟!

    دلیل این گزاره که هر کس مختصر آشنایی با تاریخ اروپا داشته باشد، باید این فرمایش شما را تصدیق کند، از کجا آمده؟!

    یعنی  هرکس تصدیق نکند آشنایی مختصر با تاریخ اروپا ندارد؟!

    موضوع بحث بنده این بود که تمدن‌ها به شکل ارگانیک بسط پیدا می‌کنند و نه مبتنی بر تقدم و تأخرهای ذهنی.


    بنده ادعا کردم که مواردی مانند فلسفه و یا علوم انسانی و یا اصلاح دینی علت تمدن غرب و دستاوردهای علوم طبیعی و یا تکنولوژیکش نبوده  هم علت این امر نبوده.

    چون علت باید تقدم زمانی بر معلول داشته باشد و تاریخ و سال تولد و مرگ دانشمندان و فلاسفه دارد این تقدم زمانی را نفی می کند.

    بنده یک ادعایی را رد کردم.


    چیزی را اثبات نکردم.

    و انتظار ندارم که کسی هم سخنان بنده را بپذیرد .

    بلکه تنها امید دارم که سخنانی که در این بین رد و بدل شد برای دوستانی که اهل تحقیق هستند مایه شروع تفکر باشد.


    حرف من هم همین است که این ادعای شما درست نیست ان تحول ابتدایی در علوم در غرب اصلا منجر به پیدایش تمدن غرب نمیشد اگر ان تفکرات جدید بوجود نمی امد دلیلش هم همین است که این نگاه به علوم در دنیای اسلام هم بود و از انجا به دنیای غرب راه پیدا کرد منتهی اتفاقی در دنیای غرب افتاد که باعث شد روند علوم به سمتی برود که منجر به پیدایش دنیای غرب شود این علوم در بستری به رشد خود ادامه داد که نگاه جدیدی به انسان و عالم را ترویج میکرد و هدف جدیدی را برای انسان تعریف میکرد
    پاسخ:
    دهقانی:

     فرمودید:«ان تحول ابتدایی در علوم در غرب اصلا منجر به پیدایش تمدن غرب نمیشد اگر ان تفکرات جدید بوجود نمی امد»

    دلیل شما: «که این نگاه به علوم در دنیای اسلام هم بود و از انجا به دنیای غرب راه پیدا کرد»

    اولاً دوست عزیز این سخن شما یک ادعاست.

    چه کسی گفته این نگاه به علوم در دنیای اسلام هم بوده؟!

    دلیل عقلی و نقلی‌ شما چیست؟

    ثانیاً‌ عرض می کنم آن تفکرات بوجود نمی‌آمد اگر آن تحول ابتدایی بوجود نمی‌آمد!

    ثالثاً بحث بر سر علوم انسانی و مقام آن در تمدن غرب بود نه مقام فلسفه در غرب.

    رابعاً دانشمندان غربی ننشستند تا ابتدا فلاسفه بستر علم را تعریف کنند.

    دلیل:  نهضت اخترشناسی منتظر دکارت نماند بلکه زودتر از آن رخ داد.

    جیمزوات منتظر کانت نماند

    و ... .

    برهان بنده:

    «اگر فلسفه نقادی کانت علت غرب بود باید در صدر تاریخ مدرنیته رخ می‌داد.

    چون علت باید تقدم زمانی بر معلول داشته باشد.»

    ببین دوست عزیز اگر تمایل به ادامه بحث داری، برهان(های) بنده را نقض کنید و خودتان هم برای سخنانی که ادعا می کنی برهان ارائه کن.

    وگرنه صرف ادعا کردن و تکرار مکررات کافی نیست و من شخضاً چنین بحثی را نافع نمی‌دانم.

    چون اساساً  گفتن سخن بدون دلیل، بحث نیست، بلکه در حقیقت خطابه خواندن است.

    اگر می‌خواهیم خطابه بخوانیم، منعی ندارد.

    ولی مسأله این است که با خطابه خوانی، طرف مقابل قانع نمی‌شود.




    با سلام
    چند سؤال:
     ١-از دیدگاه شما تحول علومی چون ریاضی و فیزیک به چه معناست ?لطفا در صورت امکان مثالی مطرح فرمایید.
     ٢-و اینکه این علوم با گذشته جه تفاوت هایی دارند که حال بایستی متحول شوند (ایا ما در اسلام علمی به نام ریاضیات نداشته ایم؟ )
     ٣-اینکه فرمودید "علوم تجربی مانند شیمی اصالت ندارند "پس بایستی چه جایگاهی در تمدن اسلامی داشته باشند؟
     ٤-به نظر شما اکنون وظیفه ما در مسیر حرکت به سمت ایجاد تمدنی اسلامی چیست و الویت ها در این مسیر با چه چیزهایست؟

    پاسخ:
    دهقانی:

    بنده نمی‌دانم تحول در علوم انسانی به چه معناست تا چه رسد به تحول در علوم ریاضی و فیزیک.

    عرض بنده این بود که اگر بواسطه اومانیستی بودن علوم انسانی غربی،‌ می‌خواهیم آنها را متحول کنیم،‌ چرا علوم تجربی را متحول نکنیم؟!

    چون این علوم هم منکر تجرد روح و سایر گزاره‌های مهم دینی هستند.

    و دوستانی که می‌خواهند علوم انسانی را متحول کنند،‌ باید بگویند چرا در سایر زمینه‌ها وارد نمی‌شوند و بقیه علوم را متحول نمی‌کنند.


    یکی از نظریه های مهم نجومی بحث گردش زمین به دور خورشید بود همان انقلاب کوپرنیکی در صورتیکه در قرن چهارم عبدالجلیل سجزی که معاصر ابوریحان است اسطرلابی موسوم به اسطرلاب زورقی ساخت و محاسبه اندازه درجه ستارگان و سیارات را بر این فرض نهاد که زمین است که بدور خورشید می گردد و ابوریحان در توضیح ان میگوید این فرض بر خلاف عقل نیست از طرفی عده ای از دانشمندان روسی که بر اثار خواجه نصیر کار کرده اند تصریح نموده اند خواجه عقیده بر گردش زمین به دور خورشید داشته است
    ولی این بحثها در دنیای اسلام هیچگاه به نگاه جدید منجر نشد چون اولا دانشمندانی مانند ابوریحان و خواجه نصیر انها را مخالف اموزه های دینی نمیدیدند و خود جز علمای دین بودند ولی در غرب دستاوردهای اولیه علمی باعث پدید امدن نگاه تضاد بین دین و علم شد و کم کم ان نگاه جدید بوجود امد و سیر دنیای غرب را به سمت دیگر برد شما در عالم اسلام شخصی پزشک ریاضی دان منجم و فیلسوف مانند این سینا را میبینید که در اخر عمر به این نتیجه میرسد که بحثهای حضوری و عرفان در فهم معارف عالیه نقش بسزایی دارد و میل به سمت دنیای عرفان پیدا میکند در حالیکه در غرب این اتفاق نیفتاد و عالم مسیحیت قادر نبود تحولات جدید را که بن مایه های ان در دنیای اسلام بود را تببین کند این بر خلاف تاریخ است که کسی پیدایش دانشمندانی مانند راجر بیکن و کوپرنیک را سبب پیدایش تمدن جدید بداند و این که شما به بنده نسبت دادید که این نگاه به علوم در دنیای اسلام هم بود بر خلاف گفته های بنده است بنده گفتم ان نظریه ها مانند گردش زمین به دور خورشید در دنیای اسلام بود با یک نگاه دین مدارانه و توحیدی اینها به عالم غرب امد و لی عللی که مختصرا توضیح داده شد انها را به سمت نگاه غیر توحیدی برد
    در تکمیل نظر بالا عرض کنم امروز صحبتهای اقای رحیم پور را گوش میدادم به چند مطلب اشاره کرد که برای بحث مفید است ایشان بیان کرد در اثار ابوریحان در نامه هایی که با یکی از دانشمندان معاصر خود داشته ان دانشمند - اسمش را گفت من متوجه نشدم- صریحا به ابوریحان نوشته که اعتقاد دارد زمین کروی است که به دور خورشید میگردد و هم علمی و هم فلسفی قادر است این موضوع را به اثبات برساند و در رابطه با زمین و خورشید مطالبی را مطرح میکند ایشان به شخصی با نام ابن مالک که یک فیزیکدان مسلمان است اشاره کرد که صریحا بحثهایی مانند قوانین اول تا سوم نیوتن و جاذبه را در اثارش مطرح نموده است
    ایشان این مطلب را هم بیان کرد که قطب الدین شیرازی که شاگرد خواجه نصیر بوده رساله ای در باره رنگین کمان مینویسد و بصورت علمی انرا شرح میدهد بعد یکی از دانشمندان در اندلس ان رساله را ترجمه میکند و دستگاه تفتیش عقاید او را به جرم ترجمه این رساله شکنجه و حبس میکند چون مسیحیت اعتقاد داشته رنگین کمان رد پای حضرت مسیح است
    هدف از این مصداق ها این است که این نکات علمی که بعدا در رنسانس مطرح شد در دنیای اسلام هم بوده ولی هیچگاه امثال خواجه نصیرها انها را در تضاد با دین نمیدانستند چون خود در مسائل دینی از لحاظ عقلی و غیره وارد بودند از طرفی در دنیای مسیحیت این مسائل در برابر اموزه های دینی قرار گرفت و کم کم راه علم و عقل از دین و هر نگاه توحیدی جدا شد و نگاه جدیدی ایجاد شد که به سیر علمی جهت دیگری خلاف انچه در دنیای اسلام بود داد
    پاسخ:
    دهقانی

    مگر مسأله ما این است که بفهمیم چه کسی اولین بار گفته خورشید مرکز است؟

    اگر مسأله این بود،‌ که نزاعی نبود.

    چون در زمان یونان باستان هم برخی دانشمندان اثبات کرده بودند،‌ که زمین مرکز نیست و خورشید مرکز است.(رجوع شود به پایدیا- اثر ورنر یگر- جلد اول)

    اما مسأله مهم این است که دانشمندان اروپایی این مطالب را خود کشف کردند و نه این که این مسأله را از مسلمانان و یا حتی یونانیان بیاموزند.

    و برای کشف این مطالب نیازی به علوم انسانی جدید و فلسفه جدید نداشتند.

    تقدم فلسفه  و علوم انسانی بر سایر شئون مدرنیته،‌ موضوع بحث ماست.

    نهضت اخترشناسی جدید، این تقدم را مخدوش می‌کند.

    اگر قوانین نیوتن را دانشمندان مسلمان هم درک می‌کرده‌اند، ماشین بخار را ما ها که نساختیم.

    یونانیان هم نساختند.

    مدرنیته ساخت.

    انقلاب صنعتی و ماشین بخار در اواخر قرن هجدهم انجام شد.

    یعنی قبل از بوجود آمدن علوم انسانی.

    سخنی هم از مرحوم مدد پور به نقل از سایت الف :
    سیاست و اقتصاد، فرع بر تفکر است. در رنسانس، بشر تفکری پیدا کرد که در ادامه‌ی آن تفکر، در نهایت به کانت می‌رسید. یعنی انسان می‌خواست که خود‌‌‌‌ بنیاد شود و خودش را از ایزدان و الوهیت، رهایی ببخشد. در ذات و تقدیر بشر بوده که این سیر را طی کند. شما وقتی که یک جاده را برای حرکت انتخاب می‌کنید، بالاخره دیر یا زود به آخرش می‌رسید. راهی که بشر با تفکر خودش ( در آن پاسخی که به مبداء عالم و آدم داده) طی کرد، منجر به این شد که غرب این‌جا و این‌گونه متولد شد.

    اما غرب قبل از متافیزیک، شرقی بود. تفکر هم از شرق به غرب می‌رفت. متافیزیک که متولد شد ، در واقع غرب معنوی و فکری زاده شد. قبل از آن، غرب و شرق، فقط مفهومی ‌جغرافیایی بود. در آن هنگام، برای اولین بار، غرب و شرق با دو هویت متفاوت که یک طرف متافیزیک نیست ‌انگار باشد و یک طرف دیگر، معنویت و عرفان و دیانت، ازهمدیگر جدا شدند. قبل از آن، این تفکیک نبود. البته اسطوره و دین با هم در جدال بودند. اما این جدال، زاده‌ی خود عالم شرقی است. اسطوره در واقع بدیل دین است، همان دیانت مسخ شده است. اما متافیزیک یک دیانت مسخ شده نیست، اصلاً نگاه و تفکر دیگری به عالم است. پایان سخن مدد پور
    که جرقه این اندیشه خود بنیادی از تضادی که بین علم و دین مطرح شد زده شد
    پاسخ:
    دهقانی:

    1-اولاً در مباحث فکری استناد به سخن بزرگان هرچقدر هم بزرگ باشند، چندان وجهی ندارد.

    2- سخن مرحوم ممد پور در باب زمان تأسیس متافیزیک در 2500 سال پبش است.

    و ایشان از تقابل متافیزیک و دین، سخن گفتند و نه از تقابل علم و دین.

    و ربطی ههم به بحث ما که در مورد عصر رنسانس صحبت می کردیم نداشت.

    3- اگر سخن مرحوم مددپور را که متافیزیک را نقطه مقابل دین، می‌داند بپذیریم، باید هر نوع فلسفه اعم از یونان و مدرن و اسلامی را کناربگذاریم.

    و بعید می‌دانم که طرفداران تحول در علوم انسانی این سخنان را بپذیرند.

    چون آنها می‌خواهند مبتنی بر فلسفه اسلامی،‌علوم انسانی تولید کنند.

    در حالی که طبق سخن مرحوم مددپور،‌ فلسفه اسلامی را هم باید کنار نهاد.






    سلام خدمت دوست عزیز آقای دهقانی
    خوشحالم برگشتی
    اگر جلسه های روزهای جمعه ی منزلتان برای مدتی تعطیل می شد برای تعطیلی اش باید در وبلاگ شفاهی توضیحاتی می دادی ولی جلسه وبلاگ کتبی ات تعطیل شد و خوانندگان وبلاگ کتبی لزوما در جلسات شفاهی حاضر نیستند.
    به هر حال. اصراری بر دانستن دلیل غیبت نیست. شاید قابل انتشار نیست. همین که برگشتی مبارک و مایه خوشحالی است.
    ما هم اندکی از غریبی و بی همرازی به در می آییم
    موفق باشی. یاعلی
    پاسخ:
    دهقانی:

    سلام علیک

    ممنون از عنایتی که داشتید.

    ان شاء ا.. این بار بمانیم.
    اولا اینکه اروپائیان تحت تاثیر اشنایی با مسلمانان با این علوم اشنا شدند چیزی است که مورد اعتراف خود انها هم هست که قبلا شواهدی ارائه شد
    ثانیا بحث من این بود صرف این علوم منجر به ایجاد تمدن جدید نشد بلکه این علوم در اروپا باعث ایجاد اندیشه تضاد بین علم و دین شد و کم کم اندیشه ای بوجود امد که مسیر علوم را به سمت تمدن جدید سوق داد اندیشه هایی مانند تسخیر طبیعت و یا همان خود بنیادی انسان اینها باعث شد سیر این علوم به سمتی رود بر خلاف دنیای اسلام یعنی دانشمندان اسلامی هدف علم را چیزی میدانستند و در اروپا جدید هدف چیز دیگری شد  و مسیر علوم به سمت دیگری رفت یعنی صرف این علوم قادر به ایجاد این تمدن نبود ان اندیشه های بریده از دین که در اثر تضاد بین علم و دین بوجود امد باعث ایجاد این تمدن شد
    پاسخ:
    دهقانی:

    اولاً کی و کجا ثابت شده که کپلر و کپرنیک و گالیله برای تأسیس اخترشناسی جدید،  از تعلیمات مسلمانان استفاده کرده اند؟!

    ثانیاً مگر می خواهیم اخباری مآبانه بحث کنیم که می‌گوییم فلانی ها هم گفته‌اند؟!

    ثالثاً مگر بنده عرض کردم که صرف ایجاد این علوم باعث ایجاد تمدن جدید شد؟!

    رابعاً این که شما می‌فرمایید :

    «این علوم در اروپا باعث ایجاد اندیشه تضاد بین علم و دین شد و کم کم اندیشه ای بوجود امد که مسیر علوم را به سمت تمدن جدید سوق داد اندیشه هایی مانند تسخیر طبیعت و یا همان خود بنیادی انسان اینها باعث شد سیر این علوم به سمتی رود بر خلاف دنیای اسلام یعنی دانشمندان اسلامی هدف علم را چیزی میدانستند و در اروپا جدید هدف چیز دیگری شد  و مسیر علوم به سمت دیگری رفت یعنی صرف این علوم قادر به ایجاد این تمدن نبود ان اندیشه های بریده از دین که در اثر تضاد بین علم و دین بوجود امد باعث ایجاد این تمدن شد»

    مبتنی بر چه دلایلی است؟!

    خصوصاً که بنده هم می‌توانم عرض کنم که  باید بپذیریم که تلقی خودبنیادانه و تلاش برای استیلاء بر طبیعت از همان ابتدا همراه علوم و دانشمندان بود.

    منتها این اندیشه تا اواخر تاریخ مدرنیته شکل فلسفی و تبیین فلسفی به خود نگرفته بود.

    چرا که  هر دانشمندی در تحقیق خود هدفی دارد، نه اینکه دانشمند اول تحقیق کند بعد متوجه شود که باید از این علوم چه استفاده‌ای کند!

    خامساً فرمودید:«یعنی صرف این علوم قادر به ایجاد این تمدن نبود ان اندیشه های بریده از دین که در اثر تضاد بین علم و دین بوجود امد باعث ایجاد این تمدن شد»

    ولی نفرمودید اگر هدف دانشمندان مدرنیته از علم،‌ کشف حقیقت بود، چه تعارضی میان علم و دین بوجود می‌آمد؟!

    شاید دانشمندان از همان ابتدا دنبال تولید و کشف علمی بودند که با اهداف دینی منافات داشته و تصور تعارض میان علم و دین یک تصور درست و به حق بوده؟!

    شاید علم مدرن از همان ابتدا بنا و هدفی غیردینی داشته؟!

    و نه آن که بعداً این هدف به آن عارض شود؟!

    اساساً این تصور که یک نزاع بین علم مدرن و دین، یک نزاع حقیقی نیست و صرفاً‌ به دلیل وجود فلسفه‌ها و علوم انسانی مسیر علم عوض شده، و مردم غرب فریب خوردند و به اشتباه دین را کنار نهادند، مبتنی بر کدام دلایل است ؟

    و سؤال نهایی این که اگر مردم غرب به عمق جان خود میان علم مدرن که هدفش استیلا بر طبیعت است و دین که به دنبال تعامل با طبیعت است تعارض نمی‌دیدند، چگونه و با چه دلایلی حاضر شدند که دین را فدای علم کنند؟!

    سادساً،‌ طرح ادعا و خواندن خطابه، مادامی که دلیل ارائه نشود،‌ منجر به پذیرفتن بحث از جانب طرف مقابل نخواهد شد.

    اگر مایل به ادامه این گفت و گو هستید، بهتر آن است که در کنار هر ادعا، یک دلیل ذکر بفرمایید.